هانری برگسون: اگر بنا بود برای تعریف گونه خود [انسان]، صرفا بر تاریخ و پیش از تاریخ و آنچه در آنها به مثابه مشخصات ثابت این گونه و هوشمندی او،ئجود دارد، تکیه می زدیم، شاید دیگر از این گونه نه با عنوان «انسان اندیشمند» (هومو ساپینس) بلکه با عنوان «انسان ابزار ساز» (هومو فابر) نام می بردیم( تطور خلاق، 1907).
پرونده ی «عباس زریاب خویی»
تهیه و تنظیم: ناهید شاکرمی
او در سال ۱۲۹۷ خورشیدی در شهر خوی، از شهرهای آذربایجان غربی به دنیا آمد. سالهای کودکیش مصادف با دوران متلاطم در تاریخ ایران بود. انقلاب اکتبر ۱۹۱7سبب شده بود که سربازان روسیه تزاری که از مدتها پیش برای پیشبرد مقاصد استعماری آن دولت و برای از میان بردن نهضت مشروطیت به ایران آمده بودند، از شهرهای شمالی و شمال غربی کشور خارج شوند.
عباس زریاب خویی
دکترعباس زریاب خویی: مورخ، ادیب،نویسنده،مترجم ونسخه شناس(زادروز 22تیر1298 ، درگذشت 14بهمن1373)
عباس زریاب خویی (۱۳۷۳-۱۲۹۸)، مورخ، ادیب، نسخهشناس، نویسنده و مترجم ایرانی.
او در سال ۱۲۹۷ خورشیدی در شهر خوی، از شهرهای آذربایجان غربی به دنیا آمد. سالهای کودکیش مصادف با دوران متلاطم در تاریخ ایران بود. انقلاب اکتبر ۱۹۱7سبب شده بود که سربازان روسیه تزاری که از مدتها پیش برای پیشبرد مقاصد استعماری آن دولت و برای از میان بردن نهضت مشروطیت به ایران آمده بودند، از شهرهای شمالی و شمال غربی کشور خارج شوند. این سربازان به هنگام خروج در شهرها، بازارها و کاروانسراها را آتش زده بودند و زادگاه زریاب نیز از این خشونت و بی رحمی در امان نماند.[1]
فهرست مطالب
1-زندگی
2-تألیف
3-ترجمه
4-پانویس
5-منابع
6-پیوند به بیرون
7-رده ها
8-کتاب شناسی
9-مقالات،بزرگداشت ،یاد بود،درباره ی آثار
10-مصاحبه
11-به یاد زریاب
12-همایش بزرگداشت زریاب
13-سالشمار زندگی زریاب
زندگی
عباس زریاب خویی در ۲۰ مرداد ۱۲۹۸ هجری خورشیدی در شهر خوی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دورهٔ اول دبیرستان را در خوی گذراند و چون امکان ادامه تحصیل در خوی وجود نداشت نزد یکی از روحانیون شهر به نام شیخ عبدالحسین اعلمی به یادگیری صرف و نحو عربی، اصول و دیگر علوم حوزوی پرداخت. در سال ۱۳۱۶ به قم رفت و شش سال نزد علمای تراز اول حوزهٔ علمیهٔ قم به تحصیل مشغول بود. در همین دوره، در جلسههای درس شرح منظومه سبزواری و اسفار ملاصدرا نزد آیتالله خمینی حاضر میشد. در سال ۱۳۲۲ فوت پدر باعث شد تا زریاب به شهر خوی بازگردد و مدتی به تدریس در دبیرستان بپردازد.
در شهریور ۱۳۲۴ همزمان با نآرامیهای ناشی از ادامهٔ اشغال آذربایجان، ناچار به ترک خوی شد و به تهران آمد و دو سال اول را با سختی در تهران زندگی کرد، و به نوشتن مقاله در نشریههای علمی و ادبی پرداخت تا اینکه به کار در کتابخانه مجلس شورای ملی مشغول شد. همزمان دورهٔ لیسانس را در دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران گذراند. در کتابخانه مجلس شورای ملی بود که با سید حسن تقیزاده آشنا شد و مورد توجه خاص او قرار گرفت. بدین گونه بود که پس از تأسیس مجلس سنا و انتخاب تقیزاده به ریاست آن در سال ۱۳۲۸ و تأسیس کتابخانهٔ مجلس سنا، محل خدمت عباس زریاب خویی به این کتابخانه منتقل شد و چندی بعد بهعنوان مدیر کتابخانهٔ مجلس سنا معرفی شد.[۲]
در سال ۱۳۳۴ بورس مطالعاتی بنیاد هومبولت در آلمان غربی (بنابر معرفی سید حسن تقیزاده) در اختیار عباس زریاب خویی قرار گرفت. عباس زریاب خویی به مدت پنج سال در شهرهای ماینز و فرانکفورت و مونیخ به تحصیل و مطالعه در رشتههای تاریخ، علوم و معارف اسلامی، فلسفه و فرهنگ تطبیقی پرداخت. در سال ۱۳۳۹ از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شهر ماینز در رشتههای تاریخ و فلسفه درجهٔ دکتری گرفت. عنوان رساله دکتری او "گزارش در باره جانشینان تیمور برگرفته از کتاب تاریخ کبیر جعفری" تألیف ابن محمد حسینی بود که زیر نظر هانس روبرت رویمر و پرفسور شل از ایرانشناسان مشهور آلمانی تهیه شد.[۳]
دکتر عباس زریاب خویی در سال ۱۳۳۹ به تهران بازگشت و مجدداً در کتابخانهٔ مجلس سنا مشغول به کار شد. در سال ۱۳۴۱ به دعوت والتر هنینگ که آن زمان کرسی استادی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا داشت به برکلی رفت و به مدت دو سال در آن دانشگاه به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود. با اینکه هنینگ پست دائمی در دانشگاه برکلی برای زریاب در نظر گرفته بود ولی او ترجیح داد که به ایران بازگردد و دانستهها و تجربههای خود را در اختیار دانشجویان ایرانی بگذارد. دکتر عباس زریاب از سال ۱۳۴۴ استاد تاریخ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود، و از آنجا که در رشتههای دیگر مانند ادبیات فارسی، ادبیات عرب، فلسفه، زبانشناسی و معارف اسلامی صاحبنظر بود، تا سال ۱۳۵۷ که در دانشگاه تهران اشتغال داشت، در اغلب این رشتهها تدریس و سخنرانی میکرد.[۴]
در همین دوران سمتهای علمی مختلفی را به عهده داشت، از جمله عضو انجمن فلسفه، عضو هیئت امنای بنیاد فرهنگ ایران، عضو فرهنگستان تاریخ و عضو بنیاد شاهنامه فردوسی بود. علاوه بر اینها با دایرةالمعارف فارسی (زیر نظر غلامحسین مصاحب) و دانشنامه ایران و اسلام (زیر نظر احسان یارشاطر) همکاری داشت و مدخلهای بسیاری در این دو دانشنامه به قلم اوست. دکتر عباس زریاب خویی از دیر زمان عضو انجمن بینالمللی شرقشناسی (آلمان)، و عضو مجمع بینالمللی کتیبههای ایرانی (انگلستان) بود.
به نوشتهٔ احمد تفضلی: "پس از انقلاب، دستگاه اداری دانشگاه قدر او را ندانست و زریاب اجباراً دانشگاه را ترک گفت و از این راه دانشگاه بود که زیان فراوان دید نه او. فراغت ایام بازنشستگی او را مدتی به کنج خلوت دلخواستهٔ پژوهش کشاند، ولی هنگامی که بنیاد دایرةالمعارف اسلامی و مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و دایرةالمعارف تشیع تأسیس شد، بر همهٔ اهل علم و معرفت معلوم بود که هر دایرةالمعارفی در این زمینهها بدون همکاری پرثمر زریاب ناقص خواهد بود. از این رو بود که همه خاضعانه دست کمک به سوی او دراز کردند و از او درخواست همکاری کردند. زریاب کوشید تا رنجیدگی خود را از دستگاه اداری دولتی دانشگاه به دست فراموشی سپرد. با دل و جان با سازمانهای علمی نامبرده به همکاری پرداخت و اکنون مقالات او زینتبخش این دایرةالمعارفهاست." [۵]
دکتر عباس زریاب خویی در ۱۴ بهمن ۱۳۷۳ در تهران درگذشت.
تألیف
اطلس تاریخی ایران، زیر نظر سید حسین نصر، احمد مستوفی و عباس زریاب، تهران ۱۳۵۰
- تاریخ ساسانیان، تهران ۱۳۵۴
- بزمآورد، شصت مقاله در بارهٔ تاریخ، فرهنگ و فلسفه، تهران ۱۳۶۸
- آئینه جام، شرح مشکلات دیوان حافظ، تهران ۱۳۶۸
- سیره رسول الله، بخش اول: از آغاز تا هجرت، تهران ۱۳۷۰
- کتاب الصیدنه فی الطب، نوشته ابوریحان بیرونی (تصحیح و تحشیه و مقدمه)، تهران ۱۳۷۰
- روضةالصفا، نوشته محمدبن خاوندشاه بلخی، تهذیب و تلخیص، دکتر عباس زریاب، ۲ مجلد، تهران ۱۳۷۳
- شط شیرین پر شوکت، منتخبی از مقالات استاد عباس زریاب خویی به اهتمام حمیدرضا(میلاد)عظیمی، نشر مروارید، چاپ اول ۱۳۸۷
ترجمه
- تاریخ فلسفه، ویل دورانت (ترجمه از انگلیسی)، تهران ۱۳۳۵
- لذات فلسفه، ویل دورانت (ترجمه از انگلیسی)، تهران ۱۳۴۴
- تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، تئودور نولدکه (ترجمه از آلمانی)، تهران ۱۳۵۸ (Das iranische Nationalepos / von Theodor Nöldeke)
- دریای جان، هلموت ریتر (ترجمه از آلمانی، با همکاری مهرآفاق بایبردی)، تهران ۱۳۷۴، ج ۱
- ظهور تاریخ بنیادی، فریدریش ماینکه (ترجمه از آلمانی)
پانویس
- ↑ دکتر زریاب خویی، دانشنامه جهان اسلام
- ↑ یکی قطره باران: جشننامهٔ دکتر عباس زریاب خویی، مقدمهٔ احمد تفضلی، ص ۵
- ↑ همانجا، ص ۶
- ↑ همانجا، ص ۶
- ↑ همانجا، ص ۷
منابع
- یکی قطره باران: جشننامهٔ دکتر عباس زریاب خویی، به کوشش احمد تفضلی، تهران ۱۳۶۹
- زندگانی من، عباس زریاب خویی، مجلهٔ تحقیقات اسلامی، شمارهٔ ۲ و ۳، تهران ۱۳۷۴
- شط شیرین پر شوکت
پیوند به بیرون
- وسعت دانش و چیرگی کممانند "زریاب" در فرهنگ و علوم - خبرگزاری کتاب ایران
- وبگاه بنیاد دائره المعارف اسلامی
- وبگاه کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
- استادان گروه تاریخ دانشگاه تهران
- اهالی خوی
- ایرانشناسان
- ایرانشناسان اهل ایران
- تاریخنگاران اهل ایران
- دانشآموختگان دانشگاه تهران
- درگذشتگان ۱۳۷۳
- درگذشتگان ۱۹۹۵ (میلادی)
- زادگان ۱۲۹۸
- زادگان ۱۹۱۹ (میلادی)
- مترجمان اهل ایران
- مدفونان در قطعه هنرمندان بهشت زهرا
- مصححان اهل ایران
- نویسندگان اهل ایران
- نویسندگان دانشنامه ایرانیکا
- نویسندگان دانشنامه جهان اسلام
- نویسندگان دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
برگرفته از
- http//www.wikipedia.org
6/10/91
کتاب شناسی
نویسنده : مسعود لقمان دکتر عباس زریاب خویی"، علامه ای چند وجهی به معنای واقعی کلمه بود. شوربختانه از ایشان آنچنان که در شان مقام علمی شان است، کتاب منتشر نشده است، اما با این وجود کتاب ها و مقاله های منتشرشده از سوی ایشان، هر کدام دریچه ای است که می تواند بخشی از زوایای اندیشه علمی وی را برای جامعه علمی ایران آشکار کند. http://www.mardomsalari.com 6/10/91 |
عنوان مقاله: زریاب خویی در قلمرو شاهنامه پژوهی
نویسنده : آیدنلو، سجاد
کلمات کلیدی :
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 46)
مقاله در حوزه ادبیات و علوم انسانی بر پایه ویژگیها و دلایلی چون: اختلاف نظریات، تفاوت پایگاه علمی و میزان معلومات و گاهی متأسفانه رشکورزیها و نقد شخصیتهای برخاسته از این علل، بسیار اندک شمارند؛استادان و پژوهشگرانی که فضل و فضیلت آنها به تأیید همه یا بیشتر بزرگان دیگر این عرصه برسد و به تعبیر حافظ:
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هرجا که نام حافظ در انجمن برآید
در میان چهرههای ادبی معاصر، شادروان استاد دکتر عباس زریابخویی یکی از این نادران معدود است که تقریبا تمام استادان و محققان برجسته فرهنگ و ادب ایران از مقام علمی ایشان با شگفتی و تحسین یاد کردهاند.دانشوران و صاحبنظران ادبیات و علوم انسانی را از نظر کیفیت مطالعات و پژوهشها به دو گروه عمده میتوان تقسیم کرد، نخست:محققانی که به صورت کلی و عمومی در شاخههای گوناگون رشته خویش به بررسی میپردازند و دوم: متخصصانی که بهطور گرایشی در یکی از موضوعات زمینه تحصیلی خود مطالعه میکنند.در بین این هر دو دسته از پژوهندگان کمتر میشود شخصیتی را یافت که در کنار تخصص در یک موضوع، از جنبههای دیگر نیز آگاهیهای ژرف و در حد تخصصی داشته و یا اینکه برعکس:«در همه فن صاحب یک فن» 1 باشد.دکتر زریابخویی در شمار آن فرهیختگان برگزیده و استثنایی است که عالیترین نمود اجتماع تخصص و جامعیت در شخصیت علمی بیهمال ایشان دیده میشود و بر بنیاد این امتیاز ویژه است که مرحوم دکتر زرینکوب ایشان را:«انسیکلوپدی گویا و زنده، پرمایه و مطمئن و انسان نادرالوجود به معنی واقعی کلمه در بین همعصران خود» 2 خوانده و دکتر محمدامینریاحی نوشتهاند:«مردی که نظیرش هرگز نخواهد آمد...جامعیتی داشت که نظیرش را نمیتوان یافت.» 3 دکتر باستانیپاریزی، دکتر زریاب را:«استاد علامه مفضالبینظیر» 4 دانسته و آوردهاند:«دکتر زریاب چون به پنج زبان زنده دنیا مسلط
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 47(
سجاد آیدنلو است:ترکی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، عربی و الابته زبان فارسی هم که زبان اصلی اوست، بنابراین خودش یک دایرةالمعارف است.» 5 بهنظر زندهیاد دکتر احمد تفضیلی:«زریاب در دانشگاه به مثابه دایرةالمعارفی بود که هرکس در هر مطلبی میتوانست به او رجوع کند و آسوده از تحمل هیچ بار منتی آنچه میخواهد از او طلب کند.» 6 و آقای بهاالدین خرمشاهی نیز چنین داوری کردهاند:«مردی که تتبع قزوینی، تحقیق مینوی و تعمق فروزانفر را یکجا داشت...او خود فرهنگستان بود.» 7 جامعیت کمنظیر دکتر زریابخویی در بیشتر شاخههای علوم انسانی که در بعضی از آنها تا اندازهای تخصص عالمانه نیز بوده است و چنان تنوع شگفتانگیزی به شخصیت علمی ایشان دادهبود که به همداستانی بیشینه بزرگان ادب امروز ایران، پدیداری دیگر بار چنان مرد جامعالاطرافی سخت دشوار و حتی ناممکن است، ناگزیر سبب گرایش پژوهش ایشان بهسوی فردوسی و شاهنامه شده، چرا که شاهنامه هم از منظر روند تاریخی و هم از دید پایگاه ارزشی، از اولینها و برترینهای فرهنگ و ادب دیرسال ایرانزمین است و کسی که در ادبیات و شعب مربوط بدان به مرتبه تخصص میرسد چارهای جز آشنایی درخور با این شاهکار پرتأثیر و جاویدان ندارد که در غیر این صورت، نصف عمر علمی-ادبی او بر فنا خواهدبود، حال اگر این شخص خود پژوهشگری برجسته و صاحبنظر در این عرصه باشد، وجدان علمی-تحقیقی او آسودگی و آرام نمییابد، مگر اینکه دریچهای از پژوهش و نکتهیابی بر جهان پر راز و شگرف شاهنامه گشودهباشد و این کلیت نهتنها درباره استاد زریابخویی، بلکه در باب دیگر بزرگان جامعالاطراف فرهنگ و ادب ایران مانند: مرحوم عالمه قزوینی، شادروان استاد فروزانفر، زندهیاد علامه همایی، روانشاد دکتر زرینکوب و...نیز صادق و نگاهی به کارنامه پژوهشی آنها بهترین گواه این مدعاست.
افزون بر این، دکتر زریاب از دانشگاه ماینز آلمان در رشته فلسفه و تاریخ دکترا داشتند 8 و در میان همانندان، در مطالعات و آگاهیهای
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 48)
تاریخی از تشخص ویژهای برخوردار بودند، از این روی«تاریخدانی و تاریخپژوهی وسیع و دقیق»ایشان نیز میتواند یکی از دلایل رویکرد تحقیقی خاص استاد به شاهنامه باشد چون معتقد بودند که: «شاهنامه فردوسی نهتنها جنبه شعری و هنری که صفت ممتاز آن است، دارد بلکه جنبه تاریخی نیز دارد.» 9 آشکار است که همآمیزی اسطوره با تاریخ به مفهوم سنتی آن در حماسه ملی ایران، شاهنامه را قرنها چونان تاریخ رسمی و مستند ایرانیان مطرح کردهبود و امروز هم با وجود پژوهشهای علمی تاریخشناختی، این اثر به دور از افراط و تفریطهای غیر علمی، همچنان بهعنوان یکی از منابع معتبر تاریخ «ملی»ایران که گاه نشانههایی از کسان و رویدادهای تاریخ واقعی نیز در آن نه9فته است، شناخته میشود و محققان تاریخ ایران هیچگاه بدان بیاعتنا نبودهاند و نخواهند بود.
بر این اساس، استاد زریابخویی نیز به گفته دکتر زرینکوب: «شاهنامه را با دقت و تأمل خوانده بود[و]در باب ریزهکاریهای آنچهنکتههای جالب استنباط کردهبود.» 10 ارتباط دکتر زریاب با فردوسی و شاهنامه را در طول زندگی علمی ایشان در دو بخش کلی میتوان بررسی کرد، یکی:حضور علمی و اجرایی استاد در بنیاد شاهنامه و دو دیگر:آثار و پژوهشهای شاهنامهشناختی ایشان، بنیاد شاهنامه، مؤسسهای علمی-تحقیقاتی وبد که به سرپرستی استاد مجتبیمینوی و برای تصحیح و تحقیق متن شاهنامه به وجود آمدهبود.هیأت امنای این بنیاد عبارت بودند از:استاد مینوی، دکتر خانلری، دکتر یحیی مهدوی، دکتر سیدحسیننصر، دکتر عباسزریابخویی، دکتر محمدامینریاحی و دکتر مهدیفروغ.در گروه مشاوران علمی آن نیز شخصیتهایی چون:استاد مینوی، دکتر زریاب، دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر احمدتفضلی، دکتر علیرواقی، و دکتر علیاشرف صادقی(برای مدتی)حضور داشتند که وظیفه آنها بازخوانی و بررسی نهایی متنهای آمادهشده از سوی پژوهشگران بنیاد بود. 11 درباره عضویت استاد زریابخویی در این بنیاد به چند نکته باید اشارهکرد.نخست اینکه:اعضای شورای علمی بنیاد بیگمان منتخب نظر سختگزین و پر وسواس مرحوم استاد مینوی بودند، لذا بودن دکتر زریاب در آنجا-همچنین دیگر استادان عضو-شاهد راستینی بر گستردگی معلومات ایشان در ادب پارسی بهویژه شاهنامه پژوهی است، خصوصا کار تصحیح متن شاهنامه که نیازمند آگاهیهای خاص و ژرفنگریهایی است که بدون پشتوانه کافی مطالعات تخصصی امکانپذیر نیست، ولی چنانکه، دکتر باستانی پاریزی نوشتهاند:«همه اذعان دارند که حرف دکتر زریابخویی در باب مشکلات شاهنامه در حکم برهان قاطع بودهاست.» 12 از سوی دیگر، یکی از تواناییهای علمی استاد زریاب، تبحر و تخصص ایشان در بررسی و شناسایی نسخههای خطی بودهاست، دکتر زرینکوب مینویسند:«سابقه فهرستنویسی در کتابخانه مجلس شورای او را از همان اوان شروع فعالیتهای ادبی به راه و رسم کتابداری و کتابشناسی هم آشنا کرد و با استعداد بینظیر و مایه علمی قابل ملاحظهای که در شناخت کتب و اسناد علمی داشت بهزودی در شناخت نسخههای نادر، نسخههای مجهولالمؤلف و نسخههایی که فاقد آغاز و انجام بود خبرت و بصریت حاصل کرد و او در طی تمام سیچهل سال آخر عمر بهعنوان یک کارشناس خبره برای شناخت و ارزیابی نسخههای خطی به کمیسیونها و مجالس تقویم و ارزیابی نسخههای خطی دعوت میشد و نظریاتش با قبول و علاقه تلقی میگشت.» 13 از این جهت میتوان گفت که استاد در یکی از مهمترین و اصلیترین کارهای علمی بنیاد شاهنامه یعنی شناخت و ارزیابی قدمت و اصالت و اعتبار دستنویسهای شاهنامه و فراهم آوردن میکروفیلم آنها برای تصحیح متن نیز همکاری مؤثر داشتهاند. همچنان که در سالهای پایانی حیات پربار خویش، بههمراه دکتر اصغرمهدوی، دکتر فتحاللهمجتبایی و آقای علیمنزوی به بررسی نسخهای از شاهنامه دعوت شدهبودند که از خاندان سعدلو در آذربایجان(اورمیّه) 14 خریداری شدهبود و پس از مشاهده و مطالعه به عنوان کهنترین دستنوشت بهدستآمده شاهنامه در ایران شناخته و تعلق آن به سده 8 ه.ق.از سوی این بزرگان پذیرفته شد. 15 در پیوند با فعالیتهای استاد زریاب در بنیاد شاهنامه، در نخستین مجمع علمی بحث درباره شاهنامه که از 23 تا 27 آبان سال 1356 توسط بنیاد در استان هرمزگان برگزارشد، ایشان علاوه بر ارائه مقاله، ریاست جلسه پنجم را نیز به تاریخ 26 آبان بر عهده داشتند، اینچنین مسئولیتی در جلساتی که به استناد گزارش مجمع:«در پایان هر سخنرانی، محققان و شاهنامهشناسان و عدهای از دبیران و فضلای هرمزگان ساعتها به بحث در اطراف سخنرانی میپرداختند و در این بحثها بسیاری از مشکلات شاهنامه و نکات مبهم مربوط به زندگانی سراینده آن روشن میشد» 16 نشان دیگری از تسلط دکتر زریاب خویی بر مباحث شاهنامهشناختی است.در کتابشناسی آثار استاد زریاب، چهار مقاله جداگانه درباره«فردوسی و شاهنامه»وجود دارد که در اینجا بهترتیب تاریخ چاپ هر یک، نکات و مطالب شایان توجه آنها بازگویی و بررسی میشود.
«فردوسی و طبری»مقالهای است که نخستین بار در مجموعه ارمغانی برای زرینکوب(1355، صص 1-9)به چاپ رسیده است، 17 در این گفتار استاد بر این باورند که فردوسی و طبری را از دو جنبه میتوان مقایسه کرد:«مقایسه کلی از جهت صفات کلی خاص و ممتاز هر یک و بیان برداشت و دید تاریخی آن دو و دیگری، جزئیات و تفاصیل رویدادها و بیان اختلاف در نامهای اشخاص و امکنه و موارد اختلاف در تاریخگذاری و نظایر آن.» 18 که بررسی دومین خود نیازمند رسالهای پربرگ و ویژه است، اما سنجش نوع نخست نیز
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 49)
زمانی ممکن است که شاهنامه را از نگاه تاریخی بنگریم زیرا:«این اثر عظیم نهتنها جنبه شعری و هنری که صفت ممتاز آن است دارد، بلکه جنبه تاریخی نیز دارد.» 18 در صورتی که تاریخ طبری فاقد جنبه هنری است، بر همین بنیاد مقایسه کلی این دو اثر صرفا از جهت نقطه مشترک هر دو یعنی«تاریخ»خواهدبود.
در توضیح تفاوت استنباط فردوسی و طبری از«تاریخ» مینویسند:«برداشت طبری تاریخی محض است، مقصود او عرضه تاریخ جهان است از آغاز آفرینش تا زمان خویش...اما برداشت فردوسی از تاریخ، صورت حماسی دارد در شکل حماسه یک ملت.» 18 استاد، دیدگاه فردوسی را در باب تاریخ از نظر که تاریخ حماسی نمیتواند تداوم داشتهباشد و بههمین سبب داستان شاهنامه نیز با برافتادن نظام شاهنشاهی ساسانی پایان میپذیرد، با این نظریه اشپنگلر آلمانی که:«تاریخ جهان بهطور مستمر و بلاانقطاع که از مبدأ معینی آغاز شده و به زمان حاضر منتهی شود، وجود ندارد» 19 شایان مقایسه دانستهاند.بر پایه صورت تفصیلی این نظر که:هر فرهنگی بسان شخصیت زنده و مستقلی، ویژگیهای جانداران را داراست، فرهنگ ایران در شاهنامه، کودکی است که در روزگار گیومرت تا جمشید، زاده میشود و دوران نوجوانی و سپس جوانی و غرور خویش را از عصر فریدون تا کیخسرو سپری میکند، از گشتاسپ تا انوشیروان، بلوغ عقلانی خویش را تجربه میکند و از خسروپرویز به بعد دچار پیری میشود و پس از کشتهشدن یزدگرد میمیرد.
این نگره که سرنوشت تاریخ و فرهنگ را همچون سرنوشت اقوام تعیینشده میداند و پیشبینی میکند، تاریخ طبیعی است نه تاریخ انسان که پیش گفتنی نیست و برای بشر آزادی و اراده قایل است:«پس شاهنامه نیز در حقیقت تاریخ نیست بلکه بیان سرنوشت و تقدیر است...و در آن سرنوشت ایران و پهلوانان و گردنکشان و شهریاران آن همه مقدر و محتوم است.» 20 در اینجا چنانکه رستم فرخزاد پیشگویی میکند و پیش از وی، انوشیروان نیز به خواب دیده بود، فرهنگ ایران کیانی و درفشکاویانی در برابر فرهنگ دیگری که حقیقت آن بر اصل برابری عرب و عجم استوار است، فرومیریزد. دکتر زریاب در اینباره با استناد به نامهای که سعدوقاص در پاسخ رستمفرخزاد مینویسد، معتقدند که:«لحن آن نامه که با بیان و زبان فردوسی گفته شدهاست چنان است که با خواندن آن نمیتوان احساس نکرد که فردوسی با نظر طعن و طنز به این فرهنگ نو نمینگرد.اگر کسی در این نامه سعدوقاص از زبان فردوسی دقت کند، چنین حس خواهدکرد که فردوسی این فرهنگ نو را چندان نمیپسندد.» 21 شاید فردوسی فرهنگ عرب و تازیان را به سبب اینکه آنها به هر روی دشمن مهاجم به سرزمین او بودهاند، نپسندد-که نمیپسندد-ولی بیهیچ گمانی به حقیقت آیین و آموزههایی که آنها مبلغش بودند و به نوشته خود استاد:«بر اصل تساوی عرب و عجم و معیار کرامت و شرافت، تقوا و اندیشیدن به روز آخرت است»از بن جان اعتقاد دارد و به بهترین صورت میپذیرد، هرگاه طنز و طعنی در بخش حمله اعراب به ایران شاهنامه بهنظر برسد متوجه تازیان مهاجم بهعنوان بیگانه دشمن و متجاوز به کلیت ارضی کشور فردوسی و نیز مسلماننمایی است که با بهرهگیری از ظاهر دین پاک اسلام، زیان کسان و سود خویش را میجویند و گرنه فردوسی نهتنها کوچکترین بیحرمتی و کماعتقادی به فرهنگ درخشان اسلام قرآنی و اصیل نشان نداده، بلکه با سخنان تابناک و ماندگاری چون:
ترا دانش دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
)خالقی 1/9/90(
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
)خالقی 1/11/102)
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
)خالقی 1/11/104(
منم بنده اهل بیت نبی
سراینده خاک پای وصی
)خالقی 2/380/14) به ما آموخته است که میان عرب و اسلام فرق بگذاریم، همانگونه که خود در نگاه و بیان خردمندانه خویش، این تفاوت را به نمود عینی درآورده است.در بخشهای پیش از ساسانیان در شاهنامه، شخصیتهای تاریخی در قالب اسطوره و تخیل پدیدار میشوند، اما قسمت ساسانیان، صبغه تاریخی بیشتر و مستندتری دارد و مبتنی بر خداینامه دوره ساسانی و سازگار با خواست و دید آنهاست، برای نمونه:برتری ایرانیان در نبرد با کشورهای دیگر از مشترکات شاهنامه و تاریخ طبری است چون منبع نهایی هر دو، دو تحریر جداگانه از خوتاینامگپهلوی بوده است.همچنین اشتباه تاریخی مربوط به دشمنی دیرینه سال ترکان با ایران به عنوان یکی از کهنترین همسایگان ایران موضوعی است که ریشه در خداینامههای نوین تجدیدنظر شده و نگاشته در اواخر روزگار ساسانی دارد و از آن منابع به این دو اثر ره یافته است.
سپس استاد به انگیزههای فردوسی و طبری در شروع به کارهای خویش اشاره میکنند:«محرک طبری در تدوین تاریخ جنبههای دینی و انسانی و علمدوستی اوست، اما محرک فردوسی جنبه ایراندوستی و ملتدوستی و به اصطلاح قدیم شعوبیت او است.» 22 و در ادامه به توضیح اوضاع سیاسی-اجتماعی عصر فردوسی که باعث پیدایی چنان تحریکات و واکنشهایی شدهاست، میپردازند و نظر بدین شرایط همان انگیزه یادشده را عامل بنیادین نظم حماسه ملی ایران از سوی فردوسی میشمرند، ولی بعد با دستهبندی علل بنای هر اثر بزرگ فرهنگی به علل قریبه مانند: خواستهای طبیعی و امیال مادی و جسمانی، و عامل اصیلتر پیشرفت انسانیت برای قهر طبیعت، خواه در زمینه علم و خواه در عرصه هنر مینویسند، در آفرینش شاهنامه:«عوامل صوری دیگر از قبیل کسب معاش و تقرب به سلطان و غیره عوامل تبعی و ثانوی است.» 23 اما نکته اینجاست که حکیم توس در توضیح چگونگی آغاز کار در دیباجه شاهنامه از گنج و مال خویش در سالهای(367-370 ه.ق) سخن میگوید 24 و این نشان میدهد که از نظر مادی، گذران زندگی او در آن سالها تأمین بوده و نیازی بدین نداشته است که برای کسب معاش دست به کاری دیرباز و پر رنج بزند که اساسا در آن دوره رواج بازار قصاید مدحی و با آن قدرت طبع و توان سخنوری فردوسی سختترین و نابخردانهترین روش ممکن برای رسیدن به چنان خواستی نیز میتوانست باشد، به بیانی دیگر فردوسی همانطور که نظامیعروضی به صراحت نوشته:«به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود» 25 و نظم حماسه ملی ایران را برای امور مادی حتی به عنوان انگیزههای ثانوی و سومین نیز آغاز نکرده است.
چنین هدفی را در پیوند با«فردوسی و شاهنامه»تنها در موضوع تقدیم کتاب به سلطان محمودغزنوی و اینبار چنان علل ثانوی و ظاهری میتوان مطرح کرد.بحث تقرب به سلطان هم دقیقا بسان مورد پیشین است و اگر فردوسی چنین منظوری را از سرایش شاهنامه دنبال میکرد، میتوانست همچون همتای مقدم خویش،
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 50)
دقیقی، به دربار سامانیان برود و پس از پایان کار زیر حمایت آنها، کتاب را نیز به نام ایشان کند، ولی میبینیم که نهتنها در سال(384 ه.ق) که تدوین نخست شاهنامه پایان مییابد، بدین کار دست نمییازد، 26 بلکه سالها پس از بر تخت نشستن محمود و اوجگیری آوازه و قدرت وی، آن هم به خواست و تشویق بزرگانی چون:نصربنناصرالدین سبکتگین، فضلبناحمداسفراینی و ارسلان جاذب و برخی دلایل دیگر، این سفارش مهربان دوست خویش را بهکار میبندد که:
مرا گفت کین نامه شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
)خالقی 1/15/160) در واقع در اینجا نیز بهرهمندی از یاریها و حمایت سلطان باز به زمان اتمام شاهنامه مربوط میشود و هیچگونه ارتباطی با شروع کار و محرکهای اصلی و فرعی فردوسی در آن سالها ندارد.به تعبیر دلنشین خود استاد زریاب در همان مقاله:«شاهنامه فردوسی عکسالعمل روح اقلیت پاسدار فرهنگ ایران قدیم است در برابر وضع موجود مادی واقعی خارجی[آن عصر]...و اثری است برای مسلط ساختن معنی بر ماده و قاهر ساختن روح بر طبیعت و [فردوسی]در این کار موفق شده است.» 27 درباره هدف کلی و بنیادی این مقاله، بررسی و مقایسه تاریخنگاری فردوسی و طبری، از دیدگاه دیگری نیز باید یادکرد که در برابر کنشهای فرهنگی فردوسی و ابومنصورمحمدبنعبدالرزاق و...در رویکرد به نمادها و داستانهای تاریخ ملی و اساطیری-حماسی ایران از کوششهایی برای کمرنگتر کردن این سویه از تاریخ ایران و استحاله آن در تاریخ اسلام و فراتر از آن، برداشت و گزارشی سامی از تاریخ، سخن به میان میآورد و تاریخ طبری را یکی از نمونههای اینگونه تلاشهای ناساز با شاهنامه میشمرد. 28 دکتر زریاب در نخستین مجمع علمی بحث درباره شاهنامه (استان هرمزگان، 25 آبان 1356)مقالهای با نام«چگونه یک افسانه یونانی در شاهنامه راهیافت؟»ارائه داده بودند که به هنگام چاپ مجموعه مقالات آن نشست، عنوانش به خواست خود استاد به «افسانه فتحالحضر در منابع عربی و شاهنامه»تغییر یافت، 29 این پژوهش:«نظری است درباره علت ظهور افسانه فتحالحضر یا حتره و خیانت دختر ضیز، پادشاه آن، و کیفری که این دختر به جهت خیانتش بنابراین افسانه از پادشاه ایران دیده است و نیز درباره علت اختلافی است که در اینباره میان گفتار فردوسی درشاهنامه با گفتار مؤلفان دیگر بهوجود آمده است.» 30 استاد در آغاز، برای آشنایی، مختصری درباره الحضر و تاریخ آن و تحقیقات انجام شده در آنباره آورده و سپس به موضوع دژ این شهر و تصرف آن در منابع اسلامی و شاهنامه پرداخته و روایات آنها را مقایسه کردهاند، سپس با اشاره به شباهتی که برای بار نخست نولد که میان داستان فتحالحضر و افسانه یونانی نیسوس و اسکولا یافته، نوشتهاند:«تا آنجا که اطلاعات من اجازه میدهد محققان درباره علت ظهور این افسانه و اختلاف آن و مخصوصا اختلاف میان شاهنامه و منابع دیگر بحث نکردهاند.» 31 دکتر زریاب درباره چگونگی پدیدآمدن این داستان بر این نظرند که چون شهرالحضر در برابر سپاهیان روم شکستناپذیر بود و این اردشیر بود که توانست قلعه را بگشاید، پس از آن لشکر روم در حمله به ایران، هنگام مشاهده ویرانهها و آثار دژ دچار رشک و خشم میشدند و احساس زبونی میکردند.از سوی دیگر کاروانهای عرب که در بازماندههای قلعه آرام مییافتند با دیدن آثار آن در باب شگفتی و گذشته شکوهمند آن، شعر میسرودند در نتیجه:«این رشک رومی با تخیل عربی دست به هم داده اسطوره فتحالحضر و خیانت دختر پادشاه آن را بهوجود آورد.» 31 درباره ریشه این داستان در خداینامه معتقدند که اصل روایت بدون موضوع طلسم داشتن قلعه-که در تاریخ طبری، اغانی و معجمالبلدان آمده-و خیانت دختر، در خداینامه پهلوی بوده و صورت پرداختشده عربی آن در ترجمه تازی خداینامه بدان افزوده شدهاست.
استاد زریاب اختلاف روایات این داستان را ناشی از تعصبات قومی عربی و ایرانی میدانند، چنانکه برای نمونه ایرانی نژاد بودندختر پادشاه الحضر را الحاق راویان عرب میشمردند تا:«بگویند حتی خیانت نیز از سوی کسی بودهاست که خون ایرانی داشتهاست.» 32 از این روی نتیجه میگیرند که فردوسی نیز در بازگوکردن این داستان، عصبیت قومی خود را نشان داده و با انتساب فتح قلعه به شاپور دوم-در اصل اردشیر بوده-خواسته است تا داستان را به دلخواه خود درآورد و علت حمله به دژ و نابودیاش را به گردن خود اعراب بیندازد که آغازگر تهاجم و چپاول بودهاند.
اینهمه برای آن بوده که بهرهمندی داستان از مایههای عشق و تراژدی مانع حذف و نادیده گرفتن داستان میشد، اما پرسشی که درباره این دیدگاه استاد مطرح میشود این است که آیا فردوسی در نظم شاهنامه که مصداق کامل و در عین حال یگانه مفهوم حماسه ملی طبیعی است، پیرو ساختار و جزئیات منابع منثور خویش بوده و یا اینکه خود به دگرگونی شکل داستانها و کاست و فزود آنها بر اساس خواست و عقیده و اهداف خویش میپرداخته است؟بهنظر میرسد که به استناد گفتههای خود فردوسی در شاهنامه که بهترین و مستندترین منبع موجود درباره احوال و منابع و شیوه کار استاد توس است، جانب نظریه عدم دخالت فردوسی در اصل روایات و پیروی امانتدارانه او از منابع کتبی یا شفاهی خویش برتر باشد.
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 51)
بر همین بنیاد داستان مورد بحث در شاهنامه را به شکل موجود باید برگرفته از منابع فردوسی شمرد نه حاصل ساخت و پرداخت برخاسته از تعصب ملی حکیم توس، چون در صورت ناهمخوانی داستان با آرمانهای فردوسی و سبک شاهنامه، فردوسی از در پیوستن آن-حتی با وجود زمینههای زیبای عشقی و تراژدی-چشم میپوشید، همانگونه که بر پایه دلایل یادشده، از روایت آرش کمانگیر با آن جنبههای ملی و احساسی، در شاهنامه نشانی نیست. در دنباله مقاله، مرحوم استاد نام پادشاه الحضر را که در شاهنامه «طایر»است تصحیفی از«طیزن»میدانند که به نوشته نولدکه، خود آنگونهای از«ضیزن»است.
به روایت شاهنامه محاصره دژ یک ماه به درازا میکشد، حال آنکه در مآخذ عربی دو یا چهار سال است.دکتر زریاب این نکته را نیز قرینهای برای تعصب قومی فردوسی در پرداختن داستان دانستهاند، شاید در اینجا نیز باز بتوان تأثیر منابع کار را سبب اصلی محسوب کرد چون از یک طرف در شاهنامه دژگشاییهای یکروزه و گاه در برابر آن، درازمدت را میبینیم 33 که نمیشود تصرف ناشی از تعصبیابی تعصبی فردوسی را در آنها مؤثر شمرد، از دیگر سو در لشکرکشیها و آیینهای نبرد-و حتی سوگواریها و شادخواریهای-شاهنامه«یک ماه» زمانی مکرر و شاید نشانهای از کثرت است. 34 نکته دیگر اینکه دکتر زریاب مؤید بودن داستان فتحالحضر در خداینامه را اشاره ابنقتیبه در عیونالاخبار دانسته و نوشتهاند: «ابنقتیبه در عیون الاخبار فتحالحضر را به اردشیر اول نسبت داده است و منبع خود را مستقیما کتاب خداینامه(سیرالعجم)ذکر کرده و گفتهاست:«و قرات فی سیرالعجم»در این سخن حقیقتی هست و آن اینکه فاتحالحضر در حقیقت اردشیر اول بودهاست و اینکه ابنقتیبه میگوید:«و قرات فی سیرالعجم»دلیل بر این است که فتحالحضر به صورت عاری از اسطوره در متن خداینامه بوده است.» 35 ولی باید توجه داشت که استناد ابنقتیبه به«سیرالعجم»است که یکی از ترجمههای عربی خداینامه بوده نه اصل پهلوی آن، بر همین پایه از عبارت:«و قرات فی سیرالعجم»نمیتوان پی به بود و نبود و چگونگی این روایت در خداینامه پهلوی برد و چهبسا که سیرالعجم مورد اشاره ابنقتیبه نیز از همان برگردانهای تازی بودهاست که مترجمان به نوشته خود استاد زریاب از روایتهای عربی چیزهایی بدان اضافه کردهبودند.
از نقاط قوت و شایان بیان گفتار مورد بحث، کتابشناسیای است که استاد از پژوهشهای خاورشناسان درباره«الخضر»در ابتدا به دست دادهاند و خود گواهی بر وسعت مطالعات و مراجعات و اطلاعات علمی استاد در حوزه مورد تحقیق خویش است و در کنار منابع پارسی، عربی، انگلیسی و آلمانی مقاله بر اعتبار پژوهش ایشان میافزاید.یادداشت دیگر دکتر زریاب که به هنگام برپایی آیینهای هزاره سرایش شاهنامه در سال 1369 ش.چاپشده، «پیام شاهنامه دفاع از شرف ملی است»نام دارد، 36 این نوشته کوتاه پاسخی است به این پرسش مجله آدینه که:«گذشته از ارزشهای ادبی و فرهنگی شاهنامه برای شخص شما در اثر بزرگ فردوسی چهچیز یا چیزهایی معاصر است؟»استاد پس از اشاره بدین که برای پژوهشگر فرهنگ و ادب ایران، همان ادب و فرهنگ زنده، فعال و به اصطلاح معاصر است، مردم را از نگاه این عنصر مانا به دو گروه تقسیم کردهاند: دسته نخست کسانی که آگاهانه و از سر تخصص بدان میپردازند و بخش دوم و اکثریت، افرادی که هریک شغل ویژهای دارند و رویکردی آگاه و فعالانه به فرهنگ و ادب ندارند، ولی این هر دو دسته در یک امر کلی به نام«روح ملی»مشترک و در نتیجه قسمتی از کیان معنوی و فرهنگی خویش وامدار فردوسی هستند.سپس ایشان با مقدمهای درباره پذیرش دین اسلام در ایران و به دنبال آن رواج زبان و ادب تازی و خدمات دانشمندان ایران به این زبان و در کنار آن، کوشش برای پاسداشت فرهنگ ملی، پدیدآمدن شاهنامه را مسبب اصلی بازگشت دوباره تاریخ و حماسه نیاکانی به میان مردم و استواری پایههای پارسی دری چونان زبان رسمی ایران میشمرند و با توجه به نفوذ و حضور شاهنامه در جنبههای مختلف زندگی مردم ایران، ادعا میکنند که:«هیچ کسی به هنر ایران و به نقاشی ایران مانند فردوسی(و پس از او نظامی)خدمت نکردهاست«
دکتر زریاب با انتقاد از سخنان مرحوم احمدشاملو مینویسند: «او(فردوسی)مداح شاهان ستمگر و بیدادگر نیست...او ستایشگر ملتی است که خود از بنیانگذاران و معماران روح او بودهاست.او اگر شاهی میستاید برای آن است که آن شاه به ایران و ایرانی خدمت کردهاست و اگر شاهی را نکوهش میکند برای آن است که آن شاه به مملکت خود خیانت کردهاست.»مرحوم استاد همانگونه که در آغاز یادداشت از دید یک متخصص فرهنگ و ادب و به صورت شخصی به سؤال مذکور جواب دادهاند، در پایان نیز پاسخ همگانی و کارکرد عمومی شاهنامه در روزگار معاصر را به زیبایی بیان کردهاند تا ارزشهای فرهنگی ایران شمول شاهنامه بیش از پیش آشکار شود:
»پیام شاهنامه پیام دفاع از حیثیت و شرف ملی است، پیام فردوسی به ملت ایران در همین روز همین ساعت از قول رستم است به اسفندیار:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
ما این پیام را شنیدیم و بهکار بستیم و آن را به صدام فروخواندیم و ثابت کردیم که همان فرزندان رستم هستیم، آیا معاصرتر و فعلیتر و امری کاربرددارتر از این هست؟»شاید بهترین نوشته استاد زریاب خویی در قلمرو شاهنامهپژوهی، مقاله«نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه» باشد، 37 در این پژوهش پرسود، استاد بهدرستی اشاره میکنند که در اصل خداینامه پهلوی-و نیز شاهنامه ابومنصوری-مقدمهای که در آغاز شاهنامه میبینیم نبودهاست بلکه:«فردوسی در مقدمه شاهنامه نوعی جهانبینی عرضه کردهاست که با عقاید مسلمانان اهل سنت و حدیث و حتی اشاعره و معتزله سازگار نیست و داستان آفرینش آسمانها و زمین و انسان بدانگونه که در قرآن مجید و احادیث تفسیرکننده آن آمده است، در این مقدمه دیده نمیشود.برعکس، این جهانبینی بیشتر با عقاید حکمای اسماعیلی مطابقت دارد که در کتب حکمت اسماعیلی مانند:راحةالعقل و منابیع و زادالمسافرین آمده و اصل آن مأخوذ از افکار فلوطین و نوافلاطونیان است.» 38 و چون آیین اسماعیلیمذهب مختار عصر نبود، کاتبان شاهنامه که بیشتر بر دین و آیین رسمی و رایج روزگار خویش بودند، به دخل و تصرف در بیتهای دیباجه پرداختهاند و این، مهمترین دلیل اختلاف مقدمه شاهنامه در دستنویسهای گوناگون است. 39 دکتر زریاب برای نشان دادن دستبردهای صورت گرفته در مقدمه، بررسی خویش را بر شاهنامه دکتر خالقیمطلق استوار کردهاند که خود این استناد به بهترین تصحیح علمی-انتقادی و تحقیقی حماسه ملی ایران، شاهد دقت و ارزش علمی کار ایشان است.استاد«گفتار اندر آفرینش آفتاب و ماه»را به دلیل اینکه در ترتیب نادرستی قرارگرفته و ارتباط ابیات آن با بخش سپسین منطقی نیست، الحاقی میدانند و نوشتهاند:
«بیت:شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چهدانیم راز جهان آفرین
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 52)
بهترین گواه است که این بیت و ابیات بعدی را کس دیگری به گفتار فردوسی افزودهاست:اگر رای فردوسی در باب آفرینش جهان همان باشد که در ادبیات قبلی گفته است، این بیت چه معنی میتواند داشتهباشد؟» 40 پرسشی که به ذهن نگارنده میرسد این است که آیا نمیتوان مراد از«دانا»را دانشوران مذاهب و ادیان دیگر دانست که داستان آفرینش از نظر آنها بهگونهای دیگر و متفاوت با آنچه فردوسی آورده، بودهاست 41 و فردوسی در این بیت با ایجاز در حد اعجاز، به اختلاف روایات درباره این موضوع اشاره دارد و حقیقت این راز را نزد خداوند میداند؟دکتر زریاب در تطبیق اندیشههای اسماعیلی با ابیات دیباجه شاهنامه مینویسند:«حکمت اسماعیلی متصرف در اعمال انسان را خرد یا عقل کلی میداند که به دستیاری نفس کلی و عقول جزئیه که انسان است سرنوشت انسان را تعیین میکند.» 40 فردوسی نیز در باب«خرد»بر آن است که:
از او شادمانی و زویت غمیست
و زویت فزونی و هم زو کمیست
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خردپای دارد به بند
درباره بیت:
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود
نه از آب و باد و نه از گرد و دود
آوردهاند:«از لحاظ معنی سست و نامعقول است، «چرخ کبود» اگر از یاقوت سرخ است پس چرا«کبود»است؟و اگر یاقوت از جنس یکی از عناصر چهاگانه است، یعنی خاک، پس چرا در مصراع دوم میگوید که«چرخ کبود»از«گرد»یعنی خاک و«دود»یعنی آتش نیست؟» 42 چنین مینماید که منظور فردوسی از این بیت، اشاره به جنس آسمان بر پایه برخی احادیث و روایات است و این منشأشناسی مستند به پندارهای دینی، مغایرتی با رنگ آسمان در چشم و دید پیشینیان که«کبود و اخضر و آبگون و فیروزهرنگ و...» دانستهشده و ظاهرا ارتباطی با کارمایه آفرینش آن نداشته است، ندارد، از جمله مهمترین روایتها و گفتههای مذهبی مرتبط با تلمیح مصراع نخست میتوان از این حدیث منقول از پیامبر(ص)در «الدرالمنثور»سیوطی و بحارالانوار یادکرد:«العرش من یاقوته حمراء» 43 ، مصراع دوم نیز میتواند تأکید همان اشارات آشکار فرموده نبوی و سایر سخنان هممضمون و بهنوعی نفی داستانها و دیدگاههای دیگر درباره بنیان اصلی آسمان باشد، انگارههایی بسان: سنگی و فلزیبودن آن(آیین زرتشت) 44 از جنس پوست دیوان (آیین مانی)از مردمک چشم نارایانا(اساطیر هند)پوسته تخم(اساطیر چین)تودهای بیشکل(اساطیر ژاپن)و... 45 پسازاین، باز استاد به مقایسه اعتقادات اسماعیلی و بیتهای شاهنامه از همان آغاز-به نام خداوند جان و خرد-روی کردهاند.در این بررسیها این دو بیت را:
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده و رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
به دلیل اینکه برای خداوند«صفات»قائل شدهاست و آن «صفات»برای خداوند نام و نشان میآورد و این خلاف حکمت اسماعیلی است چون:«حکمت اسماعیلی خداوند را حتی بری از نام میداند» 46 الحاقی دانستهاند.دکتر زریاب جایگاه بیت مشهور:
»توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود» را که در چاپهای موجود شاهنامه به عنوان آخرین بیت سرآغاز 15 بیتی آمده است، بهدلیل عدم ارتباط با درونمایه بیتهای پیشین، پس از ابیات 30 و 31 میدانند:
به دانش ز دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هرکس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی
به اعتقاد استاد زریاب در بخش«آفرینش»کاتبان بیتهایی را پس و پیش کردهاند و سخنان مربوط به پدیداری افلاک را پس از آفرینش عناصر اربعه آوردهاند، در صورتی که بر بنیاد حکمت قدیم باید برعکس باشد:«به احتمال زیاد فردوسی پس از ذکر آفرینش«چیز از ناچیز»که همان ابداع عقل است به ذکر آفرینش نفس کلی پرداخته و او را صانع عالم مادی خوانده بودهاست.پس از آن به آفرینش جسم مطلق و افلاک و از آن پس به بیان آفرینش جهان را همان میداند که در قرآنمجید آمدهاست، با ترتیب فوق سازگار نیست.» 46 درباره دو بیت بحثانگیز مقدمه:
ترا از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانجی بپروردهاند
نخستینت فکرت پسینت شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار
میخوانیم:«این مطلب که انسان از جهت شمار آخرین موجود عالم ولی از جهت فکر اولین است، در حکمت اسماعیلی پذیرفته شده است و اصطلاح«میانجی»نیز برای موجودات پیش از انسان در زادالمسافرین ناصرخسرو دیده میشود.» 46 این توضیح استاد یکی از چند گزارش ارائه شده از این دو بیت است، ولی شاید افزودن این نکته ضروری باشد که چنین مفهومی از ضبط ابیات مورد بحث در تصحیح دکتر خالقیمطلق بهدست نمیآید، چون ایشان بهجای: «نخستین فکرت پسین شمار» 47 که مبنای اصلی مطالب دکتر زریاب است، «نخستینت فکرت، پسینت شمار»را به متن مصحح خویش بردهاند که با این ضبط، دو بیت به اصطلاح موقوفالمعانی است و «میانجی»بر این اساس، هیچ پیوندی با آفریدههای مقدم بر انسان ندارد.معنای این ابیات طبق ضبط مورد استناد زریاب و گزارش خود دکتر خالقیمطلق چنین است:«ای انسان مقصود از آفرینش دو گیتی تو هستی و تو را به چندین واسطه بپروردهاند، نخستین واسطه تو خرد است(در آغاز آفرینش)و آخرین آن روز رستاخیز(که در آنجا چون خرد به تو دادهاند و تو را در برابر کارهایت مسئول نمودهاند از تو حساب خواهند کشید)پس خود را به بازی مگیر.» 48 شایان ذکر است که نخست روانشاد دکتر محجوب 49 و سپس بهطور گسترده دکتر مهدینوریان، 50 بیت را با ضبطی که گزارش استاد زریاب بر آن پایه است«نخستین فکرت»را ترجمه منظوم عبارت فلسفی«اولالفکر آخرالعمل»دانستهاند که در این صورت معنای بیت چنین خواهد بود:آنگاه که پروردگار به آفرینش اندیشید، نخستین کسی که در فکرش پدید آمدی، تو(انسان)بودی امّا در سلسله مراتب خلقت آخرین واقع شدی.دکتر جلیلدوستخواه نیز«نخستینت فکرت»را در چاپ دکتر خالقیمطلق، ناظر بر ویژگی«نخست اندیشی»نمونه آغازین انسان در اساطیر ایرانی یعنی گیومرث دانستهاند. 51 پس از این بحث، استاد زریاب درباره چهار بیت ستایش خلفای راشدین نظر دکتر خالقیمطلق را با تأکید پذیرفتهاند که:«هر چهار بیت بیگمان الحاقی است.» 52 در بیت:
چو هفتاد کشتی بر او ساخته/همه بادبانها برافراخته، «چو هفتاد» را بیمعنی شمرده و صورت درست آن را بر اساس یک نسخه
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 53)
(بریتانیا 891 ه)«دو هفتاد:72»آوردهاند:«فردوسی حرف عطف میان«دو»و«هفتاد»را برای رعایت وزن شعر انداخته است، با این ترتیب، مطابقت شعر فردوسی با حدیث مذکور(مراد حدیث افتراق) درستمیشود.» 52 یکی از ویژگیهای قابل توجه سبکشناختی و دستوری شاهنامه، کاربرد حرف«چو»پیش از اعداد و به معنای تقریب و تخمین است. 53 با رویکرد به این نکته مهم«چو هفتاد»در بیت مذکور که مستند بر بیشتر دستنوشتهای معتبر است، نهتنها بیمعنی نیست، بلکه نشان هوشیاری و تسلط فردوسی نیز هست که
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 54)
با بیان مفهوم«تقریبا هفتاد»در قالب آن ترکیب، اختلاف تعداد فرق (72 و 73 گروه)در گونههای مختلف حدیث افتراق را منتقل کرده است، از این روی این ضبط با پشتوانه از نظر تطبیق مفهوم کلی آن با موضوع حدیث مورد تلمیح، دقیقتر و درستتر است، بهویژه که«دو هفتاد»چنانکه خود استاد نیز توضیح دادهاند به معنی«140»است و برای بهدستآوردن«72»از آن، باید به یک ضرورت وزنی که حذف«واو»عطف است، قایل شد، ضرورت غیرلازمی که در سراسر شاهنامه نمونه همانند دیگری ندارد.
شادروان دکتر جمالرضایی در یادداشتی، پس از تأیید حدس و پیشنهاد دکتر زریاب، درباره این ایراد ایشان که«دو هفتاد»به معنی صد وچهل است و نه هفتادودو، نوشتهاند که این نوع شمار که در آن عدد کوچکتر بدون«واو»یا«کسره»میانجی پیشتر از عدد بزرگ میآید و مفهوم جمع و نه ضرب دو عدد از آن اراده میشود:«در بسیاری از گویشهای خراسان و کرمان و برخی دیگر از گویشها معمول است»و فردوسی نیز به پیروی از قاعده گویشی ناحیه محل سکونت خویش «دو هفتاد»را به جای«هفتاد و دو»بهکاربردهاست و بعدها چون کاتبان با فارسی رسمی-و نه انواع گویشها-آشنایی داشتهاند، این مشکل و نادرستی را به گمان خود با دگرگونی«دوهفتاد»به ترکیب بیمعنی«چوهفتاد»حلکردهاند. 54 در پایان، دکتر زریاب با اشاره دیگربار بدین نکته که جهانبینی فردوسی براساس دیباچه شاهنامه، اسماعیلی است احتمال دادهاند که شاید بیتوجهی دربار محمود غزنوی به فردوسی و پذیرفته نشدن پیکر او در گورستان مسلمانان از سوی یکی از مشایخ توس-که البته داستانی برساخته و افسانهای-ناشی از بینش اسماعیلی این مقدمه باشد.در مجموع، این گفتار به سبب جامعیّت علمی استاد زریاب از جمله احاطه ایشان بر حکمت و علوم دینی و ادب پارسی و تازی یکی از بهترین تحلیلهای علمی و نکته سنجانه مقدمه شاهنامه است که تا به امروز منتشر شدهاست، مقدمهای که به دلیل برخی چند سویگیها و پیچیدگیهای خویش، گاه برخی از استادان در تدریس شاهنامه از پرداختن کامل بدان تن میزنند.
علاوه بر این چهار مقاله مستقل و ترجمه مقاله هانسهاینریش شدر آلمانی درباره فریتزولف، مؤلف فرهنگ بسامدی شاهنامه، (یغما، سال 28، خرداد 1354، صص 129-135)-که به دلیل ترجمه بودن به بررسی آن نمیپردازیم-در میان دو اثر دیگر استاد زریاب نیز گریزی هرچند کوتاه به حوزه شاهنامهپژوهی دیدهمیشود، در مقاله «تاریخنگاری بیهقی»ایشان از همانندی شیوه بیهقی با فردوسی، در آوردن گفتارهای حکیمانه و پندآموز پس از داستانها سخن گفتهاند، موضوعی که زندهیاد دکتر یوسفی آن را درخور بحث در مقالهای ویژه دانستهاند. 55 «[بیهقی]همهجا پس از ذکر واقعهای حزنانگیز و مصیبتی از قبیل مرگ بزرگان و دوستان به یاد بیوفایی ایام و ناپایداری جهان میافتد و اشعار و سخنان عارفانه و زهدآمیز میآورد.این را نباید ناشی از اعتقاد او به زهد و تصوف دانست، زیرا در نظر صوفی و زاهد، جهان و بشر بیمقدارتر از آن است که برایش تاریخی بنویسند.این نوع سخنان صوفیانه و زهدآمیز ناشی از رقّت قلب و لطف احساسی است که بیهقی سرشار از آن است و نظیر این را درباره فردوسی و شاهنامه او نیز میتوان گفت، زیرا او نیز پس از ذکر داستانی که کاملا این جهانی و ناشی از نشاط و شوق و علاقه به کارهای دنیوی بشر است، اشعاری نغز در بیوفایی جهان میسراید.» 56 همچنین استاد، در بخشی از یادداشت خویش در پاسخ نظرخواهی فصلنامه هستی درباره«فرهنگ گذشته و نیازهای امروز»باردیگر از سخنرانی آقای احمدشاملو در آمریکا درباره فردوسی و شاهنامه انتقاد کردهاند: «استادان و مشتاقان ادب و فرهنگ ایران به جهت انس و علاقهای که از راه مطالعه به آن پیدا کردهاند به آن مینگرند.اینها بهمنزله عشاقی هستند که از وصال دوست دور هستند و در غم هجر او حسرت میخوردند، زیرا اگر وصالی درکاربود عشق و حسرت دیدار معنی نداشت.طلبالمحبوب بعدالوصول الیه قبیح:امّا آیا دانشجویان ایرانی که در بر کلی و لوسآنجلس صف بستهبودند تا دشنام به فردوسی را از دهن«شاعری نوپرداز»بشنوند نیز چنین علاقهای داشتند؟برای آنها فرهنگ فردوسی و حافظ«گذشته»است.آنها نه علاقهای به آن دارند و نه میخواهند داشتهباشند.» 57 در باب موضوع این سه بیت شاهنامه:
گذشته ز شوّال ده با چهار
یکی آفرین باد بر شهریار
کزین مژده دادیم رسم خراج
که فرمان بد از شاه با فرّ و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش
ز دیندار بیدار وز مرد کیش
(مسکو 7/114/18-20) دیدگاههای گوناگونی وجوددارد، روانشاد تقیزاده حدس زدهاند که صدور فرمان 14 شوّال مبنی بر بخشیدن خراج مربوط به سال 401 و به علت قحطی نیشابور بودهاست. 58 دکتر دبیرسیاقی آن را متضمن جلوگیری وصول مالیات پیش از موعد مقرر در سال و نه بخشش خراج میدانند 59 و آقای مهدیسیدی نیز داستان مربوط به پذیرفته شدن خراج پرداخته شده از جانب نیشابوریان به مهاجمان قراخانی، به عنوان مالیات مردم خراسان از سوی سلطان محمود از سال 396 ه. دانستهاند، 60 اما دکتر ریاحی نقلمیکنند:«سالها پیش، از استاد دکتر عباسزریابخویی شنیدم که فرمان بخشیدن خراج را به مناسبت فتح قلعه بیهمنگر در هند میدانند و بنا بود خطابهای متضمن این معنی در یکی از مجامع علمی ایراد فرمایند.» 58 و سپس خود دکتر ریاحیشواهدی از زینالاخبار گردیزی و جامعالتواریخ رشیدالدین فضلاللّه در تأیید نظر استاد آوردهاند.
در بین آثار استاد زریابمطلبی در اینباره دیدهنمیشود، بر همین بنیاد یا خطابه ایشان در جایی چاپ نشده و یا اینکه دست اجل فرصت تنظیم و ارائه آن را از ایشان گرفتهاست، ولی با این حال همینکه دید و دریافت استاد به میانجیگری دوست دانشمند شاهنامهشناسشان به ما رسیده، خود غنیمت بزرگی در مطالعات شاهنامهشناختی است و از این روی باید سپاسگذار امانتداری علمی و اشارت روشنگر دکتر ریاحی بود.جز از این مقالات و اشارات کوتاه شاهنامهپژوهی، از استاد زریاب یادداشتهای منتشر نشده بسیاری نیز به یادگار مانده است که شاید در میان آنها نکتهها و گفتههای نویافتهای در این حوزه موجود باشد و چنانکه دکتر ریاحی نوشتهاند:
«اگر روزی شاگردان وفادارش با همّتی که ایرجافشار در تدوین و چاپ یادداشتهای عالمه قزوینی به خرج داد، گنجینه یادداشتهای او را تنظیم و منتشر نمایند ارزش کار او بهتر شناخته خواهدشد.» 61 اما با همه اینها، دکتر زریابخویی نیز بسان برخی دیگر از بزرگان ادب مانند مرحوم علامه فروزانفر، «متأسفانه آثار چاپشده[اش]به نسبت وسعت علمی او بسیار کم است.» 62 پر بیراه نخواهدبود اگر در اینجا به مناسبت«خویی»بودن دکتر عبّاسزریاب و حضور شایسته ایشان در قلمرو شاهنامهپژوهی، نکته مهمّی از سهم و تأثیر و جایگاه شهرستان«خوی»در تاریخ شاهنامهشناسی معاصر بیانشود، «شهری
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 55)
که در طول تاریخ بارها از کانونهای مهم علمی و فرهنگی ایران و خاستگاه و زیستگاه نامداران علم و ادب بودهاست.» 63 اگر پایه بررسی و سنجش ما در موضوع اثرگذاری و پایگاه شهرهای ایران در پژوهشهای مربوط به شاهنامه، شمار و سطح علمی محقّقان برخاسته از هر ناحیه باشد، شهرستان فرهنگپرور«خوی» بیگمان در گروه صدرنشینهای این مقایسه و گزینش خواهدبود، چون دو استاد و پژوهشگر نامبردار شاهنامهشناس یعنی دکتر عبّاس زریاب و دکتر محمّدامینریاحی، زاییده و بالیده این شهر و مشهور به صفت«خویی»هستند، این موضوع هنگامی مهمتر است که در نظر بگیریم این هردو شاهنامهشناس خویی، عضو هیأت امنا و شورای علمی«بنیاد شاهنامه»بودند که پس از درگذشت استاد مجتبیمینوی، مدیریّت آن به دکتر ریاحی سپردهشد.
توجّه به وسعت و موقعیّت جغرافیایی و زبانی این شهرستان نیز بر اهمیّت نقش خوی در موضوع مورد بحث میافزاید، چون از یک طرف این شهرستان بهویژه در آن روزگاران که زریابها و ریاحیها را در دامان خود میپروراند از امکانات علمی-پژوهشی چندانی بهرهمند نبود و جزو شهرستانی یکی از محرومترین استانهای کشور محسوب میشد، از طرف دیگر زبان محلّی و مادری ساکنان شهر، ترکی آذربایجان است، ولی با این حال دوتن از بزرگترین استادان ادب پارسی و شاهنامهپژوهی هم روزگار از این شهرستان کوچک سربرآورده و با تحقیقات خویش دگرگونیهای نوآیینی در این حوزه تخصصّی پدیدار کردهاند. 64 فرجام سخن اینکه:مردی که عضو بنیاد شاهنامه و از دانایان شاهنامهپژوهی بود بهگونهای با فردوسی هم سرنوشتشد و این نکته جالبی است که دکتر ریاحی یافتهاند:«ما قدر زریاب را ندانستیم و هرکسی خواسته و ناخواسته به نوعی آن نازنین را آزرد امّا آن روز که غبار غرضها و کوتهنظریها از میان برخیزد، آیندگان قدر او را خوب خواهندشناخت.همانطور که قدر فردوسی هم در حیات او شناختهنشد و بعد از او بود که نامش و شعرش ورد زبانها گردید و در رویاها او را در بهشت برین تاج زمرّدین بر سر و قبای سبز در برمیدیدند که فرشتگان دورش حلقه زدهاند.» 65 و البتّه برزگداشت فضل و فضیلت روانشاد استاد دکتر عبّاس زریابخویی خود فضیلت بزرگی است، چون:
برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی
پانوشتها: (1)-تعبیر برگرفته از این بیت نظامی در مخزنالاسرار است:
در همه فن صاحب یک فن تویی
جان دو عالم به یکی تن تویی
)ص 225، بیت 390)
(2)خاموشی دریا، حکایت همچنان باقی، صص 297 و 300.
(3) مردی رفت که نظیرش هرگز نخواهدآمد، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، صص 546 و 547.
(4) نون جو و دوغ گو، 568.
(5)شاهنامه آخرش خوش است، ص 717، چنانکه از سیاق جملات بر میآید، این مطلب به هنگام حیات استاد زریاب نوشته شدهاست.
(6) یکی قطره باران، ص 7.
(7) خورشید را به گل اندودیم، در خاطره شط، صص 520 و 521.
(8) یکی قطره باران...، رشد آموزش ادب فارسی 36، ص 13.
(9)فردوسی و طبری، فردوسی و شاهنامه، به کوشش علیدهباشی، ص 249.
(10)خاموشی دریا، همان، ص 293.
(11) رک:تفضّلی، احمد:بنیاد شاهنامه فردوسی، دانشنامه جهان اسلام، ج 4، صص 430 و 431، همچنین:غروری مهدی:بنیاد شاهنامه فردوسی، راهنمای کتاب 1355، شماره 7-10، صص 673-691.
(12) شاهنامه آخرش خوش است، ص 716.
(13)خاموشی دریا، همان، ص 292.
(14)در گزارش نامه فرهنگستان(16، ص 188)این خاندان از اورمیّه دانسته شدهاست، ولی دکتر مجتبایی(رک:یادداشت 15)به صورت کلّی آن را به نخجوان و آذربایجان منسوب کردهاند.
(15)رک:شاهنامه فردوسی همراه با خمسه نظامی، با مقدمه دکتر فتحاللّه مجتبایی، ص پنج.
(16)رک:شاهنامهشناسی، بخش«گزارشی از نخستین مجمع علمی بحث درباره شاهنامه».
(17)این مقاله سپستر در:یغما، (30، 1356، صص 65-74)سیمرغ(4، اسفند 1355، صص 105-114)و فردوسی و شاهنامه(صص 249-257)بار دیگر چاپ شد.
(18)فردوسی و شاهنامه، همان، ص 249.
(19) همان، ص 250.
(20)همان، صص 251 و 252.
(21) همان، ص 252.
(22) همان، ص 255.
(23) همان، ص 256.
(24)
و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست
(خالقی 1/14/139(
(25) چهارمقاله، ص 62.
(26)در این تاریخ، هنوز نوحبنمنصور، مشوّق و حامی دقیقی،
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 56)
فرمانروای سامانی بود.دکتر زرینکوب(فردوسی و شاهنامه، نامورنامه، ص 67)مینویسند:«سلطه بندگان ترک در دربار بخارا و سرسپردگی سامانیان به خلیفه باعث ناخشنودی دارندگان احساسات شعوبی از آنها بودهاست و شاید فردوسی نیز بدین دلیل از اینکه در سالهایی که هنوز سامانیان در بخارا قدرت و شهرت داشتند، شاهنامه خود را به آنها اهداکند، خودداری کرد/نقل به مضمون».
(27) همان، صص 256 و 257.
(28)نظریه دکتر علیرضاشاپورشهبازی در کتاب زندگینامه انتقادی فردوسی رک:دوستخواه، جلیل:شاهنامهشناسی در راستای پژوهشی فرهیخته، حماسه ایران، یادمانی از فارسوی هزارهها، صص 497 و 498.
(29)این مقاله پیش از مجموعه«شاهنامهشناسی 1357، صص 187-201» در یغما(30، 1356، صص 642-653)به چاپ رسید.
(30) شاهنامهشناسی، ص 187.
(31) همان، صص 193 و 194.
(32)همان، ص 198.
(33)برای نمونه:فتح شارستان شوراب(مسکو 8/86)دژقالینیوس (مسکو 8/89)و حصار سقیلان و حلب(مسکو 8/296).
(34)برای مثال:
گر ایدونک یک ماه خواهی درنگ
ز لشکر نیاید سواری به جنگ (مسکو 4/92/1304(
همی رفت یک ماه پویان به راه
به رنج اندر از راه شاه و سپاه
)مسکو 7/87/1476(
(35) شاهنامهشناسی، ص 196.
(36)رک:آدینه، شماره 53، صص 79-80.
(37)این مقاله، ابتدا در:ایراننامه، سال دهم، شماره 1، زمستان 1370، صص 14-23 و سپس سرگذشت فردوسی، به کوشش ناصرحریری، نشر آویشن 1373، صص 317-331 و نیز:تن پهلوان و روان خردمند، به کوشش شاهرخمسکوب، صص 17-29 چاپ شدهاست.
(38)تن پهلوان و روان خردمند، ص 17.
(39)دکتر محمدامینریاحی(فردوسی، ص 234)دربارهاین نظر استاد زریاب نوشتهاند:«استنباط آن استاد بزرگ در مورد آشفتگی دیباچه منظوم شاهنامه کاملا صحیح است.»
(40)تن پهلوان و روان خردمند، ص 19.
(41)درباره داستان آفرینش در آیینها و اساطیر گوناگون، رک:هادی، سهراب:شناخت اسطورههای ملل، صص 101-443.
(42)تن پهلوان و روان خردمند، ص 19.
(43)درباره این حدیث و دیگر روایات مربوط به یاقوتین بودن گوهر آسمان، رک:ابوالحسنی، علی:بوسه بر خاک پی حیدر، صص 169-171، شمیسا، سیروس:فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، صص 46 و 1148-1150.
(44)رک:بهار، مهرداد:بندهش، صص 39 و 40 و 49، تفضّلی، احمد: مینویخرد، ص 24.
(45)رک:شناخت اسطورههای ملل، صص 147، 182، 195 و 207.
(46)تن پهلوان و روان خردمند، صص 21 و 25 و 27.
(47)آقای مصطفیجیحونی در تصحیح خویش(1/4/66)این ضبط را در متن آوردهاند، ولی در شاهنامه ژولمول(1/42/67)و چاپ مسکو(1/16/66) «نخستین فطرت»آمدهاست.
(48) رک:پرهام، باقر:با نگاه فردوسی، ص 31.
(49)رک:سبک خراسانی در شعر فارسی، صص 425 و 426.
(50)رک:نخستین فکرت، پسینشمار، نشر دانش، شماره 90، صص 29-35.
(51)رک:کوششی دیگر در شاهنامهپژوهی، آشنا، شماره 24، صص 22 و 23.
(52) تن پهلوان و روان خردمند، ص 28.
(53) مانند:سپهدار چون قارن کینهدار
سواران جنگی چو سیصدهزار
)خالقی 1/138/786(
به رش خسروی بیست پهنای او
چو سیصد فزون بود بالای او
)خالقی 1/239/1091(
(54)رک:یادداشتی بر مقاله«نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه»، ...ز دفتر نبشته گه باستان، صص 125-128.
(55) رک:دیداری با اهل قلم، انتشارات علمی، چاپ ششم 1376، ج 1، ص 48.
(56)بزمآورد، ص 34.
«کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 62 (صفحه 57)
(57)هستی، بهار 1372، ص 58.
(58) رک:ریاحی، محمدامین:سالشماری زندگی فردوسی، چهلگفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص 179.
(59) رک:زندگینامه فردوسی و سرگذشت شاهنامه، ص 136.
(60)رک:سراینده کاخ نظم بلند، ص 117.
(61)مردی رفت که نظیرش هرگز نخواهدآمد، همان، ص 547.
(62) تفضّلی، احمد:یکی قطره باران، ص 8.
(63) ریاحی، محمدامین:تاریخ خوی، صص 14 و 15.
(64)خانم دکتر ژالهآموزگار، استاد فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران نیز که کتابها(تألیف و ترجمه)و مقالات مفیدی درباره اساطیر ایران و شاهنامه دارند، اهل شهرستان«خوی»هستند.برای فهرست آثار ایشان، رک: فرّخزاد، پوران:دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، انتشارات زریاب 1371، ج 1، ص 110، هم او:کارنمای زنان کارای ایران از دیروز تا امروز، نشر قطره 1381، صص 55 و 56.
(65)مردی رفت که نظیرش هرگز نخواهدآمد، همان، ص 553.
منابع 1-ابوالحسنی(منذر)، علی:بوسه بر خاک پی حیدر، انتشارات عبرت 1378.
2- افشار، ایرج:فهرست مقالات فارسی در زمینه تحقیقات ایرانی، ج 4، انتشارات علمی و فرهنگی 1369.
3- افشار، ایرج:فهرست مقالات مقالات فارسی، ج 5، انتشارات علمی و فرهنگی 1374.
-4باستانی پاریزی، محمدابراهیم:نونجو و دوغگو، دنیای کتاب، چاپ دوم 1367.
5- باستانی پاریزی، محمدابراهیم:شاهنامه آخرش خوش است، مؤسسه انتشارات عطایی 1372.
6- بهار، مهرداد:بندهش(فرنبغدادگی)، انتشارات توس 1369.
- 7 پرهام، باقر:با نگاه فردوسی، نشر مرکز، ویراست دوم 1377.
-8 تفضّلی، احمد:مینوی خرد، انتشارات توس، چاپ دوم 1364.
-9تفضّلی، احمد:یکی قطره باران(جشن نامه استاد دکتر عباس زریابخویی)، بینا، تهران 1370.
10- تفضّلی، احمد:بنیاد شاهنامه فردوسی، دانشنامه جهان اسلام، ج 4، بنیاد دایرةالمعارف اسلامی 1377.
-11خرمّشاهی، بهاءالدین:خورشید به گل اندودیم، در خاطره شط، انتشارات جاویدان 1376.
-12دبیرسیاقی، سیدمحمد:زندگینامه فردوسی و سرگذشت شاهنامه، انتشارات علمی 1370.
-13دوستخواه، جلیل:کوششی دیگر در شاهنامهپژوهی، آشنا، شماره 24، مرداد و شهریور 1374.
-14دوستخواه، جلیل:شاهنامهشناسی در راستای پژوهشی فرهیخته، حماسه ملّی یادمانی از فراسوی هزارهها، انتشارات آگه 1380.
-15رضایی، جمال:یادداشتی بر مقاله«نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه»، ز دفتر نبشتهگهباستان...، مرکز خراسانشناسی 1379.
-16ریاحی، محمدامین:تاریخ خوی، انتشارات توس 1372.
-17ریاحی، محمدامین:فردوسی، طرح نو 1375.
-18ریاحی، محمدامین:سالشماری زندگی فردوسی، چهلگفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، انتشارات سخن 1379.
-19ریاحی، محمدامین:مردی رفت که نظیرش هرگز نخواهدآمد، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، انتشارات سخن 1379.
20- زریابخویی، عباس:افسانه فتحالحضر در منابع عربی و شاهنامه، شاهنامهشناسی، انتشارات بنیاد شاهنامه 1357.
-21زریابخویی، عباس:تاریخنگاری بیهقی، بزمآورد(شصتمقاله درباره تاریخ، فرهنگ و فلسفه)، انتشارات علمی 1368.
-22زریابخویی، عباس:پیام شاهنامه دفاع از شرف ملی است، آدینه، شماره 53، دی 1369.
-23زریابخویی، عباس:فردوسی و طبری، فردوسی و شاهنامه، به کوشش علیدهباشی، نشر مدبّر 1370.
-24زریابخویی، عباس:نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه، تن پهلوان و روانخردمند، به کوشش شاهرخمسکوب، طرحنو 1374.
-25زرینکوب، عبدالحسین:خاموشی دریا، حکایت همچنان باقی...، انتشارات سخن 1376.
-26زرینکوب، عبدالحسین:فردوسی و شاهنامه، نامورنامه، انتشارات سخن 1381.
-27سیّدی، مهدی:سراینده کاخ نظم بلند، انتشارات آستان قدس رضوی 1371.
-28شاهنامه فردوسی همراه با خمسه نظامی، با مقدمه دکتر فتحالله مجتبایی، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی 1379.
-29شمیسا، سیروس:فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، انتشارات فردوس 1377.
-30غروی، مهدی:بنیاد شاهنامه فردوسی، راهنمای کتاب، سال نوزدهم، شماره 7-10، مهر، دی 1355.
-31فردوسی:شاهنامه، به تصحیح ژولمول، با مقدمه دکتر محمدامین ریاحی، انتشارات سخن، چاپ چهارم 1373.
-32فردوسی:شاهنامه(چاپ مسکو)، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، نشر قطره 1374.
-33فردوسی:شاهنامه، به تصحیح مهندس مصطفی جیحونی، انتشارات شاهنامهپژوهی، اصفهان 1379.
-34فردوسی:شاهنامه، به تصحیح دکتر جلالخالقیمطلق، دفتر یکم، انتشارات روز بهان 1368.
-35فردوسی:شاهنامه، به تصحیح دکتر جلالخالقیمطلق، دفتر دوم، زیر نظر دکتر احسانیارشاطر، fo tnirPmi eht rednu noitadnuoE egatireH naiSreP eht yb dehSiLbuP L کالیفرنیا و نیوریورک، 1369,aiSreP acetoiLbiB
-36کیوانی، مجدالدین:مرگی و صدهزار مصیبت، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم تهران، دوره جدید، سال دوم، شمارههای 6-8، پاییز 73-بهار 74.
-37محجوب، محمدجعفر:سبک خراسانی در شعر فارسی، انتشارات فردوس و جامی، بیتا.
-38مقدّسی، مهناز:گزارش مجمع علمی فردوسی در قلمرو تاریخ و فرهنگ، نامه فرهنگستان، شماره 16، زمستان 1377.
-39نظامی:مخزنالاسرار، به کوشش دکتر براتزنجانی، انتشارات دانشگاه تهران 1374.
- 40نظامیعروضی:چهارمقاله(از روی تصحیح عالمه قزوینی)، شرح:دکتر سعیدقرهبگلو و دکتر رضاانزابینژاد، نشر جامی 1376.
-41نوریان، مهدی:نخستین فکرت، پسینشمار، نشر دانش، سال شانزدهم، شماره سوم، پاییز 1378.
-42هادی، سهراب:شناخت اسطورههای ملل، نشر تندیس 1377.
-43هستی(در زمینه تاریخ، فرهنگ و تمدّن، فصلنامه در ارتباط با ایران سرای فردوسی، بهار 1372).
-44یکی قطره باران(مصاحبه با دکتر زریابخویی)، رشد آموزش ادب فارسی، شماره 36، بهار 1374.
مقاله
علی آل داوود
بازنگاری داکا
زریاب خویی، عباس. این دانشمند و استاد فقیه دانشگاه تهران در 15 ذیقعده 1337 ق./ 20 مرداد 1298 ش. در خوی، از شهرهای مرزی آذربایجان غربی، دیده به جهان گشود. پدرش پیشهوری ساده بود . سالهای کودکی او مقارن با دوران پرآشوب تاریخ ایران بود و مناطق مختلف، بهویژه شهرهای شمالی کشور، بهسبب وقوع انقلاب اکتبر روسیه و به دنبال آن خروج سربازان روسی که بر سر راه خود خرابیهای بسیار به بار میآوردند ناآرام بود . زریاب در شرح حالی که از خود برجای نهاده اوضاع اجتماعی و سیاسی آن روزگار خوی و سراسر ایران را بهخوبی ترسیم کرده و بهخصوص حوادثی را که پس از جنگ جهانی دوم و بعد از شهریور 1320 در آن نواحی رخ داده و آثاری که بر زندگی مردم بر جای گذاشته بهروشنی وصف کرده است.
نخستین سالهای تحصیل زریاب نزد مکتبداری محلی به نام ملاکبری به آموختن قرآن سپری شد. وی در مدت دو سال سراسر قرآن را فراگرفت و طی آیین خاصی که خود به خوبی شرح داده از مکتبخانه به خانه پدر روانه شد. سپس به مدرسهای رفت که حدّ فاصل مکتبخانههای قدیم و مدارس جدید بود، اما بهطور کلی در ابتدا، از اینگونه مدارس که تازه تأسیس میشد چندان خشنود نبود. در همین زمان مطالعه غیردرسی را آغاز کرد و به مطالعه کتابهای فارسی موجود در شهر خوی، که بیشتر مذهبی و ادبی بود پرداخت و سپس به مطالعه متون ترکی آذری، که اکثر آنها چاپ باکو بود، روی آورد.
از کتابهایی که - به گفته خود او - در روزگار کودکی و نوجوانی بر وی تأثیر نهاد آثار تاریخی عباس اقبال، شرح حال رودکی اثر سعید نفیسی، و بهخصوص سخن و سخنوران بدیعالزمان فروزانفر بود. از استادان وی شیخ فضلاللّه، روحانی شهر خوی، را میتوان نام برد که روزهای جمعه مجلس وعظ برگزار میکرد و به مذهب شیخیّه گرایش داشت. استاد دیگر او حاج شیخ عبدالحسین اعلمی بود که زریاب حاشیه ملاعبداللّه و قسمتی از معالم و کتاب مطوّل را نزد او فرا گرفت. آنگاه به آموختن شرح جامی در نحو نزد حاج میرزاحسن فقیه پرداخت و سپس به آموزش زبان و ادبیات عربی روی آورد .
عباس زریاب، در سال 1316 و در اوج قدرت رضا پهلوی، پس از اتمام دوره اوّل دبیرستان عازم قم شد و به تحصیل علوم حوزوی پرداخت و شش سال در آنجا ماند. وی در آغاز، در مدرسه ناصریه حجرهای به دست آورد و در آنجا به خواندن مقدمات و سطوح پرداخت و سپس به آموزش فلسفه اسلامی روی آورد و اسفار را فرا گرفت. پس از دو سال اقامت در قم و مطالعه بیوقفه توانست خود را برای حضور در دروس عالیتر آماده سازد. رسائل را نزد سیدمحمد یزدی معروف به داماد؛ کفایه را در محضر سید احمد خسروشاهی، از شاگردان سید محمدتقی خوانساری؛ و مکاسب را نزد شیخ محمدعلی کرمانی فراگرفت. از سال 1318 شرح منظومه و اسفار را در محضر امام خمینی (ره) و حاج شیخ مهدی مازندرانی آموخت. در قم، علاوه بر متون حوزه، به مطالعه کتب دیگری نیز روی آورد، که کتب اجتماعی و فلسفی و اصولی اهل سنت و نیز پارهای از متون اروپایی که به عربی ترجمه شده بود از آن جمله است.
زریاب در سال 1322، به سبب بیماری پدرش، به خوی بازگشت و چند سالی را در آن شهر گذراند. در شهریور همان سال به تهران آمد و با معرفی مرحوم آقا محمد سنگلجی و تقی تفضلی در کتابخانه مجلس شورای ملی استخدام شد، و همزمان با آن در دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و درجه لیسانس گرفت. عباس اقبال آشتیانی که از زریاب بهعنوان "کتابدار فاضل کتابخانه دارالشورای ملی" یاد میکند، از وی در تهیه فهارس کتاب شدّالازار (به تصحیح محمد قزوینی) استمداد طلبید. در سال 1334 به پیشنهاد سیدحسن تقیزاده، بورس مطالعاتی بنیاد هومبولدت آلمان در اختیار وی قرار گرفت و نزدیک به پنج سال در شهرهای ماینس، فرانکفورت، و مونیخ به مطالعه تاریخ و فلسفه پرداخت و سرانجام رساله دکترای خود را تحت عنوان "گزارش درباره جانشینان تیمور" برگرفته از تاریخ کبیر جعفری تألیف ابن محمدالحسینی زیر نظر شل و رویمر به پایان رساند. پس از بازگشت به تهران، مدتی در کتابخانه مجلس سنا مشغول شد و در راهاندازی آن نقش مؤثری ایفا کرد ؛ تا این که پرفسور هنینگ او را به امریکا دعوت کرد و دو سال در دانشگاه برکلی کالیفرنیا به تدریس پرداخت، اما سکونت در کشورهای دیگر را خوش نداشت و پس از دو سال تدریس در آن دانشگاه و با وجود اصرار هنینگ، به وطن بازگشت و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران استاد تاریخ شد . او رسمآ استاد گروه تاریخ بود اما در رشتههای گوناگون تبحّر داشت و مورد مراجعه و توجه ارباب دانش قرار میگرفت. همه برای رفع مشکلات و سؤالات خود در رشتههای ادبیات فارسی، ادبیات عربی، فلسفه، زبانشناسی، معارف اسلامی، و حتی فقه به او مراجعه میکردند. زریاب سرانجام مجبور به ترک کرسی استادی شد و در سال 1359 از دانشگاه تهران بازنشسته گردید.
او پس از ترک دانشگاه، چند سال خانهنشین بود و در منزل به تحقیق و مطالعه پرداخت و کارهای ناتمام خود را تکمیل کرد؛ تا اینکه چند دایرهالمعارف تأسیس شد که همه برای تألیف و ویرایش مقالات از او برای همکاری دعوت کردند. وی تا پایان عمر بیوقفه برای این مراکز مقاله مینوشت یا در کارهای ویرایش و مشاورههای علمی به آنان کمک میکرد. زریاب دستیاری توانا و مبرّز برای همه این سازمانها و مایه امید آنها بود. بسیاری مقالات و عناوین را که دیگران از نوشتن آنها، به سبب دشواری، سر باز میزدند زریاب مینوشت. بهخصوص باید از مقالات بلند او در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و چند مرجع دیگر یاد کرد که هر یک از آن مقالهها را میتوان با اندکی گسترش به صورت کتابی جداگانه منتشر کرد.
نخستین جایی که پس از انقلاب در آن به کار پرداخت و برای آن مقالات متعدد و کوتاه نوشت دایرهالمعارف تشیع بود. سپس با دانشنامه جهان اسلام و دایرهالعمارف بزرگ اسلامی و به همکاری پرداخت. زریاب سرانجام به دلیل ابتلا به بیماری قلبی در سال 1373 در بیمارستان بستری شد و روز جمعه 14 بهمن 1373 دیده از جهان بربست.
زریاب از دیر زمان عضو چند مؤسسه و مجمع مهم بینالمللی از جمله انجمن بینالمللی شرقشناسی آلمان و مجمع بینالمللی کتیبههای ایرانی انگلستان بود. در ایران نیز عضو انجمن فلسفه و علوم انسانی، عضو هیأت امنای بنیاد فرهنگ ایران، عضو فرهنگستان تاریخ، و عضو بنیاد شاهنامه فردوسی بود .
زریاب از نظر خصوصیات اخلاقی، شخصیتی مهربان و متواضع داشت. رفتار او بهگونهای بود که پس از اندکی مجالست همگان با او احساس صمیمیت و نزدیکی میکردند و سخنان خود را بیمحابا بیان میداشتند. او شاداب و خندهرو بود و پیوسته با قامتی مستقیم و سری برافراشته و گامی استوار راه میرفت .
از کارهای علمی او باید جدا از مقالات متعدد در دایرهالمعارفهای جدید، از مقالات فراوان او در دایرهالمعارف فارسی نام برد که در سالهای اخیر زندگی خود، تعدادی از آنها را بهطور جداگانه به چاپ رساند. زریاب کتابهای مهمی از زبانهای اروپایی به فارسی در آورد. از جمله باید از دو اثر ویل دورانت، به نامهای تاریخ فلسفه و لذات فلسفه نام برد که بارها به چاپ رسیده است. تاریخ ایرانیان و عربها اثر نولدکه را نیز از آلمانی به فارسی برگرداند که نشاندهنده تبحّر او در زبانهای آلمانی و عربی است. فهرست برخی دیگر از اهم آثار او به این شرح است :آئینه جام ]شرح مشکلات دیوان حافظ[ ؛ بزمآورد ]شصت مقاله درباره تاریخ، فرهنگ، و فلسفه[؛ سیره رسولالله، بخش اول از آغاز تا هجرت؛ تاریخ ساسانیان؛ تصحیح کتابالصیدنه فیالطب اثر ابوریحان بیرونی؛ تلخیص و تصحیح روضهالصفا؛ همکاری در تهیه اطلس تاریخ ایران؛ و ترجمه مجلد اول دریای جان اثر هلموت ریتر که اندکی پس از فوت وی به چاپ رسید.
با این وصف باید گفت که آثار برجایمانده از زریاب به نسبت وسعت دانش او بسیار اندک است. طبعآ نسل آینده که از فیض دیدار او و استفاده از محضر دلپذیرش دور مانده است شاید نتواند بهخوبی بر میزان وقوف و تبحّر او در دانشهای گوناگون آگاهی پیدا کند.
احمد تفضلی در زمان حیات زریاب، به پاس و گرامیداشت مقام علمی او، مجموعهای از مقالات ارزنده زریاب را فراهم آورد و در مجموعهای به نام یکی قطره باران چاپ و آن را به زریاب اهدا کرد. پس از درگذشت وی، حداقل دو مجله، یکی تحقیقات اسلامی (نشریه بنیاد دایرهالمعارف اسلامی) و دیگر مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تربیت معلم، شمارهای را ویژه زریاب و در بزرگداشت او منتشر کردند.
مآخذ: 1) تفضلی، احمد. "مختصری از زندگانی استاد دکتر عباس زریاب". در یکی قطره باران: جشننامه استاد دکتر عباس زریاب خویی. تهران: نشر نو، 1370، ص 1-8؛ 2) زریاب خویی، عباس. "زندگانی من". تحقیقات اسلامی. س. دهم، 1 و 2 (سال 1374): 19-55؛ 3) کیوانی، مجدالدین. "مرگی و صدهزار مصیبت". مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم. دوره جدید، س. دوم، 6-8 (پاییز 1373، بهار 1374):7-28.
6/10/91
مردی رفت که نظیرش هرگز نخواهد آمد
محمد امین ریاحی
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد سیل سرشک بر سر طوفان واقعه خوناب قبه قبه به شکل حباب شد چل گز سرشک خون زبر خاک درگذشت لابل چهل قدم زبر ماهتاب شد کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ پرّ عقاب آفت جان عقاب شد ماتمسرای گشت سپهر چهارمین روح الامین به تعزیت آفتاب شد وز بهر آنکه تا همه بر تعزیت شود شام و سحر دو پیک کبوتر شتاب شد
خاقانی
گرامی سردبیر کلک از من خواسته است که به عنوان قدیمترین دوست دکتر زریاب خویی چند سطری در عزای او بنویسم و لختی قلم را بگریانم.
دربارهء آن دریای دانش و فضلیت،آن آفتاب جهانتاب آسمان حکمت،آن زرناب کان فضیلت،آن گوهر شبچراغ معرفت،آن شهسوار عرصهء تحقیق،آن علامهء زمان،آن نادرهء دوران،آن جان جهان با این دل شکسته و قلم ناتوان چه میتوانم بنویسم.
وآنگهی اهل دانش و تحقیق در سراسر جهان آثار گرانقدر او را از کتابها و مقالات،چون کاغذ زر دست به دست میبرند و او را خو میشناسند و میستایند و از فقدانش اشک میریزند.برای کسانی هم که قدر این معانی را نداند نوشتن چه فایدهای دارد.
کلک » شماره 58 (صفحه6 28) »
قرن معاصر از دورههای شکفتگی فرهنگ ماست.در هشتاد سال اخیر تحقیقات ایرانی با برخورداری از روشهای علمی جهانی به پایگاه والایی رسید،و استادان و محققان و دانشمندانی در زمینههای گوناگون و ادب و فرهنگ ایرانی اسلامی ظهور کردند که در قرون گذشته کمتر نظیر داشتند.و نام آنها تا جادوان بر پریشانی تاریخ فرهنگ ایران خواهد درخشید.دکتر عباس زریاب خویی بیتردید یکی از آن بزرگان بود.اما این را هم نباید ناگفته گذاشت که اگر دیگر بزرگان ما هریک در رشتهء خاص خود در اوج کمال و مایهء افتخار ملت خود بودند،دکتر زریاب با تنوع شگرف زمینههای دانش خود و احاطه بر ادب قدیم و جدید و فلسفه و تاریخ و تسلط بر چند زبان خارجی، و داشتن ذوق لطیف و قدرت استنباط،جامعیتی داشت که نظیرش را نمیتوان یافت.و اگر روزی شاگردان وفادراش با همتی که ایرج افشار در تدوین و چاپ یادداشتهای علاّمه قزوینی به خرج داد، گنجینهء یادداشتهای او را تنظم و منتشر نمایند ارزش کار او بهتر شناخته خواهد شد.
با رفتن او ملت ایران فرزندی را از دست داد که دیگر هرگز نظیرش نخواهد آمد.شاید برخی از خوانندگان این نظر را مبالغهای ناشی از ارادت فراوان من به او،و برخاسته از دوستی درازمدت بین ما بدانند.اما وقتی دلیل این ادعا را درسطور زیر بخوانند بیتردید خواهند پذیرفت.
دکتر زریاب پروردهء شرایط و اوضاع و احوالی بود که دیگر در هیچ زمان برای هیچ کس فراهم نخواهد آمد.او از آخرین دانشمندان هشتاد سال اخیر ما بود که در وجود آنها گذشته و حال به هم پیوسته بود.او ارزندهترین جنبههای میراث فرهنگ ملی را گرفته بود و با جدیدترین روشهای نقد و تحقیق علمی جهانی جلوهای نوآیین بدانها بخشیده بود.
نظری بر سرگذشت تحصیلات و تنوع آثار او نشان میدهد که دیگر چنین شرایطی برای تربیت هیچ دانشمند ایرانی فراهم نخواهد آمد.
نخست اینکه خداوند دو موهبت فطری هوش سرشار و حافظهء خارق العاده را به او داده بود که این دو بندرت یکجا در کسی جمع میشودبا این دو موهبت تحصیلات شش سالهء دبستانی و سه سالهء دورهء اول دبیرستان را گذرانیده بود.استعداد او و شور و شوق و ایمان او به آموختن معلمانش را مبهوت ساخته بود.در کنار فراگیری مقدمات آموزشهای فرهنگ جدید،در ساعتهای فراغت نزد علمای زادگاه خود به تحصیل صرف و نحو و ادبیات عرب پرداخته بود.
با چنین توشهای از مقدمات فرهنگ جدید و قدیم به قم رفته بود و شش سال در آن مرکز علوم اسلامی در محضر بزرگترین و معروفترین علمای عصر به تحصیل علوم دینی و فلسفهء قدیم و ادب عربی صرف عمر کرده بود و در خارج از حوزه به تتبع در ادبیات قدیم و جدید ایران و تقویت زبان فرانسهء خود و استفاده از آثار ادبی و فلسفی جهان گذرانده بود.
آنگه بعد از دو سال مطالعه و تدریس در دبیرستانهای خوی،به مدت هشت سال در تهران با سمت کتابداری،گنجینهء کتابخانههای مجلس و سنا را در دسترس یافته بود و با شور و شوق به مطالعه و تتبع پرداخته بود.سپس به مدت پنج سال در دانشگاههای آلمان و کتابخانههای آن کشورتحصیل و تحقیق کرده و در رشتههای تاریخ و فلسفه و تمدن ایرانی و اسلامی و دانشنامههای دکتری گرفته بود و به زبانهای آلمانی و فرانسوی و انگلیسی تسلط کامل یافته و بقدر احتیاج زبان روسی آموخته و در معاشرت با محققان بزرگ خارجی بیش از پیش با جدیدترین روشهای تحقیق آشنا شده بود.
در این سیر و سلوک دراز آهنگ علمی،آنچه خوانده و شینده بود در حافظهء خارق العادهاش نقش بسته بود،و در سایهء هوش سرشار و تسلط بر روشهای گونهگون علمی،آنهمه به سالیان دراز درهم جوشیده،و از صافی ذهن او گذشته و شخصیتی تازهء استثنائی و قدرت استنباطی منحصر بفرد به او بخشیده بود،که عقل میگوید دیگر نظیرش نخواهد آمد.زیرا که همه شرایط و مقدمات یکجا در اختیار کسی نخواهد بود.
من به هوش ایرانی اعتقاد دارم.میدانم که ایران در آینده پزشکان بزرگ،مهندسان بزرگ و دانشمندان و مخترعان بزرگی در علوم و فنون جدید خواهد داشت.در علوم انسانی هم متخصصانی در هر زمینه ظهور خواهند کرد.اما بپذیریم که ظهور یک چنین شخصیت جامع و انسان کاملی کمتر احتمال دارد.
در مجموعهء کتابها و مقالات او در مجلات و دائرة المعارفها(که فهرست آنها در مقدمهء کتاب یکی قطره باران آمده)تنوع شگفتانگیزی دیده میشود،و در مطالعهء هر کتابش و مقالهاش احساس میشود که او متخصّص استثنانی در زمینهء آن نوشتهء خود دارد.در:زبان و ادب فارسی و عربی،شناخت متون کهن فارسی،تاریخ و فرهنگ ایران از قدیم تا امروز،تاریخ اسلام و علوم اسلامی از فقه و حدیث و کلام،شناخت ادیان و فرق و مذاهب قدیم و جدید و تاریخ آنها،فلسفههای شرق و غرب و بسیاری زمینههای دیگر.این تنوع شگرف دانستهها،و آشنایی با شیوههای مختلف فکری،حکیم و عالم و متفکر خردمندی ببار آورد،عاری از هرگونه تعصب و یکسونگری و خودبینی،و آراسته به فضایل والای انسانی از فروتنی و بردباری و شکیبایی و آسانگیری و اعتدال فکری و انصاف علمی.در آن جان پاک علم و عقل و ذوق و اندیشه به هم آمیخته بود.در وجود او خرد حکمای یونان و روم را با ذوق و حال عرفای ایرانی یکجا میشد دید.
من در زندگی این سعادت را داشتهام که از 55 سال پیش به آن وجود نازنین ارادت یافتم و در اینهمه مدت از محضر پرفیض او برخوردار بودم.در اینجا به گوشههایی از خاطرات کهن که گزارشی از فضائل اوست اشاره میکنم.
من و او هر دو اهل خوی بودیم.او چهار پنج سال بیش از من داشت.بعد از پایان دورهء اول دبیرستان به قم رفته بود امّا نامش به عنوان مظهر هوش و فراست و دانایی در شهر کوچک ما بر سر زبانها بود،و من آرزو داشتم که روزی او را از نزدیک ببینم.در تابستان 1318 نزد مرحوم شیخ عبد الحسین اعلمی مجتهد شهرما نهج البلاغه میخواندم.روزی او از در وارد شد.شیخ با شوق و هیجان استقبالش کرد و گفت:این آقا شیخ عباس خویی است که در قم درس میخواند.دیدار او برای من باور نکردنی و رسیدن به آرزوی چندین ساله بود.شیخ مراهم به او معرفی کرد.
دانشمند جوان با آن شیوهء مرضیهاش در تشویق جوانترها که تا پایان عمر داشت گفت:خوب میشناسمش.مقالات او را مجلهء ارمغان خواندهام که زیر آنها امضا کرده است دانشآموز دبیرستان خسروی خوی.لطفها و مهربانیها کرد.و من نوجوان شانزده سالهء یک شهر دور افتاده از احساس اینکه عالمی معروف در قم یا تهران نوشتههای مرا به دقت خوانده و حالا تعریف میکند سرمست شدم.از فردای آن روز،در آن تابستان هر روز همدیگر را میدیدیم و من هر روز بیشتر شیفتهء فضائل اخلاقی و دانش وسیع او میشدم.من که تصور میکردم یک طلبهء قم در آن روزها فقط باید از علوم قدیمی و ادب عربی بحث کند غرق تعجب میشدم وقتی میدیدم که او درهایی از ذوق و هنر و ادبیات جدید ایران و جهان را به روی من میگشاید:لطیفترین شعرهای شاعران بزرگ معاصر را میخواند،از تازهترین کتابها و تحقیقات ادبی و فلسفی سخن میگوید،از شاهکارهای جهانی که در آن روزها شاید در تهران هم کمتر کسی نامی از آنها شنیده بود بحث میکند.
در اواخر تابستان آن سال،او به قم بازگشت.من هم در 1321 برای ادامهء تحصیل به تهران آمدم.اما هر تابستان باز هم در خوی باهم بودیم.در 1322 تحصیل او در قم پایان یافت و به خوی بازگشت و دو سالی به تدریس ادبیات در دبیرستانهای خوی پرداخت.اما در 1324 وقتی پایان جنگ،روسها جای پای خود را محکم میکردند وجود او را با آن محبوبیتی که در شهر خود یافته بود خار راه مطامع خود دیدند.
ظلم قدرت بیگانه و خوشخدمتی خودیهای سرسپرده به آنها،جوان مظلوم را از خانه و خانواده دور کرد.روسها به تهمت واهی سیاسی به تهران تبعیدش کردند.درحالیکه هرگز اهل سیاست نبود و در تمام عمر هرگز به هیچ حزبی بستگی نیافت.البته مثل هر آزاد مردی دشمن استیلای خارجی و ظلم و استبداد داخلی و عاشق آزادی و استقلال و عدالت بود.
او با دست خالی به تهران آمد.حقوق ناچیزی که بابت تدریس در دبیرستانهای خوی میگرفت قطع شده بود.مردی که در آن روزها هم در ایران نظیر فراوانی نداشت ناچار از راه تدریس خصوصی در خانهها به عسرت میزیست.
او نازپرورد تنعم نبود،شیوهء رندان بلاکش را داشت.در هیچ دوره از زندگی مال و منالی نداشت.در همه زندگی رنج کشید،و در بیشتر سالها تا پایان عمر منحصرا از راه تدریس و تحقیق و تألیف زندگی میکرد.در 1325 دست سرنوشت ناگهان روزنهء امیدی گشود.مرحوم میرزا محمد صادق طباطبائی از رجال آزاده و رئیس اسبق مجلس کتابخانهء خانوادگی خود را به مجلس بخشیده بود مجلس کسی را نداشت که فهرست کتابها را تهیه کند و کتابخانه را تحویل بگیرد.دست به دامن زریاب زدند. قراردادی به مبلغ ماهی صد و پنجاه تومان با او بستند.او با امانت و وجدان و شرف نفسی که داشت شب و روز به کار چسبید.و کار چند ساله را در چند ماه به پایان رسانید.فهرست تهیه شد و کتابها را به مجلس بردند.دانشمند جوان با همان حقوق ناچیز در گوشهای از کتابخانه مجلس به کار ادامه داد و به همان قانع بود.میگفت دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است.در گنجینهء کتابخانه راه دارم و هر کتابی بخواهم در دسترس من است.
اندکی بعد،یک روز تقیزاده که به نمایندگی دورهء پانزدهم انتخاب شده بود و به مجلس آمده بود به کتابخانه رفت.و دنبال کتابهایی میکشت.زریاب را به او معرفی کردند.وکیل متنفذ در همان لحظات اوّل گوهرشبچراغی یافت و به حمایتش برخاست.من در آن روزها در سال آخر دانشکدهء ادبیات درس میخواندم و به انتخاب دانشجویان رئیس انجمن ادب و سخنرانی دانشکده شده بودم.یک روز به مجلس رفتم تا تقیزاده را برای سخنرانی در دانشکده دعوت کنم(سخنرانی معروف«لزوم حفظ فارسی فصیح»که در 6 اسفند 1326 ایراد شد و بارها چاپ شده است)
تقاضای ملاقات کردم.پذیرفت در اولین لحظه وقتی به او گفتم اهل خوی هستم،پرسید تو آقای عباس خویی را میشناسی؟گفتم چطور نشناسم نزدیک به ده سال است که نزدیکترین دوستی را با او دارم.گفت:«با اینهمه تو نمیتوانی او را بشناسی.هیچ کس نمیتواند.من او را در کتابخانهء مجلس کشف کردم،همانطور که کریستف کلمب امریکا را کشف کرد.اگر من اختیار داشتم ماهی هشت هزار تومان به او میدادم که بنشیند کتاب بخواند اگر خواست چیزی بنویسد.اگر نخواست ننویسد.ماهی ده هزار تومان هم به میرزا عباس خان آشتیانی(منظورش عباس اقبال بود) میدادم که بنشیند کتاب بخواند اگر خواست چیزی بنویسد اگر نخواست ننویسد.ماهی دوازده هزار تومان هم به شیخ محمد خان قزوینی(منظورش علامه قزوینی بود)میدادم که بنشیند کتاب بخواند اگر خواست چیزی بنویسد اگر نخواست ننویسد».(اضافه کنم که در آن وقت حد اکثر حقوق استادان دانشگاه کمتر از هزار تومان بود).با حمایت نماینده متنفذ فضل دوست وضع حقوقی زریاب بتدریخ روبراه شد.شناخت مقام والای علمی زریاب انحصار به تقیزاده نداشت.در مجامع بین المللی هم دانشمندان بزرگ خارجی در یک نظر او را بینظیر مییافتند.بعد از پنج سال تحصیل و تحقیق و تدریس در آلمان چندین دانشگاه معتبر آن کشور او را به استادی تماموقت دعوت کردند نپذیرفت و به ایران بازگشت.بعدها از پرفسور رویمر استاد بزرگ آلمانی شنیدم که میگفت اگرچه ظاهرا زریاب شاگرد ما بود اما واقع این است که ما از هر چیزهای زیاد آموختیم.در 1343 بعد از دو سال استادی دانشگاه بر کلی در کالیفرنیای امریکا مصرّا از او خواستند که با حقوق گزاف به استادی در آن دانشگاه ادامه دهد باز هم نپذیرفت.به ایران بازگشت و میگفت نماندم و فکر کردم شاید بتوانم از آنچه آنجاها اندوختهام فائدهای به جوانان وطنم برسانم.
در سالهای اخیر هم،بارها به استادی دانشگاههای معروف و معتبر جهان دعوت شد.باز هم نپذیرفت.میگفت من پروردهء این سرزمین و این ملت و این فرهنگم.باید اینجا بمانم و اینجا بمیرم. او عاشق ایران بود و مثل هر عاشقی بیمهریها از معشوق دید.با اینهمه خم به ابرو نیاورد.و شاید در دل میگفت:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
امروز حیات فانی خاکی او پایان پذیرفته،و زندگانی جاودانی ملکوتی او آغاز شده است. همگان به عظمت مقام علم او میاندیشند،و دوستان و همکاران و معاشرانش در کنار آن،فضائل والای انسانی او را پیش چشم دارند.او اهل این جهان پرفریب و نیرنگ نبود.معصومیت فرشتگان را داشت.جامع فضائل اخلاقی بود.مظهر نجابت و فضیلت و آزادگی و درویشی و افتادگی و فروتنی و گذشت و مهربانی بود.
او زندگی را دوست میداشت.عاشق خیر و زیبایی بود:شعر خوب،موسیقی خوب،لطیفهء خوب،اخلاق خوب.اینهمه را خوب میشناخت و از آها لذت میبرد.محاوره و مفاوضه با او دلپذیرترین لذتهای جهان بود.در مجالس انس،در سفرها،درکوهپیماییها وجود نازنینش شمع جمع بود.با دل خونین لب خندان داشت.با هزاران بیت شعر لطیف و هزاران لطیفهء ظریف که در حافظهء شگرفش موج میزد،و به مناسبت با لحن دلنشین و بیان گرم به زبان میآورد،وقت دیگران را خوش میداشت.خود نیز با شنیدن یک بیت لطیفه مست ذوق و حال میشد و دانههای اشک بر گونهاش میچکید.
امروز آن آفتاب جهانتاب غروب کرده،آن گوهر شبچراغ از دست ما رفته،و آن درهای ذوق و دانش و خرد در دل خاک آرمیده است.اما که میتواند بگوید که تا در میان ما بود قدرتش را دانستیم. سرشت آسمانی او با زمینیان چه نسبت داشت.نه،ما قدر زریاب را ندانستیم و هرکسی خواسته و ناخواسته به نوعی آن نازنین را آزرد.اما آن روز که غبار غرضها و کوتهنظریها از میان برخیزد آیندگان قدر او را خوب خواهند شناخت. همانطور که قدر فردوسی هم در حیات او شناخته نشد و بعد از او بود که نامش و شعرش ورد زبانها گردید و در رؤیاها او را در بهشت برین تاج زمردین بر سر و قبای سبز در بر میدیدند که فرشتگان دورش حلقه زدهاند.از پادشاه و وزیر و دیوانیانی که او را آزردند و آن مرد ساه ضمیر تعصب پیشه که پیکر پاکش را به گورستان راه نداد اگر نامی هست فقط به یاد قدرناشناسی آنها در حق حکیم بزرگ است.دانشمند بزرگ پیرانه سر در 75 سالگی بیش از نیمی از وقت شبانه روز را کار علمی میکرد. به او گفتم:اینهمه به خودت فشار نیاور.کار فکری زود انسان را از پا درمیآورد.حالا دیگر از من نخواهید که بگویم چه جوابی میداد:
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دریغا که قدر او ندانستیم.حتی دانشگاهی که آن بزرگ سالها استادی آن را داشت و بدان اعتبار بخشیده بود و امروز بسیاری از استادان ارجمند رشتههای علوم انسانی آن برآوردگان او هستند از نشر چند سطر آگهی ترحیم و تسلیت به بازماندگان و شاگردانش دریغ ورزید.باشد.او عاشق بود.عاشق ایران،و عاشق معرفت و حقیقت و فضلیت.هیچ عاشقی بابت عشق خود به معشوق از دیگران توقع مزدی ندارد.اما فراموش نباید کرد که قدردانی ملتها از دانشمندانشان به نفع خود آنهاست که جوانانشان در پیمودن راه دانش گرمروتر شوند.
عنوان مقاله: در رثای استاد دکتر عباس زریاب خویی (4 صفحه)
نویسنده : تفضلی، احمد
در رثای استاد دکتر عباس زریابخویی
به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش که تندباد اجل بیدریغ برکندش
زمانی یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران در ضمن مقالهای در رثای یکی دیگر از دانشمندان ایران نوشت:«مرگ سایهای خطاپوش دارد».1من هرگاه یکی از فضلا درمیگذرد و سخنان اغراقآمیز دیگران را دربارهء او میشنوم و میخوانم،بیاختیار به یاد این جملهء حکیمانه میافتم و حال که قلم به دست گرفتهام تا مطلبی در رثای استاد دکتر زریاب بنویسم و به قول بیهقی«قلم را لختی بر وی بگریانم»،با خود میاندیشم که آیا این جمله در مورد او نیز صادق است یا نه؟دور از من باد که بگویم استاد زریاب به دور از خطا بود.امّا درست و منصفانه آن است که بگویم دانش و فضائل اخلاقی او چنان فراوان و فراخ دامن بود که جای چندانی برای خودنمایی خطاهای محتمل او نمیگذارد.
نوشتن و سخن گفتن دربارهء زریاب کار دشواریست.باید جامعیّت او را داشت که دریغا کسی ندارد.نگاهی به آثار پرمعنی و سنجیدهء او در فلسفه و کلام و تاریخ و ادبیات و نسخهشناسی و خطشناسی و تبحّر او در زبانهای عربی و آلمانی و انگلیسی و فرانسه شاهد این مدّعاست.من همیشه از خود پرسیدهام که مگر 24 ساعت شبانهروز زریاب طولانیتر از آن دیگران است که اینهمه میداند.بعد به خود پاسخ دادهام که البته نه،بلکه قدرت ذهن و هوش و حافظهء او چند برابر دیگران است.من در ایران و در خارج ایران محضر استادان بزرگ و پراعتباری را درک کردهام.امّا در ایران خود را همیشه شاگرد
ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 281)
سه تن از استادانی دانستهام که هرگز در کلاس درسشان ننشستهام و در معنی مرسوم کلمه شاگردشان نبودهام و به آنان امتحانی ندادهام و از آنان نمرهای نگرفتهام.امّا غالبا در محضرشان متواضعانه زانو زده و چیزها آموختهام:شادروان مجتبی مینوی،شادروان دکتر زریاب و استاد عزیزم حضرت آقای محمد تقی دانشپژوه که خدا به سلامتش بداراد.با دکتر زریاب در سال 1345 پس از آنکه از امریکا بازگشته و استاد گروه تاریخ دانشکدهء ادبیات شده بود،آشنا شدم.آن زمان من نیز پس از اتمام تحصیلات به ایران آمده بودم و بهعنوان استادیار دانشکدهء ادبیات تدریس میکردم.مردی را میدیدم با اندامی موزون و خوشسیما و خوشخوی که در اتاق گروه تاریخ مینشست:«آفتابی در میان سایهای». هرکس از او سؤالی میکرد از یک گوشه از تاریخ ایران،و او جواب میداد.در پاسخهایش هیچگونه فضلفروشی و تفاخر فضلایی دیده نمیشد.یکبار دیدن او کافی بود که هرکس شیفتهاش شود.گفتههایش همیشه چاشنی لطیفهای به جا و ناشنیده داشت.با او آشنا شدم و این آشنایی به زودی به دوستی انجامید.استاد زریاب به فرهنگ ایران پیش از اسلام مهر و عنایتی خاص داشت و ازاینرو نیز مفتخر به برخورداری از لطف او شدم.با آثار استادان متخصص این رشته آشنا بود و خود مدتی با هنینگ استاد نابغهء ایرانشناس در برکلی همکاری داشت.در آن زمان هنینگ به دومناش که یکی از اجلّهء علمای ایرانشناس فرانسه بود،نوشت که مرحوم تقیزاده یک دانشمند ایرانی را برای تدریس بدو معرفی کرده است که درست همانند مینویست.هنینگ با مینوی در مدرسهء السنهء شرقی لندن همکاری داشت و به درخواست او نامهء تنسر را که در تهران تصحیح و چاپ کرده بود،در کلاسی که پروفسور مری بویس نیز شرکت داشت به همراهی هنینگ تدریس کرده بود.بعدها پروفسور بویس ترجمهای انگلیسی از این کتاب را براساس تقریرات این دو استاد کمنظیر فراهم آورد و منتشر کرد و در جایجای آن از هردو آنان نقل قول کرده است.هنینگ دانشمندی بود سختگیر و به دست آوردن پسند خاطر او کاری بس دشوار بود.او نابغه بود و از دیگران توقّع نبوغ داشت که البته انتظار به جایی نبود.بااینهمه،احاطهء علمی بینظیر زریاب و سازگاری و بردباری و فروتنی او هنینگ را شیفتهاش کرد تا آنجا که از او خواست همیشه در برکلی بماند.امّا زریاب که عاشق ایران بود،بازگشت به ایران و شغل کتابداری مجلس سنا را بر استادی دانشگاه برکلی ترجیح نهاد و به ایران بازگشت.زریاب این جایی بود. هنگامی که به خواست شادروان مینوی«بنیاد شاهنامهء فردوسی»تأسیس شد و مقرر گشت که شاهنامه براساس نسخ خطی معتبر قدیمی زیرنظر آن استاد علامه تصحیح ومنتشر شود از زریاب دعوت گردید که در این کار مشاور علمی شادروان مینوی باشد.کم اتفاق افتاده است که زریاب«نه»گفته باشد،خصوصا در این مورد که خواهش از جانب مینوی بود و موضوع تصحیح شاهنامه.زریاب حتی اگر نوجوان دبیرستانی همسایهء خانهاش از او وقت میخواست تا اشکالات عربی یا انگلیسیاش را از او بپرسد،با گشادهرویی خواهش او را میپذیرفت،چه رسد به خواهش شرکت در کاری سترگ همچون تصحیح شاهنامهء فردوسی که همهاش را به دقت خوانده بود و در حلّ مشکلات آن صاحبنظر بود.من نیز افتخار داشتم که همراه دکتر سید جعفر شهیدی و دکتر علی رواقی در این کار از زمرهء مشاوران مینوی باشم.پیش از آن هم دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی دانشمند و ادیب و شاعر نامی ایران،در این جلسات مشاوره شرکت میکرد و به سبب سفر به خارج از فیض حضور پربرکتش محروم ماندیم.جلسات در محل بنیاد شاهنامه در پشت مجلس شورای ملی در اول خیابان ژاله تشکیل میشد.مرحوم مینوی همانطور که میدانیم در کار تحقیق سختگیر بود،کوچکترین خطایی را بر نزدیکترین و عزیزترین دوستانش نمیبخشود.برای رسیدن به حقیقت به بحث و جدل میپرداخت و تا قانع نمیشد،هیچ سخنی را از هیچکس نمیپذیرفت.گاه مباحثات این جلسات به تلخی میگرایید،در اینجا بود که لطیفهگویی و ظرافت طبع زریاب مددکار بود و لبخند بر لبان استاد مینوی میآورد و چهرهء غالبا گرفته او را میگشود و به زریاب به مزاح میگفت:«من از دست تو چه کنم؟»احترام و علاقه و اعتقادی که مرحوم مینوی بدو داشت،به هیچکس نداشت،همانطور که علاّمه مرحوم تقیزاده مکررا میگفت:«زریاب مانند فرزند من است»و در کتابی که به زریاب،در همان سالهای جوانیش هدیه کرده بود،نوشته بود:».
پس از انقلاب زریاب از دانشگاه کناره گرفت.از آزارها و ایذارهایی که از جاهلان و کمخردان و حاسدان میدید،هرگز خم بر ابرو نمیآورد.سختیها و مشقتهای روزگار هرگز از بلندی مناعت طبع او نکاست.مانند همیشه خوش میگفت و خوش میدرخشید. حتی در واپسین شب زندگیش که به اتفاق دوست و همکار دیرینش کیکاوس جهانداری در بیمارستان به دیدارش رفتم،در بستر بیماری شعر میخواند و لطیفه میگفت.چند سالی پس از انقلاب،از اقبال نیک من باز در جلسات علمی بعضی مؤسسات فرهنگی با او شرکت میکردم و این زمان با مشاوران و متخصصان دیگری که هریک به سبب تخصصش در رشتهای مانند ادبیات فارسی،عربی،تاریخ،هنر،فقه،فلسفه،و اصول و کلام و حدیث و غیره دعوت شده بود،امّا زریاب برای«همهچیز دانی»اش.در مسائل دشواری که مطرح میشد بیاختیار همه نگاهها به سوی آن نادرهء دوران میلغزید و همه گوش خود را آمادهء شنیدن سخنان حکیمانهء او میکردند که هرگز به تندی و تلخی آلوده نمیشد.آرام و شمرده و پخته و سنجیده و شیرین سخن میگفت و اگر نظر او را نمیپذیرفتند،بیهوده بر آن پافشاری نمیکرد.دیری نمیگذشت که همه میدانستند حق با او بود.در این سالها چند تن از جوانان بااستعداد از فیض راهنمایی او در کار تحقیق،خصوصا در زمینهء تاریخ و ادبیات برخوردار بودند.با اینکه فرصت اندکی داشت،امّا با مهربانی ذاتیاش،نوشتههایشان را میخواند و شیوهء درست را به آنان میآموخت..
استاد زریاب آخرین حلقه از سلسلهای بود که تقیزاده و قزوینی و مینوی از زمرهء آن بودند.دانشمندان عدیم النظیری که هم معارف ایرانی و اسلامی را میدانستند و هم با تحقیقات غربی و متدلوژی جدید آشنا بودند.دریغا که آخرین حلقهء این سلسله را از دست دادیم.2
ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت وان تصوّر نه به اندازهء این سینهء ماست
دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی،دانشگاه تهران
یادداشتها :
(1)-احسان یارشاطر،مجلهء دانشکدهء ادبیات دانشگاه تهران،سال 16،ش 5 و 6 و 1348،ص 498.
(2)-در مورد شرححال و آثار استاد زریاب،نک.به یکی قطره باران،به کوشش احمد تفضلی،تهران،1370.
جلال متینی
ما بارگه دادیم...
به یاد استاد فقید عباس زریاب خویی
زریاب خویی را از دانشگاه تهران اخراج کردند
دوست بزرگوارم زندهیاد عباس زریاب خویی(1298-1373خورشیدی)،استاد کممانند دانشگاه تهران در دوران پیش از انقلاب اسلامی،در 14 بهمن 1373 در تهران درگذشت.دربارهء مقام علمی وی حتی روزنامههای دولتی در ایران و خارج از ایران(مثل اطلاعات بینالمللی)داد سخن دادند و فقدان او را ضایعهای جبرانناپذیر برای ایران دانستند.حتی وزیر ارشاد اسلامی نیز در آگهی زیر درگذشت وی را تسلیت گفت:
انّا لله و انّا الیه راجعون.با کمال تأسف و تأثر آسمان ادب پارسی ایران فرهیختهای فرزانه را از دست داد.مرحوم دکتر عباس زریاب نویسندهء سختکوش میهن اسلامی دار فانی را وداع گفت.
این جانب درگذشت آن فقید سعید را به جامعهء فرهنگی کشور و خانوادهء آن مرحوم تسلیت میگویم و علوّ درجات برای آن مرحوم و صبر و شکیبایی برای بازماندگان مسألت میکنم
سید مصطفی میرسلیم-وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی*
ولی هیچیک از آنها،البته،به روی خود نیاوردند که چرا چنین استاد کمنظیری را در آغاز انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران اخراج کردند و او را با بیحرمتی تمام به کنار (*)به نقل از مجلهء کلک،دی و بهمن 1373(ش 58 و 59)،ص 374.
جلال متینی
ما بارگه دادیم...
به یاد استاد فقید عباس زریاب خویی
زریاب خویی را از دانشگاه تهران اخراج کردند دوست بزرگوارم زندهیاد عباس زریاب خویی(1298-1373خورشیدی)،استاد کممانند دانشگاه تهران در دوران پیش از انقلاب اسلامی،در 14 بهمن 1373 در تهران درگذشت.دربارهء مقام علمی وی حتی روزنامههای دولتی در ایران و خارج از ایران(مثل اطلاعات بینالمللی)داد سخن دادند و فقدان او را ضایعهای جبرانناپذیر برای ایران دانستند.حتی وزیر ارشاد اسلامی نیز در آگهی زیر درگذشت وی را تسلیت گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون.با کمال تأسف و تأثر آسمان ادب پارسی ایران فرهیختهای فرزانه را از دست داد.مرحوم دکتر عباس زریاب نویسندهء سختکوش میهن اسلامی دار فانی را وداع گفت.
این جانب درگذشت آن فقید سعید را به جامعهء فرهنگی کشور و خانوادهء آن مرحوم تسلیت میگویم و علوّ درجات برای آن مرحوم و صبر و شکیبایی برای بازماندگان مسألت میکنم
سید مصطفی میرسلیم-وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی*
ولی هیچیک از آنها،البته،به روی خود نیاوردند که چرا چنین استاد کمنظیری را در آغاز انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران اخراج کردند و او را با بیحرمتی تمام به کنار (*)به نقل از مجلهء کلک،دی و بهمن 1373(ش 58 و 59)،ص 374.
ایران شناسی » شماره 26 (صفحه285) گذاشتند و تا زمان مرگ نه از دانشگاه حقوقی به وی پرداختند و نه حقوق بازنشستگی که حق مسلّم او بود به وی پرداخته شد.زریاب از مال و منال دنیا چیزی در بساط نداشت که با آن در سالهای«اخراج»از دانشگاه اعاشه کند.مدتی گذشت،دوستانش در یکی دو مؤسسه،شاید«دایرة المعارف تشیّع»و نظایر آن دست او را بند کردند و حقوقی بر اساس«بخور و نمیر»برای وی مقرر داشتند.زریاب که عمری را به قناعت گذرانیده بود، در سالهای پس از انقلاب با همان مواجب اندک«زیست»میکرد،نه«زندگی».او از ایران هم بیرون نیامد.در ایران ماند تا بهعنوان استاد سرشناس تاریخ،حکومت اسلامی ایران را در آغاز قرن پانزدهم هجری،با تمام وجود تجربه کند.
او استادی بود که چندسال در دانشگاه کالیفرنیا،برکلی با هنینگ استاد دانشمند سختگیر و دیرپسند،با آن شهرت جهانی همکاری داشت(از سال 1341 تا 1343). هنینگ در همان سالها دربارهء زریاب به یکی از همکاران ایرانشناس فرانسوی خود به نام دومناش نوشته بود که«مرحوم تقیزاده یک دانشمند ایرانی را برای تدریس بدو معرفی کرده است که درست همانند مینویست».(ر.ک.احمد تفضلی،«در رثای استاد دکتر عباس زریاب خویی»،ایرانشناسی،سال 7،شمارهء 2)-استاد نامداری را که هنینگ دربارهء وی اینچنین داوری کرده بود از دانشگاه تهران اخراج کردند و مدتی قریب شانزده سال دانشجویان را از درک محضر پرفیض وی محروم ساختند.چون زریاب درگذشت،وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و روزنامههای دولتی بیذکر ستمی که از سوی دولت بر وی رفته بود،به تجلیل از مقام علمی او پرداختند!زریاب عاشق ایران بود.زریاب خویی ایران را دوست میداشت،ولی البته دربارهء ایراندوستی خود هرگز شعار نمیداد،که مقام علمی او اجل از اینگونه حرکات بود.او نیز به مانند زندهیاد پرویز ناتل خانلری نه در رژیم پیشین و نه در دورهء انقلاب اسلامی حاضر نشد از ایران خارج شود.هنینگ از زریاب خواسته بود همیشه در برکلی بماند ولی زریاب که عاشق ایران بود به ایران بازگشت و شغل کتابداری مجلس سنا را بر استادی دانشگاه برکلی ترجیح داد.دانشگاه تهران پس از بازگشت زریاب از این سفر،وی را با احترام تمام به استادی تاریخ در دانشکدهء ادبیات دانشگاه تهران برگزید،و تا استقرار حکومت اسلامی که او را«اخراج»کردند،به تدریس در دانشگاه مشغول بود،و چنانکه نوشتم در این سالها هرگز به زندگی در خارج از ایران تمایلی نشان نداد و در ایران ماند.
خانلری نیز چهل سال پیش در مقالهای با عنوان«نامهای به پسرم»،توضیح داد که چرا از ایران خارج نمیشود و چرا اروپا یا امریکا را برای زندگی خود و خانوادهاش برنمیگزیند:
شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دیاری دیگر نبردهام تا در آنجا با خاطری آسودهتر به سر ببری.شاید مرا به بیهمتی متصف کنی.راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است.اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود برکنیم و در آب و هوایی دیگر نموّ کنیم.پدران تو تا آنجا که خبر دارم همه با کتاب و قلم سروکار داشتهاند یعنی از آن طایفه بودهاند که مأمورند میراث ذوق و اندیشهء گذشتگان را به آیندگاه بسپارند.جان و دل چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین خود بسته است.از این همه تعلق گسستن کار آسانی نیست(مجلهء سخن،دورهء ششم،شمارهء اول،اسفند 1333،ص 1-5)
خانلری پس از انقلاب اسلامی گرفتار زندان شد،و پس از رهایی از زندان،وقتی یک واحد سیاسی مخالف رژیم اسلامی مستقر در پاریس به او پیشنهاد کرد که او را به اروپا خواهد آورد تا با فراغ خاطر هم به تحقیقات خود بپردازد،و...پاسخ او این بود که«از ایران خارج نمیشوم».در ایران ماند تا مرد.تفصیل این موضوع را نگارندهء این سطور در مقالهء«پیمان پایدار با فرهنگ ایران»(«یادنامهء استاد پرویز ناتل خانلری»، ایرانشناسی،سال 3،شمارهء 2(تابستان 1370،ص 233-237)نوشته است.
آثار زریاب خویی الف.کتابها:
تاریخ فلسفه،نوشتهء ویل دورانت[ترجمه از انگلیسی]،چاپ سوم،تهران،جیبی، 1348 ش.
لذات فلسفه،نوشتهء ویل دورانت[ترجمه از انگلیسی]،چاپ دوم،تهران،اندیشه، 1350 ش.
تاریخ ساسانیان،تهران،دانشگاه آزاد،1354 ش.
تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان،نوشتهء تئودور نولدکه[ترجمه از آلمانی]، تهران،انجمن آثار ملی،1358 ش.
ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 287(
بزمآورد،شصت مقاله دربارهء تاریخ،فرهنگ و فلسفه،تهران،انتشارات علمی، 1368 ش.
سیرة رسول الله،بخش اول:آغاز تا هجرت،تهران،انتشارات سروش 1370 ش.
ظهور تاریخ بنیادی،نوشتهء فریدریش ماینکه،[ترجمه از آلمانی](آمادهء انتشار(
آیینهء جام(آمادهء انتشار(
صیدنه،نوشتهء ابو ریحان بیرونی،تصحیح و تحشیه(آمادهء انتشار(
تحریر روضة الصفا(آمادهء انتشار(
دریای جان،نوشتهء هلموت ریتر[ترجمه از آلمانی](در دست ترجمه(
ب.مقالهها:
به زبان فارسی،75 مقاله،به زبانهای خارجی،3 مقاله.
ج.مقالههای تحقیقی در دایرة المعارفها:
در دایرة المعارف فارسی،زیر نظر غلامحسین مصاحب(جلد 2 و 3)،48 مقاله.
در دایرة المعارف ایرانیکا،نیویورک،زیر نظر احسان یارشاطر،چند مقاله.
در دایرة المعارف بزرگ اسلامی،زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی،28 مقاله.
در دایرة المعارف تشیع،زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی،18 مقاله.
در دانشنامهء جهان اسلام،زیر نظر احمد طاهری عراقی،22 مقاله.*
زریاب خویی دربارهء دکتر شریعتی چه گفت؟
در«خاطرات»خود،زیر عنوان«دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد(فردوسی)» (ایرانشناسی،سال 5،شمارهء 4(زمستان 1372)،ص 835-899)نوشتهام که مدارک تحصیلی دکتر علی شریعتی(لیسانس در رشتهء زبان و ادبیات فارسی،دانشگاه مشهد،و دکترای دانشگاهی از سوربن در Hagiology نه«تاریخ»)برای استخدام وی بهعنوان استادیار تاریخ کافی نبود.چه دانشکدهء ادبیات مشهد مقرراتی برای استخدام دانشیار و استادیار تصویب کرده بود و دانشکده تنها براساس آن ضوابط عمل میکرد.ولی در مورد شریعتی،رئیس وقت دانشکدهء ادبیات-برخلاف آن تصویبنامه و نظر معاون (*)به نقل از:یکی قطرهباران،جشننامهء استاد دکتر عباس زریاب خویی،به کوشش دکتر احمد تفضلی،تهران 1370،ص 9-13 و 4 برگ ضمیمهء آن.(دربارهء مقالههای وی در دایرة المعارف ایرانیکا،موضوع را از دفتر آن مؤسسه پرسیدهام).به علاوه نگارندهء این سطور نمیداند کدامیک از کتابهای«آمادهء انتشار»یا«در دست ترجمهء»زندهیاد زریاب خویی پیش از درگذشتش به چاپ رسیده بوده است.
ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 288(
دانشکده-مدارک وی را به گروه آموزشی تاریخ دانشکدهء ادبیات مشهد فرستاد.گروه آموزشی تاریخ مشهد نیز برخلاف آن مقررات،مدارک وی را کافی تشخیص داد.پس دانشکده و دانشگاه مشهد،شریعتی را برای امتحان و دیگر تشریفات به گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران معرفی کردند.در خاطرات خود نوشتهام:
نخست آنکه ما،در مشهد نمیدانستیم دکتر شریعتی قبلا برای استخدام در دانشگاه تهران مدارک خود را به گروه تاریخ آن دانشگاه تسلیم کرده بوده و دانشگاه تهران تقاضای وی را باتوجه به درجهء لیسانس او در زبان و ادبیات فارسی و دکتری دانشگاهی در رشتهء«تاریخ»(که به راستی دکتری در تاریخ هم نبود»نپذیرفته بوده است.اینک که مدارک وی در دانشکدهء مشهد برای استادیاری قابلقبول تشخیص داده شده و برای انجام امتحانات سهگانه به گروه تاریخ تهران فرستاده شده بود،اعضای گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران متعجب میشوند که...،پس با خود میگویند وقتی دانشکدهای تا این حد به مدارک علمی معلمان آیندهء خود بیتوجه است،ما چرا مانع شویم.(این موضوع را یکی از استادان فاضل و سرشناس گروه آموزشی تاریخ دانشکدهء ادبیات تهران،در همان زمان،بهطور خصوصی به من اظهار داشت و من نیز نظر خود و مصوبهء قبلی شورای دانشکده و رای رئیس وقت دانشکدهء ادبیات مشهد را برای وی شرح دادم).با این مقدمات،گروه تاریخ دانشگاه تهران موافقت خود را با استادیاری دکتر شریعتی برای رشتهء تاریخ مشهد به وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد و... اکنون که زریاب خویی رخت از جهان بربسته است و خطری متوجه وی نیست،صریحا عوض میکنم که تمام مطالب مذکور را از شخص عباس زریاب خویی که در آن زمان- اگر اشتباه نکنم-مدیر گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران هم بود،شنیدم.او بود که وقتی سخنان مرا شنید،سری تکان داد و مدتی خیره به من نگریست و دیگر در این مقوله چیزی نگفت.
اینک میافزایم،که یکی از استادانی که اخیرا از تهران به این صفحات آمده است،گفت:وقتی خاطرات تو در ایرانشناسی چاپ شد و به ایران رسید،روزی سه چهار تن با زریاب نشسته بودیم و از جمله دربارهء دکتر شریعتی سخن میگفتیم. زریاب آنچه را که تو دربارهء فرستادن پروندهء دکتر علی شریعتی به گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران نوشته بودی تأیید کرد و نیز افزود تصویب صلاحیت استادیاری شریعتی
ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 289(
برای دانشکدهء ادبیات مشهد هم بر اثر فشار ساواک به ما بود،وگرنه ما این کار را نمیکردیم.پس اگر گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران،صلاحیت دکتر شریعتی را برای استادیاری تاریخ دانشکدهء ادبیات مشهد،بیآنکه امتحان یا اختباری از وی به عمل بیاورد اعلام کرد،نه بدان جهت بود که مقام علمی او را اجل از آن میدانست که از وی امتحانی به عمل بیاورد،خیر،گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران در برابر«برهان قاطع»ساواک چه کاری جز این میتوانست بکند!
زریاب و حاج آقا روح الله
زریاب خویی،پیش از تحصیل در دانشگاه تهران و تحصیل و مطالعه در ماینس و فرانکفورت و مونیخ در رشتههای تاریخ،علوم و معارف اسلامی،فلسفه و فرهنگ تطبیقی، در سالهای 1316 تا 1322 در قم به تحصیل علوم قدیمه مشغول بود،و در فلسفه شاگرد آیت الله خمینی بود،که در آن زمان در حوزه به نام«حاج آقا روح الله»شهرت داشت. خمینی در آن زمان یگانه مدرّس فلسفه در قم بود و در مدرسهء دار الشفاء تدریس میکرد. زریاب قسمت مهمی از شرح منظومهء ملا هادی و مباحث نفس و امور عامهء اسفار را نزد وی فراگرفت.(ر.ک.یکی قطرهباران،ص 1-8(
در سالهایی که در ایران همه از آیت الله خمینی سخن میگفتند زریاب نیز گاهی با دوستانش و از جمله نگارندهء این سطور از خاطرات خود در زمان طلبگی در قم و خلقیات حاج آقا روح الله مطالبی نقل میکرد که یکی از آنها را به خاطر دارم.میگفت:یکی از طلبههای همدرس من ورزش هم میکرد،و البته این امر در حوزه امری غریب مینمود. طلبهها این موضوع را به گوش حاج آقا روح الله رسانیدند که فلانی ورزش میکند.روزی حاج آقا روح الله در حضور دیگر طلاب از او پرسید:شنیدهام ورزش میکنی.او که گویی مرتکب عمل ناشایستی گردیده است پاسخ مثبت داد.حاج آقا روح الله موضوع را رها نکرد و پرسید:چرا ورزش میکنی؟طلبه که به راستی درمانده بود و خود را برای جواب چنین سؤالی آماده نکرده بود،گفت:برای اینکه قوی بشوم تا اگر کسی روزی خواست به من حمله بکند از خود دفاع کنم.استاد به او گفت:مرد،چرا طوری رفتار نکنی که کسی جرأت نکند به تو زور بگوید با به تو حمله کند.زریاب میگفت از همان سالها معلوم بود که روحیهء این مرد با دیگر مدرسان حوزه تفاوت فاحشی دارد.گفتگوی حاج آقا روح الله با این طلبه،گفتگوی یکی دیگر از مریدان وی را با او به خاطرم آورد.
«ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 290(
موضوع مربوط میشود به قبل از واقعهء 15 خرداد 1342.روزی چند تن به دیدار حاج آقا روح الله به قم میروند و ضمن گفتگو دربارهء مسائل مختلف،یکی از آنان از فساد در دستگاه حکومتی و بیتوجهی اولیاء امور به مسائل دینی و امثال آن سخن میگوید و از او میخواهد که با استفاده از مقام روحانیت خود برای اصلاح امور کاری بکند.حاج آقا روح الله جواب میدهد اگر در محلی مردابی متعفن وجود داشته باشد،فکر میکنی اگر از چشمهای که در نزدیکی آن مرداب است،آب باریکی به سوی مرداب جاری کنیم، تعفن مرداب و نیز خود مرداب از بین میرود؟و خود پاسخ میدهد:نه.آن آب گوارای چشمه هم در مرداب به هدر خواهد رفت.راه اساسی،خشکانیدن مرداب است نه اصلاح آن.اشاره به این حکومت وقت مانند همان مرداب است و به هیچوجه قابل اصلاح نیست،پس باید آن را به کلی از بین برد.
زریاب و آزادی قلم
در تاریخ 23/7/1373 یک صد و سی و چهار تن از نویسندگان،شاعران، نمایشنامهنویسان و فیلمنامهنویسان ایران در تهران نامهای را امضا کردند که با این عبارت آغاز میشود«ما نویسندهایم»،بیآنکه در صدر نامه،مقام یا سازمان معینی را مخاطب قرار داده باشند،و رونوشت آن را برای روزنامههای مختلف ایران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران،انجمن بینالمللی قلم و سایر کانونهای نویسندگان جهان فرستادند.در آن نامه آمده است:
اما مسائلی که در تاریخ معاصر در جامعهء ما و جوامع دیگر پدید آمده، تصویری را که دولت و بخشی از جامعه و حتی برخی از نویسندگان از نویسنده دارند مخدوش کرده است.در نتیجه هویت نویسنده و ماهیت اثرش،و همچنین حضور جمعی نویسندگان دستخوش برخوردهای نامناسب شده است...
بااینهمه غالبا نویسنده را نه بهعنوان نویسنده،بلکه به ازای نسبتهای فرضی یا وابستگیهای محتمل به احزاب یا گروهها یا جناحها میشناسند و بر این اساس دربارهء او داوری میکنند.در نتیجه حضور جمعی نویسندگان در یک تشکل صنفی-فرهنگی نیز در عداد احزاب یا گرایشهای سیاسی قلمداد میشود...ازاینرو تأکید میکنیم که هدف اصلی ما از میان برداشتن موانع راه آزادی اندیشه و بیان و نشر است و هرگونه تعبیر دیگری
«ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 291(از این هدف نادرست است و مسؤول آن صاحب همان تعبیر است.و در پایان آن افزودهاند:
حاصل آنکه حضور جمعی ما ضامن استقلال فردی ماست،و اندیشه و عمل خصوصی هر فرد ربطی به جمع نویسندگان ندارد.این یعنی نگرش دموکراتیک به یک تشکل صنفی مستقل.پس اگرچه توضیح واضحات است،باز میگوییم:ما نویسندهایم.ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.
زریاب خویی این نامه را امضاء کرده است،در حالی که امضای هیچیک از استادان همشأن و همسن او در پای این نامه به چشم نمیخورد.پس از پخش این نامه، نویسندگان وابسته به دولت از جمله در روزنامههای رسالت و کیهان هوایی به جوابگویی آن 134 تن و حملهء به ایشان پرداختند.دستگاه امنیتی هم تنی چند از این گروه را مجبور ساخت که مطلبی در روزنامهها بنویسند و بهگونهای توضیح بدهند که قصدشان مخالفت با دستگاه حاکمه نبوده است،و سخنانی از این نوع.دوستی گفت از جمله به سراغ زریاب خویی آمدند که یا چنین مطلبی را بنویس و یا آنکه همان«آب باریک» مواجبت را نیز قطع میکنیم.مقاومت زریاب بیثمر بود و ناچار شرح مفصلی نوشت که در روزنامهها به چاپ رسید.اما،او نه امضای خود را پس گرفت،نه از کار خود اظهار ندامت کرد،بلکه نوشت من آزادی را در آن حدودی میبینم که نوشتهام.
سخنی دیگر
و دربارهء این دوست فاضل بزرگوار که نمونهء یک انسان کامل بود،مطلب دیگری را هم بنویسم و این نوشته را به پایان برسانم.در اواخر سال 1372 نامهای به امضای دو استاد سرشناس:عباس زریاب خویی و محمد تقی دانشپژوه به دستم رسید که در آن نوشته بودند در صددند برای تجلیل و قدردانی از خدمات علمی یکی از استادان پیشین دانشگاه تهران که شهرتی جهانی دارد،جشننامهای چاپ کنند،از بندهء دورافتاده نیز خواسته بودند که مقالهای برای چاپ در آن جشننامه بفرستم،با علم به اینکه میدانستند هم بدین دو تن ارادت بسیار دارم و هم به آن استاد گرامی.مقاله را نوشتم و برای ناشر فرستادم و از وی خواستم غلطگیری نهایی مقاله را برایم بفرستد تا آن را ببینم.ناشر جواب داد این کار وقتگیر است و وضع پست مبهم،و در نتیجه چاپ کتاب به تعویق خواهد افتاد.سرانجام در برابر اصرار من ناشر نوشت،آقای دکتر زریاب خویی
«ایران شناسی » شماره 26 (صفحه 292(
فرمودهاند:مقالهء فلانی را خودم به دقت غلطگیری مطبعی خواهم کرد،خیالشان آسوده باشد.مردی محترم با همهء گرفتاریها این کار را که به هیچوجه در شأن وی نبود پذیرفت. توسط ناشر از استاد زریاب خویی تشکر کردم.ناگفته نماند که تاکنون از نشر آن «جشننامه»خبری ندارم.نشود«نام»استادی که جشننامه برایش تهیه دیده شده است، نشر کتاب را به«دستانداز»انداخته باشد!
جمهوری اسلامی با اخراج استاد زریاب خویی از دانشگاه تهران،هم دانشجویان را سالها از محضر این استاد یگانه محروم کرد و هم او را در سنین بالا،گرفتار تنگدستی ساخت.آیا زریاب خویی در آن سالها این بیت نغز خاقانی شروانی را با خود زمزمه نمیکرده است که:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
از جمله آثار دکتر عباس زر یاب خوئی:
مقالات برای دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
مقالات برای دایرة المعارف فارسی مصاحب.
ترجمه تاریخ فلسفه اثر ویل دورانت، تهران: فرانکلین، 1351 / تهران: علمی و فرهنگی، 1345 / 1357 / 1370 / 1374.
ترجمه لذات فلسفه اثر ویل دورانت، درباره سرگذشت و سرنوشت بشر، تهران: علمی و فرهنگی، 1369.
ساسانیان، تهران: پژواک فرهنگ، 1378.
تاریخ ساسانیان اثر تئودور نولدکه، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1378.
تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، از آثار تیودور نولدکه، تهران: انجمن آثار ملی، 1358.
بزم آورد، شصت مقاله درباره، تاریخ، فرهنگ و فلسفه، تهران: علمی، 1368.
سیره رسول الله، تهران: سروش.
تصحیح روضة الصفا اثر میرخواند، تهران: علمی، 1373.
تصحیح نامه های ادوارد براون به سیدحن تقی زاده، تهران: کتابهای جیبی.
آئینه جام، تهران: علمی، 1368، درباره حافظ، کتاب برگزیده سال.
تاریخ بنیادی.
تحقیق و نشر الصیدنة فی الطب اثر ابوریحان بیرونی، تهران: نشر دانشگاهی، 1370.
صیدنه کتابی در داروشناسی پزشکی اسلامی است.
مصحح، کتاب را از نسخه اصل عربی و جاهای افتاده را از ترجمه فارسی تکمیل و بر اساس کار مترجم روسی صیدنه (کریموف) شماره گذاری کرده است.
ترجمه دریای جان از آثار هلموت ریتر درباره زندگی و اندیشه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، تهران: الهدی، 1374.
تاریخ ایران به زبان فرانسه به مناسبت جشن فرهنگ و هنر، 1352.
خاطرات. در این کتاب نوشته است که امام خمینی از لحاظ فلسفی و عرفانی به ولایت فقیه رسیده بود و آن چه در این زمینه به صورت فقهی بیان کرد صرفا برای توجیه این نظریع نزد فقها و مردم بود.
یکی قطره باران، جشن نامه دکترزر یاب خوئی، 1370.
http//:www.forum.98ia.com/t300462.htm/
6/10/91
خلاصه
« تاریخ نگاری بیهقی» عباس زریاب خویی
بیهقی حس یا احساس تاریخی داشته است وعلاقه به دانستن تاریخ و ضبط آن انگیزه اصلی او برای تاریخ نگاری بوده نه دستور سلطان یا به امید صله امیری . او نوشتن تاریخ معاصر خود را برای کسی که به جزئیات آن واقف باشد واجب می داند . در ضمن خودش نیر از خواندن تواریخ گذشته لذت می برده ونویسندگان آن ها را می ستوده است .تاریخ در نظر او تسلسل حوادث مهم انسانی است و همچنانکه حوادث ناگسستنی است انسان باید با ثبت این حوادث آن ها را برای آیندگان حفظ کند . در زمان نوشتن کتاب ، هر گاه مطلب تازه ای را پیدا می کرد وارد تاریخ خود می نمود .او معتقد است که بسیاری از تاریخ نویسان گذشته تاریخ را به نفع پادشاهان تحریف کرده اند و به همین دلیل خودش حقیقت را می نویسد و ضعف های مسعود را ، هرچند با اغماض ، نشان می دهد .او برای دریافت حقیقیت تاریخ از منابع کتبی (کتاب های معتبر ) یا شفاهی ( گفتار افراد مورد اعتماد ) به علاوه استدلال و استنباط خودش استفاده می کند . تاریخ خود را از سال 409 شروع می کند ،یعنی همان جایی که محمود وراق کتاب خود را به پایان رسانده ، زیرا هدف بیهقی نقل گفتار دیگران برای اضافه کردن حجم کتاب نبوده است . بیهقی فقط احوال پادشاهان را ذکر نمی کند ، بلکه به نقل احوال بزرگان نیز می پردازد . ظاهرا در زمان او نقل جزئیات را اقاصیص می خوانده اند وآن را سزاوار تاریخ نمی دانستند ، اما بیهقی با این عقیده مخالف است . از امتیازات او توصیف ظاهر و درون اشخاص است که در مشرق زمین نادر است . بیهقی هر چند گاه گاهی اشعاری در پند و اندرز می آورد ، اما افکار عارفانه ندارد ، زیرا از نظر صوفی و عارف جهان و بشر بی مقدار تر از آن است که برایش تاریخ بنویسند . از این جهت شبیه فردوسی است .بیهقی برخلاف تاریخ نگاران گذشته که فقط حوادث را شرح می دهند ، اندیشه ها و احساساتی که پدید آورنده و محرک این حوادث بوده را نیز بیان می کند مانند : حرص و جاه طلبی و شهوت رانی و کینه توزی و انتقام جوئی و ...تاریخ سازان بیهقی مانند مسعود و ... معتقد به جبر علّی نیستند ، به همین دلیل رای می زنند و تدبیر می کنند اما بیهقی مانند هر مسلمان اشعری مذهب معتقد به قضا و مشیت الهی است ، با این وجود نسبت دادن حوادث را به حرکات نجوم وسیارات نادرست می داند و می گوید : " هرکس آن را از کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد و معتزلی و زندیقی و دهری باشد جای او دوزخ بود . "
تخلیص و باز نویسی: نیره سلیمیمنبع: مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد ، شماره چهارم ، سال هفتم ، شماره مسلسل 28 ، زمستان 1350 twww.anobanini.ir/index/fa/1386/06
6/10/91
دکتر باستانی پاریزی می گوید خیلی حافظه می خواهد که زریاب یک بار نصف دیوان قاآنی را برایتان از حفظ بخواند, نیمی از غزلیات حافظ را شرح بنویسد و ثلث دیوان ترکی فضولی بغدادی را بازگو نماید. دکتر زریاب هنگام ترجمه تاریخ فلسفه ویل دورانت شعر لوکرتیوس (Lucretius) شاعر معروف رومی قرن اول قبل از میلاد را با لطافتی خاص به شعر فارسی و در کمال امانت ترجمه کرده شعری که پروفسور شوت ول آن را از شگفت انگیزترین بخش های ادبیات قدیم می داند, اینک آن سروده:
هیچ چیز ثابت و بر جای نیست
جمله در تغییر و سیر سرمدی است
ذره ها پیوسته شد با ذره ها
تا پدید آمد همه ارض و سما
تا که ما آن جمله را بشناختیم
بهر هر یک اسم و معنا ساختیم
بار دیگر این ذوات آشنا
غرق می گردند در گرداب ها
ذره ها از یکدیگر بگسسته شد
از بر شکل دگر پیوسته شد
آب دریاهای ژرف بی کران
در بخارِ مه شوند از ما نهان
جمله دریاها همه صحرا شوند
سنگ ها و ریگ ها پیدا شوند
این بیابان ها و صحراها همه
باز مبدّل گشته بر دریا همه
بعد از آن با موج هایی داس وار
سازد از هر سو خلیجی آشکار
هیچ چیز ثابت و بر جای نیست
جمله در تغییر و سیر سرمدی است40
کتاب آینه جام حاصل تأملات و بررسی های او در دیوان حافظ است که از لحاظ نقد ادبی اهمیت فراوانی دارد و نکته سنجی های بدیع و لطیف در آن دیده می شود.
زریاب ادیبی گرانمایه به شمار می رود که نثری خوش, روان و استوار دارد و با وجود سادگی نغز و با حلاوت به نظر می رسد. کتاب ها, ترجمه ها و مقالاتش علاوه بر ارزش علمی و فکری حاوی ارزش ادبی هم می باشد. مجموعه ای از مقالاتش که تحت عنوان بزم آورد انتشار یافته خود دائره المعارف کوچک فارسی است که نمونه هایی جالب از عمق فکر, دقت نظر و ذوق ادبی او می باشد; در این آثار گزیده گویی, محتوای عالی و ایجاز به خوبی دیده می شود.
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/1877/33/text
10/10/91
مروری بر کتاب
شرح مشکلات دیوان حافظ
کتاب آینه جام حاصل تأملات و بررسی های نویسنده در دیوان حافظ است که از لحاظ نقد ادبی اهمیت فراوانی دارد و نکته سنجی های بدیع و لطیف در آن دیده می شود.
زریاب ادیبی گرانمایه به شمار می رود که نثری خوش, روان و استوار دارد و با وجود سادگی نغز و با حلاوت به نظر می رسد. کتاب ها, ترجمه ها و مقالاتش علاوه بر ارزش علمی و فکری حاوی ارزش ادبی هم می باشد.
مجموعه ای از مقالاتش که تحت عنوان بزم آورد انتشار یافته خود دائره المعارف کوچک فارسی است که نمونه هایی جالب از عمق فکر, دقت نظر و ذوق ادبی او می باشد; در این آثار گزیده گویی, محتوای عالی و ایجاز به خوبی دیده می شود.
10/10/91
برگرفته از:
دورانت، ویل؛ لذات فلسفه (پژوهشی در سرگذشت و سرنوشت بشر)؛ برگردان عباس زریاب خوئی؛ چاپ بیستویکم
نبوغ در زنان
ویل دورانت
سخنی از این جستار: «برابری در نبوغ را باید از روی توانایی در اجرای مشاغل و وظایفی دانست که طبیعت بر هریک از زن و مرد مقرر کرده است.»
علل کمی نبوغ در میان زنان، هم متعدد است و هم گمراهکننده. شاید ما در این باره بیتعمق حکم میکنیم و فراموش میکنیم که نبوغ در مادری همان اندازه امکان دارد که نبوغ در سیاست و ادب و جنگ. دربارهی برابری در نبوغ نباید از روی برابری در قدرت یا توانایی در اجرای امور با مهارت مساوی حکم کرد (دربارهی خوشبختی در زندگی نیز همینطور)، بلکه برابری در نبوغ را باید از روی توانایی در اجرای مشاغل و وظایفی دانست که طبیعت بر هریک از زن و مرد مقرر کرده است. این اشتباه مانند آن اشتباه دیگری است که میگوییم نبوغ در عصر ما کمتر از نبوغ در زمانهای گذشتهای است که فاصلهی زمانی آن، ما را مسحور ساخته است. ما میخواهیم امروز نبوغ را در همان میدانهایی که سابق در آن ظهور کرده است باز بینیم. اگر یک قدرت ذهنی در روزگار گذشته در میدان ادب و هنر تجلی میکرد، امروز در میدان وسیع دانش و صنعت خودنمایی میکند. همِّ ما اکنون منحصر به آن است که با علم و قدرت جدیدی که به دست آوردهایم عالم طبیعت را از نو بسازیم. ما علما و مخترعین بزرگی داریم و در تجارت و اقتصاد جهانی، مردان برجستهی فعالی داریم. در چنین زمانی نباید منتظر ظهور کسانی مانند افلاطون و شکسپیر و لئوناردو و بتهوون باشیم.
تهران: انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۸.
www.rahpoo.com/?DDoc=PB901108
6/10/91
مقاله
آقای "سید علی آل داود" مؤلف و ویراستار مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی در مقدمه یکی از مقالات خود به نام "نوشته های تاریخی عبدی بیک شیرازی" در خصوص دکتر عباس زریاب خویی نوشته است:
استاد شادروان، دکتر عباس زریاب، از نوادر روزگار بود و قدرش آن چنانکه میباید شناخته نشد، حتی اهل پژوهش و تحقیق نیز آنگونه که در خور مقام و شأن علمی آن علامه دوران بود، از برجستگیهای او آگاهی کافی نداشتند. مطالبی که پس از درگذشت وی در نشریات به قلم دوستانو شاگردان او منتشر شد، البته تا حدی به شناساندن زریاب کمک کرد اما به نظر میرسد، اهمیت او همچنان مجهول مانده است.در سالهای نخستین دانشجویی، به درک محضر دکتر زریاب در دفتر مجله یغما نائل آمدم، از آن پس در پارهای از جلسات سخنرانی وی در دانشگاه تهران، حضور یافتم. پس از انقلاب از آنجا که دکتر زریاب در مؤسسات علمی جدید حضور فعالی داشت، دیدار او آسانتر بود به ویژه، اواخر که چند سالی دستیار او در یکی از این سازمان ها بودم، استفاده از محضر فیض بخش او مداوم بود. نشستن در محضر زریاب افزون بر فواید فراوان علمی، بهره وری از فضائل اخلاقی و انسانی او بود. هر سخنی از زریاب حتی لطیفههای او آموزنده و رهگشا بود و هرنکته و خی او اثری جدی و روشنگر بر اذهان اطرافیان باقی میگذاشت. برخوردها و رفتارهای ملاطفتآمیز زریاب حتی با کسانی که با او بر سر مهر نبودند، پندآموز و عبرتانگیز بود. او بدون آنکه تظاهری داشته باشد در رفتار خود جوهری انسانی داشت که حکایت از منشی آزاد میکرداق کار او محل تجمع همه همکاران جوان یا استادان نامآور و فاضل بود. او حلاّل مشکلات همه و پاسخگوی سؤالات و اشکالات در رشتههای گوناگون بوددکتر زریاب حافظهای شگفتانگیز داشت و ذهن او گنجینهای از خاطرات لطیف و پر مطلب بود و هر زمانی به مناسبت، نکتهها بیان میداشت. چند سال پیش روزی دکتر سید جعفر سجادی بیتی از منظومه شاعری گمنام خواند و جویای نام سراینده کتاب و محل چاپ آن شد. زریاب بیتها بیت از آن مثنوی را که بلند و نامشهور بود، خواندن گرفت و بیآنکه به ذهن فشار آورد نام شاعر، محل چاپ و سال آن را که در اوایل مشروطه بود بیان کرد و تعجب و اعجاب حاضران را برانگیخت. به ویژه باید از تسلط زریاب بر اشعار شاعران مشهور یا غیر مشهور عرب زبان سخن راند.
از خاطرات تأسف بار من در باره استاد زریاب آن است که روزگاری نیّت آن داشتم تا در محضر او به بهانه تصحیح کتاب "جهانآرای" قاضی احمد غفاری ـ که تألیفی موجز اما دقیق و پر مطلب از تاریخ عمومی به روایت مورخان اسلامی است ـ یک دوره تاریخ جهان اسلام و ایران را نزداو آموزش ببینم، اما کسانی از کوته نظران کم کار که از تلاش دیگران هم نگران و ناشادند، زریاب را که موافقت خود را با این خواسته بارها اعلام داشته و نسخ خطی آن کتاب نیز فراهم آمده و شروع کار از هر نظر نزدیک بود، از این اندیشه باز داشتند، اکنون پس از گذشت چندین سال، یاد آن چیزی جز افسوس بر خاطر نمیگذارد.
بخشی از مقدمه کتاب "بزم آوردی دیگر" تالیف دکتر عباس زریاب خویی، به مطلبی با عنوان "در رثای استاد دکتر عباس زریاب خویی" به قلم استاد احمد تفضلی" اختصاص یافته است. آقای تفضلی در این مطلب خود آورده است:
به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش
که تندباد اجل بی دریغ برکندش
زمانی یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران در ضمن مقاله ای در رثای یکی دیگر از دانشمندان ایران نوشت: "مرگ سایه ای خطاپوش دارد". من هرگاه یکی از فضلا در می گذرد و سخنان اغراق آمیز دیگران را دربارة او می شنوم ومیخوانم، بی اختیار به یاد این جملة حکیمانه می افتم و حال که قلم به دست گرفته ام تا مطلبی در رثای استاد دکتر زریاب بنویسم و به قول بیهقی
"قلم را لختی بر وی بگریانم"، با خود می اندیشم که آیا این جمله در مورد او نیز صادق است یا نه؟ دور از من باد که بگویم استاد زریاب به دور از خطا بود. اما درست و منصفانه آن است که بگویم دانش و فضایل اخلاقی او چنان فراوان و فراخ دامن بود که جای چندانی برای خودنمایی خطاهای محتمل او نمی گذارد.
نوشتن و سخن گفتن دربارة زریاب کار دشواری است. باید جامعیت او را داشت که دریغا کسی ندارد. نگاهی به آثار پرمعنی و سنجیدة او در فلسفه و کلام و تاریخ و ادبیات و نسخه شناسی و خط شناسی و تبحّر او در زبانهای عربی و آلمانی و انگلیسی و فرانسه شاهد این مدّعاست. من همیشه از خود پرسیده ام که مگر 24 ساعت شبانه روز زریاب طولانی تر از آن دیگران است که این همه می داند؟، بعد به خود پاسخ داده ام که: البته نه، بلکه قدرت ذهن و هوش و حافظة او چند برابر دیگران است. من در ایران و در خارج ایران محضر استادان بزرگ و پراعتباری را درک کرده ام. اما در ایران خود را همیشه شاگرد سه تن از استادانی دانستهام که هرگز در کلاس درسشان ننشسته ام و در معنی مرسوم کلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحانی نداده ام و چیزها آموخته ام: شادروان مجتبی مینوی، شادروان دکتر زریاب و استاد عزیزم حضرت اقای محمدتقی دانش پژوه که خدا به سلامتش بدارد.
با دکتر زریاب در سال 1345 پس از آنکه از آمریکا بازگشته و استاد گروه تاریخ دانشکدة ادبیات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نیز پس از اتمام تحصیلات به ایران آمده بودم با اندامی موزون و خوش سیما و خوشخوی که در اتاق گروه تاریخ می نشست: "آفتابی در میان سایه ای". هر کس از او سؤالی می کرد از یک گوشه از تاریخ ایران، و او جواب می داد. در پاسخ هایش هیچ گونه فضل فروشی و تفاخر فضلایی دیده نمی شد.
یک بار دیدن او کافی بود که هر کس شیفته اش شود. گفته هایش همیشه چاشنی لطیفه ای بجا و ناشنیده داشت. با او آشنا شدم و این آشنایی به زودی به دوستی انجامید.
استاد زریاب به فرهنگ ایران پیش از اسلام مِهر و عنایتی خاص داشت و از این رو نیز مفتخر به برخورداری از لطف او شدم. با آثار استادان متخصص این رشته آشنا بود و خود مدتی با هنینگ استاد نابغة ایران شناس در برکلی همکاری داشت. در آن زمان هنینگ به دومناش که یکی از اجلّة علمای ایران شناس فرانسه بود، نوشت که مرحوم تقی زاده یک دانشمند ایرانی را برای تدریس بدو معرفی کرده است که درست همانند مینوی است.
هنینگ با مینوی در مدرسة السنة شرقی لندن همکاری داشت و به درخواست او نامة تنسر را که در تهران تصحیح و چاپ کرده بود، در کلاسی که پروفسور مری بویس نیز شرکت داشت به همراهی هنینگ تدریس کرده بود. بعدها پروفسور بویس ترجمهای انگلیسی از این کتاب را براساس تقریرات این دو استاد کم نظیر فراهم آورد و منتشر کرد و در جای جای آن از هر دو آنان نقل قول کرده است.
هنینگ دانشمندی بود سختگیر و به دست آوردن پسند خاطر او کاری بس دشوار بود. او نابغه بود و از دیگران توقّع نبوغ داشت که البته انتظار بجایی نبود. با این همه، احاطة علمی بی نظیر زریاب و سازگاری و بردباری و فروتنی او هنینگ را شیفته اش کرد تا آن جا که از او خواست همیشه در برکلی بماند. اما زریاب که عاشق ایران بود، بازگشت به ایران و شغل کتابداری مجلس سنا را بر استادی دانشگاه برکلی ترجیح نهاد و به ایران بازگشت. زریاب اینجایی بود.
هنگامی که به خواست شادروان مینوی "بنیاد شاهنامة فردوسی" تأسیس شد و مقرّر گشت که شاهنامه براساس نسخ خطی معتبر قدیمی زیرنظر آن استاد علامه تصحیح و منتشر شود، از زریاب دعوت گردید که در این کار مشاور علمی شادروان مینوی باشد. کم اتفاق افتاده است که زریاب "نه" گفته باشد، خصوصاً در این مورد که خواهش از جانب مینوی بود و موضوع تصحیح شاهنامه. زریاب حتی اگر نوجوان دبیرستانی همسایة خانه اش از او وقت می خواست تا اشکالات عربی یا انگلیسی اش را از او بپرسد، با گشادهرویی خواهش او را میپذیرفت، چه رسد به خواهش شرکت در کاری سترگ، همچون تصحیح شاهنامة فردوسی که همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشکلات آن صاحبنظر بود.
من نیز افتخار داشتم که همراه دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر علی رواقی در این کار از زمرة مشاوران مینوی باشم. پیش از آن هم دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دانشمند و ادیب و شاعر نامی ایران، در این جلسات مشاوره شرکت می کرد و به سبب سفر به خارج از فیض حضور پربرکتش محروم ماندیم.
جلسات در محل بنیاد شاهنامه در پشت مجلس شورای ملی در اول خیابان ژاله تشکیل می شد. مرحوم مینوی همان طور که می دانیم در کار تحقیق سختگیر بود، کوچکترین خطایی را بر نزدیکترین و عزیزترین دوستانش نمی بخشود. برای رسیدن به حقیقت به بحث و جدل می پرداخت و تا قانع نمی شد، هیچ سخنی را از هیچ کس نیم پذیرفت. گاه مباحثات این جلسات به تلخی می گرایید، در این جا بود که لطیفه گویی و ظرافت طبع زریاب مددکار بود و لبخند بر لبان استاد مینوی می آورد و چهرة غالباً گرفته او را می گشود و به زریاب به مزاح میگفت: "من از دست تو چه کنم؟".
احترام و علاقه و اعتقادی که مرحوم مینوی بدو داشت، به هیچ کس نداشت، همان طور که علامه مرحوم تقی زاده مکرراً می گفت: "زریاب مانند فرزند من است" و در کتابی که بهزریاب، در همان سالهای جوانیش هدیه کرده بود، نوشته بود "علامه زریاب خویی".
چند سالی پس از انقلاب، از اقبال نیک من باز در جلسات علمی بعضی مؤسسات فرهنگی با او شرکت میکردم و این زمان با مشاوران و متخصصان دیگری که هر یک به سبب تخصصشان در رشته ای مانند ادبیات فارسی، عربی، تاریخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و کلام و حدیث و غیره دعوت شده بودند، اما زریاب برای »همه چیزدانی« اش در مسائل دشواری که مطرح می شد بی اختیار همه نگاهها به سوی آن نادرة دوران می لغزید و همه گوش خود را آمادة شنیدن سخنان حکیمانة او می کردند که هرگز به تندی و تلخی آلوده نمی شد. آرام و شمرده و پخته و سنجیده و شیرین سخن می گفت و اگر نظر او را نمی پذیرفتند، بیهوده بر آن پافشاری نمی کرد. دیری نمی گذشت که همه می دانستند حق با او بود. در این سالها چند تن از جوانان با استعداد از فیض راهنمایی او در کار تحقیق، خصوصاً در زمینة تاریخ و ادبیات برخوردار بودند. با این که فرصت اندکی داشت، اما با مهربانی ذاتی اش، نوشته هایشان را می خواند و شیوة درست را به آنان می آموخت.
پس از انقلاب، زریاب از دانشگاه کناره گرفت. از آزارها و ایذاهایی که از جاهلان و کم خردان و حاسدان می دید، هرگز خم بر ابرو نمی آورد. سختیها و مشتقهای روزگار هرگز از بلندی مناعت طبع او نکاست، مانند همیشه خوش می گفت و خوش می درخشید. حتی در واپسین شب زندگیش که به اتفاق دوست و همکار دیرینش کیکاوس جهانداری در بیمارستان به دیدارش رفتم، در بستر بیماری شعر می خواند و لطیفه می گفت.
استاد زریاب آخرین حلقه از سلسله ای بود که تقیزاده و قزوینی و مینوی از زمرة آن بودند. دانشمندان عدیم النظیری که هم معارف ایرانی و اسلامی را میدانستند و هم با تحقیقات غربی و متدلوژی جدید آشنا بودند. دریغا که آخرین حلقة این سلسله را از دست دادیم.
ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت وان تصـــــور نه به اندازة این سینة ماست
ulus.mihanblog.com/pos
10/10/91
مصاحبه
مقایسه نظام حوزوی با نظام دانشگاهی (نگاه تاریخی(
درآمد:
عباس زریاب خویی از چهره های برجسته دانشگاهی بود که هم سابقه تحصیلات حوزوی داشت و هم دردانشگاه های خارج و داخل درس خوانده بود و تدریس کرده بود. سنگین می نوشت، محققانه و متین. از شاگردان فروزانفر و نفیسی بود، و تقی زاده او را به کتابخانه مجلس آورد و این قاعده است که اگر آدم تیزهوشی پایش به یک کتابخانه مهم برسد و کارمند آنجا شود، علی القاعده باید چیزی مثل زریاب یا دانش پژوه و امثال آنها بشود. زریاب چندین کتاب نوشت و ترجمه کرد و بعد از انقلاب هم با دایره المعارف بزرگ اسلامی وهمینطوردانشنامه جهان اسلام همکاری می کرد.مدتی پیش از درگذشت وی که در بهمن 1373 رخ داد، آقای میرزا صالح مصاحبه ای مفصل با وی کرده و دیدگاه های او را به همراه برخی از خاطراتش از زبان وی گرفته و سال 79 آنها را ضمن کتابچه ای با عنوان "گفت و گو با دکتر عباس زریاب خویی" توسط نشر فرزان منتشر کرد.این اواخر فرصتی دست داد تا آن کتاب را مرور کنم. خودم هم چندین بار در دانشنامه با ایشان دیدار داشتم. احساس کردم نکات سودمندی در این کتاب وجود دارد. شاید در میان آنها بخشی که در اینجا انتخاب کرده ایم، از اهمیت بیشتری برخوردار باشد که مربوط به مقایسه ای میان نظام آموزشی حوزه های علمیه با دانشگاه های ماست.اما صرف نظر از آنها مطالب دیگری هم در این کتاب بود که توجه من را به خود جلب کرد و شنیدن آنها از زبان دکتر زریاب جالب بود. زریاب برکشیده تقی زاده است و خود می گوید که نسبت به وی عنایت داشته با این حال، در دلش به مصدق هم علاقه مند بوده است.بنابرین گفته های وی در باره تقی زاده جالب خواهد بود.زریاب براین باور است که تقی زاده اول داریم و تقی زاده دوم. تقی زاده اول محصول دوره شیفتگی ما نسبت به غرب است وتقی زاده دوم محصول دوره ای که ما به تدریج از غرب سرخورده شده و در باره از دست دادن هویت فرهنگی و دینمان احساس ناامنی می کنیم. زریاب در باره تقی زاده دوم می گوید که در این دوره معتقد بود که "اسلام و شیعه از ارکان ملیت ایران است." در صورتی که این را سی سال پیش نمی گفت و این را بارهاازخودش شنیدم. این درست تغییر صد و هشتاد درجه بود. اما در باره رابطه او با انگلیس و مشروطه زریاب می گوید: "اساسا تاریخ مشروطه متهم است چون انگلیسی ها از آن طرفداری کردند". سپس در باره سوابق تقی زاده و وابستگی او به انگلیس می گوید که وی واقع گرا بود و تنها راه را در این می دید که ما فقط با حرکت در این مسیر است که می توانیم از شکست پرهیز کنیم! وی ادامه می دهد که تقی زاده می گفت: هنوز آن روح ملیت در عمق جامعه نفوذ نکرده است که ما به عنوان یک ملت جمعا حرکت کنیم.زریاب سپس به یک غفلت مهم تقی زاده و دیگر افراد نسل او و نیز مصدق و جبهه ملی و شاه اشاره می کند و آن این است: "آنچه در عمق جامعه بود، مذهب بود و از این نکته تمام رجال سیاسی غافل بودند. حتی دکتر مصدق هم غافل بود که جریان دین در مملکت ما خیلی خیلی عمیق تر است از جریان روشنفکری و ملت پرستی و این هم در عمل ثابت شد. شاه هم همین طور او خیال می کرد که آدم فقط باید مجری سیاست غرب باشد و ایران را باید غرب نجات بدهد همان طور که حزب توده هم می گفت ایران را باید شوروی ها نجات دهند. همه در اشتباه بودند. حتی آن کسانی که خودشان را متخصص تاریخ و اجتماع می دانند ." در اینجا زریاب یک مثال بسیار خوبی برای نشان دان عمق بی عمقی جریان روشنفکری می زند که واقعا عالی است: "من همیشه تشبیه می کردم این جریان روشنفکری را به آن پوست نازک تخم مرغ که وسطش یک مایه زرد و یک مایه سفید هست .و رویش هم قشر خیلی نازکی هست. قشر روشنفکر هم، آنها که در سطح، یک سطحی در روزنامه ها و اینها می نوشتند، آن بودند. این آتشفشان عمیق در دین، داخل بود. نه تقی زاده این را متوجه بود نه شاه و نه جبهه ملی و گروه مصدق. هیچ کدام به این نکته توجه نداشتند". زریاب در باره تاریخ مشروطه کسروی هم این انتقاد را مطرح می کند که "در دسترس او خیلی از منابع نبوده" و اشکال دیگر این که قهرمان واقعه او ستارخان و باقرخان و اینها هستند. کسی منکر شجاعت اینها نیست ولی تکیه کامل بر اینها گذاشتن به نظر من کار درستی نیست. ستارخان خیلی شجاعت داشته ولی اساس یک تاریخ را بر مبنای یک شخص قرار دادن درست نیست" "او اساسا حرکت را نه روحانی می بیند نه طبقه روشنفکر. فقط طبقه متوسط و توده مردم را عامل اساسی می داند. این از خیلی جهات خوب است اما همه را تکیه بر این دادن کار صحیحی نیست. اگر مثلا فتوای ملاکاظم نبود، شاید به این اندازه نمی شد توده مردم را به حرکت درآورد"به علاوه "کسروی به کلی منکر نقش انگلیس هاست. اساسا نقش انگلیسی ها را قبول ندارد. واقعش این است که آنها خیلی کمک کردند و آن هم از ترس سیاست روس بود .در باره مینوی هم با این که او وقتی از ایران رفت در لندن به استخدام رادیو بی بی سی درآمد. زریاب معتقد است که او همچنان حس وطن پرستی نیرومندی داشت. یک بار پدرش شیخ عیسی که در کتابخانه مجلس بود و عذرش را خواسته بودند، نزد خانم لمبتون که در سفارت انگلیس بود رفته بود و او هم با رئیس مجلس صحبت کرده بود و این شیخ عیسی پدر مینوی به کارش برگشته بود. لمبتون در لندن به مینوی گفته بود که من کارپدرت را درست کردم. مینوی از همان جا یک نامه به پدرش نوشته بود و گفته بود که تو آبروی مرا ریختی.چه حقی داشتی به یک خارجی متوسل شوی. مینوی بارها این را به من گفته بود .در مجموع این کتابچه به رغم کوچکی حاوی نکات جالبی است. در اینجا بخش مربوط به مقایسه حوزه علمیه را با دانشگاه ها عینا درج می کنیم. در این یادداشت سؤالات را کوتاه کرده ایم.
رسول جعفریان17 فروردین 1386
10/10/91
حوزه های علمیه و دانشگاه ها
استاد مدتی که در قم بودید تا چه حد پیش رفتید؟
می دانید درس های حوزه سه قسمت است:
یکی مقدمات است که عبارت است از صرف و نحو و مقداری منطق و معانی و بیان.
بعد می رسد به دوره ای که تقریبا مثل دوره متوسطه یا دبیرستان ما است که آن را دوره سطح می گویند در اصطلاح محصلین که کتاب های عالی تری از اصول فقه و فلسفه است که به اصطلاح دوره عالی تری است.
دوره سطح که تمام شد، که معمولا عبارت است از دوره خواندن شرح لمعه و مکاسب و رسائل و کفایه و شرح منظومه و اسفار و اینها، بعد منتقل می شوند به دوره خارج. درس خارج درس کتاب نیست. آن که می گویند سطح یعنی از روی سطح کتاب می خوانند. درس خارج این است که مجتهد نظریات و عقاید خودش را بدون مراجعه به کتاب معین بیان می کند. البته کتاب ها را انتخاب می کند و بعضی را قبول می کند و قول بعضی از علما را هم قبول نمی کند. یک مجلس بحث و کنفرانس و سمینار مانند است. این دیگر طول دارد و بستگی به استعداد شاگرد دارد که تا چند سال بتواند در این مجالس خارج شرکت کند تا خودش صاحب آن قدرت استنباط بشود. قدرت استنباط هم دو مرحله دارد یکی اجتهاد تجزء یعنی در یک قسمت از فقه اجتهاد پیدا کند و بتواند در مورد مسئله ای اگر مراجعه کنند نظر دهد. یکی هم اجتهاد مطلق است که تمام مسائل فروع و احکام را تمام کردودارای اجتهاد است و این دوره طول دارد و بسته به استعداد شاگرد دارد. من مقدمات را در خوی خواندم و وقتی به قم رفتم دوره سطح رفتم که همان دوره دبیرستان است. در حدود سه یا چهار سال تمام کردم بعد رفتم درس خارج. درس مرحوم آیت الله حجت و درس آقاسید محمد تقی خوانساری و درس سید صدرالدین صدر بود و تا دو یا سه سال درس خارج بودم که نتوانستم به خاطر فوت پدرم بمانم.
این طرف آیا کسانی بوده اند یا جریانی (غیر فقهی) در تاریخ بوده است که تلاشی کرده باشند؟
چرا دیگر، جریان فلسفه قدیم ادامه داشت در همین حوزه ها مخصوصا در تهران و اشخاص خیلی برجسته ای بودند. از همان زمان ناصر الدین شاه به این طرف مانند آقا علی مدرس زنوزی و مانند میرزا حسن کرمانشاهی، میرزا محمود قمی، مرحوم میرزا طاهر تنکابنی خیلی برجسته بود و در فلسفه قدیم فوق العاده بود و همچنین حاج شیخ عبد النبی و بعد ادامه پیدا می کند به حاج میرزا احمد آشتیانی و آمیرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی
که خیلی فوق العاده بود. اینها در تهران بودند که دنباله فلسفه قدیم را تدریس می کردند و عرفان علمی و درسی تدریس می کردند و شاگردان زیادی داشتند. در حوزه های نجف و قم تأکید روی فقه و اصول بود. اساساً نظر خیلی مساعدی با عرفان و فلسفه قدیم نداشتند. گاهی اوقات حتی فلسفه را مخفیانه درس می دادند و درس عرفان را اساسا به طور آشکار درس نمی دادند. در زمان ما مثلا آقای خمینی درس شرح فصوص الحکم قیصری را مخفیانه می دادند. البته درس شرح منظومه و درس اسفار را آشکارا می دادند ولی با وجود این به همین درس هم عده زیادی با نظر خوب نگاه نمی کردند. این بوده که البته آقای خمینی خودش در همین حوزه قم این درس ها را خوانده بود ولی با وجود این به خاطر محدودیت هایی که بود شاگردان خیلی برجسته کم پیدا
می شد. چون مجبور بودند بیشتر توجهشان را به سوی فقه و اصول کنند چون واقعا هم اساسا تدریس به خاطر فقه است که بروند و تفقه در دین کنند و برگردند به شهر و صاحب مسند قضاوت و اجرای احکام بشوند. فلسفه یک درس جنبی است برای ارضای شخصی نه به خاطر این که در زندگانی عملی و اسلامی مردم دخالتی داشته باشد؛ دخالتی ندارد. این بود که بیشتر در تهران این رواج داشت، البته در اصفهان هم بود و چون در اصفهان یک حوزه مشخصی نبود که بتوانند مانع شوند، مدارس مختلفی بودند که عده ای آزادانه درس فلسفه می دادند مثل شیخ محمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی درس فلسفه می دادند که مرحوم فاضل تونی از شاگردان آنها بودند یا حاج آقا حسین بروجردی درس فلسفه را نزد جهانگیر قشقایی آموخت. مقصود این است که درس فلسفه یک نوع درس جنبی بود و اساسی نبود و چون مورد محبت فقها نبود در حوزه ها چندان رشد نمی کرد. در شهرهایی که خارج از قدرت حوزه ها بود یا حوزه ها متمرکز نبودند بیشتر رشد می کرد مثل اصفهان، مشهد و تهران.
آقای خمینی تا سال 1322 بیشتر به فلسفه وعرفان می پرداخت ولی بعد سنگینی کارش را روی فقه و اصول گذاشت و دیگر به فلسفه نپرداخت. آن وقت تصادفاً یک نفر رفت برای تدریس فلسفه در قم و درس فلسفه منحصر به او شد و این شاگردان جدید شاگردان او هستند و او هم علامه طباطبائی تبریزی بود. او در نجف به فلسفه عشق پیدا کرد و بعد به تبریز برگشت و بعد هم به قم آمد. ولی وقتی آمد که حاج آقا حسین بروجردی هم آمده بود به قم و آقای خمینی هم از فلسفه کنارکشیده بود و به همین دلیل هم تدریس فلسفه منحصرشد به مرحوم طباطبا یی که شاگردان خیلی برجسته ای مثل مطهری و نظایر آنها پیدا کرد ولی من او را ندیدم. وقتی که من ازقم رفتم آقای طباطبایی به قم نیامده بود.
مقایسه نظام دانشگاهی جدید با نظام حوزه قدیم
این نظام دانشگاهی که ما داریم به نظر بنده واقعاً هیچ خوب نیست. این یک نوع تقلید از سایر دانشگاه هاست ولی نه تقلید عمیق، بلکه یک نوع تقلید سطحی است.
اما این را صادقانه می گویم که حوزه ها یک محیط باز وعلمی بود. یعنی کسانی که آنجا می رفتند اساسا به خاطر دانش و علم می رفتند. و از خیلی جهات به دانشگاه های اروپا شباهت داشت. این که می گویند آکادمیش فرایهایت یا آکادمیک فری دام یعنی آزادی آکادمیک، این در حوزه ها بود. اصلا وقتی کسی به حوزه ها می رفت و درس می خواند کسی به او نمی گفت: چرا آمده ای؟ چکار می کنی و از کجا می خواهی شروع کنی؟ همین که می دیدند عاشق درس اس، یک حجره ای به او می دادند؛ گاهی هم یک حقوقی در حدش معین می کردند. حالا کاری به این نداشتند که امتحان بدهد یا ندهد. اگر می خواند و برجسته می شد، این برجستگی اش خود به خود معلوم می شد. یعنی در جریان مباحثات، همین مباحثاتی که اسمش در دانشگاه های اروپا کنفرانس یا سمینار است، خودش یک نوع امتحان عملی بود، یعنی در جریان این مباحثات برجستگی افراد معلوم می شد. آنهایی که درس نمی خواندند و استعداد نداشتند، وضع آنها معلوم می شد، اما هیچ کس به او نمی گفت، چون در عمل این جوری بود که آدمی که درس نمی خواند و پیشرفت نمی کرد طبیعتا مطرود بود و در مباحثات به او اعتنا نمی کردند.
این عدم اعتنای طبیعی یک نوع رفوزگی بود، یک نوع مردودیت بود و یک نوع سرشکستگی، و این به نظر من فوق العاده بود. همین امر به صورت دیگری در دانشگاه های اروپا بود. چون در دانشگاه ها اروپا دانشجو می توانست تا ابد برود و اسم نویسی کند؛ بعضی از دانشجویانی بودند که می گفتند: ابی اشتودنت یعنی دانشجویان ابدی و یکی هم این بود که دانشجو مرتب می رفت با استاد تماس می گرفت. تماس با استاد در دانشگاه های اروپا و هم درحوزه ها خیلی خیلی مهم بود. در دانشگاه های اروپا، استاد یک شاگردی را می پسندد و با او تماس می گیرد و او را تربیت می کند. البته این در خود دانشگاه هست و در دانشگاه صورت می گرفت. ولی در عین حال یک ارتباط خارج از دانشگاهی است. برای مثال می گویند یک کتابی هایزنبرگ نوشته و این را آقای مهندس معصومی ترجمه کرد، شما که آن را بخوانید واقعا حظ می کنید. محیط همان محیط مدارس قدیم ماست. هایزنبرگ می گوید: وقتی که جوان ها دور هم می نشستند چه جوری در مورد فیزیک و فیزیک اتمی صحبت می کردند و استادشان همین هایزنبرگ را که دید آدم خیلی با استعدادی است گرفت و به خود نزدیک کرد. او را با خودش می برد و به سایر اساتید دانشگاه ها معرفی می کرد و در کنفرانس های علمی با هم بودند و پروفسور بور معروف او را به دانمارک برد. به این ترتیب است که هایزنبرگ می آید و متخصص درجه یک فیزیک می شود و نظریه جدیدی را مطرح می کند. البته نه عینا به این ترتیب ولی نظیر همین در حوزه ها جریان داشت. استادی بود وقتی که می دید شاگردش خیلی برجسته است و خوب است با او تماس نزدیک پیدا می کرد وراهنمایی می کرد. شاگرد هم در حوزه ها افتخار می کرد که بله من شاگرد فلان شخص هستم. این شاگرد فلان شخص بودن نه این که در یک جلسه عمومی باشد، نه، تماس می گرفت و حرف هایش را مطرح می کرد و بحث می کرد. و یکی هم ایده آل داشتند. خوب، ایده آل طلبه اصلا این است که مثلا برود مجتهد بشود و اجتهاد کند و به مراتب عالی برسد. این بود که شب و روز فضای مدرسه پر از درس و و بحث و مجادله بود به طوری که زندگی خصوصی و ناهار و شام غالبا فراموش می شد. برای مثال همین میرزا جهانگیر خان قشقایی، پدرش خان بود. خان قشقایی در سمیرم، یک روز پدرش بار زغالی به او می دهد و می گوید برو در اصفهان بفروش و او هم با یک تفنگ و نوکرش به اصفهان می رود و زغال هایش را می فروشد. بعد از کنار یک مدرسه که ظاهرا مدرسه صدر بود، رد می شود، می خواهد برود دستشویی به نوکرش می گوید: تفنگ را نگه دار تا من بروم و برگردم. وقتی به مدرسه می رود می بیند که عجب، این جا دنیای دیگری است. اصلا این جا آن صحبتی که نمی شود صحبت پول و تفنگ و بزغاله و زغال و این چیزهاست، حرف هایی می زنند که اصلا مربوط به این عالم و این زندگی نیست. منقلب می شود و می رود و می پرسد که این ها چه می گویند و این جا چه خبر است؟ جواب می دهند که اینها درس می خوانند. بعد می گوید:من چطور می توان این جا باشم. می گویند: یک حجره خالی پیدا می کنی مثل حجره ما و نان هم اگر پیدا کردی می خوری و اگر پیدا نکردی نمی خوری، و همین حرف ها را شروع می کنی به زدن. می رود بیرون و به نوکرش می گوید: این تفنگ و این اسب را برگردان پیش پدرم و بگو که جهانگیر خان را دیگر نخواهی دید و در همان جا می ماند و درس می خواند و به مقامات عالی می رسد و فیلسوف درجه یک می شود. اما عمامه و اینها نداشت و همان لباس خانی خودش را حفظ می کند؛ کلاه و فلان وبهمان. به همان مدرسه می رود و مکلا هم می ماند و در همان جا هم می میرد. این حوزه های قدیمی این جوری بودند و خود بنده هم وقتی رفتم قم کسی به من نگفت: کی هستی؟
گفتم: آمده ام درس بخوانم. گفتند: حجره می خواهی، این حجره.
یک حجره به من دادند و بعد اگر نان گیرمان می آمد می خوردیم و اگر هم نمی آمد می ماندیم برای فردا. اصلا در طلب چیزی نبودیم. فکر این نبودیم که فردا گرسنه خواهیم بود. عمده این بود که فردا چه درسی خواهیم خواند و چگونه مباحثه خواهیم کرد. این روح را من با یک تفاوت هایی در آسوان و در دانشگاه های آمریکا دیدم. من باب مثال می گویم: من در آسوان بودم. پروفسوری بود که مصر شناس بود، خط هیروگلیف یکی از مشکل ترین خط هاست، ششصد علامت دارد و یاد گرفتن آن خیلی طول دارد. آن جا رسم است که استاد یک سال پیش اعلام می کند که من سال آینده این درس را خواهم گفت. فلان آقا هم درس مصرشناسی خواهد داد. کسی که برای مصرشناسی و خواندن خط هیروگلیف نام نویسی می کند، یک آدم ایده آلی است چون نه نان دارد و نه آبی. اگر موفق شد ممکن است که ده سال تحصیل کند و دکترا بگیرد و بعد در یک دانشگاهی یک محلی پیدا کند برای درس مصر شناسی. زندگی برای پول در آوردن و این چیزها نیست. بعد از مدتی یک دختر جوان آمد و اسم نویسی کرد. این پروفسور آمد و روز اول یک صفحه تایپ کرده بود و از این ششصد تا علامت پنجاه علامت را نوشته بود و بعد هم دو یا سه سطر از این کتیبه های مصری و بعد گفت: خانم این علامت ها را من گذاشته ام که هر کدام علامت چیه. در آخر هم سه سطر برای اینهاست، اگر این ها را دانستی می توانی تمرین کنی. این درس شماست. هفته آینده باید معانی این چهار سطر را بگویی. این را اگر شما به دانشجوی ایرانی بگویی، می گوید: من آمدم اینجا شما باید یک به یک اینها را توی دهان من بگذاری، مثل مرغ که با منقار می گیرد و توی دهان بچه اش می گذارد؛ شورش می کند و معلم را بیرون می کند. آن دختر یک فلاکس داشت و دو تا ساندویچ. صبح می آمد و غروب می رفت تا این علامت را یاد بگیرد و یاد گرفت و هفته آینده هم درست و قشنگ تحویل معلم داد. معلم علامات بعدی را نوشت. یک سال نگذشت که این خانم یک چیز برجسته ای شد در مصر شناسی و بعد دکترا گرفت. این یک روح ایده آلیستی است.
دانشجوی ایرانی روز اول می رود سر کلاس و می گوید: آقا شما چطور جزوه می دهی و چه جوری امتحان می کنی؟ آن جا چنین چیزهایی وجود ندارد.
تا از دانشگاه بیرون نیامده ایم می خواستم بپرسم جناب عالی با کدام یک از این اساتید قدر اول دانشگاه تهران، مخصوصا آنها که به کتابخانه مجلس هم رفت و آمد می کردند، آشنا بودید و کدام یک را می شناختید؟
مرحوم فروزانفر را می شناختم که او هم البته محصول دانشگاه نبود. محصول حوزه های قدیم بود. یکی از برجسته ترین افرادی که من دیدم از لحاظ استعداد شخصی، هوش و حافظه و ذوق و درک؛ درجه یک بود.
و آنها که در دانشگاه درس خوانده بودند و خوب به مقاماتی رسیدند مرحوم دکتر معین را می شناختم، آقای دکتر صفا را می شناختم، آقای دکتر خانلری که خیلی خوب بود. اینها از استادان برجسته دانشگاه بودند. با مرحوم ملک الشعرای بهار تماس نداشتم ولی از آثارش معلوم است مرد خیلی باهوش و با استعداد و ذوق و شم علمی وادبی بود. یعنی اینهایی بودند که پیش از ما و مقدم بر ما در دانشگاه بودند. مرحوم سعید نفیسی خیلی خوب بود و علاقه مند بود و شب و روز کار می کرد. آقای مینوی که او هم آکادمیک نبود و در دانشگاهی درس نخوانده بود آدم خود ساخته ای بود. ولی از لحاظ تربیت شاگرد فکر می کنم که هیچ کدام از اینها به پای فروزانفر نمی رسند.
فروزانفر، علاوه بر اطلاعات و علم و دانش، یک روحی داشت و یک قدرتی در تربیت شاگرد داشت بیشتراساتید بعدی هم شاگردان او بودند.
منبع : کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
http://www.eteghadat.com/forum/topic-t655.html
6/10/91
به یاد زریاب
گروه اسناد و اطلاع رسانی
به راحتی نمی توان ارزش ماندنی بیش از نیم قرن پژوهش و تألیف، نگارنده ای زرین قلم را بر روی کاغذ آورد، مورخ و نویسنده ای که صفحات تاریخ و ادب ایران با آثار او مانوس است، دکتر عباس زریاب خویی، مورخ و ادیب برجسته که با کلام و قلم تاثیرگذارش در یادها ماندگار شد.
دکتر زریاب خویی شش سال از عمر خود را به تحصیل علوم حوزوی نزد علمای طراز اول آن دیار پرداخت و در همین دوران از محضر امام خمینی(ره( بهره برد و با حضور در مجلس درس شرح منظومه سبزواری و اسفار ملاصدرا بر دانش بی شمار خویش افزود. اما دیری نپایید که فوت پدر سبب بازگشت وی به خوی شد و به تدریس در دبیرستان مشغول شد. وی در سال 1324 به دلیل وجود ناآرامی های ناشی از ادامه اشغال آذربایجان، مجبور به ترک خوی و سفر به تهران شد.
او در ابتدا با نوشتن مقالات مختلف در نشریات علمی و ادبی زندگی خود را سپری می کرد اما اندکی بعد در کتابخانه مجلس شورای ملی مشغول به کار و پس از مدتی به سمت مدیر کتابخانه مجلس سنا، منصوب شد و او همزمان با کار تحصیل خود را نیز ادامه داد و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران موفق به اخذ مدرک لیسانس شد.
زریاب خویی در سال 1334 با دریافت بورس مطالعاتی بنیاد هومبولت در آلمان غربی، به مدت پنج سال در شهرهای ماینز، فرانکفورت و مونیخ به تحصیل و مطالعه در رشتههای تاریخ، علوم و معارف اسلامی، فلسفه و فرهنگ تطبیقی پرداخت.وی در سال 1339 با ارائه رساله دکتری با عنوان ،گزارش درباره جانشینان تیمور، زیر نظر ،هانس روبرت رویمر و پرفسور شل از ایرانشناسان مشهور آلمانی، موفق به کسب درجه دکتری در رشته تاریخ و سپس دکتری فلسفه از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شد و در همان سال به تهران بازگشت و مجددا در کتابخانه مجلس سنا مشغول به کار شد.
سه سال بعد، او بنا به دعوت والتر هنینگ که صاحب کرسی استادی دانشگاه برکلی کالیفرنیا بود، به برکلی رفت و پس از دو سال تدریس در رشته زبان و ادبیات فارسی به ایران بازگشت و به عنوان استاد تاریخ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس پرداخت.وی همچنین در رشته های دیگری چون ادبیات فارسی، ادبیات عرب، فلسفه، زبانشناسی و معارف اسلامی نیز صاحبنظر بود و تا سال 1357 در اغلب این رشتهها تدریس و سخنرانی میکرد.
دکتر زریاب خویی در این دوران با پذیرش سمت های مختلفی چون عضویت انجمن فلسفه، عضویت هیات امنای بنیاد فرهنگ ایران، عضویت فرهنگستان تاریخ، عضویت بنیاد شاهنامه فردوسی، همکاری با دایرةالمعارف فارسی و دانشنامه ایران و اسلام، عضو انجمن بینالمللی شرقشناسی (آلمان) و عضو مجمع بینالمللی کتیبههای ایرانی (انگلستان)بهترین سال های عمر خویش را صرف تدریس و فراگیری علوم و فنون مختلف کرد و در روند توسعه و پیشرفت علوم مختلف بسیار موثر واقع شد.وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی دعوت بنیاد دایرةالمعارف اسلامی و مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و دایرةالمعارف تشیع را برای همکاری پذیرفت و با مقالات بی شمار خویش زینت بخش صفحات این دایره المعارف ها شد.او داری آثار ارزنده بسیاری است که از آن جمله می توان به اطلس تاریخی ایران، تاریخ ساسانیان، بزمآورد، آیینه جام، سیره رسول الله، کتاب الصیدنه فی الطب، نوشته ابوریحان بیرونی (تصحیح و تحشیه و مقدمه)، روضةالصفا، نوشته محمدبن خاوندشاه بلخی( تهذیب و تلخیص) و شط شیرین پر شوکت اشاره کرد.
از جمله آثاری که وی ترجمه کرده است می توان تاریخ فلسفه و لذات فلسفه از آثار ویل دورانت، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، اثر تئودور نولدکه، دریای جان، اثر هلموت ریترو ظهور تاریخ بنیادی، اثر فریدریش ماینکه را ذکر کرد.سرانجام دکتر عباس زریاب خویی پس از سال ها تحقیق، تدریس و خدمت به این مرز و بوم در چهاردهم بهمن سال 1373 هجری خورشیدی در سن هفتاد و پنج سالگی در تهران دیده از جهان فرو بست و برای همیشه در تاریخ علم و ادب ایران زمین ماندگار شد
http://www.irna.ir
10/10/91
همایش بزرگداشت استاد زریاب خویی
در اینکه حدیث شریف و حکیمانه(شرف المکان بالمکین)از وجود مقدس پیامبر اکرم(ص)روایت شده است، تقریبا جای تردید نیست، سخن گهرباری که بسیاری از حقیقتها را در خود نهفته دارد.آذربایجان چون دیگر بلاد مردخیز و عالمپرور ایرانی، مصداق بارز این حدیث گهربار نبوی است و از دیرباز به عنوان زادگاه زرتشت پیامبر، مقرّ پرستشگاههای شاهان ساسانی و محل بالیدن و پرورش دانشمندان، ادیبان، شعرای نامدار و سرداران بنام تاریخ ایران زمین، مشهور بوده است.عالمان بزرگی همچون: علامه طباطبایی، علامه امینی، استاد جعفری، دکتر محمدامین ریاحی، دکتر عباس زریاب و مجتهد عالیقدر آیت الله العظمی خویی...، و مبارزان سرشناسی چون:ستارخان، باقرخان و همین طور شاعران و نوابغی همانند:خاقانی، نظامی، قطران و شمس تبریزی، و از معاصران استاد شهریار در حقیقت مشتی نمونه از خروار بوده و همگی در حکم مدعای این مطلب به شمارند.
روز شنبه 12 مهر ماه 1382 جلسهای با حضور عدهای از استادان و پژوهشگران رشتههای ادبی و پارهای از مسئولان فرهنگی کشوری و استانی در مجتمع فرهنگی هنری خوی برگزار گردید.مسئولیت و اجرای این همایش را اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، انجمن آثار و مفاخر استان آذربایجان غربی و همچنین فرمانداری، شهرداری و شورای اسلامی شهر خوی بر عهده داشت.
سرود ملی و تلاوت آیاتی چند از قرآن مجید در ساعت 30/9 صبح آغازگر این همایش یک روزه بود.نخست فرماندار خوی با سخنرانی کوتاهی همایش را افتتاح کرد و پس از آن پیام وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط دبیر همایش، حجت الاسلام سپهری قرائت شد.در این پیام آقای مسجد جامعی علاوه بر تکریم شأن و مرتبه علمی دکتر زریاب خویی تأکید داشتند که این قبیل همایشها که در حقیقت در تجلیل بزرگان علم و دانش ایران عزیز است، باید در سطحی گسترده و ملی برگزار شود.دبیر همایش، گزارش مختصری نیز از عملکرد چند ماهه دبیرخانه در خصوص پذیرش و بررسی علمی مقالات رسیده ارائه نمود.پس از ایشان فرزندار شد مرحوم زریاب خویی، آقای حسین زریاب با ایراد سخنانی کوتاه و درخور، گرمابخش محفل انس پدر بزرگوارش گردید.
آیت الله موسوی بجنوردی، استاد حوزه و دانشگاه از دیگر سخنرانان افتتاحیه این همایش بود.ایشان نیز با ذکر بیاناتی شیوا در ارتباط با استاد فقید، یاد و خاطره او را گرامی داشتند.دکتر جلیل تجلیل، استاد دانشگاه تهران با مقاله(گستاخی شوریدگان در دریای جان)و با لحن و بیان آهنگین خویش سخنانی در بزرگداشت دوست و ادیب همشهری خود بیان داشت.دکتر سید محمود انوار از دیگر اساتید مدعو دانشگاه تهران به این جلسه بود که با سرودن 20 بیت شیرین(بر وزن و سبک مثنوی معنوی) یاد استاد زریاب را گرامی داشت.
پس از ایشان دکتر فتح الله مجتبایی به دوران پنجاه ساله آشنایی و ارتباط خود با استاد زریاب اشاره کرد.وی در قسمتی از مطالب خود، از ایشان به عنوان جامع علوم عقلی و نقلی از دیدگاه عصر حاضر یاد کرد، سپس با ذکر خاطراتی گیرا و سودمند از زندگانی استاد، دقت علمی و همین طور تقوای دانشورانه کم نظیر و مثال زدنی آن یار سفر کرده را در زمینه تحقیق و پژوهش صمیمانه ستود.
از دیگر مقالات قرائت شده در این همایش میتوان به این موارد اشاره کرد:
-دکتر علی محمد مؤذّنی:(نگاهی به زندگانی علمی استاد زریاب)
-دکتر علی اشرف صادقی:بررسی اهمیت دو اثر استاد زریاب:تصحیح و تحشیه الصیدنه ابوریحان بیرونی و ترجمه تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، نوشته تئودور نولدکه)
-احمد سمیعی گیلانی:(بررسی آثار و ترجمههای استاد زریاب)
-دکتر فاطمه مدرسی:(استاد زریاب؛پیر فضیلت و فرزانگی)
-بهروز نصیری:(ناگفتههایی از زندگانی استاد زریاب خویی)
-سجاد آیدنلو:استاد زریاب در قلمرو شاهنامهپژوهی)
-فرهاد طاهری:(از آذر فرنبغ تا علامه زریاب خویی)
-عدلپرور:(بررسی سیر زندگانی استاد زریاب)
-رحیم رئیسینیا:بررسی تقدیمیههای کتب اهدایی اساتید به استاد زریاب)
-پرویز یکانی زارع:(خوی، خاستگاه استادان علوم ادبی، عقلی و نقلی)
این همایش در شامگاه همان روز با اهدای لوح تقدیر و جوایزبه پایان رسید
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/37512
سالشمار زندگی دکتر عباس زریاب خویی:
1298- تولد در 22 تیرماه، شهر خوی .
1303- شروع به آموزش قرآن و آموزش کل قرآن طی 2 سال در مکتبخانه .
1305- شروع به تحصیل در مقطع ابتدایی در شهر خوی .
1316- عزیمت به شهر قم و اقامت شش ساله برای تحصیل علم نزد علمای طراز اول قم.
1318- شروع به آموزش درس شرح منظومه حاج ملا هادی نزد امام ( ره ) .
1322- نوشتن و چاپ مقاله با عنوان " اسرار التوحید فی مقامات ابن سعید " در نشریه فرهنگ ایران زمین .
- بازگشت از قم به خوی بدلیل بیماری پدرش .
1324- مهاجرت از خوی به تهران .
1327- نوشتن مقاله با عنوان " صاحب بن عباد در نظر یک مخالف " و چاپ در مجله یغما .
- اشتغال در کتابخانه مجلس شورای ملی .
- اخذ مدرک لیسانس از دانشکده الهیات دانشگاه تهران .
1328- چاپ مقاله در نشریه دانش با عنوان " کتابخانه مجلس شورای ملی " .
1329- نوشتن مقاله با عنوان " قصیده ای از ابن سینا " و چاپ در مجله یغما .
1331- نوشتن و چاپ مقاله در مجله مهر با عنوان " یک مناظر درباره احکام نجومی " .
1332- نوشتن مقاله با عنوان " در استماع گمان " در نشریه مهر .
- چاپ مقاله در نشریه سخن با عنوان " کتاب جامع الحکمتین " .
- چاپ مقاله در نشریه سخن با عنوان " رساله در حقیقت سلسله موجودات و تسلسل اسباب و مسببات " .
1333- نوشتن مقاله با عنوان " مخارج الحروف " و چاپ در نشریه سخن .
- چاپ مقاله با عنوان " تاریخ ادبیات در ایران " در نشریه سخن .
- نوشتن و درج مقاله با عنوان "تاریخ مذاهب اسلام یا ترجمه الفرق بین الفرق" در نشریه سخن .
- چاپ مقاله با عنوان " داستان کشته شدن مجدالدین بغدادی " در نشریه یغما .
- چاپ مقاله با عنوان " کتاب تاریخ افرنج از جامع التواریخ " در نشریه سخن .
1334- نوشتن و در ج مقاله با عنوان " مثنوی تحفه العراقین " در نشریه سخن .
- چاپ مقاله با عنوان " مقدمه تحفه الخواطر و زبده النواطر یا تحفه العراقین " در نشریه سخن .
- نوشتن و درج مقاله با عنوان " قندیه " در نشریه سخن .
- ترجمه مقاله از زبان انگلیسی و چاپ در نشریه یغما با عنوان " خوارزم قدیم یک مملکت افسانه ای " .
- اخذ بورس مطالعه و تحصیل از بنیاد هومبولدت واقع در المان غربی .
- شروع به تحصیل بمدت 5 سال در شهرهای ماینز، فرانکفورت و مونیخ .
1335- ترجمه کتاب تاریخ فلسفه نوشته ویل دورانت از زبان انگلیسی ( چاپ دوازدهم 1374 ) .
1337- نوشتن و درج مقاله با عنوان " دیوان عبدالواسع جبلی " در نشریه سخن .
- چاپ مقاله با عنوان " کتاب السموم و دفع مضارها " در نشریه راهنمای کتاب .
- بازگشت به ایران و شروع بکار در کتابخانه مجلس سنا .
1339- درج مقاله در نشریه سخن تحت عنوان " اخلاق محتشمی " .
- نوشتن و درج مقاله با عنوان " دیوان شاه اسماعیل خطائی " در نشریه راهنمای کتاب .
- تدوین رساله دکتری با عنوان " گزارش درباره جانشینان تیمور برگرفته از کتاب تاریخ کبیر جعفری " زیر نظر پرفسور رویمر و پرفسور شل از ایران شناسان مشهور آلمان .
- اخذ مدرک دکتری در رشته تاریخ و فلسفه از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شهر ماینز .
- شروع به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا به دعوت پرفسور هنینگ .
1340- نگارش و چاپ مقاله تحت عنوان " رساله سه اصل " در نشریه راهنمای کتاب .
1341- نگارش و چاپ مقاله تحت عنوان " غرالحکم و دررالکلم " در نشریه راهنمای کتاب .
1343- نوشتن و درج مقاله با عنوان " انتقال علوم یونانی به علم اسلامی " در نشریه راهنمای کتاب .
- انتخاب بعنوان پرفسور دائمی از طرف دانشگاه برکلی و دعوت به همکاری دائمی با دانشگاه برکلی .
1344- ترجمه کتاب لذات فلسفه نوشته ویل دورانت از زبان انگلیسی ( چاپ نهم 1374 ) .
- ترجمه مقاله و چاپ در نشریه راهنمای کتاب نوشته گ.ر.مایر با عنوان " کتیبه اورارتو به خط میخی در ماکو " .
- ترجمه مقاله و چاپ در نشریه راهنمای کتاب نوشته هانس فون مژیک با عنوان " نسخه خطی فارسی بلخی اصطخری " .
- شروع به تدریس در دانشگاه تهران .
1345- نوشتن و چاپ مقاله با عنوان " تفسیر قرآن پاک " در نشریه یغما .
1349- نگارش مقاله در یادنامه تقی زاده با عنوان " تقی زاده آنچنانکه من شناختم " .
1350- تالیف کتاب با نام " اطلس تاریخی ایران " .
- درج مقاله با عنوان " تاریخ نگاری بیهقی " در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد.
- چاپ مقاله با عنوان " چند پاسخ درباره تاریخ ایران " در نشریه فرهنگ و زندگی .
- نوشتن و چاپ مقاله با عنوان " سه نکته درباره رشیدالدین فضل الله " .
- نوشتن و چاپ مقاله با عنوان " مورخان ایران در دوره اسلامی" .
1352- نوشتن مقدمه بر کتاب " فتوحات همایون " نوشته سیاقی نظام .
1354- نوشتن کتاب " تاریخ ساسانیان " .
- درج مقاله در نشریه تلاش تحت عنوان " درباره تاریخ و تحقیقات " .
- انجام مصاحبه و درج در نشریه کاوه با تیتر " گفتگو با استاد تاریخ " .
- ترجمه مقاله از زبان آلمانی با عنوان " فریتزولف " نوشته هانس شدر و چاپ در نشریه یغما .
- نگارش مقاله با عنوان " نامه های موجود از امیر کبیر " در مورد امیر کبیر و دارالفنون .
1355- نوشتن مقاله تحت عنوان " فردوسی و طبری " و چاپ مجدد در نشریه یغما در اردیبهشت ماه و نشریه سیمرغ در اسفند ماه همین سال .
- چاپ مقاله با عنوان " درباره کتاب " در نشریه کتاب و کتابخانه .
- نگارش و چاپ مقاله در مورد استاد مینوی با نام " درباره مجتبی مینوی " در نشریه سخن .
1356- نوشتن و درج مقاله در مجله تاریخ تحت عنوان " نام یکی از هفت خاندان بزرگ دوره پارتی و ساسانی " .
- چاپ مقاله در نشریه یغما با عنوان " افسانه فتح الحضر در منابع عربی و شاهنامه " .
- نگارش مقاله با عنوان " جامعیت مینوی " پانزده گفتار درباره مجتبی مینوی .
- نگارش و چاپ مقاله با نام " درباره محمد ابراهیم باستانی پاریزی " در نشریه راهنمای کتاب .
1358- ترجمه کتاب " تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان " نوشته تئودور نولدکه از زبان آلمانی .
1360- آغاز همکاری با دایره المعارف تشیع، بنیاد دایره المعارف اسلامی و مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی .
1362- چاپ مقاله در نشریه آینده تحت عنوان " سوگند نامه جهان پهلوان " .
1363- نوشتن و چاپ مقاله با عنوان " دیو مسلمان نشود / دیو سلیمان نشود " در نشریه آینده .
- چاپ مقاله در نشریه معارف با عنوان " غزالی و ابن تیمیه " .
1365- چاپ مقاله با عنوان " ملاحظاتی درباره سلسله بادوسپانیان طبرستان " در نشریه تحقیقات اسلامی .
1366- نگارش مقاله تحت عنوان " سازمان اداری ایران در زمان حکومت ایلخانیان " و چاپ در نشریه باستان شناسی و تاریخ .
- نگارش و چاپ مقاله در نشریه تحقیقات اسلامی با عنوان " بداء در کلام اسلامی و ملاحظاتی تازه در حل آن " .
- درج مقاله در نامواره دکتر محمود افشار با نام " سخنی درباره منشات قائم مقام " .
- ترجمه مقاله از زبان آلمانی با عنوان " دیوانگان در آثار عطار " نوشته هلموت ریتر و چاپ در نشریه معارف .
1367- درج مقاله تحت عنوان " پارادوکس های نظام " در نشریه تحقیقات اسلامی .
1368- تالیف کتاب در مورد شرح مشکلات دیوان حافظ با نام " آئینه جام " .
- چاپ مقاله در کتاب سخن با نام " لعبت بازی، بازی خیال، شب بازی " .
1369- نگارش مقاله تحت عنوان " نکاتی درباره مقنع " .
1370- تالیف کتاب با نام " سیره رسول الله ( ص ) " .
- چاپ مقاله در نشریه ایران نامه با نام " نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه " .
- چاپ مقاله در یادنامه مهدی اخوان ثالث با نام " در سوگ امید " .
- تصحیح، تحشیه و نوشتن مقدمه بر کتاب " الصیدنه فی الطب " نوشته ابوریحان بیرونی .
- ترجمه مقاله از زبان آلمانی با عنوان " ایرانیان و عربها " نوشته تئودور نولدکه و چاپ در نشریه آینده .
1371- نگارش و چاپ مقاله با عنوان " برهان " در نشریه تحقیقات اسلامی .
- درج مقاله در روزنامه همشهری با عنوان " زمینه های تاریخی و اجتماعی بعثت " .
- درج مقاله با عنوان " مرد دو هزار و پانصد ساله " در کتاب سخن .
- درج مقاله با عنوان " مصالح ایران که به میدان می آمد شعوبیه محض جلوه می کرد " در کتاب سخن .
- نگارش مقدمه بر دیوان آقاسی .
1372- نگارش و چاپ مقاله در نشریه هستی با عنوان " پاسخ، نظرخواهی درباره فرهنگ گذشته و نیازهای امروز " .
- چاپ مقاله در دنیای سخن با عنوان " پرچمدار فرهنگ ملی ایران در گذشت " .
1373- تهذیب و تلخیص کتاب " روضه الصفا " نوشته محمدبن خاوند شاه بلخی .
- چاپ مقاله در نشریه تاریخ و فرهنگ معاصر با عنوان " تاریخ نگاری در ایران " .
- روز 14 بهمن در سن 75 سالگی جان به جان آفرین تسلیم و نقاب در خاک کشید .
استاد زریاب خویی از سال 1360 با دایره المعارف ها و بنیاد های گوناگون همکاری مستمر داشتند که مقالات زیر حاصل بخشی از تلاشهای وی در زندگی سراسر تحقیق و پژوهشش بشمار می رود .
1- دایره المعارف فارسی (جلد دوم):
- شکاکیت
- شلایر ماخر، فریدریش
- ارنست دانیل
- شیخیه
- شیعه
- صُبّه
- صدور کثرت از وحدت
- عاقل و معقول
- عالم
- عرب
- عقل
- فارابی
- فخر رازی
- فرشته
- فضیلت
- فقه
- فلسفه
- فلوطین
- فیثاغورس
- فیشته
- قادسیه
- قانون
- قانونشناسی
- قرآن
- قرامطه
- قربانی
- قریش
- قضا و قدر
- قیاس
- قیامت
- کانت، ایمانوئل
- کرامیت
- کرتیر
- کردها
- کلام
- گاهشماری
- گنوستیسیم
- لاادریه
- لابشرط
- لاضرر و لاضرار
- لاک
- لامتری
- لایپ نیتز
- لحیان
- لعان
- لنین
- لوتسه
- لوکرتیوس
- لیله القدر
- مابعدالطبیعه
- ماتریالیسم دیالکتیک
- مارب
- ماکسیم گورکی
- مالبرانش
- مانویت
- مانی
- مبادی یقینی برهان
- مثل
- مجرد
- محمد(ص)
- مدرنیسم
- مدینه
- مذهب
- مرابطون
- مزدک
- مشائی
- معاویه
- معتزله
- مغول
- مفهوم
- مقنع
- مقولات
- مکه
- ملاصدرا
- موسی
- موسی بن میمون
- مهرپرستی
- نظام
- نفس زکیه
- نوافلاطونی
- نوکانتی
- نیچه
- وحدت وجود
- هگل
- هیدگر
2- دانشنامه ایران و اسلام:
- آذربیجان (تکمله )
- آغاجی
- آغاجی، ابوالحسن
3- دایرة المعارف بزرگ اسلامی:
- آذربایجان
- آرپاخان
- آسفی
- آق سنقربرسقی
- آقوش اشرفی
- آقوش افرم
- آیاس پاشا
- آیواز
- اباقاخان
- ابراهیم بن سیار نظام
- ابلیس (در قرآن)
- ابن تیمیه
- ابن حجر
- ابن راوندی
- ابن فورک
- ابن مقفع
- ابوسعید گورگان
4- دایرة المعارف تشیع:
- احمدیلیان
- آبش خاتون
- ابراهیم بن عبدالله المحض
- ابن ابی الحدید
- ابن اسحاق
- ابوالاسود دؤلی
- ابوذر غفاری
- ابوطالب بن عبدالمطلب
- ابوموسی اشعری
- احمدبن حنبل
- امام علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
- امام حسن مجتبی (ع)
- امام حسین (ع)
- امام محمد باقر (ع)
- امام صادق (ع)
- امام رضا (ع)
- امام جواد (ع)
- امام هادی (
- امام حسن عسکری (ع)
- امام زمان (عج)
5- دانشنامه جهان اسلام:
- باب
- باباافضل
- بابافرج تبریزی
- بابک خرمدین
- بابل
- بابلسر
- بادوسپانیان
- باران از نظر دانشمندان اسلام
- باروسما
- باروسی
- بازبدی
- باطرقانی
- باعربایا
- باعیناثا
- باغنوی
- باقلانی
- باکالیجار
- باکوئی، ابوعبدالله محمد
- بالکان [ترجمه از انگلیسی]
- بانت سعاد
- باندرمه [ترجمه از انگلیسی]
- بانویه، ابوجعفر
- بایزید بسطامی
- بجکم [ترجمه از انگلیسی]
- بدعیه
- برائت (2) [ترجمه از انگلیسی]
- برکوکیه
- برهان [ترجمه از فرانسه]
- برهان
- برهان تناهی ابعاد
- بزیغیه (بزیعیه)
- بِسْنی [ترجمه از انگلیسی]
- بشربن معتمر
- بقلیه یا نقْلیه
- بقیه الله
- بکرْیه
- بکیربن ماهان
- بلو [ترجمه از انگلیسی]
- بوسفر، تنگه [ترجمه از انگلیسی]
- بیات [ترجمه از انگلیسی]
- بیانیه
- بیهسیه
- حضالت [ترجمه از انگلیسی]
- سِکِسِک ابزه [ترجمه از انگلیسی]
6- ایرانیکا:
.10/10/91
n.shahkarami91@gmail.com