تصویر: نقاشی پرویز کلانتری
تازه از خواب بیدار شده بودم و داشتم مرفتم تک جو [1] که دس و صورت بشورم دیدم بابا شال وکلاه کرده خر را از تو طویله در آورده و مشغول پالون گذاشتن روی اونه ماما هم پتو و خرجین رو دست انداخته که ببره رو خر بندازه گفتم ماما بابا کجا مخواد بره مادر گفت مخواد بره اردکون [2] حلوا ارده بخره پس صبا اسفنده نمبینی دره [3] باد اسفندی میاد. شب اسفند حکماً باید حلوا ارده بخوری که تا سال دگه اوقاتت