زیگموند فروید: دیگری همواره در زندگی فرد نقش یک الگو، یک شیئی، یک شریک یا یک رقیب را ایفا می کند
پرونده ی «محمد علی فروغی»
تهیه و تنظیم: مریم مولایی
محمّدعلی فروغی (۱۳۲۱-۱۲۵۴) سرشناس به ذکاءالملک، روشنفکر، مترجم، ادیب و سخنشناس، روزنامهنگار، سیاستمدار، دیپلمات، نماینده مجلس، وزیر و نخستوزیر ایرانی.محمّدعلی فروغی دردشتی که پس از مرگ پدرش محمدحسین فروغی (ذکاءالملک) از ادیبان و مترجمان دورهٔ قاجار، لقب ذکاءالملک (ثانی) را دریافت کرد، تحصیلات خود را در رشته پزشکی در دارالفنون آغاز ولی بعد به ادبیات رو آورد و فرهنگستان ایران را تاسیس کرد.
بررسی زندگی، زمانه و اندیشه های محمدعلی فروغی(ذکاءالملک)
زندگی
شخصیت سیاسی
شخصیت علمی
عنوان و نشانی برخی مقالات موجود در فضای مجازی
محمّدعلی فروغی (۱۳۲۱-۱۲۵۴) سرشناس به ذکاءالملک، روشنفکر، مترجم، ادیب و سخنشناس، روزنامهنگار، سیاستمدار، دیپلمات، نماینده مجلس، وزیر و نخستوزیر ایرانی.
محمّدعلی فروغی دردشتی که پس از مرگ پدرش محمدحسین فروغی (ذکاءالملک) از ادیبان و مترجمان دورهٔ قاجار، لقب ذکاءالملک (ثانی) را دریافت کرد، تحصیلات خود را در رشته پزشکی در دارالفنون آغاز ولی بعد به ادبیات رو آورد و فرهنگستان ایران را تاسیس کرد. وی چند بار وزیر، دو بار نماینده مجلس شورای ملی و یک بار رئیس دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) شد. در ۱۳۰۴ پس از تصویب انقراض دودمان قاجار، که خود در آن نقش داشت، کفیل نخستوزیری شد. او نخستین و آخرین نخستوزیر رضاشاه بود. او همچنین عضویت و ریاست هیات اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس (۱۹۱۹) و جامعه ملل را برعهده داشته است.
کودکی :
محمدعلی فروغی در ۱۲۵۴ هجری خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدر و نیاکانش بازرگان بودند و ارباب خوانده میشدند.[۱]. نیای بزرگش، میرزا ابوتراب، نماینده اصفهان در شورای کبیر مغان [۱] و «از فضلا و ادبای بنام بود و تألیفات متعدد داشته است. منجمله کتابی در باب تاریخ و جغرافیای اصفهان به نام “نصف جهان”...».[۲] پدربزرگش محمدمهدی ارباب اصفهانی از بازرگانان معتبر اصفهان و به ویژه آگاه در تاریخ وجغرافیا و هیئت بود.
پدرش، محمد حسین فروغی به عنوان مدیر دارالترجمه و مترجم زبان عربی و فرانسه به وزارت انطباعات و دارالترجمه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وارد شد و بعدها رییس دارالترجمه، رییس وزارت انطباعات و مترجم شاه شد[۳]. این چکامه سرا و نویسنده زمانه ناصرالدین شاه ومظفرالدین شاه به خاطر دوستی و هم فکری با میرزا ملکم خان مدتی نیز تحت تعقیب بود. اما در دوران مظفرالدین شاه با انتشار روزنامه تربیتامکان بیشتری برای نشر افکار و آرای تربیتی و ترویج افکار متجددانه خود پیدا کرد. در این نخستین روزنامه غیردولتی ایران، افکار تجددخواهانه در ستایش از غرب و علمگرایی رخ می نمود.[۴] لقب «فروغی» را ناصرالدین شاه با شنیدن شعری که محمد حسین فروغی برایش سروده بود به وی داد. محمد حسین فروغی که در تاریخ، فلسفه و علوم سیاسی دانشور بود، نقش مهمی در تربیت فرزندش محمدعلی داشت.
تحصیلات :
فروغی تحصیلات خود را از پنج سالگی آغاز کرد و ادبیات فارسی و عربی را نزد پدر[۵] [۶] و آموزگاری به نام مولانا فراگرفت.[۷
فروغی در ۱۲۶۸ وارد دارالفنون شد و چون زبانهای خارجی بهویژه فرانسه را خوب میدانست بهعنوان خلیفه مطالب را برای همشاگردیهای خود به پارسی برمیگرداند. در آغاز، در دارالفنون پزشکی و داروسازی آموخت، ولی با دیدن ضعف کادر علمی یا کمبود امکانات پزشکی[۸] و ناهمگونی این رشته با ذوقش [۹] به فلسفه، ادبیات و تاریخ روی آورد.[۱۰] محمود فروغی، ضمن اشاره به یادداشتهای پدرش، محمدعلی فروغی نقل میکند: «دیدم که طب را به این ترتیب نمیشد یاد گرفت: نه سالن تشریح داریم، نه وسایل امروزی در اختیارمان هست.» [۱۱]
افزون بر دارالفنون او به مدرسه صدر، مدرسه مروی و مدرسه سپهسالار نیز رفت و بر دانش خود در فلسفه مشا و اشراق افزود؛ هم زمان و با آموختن بیشتر زبانهای فرانسه و انگلیسی، با دیدگاه فیلسوفان اروپایی نیز آشنا می شد.[۱۲] فروغی زندگی نامه های فلاسفه غرب را به پارسی برگرداند و این برگردانها بعدها کتاب سیر حکمت در اروپا را شکل داد. فروغی همچنین شاگرد کمال الملک در نقاشی بود و در برابر به وی زبان فرانسه میآموخت.[۱۳]
کار :
در سال ۱۳۱۲ هـ.ق.، به استخدام دولت درآمد و مترجم زبان های فرانسه و انگلیسی وزارت انطباعات شد. فروغی افزون بر این دو زبان روسی و عربی هم میدانست.[۱۴] او «که در ابتدا شغل مترجمی را با اشتیاق پذیرفته بود، پس از مدتی آن را مناسب حال و هوای خویش نیافت؛ زیرا در دارالترجمه هیچگونه وسیلهای که بتواند عطش فهمیدن، به خصوص فهماندن… او را سیراب کند وجود نداشت»[۱۵]
در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه که نوگرایان به ساخت مدرسههای ملی روی آوردند، فروغی معلمی پیشه کرد و در مدرسه ادب به مدیریتیحیی دولتآبادی، مدرسه علمیه به مدیریت مهدیقلی هدایت و دارالفنون به آموزگاری پرداخت.[۱۶] همزمان، با نگارش و برگردان مقالات فلسفی و تاریخی، در انتشار هفتهنامه و روزنامه تربیت و نشر آموزهها و اندیشههای نو، به پدرش یاری میرساند.[۱۷]
هفت سال پیش از پیروزی جنبش مشروطه خواهی، یعنی در سال ۱۳۱۷ هـ.ق. مشیرالدولۀ دوم،مدرسه علوم سیاسی را بنا نهاد.[۱۸] از همان آغاز کار، محمدعلی فروغی به مترجمی و سپس معلمی در این مدرسه میپردازد و برگردانهای او از مهم ترین کتابهای درسی به شمار میروند. [۱۹][۲۰] بهگفته نصرالله انتظام [۲۱] «هر چهار کتاب درسی که در آن زمان به چاپ میرسید، دو تای آن تألیف و ترجمه محمدعلی فروغی و پدرش بود».[۲۲]؛ کتابهایی چون «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک»، «تاریخ ملل مشرق زمین» و «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول». فروغی این کتابها را زمانی که حدوداً ۲۵ ساله بوده به فارسی برگردانده است و سالها بعد در خطابه خود در دانشکده حقوق، کتاب اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک را تنها کتاب اقتصاد برگردانده شده به پارسی خواند و نبود کتابی دیگر در این زمینه را غمانگیز دانست. بیشتر این برگردان ها، از سوی پدر وی بازبینی و ویرایش میشد. دکتر موسی غنی نژاد معتقد است که «بهرغم اینکه کتابهای مورد اشاره از منابع فرانسوی زبان ترجمه و اقتباس شده و همانند منابع اصلی در واقع آثار آکادمیک و درسی به شمار میروند اما نظر به تازگی و کیفیت علمی مطالبی که در آنها آمده و اهمیت حیاتی آنها برای ایران در حال غلیان و تحول آن دوران، انتشار آنها را میتوان نقطه عطفی در طرح اندیشههای مدرن سیاسی، اقتصادی در کشورمان به حساب آورد.» [۲۳]
در برگردان کتاب «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک» از زبان فرانسه، برای بسیاری از واژگان پایهای علم اقتصاد، برابرهایی به پارسی ساخت و برای نخستین بار در ایران، علم اقتصاد را بهصورت روش مند و علمی مطرح کرد.[۲۴] در کتاب «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول»، که کمی پس از صدور فرمان مشروطیت به چاپ رسید، برای نخستین بار، مفاهیم کلی حقوق اساسی روشمند و به سامان مطرح میشوند. یکی از برجستگیهای این کتاب، واژهسازی و معادلیابی در علم حقوق است و در واقع، بسیاری از واژگان جاافتاده حقوق، نخستین بار در این کتاب به کار برده میشوند.[۲۵] جواد طباطبایی، این رسالۀ فروغی را از نظر فهم مطلب، توضیح اصطلاحات، زبان فارسی شیوا و سرۀ آن در نوع خود اثری ممتاز می داند.[۲۶] در ادامه این برگردانها و واژهسازیها، فروغی سرانجام فرهنگستان ایران را تاسیس میکند و ریاست آن را نیز برعهده میگیرد. او همچنین رئیس انجمن آثار ملی بود که به تلاش برای نهادینه کردن پاسداری و نگهداری از آثار باستانی ایران می پرداخت.
محمدعلی فروغی پس از درگذشت پدرش (در سال ۱۳۲۵ ق./ ۱۲۸۶ ش.) در ۳۲ سالگی به ریاست مدرسه علوم سیاسی برگزیده میشود که رجال و دیپلمات های زیادی را تربیت کرد و بعدها تبدیل به دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. او همچنین معلّم خصوصی احمدشاه بوده است.
مرگ :
محمّدعلی فروغی در سن 65 سالگی [۲۷] در روز جمعه 6 آذر ۱۳۲۱ ساعت 15 بعد از ظهر[۲۸]، بر اثر سکته قلبی در تهران درگذشت و در آرامگاه خانوادگی در آرامگاه ابن بابویه در شهر ری به خاک سپرده شد.
او پیشتر در یادداشتهای شخصی روزانه خود نوشته بود: «فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد.» [۲۹]
زندگی سیاسی :
دوران قاجار :
از آنجا که شناخت تئوریک فروغی از نظام پارلمانی اروپا در سامان دادن کار مجلس نوپای مشروط، سخت به کار میآمد[۳۰]، به پیشنهادمرتضیقلیخان هدایت رئیس مجلس اول، سرپرستی دبیرخانه مجلس شورای ملی به محمدعلی فروغی واگذار شد. پس از درگذشت پدر (در سال ۱۲۸۶ هـ.ش.)، فروغی در حدود ۳۲ سالگی از کار در مجلس کناره گرفت.
پس از خلع محمدعلی شاه و در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی فروغی به نمایندگی مردم تهران برگزیده شد و پس از استعفایمستشارالدوله صادق در ۱۶ خرداد ۱۲۸۹ هـ.ش.، در ۳۵ سالگی، به ریاست مجلس شورای ملی رسید. پس از مدتی محمدعلی فروغی از ریاست مجلس کنارهگیری کرد و در مقام نایبرئیس مجلس در کنار میرزاحسینخان موتمنالملک، به کار خود ادامه داد.[۳۱]
در ۷ آذر ۱۲۹۰ هـ.ش. وزارت مالیه کابینه دوم صمصامالسلطنه به فروغی واگذار شد. در ۲۰ آذر صمصامالسلطنه کابینه خود را دوباره ترمیم کرد و این بار وزارت عدلیه را به فروغی سپرد. فروغی، قانون اصول محاکمات حقوقی را، که میرزا حسنخان مشیرالدوله تهیه کرده بود، به اجرا در آورد و بدینسان قدمی بزرگ در راه استواری عدلیه جدید برداشت.[۳۲] فروغی در این باره می گوید[۳۳]:
«خلاصه با مرارت و خون دل فوق العاده و با رعایت بسیار که نسبت به نظرهای آقایان علما به عمل آمد مبادا حکومت شرعیه از میان برود، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیه ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرعات آنها گردیدید و دوم قانونی که گذشت قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمت گذراندنش را از کمسیون کشیده بود، اما هنوز رسمیت نیافته بود تا اول سال ۱۳۳۰ قمری یعنی ۲۵ سال پیش نوبت اولی که من وزیر عدلیه شدم آن قانون را به رسمیت رسانیدم و حکم به اجرای آن دادم.»
در ۲۵ مرداد ۱۲۹۳ در کابینه مستوفیالممالک سرپرستی وزارت عدلیه به فروغی واگذار شد.
با آغاز کار دوره سوم مجلس شورای ملی در ۱۳ آذر ۱۲۹۳، فروغی نمایندگی مردم تهران را برعهده گرفت. او از دولت خارج شد و در انتخابات هیات رییسه مجلس، به عنوان نایبرییس برگزیده شد. اما با پذیرش وزارت مالیه کابینه مشیرالدوله فروغی از نمایندگی مجلس سوم دست کشید.
پس از سقوط کابینه مشیرالدوله، به ریاست دیوان عالی تمیز رسید و با همکاری مشیرالدوله و سید نصرالله تقوی و دو سه نفر دیگر کمسیونی تشکیل دادند و به تهیه و تنظیم قانون اصول محاکمات جزایی پرداختند. محمد علی فروغی در این باره می گوید[۳۴] :
«و این کار در موقعی بود که مجلس شورای ملی تعطیل بود، و آن تعطیل قریب سه سال طول کشید و مجدداً منعقد نشد مگر بعد از شروع جنگ بینالملل. معهذا وقتی که ما قانون اصول محاکمات جزایی را تمام کردیم آن را هم به عنوان قانون موقتی به جریان انداختیم. اما تصور نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت...لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه ها تصادف کردیم... منجمله این که مقدسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرف ها زدند و رساله ها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رساله ها اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا به بسم الله الرحمن الرحیم بشود... قانون تشکیلات و قانون اصول محاکمات حقوقی و محاکمات جزائی چنان که می دانید مربوط به اساس محاکم عدلیه و عملیات آنهاست و فقط محاکمه را تنظیم می کند و حقوق اصلی مردم را بر یکدیگر و اموری که بر زندگانی اجتماعی حاکم است مشخص نمینماید، و این اصول به قوانین مدنی و جزایی استقرار می یابد و قوانین تجارت نیز متمم آن می باشد، و لیکن تهیه این قسمت و پیش بردن آن از آن قسمت اول هم مشکل تر بود زیرا که در آن قسمت در مقابل معارضها و معترضها می گفتیم این قانون نیست مقرراتی است که عملیات محاکم عدلیه را تحت نظم و قاعده در می آورد، ولی اگر می خواستیم نغمه قانون مجازات و قانون مدنی را بلند کنیم هنگامه برپا می شد که در مقابل قانون شرع قانون وضع می کنند هر چند در جواب این اعتراضات حرف حسابی داشتیم و می گفتیم در امور جزایی سالها بلکه قرنهاست که قانون شرع درجریان نیست، و اگر قانون مجازاتی برای امروز تنظیم نکنیم معنی آن این است که مجرمین و جنایت کاران نمییابد مجازات شوند، یا باید درعملیات قدیم یعنی گوش و دماغ بریدن و مهار کردن و آدم گچ گرفتن و امثال آنها مداومت شود. و اما در امور حقوقی مخالفتی با قانون شرع نیست فقط لازم است که آن قانون ماده بندی شود و به صورت قوانین امروزی تنظیم و تدوین گردد و به فارسی درآید تا مردم تکلیف خود را بدانند و بفهمند و قانون مجری شود. اما این حرفها در مقابل مردم مغرض و بی انصاف موثر نبود و ما را از مخمصه محفوظ نمی داشت. این بود که این قسمت را محرمانه شروع کردیم و به اتفاق آقای تقوی و آقای فاطمی مشغول شدیم، در حالی که اطمینان نداشتیم که زحمتی که می کشیم هیچ وقت به ثمر برسد و به موقع عمل بیاید. خداوند یاری کرد تا مقداری از این کار صورت گرفت و ورق به کلی برگشت، هم اساس عدلیه از نو ریخته شد و هم قوانین تکمیل و تجدید شد، و آنچه ما پنهانی و با هزار احتیاط می خواستیم درست کنیم علنی و آشکارا صورت گرفت و قوانینی تنظیم شد که امروز در دست دارید.»
فروغی در سال ۱۲۹۸ هـ. ش. به عنوان عضوی از هیاتنمایندگی ایران به کنفرانس صلح پاریس (۱۹۱۹) رفت و تلاش کرد دعاوی مالی و سیاسی ایران را مطرح کند. او و دیگر همکارانش در آن کنفرانس نتایج مثبتی نگرفتند و خسارات سنگین ایران در جنگ بینالملل اول پرداخت نشد.[۳۵] فروغی دوسال در اروپا ماند و در این مدت تلاشها و کارهای فرهنگی بسیاری را در فرانسه و آلمان سامان داد. از جمله به ایراد چندین سخنرانی درباره تاریخ و ادبیات ایران در محافل فرهنگی فرانسه و آلمان پرداخت. پس از بازگشت در سال ۱۳۰۱ در کابینه حسن مستوفیالممالک وزیرخارجه کابینه شد.فروغی به اروپا می رود و نزدیک به دو سال در آنجا زندگی می کند. وی «چند سخنرانی مهم در باره تاریخ و ادبیات ایران در محافل فرهنگی فرانسه و آلمان ایراد کرد که شناخت مستشرقین را نسبت به آثار گذشته ایران بیشتر نمود». [۳۶] فروغی یک هفته پیش از کودتای سیدضیاءـرضاخان در ۳ اسفند ۱۲۹۹ به ایران باز می گردد. [۳۷]
در کابینه مستوفیالممالک (۲۵ بهمن ۱۳۰۱)، وزارت امور خارجه برای نخستینبار به فروغی واگذار شد. با استعفای مستوفیالممالک، در کابینه جدید مشیرالدوله (در ۲۴ خرداد ۱۳۰۲) وزارت مالیهبه فروغی واگذار شد و در کابینه رضاخان، وزارت امور خارجه به فروغی داده شد. در کابینه جدید رضاخان (۱۰ شهریور) فروغی به وزارت مالیه منصوب شد.
پس از تصویب خلع قاجار (در ۹ آبان ۱۳۰۴) رضاخان (که حکومت موقت به او واگذار شده بود) خود را از کابینه کنار کشید و فروغی کفیل رئیسالوزرا شد. تدارک تشکیل مجلس مؤسسان و اصلاح چند اصل متمم قانون اساسی (که سلطنت را به خانواده پهلوی تفویض میکرد) از اقدامات فروغی در این دوره است.[۳۸]
دوران پهلوی اول :
تاجگذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد. «میزان احترام و ارادت رضاشاه به شرکتکنندگان در جایگاه آنان در مراسم مشهود بود. تیمورتاش و فروغی در یک کالسکه سوار بودند. رضاشاه، پیش از تاجگذاری [نشان درجه اول تاج، یعنی] بزرگترین نشان افتخار کشور [را] به این دو داده بود».[۳۹] فروغی در مراسم تاجگذاری خطابه ای ایراد کرد که به ستایش ایران باستان و تاریخ شاهنشاهی ایران میپرداخت. برخی از فرازهای این خطابه، غیرمستقیم روش درست پادشاهی مشروطه را به رضاخان و مردم ایران یادآور میشود: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تأیید هوای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشری و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیر مقتضیه میسر نخواهد شد، بلکه یگانه راه نیل به آن مقصد عالی احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسننیت و درایت در خدمتگزاری این آب و خاک است…».[۴۰]
رضاشاه در ۲۸ آذر ۱۳۰۴، فروغی را به نخستوزیری برگزید و حدود دو ماه پس از تاجگذاری، شاه از طریق تیمورتاش به فروغی ابلاغ کرد که خواهان استعفای اوست[۴۱]. سرانجام کابینه فروغی در ۱۵ خرداد ۱۳۰۵ به کار خود پایان داد. محسن فروغی پسر محمدعلی فروغی میگوید: «استعفای پدرم از نخستوزیری علل و جهات مختلفی داشت. دخالتهای تیمورتاش ـ وزیر دربارـ و عدم سازش با اقلیت مجلس را باید از جمله عوامل اصلی به حساب آورد. میرزا حسنخان مستوفیالممالک، که در دوران مشروطیت پنجبار رئیسالوزرا شده بود، جانشین پدرم شد تا شاید شخصیت و سوابق وی مانع اعمال نفوذ در دولت گردد.» [۴۲] کمی بعد، خود تیمورتاش به دستور رضا شاه و به دست پزشک احمدی کشته شد.
رضاشاه، فروغی را برای وزارت جنگ در کابینه مستوفیالممالک برگزید و او وزیر جنگ هر سه کابینه مستوفیالممالک بود، اما عملاً این وزارتخانه را رضاشاه اداره میکرد و فروغی عموماً در مأموریت به سر میبرد.[۴۳] محسن فروغی میگوید:«روزی که پدرم در باره استعفاء و کنارهگیری از ریاست دولت با شاه به مذاکره پرداخت، تقاضایش این بود که به وی اجازه داده شود به اتفاق فرزندان خود به اروپا برود و چند ماهی وضع تحصیلی ما را سرپرستی کند. ولی رضاشاه با کنارهگیری مطلق او موافقت نکرد و پدرم معاذیری از قبیل خستگی و بیماری آورده بود، و سرانجام رضاشاه به او گفته بود کاری به تو محول خواهم کرد که حقوق و مزایا و امتیازات مال تو باشد ولی زحمت آن مال من. سیمای نجیب ایشان [فروغی] که مشحون از حجب و حیا بود گلگون میگردد و لحظهای بعد رضاشاه میگوید: آقای ذکاءالملک، سمت شما در کابینه جدید، وزارت جنگ است. حقوق و مزایا مال شما، اداره کردن وزارتخانه با من.» [۴۲]
پس از استعفای مستوفیالممالک در ۹ خرداد ۱۳۰۶ فروغی از وزارت جنگ استعفا داد و در ۱۵ تیر ۱۳۰۶ برای برای حل اختلافات مرزی ایران و ترکیه، به سمت سفیر کبیر ایران در آن کشور منصوب شد. وی توانست دوستی دو کشور را تقویت نماید به گونه ای که آتاتورک، شاه ایران را به ترکیه دعوت کرد.[۴۴] حبیب یغمایی معتقد است که «فروغی از دوستان و محرمان آتاتورک بود». [۴۵]
در ۱۸ تیر ۱۳۰۷ به عنوان نمایندهٔ ایران به جامعه ملل در شهر ژنو رفت و در کنفرانس خلع سلاح ژنو شرکت کرد و ریاست هیات نمایندگی ایران در جامعه ملل هم به فروغی سپرده شد.[۴۶] و در جریان دهمین اجلاس مجمع عمومی جامعه ملل به ریاست جامعه ملل برگزیده شد. [۴۷] محسن فروغی، از پدرش محمدعلی فروغی نقل میکند که «وقتی من نماینده اول ایران در جامعه مللشدم و به کشور سوئیس رفتم، آتاتورک به کلیه سفرا و وزرای مختار مقیم آنکارا گفته بود “بزرگترین شخصیتی که در این مجمع عضویت دارد، فروغی سفیر ایران است. من تاکنون مردی به این جامعی و وطنپرستی و مطلعی ندیدم. کاش مملکت من هم یک فروغی داشت”. شاید همین اظهارنظر آتاتورک باعث شد من در جامعه ملل به ریاست انتخاب شوم.» [۴۸]
فروغی، در فروردین ۱۳۰۹ به ایران بازگشت و وزارتخانه فوائد عامه و تجارت را به دو وزارت تازه به نامهای وزارت اقتصاد ملی (به سرپرستی خود) و وزارت طرق و شوارع (به سرپرستی تقیزاده ) تقسیم کرد. در اردیبهشت ۱۳۰۹ وزارت امورخارجه هم به فروغی واگذار شد. او پس از چندی سرپرستی وزارت اقتصاد ملی را به ادیبالسلطنه سمیعی سپرد.
در ۲۹ شهریور ۱۳۱۲، به فرمان رضاشاه، مخبرالسلطنه هدایت مجبور به استعفا شد و فروغی با حفظ سمت در وزارت امورخارجه، مامور به تشکیل کابینه جدید شد. در دومین دوره رئیسالوزرایی فروغی که تا آذر ۱۳۱۴ ادامه داشت، تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ فروغی و محمدولی اسدی پدر داماد فروغی به دستور رضاشاه به کام مرگ رفتند. فروغی نیز پس از واقعه مسجد گوهرشاد، به خاطر شفاعت محمدولی اسدی نایبالتولیه آستان قدس رضوی[۴۹][۵۰] نزد رضا شاه، از نخست وزیری عزل و تا شهریور ۱۳۲۰ خانهنشین شد.
«فروغی در دوران دوم نخستوزیری خود دست به یک سلسله فعالیتهای فرهنگی زد. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان ایران، برگزاری جشن هزاره فردوسی با شرکت دهها تن از مستشرقان و ایرانشناسان در مشهد...، تشکیل انجمن آثار ملی برای احیاء فرهنگ ملی ایران به همت او جامه عمل پوشید. تجدید ساختمان آرامگاه حافظ و تعمیر بنای سعدی از دیگر اقدامات فرهنگی او است. ریاست فرهنگستان و انجمن آثار ملی در دوران نخست وزیری اش با [خود] او بود»[۵۱]
فروغی عضو فرهنگستان، شیر و خورشید سرخ، عضو و رئیس شورای عالی انتشارات و تبلیغات شد. سالهای خانهنشینی فروغی که یکی از پربارترین دوران زندگی فرهنگی او است، به ترجمه، تحقیق، تألیف و سخنرانی در دانشکدهها و مجامع فرهنگی گذشت.[۵۲]
با کنار گذاشتهشدن فروغی از ریاست فرهنگستان، این مؤسسه کمکم به بیراه رفت و فروغی، با هدف آگاهیبخشی به افکار عمومی و جلوگیری از این کژرویها «پیام من به فرهنگستان» را نوشت و به چاپ رساند. «پیام من به فرهنگستان» توسط هانری ماسه ترجمه شد و در ۱۳۱۸ به چاپ رسید.[۵۳]
فروغی همچنین رئیس انجمن آثار ملی بود که با تلاش دانشمندان و رجال آن زمان، برای نگهداری از آثار باستانی در آذر ۱۳۰۴ تأسیس شد. این انجمن «نخستین قدم را برای ساختن آرامگاهفردوسی در توس برداشت و پس از برگزاری جشن هزاره فردوسی، ساختن آرامگاه مذکور تعطیل شد و مجدداً در سال ۱۳۲۳ شمسی دایر گردید… و به برگزاری جشن هزاره ابنسینا و ساختمان آرامگاه وی، ساختمان آرامگاه سعدی، نادر، خیام، و تعمیر آرامگاه عطار و…و انتشار یک سلسله کتب توفیق یافته است.» [۵۴]
در پی یورش متفقین به خاک ایران در روز 5 شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه فروغی را احضار می نماید. نخست وزیر وقت علی منصور برکنار میشود و فروغی در جایگاه نخست وزیر مسئولیت مذاکره بامتفقین را بر دوش میگیرد.[۵۵] مذاکره فروغی با اسمیرنوف (سفیرکبیر شوروی) و سر ریدر بولارد (وزیرمختار انگلیس) موفقیتآمیز بود.[۵۶] متفقین، از ایران ضمانتهایی را خواستند که پذیرفته شد. داودیان معتقد است که «فروغی در این دوره حساس تاریخی توانست وظیفه خود را به عنوان یک وطنپرست به خوبی در قبال وطنش ایفا کند. او با درایت و فهم سیاسی بالایی که داشت توانست مملکت را از خطرات بسیاری از جمله اشغال کامل کشور و تجزیه آن به دست متفقین حفظ نماید.»[۵۷] نامه و تلگراف های سر ریدر بولارد به وزارت خارجه انگلیس، نشان می دهد که چگونه تدبیر و تدبر فروغی از فروپاشی کشور جلوگیری کرده است[۵۸]، مثلاً در تلگراف ۱۷ شهریور ۱۳۲۰ می نویسد «من تردید ندارم که روسها کوشش خواهند کرد که شمال ایران را بلشویک مآب کنند».[۵۹] یا تلگراف تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۲۰ «روسها غنیترین بخش مملکت را اشغال کردهاند. شاید دولت شوروی با گوشه چشمی به ضمیمهکردن بیدردسر شمال ایران به روسیه در زمان آینده، به عمد به آن توجه نشان میدهند».[۶۰]
فروغی در کنار محمدرضا شاه
دوران پهلوی دوم :
فروغی که اولین نخستوزیر رضا شاه بود، با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم در سوم شهریور ۱۳۲۰ به عنوان آخرین نخستوزیر او نیز در انتقال سلطنت به پسرش محمدرضا پهلوی و جلوگیری از تجزیه ایران نقش مهمّی داشت. او نخستوزیری پهلوی دوم را نیز در اولین دوره بر عهده میگیرد.[۶۱]
فراماسونری :
پدر فروغی از متأثرین میرزا ملکم خان از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غرب و فراماسونری در ایران بود و فروغی هم از فراماسون-های ایران شد.[۶۲]وی در ۱۲۸۶ شمسی در ۳۲ سالگی از بنیان¬گذاران لژ بیداری ایران بود و به مقام استاد اعظم با عنوان خاص چراغدار نائل شد.[۶۳]
مؤلف تاریخ بیست ساله ایران در معرفی او چنین می نویسد: «یکی از مهره های شطرنج سیاسی ایران دردوران مشروطیت و انقراض سلسله قاجار و روی کار آوردن رضاخان پهلوی، میرزا محمدعلی خان فروغی (ذکاءالملک) بوده است. او یکی از فراماسون های باهوش و تحصیلکرده و دانشمند و صاحب تألیفات در ادبیات و حکمت و فلسفه می باشد.» [۶۴]
ابراهیم صفایی در در کتاب رهبران مشروطه می نویسد: «فروغی یک انسان لیبرال بود. او نگاهی فلسفی به زندگی داشت و هرگز غره جایگاه خود نشد... او به نمادهای ملی ارزش قائل بود و سنت های دینی را احترام می گذاشت. به همین دلیل، او در لژ فراماسونری گراند اورینت فرانسه پذیرفته شده بود. او منشی پارسایانه و اخلاقی داشت، گرچه علیهاش تهمت ها شکل گرفته بود. او به هیچ عنوان بدزبان نبود... او افرادی را که به پژوهش و اندیشه می پرداختند، قدردانی و تشویق می کرد... تاملات فلسفی و روح وقاد، او را از وسعت نظری برخوردار ساخته بود که موقعیت های ظاهری و موقتی را وقعی نمی نهاد و از این رو زیانی از سوی او متوجه کسی نمی شد.» [۶۵]
فروغی و زبان فارسی :
افزون بر تصحیح نبشتههای کهن ادب پارسی[۶۶]، فروغی کتب زیادی را در رشتههای مختلف علوم انسانی به پارسی برگرداند و در این راه بسیاری از واژگان پایه این علوم را خود برای نخستین بار در زبان پارسی ساخت و برای آنها برابرهای شایستهای یافت. دکتر موسی غنی نژاد درباره برگردان دو کتاب «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلیتیک» و «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» می نویسد: «تسلط مترجم و نگارنده به موضوعات مطرح شده در این دو اثر و معادلیابیهای کاملاً به جا و ظریف برای اصطلاحات علمی که اغلب برای اولین بار به فارسی برگردانده شده، نشاندهنده فرهیختگی، وسعت معلومات و دقت نظر وی است.» [۶۷]
سال ها بعد از این واژه گزینی ها، فروغی فرهنگستان ایران را تاسیس کرد و ریاست آن را نیز برعهده داشت. داریوش آشوری معتقد است[۶۸]: «برپاییِ فرهنگستانِ زبانِ فارسی در این دوران یکی از کارهای بزرگی بود که فروغی سرپرستی کرد و بر آن ریاست داشت. فروغی ادیب و زباندان برجستهای نیز بود و ذوق و هنر نویسندگی داشت و ایدههای روشنی در باره ضرورتِ نوسازی زبان فارسی و راه و روشِ آن. یکی-دو نسلِ پیش از فروغی اگرچه ضرورتِ سادهسازی زبانِ نوشتار را دریافته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند برایِ غنیسازیِ واژگانیِ این زبان در جهتِ پذیرشِ مفهومهای علمی و آنچه مربوط به دستاوردها و شیوه زندگانیِ مدرن است، کارِ نمایانی بکنند. فروغی و کسانی دیگر از همنسلهایِ او در این جهت گامهای بلندتری برداشتند. و البته، فروغی با کارِ ماندگاری که در جهتِ برگرداندنِ فلسفه اروپایی به زبانِ فارسی کرد، زمینه یک دگرگونیِ سبکی را در این زمینه فراهم کرد که بسیار اثرگذار بود و نسلهای بعدی از روش او بهرهمند شدند.»
پس از کنارهگیری از ریاست فرهنگستان، و در زمانی که احساس کرد فرهنگستان به بیراه میرود، فروغی پیام من به فرهنگستان را نگاشت. «فروغی از جمله نخستین کسانِ انگشتشماری است که مشکلِ زبانِ نوشتاریِ فارسی را در برخورد با دنیایِ مدرن و خواستههایِ زبانیِ آن فهمید و با دیدِ روشن در پیِ چارهاندیشی برایِ آن بود. در این باره باید به رسالهای با نامِ پیامِ من به فرهنگستان، به قلمِ وی، نگاه کرد...میتوان گفت که، بخشِ عمدهیِ کاری که نسلِ ما برایِ پرورش و گسترشِ زبانِ فارسی برایِ ترجمهیِ متنهایِ علومِ انسانی کرده، کمابیش، در همان راستایِ کار و رهنمودِ فروغی ست...فروغی، از سویی، کورمال نمیرفت و برایِ کارِ پیشاهنگانه زبانیِ خود نظریّه پرداختهای داشت. در نتیجه، هشیار بود که چه میخواهد و چه میکند. از سویِ دیگر، مایه ذوقیِ پرورده و دانشِ ادبیِ استادانه نیز برایِ کارِ خود داشت.»[۶۹]
فروغی در آذر ۱۳۱۵ در رساله پیام من به فرهنگستان از احساس خود به زبان فارسی می گوید و می نویسد که من به زبان فارسی دلبستگی تمام دارم زیرا گذشته از آنکه زبان خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان می کنم از لطایف آثار آن خوشی های فراوان دیدهام. نظر دارم به این که زبان آینه فرهنگ قوم است و فرهنگ مایه ارجمندی و یکی از عوامل نیرومندی ملیت است. هر قومی که فرهنگی شایسته اعتنا و توجه داشته باشد زنده و جاویدان است و اگر نداشته باشد نه سزاوار زندگانی و بقاست و نه می تواند باقی بماند. او می گوید، این عشق به زبان فارسی تا آن حد حاد و بیمارگونه نباید باشد که موجبات مخدوش کردن زبان فارسی را فراهم آورد.[۷۰] در این باره، روایتی از دکتر رعدی آذرخشی وجود دارد به این مضمون که در سال ۱۳۱۴ در یکی از جلسات فرهنگستان ، یکی از حضار پافشاری کرد که یک واژه نامانوس اوستایی به جای زبان عربی پذیرفته شود. در آن جلسه استاد عبدالعظیم قریب نیز با حذف این واژه عربی مخالفت کرد و دو عضو افراطی هم می گفتند که شما حق ندارید به زبان اوستایی که زبان نیاکان ماست اهانت کنید و آن را مرده بخوانید. فروغی رشته سخن را به دست می گیرد و با متانت از تمام حضار می پرسد که آیا پدرم محمدحسین فروغی را می شناسید. همه اعضای فرهنگستان جواب مثبت دادند و هر کدام شرحی درباره محمدحسین فروغی بیان کردند. آنگاه فروغی گفت:«آقایان به شهادت همه شما پدر من مردی دانشمند و ارجمند بود و من به فرزندی او مفتخرم. با این وصف اگر به من بگویید که پدرت مرده است من حق ندارم از شما رنجش حاصل کنم زیرا مسلم است که پدرم مرده است. زبان اوستایی هم درست است که زبان نیاکان ما بوده است ولی چه می توان کرد که آن هم مرده و متروک شد و انصاف نیست ما به کسی که این حقیقت واضح را اعلام می کند بتازیم و در وطن پرستی او تردید روا داریم.» این بیان شیوا جلسه را به حال عادی درآورد و محیطی آرام و دور از هیاهو بر آن حاکم شد.[۷۱]
فروغی از همین دیدگاه مخالف دگرگونی دبیره فارسی بود. وی چنین میاندیشید که «تغییر دادن خط فارسی کار صحیحی نیست. بهتر آن است که گذاشتن اعراب کمکم معمول شود و چون چاپ حروف عنقریب شایع خواهد شد، کتب چاپ حروف را معرب چاپ کنند و اعراب را با حروف ملازم نمایند.»[۷۲]
فروغی درباره شعر فارسی نگاهی پیشرو دارد: «حال و طبیعت درین موارد (سرودن شعر) مقدم بر قانون است و گاهی اختیار از دست خارج میشود.»[۷۳] او به نقل از پدرش درباره نیاز به دگرگونی در شعر و نثر فارسی مینویسد: «در این عصر سبک شعر و انشا باید تغییر کند و قدری هم اهل این کار باید به ادبیات فرنگی نظر کنند.»[۷۴]
اندیشه و نظرات :
دکتر موسی غنی نژاد استاد اقتصاد و روشنفکر لیبرال معتقد است[۷۵]:
نسلهای متعددی از روشنفکران ایرانی، به ویژه آنها که به زبان خارجی تسلط نداشتند، آشنایی با اندیشههای فلسفی غربی را با خواندن کتاب معروف فروغی در این خصوص یعنی «سیر حکمت در اروپا» آغاز کردهاند. این کتاب هنوز هم، پس از گذشت بیش از هفتاد سال از تالیف آن، خواندنی و پربار است. فروغی مبدع اندیشههای جدیدی نیست و هیچگاه چنین ادعایی نداشته است، اما او را میتوان یکی از تواناترین ایرانیان در درک اندیشههای مدرن غربی و انتقال درست و بدون اعوجاج آنها به زبان فارسی دانست. نه تنها «سیر حکمت در اروپا» بلکه دو کتاب اولیه وی یعنی «اصول علم ثروت ملل» و «حقوق اساسی» شاهدی بر این مدعا است.
به واقع، عمده اندیشه های فروغی را از لابه لای همین ترجمه ها می توان در یافت؛ به واسطه همین ترجمه هاست که «فروغی را اندیشمندی لیبرال، ملیگرا، و محافظهکار یا میانهرو خواندهاند. وی را از بنیانگذاران لیبرالیسم در ایران میدانند.»[۷۶] فروغی سیاستمداری لیبرال بود چرا که آزادی را در معنای لیبرالیستی آن درک میکرد و از سوی دیگر او سیاستمداری محافظهکار نیز بود چرا که تلقیاش از مفهوم ترقی، خصلتی غیررادیکال داشت و هم از اینرو، کنار نهادن نهادهای سنتی را شرط پیشرفت نمیدانست.[۷۷]
رامین جهانبگلو معتقد است[۷۸]:
برای توجیه و توضیح دیدگاه های لیبرالی اش، فروغی اشکال گوناگون آزادی از قبیل آزادی اندیشه (اختیار عقاید)، آزادی انتشارات (اختیار طبع)، آزادی مالکیت (اختیار مال) و آزادی اجتماعات (اختیار تشکل انجمن) را به تفصیل و تشریح بیان می کند. در رابطه با «برابری»، فروغی آن را «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» و «مساوات در [پرداخت] مالیات» تعریف می کند. مفهوم اساسی و مرکزی دیگری که در اندیشه لیبرالی فروغی وجود دارد، «وظیفه» است. از نظر فروغی، حقوق فردی بدون تکالیف فردی و هیچ قانونی بدون پیروی از قانون وجود ندارد. در یک سخنرانی معروف در رادیو ملی ایران پس از انتخابات مجلس چهاردهم، فروغی با صراحت بر دیدگاه خود مبنی بر حکومت قانون تاکیدمی کند.هرچند که مفاهیم و ایده های بیان شده در کتاب فروغی اصالتاً از آن او نیست، اما قطعاً تفسیر همدلانه و بی غل و غشی از اندیشه های روشنگران فرانسوی است که فروغی از آنها به عنوان بنیانگذاران لیبرالیسم مدرن نام می برد. بنابراین، نیازی به گفتن ندارد که فروغی از نخستین روشنفکران و دولتمردان ایرانی بود که این ایده ها را در روندی نظام مند به کار بست. به همین دلیل است که می توان گفت تاثیر فروغی در پیدایش و تکوین میراث لیبرالی ایرانی جایگاه خاصی دارد.
رامین جهانبگلو می افزاید[۷۹]:
بر اساس دیدگاه فروغی، برای رواج روشنگری در ایران، هم آیی دو شرط لازم است. نه تنها ضروری است که نیروهای اعمال اجبار در جامعه بایستی در شکل نهادها مرسوم شوند، بلکه همچنین لازم است که نوع دیگری از نهادها تا اصلاح و بهبود، اقدام به سرپرستی نهادهای نوع پیشین کنند. به علاوه، این وضعیت، شرط کافی برای برقراری و حفظ تعادل در جامعه سیاسی را مهیا ساخته و بدین سان زمینه را برای شکوفایی آرمان های روشنگری آماده می کند.آنچه از نوشته های فروغی بر می آید، باوری خالص به ایده ترقی و مجادله ای بر سر تفکیک قوا و حقوق مردمان تحت یک نظام لیبرالی است. پیش و بیش از هر چیز در اندیشه فروغی، ایده ضرورت ترقی موج می زند و این واقعیت که پیشرفت در غرب، اساساً به اعتبار یک بازسازی لیبرالی در حوزه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده است. راز این بازسازی _ که به گمان فروغی عامل اصلی پیشرفت ها و موفقیت های علمی و فناورانه تمدن غربی است _ در ایجاد سیستمی برای مدیریت تمام زمینه های مبتنی بر فرایند تکاملی نهفته است.
رامین جهانبگلو بر این گمان است که فروغی، با اعتقاد به اصول روشنگری در فرانسه و به ویژه با شناختی که از آرای مونتسکیو داشت، بر اصل انفصال قوای حکومتی تاکید می ورزید. در کتابی که با عنوان حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت ملل در سال ۱۹۰۷ در تهران منتشر کرد این موضوع بارز است.[۸۰]. فروغی در این کتاب حاکمیت را تنها از آن تمامی آحاد مردم میداند[۸۱]:
سابق بر این مردم تصور می کردند که یک نفر یا جماعت باید صاحب اختیار مطلق عموم ناس باشد و امور ایشان را هر طور می خواهد و مصلحت می داند اداره کند و مردم حق ندارند در اداره امور خودشان مداخله و چون و چرا نمایند. حتی در بعضی ممالک سلاطین مدعی بودند که من جانب الله هستند و به این واسطه امر ایشان امر الهی و واجب الاطاعه است... اما حالا متجاوز از صد سال است که حکما و دانشمندان بلکه اکثر عوام از این رای برگشته و معتقد شدهاند که هیچ وقت یک نفر یا یک جماعت حق ندارد صاحب اختیار یک قوم و یک ملت بشود و صاحب اختیار ملت باید خود ملت باشد و امور خویش را اداره کند.
فروغی در همین کتاب درباره نقش حکومت مینویسد[۸۲]:
وظیفهٔ دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس، یعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهدهٔ انجام وظیفهٔ خود بر نمیآید مگر این که به موجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمیشود مگر به دو امر: اول وضع قانون و دوم اجرای آن. پس دولت دارای دو نوع اختیار میباشد: یکی اختیار وضع قانون و دیگر اختیار اجرای قانون. هرگاه اختیار وضع قانون و اختیار اجرای آن در دست شخص واحد و یا هیات واحد باشد، کار دولت به استبداد میکشد... بر این پایه دولت تنها زمانی قانونی است که این قوه آن از هم جدا و در دست دو گروه مستقل و جدا باشد.
فروغی معتقد است که «حقوق عمومی ملت مجموعاً تحت دو عنوان در میآید، اول آزادی، دویم، مساوات.» آزادی عبارت است از اختیار انجام هر کاری با این شرط که «اجرای حق یک نفر مضر و منافی اجرای حق دیگری نباید بشود» یعنی حد آزادی یک شخص «قیودی است که به جهت آزاد بودن سایر مردم لازم است.» و فروغی مصداقهای آزادی را از «اختیار نفس و مال» تا «اختیار اجتماع و تشکیل انجمنی» نام برده است...فروغی در تصریح این مفهوم [مساوات] مینویسد، «مساوات حقوق غیر از مساوات احوال است و این نوع مساوات صورت گرفتنی نیست زیرا که مردم بالفطره و بالطبیعه از حیث قوه و توانایی و قابلیت و اخلاق و خیالات تفاوت دارند و این اختلافات ناچار منجر به اختلاف احوال میشود.» از نظر فروغی مصداقهای مساوات حقوقی عبارتاند از: «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» به این معنا که دادگاههای خاص نباشد، «مساوات در مشاغل و مناصب» یعنی هیچ شغلی مخصوص طایفه یا طبقه خاصی نباشد و «مساوات در مالیات» یعنی هیچکس بیجهت معاف نشود و هرکس به نسبت قوه و استطاعت خود مالیات بدهد. یعنی فروغی در تفسیر مفهوم «برابری»، از آموزه سوسیالیستی و آن زمان مسلطِ برابری اجتماعی ـ اقتصادی دفاع نمیکند و صرفاً مفهوم برابری حقوق یعنی «مساوات در مقابل قانون» و شقوق گوناگون آن را مطرح میکند. [۸۳]
فروغی درباره مساوات و عدالت مینویسد[۸۴]:
عدالت ایجاب میکند که میان اعضای جامعه تساوی حقوق برقرار باشد و همه بتوانند به یکسان از هیات اجتماعیه بهره برند. ترتیب آزادی به علت اینکه هم موجب ترقی کل جامعه و نیز برقراری تساوی حقوق میگردد. لذا مبنی بر عدالت است. در چنین وضعی چون هر فردی مختار اعمال خویش است و هیچ قانون منع و انحصاری در کار نیست، هر کس حق دارد در همه چیز ادعا داشته باشد و پیشرفت ادعای او فقط به لیاقت و کفایت و همراهی بخت و اتفاق بستگی دارد. اما عدهای این استدلال را نمیپذیرند و میگویند چون همیشه بخت و اتفاق با کفایت و لیاقت همراه نیست بنابراین تمام مردم با وجود داشتن مساوات حقوقی، در تمتع و بهره بردن یکسان نیستند پس دولت باید در امور تولید و توزیع ثروت دخالت کند و برابری میان مردم را برقرار سازد. نویسنده معتقد است که با چنین کاری عدالت استقرار نخواهد یافت، زیرا که، بالضروره برای اجرای این ترتیب باید از بعضی گرفته، به بعضی دیگر داد و این عدالت و مساوات نیست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ایشان را به اشخاص ناقابل بدهند.
فروغی آزادیخواه و منتقد دولتگرایی است[۸۵]:
دخالت دولت جایز نیست و باید به مردم آزادی مطلق داد تا امور خود را اداره کنند. در امور ثروتی (اقتصادی)، اختیار افراد حقیقتاً بر اقدام دولت مزیت کلی دارد و باید مردم به آزادی، ثروت را تولید کنند و توزیع نمایند و به دوران بیندازند و به مصرف برسانند و اگر دولت بخواهد در این باب مداخله کند و بعضی را ترغیب نماید و از برخی طرفداری کند، سنگ راه مردم میشود و ممکن است مرتکب ظلم و تعدی شود، چه، مساعدت با جماعتی، ظلم در حق جماعت دیگر است.
در واقع، مطابق با دانش و فهمی عمیق از اقتصاد [۸۶]، در کتاب اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک نگاشته است: «علم ثروت قطع دارد که توسل به دولت بیجا و حرکت قهقرا است و نباید از دولت متوقع بود که متکفل و متقلد تمام امور مردم باشد بلکه راه ترقی این است که مردم اجتماعهای آزاد تشکیل دهند و امور خود را بدان وسیله گذرانند.»
فروغی در نقدی صریح بر سوسیالیسم مینویسد[۸۷]:
جماعتی میگویند دولت باید تمام قوای صنعتی را به دست خود بگیرد، یعنی متصدی کل شود و حال آنکه، قطع نظر از ظلم و جوری که ناچار دولت در این صورت بالنسبه به اشخاص در تعیین شغل و محل کا رایشان خواهد کرد، چطور میتواند از عهده این امر برآید، چه باید اطلاع کامل از مقتضیات ثروتی محل داشته باشد و حال آنکه این مقتضیات متصل در تغییر است. نیز باید سلیقه و ذوق و استعداد و کفایت هرکس را بهخوبی بداند و در این باب اشتباه نکند و چنین چیزی ممکن نیست.
وی سپس نقد خود را این گونه ادامه میدهد[۸۸]:
اگر انسانها در امور ثروتی آزادی داشته باشند برحسب صرفه شخصی و مسوولیتی که در کار خود دارند موجب پیشرفت امور خواهند شد. اما در صورتی که این امور به دولت واگذار شود به علت بیتفاوتی و تعلل و تانی موجود در دستگاه دولتی، پیشرفتی در کارها صورت نخواهد گرفت. بعضی دیگر از افراد، دخالت محدود دولت را به منظور رفع برخی بیعدالتیها توصیه میکنند. این عقیده هم باطل است و باید مردم در امور صنعتی آزادی مطلق داشته باشند اگرچه بعضی خبط و خطاها هم بکنند. خبط و خطاهای مردم با محسناتی هم همراه است و از تحمل آنها گریزی نیست، اما دولت اگر مداخله کند مشکلات بیحد میشود و ضررهای فاحش به صنایع وارد میآورد و علاوه بر اینها در همت مردم برای کار کردن رخوت ایجاد مینماید و موجب میشود مردم دست و دلشان درپی کار نرود.
فروغی اندیشمندانه آزادی را در بستر اجرای قانونی برابر حقوق می دید[۸۹]:
از رنج و محنتی که در ظرف سی چهل سال گذشته به شما رسیده است امیدوارم تجربه آموخته و عبرت گرفته و متوجه شده باشید که قدر نعمت آزادی را چگونه باید دانست و معنی آزادی را دریافته باشید. در این صورت میدانید که معنی آزادی این نیست که مردم خودسر باشند و هر کس هر چه میخواهد بکند، در عین آزادی قیود و حدود لازم است، اگر حدودی در کار نباشد و همه خودسر باشند هیچ کس آزاد نخواهد بود و هرکس از دیگران قویتر باشد آنان را اسیر و بنده خود خواهد کرد. قیود و حدودی که برای خودسری هست همان است که قانون مینامند پس مردم وقتی آزاد خواهند بود که قانون در کار باشد و هر کس حدود اختیارات خود را بداند و از آن تجاوز نکند. پس کشوری که قانونی ندارد یا قانون در آن مجری و محترم نیست مردمش آزاد نخواهند بود و آسوده زیست نخواهند کرد...هر کس به قانون بیاعتنایی کند و تخلف از آن را روا بدارد دشمن آزادی است یعنی دشمن آسایش ملت است...شما ملت ایران به موجب قانون اساسی که تقریباً سی و پنج سال پیش مقرر شده است دارای حکومت ملی پادشاهی هستید اما اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این سی و پنج سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است. آیا فکر کردهاید که علت آن چیست؟من برای شما توضیح میکنم علت اصلی این بوده است که قدر این نعمت را به درستی نمیدانستید و به وظایف آن قیام نمیکردید و بسیاری از روی نادانی و جماعتی از روی غرض و هوای نفس از شرایطی که در حکومت ملی باید ملحوظ شود تخلف میکردند.
ملی گرایی فروغی کورکورانه نیست[۹۰]:
گر مهر من نسبت به وطن تنها از آن سبب باشد که خود از آن مرز و بوم هستم و بخواهم این عنوان را وسیله ی مغایرت خویش و بیگانه قرار داده و از اختلاف و نفاق بین مردم برای خود استفاده کنم، این وطن پرستی نیست، خود پرستی است و مانند تعصب دینی آن جماعت از ارباب ادیان که اختلاف دین و مذهب و نفاق بین مردم را وسیله ی منافع و اعتبارات شخصی و فرقه ای قرار می دادند، مذموم است و باید مردود باشد...ولیکن یک وطن پرستی بی غرضانه هم هست که هر فردی چون پرورده ی آب و خاکی است به واسطه ی نعمت ها و بهره مندی هایی که از وطن و ابنای وطن دریافت کرده نسبت به آن ها در خود حق شناسی احساس می کند، چنان که فرزند نسبت به پدر و مادر مهر ورزد. این حب وطن پسندیده است بلکه هر فردی به آن مکلف باشد، مگر اینکه میتوان متذکر شد که این وطنپرستی با همهی نوع بشر منافات ندارد و انسان هم چنان که در درجهی اول رهین منت پدر و مادر و در درجهی دوم مدیون ابنای وطن است، در درجهی سوم ذمهاش مشغول همهی نوع بشر میباشد و همه را باید دوست بدارد و خیر وسعادت همه را بخواهد که خیر و سعادت خود او و قوم او هم در آن است. به عبارت آخری، این قسم وطنپرستی جزو تعاون و همبستگی کل نوع بشر است. از این گذشته یک منشاء و مأخذ دیگر نیز برای وطنپرستی هست که در نظر من از منشاء سابقالذکر هم محکمتر و معقولتر میباشد و آن وطنپرستی کسی است که وطن و ابناء وطن خود را لایق مهر و قابل محبت میداند، از جهت قدر و منزلتی که در واقع دارند. مانند دوستی کسی نسبت به شخص دیگر نه از جهت خویش و قرابت یا مهربانی و ملاطفتی که بین آنها بوده، بلکه به سبب منزلتی که به واسطهی قدر و قیمت واقعی در نظر یکدیگر حاصل نمودهاند. به عقیدهی من به ویژه این نوع محبت است که به قول معروف بنای آن خالی از خلل است.
فروغی تاکید ظریفی بر شرافت آحاد مردم در یک حکومت ملی دارد [۹۱]:
روی هم رفته وظیفه جمیع طبقات ملت این است که گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبیق کنند که چنانکه یکی از حکمای اروپا گفته است اگر بنیاد حکومت استبدادی بر ترس و بیم است بنیاد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصا اگر متصدیان امور عامه شرافت را در اعمال خود نصبالعین خویش نسازند کار حکومت ملی پیشرفت نمیکند.
او ضمن افتخار به تاریخ و فرهنگ و تمدن گذشته مردم ایران[۹۲] به جد معتقد است که ممالک مشرق زمین پیش از هر بهانهگیری باید به بازسازی خودشان بپردازند:
تمام بهانه فرنگیها در دست درازی به ممالک ما این است که شما از عهده بهکاربردن نعمتهای طبیعی برنمیآیید و آن را حرام میکنید. پس ما باید این کار را صحیح بکنیم. پس اگر خود مشرق زمینیها این کار را بکنند، فرنگیها چه حق فضولی دارند.[۹۳]
درباره روابط خارجی ایران معتقد است[۹۴]:
...حاصل این که حرف همان است که همیشه میگفتم، ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دستشان ساخته است مصلحت خودشان را در این ترتیب حالیه میپندارند. باقی هم که خوابند… اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود اوضاع خارجی از امروز بهتر متصور نمیشد. با همه قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکهمرد میدان سیاست است با ایران هیچ کار نمیتواند بکند… فقط کاری که انگلیس میتواند بکند همین است که خود ما ایرانیها را به جان هم انداخته پوست یکدیگر را بکنیم… البته من میگویم با انگلیس نباید عداوت بورزند. برعکس عقیده من این است که نهایت جد را باید داشته باشیم با انگلیس دوست باشیم… اما این مستلزم آن نیست که ایران در مقابل انگلیس کالمیت بین یدی الغسال باشد. من این فقره را کتباً و شفاهً به انگلیسیها گفتهام و میگویم [آنها هم] تصدیق میکنند. اما چه فایده، یک دست بیصداست. ملت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملت داشته باشد…
او هم چنین در قامت یک لیبرال کلاسیک، ضد جنگ نیز ظاهر می شود و در یکی از نامه هایش می نویسد:
من می دانم که صلح هم مانند جنگ فداکاری لازم دارد. اما تفاوت میان مللی که برای صلح فداکاری می کنند و آنهایی که برای جنگ، این است که هر قومی که علم دار صلح می شود، حصول مقصودش احتمالی است. اما آن قوم که مبادرت به تجهیز سلاح می نماید، منتهی شدن کارش به جنگ حتمی است، زیرا شمشیرزن عاقبت به شمشیر هلاک می شود.
هم چنین فروغی در کنفرانس ژنو با برده فروشی و تجارت تریاک مخالفت جدی به عمل آورده است.
مخالفان :
یکی از مخالفین فروغی، عباس اسکندری مدیر روزنامه سیاست ارگان نمایندگان اقلیت دوره پنجم مجلس بود که با مدرس نیز همکاری داشت. از مخالفین دیگر فروغی، محمد مصدق نماینده مجلس در دوره ششم قانون گذاری بود [۹۵]. مصدق به همراهی فراکسیون اقلیت که آیتالله مدرس نیز عضو آن بود. در هنگام معرفی کابینه حسن مستوفی در شهریور 1305 مطالبی در مخالفت با دو وزیر پیشنهادی دولت، حسن وثوق و محمد علی فروغی، ابراز می دارد.
مجید تفرشی، پژو هشگر و تاریخ شناس درباره اختلاف فروغی با مصدق و مدرس میگوید[۹۶]:
در دورههای پایانی حکومت قاجار و اوایل دوره پهلوی یعنی دورههای پنجم و ششم مجلس، نبردی بین جناح فروغی که جزو موافقان کودتا و تغییر حکومت از قاجار به پهلوی بودند و کسانی که مخالف این جریان بودند مثل مدرس و مصدق وجود داشت که در این جنگ بیشترین حمله به فروغی بود که در مجلس ششم این حملات به اوج رسید البته این به معنی این نیست که همیشه این دو بطور مدام در حال جدال بودند. بلکه دورانی هم بوده است که این دو همزیستی فکری و سیاسی هم داشتهاند. اما در خصوص مناقشه مصدق و فروغی در خصوص کاپیتالیسون هم تجربه نشان داد که فروغی هم میلی به کاپیتولاسیون نداشت. چنانچه طی سالهای بعد از این دعوا و مناقشه، فروغی نیز کاپیتولاسیون راملغی کرد.
موافقان :
استاد ملک الشعرای بهار، استاد مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنکابنی، استاد جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم قریب، داریوش آشوری، موسی غنی نژاد و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستودهاند.
علیاکبر سیاسی شخصیت فروغی را مانند یک تابلوی نقاشی گرانبها میداند. برای اینکه بهتر به زیبایی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم. وی از فنون ادب بهره کافی و حظی وافر داشت. نویسنده و منشی کمنظیری بود. سخنسنج، سخنشناس، خطیب، ادیب، مورخ و دانشمند بود.
علیاصغر حقدار در پیشگفتار کتاب آداب مشروطیت دول اشاره میکند که «فروغی یکی از نادرترین روشنفکران با بصیرت ایرانی بود که حلقه ارتباط میان گفتمان فرهنگی و کنش سیاسی را در خود بوجود آورد.»
اقدامات مهم :
• نگارش (و/یا ترجمه) برخی از نخستین کتابهای علمی به زبان فارسی
• نخستین کتاب علم اقتصاد در ایران (اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک)
• نخستین کتاب حقوق اساسی در ایران (حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول)
• نخستین کتاب تاریخ ملل در ایران (تاریخ ملل قدیمه مشرق)
• نگارش برخی کتب و مقالات تاثیرگذار دیگر نظیر سیر حکمت در اروپا، پیام من به فرهنگستان و ...
• انتشار روزنامه تربیت، نخستین روزنامه غیردولتی (آزاد) ایران، زیر نظر پدرش محمد حسین فروغی
• ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات
• تاسیس فرهنگستان ایران
• ریاست بر فرهنگستان ایران
• ابداع بسیاری از واژگان پایه علمی و فلسفی و معادلیابی برای آنها در زبان فارسی
• اقداماتی در جهت نگهداری آثار ملی، باستانی و فرهنگی ایران
• تشکیل انجمن آثار ملی
• برگزاری جشن هزاره فردوسی و ابنسینا
• تلاش در جهت ساخت، تجدید ساختمان و یا تعمیر آرامگاه فردوسی و ابنسینا، حافظ، سعدی، نادرشاه، خیام، عطار
• تصحیح برخی از مهمترین متون فارسی، دیوان حافظ، رباعیات خیام، کلیات سعدی و... .
• تدریس و تربیت بسیاری از بزرگان ایران
• تدریس در در مدرسه ادب، علمیه، دارالفنون، تدریس و ریاست بر مدرسه علوم سیاسی
• معلم خصوصی احمدشاه
• پایهگذاری دبیرخانه مجلس شورای ملی به پیشنهاد ریاست مجلس اول
• اجرای قانون اصول محاکمات حقوقی مصوبه مجلس و در نتیجه آن ایجاد عدلیه جدید
• طرح قوانینی که اساس کار دادگستری میشود، با همکاری سید نصرالله تقوی، سید محمد فاطمی، شمسالعلما قریب گرکانی و میرزا طاهر تنکابنی
• انحلال وزارت فوائد عامه و تجارت و تشکیل دو وزارتخانه جدید به جای آن، وزارت اقتصاد ملی و وزارت طرق و شوارع.
• همکاری در تاسیس دانشگاه تهران
• سمتهای سیاسی ملی و بینالمللی
• نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی (۲ دوره)، رئیس دوره دوم و نائب رئیس دوره سوم مجلس شورای ملی
• نخست وزیر (۴ دوره) و کفیل رئیسالوزرا در حکومت موقت رضاخان
• وزیر مالیه (۴ دوره)، وزیر عدلیه یا سرپرستی وزارت عدلیه (3 دوره)، وزیر خارجه یا سرپرستی وزارت خارجه (5 دوره)، وزیر جنگ (4 دوره)، سرپرستی وزارت اقتصاد ملی (1 دوره)، وزیر دربار (1 دوره) [۹۷]
• ریاست دیوان عالی تمیز (دیوان عالی کشور)
• تدارک تشکیل مجلس مؤسسان و اصلاح چند اصل متمم قانون اساسی برای انتقال حکومت از قاجار به پهلوی
• سفیر کبیر ایران در ترکیه
• ریاست هیئت نمایندگی ایران در جامعه ملل و ریاست جامعه ملل
• مذاکرهکننده با متفقین در زمان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
کتابشناسی :
• دوره مختصر از علم فیزیک
• اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک
• حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول
• تاریخ مختصر ایران
• تاریخ ایران قدیم
• تاریخ ساسانیان
• تاریخ ملل قدیمه مشرق (ترجمه)
• تاریخ مختصر دولت قدیم روم
• حکمت سقراط و افلاطون
• اندیشههای دور و دراز
• سیر حکمت در اروپا
• خلاصه گفتار در روش به کاربردن عقل
• پیام به فرهنگستان
• آئین سخنوری یا فن خطابه
• فن سماع طبیعی
همچنین برخی متنهای فارسی را تصحیح و منتشر کرد:
• کلیات سعدی
• زبده دیوان حافظ
• رباعیات خیام
• خلاصه شاهنامه
• مواعظ سعدی
کابینههای فروغی :
وزیران کابینهٔ اول محمدعلی فروغی (معرفی در ۱۳۰۴/۹/۲۸) |
|||||
ر. |
وزیر |
وزارتخانه |
ر. |
وزیر |
وزارتخانه |
۱ |
۵ |
||||
۲ |
۶ |
||||
۳ |
۷ |
||||
۴ |
سرلشکر عبدالله امیرطهماسبی |
۸ |
وزیران کابینهٔ دوم محمدعلی فروغی (معرفی در ۱۳۱۲/۶/۲۶) |
|||||
ر. |
وزیر |
وزارتخانه |
ر. |
وزیر |
وزارتخانه |
۱ |
۵ |
||||
۲ |
۶ |
||||
۳ |
۷ |
||||
۴ |
۸ |
وزیران کابینهٔ سوم محمدعلی فروغی (معرفی در ۱۳۲۰/۶/۶) |
|||||
ر. |
وزیر |
وزارتخانه |
ر. |
وزیر |
وزارتخانه |
۱ |
۸ |
||||
۲ |
۹ |
||||
۳ |
جواد عامری، سرلشکر امانالله جهانبانی، سپهبد امیر احمدی، باقر کاظمی |
۱۰ |
کفیل بازرگانی |
||
۴ |
سرلشکر احمد نخجوان، محمدعلی فروغی |
کفیل وزارت جنگ |
۱۱ |
||
۵ |
۱۲ |
معرفی نشده، علیاصغر حکمت، عبدالحسین هژیر |
|||
۶ |
۱۳ |
||||
۷ |
محمد سجادی، سرلشکر امانالله جهانبانی |
منابع :
1. ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ نقد حال، مجتبی مینوی، چاپ سوم، ۱۳۶۷، خوارزمی
2. ↑ نقد حال، مجتبی مینوی، چاپ سوم، ۱۳۶۷، خوارزمی، ص ۵۳۷
3. ↑ برای مثال نگاه کنید به ذکاء الملک فروغی و شهریور بیست، محسن فروغی، ص. ۲۴۰
4. ↑ در برگردان های محمدعلی فروغی برای این روزنامه نیز همین خط دنبال می شد.
5. ↑ عاقلی، باقر؛ شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، نشر گفتار و نشر علم، ۱۳۸۰، جلد دوم، ص. ۱۱۰۸
6. ↑ فروغی م.، خاطرات محمود فروغی (فرزند محمدعلی فروغی و سفیر سابق ایران در آمریکا)به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، کتاب نادر، ۱۳۸۳، ص.۱۴
7. ↑ فروغی م.، خاطرات محمود فروغی (فرزند محمدعلی فروغی و سفیر سابق ایران در آمریکا)به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، کتاب نادر، ۱۳۸۳، ص. ۱۵
8. ↑ فروغی م.؛ پیشین، ص. ۱۵.
9. ↑ عاقلی، باقر؛ شرح حال ...، پیشین، ص ۱۱۰۸
10. ↑ غلامحسین رهنما، به نقل از فروغی میگوید: «بعدها اظهار داشت که علت متارکهاش با طب و طبابت این بود که طب را مطابق ذوق و سلیقهاش نیافته بود. به خصوص اینکه که هنوز معلومات خود را در طب ناقص و محتاج تکمیل میدیده و اشتغال به آن را، در آن حد معلومات، برخلاف وجدان میدانست». ن.ک. پژوهشگران معاصر، هوشنگ اتحاد، ج. ۱، ص. ۷۶
11. ↑ «خاطرات محمود فروغی، به کوشش حبیب لاجوردی، نشر نادر، ۱۳۸۳، ص. ۱۵»
12. ↑ عاقلی، باقر؛ ذکاءالملک فروغی و شهریور بیست، انتشارات علمی، چاپ اول، صص. ۱۵ و ۱۶.
13. ↑ عاقلی، باقر؛ شرح حال ...، پیشین، ص. ۱۱۱۹.
14. ↑ محمد علی فروغی در خلال خاطراتش
15. ↑ به نقل از ابراهیم خواجهنوری، پژوهشگران معاصر، ج. ۱، ص. ۷۸
16. ↑ ریشههای تجدد، پژوهش چنگیز پهلوان، نشر قطره، ص ۱۰۱
17. ↑ مقالات فروغی، جلد اول، صص ۳۳۷ـ۳۳۸، خطابه فروغی در دانشکدهی حقوق
18. ↑ طباطبایی جواد، دربارۀ ترجمۀ متنهای اندیشۀ سیاسی جدید / مورد شهریار ماکیاوللی / دو
19. ↑ مقالات فروغی، جلد اول، صص. ۳۲۷ـ ۳۲۸، خطابه فروغی در دانشکده حقوق
20. ↑ شرح زندگانی من، زوار تهران ۱۳۶۰، ج. ۲، ص. ۷۱، به نقل از کتاب «ریشههای تجدد، پژوهش چنگیز پهلوان، نشر قطره»
21. ↑ از دانشجویان مدرسه علوم سیاسی
22. ↑ خاطرات نصرالله انتظام، انتشارات سازمان اسناد ملی، ۱۳۷۸، ص. ۱۵۹
23. ↑ غنی نژاد موسی، محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد، روزنامه دنیای اقتصاد، شنبه 11 شهریور 1385
24. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
25. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
26. ↑ طباطبایی جواد، دربارۀ ترجمۀ متنهای اندیشۀ سیاسی جدید / مورد شهریار ماکیاوللی / دو
27. ↑ حقدار، علی اصغر (1384)، محمد علی فروغی و ساختههای نوین مدنی، انتشارات کویر، صص 29-28
28. ↑ داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
29. ↑ یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی (۲۶ شوال ۱۳۲۱ - ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری)، به کوشش ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸، ص. ۸۰
30. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
31. ↑ داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
32. ↑ ذکاءالملک فروغی و شهریور بیست، دکتر باقرعاقلی، انتشارات علمی، چاپ اول، ص. ۲۰
33. ↑ [ir.voanews.com/content/article/144960.html مخاطرات تدوین قوانین مدنی ایران؛ خطابه ای از محمد علی فروغی]
34. ↑ [ir.voanews.com/content/article/144960.html مخاطرات تدوین قوانین مدنی ایران؛ خطابه ای از محمد علی فروغی]
35. ↑ داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
36. ↑ فروغی و شهریور ۲۰، ص ۲۱
37. ↑ نامههای دوستان، به کوشش ایرج افشار، نامه فروغی به تقیزاده، نشر فرزان، ۱۳۷۹، ص. ۴۳
38. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
39. ↑ ایران، برآمدن رضاخان، ص ۴۰۵
40. ↑ تاریخ ۲۰ ساله ایران، حسین مکی، جلد ۴، آغاز سلطنت و دیکتاتوری پهلوی، صص. ۳۹ ـ۴۲، خطابه فروغی
41. ↑ بهنود، مسعود، دولت های ایران از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷: از سید ضیا تا بختیار، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، ۱۳۷۰، ص ۸۷.
42. ↑ ۴۲٫۰ ۴۲٫۱ ذکاءالملک فروغی و شهریور بیست، ص. ۳۰
43. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
44. ↑ داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
45. ↑ ن.ک. مقالات فروغی، حبیب یغمایی، ج. ۱، ص. ۱۹، "نکاتی در احوال و اوصاف فروغی"
46. ↑ خاطرات نصرالله انتظام، صص ۱۷۸ـ ۱۸۱
47. ↑ Mohammad Ali Fooughi، محمدعلی فروغی ذکاءالملک
48. ↑ فروغی و شهریور بیست، ص. ۲۵۱
49. ↑ داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
50. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
51. ↑ ذکاءالملک فروغی و شهریور بیست، ص. ۲۳
52. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
53. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
54. ↑ فرهنگ معین، جلد پنجم، صص ۱۸۲ـ ۱۸۳ تحت عنوان انجمن آثار ملی
55. ↑ گویا متفقین در این زمان خواستار تغییر پادشاهی مشروطه به یک جمهوری بودهاند. ن.ک. کاوشی، حسین، محمد علی فروغی و تلاش برای عدم تغییر سلطنت پهلوی در شهریور ۱۳۲۰
56. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
57. ↑ داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
58. ↑ افرادی، احمد، فروغی در گذر تاریخ
59. ↑ خاطرات سر ریدر بولارد، ص. ۱۲۲
60. ↑ خاطرات سر ریدر بولارد، ص. ۱۲۹
61. ↑ فردوست ح، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۳، چاپ ششم، جلد دوم، ص. ۳۷.
62. ↑ رائین، اسماعیل؛ فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، جلد اول، ص ۴۰ و ۲۵۳
63. ↑ رائین، اسماعیل؛ پیشین، جلد اول، ص ۴۰، ۲۵۳، ۶۴۲، ۶۸۲ و جلد دوم، ص ۱۹۹ و ۱۱۲ و عاقلی، باقر؛ شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، نشر گفتار و نشر علم، ۱۳۸۰ جلد دوم ص ۱۱۲۰.
64. ↑ حسین مکی و تاریخ بیست ساله ایران، ج4،نشرناشرصص20-21.
65. ↑ جهانبگلو رامین، ترجمه: حسین فراستخواه، فروغی و بنیاد لیبرالیسم ایرانی، به نقل از تارنگارآفتاب
66. ↑ یغمائی اشاره میکند که کلیات سعدی که با نظر فروغی چاپ شده بیتردید از صحیحترین نسخههاست. ن.ک. به داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
67. ↑ غنی نژاد موسی، محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد، روزنامه دنیای اقتصاد، شنبه 11 شهریور 1385
68. ↑ داریوش آشوری در مصاحبهای با رضا خجسته رحیمی، «پرسشهایی در بارهیِ زبان و ترجمه»، مهرنامه، شماره ۷، آذر ۱۳۸۹، تهران. متن مصاحبه در سایت رسمی داریوش آشوری
69. ↑ داریوش آشوری، علومِ انسانی در ایران و مسئلهیِ زبانِ آن (گفتگوی داریوش آشوری با سایت رادیو زمانه در ماههایِ پایانیِ سال ۲٠۱٠)، متن مصاحبه در سایت رسمی داریوش آشوری
70. ↑ به نقل از سایت آستانه
71. ↑ به نقل از سایت آستانه
72. ↑ یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی (۲۶ شوال ۱۳۲۱ - ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری)، به کوشش ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸، ص. ۳۰
73. ↑ یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی (۲۶ شوال ۱۳۲۱ - ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری)، به کوشش ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸، ص. ۲۸۲
74. ↑ یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی (۲۶ شوال ۱۳۲۱ - ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری)، به کوشش ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸، ص. ۲۱۵
75. ↑ غنی نژاد موسی، محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد، روزنامه دنیای اقتصاد، شنبه 11 شهریور 1385
76. ↑ بُربُر، مسعود. «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشهٔ اقتصادی محمدعلی فروغی»
77. ↑ بُربُر، مسعود. «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشهٔ اقتصادی محمدعلی فروغی»
78. ↑ جهانبگلو رامین، ترجمه: حسین فراستخواه، فروغی و بنیاد لیبرالیسم ایرانی، به نقل از تارنگارآفتاب
79. ↑ جهانبگلو رامین، ترجمه: حسین فراستخواه، فروغی و بنیاد لیبرالیسم ایرانی، به نقل از تارنگارآفتاب
80. ↑ موج چهارم، رامین جهانبگلو، ترجمه ی منصور گودرزی، نشر نی، چاپ چهارم ۱۳۸۴، ص ۱۰۶
81. ↑ میرزا محمدعلی خان بن ذکاالملک، حقوق اساسی آداب مشروطیت ملل، تهران، کتابخانهٔ مجلس شورای ملی، سنه ۱۳۲۵
82. ↑ میرزا محمدعلی خان بن ذکاالملک، حقوق اساسی آداب مشروطیت ملل، تهران، کتابخانهٔ مجلس شورای ملی، سنه ۱۳۲۵، صص ۲-۲۱
83. ↑ بُربُر، مسعود. «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشهٔ اقتصادی محمدعلی فروغی»
84. ↑ بوگار، پل (۱۳۷۷)؛ اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک؛ برگردان میرزا محمدعلیخان بن ذکاءالملک، فرزان روز، ص. ۱۵۹
85. ↑ بوگار، پل (۱۳۷۷)؛ اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک؛ برگردان میرزا محمدعلیخان بن ذکاءالملک، فرزان روز، ص. ۳۹۸
86. ↑ موسی غنینژاد نیز باری بر پیشرو بودن اندیشه اقتصادی فروغی تاکید کرده و میپرسد: «بیش از یکصد سال پیش علم اقتصاد با قلم شیوای محمدعلی فروغی اینگونه ترجمه و معرفی شده بود. امروزه پس از این همه سال، ما در چه مرحلهای از فراگیری این علم قرار داریم؟» به نقل از بُربُر، مسعود. «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشهٔ اقتصادی محمدعلی فروغی»
87. ↑ بوگار، پل (۱۳۷۷)؛ اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک؛ برگردان میرزا محمدعلیخان بن ذکاءالملک، فرزان روز، ص. ۹۴
88. ↑ بوگار، پل (۱۳۷۷)؛ اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک؛ برگردان میرزا محمدعلیخان بن ذکاءالملک، فرزان روز، صص. ۹۴-۹۵
89. ↑ چرا اساس مشروطیت مختل شد؟ ـ نطق رادیویی محمدعلی فروغی در ۱۵ مهر ۱۳۲۰
90. ↑ برگرفته از سیاست نامه ذکاء الملک فروغی به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، " ایران را چرا باید دوست داشت؟ / محمد علی فروغی( ذکاء الملک)"
91. ↑ چرا اساس مشروطیت مختل شد؟ ـ نطق رادیویی محمدعلی فروغی در ۱۵ مهر ۱۳۲۰
92. ↑ برگرفته از سیاست نامه ذکاء الملک فروغی به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، " ایران را چرا باید دوست داشت؟ / محمد علی فروغی( ذکاء الملک)"
93. ↑ یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی (۲۶ شوال ۱۳۲۱ - ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری)، به کوشش ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸، صص. ۱۷۲ و ۱۷۳
94. ↑ مقالات فروغی، جلد اول، چاپ دوم، ۱۳۵۴، انتشارات طوس صص ۷۹-۶۱
95. ↑ یادداشت حوریه سعیدی
96. ↑ فروغی و لیبرالیسم، چراغ آزادی
97. ↑ غنی نژاد موسی، محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد، روزنامه دنیای اقتصاد، شنبه 11 شهریور 1385
1. مصاحب، غلامحسین. دائرةالمعارف فارسی
2. متن کامل خاطرات محمود فروغی: فرزند محمدعلی فروغی: حبیب لاجوردی، انتشارات صفحه سفید. (وبگاه خانه کتاب ایران )
3. افرادی، احمد: فروغی در گذر تاریخ
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C
خاندان فروغی
خاندان فروغی که سرسلسله آنها از یهودیان بغداد بودند، بعدها در اصفهان ساکن شده، همگی اهل ادب و علم بودهاند. "میرزامحمدحسین فروغی" در دستگاه "ناصرالدین شاه" وارد میشود و جایگاه خود را به دست میآورد. بعدها فرزندان او "محمدعلیفروغی" و "ابوالحسن" که از همه مهمتر "محمدعلیفروغی" نخستوزیر معروف دوران بحرانی سالهای اشغال و کودتا است، راه پدر خود را به شایستگی ادامه میدهند و در دربار و دستگاه به موقعیتهای برجسته دست پیدا میکنند. فرزندان "محمدعلیفروغی"، "محمود"، "محسن" و "مسعود" نیز همگی با تحصیلات عالی موقعیتهای ممتازی به دست میآورند.
میرزا محمدحسین ذکاءالملک مدیر دارالترجمه ناصری
"میرزا محمدحسین" متخلص به "ادیب" و ملقب به "فروغی" و "ذکاءالملک" و معروف به "میرزافروغی" متولد 1255(ه.ق) از نویسندگان نامور و روشنفکران عصر خود بوده است. وی پسر "محمدمهدی ارباباصفهانی" میباشد. "محمدمهدی" از یهودیان بغداد میباشد که بعدها در اصفهان مقیم شدند.[1] روزی در سال 1291(ه.ق) که "ناصرالدینشاه" به مناسبت طرح بنای "باغ عشرتآباد" چهار درخت در آنجا کاشت، "محمدحسین" قصیدهای سرود با این مقطع:
شعر ادیب باشد در مدح شاه شاهان چون آفتاب روشن مانند آب جاری
شاه این شعر را شنید و او را ملقب به "فروغی" کرد.[2]
بعدها کلمه "فروغی" لقب و تخلص برای اولاد و اعقاب "میرزامحمدحسین" نام خانوادگی شد. میرزامحمدحسین در جوانی مشغول به تجارت شد و چون متضرر گردید و سرمایه خود را به کلی از دست داد. مدتی در "بندرلنگه"و "جهرم" و مدتی نیز در "فسا" و "یزد" بود. از یزد به کرمان رفته و در دستگاه "محمداسماعیلخان" حاکم کرمان وارد شد. در زمانی که "اعتمادالسلطنه" وزیر انطباعات و دارالترجمه بود. محمدحسین در کار مطبوعات با او همکاری میکرد و بعد به مدیری دارالترجمه و مترجم زبان عربی و فرانسه با حقوق ماهی 40 تومان رسید.[3]
"محمدحسنخان" او را در یادداشتهای خود به عنوان میرزای شخصی یاد میکند: «صبح دارالترجمه رفتم از آنجا مستقیما با ملیجک اول و میرزا فروغی میرزای خودم و چند نفر دیگر...[4]». میرزا فروغی به واسطه دوستی و همراهی با "میرزاملکم خان" و همفکری و هم مسلکی با او درسال 1308(ه.ق) دچار دردسر میشود. چندی بستنشین بود تا به وساطت "امینالسلطان" بخشیده شد.[5] میرزا محمدحسین فروغی در سال 1311(ه.ق) شهرت و عنوانش میرزامحمدحسین، متخلص به "ادیب" و ملقب به "فروغی" شد، در این سال هم خان شد و هم به "ذکاءالملک" ملقب گردید.[6]
وی در سال 1314(ه.ق) سال اول سلطنت "مظفرالدینشاه" امتیاز روزنامه "تربیت" را گرفت و موسس و نویسنده آن شد. هر چند که تمام مخارج آن با دولت بود؛ اما بهترین روزنامه آن دوران بود که تا سال 1325(ه.ق) منتشر میشد[7] که بسیاری از کتب معروف نیز با همت و نگارش و تصحیح فروغی به چاپ رسید. کتابهایی مثل "تاریخ ملل شرق" "تاریخ ساسانیان راولینسون"، "سفر هشتاد روز دور دنیا"، "عشق و عفت"، "بوسه عذرا" و ... میرزا محمدحسین فروغی ذکاءالملک در سال 1325(ه.ق) در سن 70 سالگی در تهران درگذشت و در "ابنبابویه" به خاک سپرده شد.[8] وی دو فرزند ذکور داشت که یکی "محمدعلی فروغی" نخستوزیر شد و دیگری از مفاخر علمی آینده بود.[9]
محمدعلی فروغی
ملقب به ذکاءالملک از سیاستمدارن و دولتمردان و ادیبان مشهور ایران بود. وی فرزند محمدحسین فروغی و متولد 1254(ه.ش) در قلهک تهران بود. محمدعلی فروغی تحت حضانت پدر، تحصیلات خود را از پنج سالگی آغاز کرد و ظرف مدت هفت سال زبانهای فارسی، عربی و فرانسه را آموخت و از علوم ریاضیات، فیزیک و شیمی و طبیعیات بهره گرفت. آنگاه به استدعای "اعتمادالسلطنه" وزیر انطباعات وقت و تصویب ناصرالدینشاه وارد مدرسه دارالفنون شد. ابتدا به تحصیل فن پزشکی و داروسازی مشغول شد و بعد از مدتی به تحصیل فلسفه و ادبیات پرداخت. محمدعلی پس از اخذ لقب ذکاالملک و ریاست مدرسه علوم سیاسی به گروه فراماسونها پیوست و وارد لژ "بیداری" شد و در این لژ عده زیادی از شخصیتهای سیاسی و علمی و ادبی عضویت یافتند.[10] فروغی چندی نیز در کابینه سوم سردار سپه در سال 1303(ه.ش) به وزارت امور خارجه رسید.[11]و در سال 1304 برای اولین بار به نخست وزیری رسید.[12] وی چندی نیز معلم مدرسه علوم سیاسی شد و در دوره اول مجلس شورای ملی رییس دفتر مجلس شد. در دوره دوم نماینده تهران شد و در سال 1327(ه.ق) به ریاست مجلس رسید. بعد از خلع قاجار و تاسیس پهلوی اولین رییسالوزرای کابینه هفت نفری شد.[13]
دومین کابینه فروغی
دومین کابینه فروغی در سال 1312(ه.ش) با "تیمورتاش" "داور" "نصرهالدوله"، تکمیل شد. مهمترین اقدام فروغی در کابینه دوم ترتیب سفر رضاشاه به ترکیه بود و از حوادث خونین و مهم این دوران واقعه مسجد گوهرشاد بود. از مرحوم فروغی در خانهاش یادادشتی دیده میشود که متضمن این بیت بود:
در کف شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای
نامه مزبور به سمع و نظر رضاشاه رسید و باعث خانهنشینی فروغی را به وجود آورد؛ اما بعد در دوران بحرانی شهریور 20 محمدعلی فروغی دوباره از طرف رضاشاه به خدمت خوانده شد و سومین کابینهاش را تشکیل داد.[14] او ضمن نطقی دستور ترک مقاومت نظامی ایران را به آگاهی همگی رساند و گفت: به استحضار نمایندگان محترم میرساند که دولت با نهایت جدیت در حفظ مناسبات حسنه با دول خارجه و تعقیب اصلاحاتی که منظور نظر اعلیحضرت همایونی و عموم ملت است، خواهد کوشید. در این موقع که از جانب دو کشور روس و انگلیس اقدام به عملیاتی شده که ممکن است موجب اختلال صلح و سلامت گردد، دولت به پیروی از نیات صلحخواهانه اعلیحضرت به قوای نظامی دستور میدهد که از هرگونه مقاومتی خودداری نمایند.[15]
فروغی و شهریور 20
وقتی انگلیسیها در این سال بهانه آوردند که شاه علیه ما تحریکات زیادی انجام میدهد، خواستار عزل رضاشاه و سلطنت ولیعهد شدند فروغی باید با لطایفالحیل این موضوع را به عرض شاه میرساند. او به شاه گفت: «اعلیحضرت خسته شدهاند و باید استراحت کنند. بعد از جنگ ملت ایران استدعا خواهد کرد که اعلیحضرت دوباره به وطن برگردند». رضا شاه با سردرگمی و نگرانی میپرسد: «ما باید به کجا برویم» فروغی در جواب میگوید: "به یکی از کشورهای آمریکای جنوبی" و بعد یکی را پیشنهاد میکند که آب و هوای خوبی دارد و نماینده سیاسی هم در آنجا داریم این گونه رضاشاه به جزیره "موریس" تبعید میشود.[16]
کابینه سوم فروغی در هنگام اشغال ایران
فروغی هنگام اشغال ایران در شرایط بسیار سختی قبول مسئولیت کرد. او تدریجا آرامش را به کشور بازگرداند. وی پس از امضای اتحاد با متفقین از مجلس تقاضای رای اعتماد کرد و با اینکه 65 نفر از نمایندگان به او رای اعتماد دادند حاضر به ادامه کار نشد و از سمت نخستوزیری استعفا داد. فروغی سرانجام در پنجم آذر 1321 در سن 67 سالگی درگذشت.[17]
ابوالحسن فروغی
ابوالحسن فروغی فرزند محمدحسین ذکاءالمک در 1263 در تهران متولد شد. در سن 6 سالگی تحصیلات مقدماتی را تحت نظر پدر و برادرش محمدعلی فروغی آغاز کرد و سپس تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس دارالفنون و فرانسه ادامه داد. آنگاه به زبان و ادبیات فارسی پرداخت و چون شوق و علاقهای به فلسفه و عرفان داشت، بیشتر وقت خود را صرف فلسفه قدیم و جدید نمود و با مکتبهای فلسفی آشنا شد و در مدرسه سپهسالار قدیم آن را تکمیل نمود. فروغی در سن 18 سالگی به روزنامه "تربیت" که پدرش منتشر میکرد، پیوست و مدیریت داخلی و توزیع روزنامه مزبور را به عهده گرفت. پس از تعطیلی روزنامه تربیت که مقارن با دوران مشروطه بود در مدرسه علمیه و دارالفنون به تدریس پرداخت. فروغی با کمک برادرش در سال 1298(ه.ش) که ریاست عالی کشور را به عهده داشت با تاسیس مدرسهای به نام "دارالمعلمین مرکزی" پرداخت و برنامه آن مدرسه عینا از مدارس متوسطه فرانسه اقتباس شده بود و دوره آن شش سال کامل بود و مدرک تحصیلی آن دیپلم کامل متوسطه بود. همزمان با تاسیس دارالمعلمین مرکزی "نصیرالدولهبدر" وزیر معارف، مدیریت مجله "اصول تعلیم" را که از طرف اداره بازرسی وزارت معارف منتشر میشد به ابوالحسن فروغی واگذار کرد که با کمک مدرسین و معلمین مدرسه مزبور، مجله را منتشر میکردند. این مجله که هزینه آن را وزارت معارف تامین میکرد یک مجله فلسفی، علمی، تربیتی، تاریخی و ادبی بود. البته با تمام کوششی که برای ادامه کار صورت گرفت؛ اما بیشتر از 6 شماره منتشر نشد. پس از تعطیلی مجله "اصول تعلیم"، فروغی در سال 1300مجله "فروغتربیت" را انتشار داد که آن هم دوام زیادی نکرد. در سال 1307(ه.ش) دارالمعلمین عالی از طرف وزارت فرهنگ تاسیس شد و ابوالحسن فروغی به استادی آنجا منصوب شد. ابوالحسن در سال 1321 به سمت وزیر مختاری ایران در "سوییس" انتخاب شد و یک سال در این ماموریت بود و بعد نمایندگی ایران را در سازمان ملل برعهده گرفت و سرانجام در سال 1314 به ایران بازگشت و به استادی دانشگاه تهران و عضویت پیوسته فرهنگستان آنجا منصوب شد و تا پایان عمر در مشاغل فرهنگی بود. وفات او در 6بهمن 1338(ه.ش) اتفاق افتاد. ابوالحسن فروغی تالیفاتی به زبان فرانسه و فارسی دارد که عبارتند از "اصول حکمت و فلسفه" به زبان فرانسه در دو جلد، "سرمایه سعادت"و "اوراق مشوش." وی طبع شعر نیز داشت و قسمتی از اشعار خود را چاپ نمود.[18]
محمود فروغی
"محمود فروغی" فرزند محمدعلیفروغی در سال 1290(ه.ش) در تهران بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران انجام داد و از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. پس از دو سال آموزش در دانشکده افسری در اول فروردین 1319 وارد خدمت در وزارت خارجه شد. او در طول سی سال مشاغل گوناگونی به عهده داشت، از جمله کفیل وزارت خارجه، سفیر ایران در آمریکا، افغانستان، مکزیک و ونزوئلا. در سال 1350 از وزارت خارجه بازنشسته شد. دو سال بعد به ریاست موسسه روابط بینالملل وابسته به وزارت خارجه منصوب شد و تا سال 1357 در آن موسسه خدمت کرد. پس از انقلاب، فروغی به آمریکا رفت و عضو هیئت علمی دانشگاه "جرجتاون" در شهر واشنگتن شد. فروغی اهل تحقیق و تتبع در متون فارسی و عربی بود. او بیش از تمام فرزندان محمدحسین فروغی از لحاظ علمی و ادبی از پدر خود استفاده نمود. مخصوصا دوران شش ساله خانهنشینی پدرش موجب گردید که او با مکاتب فلسفی هم آشنا شود. وی به چند زبان تکلم میکرد و کتابی هم از زبان پرتقالی به فارسی ترجمه نمود.[19]
محمود فروغی در 29 دی 1370 در سن 77 سالگی در شهر "پالمپیچ" درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد. همسر او "ماریشیدانی" هم چندی بعد در همان شهر درگذشت. فرزندان آنها عبارت بودند از نسرین، خسرو، پروانه، فیروزه و جمشید.[20]
محسن فروغی
"محسن فروغی" دومین فرزند محمدعلی فروغی معروف به ذکاءالملک در سال 1286(ه.ش) در تهران به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی به دارالمعلمین مرکزی که عموی او ابوالحسن فروغی تاسیس کرده بود وارد شد و هفت سال در آن مدرسه درس خواند. در اوایل سال 1306(ه.ش) جهت ادامه تحصیل به فرانسه رفت. ابتدا در رشته ریاضیات ثبتنام کرد. سپس وارد مدرسه عالی "بوزار" شد. در سال 1312(ه.ش) در رشته معماری از این مدرسه فارغالتحصیل شد. چندی در پاریس نزد استادان خویش کارآموزی کرد تا اینکه در سال 1317(ه.ش) به ایران بازگشت. ابتدا در دانشسرای عالی و بعد در دانشکده فنی به تدریس تاریخ هنر و تاریخ معماری پرداخت. وی در سال 1319(ه.ش) با همکاری "آندرهگدار" دانشکده معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران را طراحی و بنا نمود. فروغی معاون و رییس کارگاه معماری آن دانشکده و پس از چندی از سوی شورای استادان به ریاست دانشکده برگزیده شد و قریب 15سال در آن سمت خدمت کرد.[21] فروغی در دوره نوزدهم مجلس شورای ملی از تهران نماینده شد؛ ولی قبل از اتمام دوره به علت داشتن شغل آزاد و مقاطعه کاری از نمایندگی کنارهگیری نمود.[22] فروغی تبحر خاصی در شناخت عتیقه داشت. او یکی از عتیقه شناسان به نام ایران بود و دو سال قبل از مرگش مجموعه نفیس بینظیر عتیقههای خود را به اداره باستانشناسی ایران اهدا نمود. از مهمترین کارهای او در زمینه معماری به موارد زیر میتوان اشاره کرد: دانشکده حقوق دانشگاه تهران، آرامگاه رضاشاه در سال 1329، آرامگاه سعدی و باباطاهر در همدان در سال 1346 و ساختمانهای متعدد بانک ملی.[23] ساختمان سنا نیز از کارهای او بود در زمان صدارت دکتر امینی پروندهای برای مهندسین این ساختمان به جرم تخلف تشکیل شد و فروغی متهم شناخته شد و چند ماهی را در زندان به سر برد. وی در سال 42 در دوره چهارم مجلس سنا به سناتوری رسید وی چهار دوره نماینده مجلس سنا بود. مدت کوتاهی هم در سال 57 وزارت فرهنگ و هنر را در کابینه شریف امامی به عهده داشت.[24] وی از همسر فرانسوی خود دارای دو پسر شد که یکی در جوانی بر اثر سقوط از اسب درگذشت. خود وی در سال 62 در تهران درگذشت.[25]
مسعود فروغی
فرزند دیگر محمدعلی فروغی در سال 1292(ه.ش) به دنیا آمد. پس از تحصیل در ایران به اروپا رفت و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت و به ایران بازگشت. چندی در سازمان برنامه و مدتی در وزارت امور خارجه کار کرد. چند بار به مسافرتهای سیاسی رفت. مدتی سفیر ایران در "مراکش" بود و چندی هم معاون نخستوزیر شد. در کابینه "علیامینی" به وزارت مشاور منصوب شد. بعد داخل شرکت نفت شد و مشاغل مهمی را در آنجا تصدی کرد: قائم مقامی مدیرعامل در خوزستان و رییس هیئت بازرسی. مسعود فروغی در سن 60 سالگی بیمار شد و از نظر مالی نیز در مضیقه بود. بالاخره نیز با بیماری در سن 68 سالگی در تهران درگذشت.او با یک زن اروپایی ازدواج کرد و یک فرزند به نام "ایرج" از او باقی ماند.[26]
[1]. بامداد، مهدی؛ شرح حال رجال ایران؛ تهران، زوار، 1373، ج3، ص385.
[2]. اعتماد السلطنه، منتظم ناصری، تهران، دنیای کتاب، 1367، ص336.
[3]. خاطرات احتشام السلطنه، به کوشش محمدمهدی موسوی، تهران، زوار، 1366، ص329.
[4]. بامداد، پیشین، ص386.
[5]. بامداد، پیشین، ص385
[6]. بامداد، پیشین، ص388.
[7]. تاریخ جراید و مجلات ایران، ج6، ص116.
[8]. بامداد، پیشین، ص388.
[9]. عاقلی، باقر؛ خاندانهای حکومتگر ایران، تهران، نامک، 1386، ص438.
[10]. رائین، اسماعیل؛ فرامومشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، امیرکبیر، 1357، ج2، ص448.
[11]. دلدم، اسکندر؛ زندگی پرماجرای رضاشاه، تهران، گلفام، 1370، ص472.
[12]. مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله، تهران، علمی، 1374، ج5، ص435.
[13]. عاقلی، پیشین، ص439.
[14]. نجمی، ناصر؛ بازیگران عصر رضاشاهی و محمدرضاشاهی، تهران، انیشتین، 1373، ص279.
[15]. مجلس پنچم به روایت اسناد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، سند شماره 52، ص72.
[16]. بامداد، پیشین، ص452.
[17]. الموتی، مصطفی؛ بازیگران سیاسی، لندن، بی نا، ج1، ص395.
[18]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر، پیشین، ص466ـ467.
[19]. عاقلی، باقر؛ شرح حال رجال نظامی و سیاسی معاصر، تهران، گفتار، ج2، ص1120ـ1121
[20]. لاجوردی، حبیب؛ خاطرات محمود فروغی، تهران، نادر، 1383، ص1ـ3.
[21]. امیربانی، مسعود؛ معماری معاصرایران، تهران، نشر هنر معماری قرن، 1388، ص228.
[22]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر، پیشین، ص468.
[23]. امیربانی، مسعود؛ پیشین، ص228.
[24]. بهنود، مسعود؛ نخست وزیران ایران، تهران، جاویدان، 1374، ص769.
[25]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر، پیشین، ص468.
[26]. عاقلی، همان، ص469.
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=40865
عقلانیت و مدرنیته در نوشته های محمدعلی فروغی
رامین جهانبگلو
در سالهای اخیر تاریخ اندیشه در ایرن مورد بحث و توجه روزافزون قرار گرفته شاید بیشتر به این سبب که تحلیل های صرفا سیاسی و اقتصادی درباره فرایند مدرنیته چندان روشنگر نبوده است.
http://irannameh.org/index.php/journal/article/view/647
سیری در زندگی محمد علی فروغی
گفت و گو با عبدالحسین آذرنگ
منیره پنج تنی
این بار محمد علی فروغی! هر کس به یک چیز می شناسدش: مرد سیاست، ادیب، دوستدار فلسفه و... شخصیتی که به نسبت تأثیرگذاریش کم می شناسمیش و درباره افکار و کردارش کم تر تأمل کرده ایم. با این اوصاف انتشار کتاب «زندگی و زمانه محمد علی فروغی» به تنهایی اتفاق مبارکی است چه رسد که به ترجمه عبدالحسین آذرنگ آراسته شده باشد. کتاب را در سال 1391 انتشارات نامک چاپ و منتشر کرده است، معرفی و بررسی اش بهانه گفت و گویم با عبدالحسین آذرنگ شد.کتاب «زندگی و زمانه محمد علی فروغی» به قلم احمد واردی است و از چهار بخش، یک نتیجه گیری و سه پیوست تشکیل شده است.
***
اگر بخواهیم درباره چند شخصیت تأثیرگذار در تاریخ معاصر سخن بگوییم، بی شک یکی از آن ها «محمد علی فروغی» (ذکاء الملک) است. شخصیت و آرای فروغی به عنوان یکی از روشنفکرانی که در مدرن کردن جامعه ایرانی نقش برجسته ای داشته شایسته بررسی بیشتر است. مایلم برای نخستین پرسش این سوال را طرح کنم که به نظر شما در میان ابعاد اجتماعی، سیاسی و فلسفی شخصیت فروغی کدامیک از همه مهم تر و تأثیرگذارتر است؟ چرا؟
گمان نکنم دربارة شخصیت های چند وجهی بتوان با دقت گفت که کدام وجه آنان بر وجوه دیگر برتری دارد. گاه زمینه های فعالیت های آنها متنوع است، و جایگاه های ارزشی این تنوع طی زمان و بر اثر عامل های مختلف بالا و پائین می رود. فروغی در عرصة فلسفه، زبان و ادب فارسی، سیاست گذاری فرهنگی، سیاست عمومی، دیپلماسی، آموزش و چند زمینة دیگر تاثیر گذار بوده است. البته چون تاثیر او در سیاست بر زندگی همة ایرانیان، تقریباً همة ایرانیان، بیشتر بوده است، لاجرم نقش سیاسی او هم بیشتر در کانون توجه قرار می گیرد.
کتاب «زندگی و زمانه محمدعلی فروغی» به قلم «احمد واردی» است. به خاطر این که دقیق تر به بخش های مختلف کتاب بپردازیم؛ ابتدا به سراغ مولف می روم. همان طور که یادداشت شما بر ترجمه کتاب آمده، این اثر رساله دکتری مولف است. می خواهم بدانم مسأله مولف چه بوده که به سراغ فروغی رفته است؟
آقای احمد واردی را متاسفانه تا کنون ندیده ام و در بارة ایشان اطلاع شخصی و خصوصی ندارم. رابطه ای ایمیلی میان ما برقرار بود که رویداد ناگواری برای فرزندشان پیش آمد و ارتباط ما قطع شد. نمی دانم با چه انگیزه ای سراغ فروغی رفته اند، اما از بررسی نوشته شان گرایش های فرهنگی ، علاقه مندی به ایران و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و نقش سیاسی در تاریخ ایران آشکار می شود.
آیا مولف ایرانی الاصل است؟ و کتاب را در چه سالی و در برای کدام دانشگاه به رشته تحریر درآورده است؟
بله، ایرانی و ایرانی تبار و اعضایی از خانواده و بستگانشان در ایران هستند. این کتاب، پایان نامة دکتری اوست که در 1992 در دانشگاه یوتا(آمریکا، بخش مطالعات خاورمیانه) از آن دفاع شده است.
طرح مولف برای نگارش این اثر چه بوده و با چه رویکردی به زندگی و زمانه فروغی پرداخته است؟
در مجموع اثری مجمل، ولی ناظر به همة وجوه فروغی از کار در آمده است. در باب فروغی، و تا جایی که بنده اطلاع دارم، کتاب جمع و جوری به این صورت به فارسی نبود. این کتاب نسبتاً مختصر احتمالاً بتواند تصویری کلی و عمومی از فروغی به دست بدهد.
کتاب از چه بخش هایی تشکیل شده و شما مهم ترین فصل این کتاب را چه می دانید؟
کتاب از 4 فصل اصلی تشکیل می شود. هر فصلی اهمیت خود را دارد، اما به گمانم مهم تر از بقیه دو جنبه باشد: به دست دادن تصویری عمومی از فروغی، که خوب است جوانان ما با آن آشنا شوند؛ و اطلاعاتی که از منابع دور از دسترس ما گرفته شده و در این کتاب آمده است، مانند منابعی که در آرشیوهای خارجی است و ما به آنها دسترسی نداریم، یا فعلاً نداریم.
منابع مولف برای نگارش این اثر چه بوده است؟ به ویژه که شما در یادداشت تان تأکید کرده اید که آن چه احمد واردی درباره فروغی می گوید به اتکای اسناد وزارت خارجه انگلیس و آمریکا و نشریه های خارجی است که البته ما به سختی به آن ها دسترسی داریم و این امر آشکارا به شناخت بیشتر ما از فروغی یاری می رساند.
نویسنده در پایان رساله اش، منابعی را که از آنها استفاده کرده، به این صورت دسته بندی کرده است: 1. آثار خود فروغی 2. برگزیدهای از منابع فارسی در بارة فروغی( منابع مهم) 3. کتاب های غربی 4. مقاله های نشریه های غربی 5. مقاله های نشریه های فارسی 6. اسناد آرشیوهای خارجی 7. شماری منبع مرجع 8. آثار منتشر نشدة فروغی.
تا چه حد مستندات مولف در این اثر معتبر است؟
در منابع، اثر غیر معتبر و غیر مستند ندیده ام؛ البته منابعی هم هست که نویسنده ندیده یا از آنها اطلاع نداشته است. خودتان که اهل کار هستید، خوب می دانید هر پژوهش گری ممکن است از وجود منابعی بی خبر باشد.نمی توان اثری را نشان داد که نویسنده اش «همة» منابع را دیده باشد، این کار ناممکن است. مهم این است که ترک اولی رخ نداده باشد، امهات منابع از نظر دور نمانده باشد. منابعی که بعد از 1992م/ 1371ش منتشر شده و حاوی اطلاعاتی در بارة فروغی است، حسابش جداست. اگر نویسنده مایل باشد روزی اثرش را روزآمد کند و در نوشته اش تجدید نظر راه بدهد، طبعاً ناگزیر است منابع جدید و منابع از قلم افتاده را ببیند.
با توجه به این که اثر رساله دکتری احمد واردی بوده و شما در یادداشت تان گفته اید: «ترجمه پایان نامه هایی به زبان فارسی، به ویژه مانند همین پایان نامه، که موازین پژوهشی در آن ها مراعات شده و موضوع آن ها برای خوانندگان ایرانی سودمند باشد، حتما به ارتقای پژوهش در ایران به ویژه در میان دانشجویان کمک خواهد کرد. » لطفا برای ما بگویید این اثر به لحاظ صوری و فرم از چه ویژگی هایی برخوردار است و برای دانشجویان کشور ما چه اهمیتی دارد؟
خدمتتان بگویم که از دیر باز به دوستان ناشری که احیاناً با بنده مشورت می کردند، همیشه پیشنهاد می دادم پایان نامه های دکتری خوب را در بارة ایران، چه به زبان فارسی نوشته شده باشد، و چه به زبان های غیر فارسی( که البته این دسته باید به فارسی ترجمه شود)، در برنامة انتشارتی شان قرار بدهند. از میان ناشران، نشر نامک و با اهتمام آقای مرتضی هاشمی پور، ویراستار این ناشر، به شناسایی پایان نامه های مهم دکتری در بارة تاریخ ایران و زبان و ادب فارسی در دانشگاه های خارج، اقدام کرد. بنده هم به جرم ارائة پیشنهاد، راه فرارم بسته و ملزم شدم یک پایان نامه را ترجمه کنم، همین پایان نامة مانحن فیه را، که امیدوارم آخرین ارتکاب بنده به ترجمة کتاب باشد.
در بازار رایج کتاب سازی، به ویژه در زمینة تاریخ معاصر ایران، که اطلاعات شماری منبع ، درست و نادرست، روش مند و بی روش، با اصول و بی اصول، استخراج و به اشکال مختلف، با چیدمان های متفاوت، با تصویرهای تکراری و بی تصویر،مناسب و نامناسب، در قالب کتاب هایی با محتواهای تقریبا مشابه، اما با نام های متفاوت منتشر می شوند، پایان نامه های خوب دکتری دست کم ـ عرض می کنم دست کم ـ این امتیاز را دارند که متکی به منابع هستند، حتماً فرضیه و نتیجه گیری و اندیشه یا جمع بندی تازة قابل دفاعی دارند، استادان راه نمای این گونه پایان نامه ها اگر استادانی مسئول باشند و پایان نامه های زیر نظر خود را با دقت و وجدان علمی بخوانند، اجازه نمی دهند خطاهای روشی و علمی به آنها راه بیابد. این امتیازها را که در نظر بگیریم، شاید بتوانیم از این پیشنهاد دفاع کنیم که پایان نامه های دکتری خوب را شناسایی و منتشر کنیم و حتماً به این کار ادامه بدهیم. حتی در میان پایان نامه های کارشناسی ارشد هم می توان آثاری شایستة انتشار یافت. پایان نامه های خوب به گمانم بهتر از کتاب های روش تحقیق به دانشجویان علاقه مند، نیز به پژوهش گران جوان، روش کار می آموزند. از این پایان نامه ها می توان آموخت از منابع چگونه استفاده کنند و به آنها ارجاع بدهند. مقایسه بفرمایید با کتاب های بساز و بفروشی که نمی توانید دریابید مطالبشان را از کجا آورده و سر هم کرده اند.
مولف تا چه اندازه به گزارش و تا چه اندازه به نتیجه گیری و قضاوت درباره شخصیت فروغی می پردازد؟
هم گزارش دارد، هم داوری دارد ، هم نتیجه گیری. در پایان اثر قسمتی انحصاراً به نتیجه گیری در بارة فروغی اختصاص یافته است.
برای آخرین پرسش این قسمت بگویید قلم و نگارش مولف از چه ویژگی هایی برخوردار است؟
قلمی ساده، ایجاز گو، دوری گزین از حاشیه روی و حاشیه پردازی. نثر انگلیسی نویسنده هم دقیق، روان و روشن است. او دقیقاً می دانسته است چه چیزی در بارة چه کسی می نویسد.
از این جا می خواهم چند پرسش درباره محتوای کتاب طرح کنم. به نظر می رسد که در این اثر شخصیت سیاسی فروغی برجسته تر و پررنگ تر است. مولف در کدام برهه های تاریخی مهم نقش فروغی مهم تر می داند ؟
البته همین طور است، چون تاریخ نگاری است، نه زندگی نامه نگاری. مهم ترین نقش سیاسی و تاریخ فروغی در دوره ای حساس، در دورة اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و برکناری رضا شاه از سلطنت بود. او را وادار کردند استعفا بدهد و از کشور برود. نویسنده در جایی از کتاب به نقش فروغی در رفتن او از ایران اشاره می کند. گویا اول قرار نبوده است رضا شاه از ایران برود. فقط می خواستند برکنارش کنند. فروغی گفته بود تا او نرود نمی توان انتقال سلطنت و قدرت را بی درد سر انجام داد. پس از برکنار شدن رضا شاه، فروغی سکان سیاست را به دست گرفت و مسیر سیاست داخلی و خارجی را تغییر داد. این کار نه از هرکسی ساخته است و نه کار چندان آسانی است. وزنه ای مثل فروغی می توانست آن بحران را مدیریت کند. سیاست مداران خرده پایی که در حکومت های مستبد وقت فقط« بله، بله، قربان» می کردند، مگر می توانستند آن بحران را اداره کنند.
اگر بنا باشد به آثار فروغی بپردازم، مشخصا علاقه و دغدغه من بیشتر به سمت آثار فلسفی او متمایل است. در بخشی از کتاب با نام «آثار محمد علی فروغی» نوشته های او در حوزه فلسفه معرفی شده که شاخص ترین آن ها کتاب «سیر حکمت در اروپا»ست. به نظر شما چه شد که فروغی به نگارش این اثر دست زد و چرا به نظر او، ایرانیان باید در آن برهه ی زمانی با سیر حکمت در اروپا و مهم تر از آن با اندیشه فلسفی آشنا می شدند؟
فروغی خردگرا بود. از جوانی به فلسفه های روشن گری و فیلسوفان خردگرا توجه نشان می داد. از زمانی که به تدریس پرداخت و بعد هم که وارد سیاست شد، طرفدار اصلاح و تغییر تدریجی امور بود، البته به سبک و سیاق، با آهنگ و تعلقات و وابستگی های خودش. اصلاح و تغییر از نگاه فروغی، بدون رشد عقلانی جامعه و گسترش آگاهی عمومی، امکان پذیر نبوده است. او در حد مقدوراتش در این راه گام برداشته است.
نکته ای که باید در ادامه پرسش پیشین طرح کنم این است که مولف در برخی بخش های اثر مانند همین بخشِ معرفی آثار فروغی، بیشتر به گزارش و معرفی می پردازد و خبری از اهمیت و تأثیر گذاری و نقد این آثار در سطح کلانش بر جامعه ایرانی نیست! آیا شما با این موضوع موافقید و دلیل آن را چه می دانید؟
هر کتابی که ارزشی دارد، باید نقد و بررسی شود. این کتاب هم قطعاً موافقان و مخالفان خود را دارد و باید منتظر بود در بارة محتویاتش اظهار نظر شود. شما هم که اهل وصف و نقد و بررسی کتاب ها هستید، و حتی می توان شما را ستون نویس کتاب قلمداد کرد، امیدوارم دست به قلم ببرید و در این باره بنویسید.
برای آخرین پرسش بفرمایید کلیات نظر مولف در بخش نتیجه گیری چیست؟
« جایگاه فروغی در تاریخ ایران» مطلبی پایانی و 20 صفحه ای است که داوری ها و ارزش یابی های نویسنده در بارة فروغی، از جنبه های مختلف، در آن آمده است. نویسنده نه مدافع همة جنبه ها و اعمال فروغی است، و نه معاند و مخالف او. او به اتکای منابعش سعی کرده است تصویر واقع بینانه ای از شخصیت، اندیشه ها، اعمال و طرز عمل فروغی به دست بدهد. برخی انتقادهای نویسنده بر فروغی شاید برای شما و بعضی خوانندگان تازگی داشته باشد. خیال می کنم به خواندنش بیارزد تا ببینیم سیاستمداران استخوان دار، مردان خردورز پختة سرد و گرم چشیده، فرهنگ پروردگان با تجربة دنیا دیده چه طور ممکن است مرتکب اشتباه، و گاه نیز اشتباه های بزرگ بشوند، تا چه رسد به سیاست مداران ناپخته و کم تجربه و عجول که خدا نیاورد آن روز را که سرنوشت کشوری در دوره های بحران به دست آنها بیافتد.
http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/new/index.php?option=com_content&view=article&id=549:1391-06-13-05-20-11&catid=33:mag-5&Itemid=42
جامعه و جهانبینی فروغی جوان در آینهی یادداشتهایش
مسعود لقمان
«سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند.»(۳۵)*
«محمدعلی فروغی»، فیلسوفِ روشنگر، دانشمندِ فرزانه و مورخِ آگاه، ادیبِ سخنشناس و خطیبِ سخنسنج، مترجمِ زبردست و سیاستمدارِ میهنپرست و به معنای واقعیِ کلمه، روشنفکرِ جامعالاطراف روزگارِ ما بود. او تیرماه ۱۲۵۶ خورشیدی در تهران زاده شد و در آذرماه ۱۳۲۱ زندگی را بدرود گفت.
یادداشتهای روزانهی وی از تاریخ ۲۴ دیماه ۱۲۸۲ تا ۲۲ خردادماه ۱۲۸۳ خورشیدی که دربردارندهی پنج ماه از زندگی اوست، علاوه بر اینکه کنشها و اندیشههای فروغی ۲۶ ساله را نشان میدهد، دربردارندهی شرحی جامعهشناسانه از جامعهی ایرانِ عصر مظفریست که به خواننده کمک میکند تا بتواند برداشتی کلی از فضای آن دوران داشته باشد.
در ادامه تلاش میشود تا در آینهی یادداشتهای فروغی، نگاهی به قاجاریه، جامعهی ایران، مشاهیر، جهانبینی و کوششها و کنشهای فروغی در این دوران بپردازیم.
فروغی: روشنفکر چند ساحتی
فروغی از هنگام جوانی به کار زیربنایی در حوزهی فرهنگ باور داشت. از این روست که ساعاتی از شبانهروز را به لغتنامهنویسی فرانسه به فارسی با دوستش «محمد صدیقحضرت مظاهر» میگذراند و همواره در اندیشهی نوشتن کتابهای درسی برای مدرسههایی چون خرد، سیاسی، مظفریه، علمیه و ادب بود که در آنجا آموزگاری میکرد؛ به طوری که دمی از این دغدغه فارغ نیست. برای نمونه: «صحبت تاریخ ایران بود، به خصوص اواخر آن، که غالب مردم از آن نادانند و چه قدر خوب بود که ما بتوانیم مواد و مآخذ فراهم آورده، تاریخ خوبی از دورههای اخیر ایران ترتیب بدهیم.»(۳۶۰) او همچنین از تدارک نوشتن تاریخ اسلام و کتابی دربارهی صرف و نحو فارسی در یادداشتهایش خبر میدهد.
فروغی با روسی و عربی به خوبی آشناست و مترجم زبردستی در انگلیسی و فرانسه به شمار میآید. در این باره به نقلی در یادداشتهایش برمیخوریم: «من آن دو تلگراف (انگلیسی) را همانجا ترجمه کردم. میرزا ابوالفضل از مهارت من در ترجمه تعجب کرد.»(۴۰۷) او در عین اینکه در این سن به ترجمههایی چون تاریخ روم، تاریخ مسلمین اسپانیا، کتاب مارگو و… دست مییازد، اما باور دارد که «ترجمه از کتابهای فرنگی برای ما مناسب نیست. ما باید کاری بکنیم که اصالت داشته باشد.»(۸۹)
فروغی کوشش دارد، بسان یک پژوهشگر بیطرف، هیچگاه از مسیر اعتدال خارج نشود. این را میتوان در داوریاش در پایان این بند به عینه دید: «محققالدوله میگفت دیروز از کتاب تاریخ عرب نزد طایفهی مخبرالدوله تعریف کردم و ذکری از تمدن عرب نمودم. مخبر همایون و رضا قلیخان منکر شدند که عرب تمدن داشته. من گفتم این حکم را کسی باید بکند که اطلاع داشته باشد و تاریخ بداند. این دوره بسیاری از جوانان فرنگیمآب هستند که غیر از فرنگیها در هیچ کس استعداد تمدن قائل نیستند به خصوص در عرب. اقلاً کاش این ادعا را بنا بر غیرت وطنی میکردند و تعصب ایرانیت که به دست عرب مضمحل شده و من خودم از راه این تعصب با عرب کمال عداوت را دارم، اما نفی حقیقت تلخ نمیکنم.»(۳۱۱)
فروغی همچنین از پیشگامان معرفی فلسفهی جدید به ایرانیان است. او روزهای متمادی با دوستانش دربارهی اندیشههای دکارت (ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی)، نیکلا مالبرانش (فیلسوف)، گوتفرید لایبنیتس (فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی)، هربرت اسپنسر (فیلسوف انگلیسی)، هیپولیت تِن (مورخ و منتقد فرانسوی)، نیکلاس کامیل فلاماریون (اخترشناس و نویسندهی فرانسوی) و… گفتوگو میکند.
فروغی از هنگام جوانی به کار زیربنایی در حوزهی فرهنگ باور داشت
فروغی در این سالها، روزنامهنگاری زبردست نیز به شمار میرود و مهمترین مددکار پدرش (میرزا محمدحسین فروغی ذکاءالملک) در انتشار روزنامهی تربیت است؛ آنهم در روزگاری که بنا بر کاغذ رسیده از مدیر روزنامهی مظفری که آزارهای فراوانی از حاکم بنادر فارس دیده، روزنامهنگاری کاری بسیار خطیر و آسیبپذیر بود: «شما روزنامهنگاران با وجود اینکه مردمان عاقلی هستید؛ چرا روزنامهنگاری میکنید، در صورتی که نفعی از آن نمیبرید، بلکه خسارتها و صدمات میکشید؟»(۳۹)
در خاطر داشته باشیم که همهی این کوششها و کنشها از جوانی ۲۶ ساله سر زده است.
تمدن نوین در اندیشهی فروغی جوان
فروغی نگاه خوشبینانهای به آیندهی تمدن نوین دارد و دستاورد نهایی آن را ارتقای جایگاه آدمی و کاهش رنجهای بشری میداند. وی مینویسد: «رنج و زحمت انسان در وضع تمدن به واسطهی زیادی ادراکش بیشتر است، اما با وجود این زندگی متمدن بهتر است؛ زیرا که گمانم این است که تمدن به جایی خواهد رسید که ما تصور آن را نمیتوانیم بکنیم و انسانیت مقامی بسیار عالی خواهد داشت. بلی اگر غایت تمدن همین بود که حالا هست چون چندان مقام عالی عاید انسان نشده است، این اندازه تمدن به رنجها و آلامی که تولید کرده، نمیارزد.»(۱۴۹ و ۱۴۸)
فروغی این نظریهی غربمدارانه که پیشرفت و تمدن جدید منحصر به باخترزمین است و خاورزمین هیچ بهرهای از آن نمیتواند داشته باشد، به صراحت رد میکند و برای نمونه در این باب مینویسد: «این اوقات متصل فرنگیها از خطر زرد حرف میزنند، یعنی از اینکه چینیها به واسطهی پیشرفت ژاپن از خواب غفلت بیدار شوند، آن وقت دماغ فرنگیها را بمالند، این مسئله را تاخت و تاز جدیدی از مغول میخوانند. احمقها نمیگویند که چینیها و ژاپنیها کاری ازشان ساخته شود، در صورتی است که قبول تمدن کرده باشند. آن وقت چگونه تاخت و تاز مغول خواهد بود و اگر متمدن نشوند که نمیتوانند از عهدهی فرنگیها برآیند و اگر میترسند از اینکه مشرقزمینیها بیدار شوند و دست تعدی آنها را از ممالک خود بکنند این مسئله در صورتی که امکان داشته باشد، حق است. تمام بهانهی فرنگیها در دستدرازی به ممالک ما این است که شما از عهدهی به کار بردن نعمتهای طبیعی برنمیآیید و آن را حرام میکنید. پس ما باید این کار را صحیح بکنیم. پس اگر خود مشرقزمینیها این کار را بکنند، فرنگیها چه حق فضولی دارند. مقصود این است که دنیا میدان غارت است. فرنگیها میل ندارند، آسیاییها بیدار شوند و دست غارت آنها را ببندند.»(۱۷۳ و ۱۷۲)
فروغی نگاه خوشبینانهای به آیندهی تمدن نوین دارد و دستاورد نهایی آن را ارتقای جایگاه آدمی و کاهش رنجهای بشری میداند. وی همچنین این نظریهی غربمدارانه که پیشرفت و تمدن جدید منحصر به باخترزمین است و خاورزمین هیچ بهرهای از آن نمیتواند داشته باشد، به صراحت رد میکند
فروغی از جوانی نگاهش به باخترزمین، نگاهی نه از روی دلباختگی که منتقدانه است: «مذکور شد که دو فوج ژاپنی را روسها تماماً کشتهاند. اگر راست باشد جای تأسف است. وحشیگری بزرگی است. مزه دارد که فرنگیها هر وقت حرکت رکیکی از غیر میبینند عالم را از فریاد وحشیگری پر میکنند. بعد برای خودشان که موقع دست میدهد، همان حرکت را به طور اشد میکنند.»(۱۰۸)
فروغی اصلاحگرا
فروغی با باور به «الناس علی دین ملوکهم» به دنبال اصلاح از بالا بود و ایمان داشت که اگر سررشتهداران اصلاح شوند، مردم نیز اصلاح میشوند. او بسان یک جامعهشناس به دنبال چرایی پدیدهها میرود. به آنها سطحی نمینگرد و تلاش دارد با نقب زدن به عمق رود و مسائل را ریشهای آسیبشناسی کند. با چنین نگاهیست که او مینویسد: «ایرانیها راست است که حالا اکثراً متقلبند، اما اولاً چارهای ندارند؛ زیرا که میبینند از تقلب کارها بهتر پیش میرود تا از درستی. ثانیاً کسی از ایشان مؤاخذه نمیکند و خدمتی توقع ندارد و اگر بزرگان ما از زیردستان خود درستی بخواهند و جداً مؤاخذه کنند، من ضامن میشوم که در مدت قلیلی همهی ایرانیها مردمان درستکاری بشوند. همچنین در باب علم و کمال و هنر و غیره. اگر ایرانیها از آن عاری هستند به علت این است که میبینند این کمالات فایده ندارد، بلکه مانع ترقی و تنزل است. هر کس جوانی خود را صرف تحصیل میکند از مهارت یافتن در اخاذی و تقلب و سایر لوازم پیشرفت کار محروم میماند و گرسنگی میخورد و نادر اتفاق میافتد که خوشبخت واقع شده، ترقی کند. این است که کسی در عقب کمال نمیرود و به محض اینکه مردم ببینند کمال قدر دارد همه با کمال میشوند و ایرانیها مستعدند و مثل بعضی ملل دیگر نیستند که به زور باید آنها را آدم کرد. همینقدر بدانند آدم شدن فایده دارد، بلکه مضر نیست، آدم میشوند.»(۳۲۸)
فروغی با باور به «الناس علی دین ملوکهم» به دنبال اصلاح از بالا بود و ایمان داشت که اگر سررشتهداران اصلاح شوند، مردم نیز اصلاح میشوند. او بسان یک جامعهشناس به دنبال چرایی پدیدهها میرود. به آنها سطحی نمینگرد و تلاش دارد با نقب زدن به عمق رود و مسائل را ریشهای آسیبشناسی کند
فروغی در کنش سیاسی با رویگردانی از جریانهای انقلابی به اصلاح اعتقاد داشت. «یکی نمیداند این مردم چه میخواهند. اگر متوقعند که کارها یک مرتبه درست شود، این محال است.»(۲۴۵) وی همچنین در درازای زندگی سیاسیاش از منتقدان سرسخت جریانهای تودهگرا و به اصطلاح پوپولیسم بود. «به عقیدهی من خود مردم هم نمیدانند چه میخواهند؛ زیرا آنچه میخواهند واقعاً خیر مملکت نیست.» وی بر آن بود تا با بالابردن سطح آگاهیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، مردم را اندکاندک وارد عرصهی کنشورزی سیاسی کند؛ چراکه باور داشت «در مملکت ما حرفهای مهمل زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد، اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود»(۱۷۶) و این تنها در جامعهای میتواند مؤثر باشد که مردمش به علت بیسوادی و نداشتن آگاهی، توان تمییز درست از نادرست را ندارند. با چنین نگاهیست که کوششی عظیم در راستای روشنگری و ارتقای آگاهی مردم را به عینه در تمامی حیات فرهنگی و سیاسی فروغی مشاهده میکنیم.
سیاست خارجی
فروغی با نگاهی واقعگرایانه بر این باور است برای ماندن در عرصهی سیاست جهانی، باید ایرانیان خودشان در اندیشهی میهنشان باشند و سرنوشت میهنشان را تسلیم بازیها جهانی نکنند. «امشب با آقا (فروغی بزرگ) صحبت از جنگ ژاپن و روس بود و نتایج آن و عاقبت کار صحبت زیاد شد. برادرم از من پرسید نتیجهی این جنگ در صورت فتح یا شکست روس برای ما چه خواهد شد و کدام بهتر است؟ گفتم هیچکدام. هر دو بد است. اگر روس غلبه کند، قدرتش بیشتر میشود و در ضمن ما مقهورتر میشویم. اگر مغلوب شود، چون پیشرفتش در شرق اقصی متوقف میشود، احتمال دارد شرق متوسط یعنی ایران و افغانستان را بیشتر مطمح نظر قرار دهد که از این جا به دریای محیط برسد. بنابراین ما خودمان اگر آدم نباشیم و نتوانیم از خود نگاهداری کنیم، عاقبت این جنگ در هر حال برای ما بد است. الا اینکه شکست بخورد، موقتاً به واسطهی ضعفی که عارض او میشود قدری ما راحتتر خواهیم بود. بهتر این بود که این جنگ واقع نشود و روس بیسر و صدا مقصودش به نحوی حاصل شود که بلکه حرصش قدری بنشیند. اگرچه در آن صورت هم اگر ما خودمان به فکر حفظ خودمان نباشیم، باز مقهور خواهیم بود و حاصل اینکه من از خودمان مأیوسم.»(۱۶۶)
خط، شعر و موسیقی ایرانی در نگاه فروغی جوان
یکی از مهمترین دغدغههای روشنفکران ایرانی در دوران معاصر که از پیش از مشروطه آغاز شده بود، اصلاح خط فارسی است. از مهمترین این تلاشها، کوششهای «میرزا فتحعلی آخوندزاده» در پیش از مشروطه است. آخوندزاده بیش از دو دهه از عمرش را برای دگرگونی آنچه که «الف باء اسلام» مینامید، سپری کرد. او در این راه رنج سفر برخود هموار کرد و داراییهای خویش را نیز به کار گرفت و از هیچ کوششی برای دگرگونی دبیره یا الفبای فارسی خودداری نکرد؛ چراکه گمان میکرد، چرایی فلاکت ایران، بیسوادی ایرانیان و بیسوادی ایرانیان، ناشی از دشواری دبیرهی پارسیست. وی در اینباره در مکتوبات کمالالدوله مینویسد: «دولت ایران آن قدرت و قوت و عظمت قدیمه خود را محال است دوباره به دست آورد مگر به تربیت ملت، تربیت ملت به سهولت میسر نخواهد شد، مگر با کسب سواد، کسب سواد برای عموم ناس حاصل نمیتواند بشود مگر با تغییر و اصلاح خط حاضر.»
این نگاه خاماندیشانه هر چند در آتیه از سوی نویسندگانی چون احمد کسروی، صادق هدایت و … پی گرفته شد، اما با اقبال گستردهی روشنفکران و دولتمردان ایرانی روبرو نشد. فروغی جوان نیز مخالف دگرگونی دبیرهی فارسی است. وی در این باب چنین میاندیشید: «تغییر دادن خط فارسی کار صحیحی نیست. بهتر آن است که گذاشتن اِعراب کمکم معمول شود و چون چاپ حروف عنقریب شایع خواهد شد، کتب چاپ حروف را معرب چاپ کنند و اِعراب را با حروف ملازم نمایند.»(۳۰)
فروغی دربارهی شعر فارسی نیز نگاهی پیشروانه دارد و باورمند است که «حال و طبیعت درین موارد (سرودن شعر) مقدم بر قانون است و گاهی اختیار از دست خارج میشود.»(۲۸۲) او به نقل از پدرش دربارهی نیاز به دگرگونی در شعر و نثر فارسی مینویسد: «در این عصر سبک شعر و انشا باید تغییر کند و قدری هم اهل این کار باید به ادبیات فرنگی نظر کنند.»(۲۱۵)
فروغی که با موسیقی ایرانی آشنایی خوبی داشت و خود نیز ساز میزد، با نگاهی غربمحورانه به موسیقی ایرانی مخالف است: «ذکر موسیقی شد. ناظمالعلوم قدری از تار تکذیب و گفت چه سازی است که در تحت قاعده در نمیآید و به این واسطه شخص باید ۴۰ سال زحمت بکشد تا تار خوب بزند. در ضمن کلیهی موسیقی ایرانی را هم در نظر داشت و حال آنکه در فرنگستان آوازها در تحت قانون است و نوشته میشود و هر کس علم موسیقی داشته باشد به مشق جزئی در کمال خوبی فرا میگیرد. من در این تحقیق با او مخالف شدم که اولاً تار در تحت قانون در نیامدنش مسلم نیست. در تحت قانون فرنگی درنمیآید، والا میتوان ترتیب نت مخصوص برای آن داد. جز اینکه تا به حال موسیقیدانهای ما مردم عوام بوده و در این خیالات نبودهاند. ثانیاً اشکال آن در خوب زدن است، نه در یاد گرفتن. در عرض یک سال میتوان تارزن شد، اما خوب زدن آن اولاً سلیقه میخواهد و ذوق مخصوص. با وجود این استعداد کار زیاد هم میخواهد برای روان شدن دست و مضراب و پیدا کردن قوهی متصرفه. … موسیقی ایرانی هم برای تکمیل مستعد است و میتوان آن را به مقامات عالیه رساند.»(۲۴۳ و ۲۴۲)
او همچنین از اینکه ارزش هنر و به ویژه زنان هنرمند در جامعهی ایرانی نازل است، دل پردردی دارد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل.»(۲۷۹)
قاجارها در آینهی یادداشتها
ناصرالدینشاه
در جریا ن گفتوگویی میان فروغی با معتمدالممالک، آقا شیخ محمد (علامه قزوینی) و میرزا صادقخان، یادی از ناصرالدینشاه میکنند و از پرخوری، زنبارگی و بیعلاقگی او به پیشرفت ایران سخن میگویند: «باری کمکم از حالات و افعال ناصرالدینشاه صحبت شد و از کثرت اکل او که متصل چیز میخورد و حتی در جیب خود سنجد و انجیر خشک و امثال آن میریخت و تنقل میکرد و از حرص او به جماع که با داشتن ۳۰۰ زن باز این اواخر جندهبازی میکرد و پیشخدمتهای مخصوص او از در شمسالعماره برای او زن میآوردند. نیز معتمدالممالک اظهار کرد که ناصرالدین شاه ابداً به خیال ترقی مملکت و علم و صنعت نبود، بلکه مخالف آن بود و از مدرسه متنفر بود. این مطالب را همه کس میداند و حاجت به تفصیل نیست.»(۵۰ و ۴۹)
مظفرالدینشاه
همانگونه که ذکر شد، این یادداشتها در روزگار سلطنت مظفرالدینشاه و دو سال پیش از مشروطه نوشته شده است. ذکری که از دربار مظفری آمده است، عرقِ شرم بر جبین هر ایرانی مینشاند. فروغی، حالات مظفرالدینشاه و اطرافیان وی را اینگونه ترسیم میکند: «این روزها در حضور اعلیحضرت یک نفر را استیکان به مقعدش کردهاند. تمام فرو رفته و نتوانستهاند، بیرون آورند. دکتر ادکاک را آوردهاند که درآورد. در ضمنِ کار شکسته است و به مناسبت این مطلب … فخرالملک (وزیر تجارت) را چندی قبل تخممرغ به مقعدش کردهاند، بعد به حضور رفته، تخم کرده است! این شاه ما و ذوق و سلیقه و تفنن و عیش او، اینها هستند رجال ما و این است مملکت ما. خداوند اصلاح کند.»(۱۴۱) «در دستگاه این پادشاه هر کس تقرب دارد … یا باید از بابت جمال منظور شود یا قوّادی کند یا مسخرگی یا همهی این کارها را با هم و آنها که اجزای خاصّ شاه هستند و در صمیم دل او جا دارند در حضور او باید با هم مفاعله کنند یا به همدیگر بشاشند یا دسته هاون و امثال آن به مقعد هم بکنند یا لواط اجماعی به اشکال مختلف بکنند. سبحانالله! چه بگویم که شقاوت و نفسانیت و دنائت و رذالت انسان به چه درجه میرسد. عمده تعجب من این است که این شاه با وجود متشکّل بودن به شکل انسان، چرا این طور از عقل و تمیز و تصرّف و خودداری و سایر صفات انسانیت بیبهره است. چیزها از او میدانم که شخص متحیر و مبهوت میشود. دماغ این مرد ابداً قوهی کار ندارد. آنچه به او بگویند قبول میکند. تصدیق و تکذیب او از روی حرف دیگران است و آنچه به ذهن او راسخ کردند، دیگر بیرون نمیرود. کسانی که اطراف او را گرفتهاند با آنکه دارای حالات سابقالذکر هستند در نظر او اعقل و اعدل و اکمل ناس میباشند. ضعف حال و عقل او این است که از رعد و برق میترسد و هر وقت هوا منقلب میشود باید سید بحرینی او را زیر عبای خود گرفته ورد بخواند و رعد و برق را از او دور کند و اگر سید بحرینی که او را آقای بزرگ میخواند خانه نباشد، اضطراب زیاد برای او حاصل میشود و لامحاله یکی دو نفر سید باید اطراف او را بگیرند و بلا را از او دور کنند. این قدر فکر و شعور ندارد که سایر مردم چه میکنند، او هم بکند. صحبت مجلس او تماماً لغویّات و شهوانیّات است، به طورهای رکیک و شنیع. کسانی که در خلوت او میروند اطمینان ندارند که پاکدامن بیرون آیند. … در سفر فرنگستان … پولهایی که بیمعنی خرج کرده، عروسک و امثال آن خریدهاند که معلوم است. از ترکهای اطراف خود هیچ چیز نمیتواند مضایقه کند. هزار کرور که امروز داشته باشد در ظرف یک هفته، ترکها از او میگیرند. جواهر و نفایس این خزانه را همینطور به تدریج بردند.»(۴۶ و ۴۵)
این روزها در حضور اعلیحضرت (مظفرالدین شاه) یک نفر را استیکان به مقعدش کردهاند. تمام فرو رفته و نتوانستهاند، بیرون آورند. دکتر ادکاک را آوردهاند که درآورد. در ضمنِ کار شکسته است و به مناسبت این مطلب … فخرالملک (وزیر تجارت) را چندی قبل تخممرغ به مقعدش کردهاند، بعد به حضور رفته، تخم کرده است! این شاه ما و ذوق و سلیقه و تفنن و عیش او، اینها هستند رجال ما و این است مملکت ما.
در جنگ ژاپن و روس که افکار عمومی ایرانیان به علت اشغال سرزمینهای ایرانی قفقاز از سوی روسها، پشتیبان ژاپنیها بود، به نوشتهی فروغی: «شاه از دل و جان دعا میکند که روسها بر ژاپن غلبه نمایند. علت آن را نفهمیدم.» البته علت مشخص است؛ چراکه پس از بسته شدن عهدنامههای گلستان و ترکمانچای که منجر به جدایی بخشهای مهمی از سرزمینهای ایرانی شد، روسها تعهد دادند که پشتیبان سلطنت قاجاریه در ایران باشند و طبعاً از این روست که مظفرالدینشاه، آرزوی پیروزی روس بر ژاپن را دارد تا سلاطین قاجار، پشتوانهی قدرتمند خود را از کف ندهند.
محمدعلی میرزای ولیعهد (محمدعلیشاه آتی)
فروغی توصیفاتی که از محمدعلی میرزای ولیعهد میکند و هشداری که نسبت به او میدهد با آنچه که از محمدعلیشاه به هنگام سلطنتش میبینیم، همخوانی قریبی دارد. وی دربارهی او ذکر میکند: «از قرار تقریر دکتر رنار، ولیعهد اعتنایی به عوالم علمی و تربیتی ندارد. خدا رحم کند از وقتی که این بدذات فراشمنش به سلطنت برسد.»(۳۰۱) «… مذکور شد و سابق هم شنیده بودم که خیلی شیطنت دارد و بر کار مسلط است. اهل تبریز (ولیعهدنشین) از او خوف زیاد دارند. خفیهنویس بسیار دارد و به اندک ایرادی که به دست میآورد، مردم را لخت میکند.»(۲۱۶)
شوربختانه این رذالتهای تنها مختص پادشاهان قاجار نبوده است و آنگونه که از تاریخ برمیآید و خاطرات تاجالسلطنه (دختر ناصرالدینشاه) و فروغی نیز گواهی میدهند: «پسرهای شاه خصوصاً شاهزادگان، عموماً مردمان پست فطرت و فاسدالاخلاق و بیعقل و بیکله میباشند»(۲۲۶) و «میگفت (سعیدالاطبا) امروز متجاوز از ۵۰ نفر زن از دخترهای ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه و زنهای اعیان منزل مفرحالدوله زن وزیر دفتر موعودند … و میگفت این جماعت تماماً زانیه میباشند» بدینروی «عجب طائفهی رذلی بودهاند، قاجاریه.»(۳۰۱)
جامعهی ایران در آینهی یادداشتها
تهران و سایر شهرهای ایران در روزگار مظفری، آشفتهبازاری سهمگین است و «درین مملکت شخصی مختار نفس خود نیست»(۳۱۹). فروغی کسبوکار مردم تهران در آن روزگار را چنین مینمایاند: «در حقیقت شهر بدی شده است. شخص نمیتواند حفظ مراتب خود را بنماید. هر نانجیب بیشرمی بر انسان مسلط است. سید، درویش، گدا، آخوند. از آن طرف تمام مردم شهر شغل و حرفهی ایشان منحصر به دو کار شده: یکی دزدی، یکی گدائی. تمام کارهای مردم شکلی از این دو شغل شریف است. ثالثی هم اگر بخواهیم برای آن پیدا کنیم، غارتگری. اگرچه آن هم نوعی دزدی است. این اواخر جاکشی هم از مشاغل متداول معزز شده است.»(۱۷۰ و ۱۶۹) از دگرسو تهران در حال گسترش است: «… رفتیم بالای خاکریز خندق و برگشتیم. درختها شکوفه دارد. بعضی سبزههای قشنگ دیده میشود. بیرون شهر طهران طرف مغرب، آبادی به سرعت رو به زیادی است»(۲۲۰) البته اکنون دیگر نه از خندق تهران خبری است و نه از درختان پرشکوفه.
فروغی همچنین از گسترش دروغ و سایر بدهنجاریهای اجتماعی در ایران گلهمند است و مینویسد: «نمیدانم مردم چه عشقی دارند به جعل اکاذیب. روزی نیست که یک خبر دروغ منتشر نکنند و حالا به هیچ چیزی اطمینان نیست.»(۲۵۸)
تریاککشی نیز از دیگر بلایایی است که در دوران قاجار در ایران رواج فراوانی داشت. فروغی با نگاهی آسیبشناسانه علت این امر را از زبان شخص ثالثی چنین بیان میکند: «میرزا نعمتالله علت تریاککشی مردم را ممانعت آخوندها از مسکر میدانست که به واسطهی محرومی از آن، اشتغال به این ابتلا پرداختند که سهلتر است و طرف تعرض نیست.»(۳۱۱) فروغی همچنین به میوهی استبداد در جامعهی ایرانی اشاره میکند و مینویسد: «وضع درویشی و مرشدبازی و عرفان و امثال آن نتیجهی استبدادی است که در مشرقزمین بوده و هست.»(۱۸۱)
او همچنین نکات جالبی از فرهنگ عامه روزگار جوانیاش بیان میدارد، مانند: «در ولایات اطراف به خصوص آنجاها که مردم به حال ایلیاتی هستند، شاهنامه خواندن مرسوم و شاهنامهخوانی فن مخصوص است.»(۲۴۴) یا هنگامی که نوروز ۱۲۸۳ خورشیدی با محرم برابر شد، به گفتهی فروغی «امسال مردم به جای عید مبارکی، لعنت بر یزید میکنند.»(۲۰۳)
فروغی، شرحی از محرم سال ۱۳۲۲ قمری در تهران دارد که تعمق در آن برای پژوهشگران فرهنگ عامه خالی از فایده نیست: «در قهوهخانه منبر گذاشته روضهخوان بالارفته روضه میخواند. حالا مردم همه کار خود را زمین گذاشته روضهخوانی میکنند و شیوع غریبی پیدا کرده. مخصوصاً امسال از هر سال بیشتر است. عمده علت آن، این است که مردم تفریح و تفننی ندارند. بیکار هم هستند.»(۲۱۱) «… چه میشد … روضهخوانی و این بازیها شب موقوف باشد. هر کار میخواهید بکنید، روز بکنید. در آن صورت مسئلهی چراغانی و زینت و تجمل موقوف میشود. شور و هیجان مردم کمتر خواهد شد. بلکه کمکم اصلاح شود، اما بالفعل این خیالی است واهی و نمیدانیم عاقبت این کار به کجا میرسد.»(۲۲۱) «آقا (میرزا محمدحسین فروغی ذکاءالملک) سر نهار صحبت میکردند، از وضع سینهزنی و دسته و نخل بلند کردن. حکایت کردند که روز عاشورا رفته بودم مسجد شاه به تماشای این چیزها. بعد از ظهر از مسجد بیرون میآمدم دو نفر مشدی را که از سینهزنی فارغ شده بودند، دیدم که با هم صحبت میکردند. یکی گفت حالا دیگر عاشورا گذشت باید برویم سراغ عابد ارمنی!»(۲۲۳) همچنین «امروز زنی از همسایه که به مشدی معروف است، حکایت میکرد که من آمدم، دو نفر ترک که از سینهزنی و شاخسین واخسین برگشته بودند، کوچه خلوت بود یکی از آنها دست انداخت گردن من. گفتم امام حسین گردنت را بشکند، حضرت عباس دستت را از کار بیندازد تو حالا سینه میزدی. مقصود این است که این اشخاص که این آشوبها را میکنند محض خودنمایی و همچشمی و تفنن و تفریح»(۲۲۴) است همچنین به قمهزنی اشاره میکند و مینویسد: «از قرار معلوم چند نفر امسال مرده است، از تیغزنی و لگد اسب و غیره. خدا کند این وسیله شود که سال دیگر حکومت بتواند جلوگیری نماید، اگر چه امیدی نیست.»(۲۲۴)
مشاهیر در آینهی یادداشتها
آنگونه که از یادداشتهای فروغی برمیآید، وی نسبت به هیچ کس و هیچ چیز دشمنی ندارد؛ حتی قاجاریه و تلاش میکند روایتگر صادق زمان خود باشد؛ هر چند که چنین قصدی از نوشتن یادداشتها ندارد. مثلاً هنگامی که آقانجفی اصفهانی کاغذی به نجف مینویسد و به راست یا دروغ، فتوایی علیه مدرسههای نوین میگیرد و بر آن اساس عریضه به مظفرالدینشاه مینویسد، هنگامی که شاه میگوید پاسخ علمای نجف را خودمان میدهیم، فروغی پاسخ مظفرالدینشاه را میستاید و مینویسد: «حقیقتاً جواب خوبی به او داده شده.»(نگاه کنید به: ۱۳۴ و ۱۲۳) وی همچنین روایتی دربارهی کتاب چاپ کردن آقانجفی دارد: «بیسوادی او که کتابی از دیگری به اسم خود چاپ کرده، ولی ملتفت نشده که از عبارات کتاب معلوم میشود که مال او نیست.»(۲۴۷)
فروغی، رفیق گرمابه و گلستان علامه محمد قزوینیست که در این یادداشتها از او بیشتر به عنوان آقا شیخ محمد یاد میشود. این دو از آمال و آرزوهای خود دربارهی فرهنگ و ادب ایران، فراوان گفتوگو میکنند. فروغی، روایتهای دست اولی از دوران جوانی این پژوهشگر معاصر ایران دارد که اشاره به آن خالی از لطف نیست: «نمیدانم چه سرّی است که آقا شیخ محمد نمیتواند خوب ترجمه کند، به طوری که گاهی مطلب را غیرمفهوم مینویسد. با اینکه ذوق او در عبارت و شعرشناسی خوب است.»(۴۷ و ۴۶) و دربارهی همنشینی با وی نیز معتقد است: »… من به معاشرت او کمال میل را دارم. افسوس که همیشه به یک حال نیست»(۳۲۵) و «… با او قرار رفتن به جایی غیر از مجلس علمی نخواهم گذاشت، حتیالامکان از او احتراز خواهم کرد؛ زیرا که حالاتش اسباب زحمت است. … حالات او از طریق اعتدال خارج است، بعد از این خیال خودم را تابع او نخواهم کرد، مگر به ضرورت.»(۱۱۰)
دربارهی میرزا حسن رشدیه نیز میخوانیم: «در اینکه این مرد شریر و شیطان است، حرفی نیست.»(۸۳)
فروغی با اردشیر جی نیز دوستی دارد. دربارهی او، چنین داوری میکند: «اردشیر جی، خیلی کثیرالکلام است، اما تحقیقات او همه خوب و دقیق است. میگوید من مأیوس شدهام از اینکه ایرانیها خودشان کارشان را اصلاح کنند.»(۳۰۷)
فروغی در آینهی یادداشتهایش
آنگونه که از یادداشتهای روزانهی فروغی برمیآید، او لحظهای به بطالت نمیگذراند، یا مشغول تدریس است، یا مطالعه میکند و اگر این دو نیست، ترجمه میکند، مینویسد و در این راه بر این باور است که «شخص محقق هیچ منظوری نباید داشته باشد، مگر کشف حقیقت، ولو اینکه مخالف میل یا مصلحت باشد.»(۲۱۶) فروغی در عین حال بسان انسانهای متعادل به تفریح نیز توجه ویژهای دارد. ورزش میکند، سهتار میزند، با دوستانش به تئاتر میرود و تخته بازی میکند.
مهمترین لذت فروغی، خواندن است و بدین رو کتاب بسیار میخرد. به گونهای که «کتاب خریدن مرا خانه خراب کرده. کتاب خوب بسیار است و نمیتوان از آنها دست برداشت. بضاعت هم به قدر کفایت نیست.»(۱۲۱) یا پس از دیدن کتاب لغت آنالوژیک مینویسد: «به نظرم نتوانم از این کتاب گذرم. کتاب خریدن مرا خانه خراب کرد و نمیگذارد در امور مالیهی خود ترتیبی بدهم. جلوگیری خودم را هم ندارم.»(۱۲۸ و ۱۲۷)
او اهل لذتهای دروغین (به تعبیر دکتر شروین وکیلی) نیست: «سیگارکش نیستم. … راست است که قُبح واقعی ندارد، اما ملاحظهی مردم هم واجب است.»(۳۳) «مثل اینکه از سن هفت و هشت هم مسکر خوردم و سیر عالم مستی را کردم. هم بازی و قمار یاد گرفتم و بلامانع هر وقت خواستم به این کار مشغول شدم، کسی مرا منع نکرد. لهذا حریص نشدم. بلکه اکنون از این چیزها متنفر میباشم. بزرگترین سعادت انسان داشتن مربی خوب است و معاشر خوب و مزاج خوب. خداوند مرا و دوستان مرا (که خیلی معدودند) از معایب و رذایل مبرّا و مهذّب سازد.»(۶۸ و ۶۷)
در زمینهی دینی، آدمی خردگرا، متعادل و اهل مداراست: «در کتاب لکتور باید بعضی مسائل دینی هم باشد. آقا شیخ محمد (علامه قزوینی) گفت راست است که باید این کار را کرد، اما اعانت به جهل مردم است. گفتم بلی اما اعانت به اثم (ناشایستگی) نیست؛ زیرا که هر کس اعتقاد کسی را در امور دینی راسخ کند، صواب کرده؛ زیراکه انسانی اعتقاده نداشته باشد، خیلی بدبخت میشود و لازم است که شخص اتکا و توکل به چیزی داشته باشد ولو اینکه خطا رفته باشد.»(۳۷۶) او با تمسخر آنچه که مقدسات نامیده میشود، مخالف است و آن را تباهکننده عمر میداند: «من هرگز عشقی به این مسئله ندارم و لذتی از کفر گفتن و استهزاء پیغمبران و ائمه نمیبرم. با آنکه معتقد به خرافات نیستم، در واقع وقتی که صرف این صحبتها شود، تضییع عمر میدانم. علت آن این است که هرگز مقید و مجبور به تقدس و اعتقاد به مهملات نبودهام و چقدر از وضع تربیت خودم متشکر میباشم که از این قبیل بیقاعدگیها در طبیعت من نگذاشته.»(۶۷) دربارهی آفریدگار نیز: «من هیچ نمیگویم؛ زیراکه نه وجود او بر من ثابت شده، نه عدمش و گمانم این است که این مشکل حل نشود مگر وقتی که انسان معرفتی بالنسبه کامل به اوضاع و قوانین طبیعت پیدا کند. آن وقت میتواند بفهمد که این عالم صانعی دارد و یا نه.»(۲۶۱)
بزرگترین مصیبت و آلامی که فروغی را همواره درگیر خودش کرده بود، بیماری اعضای خانوادهاش بود. «تاکنون حال من این بوده که به واسطهی هیچ قسم نامساعدتی روزگار افسرده نمیشوم، مگر کسالت مزاجی کسانم و اتفاقاً این مسئله دایماً برای من هست و این اوقات بیشتر شده. در واقع تمام اهل خانهی ما علیلند و صحت کامل نمییابند. به این واسطه به کلی دست و دلم از کار افتاده و از زندگی سیر شدهام.»(۳۴۳) تنها در چنین وضعیست که شدیداً از روزگار گله میکند «دلم به کلی مرده و از زندگی سیر شدهام و جگرم ریش است.»(۳۹۴)
او همچنین از مرگ ابائی ندارد: «فقط تأسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد.»(۸۰)
پینوشت
* عددهای داخل کمان، نشانگر شماره صفحههای یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی (۲۶ شوال ۱۳۲۱ – ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری)، به کوشش ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸ است.
http://iranshahr.org/?p=9240
محمدعلی فروغی، 1254ش. در تهران متولد شد. پدرش محمدحسین ـ ذکاءالملک ـ از ادیبان، شعرا و دانشمندان عصر ناصرالدین شاه قاجار بود. در بعضی منابع تاریخی خاندان فروغی اصالتاً یهودی دانسته شده که برای تجارت به اصفهان آمدهاند. فروغی در خلال تحصیلات خود زبان عربی و فرانسه و علوم ریاضی، فیزیک، شیمی و طبیعی را فراگرفت . وی در مدرسه دارالفنون به تحصیل در رشته پزشکی و داروسازی مشغول شد، اما پیش از پایان تحصیلات، این رشته را رها کرده و به تحصیل فلسفه و ادبیات و تکمیل زبانهای فرانسه و انگلیسی اهتمام ورزید. فروغی در حین تحصیل، تحت تأثیر میرزاملکم خان که از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غرب و فراماسونری در ایران بود، قرار گرفت و به تدریج خود به یکی از برجستهترین متفکران غربگرا در ایران تبدیل شد. فروغی که مترجم اسناد بنیادین فراماسونری از زبان فرانسه به فارسی بود، در 32 سالگی از بنیانگذاران لژ بیداری در ایران بود1. او مشاغل دولتی خود را با مترجمی در وزارت «انطباعات» (وزارت ارشاد) آغازکرد و سپس در سالهای آخر حکومت مظفرالدین شاه مدرس مدرسه عالی علوم سیاسی و رئیس «دارالانشاء» شد. او در این سالها کتابهای «ثروت ملل» و «تاریخ ملل مشرق زمین» را ترجمه کرد.
در 1286 ش. که محمد حسین ـ ذکاءالملک ـ درگذشت، لقب و شغل وی به فرزندش داده شده و فروغی به ریاست مدرسه عالی علوم سیاسی رسید.
پس از صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس شورای ملی، به دعوت صنیع الدوله ـ اولین رئیس مجلسـ تصدی دبیرخانه مجلس را بر عهده گرفت و تشکیلاتی مطابق با مجالس اروپایی پیریزی کرد
محمدعلی فروغی درانتخابات دوردوم مجلس شورای ملی که پس از خلع محمدعلی شاه قاجار از سلطنت انجام شد از تهران وکیل شد و درهمان دوره پس از «مستشارالدوله صادق» به ریاست مجلس نیز برگزیده شد. او در همین ایام در طول هفته چند ساعت به «احمدشاه» که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، درس میداد.
فروغی در دوره سوم نیز وکیل شد اما چند ماهی بیشتر درمجلس نماند و در 1290 ش. در کابینه صمصام السلطنه بختیاری، وزارت مالیه، در کابینه مشیرالدوله وزیر عدلیه، در کابینه مستوفی وزیر خارجه، در کابینه مجدد مشیرالدوله وزیر مالیه بود و سپس به ریاست دیوان عالی کشور منصوب شد. او با همین سمت از طرف آخرین دولت قاجار به عنوان رئیس هیأت نمایندگی ایران راهی کنفرانس صلح ورسای در پاریس شد. فروغی پس از دوسال اقامت در اروپا به ایران بازگشت و در کابینه مستوفی الممالک وزیر خارجه، در کابینه مشیرالدوله وزیر مالیه و در کابینههای رضاخان پهلوی نیز دوبار وزیر خارجه و وزیر مالیه شد.
پس از انقراض سلسله قاجار، مدتی کفالت نخستوزیری را عهدهدار شد و در مجلس تاجگذاری رضاخان گرداننده اصلی مراسم بود. پس از تاجگذاری نیزاز سوی رضاخان به عنوان اولین رئیس الوزرای خاندان پهلوی درپست خود ابقاء شد. وی اولین رئیس الوزرای رضاخان بود که «شنل آبی» سلطنت را در مراسم تاجگذاری بر دوش او انداخت و «ایدئولوژی شاهنشاهی» را در نطق خود در آن مراسم تبیین کرد.
فروغی در کابینه مستوفی الممالک ـ 1305 ش. ـ وزیر جنگ شد. سپس به سفارت کبرای ایران در ترکیه منصوب شد. فروغی در همین سمت بود که سفر 40روزه رضاخان به ترکیه و آشنایی او با «کمال آتاتورک» راترتیب داد. وی در کابینه مخبرالسلطنه ـ 1306 ش. ـ ابتدا وزیر اقتصاد و سپس وزیر خارجه شد و در شهریور 1312 مجدداً رئیس الوزرا شد.
در آذر 1314 متعاقب قیام مسجد گوهرشاد، فروغی از رئیس الوزرایی برکنار شد، اما پس از اشغال ایران توسط متفقین و در آستانه تبعید رضاخان و به قدرت رسیدن پسرش محمدرضا، به دربار احضار شد و به دلیل روابط دوستانهای که با انگلیسیها داشت به رئیس الوزرایی انتخاب شد. دراین دوره که تا ۱۱ اسفند ۱۳۲۰ ادامه یافت وظیفه فروغی انتقال سلطنت از رضاخان به پسرش بود که آن را با موفقیت انجام داد.
دردوران محمدرضا مدتی وزیر دربار بود ودر پنجم آذر 1321 پیش از آن که به عنوان سفیرکبیر ایران عازم امریکا شود، در 67 سالگی درگذشت.
فروغی در مجموع سه بار رییس دیوان عالی کشور، سه نوبت نخست وزیر، سه نوبت وزیر جنگ، سه دوره وزیر مالیه، سه دوره وزیر خارجه و یک بار وزیر عدلیه شد.
فروغی، مغز متفکر پهلوی اول و دوم، طی سالهای فعالیت سیاسی خود تلاش همه جانبهای برای زدودن اسلام و فرهنگ غنی آن و جایگزین ساختن فرهنگ تحمیلی غرب انجام داد.
پی نوشت:
1ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ انتشارات مؤسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی؛ ج دوم، ص 36.
http://pahlaviha.com/show.php?page=10&id=795
محمد علی فروغی
ادبیات معاصر
تولد: 1254 هجری شمسی
وفات: پنجم آذرماه 1321 هجری شمسی
محمد علی فروغی که در اواخر دوران قاجاریه به لقب " ذکاءالملک " شهرت داشت، اولین و آخرین رئیس الوزرای رضا شاه و اولین نخست وزیر محمد رضا شاه است؛ که هم در جریان انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی و هم در جریان انتقال سلطنت از رضا شاه به پسرش نقش مهمی ایفا کرد. محمد علی فروغی فرزند یکی از ادبا و شعرای دوران سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به نام محمد حسین ملقب به ذکاءالملک بود که در اشعار خود " فروغی " تخلص می کرد. محمد علی در سال 1254 هجری شمسی متولد شد و تحت سرپرستی پدرش که در آن زمان در وزارت انطباعات ناصرالدین شاه شغل مترجمی داشت، نخست زبانهای فارسی و عربی و فرانسه و سپس علوم ریاضی و طبیعی را فرا گرفت و در دوازده سالگی وارد مدرسهً دارالفنون شد.
محمد علی ابتدا به خواست پدر به تحصیل در رشته پزشکی و داروسازی پرداخت، ولی چون علاقه و استعداد لازم برای ادامه تحصیل در این رشته را نداشت از پدر خواست که با تغییر رشته تحصیلی او به ادبیات و فلسفه موافقت نماید. محمد علی در این رشته به سرعت پیشرفت کرد و با اهتمام در فراگرفتن هر دو زبان فرانسه و انگلیسی، به مطالعه و ترجمه آثار ادبی و فلسفی و تاریخ از هر دو زبان پرداخت.
فروغی در بیست سالگی در وزارت انطباعات به شغل مترجمی استخدام شد و همزمان با کار در وزارت انطباعات در مدرسه علمیه که حاج مخبرالسلطنه مدیریت آن را به عهده داشت به شغل معلمی پرداخت. فروغی کار معلمی را با تدریس علم فیزیک آغاز کرد و بعد از مدتی تدریس در مدرسه علمیه، در مدرسه دارالفنون به تدریس تاریخ پرداخت.
پدر فروغی، محمد حسین ذکاءالملک در سال 1275 دست به انتشار یک روزنامه هفتگی به نام "تربیت" زد و پسرش هم در این روزنامه به کار ترجمه و نگارش مقالات فلسفی و سرگذشتهای تاریخی مشغول شد. چند سال بعد هنگام تاسیس مدرسه علوم سیاسی در سال 1278 ذکاءالملک به تدریس ادبیات فارسی در این مدرسه پرداخت و پسرش محمد علی نیز دست به کار ترجمه کتابهائی برای تدریس در این مدرسه زد. اولین کتابهایی که به ترجمه محمد علی فروغی به چاپ رسید، دو کتاب معروف "ثروت ملل" و "تاریخ ملل مشرق زمین" بود که فروغی در سنین بین 25 و 26 سالگی آنها را ترجمه کرده بود. در سال 1281 هجری شمسی ذکاءالملک به ریاست مدرسه علوم سیاسی انتخاب شد و پسرش را برای معاونت مدرسه و استادی تاریخ برگزید.
بعد از صدور فرمان مشروطیت و تشکیل اولین مجلس شورای ملی، صنیع الدوله رئیس مجلس، محمد علی فروغی را به ریاست دبیرخانه مجلس انتخاب کرد و فروغی علاوه بر سرپرسیت امور اداری و مالی مجلس، نظامنامه داخلی مجلس را نیز با استفاده از نظامنامه های مجالس اروپایی تنظیم و تحریر نمود. فروغی در عین حال به معلمی مدرسه سیاسی و ترجمه مقالاتی برای روزنامه پدرش هم ادامه می داد. محمد حسین ذکاالملک در سال 1286 درگذشت و محمد علی شاه قاجار لقب ذکاءالملک را به پسرش تفویض نمود. محمد علی ذکاءالملک ریاست مدرسه علوم سیاسی را هم از پدر به ارث برد و از خدمت در مجلس کناره گیری نمود.
محمد علی ذکاءالملک در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی که بعد از خلع محمد علی شاه از سلطنت انجام گرفت از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد و در سال 1289 در سن 35 سالگی به جای مستشارالدوله صادق به ریاست مجلس انتخاب گردید. ترقی سریع ذکاءالملک و انتخاب او را به ریاست مجلسی که اکثریت قریب به اتفاق وکلای آن مسن تر از او بودند، به عضویت او در تشکیلات فراماسونری و ارتباط وی با رجال معروف آن زمان که در اولین لژ فراماسونری در ایران عضویت داشتند نسبت دادند.
جوانترین رئیس مجلس شورای ملی، در سیاست آن روز ایران هم نقش بسیار مهمی ایفا نمود و انتخاب ناصرالملک به عنوان نایت السلطنه بیشتر نتیجه تلاش و کوشش او بود. محمد علی ذکاءالملک ضمن تصدی ریاست مجلس، معلمی احمد شاه را هم به عهده گرفت و ناصرالملک نایب السلطنه احمد شاه اداره امور دربار را هم عملاً به عهده او گذاشته بود.
در دوران فترت بین مجلس دوم و مجلس سوم ذکاءالملک در کابینه صمصام السلطنه بختیاری نخست به وزارت مالیه و سپس به وزارت عدلیه منصوب شد و در دوران تصدی وزارت عدلیه قانون اصول محاکمات حقوقی را به موقع اجرا گذاشت. در انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی ذکاءالملک مجدداً از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد و کار وزارت عدلیه را رها کرد، ولی بعد از مدتی با قبول ریاست دیوان عالی تمیز از وکالت مجلس استعفا داد و در کابینه های مستوفی الممالک و میرزا حسن خان مشیر الدوله مجدداً تصدی وزارت عدلیه را به عهده گرفت. ذکاءالملک مدتی نیز ریاست دیوان عالی کشور را به عهده داشت تا این که در سال 1298 هجری شمسی برابر با 1919 میلادی همراه مشاورالممالک انصاری وزیر خارجه وقت برای شرکت در کنفرانس صلح ورسای به پاریس رفت.
مسافرت مشاورالملک انصاری و هیئت همراه او به پاریس، مصادف با حکومت وثوق الدوله و امضای قرارداد 1919 بین ایران و انگلیس بود، که ایران را عملا به صورت تحت الحمایه انگلیس درآورد. انگلیسیها در کار هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح کارشکنی می کردند و دولت وثوق الدوله هم هیئت را به حال خود گذاشته بود. فروغی در آن زمان نامه ای بوسیله ابراهیم حکیمی ( حکیم الملک ) به تهران فرستاد که یکی از اسناد سیاسی مهم تاریخ معاصر ایران بشمار می آید. در این نامه فروغی می نویسد: " شش ماه می گذرد که ما از تهران بیرون آمد و قریت پنج ماه است که در پاریس هستیم... به کلی از اوضاع مملکت و پلتیک دولت و مذاکراتی که با انگلیس کرده اند و می کنند و نتیجه ای که می خواهند بگیرند و مسلکی که در امور خارجی دارند بی اطلاعیم و یک کلمه دستورالعمل و ارائه طریق، نه صریحاً، نه تلویحاً، نه کتباً، نه تلگرافاً، نه مستقیماً، نه به واسطه به ما نرسیده، حتی جواب تلگرافهای ما را به سکوت می گذارند. سه ماه است از رئیس الوزراء دو تلگراف نرسیده. استعفا می کنم قبول نمی کنند، دو ماه است برای پول معطلیم و نسیه می خوریم، پول نمی فرستند. چیزی که از تلگرافات تهران و اطلاعات حاصله از وزارت امور خارجه پاریس و حرفهای انگلیسیها و غیره استنباط کرده ایم این است که انگلیسیها اوضاع تهران را مساعد و مغتنم شمرده اند که ترتیباتی داده شود که مملکت ایران از حیث امور سیاسی و اقتصادی زیر دست خودشان باشد. چون اوضاع دنیا و هیاهوی ما در پاریس طوری پیش آورد که صریحا و بر حسب ظاهر نمی توانند بگویند ایران را به ما واگذار کنید، می خواهند ایرانیها را وادار کنند که خودشان امور خود را به آنها واگذار کنند و امیدوار هستند که این مقصود در تهران انجام بگیرد و وجود ما در پاریس مخل این مقصود است، و سعی دارند قبل از اینکه ما بتوانیم کاری بکنیم و نتیجه ای بگیریم، آنها به مقصود نائل شده باشند."
فروغی بعد از کودتای 1299 به تهران بازگشت و در سال 1301 در کابینه مستوفی الممالک به وزارت خارجه منصوب شد و برای نخستین بار در جلسات هیئت دولت با رضا خان که وزیر جنگ کابینه بود آشنا گردید. چند ماه بعد از تشکیل کابینه مستوفی الممالک، مدرس دولت را استیضاح کرد، و موضوع استیضاح او هم سیاست خارجی دولت بود که فروغی می بایست پاسخگوی آن باشد. فروغی پاسخ مفصل و مستدلی به استیضاح مدرس داد، ولی مستوفی الممالک که در پی بهانه ای برای کناره گیری از کار بود، بعد از سخنان فروغی نطق کوتاهی ایراد نمود و بدون اینکه منتظر رای اعتماد و یا عدم اعتماد مجلس به دولت خود باشد استعفا داد. بعد از استعفای مستوفی الممالک میرزا حسن خان مشیرالدوله مامور تشکیل کابینه شد و فروغی را به سمت وزیر مالیه به مجلس معروف نمود. در کابینه مشیر الدوله، مصدق السلطنه به جای فروغی به وزارت خارجه تعیین شده بود. کابینه مشیر الدوله بیش از چهار ماه دوام نیاورد و در اولین کابینه رضا خان که متعافب استعفای مشیرالدوله تشکیل شد، فروغی مجدداً وزیر خارجه شد.
فروغی در کابینه اول و دوم رضا خان وزیر خارجه و در کابینه سوم و چهارم او وزیر مالیه بود و در این مدت توانست بیش از همکاران دیگر رضا خان اعتماد و اطمینان او را به خود جلب نماید، بطوری که بعد از تصویب طرح خلع قاجاریه در مجلس و انتصاب رضا خان به ریاست حکومت موقت تا تشکیل مجلس موسسان، رضا خان که دیگر برای خود مقامی بالاتر از رئیس الوزرا قائل بود، فروغی را به عنوان را به عنوان کفیل نخست وزیری تعیین کرد و بعد از انتقال سلطنت از قاجاریه به خانواده پهلوی در آذرماه سال 1304 او را بعنوان اولین نخست وزیر دوران سلطنت خود برگزید.
کمتر از دوماه بعد از انجام مراسم تاجگذاری، رضا شاه به دلایلی که روشن نیست به فروغی تکلیف استعفا کرد و مستوفی الممالک را به جای او به نخست وزیری برگزید. در این تغییر و تحول به احتمال زیاد تیمورتاش وزیر دربار و محرم اسرار رضا شاه که فروغی را خار راه و مانع پیشرفت مقاصد خود می دانست، نقش اصلی را به عهده داشت. البته مستوفی الممالک هم کسی نبود که زیر بار مقاصد و تحمیلات تیمورتاش برود، ولی تیمورتاش که از خصوصیات اخلاقی و زود رنجی مستوفی الممالک به خوبی آگاهی داشت، می دانست که دوران زمامداری او مدت زیادی به طول نخواهد انجامید و سرانجام اختیار امور به دست خود او خواهد افتاد.
فروغی در مدت قریب به یکسال نخست وزیری مستوفی الممالک وزیر جنگ کابینه او بود تا اینکه بعد از استعفای مستوفی و انتخاب حاج مخبرالسلطنه هدایت به نخست وزیری از مقام وزارت جنگ مستعفی شد و با سمت سفیر کبیر ایران به ترکیه رفت. فروغی در جریان همین ماموریت به ریاست هیئت نمایندگی ایران در جامعه ملل برگزیده شد و یک دوره به ریاست این جامعه انتخاب گردید.
فروغی بعد از بازگشت به ایران در فروردین ماه سال 1309 در کابینه مخبرالسلطنه تصدی وزارتخانه جدیدی را به نام اقتصاد ملی به عهده گرفت و در اردیبهشت ماه همین سال به وزارت جارجه منصوب شد. با تعیین تقی زاده به عنوان وزیر مالیه در مرداد ماه 1309، فروغی و تقی زاده که دوست و محرم یکدیگر بودند؛ عملا اختیار دولت را به دست خود گرفتند و از این تاریخ به بعد از قدرت تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه، کاسته شد.
بعد از برکناری تیمورتاش، رضا شاه به مخبرالسلطنه هدایت که بیش از شش سال در مسند نخست وزیری باقی مانده بود تکلیف استعفا کرد و فروغی را مامور تشکیل کابینه کرد.
از مهمترین وقایع دوره دوم نخست وزیری فروغی مرگ تیمورتاش در زندان، بازداشت وزیر جنگ کابینه او به دستور رضا شاه و واقعه مسجد گوهرشاد در مشهد است، که ماجرای اخیر به مغضوب شدن فروغی و برکناری وی از مقام نخست وزیری انجامید. جعفرقلی اسعد( سردار اسعد بختیاری ) وزیر جنگ کابینه فروغی دو ماه بعد از معرفی کابینه او، روز بیست و ششم آبان 1312 هنگامی که در معیت رضا شاه به شمال رفته بود به دستور شاه بازداشت شد. به دنبال بازداشت سردار اسعد، عده ای از سران بختیاری و قشقائی و بویراحمدی نیز دستگیر و به اتهام توطئه علیه سلطنت در دادگاه نظامی محاکمه شدند. پنج تن از بازداشت شدگان به محکوم به اعدام و روز دهم فروردین 1313 در محوطه زندان قصر اعدام گردیدند. ( اعدام شدگان عبارت بودند از محمد رضا خان بختیار " سردار فاتح پدر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر شاه"، محمد جواد اسفندیاری " سردار اقبال پسر اسفندیار خان بختیاری، پدر بزرگ ملکه ثریا "، علیمرادخان چهارلنگ، آقا گودرز بختیاری و مرادجان بویر احمدی ). سردار اسعد بختیاری نیز در همین روز در زندان درگذشت و گفته شد که با تزریق سم کشته شد.
رضا شاه بعد از برکناری فروغی، وزیر کشور کابینه او، محمود جم را به نخست وزیری برگزید و دو هفته بعد محمد ولی اسدی در یک دادگاه نظامی محاکمه و محکوم به اعدام گردید. حکم اعدام در مورد محمد ولی اسد بلافاصله به موقع اجرا گذاشته شد و فرزندان او، علی اکبر اسدی ( داماد فروغی ) و سلمان اسدی نیز متعاقبا دستگیر و زندانی شدند.
از این تاریخ تا شهریور 1320، یعنی قریب به شش سال فروغی منزوی و خانه نشین بود و در تمام این مدت رضا شاه حتی یک بار هم سراغی از او نگرفت. اما از نظر خود فروغی این دوران پر بارترین دوران زندگی او به شمار می آید، زیرا طی این سالهای انزوا و گوشه گیری بود که آثاری چون " سیر حکمت در اروپا " و " حکمت سقراط " و " آئین سخنوری " را پدید آورد و به تحقیق در آثار بزرگان ادب فارسی و تصحیح و نشر نسخات صحیح آنها از جمله گلستان و بوستان سعدی، و مقابله و تصحیح شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی پرداخت.
در شهریور 1320، هنگامی که ایران از شمال و جنوب مورد تهاجم نیروهای روس و انگلیس قرار گرفت، رضا شاه یکبار دیگر به یاد فروغی افتاد و برای نجات خود از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بود به وی متوسل گردید. نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار در آن زمان، که عصر روز پنجم شهریور ماه 1320 شخصا برای آوردن به سعد آباد به دنبال او رفته بود، در خاطرات خود از نخستین برخورد رضا شاه و فروغی بعد از گذشت قریب به شش سال مینویسد که فروغی بدون اینکه عذر و بهانه ای برای قبول مسئولیت در آن موقع خطیر بیاورد تکلیف نخست وزیری را پذیرفت و در پاسخ رضا شاه گفت " اگر چه پیر و علیل هستم ولی از خدمت دریغ ندارم". رضا شاه برخلاف معمول که وزیران را خود تعیین می کرد به فروغی گفت که در انتخاب وزرای کابینه خود آزاد است. انتظام در دنباله خاطرات خود می نویسد " فروغی عرض می کند که چون همه خدمتگزارند فعلا حاجت به تغییری نیست. شاه می گوید پس سهیلی وزیر خارجه شود و عامری به وزارت کشور برود".
بعد از خلع رضا شاه از سلطنت و انتقال آن به محمد رضا شاه ولیعهد او، مهمترین اقدام کابینه جدید فروغی امضای پیمان سه جانبه بین ایران و انگلستان و شوروی بود، که ضمن آن دولتین انگلیس و شوروی در ازاء همکاری های ایران با متفقین در زمان جنگ، استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین نموده و متعهد شده بودند شش ماه بعد از خاتمه جنگ نیروهای خود را از ایران خارج نمایند.
فروغی پس از قریب به یکماه تردید و دودلی سرانجام تصمیم گرفت که کابینه خود را ترمیم کند و با تغییر چند وزیر رضایت اکثریت نمایندگان را جلب نماید، ولی بعد از معرفی وزیران جدید به مجلس فقط 66 نفر از 112 نماینده حاضر در مجلس به دولت او رای اعتماد دادند، و فروغی با اعلام این مطلب که با چنین اکثریت ضعیفی نمی تواند به کار ادامه دهد، از مقام نخست وزیری استعفا داد.
فروغی بعد از کناره گیری از مقام نخست وزیری، به اصرار محمد رضا شاه که به راهنمائی و مشاورت او احتیاج داشت، وزارت دربار را پذیرفت و تا زمان مرگ خود این سمت را در اختیار داشت. فروغی در اوایل وزارت دربار خود هم در تعیین خط مشی سیاسی مملکت نقش عمده ای داشت و سهیلی نخست وزیر وقت در تمام مسائل مهم به سیاست داخلی و خارجی کشور با او مشورت می کرد، ولی با سقوط کابینه سهیلی در مردادماه 1321 و انتخاب قوام السلطنه به مقام نخست وزیری از نفوذ او کاسته شد.
بر اثر بدگویی و سعایت مستقیم و غیر مستقیم از فروغی بوسیله دشمنان و بدخواهان او، از علاقه و اعتماد محمد رضا شاه نسبت به او کاسته شد. فروغی که خود از تحریکات قرام السلطنه و مطالبی که علیه او در جراید منتشر می شد متالم بود پیشنهاد سفارت واشنگتن را پذیرفت، ولی پیش از این که این امر تحقق یابد در بستر بیماری افتاد و روز پنجم آذر ماه 1321 در سن 67 سالگی در گذشت.
http://www.takbook.com/Content/633/
شخصیت سیاسی:
از راست: علی منصور، محمدعلی فروغی، مصطفی قلی بیات، علیاکبر داور و محمود جم
فروغی سیاستمدارآشوب و فریب
گفت وگو با عبدالحسین آذرنگ
نویسنده: محسن آزموده
به رغم گذشت 70 سال از درگذشتش، همچنان یکی از مساله برانگیزترین شخصیت های تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران است. عده یی او را تا حد انسانی اهل فرهنگ، ادیبی سرشناس، فیلسوفی محترم و یکی از تاثیرگذارترین رجال سیاسی در بزنگاه های حساس تاریخی چون انتقال سلطنت از رضاشاه به پسرش می خوانند و برخی نیز او را فراماسونری خودفروخته و انگلوفیل و فردی ترسو و زیرک می دانند. تا جایی که حتی بزرگانی چون دکتر مصدق نیز از حمله به او باز نمانده اند. به تازگی عبدالحسین آذرنگ، محقق و پژوهشگر نامبردار، اثری از احمد واردی ترجمه کرده با عنوان «زندگی و زمانه محمدعلی فروغی» که نشر نامک آن را منتشر کرده است: کتابی که رساله دکترای نویسنده در دانشگاه یوتاست و به دور از هرگونه افراط و تفریطی پیش زمینه تاریخی، زندگی، آثار و جایگاه یکی از جنجالی ترین چهره های تاریخ معاصر را کاویده است. متن حاضر پرسش و پاسخ پیرامون فروغی ا ست در زمینه این کتاب با مترجم اثر.در مجموع نویسنده و محقق با نگاهی مثبت و تا حدودی سمپاتی که نسبت به فروغی دارد مباحث را دنبال کرده است.
فروغی زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی را دوست داشت. کارهایش در این زمینه و آثارش گواه است. هیچ نشانه یی از گرایش های نژادی یا قوم پرستی یا هیچ رگه یی از تفاخر نسب و نژادی در آثارش دیده نمی شود . فرزانه دوراندیش اعتدالی مشربی بود که ایران را با فرهنگ دیرینه سال و غنی اش سزاوار واپس ماندگی نمی دانست
همان طور که در مقدمه اشاره شد، درباره محمدعلی فروغی دیدگاه متفاوت و بعضا متقابلی وجود دارد در آن چه می بینید؟
درآمیختن وجوه مختلف شخصیت ها همواره از مشکلات بزرگ است. به یاد دارم در مجلسی صحبت رکن الدین مختاری به میان آمد و یکی از حاضران مطلبی را درباره موسیقیدانی از زبان او نقل کرد. یکی دیگر از حاضران دشنامی نثار کرد و گفت که مختاری رییس نظمیه رضاشاه و قاتل و شکنجه گر و آدمکش بوده است و هیچ حرفی را از زبان او نباید نقل کرد و چه و چه. کوشش میر مجلس برای تفهیم این نکته که مختاری را به دو پاره تقسیم کنیم و در بحث موسیقی به نوازندگی و موسیقیدانی او بپردازیم و در بحث سیاسی به خشونت و سرکوبگری او، به جایی نرسید. برخی ذهن ها تفکیک را در این گونه موارد نمی پذیرند. در خصوص فروغی هم این مشکل همواره بوده، هست و قطعا خواهد بود. در بحث علمی و پژوهشی و به دور از جنجال سیاسی، ناگزیریم وجوه مختلف شخصیت را از هم تفکیک کنیم. مگر می شود نقشی را که فروغی برای مثال در تحول زبان و ادب فارسی معاصر و در زبان و بیان فلسفی دارد، نادیده گرفت؟ هر حقی را، هرچه هست، باید درست ادا کرد. حق فروغی بر زبان و ادب فارسی، بر فلسفه، بر ویرایش در ایران (او و علامه محمد قزوینی در اوان عصر مشروطه از نخستین ویراستاران مدرن بودند) بر آموزش و بر بسیاری زمینه ها و فعالیت های دیگر مگر قابل کتمان است؟ ما مجازیم فروغی را نقد کنیم، اما مجاز نیستیم حقوقش را نادیده بگیریم.
فروغی را مرد پشت پرده سیاست ایران می خوانند: کسی که در به قدرت رسیدن دو شاه نقش موثری داشته است. آیا این ویژگی او در به وجود آمدن هاله ابهام در مورد شخصیتش نقشی داشته است؟
فروغی در دست یافتن رضاشاه به قدرت و قدرت گرفتن او موثر بوده است، مانند تیمورتاش و داور و سردار اسعد و همه اعضای باشگاه ایران جوان و بسیاری دیگر. بعدها که رضاشاه سلطه اش را برقرار کرد، دمار از روزگار اینها درآورد. حتی فروغی تا مرگ فاصله یی نداشت. بخت یارش بود که رضاشاه خونش را نریخت و منزوی و خانه نشینش کرد. فروغی در گفت وگویی با برادرش که در این کتاب و در جاهای دیگر هم آمده، خود به زبان آورده و اقرار کرده که فریب خورده است و پیش بینی نمی کرده است از رضاشاه چه دیکتاتور سفاکی بیرون می آید. کسانی که به گمان خود برای نجات مملکت به سمت ایجاد قدرتی متمرکز و به دست مردی اهل عمل، مصمم و نترس رفتند، زمانی متوجه خطای خود شدند که دیگر کسی نمی توانست جلودار گردش داس مرگ باشد. خصلت قدرت بیرون از نظارت مردم، در هر کجای جهان که باشد، همین است. قدرت از دست آنان و نهادهای قانونی و منتخب شان که خارج شود، لگام پاره می کند و کسی جلودارش نیست. رضاشاه هم مشمول این قاعده بود، افزون بر اینکه او قزاقی بی فرهنگ، بی چاک و دهن، قلدرمآب، و در عین حال بدگمان و بدخیال و دهن بین و متوهم هم بود. اگر این خصوصیات شخصیتی را با قدرت لگام گسیخته جمع کنیم و مسوولیت اجرای منویات صاحبش را به نظمیه یی بی حساب و کتاب و ارتشی بی حساب و کتاب تر از آن بسپاریم، معلوم است که بر سر ملت چه می آید. فروغی وزیر و نخست وزیر رژیمی شده بود که راس هرم قدرت آن تصمیم می گرفت مخالفانش را بکشند و بزنند و به آنها آمپول هوا تزریق کنند و به تیفوس مبتلایشان کنند و به کسی هم حساب پس ندهند. فروغی و هر سیاستمدار دیگری همتا و همانند او چگونه می توانند دامن خود را از این همه تخلفات پاک نگه دارند؟ این وضعیت تراژیک، هرجا که قدرت از نظارت خارج شده است، به گونه یی پیش آمده است. فروغی سیاستمدار محافظه کار و دست به عصایی هم بود که قدرت مخالفت با منویات شاه قدرقدرت در جنم او نبود. بنابراین هرچه دامن آن رژیم را می گرفت، دامن امثال فروغی را هم می گرفت. نمی شود کسی جزو ارکان اصلی رژیمی باشد و خود را از روند کلی و عمومی آن برکنار نگه دارد یا برکنار بداند. امکان پذیر نیست، و به همین دلیل هم فروغی تاوان آن آلوده دامنی سیاسی را به شکل های مختلف در عرصه سیاست پس داده است.
فروغی مردی اهل فرهنگ است که همیشه چشمی به سیاست داشته است، سیاست ورزی او را چگونه ارزیابی می کنید؟ به تعبیر دیگر انگیزه او در ورود به سیاست چه در مجلس های اول و دوم و چه در دوران پهلوی از چه حیث بوده است؟ آیا انگیزه شخصی و جاه طلبی در این امر دخالت داشته یا میهن پرستی و انگیزه ناسیونالیستی رانه اصلی توجه او به سیاست بوده است؟ اگر هم هر دو بوده، چطور می توانسته میان این دو تلائم و همدلی ایجاد کند؟ آیا در این امر موفق بوده است؟
شاید نکته یی که به ما کمک کند موضوع و موقعیت را بهتر بشناسیم، شناختن مشترکات نسلی است که از آغاز حرکت های مشروطه خواهی در ایران طرفدار مدرنیته شدند، به ارزش های دنیای آن روز غرب توجه داشتند، می خواستند در نظامات قاجاری اصلاحات کنند، کشور را از فقر و جهل و واپس ماندگی بیرون بیاورند و به هر حال با حرکتی عمومی همراه شوند که امواجش سراسر جهان را گرفته بود. جامعه ایران که نمی توانست خود را از تحولاتی برکنار نگه دارد که امواجش به کشور رسیده بود. طبیعتا روشنفکران آن روز، صاحبان فکر و اندیشه و آشنایان به امور دنیای روزگار خود به سمت تحولات می رفتند. محمدعلی فروغی پسر محمدحسین خان ذکاء الملک، از مترجمان و نویسندگان دارالطباعه ناصری، دست پرورده پدر و از کودکی با زبان ها و کتاب و مطبوعات خارجی آشنا شده بود. از اوان جوانی به طرف ترجمه و نویسندگی و تحقیق رفته بود، حتی از مولیر هم نمایشنامه ترجمه کرده بود و به اصطلاح از روشنفکران زمان خود بود و نمی توانست از روند تحول جامعه دور باشد. البته همیشه خردگرا، اصلاح طلب و اعتدالی مشرب بود. در هیچ عرصه یی از زندگی او تندروی دیده نمی شود. به طرف سیاست رفت و به سبب دانایی و خردمداری و اعتدال و فضل و خوش قلمی و نیز خوش فکری، و نیز صحت عمل و پاکدستی پیشرفت کرد. ندیده ام که فروغی در جایی مدیر اجرایی توانایی بوده باشد. اگر کسی در سمت های دولتی متعدد او توانایی اجرایی به خصوصی دیده است یا سراغ دارد، خواهش می کنم یادآوری کند که خطایی در ذهن جامعه نماند. او توانایی تحلیل، راهنمایی و راهگشایی داشت. این توانایی را بارها و به مناسبت های مختلف نشان داده است، اما مدیر اجرایی برنده یی مثل تیمورتاش یا داور نبود. آنهایی که فروغی را بر سر کار می گذاشتند، با فکر و تحلیلش کار داشتند. اما اینکه انگیزه فروغی در پذیرفتن منصب های دولتی، ملی گرایانه یا وطن دوستانه یا جاه طلبانه بوده است، بنده نمی توانم جواب دقیقی بدهم. به گمانم هیچ کس نمی تواند جواب دقیق بدهد. به انگیزه های درونی افراد چگونه می توان پی برد؟ اگر ما پزشک روانکاو فروغی و امثال او بودیم، می توانستیم به این پرسش پاسخ بدهیم. می توانیم درباره عملکردشان و حاصل اعمال شان داوری کنیم. حالابا میزانی از اعتماد علمی و تحقیقی می توانیم بگوییم که داور، برای مثال، خدمات بزرگی کرده است. اگر هم انگیزه های جاه طلبانه داشته ـ که احتمالاداشته ـ آن انگیزه ها با هدف های ملی گرایانه همسو بوده است. همین همسویی برای ما کافی است که داور را در جرگه خادمان کشور قرار بدهیم نه در زمره خائنان مانند سرمایه داری که در راه توسعه صنعتی کشورش جسارت و ابتکار و سرمایه گذاری کند، اما سودهای کلانش را ـ با هر نیتی که داشته ـ از کشور خارج نکند و صرف سرمایه گذاری داخلی کند. این سرمایه دار کار ایجاد می کند و تاثیر اجتماعی می گذارد. به رغم هر انگیزه یی که داشته، در شمار خادمان کشور است. فعالیت های دولتی فروغی ، مثلادر وزارت خارجه و مالیه و عدلیه، اگرچه در لوای حکومتی استبدادی انجام می گرفت، البته در مورد اینکه به زیان یا سود منافع ملی بوده مخالف و موافقی به اندازه کافی دارد.
در بخش پایانی کتاب مطلبی از فروغی آمده با عنوان«چرا باید ایران را دوست داشت؟» این حکایت از گرایش عمیق ناسیونالیستی در اندیشه سیاسی فروغی دارد. ناسیونالیسم فروغی چه ویژگی هایی دارد؟ آیا با زبان، مرز مشترک، دین و تاریخ مشترک تعریف می شود؟ یا سخن از آرزوها و منافع مشترک مردم یک اقلیم و تاریخ دارد؟ فروغی تا چه اندازه در تقویت نگرش ناسیونالیستی دوران پهلوی اول نقش داشته و تاثیرش بر آن چه بوده و چه سمت و سویی به آن داده است؟
فروغی زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی را دوست داشت. کارهایش در این زمینه و آثارش گواه است. هیچ نشانه یی از گرایش های نژادی یا قوم پرستی یا هیچ رگه یی از تفاخر نسب و نژادی در آثارش دیده نمی شود. خردمند فرزانه دوراندیش اعتدالی مشربی بود که ایران را با فرهنگ دیرینه سال و غنی اش سزاوار واپس ماندگی نمی دانست و برای اعتلای آن، ظاهرا خود را ناگزیر دیده بود زیر لوای قلدر چکمه پوش بی رحم و مروتی کار کند و بسیاری اوقات هم دم نزند یا در مواقعی که ممکن بود، شاه تندخو را با نصایحی حکیمانه و به یاری ادب و متل و مثل تعدیل کند. ما نمی توانیم از فروغی و امثال او توقع داشته باشیم مانند مبارزان سیاسی عمل کنند، جان شان را کف دست شان بگذارند و یقه دیکتاتور زمان را بگیرند. این گونه توقعات، اصولاپیامدهای فکری خطرناک و زیانباری دارد. فروغی سلطنت طلب بود، مشروطه خواه بود، هوادار اجرای مفاد قانون اساسی بود، لیبرال مسلک و اعتدالی مشرب بود، اما زبان و ادب و فرهنگش را خوب و عمیقا می شناخت. فروغی را بر پایه همین اصول خودش و در همین چارچوب باید بررسی کرد. اگر در این چارچوب، نه در چارچوب دیگری، برای مثال، نه در چارچوب اندیشه های جهان وطنی و انترناسیونالیسم کارگری، کار خلاف مصالح ملی از او سر زده است، آن وقت می توان گریبان او را گرفت. از اینها گذشته، اگر ما در بررسی موقعیت های تاریخی، متوجه اوضاع و احوال زمان نباشیم، خودمان را در آن موقعیت ها قرار ندهیم، با نگرش و احساس امروزی سراغ گذشته برویم، خبط و خطاهایی بزرگ خواهیم کرد که کمترین آن، شناخت و داوری نادرست است.
اگر ممکن است در مورد اهمیت نقش فروغی در سیاست های فرهنگی عصر پهلوی توضیح بدهید. آیا این تاثیر به صورت تدوین قوانین در حوزه فرهنگ بوده؟ به صورت پرورش شاگردان و تاسیس نهادها بوده؟ به صورت سیاستگذاری های کلان بوده؟ به چه صورت بوده است؟ در ضمن این تاثیرات آیا ماندگار و پایدار بوده است؟ به چه صورت؟
تا جایی که مدارک نشان می دهد، به نظر می رسد توجه اصلی رضاشاه بر امور نظامی، سیاست خارجی و امور صنعتی و اقتصادی عمدتا متمرکز بود. در زمینه های فرهنگی یا دخالت نمی کرد، یا کم و غیرمستقیم مداخله می کرد. این عرصه را ظاهرا به کسانی امثال فروغی و علی اصغر حکمت واگذار کرده بود. البته تا در این موضوع به خصوص تحقیق مستقل انجام نگیرد، فعلانمی توان با دقت و قاطعیت نظر داد. بنده هم با قید احتیاط این مطلب را عرض می کنم. رضاشاه خودش حد و حدود سوادش را می شناخت، مثل پسرش نبود که توهم مبالغه آمیزی درباره اطلاعات و دانشش داشته باشد. از قدیمی های ناظر و مطلع شنیده ام اگر چیزی می شنید که معنایش را نمی دانست، واژه یی، اصطلاحی، مفهومی، حتما می پرسید. او تا زمانی که فروغی مغضوب و برکنار نشده بود، شاید معتمدترین رجل فرهنگی دولتش بود و به فضل و دانش و رایش اعتماد داشت. از این رو دست فروغی در سیاستگذاری ها و برنامه ریزی های فرهنگی باز بود. گمان می کنم اگر روزی برنامه های فرهنگی دوره رضاشاه، مثلاتا سال 1316 بررسی شود، معلوم خواهد شد که فروغی در همه آنها دست، رای، نظر، نقش مشورتی داشته یا به گونه یی از آنها مطلع بوده است.
به مصداق این سخن که عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو... آیا شما انتقادی نیز به عملکرد سیاسی، فرهنگی و تاریخی فروغی دارید؟ فکر می کنید از نگرشی عالمانه و غیرغرض ورزانه چه نقدهایی می توان به این چهره تاثیرگذار وارد کرد؟
شما در سراسر جهان، در همه کشورها، سیاستمداری را سراغ دارید که از خطا، عیب و نقص و انتقاد مصون مانده باشد؟ استخواندارترین سیاستمداران هم با سوت و هو و تخم مرغ گندیده و گاه اردنگ از صحنه سیاست رانده شده اند یا در نظام های مردم سالار متکی به آرای مردم با « نه» مردم از صحنه بیرون رفته اند. «نه» مردم فرانسه را به ژنرال دوگل فراموش نکنیم که به مرگ قهرمانی انجامید که روزگاری او را معجزه گری نجات بخش می دانستند و چنان ارجی به او می نهادند که در تاریخ کشورشان بی نظیر یا کم نظیر بود. فروغی هم مستثنا نیست. او چند ماه پس از آنکه برای بار آخر به نخست وزیری رسید، با مخالفت ها و انتقاد های شدید سیاسی روبه رو و ناگزیر به کناره گیری شد. ایران اشغال شده، تهی کیسه، قحطی زده، تحقیرشده، گلاویز با انواع و اقسام مسائل، اداره اش کار ساده یی نبود. کدام سیاستمدار می توانست از پس آن همه نابسامانی بربیاید؟ جامعه یی که هرگونه تشکل و تحزب را در آن نابود کرده بودند، جامعه یی که نمی شد چند نفر را یافت که میان آنها طی زمان همفکری شکل گرفته باشد، چگونه می خواست در دوره یی بحرانی، که لحظه ها در حیاتش موثر بود، تصمیم بگیرد؟ اگر حزب ها، سازمان های سیاسی، تشکل های مردمی باسابقه یی می بودند که افراد خود را یافته یا پرورش داده بودند، و با هم اندیشی و همکاوی و همکاری به راه حل در زمینه های مختلف دست یافته بودند، ماجرا فرق می کرد، صحنه عوض می شد. فروغی، فرتوت و بیمار و فراموش شده و خانه نشین، ناگهان اطلاع یافت که رضاشاه به خانه اش می آید و می خواهد با او صحبت کند. اگر خودمان را در موقعیت خاص آن روز، و در مقام کسی نگذاریم که تصمیمش می تواند بر سرنوشت کشوری تاثیر بگذارد، بعید است بتوانیم منصفانه داوری کنیم. کشور اشغال شده بود، شاه را وادار به کناره گیری کرده بودند، مملکتی تهیدست ناخواسته کشیده شده بود به جنگ و باید راهی یافته می شد و از جنگ بیرون می آمد، قحطی و غلاو ناامنی و خطرهای دیگر کشور را تهدید می کرد. بنا به روایت هایی، از جمله روایت اشرف پهلوی که یکی از حاضران و ناظران وقایع آن روزها بوده است، فروغی اول مایل نبوده مسوولیت دولت را بپذیرد. گفت وگویی طولانی میان او و رضاشاه صورت گرفته است که متاسفانه جزییات آن را نمی دانیم. کسان دیگری هم از داخلی ها و دیپلمات های خارجی با فروغی گفت وگو کرده و دیدگاه های خودشان را در میان گذاشته اند و در نتیجه فروغی با حالت ضعف و بیماری پذیرفته است مسوولیت قبول کند، انتقال قدرت انجام بگیرد، و خطر جنگ از ایران دور شود. اگر تصمیم گیری به کسانی واگذار می شد که می خواستند به سود آلمان نازی وارد عمل شوند، معلوم نبود چه بلایی بر سر این کشور می آمد. نقش فروغی در آن لحظات حساس است که مهم و شایسته بررسی های جامع تری است.
روزنامه اعتماد، شماره 2425 به تاریخ 3/4/91، صفحه 8 (اندیشه)
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2525936
کابینه فروغی رای اعتماد گرفت
تاریخ ایرانی: در روز ۶ شهریور ۱۳۲۰ به دنبال ورود متفقین به ایران و درخواست رضاشاه پهلوی، کابینه محمدعلی فروغی نخستوزیر جدید از مجلس شورای ملی رای اعتماد گرفت.
محمدعلی فروغی مشهور به «ذکاءالملک دوم» به سال ۱۲۵۴ شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش محمدحسین ذکاءالملک اول زاده اصفهان بود و از خاندانی که در یک کلام تاجرانی اهل علم و فضل بودند. طرفه آن آقا مهدی پدربزرگ محمدعلی فروغی از متدینین اصفهان به شمار میآمد. فروغی در تهران از سن پنج سالگی تحت نظارت پدرش محمدحسین خان به وسیله اساتید خصوصی قرآن، شرعیات، زبان عربی و فارسی و فرانسه را آموخت. وی سپس در سال ۱۲۶۸ وارد مدرسه دارالفنون شد و به خاطر تسلط بر زبانهای خارجی به ویژه فرانسه به عنوان «دانشیار» انتخاب شد که در واقع مترجم اسناد خارجی بود و مطالب را برای هم شاگردیهای خود ترجمه میکرد. او ابتدا در دارالفنون به تحصیل طب پرداخت ولی چون کادر علمی ضعیفی در رشته طب دارالفنون بود و شخصاً نیز به آن رشته علاقهای نشان نمیداد، به فلسفه و تاریخ و ادبیات روی آورد و ضمن تحصیل در دارالفنون به مدرسه صدر، مروی و سپهسالار رفت و فلسفه اسلامی آموخت. دانستن زبان فرانسه او را به صرافت انداخت تا جزوههایی که حاوی شرح زندگی فلاسفه غرب بود را به فارسی ترجمه کند که حاصل این ترجمهها بعدها در قالب کتاب «سیر حکمت در اروپا» مدون شد.
فروغی از معدود دانشیارانی بود که در سن ۱۷ سالگی در دارالفنون به استادی فلسفه و تاریخ رسید و چون پدرش محمدحسینخان ذکاءالملک در وزارت انطباعات زیر نظر اعتمادالسلطنه کار میکرد، محمدعلی نیز وارد وزارت انطباعات شد و از آبان ۱۲۷۳ شمسی به طور رسمی کارمند دولت شد و علاوه بر دارالفنون در مدرسه علمیه فیزیک، تاریخ و فلسفه نیز به تدریس پرداخت. در سال ۱۲۷۵ شمسی پدرش روزنامه «تربیت» را دایر کرد و محمدعلی سردبیر، مترجم و نویسنده مقالات شد. از نوشتههای محمدعلی فروغی در روزنامه تربیت این طور میتوان استنباط کرد که او از آغاز جوانی فردی لیبرالمنش، واقعبین و در عین حال پراگماتیست (عملگرا) بود.
میرزا جهانگیرخان شیرازی مشهور به صوراسرافیل، درباره نشریه «تربیت» میگوید: «تربیت، اول روزنامه آزادی است که در داخله ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است علاوه بر معلومات و فوایدی که منتشر نموده یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده خاطر بودند. تربیت به واسطه شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود مردم را روزنامهخوان کرد. دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامه نویسی کشید و آزار و اذیتهایی که از دوست و دشمن دید در چند سال آخر عمر که وقت استراحت و فراغت بود به تصور کسانی که خارج از کار بودند درنمی آید.»
در سال ۱۲۷۸ در پی بنیانگذاری مدرسه علوم سیاسی توسط مشیرالدوله، محمدعلی فروغی به عنوان معلم در این مدرسه مشغول به کار شد و کتابهای «ثروت ملل» و «تاریخ ملل مشرق» را در خلال تدریس در مدرسه علوم سیاسی تالیف کرد.
پس از صدور فرمان مشروطیت فروغی در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی، نامزد شد و به عنوان نماینده تهران به مجلس رفت و چند بار هم به معاونت هیات رییسه مجلس رسید. زمانی که پدرش محمدحسین فروغی ذکاءالملک اول در سال ۱۲۸۶ درگذشت، به دستور محمدعلی شاه لقب ذکاءالملک به محمدعلی رسید. محمدعلی فروغی به سبب تجربیات سیاسی که داشت، در مجلس دوره اول و دوم نماینده مجلس بود و مدتی نیز رییس مجلس بود و در زمان ریاست موتمنالملک پیرنیا معاونت مجلس را برعهده داشت و در زمینه سیاست و پولتیک، تاریخ جهان و فلسفه سیاسی فردی سرآمد بود.
فروغی در سال ۱۲۹۰ شمسی در کابینه صمصامالسلطنه بختیاری ابتدا وزیر مالیه و بعد وزیر عدلیه شد. در کابینه بعدی که به ریاست مشیرالدوله تشکیل شد، همچنان در مقام وزیر عدلیه ابقا شد. در دوره سوم وکیل مجلس شد ولی در مجلس باقی نماند تا به ریاست دیوان عالی تمیز (دیوان عالی کشور) منصوب شد و سالیان درازی در آن مقام باقی ماند. در ۲۵ آذر ۱۲۹۷ پس از پایان جنگ جهانی اول، به اتفاق مشاورالممالک انصاری به کنفرانس صلح رفتند ولی موفق به حضور در کنفرانس نشدند و آنها را مؤدبانه جواب کردند.
در ۱۳۰۱ شمسی ذکاءالملک در کابینه مستوفیالممالک وزیر امور خارجه شد و در جدال مستوفی و مدرس نقشی اساسی داشت و غالباً پاسخ مجلسیان را او میداد. در کابینه بعدی به ریاست مشیرالدوله وزیر مالیه شد. از ۱۳۰۲ تا ۹ آبان ۱۳۰۴ در چهار کابینه رضاخان سردار سپه، دو بار وزیر خارجه و دو بار وزیر مالیه بود تا سرانجام در ۹ آبان ۱۳۰۴ مجلس پنجم طرح انقراض قاجاریه را به تصویب رساند و حکومت موقت را به رضاخان پهلوی سپرد تا مجلس مؤسسان به اصلاح اصول قانون اساسی بپردازد. ذکاءالملک در این تاریخ به کفالت نخستوزیری و سرپرستی دولت تعیین شد.
مجلس مؤسسان در آذرماه ۱۳۰۴ امور سلطنت را به رضاخان پهلوی واگذار کرد و محمدعلی فروغی به عنوان اولین نخستوزیر حکومت پهلوی معرفی شد. او قریب شش ماه رییس دولت بود. تاجگذاری رضاشاه، انتخابات دوره ششم مجلس، قانون نظام اجباری و الغاء القاب و قانون ثبت در دوران نخستوزیری او انجام یا به تصویب رسید. فروغی در اثر دخالتهای تیمورتاش وزیر دربار تاب مقاومت نیاورد و از شاه اجازه استعفا گرفت. شاه استعفای او را پذیرفت مشروط بر اینکه کاری در کابینه قبول کند. پس از مذاکرات لازم، قرار شد فروغی در کابینه بعدی وزیر جنگ باشد ولی کارهای وزارت جنگ را رضاشاه انجام بدهد. جانشین فروغی که پس از لغو القاب حسن مستوفی نام گرفته بود، فروغی را به عنوان وزیر جنگ معرفی کرد. پس از چندی فروغی به اتفاق دو فرزند خود (جواد و محسن) از راه روسیه عازم اروپا شد تا ترتیب تحصیل فرزندان خود را تحت نظر علامه محمد قزوینی در پاریس بدهد. برخی از مورخین درباره این مسافرت مطالب خلاف واقعی عنوان نموده و متذکر شدهاند که انگیزه فروغی در این مسافرت صرفاً برای ملاقات با سلطان احمدشاه و اخذ استعفانامه از وی و پرداخت مبلغی حدود هفت میلیون تومان بوده است در حالی که فروغی در تمام عمر نسبت به این مطلب معترض بود و قویاً آن را تکذیب میکرد و میگفت اصولاً در پاریس بین او و احمدشاه ملاقاتی صورت نگرفته است.
فروغی چندماهی در پاریس اقامت کرد تا به سمت سفارت کبرای ایران در آنقره (آنکارا) تعیین شد و مراتب تلگرافی به او ابلاغ شد. مدت مأموریتش در ترکیه دو سال به طول انجامید و در گسترش روابط دوستانه میان دو کشور تاثیر بسزایی داشت. ذکاءالملک در سفر ترکیه دوستی و نزدیکی زیادی با رجال ترک پیدا کرد مخصوصاً با کمال آتاتورک دوستی او زبانزد بود و همه روزه با رهبر مقتدر و اصلاحطلب ترکیه ملاقات و مذاکره داشت.
در سال ۱۳۰۸ شمسی فروغی با سمت ریاست هیات نمایندگی ایران در جامعه ملل به ژنو رفت و به ریاست جامعه ملل انتخاب شد. جامعه ملل در دوران ریاست فروغی، قدمهایی برای رفاه مردم دنیا و صلح کشورها برداشت که یقیناً فروغی نیز سهم بسزایی در این امر مهم دارد. او مشروح سخنرانیهای نمایندگان شرکت کننده در کنفرانس خلع سلاح را که او در آن وقت «ترک سلاح» مینامید به وزارت خارجه میفرستاد و سفارش میکرد که نکات اصلی و مهم این سخنرانیها به وسیله اساتید رشته علوم سیاسی برای دانشجویان قرائت شود. او ضمن فرستادن این سخنرانیها خودش نیز مطالبی در مورد سیاست بینالملل، دیپلماسی عمومی انشا و سفارش میکرد که در وزارت خارجه بایگانی شود و هر وقت استادی احتیاج به مراجعه آن داشت بتواند به آن رجوع نمایند. در یکی از نامههایی که نوشته است ضمن تحریر نطق «اریستید بریان» نماینده فرانسه در کنفرانس به اصطلاح او «ترک سلاح» مینویسد: «ملل حس امنیت واقعی نخواهند کرد و اطمینان به عقل سلیم نخواهند داشت مگر آنکه نماینده همه ملل که در جامعه ملل اجتماع کردهاند مساعی خود را متحد کنند که احتمال جنگ تخفیف یابد. به عقیده من حکمیت (داوری) اساس صلح است. البته برحسب قواعد خلقت و بشریت مابین ملل حتی آنها که نیاتشان صلحطلبانه و دوستانه است اختلاف بروز میکند و مشکلات ظهور مینماید و ما نمیتوانیم طبیعت خود را ترک کرده و فرشته و ملک شویم ولیکن باید با ملاحظه نقص بشریت کاری کنیم که مناقشات و حوادث منجر به جنگ نشود و اسباب فصل اختلافات به طریق قضاوت، عاطل و باطل بماند. بنابراین ما هفتهها است که قضیه حکمیت را مطرح کردهایم.»
فروغی اضافه میکند: «من میدانم که صلح هم مانند جنگ فداکاری لازم دارد. اما تفاوت میان مللی که برای صلح فداکاری میکنند و آنهایی که برای جنگ، این است که هر قومی که علم دار صلح میشود، حصول مقصودش احتمالی است. اما آن قوم که مبادرت به تجهیز سلاح مینماید، منتهی شدن کارش به جنگ حتمی است، زیرا شمشیرزن عاقبت به شمشیر هلاک میشود.» ضمناً در کنفرانس ژنو با بردهفروشی و تجارت تریاک مخالفت جدی به عمل آمد و یکی از آن مخالفان مرحوم فروغی بود. فروغی پیام فرهنگ ایران را در قالب این شعر در جریان دهمین جلسه مجمع عمومی جامعه ملل قرائت کرد و گفت: بنی آدم اعضای یکدیگرند | چو در آفرینش ز یک گوهرند.
فروغی در سال ۱۳۰۹ به تهران بازگشت و در کابینه حاج مخبرالسلطنه هدایت به وزارت جدیدالتأسیس اقتصاد منصوب شد. پس از دو ماه وزارت امور خارجه هم ضمیمه کار او شد و هر دو وزارتخانه را توأمان اداره میکرد تا اینکه چند ماه بعد وزارت اقتصاد منحل شد. فروغی تا شهریور ۱۳۱۲ در پست وزارت امور خارجه مستقر بود تا اینکه مهدیقلی هدایت پس از شش سال و نیم صدارت، از کار کناره گرفت و محمدعلی فروغی به جای او به نخستوزیری منصوب شد. در دوران نخستوزیری او، وقایع فرهنگی بزرگی روی داد. در همین دوران بود که کار تأسیس دانشگاه تهران به اتمام رسید. جشن هزاره فردوسی با شرکت مستشرقان و دانشمندان دنیا در طوس برگزار شد. فرهنگستان ایران هم برای احیای زبان فارسی بنیان نهاده شد. در دوران نخستوزیری او، رضاشاه برای اولین بار از کشور خارج شد و چند روزی مهمان کمال آتاتورک شد و از نزدیک با پیشرفتهای کشور ترکیه آشنا گردید. فروغی متجاوز از دو سال در رأس دولت بود تا اینکه واقعه گوهرشاد پیش آمد. پاکروان استاندار و نوایی رییس شهربانی، تمام تقصیر را به گردن محمدولی اسدی نایبالتولیه وقت حرم امام رضا (ع) انداخته و او را عامل اصلی قیام معرفی کردند. در آن تاریخ یکی از دختران فروغی، عروس اسدی بود. وقتی که محمدولی اسدی از محمدعلی فروغی خواست که درباره او نزد رضاشاه وساطت کند، فروغی نامهای به اسدی نوشت و در آن قید کرد که:
در کف شیر نر خونخوارهای | غیر تسلیم و رضا کو چارهای
هرچند فروغی وساطت را کارساز نمیدید اما در مقام شفاعت برآمد. اینچنین آتش غضب رضاشاه که توسط مامورین شهربانی مشهد از محتوای نامه فروغی به اسدی باخبر شده بود، تندتر شد و نه تنها شفاعت او را نپذیرفت بلکه فروغی را هم با پرخاش و تندی از نخستوزیری کنار گذاشت، تمام مشاغل او را گرفت و تحت نظر نظمیه در منزل خود زندانی کرد.
بدین ترتیب محمدعلی فروغی مغضوب و شش سال خانهنشین شد. بسیاری این مدت از زندگی وی را پربارترین ایام زندگیاش دانستهاند چراکه وی در این مدت با کار شبانهروزی بر روی دیوان بسیاری از شعرای بزرگ فارسی که نتوانسته بود به علت کمبود وقت تصحیحشان کند، از عهده تصحیح آنها برآمد. فروغی به ادبیات فارسی و زبان فارسی، بسیار علاقمند نشان میداد و مخصوصا برای شعر، مقامی والا قائل بود. با وجود تمام کارهای رسمی و دولتی، مطالعه و تحقیق داشت و مخصوصا در زمانهای کنارهگیری از کارهای سیاسی و دولتی، تمام اوقات خود را صرف کارهای ادبی و فلسفی کرد و در همین زمینهها آثاری به یادگار گذاشت که از آن جمله بعضی کتب درسی، حقوق اساسی یا آداب مشروطیت، اندیشههای دور و دراز، پیام به فرهنگستان حکمت سقراط، آیین سخنوری، فن سماع طبیعی و.... بودند. علاوه بر این چند متن فارسی به اهتمام او تصحیح و منتشر شدهاند که رباعیات خیام، گلستان سعدی، دیوان حافظ و ... از آن جملهاند.
فروغی در همان زمان علاوه بر آنکه عضو کمیسیون معارف شد، ریاست فرهنگستان زبان فارسی را نیز برعهده گرفت و خدمات بزرگی را به زبان فارسی نمود. از این روست که استاد ملکالشعرای بهار، استاد مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنکابنی، استاد جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم خان قریب و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستودهاند.
فروغی تا شهریور ۱۳۲۰ در انزوا به سر میبرد تا اینکه پس از حمله روس و انگلیس به ایران، رضاشاه به سراغ او رفت تا در آن ایام پرتلاطم، سکان کشتی ایران را به دست او دهد. وقتی که رضاشاه با التماس به فروغی پیشنهاد نخستوزیری کرد، قریب شش سال از برکناری ناگهانی و توهینآمیزش میگذشت، اما او چون وضعیت را بحرانی دید، نخستوزیری را پذیرفت و در روز ۶ شهریور کابینه خود را برای کسب رای اعتماد به مجلس شورای ملی معرفی کرد و بدون حتی یک مخالف کابینهاش رای اعتماد گرفت.
وی نه تنها در هنگام قبول نخستوزیری هیچ شرطی را از جانب رضاشاه نپذیرفت بلکه خروج او را از مملکت یگانه راه حل بحران دانست. او پس از اینکه زمام امور را به دست گرفت، در مقام مذاکره با شوروی و انگلیس برآمد. نتیجه مذاکرات بر این قرار گرفت که رضاشاه از سلطنت کنارهگیری کند. برخی مورخان گفتهاند که ابتدا قرار بود رژیم تغییر نماید و جمهوری به جای سلطنت انتخاب شود ولی پافشاری فروغی موجب شد که رژیم باقی بماند و فرزند شاه طبق قانون اساسی سلطنت کند. از اقدامات فروغی در این دوره تثبیت انتخابات دوره سیزدهم بود که در زمان رضاشاه و جو دیکتاتوری صورت گرفته بود. قرارداد سه جانبه با متفقین که پس از پایان جنگ ایران را تخلیه کنند، از دیگر اقدامات فروغی بود. او در ۱۸ شهریور ۱۳۲۰ ضمن قبول اینکه راه آهن ایران را تحت اختیار متفقین قرار دهد تا کمکهای غرب به روسیه برسد، طبق قراردادی از آنان خواست که بعد از اتمام جنگ خاک کشور را ترک کنند.
فروغی پس از سروسامان دادن به وضع خواروبار مورد نیاز مردم، برای آگاه کردن آنان نسبت به مسائل روز در روز سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۲۰ ساعت ۸:۳۰ بعدازظهر یک سخنرانی مفصل کرد و مسائل سیاسی را به زبان ساده برای مردم شرح داد. فروغی در این نطق از قانون گفت، اینکه باید در عین آزادی «حدودی» نیز مشخص گردد تا از خودسری پرهیز شود و «بنابراین هرکس به قانون بیاعتنایی کند و تخلف از آن را روا بدارد دشمن آزادی است یعنی دشمن آسایش ملت.» فروغی حکومت وقت را طبق قانون اساسی «حکومت ملی مشروطه» خواند که طی سه دهه پیش از آن «چندین مرتبه اساس مشروطیت آن مختل شده است» و گفت: «وظیفه پادشاه این است که حافظ قانون اساسی و ناظر افعال دولت باشد و افراد ملت را فرزندان خود بداند و به مقتضای مهر پدری با آنها رفتار کند و رفتار و کردار و گفتار خود را سرمشق مردم قرار دهد...» چراکه به عقیده وی «اگر پادشاه حافظ قوانین نباشد و سلطنت را وسیله اجرای هوای نفس سازد و اگر طبقات ملت از طریق شرافت پا بیرون گذارند، باید حتم و یقین دانست که باز اوضاع این ۳۵ سال گذشته تجدید خواهد شد.»
فروغی در دوره نخستوزیری خود با مشکلات بزرگی مواجه شد. مورد هتاکی و حمله رادیوهای خارجی و مطبوعاتی داخلی قرار گرفت. در مجلس به سوی او سنگ پرتاب کردند. رادیوی آلمان او را کلیمیزاده خطاب کرد و ایران تیمورتاش در روزنامه «رستاخیز ایران» به او نسبت دزدی داد اما با تمام این مشکلات، شش ماه دوام آورد و در این مدت چهاربار کابینه را ترمیم کرد، ولی سرانجام توان خود را از دست داد. با وجودی که در مجلس اکثریت داشت، از کار کناره گرفت و خود را مخفی ساخت و زیر بار مسئولیت مجدد نرفت. وکلاء چون از فروغی مأیوس شدند، سهیلی را بدان سمت برگزیدند.
فروغی بعد از نخستوزیری به وزارت دربار منصوب شد و پس از چندی قرار شد با سمت سفیر کبیر به آمریکا عزیمت کند. برایش پذیرش خواستند، موافقت شد. فروغی قبل از حرکت به سبب بیماری تقاضا کرد در این مأموریت محمود فروغی فرزند کوچکش که کارمند وزارت امور خارجه بود نیز با او همراهی کند. این امر احتیاج به تصویبنامه هیات وزیران داشت. قوامالسلطنه نخستوزیر موضوع را در هیات دولت مطرح کرد و با مخالفت باقر کاظمی مهذبالدوله مواجه شد. کاظمی در زمره افرادی بود که تمام ترقیات او مدیون فروغی بود. فروغی او را از کارمندی ساده وزارت امور خارجه به سفارت و وزارت رساند و همیشه برای حمایت از او مورد ایراد و حتی طعن بعضی دوستان قرار میگرفت و انتظار نداشت در آن ایام کاظمی با تقاضای کوچک او مخالفت کند. موضوع چندی در هیات دولت باقی ماند و اخذ تصمیم به عمل نیامد. فروغی به شدت متأثر شد و بیماری او شدت یافت تا اینکه در روز ۵ آذر ۱۳۲۱ در سن ۶۷ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.
محمدعلی فروغی در جوانی با خواهرزاده نظامالسلطنه رضاقلی ازدواج کرد و ثمره این وصلت چهار پسر و دو دختر بود. همسر او در سن سی سالگی مبتلا به سل شد. او را از فرزندانش جدا کردند و در قلهک خانهای اجاره و او را تنها در آن منزل قرار دادند تا تنها پزشک متخصص در سل که پزشک سفارت انگلیس بود، از او عیادت کند و او در این مدت هفتهای یک بار فرزندان خود را از پشت شیشه میدید. سرانجام تلاش پزشکان به جایی نرسید، معالجات مؤثر واقع نشد و همسر فروغی در همان سی سالگی چشم از جهان فروبست. فروغی پس از فوت همسرش بسیار متاثر شد، قریب بیست سال پس از آن همراه فرزندانش زندگی کرد و هرگز ازدواج نکرد.
منابع:
شرح رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، باقر عاقلی، انتشارات گفتار
پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، نشر فرهنگ معاصر تهران
روزنامه صوراسرافیل، شماره ۱۵، چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵
مقالات مرحوم حبیب یغمایی در دورههای جدید مجله یغما از ابتدا تا ۱۳۵۷
ذکاءالملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰، باقر عاقلی، انتشارات علمی
سرگذشت مطبوعات ایران، روزگار محمدشاه و ناصرالدین شاه، سیدفرید قاسمی
زندگینامه و شرح حال وزرای امور خارجه، باقر عاقلی، انتشارات دفتر مطالعات بینالمللی وزارت امور خارجه
http://tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsList//%D9%88%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B9.%D9%88.%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7.html?Page=&Lang=fa&EventsId=276&Action=EventsDetail
در میانه تجدد آمرانه و سنت زاینده
درباره زمانه و زندگی محمدعلی فروغی
حامد زارع
1 محمدعلی فروغی در ایران معاصر اگر چه جایگاه برجستهای دارد، اما دچار معمایی شده است که ایرانیان بسیاری به آن دامن میزنند. فروغی دچار چهره ژانوسی شده است. هم در خدمت و هم در خیانتاش قلم میفرسایند. هم در ایراندوستی و هم در اجنبی (انگلیسی) پرستی شهرت دارد. اما به نظر میرسد این همهنگامیهای پارادوکسیکال که در گذر دوران، غبار فراموشی بر چهره این شخصیت کبیر ایرانی نشانده است، اصلاً پذیرفتنی نباشد. چه اینکه محمدعلی فروغی در موقف و میقات تاریخیاش، انسانی بزرگوار و هوشیار بوده است.
او هم سیاستاندیش است، هم سیاستمدار. هم ادیب است، هم سخنور. هم اهل فلسفه مدرن است، هم اقتصاد نو. هم تجربه وکالت را از سر گذرانیده است، هم تجربه سفارت را. هم با سعدی همنشین است، هم با حافظ و فردوسی. هم روزنامهنگار است، هم منورالفکر. هم وزیر بوده است، هم نخستوزیر. مشهور است که علیاکبر سیاسی شخصیت فروغی را مانند یک تابلوی نقاشی گرانبهایی میداند که ارزش بارها دیدن و بازدیدن را دارد. ما در این دیباچه مختصر برآنیم تا دقایقی روبهروی این تابلو نقاشی گرانبها بایستیم و به آن بنگریم. شما را نیز به این مشاهده دعوت میکنیم.
2 محمدعلی فروغی دیپلمات برجستهای بود که نقش فراموش ناشدنی در بر صدر نشستن رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی ایفا کرد. قبل از آن نیز جوانترین رئیس مجلس شورای ملی ایران بود که در 35 سالگی به رئیسالوکلایی برگزیده شد. او روشنفکر دانایی بود که با نگارش «سیر حکمت در اروپا»، اولین مواجهه ایرانیان با مدرنیته فلسفی را سببساز شد. او آکادمیسینی بود که بنیاد امورات حسنه فراوانی را گذاشت که «فرهنگستان ایران» و «جشن هزاره فردوسی» از آن دسته امورات به شمار میروند. وی ادیب سخنشناسی بود که استاد سخن را خوب میشناخت و تصحیحات ماندگاری از آثار سعدی ارزانی ایرانیان داشت. فروغی به مثابه یک دولتمرد دنیادیده، نخستین و آخرین ایرانی است که بلندپایهترین کرسی سیاسی جهانی را در کسوت ریاست «جامعه ملل» به نام خود به ثبت رسانید. وی نه تنها از مصادیق شاخص و ارزنده «دارالفنون» به عنوان نخستین دانشگاه جدید ایرانی است، که ردپایی سترگ در بالیدن «مدرسه علوم سیاسی» دارد. وی در نوجوانی دستیار پدرش در انتشار نخستین روزنامه غیردولتی نیز بوده است.
محمدعلی فروغی در میانسالگی به دلیل تشخص سیاسی، نه تنها وزیر عدلیه و مالیه و خارجه بودن را از سر گذرانید، که در بیرون از جغرافیای سیاسی ایران و در محیط بینالملل روزگار خود نیز برای کشور خود آبروداری میکرد. اینچنین بود که هنگامی که رئیس هیأت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس بود، چشمها را به خود خیره میکرد و وقتی در ترکیه وظایف کنسولی خود را به جا میآورد، «آتاتورک» در حسرت داشتن مردی همانند او غبطه میخورد. آنچنان به سنت ایرانشهری خود میبالید که لحظهای از نهادسازی برای میراث فرهنگی ایرانی فروگذاری نکرد و آنچنان به علم جدید و اندیشه جدید ایمان داشت که اولین سخنها و نخستین آگاهیهای ایرانیان از اندیشه فلسفی، سیاسی و اقتصادی مدرن، مدیون محمدعلی فروغی است.
3 محمدعلی فروغی بیش از هر چیز در طلب فرصتی برای افزایش دانش و آگاهی خویش بود. چه اینکه خانهنشینی را بهتر از صدرنشینی در سیاست میدانست. او که برخاسته از خانوادهای اشرافی بود، تعلیم و تعلم را به هیچ کس و از هیچ کس دریغ نکرد. هم شاگردی کمالالملک را میکرد و هم معلم احمدشاه قاجار بود و درس سیاست را به او میداد. «ذکاءالملک» فعالیتهای آموزشی و پژوهشی دورانسازی داشت. وی در برگردان کتاب «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک» از زبان فرانسه، برای بسیاری از واژگان پایهای علم اقتصاد، برابرهایی به زبان فارسی برساخت. همچنین در کتاب «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» باز همو بود که برای نخستین بار، مفاهیم کلی حقوق اساسی به شکلی متدیک و به سامان مطرح میکند.
بسیاری معتقدند که یکی از برجستگیهای حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول»، واژهسازی و معادلیابی در علم حقوق است و در واقع، بسیاری از واژگان جاافتاده حقوق، نخستین بار در این کتاب به کار برده میشوند. محمدعلی فروغی در کنار این دو کتاب مهم، نخستین کتاب تاریخ ملل در ایران را با عنوان«تاریخ ملل قدیمه مشرق» به زیور طبع آراست. البته نباید از اهمیت نگارش کتاب «سیر حکمت در اروپا» و مقالهای با عنوان «پیام من به فرهنگستان» غفلت کرد.
4 اگرچه فروغی در بیرون از قدرت و در خلوت گزیدگیاش، برای دانشمندان و اندیشمندان مثمر ثمر بود، اما حضور وی در قدت نیز ثمرات فراوانی برای اهل علم و فرهنگ داشت. چه اینکه فروغی در دوران دوم نخستوزیری خود دست به یک سلسله فعالیتهای فرهنگی زد. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان ایران، برگزاری جشن هزاره فردوسی با شرکت دهها تن از مستشرقان و ایرانشناسان در مشهد...، تشکیل انجمن آثار ملی برای احیاء فرهنگ ملی ایران به همت او جامه عمل پوشید. تجدید ساختمان آرامگاه حافظ و تعمیر بنای سعدی از دیگر اقدامات فرهنگی او است. البته بهرغم اینکه فروغی در دورهای مورد غضب رضاشاه قرار گرفت، همچنان عضو فرهنگستان، شیر و خورشید سرخ، عضو و رئیس شورای عالی انتشارات و تبلیغات باقی ماند. ولی همانطور که پیشتر ذکرش رفت، سالهای خانهنشینی فروغی یکی از پربارترین دوران حیات فرهنگی او است.
چراکه به ترجمه، تحقیق، تألیف و سخنرانی در دانشکدهها و مجامع فرهنگی گذشت. در این دوران علاقه و تعلق فروغی به تاریخ ایرانی و زبان فارسی بیش از گذشته عیان میشود و به هر بهانهای مخاطب خود را به خودآگاهی نسبت به زبان و فرهنگ فارسی تذکر میدهد. او در جایی مینویسد: «در رسالاتی هم که سابق به چاپ رسیده و اکنون تجدید طبع میشود، بعضی اصلاحات عبارتی نمودهام یعنی آنها را به فارسی نزدیکتر ساختهام؛ زیرا این جانب به فارسینویسی همیشه مایل بوده و هستم، ولیکن معتقدم که شیوه نویسندگی نباید ناگهان تغییر کند و باید تدریجاً تحوّل یابد که بر ابنای زمان محسوس نشود. بیست سال پیش هم نوشتههای این جانب از اکثر نویسندگان فارسیتر بود، اکنون در نویسندگی خود باز تغییر شیوه میدهم تا جایی که از آن فارسیتر ممکن نشود، یعنی قید فارسینویسی مخلّ فصاحت نشود. چه، عقیده راسخ دارم که آنجا باید ایستاد و به عشق فارسینویسی زبان بسته نباید شد»
5 البته فروغی در ارادت و عشق خود به ادبیات و زبان سرزمین مادری، اهمیت انتقال علوم و تمدن غرب به ایران را از یاد نمیبرد. چه اینکه «حکمت سقراط»، «جامعه ملل» و «خلاصه گفتار در روش به کاربردن عقل»، اثر دکارت را برای فارسیخوانان مهیا کرد. از سوی دیگر در زمینه ادب، شعر و تاریخ ایران اثرات و کارهای ارزندهای را از خود به یادگار گذاشته است. «تاریخ ساسانیان»، «دوره تاریخ مختصر ایران» و «تاریخ ایران قدیم» از آثار با ارزش تاریخی هستند که فروغی نگاشته است.
6 یکی از بزرگان وقتی به محمدعلی فروغی میرسد، برای او مینویسد: «نمونه یک ایرانی کامل عیار تربیت شده و با معرفت است که در کار سیاست، علم، ادب، فرهنگ و فلسفه در همه چیز خیلی مبرز و سرشناس و از رجال درجه اول محسوب میشود.» شاید چندان مهم نباشد چه کسی این سخنان را گفته یا نوشته است. چه اینکه خوردن شکر و گفتن اینکه شیرین است، کار سهلی است! اما آیا سربرآوردن یک «ایرانی کامل عیار» که از «رجال درجه اول» باشد، در هر موقف و میقات تاریخی، حتمی است؟ چند دوره یا دوران باید بگذرد که اینچنین اشخاصی بر آسمان بخت ایرانیان سر سایند؟ و سوال تلختر اینکه ظهور این «ایرانی کامل عیار» که از «رجال درجه اول» است، چه توفیقی برای تقدیر تاریخی ما دارد؟ مگر خود فروغی در دل تاریخی از ناکامی نزیسته است که رخدادهایی نظیر شکست مشروطه و زیستن زیر بیرق دیکتاتوری توسعهخواه تنها بخشی از آن است؟ مگر این فروغی نبود که کتاب حقوق اساسی را نوشت، اما در دورهای که این حقوق فراموش شده بود، زبان از کام برنیاورد؟ به نظر میرسد اگر بخواهیم در همین نقطه به این وجیزه پایان دهیم، باید بگوئیم که فروغی معلم علم نوپایی در ایران بود که حتی خودش نیز به ناتوانی و ناهماهنگی معرفتی و عملی در دوره فعالیتاش واقف بود. به درستی که فروغی در رفت و آمدی مدام میان تجدد آمرانه از یک سو و سنت زاینده ایرانی از سوی دیگر روزگار به اتمام رساند. با این همه او مردی ناگزیر در تاریخ اندیشه ایران است.
http://www.mehrnameh.ir/article/3113/%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%8A%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%AC%D8%AF%D8%AF-%D8%A2%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%88-%D8%B3%D9%86%D8%AA-%D8%B2%D8%A7%D9%8A%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%88-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A
در تراز جهانی
تحلیل و ارزیابی اندیشهها و سیاستورزیهای محمدعلی فروغی
سیدعلی محمودی
محمدعلی فروغی ملقب به «ذکاءالملک» (1321-1254) شخصیتی چندبعدی در تاریخ معاصر ایران است که برپایه تأثیرات مهمی که در سرزمین ما از خود به جای نهاده، کارنامه کوششهای نظری و عملی او در خور تأملات جدی و پژوهشهای گوناگون است. فروغی، ادیب، نویسنده، مترجم، مدرس، مورخ و پژوهشگر فلسفه بود. در کنار این تواناییها، او در تاریخ ایران از سیاستمداران بزرگی است که در دوران بحرانهای سیاسی در عرصه سیاست ایران سربرآورد تا خرد، دانش و تدبیر خویش را برای حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی و نوسازی ایران به کار گیرد.
از درگذشت فروغی حدود هفتاد سال میگذرد، اما به دلایل گوناگون شخصیتی است که به درستی در ایران شناخته نشده. او به راستی که بود؟ در ایران معاصر چه کرد؟ چرا از سویی دلمشغول فرهنگ و ادب ایرانزمین بود، اما از سوی دیگر در راه انتقال میراث فلسفی مغرب زمین به ایران میکوشید و سرانجام در میدان سیاست، کنشگری فعال و گریزپا اما ژرفاندیش و پیچیده بود؟به راستی چه فرد یا افرادی را میتوان با فروغی همانند دانست؟
این مقاله درصدد پاسخگویی به پرسشهای بالا نیست. هر پرسش در خور پژوهشی مستقل و جداگانه است. در نوشتار حاضر میکوشم به این پرسش بنیادین پاسخ بگویم که: آیا ورود فروغی به عرصه سیاست ایران با هدف تحکیم قدرت سلسله پهلوی بود یا خدمت به میهن در جهت حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و نوسازی آن؟ براساس این پرسش، میخواهم فرضیه زیر را به آزمون بگذارم: هدف فروغی از ورود به عرصه سیاست ایران، حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران، مدیریت بحرانهای سیاسی داخلی و خارجی آن و گام نهادن در مسیر نوسازی کشور بود.
برای سنجش این فرضیه لازم است اندیشههای فروغی را بکاویم تا با تفکرات سیاسی او آشنا شویم. سپس به تبیین سیاستورزی او در دو عرصه ملی و بینالمللی بپردازیم. از میان اندیشهها و عملکردهای سیاسیِ فروغی میتوان دریافت که او در کدام مسیر طی طریق کرده است: در جهت برپایی و حفظ و تحکیم حکومت خودکامه پهلوی یا در راستای خدمت به ایران و حفظ استقلال و ارتقای جایگاه آن. اما در کنار این دو ارزیابی نظری و اجرایی، به شرح، تحلیل و نقد متن «خطابه محمدعلی فروغی در مراسم تاجگذاری رضاشاه پهلوی» به عنوان نمونهای شاخص از سیاستورزی فروغی خواهم پرداخت. این متن میتواند پرتوی به ماهیت و نوع سیاستمداری فروغی بیفکند.
روش این پژوهش تحلیل مفاهیم و ارزیابی انتقادی از سویی و به کارگیری هرمنوتیک در چارچوب متن (Text) و زمینه (Context) برای فهم و تفسیر خطابه فروغی از سوی دیگر است. از آنجا که این متن را نمیتوان و نباید بدون درک زمینههای سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی قرائت کرد، تا آن اندازه که بستر تاریخی و اجتماعی به درک متن یاد شده کمک میکند، به دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی ایران از دو جنبه ملی و بینالمللی در دوران پهلوی اول و دوم خواهم پرداخت.
مقاله حاضر با ارائه گزارشی موجز از «زندگی و زمانه فروغی» ادامه مییابد، سپس زیر دو عنوان «اندیشهورزی» و «سیاستورزی»، به مهمترین وجوه اندیشهها و عملکردهای او خواهم پرداخت. آنگاه خطابه فروغی مورد تحلیل و نقد قرار میگیرد. «ارزیابی پایانی»، واپسین بخش این نوشتار خواهد بود.
زندگی و زمانه فروغی
فروغی در خانوادهای فرهنگی زاده شد. پدرش، محمدحسین فروغی، از ادیبان و شاعران دوران پادشاهی ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بود. او علوم ریاضی و طبیعی را فرا گرفت و به سه زبان عربی، فرانسه و انگلیسی تسلط یافت. ترجمه ثروت ملل و تاریخ ملل مشرق زمین را در سالهای 25 و 26 سالگی به انجام رساند. او در سال 1275 نزد پدرش که نشریه هفتگی تربیت را منتشر میکرد، به کار ترجمه و نگارش مقالات فلسفی پرداخت. سپس در مدرسه علوم سیاسی دست به ترجمه متنهای لازم جهت تدریس در این مدرسه زد. او در سال 1281 به معاونت مدرسه علوم سیاسی و استادی تاریخ برگزیده شد. با صدور قانون مشروطیت و تشکیل نخستین مجلس شورای ملی، فروغی در مقام ریاست دبیرخانه مجلس، نظامنامه داخلی مجلس را تنظیم و تحریر کرد.
پس از آن، او به نمایندگی مجلس رسید، در مقام وزیر عدلیه (دادگستری)، قانون اصول محاکمات حقوقی را به اجرا درآورد، سپس به عنوان وزیر مالیه (اقتصاد) برگزیده شد و آنگاه در مقام ریاست دیوان عالی تمییز و دیوان عالی کشور قرار گرفت. او در سال 1298 شمسی به عنوان عضو برجسته هیات ایرانی، همراه با وزیر امور خارجه وقت مشاور الممالک انصاری به کنفرانس صلح ورسای رفت. در آن هنگام، وثوقالدوله امضاکننده قرارداد معروف 1919 بین ایران و انگلیس، نخستوزیر ایران بود.(1) فروغی در سال 1301 به عنوان وزیر امور خارجه منصوب شد و سرانجام در سال 1304 در آغاز پادشاهی رضاشاه برای نخستین بار به مقام نخستوزیری رسید.
هرچند، مدت این مسوولیت کمتر از شش ماه بود (از 28 آذر 1304 تا 15 خرداد 1305)، اما فروغی موفق شد با برگزاری قانونمند انتخابات مجلس ششم، راه ورود مخالفان رضاشاه، یعنی چهرههای باکفایت و برجسته ایران را به مجلس باز کند. در میان آنان، میتوان از سیدحسن مدرس، محمد مصدق، حسن مستوفی، (مستوفیالممالک) حسن پیرنیا (مشیرالدوله) و حسین پیرنیا (مؤتمن الملک) نام برد. مراسم تاجگذاری رضاشاه پیش از گشایش مجلس ششم، یعنی روز چهارم اردیبهشت 1305 برگزار شد که در ادامه مقاله به آن خواهم پرداخت. کمتر از دو ماه پس از مراسم تاجگذاری، رضاشاه فروغی را از سمت نخستوزیر برکنار کرد و مستوفیالممالک را به جای او نشاند.
دوره دوم نخستوزیری فروغی از 26 شهریور 1312 آغاز شد و تا 12 آذر 1314 ادامه یافت. در این دوره، رضاشاه به ترکیه سفر کرد و واقعه مسجد گوهرشاد روی داد و تیمور تاش وزیردربار و محرم اسرار رضاشاه در زندان درگذشت. همچنین باید در این دوره از برپایی کنگره هزاره فردوسی و افتتاح دانشگاه تهران هر دو در سال 1313 یاد کرد. در انتخابات دوره دهم مجلس شورای ملی که در ماههای نخست سال 1314 برگزار شد، حسین دادگر (عدلالملک) که در سه دوره گذشته، ریاست مجلس را عهدهدار بود و به عنوان نماینده اول تهران انتخاب شده بود، پیش از گشایش مجلس دهم، گرفتار آتش غضب رضاشاه و از ایران تبعید شد. پیش از این، در سال 1312 جعفرقلی اسعد (سردار اسعد بختیاری) وزیر جنگ دولت فروغی به اتهام توطئه علیه سلطنت به دستور شاه بازداشت شد و در زندان، چنانکه گفتهاند، با تزریق سم کشته شد؛ یعنی درست همان روزی که پنج تن از سران بختیاری و قشقایی و بویراحمدی، که به همین اتهام در دادگاه نظامی محکوم شده بودند، در زندان قصر اعدام شدند.
فرجام دوره دوم نخستوزیری فروغی این بود که رضاشاه با فریاد «زن ریشدار» او را به گونهای توهینآمیز و بیادبانه از اتاق خود بیرون کرد و همان روز (دهم آذر 1314) فرمان به برکناری او داد.(2) فروغی تا شهریور 1320 نزدیک شش سال خانهنشین و منزوی شد. در این دوره است که اوقات خود را یکسره صرف پژوهش، نگارش و ترجمه میکند و سیر حکمت در اروپا، حکمت سقراط و آیین سخنوری را مینویسد، به تحقیق در آثار بزرگان ادب فارسی میپردازد و دست به تصحیح و نشر گلستان و بوستان سعدی و شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی میزند و رساله رنه دکارت با عنوان گفتار در روش راه بردن به عقل را به فارسی برمیگرداند.
دوره سوم نخستوزیری فروغی حدود شش ماه به طول انجامید، یعنی از 5 شهریور تا 18 اسفند 1320. این دوره مصادف است با برکناری رضاشاه از قدرت و برگزیدن محمدرضا شاه به جای او، اشغال سرزمین ایران از سوی ارتشهای انگلیس و شوروی و دیپلماسی نیرومند فروغی در مذاکره با این دو قدرت در جهت محدود کردن حضور و تحرکات نیروهای اشغالگر در چهارچوب قانون و خروج آنان از ایران پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم. فروغی اینک در سالهای پیری و بیماری، متن استعفای رضاشاه را مینویسد، به اخراج آلمانیها از ایران جامه عمل میپوشاند، به لطایفالحیل جانشینی محمدرضا را به متفقین میقبولاند تا در بحرانیترین روزهایی که بر ایران و ایرانیان میگذرد، کشور از هم نپاشد و قطعهقطعه نشود.
او پیشنهاد سر ریدر بولار وزیر امور خارجه انگلستان مبنی بر تغییر رژیم به نظام جمهوری با ریاستجمهوری خود را رد میکند، زیرا میاندیشد که این کار به اغتشاش و درگیری میانجامد و شیرازه امور را در آتش سوزان اختلاف و چنددستگی از هم میگسلد.(3) کار فروغی در شرایط حساس اخراج رضاشاه از قدرت و از کشور، اشغال ایران، ورشکستگی اقتصادی، ناامنی، شورش زندانیان، درگیری میان مردم و پاسبانان و مأموران دولتی، دشوارتر از آن بود که به سادگی قابل تصور باشد. اما او با یک طراحی پیچیده سیاسی چندوجهی- که در ادامه ذکر خواهد شد- اوضاع آشفته را به تدریج مهار میکند و با مهارتی مثالزدنی، ایران را از درافتادن در هاویه هرجومرج، کشمکش داخلی و جنگ و خونریزی باز میدارد.
فروغی به روایت نصرالله انتظام که در دوره نخستوزیری سوم فروغی، هم وزیر دربار و هم رئیس تشریفات دربار بود، پس از قوام یافتن بساط سلطنت و گرد آمدن افراد سخنچین و اهل سعایت و بدگویی به گرد شاه جوان، درمییابد که دوران سیاستورزی او به سر آمده است. آنگاه که وزن دفاع انتظام از فروغی در برابر شاه، ازقوتِ تهمت دیگران کاستی مییابد، فروغی که پس از معرفی چند وزیر به مجلس با اکثریتی ضعیف رأی اعتماد میگیرد، از مقام خویش استعفا میدهد. انتظام به شاه گوشزد میکند که برکناری فروغی کاری خطا است و برای او گران تمام میشود. شاه با این کلمات که: «ماندن او به دلایلی ممکن نیست.»، از انتظام چارهجویی میکند. انتظام میگوید باید کاری آبرومند به او پیشنهاد شود. در نتیجه، موضوع سفارت کبرای واشنگتن برای فروغی مطرح میشود و او آن را میپذیرد. اما پیش از آنکه فروغی بار دیگر جامه سفارت به برکُند، در بستر بیماری میافتد و روز پنجم آذرماه 1321 در سن 67 سالگی جهان را بدرود میگوید.(4)
اندیشهورزی
در مکتوبات به جا مانده از فروغی میتوان منظومهاندیشههای او را تبیین کرد. در اینجا صرفاً به نمونههایی از دیدگاههای نظری فروغی میپردازم:
1. فروغی در مقاله «استقلال فرهنگی ملتها» با یاد کردِ «اصول حقوق بشری»، از حق حیات افراد و اهمیت آن سخن میگوید. او برپایه حق حیات افراد، موضوع حق حیات اقوام و ملل را به عنوان دیدگاه شخصی خویش به میان میآورد و میپرسد: «استقلال قومی را گرفتن، چه ضرری به عالم وارد میآورد؟ یک مدت دلیلی که پیش خود میآوردم فقط عاطفه بود؛ یعنی میگفتم چون همه اقوام و ملل به استقلال و آزادی علاقه و عشق دارند، سلب آزادی از آنها ظلم خواهد بود و نباید مرتکب شد. بعدها به نکتهای برخوردم که گمان میکنم اصل رعایت استقلال ملل را، گذشته از عاطفه، استدلالی هم میکند و آن این است که استقلال اقوام و ملل برای ترقی نوع بشر لازم است.»(5) فروغی در پایان این مقاله تصریح میکند که از ملتهایی که پیشینه تمدن و فرهنگ عالی دارند، توقع بیشتری هست که این مقام را حفظ کنند و میافزاید: «گمان میکنم حاجت به یادآوری نباشد که ملت ایرانی نظر به سوابق تمدن و تربیتی که دارد، در میان ملل از این بابت بیش از بسیاری دیگر محل توقع است و بنابراین، وظیفهاش سنگینتر است.»(6)
2. فروغی در مقدمه بر نسخه تصحیح شده گلستان و بوستان سعدی به دعوت این شاعر بزرگ از «پادشاهان و صاحبان اقتدار به حُسنِ سیاست و دادگری و رعیت پروری» تأکید میگذارد تا به سیاستپیشگان روزگار خود، درس انصاف و مردمداری بدهد. او سپس به شجاعت سعدی در حقیقتگویی اشاره میکند و مینویسد: « از خصایص شگفتانگیز سعدی، دلیری و شهامتی است که در حقیقتگویی به کار برده است.[...] شیخ سعدی، فقیه گوشهنشین، حقایق را به نظم و نثر بیپرده و آشکار، چنان فریاد کرده که در هیچ عصر و زمانی کسی به این صراحت سخن نگفته است، و در همان هنگام تنها به صاحبان اقتدار دنیا نپرداخته، بلکه از تشریح احوال زاهد و عابد ریایی و قاضی فاسد و صوفیدنیادار و پوچ بودن عبادت و ریاضتی که از روی صدق و صفا نبوده و نظر به خیر خلق نداشته باشد، خودداری نکرده است.»(7) فروغی سپس با اشاره به عقاید دینی سعدی به عنوان شخصی متدین و مذهبی و حتی متعصب، تصریح میکند که او «تعصب و دین را هیچگاه دستآویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمیسازد و جفاکاری با ایشان را روا نمیداند. سراپا مهر و محبت است و خویش و بیگانه و دوست و دشمن را مورد رأفت و انصاف و مروت میدارد. به راستی انسان دوست و انسانیتپرست است. حس همدردی او به ابناء نوع، بینهایت است و جز با مردمآزار و ظالم، با همهکس مهربان است، تا آنجا که سزای بدی را هم نیکی میخواهد.»(8) فروغی به این سان باورهای دینی خود را با تشریح و تصدیق دینداری سعدی به آفتاب میافکند تا همگان بدانند که او دینداری انساندوست، آزاداندیش، مخالف ستمگر و جانبدار ستمدیده است، از دین استفاده ابزاری نمیکند، اصل تساهل و مدارای مذهبی است، دشمنی و کینهتوزی را مردود میداند و بدی را با نیکی پاسخ میدهد.
3. جهانگرایی فروغی آنجا آشکار میشود که او با یاد کرد فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ به عنوان «نمونه کامل انسان متمدن حقیقی» تأکید میکند که: «اگر نوع بشر روح خود را با تربیت این رادمردان پرورش میداد، دنیا که امروز جهنم است، بهشت میشد. آثار این بزرگواران خلاصه و جوهر تمدن چندهزار ساله مردم این کشور است و ایرانیان باید این میراثهای گرانبها را که از نیاکان به ایشان رسیده است، قدر بدانند...»(9) فروغی در نوشتههای دیگر نیز دغدغه خاطر و نگرانی خویش را از جنگ میان کشورها، کشتار بیرحمانه انسانها و ویرانیهای تمدنسوز در جایجای جهان یادآور میشود. او از این اندیشهها و دلمشغولیها به آموزه تعامل با نظام بینالمللی روزگار خویش میرسد که تبلور آن «جامعه ملل» است. او در «گزارش در مجمع اتفاق ملل (1308)» حکومت ایران را به همکاری فعال با جامعه ملل فرا میخوانَد و فلسفه آن را شرح میدهد: «اولاً، نمایندگان دولت مخصوصاً آنها که برای این کار بیشتر فراغت دارند باید مطالعات به عمل آورند. هم خود در کارها صاحبنظر شوند، هم دولت را از آنچه باید کرد مستحضر سازند.
ثانیاً دولت هم خود بیشتر به آن مسائل توجه فرماید و در مهمات آن امور اتخاذ نظر کند و به نمایندگان خود دستور لازم بدهد، تا آنها در مواقع مناسب اقدامات مقتضیه را بنمایند. و در این مورد باید به خاطر داشت که دخالت دولت در این امور موجبات عدیده دارد که یکی از آنها تحصیل اعتبار و داشتن سر میان سرها است ولی از این مهمتر آن است که در حقیقت پیشرفت کار جامعه ملل برای دول ضعیف، مخصوصاً ضرورت دارد. از این گذشته، ما اگر مراقب و هوشیار باشیم، در بسیاری از مواقع میتوانیم از کارهای جامعه [ملل] استفاده کنیم، چنانکه بسیاری از دول دیگر کرده و میکنند.»(10)
4. فروغی بر این باور است که ایرانیان صلاحیت و اهلیت اداره کشور خود را دارا هستند. او در پاسخ به مطبوعات انگلیسی مینویسد: «ایرانیها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دول معظّمه بلکه اعظم دول بوده، و هر وقت بر حسب پیشامد روزگار لطمه به آنها وارد آمده در اندک مدتی جبران آن را نمودهاند، چگونه نمیتوانند مملکت خود را اداره کنند؟»(11) اما از سوی دیگر، فروغی دلواپس ایران و مردم آن است. او نگران است که ایرانیان خود را برای زیستن در جهان امروز آماده نکنند و از مدار جامعه جهانی خارج شوند. در نگاه او، «هر قومی که خود را لایق و مستعد میسازد، مخدوم میشود و ملتِ بیلیاقت، خادم خواهد بود؛ چنانکه افراد مردم به حسب استعداد و لیاقت، بعضی آقا و جماعتی نوکرند، چون این ترتیب، طبیعی و مقرون به عدالت است، چاره هم ندارد. [...] باید کاری کرد که ملت ایران، ملت شود و لیاقت پیدا کند، و الاّ زیر دست شدناش حتمی است. زیردست ترک نشود، زیر دست عرب- که عنقریب تربیت شده انگلیس خواهد بود- میشود و اوضاعی که امروز در ملت ایران میبینیم، جای بسی نگرانی است.»(12)
مراد فروغی از این سخن که «باید کاری کرد که ملت ایران، ملت شود» چیست؟ میتوان دریافت که فروغی در این عبارت، ملت را به معنی «دین» به کار نبرده، بلکه مقصود او از ملت معادل انگلیسی Nation است؛ به این معنی که ایرانیان با درک مفهوم «ملی» بپذیرند که صرفنظر از هویت فردی، خانوادگی، قومی، قبیلهای و طایفهای، همگی شهروندان یک ملتاند. پس از خودآگاهی جمعی نسبت به این مفهوم و پذیرش آن است که میتوان در مورد دو مفهوم بنیادین «امنیت ملی» و «منافع ملی» به وفاق و اجماع رسید.
فروغی اندیشناک ایران است. او از سویی راه توسعه و پیشرفت ایران را میداند و مینماید اما از سوی دیگر، به جای «حقیقت طلبی و فداکاری و همت و غیرت و شهامت» در مردم ایران چیزهای دیگری میبیند. میبیند و بدون پردهپوشی و ظاهرسازی و فریبکاری، آن چیزهای دیگر را آشکارا بیان میکند: «مردم ایران مطلقاً یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هر طبقه و جماعت باشند، گذشته از دزدی و مسخرگی و هیزی، فقط یک راه پیش گرفتهاند که به اسامی مختلف آنتریگبازی و حقهبازی و تملق و هوچیگری و شارلاتانی و غیره خوانده میشود و اسم جامع آن بیحقیقتی است، و از این جهت است که ایرانیها هیچ وقت با هم اتحاد و اتفاق نمیکنند، و شما که از اوضاع گذشته و حال دنیا خبر دارید میدانید هیچ وقت بیحقیقتی و نفاق، هیچ قومی را به جایی نرسانده و هر وقت هر ملتی به مقامی رسیده، امری معنوی را در نظر داشته و حقیقتطلبی و فداکارای و همت و شهامت، او را به حرکت درآورده و به اتفاق و اتحاد، مطلوب خویش را حاصل نموده است.»(13)
5. فروغی میکوشد تصویری واقعبینانه و بدون حب و بغض از غرب به ایرانیان نشان دهد. او که راه چاره مشکلات ایران را «تربیت» و «اخلاق» میداند، در مورد تأسیس مدارس و مؤسسات علمی و انتشار مجلات علمی و ادبی و صنعتی و همچنین ترجمه و تألیف و چاپ کتابهای مفید و دعوت از استادان خارجی به ایران و اعزام جوانان با استعداد و با انگیزه به خارج از کشور تأکید میگذارد.(14) این همه، بدون برقراری پیوندهای مستحکم با غرب متمدن به دست نمیآید. تصویر فروغی از غرب و غربیان، بسیار روشن و شفاف است. او مینویسد: «در این باب هیچ کس از جهت فرنگیمآبی و تجدد به من نمیرسد، الا این که من وقتی که به اوضاع فرنگستان نگاه میکنم، آکادمیها و مدارس عالیه و کارخانههای صنعتی و تئاترهای اخلاقی و موزهها و لابراتوارها و حکما و علما و ادبا و هنرمندان را میبینم. مدعیان من، قهوهخانهها و فاحشهخانهها و رقاصخانهها را تماشا میکنند که نسبت به آن مؤسسات عالیه در اقلیت ضعیفی هستند و غالباً هم اهل خود فرنگستان در آنجا آمد و رفت نمیکنند و تله پول برای خارجیهاست.»(15)
فروغی همانگونه که دو روی سکه تمدن غرب را به آفتاب میافکند، از آفتابی کردن احوالات ایرانیان نیز درنگ به خود راه نمیدهد. او دنبال عوامفریبی و مریدپروری نیست که مجیز هموطنانِ کژ رفتارخویش را بگوید تا به هواداری از او به خیابانها بریزند و به نفع شخص او ابراز احساسات کنند و شعار بدهند. این است که در ادامه مکتوبِ «تأثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی» مینویسد: «طول نمیدهم. مقصود این است که امروز ملت ایران نه خداپرست است، نه وطندوست و نه آزادیخواه، نه شرافتطلب، نه دنبال ناموس، نه طالب هنر، نه جویای معرفت. باید کاری کرد که مردم از شارلاتانی و هوچیگری و انترنگبازی مأیوس شوند و دست بردارند. در آن صورت ناچار متوجه کار و هنر و کمال میشوند و همت و غیرت پیدا میکنند، حقیقتطلب میشوند و دولت هم اگر نکند، خودشان اسباب تحصیل معرفت را فراهم میکنند و با امنیت و عدالتی که دولت برقرار میکند، دنبال اقتصادیات هم میروند و مثل سایر ملل، ثروت و قدرت و شرافت مملکت خویش را ترقی میدهند.»(16)
بدیهی است آنچه فروغی درباره صفات و خلقیات ایرانیان گفته است، در مورد بخشهایی از مردم ایران صدق میکند. او بهگونهای تلویحی و غیرمستقیم، میان افرادی از ملت ایران و نوعِ ایرانیان تفاوت میگذارد. برداشت او از جماعتهایی از ایرانیان یک چیز است و کلیتی به اسم ملت ایران، چیزی دیگر. از همین رو است که در مقاله «ایران را چرا باید دوست داشت؟» در باب استعداد و توانایی و جایگاه بلند فرهنگی و تمدنی مردم ایران مینویسد: «هیچگاه تند باد حوادث که به ایران و مردم آن هجوم آورده، چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده [...] قوم ایرانی هرگاه شوکت و سیادت داشته قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زیردست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیات قومیت آنها نشده، هرگز به تخریب آبادیها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنکه از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گردیده، هنگام قدرت درصدد تلافی برنیامده است.»(17) فروغی در ادامه با ژرفنگری و نکتهسنجی، داوری خود را در مورد ایرانیان تدفیق میکند و میافزاید: «در همه دوره سه هزار ساله تاریخ ما از صاحبان شوکت، آنها که ایرانی حقیقی بودهاند، نام خود را به عملیاتی مانند فجایع آشوریان و بابلیان و چنگیزیان و تیموریان و امثال آنها ننگین ننمودهاند. آزار و اذیت و قتل و غارت و ویرانی و تعصب جاهلانه در مملکت ایران کمتر وقتی از خود ایرانیان ناشی شده و اغلب، کار خارجیان یا از تأثیر نفوذ ایشان بوده است.»(18)
اندیشههای سیاسی فروغی برآیند شناخت عمیق تاریخ، فرهنگ، تمدن، دین، اخلاق و سیاست ایرانیان از سویی و آگاهی نسبت به بنیانهای فکری، فلسفی، تاریخی و سیاسی مغرب زمین از سوی دیگر است. بر این اساس، زاویه نگاه فروغی به ایران و مسائل آن، هم درونی و هم برونی است. چنانکه گذشت، فروغی در روزگار خود، حقوق بشر را در رابطه با افراد و ملتها مطرح میکند و با نقد جامعه ایران از رهگذر حقیقتجویی، از مروت و بردباری مذهبی، آزاداندیشی، ظلمستیزی و نفی استفاده ابزاری از دین به شدت دفاع میکند. او در کنار مفهوم «ملی» دلبسته «جهانگرایی» است و این مفهوم را در آموزههای شاعران بزرگ ایرانی مییابد. او از سویی به شایستگی ایرانیان در رقم زدن دفتر سرنوشت خویش تأکید میگذارد اما از سوی دیگر دلواپس آن است که ایرانیان از جهان پیرامون خود غافل شوند و فرزند زمان خود نباشند. او فضایل و رذایل اخلاقی ایرانیان را در کنار هم و با هم میبیند و از رسوخ «بیحقیقی» و «نفاق» در میان ایرانیان اندیشناک است. او در شناخت دانش، فرهنگ و تمدن مغرب زمین، بنیانهای علمی، فلسفی و صنعتی را اصل میداند و به مدعیان خود اشاره میکند که موجودیت غرب را در اماکنی مانند رقاصخانهها و فاحشهخانهها میبینند.
سیاستورزی
اگر آغاز فعالیتهای حکومتی فروغی را هنگام صدور فرمان مشروطیت در حدود سی سالگی بدانیم که به ریاست دبیرخانه مجلس منصوب شد، با در نظر گرفتن ایام خانهنشینی، او کم و بیش مدت سی سال در سمتهای نمایندگی مجلس، وزارت، دادگستری و نخستوزیری، سکان دار سیاست داخلی و خارجی ایران بوده است. اکنون به نمونههایی اندک از نوع سیاستورزی فروغی میپردازیم تا معلوم شود که او با هدف خدمت به میهن و کمک به توسعه و پیشرفت کشور، به خدمات دولتی وارد شد یا از رهگذر خدمت به خاندان پهلوی، در پی ارضای حس جاهطلبی و ثروتاندوزی و قدرتطلبی خویش بود.
1.فروغی را میتوان در پی فروپاشی سلسله قاجاریه و برآمدن جنبش مشروطهخواهی مردم ایران، سیاستمدار مؤسس نامید. اگرچه نهادهای سیاسی، فرهنگی، علمی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی، قضایی و نظامی ایران در دوران رضاشاه شکل گرفت، اما سررشتهدار اصلی نوسازی ایران فروغی بود. در واقع، دانش، تجربه، تدبیر، دوراندیشی و شناخت دقیق او از اوضاع ایران و دگرگونیهای جهانی، ایران را وارد مرحله نوسازی کرد. نمونههای این نهادسازیها عبارت اند از: مقدمات کشیدن راهآهن سراسری، نظام وظیفه اجباری، تغییر نام ماهها، الغای القاب، تشکیل ثبت احوال و صدور شناسنامه، انحصار قند و شکر، تغییر و منظم کردن مقیاسها، موسسه دفع آفات حیوانی، خرید هواپیمای یونکرس، تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان، ساختن آرامگاه فردوسی و برگزاری کنگره هزاره فردوسی.(19)
2. چنانکه گذشت، فروغی به همراه مشاور الممالک انصاری وزیر امور خارجه در دولت وثوقالدوله برای شرکت در کنفرانس صلح ورسای در سال 1298 شمسی (1919 میلادی) به پاریس رفت. این سفر مصادف بود با امضای قرارداد 1919 میان ایران و انگلیس که در عمل ایران را تحتالحمایه انگلیس قرار میداد. هیأت ایرانی در پاریس با کارشکنیهای انگلیسیها روبهرو شد. انگلستان در پس پرده براساس قراداد 1919- که به قرارداد وثوقالدوله معروف شده بود- در کار دسیسهچینی برای تقسیم ایران بود. دولت وثوقالدوله نیز،شوربختانه، هیأت را به حال خود رها کرده بود و حتی در میانه مأموریت خطیر این هیات، وزیر امور خارجه را از کار برکنار کرد.
فروغی در آن هنگام نامهای به تهران میفرستد که حاوی نکات بسیار مهم و عبرتآموزی است. او مینویسد که نزدیک پنج ماه است در پاریس هستیم، اما به کلی از اوضاع کشور و سیاست دولت و مذاکراتی که با مقامات انگلیسی کردهاند و سیاستی که میخواهند در پیش بگیرند بیخبریم. فروغی به شدت رنجیدهخاطر و گلهمند است که: «یک کلمه دستورالعمل و ارائه طریق به ما نرسیده، حتی جواب تلگرافهای ما را به سکوت میگذرانند. سه ماه است از رئیسالوزراء [وثوقالدوله] دو تلگراف نرسیده...»(20) سخن مهمتر فروغی آن است که دولت انگلستان با فرصتطلبی میخواهد امور ایران را از نظر سیاسی و اقتصادی به دست خودش بگیرد. فروغی سپس از ناکامی و شکست انگلستان در این باره پرده برمیدارد و مینویسد: «چون اوضاع دنیا و هیاهوی ما در پاریس [منظور او، فعالیتهای سیاسی، حقوقی و دیپلماتیک و رسانهای هیأت ایرانی است] طوری پیش آورده که صریحاً و برحسب ظاهر نمیتوانند بگویند ایران را به ما واگذار کنید، میخواهند ایرانیها را وادار کنند که خودشان امور خود را به آنها واگذار کنند و امیدوار هستند که این مقصود در تهران انجام بگیرد و وجود ما در پاریس مخل این مقصود است...»(21)
فروغی در ادامه این نامه از قدرتمندان جا خوش کرده در تهران انتقاد میکند که به فکر خود و مصالح شخصی خود هستند. «ایران نه دولت دارد، نه ملت.» انگلستان مجبور شده هر روز ایران را «تمام و مستقل» بخواهد. «فقط کاری که انگلیس میتواند بکند همین است که خود ما ایرانیها را به جان هم انداخته تا پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کاری نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری برای ما بکن!...»(22) فروغی در ادامه این نامه تاریخی- که در آن زمان تکثیر شده بود و در تهران دست به دست میگشت- رأی سیاسی خود را درباره چگونگی رابطه و تعامل با دولت انگلستان چنین ابراز میدارد: «البته من میگویم ایرانیها با انگلیس نباید عداوت بورزند. برعکس، عقیده من این است که نهایت جِد را باید داشته باشیم که با انگلیس دوست باشیم و در عالم دوستی از او استفاده هم بکنیم. اما این همه مستلزم آن نیست که ایران در مقابل انگلیس کالمیت بین یدی الغسال [مانند مردهای در دست مرده شوی] باشد. من خودم این فقره را کتباً و شفاهاً به انگلیسیها گفتهام و میگویم؛ تصدیق میکنند. اما چه فایده، یک دست بیصداست...»(23)
فروغی هنگامی که در دوره نخستوزیری مخبرالسلطنه هدایت، به عنوان سفیر کبیر ایران به ترکیه رفته بود، به ریاست هیأت نمایندگی ایران در جامعه ملل برگزیده شد. او یک دوره نیز به ریاست جامعه ملل انتخاب شد.
3. رخداد مسجد گوهرشاد در سال 1314 که در پی تغییر کلاه و اجباری شدن لباس متحدالشکل به وقوع پیوست، آزمون دیگری برای فروغی در جهت سیاستورزی خاص او بود. به دنبال سخنرانی تحریکآمیز بهلول واعظ، شماری از مردم مشهد به هیجان آمدند و به خانه مراجع بزرگ مذهبی رفتند. اما مراجع با مذاکرات محمد ولی اسدی استاندار خراسان و نایب التولیه آستان قدس- که رابطهای نزدیک با آنان داشت- خود را در ماجرا داخل نداد.
با حمله نظامیان همراه با توپ و مسلسل به جماعت معترض، صدها نفر به قتل رسیدند و بهلول از صحنه گریخت. وقتی رضاشاه از مصلحتجویی اسدی در دور کردن مراجع از واقعه و مخالفت قبلی او با کلاه شاپو و لباس متحدالشکل آگاه شد، با عصبانیت محاکمه او در دادگاه نظامی را خواستار شد. واکنش فروغی به این رخداد، رضاشاه را غضبناک کرد، زیرا فروغی کار نظامیان در سرکوب مردم را تأیید نکرد و بدون اینکه به شاه شادباش بگوید، به شفاعت محمد ولی اسدی برخاست که پدر داماد او بود. در همین هنگام، محمدحسین آیرم، چهارمین رئیس نظمیه رضاشاه، متن تلگرافی را به شاه نشان داد که فروغی در پاسخ فرزند خود مخابره کرده و در آن نوشته بود: در کف شیر نرخونخوارهای / غیر تسلیم و رضا کو چارهای. به این سان بود که رضاشاه با فریاد «زن ریشدار»، فروغی را از کار برکنار کرد و به خانه فرستاد. جانشین فروغی، محمد جم وزیر کشور دولت فروغی بود. دو هفته بعد، محمدولی اسدی به حکم دادگاه نظامی اعدام شد و فرزندان او علیاکبر اسدی (داماد فروغی) و سلمان اسدی، دستگیر و زندانی شدند.(24)
4. فروغی با آبروی رفته رضاشاه کاری نمیتوانست کرد، اما کوشید تا حدامکان آب رفته را به جوی بازگرداند، یعنی در فرجام کار رضاشاه، تدبیری به کار گیرد در بازپسگرفتن املاک و اموالی که شاه به زور از مردم ستانده بود. رضاشاه در راه خروج از کشور، در اصفهان توقف کرده بود که فروغی دو دوستدار او یعنی ابراهیم قوام (قوامالملک) و محمد سجادی را به این شهر گسیل کرد و در نامهای با رضاشاه از تمهید «هِبهنامه» سخن گفت. سازوکار فروغی آن بود که شاه اموال و املاک خود را به فرزندش محمدرضا صلح کند، «تا به مقتضای مصالح کشور به مصارف خیریه و فرهنگی و غیره، به طریقی که صلاح بدانند، برسانند.» هنگامی که هبهنامه به تهران رسید، فروغی به شاه جوان آموخت که با صدور فرمانی آن املاک و اموال را به دولت واگذارد تا «پس از رسیدگی به شکایات کسانی که نسبت به املاک خود ادعای غبنی دارند، از محل همین املاک رفع ادعا بشود» و بقیه آن «به منظور ترقی کشاورزی و بهبود حال کشاورزان، ترقی اوضاع شهرها، ترقی صنایع و بهبود حال کارگران، ترقی فرهنگ و بهداری»، یا به فروش برسد یا در ملک دولت نگهداری شود.(25)بدینسان، فروغی در رفع ظلم از صاحبان املاک و اموال توفیق یافت، بدون اینکه کاری به این بزرگی به کشمکش و دشمنی و درگیری بیانجامد یا بر سر آن دست به هیاهوی تبلیغاتی بزند.
5.مدیریت بحران سیاسی و اجتماعی پس از سرنگونی رضاشاه از سوی فروغی ابعادی گسترده دارد که پرداختن به همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است. فروغی باید با تدبیر و سیاستورزی خردمندانه، در فرو نشاندن التهابهای پس از سقوط رضاشاه از قدرت بکوشد، ثبات و تعادل سیاسی و اجتماعی را در کشور مستقر سازد، به تألیف قلوب و مرهم نهادن به زخمهای کاری دوره رضاشاه بپردازد و در حد امکان در آزادسازی جامعه دردکشیده ایران بکوشد. براین اساس، فروغی طرح عفو عمومی زندانیان سیاسی را در دستور کار دولت قرار داد، به شاه جوان آموخت که از فرزندان و بازماندگان افرادی که به دستور رضاشاه کشته شده بودند، دلجویی کند. از میان آنان میتوان از فرزندان نصرتالدوله، مهرپور و منوچهر و هوشنگ و ایراندخت (فرزندان تیمورتاش) سهراب (فرزند سردار اسعد) محمدحسین و ناصر و خسرو (فرزندان صولتالدوله)، بازماندگان سیدحسن مدرس، عبدالحسین دیبا، محمدولی اسدی، اقبالالسلطنه ماکویی و خاندانهای بختیاری نام برد. کار دیگر فروغی آن بود که به تقیزاده، حکیمالملک و عدلالملک دادگر، تجدد، رهنما و دبیر اعظم بهرامی پیام بفرستد تا به کشور بازگردند. او از محمد مصدق و قوامالسلطنه و موتمنالملک و سلیمان میرزا و ملکالشعرا بهار دعوت کرد که به میدان سیاست بیایند. تدبیر دیگر فروغی، تشکیل شورای مشورتی مرکب از بزرگان و رجال کشور بود که در میان آنان مغضوبین رضاشاه و به انزوا افتادگان، کم نبودند(26).
به دنبال گشوده شدن درِ زندانها، فروغی به برکناری و حبس سرپاس مختاری، رئیس نظمیه تهران و راسخ، رئیس بهداری رضایت نشان داد که به دستور جلال عبده دادستان دیوان کیفر انجام یافت. وعده تشکیل محاکمات بزرگ برای رسیدگی به پروندههای مجرمان دوره خودکامگی داده شد و مردم توانستند هزاران عرضحال و اعلام جرم به وزارت دادگستری تسلیم کنند. چند روزنامه آزاد نیز شروع به کار کردند. فروغی چند روز پس از آغاز پادشاهی محمدرضا، بزرگان کشور را به نشستی با شاه دعوت کرد. در این نشست، موتمنالملک، وثوقالدوله، مخبرالسلطنه، منصورالملک، بهاءالملک، نصرالملک، محتشمالسلطنه، محمد مصدق، مستشارالدوله و قوامالسلطنه حضور داشتند. آنان همصدا با یکدیگر زبان به انتقاد از مظالم دوران رضاشاه گشودند. قوام شاه را «پسر جان» خطاب کرد و به نصیحت او پرداخت. مصدق در مورد چگونگی زیادهخواهیهای انگلستان و شوروی ـ دو کشور اشغالگر ایران ـ سخن راند.(27)
6. سیاست خارجی رضاشاه در همسویی با آلمان نازی از یک طرف و تعلل در برابر اولتیماتمهای مکرر متفقین در اخراج آلمانیها از ایران از سوی دیگر، سرانجام کار را به اشغال کشور توسط ارتشهای انگلستان و شوروی کشانید. اشغال نظامی ایران، دوران بسیار سختی را برای ایرانیان رقم زده بود. کشور در ورطه بحران فروغلتیده بود و مردم به نان شب محتاج بودند و حتی دولتیان حق رفت و آمد و سفر آزادانه در خاک ایران را نداشتند. فروغی به عنوان سیاستمداری واقعگرا و باتدبیر، کوشید حضور غیرقانونی و لجامگسیخته اشغالگران را در چهارچوب تعهداتی قانونی محدود کند.
براین اساس، پیمان سه جانبه میان ایران، انگلستان و شوروی را به امضای طرفین رسانید. بر پایه این پیمان، مقرر شد در برابر همکاریهای ایران با متفقین در طول جنگ، دو دولت یادشده از سویی استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین کنند، از سوی دیگر، متعهد شوند شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای نظامی خود را از ایران خارج کنند. گفتنی است که وقتی فروغی در حال دفاع از این پیمان در جلسه پنجم بهمنماه 1320 در مجلس شورای ملی بود، یکی از تماشاچیان سنگی به سوی او پرتاب کرد که اصابت نکرد؛ سپس به سوی جایگاه هجوم آورد که قصد جان فروغی کند، اما نمایندگان مانع شدند. فروغی در همان نشست گفت: «جمله معترضهای کلام مرا قطع کرد که جای تأسف است ولی جای تعجب نیست.» هرچند مجلس شورای ملی با اکثریت قاطع (80 رأی موافق از 93نفر نمایندگان حاضر در جلسه) پیمان سهجانبه را تصویب کرد، اما حملات و فشارهای گسترده شماری از نمایندگان مجلس و مطبوعات به فروغی چنان کوبنده و فرساینده بود که او را نسبت به ادامه کار به تردید واداشت و در فکر کنارهگیری از قدرت افتاد.(28)
چنانکه گذشت، گرانیگاه سیاستورزی فروغی «واقعگرایی سیاسی» بود. او به عنوان سیاستمدار موسس دوران آغازین نوسازی ایران، میکوشید با شناخت ظرفیتها و تنگناها، در زمان مناسب، بهترین و ممکنترین تصمیمها را برای حفظ ایران و توسعه و آبادانی آن اتخاذ کند و به اجرا درآورد.
دیدیم که بنیانهای دولت مدرن (البته نه در وجه مدرنیسم، بلکه در وجه نوسازی) توسط او و هماندیشانش نهاده شد.(29) او در ادامه کار خود، به درستی اولویت را به حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران داد که با دستاویز قرارداد 1919 در خطر تجزیه از سوی انگلیسیها بود. سیاست او سیاست ستیز و دشمنی با کشورها نبود. او درعین رفتن به مصاف شیر درنده استعمار در کنفرانس ورسای و خنثیکردن طرح تقسیم ایران، به دولتمردان ایران اندرز میدهد که به جای دشمنی با انگلستان، بکوشند از رابطه با این دولت برای کشور سود ببرند. فروغی در واقعه گوهرشاد موضع مستقل انسانی و حقوق بشری خود را با عدم تأیید کشتار مردم نشان داد، هرچند بهای سنگینی در برابر آن پرداخت.
او اموال و املاکی را که رضاشاه به زور غصب کرده بود، با تدبیری مثالزدنی، از شاه در حال فرار بازپس گرفت و به صاحبان اصلی آن برگردانید. با سقوط رضاشاه، خلاء قدرت در کشور اشغال شده، خطر آشوب داخلی و تجزیه سرزمینی را به میان آورد. فروغی کوشید با اعمال سیاستهای چندوجهی، هماهنگ و متوازن، جغد خطر را از بام ایران دور کند و به تثبیت یکپارچگی و امنیت ملی بپردازد. پیمان سهجانبه میان ایران، انگلستان و شوروی، حضور غیرقانونی ارتشهای اشغالگر را در چهارچوب تعهدات قانونی محدود کرد تا استقلال و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت بشناسند و با اتمام جنگ، خاک ایران را ترک کنند.
تحلیل و نقد خطابه تاجگذاری رضاشاه
متن خطابه فروغی به قلم او در مراسم تاجگذاری رضاشاه در پنج صفحه به چاپ رسیده است. این خطابه روز چهارم اردیبهشت سال 1305 در کاخ گلستان ایراد شد. برای برگزاری مراسم تاجگذاری تدارک بسیار دیده شده بود. تیمورتاش، وزیر دربار با بهرهگیری از پیشنهادهای دو، سه تن از شاهزاده خانمهای فرنگدیده قاجاری و همچنین مادر زن سر پرسیلورن، وزیر مختار انگلیس در تهران، ـ که در لندن مجالس درباری بریتانیا را صحنهآرایی میکرد و با هواپیما به تهران فراخوانده شده بود- برای برگزاری این مراسم سنگ تمام گذاشت. در کنار رجال و دولتیان، شش تن از علمای طراز اول شهرستانها نیز به مراسم تاجگذاری دعوت شده بودند که حاج آقا نورالله از اصفهان، آقازاده فرزند آخوند ملاکاظم خراسانی از مشهد و امام جمعه خویی از آذربایجان، نامآورترین آنان بودند. کوشش درباریان برای حضوریافتن شیخ عبدالکریم حائری، مرجع تقلید شیعیان و رئیس حوزه علمیه قم در مراسم، ناکام ماند. رضاشاه مانع شد که امام جمعه خویی ـ که خطبه خوانده بود ـ به رسم شاهان قاجار، تاج را بر سر او بگذارد. او تاج را از تیمورتاش گرفت و خود بر سر نهاد.(30)
متن خطابه فروغی در طول دهههای گذشته دستاویز حملات زیادی به او شده است.(31)فروغی در آن خطابه چه گفته بود که سیل انتقادات و دشنامها بر سر او باریدن گرفت؟ آیا فروغی با نوشتن این متن در پی تقرب هرچه بیشتر به دربار پهلوی بود یا اندیشههای دیگری در سر داشت؟ آیا میخواست گوی تملق و چاپلوسی را از رقیبان درباری برباید تا در دولت ابد مدت رضاشاه پهلوی در ناز و نعمت و در کنار املاک و اموال بسیار، روزگار خود را به خوشی و شادخواری بگذراند؟ و سرانجام آیا در یک کلام، فروغی در این خطابه در اندیشه ایران بود یا در سر اغراض شخصی میپخت یا در دل نرد عاشقی با پهلوی میباخت؟
خطابه فروغی با نثری فاخر و با فصاحت و بلاغت تحریر شده و جملات آهنگین آن مینمایاند که ریشه در سنت ادبیات پیشرو پارسی دارد. عباراتی مانند: «دست همت از آستینِ غیرت درآورد و وسایل قدرت و دولت و سعادت ملت را از سرحد عدم به اقلیم وجود ساییده به مدارج عالیه ارتقاء داد»(32) یا: «در گشودن ابواب خیر بر روی این ملت، در مدتی قلیل راهی طویل پیموده...»(33) شواهدی بر این مدعاست.
فروغی خطابه خود را با شعر آغاز میکند و با شعر به پایان میبرد. شعرها از فردوسی است. در شعر نخست ـ که در نعت خداوند یگانه است ـ فروغی یادآور میشود که «جهان دار» داورِ داوران است و بر همهچیز برتر دارد:
نخستین سخن چون گشایش کنم
جهانآفرین را ستایش کنم
جهاندار بر داوران برتر است
زِهر برتری جاودان برتر است.
فروغی سپس شمهای از تاریخ ایران، از آغاز تا دوران صفویه، در کمال ایجاز تصویر میکند، بدون آنکه نامی از سلسله قاجاریه ببرد: شهریاران بزرگ ایران از جمشید و فریدون گرفته تا کوروش و داریوش، «از دیرزمانی آوازه این سرزمین را در دنیا به نیکی بلند نموده و قوم ایرانی را به مدارج عالیه مجد و شرف رسانیدهاند.»(34) او سپس از «رشادت و شهامت ایرانیان» و اینکه «آثار حیرتانگیزی مانند عمارت تختجمشید و نقوش بیستون از خود باقی گذاشتند و مزایای جهانگیری و جهانداری را در وجود خود جمع کردهاند.»(35) سخن میرانَد.
فروغی بدینسان به رضاشاه و بزرگان کشور گوشزد میکند که به تاریخ ایران وقوف دارد و جایگاه شهریاران ایرانی را میشناسد و آگاه است که هر یک ـ و از جمله رضاشاه ـ در چه مرتبهای قرار دارند. او این پیام را میرساند که شهریاران پیشین ایران، نام این سرزمین را به نیکی در جهان بلندآوازه کردهاند و جایگاه آن را به مرتبهای رسانیدهاند که حتی دشمنان به بزرگی و شکوه آن گواهی دادهاند. این همه، تذکاری به شاه جدید است که دریابد در چه مقام خطیری جلوس میکند.
فروغی در ادامه خطابه، از فراز و فرود وضع کشورها و ملتها همانند فراز و نشیب اوضاع طبیعت یاد میکند که جز «حکمت بالغه خداوند جلت قدرته» نیست. وضع ایران نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست. ما همیشه از فضل الهی برخوردار بودهایم و «اگر وقتی به حکمت دری را بسته، پس از چندی به رحمت در دیگری گشوده، و طی ادوار قصیر یا طویل، از پستی و انحطاط، رادمردان سترگ به وجود آورده است که دوره سربلندی و سعادت را برای اهل این سرزمین تجدید کردهاند.»(36)
فقرههای بعدی خطابه، پند و اندرز به پادشاه و مقید کردن کردار او در چهارچوب خرد و اخلاق است. پیداست که فروغی با خاستگاه اجتماعی، خلقیات، روانشناسی و به ویژه خوی تند و خش رضاشاه پهلوی به خوبی آشناست. او اکنون میرود که پادشاه ایران شود. درحالیکه بدون تردید، با تکیه به همت و پایمردی ایرانیان در جنبش مشروطهخواهی به این مقام دست مییابد. ایران، قانون اساسی، مجلس شورای ملی، دستگاه قضا و دولت خود را از مشروطه دارد. این مشروطه بود که قدرت مطلق و بیحد و حصر شاه را به حدود قانون مقید کرد و حاکمیت را از آن مردم دانست و طومار خودکامگی و استبداد مطلق را درهم پیچید و مقرر داشت که شاه نه فوق قانون است و نه برابر آن. شاه باید در چهارچوب قانون اساسی «سلطنت» کند و «حکومت» را به نمایندگان برگزیده ملت واگذارد.(37)
فروغی بیش از نیمی از خطابه خویش را به ترسیم دشواری مسوولیتها و وظایف رضاشاه اختصاص میدهد تا از همان مراسم تاجگذاری به پادشاه ایران درس کشورداری و مردمداری بدهد. نمونههای زیر در این ارتباط قابل تأمل و دقت است. فروغی در این موارد، به طور مستقیم شاه را مورد خطاب قرار میدهد:
1. فروغی به رضاشاه میگوید: «ملت ایران میداند که امروز پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد دارد که غمخوار او است و مقام سلطنت را برای هوای نفس و عیش و کامرانی خویش احراز نکرده، بلکه در ازای زحمات و مجاهدت فوقالعادهاش در راه احیای ملک و دولت و برای تکمیل اجرای نیات مقدسه خود در فراهم ساختن اسباب آسایش ابناء نوع و آبادی این مرز و بوم دریافته است.(38)» گزارههای یادشده از نظر زبانشناسی همگی توصیفیاند، اما گاه گزارههای توصیفی واجد دو نمایه تجویزی است، بدون اینکه ساختار زبانی جملات به شکل تجویزی باشد. وقتی رئیسی به کارمند خود میگوید به اتاق خود میروی و گزارشی در مورد رشوهخواری در اداره تهیه میکنی، مدلول سخن او تجویزی و انشایی است، نه توصیفی. یعنی: باید به اتاق کار خود بروی و گزارش رشوهخواری در اداره را تهیه کنی. فروغی میخواهد به شاه بیاموزد که پادشاهی را دستاویز هوای نفس و شادخواری نسازد و بداند که دغدغه مردم ایران، آبادانی این مرز و بوم و آسایش ملت ایران است.
2. فروغی باردیگر خواستههای ملت را با زبانی نرم و ملایم اما جهتدار و تأثیرگذار به رضاشاه گوشزد میکند: «ملت ایران میداند که[...] آن ضمیر منیرانی از خیال رعیت آسوده نیست و دائماً در فکر بهبود احوال آنان است، و اگر هر آینه به واسطه موانع طبیعی با فقدان وسایل و اسباب، در انجام منظور همایونی راجع به اصلاح امور مملکتی اندک تأخیر و تانی حاصل شود، خاطر مقدس مکرر و قلب مبارک متألم میگردد.»(39) آیا بهتر از این میتوان از ظرفیتهای زبانی برای انتقال پیام سیاسی بهره گرفت؟ در این فقره، شکل و معنا در ساختار زبانِ ادیبانه فارسی به اوج خود رسیده است. فروغی به شاه القاء میکند که باید همواره در اندیشه بهبود احوال مردم ایران باشد، باید به اصلاح امور کشور اهتمام ورزد و در این کارها ـ که از وظایف اصلی اوست ـ تأخیر نورزد، هرچند این تأخیر و کندی به علت موانع و کمبودهای موجود باشد. پیداست که پیامهای فروغی، گفتمان قدرت مردم ایران است با شاهی که ترکیب قدرت ملی و مجموعه تأثیرگذاریهای دولتهای بزرگ اروپایی، او را به تختطاووس نشانده است.
3. فروغی آنجا که در خطابه از رضاشاه میخواهد که «سرمشق» مردم ایران باشد، به واقع کار را بر او سخت میکند. او میگوید: «ملت ایران میبیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهی فائق شده که رفتار و گفتارش برای هر فردی از افراد و هر جمعیتی از جماعات باید سرمشق واقع شود، و اگر طریقِ الناس علی دین ملوک بپیماید، همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید.(40)» او در این فقره تصریح میکند که شاه «باید» رفتار و گفتارش برای هر فرد و جمعیتی سرمشق قرار گیرد تا مردم که از راه و رسم شاهان پیروی میکنند، به سعادت و شرافت دست یابند. به باور من، فروغی این مرزکشیها را در اطراف رضاشاه با آگاهی تمام به انجام رسانده، زیرا او به خوبی از میزان فهم، احساس، تعقل، خویشتنداری و دوراندیشی رضاشاه خبر دارد. او گرچه میداند که نمیتواند مسِ وجود رضاشاه را در کوره دانش، تجربه، خردورزی و اخلاق به زر تبدیل کند، اما امیدوار است که این مس سرخ، لایهای هرچند نازک از زرِ تدبیر و سیاستورزی حکیمانه به خود بگیرد. این است که میکوشد به شاه بفهماند که تو باید در گفتار و رفتار، سرمشق و نمونه مردم باشی، زیرا به مصداق الناس علی دین ملوکهم، مردم به راهی میروند که گفتار و رفتار تو مسیر آن را تعیین میکند.
4. فروغی با فساد مالی و اداری در ایران به خوبی آشناست. او میداند که دربار همواره در درازنای تاریخ ایران، گرانیگاه تمرکز قدرت و از اینرو تمرکز فساد و محور گردآمدن افراد فرصتطلب، سودجو، بیهنر پرمدعا و هرزه درا بوده است. پس عجب نیست که رضاشاه را از این خطر زنهار بدهد. او در بخش پایانی خطابه مینویسد: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تأیید هواهای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشریِ سلطان و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیر مقتضیه میسر نخواهد شد.»(41) فروغی با این بیان، میخواهد میان پادشاه و مقربین فرصتطلب مرزبندی کند و بر این نکته بنیادین تأکید بگذارد که دستگاه سلطنت نباید مأمن افرادی باشد که در پی ارضای هواها و هوسهای بشریِ شاه هستند یا میکوشند به لطایفالحیل، خود را به قدرت پادشاه بیاویزند. راه درست و «یگانه راه نیل به آن مقصد عالی، احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسننیت و درایت در خدمتگذاری این آب و خاک است.
خادمْ محترم و عزیز و خائنْ خوار و خفیف خواهد بود.»(42) پس ملاک دولتمردی و خدمتگذاری، برخورداری افراد از دانش و تربیت و لیاقت و کفایت و پاکنهادی و درایت است، نه جا خوش کردن بیهنران، بیکفایتان، نالایقان و بیتدبیران در کرسیهای قدرت. فروغی سپس میافزاید که پادشاه «افراد ملت و چاکران درگاه را نیز در شاهراه صحت و استقامت هدایت خواهند کرد.»(43) این نیز قید دیگری است که فروغی در برابر رضاشاه میگذارد که او باید «شاهراه صحت و استقامت» را به درباریان و دولتمردان بنماید. صحت و استقامت، دوری گزیدن از فساد از هر لون آن است و پایداری در خدمت به عنوان خادم و فاصلهگرفتن از خیانت به عنوان خائن ـ که اولی محترم و گرامی است و دومی، خوار و خفیف. افزون بر اینها، شاه باید ابتدا خود شاهراه صحت و استقامت را بشناسد تا بتواند آن را به کارگزاران خود بنماید.
واپسین کلمات فروغی در این خطابه تاریخی، طلب انصاف از همگان است که او در این متن، «سخن بیهوده و گزاف» نگفته است. فروغی در پایان، در قالب کلمات فردوسی « از روی دل و جان زبان به دعا» میگشاید: او از خداوند طلب میکند که پادشاه از بدی دور بماند، دلش سرشار از عدل و داد باشد، خداوند او را یاری کند و بتواند دل زیردستان را شکار خود سازد.(44)
چنانکه دیدم، فروغی در خطابهای که به مناسبت تاجگذاری رضاشاه ایراد میکند، به سبک سیاستنامهنویسانی همچون خواجه نظامالملک و امام محمد غزالی، میکوشد شاه را به مدار اخلاق، خردورزی، مردمدوستی و خدمت به سرزمین ایران نزدیک کند. از اینرو است که به شاهاندرز میدهد که هوای نفس و خودمحوری را فرو گذارد و در خدمت به مردم و آبادانی کشور اندیشه کند، کانون مرکزی فکر و عمل خویش را بهبود وضع مردم قرار دهد و سرمشق درستی و راستی باشد تا مردم نیز راه درست را در زندگی بپیمایند. سرانجام فروغی به موضوع فساد در ایران انگشت میگذارد که متأسفانه پیشینهای دراز و تاریک در تاریخ این سرزمین داشته و دارد. او به رضاشاه میآموزد که قدرت سیاسی را از افراد فاسد، نالایق، بیکفایت و فرصتطلب دور کند و در برابر، افراد صالح، لایق، باکفایت و خدمتگذار را بر صدر بنشاند.
خطابه فروغی دارای سه لایه متمایز است. نخست، به سبک ادبیات فاخر پارسی نوشته شده و ریشه در فرهنگ و اندیشه ایرانی ـ اسلامی دارد. دوم، در شکل و سطح، متنی مناسب برای برگزاری مراسمی رسمی و حکومتی است که شاه در آن تاجگذاری میکند. سوم، در عمق و معنا، دربرگیرنده درسها، اندرزها، تذکارها، هشدارها و توصیههایی مشفقانه به فردی است که به مسند پادشاهی تکیه میزند، اما از دانش، دوراندیشی، اندیشه و تدبیر سیاسی، بهرهای بسیار اندک دارد. کار باارزش فروغی در این میان، سیاستورزی مدبرانه و دوراندیشانه در قلمرو ممکن و در حد ظرفیت و بضاعت پادشاه است.
ارزیابی پایانی
محمدعلی فروغی، دانشآموخته تاریخ، فلسفه و ادبیات و مسلط به زبانهای زنده جهان، که از جوانی به استادی مدرسه علوم سیاسی و تصدی کارهای دیوانی رسیده بود، نمیتوانست در سیاستورزی به مکتبی جز سیاست واقعگرا (Realpolitik) تعلقخاطر نشان دهد و بدون درک مقدورات و محدودیتهای عرصه سیاست در روزگار خود، گام در این میدان بگذارد.او از سویی سیاستمداری موسس در دورانگذار قدرت سیاسی ایران از استبداد مطلق به پادشاهی مشروطه بود که به «نوسازی» ایران انجامید؛ از سوی دیگر، سیاستمدار دوران بحران بود، زیرا در فضای توفانزده دو جنگ جهانی اول و دوم، با سقوط خاندان قاجار و برآمدن سلسله پهلوی به نخستوزیر رسید، و بار دیگر با سقوط رضاشاه و به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی، در این مقام قرار گرفت. او در سه دوره نخستوزیری، کوشید ایران اشغال شده و ضربهپذیر به واسطه خلأ قدرت سیاسی را سرپا نگاه دارد و از تجزیه کشور و فروافتادن آن در هاویه هرج و مرج و وابستگی جلوگیری کند.
شخصیت فروغی، برآیند درک روشمند دانش نظری و همچنین تجربه حکومتداری به صورت پلهپله و تدریجی بود. او از فرهنگ و ادبیات فارسی درس وارستگی، آزادگی و انساندوستی آموخته بود و از تاریخ و تجربههای مستقیم در دنیای روزگار خود، مهارت مثالزدنی در سیاستگذاری، تصمیمگیری و بهرهجویی حداکثری از فرصتها. او در دوران زمامداری خود میان دو هدف بنیادین در نوسان بود: از سویی دغدغه حفظ یکپارچگی و استقلال ایران را در سر داشت؛ از سوی دیگر، در اندیشه نوسازی کشور بود.
مدعای من در آغاز مقاله این بود که هدف فروغی از ورود به عرصه سیاست ایران، حفظ تمامیت ارضی و استقلال کشور، مدیریت بحرانهای سیاسی داخلی و خارجی مربوط به ایران و گام نهادن در مسیر نوسازی کشور بود. در این نوشتار نشان داده شد که فروغی با مسوولیتشناسی آگاهانه، با همه وجود و استعداد در اندیشه خدمت به ایران بود و نه نزدیک شدن به کانون قدرت سیاسی، از سر شیفتگی به خاندان پهلوی یا به دنبال ریاستطلبی، زراندوزی و ارضای حسن خودخواهی و شهرتطلبی. فکر میکنم مقاله حاضر تا حدی نشان داده باشد که فروغی فرزند ایران و سیاستمدار خدوم ایران بود، اما اکنون در واپسین بخش این مقاله، فهرستوار دلایل خود را در آزمودن و پشتیبانی از این فرضیه مینویسم:
1. در آثار به جا مانده از فروغی ـ که در چند جلد انتشار یافته ـ واژگانِ ایران، تاریخ ایران، فرهنگ ایران، ادبیات ایران و مردم ایران، بیش از همه تکرار شده است. کارهای فکری فروغی، از مقدمههایی که به دیوان شاعران بزرگ ایران نوشته، تا آنچه از زبانهای خارجی در تاریخ و فلسفه به فارسی ترجمه کرده، تا مقالات و گزارشهای دولتی، همه و همه حول محور ایران و ایرانیان و اعتلای کشور و مردم فراهم آمده است.
2. فروغی سیاستمدار گریزپای عرصه سیاست ایران بود. چنانکه دیدیم، او در آوردگاه سیاست آنگاه که خطرات داخلی و خارجیْ کشور و ملت را فرا میگرفت، وارد سیاست میشد تا کارهایی بنیادین انجام دهد، مانند پر کردن خلأ قدرت و سامان دادن به خروج نیروهای اشغالگر از میهن و دست زدن به اصلاحات ساختاری و اهتمام به نوسازی در جهت، پایهگذاری دولت مدرن. با رفع یا فروکش کردن شرایط اضطراری و هنگامی که در روند گفتمان سیاسی با شاه و دربار بر سر مسائل بنیادینْ تن به مصالحه و سازش نمیداد، عطای قدرت را به لقایش میبخشید و خود صحنه سیاست را ترک میکرد، یا او را عزل میکردند و در خانه به انزوا میکشاندند.
فروغی در واقع سیاستمدار دوران بحران بود. پیش از این، در مقالهای کوشیدهام نشان بدهم که فروغی، قوام و مصدق، سه سیاستمدار بزرگ و توانمندِ دوران بحران در ایران بودهاند که پس از آنان، بدیلی برایشان در عرصه سیاسی ایران سراغ ندارم.(45) فروغی از آن دسته از سیاستمداران بزرگ ایران بود که به درستی دریافته بود حکومتها و رژیمها میآیند و میروند. آنچه دیرپا است و برجا میماند و باید اولویت و اهمیت حیاتی آن را دریافت و در حفظ آن با جان و دل کوشید و تن به هیچگونه سازش و معاملهای نداد، سه چیز است: مردم ایران، سرزمین ایران و فرهنگ، دین و اخلاق ایرانی.
3. فروغی از دو ویژگیِ بنیادین سیاستمداران بزرگ، یعنی توانایی «خطر کردن» و «مصالحه کردن» به خوبی برخوردار بود. او از آن دسته سیاستپیشگانی نبود که به هر قیمت و حتی با پذیرش هرگونه خفتی به کار خود ادامه میدهند و به هر رشتهای چنگ میزنند و هر حقارتی را پذیرا میشوند و هر اندازه که لازم باشد رشوه میدهند تا در قدرت و مسند باقی بمانند؛ مگر اینکه ستاره اقبال آنان افول کند و به ضرب و زور از کرسی قدرت به زیر کشیده شوند. دیدیم که فروغی در مواردی با استقامت و پافشاری بر سر اصول خود، قدرت را رها میکرد و در عرصههایی، با پیچیدگی سیاسی و درایت، رشتههای گسیخته را به هم گره میزد و در شرایط بسیار دشوار و زیر فشارهای خردکننده سیاسی و روانی، برای خدمت به ایران و سامان دادن به قدرت سیاسی تن به مصالحه میداد تا ارکان نظم و ثبات کشور از آسیبها ایمن بماند.آموزه فروغی، کسب و حفظ وجاهت ملی به قیمت چشم فروبستن به امنیت و منافع ملی ایران ـ که متاسفانه در تاریخ این کشور، سکه قلب و رایج بازار سیاست است- نبود.
4. فروغی، دانش، اندیشه و تجربه خود را که با ارادهای محکم و تلاشهایی خستگیناپذیر فراهم آورده بود، همه را یکجا به پای ایران و مردم ایران ریخت. او زندگی سادهای داشت، به ثروت بیاعتنا بود، فزونطلب نبود، در بانکها ـ چه در داخل و چه در خارج کشور ـ حساب نداشت، از امتیازات قانونی ـ مانند تأمین هزینه تحصیل فرزندانش در اروپا ـ استفاده نمیکرد، از کسی بد نمیگفت، بدگوییهای مدعیان را بیپاسخ میگذاشت، در خطابه و سخنوری، مهارت زیادی داشت، همانگونه که در نثرنویسی از نمونههای برجسته دوران معاصر ایران است. یکبار که نطقی در مجلس ایران کرد، سیدحسن مدرس به خط خود در یادداشتی آورد: «دهانت را میبوسم.» فروغی در فضل و عقل و نکتهسنجی و حسن تشخیص، سرآمد و شاخص بود، و ویژگی خاص او آن بود که آنچه را آموخته بود، میتوانست با مهارت زیادی به کار گیرد. این صفات را نزدیکان فروغی درباره او گفتهاند و نوشتهاند. چنین شخصیتی، بزرگتر و آزادهتر از آن بود که در شمار درباریان فرصتطلب و سازشکار قرار گیرد.(46)
فروغی به معنای دقیق کلمه سیاستمداری در طراز جهانی بود، زیرا هم کشور خود را به خوبی میشناخت و در آن به تدبیر و پختگی سیاسی حکومت میکرد و هم جهان روزگار خود و مقتضیات آن را به درستی درک میکرد. او در مذاکره با سران کشورهای بزرگ و قدرتمند جهان، نشان داد که بسیار چیرهدست و با تدبیر است. به باور من، فروغی در هر کشوری به قدرت میرسید، سرآمد دولتمردان آن کشور میشد و اگر مرتبه او بالاتر از حدی که در ایران داشت صعود نمیکرد، از جایگاه نخستوزیری در ایران فروتر نمیرفت. به یاد آوریم که فروغی به ریاست جامعه ملل انتخاب شد. جامعه ملل در آن روزگار در جایگاهی قرار داشت که سازمان ملل متحد در جهان امروز قرار دارد. اگر هیچ دلیلی مبنی بر سیاستمداری فروغی در طراز جهانی در اختیار نداشتیم، رسیدن به مقام ریاست جامعه ملل کافی است که او را سیاستمداری جهانی بنامیم. فروغی با تمایل جهانی، یعنی با رأی کشورهای عضو جامعه ملل به ریاست این نهاد بینالمللی رسید. امروز، دبیرکلهای سازمان ملل متحد از اوتانت تا خاویر پرز دکوئیار و کوفی عنان، همگی شخصیتهایی در تراز جهانی هستند.
این مقاله در صدد آزمودن این مدعا بودکه فروغی با هدف خدمت به ایران وارد عرصه سیاست شد. بنابراین، به کاستیهای کار فروغی در عرصه اندیشهورزی و سیاستورزی نپرداخت. این نپرداختن به هیچوجه به معنی بیعیب دانستن کارنامه فکری و عملی فروغی نیست. چنین کار خطیری، مجالی دیگر میطلبد.
فروغی را خیلیها دوست نمیداشتند و دوست نمیدارند. این اشخاص شامل پهلوی اول و دوم و شماری از دولتمردان ایران میشوند. در کنار اینان، باید از بعضی مورخان و دانشمندان نیز یاد کرد. اما به باور من، عمده مخالفتهای ستیزهجویانه با فروغی به خاطر آن بود که او از نظر اندیشه، دین، اخلاق و فرهنگ فرد سالمی بود. بودهاند و هستند اشخاصی که به مانند «بلوتوس کبیر» از آدمهای سالم بدشان میآید. کار زیادی نیز برای رفع این مشکل نمیتوان کرد. انسان خوب و سالم همیشه دشمن داشته، دارد و خواهد داشت. افراد با حسننیتی نیز بودهاند و هستند که به علت ناتوانی در فهم و تحلیل گفتار و رفتار سیاستمداران بزرگ ـ که لاجرم با پیچیدگیهایی همراه است ـ دچار بدفهمی و سوءتفاهم شدهاند و زبان به درشتی علیه آنان گشودهاند. میماند حسادت و تنگچشمی افراد بیهنری که ناتوانیها و حقارتهای خود را در ضربهزدن به مردان بزرگ و ترور شخصیت آنان در پسِ دیوار تاریکی جستوجو میکنند.
آنان که با شناخت فروغی به ابعاد وجودی و ژرفای دانش و توانمندیهای او راه یابند، میتوانند از او درس انسانگرایی، ایراندوستی، اخلاق و کشورداری بیاموزند
پینوشتها
1. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، 1384، چاپ دهم، صص 59 ـ 358./ 2. مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار، تهران، انتشارات جاویدان، 1377، چاپ هفتم، ص 177./ 3. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، از فروغی تا فردوست، تهران، نشر علم، 1374، جلد اول، چاپ سوم، صص 37 ـ 36./ 4. همان، صص 43 ـ 41./ 5. محمدعلی فروغی، «استقلال فرهنگی ملتهای، مقالات فروغی، تهران، انتشارات یغما، 1355، جلد دوم، صص 56 ـ 55./ 6. همان، ص 58./ 7. طلوعی، پیشین، ص 28./ 8. همان، صص 29 ـ 28./ 9. همان، ص 29./ 10. فروغی، پیشین، «گزارش در مجمع اتفاق ملل (سال 1308)، ص 14./ 11. فروغی، پیشین، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس»، ص 25./ 12. فروغی، پیشین، «تأثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی»، ص 65./ 13. همان، صص 63 ـ 62./ 14. همان، ص 63./ 15. همان، ص 64./ 16. همان، ص 65 ـ 64./ 17. فروغی، «ایران را چرا باید دوست داشت؟»، یادنامه مدی از پارسیان هند، بمبئی، 1930، صص 251-244، به نقل از ایران نامه، سال بیستم، شماره 1، زمستان 1380، ص 99./ 18. فروغی، پیشین، ص 100-99./ 19. بهنود، پیشین، ص 83./ 20. طلوعی، پیشین، ص 20. / 21. همان./ 22. همان، ص 21/ 23. همان./ 24. بهنود، پیشین، ص 32 ـ 131./ 25. همان، صص 89 ـ 188./ 26. همان، ص 189./ 27. همان، ص 191./ 28. همان، صص 93 ـ 192، طلوعی، پیشین، صص 41 ـ 40./ 29. سیدعلی محمودی، «ایران معاصر و چالش مدرنیسم، مدرنیزاسیون و دموکراسی»، آیین گفتوگو، شماره نخست، آذر و دی 1390./ 30. بهنود، پیشین، صص 86 ـ 85./ 31. طلوعی، پیشین، ص 23./ 32. فروغی، پیشین، « خطابه تاجگذاری اعلیحضرت رضاشاه کبیر»، ص 234./ 33. همان، ص 233./ 34. همان، ص 231./ 35. همان، صص 32 ـ 231./ 36. همان، صص 33 ـ 232./ 37. سیدعلی محمودی، «ارزیابی محدود اختیارات پادشاه در قانون اساسی مشروطه»، روزنامه شرق، شنبه 15 مرداد 1390./ 38. فروغی، پیشین، ص 234./ 39. همان./ 40. همان، صص 35 ـ 234./ 41. همان، صص 235./ 42. همان./ 43. همان./ 44. همان، صص 36 ـ 235./ 45. سیدعلی محمودی، « بحران سیاسی ایران و نقش هاشمیرفسنجانی، جایگاه هاشمیرفسنجانی در میان سیاستمداران دوران بحران: محمدعلی فروغی، احمد قوام و محمد مصدق»، روزنامه آرمان، شنبه 4مهر 1388، شماره 1321./ 46. طلوعی، پیشین، صص 48 ـ 43.
http://www.mehrnameh.ir/article/3114/%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D8%AA%D8%AD%D9%84%D9%8A%D9%84-%D9%88-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%8A%D8%A7%D8%A8%D9%8A-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%8A%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%88%D8%B1%D8%B2%D9%8A%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A
محمد علی فروغی و محمد مصدق
محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) در رویارویی با محمدمصدق(مصدق السلطنه)
حوریه سعیدی
هیئت علمی مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران
محمدعلی فروغی متولد سال 1294ه.ق پسر محمدحسین خان فروغی (ذکاءالملک)بود. محمدحسین خان ادیب و شاعر که در اشعار و نوشته های خود به ادیب تخلص می نمود. لقب فروغی را ناصرالدین شاه به او داد. محمدحسین خان از رجال صاحب علم و معرفت و ادب در دوره قاجار محسوب است. در زمانی که محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات و دارالترجمه بود محمدحسین خان فروغی در دستگاه او وارد شده و مدتی را به عنوان مدیر دارالترجمه و مترجم زبان عربی و فرانسه با وی همکاری می نمود. به واسطه دوستی و هم فکری که با میرزا ملکم خان داشت در دوران ناصری، مدتی تحت تعقیب یا طرف بی اعتنایی واقع شد. ولی در دوران مظفرالدین شاه امکان بیشتری برای نشر افکار و آرای خود پیدا نمود. چنان که امتیاز انتشار روز نامه تربیت، اولین روزنامه غیردولتی ایران را دریافت کرد. آراء تربیتی و ترویج افکار متجددانه در روزنامه تربیت بوسیله او، اثر محسوسی در جمع روشنفکرانه زمان خود داشت. این افکار تجددخواهانه که گاه به شکل افراطی در ستایش از مغرب زمین و علم گرایی در آنجا به خصوص فرانسه به عنوان مهد تمدن تجلی می یافت، در آثاری که محمدعلی فروغی پسر محمدحسین خان که به عنوان مترجم با روزنامه همکاری می نمود، دنبال می شد.
محمدعلی خان که در تحت توجهات پدرش با افکار جدید آشنا شده بود، با تحصیل در دارالفنـون و ارتباط با افکار و افراد متجدد در داخل و خارج ایران، کاملاً جامه روشنفکــری به تن می کند. وی به سبب علائق خود از تحصیل طب که به آن مشغول بود، صرفنظر کرده به تحصیل در رشته ادبیات مشغول شد. وی سپس در مدرسه علوم سیاسی به تدریس مشغول شد، ولی به دلیل شرایط خاص زمان خود و جاه طلبی هایی که داشت داخل جمع سیاسیون روشنفکر شد و در اعداد رجال صاحب منصب سیاسی مملکت قرار گرفت.
محمدعلی فروغی در سراسر عمر سیاسی خود مشاغل بسیاری را داخل دستگاه دولتی هم عهده دار بود و همزمان به ترجمه و تألیف مقالات و کتاب های مختلف ادبی و تاریخی و فلسفی مشغول بود. این خصوصیت از وی عنصر کاملاً متمایز با دیگر رجال هم عصر خود ساخته است. فردی که از طرفی به حوزه های اندیشه و فکر نظر دارد و از طرفی می بایستی مواجه با دیپلماسی گفتگو با جریانات و ترفند های سیاسی باشد.
فروغی که حضور فرهنگی و اجتماعی خود را در کنار پدر و از طریق روزنامه تربیت متجلی ساخته بود، درباره نقش مؤثر قانون خواهی و تجدد طلبی پدر خود در دوران ناصری و مظفری چنین اظهارنظر می کند:"...(در دوران ناصرالدین شاه) اگر کسی اسم قانون را می برد گرفتار حبس، تبعید و آزار می گردید، لیکن گواه در آستین باشد، چه همین پیش آمد برای پدر خودم و جمعی از دوستان و همشهریان او واقع شد و آن داستان دراز است... همین که نوبت سلطنت مظفـرالدین شاه رسید، آن پـادشاه از جهت اینکه ضعیف و بی حـال بود یا واقعأ متجـدد و ترقــی خواه بود، به هر حال آن سختی های زمان ناصرالدین شاه را سست کرد...در سال اول سلطنت مظفرالدین شاه پدر من که دست از طبیعت خود نمی توانست بردارد، اولین روزنامه غیر دولتی را در همین شهر طهـران تأسیس کرده و مندرجات آن را مشتمل بر مطالبی قرار داد که کم کم چشم و گوش مردم را به منافع و مصالح خودشان باز کرد .آن روزنامه تربیت نام داشت. من هم آن وقت به درجه ای رسیده بودم که در کار روزنامه با من گفتگو می کرد. یک روز پرسید مقاله ای که امروز برای روزنامه نوشته ام خواندی؟ عرض کردم :بلی . پرسید : دانستی چه تمهید مقدمه ای می کنم؟من در جواب تأمل کردم. فرمود: مقدمه می چینم برای این که به یک زبانی حالی کنم که کشور قانون لازم دارد. مقصودم این است که این حرف را به صراحت نمی توانست بزندو برای گفتن آن لطایف الحیل می بایستی بکار برد..."*
مؤلف تاریخ بیست ساله ایران در معرفی او چنین می نویسد:" یکی از مهره های شطرنج سیاسی ایران دردوران مشروطیت و انقراض سلسله قاجار و روی کار آوردن رضاخان پهلوی، میرزا محمدعلی خان فروغی (ذکاءالملک )بوده است. او یکی از فراماسون های باهوش و تحصیلکرده و دانشمند و صاحب تألیفات در ادبیات و حکمت و فلسفه می باشد و از جمله سیاستمداران و افرادی است که همواره طرفدار سیاست انگلستان در ایران و مورد حمایت و اعتماد آنها بوده است. به همین جهت هم مقامات و مشاغل مهمی را شاغل گردیده است. فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری یا از لحاظ آگاهی به سیاست انگلستان در مورد تمرکز حکومت مرکزی و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت می کرده و در بسیاری از بازی های سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه گردانان اصلی او بوده است. در بدو به سلطنت رسیدن رضاخان پهلوی و نیز آخرین روزهای سلطنت او رئیس الوزراء بوده است."[1]
یکی از دلایلی که اشاره می شود به همراهی و همکاری او با سیاست انگلستان در ایران، بحث مخارج پلیس جنوب بود و وجوهی که به استناد قرارداد 1919 به ایران تحمیل شده بود. و از جانب دولت های مشیرالدوله و قوام السلطنه و مستوفی الممالک با پرداخت آن مخالفت شده بود ولی در زمانی که محمدعلی فروغی، وزیر امور خارجه بود با پرداخت آن وجوه موافقت کرد.[2]
عبداله انتظام درباره فروغی می نویسد: " شهرت مرحوم فروغی مابین سیاستمداران و دیپلمات های خارجی بیشتر در مذاکرات خصوصی و کار در کمیته های کوچک آشکار می گردید..."[3]
با سابقه ای که فروغی در امور سیاسی داشت و نقش های مختلفی که در میان دولتمردان ایفا نموده، به ویژه در ارتباطات ایران با کشورهای دیگر، در بین سیاستمداران نظرات متفاوتی را درباره خود برانگیخته است.
برخی وی را سیاستمداری هوشمند و آگاه دانسته و در میان معرکه های سیاسی ، نقش وی را مؤثر و مفید تلقی می نمودند. و برخی دیگر نیز او را عنصری منفعل و تحت تأثیر دولت های بزرگ به خصوص انگلستان می دانسته اند که قدم های بسیاری به نفع ایشان و علیه منافع ملی برداشته است.
از جمله مخالفین فروغی، یکی عباس اسکندری مدیر روزنامه سیاست ارگان نمایندگان اقلیت دوره پنجم مجلس بود که با مدرس نیز همکاری داشت.
وی در کتاب آرزو، محاکمه گونه ای ترتیب می دهد و تعدادی از رجال اواخر دورة قاجارو اوایل دوره پهلوی را به محاکمه می کشد. وی در ادعانامه خود که علیه فروغی ترتیب می دهد، وی را چنین معرفی می کند:"...دراواخر مجلس چهارم مستوفی الممالک حکومتی تشکیل داد که در آن زمان معروف به کابینه نیم بند گردید یعنی بعد از شش هفته چهار وزیر بجای هشت وزیر آورد و به مجلس معرفی کرد. آن روز را یکی از ایام تیره این مملکت باید به شمار آورد زیرا از آن تاریخ کسی که در پشت میزهای اداری مملکت بود قدم به صحنه سیاست گذاشت. این شخص در سال های اول مشروطیت وکیل و وقتی هم رئیس مجلس شده و بعد ها مسند قضاوت را اشغال کرده بود... این شخص با دست خود نمی کشت، تهدید نمی کرد، کسی را نمی زد ولی ارائه طریق می نمود. از هر سختی و شدتی که نسبت به عامه می شد تمجید می کرد و یک مثل تاریخی می آورد. وقتی کسی را می کشتند می گفت داریوش هم همین کار را برای اصلاح مملکت نمود. خشایار شاه چنین گفت و اسکندر کبیر چنین نمود... بنابر مقدمات فوق این شخص [فروغی] را مدعی العموم نسبت به جرائمی که ذیلا" ذکر می شود مسئول و مجرم تشخیص می دهد..."4
یکی دیگر از مخالفین فروغی، محمد مصدق نماینده مجلس در دوره ششم قانون گذاری بود. مصدق به همراهی فراکسیون اقلیت که آیت ا..مدرس نیز عضو آن بود. در هنگام معرفی کابینه حسن مستوفی در شهریور 1305 مطالبی در مخالفت با دو وزیر پیشنهادی دولت، حسن وثوق و محمد علی فروغی، ابراز می دارد.
اعضای پیشنهادی مستوفی برای هیئت دولت بدین قرار بودند. میرزا حسن اسفندیاری وزیر مالیه، علی قلی خان انصاری وزیر خارجه، میرزا حسن وثوق وزیر عدلیه، مهدی قلی خان هدایت وزیر فوائد عامه، میرزا احمد خان بدر وزیر معارف، میرزا محمد علی خان فروغی وزیر جنگ، میرزا احمد خان اتابکی وزیر پست و تلگراف، میرزا محمود خان احتشام السلطنه وزیر داخله. مصدق در بیان مخالفت خود با دو وزیر پیشنهادی، حسن وثوق و محمدعلی فروغی، که در صورتجلسه مذاکرات مجلس دورة ششم آمده ضمن اشاره به دو مراسله ای5 که از طرف فروغی به سفارتخانه های شوروی و انگلیس نوشته و چنین اظهار می دارد: "اول مراسله ای است که به سفارتخانه دولت شوروی نوشته و موافقت خود را در قضاوت دعاوی اتباع آن دولت در اداره محاکمات وزارت خارجه اظهار نموده و به عبارت اخری عهدنامه ترکمانچای و برقراری کاپیتولاسیون را تجدید نموده است... [احساسات نمایندگان علیه فروغی] دویم مکاتبه ای است که فروغی با سفارت انگلیس نموده و در آن قریب بیست کرور تومان دعاوی آن دولت نسبت به ایران را تصدیق کرده است. حقیقت چقدر معامله خوبی است که بعضی برای اختناق و فروش ایران پول بگیرند و آقای فروغی اصل را با فرع تصدیق نماید. اگر در سایر ممالک وزیر با هیچ سفارتی مکاتبه نمی کند و به هیچ سفارتی سند نمی دهد مگر اینکه بعد از تصویب مجلس باشد متأسفانه در این مملکت فروغی و امثالش اول ممضی این قبیل نوشتجات می شوند تا بعد مجلس تصویب نماید. به عبارت اخری اول ریش دولت را به دست می دهند تا ریش ملت هم بعد بدست آید. فروغی چون تصور می نمود که وزراء کابینه اش موافقت ننمایند مطابق اطلاعات من این نوشتجات را بدون اطلاع آنها صادر نموده؛ چنانچه غیر از این است آقایان نمایندگانی که در کابینه اش وزیر بوده اند و امروز در مجلس حاضرند، تکذیب فرمایند. چی سبب است که تا این درجه در خیانت تجاهر نمایند. به عقیده بنده جهل آن کسانی که مدعی تجددند و از آن بوئی به مشام شان نرسیده و رویه و رفتار آن اشخاصی که به وطن خواهی و مملکت دوستی معروفند ولی امتیازی بین فروغی و غیر او نمی گذارند.
پس جهل است که ما را اسیر می کند و این رویه است که خادم را بیچاره ومأیوس می نماید والا به فروغی می گفتیم هیچکس نمی تواند اسلام را با غیر اسلام در شرایط غیر متساوی بگذارد به این معنی که اگر مسلمی در روسیه خلاف نمود روس ها او را بدار بزنند ولی اگر یک روسی در ایران عملی مخالف قانون اسلام نمود محاکمات وزارت خارجه در دفتر خود یادداشت نموده و او را به روس ها که به قانون شرع عقیده ندارند تسلیم کند که در روسیه هر طور که خواستند رفتار نمایند. چون ما نمی خواهیم نه فرمایش رسول خدا را اجرا نماییم که می فرمایند: "(الاسلام یعلوو لا یعلی علیه") و نه تشخیص امر را از نظر قوانین بین المللی داده و در نتیجه حیثیات اسلام و ایران را حفظ کنیم . فروغی را بعد از این اعمال در رأس قواء دفاعیه مملکت قرار می دهیم که با این عقیده حافظ منافع مملکت باشد و در آتیه صلاح خود را دراین رویه و رفتار بداندو اگر دفعه دیگری به ریاست وزارت دفاع رسید آخرین چوب حراج را زده باشد کما اینکه از اول عصر جدید ایران تا کنون فروغی بواسطه همین اوصاف ضرری ندیده و همیشه در کار بوده است و بلکه گاهی مثل امروز غیر از وزارت دفاع یکی دو کار دیگر هم، ریاست دیوان تمییز و ریاست مدرسه حقوق را ذخیره نموده که اگر از مقام وزارت کناره جوئی کـرد باز ممـلکت از آثار وجـودیه ایشان مستفیض شود. مکاتبات فروغی چون مخالف عهدنامه ایران و روس و بر خلاف قانون اساسی است بنده به آنها وقعی نمی گذارم و کان لم یکن می دانم . جمعی از نمایندگان . صحیح است.
دکتر مصدق: فقط از آقای رئیس الوزرا سوأل می نمایم که آیا آدم بیکار صحیح العمل در مملکت نیست که باید فروغی در مسافرت هم وزیر بوده و از حیثیات این مقام استفاده نموده و حقوق آن را دریافت نماید؟ آیا این رویه مشوق خیـانت نیست و آیا این طریقه وطن خواهان را مأیوس نمی نماید؟
سندی که در این مقاله معرفی خواهد شد، نامه ای است از فروغی خطاب به یک دوست درباره همین نطق مصدق در مجلس شورای ملی و جوابگویی به اظهارات مخالفت آمیز وی و توجیه رفتارهای سیاسی خود. درباره فروغی گفته ها و ناگفته های بسیاری است. وی در طی دوران عمر خود آثار دوگانه بسیاری را در دو وجه فرهنگی و سیاسی از خود بجا گذاشته است.
آثار مکتوب فرهنگی وی از این قرار معرفی می شوند:
1)غرائب زمین و عجایب آسمان <چاپ سنگی>
2)تاریخ مختصر عالم برای سال پنجم<چاپ سنگی>
3)کمال الملک هنرمند همیشه زنده
4)تاریخ ملل قدیمه مشرق
5)شرح وقایع امریه در تراق
6)سیر حکمت در اروپا
7)تاریخ مختصر دولت قدیم روم
8)زندگانی پطر کبیر
9)تاریخ مختصر ایران و عالم برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی ایران
10)حقوق اساسی (یعنی )آداب مشروطیت دول <چاپ سنگی>
11)کمال الملک (1227-1319)
12)تاریخ مختصر ایران ایران و عالم برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی<چاپ سنگی>
13)مقالات فروغی محمد علی ذکاءالملک
14)پیام من به فرهنگستان
15)حکمت سقراط
16)آیین سخنوری
17)مقالات فروغی درباره شاهنامه و فردوسی
18)حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول <چاپ سنگی>
عملکردها و آثار سیاسی و فرهنگی فروغی نیز بدین شکل معرفی می شوند.
از حدود سال 1315ه.ق به بعد تحصیل در دارالفنون در رشته طب. تدریس در مدرسه علمیه، ادب، دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی، مدیریت مدرسه علوم سیاسی، نمایندگی دوره دوم مجلس شورای ملی، ریاست مجلس شورای ملی، وزیر مالیه در کابینه صمصام السلطنه، وزیر عدلیه در کابینه صمصام السلطنه، ریاست محکمه عالی تمییز، وزیر عدلیه در کابینه مستوفی الممالک، نمایندگی در دوره سوم مجلس شورای ملی، وزیر عدلیه در کابینه مشیر الدوله، ریاست محکمه عالی تمییز (بار دوم)، عضو هیئت نمایندگی ایران برای شرکت در کنفراس صلح پاریس، وزیر خارجه در کابینه مستوفی الممالک، وزیر مالیه در کابینه مشیر الدوله، وزیر خارجه در کابینه سردار سپه، همکاری در تأسیس مجله اصول تعلیم ،وزیر خارجه در کابینه سردار سپه، وزیر مالیه در کابینه سردار سپه، وزیر مالیه در کابینه سردار سپه، رئیس الوزراء، همکاری در تأسیس انجمن آثار ملی و رئیس آن انجمن، وزیر جنگ در کابینه مستوفی الممالک، سفیر ترکیه و نماینده ایران در جامعه ملل و ریاست شورای جامعه ملل، وزیر اقتصاد در کابینه مخبرالسلطنه، وزیر خارجه و کفیل وزارت اقتصاد در کابینه مخبرالسلطنه، وزیر خارجه در کابینه مخبرالسلطنه، رئیس الوزراء، رئیس الوزراء، عضویت فرهنگستان و رئیس فرهنگستان، ریاست شورای عالی انتشارات، نخست وزیر (در 1329ه.ش)، وزیر دربار شاهنشاهی، سفیر منتخب برای آمریکا.
با نگاهی به فهـرستـواره سنواتی مشاغل و مناصبی که فـروغی بر عهده داشته، بخوبی نشان می دهد که وزن مشاغل سیاسی وی از مناصب و اشتغالات فرهنگی او، بسیار سنگین تر بوده است.
نقش تاریخی وی در هنگام استعفای رضا پهلوی و جانشینی محمدرضا پهلوی کاملاً در حافظه تاریخ مانده است.
با این حال تعداد تألیفات و آثار نوشتاری او، حکایت از دلبستگی وی به مشغولیات فکری و فرهنگی او دارد، به همین سبب شاید نتوان او را صرفاً یک سیاستمدار و یا یک ادیب اهل فرهنگ معرفی نمود ولی می توان چنین ازریابی را پیشنهاد داد. فروغی سیاستمداری بود که از ادله و مستندات فلسفی و تاریخی در ارتباطات و دیپلماسی سیاسی خود بهره می برد.
وفات فروغی در آذر ماه 1321اتفاق افتاد.
متن سند6
دوست غزیز من مدتی است از یکدیگر بی خبریم. فراغت این ایام را مغتنم شمرده ،شمه از روزگار خود برای تو می نگارم و منتظرم که تو هم مرا از حال خود آگاه سازی.
نمی دانم اطلاع داری یا نه که در بهار گذشته موقعی که اعلیحضرت شاهنشاه پهلوی دام ملکه آقای مستوفی الممالک را به تشکیل کابینه مأمور نمودند معظم الیه عضویت در کابینه خود را به بنده تکلیف نمودند و من چون حس کردم که اعلیحضرت همایونی و آقای رئیس الوزراء به عضویت من در کابینه مایل اند،محض امتنال امر اعلی و شکر تعمت و سپاس ارادت قلبی که همیشه به آقای مستوفی داشته ام امتناع ازخدمتگذاری را جایز ندانسته و عرض کردم در تمام مدت عمر پنجاه ساله خود دائماً در زحمت بوده و قریب سه سال و نیم است متوالی به خدمت طاقت فرسای وزارت و ریاست وزراء اشتغال داشته و اینک قوای جسمانی و روحانی رو به انحطاط است و مداومت در خدمت برای من میسر نیست مگر اینکه چندی بواسطه کنار بودن از کار فی الجمله ترمیم قوایی بکنم بنابراین هرگاه اجازه مرحمت شود چند ماهی مسافرت و استراحت کنم پس از مراجعت عضویت کابینه را قبول خواهم کرد و اگر امر این باشد که الان داخل کابینه شوم باز لازم است بعد از چند روز اجازه مسافرت داشته باشم و اگر غیر از این باشد چون بواسطه خستگی قوه کار ندارم از قبول خدمت عذر می خواهم بالاخره اعلیحضرت همایونی و آقای رئیس الوزراء7، طریق دوم را اختیار فرمودند و پس از چند هفته اشتغال به امور وزارت جنگ عازم اروپا شدم و چندی در دهات فرنگستان به خیال دوری از جارو جنجال و آشوب خوش بودم ناگاه روزنامه های طهران رسید و معلوم شد آقای مصدق نماینده محترم در مجلس شورای ملی لازم دانسته اند بنده رابه خیانت کاری منتسب نمایند و این معنی را یکی از دلایل مخالفت خود با کابینه آقای مستوفی الممالک قرار دهند. من در دوره پنجم شورای ملی که باز ایشان وکالت داشتند دیده بودم که با اصرار فوق العاده مکرر به آقای میرزا حسین خان پیرنیا (مؤتمن الملک) که رئیس مجلس بودند حمله می کردند و آن مرد محترم را مورد تنقید با لحن شدید قرار می دادند. تعجب می کردم و پیش خود می گفتم فرضاً آقای پیرنیا خبط و خطایی بکند با آن که همه کس تصدیق دارد که ایشان در وظایف ریاست مجلس کاملاً با متانت و بی طرفی رفتار کرده و همیشه وجود ایشان یکی از موجبات وقر و عظمت مجلس بوده . چرا آقای مصدق این اندازه و به این حرارت از ایشان دنبال دارد. در این موقع هم از حملات آقای مصدق نسبت به خودم با این که خیانتی نکرده ام بر تعجبم افزود. چون بیانات ایشان را تا آخر خواندم دیدم درد شدیدی در دل دارند از این که بنده مدت زیادی در کابینه های متوالی وزیر و اخیرأ رئیس الوزرا بوده ام و اکنون با وجود غیبت در کابینه عضویت دارم و بعلاوه بعضی عناوین دیگر از قبیل ریاست دیوان تمییز و ریاست مدرسه حقوق را دارا هستم . پس مشکلم راجع به حرکات آقای مصدق حل شد و دانستم اقتضای طبیعتش این است و بعلاوه هر کس برای پیشرفت کار خود بر حسب ذوق و فطرت خویش راهی را اختیار می کند. مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بی جهت یا با جهت به اشخاص حمله کند و در راه دلسوزی وطن اظهار شجاعت نماید. مختصر جوان است و جویای نام آمده است.8 اظهار مسلمانی هم که مایه ندارد . در مجلس شورای ملی قرآن از جیب یا شمایل از بغل در می آوریم و زهرة همه کس را آب می کنیم . با این تفصیل کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطن دوستی مصدق شک نماید . اما رویه من غیر از این است و تو می دانی که از اول عمر خود تا کنون نه شارلاتانی کرده ام نه خود ستانی، نه هوچی بوده ام نه انتریک باز برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیل شهرت و نام و اسباب چینی و دسیسه کاری نکرده ام. تاکنون هر مقامی را دارا شده ام اعم از وکالت و ریاست و وزارت بدون استثناء آن مقام دنبال من آمده است من از پی آن نرفته ام. شاه و رؤسای وزراء و دوستان من همه بر این امر شاهدند و هیچ کس نمی تواند از روی حقیقت مدعی شود که من برای رسیدن به مقامی از او تقاضائی کرده باشم و این که می گویم محض و رجزخوانی نیست و نمی خواهم اجر اشخاصی را که در مورد من احسان کرده اند را ضایع کنم و نیز ادعا ندارم که شخصی فوق العاده هنرمندم.
تنها ادعای من این است که به قدر قوه در خدمت به مملکت کوشیده ام و با اشخاصی که هم قدم شده ام صمیمیت داشته ام و مخصوصاً در دنیا راست راه رفته ام. نیت سوء نداشته ام. از خیانت کاری احتراز کرده ام. از روی اختیار به کسی ضرر و آزاری نرسانده ام . در صدد تضییع مردمان آبرومند برنیامده ام و اگر در این مشروحه از خودم و مصدق حرفی میزنم برای خودستایی و تضیع او نیست حقیقت حال را بیان می کنم و باقی را به خدا باز می گذارم . زیرا که هر چند که هیچ وقت قرآن و شمایل از جیب و بغل بیرون در نیاورده ام کاملاً معتقدم که در عالم حقیقتی هست و به او اتکاءو اتکال دارم و هم نعم الوکیل.
حال یقین منتظری که وارد مطلب شوم یعنی نسبت هایی را که مصدق به من داده نقل و رد کنم . صبر کن دو کلمه دیگر از ان موضوع خارج ولی به اصل مطلب مربوط است بگویم و درد دل مصدق را تخفیف دهم که ضمناً ثوابی کرده باشم .
اولاًدر باب ریاست من در دیوان تمییز بر مصدق فی الجمله اشتباهی دست داده است به این معنی که من ریاست دیوان تمییز را نه بالفعل دارم نه آن را زیر سر گذاشته ام ولیکن چون چندین سال این شغل را داشته ام اکنون به موجب قانون استخدام، مقام ریاست دیوان تمییز را دارم یعنی هر وقت بیکار باشم و ریاست دیوان تمییز شاغلی نداشته باشد من می توانم آن را شاغل شوم و اگر شاغلی باشد من با این رتبه منتظر خدمت وزارت عدلیه خواهم بود و این حقی است که قانون به من داده و هیچکس تفضلی به من ننموده. راست است که همکاران محترم من در دیوان تمییز غالباً می گویند ریاست تمییز متعلق به تست ولیکن این تعارفی است که از راه محبت به من می کنند و من از احساسات مودت آمیز ایشان ممنونم اما هیچوقت به ریش نگرفته ام . اما ریاست مدرسه حقوق، تفضیل آن این است که ریاست مدرسه مزبور با مستشار فرانسوی عدلیه بود. کنترات مستشار سر آمد و رفت. مدرسه بی رئیس شد و وزارت معارف درباب ریاست ان گرفتار محذورات گردید . بالاخره معلمین و محصلین مدرسه و وزارت معارف حل مشکل را در این دیدند که ریاست افتخاری مدرسه رابه من تکلیف کنند. من با آن که به بعضی ملاحظات میل نداشتم برای رفع محذورات وزارت معارف موقتاً قبول کردم. پس این ریاست برای من اولاً افتخاری است، یعنی نفع مالی ندارد ثانیاً موقتی است که این وظیفه را هر چه زودتر ادا کند و مدرسه حقوق را از بی تکلیفی بیرون آورند. اینک می رویم بر سر نسبت هایی که مصدق به من داده است. خیانت کاری مرا به دو فقره عنوان کرده است، یکی این که مراسله به سفارت روس نوشته و اعاده کاپیتولاسیون را قبول کرده ام. دیگر این که مطالباتی را که دولت انگلیس از دولت ایران داشت تصدیق نموده ام. فقره اول اگر حقیقت داشت، البته خیانت بود. اما از سعادت من و مملکت و بی توفیقی مصدق بکلی دروغ است و در واقع نمی دانم این تخیل در چه عالمی به او دست داده است . نه تنها من کتباً و شفاهاً اعاده کاپیتولاسیون را نسبت به روس ها قبول کرده ام نه وعده داده ام بلکه در عالم حقیقت گویی اطمینان می دهم که اولیای دولت سویت در مدتی که من دخیل در امور بوده ام هیچوقت چنین تقاضایی نکرده اند بلکه هرگاه بین ما و آنها در این باب گفتگویی به میان آمده عنوان آنها این بوده است که چون کاپیتولاسیون نسبت به ما لغو شده میل داریم و شما باید سعی کنید نسبت به دیگران هم ملغی شود و از جمله مسائلی که من در آن کار کرده ام همین الغاء کاپیتولاسیون است. چنان که در موقع امضای عهد نامه اخیر با دولت ترکیه و تهیه عهد نامه با لهستان این فقره را تصریح کرده ام و نسبت به سایر دول هم با مقامات رسمی و غیر رسمی آنها مذاکرات کرده ام و علناً می گویم که انها هم اصراری به ابقای کاپیتولاسیون ندارند ولیکن منتظرند جریان امور عدلیه ما اطمینان بخش شود و یکی از وسایل حصول این مقصود اصلاح و تکمیل قوانین است و من با آن که رسم ندارم خودنمایی کنم اینک بناچار می گویم که در ترتیب اکثر قوانینی که تا کنون برای عدلیه تهیه شده چه آنها که رسمیت یافته و چه نیافته شرکت و مدخلیت تامه داشته ام و اگر عیب و نقصی در آنها باشد از آن است که قوانین بشری از عیب و نقص ناگزیر است خاصه برای مردمی که به کار تازه شروع می کنند معذالک همین قوانین موجوده را اگر حسن جریان بدهند و محاکمه عدلیه را محترم بدارند دارای مقامی خواهد شد که دولت ایران بتواند کاپیتولاسیون را الغاء کند و به دول خارجه هم بقبولاند. اما قضیه مطالبات انگلیس، شرح مطلب اجمالاً این است که بعد از ختم جنگ عمومی یعنی از هفت سال قبل به بعد دولت انگلیس از دولت ایران مطالباتی داشت و از بابت وجوهی که دستی داده یا قیمت اسلحه یا کارهایی که انجام داده بودند و خود را طلبکار می دانست. جمیع کابینه های ما گرفتار مذاکره این کار بوده اند. قسمتی از آن مطالبات را هیچکس رد نمی کرد فقط در کم و کیف آن گفتگو بود از قبیل بعضی مساعده ها که قبل از جنگ به دولت ایران داده شده و محل حرف نیست و ربح آن را تا کنون دولت هر سال مرتباً پرداخته و جزء اقساط دیون دولتی در بودجه ها منظور و به تصویب مجلس رسیده است و فقط کیفیت پرداخت اصل آن معین نشده بود و هم چنین وجوهی که به عنوان موراتوریم9 به دولت رسیده و قس علی ذالک را هم زیر بار نمی رفتیم و حقا" دین خود نمی دانستیم و اشکال عمده در این قسمت بود.بالاخره سه سال قبل در کابینه اعلیحضرت پهلوی قضیه جداً مطرح شد و آن کابینه با قدرت و قوت قلبی که داشت مذاکرات به عمل آورد .
پس از مدتی گفتگو بالاخره دولت انگلیس که نمی خواست از طریق عدالت و حسن روابط با ایران خارج شود از قسمتی از دعاوی خود که زیاده از نصف آن بود صرفنظر نمود و موافقت وصول شد و بنابود مطلب به مجلس شورای ملی پیشنهاد شود . قضیه نهضت ملی و تغییر سلطنت پیش آمد و مجال نشد و به مجلس ششم موکول گردید . در کابینه من کاری که شده این است که در تحت شرایط چند که همه بر نفع دولت ایران است وعده داده شده که به مجلس پیشنهاد و اگر تصویب شد به اقساطی چند پرداخت شود . حال این فقره اگر خدمت نباشد خیانت نیست . فرضاً که پرداخت این وجوه بیجا باشد ضرری مالی است که به دولت وارد شده، نه مثل قضیه کاپیتولاسیون که اگر راست بود لطمه به حقوق مملکت می زد. این کار را تنها من نکردم . همکاران من از سه سال قبل تا وقتی که ختم شد دخیل یا مسبوق بودند. در صورتمجلس های جلسات هیأت وزراء ضبط است . وزرای سابق و وزرای کابینه من همه تصویب کرده اند و چیزی نبود که کسی تصویب نکند. بالاخره باز هم کار به اختیار مجلس شورای ملی است. یعنی قید و تصریح شده که پرداخت وجوه، مشروط به تصویب مجلس است .
از همه با مزه تر این که مصدق در بیانات خود می گوید این کارها اگر باید بشود باید با اجازه مجلس باشد نه این که قبلاً بکنند و بعد به مجلس بیاورند . بیچاره با آن که مدعی دکتری در علم حقوق است و یک دوره هم وکالت کرده هنوز نفهمیده است که استجازه از مجلس همین است که به مجلس پیشنهاد کنند و معاملاتی را که دولت با هر کس از داخله و خارجه می کند هر کدام که به موجب قانون اساسی محتاج به تصویب مجلس است به قول آقای مدرس ،معامله فضولی است و تا وقتی که مجلس تصویب نکرده تحقق پیدا نمی کند . منتها دولت به کسی نمی گوید برای این که این معامله را با تو بکنم باید قبلاً از مجلس اجازه بخواهم دولت می گوید این معامله را می کنم و شرط صحت آن تصویت مجلس است. اگر این حرف را هم نزند باز مطلب بجای خود و تصویب مجلس در هر حال شرط صحت معاملات دولتی است.
یک نکته لطیف دیگر هم این است که قرض درست کردن برای دولت اگر کار بدی است تقصیر کسی است که پول را می گیرد نه آن کسی که ادای قرض را قبول می کند چه امتناع از ادای قرض بد حسابی است و بد حسابی اگر برای اشخاص قبیح است. برای دول به مراتب قبیح تر است. زیرا که تأثیرات بی اعتباری دولت خیلی بیشتر است و این که گفتم این کار به عقیده من خدمت بوده به این نظر بود که هم دعاوی غیر حق را رد کرده ام هم بواسطه قبول دعاوی حقه اعتبار دولت را محفوظ داشته ام و مقصودم این نیست که برای کسی هم اثبات تقصیر کنم چه آن خود مبحثی دیگر است. در هر حال دولت های گذشته در قبول این پیشنهاد مصالحی و در رد آن مفاسدی دیدند دولت های آینده ممکن است نظر دیگری داشته باشند.در آن صورت به مجلس پیشنهاد نخواهند کرد.
اگر هم بکنند ممکن است مجلس موافق نباشد و رد کند و این هر دو وجه تازگی ندارد و نظایر آن در ممالک خارجه و در مملکت خود ما بسیار است. یک رئیس الوزرای انگلیس با دولت سویت عهد نامه بست. رئیس الوزرای دیگر از بردن عهدنامه آن به مجلس امتناع نمود. مستر ویلسن رئیس جمهور آمریکا به اتفاق چندین دولت عهد نامه معظمی مثل معاهده ورسایل10 را امضاء کرده بلکه سلسله جنبان عقد آن معاهده بود معذلک مجلس آمریکا آن را تصویب ننمود. چند ماه پیش قرارداد بین ایران و روس در باب شیلات به مجلس شورای ملی پیشنهاد شد و به تصویب نرسید و اگر بگویند مجلس به محذور خواهد افتاد. مطمئن باش که حرف است برای مجلس و حتی برای دولت هیچ محذوری نیست و امروز بحمداله استقلال دولت کامل و محکم است. مسئله فقط تابع مصالح و مفاسدی است که دولت سابق تشخیص داده، اگر تشخیص11 صحیح بود دولت های لاحق و مجلس هم البته باید تصدیق و تصویب کنند گرنه رد خواهد کرد و هیچ طور نمی شود. دوست عزیز خاطرت را فرسودم . معذور دار ما را و اجازه بده یک کلمه دیگر بگویم . کسی که فکرش عمیق نباشد . اگر از داستان من آگاه شود ممکن است بگوید :فروغی پنجاه سال زحمت و ریاضت کشید . دنبال جمع مال و زخارف نرفت. از جاده درستی و راستی خارج نشد. هر خدمتی از دستش برمی آمد کرد برای حفظ مقام عفت اخلاقی و عزت نفس از همه تمتعات و لذایذی که دیگران بر سرآن دین و وطن و ناموس به باد می دهند . صرفه نظر نمود معهذا با بی تقصیری و بی گناهی در مجلس شورای ملی نسبت خیانت و وطن فروشی به او دادند . در این صورت آیا بهتر نبود که به کلی بر عکس رفتار کند و آنها که می کنند آیا حق ندارند.
اگر چنین سخنی شنیدی زنهار فریب مخور. ظاهر بین مباش . حقیقت پنهان نمی ماند . درست که جمع و خرج کنی باز صرفه در درستی و راستی است و من نباخته ام . تحقیق مطلب طولانی است و فعلاً مجال بحث آن نیست.
خدانگهدار
فروغی محمدعلی
*.مجله یغما .ش142(1339ه.ش)ص 65.66
1.حسین مکی و تاریخ بیست ساله ایران، ج4،نشرناشرصص20-21.
2.همان.ج5،پانویس ص99.
3.عبداله انتظام،سخنانی درباره فروغی،نتشارات کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،1354،ص12
4. عباس اسکندری ،کتاب آرزوبه نقل از کتاب تاریخ بیست ساله ایران،ص24.
5. مؤلف تاریخ بیست ساله ایران درباره این دو مراسله در ج4ص150 می نویسد :پس از نطق دکتر مصدق هم سفارت شوروی و هم دولت وجود چنین مراسله ای را که برقراری کاپیتولاسیون است تکذیب نمودند. دوم مکاتبه ای است که فروغی با سفارت انگلیس نموده و در آن قریب بیست کرور تومان دعاوی آن دولت نسبت به ایران تصدیق کرده است،که این موضوع مورد تکذیب واقع نشدو کاملا"حقیقت داشته است و ...
6.این سند با شماره 734 در مخزن خطی کتابخانه ملی موجود است.
7.محض برای عطوفت و قدردانی.
8. [در حاشیه] و نام خود را در بدنامی دیگران می طلبد.
9. مهلت قانونی. استمهال.
10.ورسای
11.درحاشیه: دولت های سابق.
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/92647
و
http://aftab.kateban.com/entry438.html
فروغی، اندیشمند آزادی و تکامل
مسعود بُربُر – روشنفکر و دولتمردی به نام محمدعلی فروغی، مرد فرهنگ، اما در عین حال مرد سیاست. زندگی فروغی – مقام روشنفکرانه و نقش سیاسیاش- حکایتی است از سرشت و سرنوشت مدرنیته و لیبرالیسم در ایران.
«دولت نباید مختار باشد که هر قسم قانونی میخواهد وضع کند و باید مقید به بعضی قیود و حدود باشد. افراد ناس بالفطره و بالطبیعه بعضی حقوق عمومی دارند که دولت باید آنها را رعایت کند» و حتی با وضع قوانین نمیتواند متعرض آنها شود چرا که «بنای دولت برای رعایت همین حقوق نهاده شده و اگر غیر از این کند از وظیفه خود خارج و متعدی شده است.»
این توصیفی است که رامین جهانبگلو از محمدعلی فروغی دارد. فروغی زندانیان سیاسی را آزاد کرد، به مطبوعات اجازه انتشار آزاد و بدون سانسور را داد و شاید بتوان گفت واقعبینانهترین و متوازنترین نما از فروغی، در کتاب رهبران مشروطه ابراهیم صفایی نشان داده شده: «فروغی یک انسان لیبرال بود. او به نمادهای ملی ارزش قائل بود و سنتها را احترام میگذاشت.» پس از مرگ فروغی نیز، دیگر به ندرت فیلسوف – دولتمردی مانند او ظهور کرد و به گزافه نیست اگر فروغی را یکی از بنیانگذاران لیبرالیسم ایرانی بنامیم.
فروغی سیاستمداری لیبرال بود چرا که آزادی را در معنای لیبرالیستی آن درک میکرد و از سوی دیگر او سیاستمداری محافظهکار نیز بود چرا که تلقیاش از مفهوم ترقی، خصلتی غیررادیکال داشت و هم از اینرو، کنار نهادن نهادهای سنتی را شرط پیشرفت نمیدانست.
بنیادهای لیبرال در اندیشه سیاسی فروغی را پیش از همه در رساله «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» که یک سال پس از انقلاب مشروطه درباره حقوق و آزادیهای فردی نوشته میتوان یافت به ویژه آنجا که از نظر فروغی علت وجودی قوانین، صراحتاً پیشگیری از سوء استفاده از قدرت است و حاکمیت نیز تنها از آن ملت است و «وظیفه دولت این است که حافظ حقوق افراد باشد.»
او میگوید: «دولت نباید مختار باشد که هر قسم قانونی میخواهد وضع کند و باید مقید به بعضی قیود و حدود باشد. افراد ناس بالفطره و بالطبیعه بعضی حقوق عمومی دارند که دولت باید آنها را رعایت کند» و حتی با وضع قوانین نمیتواند متعرض آنها شود چرا که «بنای دولت برای رعایت همین حقوق نهاده شده و اگر غیر از این کند از وظیفه خود خارج و متعدی شده است».
«حقوق عمومی ملت مجموعا تحت دو عنوان در میآید، اول آزادی، دویم، مساوات.» آزادی عبارت است از اختیار انجام هر کاری با این شرط که «اجرای حق یک نفر مضر و منافی اجرای حق دیگری نباید بشود» یعنی حد آزادی یک شخص «قیودی است که به جهت آزاد بودن سایر مردم لازم است.» و فروغی مصداقهای آزادی را از «اختیار نفس و مال» تا «اختیار اجتماع و تشکیل انجمنی» نام برده است.
«مساوات حقوق غیر از مساوات احوال است و این نوع مساوات صورت گرفتنی نیست زیرا که مردم بالفطره و باالطبیعه از حیث قوه و توانایی و قابلیت و اخلاق و خیالات تفاوت دارند و این اختلافات ناچار منجر به اختلاف احوال میشود.» از نظر فروغی مصداقهای مساوات حقوقی عبارتاند از: «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه»، «مساوات در مشاغل و مناصب» یعنی هیچ شغلی مخصوص طایفه یا طبقه خاصی نباشد و «مساوات در مالیات» یعنی هیچکس بیجهت معاف نشود. فروغی در تفسیر مفهوم «برابری»، از آموزهی سوسیالیستی و آن زمان مسلطِ برابری اجتماعی ـ اقتصادی دفاع نمیکند و صرفا مفهوم برابری حقوق یعنی «مساوات در مقابل قانون» و شقوق گوناگون آن را مطرح میکند.
دومین حق عمومی ملت در کنار آزادی عبارت است از مساوات. فروغی در تصریح این مفهوم مینویسد، «مساوات حقوق غیر از مساوات احوال است و این نوع مساوات صورت گرفتنی نیست زیرا که مردم بالفطره و باالطبیعه از حیث قوه و توانایی و قابلیت و اخلاق و خیالات تفاوت دارند و این اختلافات ناچار منجر به اختلاف احوال میشود.» از نظر فروغی مصداقهای مساوات حقوقی عبارتاند از: «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» به این معنا که دادگاههای خاص نباشد، «مساوات در مشاغل و مناصب» یعنی هیچ شغلی مخصوص طایفه یا طبقه خاصی نباشد و «مساوات در مالیات» یعنی هیچکس بیجهت معاف نشود و هرکس به نسبت قوه و استطاعت خود مالیات بدهد. یعنی فروغی در تفسیر مفهوم «برابری»، از آموزهی سوسیالیستی و آن زمان مسلطِ برابری اجتماعی ـ اقتصادی دفاع نمیکند و صرفا مفهوم برابری حقوق یعنی «مساوات در مقابل قانون» و شقوق گوناگون آن را مطرح میکند.
چرایی وابستگی مواضع فروغی به آرمانهای روشنگری و اندیشمندان لیبرال قرن هجدهم، با توجه به ذکر نامها و ارجاعات صریح به این اندیشمندان در آثار فروغی، تقریباً آشکار است. برای توجیه و توضیح دیدگاههای لیبرالیاش، فروغی اشکال گوناگون آزادی از قبیل اختیار عقاید (آزادی اندیشه)، اختیار طبع (آزادی انتشارات)، اختیار مال (آزادی مالکیت) و اختیار تشکل انجمن را به تفصیل و تشریح بیان می کند.
به این ترتیب دفاع محافظهکارانه فروغی از اخلاق و سنت و هویت ملی، نافی مبانی لیبرالیستی اندیشه سیاسی وی نبود. او با دفاع از حق مالکیت، آزادیاندیشه، آزادی بیان و آزادی تشکیل گروه و انجمن، پایبندی خود را به آموزههای لیبرالیستی نشان میدهد.
پیش و بیش از هر چیز در اندیشه فروغی، این واقعیت موج می زند که پیشرفت در غرب، اساساً به اعتبار یک بازسازی لیبرالی در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده است. راز این بازسازی در ایجاد سیستمی برای مدیریت تمام زمینههای مبتنی بر فرآیند تکاملی نهفته است. فروغی خود معترف باور به نظریه تکامل است و آن چه بعدها به اندیشهی لیبرالترینهای اروپا یعنی مکتب اقتصادی اتریشی (به ویژه فریدریش فون هایک) نیز شکل داد تاثیر همین اندیشه بود.
این زمانی است که در غرب لیبرالیسم به شدت مورد هجمه واقع شده و همانگونه که هایک سالها بعد در اثر سترگش «راه بندگی» مینویسد: «اگر دیگر تاکید بر این که همه ما سوسیالیست هستیم از مد افتاده، صرفا به خاطر این است که این واقعیتی بسیار بدیهی است و در یک نگاه گسترده عملا همه سوسیالیست شدهاند.»
و دقیقا در چنین زمانی فروغی کتابی را برای ترجمه و آموزش علم ثروت برمیگزیند که واژه به واژه آن رنگ لیبرال دارد و در هر فرصتی به رد باورهای سوسیالیستی میپردازد و اتفاقا فروغی همین بخشها را در ترجمه آزادش پررنگتر هم میکند.
آن چه بیشتر نمایانگر باورهای تکاملی و لیبرال اندیشه فروغی است را باید در اندیشه اقتصادی وی جست. اولین کتاب درسی اقتصاد، در ایران، تحت عنوان «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک» یک سال پیش از مشروطه با ترجمه و نگارش میرزا محمدعلی خانبن ذکاءالملک، به طبع رسیده است.
اگرچه این کتاب در واقع ترجمه خلاصه شدهای است از کتاب «مبانی اقتصاد سیاسی»، نوشته پل بورگار، استاد اقتصاد سیاسی دانشکده حقوق پاریس که چاپ اول آن در سال ۱۸۸۶ میلادی در پاریس منتشر شده است اما باید در نظر داشت که این زمانی است که در غرب لیبرالیسم به شدت مورد هجمه واقع شده و همانگونه که هایک سالها بعد در اثر سترگش «راه بندگی» مینویسد: «اگر دیگر تاکید بر این که همه ما سوسیالیست هستیم از مد افتاده، صرفا به خاطر این است که این واقعیتی بسیار بدیهی است و در یک نگاه گسترده عملا همه سوسیالیست شدهاند.»
و دقیقا در چنین زمانی فروغی کتابی را برای ترجمه و آموزش علم ثروت برمیگزیند که واژه به واژه آن رنگ لیبرال دارد و در هر فرصتی به رد باورهای سوسیالیستی میپردازد و اتفاقا فروغی همین بخشها را در ترجمه آزادش پررنگتر هم میکند.
متن کتاب به تمامی مبتنی بر توضیح نظام بازار آزاد و چگونگی عملکرد آن است. به سخن دیگر، توضیح این امر است که ثروت در جامعه با آزاد گذاشتن افراد در روابط اقتصادی میان خود و با گسترش مبادلات داوطلبانه، افزایش مییابد و در نتیجه تمدن و سطح رفاه مردم ارتقا پیدا میکند.
در مقدمه کتاب این نکته یادآوری میشود که چون انسانها استعدادها و ذائقههای متفاوتی دارند، عدم یکسانی در توزیع ثروت و حال اشخاص ایجاد میگردد و موضوع «علم ثروت» عبارت است از چگونگی تولید، دوران، توزیع و مصرف ثروت در هیاتاجتماعیه (جامعه) گستردهای که در آن انسانها «مالک و مختار نتیجه کار خود» هستند.(ص ۱۰-۱۲)
این مراحل چهارگانه از تولید تا مصرف دارای «سیر و حرکتی خود به خودی و منظم» است و «امور ثروتی در تحت قواعد طبیعی میباشد و علم ثروت تحقیق و بیان و نه موجد آن قواعد است.» (ص ۱۶) « لازم به تاکید نیست که اینجا منظور از قواعد طبیعی، نظم حاصل در روابط میان انسانها به طور مستقل از ارادههای خاص یا اراده حکومتی است.»(ص۲۰)
«جماعتی میگویند دولت باید تمام قوای صنعتی را به دست خود بگیرد، یعنی متصدی کل شود و حال آنکه، قطع نظر از ظلم و جوری که ناچار دولت در این صورت بالنسبه به اشخاص در تعیین شغل و محل کارایشان خواهد کرد، چطور میتواند از عهده این امر برآید، چه باید اطلاع کامل از مقتضیات ثروتی محل داشته باشد و حال آنکه این مقتضیات متصل در تغییر است. نیز باید سلیقه و ذوق و استعداد و کفایت هرکس را بهخوبی بداند و در این باب اشتباه نکند و چنین چیزی ممکن نیست.»
به نوشته فروغی «عللی که میل انسان را به کار زیاد میکند متعدد است، اولین و مهمترین آنها آزادی کارگر است. اگر شخص آزاد نباشد که برای خود کار کند و مجبور باشد که مانند بردگان برای دیگران زحمت بکشد، شوق به کار پیدا نمیکند. غلام (برده) رغبت به کار ندارد، زیرا که نتیجه آن عاید خود او نیست و تن به کار نمیدهد مگر از ترس آزار و اذیت صاحب اختیار خود.» (ص۵۲)
علاوه بر آزادی، امنیت نیز عامل مهمی در میل انسان به کار کردن است اما با این تعریف که کارگر باید مطمئن باشد که حاصل تلاش او به هدر نمیرود و نصیب خود وی میگردد. یعنی «مردم باید مالک مال خود باشند و به اعتبار و استحکام معاملات و عقود معاهدات هم اطمینان داشته باشند.» قوانین و ترتیبات دولتی و حکومتی باید طوری باشد که امنیت و آزادی شخصی (فردی) را حفظ کنند چرا که «سعادت و اعتبار ملک و ملت» به آنها بسته است. (ص ۵۳-۵۴)
فروغی سپس در نقد صریحی به سوسیالیزم مینویسد: «جماعتی میگویند دولت باید تمام قوای صنعتی را به دست خود بگیرد، یعنی متصدی کل شود و حال آنکه، قطع نظر از ظلم و جوری که ناچار دولت در این صورت بالنسبه به اشخاص در تعیین شغل و محل کارایشان خواهد کرد، چطور میتواند از عهده این امر برآید، چه باید اطلاع کامل از مقتضیات ثروتی محل داشته باشد و حال آنکه این مقتضیات متصل در تغییر است. نیز باید سلیقه و ذوق و استعداد و کفایت هرکس را بهخوبی بداند و در این باب اشتباه نکند و چنین چیزی ممکن نیست.» (ص۹۴)
وی سپس نقد خود را این گونه ادامه می دهد: «اگر انسانها در امور ثروتی آزادی داشته باشند برحسب صرفه شخصی و مسوولیتی که در کار خود دارند موجب پیشرفت امور خواهند شد. اما در صورتی که این امور به دولت واگذار شود به علت بیتفاوتی و تعلل و تانی موجود در دستگاه دولتی، پیشرفتی در کارها صورت نخواهد گرفت. بعضی دیگر از افراد، دخالت محدود دولت را به منظور رفع برخی بیعدالتیها توصیه میکنند. این عقیده هم باطل است و باید مردم در امور صنعتی آزادی مطلق داشته باشند اگرچه بعضی خبط و خطاها هم بکنند. خبط و خطاهای مردم با محسناتی هم همراه است و از تحمل آنها گریزی نیست، اما دولت اگر مداخله کند مشکلات بیحد میشود و ضررهای فاحش به صنایع وارد میآورد و علاوه بر اینها در همت مردم برای کار کردن رخوت ایجاد مینماید و موجب میشود مردم دست و دلشان درپی کار نرود.» (ص ۹۴-۵)
در باب توزیع ثروت نیز فروغی می نویسد: «در واقع دو نوع ترتیب توزیع ثروت قابل تصور است، ترتیب جبری و ترتیب اختیاری. در اولی رییس قوم یا رییس دولت، ثروتی را که تولید میشود ضبط میکند و بعد سهم هرکسی را معین مینماید. اینجا مالکیت شخصی وجود ندارد و اموال به اشتراک است. ترتیب دیگر، آزادی تملک ثروت است.» (ص۱۳۵)
عدهای این استدلال را نمیپذیرند و میگویند چون همیشه بخت و اتفاق با کفایت و لیاقت همراه نیست بنابراین تمام مردم با وجود داشتن مساوات حقوقی، در تمتع و بهره بردن یکسان نیستند پس دولت باید در امور تولید و توزیع ثروت دخالت کند و برابری میان مردم را برقرار سازد. نویسنده معتقد است که با چنین کاری عدالت استقرار نخواهد یافت، زیرا که، بالضروره برای اجرای این ترتیب باید از بعضی گرفته، به بعضی دیگر داد و این عدالت و مساوات نیست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ایشان را به اشخاص ناقابل بدهند.»
مالکیت شخصی «نتیجه فکر و تدبیر مردم و مبنی بر معاهده و تبانی نیست، یعنی کسی آن را وضع ننموده که بعد بتوان آن را تغییر داد و ترتیب دیگری پیش گرفت. این ترتیب برای ترقی هیات اجتماعیه (جامعه) ضروری بوده و بالطبیعه برقرار شده و تکمیل مییابد و نتیجه قانون ضروری ارتقای عالم است» (ص ۱۳۹)
«مالکیت شخصی، بالضروره، باید همراه آزادی کار باشد و همین که کثرت جمعیت به جایی رسید که ثروت زیادی باید تولید شود، مالکیت شخصی و آزادی کار باید معمول گردد.» (ص۱۴۷)
وی در اثبات ضرورت مالکیت شخصی و ارتباط آن با عدل می گوید: «اگر بخواهیم صحت مالکیت شخصی را محل تامل قرار بدهیم، باید کلید ترتیب آزادی و اختیار انسان را تحت ملاحظه درآوریم و گوییم اگر عدل این است که اشخاص در کارهای خود آزاد باشند و خودشان مسوولیت آن کارها را داشته باشند، مالکیت مبنی بر عدالت است و الافلا.» (ص۱۵۷)
فروغی درباره عدالت این گونه ادامه میدهد که «عدالت ایجاب میکند که میان اعضای جامعه تساوی حقوق برقرار باشد و همه بتوانند به یکسان از هیات اجتماعیه بهره برند. ترتیب آزادی به علت اینکه هم موجب ترقی کل جامعه و نیز برقراری تساوی حقوق میگردد. لذا مبنی بر عدالت است. در چنین وضعی چون هر فردی مختار اعمال خویش است و هیچ قانون منع و انحصاری در کار نیست، هر کس حق دارد در همه چیز ادعا داشته باشد و پیشرفت ادعای او فقط به لیاقت و کفایت و همراهی بخت و اتفاق بستگی دارد. اما عدهای این استدلال را نمیپذیرند و میگویند چون همیشه بخت و اتفاق با کفایت و لیاقت همراه نیست بنابراین تمام مردم با وجود داشتن مساوات حقوقی، در تمتع و بهره بردن یکسان نیستند پس دولت باید در امور تولید و توزیع ثروت دخالت کند و برابری میان مردم را برقرار سازد. نویسنده معتقد است که با چنین کاری عدالت استقرار نخواهد یافت، زیرا که، بالضروره برای اجرای این ترتیب باید از بعضی گرفته، به بعضی دیگر داد و این عدالت و مساوات نیست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ایشان را به اشخاص ناقابل بدهند.» (ص۱۵۹)
او در ادامه تاکید میکند که توزیع برابر ثروت موجب از میان رفتن رقابت و انگیزه برای کار و تلاش بیشتر میشود و به این ترتیب اسباب ضعف و تنزل و فقر و هلاک مردم فراهم میگردد. پس چارهای جز اکتفا به تساوی حقوق نیست و ایجاد تساوی در احوال (ثروت) نه مطلوب است و نه ممکن.
در باب پنجم کتاب از چگونگی مخارج دولت (بودجه) و حدود دخالت دستگاههای حکومتی در امور ثروتی (اقتصادی) سخن گفته میشود: «چون روابط مردم در هیات اجتماعیه زیاد و مفصل و معقد شد، دولت از عهده اداره تمام آنها برنمیآید و قوه قادرتری لازم میشود و جانشین آن میگردد و آن قوه اختیار افراد میباشد»(ص۳۹۷)
سخن فروغی درباره اقتصاد سیاسی این گونه ادامه مییابد: «دخالت دولت جایز نیست و باید به مردم آزادی مطلق داد تا امور خود را اداره کنند. در امور ثروتی (اقتصادی)، اختیار افراد حقیقتا بر اقدام دولت مزیت کلی دارد و باید مردم به آزادی، ثروت را تولید کنند و توزیع نمایند و به دوران بیاندازند و به مصرف برسانند و اگر دولت بخواهد در این باب مداخله کند و بعضی را ترغیب نماید و از برخی طرفداری کند، سنگ راه مردم میشود و ممکن است مرتکب ظلم و تعدی شود، چه، مساعدت با جماعتی، ظلم در حق جماعت دیگر است.» (ص۳۹۸)
«هر فردی به منافع خود بصیرتر از دیگران است، لهذا قوانین ثروتی اگر به آزادی مقرون باشد، تولید، دوران و توزیع ثروت را در تحت صحت و مناسبت و اعتدالی درمیآورد که اگر هم کامل نباشد بهتر از ترتیبی است که از تسلط حکومت ممکن است پیش آید.» (ص ۴۲۵) «علم ثروت قطع دارد که توسل به دولت بیجا و حرکت قهقرا است و نباید از دولت متوقع بود که متکفل و متقلد تمام امور مردم باشد بلکه راه ترقی این است که مردم اجتماعهای آزاد تشکیل دهند و امور خود را بدان وسیله گذرانند.»
«بیش از یکصد سال پیش علم اقتصاد با قلم شیوای محمدعلی فروغی اینگونه ترجمه و معرفی شده بود. امروزه پس از این همه سال، ما در چه مرحلهای از فراگیری این علم قرار داریم؟»
کتاب با تذکراتی درباره «قوانین طبیعی و معرفتهایی که از علم ثروت حاصل میشود» پایان میگیرد و بار دیگر روی آزادی و مالکیت شخصی تاکید میشود. تصور اینکه آزادی به هرجومرج میانجامد باطل است زیرا، «عمل افراد بیقاعده نیست بلکه تابع قوانین ثروتی (اقتصادی) است و این قوانین، از قبیل قانون رقابت و همکاری و عرضه و تقاضا و قیمت عادلانه، قهرا به میان میآید و تولید و دوران ثروت را سریع مینماید و تبذیر و امساک را معتدل میکند. هر فردی به منافع خود بصیرتر از دیگران است، لهذا قوانین ثروتی اگر به آزادی مقرون باشد، تولید، دوران و توزیع ثروت را در تحت صحت و مناسبت و اعتدالی درمیآورد که اگر هم کامل نباشد بهتر از ترتیبی است که از تسلط حکومت ممکن است پیش آید.» (ص ۴۲۵) «علم ثروت قطع دارد که توسل به دولت بیجا و حرکت قهقرا است و نباید از دولت متوقع بود که متکفل و متقلد تمام امور مردم باشد بلکه راه ترقی این است که مردم اجتماعهای آزاد تشکیل دهند و امور خود را بدان وسیله گذرانند.»
هرچند که بسیاری مفاهیم و ایدههای بیان شده در آثار فروغی اصالتاً از آن او نیست، اما قطعاً نوع انتخاب و سپس تفسیر همدلانه و بی غل و غش وی نشان روشنی از اندیشه آزاد، پیشرو و منسجم اوست و به همین دلیل است که می توان گفت تاثیر فروغی در پیدایش و تکوین میراث لیبرالی ایرانی جایگاه خاصی دارد.
موسی غنینژاد نیز باری بر پیشرو بودن اندیشه اقتصادی فروغی تاکید کرده و میپرسد: «بیش از یکصد سال پیش علم اقتصاد با قلم شیوای محمدعلی فروغی اینگونه ترجمه و معرفی شده بود. امروزه پس از این همه سال، ما در چه مرحلهای از فراگیری این علم قرار داریم؟»
کتابنامه
Beauregard, Paul (1886), Elements D’Economie Politique, Paris
بوگار، پل (۱۳۷۷)؛ اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک؛ برگردان میرزا محمدعلیخان بن ذکاءالملک، فرزان روز.
http://iranshahr.org/?p=9372
فروغی و آداب مشروطیت دول/ حقوق عمومی ملت، آزادی است و مساوات
فرزانه ابراهیمزاده
تاریخ ایرانی: «بعد الحمد و الصلوه، علم حقوق که در معنی، دانش سیاست مدن باشد، الزم و اهم علوم و فنون است؛ زیرا که بدون دانستن این علم و فن، احدی به درستی از عهده رتق و فتق امور مملکت برنیاید و پیشرفتی چنانکه باید و شاید ننماید و چون کار ملک و ملت مختل ماند، کار دنیا بیسامان خواهد بود و اختلال کار این جهان و البته اسباب اغتشاش کار جهان دیگر خواهد شد. یعنی دنیای هر قوم خراب باشد، آخرت ایشان نیز خراب است و شما خود بهتر میدانید که عبادت و بندگی با پریشانی و سرگردانی میسر نشود و دست و دل شکسته پی هیچ کار نرود؛ پس علم حقوق و فن سیاست مدن کار دنیا و آخرت هر دو را اصلاح میکند و خلایق را به سرمنزل سعادت ابدی و مامن سلامت و راحت سرمدی میرساند و از تنگنای شقاوت و رنج تزلزل و ناامنی میرهاند.»
این نخستین بخش مقدمه کتاب «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول» است که توسط محمدعلی فروغی در سال ۱۳۲۵ قمری یا به روایتی سال ۱۲۸۶ شمسی به قلم تحریر درآمده است. در یکصد و شش سالی که از امضای فرمان مشروطیت میگذرد کتابها و رسالههای زیادی درباره مشروطه و حقوق اساسی ملت و به عبارت امروزی قانون اساسی منتشر شده، اما اهمیت این کتاب در آن است که نه تنها نویسنده در سالهای جوانی و در حالی که به عنوان معلم مدرسه سیاسی مشغول به کار بود آن را نوشت، بلکه این کتاب شاید نخستین کتابی است که بعد از مرداد ۱۲۸۵ درباره قانون اساسی نوشته شده است. این کتاب بنا بر گفتههای توضیح دهنده آن چیزی بود که از مشروطیت حاصل شد نه آن چیزی که مردم خواستارش بودند. به شهادت تمامی منابع تاریخی در نخستین درخواستهایی که مردم بعد از اعتراضهای خود در سال ۱۲۸۵ مطرح کردند تشکیل مجلس مشروطه و قانون اساسی نبود بلکه خواسته مهمشان تشکیل دارالشوری بود که به محاکم قضایی رسیدگی کند.
درخواست دارالشوری ملی و قانون اساسی موضوعی بود که هر چند از سالها پیش بحثش در روزنامههایی چون «قانون» و «اختر» و کتابهایی چون «یک کلمه» مستشارالدوله مطرح میشد اما موضوعی بود که در مرحله دوم مشروطیت و با همراهی علمایی چون آیتالله نایینی و آخوند خراسانی و روشنفکرانی چون ذکاءالملک اول و موتمنالدوله و ناصرالملک مطرح شد. در نهایت هم بعد از صدور فرمان مشروطه در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ شمسی ایران جزو کشورهایی شد که به کنستی توسیونل یا مشروطه پیوستند. اما از آنجایی که واژه مشروطه کلمه تازهای برای مردم ایران بود، در تبدیل جامعه استبدادی به مشروطه و تشکیل مجلس مشکلاتی پیش آمد که بیشتر ناشی از جدال میان دولت به عنوان قوه مجریه و واسطه میان شاه و مجلس بود. از آنجایی که درست ۱۰ روز بعد از امضای فرمان مشروطه، مظفرالدین شاه که امضاکننده فرمان بود درگذشت، برای شاه جدید با اینکه رابط میان مردم و شاه بیمار در زمان مشروطه بود قابل هضم نبود که برای اختیاراتش از مجلسی که مردم نمایندگان آن را راهی بهارستان کردهاند اجازه بگیرد. از سوی دیگر برخی مشکلات حقوقی میان مجلس و مردم پیش آمد که مهمترین آنها اختیارات مجلس و دولت بود. بر اساس قوانین جدید مسئولیت دولت در برابر مجلس ملی، اختیار مجلس در عزل هیات دولت و جلب اعتماد مجلس در انتخاب هیات دولت و رابطه مجلس و دولت با سومین قوه یعنی قوه قضاییه مورد تناقض قرار گرفت و مشکلاتی را به وجود آورد. اتفاقی که با نگاه امروزی موضوعی ساده و روند قانونی رسیدن به قدرت پارلمانی است. اما در آن روزگار این موضوع محل مناقشه بزرگی شد و جامعه را با بحران تقسیم قدرت روبهرو کرد. به همین دلیل برخی از روشنفکران و نخبگان فرهنگی دست به نوشتن رسالههایی درباره مسائل حقوقی روز زدند. یکی از این روشنفکران محمدعلی فروغی بود که به توصیه پدرش محمدحسینخان ذکاءالملک به عنوان جوانترین استاد مدرسه سیاسی، وظیفه نوشتن کتابی در باب حقوق اساسی را به عهده گرفت و از اتفاق روزگار این کتاب نخستین کتابچه درباره قانون اساسی شد.
همزمانی تالیف این اثر با تدوین قانون اساسی مشروطه (۱۳۲۴ق) و متمم قانون اساسی (۱۳۲۵ق) در حالی بود که فروغی تنها ۲۵ سال داشت و از بدو تاسیس مدرسه سیاسی در هفت سال پیش از معلمان زبان فرانسه این مدرسه بود و قانون اساسی فرانسه را به فارسی ترجمه کرده بود. اما همین همزمانی باعث شد تا نکات مهمی که در باب «حقوق ملت» آمده، هیچگونه انعکاسی در قانون اساسی و متمم آن پیدا نکند. فروغی خود در این خصوص تذکر میدهد که حقوق از اصطلاحاتی است که در زبان ما تازه است و شاید بتوان گفت که تقریبا از همان زمان که مدرسه علوم سیاسی تاسیس شد (۱۳۱۷ق) این اصطلاح هم رایج گردید و آن به تقلید و اقتباس از فرانسویان درست شده است و در همه ممالک اروپا برای این معنی این قسم اصطلاح ندارند. فرانسویان مجموع قوانین و مقررات الزامی را که بر روابط اجتماعی مردم حاکم است droit (دروا) میگویند و ما چون این کلمه را حق، ترجمه کرده بودیم لفظ جمع آن را گرفته برای آن معنی اصطلاح کردیم.
موتمنالملک، فروغی را به عنوان مسئول امور دبیرخانه مجلس منصوب کرده و او یکی از اعضای کمیسیونی بود که برای تدوین اصول محاکمات توسط مشیرالدوله تشکیل شده بود. او در میانه همه جدالها بود و سالها بود بر روی متون حقوقی فرانسه کار کرده بود و میدانست مشکل از کجاست. فروغی در سخنرانی که در سال ۱۳۱۵ در دانشکده حقوق انجام داد درباره شکلگیری این کتاب میگوید: «سی سال پیش در اوضاع این کشور تغییر وضع کلی روی داد که منتهی به تاسیس مجلس شورای ملی و عنوان مشروطیت دولت گردید. کشور دارای قانون اساسی شد و یک قسمت از حقوق عمومی داخلی ایران چنان که درس آن را خواندهاید تنظیم و تدوین گردید و در دو سه سال اول این دوره جدید مجلس شورای ملی و طرفداران آن گرفتار کشمکش با مخالفین بودند، و با آنکه اصل مقصود از آن تغییر وضع، استقرار عدالت، تشخیص حقوق و جریان دادن آن بود مجال نشد که در این زمینه کاری صورت بگیرد، تا اینکه سلطنت مفتضح محمدعلی میرزا – چنان که مطلع هستید – خاتمه یافت و دوره دوم مجلس شورای ملی فرا رسید، و موقع شد که به اصل مطلب یعنی تاسیس و تثبیت حقوق پرداخته شود و سزاوار این بود که این کار توسط وزارت عدلیه صورت بگیرد. وزارت عدلیه هم تاسیس شده بود، چند محکمه هم برای رسیدگی به دعاوی مردم بر یکدیگر تشکیل داده بودند، اما نمیتوانید تصور کنید که چه مشکلات لاینحل در کار بود. اولا حصول این مقصود متوقف بود بر اینکه دولت و رجال مملکت طرفدار عدلیه و مقوی آن باشند، متاسفانه و برعکس بود زیرا که اکثر کسانی که آن زمان رجال و متنفذین کشور بودند به زور و غصب و اجحاف اموالی بدست آورده بودند و میترسیدند که قوه قضائیه کشور مقتدر و محترم باشد مدعیان ایشان آن اموال را از دست آنها بیرون آوردند، بنابراین از قوه قضائیه تقویت نمیکردند، سهل است تا میتوانستند در ضعیف و بیآبرو کردن و خرابی آن میکوشیدند و شرح این قسمت هم به قدری طولانی است که باید از آن صرفنظر کنم. مشکل دوم اینکه تاسیس و تشکیل یک قوه قضائیه خوب مقتدر محترم حتما و بالضروره لوازمی دارد که همه آنها را فاقد بودیم. اولا داشتن یک بودجه کافی و رسانیدن حقوق صحیح منظم به قضات و کارکنان عدلیه بود و حال آنکه دولت ما در حال افلاس بود و اگر هم میخواست برای عدلیه بودجه صحیح تنظیم کند نمیتوانست. شرط دوم داشتن قضات و کارکنان خوب بود که جای آن هم خالی بود. شرط سوم که اساس بود و همان است که موضوع گفتوگوی ماست یعنی داشتن قوانینی که بر طبق آن قوه قضائیه بتواند محاکمه بکند و حکم صادر نماید ولیکن حصول این شرط اهم از همه مشکلتر بود.»
محمدحسین فروغی (ذکاءالملک اول) پدر محمدعلی فروغی در مقدمه این کتاب تذکر میدهد که: «این اولین کتابی است که در این موضوع نوشته شده و مطالب رساله به هیچ وجه با احکام و قوانین مطهره شریعت مخالفت و تناقضی ندارد.» مناسبتش هم این است که قوانین و مقررات الزامی وقتی که میان قومی برقرار باشد مردم نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا میکنند که باید رعایت نمایند. حاصل اینکه «حقوق» که میگوییم مقصود قوانین کشور است.
منظور از «حقوق اساسی»، همچنان که در مقدمه رساله میگوید: «شعبهای از علم حقوق است که اساس دولت را معین میکند و حد آن را تحدید مینماید...حقوق اساسی یا قانون اساسی شعبهای است از حقوق داخلی که شکل دولت و اعضای رئیسه آن را تعیین میکند و اندازه اختیارات ایشان را نسبت به افراد ناس معلوم مینماید.»
رساله «حقوق اساسی» فروغی از یک مقدمه و دو باب گردهم میآید. باب اول درباره اختیارات دولت و ساختار تشکیلات حکومتی اعم از قوه مقننه و اجراییه و نیز اختیار محاکمه (قوه قضائیه) و روابط میان آنها است. اما باب دوم که بخش کوچکتری از کل رساله را به خود اختصاص داده، درباره حقوق ملت است و دو فصل دارد که عبارتند از آزادی و مساوات. نکتهای که وجود دارد او در زمانی از این دو واژه صحبت میکند که هردوی این واژهها از سوی منتقدین مشروطه مورد هجوم بود و از آزادی به عنوان «کلمه قبیحه» نام میبردند و چنان که شیخ فضلالله در حرمت مشروطه نوشته بود، حرام به شمار میآمد.
مقدمه بخش دوم با تکرار این موضوع آغاز میشود که ماموریت دولت نگهبانی عدل و حفظ جامعه از طریق وضع قوانین و اجرای آنها است و دولت مشروطه آن است که دو هیات جداگانه این دو وظیفه را انجام میدهند. اما آنچه به دنبال این تذکر اولیه مورد تاکید قرار میگیرد بسیار حائز اهمیت است: «اکنون باید دانست که ترتیبات سابقالذکر برای مشروطه بودن دولت کفایت نمیکند و شرط دیگر هم لازم است. به این معنی که دولت نباید مختار باشد که هر قسم قانونی میخواهد وضع کند و باید مقید به بعضی قیود و حدود باشد. توضیح آنکه افراد ناس بالفطره و بالطبیعه بعضی حقوق عمومی دارند که دولت باید آنها را رعایت کند. به طوری که وضع قوانین و اجرای آنها منافی حقوق مزبوره نشود زیرا که بنای دولت برای حفظ همین حقوق نهاده شده و اگر غیر از این کند از وظیفه خود خارج و متعدی شده است.» نکتهای که در اینجا به روشنی بازگو کرده این است که مشروطه تنها صرف تفکیک قوا کافی نیست، شرط لازم دیگر این است که دولت مشروط و مقید به رعایت حقوق مردم یا به قول نویسنده (افراد ناس) است.
اما به تعریف فروغی جوان برای «حقوق افراد ملت» هیچ حدی نمیتوان تصور کرد مگر به سبب دو امر: «یکی اینکه اجرای حق یک نفر مضر و منافی اجرای حق دیگری نباید بشود. دیگر اینکه در بعضی مواقع نفع عموم مقدم بر نفع خصوصی است. حقوق عمومی ملت مجموعا تحت دو عنوان درمیآید، اول آزادی، دیوم، مساوات.» آزادی عبارت است از اختیار انجام هر کاری به شرط آنکه ضرری به دیگران وارد نیاید، به سخن دیگر حد آزادی یک شخص «قیودی است که به جهت آزاد بودن سایر مردم لازم است.» این قیود در واقع همان قوانینی است که حکومت برای رعایت آنها تشکیل شده است. فروغی تصریح میکند آزادی بدون قید قانون معنا ندارد زیرا فقدان قانون به هرجومرج و استبداد میانجامد «پس باید اطاعت قانون کنیم تا به بندگی مردم مبتلا نشویم.» بنابراین حکومت مشروطه در نهایت حکومت قانون است و البته قانونی که خود مقید به رعایت حقوق افراد و در درجه اول آزادی است. فروغی مصداقهای آزادی را از «اختیار نفس و مال» تا «اختیار اجتماع و تشکیل انجمنی» نام برده و هر کدام را به روشنی و اختصار توضیح میدهد.
دومین حق عمومی ملت در کنار آزادی عبارت است از مساوات. منظور از مساوات، یکسان بودن همه در برابر قانون است و اینکه برای هیچ کس استثنا و مزیتی قرار داده نشود. فروغی در تصریح این مفهوم مینویسد: «مساوات حقوق غیر از مساوات احوال است و این نوع مساوات صورت گرفتنی نیست زیرا که مردم بالفطره و بالطبیعه از حیث قوه و توانایی و قابلیت و اخلاق و خیالات تفاوت دارند و این اختلافات ناچار منجر به اختلاف احوال میشود.» از نگاه فروغی مصداقهای مساوات حقوقی عبارتند از: «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» به این معنا که دادگاههای خاص نباشد، «مساوات در مشاغل و مناصب» یعنی هیچ شغلی مخصوص طایفه یا طبقه خاصی نباشد، «مساوات در مالیات» یعنی هیچ کس بیجهت معاف نشود و هرکس به نسبت قوه و استطاعت خود مالیات بدهد.»
نکته قابل تامل آن است که فروغی جوان بعد از تصویب قانون اساسی، قانون اساسی تازهای در حقوق ملت مینویسد چرا که اصولی که در آن زمان تحت عنوان قانون اساسی مورخ ۱۴ جمادیالآخر ۱۳۲۴ قمری تنظیم شد، در حقیقت «نظامنامه» مجلس شورای ملی است و ناظر بر قانون اساسی یا حقوق اساسی به معنای عام کلمه نیست. این نظامنامه شامل ۵۱ اصل است که تقریبا همگی آنها درباره چگونگی تشکیل مجالس قانونگذارِی، وظایف و حقوق این مجالس و روابط آن با قوه مجریه است. همانگونه که در محل امضای پایانی این ۵۱ اصل ذکر شده، آنها همگی «قوانین اساسی» مجلس شورای ملی و مجلس سنا است و ذکری از حقوق اساسی، قانون اساسی به طور کلی و یا حقوق ملت در آن نشده است به همین دلیل نیز دستاندرکار تدوین «متمم قانون اساسی» مورخ ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ قمری شدند. موضوع حقوق افراد که بنیادیترین اصل هرگونه قانون اساسی یا حقوق اساسی است، در «متمم قانون اساسی» مشروطیت، تحت عنوان «حقوق ملت ایران» آمده است.
سه شنبه 28 آذر 1391 15:48
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/591/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.%D9%88.%D8%A2%D8%AF%D8%A7%D8%A8.%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%DB%8C%D8%AA.%D8%AF%D9%88%D9%84.%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82.%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C.%D9%85%D9%84%D8%AA%D8%8C.%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C.%D8%A7%D8%B3%D8%AA.%D9%88.%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA.html
گفتوگو با علی قیصری، استاد تاریخ دانشگاه سندیهگو: فروغی، نیاز به نهادسازی و دولت پهلوی
تاریخ ایرانی: دلایلی که موجب شد تا روشنفکران ایرانی ۱۵ سال بعد از انقلاب مشروطه به رضاخان دل ببندند چه بود؟ علی قیصری، استاد تاریخ دانشگاه سندیهگو در کتاب خود «روشنفکران ایرانی در قرن بیستم»، عصر فروغی را عصر روشنفکران و ناسیونالیسم دولتی میداند. او در پاسخ به پرسشهای «تاریخ ایرانی» معتقد است لزوم وجود دولت کارآمد برای حفظ تمامیت ارضی و ایجاد نهادهایی برای تحقق آرمانهای مشروطه، روشنفکران ایرانی را به همکاری با رضاشاه متقاعد کرد.
***
به نظر میرسد یکی از دغدغههای اصلی روشنفکران ایرانی در آغاز قرن بیستم تلاش برای شناساندن عقلانیت و مدرنیته به ایرانیان و آمیختن آن با فرهنگ ایرانی است. تکاپوهای محمدعلی فروغی نمونه بارز این دیدگاه است. به نظر شما این تکاپوها در معرفی اندیشه غرب به ایرانیان تا چه میزان موثر بوده است؟
بخش نخست پرسش شما دارای جنبهای کلی است که نمیتوان پاسخ آن را نیز بر نهج تعمیم بیان نمود. اما میتوان گفت که روشنفکران عموما خواهان بهبود اوضاع سیاسی، اقتصادی و قضایی و همچنین خواهان پیشرفت سطح زندگی فردی و اجتماعی مردم بودند، و هر یک نیز بسته به صرافت و توانایی ذهنی و زبانی و البته پشتیبانی اجتماعی خود، در بیان این مهم میکوشید. در مورد بخش دوم پرسش، کاملا با شما موافقم که فروغی در شناساندن اندیشههای عصر جدید، چه از نظر حقوقی و اجرایی و چه از دیدگاه نظری، بسیار مصمم و کوشا بود. حال اگر جامعه به راه دیگری افتاد کوتاهی از فروغی نیست.
شما در کتاب خود، روشنفکران و نویسندگان در عصر ناسیونالیسم دولتی را دارای دغدغه جدی برای حفظ تمامیت ارضی و لزوم وجود دولت نیرومند مرکزی در جهت پیشرفت میدانید. فروغی یکی از این روشنفکران است که در قامت یک سیاستمدار نیز به صحنه وارد میشود تا اندیشه سیاسی مورد نظرش را جامه عمل بپوشاند. این اندیشه سیاسی که فروغی به دنبال آن است و در کتاب «آداب مشروطیت دول» مفصلا تشریح شده چه مولفههایی دارد و تا چه میزان نهادینه میشود؟
فروغی و همنسلان او انقلاب مشروطیت را تجربه کرده بودند و بعضا نیز با آرمانهای آن همداستان بودند. همچنین بسیاری از آنان بر حفظ تمامیت ارضی متفقالقول بودند و دولت کارآمد را از لوازم اصلاحات میدانستند. از دیدگاه آنان خطوط کلی حکومت ملی بر پایه قانون، مدتی بود که ترسیم گشته بود ولی جامه عمل نپوشیده بود. وجه باریکتر دیدگاه آنان نیز این بود که دولت مرکزی و مقتدر را در شرایط آن روز لازمه حفظ تمامیت ارضی و زمینهساز حکومت قانون میدانستند تا فرجهای به وجود آورد که مصلحین بتوانند با توسل به آن نهادسازی کنند، اما هیچ تضمینی نداشتند که دولت مقتدر به حکومتی آمرانه و نافی آزادیهای مدنی تبدیل نشود؛ تنها امیدشان همان نهادسازی بود. تجربه تاریخ سیاسی ایران در سده گذشته نیز به خوبی نمودار این فرآیند است که در تشکیل و تثبیت حکومت قانون همواره یکی از مشکلات اساسی ما سستی و کاستی نهادهای ارزشی، رفتاری و سازمانی بوده است.
اساسا چرا روشنفکران ایرانی در آستانه برآمدن پهلوی و سقوط قاجار به این میزان بر لزوم شکلگیری دولت- ملت و حفظ تمامیت ارضی به کمک دولت مرکزی نیرومند تاکید داشتهاند؟
برای اینکه مساله بسیار مهمی بود. پافشاری آنان بر حفظ تمامیت ارضی و لزوم تشکیل دولت مدرن آن طور که مثلا در منشور «جامعه ملل» نیز عنوان شده بود، بینش سیاسی و تدبیر ایشان را به خوبی نشان میداد. البته توجه داشته باشیم که در اجرای این مهم نظام پادشاهی وسیله بود و نه هدف؛ تحولی که تبلور نظری و حقوقی آن را میتوان به روشنی در نهضت مشروطیت ایران و متن قانون اساسی و متمم آن دید.
فروغی موسس فرهنگستان زبان فارسی و از کوشندگان در جهت معرفی و رشد زبان فارسی است. اگر فروغی را روشنفکری با دستگاه فکری منسجم بدانیم که هدفش در آمیختن مدرنیته با فرهنگ ایرانی است، تلاشهای او در جهت تقویت زبان فارسی چگونه تعریف میشود؟
اگر اجازه بفرمایید باید عرض کنم که گزاره این پرسش دو ایراد اساسی دارد. اولا از نظر علوم اجتماعی کوشش در تعیین انسجام دستگاههای فکری، آنگونه که مثلا میان ارزش ذاتی مقولات و سبک ابراز آنان هماهنگی پیوسته و مستمر برقرار باشد، توجیه منطقی و امکان حصولی ندارد (وانگهی، مساله امکان ابراز افکار که معمولا تابعی از متغیرات سیاسی میباشد، هرچند فرع بر موضوع شناخت است اما خود میتواند پدیدآورنده معضلات دیگری نیز باشد). دوم اینکه در تجربه تاریخی دوره مورد نظر، تجدد فرنگی و فرهنگ ایرانی فرآیندهایی مسجل و پرداخت شده و صیقل یافته نبودند که روشنفکران خواسته یا توانسته باشند در موردشان داد و ستد تاریخی داشته باشند. در این زمینه، از دیدگاه تجربه زنده عامل شناسایی، ما با دو ذات مستقل از یکدیگر روبرو نیستیم بلکه سنت و تجدد همزمان در نظر و عمل آورده میشوند و حیثالتفاتی یا همان برداشتی که از سنت و تجدد وجود دارد نیز خود، به سبب متغیرات تجربه، دستخوش دگرگونی است. فروغی چون مصمم به بهبود و اصلاح امور بود با عطف به واقعیت موجود، تحول ذهن و زبان را توامان از لوازم کار میدانست، و هم از این رو بود که تنها به معرفی تصنعی و ترجمه صوری اندیشه تجدد بسنده نمیکرد بلکه به اهمیت زبان و غنای آن التفات و اشراف داشت. از این دیدگاه مثلا کتاب تاثیرگذار او «سیر حکمت در اروپا» گذشته از اینکه گزارش مفیدی از موضوع خود به دست میداد، نمونه بسیار خوبی نیز از کوشش او در پرداخت فارسی فلسفی در دوران جدید بود.
گروهی کنش سیاسی فروغی را محافظهکارانه و در عین حال اصلاحطلبانه میدانند و گروهی دیگر او را شریک جرم و چه بسا مسبب روی کار آمدن دو مستبد خودکامه. کدام دیدگاه عملا به واقعیت نزدیکتر است؟
با بخش نخست پرسش شما موافقم که فروغی را میتوان اصلاحطلب و در نیمه دوم حیاتش دولتمردی محافظهکار دانست. عنایت میفرمایید که هنوز مدت زیادی از انقلاب مشروطیت نگذشته بود و اهم خواستههای آن نهضت برآورده نشده بود و خبرگان سیاسی آن نسل افقی نمیدیدند که در شرایط موجود، انقلابیگری مجدد بتواند راهگشا باشد. اما در مورد بخش دوم پرسش، راجع به نظر آنان که فروغی را شریک جرم بلکه مسبب استبداد میدانند، باید گفت معمولا این گونه پیشداوریهای سیاه و سفید نشانه چشمپوشی از واقعیات و جزماندیشی است و به خودی خود موجب پاسخگویی نیستند، اما به عنوان پرسش، به ویژه هنگامی که شیوع یافته باشند، کاملا قابل بررسی و به تعبیر رایج سزاوار «آسیبشناسی» هستند، که این نیز خود بحث دیگری است و نیازمند «پرونده» و مجالی دیگر.
چهارشنبه 22 آذر 1391 15:48
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/588/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D8%8C.%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2.%D8%A8%D9%87.%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C.%D9%88.%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA.%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C%E2%80%8C.html
پاسخ عبدالحسین آذرنگ به پرسشهای تاریخ ایرانی: فروغی میخواست ایران حفظ شود
تاریخ ایرانی: پنجم آذرماه امسال هفتادمین سالگرد درگذشت محمدعلی فروغی سیاستمدار، فیلسوف و ادیب پرآوازه بود. فروغی در قامت یک روشنفکر با آثار مکتوبش در زمینه معرفی اندیشه غرب به مخاطب فارسیزبان شناخته میشود، در قامت یک سیاستمدار عملکردش در روی کار آوردن و سپس حفظ حکومت پهلوی پررنگ شده است و در قامت یک ادیب با آثار فراوانش در زمینه ادبیات فارسی شناخته میشود. عبدالحسین آذرنگ، نویسنده، پژوهشگر و مترجم کتاب «زندگی و زمانۀ محمدعلی فروغی» در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» به این پرسش پاسخ میدهد که عملکرد فروغی در دنیای سیاست تا چه اندازه با دستگاه فکری او منطبق بود.
***
محمدعلی فروغی در سالهای منتهی به انقلاب مشروطه در مدرسه علوم سیاسی تدریس میکرد. او مترجم موثرترین متن فلسفی به فارسی یعنی «سیر حکمت در اروپا» است و دو کتاب دیگر او یعنی «اکونومی پلتیک» و همچنین «آداب مشروطیت دول» نشان میدهد که در آن سالها دستگاه جامع فکری داشت که بر اساس آن خواهان تحقق یک نظام سیاسی بود. ساختار سیاسی که فروغی میخواست چه ویژگیهایی داشت؟ آیا او چنان که بسیار دربارهاش گفتهاند یک لیبرال تمامعیار بود؟
پرسش از چند قسمت تشکیل شده است. آن را به اجزایش میشکنم تا شاید بهتر بتوان به منظور اصلی شما نزدیک شد. در زمان فروغی، و حتی تا سالهای بعد، رشتههای حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی را در یک مدرسۀ عالی، بعدها نیز در یک دانشکده تدریس میکردند. حتی علوم مالی (مالیه) هم در آنجا تدریس میشد. فروغی این مباحث را درس میداد، ضمن اینکه فلسفۀ قدیم و جدید را میشناخت، به زبانهای فرانسوی، انگلیسی و عربی آشنایی داشت، منابع خارجی را مطالعه میکرد و از روشنفکرترین جوانان روزگار خود به شمار میرفت. خوب هم تربیت شده بود و پدرش محمدحسین خان فروغی (ذکاءالملک اول)، از برجستهترین مترجمان دارالترجمۀ ناصری و نویسنده و ویراستار زبانی و ادبی به معنای امروزی کلمه، در تربیت او به راستی سنگ تمام گذاشته بود. فروغی با این زیرساختهای قوی تربیتی به الگوهای حکومتی غربی زمان خود، به رژیمهای سیاسی کشورهایی که آن زمان «راقیه» (مترقی/ پیشرفته) میگفتند، مانند فرانسه، انگلیس، آلمان، هلند، بلژیک و سوئد گرایش یافته بود. البته با آمریکا آشنایی زیادی نداشت، چون ارتباط و آمد و شد نبود و آمریکا هنوز به صحنۀ جهانی نیامده بود. فروغی و روشنفکران هماندیشش گمان میکردند اگر انقلاب مشروطه به ثمر برسد، دست استبداد و خودکامگی کوتاه میشود، مردم صاحب رای میشوند، میتوانند پارلمان (مجلس شورا) تشکیل دهند، بر مقدرات خود حاکم شوند و با تصویب قانونهایی به سود منافع و مصالح کشور، در همان مسیری گام بردارند که «ملل راقیه» (کشورهای پیشرفته) گام برداشته بودند. در این تحلیل و نگرش آنها سادهاندیشی و سادهباوری نهفته بود، زیرا نه سازوکارهای انقلاب را خوب میشناختند، نه از ویژگیهای جامعۀ خود آگاهی مبتنی بر تحقیق داشتند، و نه به سرشت کشورهای استعمارگر زمانشان به قدر لازم واقف بودند.
جنبش مشروطه که به راه افتاد، پس از پیروزی در ۱۳۲۴ق به برقراری عدالتخانه و صدور فرمان ایجاد حکومت مشروطه از سوی مظفرالدین شاه انجامید. دیری نپایید که سازوکارهای ضد جنبش به کار افتاد و نزدیک بود وضعیت را به جایی بدتر از پیش بکشاند. بخشهای شهری، شماری از سران طوایف و عشایر، عدهای از سران فکری در دولت و بیرون از دولت و همۀ مشروطهخواهان جامعه، در برابر خودکامگان و استبدادطلبان واکنش نشان دادند. در دورۀ جانشین مظفرالدین شاه، در عصر حکومت محمدعلی میرزا، شاهی بیخرد و سبک مغز، انقلاب مشروطه در ۱۳۲۷ق، حدوداً سه سال پس از جنبش آرام، موقر و مدنی عدالتخواهی، به راه افتاد و به تناسب روشهای تندروانهای که در راه پیروزی این انقلاب به کار گرفته شده بود، گرایشهای تندروانهای هم بر عرصۀ سیاسی و فکری کشور حاکم گردید. در واقع از آغاز واکنشها در برابر روشهای خودکامانه و مستبدانه است که باید دقت کنیم و ببینیم آزادیخواهان آرمانگرا و طرفدار روشهای قانونی، و طبعاً معتدل و میانهرو، چگونه و به چه علت تغییر گرایش دادند و در جناحهای مختلف قرار گرفتند. برای مثال، سید حسن تقیزاده که در آغاز جنبش مشروطه با ذهن منظم و قدرت سازماندهیاش، طرفدار ایجاد نهادهای قانونی و حاکمیت قانون بود، چرا به تندروان نزدیک شد. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل روزنامهنگار و همکار طنزنویسش میرزا علیاکبرخان دهخدا، در آغاز مشی تندروانه نداشتند. محمدعلی فروغی در ۱۳۲۷ق برای نخستین بار در مقام نماینده به مجلس شورای ملی راه یافت و در آن مجلس، نخست منشی و پس از مدت نه چندان زیادی رئیس مجلس شد. او در مقام رئیس قوۀ قانونگذار، به شدت طرفدار شیوههای قانونی و از هرگونه تندروی به دور بود. مشی سیاسی بسیاری دیگر از رهبران و سران مشروطه از رویدادهای منجر به انقلاب ۱۳۲۷ق و واژگونی استبداد صغیر بود که تغییر کرد و علت آن هم جز قانونشکنی و عهدشکنی خودکامگان و استبدادخواهان نبود. شیوۀ عمل آنها بود که جناح مخالف را به تندروی واداشت. البته اینکه جناح مخالف در انتخاب روشهای مقابله درست عمل کرد یا نه، موضوع دیگری است که باید در جای خود به آن پرداخت.
در هر حال فروغی در جنبش عدالتخواهی از عرصۀ آرمانی سیاست بیرون آمد و وارد عرصۀ سیاست عملی شد. زمانی که جزو گردانندگان مجلس شورا قرار گرفت و مسوولیت پذیرفت، باید برای مشکلات روز جامعۀ انقلابزده و دستخوش کشاکشها و زد و خوردها و تصادم منافع، راه حل عملی پیدا میکرد. او به لحاظ خصلتهای روحی و شخصیتیاش همیشه طرفدار اعتدال و روشهای قانونی بود. در هیچ دورهای از زندگی سیاسی فروغی، تندروی دیده نمیشود. او منش و مشی اعتدالیاش را تا پایان عمرش ادامه داد. کسانی که از سیاستمداران توقعاتی خلاف مشی آنها دارند، همواره ویژگیهای روحی و شخصیتی آنها را نادیده میگیرند. اگر کسی از فروغی قاطعیت عمل و حدّت رفتار توقع دارد، زمینه، ساختار ذهنی، علاقهها و انتظارات فروغی را نمیشناسد.
فروغی از هواداران تاسیس حکومت پهلوی بود. او در خطابه تاجگذاری، شاه جدید را به رعایت حقوق اساسی و عمل به قانون اساسی توصیه کرد اما چنانکه میدانیم رضاشاه به خودکامهای تمامعیار بدل گشت. چرا در سالهای متلاطم پس از جنگ جهانی اول روشنفکرانی چون فروغی به رضاشاه روی آوردند؟ آیا رضاشاه آرمانهای انقلاب مشروطه را برای این روشنفکران محقق ساخت؟
این پرسش را هم ناگزیریم به اجزایش بشکنیم. بله، فروغی از هواداران انقراض حکومت قاجارها و به قدرت رسیدن رضاخان سردار سپه (بعداً رضاشاه) بود. فروغی البته بعدا پشیمانی خود را از این بابت به محارمش ابراز کرد، زمانی که رضاشاه قدرت گرفت، خودکامه و سرکوبگر شد و حکومت پلیسی خفقانآوری بر کشور حاکم کرد. تا پیش از آن، اگر اوضاع کشور را درست نشناسیم، در داوریهایمان حتماً خطا میکنیم. از پیروزی جنبش عدالتخواهی در ایران تا روی کار آمدن رضاخان حدود ۱۵ سال فاصلۀ زمانی بود. یک سال پس از پیروزی آن جنبش، قرارداد ۱۹۰۷ میان روس و انگلیس بسته شد که به موجب آن، دو کشور استعمارگر ایران را به دو منطقۀ نفوذ میان خود و به سه بخش تقسیم کردند. این قرارداد پیامدهای هولناکی برای ایران داشت، اما جامعۀ انقلابزدۀ ایران با حکومتی فاسد و ناکارآمد کاری از دستش ساخته نبود. در عین حال، ضعف دولت مرکزی سبب شد که ناامنی و نافرمانی و قانونشکنی در ولایات شدت بگیرد. چند سال بعد جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ در اروپا شروع شد و امواج ناشی از جنگ، همراه با بحرانهای اقتصادی، گرانی اجناس، کمبود مواد خوراکی و مواد دیگر تا سرحد قحط و غلا و نابود شدن شماری از مردم از فقر و مسکنت، به بسیاری از نقاط جهان، از جمله ایران رسید، آن هم در اوضاع و احوالی که بر اثر جنبش و سپس انقلاب مشروطه و جنگهای داخلی، ایران به یکی از بدترین و مصیبتبارترین دورههای فلاکت خود در تاریخ وارد شده بود. یک سال از آغاز جنگ جهانی اول نگذشته بود که قرارداد ۱۹۱۵ میان روس و انگلیس بسته شد و بر اساس این قرارداد، آن بخشی هم که در قرارداد ۱۹۰۷ منطقۀ حایل اعلام شده بود، میان روس و انگلیس تقسیم شد و دو نیروی نظامی تشکیل گردید که اختیار یکی به دست روسها بود و بخش شمالی کشور را اداره میکرد، و ادارۀ نیروی دیگری به دست انگلیسیها بود که بخش جنوبی کشور را اداره میکرد. زمینهای هم نماند که این دو نیرو در آن مداخله نکنند.
جنبش، انقلاب، حکومت مشروطه، پارلمان، آزادیهای مدنی، آرمانخواهی و آرزوی پیشرفت و مانند اینها در اوضاع و احوالی که هیچ کاری از پیش نرود و هیچ گرهی از گرههای کور مردم باز نشود، چه کارکردی میتواند داشته باشد؟ به راستی آن سالها دورۀ هولناکی بود. اگر بتوانیم خودمان را در آن شرایط بگذاریم، شاید تا اندازهای قادر باشیم موقعیت کشوری را حس کنیم که گرفتار خونریزی شده و قوایش را از دست داده بود. به سان موجودی که ذهنش کار میکند و رنج میبرد، اما توانایی هیچ حرکتی ندارد. در همان دورۀ مسکنت، ناامنی و ناآرامی در ولایات، برخی حرکتهای گریز از مرکز هم آغاز شد. حالا قوز بالای قوز، خطر چندپارگی، مصیبتی دیگر افزون بر مصیبتهای پیش. از قضای روزگار و در آن واویلایی که گویی روزنی به روشنایی نبود، در ۱۹۱۷، حدوداً ۱۱ سال پس از جنبش مشروطه در ایران، در روسیه انقلاب شد و رژیم تزاری که همواره خطری مستقیم برای ایران به شمار میرفت، سقوط کرد و حکومت جدید در آن کشور، تهدیدهای آنی و مستقیم متوجه ایران را از میان برداشت. پس از سالهای شوم بدبختی، انگار که دندانهای یکی از دو گرگ از روی گردنش برداشته شد. اما دیری نپایید که رژیم جدید حاکم بر روسیه درصدد برآمد که آرمانهای انقلابش را متحقق سازد، آرمانهایی که به ناگزیر بخشی از آن متوجه کشورهای همسایه، از جمله ایران میشد. خطری بزرگ از میان رفته بود، اما آرمانی به صحنه میآمد بسی چالش جویانهتر، مملو از سودا و مدعا و برخوردار از طرفدارانی مصمم و آمادۀ پذیرش بسیاری از مخاطرات.
خوب، اینها را عرض کردم تا ببینیم اگر ما در آن روزگار، روشنفکری بودیم که میخواستیم دربارۀ وضع جامعهمان داوری کنیم و تصمیم بگیریم، چه میکردیم. از یک دورۀ تاریخی به دورهای دیگر نگریستن، اما تنگناهای آن دوره را ندیدن، به خطاهایی میانجامد که در داوریها فراوان میبینیم. شاید به این بماند که کسی بر ساحل امن بیخطر نشسته باشد و از کسی که در گرداب و در حالت استیصال دست و پا میزند، توقع داشته باشد مطابق میل او و با استیل او شنا کند. در شبی ظلمانی، زیر گلولهباران، در بیغولهای نزدیک مجلس شورا، باید با میرزا علیاکبرخان دهخدا سر کرد، خبر قتلهای هولناک را شنید، هر آن منتظر بود نیروهای وحشی و بیشفقت و لامروت محمدعلی شاه بریزند و ساکنان اتاق را قتلعام کنند، صفیر گلوله و فریادها را شنید، به چشم خود دید که موهای سیاه دهخدا ظرف یک شب تا صبح سفید میشود، تا شاید بتوان دورهای دیگر، روزگاری دیگر و تنگناهای دیگری را درک کرد. بسیاری از روشنفکران آن روزگار در حقیقت با بنبستهایی روبهرو شده بودند که راهی برای برون رفت از آنها سراغ نداشتند. گروهی که روشنفکرترین و کتاب خواندهترین و تحصیلکردهترین جوانان روزگار خود بوده و در پی راه حلی برای کشور بودند، اما قدرتی در اختیار نداشتند که بتوانند تغییری ایجاد کنند، محمدعلی فروغی هم یکی از آنها بود. شماری از اینها در دولت یا بیرون از دولت فعال بودند، شغل و سمتی داشتند، از نفوذی در میان مردم برخوردار بودند، یا دست به قلم بودند و بر افکار عمومی تاثیر میگذاشتند. قدرت در دست اینها نبود، قدرت در جای دیگری بود.
وقتی رضاخان میرپنج از خود لیاقتی نشان داد و بعد سردار سپه شد و یاغیان و راهزنان و گردنکشان را سر جای خودشان نشاند و آرامش و امنیت نسبی را با قوۀ قهریه برقرار و کشور را از مهلکۀ نابودی دور کرد، گامی هم به سوی روشنفکران ترقیخواه کشور برداشت و این وعده را به آنها داد که «فکر و پیشنهاد از شما، عمل از من». در آن موقعیت، گزینهها بیشمار که نبود. این روشنفکران چه راههایی پیش روی خود میدیدند؟ اگر فرض را بر این بگذاریم که دربارۀ رضاخان و دیدگاههایش اشتباه کردهاند، اشتباه به احتمال زیاد در آن موقعیت حساس رخ داده است. آنها به جنبههایی از تواناییهای رضاخان توجه کردند که به نظرشان در آن موقعیت به سود کشور بود، اما جز شماری بسیار اندک، بقیه با این خطر آشنا نبودند که قدرت بیمهار بعداً چه دماری از روزگار خود آنها در وهلۀ نخست، و از بقیه در وهلههای بعد در میآورد. فروغی خوش اقبال بود که گرفتار نظمیه، شکنجه، حبس یا آمپول هوا نشد. دوستان نزدیکش مثل تیمورتاش، داور، فیروز، سردار اسعد و شماری دیگر که پایههای قدرت رضاخان را تحکیم کردند، زیر آن پایهها له شدند. اینها جان خود را به سبب ناآشنایی با پیامدهای قدرت بیمهار از دست دادند. عدۀ بسیار دیگری هم بودند که به قتل نرسیدند، به زندان نیافتادند، یا تبعید نشدند، اما «فریز» شدند؛ منجمد و بلااثر شدند. برای انسان اندیشمند، صاحب رای و نظر و توانا، این حالت به ظاهر مرگ نیست، اما رنج و درد آن کم از مرگ نیست. تا پایان حکومت رضاشاه در ۱۳۲۰، شمار بسیاری از مردم توانا در این کشور در حالت فریزشده ماندند. انفجاری که پس از شهریور ۱۳۲۰ در مطبوعات ظاهر شد، نتیجۀ برداشته شدن بختک از روی سینۀ جامعه بود.
بله، درست است که فروغی از رضاخان حمایت کرد و با او همکار شد. سالها وزیر کابینههای مختلف و چند سالی هم نخستوزیر بود. در حمایت جدی فروغی از رضاشاه و از شیوههای حکومتی او به اندازۀ کافی سند گویا و غیرقابل انکار هست. او هم گمان میکرد قدرت میتواند آرمانهایش را متحقق کند، اما او هم پیشبینی نکرده بود که قدرت بیمهار هرچند ممکن است برخی آرمانهایش را متحقق کند، اما ویرانگریهای آن ممکن است هرگونه آرمانخواهی را از ریشه بخشکاند. فروغی زمانی که متوجه شد آن قدرت، لگام گسیخته شده است و به هیچ مرجعی پاسخ نمیدهد، در برابر رضاشاه نایستاد. او نه رشادت لازم را برای این کار داشت، و نه اینگونه مقابلهها در توان و روحیۀ او بود. اما در جنگ جهانی دوم و شروع یورش به سوی ایران و اشغال این کشور، که به گواهی برخی اسناد دربارۀ برکنار کردن یا بیرون بردن رضاشاه از کشور، اتفاق نظر نبوده است، فروغی به مذاکرهکنندگان انگلیسی یا فرستادگان آنها توصیه کرده بود رضاشاه در ایران نماند، زیرا با حضور او، ارتش به فرماندهی کس دیگری تن نمیداد و معلوم نبود حضور او به آرام شدن اوضاع کمک کند. بعضی اسنادی که ارائه شده است این را میگوید.
رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ که با حملۀ نیروهای متفقین روبهرو شد و ادامۀ حکومتش را ناممکن دید، به سراغ فروغی مغضوب و خانهنشین شده و بیمار در بستر رفت و از او مشورت و کمک خواست. ما از جزئیات مذاکرات مفصل میان آن دو خبر نداریم. فقط توافقهای کلی آن دو از زبان چند تن از نزدیکانشان بیان شده است. نه فروغی دربارۀ جزئیات چیزی گفته و نه رضاشاه. فعلاً تا این تاریخ (آذر ۱۳۹۱) جزئیات گفتوگوهای آنها فاش نشده است. اگر این جزئیات جایی ثبت و ضبط شده باشد و روزی فاش شود، طبعاً همۀ حدس و گمانها در این باره فرو میریزد. در هر حال، با اطلاعات کنونی، مسلم است که فروغی به رضاشاه نگفته چه قدر از شیوههای حکومتی او منزجر بوده، چه قدر از دست او خون دل خورده و زجر کشیده، و تا چه حد مایل بوده است که نیروهای متفقین دُم او را بگیرند و مانند موش مُردهای از کشور بیرونش بیاندازند. به رغم این دیدگاهش دربارۀ رضاشاه، او از تغییر یافتن رژیم سیاسی در ایران حمایت نمیکرد، چون مشروطهخواه و سلطنتطلب بود. در سامانۀ فکریاش، حکومت جمهوری را در آن زمان برای ایران مناسب نمیدانست، ولو آنکه خود او را در مقام رئیسجمهور در راس نظام میگذاشتند. از این رو بود که پذیرفت مسوولیت انتقال سلطنت از پدر به پسر را به عهده بگیرد، رژیم را حفظ و ایران را از خطر نابودی در جنگ دور کند. این کارها را هم با پختگی سیاسی و همکاری شماری از سیاستمداران ورزیده و از طریق مذاکرات و توافق انجام داد. این کارها به طور قطع از کمتر کسی بر میآمد.
تاکید فراوان فروغی بر زبان فارسی و ایراندوستی و توجه به تاریخ و ادب پارسی، او را یک وطندوست تمامعیار مینمایاند. شاید هم از این رو بود که در شهریور ۱۳۲۰ برای جلوگیری از نابودی کشور به نخستوزیری رضایت داد. سوال اینجاست که فروغی تاکید بر مفهوم ملت ایران و لزوم توجه به ملتسازی را از چه روی برای ایران لازم میدانست؟
راستش من معنای «وطندوست تمامعیار» را نمیدانم و هیچ ابزاری هم نمیشناسم که بتوان با آن عیار وطندوستی را اندازه گرفت. بسیاری از ملیگرایان هستند که با مشی فروغی در آن زمان و نقشی که در انتقال سلطنت بازی کرد، موافق نیستند؛ چپگرایان که جای خود دارند و با فروغی و امثال او و این گونه بازی کردن در صحنههای سیاسی اصلاً موافق نیستند. فروغی مردی دانشمند، کتاب خوانده، اهل اندیشه و تعمق و با فرهنگ ایران آشنا بود. او در سیاستگذاریهای فرهنگی در دورۀ رضاشاه بسیار موثر بود. اعتقاد دارم این زمینه از فعالیت فروغی تا این زمان درست شناخته و بررسی نشده است. اسناد بسیاری باید کاویده شود تا نقش پیدا و ناپیدای او در گسترۀ سیاستگذاری و برنامهریزیهای فرهنگی، که جنبۀ زیرساختی دارد، درست شناخته شود. او قلم به دست بود، از خداوندگاران نثر معاصر فارسی و از نویسندگان تاثیرگذار بر روند نثرنویسی و برجستهترین عامل تاثیرگذار بر تحول نثر فلسفی فارسی در دورۀ جدید بود. او زبان فارسی را عامل وحدت ملی میدانست و تقویت کردن این زبان را واجب میشمرد. فرهنگ ایرانی را از فرهنگهای شاخص جهان میانگاشت و به رابطۀ زبان و فرهنگ به خوبی و با دقت و مسوولیت و دلسوزی تمام توجه کرده بود. در این فرهنگ، حکمتی نهفته میدید، فرزانگی و حکمتی بزرگمهروار و بُرزویهوار. از آرزومندان تجدید مجد ایران بود و رشد و غنای فرهنگی را از راههای اصلی دست یافتن به چنان مجدی میدانست.
اصلاً نمیخواهم بگویم که درست فکر میکرد یا نه، راه را درست انتخاب کرده بود یا نه. با باورهای او به گونهای که در نوشتههایش نمایان است، کاری ندارم. جای این بحث هم اینجا نیست. نکتۀ مربوط به پرسش شما این است که اگر این عناصری را که برشمردیم، کنار هم بچینیم، سامانۀ فکری فروغی را نشان میدهد و اینکه چرا او آن طور عمل کرد که کرد و در تاریخ ثبت است. فروغی میخواست ایران حفظ شود. رژیم سیاسی مشروطه و حکومت سلطنتی مقید به موازین مشروطه را برای حفظ ایران مناسبتر میدانست. حفظ و تقویت زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را برای بقای ایران واجب میشمرد و تا جایی که در توانش بود در این زمینه کار کرد، منتشر کرد و موجبات انتشار آثار دیگری در این عرصه را فراهم آورد. در اقتصاد، لیبرالمشرب و از جنبۀ سیاست خارجی متمایل به غرب و همکاری با کشورهای غربی بود و با توجه به موازنۀ سیاسی در آن زمان، همکاری با غرب، در برابر خطر روس و بلشویسم را برای سیاست خارجی ایران اجتنابناپذیر میدانست. بسیاری از کسانی که به جریان فراماسونری در ایران منتسب هستند، در راس امور بودند و ما با نام و کارکردهایشان آشنا هستیم، از همین جهات با فروغی همسویی داشتند. این طیف فکری و اجزای به هم پیوستهاش را اگر درست بشناسیم، و نیز شخصیت، منش و خلق و خوی شخصی فروغی را، به ما کمک میکند تا بهتر دریابیم فروغی چرا آن گونه عمل کرد و به گونۀ دیگری عمل نکرد. این شناخت به ما یاری میرساند تا از سیاستمدارانی که حالا نیستند تا به ما جواب بدهند، توقعی فراتر از آنچه به راستی در اختیار داشتند، نداشته باشیم. نقادی عملکردها اگر این جنبهها را در نظر نگیرد، حتماً به راه خطا میرود، بیتردید.
چهارشنبه 22 آذر 1391 15:50
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/587/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA.%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86.%D8%AD%D9%81%D8%B8.%D8%B4%D9%88%D8%AF.html
چهارشنبه 13 دی 1391 22:18:31
پاسخ صادق زیباکلام به پرسشهای تاریخ ایرانی: فروغی نقشی در استبداد رضاشاه نداشت
تاریخ ایرانی: همکاری روشنفکران برجسته ایرانی همچون محمدعلی فروغی، سیدحسن تقیزاده، علیاکبر داور و عبدالحسین تیمورتاش با رضاشاه پهلوی و برنامه تجدد آمرانه او همواره محل بحثهای فراوانی در تاریخ معاصر ایران بوده است. دکتر صادق زیباکلام معتقد است اعتقاد این روشنفکران به آرمانهای مشروطه که تنها در دموکراسی پارلمانی خلاصه نبود، عامل این همکاری بوده است. از دیدگاه این استاد دانشگاه تهران، روشنفکران ایرانی به وسیله رضاشاه دو آرمان مهم مشروطه یعنی حرکت به سمت تجدد و همچنین ایجاد یک دولت مرکزی نیرومند را محقق ساختند.
***
مستقل از تمام بحثهایی که در مورد محمدعلی فروغی وجود دارد، بر یک واقعیت نمیتوان چشم بست. آن هم همکاری گروه قابل توجهی از نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران از جمله خود فروغی با رضاشاه پهلوی است. این همکاری را چگونه توجیه میکنید؟
فرض سوال شما فرض درستی است و نمیتوان به سادگی از آن گذشت. حقیقت این است که تعداد قابل توجهی از نخبگان سیاسی و فکری که سرآمدان این مملکت محسوب میشدند و محمدعلی فروغی یکی از آنها بود در روی کار آمدن و تثبیت رضاخان مشارکت داشتهاند. واقعیت آن است که بدون فروغی، تدین، داور، تیمورتاش و سیدحسن تقیزاده، رضاخان تبدیل به رضاشاه نمیشد و نمیتوانست نظام پهلوی را در ایران مستقر سازد. ساختاری که رضاشاه پهلوی خلق کرد بسیار بالاتر از تواناییهای فردی، جهانبینی و سواد رضاخان بود. او یک نظامی در هنگ قزاقها بود و دانش او فراتر از آنچه در هنگ قزاق آموزش داده میشد، نمیرفت. نباید فراموش کنیم که رضاشاه فاقد تحصیلات آکادمیک بود اما ساختاری که خلق کرد، مدرن بود. پس این نظام نمیتواند صرفاً زاییده فکر یک فرمانده قزاق باشد. این نظام به معنای دقیق کلمه بیش از اینکه مولود جهانبینی رضاشاه باشد، مولود اندیشه سیاسی روشنفکرانی چون داور، تیمورتاش، فروغی و... بود؛ اگرچه در رأس آن رضاشاه نشسته بود. همچنین باید بپذیریم رضاخان میرپنج به هیچ وجه این روشنفکران را مجبور نکرده بود. او هیچ وقت آنها را تهدید نکرده بود که اگر برای روی کار آمدن من تلاش نکنید شما را نابود میکنم یا شکنجه میکنم. روشنفکران عصر پهلوی اول با شوق و فراغ بال به سمت رضاشاه رفتند و به او در ساختن نظام سیاسی جدید کمک کردند. حال سوال شما این است که چرا چنین کردند؟ برای پاسخ به این سوال در درجه اول باید به عصر بعد از مشروطه بازگشت. انقلاب مشروطه گفتمان سیاسی، فکری، اجتماعی و فرهنگی جدیدی را در ایران پایهگذاری کرد اما امیال و آرزوها و اهداف این انقلاب محقق نشد. از سوی دیگر این انقلاب اگرچه نتوانست اهداف خود را محقق ببیند اما شکاف بزرگی در حکومت استبدادی ۱۳۰ ساله قاجاریه در ایران ایجاد کرد. به عبارت دیگر انقلاب مشروطه قدرت سیاسی در کشور را دو پاره کرد. در یک طرف این شکاف، الیگارشی قبلی یعنی قاجارها، رجال دربار، اشراف و ملاکین قرار داشتند و در طرف دیگر این نهال تازه تولد یافته، مشروطه قرار داشت. کشمکشی در میان این دو سوی شکاف وجود داشت که اوج آن را در دوره استبداد صغیر میبینیم.
خلاء قدرت و وجود این دوپارگی موجب شد دولت مرکزی در ایران شدیداً تضعیف شود، یعنی قدرت مرکزی که ۱۳۰ سال توانسته بود ثبات نسبی در ایران ایجاد کند به دلیل این دوپارگی ضعیف شد و بیثباتی و هرج و مرج و ناامنی کشور را فرا گرفت. همچنین قدرتهای گریز از مرکزی در غیاب یک دولت مرکزی مقتدر در نقاط مختلف کشور شکل گرفت. بعضی از این قدرتها مانند نهضت جنگلیها در گیلان، کلنل پسیان در خراسان و یا شیخ محمد خیابانی در تبریز نگاهی ملی داشتند و برخی از این قدرتها مانند شیخ خزعل و یا اکراد در کردستان به دنبال نابودی دولت مرکزی و تجزیه کشور بودند. بنابراین در ۱۵ سال پس از مشروطه تا برآمدن رضاخان اگر منحنی اقتصاد، ثبات، امنیت و پیشرفت را ترسیم کنیم همه رو به افول است. حدس زده میشود که در این ۱۵ سال دو میلیون نفر از جمعیت ایران به دلایلی چون وبا، خشکسالی و قحطی از میان رفتهاند. دست شما را میگیرم و در ماههای قبل از کودتای رضاخان در اسفند ۱۲۹۹ به گوشه کنار ایران میبرم تا اوضاع کشور در آن روزها روشنتر شود. در سیستان و بلوچستان قدرت مرکزی نفوذی ندارد و بلوچها و طایفه ریگی کنترل اوضاع را در دست دارند. از سیستان که به سمت شمال حرکت کنیم به خراسان میرسیم، در شهر مشهد قدرت در دست کلنل محمدتقیخان پسیان است که عملاً حساب خود را از حساب دولت مرکزی جدا کرده است. از خراسان که به سمت گیلان برویم، جنبش میرزا کوچکخان جنگلی را داریم که اگر به نام حکومتی که میرزا کوچکخان در شهر رشت تاسیس کرد توجه کنید به میزان فاصلهای که این جنبش از دولت مرکزی گرفته پی میبرید. نام این حکومت جمهوری سوسیالیستی شورایی گیلان است. این نام به تنهایی نشان میدهد که گیلان از دست حکومت مرکزی خارج شده است. از گیلان به سمت آذربایجان حرکت میکنیم و در تبریز میبینیم که شیخ محمد خیابانی معتقد است در تهران یک مشت خائن به وطن موجب بهمریختگی وضع کشور شدهاند و رجال درستکار در تهران نیست. در کردستان قدرت در دست اسماعیلآقا سمیتقو است. در خوزستان سالهاست که عوامل دولتی توسط شیخ خزعل بیرون انداخته شدهاند و او خود را حاکم عربستان ایران به پایتختی محمره میداند. ببینید تقریباً هیچ بخشی از ایران خود را تابع دولت مرکزی نمیداند و هر بخش کشور یک مدعی دارد. البته من نمیخواهم بگویم که ذات حرکت میرزا کوچکخان در گیلان با ذات حرکت اسماعیل سمیتقو یا شیخ خزعل یکسان است، قطعاً تفاوتهای جدی میان این دو طیف وجود دارد اما از دیدگاه دولت مرکزی هیچ کدام از این افراد اطاعت از دولت مرکزی نداشتند و ادامه این وضعیت قطعاً موجب جدایی بخشهای مهمی از خاک ایران میشد.
این وضعیت از چشمان رجال سیاسی ایران در آن روزگار همچون سیدحسن مدرس، دکتر مصدق، موتمنالملک، وثوقالدوله، مشیرالدوله، فروغی، داور، تقیزاده و خیلیهای دیگر دور نبود. بنابراین در حول وحوش سال ۱۳۰۰ همه رجال سیاسی به این نتیجه رسیده بودند که ایران دارد از میان میرود و باید به دنبال یک دولت مقتدر مرکزی رفت. کودتای سید ضیاء - رضاخان هم دقیقاً با همین هدف صورت گرفت. روح دولت انگلستان هم از کودتای سوم اسفند باخبر نبود. آنچه بود تلاشهای برخی فرماندهان نظامی انگلیسی چون آیرونساید بود که تلاش داشتند در ایران قدرت مرکزی نیرومندی به وجود آید. واقعیت دیگر آن است که رضاخان چکمه از پا در نیاورد تا زمانی که تمامی مدعیان در گوشه و کنار را سرکوب کرد. این اصطلاح ناجی که برای رضاخان به کار برده میشد حقیقت داشت، چرا که او تمامی قدرتهای ضد دولت مرکزی را سر جای خود نشاند. ببینید در آن مقطع خیلی از رجال از جمله مصدق، مدرس و ملکالشعرای بهار هم از اقدامات سردار سپه در تقویت دولت مرکزی حمایت میکردند و سوال این است که اصلاً چه کسی با این اقدامات میتوانست مخالف باشد؟ تمام کسانی که درد ایران داشتند از او حمایت میکردند، اما مدرس و مصدق به دلیل تجربه سیاسی که داشتند رضاخان را شمشیری دو دم میدانستند. آنها میدانستند که این قدرت فزاینده سردار سپه میتواند به استبداد منجر شود. یعنی میدانستند که رضاخان سردار سپه همانطور که اسماعیلآقا سمیتقو را سرکوب و منکوب میکند، این توانایی را دارد که مخالفانش در پارلمان را هم نابود کند. تاریخ نشان داد که مدرس و مصدق درست فکر میکردند. اما اینکه چرا روشنفکرانی چون فروغی به کمک رضاخان شتافتند، دلیل آن است که رضاخان با اقداماتش بخشی از آرزوها و اهداف نهضت مشروطه را محقق میساخت. حکومت مبتنی بر قانون تنها خواست مشروطهخواهان نبود. علاوه بر حکومت قانون، نهضت مشروطیت خواهان پیشرفت و ترقی ایران و ایجاد نهادهایی مدرن همچون ارتش، آموزش و پرورش مدرن، دانشگاه و صنایع زیربنایی نیز بود.
من دو عکس یادگاری در برابر چشمان شما میگذارم. یک عکس متعلق به سال ۱۳۰۰ است که رضاخان تازه کودتا کرده و عکس دیگر متعلق به ۲۰ سال بعد است که رضاخان با حمله متفقین سقوط کرده است. در تصویر اول بوروکراسی کشور چیزی بیش از چند صد مستوفی نیست. در تصویر دوم ما یک بوروکراسی با ۹۵ هزار کارمند و ۱۳ وزارتخانه داریم. در تصویر اول قوای مسلح ایران شامل یک هنگ قزاق و دو سه هزار ژاندارم است. بیست سال بعد ایران ارتشی مدرن با ۱۲۰ هزار نیرو دارد که نیروی دریایی، هوایی و زمینی و دانشکده افسری دارد. صدها نفر از افسران این ارتش در غرب دوره دیدهاند. در سال ۱۳۰۰ ما جمعاً چند ده هزار کارگر داریم اما در سال ۱۳۲۰ چهارصد هزار کارگر در صنایعی همچون سیمان و نساجی که در دوره پهلوی اول تاسیس شده مشغول به کارند و در واقع نطفه یک طبقه کارگر جدید بسته شده است. در کشور راهآهن و دانشگاه ایجاد شده است. هزاران کیلومتر راه آسفالت و شوسه ایجاد شده، سازمان ثبت اسناد و املاک و سازمان ثبت احوال به وجود آمده است. در کشور آموزش و پرورش اجباری آغاز شده است. معماری و طراحی این اقدامات تجددخواهانه را روشنفکرانی چون داور، فروغی و تدین کردهاند. ببینید تا همین امروز خیابان ضلع جنوبی کاخ دادگستری به نام علیاکبر داور است. داور بود که دادگستری جدید و روش دادرسی جدید را آورد. او قوانینی را در ایران به اجرا گذاشت که بر اساس آن یک وحدت رویه حقوقی به وجود آمد. محاکم جدید حاصل فعالیتهای داور است. اگر کسی مانند فروغی با رضاخان همکاری کرده است برای اینکه از جهات مختلف رضاشاه پیشرفت و ترقی را در کشور آورده است. این دلیلی است که روشنفکرانی چون فروغی را به همکاری با دستگاه حکومت پهلوی ترغیب کرده است. در عین حال توجه به این نکته ضروری است که تقریباً تمامی دستاندرکاران پروژه مدرنسازی در حکومت رضاشاه در زیر چرخ دندههای حکومت استبدادی او نابود شدند و در این میان فروغی که سهمش خانهنشینی بود از بسیاری دیگر چون داور و تیمورتاش که سهمشان قتل و خودکشی بود شانس بهتری داشت.
روشنفکران دو هدف عمده از مشروطه را توسط رضاخان محقق کردند؛ دولت مرکزی نیرومند و تجدد. اما آرمان اصلی مشروطه که همانا حکومت قانون و محدود ساختن قدرت بود، ناکام ماند. استبداد رضاشاهی به مراتب خطرناکتر و خودکامهتر از استبداد قاجاری بود چرا که حکومت رضاخان مدرنتر بود و او مجلس را بازیچه دست خود کرد. گروهی در این خصوص ارزشگذاری میکنند که مثلاً فروغی باید پاسخگوی این بخش قضیه هم باشد که به ساختن حکومتی کمک کرد که به مراتب خودکامهتر از حکومتی بود که بر ضدش انقلاب مشروطه صورت گرفت. دیدگاه شما چیست؟
اینکه فروغی مثلاً برای تامین منافع شخصی خودش با رضاشاه همکاری میکند را قبول ندارم و معتقدم علت اصلی همکاری مرحوم فروغی با رضاخان این بود که میدید رضاشاه دارد کشور را به جلو میبرد. مملکتی که دهها سال بود و رو به قهقرا حرکت میکرد توسط رضاشاه ضرباهنگ پیشرفت گرفته بود. درست است که جنبه حکومت قانون و تحدید خودکامگی نادیده گرفته شده بود اما فروغی نمیتوانست کاری کند. حالا این سوال مطرح میشود که بگوییم چون ما نتوانستهایم دموکراسی پارلمانی و محو استبداد به عنوان یکی از آرمانهای اصلی مشروطه را توسط رضاشاه محقق کنیم، پس ایجاد دانشگاه تهران و یا صنایع جدید و یا آموزش و پرورش جدید و موارد متعددی را که در بالا برشمردم زیر سوال ببریم؟ به نظر من روشنفکرانی چون فروغی انتخاب درستی کردند و همکاری آنها با رضاشاه برای ایجاد یک حکومت مدرن در ایران درست بوده است. اگر صادقانه به حوادث بنگریم فروغی نقشی در استبداد و دیکتاتوری رضاشاه نداشت. ما میتوانیم از فروغی انتظارات بیشتری داشته باشیم و بر او خرده بگیریم که باید در مواردی در برابر شاه خودکامه میایستاد و هزینه آن را هم میداد. با این حال روش فروغی روش متفاوت و درستی بود.
نظر شما در مورد این مدعا که محمدعلی فروغی فراماسون بوده و بسیاری از اقداماتش به دلیل عضویت در لژ فراماسونری بوده چیست؟
خیلیها میگویند فروغی یا دکتر عیسی صدیق فراماسون بودهاند. میگویند این دو دانشگاه تهران را درست کردند تا فراماسونری را در ایران اشاعه دهند. پاسخ من این است که اگر فروغی فراماسون بوده است، بیایید ببینیم فروغی چه کرده است که بر خلاف منافع و مصالح ایران بوده است؟ من نمیگویم فروغی فراماسون بوده یا نبوده، در این مورد قضاوت نمیکنم و برای من مهم نیست که به من اثبات کنید او فراماسون است یا خیر! خیلیها را میگویند فراماسون بودهاند. زیباکلام را هم میگویند فراماسون است! آقا سیدمحمد طباطبایی را هم میگویند فراماسون بوده است. مصدق، تقیزاده، فروغی، ملکمخان و سیدجمال اسدآبادی را هم میگویند فراماسون بودند. من نمیدانم چرا تمامی آدم حسابیهای این مملکت در یکصد سال گذشته را میگویند فراماسون بودهاند؟ سوال من از کسانی که مرتب فریاد میزنند که فروغی فراماسون بوده این است که فروغی کدام عمل را به دلیل فراماسون بودنش انجام داده و آن عمل با منافع ملی ایران در تضاد است؟ آنها که میگویند فراماسونها خائن هستند، بیایند یکی از اقدامات فروغی را به من نشان دهند و بگویند فروغیِ فراماسون این عمل را در راستای خیانت به ایران انجام داده است.
یکشنبه 26 آذر 1391 15:51
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/590/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.%D9%86%D9%82%D8%B4%DB%8C.%D8%AF%D8%B1.%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%AF.%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%87.%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA.html
فروغی و سهیلی وزیر امور خارجه در روز تحلیف شاه جدید
ریشههای ایرانیت در اندیشه فروغی/ تاجبخشی که نام و نشان به پهلوی داد
فرزانه ابراهیمزاده
تاریخ ایرانی: رئیسالوزرای دوره انتقال، مسئول حمل تاج کیانی و ناطق مهمترین نطق تاجگذاری بود. هر چند که شاه تازه به دوران رسیده قصد نداشت دیهیمی که شاهان قاجار به سر نهادهاند بر سر بگذارد. او وقتی تاجی که نام یاد هزاره بر آن بود را در مقابل شاه گذاشت، از جیب خود ورقهای را درآورد و با آنکه متنش را حفظ بود عینک گرد دسته شاخیاش را جا به جا کرد و خطاب به شاه که بر تخت مرمر نشسته بود، گفت: «اعلیحضرتا این تاج و تخت که امروز به مبارکی و میمنت وجود مسعود اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه مزین میشود یادگار سلاسل عدیده از ملوک نامدار و جمع کثیر از سلاطین عظیمالشان است که از دیر زمانی آوازه این سرزمین را در دنیا به نیکی بلند نموده و قوم ایرانی را به مدارج عالیه مجد و شرف رسانیدهاند.» او در ادامه این نطق غرا، رضاخان که تا ده سال پیش از آن هیچ کس نامش را نشنیده بود «پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد» و «وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکننده ملک دولت» خطاب کرد و او را با شاهان بزرگی چون کوروش نخستین پادشاه ایرانیتبار -به گفته او- و داریوش و انوشیروان برابر و مناسبترین فرد برای سلطنت دانست.
***
شاید اگر با نگاهی امروزی به نطق محمدعلی فروغی نگاه شود آن را خطابهای سراسر تملق از مردی باید دانست که تاریخ ثابت کرده که یکی از بهترین گزینههای اصلی جانشینی قاجاریه به شمار میآمد، اما نخستین و آخرین رییسالوزرای پهلوی اول شد. اما اگر به یاد بیاوریم که این حرفها از زبان مردی چون ذکاءالملک دوم شنیده شد که جز سالها معلمی شاه نوجوان، سالهای گذشته عمر و وقت خود را صرف تحقیق در تاریخ و فرهنگ ایران و آثار کلاسیک زبان فارسی کرده و با دانشمندانی ایرانی چون علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی، حشر و نشر داشت و پای صحبتهای مستشرقانی چون آرتور پوپ و سر هنری راولینسون و ارنست هرتسفلد که آن روزها اجازه یافته بود در تخت جمشید کاوش کند نشسته بود، چنین قضاوتی سخت است. چرا که محمدعلی فروغی در همان زمان نه به دلیل اثبات اسماعیل رایین در استاد بزرگی لژ فراماسونری ایران و عضویت در گراند لژ انگلستان بلکه به لحاظ شخصیت فردی قوی و مستقل بود که احتیاجی به تملق گفتن قزاق تازه قدرت گرفته که خودش را از نام «پالانی» به سلسلههای بزرگ ساسانیان و هخامنشیان با نام «پهلوی» ربط داده بود، نداشت. او در این مجلس به شاه جدید یادآور میشود که وارث شاهان بزرگی چون کوروش و انوشیروان شده است و تنها برای این تاج بر سر گذاشته که ایران را به دوره شکوه خود ببرد. او در این نطق به طور رسمی از مکتبی که کسانی چون او و دکتر قاسم غنی و پدرش بنیان گذاشته بودند نام میبرد که ما امروز آن را به نام ناسیونالیسم ایرانی و ایرانیت یا به قول شادروان شاهرخ مسکوب، ملیگرایی و تمرکز و فرهنگ میشناسیم. مکتبی که از دل آن جشنهای دو هزار و پانصد ساله و پانایرانیسم خارج شد و امروز هم به شیوههای معقول و افراطی آن در میان عوام و خواص جریان دارد و باعث بازگشت به ریشههای کهن ایران باستان شده است.
ملیگرایی، پاسخ تحقیر
نقل مشهوری به ناصرالدین شاه قاجار منسوب است که میگوید: «میخواهم به شمال بروم باید از انگلیس اجازه بگیرم. میخواهم به جنوب بروم باید از سفیر روس اجازه بگیرم. ای خاک برسر مملکتی که شاهش اجازه سفر به شمال و جنوب ندارد.» در اینکه این نقل واقعا حرفهای سلطان صاحبقران باشد یا نه سند معتبری در دست نیست اما همین نشانه آن است که ایران در دوره قاجاریه اگرچه مانند هند و کشورهای شبهقاره هیچگاه مستعمره نشد اما همواره در معرض نفوذ بیگانگانی قرار داشت که حضور فیزیکی در این سرزمین نداشتند و تنها همسایگان شمال و جنوبش بودند. این روند اگرچه از ابتدای دوران فتحعلیشاه آغاز شده بود، اما شوک دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای و بعد کنفرانس پاریس که سه پاره این سرزمین یعنی بخش شمالی آذربایجان، ارمنستان و قراباغ، گرجستان و شکی گنجه را از یک سو و هرات را از سوی دیگر از این سرزمین جدا کرد حتی باعث دق کردن نایبالسلطنه فتحعلیشاه شد. این روند در دوران محمدشاه و جانشینش به جایی رسید که وزیر مختارهای کشورهای همسایه آن چنان در عزل و نصبها دخالت میکردند که حتی صدای ناصرالدین شاه نیز در آمد. این روند با ورود به سالهای ۱۹۰۰ شدت گرفت و انگلیس که به شدت در پی سدی در مقابل مستعمراتش در هند بود و روسیه که به بهانه وصیتنامه جعلی پطرکبیر قصد شستن دستهایش در آبهای گرم جهان را داشت ایران را وجهالمصالحه خود کردند و در دو قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ این سرزمین را به سه قسمت و سرانجام به دو قسمت تقسیم کردند. اگر انقلاب کمونیستی در روسیه رخ نمیداد بعید نبود سرزمین ایران دو پاره شود. اما انگلیسیها از سرگرم شدن روسها به نبردهای داخلی بلشویک و منشویکها استفاده کرده و قرارداد ۱۹۱۹ را تنظیم کردند که ایران را رسما تحتالحمایه خود میکرد، قراردادی که با مخالفت نمایندگانی چون ملکالشعرای بهار و مدرس به تصویب نرسید. اما در خلال جنگ جهانی اول بود که روس و انگلیس از یک سو و قدرتهای تازهای چون آلمان و آمریکا از سوی دیگر به طور آشکارا در امور داخلی ایران دخالت میکردند و حتی دستور تغییر رییسالوزرا را به شاه جوان ایران میدادند.
این وقایع از چشم ایرانیان وطنپرست و دردآشنا دور نبود و تحملشان تمام شده بود. نقض بیطرفی ایران در جنگ جهانی، بیخاصیتی دولت مرکزی را با تغییر بیش از ۳۶ بار دولت نشان داد و علمهای استقلال از هر طرف برخاست. به قول دکتر شاهرخ مسکوب در مقاله «ملیگرایی تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی»: «پس از پایان جنگ حتی پیش از خروج نیروهای خارجی، در هر ولایت و منطقه کسانی از همه دست با انگیزههایی از هر قماش: وطنخواهی، جاهطلبی یا خیانت دم از استقلال خود میزدند.» در خوزستان شیخ خزعل، در گیلان جنگلیها، در خراسان کلنل پسیان، در آذربایجان، کردستان، لرستان، بلوچستان سر به شورش برداشته بودند. بختیاریها و قشقاییها هر چند روز یک بار قصد تصرف شیراز و اصفهان را میکردند و نایب حسین کاشی در کاشان حمام خون راه انداخته بود. در تهران کسی حق نداشت از چند کیلومتری زرگنده و باغ قلهک بیاجازه دولتین روس و انگلیس رد شود. اینها دل وطندوستانی که برای رسیدن به مشروطه تلاش زیادی کرده بودند را چنان به درد آورد که در نوشتارها و صحبتهایشان دم از درد وطن زدند. در اشعار میرزاده عشقی و تصنیفهای عارف میتوان رد پای آن را دید. به قول شاهرخ مسکوب شاید این وطنیه «بهار» شاهبیت وضعیت آن روز ایران بود آنجا که سرود: «ای خطه ایران میهن، ای وطن من/ ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من/ دور از تو گل لاله و سرو و سمنم نیست/ ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من. بیت آخر این شعر انگار همه درد میهنپرستان را در خود دارد آنجا که میگوید: «امروز همی گویم با محنت بسیار/ دردا و دریغا وطن من وطن من.»
همین درد وطن بود که حس مشترک کسانی شد که به فکر چاره برای کشوری افتادند که پیشترش فرمانروای کشورهای بسیاری بود و آنها با همین اندیشه مشروطه کرده بودند. این گروه که در راس آنها کسانی چون مستوفیالممالک، محمدحسین فروغی، حسن پیرنیا، ملکالشعرای بهار و البته محمدعلیخان ذکاءالملک فروغی بود این بود که باید ابتدا غریبه را از خانه بیرون کنند و بعد به فکر سهم صاحبخانه باشند. این گروه به اعتقاد مسکوب در نهایت به این نتیجه رسیدند که چاره کار در دو شیوه بود: ایرانیگری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی و سر کار آمدن یک دولت مرکزی نیرومند در میدان عمل.
راه حل دوم البته راهی بود که به ذهن همسایه جنوبی برای بستن مرزهای ایران بر نفوذ اندیشههای کمونیستی همسایه شمالی هم آمده بود و همزمان به روی کار آوردن یک دولت مرکزی مقتدر در پایتخت دست زدند. البته از دید این گروه روشنفکران ناسیونالیسم یا ایرانیگری راه حل واقعیتری از روش دوم به شمار میآمد. این مهم حاصل نمیشد مگر بازگشت به هویت ایرانی و یافتن نقطههای قوت فرهنگ و پیشینه این سرزمین. ریشههای ناسیونالیسم و ایرانیت در این دوران بود که به همت کسانی چون فروغی گذاشته شد.
زبان پر افتخار
اندیشمندانی که به دنبال تغییر و تحول در ایران بودند برای رسیدن ایرانیها به هویت واقعی خود دو ابزار اصلی داشتند یکی زبان و دیگر تاریخ. ایرانیها در طول تاریخ هر چقدر نسبت به خطشان تعصبی ندارند درباره زبانشان تعصب فراوانی داشتند. به طوری که نه حمله اسکندر و نه سلطنت ۲۰۰ ساله یونانیها و نه استیلای اعراب و نه حمله مغولان نتوانست زبان فارسی را تغییر محتوایی زیادی بدهد و زبان اجدادی پارسی از دوره هخامنشیان با کمترین تغییر به روزگار قاجاریه رسیده بود. در طول تاریخ زبان فارسی همواره زبان اندیشه و ادبیات و عشق بود. تنها در دوره کوتاهی بعد از صفویه بود که کسانی چون میرزا مهدی استرآبادی با هدف آرایش زبان نوشتاریشان واژههای عربی و پر طمطراقی را وارد زبان کردند و نثر و نظم فارسی را به سمت مصنوع و سبک هندی پیش بردند. نخستین هدف این گروه پالایش زبان از واژههای نامانوس با زبان فارسی بود که فرهنگستان ایران به همت محمدعلی فروغی بنیان گذاشته شد. دغدغه زبان یکی از دغدغههای اصلی فروغی بود. او حتی وقتی در سال ۱۳۰۴ داشتن نامخانوادگی اجباری شد، فامیلی رضاخان را از پالانی به پهلوی تغییر داد که یادآور یکی از خطها و زبانهای باستانی ایران بود. اما هدف او از پرداختن به زبان فارسی پالایش کامل زبان از واژههای بیگانه نبود. او در زمانی که مدیر مدرسه عالی علوم سیاسی بود در نطقی که به زبان فرانسه در مدرسه آلیانس در ۱۳ آوریل ۱۹۰۷ ایراد کرد با اشاره به برخی ویژگیهای زبان فارسی به نفوذ زبانهای بیگانه در زبان فارسی پرداخت و در مقابل کسانی که به فکر مقابله با واژههای عربی افتادند از خاصیت منعطف بودن زبان فارسی سخن گفت و در بخش پایانی سخنان خود این نکته را یادآور شد که: «من به شما پند میدهم که از فراگرفتن زبان مادری خود کوتاهی نورزید. زیرا وقتی به فارسی خوب آشنا شدید تصدیق میکنید که زبان ما آن قدر هم که عدهای ادعا دارند حقیر نیست. پس باید فارسی موزون و شاعرانه را که یکی از السنه زیبای امروزی است حفظ و نگهداری کرد و باید این لسان شیرین را تحصیل کرد و محترم شمرد چرا که زبان خیام و حافظ و سعدی بوده است.» او در افتتاحیه فرهنگستان هم در پیامی نوشت: «من به زبان فارسی دلبستگی تمام دارم زیرا گذشته از اینکه زبان خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان میکنم از لطایف آثار آن خوشیهای گوناگون فراوان دیدهام. نظر دارم به اینکه زبان آیینه فرهنگ قوم است و فرهنگ مایه ارجمندی و یکی از عاملهای نیرومند ملیت است. هر قومی که فرهنگستانی شایسته اعتنا و توجه دارد زنده و باقی است.»
نگاه به گذشته
اما تاریخ دومین دستاویز متفکرانی چون فروغی برای ایجاد حس ناسیونالیسم ایرانیان بود. محمدحسین فروغی پدر فروغی نخستین تاریخ کامل ایران را به زبان ساده در زمانی که معلم دارالفنون بود با نام پادشاهیهای بزرگ و دنیای قدیم نوشت. نگارش نخستین تاریخ مدارس را نیز به عهده پسرش محمدعلی گذاشت و او کتاب تاریخ مدرسه دارالفنون را نوشت. بعد از به قدرت رسیدن پهلوی در زمان ریاستالوزرایی چنانچه عباس اقبال در مقدمه تاریخ مفصل میگوید وزارت فرهنگ سه نفر از مردان صاحب فضل زمانه را مامور نوشتن تاریخ مفصل کرد. حسن پیرنیا، حسن تقیزاده و عباس اقبال قرار بود تاریخ ایران را در سه دوره تاریخ ایران باستان، از ظهور اسلام تا حمله مغول و از حمله مغول تا قاجاریه بنویسند که از این میان دو تاریخ پیرنیا و عباس اقبال نوشته شد و هنوز هم منبع بسیاری از مورخان است. اما در این زمان نام کوروش هخامنشی به نام نخستین پادشاه ایران چنان جا افتاد که در سالهای بعدی پهلوی دوم به عنوان شاهنشاه ایران از او میخواهد که آسوده بخوابد و تاریخ به تخت نشستن او را مبدا تاریخ ایران میکند. در زمانی که فروغی بر مسند کار بود و در آستانه ظهور پهلوی با توجه به احاطهای که ذکاءالملک به تاریخ ایران داشت این سوال پیش میآید که چرا او به جای عیلامیان که در آن زمان گیرشمن وجودشان را در سیلک ثابت کرده بود و مادها، به سراغ هخامنشیان رفت و کوروش را به عنوان نخستین پادشاه ایران دانست. نکته قابل تامل این است که فروغی و یارانش برای ایجاد روح ناسیونالیستی در میان ایرانیان به دنبال سلسلهای بودند که تمامیت ایران را فراتر از مرزهای امروزی برده بود. از این لحاظ شاید تنها هخامنشیان بودند که نخستین پادشاهی یکپارچه را فراتر از مرزهای فلات ایران تا مصر بردند. پرداختن به تاریخ اسطورهای نیز نمیتوانست کافی باشد. پس باید به دنبال پادشاهی بودند که نمود واقعی داشت و مقبره کوروش در پاسارگاد و روایت هردوت از او این گروه را به هدف خود چنان نزدیک کرد که بعد از ۱۰۰ سال همچنان نمیتوان پادشاهی دیگر را جایگزین کوروش کرد. البته راهاندازی انجمن آثار ملی و برگزاری هزاره فردوسی در ادامه این هدف را نباید از یاد برد.
در یک کلام شاید اگر ایران بعد از دوران قاجار با وجود حمله متفقین توانست از همه حوادث و حملهها گذر کند مدیون حضور مردانی چون بدیعالزمان فروزانفر، قاسم غنی، دهخدا، علامه قزوینی و شاید در یک کلام رییسالوزرایی چون فروغی بود.
منابع:
زندگی و زمانه محمدعلی فروغی، احمد واردی، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، چ۱، ۱۳۹۱، تهران، نشر نامک.
فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، تهران، انتشارات سخن،۱۳۴۰.
ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان ۱۱۷۵-۱۳۰۴، نیکی کدی، ترجمه مهدی حقیقت، چ۱، ۱۳۸۱، تهران، ققنوس.
از سیدضیا تا بختیار، مسعود بهنود، چ۷، تهران، انتشارات جاویدان.
ایران برآمدن رضاخان، برافتادن قاجارها، نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چ۴، تهران، نشر نیلوفر.
مجموعه مقالات محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) ۲جلد، به کوشش محسن باقرزاده، چ۳، ۱۳۸۷. تهران، نشر توس.
تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، تهران، انتشارت امیرکبیر.
تاریخ کامل ایران، ایران از استیلای مغول تا ظهور صفویه، عباس اقبال آشتیانی، تهران، فرهنگ پارسیان، ۱۳۹۰.
ایران باستان، حسن پیرنیا، تهران، امیرکبیر، کتابهای جیبی، چ۱۳.
ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی، شاهرخ مسکوب. ایراننامه، سال ۱۲.
هویت ایرانی در کتابهای درسی تاریخ، مجله پژوهشهای تاریخی، سال دوم، شماره ۱، بهار ۸۹.
عقلانیت و مدرنیته در نوشتههای محمدعلی فروغی، رامین جهانبگلو، ایراننامه، سال بیستم.
تاریخپردازی و ایرانآرایی، محمد توکلی طرقی، ایراننامه، سال ۱۲.
چهارشنبه 6 دى 1391 16:24
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/593/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C.%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA.%D8%AF%D8%B1.%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87.%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.%D8%AA%D8%A7%D8%AC%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C.%DA%A9%D9%87.%D9%86%D8%A7%D9%85.%D9%88.%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86.%D8%A8%D9%87.%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C.%D8%AF%D8%A7%D8%AF.html
تصمیم قانونی دائر به تصویب برنامه کابینه آقای محمدعلی فروغی نخست وزیر تصمیم قانونی دائر
به تصویب برنامه کابینه آقای محمدعلی فروغی نخستوزیر
مصوب 23 آذر ماه 1320
مجلس شورای ملی در جلسه 23 آذر ماه 1320 به اکثریت آراء عده حاضر برنامه کابینه
آقای محمدعلی فروغی نخستوزیر را تصویب نموده است.
این تصمیم در جلسه بیست و سوم آذر ماه یک هزار سیصد و بیست به تصویب مجلس شورای
ملی رسیده است.
رئیس مجلس شورای ملی - حسن اسفندیاری
مجلس شورای ملی
هر چند به طوری که در جلسه سابق مجلس شورای ملی مذاکره شد قانوناً و عادتاً مانعی
نداشت که برنامه هیأت دولت که دو ماه پیش در مجلسشورای ملی تصویب شده است عیناً از
طرف هیأت دولت لاحق اختیار شود و لیکن نظر به تمایلی که از طرف آقایان نمایندگان
اظهار شد که برنامههیأت دولت حالیه در مجلس موضوع مباحثه شود اینک هیأت دولت
برنامه سابق را با اندکی تصرف و اضافات تقدیم مجلس شورای ملی مینماید کهمطرح
مذاکره قرار دهند و نظر خود را در باب آن اظهار فرمایند.
برنامه از این قرار است
1 - در سیاست خارجی دولت با رعایت کامل مصالح کشور مقتضی میداند با دولتهایی که
منافع ایران با منافع آنها ارتباط تام دارد همکاری نزدیکداشته باشد.
2 - اصلاح و رفع نقصهای قوانین دادگستری برای تکمیل امنیت قضایی و نیز تجدید نظر
در قوانین دیگری که با مقتضیات امروز وفق نمیدهد.
3 - تجدید نظر در سازمان قوای تأمینیه و تکمیل وسایل امنیت.
4 - اهتمام مخصوص در تأمین خواربار لازم برای کشور.
5 - تجدید نظر در قوانین استخدام کارمندان دولت.
6 - اصلاحات در امور اقتصادی و مالی کشور از قبیل تعدیل مالیاتها برای تخفیف
تحمیلات مالیاتی و جلوگیری از هزینههایی که مقتضای اوضاع کنونیکشور نیست در موقع
تهیه بودجه سال آینده تجدید نظر در مقررات بازرگانی و الغاء انحصارهای غیر ضروری
که تاکنون ملغی نشده است. و اهتمام درپایین آوردن هزینه زندگی عمومی.
7 - توجه مخصوص به پیشرفت کار کشاورزی و بهبود زندگی کشاورزان و توسعه امور آبیاری
منع تدریجی کشت و استعمال تریاک تجدید نظر درقوانین عمران و اجرای برنامه
کشاورزی.
8 - ترقی و تکمیل صنایع به قدر امکان با تمایل به این که کارخانهها به دست افراد
و شرکتهای غیر دولتی اداره شود و اهتمام در بهبود زندگی کارگران.
9 - تکمیل راهها و راهآهن در حدود استطاعت کشور.
10 - اصلاح قانون تقسیمات کشوری و توجه به این که اهالی در اداره امور محلی خود
بیشتر شرکت داشته باشند.
11 - تکمیل و ترقی تأسیسات فرهنگی و اهتمام در اصلاح اخلاق عمومی.
12 - توسعه سازمان بهداری و توجه مخصوص به بهداشت عمومی.
*پاورقی: 1 - در جلسه 13 آذر ماه 1320 هیأت دولت به شرح زیر معرفی شده است:
آقای محمدعلی فروغی (نخستوزیر) - آقای تدین (وزیر فرهنگ) - آقای باقر کاظمی
(وزیر بهداری) - آقای مجید آهی (وزیر دادگستری) - آقای علیسهیلی (وزیر امور
خارجه) - آقای سپهبد احمدی (وزیر کشور) - آقای گلشائیان (وزیر پیشه و هنر و
بازرگانی) - آقای سرلشکر احمد نخجوان (وزیرجنگ) - آقای سرلشکر جهانبانی ( وزیر
راه) - آقای علیاکبر حکیمی (وزیر کشاورزی) - آقای دکتر مشرف نفیسی (وزیر
دارایی) - آقای حمید سیاح(وزیر پست و تلگراف و تلفن).
2 - در جلسه 28 دی ماه 1320 آقای رضا تجدد به سمت معاونت وزارت فرهنگ معرفی
شدهاند.
3 - در جلسه 12 بهمن ماه 1320 آقای احمد راد به سمت معاونت وزارت بهداری معرفی
شدهاند.
4 - در جلسه 14 بهمن ماه 1320 آقای علیاصغر زرینکفش به سمت معاونت وزارت
دادگستری معرفی شدهاند.
5 - در جلسه 16 بهمن ماه 1320 آقای دکتر علی امینی به سمت معاونت اقتصادی وزارت
دارایی معرفی شدهاند.
http://rc.majlis.ir/fa/law/show/93823
محمدعلی فروغی؛ لیبرال محافظهکار
هومان دوراندیش
محمدعلی فروغی بهرغم اینکه در طول عمر خود مناصب سیاسی فراوانی را فراچنگ آورد (از نمایندگی و ریاست مجلس شورای ملی گرفته تا وزارتهای گوناگون و سه بار نخستوزیری و ریاست دیوان عالی کشور) ولی تعلقخاطر چندانی به قدرت نداشت و به لحاظ شخصیتی، فردی قدرتطلب نبود. علاوه بر ویژگیهای شخصیت، احتمالا علت اصلی بیاعتنایی فروغی به تصاحب قدرت سیاسی، تعلق خاطر ذاتی وی به عالم فرهنگ و اندیشه بود.دوگانه فرهنگ ـ سیاست در زندگی فروغی به گونهای بود که نظرکردگان در احوال و اقوال وی، آرای متفاوتی را درباره نسبت فروغی با سیاست بیان کردهاند.
برخی بر این باورند که اقامت دیرپا در سرای سیاست، فروغی را به سیاستمداری واقعگرا و پراگماتیست بدل کرده بود اما برخی نیز معتقدند که فروغی بیش از آنکه یک رجل سیاسی باشد، شخصی ادیب و فرهنگی بود که با زد و بندهای رایج در عالم سیاست میانهای نداشت. از این منظر، “او نه به اندازه کافی پرتحرک بود که دارودسته و سرسپردگی مؤثر و گسترده گرد خود جمع آورد و نه آن قدر توانایی داشت که به پشتیبانی دوستان، پیروان یا طرفداران از خود، تداوم بخشد.”فارغ از نحوه کنش سیلسی فروغی، تحلیل ماهیت این کنش و نسبت آن با بینش سیاسی وی نیز امر سهل و آسانی نیست.
فروغی بیش از 10 سال (از 1275 تا 1286 ) در نشریه”تربیت” در دفاع از آزادی و مشروطیت و قانون اساسی قلم زد و پس از آن نیز با نگارش کتابهای سیر حکمت در اروپا و حقوق اساسی، آشنایی دقیق و علاقه عمیق خود به ریشهها و میوههای درخت پربار تمدن غربی را بیش از پیش عیان ساخت. آثار به جای مانده از فروغی، بخصوص رسالة حقوق اساسی، تصویر یک اندیشمند لیبرال را از وی ترسیم میکند. اما سلوک سیاسی فروغی، او را در هیئت یک سیاستمدار محافظهکار جلوهگر میسازد.
رامین جهانبگلو درباره فروغی مینویسد: “فروغی سیاستمداری لیبرال بود. هر چند که او مجال اندکی برای کار بست لیبرالیسم خود در طول حکومت رضاشاه یافت. اما یک بار وقتی که روی رضاشاه به سویی دیگر بود، فروغی ... فرصتی برای اجرای ایدههای لیبرالیاش پیدا کرد. او زندانیهای سیاسی را آزاد کرد، به نمایشهای دینی اجازه فعالیت داد، مطبوعات را مجاز به انتشار آزاد و بدون سانسور کرد.”محمود فروغی ـ فرزند محمدعلی فروغی ـ نیز در خاطرات خود میگوید: “در 1313 یا 1314 ... میخواستند مجله ارانی ... را ... توقیف کنند.
فروغی اعتراض کرد و گفت بگذارید مردم بخوانند، بفهمند چه خبره [در] دنیا.” با این همه، لیبرالیسم فروغی آنچنان رادیکال نبود که وی را به تقابل آشکار با دیکتاتوری رضاشاه بکشاند. علاوه بر انگیزههای شخصی، دلبستگی فروغی به “اندیشه ترقی” را باید مهمترین دلیل همراهی فروغی با رضاشاه دانست. بهرغم اینکه مفهوم”پیشرفت”، مفهومی اساسا غیرمحافظهکارانه است، با این حال فروغی نهتنها عملا که نظرا نیز محافظهکار بود. او اگرچه به فردیت و آزادی آدمی بها میداد، اما سنت و نهادهای برآمده از آن را نیز پاس میداشت و به همین دلیل در شهریور 1320، زمانی که میتوانست با مساعدت قدرتهای خارجی بساط سلطنت را برچیند و خود به رئیسجمهور ایران بدل شود، از این کار سر باز زد تا مبادا جامعه ایران در اثر تأسیس جمهوری، که فروغی آن را نظامی نامرتبط با ارزشهای سنتی و مذهبی ایرانیان میپنداشت دچار هرج و مرج شود.
در حقیقت فروغی محافظهکارانه از گام نهادن در راهی که ابتدای آن با تخریب نهاد سنتی سلطنت شکل میگرفت و انتهایش نیز کاملا ناپیدا بود پروا کرد و ابقای سلطنت را بر ارتقای مقام و مرتبت ترجیح داد. لیبرالیسم محافظهکارانه فروغی با توجه به دلایل مخالفت وی با شیوة اجرای سیاست کشف حجاب، به خوبی نمایان میشود. فروغی بهرغم اینکه دو سال سفیر ایران در ترکیه بود و با آتاتورک روابطی کاملا دوستانه داشت و احتمالا در جلب توجه رضاشاه به اصلاحات آتاتورک نقش مهمی ایفا نمود و خود نیز با برداشته شدن حجاب موافق بود، اما کشف حجاب بیمقدمه را نمیپسندید.
دفاع محافظهکارانه فروغی از اخلاق و سنت، البته نافی مبانی لیبرالیستی اندیشه سیاسی وی نبود. فروغی در رساله حقوق اساسی، از ایده لیبرالیستی تفکیک قوا دفاع کرده و انجام وظایف دولت را در گرو تحقق آن میداند. او همچنین با دفاع از حق مالکیت، آزادیاندیشه، آزادی بیان و آزادی تشکیل گروه و انجمن، پایبندی خود را به آموزههای لیبرالیستی نشان میدهد. با این حال فروغی در تفسیرمفهوم “برابری”، از آموزه سوسیالیستی برابری اجتماعی ـ اقتصادی دفاع نمیکند و صرفا مفهوم برابری حقوق “مساوات در مقابل قانون” و شقوق گوناگون آن را مطرح میکند.
ابراهیم صفایی (یکی از مشروطهخواهان ) لیبرالیسم محافظهکارانه. فروغی را چنین وصف میکند: “ فروغی یک انسان لیبرال بود... او به نهادهای ملی ارزش قائل بود و سنتهای دینی را احترام میگذاشت.”فروغی سیاستمداری لیبرال و متجدد بود چرا که آزادی را در معنای لیبرالیستی آن درک میکرد و در اندیشه پیشرفت و ترقی بود. با این حال او سیاستمداری محافظهکار نیز بود چرا که تلقیاش از مفهوم ترقی، خصلتی غیررادیکال داشت و هم از اینرو، کنار نهادن نهادهای سنتی را شرط پیشرفت نمیدانست.
منابع:
شهروند 1387 مهر شماره 65
http://www.ensani.ir/fa/content/50768/default.aspx
فروغی؛ نظامالملکی در عصرجدید/ ناصحی که همچنان گوش شنوا میجوید
علی افتخاری روزبهانی
تاریخ ایرانی: «شما شنوندگان! من یقین دارم که بسیار شنیدهاید که از تمدن و توحش و ملل متمدن و وحشی سخن میگویند. آیا درست فکر کردهاید که ملت متمدن کدام است و ملت وحشی چیست؟ گمانم این است که بعضی از شما خواهند گفت ملت متمدن آن است که راهآهن و کارخانه و لشکر و سپاه و تانک و هواپیما و از این قبیل چیزها دارد و ملت وحشی آن است که این چیزها را ندارد و یا خواهند گفت ملت متمدن آن است که شهرهایش چنین و چنان باشد، خیابانهایش وسیع و آسفالته و خانههایش چند اشکوبه باشد و قس علیهذا. البته ملت متمدن این چیزها را دارند اما من به شما میگویم که این چیزها فروع تمدناند، اصل تمدن نیستند. اصل تمدن این است که ملت تربیت داشته باشد و بهترین علامت تربیت داشتن ملت این است که قانون را محترم بدارد و رعایت کند. اگر این اصل محفوظ باشد آن فروع خود به خود حاصل میشود.» (۱)
این سخنان محمدعلی فروغی در مهرماه ۱۳۲۰ از رادیو تهران است که در مقام نخستوزیر، اینگونه شهروندان ایران اشغال شده توسط متفقین، اما رها شده از استبداد رضاشاه را به رعایت قانون توصیه میکند. فروغی در این سخنرانی با زبانی ساده تلاش میکند مشکل ایران را برای ایرانیان توضیح دهد. او و روشنفکران ایرانی از نخستین سالهای آشنایی ایرانیان با جهان مدرن به صور مختلف تلاش کردهاند راه حلی برای این مشکل بیابند. فروغی در ابتدا برای شنوندگان رادیو تهران انواع حکومتداری را شرح میدهد: «قسم اول حکومت انفرادی و استبدادی است. قسم دوم حکومت خواص و اشراف است. قسم سوم را حکومت ملی میگویند که اروپاییان دموکراسی مینامند و هر یک از این سه قسم هم اشکال مختلفی دارد که چون مقصود من این نیست که به شما علم حقوق درس بدهم داخل این مبحث نمیشوم... شما ملت ایران به موجب قانون اساسی که تقریباً سی و پنج سال پیش مقرر شده است، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید اما اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این سی و پنج سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است. آیا فکر کردهاید که علت آن چیست؟ من برای شما توضیح میدهم.» (۲)
فروغی در ادامه چونان که برای دانشجویانش سخن میگوید مردم ایران را خطاب قرار میدهد و شرایط حکومت ملی را بر میشمارد. او میگوید: «فراموش نکنید که معنای حکومت ملی این است که اختیار امور کشور با ملت باشد.»(۳) فروغی وظایف ملت، نمایندگان پارلمان، هیات وزیران و روزنامهنگاران یعنی نمایندگان افکار عمومی را تشریح میکند و همچنین وظیفه پادشاه را حفاظت از قانون اساسی و نظارت بر اعمال دولت میداند. او مطمئن است یکی از شنوندگان سخنرانیاش از رادیو تهران، محمدرضا پهلوی شاه تازه سوگندخورده است، پس بیپرده شاه را به داشتن «شرافت» نصیحت میکند: «پادشاه باید گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبیق کند، چنان که یکی از حکمای اروپا گفته است: اگر بنیاد حکومت استبدادی بر ترس و بیم است، بنیاد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصا اگر متصدیان امور عامه، شرافت را در اعمال نصبالعین خویش نسازند کار حکومت ملی پیشرفت نمیکند.»(۴)
ذکاءالملک فروغی یک سال و اندی پس از این سخنان در شصت و پنج سالگی درگذشت. مرگ او پایانی بود بر زندگی پرکار یک روشنفکر که تمامی عمر برای معرفی تجدد به ایرانیان کوشید و تلاش کرد فرهنگ ایرانی را با عقلانیت مدرن درآمیزد. فروغی در میان روشنفکران ایرانی عهد مشروطه از بسیاری دیگر بختیارتر است چرا که مانند میرزا آقاخان کرمانی و یا مستشارالدوله، برای مشاهده ارزش و غنای تکاپوهای فکری فروغی لزومی به کنکاش در آثار مورخانی چون فریدون آدمیت نیست؛ هنوز با گذشت نزدیک به یک قرن «سیر حکمت در اروپا» نوشته او کتاب مرجع بوده، تجدید چاپ میشود و تصحیح او از گلستان سعدی و رباعیات خیام نیشابوری در خانههای ایرانیان موجود است. او پدری ادیب و دانشمند داشت که شاعر دربار ناصری بود. لقب «فروغی» را شخص ناصرالدین شاه به پدرش اعطا کرده بود. فروغی که فارغالتحصیل دارالفنون بود از بیست سالگی به ترجمه متون فلسفی و تاریخی غربی به فارسی همت گمارد. پدرش محمدحسینخان فروغی کارهای او را ویراستاری میکرد.
در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه که نوگرایان به ساخت مدرسههای جدید روی آوردند، فروغی معلمی پیشه کرد و در مدرسه ادب به مدیریت یحیی دولتآبادی، مدرسه علمیه به مدیریت مهدیقلی هدایت و دارالفنون به آموزگاری پرداخت.(۵) همزمان با نگارش و برگردان مقالات فلسفی و تاریخی، در انتشار هفتهنامه و روزنامه تربیت و نشر آموزهها و اندیشههای نو، به پدرش یاری میرساند. روزنامه تربیت که ده سال پیش از انقلاب مشروطه منتشر میشد مجلهای ادبی بود که به قول خود فروغی «آرام آرام تلاش میکرد چشم و گوش مردم را به روی بعضی چیزها باز کند.»(۶) این روزنامه نتیجه تلاشهای پدر فروغی بود. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در مورد تربیت میگوید: «تربیت، اول روزنامه آزادی است که در داخله ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، علاوه بر معلومات و فوایدی که منتشر نموده یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزردهخاطر بودند. تربیت به واسطه شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامهخوان کرد. دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامهنویسی کشید و آزار و اذیتهایی که از دوست و دشمن دید، در چند سال آخر عمر که وقت استراحت و فراغت بود به تصور کسانی که خارج از کار بودند درنمیآید.»(۷)
هفت سال پیش از پیروزی جنبش مشروطهخواهی، یعنی در سال ۱۳۱۷ هـ.ق. مشیرالدولۀ دوم، مدرسه علوم سیاسی را بنا نهاد. از همان آغاز کار، فروغی به مترجمی و سپس معلمی در این مدرسه میپردازد و برگردانهای او از مهمترین کتابهای درسی به شمار میروند.(۸) به گفته نصرالله انتظام(۹)هر چهار کتاب درسی که در آن زمان به چاپ میرسید، دو تای آن تألیف و ترجمه محمدعلی فروغی و پدرش بود.(۱۰) کتابهایی چون «اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلتیک»، «تاریخ ملل مشرق زمین» و «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول». فروغی این کتابها را زمانی که حدوداً ۲۵ ساله بوده به فارسی برگردانده و سالها بعد در خطابه خود در دانشکده حقوق، کتاب «اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلتیک» را تنها کتاب اقتصاد برگردانده شده به فارسی خواند و نبود کتابی دیگر در این زمینه را غمانگیز دانست.(۱۱)
ایران باید ملت داشته باشد!
فروغی در سالهای جنگ جهانی اول و پس از آن همواره وکیل و وزیر بود و با چشمان خود میدید که واحدی به نام ایران در چنگال سپاهیان عثمانی، روس و انگلیس در حال ازهمپاشیدگی است، دولتها از پی هم سقوط میکنند و احمدشاه هنوز به سن قانونی نرسیده و اوضاع روزبهروز نابسامانتر میشود. با پایان جنگ، فروغی همراه هیاتی به نمایندگی از ایران به کنفرانس صلح ورسای در پاریس اعزام میشود. تلاشهای فروغی برای شرکت ایران در این کنفرانس ناکام میماند چرا که همزمان در تهران انگلیسیها در حال عقد قرارداد ۱۹۱۹ با وثوقالدوله هستند و هم از اینرو نمیخواهند نام ایران در کنفرانس مطرح شود و از سوی دیگر دولت ایران هم میل چندانی به شرکت نمایندگان اعزامیاش به کنفرانس ندارد چرا که میترسد مبادا انگلیسیها کشور را تجزیه کنند. در این شرایط فروغی در نامه مفصلی به ابراهیم حکیمی به تشریح وضعیت کنفرانس صلح ورسای پرداخته و از وثوقالدوله انتقاد میکند. فروغی به گلایه از عاقدان قرارداد ۱۹۱۹ میپردازد و مینویسد: «همیشه میگفتیم ایران نه دولت دارد نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است، مصلحت شخص خود را در این ترتیب حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند. در این صورت هیچ امیدی برای ما نیست. اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود اوضاع بهتر برای ایران متصور میشد.»(۱۲)
او در ادامه، سیاست تسلیم محض در برابر انگلستان را نفی میکند و مینویسد: «تنها کاری که انگلیس میتواند بکند آن است که ما ایرانیها را به جان هم انداخته پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کار نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری برای ما کن... میگویند اگر بر خلاف میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اعمال قوه قهریه نکند اعمال نفوذ و دسیسه میکند، ملت را منقلب ساخته اسباب تجزیه آن را فراهم میآورد. کسی نمیگوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید. فقط مطلب در حد تسلیم به انگلیس است که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس کنیم که بیا قلاده به گردن ما بگذار!»(۱۳)
فروغی ناامید و مغموم خطاب به ابراهیم حکیمالملک مینویسد: «ایران ملت ندارد، افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به اینروز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است... ایران اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثر مترتب شود. وجود داشتن ایران وجود افکار عامه است، وجود افکار عامه بسته به این است که جماعتی ولو قلیل باشند از روی بیغرضی در خیر مملکت کار بکنند و متفق باشند اما افسوس بس گفتم زبان من فرسود.»(۱۴)
اوضاع مملکت در سالهای پایانی سلطنت قاجار و در آستانه برآمدن پهلوی آنچنان به هم ریخته که فروغی امید به اصلاح امور را از دست داده است. او در دوران تصدی وزارت خارجه پس از کودتای ۱۲۹۹ در نامهای به سیدحسن تقیزاده اوضاع و احوال آشفته سالهای پس از جنگ را چنین توصیف میکند: «وزرا به قول عوام مثل پیراهن و زیرجامه عوض میشوند و هر وزیری که عوض میشود و بر سر کار میآید، اجزاء ادارات را بیرون میکند و یک دسته تازه از قوم و خویشهای خود یا دوستان یا کسانی که با او برای وزیر شدنش در دسیسه کاری شریک بودهاند بر سر کار میآورد بیهیچ مناسبتی.»(۱۵) فروغی در ادامه از قحطالرجال گلایه میکند و به تقیزاده میگوید: «حضرت عالی میدانید که قحطالرجال امروزی ما نتیجه آن است که در دوره سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه از لیاقت اشخاص صرفنظر شده و هوسناکی اولیای مملکتمدار امور بود. حالا به مراتب بدتر شده و فقط انتریک و دسیسه و دستهبندی و فحاشی و بستگی به مقامات مقتدره خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است...از طرف دیگر آخوند و ملا و روضهخوان منکر مدارس جدیده شده، میخواهند در آنها را ببندند و روزنامهای که برای نسوان طبع میشود توقیف میکنند. مختصر خربازار غریبی است.»(۱۶)
فروغی که در این زمان وزیر خارجه در کابینه مستوفیالممالک است، اوضاع آشفته پارلمان را اینگونه توصیف میکند: «بالاخره از عاقبت کار این مملکت چه نوحه بسرایم؟ یک نفر نیست از صالح و طالح که به فکر مملکت باشد. رودربایستی از میان رفته صریح میگویند ما طالب نفع خود هستیم و به کار مملکت کار نداریم! باور میکنید؟ نماینده ملت به آقای مستوفیالممالک میگفت فلان کس را حاکم فلان جا کنید، جواب میدادند این کار غلط از من شایسته نیست، جواب میداد حالا او را بفرستید تا من از آنجا انتخاب شوم بعد از دو ماه او را معزول کنید!»(۱۷)
فروغی در شرایطی است که از هر نوع تغییر در اوضاع کشور ناامید است و سقوط کشور را حتمی میداند. او مینویسد: «حرکت قهقرایی مثل قوه ثقل به قانون تصاعدی سریع میشود و خدا عاقبت آن را خیر کند. بنده که عقلم نمیرسد که چگونه تصور نجاح و فلاحی برای این قوم میشود کرد، فقط امیدی که میتوانم به خود بدهم این است که همان طور که برخلاف قواعد عقلی تاکنون این ملت و دولت باقی مانده (اگرچه به کثافت و فضاحت) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.»(۱۸)
در چنین شرایطی است که فروغی و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و رجال سیاسی همعصرش، سردار سپه را تنها امید باقی مانده برای حفظ موجودیت ایران و وسیلهای برای تحقق نهادسازی مییابند. سردار سپه که در مدت کوتاه وزارت و صدارت منشأ خدمات شده است، برخلاف شاهان قاجار دست همکاری به سوی روشنفکران دراز میکند.
نصیحتهایی در روز تاجگذاری
فروغی در چهارم اردیبهشتماه ۱۳۰۵ خورشیدی خطابه تاجگذاری را ایراد میکند. او در این خطابه تلاش میکند تا به شیوه وزرای سیاستمداری چون خواجه نظامالملک، رضاشاه را نصیحت کند. از این روست که به شاه اندرز میدهد که هوای نفس و خودمحوری را فرو گذارد و در خدمت به مردم و آبادانی کشور اندیشه کند، کانون مرکزی فکر و عمل خویش را بهبود وضع مردم قرار دهد و سرمشق درستی و راستی باشد تا مردم نیز راه درست را در زندگی بپیمایند. سرانجام فروغی بر موضوع فساد در ایران انگشت میگذارد که متاسفانه پیشینهای دراز و تاریک در تاریخ این سرزمین داشته و دارد.
فروغی برای انتقال این مفاهیم البته زبانی فصیح دارد. او خطاب به شاه و حاضران میگوید: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تایید هواهای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشریِ سلطان و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیرمقتضیه میسر نخواهد شد...راه درست و یگانه راه نیل به آن مقصد عالی، احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسننیت و درایت در خدمتگذاری این آب و خاک است. خادم محترم و عزیز و خائن خوار و خفیف خواهد بود... ملت ایران میداند که [...] آن ضمیر منیرانی از خیال رعیت آسوده نیست و دائما در فکر بهبود احوال آنان است، و اگر هر آینه به واسطه موانع طبیعی یا فقدان وسایل و اسباب، در انجام منظور همایونی راجع به اصلاح امور مملکتی اندک تاخیر و تأنی حاصل شود، خاطر مقدس مکرر و قلب مبارک متألم میگردد... ملت ایران میبیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهی فایق شده که رفتار و گفتارش برای هر فردی از افراد و هر جمعیتی از جماعات باید سرمشق واقع شود، و اگر طریق الناس علی دین ملوک بپیماید، همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید.»(۱۹)
رضاشاه رویای تجددخواهانی چون فروغی برای ایجاد دولت مقتدر مرکزی، ارتش مدرن، دانشگاه، نظام حقوقی جدید، آموزش همگانی، راهسازی، و شکلدهی دولت- ملت را با کمک خود آنها محقق ساخت اما به قواعد حکومت پارلمانی وقعی ننهاد و تبدیل به خودکامهای تمامعیار شد. او معماران حکومت جدید را یک به یک مقتول و خانهنشین ساخت. در این میان، سهم فروغی موسس دانشگاه تهران که در حکومت پهلوی اول دو دوره نخستوزیر و همچنین سفیر و وزیر بوده، لقب «زن ریشدار» است و خانهنشینی ۶ ساله. سرنوشت او البته به دردناکی آنچه بر تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز و سردار اسعد رفت، نبود.
ملیگرایی و لیبرالیسم در آثار فروغی
فروغی بر نشر ارزشها و آرمانهای مدرن غربی در خصوص آزادی، تفکیک قوا و اصول روشنگری تاکید داشت. اندیشه سیاسی فروغی در کتاب «آداب مشروطیت دول» که اندکی بعد از توشیح فرمان مشروطیت منتشر شده به خوبی قابل ارزیابی است.
آنچه از نوشتههای فروغی بر میآید، باوری خالص به ایده ترقی و مجادلهای بر سر تفکیک قوا و حقوق مردمان تحت یک نظام لیبرالی است. پیش و بیش از هر چیز در اندیشه فروغی، ایده ضرورت ترقی موج میزند و این واقعیت که پیشرفت در غرب، اساساً به اعتبار یک بازسازی لیبرالی در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده است. راز این بازسازی ـ که به گمان فروغی عامل اصلی پیشرفتها و موفقیتهای علمی و فناورانه تمدن غربی است ـ در ایجاد سیستمی برای مدیریت تمام زمینههای مبتنی بر فرآیند تکاملی نهفته است.(۲۰)
او در توضیح نقش دولت اینگونه مینویسد: «وظیفهٔ دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس، یعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهدهٔ انجام وظیفهٔ خود بر نمیآید مگر اینکه به موجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمیشود مگر به دو امر: اول وضع قانون و دوم اجرای آن. پس دولت دارای دو نوع اختیار میباشد: یکی اختیار وضع قانون و دیگر اختیار اجرای قانون. هرگاه اختیار وضع قانون و اختیار اجرای آن در دست شخص واحد و یا هیأت واحد باشد، کار دولت به استبداد میکشد... بر این پایه دولت تنها زمانی قانونی است که این دو قوه آن از هم جدا و در دست دو گروه مستقل و جدا باشد.»(۲۱)
فروغی همچنین در کتاب دیگرش «اصول علم اقتصاد یا اکونومی پلتیک» تکلیفش را با اندیشه چپ روشن میسازد: «عدالت ایجاب میکند که میان اعضای جامعه تساوی حقوق برقرار باشد و همه بتوانند به یکسان از هیات اجتماعیه بهره برند. ترتیب آزادی به علت اینکه هم موجب ترقی کل جامعه و نیز برقراری تساوی حقوق میگردد لذا مبنی بر عدالت است. در چنین وضعی چون هر فردی مختار اعمال خویش است و هیچ قانون منع و انحصاری در کار نیست، هر کس حق دارد در همه چیز ادعا داشته باشد و پیشرفت ادعای او فقط به لیاقت و کفایت و همراهی بخت و اتفاق بستگی دارد. اما عدهای این استدلال را نمیپذیرند و میگویند چون همیشه بخت و اتفاق با کفایت و لیاقت همراه نیست، بنابراین تمام مردم با وجود داشتن مساوات حقوقی، در تمتع و بهره بردن یکسان نیستند، پس دولت باید در امور تولید و توزیع ثروت دخالت کند و برابری میان مردم را برقرار سازد. نویسنده معتقد است که با چنین کاری عدالت استقرار نخواهد یافت، زیرا که، بالضروره برای اجرای این ترتیب باید از بعضی گرفته، به بعضی دیگر داد و این عدالت و مساوات نیست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ایشان را به اشخاص ناقابل بدهند.» (۲۲)
فروغی و شهریور ۱۳۲۰
شهریور ۲۰ زمانی که متفقین از شمال و جنوب به ایران یورش آوردند، رضاشاه، فروغی را به نخستوزیری مامور کرد. فروغی متهم است که در این لحظات به یاری دیکتاتور آمده و تاج و تخت پهلوی را حفظ کرده است اما این قسمتی از حقیقت است. فیلسوف سیاستمدار در شرایطی مسوولیت دولت را قبول کرد که تمامیت ارضی کشور در مخاطره بود. روسها چنان که بعدها نشان دادند بخشهای حاصلخیز خاک ایران را اشغال و بدان چشم طمع دوخته بودند. فروغی اگرچه سلطنت پهلوی را حفظ کرد اما از یک سو شاه را متقاعد به استعفا و از سوی دیگر متفقین را متقاعد کرد که شاه مستعفی باید کشور را ترک کند تا امرای ارتش از شاه جدید اطاعت کنند. دولت فروغی زندانیان سیاسی را آزاد کرد و به دلجویی از خانواده قربانیان قتلهای سیاسی دوران رضاشاه پرداخت. فروغی، رضاشاه را ترغیب کرد تا املاک وسیعی را که غصب کرده به شاه جوان هبه کند و سپس محمدرضا شاه را ترغیب کرد تا این اموال را به دولت ببخشد. او مطبوعات را آزاد کرد و با اشغالگران ایران پیمان مودت و دوستی امضا کرد تا استقلال ایران تضمین شود. بر اساس این پیمان مودت سهجانبه دول اشغالگر موظف شدند ۶ ماه بعد از پایان جنگ جهانی دوم قوای خود را از خاک ایران خارج ساخته، استقلال و تمامیت ارضی کشور را به رسمیت شناسند.(۲۳) او سیاستمداری واقعگرا و ملیگرا بود، او آزادانه در روی کار آوردن رضاشاه مشارکت کرد چرا که این اتفاق را ضامن حفظ تمامیت ارضی و ثبات ایران میدانست و به دلیلی مشابه در شهریور ۲۰ در حفظ سلطنت پهلوی نقش آفرید چرا که این امر را ضامن موجودیت ایران و حفظ ثبات کشور میدید. با گذشت ۷۰ سال هنوز هم صدای نصیحتهای فروغی از رادیو تهران که فرد فرد ملت را به مسوولیتپذیری، قانونگرایی و ایراندوستی ترغیب میکند، گوش شنوا میطلبد.
منابع:
۱- سخنرانی از رادیو تهران، سه شنبه ۱۴ مهرماه ۱۳۲۰- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۲۲۶
۲- همان ص۲۲۷
۳- همان ص۲۲۷
۴- همان ص۲۲۸
۵- ریشههای تجدد، پژوهش چنگیز پهلوان، نشر قطره، ص۱۰۱
۶- خطابه دانشکده حقوق- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۲۷۶
۷- صوراسرافیل، ش۱۵
۸- خطابه دانشکده حقوق- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۲۷۸
۹- دانشجوی مدرسه علوم سیاسی
۱۰- خاطرات نصرالله انتظام- انتشارات سازمان اسناد ملی
۱۱- خطابه دانشکده حقوق
۱۲- ایران در سال ۱۹۱۹- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۷۳
۱۳- همان
۱۴- همان
۱۵- نامه ذکاءالملک به تقیزاده- سیاستنامه ذکاءالملک - به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۹۹
۱۶- همان
۱۷- همان
۱۸- همان
۱۹- خطابه تاجگذاری
۲۰- رامین جهانبگلو-عقلانیت و مدرنیته در نوشتههای فروغی- نشریه بنیاد مطالعات ایران- سال بیستم، شماره اول
۲۱- همان
۲۲- همان
۲۳- پیمان مودت میان ایران، انگلستان و شوروی- سیاستنامه ذکاءالملک - به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن - ص۲۳۲
چهارشنبه 22 آذر 1391 14:39
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/589/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D8%9B.%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%DA%A9%DB%8C.%D8%AF%D8%B1.%D8%B9%D8%B5%D8%B1%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF.%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%AD%DB%8C.%DA%A9%D9%87.%D9%87%D9%85%DA%86%D9%86%D8%A7%D9%86.%DA%AF%D9%88%D8%B4.%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7.%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%AF.html
محمد علی فروغی
۱۲۵۴-۱۳۲۱
سیاستمدار و مترجم
محمدعلی فروغی( ۱۲۵۴-۱۳۲۱ خورشیدی )، کارشناس ادبیات و فلسفه، سیاستمدار و اندیشمند علوم سیاسی و از پیریزان فرهنگستان فرهنگی تاریخ معاصر ایران است. او زیر نظر پدرش محمد حسین خان فروغی در خانه به کمک استادان سرخانه آموزش دید و سپس وارد دارالفنون و در فلسفه، تاریخ ادبیات به دانشاندوزی پرداخت و کتاب سیر حکمت در اروپا را بر پایهی ترجمههایی که از زبان فرانسه فراهم کرده بود، نوشت. او چند بار نمایندهی مجلس، وزیر و نخستوزیر ایران شد و از کسانی بود که مدرسهی عالی سیاسی را پیریزی کرد. پس از این که رضاخان او را از صحنهی سیاست کنار زد، به کار فرهنگی و تصحیح دیوان اشعار شاعران بزرگ پرداخت.
زندگینامه
محمدعلی فروغی (ذکاءالملک دوم) فرزند محمدحسین ذکاءالملک اول به سال ۱۲۵۴ خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش یعنی محمدحسین خان اهل اصفهان و در آنجا متولد شده بود. مرحوم استاد جلال همایی درباره شرح زندگی این خاندان مطالبی نوشته و تاکید کرده است که محمدعلی خان فروغی فرزند محمدحسین خان بن آقا مهدی ارباب بوده است. آنها خانوادگی در عین تجارت اهل علم و فضل بوده اند. آقا مهدی پدربزرگ محمدعلی فروغی مردی متدین بود اما به عقاید خرافی و شهرت های عامیانه نمیگروید و امری را بدون تحقیق باور نمی داشت.
فروغی در تهران از سن پنج سالگی در منزل تحت نظارت پدرش محمدحسین خان به وسیله اساتید سرخانه قرآن، شرعیات، زبان عربی و فارسی و فرانسه را آموخت و سپس به سال ۱۲۶۸ هـ.ش وارد دارالفنون شد و به سبب آن که زبان های خارجی به ویژه فرانسه را خوب می دانست به عنوان خلیفه (دانشیار) که در واقع مترجم اسناد خارجی بود، مطالب را برای هم شاگردی های خود ترجمه می کرد. او ابتدا در دارالفنون به تحصیل طب پرداخت ولی چون کادر علمی ضعیفی در دارالفنون بود و شخصاً نیز به آن رشته علاقه ای نشان نمی داد به فلسفه و تاریخ و ادبیات روی آورد و ضمن تحصیل در دارالفنون به مدرسه صدر، مروی و سپهسالار رفت و فلسفه اسلامی آموخت و چون زبان فرانسه را به خوبی می دانست جزوه هایی که حاوی شرح زندگی فلاسفه غرب بود به فارسی ترجمه کرد و حاصل این ترجمه ها به صورت کتاب سیر حکمت در اروپا درآمد.
فروغی از یگانه مبصرها و خلیفه هایی بود که در سن ۱۷ سالگی به استادی فلسفه و تاریخ در دارالفنون رسید و چون پدرش محمدحسین خان ذکاءالملک در وزارت انطباعات زیر نظر اعتمادالسلطنه کار می کرد، محمدعلی نیز وارد وزارت انطباعات شد و از آبان ۱۲۷۳ خورشدی به طور رسمی کارمند دولت شد و سپس در کنار تدریس در دارالفنون در مدرسه علمیه فیزیک، تاریخ و فلسفه تدریس می کرد. در ۱۲۷۵ خورشدی، یعنی یک سال پس از ترور ناصرالدین شاه پدرش روزنامه تربیت را دایر کرد و محمدعلی خان سردبیر و مترجم نویسنده مقالات شد. از نوشته های محمدعلی فروغی در روزنامه تربیت این طور می توان استنباط کرد که او از آغاز جوانی فردی بود لیبرال منش و در عین حال پراگماتیک (عمل گرا) و واقع بین. در ۱۲۷۸ خورشدی در پی بنیانگذاری مدرسه علوم سیاسی توسط مشیرالدوله به معلمی آنجا نائل شد و کتاب های ثروت ملل و تاریخ ملل مشرق را در خلال تدریس در مدرسه علوم سیاسی تالیف کرد.
پس از صدور فرمان مشروطیت به وکالت مجلس رسید و چند بار به معاونت هیات رئیسه مجلس نیز رسید. زمانی که پدرش محمدحسین فروغی ذکاءالملک اول در ۱۲۸۶ خورشیدی درگذشت، به دستور محمدعلی شاه لقب ذکاءالملک به محمدعلی رسید. او در این سال بود که به گروه فراماسونها پیوست و وارد لژ بیداری شد. در این لژ گروهی از رجال سیاسی، ادبی و علمی عضویت داشتند. اسماعیل رائین در جلد دوم کتاب «فراماسونرى» در ایران اعضای این لژ را نام می برد. از جمله اشخاص زیر را: ادیب الممالک فراهانی، کمال الملک غفاری نقاش، حکیم الملک، حاج میرزا یحیی دولت آبادی و بالاخره محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغى. ذکاءالملک فروغی (محمدعلی) معلوم نیست که چرا به این لژ پیوسته، عده ای معتقدند که افرادی چون او از روی حس کنجکاوی وارد چنین محافلی می شدند و عده ای دیگر معتقدند که تمام افراد طبقات روشنفکر و باسواد کشور داخل لژ فرماسونری می شدند و این کار در آن زمان مد روز بوده است.
فروغی سه بار به نمایندگی مجلس انتخاب شد و دو مرتبه از آن را به معاونت مجلس انتخاب شد که یک مرتبه از آن در زمان ریاست مجلس موتمن الملک بود. ۲۵ بار پست های وزارت جنگ، خارجه، مالیه و عدلیه را در کابینه های متفاوت عهده دار شد. یک بار کفالت نخست وزیر و دوبار پست نخست وزیری را احراز کرد. محمود فروغی فرزند او درباره این که پدرش محمدعلی فروغی در خطابه تاجگذاری رضاشاه نطقی همراه با تملق و مداهنه ایراد کرده می گوید که پدر من خطابه را با ستایش جهان آفرین آغاز می کند و سپس یادآور می شود که این تخت و تاج یادگار سلاسل عدیده از ملوک نامدار است و نام سلسله ها و پادشاهان بزرگ را می برد و خدمات آنان را برمی شمارد. زیرا در هر کار به ویژه در کشورداری، آغاز سخن به نام خداوند پسندیده است. پند دادن به ارباب قدرت و راهنمایی آنان داروی تلخی است که غالباً با چاشنی مداهنه تحمل شده و می شود. بیشتر رجال و سیاستمداران در خاطرات خود می گویند که اگر فروغی و حاج مخبرالسلطنه نبودند و گاهی بر سبیل مشورت نصیحت هایی به رضاشاه نمی کردند ممکن بود که رضاشاه افراط کارهایی انجام دهد که جبران آن ممکن نبود. یا این که بسیار این موضوع پیش آمده که این افراد به اتفاق مستوفی جان بسیاری از رجال را از مرگ حتمی نجات داده اند.
وقتی رضاشاه او را با توپ و تشر از خود راند ( ۱۳۱۴) و خانه نشین شد، این مدت شش سال را می توان پربارترین ایام زندگی او دانست زیرا بسیاری از دیوان شعرای بزرگ فارسی را که نتوانسته بود به علت کمبود وقت تصحیح کند، از عهده تصحیح آنها برآمد. او علاوه بر آن که عضو کمیسیون معارف شد، ریاست فرهنگستان را نیز بر عهده گرفت و خدمات بزرگی را به زبان فارسی نمود. از این روست که استاد ملک الشعرای بهار، استاد مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنکابنی، استاد جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم خان قریب و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستوده اند. او با وجود بیماری قلبی بعد از شهریور ۱۳۲۰ در سروسامان دادن به وضع مملکت کوشش کرد. او تا ۵ آذر ۱۳۲۱ که بیماری قلبی او را رنج می داد به کارهای ادبی و تصحیح دیوان اشعار شعرای بزرگ پارسی مشغول بود و در ساعت ده شب همان روز درگذشت. بد نیست بدانیم که محمدعلی فروغی معلمی احمدشاه را نیز بر عهده داشت و به او زبان فرانسه، ادبیات، تاریخ و فلسفه تدریس می کرد. او معلمی و تحقیق را بیش از مشاغل سیاسی دوست داشت.
کوششهای پدر و پسر
از آنجایی که محمدعلی فروغی در هر لحظه از تعلیم و تربیتش از چشم تیزبین پدر خود یعنی محمدحسین فروغی (ذکاءالملک اول) دور نبوده و همواره دقت محمدحسین خان فروغی در تعیین خط مشی مطالعاتی محمدعلی فروغی مداخله مستقیم داشته است؛ باید به این نتیجه برسیم که همه مطالعات و تحقیقات محمدعلی فروغی در واقع دنباله کوشش های علمی پدرش بوده است. بنابراین لازم است که ابتدا در مورد نظریات و عقاید محمدحسین خان فروغی مختصر نظری بیفکنیم و سپس به بررسی عقاید سیاسی، اجتماعی و فلسفی محمدعلی فروغی بپردازیم. محمدحسین فروغی کسی که ادیب، شاعر و مترجم زبردستی بود، در زمینه های تاریخ، فلسفه و علوم سیاسی فردی آگاه و صاحب نظر بود و در شعر و ادب آنقدر مهارت داشت که وقتی محمدحسین خان شعری برای ناصرالدین شاه سرود و او از آن بسیار خشنود شد، لقب «فروغى» به او داد و لذا مرحوم ذکاءالملک اول درباره لقب فروغی چنین گفته است:
فروغ یافت چو از مدح شاه گفته من / مرا خدیو معظم لقب فروغی داد
او که استاد ادبیات، فلسفه، تاریخ زبان عربی بود و با آن که با اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات بسیار دوست بود و سعی بر آن داشت که علوم سیاسی را نیز جزیی از رشته های موجود در مدرسه دارالفنون قرار دهد ولی ناصرالدین شاه از ایجاد رشته سیاسی در دارالفنون وحشت داشت زیرا به قول محمدحسین خان فروغی «از کلمه آزادی، دموکراسی و قانون خوشش نمی آمد و از روشن شدن اذهان جوانان ایرانی وحشت داشت. از این رو ما نمیتوانستیم هر مطلبی که بوی آزادی طلبی دارد عنوان کنیم.» محمدعلی فروغی (ذکاءالملک دوم) بارها گفته و نوشته است من هرگاه که با پدرم محمدحسین فروغی بودم به من می گفت: «در دوره ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون می برد گرفتار حبس و تبعید و آزار می شد.» این دوره پنجاه ساله ناصرالدین شاه فقط دو - سه سال اول سلطنت او که امیرکبیر صدراعظم بود می توان گفت که دوره «روشنگرى» برقرار بود و پس از مرگ او تا ۴۷ سال دیگر «دیکتاتوری ناصری» ادامه داشت.
اما با آن که دیکتاتوری برقرار بود، ناصرالدین شاه به جز رشته سیاست، تدریس تمام علوم و فنون مرسوم جهانی را در دارالفنون رایج کرده بود و می توان به جرات این دوره را با «دوره استبداد منور» اروپا از ابتدای رنسانس تا ۱۷۸۹ مقایسه کرد زیرا پادشاهان دیکتاتور مانند لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه، کاترین دوم ملکه روسیه، فردریک دوم پادشاه پروس با وجود خودکامگی از نویسندگان تا آنجایی که به اساس خودکامگی آنها مستقیماً لطمه نمی زد، میدان فعالیت میدادند. مانند «ولتر» و «دالامبر». می توان به جرات محمدحسین خان فروغی را با نوشتن کتاب های مختلف فلسفی، تاریخی، ادبی و کتاب هایی مانند تاریخ سلاطین ساسانی، تاریخ اسکندر کبیر، غرایب زمین و عجایب آسمان، ترجمه سفر هشتاد روز دور دنیا از ژول ورن و بالاخره کتاب باارزش دستور حکومت، ترجمه نامه علی بن ابی طالب(ع) به مالک اشتر و ده ها جلد کتاب علمی و فلسفی دیگر او را با دالامبر نویسنده دایره المعارف و «ولتر» مورخ بزرگ فرانسه مقایسه کرد.
محمدحسین فروغی مجبور بود برای رسیدن به مقصود یعنی آگاه کردن دانش آموزان دارالفنون به علوم سیاسی، فلسفه و تاریخ را طوری تدریس کند که با نتیجه گیری از عقاید فلاسفه و مورخین، محصلین به نظریات سیاسی مختلف آگاه شوند. محمدحسین فروغی ضمن تدریس تاریخ عمومی جهان و ادبیات دنیا به ویژه اروپا و عقاید فلسفی فلاسفه از یونان باستان تا عصر برگسون، به طور ضمنی و غیرمستقیم علوم سیاسی را در قالب مسائل فلسفی و تاریخی به دانش آموزان دارالفنون می آموخت. وقتی که ناصرالدین شاه در روز جمعه ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ هجری قمری به ضرب گلوله میرزا رضا کرمانی از پای درآمد، محمدحسین فروغی به فرزندش محمدعلی خان فروغی گفت که: «همین که نوبت سلطنت مظفرالدین شاه رسید، من که دست از طبیعت خود نمی توانستم بردارم، اولین روزنامه غیردولتی را در همین شهر طهران تاسیس کرده و مندرجات آن را مشتمل بر مطالبی قرار دادم که کم کم چشم و گوش مردم به منافع و مصالح خودشان باز شود. این روزنامه را تربیت نام گذاشتم.» اولین شماره آن در پنجشنبه یازدهم رجب ۱۲۷۵ خورشدی یعنی در حدود یکصد و ده سال پیش انتشار یافت. در این نشریه، اکثر مقالات اجتماعی، فلسفی و سیاسی را فرزندش محمدعلی فروغی می نوشت و مدیریت داخلی روزنامه تربیت با او بود. پدر و پسر در اداره روزنامه اشتراک مساعی داشتند.
هر دو نفر با هدف گسترش آزادی و دموکراسی قلم می زدند. اعتمادالسلطنه در یادداشت های خود در ۱۲ رمضان ۱۳۰۸ هجری قمری به گرفتاری محمدحسین خان فروغی اشاره نموده و از ورود مامورین از جمله «عبدالله خان والی نوکر نایب السلطنه و میرزا ابوتراب خان نظم الدوله مستشار پلیس طهران، خانه را تفتیش کرده و همه نوشته های او را با خود به نظمیه برده بودند. در آن زمان حکم دستگیری میرزا محمدحسین خان فروغی را به جرم تقریر یک مقاله صادر کردند که با وساطت امین السلطان خلاصی یافت و به محبس نرفت. میرزا جهانگیرخان شیرازی (صوراسرافیل) در زمینه مهارت ارائه مطالب سیاسی محمدحسین فروغی و بیان عقاید آزادمنشانه او چنین می گوید: «تربیت، اول روزنامه آزادی است که در داخله ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است علاوه بر معلومات و فوایدی که منتشر نموده یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده خاطر بودند. تربیت به واسطه شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود مردم را روزنامه خوان کرد. دیگر اینکه اهل هوش می دانند که تمام مطالب گفتنی را ذکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان می گفت که اسباب ایراد نمی شد و مع ذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامه نویسی کشید و آزار و اذیت هایی که از دوست و دشمن دید در چند سال آخر عمر که وقت استراحت و فراغت بود به تصور کسانی که خارج از کار بودند درنمی آید.» (صوراسرافیل، ش ، ۱۵ چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵)
محمدحسین فروغی از پیشگامان روشنفکری با هدف پیاده کردن مشروطیت و قانون اساسی(Constitution) بود. او در حدود ده سال از ۱۳۱۴ هـ.ق ( ۱۲۷۵ هـ. ش) تا ۲۹ محرم ۱۳۲۵ هـ. ق ( ۲۹ مهر ۱۲۸۶ هـ. ش) از جمله صاحب امتیاز روزنامه تربیت بود و مدیریت داخلی آن با فرزندش محمدعلی فروغی بود که درج مقالات تاریخی، ادبی، سیاسی و فلسفی این روزنامه برعهده او بود و گاهی هم پدرش محمدحسین فروغی آنها را تصحیح و راهنمایی های لازم را به او می نمود. وقتی در سال ۱۲۷۸ خورشیدی مدرسه علوم سیاسی به همت میرزا نصرالله خان مشیرالدوله نائینی جهت تربیت کادر وزارت خارجه به همت دوتن از پسرانش موتمن الملک و مشیرالملک (بعدها مشیرالدوله) تاسیس شد محمدحسین خان ذکاءالملک به ریاست مدرسه و فرزندش محمدعلی فروغی که بعداً به دستور محمدعلی شاه ملقب به ذکاءالملک دوم شد به معاونت و استادی این مدرسه منصوب شدند. پدر و پسر در تدریس تاریخ، فلسفه، ادبیات، مبانی علوم سیاسی سعی و اهتمام داشتند و محمدحسین فروغی به زبان فرانسه و عربی و محمدعلی فروغی به زبان های فرانسه، انگلیسی، عربی به طور کامل و آلمانی به قدر فهم مطالب آگاهی داشت و برای تدریس، جزواتی را از زبان های خارجی به فارسی ترجمه می کردند.
در زمانی که فروغی در مدرسه علوم سیاسی تاریخ تدریس می کرد درباره ارتباط تاریخ و علوم سیاسی اظهار داشت مطلبی را که من برای شما می گویم به اشاره پدرم محمدحسین فروغی قبلاً در روزنامه تربیت نوشته ام و اکنون باز در این باره می گویم که: «تاریخ را اصل و مبنای علم سیاست می دانم و عقیده دارم که بدون این علم سیاست یک مملکت معطل خواهد بود. پیشرفت کار صنایع و حرف و اصلاح و فساد اخلاق ملل و ضعف و قوت دولت ها و تجاربی که از آنها حاصل می شود در تاریخ و از تاریخ است، بنابراین برای عمل آوردن عقل انسان و تکمیل رتبه اولویت و مقام بشری تاریخ از ملزومات است. از این جهت در فرنگ و آمریکا یکی از علومی محسوب می شود که معلمین مدارس و شاگردان را از تحصیل آن گریزی نیست و ناچار باید بخوانند و کسی که تاریخ نداند «پولتیک» (علوم سیاسی) نداند و کسی که پولتیک نداند خطا است که دخل و تصرف در کارهای مملکتی و دولتی نماید و از آن سخن گوید.» . از این رو، در همان زمان که پدر و پسر دوشادوش یکدیگر در مدرسه علوم سیاسی که در واقع پایه و مبنای دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، به تدریس میپرداختند، محمدحسین فروغی ضمن نطقی گفت که نظر به اهمیتی که تاریخ در علوم سیاسی دارد به همت و احترام فرزندم محمدعلی تاریخ ایران برای تدریس و تکمیل کار مدارس و مکاتب تالیف شده است. محمدعلی فروغی در مقدمه تاریخی که برای مدرسه علوم سیاسی نوشت، آورده است که: «تاریخ علم به وقایع زندگانی نوع انسان است و از ظهور و ترقی و تنزل اقوام مختلفه و آداب و رسوم و عقاید و حالات و آثار ایشان گفت وگو می کند.»
از اقتصاد سیاسی تا دیپلماسی عمومی
محمدعلی فروغی در ۱۲۸۴ خورشیدی یک سال پیش از فرمان مشروطیت و در حدود یکصد و یک سال پیش از آن که نهضتهای پرولتاریایی پا بگیرد، در کتاب اصول علم ثروت ملل (اکونومی پولتیک) نخستین کسی بود که به اقتصاد سیاسی پرداخت. او در این کتاب از جماعات کارگران به عنوان طبقه اجتماعی جدیدی سخن می گوید، در این اثر ارزشمند علمی، تحول اقتصاد صنعتی، تشکیل طبقه کارگر آن طور که بتوانند افکار سوسیال دموکراسی را ترویج دهند نه یک مرام سیاسی تحت عنوان سوسیالیسم مطلق. تشکیل طبقه کارگر، هشیاری اجتماعی و تحرک کارگران، حقوق کارگران مثل حق تجمع، حق دست کشیدن از کار، تغییر شرایط کار و ترقی وضع مزدوری جملگی مورد بررسی قرار گرفته است. زبده ترین بخش این مبحث بدین شرح است:
سخن بر سر «اجتماع کارگران» است. با پیشرفت صنایع و متحول شدن صاحب کاران و «تفاوت فاحش» که میان مزدوران و ارباب سرمایه پیدا شد، کارگران با هم متفق شدند و جزء یک جماعت و دسته گردیدند و قوه اجتماعیه عظیمی تشکیل یافت. زیرا اغلب احتیاج و اضطرار کارگر و بعضی اوقات بی انضباطی متصدی کارخانه ها مانع سازگاری کارگران و صاحب کاران می گردد. اما به وسیله «اجتماع و اشتراک» می توانند وضع مزدوری خود را بهبودی و ترقی دهند و وضع خود را از آنچه که هست بهتر کنند یعنی نرخ مزد را از روی انصاف و عدالت تعیین نمایند و شرایط کار را تغییر دهند. این که در شرکت های کارگری و انجمن ها دخالت نمایند یا می توانند از حالت مزدوری خارج شوند و متصدی باشند. و حتی کسانی تصور کرده اند که در آینده ترتیب کارگران همه منحصر به اجتماع اشتراکی می شود و ترتیب مزدوری از میان می رود بی مورد نیست. به علاوه کارگران اگر با هم متفق شوند می توانند برای خود رئیس و وکیل تعیین نمایند یا اینکه اگر چاره منحصر شد و لزوم پیدا کرد با اجتماع دست از کار بکشند و تحمل ظلم ننمایند یا اینکه اگرچه تعطیل کار برای کارگران به جهت مخالفت با صاحب کاران وسیله ناشایسته ای باشد. ولی در عوض اکثر اوقات هم به کارگران فایده های زیادی می رساند. بعضی از اشخاص منکر فایده این مطلب هستند و می گویند تعطیلی که کارگران می کنند، مخارج دارد و ضرر می زند ولی این طور نیست. ضرری که تعطیل کارگران می زند موقتی است و حال آنکه نفعی که از آن عاید می شود از قبیل ازدیاد مزد نیست. کلیتاً حال کارگران بهبود می یابد. علاوه بر این همین قدر که صاحب کاران ترس از تعطیل کارگران را داشته باشند، با ایشان درست رفتار می کنند. اما حق آزادی اجتماع کارگران به آسانی شناخته نشد. البته احتیاج به اجتماع و اشتراک از قدیم طبعاً احساس کرده بودند و می توان گفت که در عالم ادوار طبقات کارگران باطناً ساعی بوده اند که اجتماع و اتحادی میان خود داشته باشند. در قرون گذشته نه کارگران و نه صاحب کاران نتوانسته اند اجتماعات صحیحی که اسباب سهولت سازگاری می شد تشکیل دهند و این عمل با ممانعت دولت ها باعث جنگ ها و نزاع ها شد. فریدون آدمیت در کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت می نویسد فکر دموکراسی سیاسی را از مجموع آثار جدی مولفان آغاز دوره مشروطه به دست می دهیم. این نویسندگان از گروه ترقی خواهان و روشنفکران جدید به شمار می روند و از نظر حرفه اجتماعی استاد مدرسه علوم سیاسی، وکیل مجلس، مدعی العموم (دادستان) و بالاخره خدمتگزاران دولت بوده اند و منبع افکارشان آثار متفکران بزرگ فرانسه است این نویسندگان عبارتند از میرزا حسن خان مشیرالدوله پیرنیا، محمدحسن خان ذکاءالملک فروغی، میرزا ابوالحسن خان فروغى. میرزا محمدعلی خان فروغی ذکاءالملک زمانی که استاد مدرسه علوم سیاسی بود و در مجلس دوم نماینده بود، کتاب پرارزش حقوق اساسی همین آداب مشروطه دول را در ۱۳۲۵ هجری قمری نوشت.
فعالیت در دیپلماسی عمومی
محمدعلی فروغی (ذکاءالملک دوم) به سبب تجربیات سیاسی که داشت و در مجلس دوره اول و دوم نماینده مجلس بود و مدتی نیز رئیس مجلس بود و در زمان ریاست موتمن الملک پیرنیا معاونت مجلس را بر عهده داشت و در زمینه سیاست و پولتیک، تاریخ جهان و فلسفه سیاسی فردی سرآمد بود و در ۲۵ آذر ۱۲۹۷ زمانی که ریاست دیوان عالی تمیز (دیوان عالی کشور) را بر عهده داشت عازم شرکت در کنگره ورسای شد، از این نظر دارای تجربیات عملی و از نظر تئوریک نیز بسیار قوی بود و حتی در ماموریت حل اختلاف با ترکیه در زمان آتاتورک به ترکیه رفت و رفع اختلاف شد. در ۱۸ تیر ۱۳۰۷ به عنوان نماینده ایران به جامعه ملل در شهر ژنو رفت و در کنفرانس خلع سلاح ژنو که برای تخفیف تشنجات بین المللی تشکیل شده بود شرکت کرد و در جریان دهمین اجلاسیه مجمع عمومی جامعه ملل به ریاست این جامعه رسید.
او مشروح سخنرانی های نمایندگان شرکت کننده در کنفرانس خلع سلاح را که او در آن وقت «ترک سلاح» می نامید به وزارت خارجه می فرستاد و سفارش می کرد که نکات اصلی و مهم این سخنرانی ها به وسیله اساتید رشته علوم سیاسی برای دانشجویان قرائت شود. او ضمن فرستادن این سخنرانی ها خودش نیز مطالبی در مورد سیاست بین الملل، دیپلماسی عمومی انشا و سفارش می کرد که در وزارت خارجه بایگانی شود و هر وقت استادی احتیاج به مراجعه آن داشت بتواند به آن رجوع نمایند. در یکی از نامه هایی که نوشته است ضمن تحریر نطق «اریستید بریان» نماینده فرانسه در کنفرانس به اصطلاح او «ترک سلاح» می نویسد:
«ملل حس امنیت واقعی نخواهند کرد و اطمینان به عقل سلیم نخواهند داشت مگر آنکه نماینده همه ملل که در جامعه ملل اجتماع کرده اند مساعی خود را متحد کنند که احتمال جنگ تخفیف یابد. به عقیده من حکمیت (داوری) اساس صلح است. البته برحسب قواعد خلقت و بشریت مابین ملل حتی آنها که نیاتشان صلح طلبانه و دوستانه است اختلاف بروز می کند و مشکلات ظهور می نماید و ما نمی توانیم طبیعت خود را ترک کرده و فرشته و ملک شویم ولیکن باید با ملاحظه نقص بشریت کاری کنیم که مناقشات و حوادث منجر به جنگ نشود و اسباب فصل اختلافات به طریق قضاوت، عاطل و باطل بماند. بنابراین ما هفته ها است که قضیه حکمیت را مطرح کرده ایم.» فروغی اضافه می کند: من می دانم که صلح هم مانند جنگ فداکاری لازم دارد. اما تفاوت میان مللی که برای صلح فداکاری می کنند و آنهایی که برای جنگ، این است که هر قومی که علم دار صلح می شود، حصول مقصودش احتمالی است. اما آن قوم که مبادرت به تجهیز سلاح می نماید، منتهی شدن کارش به جنگ حتمی است، زیرا شمشیرزن عاقبت به شمشیر هلاک می شود. ضمناً در کنفرانس ژنو با برده فروشی و تجارت تریاک مخالفت جدی به عمل آمد و یکی از آن مخالفان مرحوم فروغی بود. فروغی پیام فرهنگ ایران را در قالب این شعر در جریان دهمین جلسه مجمع عمومی جامعه ملل قرائت کرد و گفت: بنی آدم اعضای یکدیگرند چو در آفرینش ز یک گوهرند.
بیان مفاهیم مردمسالاری
پس از آن که در پنج شهریور ۱۳۲۰ رضاشاه با التماس به فروغی پیشنهاد نخست وزیری کرد قریب شش سال بود که مغضوب بود، چون وضعیت بحرانی بود، پذیرفت ولی هیچ شرطی را از جانب رضاشاه نپذیرفت و خروج او را از مملکت یگانه راه حل بحران دانست و در ۱۸ شهریور ۱۳۲۰ ضمن قبول اینکه راه آهن ایران را تحت اختیار متفقین قرار دهد تا کمک های غرب به روسیه برسد طبق قراردادی از آنان خواست که بعد از اتمام جنگ خاک کشور را ترک نمایند. او پس از سروسامان دادن به وضع خواروبار مورد لزوم مردم، برای آگاه کردن مردم به مسائل روز در روز سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۲۰ در ساعت ۵/۸ بعدازظهر یک سخنرانی مفصل کرد و مسائل سیاسی را به زبان ساده همانطور که در دارالفنون، دارالمعلمین مرکزی و مدرسه علوم سیاسی به سادگی تشریح می کرد در این زمان نیز به سادگی بیشتر مفاهیم سیاسی را برای مردم شرح داد که از خلال آن می توان درباره خط مشی سیاسی و عقیده فروغی قضاوت کرد. او نطق خود را به این شرح آغاز کرد:
«بحمدالله و به فضل خداوند بار دیگر پا به عرصه آزادی گذاشتید و می توانید از این نعمت برخوردار شوید. البته باید قدر این نعمت را بدانید و شکر خداوند را به جا آورید. از رنج و محنتی که در ظرف ۴۰ - ۳۰ سال گذشته به شما رسیده است امیدوارم تجربه آموخته و معنی آزادی را دریافته باشید. در این صورت می دانید که معنی آزادی این نیست که مردم خودسر باشند و هر کس هرچه می خواهد بکند. در عین آزادی قیود و حدود لازم است. اگر حدودی در کار نباشد و همه خود سر باشند هیچ کس آزاد نخواهد بود و هرکس از دیگران قوی تر باشد آنان را اسیر و بنده خود خواهد کرد. قیود و حدودی که برای خودسری هست همان است که قانون می نامند. وقتی آزادی خواهد بود که قانون در کار باشد و هر کس حدود اختیارات خود را بداند و از آن تجاوز نکند. پس کشوری که قانون ندارد و یا قانون در آن مجری و محترم نیست مردمش آزاد نخواهند بود و آسوده زیست نخواهند کرد. پس اولین سفارشی که در عالم خیرخواهی و میهن دوستی به شما می کنم این است که متوجه باشید که ملت آزاد آن است که جریان امورش و بر وفق قانون باشد. بنابراین هرکس به قانون بی اعتنایی کند و تخلف از آن را روا بدارد دشمن آزادی است یعنی دشمن آسایش ملت.
پس از این مقدمات که گمان می کنم قابل انکار نباشد، می پردازیم به اصل مطلب و یادآوری می کنم که وجود قانون بسته به دو چیز است: یکی قانون گذار و یکی مجری قانون و جمع این دو چیز را حکومت یا دولت می گویند. چون ملت های مختلف را در زمان های مختلف در نظر بگیریم می بینیم که حکومت های آنها همه و همیشه یکسان نبوده و نیستند. گاهی از اوقات قانونگذار و مجری قانون یک نفر بوده و گاهی چند نفر بوده اند و بعضی از ملت ها هم بوده و هستند که قانون گذاری و اجرای قانون را تمام ملت برعهده گرفته است. قسم اول حکومت انفرادی و استبدادی است. قسم دوم حکومت خاص و اشراف است. قسم سوم را حکومت ملی می گویند که اروپاییان دموکراسی می نامند. همین قدر می گویم ملت ها هرچه داناتر و به رشد و بلوغ نزدیک تر می شوند به قسم سوم یعنی حکومت ملی متمایل تر می گردند. این جماعت ها علاوه بر آنکه تحت نظر هیات وزیران هستند، تحت ریاست عالیه یک نفر هستند که اگر او انتخابی باشد رئیس جمهور نامیده می شود و اگر دائمی و موروثی باشد پادشاه است.
شما ملت ایران به موجب قانون اساسی که تقریباً ۳۵ سال پیش مقرر شده است دارای حکومت ملی مشروطه هستید. اما اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این ۳۵ سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است. شرایطی که در حکومت ملی باید ملحوظ باشد چیست؟ فراموش نکنید که معنی حکومت ملی این است که اختیار امور کشور با ملت باشد و البته می دانید که هر کس اختیاراتی دارد و در ازای آن اختیارات مسئولیتی متوجه او می شود. اما وظیفه روزنامه نگاران؛ وظیفه آنان این است که هادی افکار مردم شوند و ملت و دولت را به راه خیر دلالت کنند. وظیفه مستخدمین و کارکنان دولت این است که در اجرای قوانین از روی صحت و درستی وسیله پیشرفت کار وزیران باشند و موجبات آسایش اتباع نوع خود را که مخدومین ایشان هستند فراهم آورند. اما وظیفه پادشاه چیست؟ وظیفه پادشاه این است که حافظ قانون اساسی و ناظر افعال دولت باشد و افراد ملت را فرزندان خود بداند و به مقتضای مهر پدری با آنها رفتار کند و رفتار و کردار و گفتار خود را سرمشق مردم قرار دهد. روی هم رفته وظیفه جمیع طبقات ملت این است که گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبیق کنند و چنان که یکی از حکمای اروپا گفته است اگر بنیاد حکومت استبدادی بر ترس و بیم است بنیاد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصاً اگر متصدیان امور عامه شرافت را نصب العین خویش نسازند کار حکومت ملی پیشرفت نمی کند و اما اگر افراد ملت فقط ملاحظات و منافع شخصی را منظور بدارند و حاضر نشوند که یک اندازه از اغراض جزیی خود را فدای منافع کلی کنند و از راه صلاح خارج شده به جای اشتغال به امور شرافتمندانه برای پیشرفت اغراض خصوصی وسائل نامناسب از تزویر و نفاق و فتنه و فساد و دسته بندی و هوچی گری به کار برند و اگر نمایندگان ملت (وکیلان مجلس) در قانون گذاری یا اجرای قانون اهتمام لازم ننمایند و نمایندگی ملت را وسیله تحصیل منافع شخصی بدانند و عوامفریبی را پیشه خود سازند و دسیسه کاری را شعار خود کنند یا معنی نمایندگی ملت را مدعی شدن با دولت بدانند و اگر وزیران وزارت را فقط مایه تشخص و جلب منافع فردی فرض کنند، اگر پادشاه حافظ قوانین نباشد و سلطنت را وسیله اجرای هوای نفس سازد و اگر طبقات ملت از طریق شرافت پا بیرون گذارند، باید حتم و یقین دانست که باز اوضاع این ۳۵ سال گذشته تجدید خواهد شد.»
بنابراین محمدعلی فروغی با این سخنرانی خود در مقابل ملت به طور مستقیم این دوره ۳۵ ساله به ظاهر مشروطه را با تمام فداکاری های ملت، جریانی استبدادی و به نام مشروطه می شناخته است و با توجه به تالیفاتی که در زمینه حقوق، فلسفه و تاریخ داشته می توان از عقاید او این چنین برداشت کرد که او طرفدار یک دموکراسی با پیروی از عقل سلیم بوده است و میهن دوستی یا میهن پرستی عقلانی را یگانه راه وحدت ملی و استقلال کشور می دانسته است. فروغی از طریق حکمت سقراطی و دیالکتیک که ویژه سقراط بود سعی در مجاب کردن طرف مقابل خود می کرد و حتی اگر طرف مقابل در بحث، فروغی را مجاب می کرد با کمال میل می پذیرفت.
آیین سخنورى و فرهنگستان
محمدعلی فروغی با نوشتن کتاب آئین سخنوری (فن خطابه) در ۱۳۱۶ می گوید که سخنوری یا خطابه فنی است که به وسیله آن گوینده، شنونده را در سخن خود اقناع و بر منظور خویش ترغیب می کند. او در کتاب خود یکی از اختصاصات ذاتی هر سیاستمداری را مسلط بودن بر فن خطابه می داند. او عقیده دارد که در بحث های دونفره یا دسته جمعی باید از روش سقراطی استفاده کرد تا طرف مقابل خودش بر اشتباه خویش آگاه شود. او در ابتدای کتاب آئین سخنوری خویش می گوید: سخنوران و اهل سیاست به قول فردوسی سخنانشان باید معقول باشد تا ملت را گمراه نکند و دولت سر و سامان بیابد. فردوسی طوسی در این باب گوید:
سخن چون برابر شود با خرد/ روان سراینده رامش برد
زبان در سخن گفتن آژیر کن/ کمال خرد را سخن تیز کن
او سپس خطابه «ماسیلیون» ( Massillon ) از خطبای فرانسه را در حضور لویی پانزدهم شرح می دهد و درباره مروت بزرگان نسبت به خلق خدا بیاناتی می کند و می گوید: «قدرت مطلق از خداوندگار است و خداوند آنچه می دهد برای سود مردمان است. اگر در روی زمین بینوایان و تیره روزان نبودند وجود بزرگان بی ثمر می بود. بزرگی بزرگان به سبب نیازمندی مردم است. مردم برای بزرگان خلق نشده اند بلکه بزرگان هر چه هستند برای مردمند و به کلی خلاف حکمت می بود که غیر از این باشد. خلقت جهان فقط برای فراهم ساختن تمتعات مشتی نیک بختان نیست.» از نظر فروغی هدف فن سخنوری و بحث قانع کردن مستمع بود. زمانی که در فرهنگستان بود، در سال ۱۳۱۴ در یکی از جلسات، یکی از حضار پافشاری می کرد که یک واژه نامانوس اوستایی به جای زبان عربی پذیرفته شود. فروغی همواره عقیده داشت که هر چیز به جای خویش نیکوست و اگر یک واژه عربی زیبا بود باید به کار برده شود. اتفاقاً در آن جلسه استاد عبدالعظیم قریب نیز با حذف این واژه عربی مخالفت کرد و دو عضو افراطی هم بر سر این موضوع جدال می کردند و می گفتند که شما حق ندارید به زبان اوستایی که زبان نیاکان ماست اهانت کنید و آن را زبان مرده بخوانید.
محمدعلی فروغی ناگهان رشته سخن را به دست گرفت و با متانت از تمام حضار در جلسه پرسید که آیا پدر او محمدحسین فروغی را می شناسید یا نام او را شنیده اید. همه اعضای فرهنگستان جواب مثبت دادند و هر کدام شرحی درباره محمدحسین فروغی بیان کردند. آنگاه فروغی گفت: «آقایان به شهادت همه شما پدر من مردی دانشمند و ارجمند بود و من به فرزندی او مفتخرم. با این وصف اگر به من بگویید که پدرت مرده است من حق ندارم از شما رنجش حاصل کنم زیرا مسلم است که پدرم مرده است. زبان اوستایی هم درست است که زبان نیاکان ما بوده است ولی چه می توان کرد که آن هم مرده و متروک شد و انصاف نیست ما به کسی که این حقیقت واضح را اعلام می کند بتازیم و در وطن پرستی او تردید روا داریم.» این بیان شیوا و این استدلال سقراطی فروغی مانند آبی که بر آتش ریخته شود جلسه را به حال عادی درآورد و محیطی آرام و دور از هیاهو بر آن حاکم شد (روایتی از دکتر رعدی آذرخشی).
این مطلب چند درس از عقاید سیاسی، اجتماعی و فلسفی فروغی به ما می دهد. اولاً او با نوشتن کتاب سیر حکمت در اروپا و آشنایی کامل به عقاید فلاسفه به ویژه عقل گرایان مانند دکارت که کتاب روش راه بردن عقل او را جداگانه ترجمه کرده است، هیچ چیز را بدون استدلال و روش عقلانی نمی پذیرفت و حتی وطن پرستی او نیز عقلانی بود و هیچ وقت دچار «شوونیسم» یا میهن پرستی افراطی نشد، ثانیاً با آنکه شیفته فلاسفه عقل گرا بود ولی گاهی که پای استدلالیان را چوبین می یافت به عرفان، شهود و شناخت درونی «اینتوایشن» متوسل می شد هر چه قلب او گواهی می داد آن را می پذیرفت و تسلیم و رضا در برابر خداوند را چاره کارها می دانست چنانچه در قضیه محمدولی اسدی که متولی باشی آستان قدس رضوی بود و پدر داماد او محسوب می شد، وقتی که محمدولی اسدی از محمدعلی فروغی خواست که درباره او نزد رضاشاه وساطت کند، فروغی نامه ای به اسدی نوشت و در آن قید کرد که:
در کف شیر نر خونخواره ای غیرتسلیم و رضا کو چاره ای
وقتی مامورین شهربانی مشهد این نامه را ضبط کردند، رضاشاه با پرخاش، فروغی را از نخست وزیری برکنار کرد. او حتی شوونیسم را در توجه بی چون و چرای زبان فارسی رد می کند و برای آن عاقبت سیاسی بدی را پیش بینی می کند. فروغی در آذر ۱۳۱۵ در رساله ای تحت عنوان پیام من به فرهنگستان از چگونگی احساس خود به زبان فارسی سخن می گوید و اضافه می کند که من به زبان فارسی دلبستگی تمام دارم زیرا گذشته از آنکه زبان خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان می کنم از لطایف آثار آن خوشی های فراوان دیده ام. نظر دارم به این که زبان آینه فرهنگ قوم است و فرهنگ مایه ارجمندی و یکی از عوامل نیرومندی ملیت است. هر قومی که فرهنگی شایسته اعتنا و توجه داشته باشد زنده و جاویدان است و اگر نداشته باشد نه سزاوار زندگانی و بقاست و نه می تواند باقی بماند. او می گوید، این عشق به زبان فارسی تا آن حد حاد و بیمارگونه نباید باشد که موجبات مخدوش کردن زبان فارسی را فراهم آورد.
فهرست آثار
1. تاریخ مختصر ایران
2. تاریخ مختصر دولت قدیم روم
3. دوره مختصر از علم فیزیک
4. اصول علم ثروت ملل
5. حقوق اساسی یا آداب مشروطیت دول
6. تاریخ ملل قدیمه مشرق (ترجمه)
7. حکمت سقراط و افلاطون
8. اندیشههای دور و دراز
9. پیام به فرهنگستان
10. فن سماع طبیعی
11. سیر حکمت در اروپا
12. آئین سخنوری
13. تصحیح کلیات سعدی
14. زبده دیوان حافظ
15. تصحیح رباعیات خیام
16. خلاصه شاهنامه
17. مواعظ سعدی
منبع:
۱. ذکاءالملک فروغی و شهریور ، ۱۳۲۰ دکتر باقر عاقلی، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۷۰
۲. روزشمار تاریخ ایران، دکتر باقر عاقلی، نشر گفتار، تهران، ۱۳۷۰
۳. پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، نشر فرهنگ معاصر تهران، ۱۳۷۸
۴. مقالات مرحوم حبیب یغمایی در دوره های جدید مجله یغما از ابتدا تا ۱۳۵۷
۵. سرگذشت مطبوعات ایران، روزگار محمدشاه و ناصرالدین شاه، جلد اول، سیدفرید قاسمی، انتشارات وزارت
ارشاد، تهران، ۱۳۸۰
۶. شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران جلد دوم، دکتر
باقر عاقلی، نشر گفتار، تهران، ۱۳۸۰
۷. زندگینامه و شرح حال وزرای امور خارجه، دکتر باقر عاقلی، انتشارات دفتر مطالعات بین المللی وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۷۹
http://www.astaneh.com/archive/foroughi.htm
زندگی و اندیشه محمدعلی فروغی
اشارهای از سرِ ضرورت
شوربختانه رسانهی ملی! بجای شناساندنِ بزرگانِ تاریخ و فرهنگ این مُلک و ملّت به جوانان ایرانزمین، با حرکتی واژگونه، به هر چه و هر که از فرزانگی و میهنپرستی نشانی دارد، لجن میپراکند. از این جمله است محمدعلی فروغی؛ فیلسوفِ روشنگر، دانشمندِ فرزانه و مورخِ آگاه، ادیبِ سخنشناس و خطیبِ سخنسنج، مترجمِ زبردست و سیاستمدارِ میهنپرست و به معنای واقعی کلمه روشنفکرِ جامعالاطراف روزگارِ ما که از سوی «عمارت فرنگی» این رسانه به غلامِ حلقه به گوش اجانب و نوکری حقیر که برای خودفروشی و خیانت به میهنش از هیچ پَستی و دنائتی – حتا آدمکشی – رویگردان نیست، تغییر ماهیت داده است. براستی ما را چه میشود و روی به کدامین سو داریم؟ چگونه میتوان چنین بیشرمانه تاریخ ملتی و چهرهی بزرگان کشوری را تحریف کرد و حتی صدای انتقادی نشنید که «مزن! مکش! چه کنی؟ های؟! ای پلیدِ شریر!» چگونه تیغ زنی بر چهرهی تاریخ؟ چگونه تیرگشایی به هستیِ ملتی در زنجیر!؟
هر چند کارنامهی پربار فرهنگی و سیاسی فروغی نشان میدهد که آب دریا کزو گوهر زاید، به دهان سگی نیالاید ولی این بر اهل معرفت ننگ باشد که با دیدن این همه وقاحت در جعل تاریخ و رفتن قُبح از قباحت از سوی مورخان خودخوانده و استادان دونپایه، خاموشی گزینند و دم برنیاورند. زین سبب بود که به گفتهی بیهقی بر آن شدیم، قلم را لختی بر وی بگریانیم…
مسعود لقمان
زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
بهروز داودیان- محمدعلی فروغی درسال ۱۲۵۴ هجری خورشیدی در یک خانوادهی فرهیخته و فرزانه در تهران بدنیا آمد. اسم پدر او محمدحسین ذکاءالملک بود که در شعر به «فروغی» معروف بود. پدر محمدعلی فروغی در عصر ناصری دارای مناصب دیوانی متفاوت بود و همزمان یک هفتهنامهی ادبی و اجتماعی و سیاسی به نام «تربیت» هم انتشار میداد. محمدعلی فروغی با این پشتوانهی خانوادگی از پنجسالگی تحصیلات خود را شروع کرد. تحصیلات متوسطهی را در دارالفنون گذراند و به تحصیل فن پزشکی و داروسازی مشغول شد، اما بعد از چند سالی تحصیل، آن رشته را رها نمود و به فلسفه و ادبیات روی آورد. محمدعلی فروغی در تداوم تحصیل فلسفه بنابرعلاقهای که داشت به تحصیل فلسفه مشاء بیش از مکاتب دیگر فلسفی علاقه نشان داد. در مدرسه صدر محمدعلی فروغی به تکمیل زبانهای فرانسه و انگلیسی مبادرت ورزید، و با یادگیری این زبانها امکان دستیابی به آثار و نظریات فلیسوفان اروپائی را برای خود تسهیل نمود. فروغی بعد از اتمام تحصیلات خود وارد خدمات دولتی شد و به استخدام وزارت انطباعات درآمد و شغل مترجمی زبان فرانسه و انگلیسی را در آن وزارتخانه به عهده گرفت. در کنار شغل دولتی، محمدعلی فروغی به حرفه معلمی هم مشغول بود. گویا فروغی به شغل معلمی بسیار علاقمند بود و از گذراندن وقت در میان دانشآموزان و دانشجویان لذت میبرد. محمدعلی فروغی در کنار پدرش گرداننده هفته نامه «تربیت» هم بود و در آن، آثار ترجمه شده خود را چاپ مینمود.
پس از صدور فرمان مشروطیت محمدعلی فروغی در قسمت دبیرخانه مجلس شروع به کار کرد. در انتخابات دوره دوم مجلس که پس از استبداد صغیر و خلع محمدعلیشاه انجام گرفت از تهران به وکالت مجلس انتخاب شد و در سال ۱۲۸۹ خورشیدی به ریاست مجلس شورای ملی رسید. بعد از مدتی محمدعلی فروغی از ریاست مجلس کنارهگیری کرد و در مقام نایبرئیس مجلس در کنار میرزاحسینخان موتمنالملک، به کار خود ادامه داد. پس از انحلال مجلس دوم محمدعلی فروغی در کابینه صمصامالسلطنه مقام وزارت عدلیه را به عهده گرفت. در انتخابات مجلس دورهی سوم دوباره به وکالت از طرف تهران انتخاب شد. در سال ۱۲۹۳ میرزاحسن پیرنیا وزارت عدلیه در کابینه خود را به فروغی واگذار نمود. فروغی در سال ۱۲۹۸ هجری شمسی به عضویت در هیئتنمایندگی ایران به کنفرانس صلح پاریس رفت. فروغی در آن کنفرانس سعی کرد دعاوی مالی و سیاسی ایران را که مولود جنگ بینالملل اول بود، مطرح کند. فروغی و دیگر دستیاران او در آن کنفرانس نتایج مثبتی نگرفتند و خسارات سنگین ایران در جنگ بینالملل اول پرداخت نشد. فروغی مدت دوسال در اروپا اقامت گزید و در این مدت تلاشها و کارهای فرهنگی بسیاری را در فرانسه و آلمان انجام داد. از جمله ایراد سخنرانیهای متعدد در مورد تاریخ و ادبیات ایران در محافل فرهنگی فرانسه و آلمان بود. پس از بازگشت در سال ۱۳۰۱ در کابینه حسن مستوفیالممالک وزیرخارجه کابینه شد.
در دورانی که سردارسپه رضاخان رئیسالوزراء بود چهار کابینه تشکیل شد و از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۴ فروغی در دو کابینه آن پست وزارت خارجه و در دو کابینه دیگر آن مقام وزیر مالیه را برعهده داشت.
در روز نهم آبان ۱۳۰۴ شمسی طرح نمایندگان مجلس مبنی برخلع قاجاریه و سپردن حکومت موقتی به رضاخان سردارسپه به تصویب رسید و فروغی در همان روز نخستوزیر گردید و بعد از آن به تشکیل مجلس مؤسسان مبادرت ورزید و از جمله کسانی بود که سلطنت را با اصلاح چند اصل متمم قانون اساسی در خانواده پهلوی استوار نمود. فروغی اولین نخستوزیر رضاشاه به مدت ششماه بود. بعد از کنارهگیری از مقام رئیسالوزرائی محمدعلی فروغی در کابینههای دیگر مدتی مسئولیت پستهائی را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۰۶ به سمت سفیرکبیر ایران برای حل مسائل مرزی ایران و ترکیه، مامور رفع اختلافات شد. وی توانست دوستی و مودت دوکشور را تقویت نماید بطوری که شاه ایران توسط آتاتورک به ترکیه دعوت شد. محمدعلی فروغی در مقام ریاست هیئتنمایندگی ایران در جامعهملل هم خدمت کرده است، بطوری که در کتاب آداب مشروطیت آمده است پس از ورود به جامعهملل به اتفاق آرای نمایندگان کشورهای جهان به ریاست جامعه برگزیده شد.
در سال ۱۳۱۲ فروغی برای بار دوم به مقام نخستوزیری رسید و تا آذر ۱۳۱۴ در این مقام باقی ماند. گفته میشود؛ علت کنارهگیری فروغی از مقام نخستوزیری برای بار دوم به دلیل شفاعت بدون اثر و نتیجهای بود که از محمدولی اسدی نایبالتولیه آستان قدسرضوی نزد رضاشاه نموده بود. پسر محمدولی اسدی داماد فروغی بوده است.
محمدعلی فروغی بعد از کنارهگیری به کارهای فرهنگی پرداخت و در این دوره آثار و ترجمههای پراهمیتی از خود به جاگذاشت. روز پنجم شهریور ۱۳۲۰ قشون شوروی و انگلیس به ایران حمله کردند، رضاشاه فروغی را احضار نمود و مقام نخستوزیری را به وی سپرد. فروغی در این دوره حساس تاریخی توانست وظیفه خود را به عنوان یک وطنپرست به خوبی در قبال وطنش ایفاء کند. او با درایت و فهم سیاسی بالائی که داشت توانست مملکت را از خطرات بسیاری از جمله اشغال کامل کشور و تجزیه آن به دست متفقین حفظ نماید. فروغی استمرار سلطنت و به پادشاهی رسیدن ولیعهد محمدرضا پهلوی را در خدمت این امر مهم گرفت. محمدعلی فروغی پس از آخرین دوره نخستوزیریش به وزارت دربار رفت و قرار بود که در مقام سفیرکبیر ایران در آمریکا به آنجا سفر کند ولی زندگی پرارزشش به پایان راه رسیده بود. او در روز جمعه ۶ آذر سال ۱۳۲۱ ساعت ۱۵ بعدازظهر در اثر بیماری ممتد قلبی جهان را به دورد گفت. و در ابنبابویه در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد.
|
اندیشه و آثار فروغی
علیاکبر سیاسی شخصیت فروغی را مانند یک تابلوی نقاشی گرانبهائی میداند. برای اینکه بهتر به زیبائی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم. در وصف استعداد و قابلیت فروغی مینویسند که وی از فنون ادب بهره کافی و حظی وافر داشت. نویسنده و منشی کمنظیری بود. سخنسنج، سخنشناس، خطیب، ادیب، مورخ و دانشمند بود.
فروغی به فن ترجمه ارج بسیار مینهاد و چون به زبانهای انگلیسی و فرانسه آشنائی کامل داشت کتابهای بسیاری را به فارسی ترجمه نمود. از آثار بسیار مهم ترجمه که فروغی با تبحر خاص آنها را ترجمه نمود، میتوان از «اصول علم ثروتملل»، «تاریخ مللقدیمه مشرق» و «تاریخ مختصر روم دولت قدیم را نام برد. فروغی در حوزه فلسفه هم شاهکارهای ترجمه و تالیف بسیار داشت و از مهمترین آنها «حکمت سقراط»، «جامعه ملل» و «خلاصه گفتار در روش به کاربردن عقل»، اثر دکارت، «سیر حکمت در اروپا»، «فن سماع طبیعی ابن سینا» و… بعلاوه فروغی به آثار تمدن جدید غرب دلمشغولی بسیار نشان میداد از نشانههای بارز این علاقمندی ترجمه آثار بزرگان غرب است. با وجود این هیچگاه از حوزه ادبیات کلاسیک فارسی و شناساندن آن به جامعه ایران، قصوری انجام نداد. فروغی در زمینه ادب، شعر و تاریخ ایران اثرات و کارهای ارزندهای را از خود بیادگار گذاشته است. «تاریخ ساسانیان»، «دوره تاریخ مختصر ایران» و «تاریخ ایران قدیم» از اثرات با ارزش تاریخی هستند که فروغی از خود به جای گذاشته است. در زمینه ادبیات فارسی فروغی اثراتی درباره «گلستان سعدی»، «بوستان سعدی»، «زبده حافظ»، «آئین سخنوری یا فن خطابه»، «غزلیات سعدی»، «رباعیات خیام» و «خلاصه شاهنامه» را نگاشته است. یغمائی اشاره میکند که کلیات سعدی که با نظر فروغی چاپ شده بیتردید از صحیحترین نسخههاست.
در ارتباط با آثار و اندیشههای فروغی در یک قضاوت کلی میتوان اظهار نمود که فروغی در ارادت و عشق خود به ادبیات سرزمین مادری و اهمیت انتقال علوم و ادبیات تمدن غرب به ایران پیرو توازن بود، و هر دوی آن حوزه فکری، فرهنگی را برای جامعه ایران ضروری میدانست. شاید فروغی پیبرده بود که گذار از جامعه سنتی و بالطبع میراث ادبی و فرهنگی سنتی بدون مطالعه جدی در مورد آنها و بازشکافتن آنها از منظر آگاهی مدرن، میسر نخواهد بود.
|
فروغی و مهندسی اجتماعی
جریان روشنفکری ایران در دوره آگاهی خود نسبت به غرب تلاشهایش معطوف به شناخت ارزشها و ایدههای تمدن مدرن بود. مولفههایی نظیر آزادی، دولت ملی، قانون و عدالت در مرکز مباحثات این دوره از جنبش روشنفکری قرار داشت. ایدهها و ارزشهای برگرفته از تمدن غرب از طرف روشنفکران مشروطه بیش از آن که بتواند سرچشمه تغییرات و تحولات بنیادین در اندیشههای سنتی باشد، موضوعی شد برای اعتبار بخشیدن به فرهنگ ایرانی. به زبانی دیگر روشنفکران عصر مشروطه سعی داشتند با توسل به ایدههای تمدن جدید غرب راهی را بازگشایند تا اینکه بتوانند اعتبار فرهنگ ایران را در تقابل با مقوله جاهلیت که از نظر آنها ناشی از ورود فرهنگ اسلام به ایران بود، افزایش دهند.
با مرکزیت یافتن قدرت سیاسی در ایران و رفع تهدیدهای متعدد سیاسی که با آغاز روی کار آمدن سلسله پهلوی، رضاشاه، در ایران شکل و قوام گرفت روشنفکران واقعبینی پیدا شدند که فرصت را مناسب یافتند تا آرمانهای فکری روشنفکران مشروطه را که فقط در حد ایدهها باقی مانده بود، بصورت عینی و عملی متحقق سازند؛ فروغی از اولین پیشگامان این دوره بود. محمدعلی فروغی با دریافت عمیقی که از تمدن غرب داشت به خوبی به ضرورت وجود نهادها برای توسعه جامعه، پی برده بود. در آن سالهایی که فروغی در مدرسه علوم سیاسی به شغل مترجمی مشغول بود یکی از اولین کارهای او تصحیح کتابهای ترجمه شده خود او، از قیبل ثروت ملل و تاریخ ملل مشرق زمین و قرار دادن آنها در برنامه درسی علوم سیاسی بود. بدون شک فروغی چون دیگر همفکران خود در آن دوران به اهمیت تعلیم و تربیت برای دگرگونی آگاهی اجتماعی و فرهنگی ارج مینهاد، و خود به عنوان یک روشنفکر به این واقعیت وقوف داشت که انتقال آگاهی جز از مجرای نهادهای مدرن آموزشی، میسر نخواهد بود.
محمدعلی فروغی قبل از اینکه وارد دستگاه دولتی سلسله پهلوی شود دارای تجربیاتی در زمینه سازماندهی اداری بود. در آن زمانی که فروغی به عنوان دبیر مجلس شورای ملی انتخاب شد یکی از اولین کارهایش بنیان نهادن دبیرخانه مجلس بود. او دبیرخانه مجلس را برحسب الگوی مجالس اروپائی سازماندهی کرد. در واقع او تشکیلاتی را بوجود آورد که اولاً به درد احتیاجات ایران تازه مشروطه شده میخورد و ثانیاً از نظم و ترتیب اداری، گردش کار، و ثبت سخنان و تصمیمات نمایندگان مجلس، برخوردار بود.
یکی از دستاوردهای بزرگ جنبش روشنفکری عهد مشروطه زیر علامت سئوال قراردادن نظام قضائی شرعی بود که در هر ده و برزنی به توسط روحانیون و ملایان رده پائین به مورد اجرا درمیآمد. ایده عرفی کردن نظام قضائی ایران یکی از آرمانهای روشنفکران دوره اولیه مشروطه بود. ولی این ایده تا شکلگیری نهاد قضائی جنبه مادی پیدا نکرد. فروغی از کسانی بود که پیش از تحولات عمیق و بنیادین در دادگستری به دست علیاکبر داور گامهایی در این جهت برداشت. فروغی بعد از اینکه به اصرار رئیسالوزرا صمصامالسطنه، مسئولیت وزارت عدلیه را به عهده گرفت قانون اصول محاکمات حقوقی را تهیه و تنظیم نمود و آن را از نظر کمیسیون عدلیه مجلس گذراند. اهمیت کارهایی که در آن سالها در حوزه قضائی انجام گرفت شاید امروز برای ما ملموستر باشد. …
|
فرهنگ غالب سیاسی در ایران، بویژه از سالهای بعد از ۱۳۳۲، برالگوی «آشتیناپذیری» استوار شده است. کسانی سیاسی یا سیاستگر خوانده میشوند که از ابتداء برکوس تعارض بکوبند، و در واقع جایگاه سیاسی خود را در تفاوت آشتیناپذیر با «دیگری» (Other)، تعریف نمایند. اگر جریان سیاسی برخلاف این رفتار کند و در واقع بخواهد ارتباط حلقه واسط واقعبینی عمل سیاسی و اندیشه سیاسی را بوجود آورد با انواع انگ و رنگها مواجه میشود.
بسیاری از مخالفخوانیها و نقدهایی که در مورد شیوهی عمل سیاسی محمدعلی فروغی و سایر مردان رضاشاهی و عمدتاً توسط روشنفکران دورههای بعد صورت میگیرد بیپایگی خود را در عمل و تجربه تاریخی ما به اثبات رساندهاند. از جمله سخنان بیربطی که گویا نهادسازی و مهندسی اجتماعی افرادی نظیر محمدعلی فروغی «فقط روبنایی» بوده، چیزی غیر از «شبه مدرنیسم» نیست، یا اینکه «ایندسته از مردان سیاسی بیش از اینکه در خدمت مردم باشند در خدمت ارباب خود بودهاند»، در عمل و از نگاه امروز ما دور از واقعیت جلوه میکند. براستی از جایگاه امروز اگر کارهای فروغی را در عرصه سیاست و تلاش او را برای انطباق نهادهای مدرن با ساختار سیاست در ایران به محک آزمایش روشنفکران دوره بعدی، بزنیم، چه کسی راه تجدد را در ایران صافتر کرده است؟ فروغی بعنوان یک مهندس اجتماعی واقعبین و نهادساز یا ویرانگران این نهادها که بطور نمونه دو نهاد دادگستری و آموزش و پرورش را دربست به شریعت سپردهاند؟
هر مفهومی را که بخواهیم در مورد ارزش کار مهندسی اجتماعی محمدعلی فروغی تدوین کنیم، آیا امروز به این نتیجه نمیرسیم که نهادهای اجتماعی و سیاسی مدرن برای جامعه ایران کارکرد بهتری داشت تا تخریب آن نهادها که راه را برای مانور تمام عیار کهنهگرائی باز نمود؟ کار روشنفکر از منظر آگاهی مدرن بستگی به نتیجهای دارد که از کار فکری او حاصل میشود. نتیجه هرکار فکری بایستی معطوف به سعادت و خوشبختی اجتماعی باشد. از منظر تجدد، سعادت و خوشبختی شهروند اجتماع بستگی به درجه مسئولیتپذیری مدنی و شرکت در امور اجتماع دارد و این کار به غیر از کانال نهادهای اجتماعی میسر نمیشود. در جامعهای که اصل شهروند اصلاً بوجود نیامده بود و از آغاز انقلاب مشروطه در ایران تازه در حال شکلگیری بود، نیاز به ایجاد نهادهای اجتماعی برای فعال کردن افراد برای شرکت در امور اجتماعی خود از خواستههای عاجل روشنفکری چون محمدعلی فروغی بود.
|
علیاصغر حقدار در پیشگفتار کتاب آداب مشروطیت دول بهدرستی اشاره میکند. که «فروغی یکی از نادرترین روشنفکران با بصیرت ایرانی بود که حلقه ارتباط میان گفتمان فرهنگی و کنش سیاسی را در خود بوجود آورد.» وجه غالب گفتمان فرهنگی روشنفکران عصر مشروطه پروزنه کردن هویت و فرهنگ ایرانی بود که بوسیله ایدههای متنوع ابراز میشد. این ایدهها و ارزشها زمینه عملی و مادی، لااقل تا رویکار آمدن سلسله پهلوی، پیدا نکرد. محمدعلی فروغی در راه تحقق بخشیدن آن ایدهها و آرمان های مشروطه از حضور خود در صحنه سیاست، استفاده نمود و در راه عینیت بخشیدن به نهادهای فرهنگی از چهرههای برجسته تاریخ روشنفکری ایران بود و هست.
یکی از آثار ارجمند فرهنگی محمدعلی فروغی تاسیس فرهنگستان ایران بود. او با این اقدام خود یکی از بزرگترین خدمتها را به زبان و ادبیات انجام داد. نقل میکنند که فروغی فرهنگستان را به قصد جلوگیری از اقدامات خودسرانه و شتابآلود چند تن از معتقدان متعصب فارسی سره که در دستگاههای دولتی نفوذ داشتند، ایجاد کرد. نکته بسیار جالب این است که فروغی از تندرویهای فرهنگی گریزان بود و راه تعادل فرهنگی را پیشه خود ساخته بود. این شیوه فرهنگی از این لحاظ اهمیت دارد و قابل ذکر است که کنشگران بعدی سیاست در ایران، شیوه و کنش سیاسی خود را بیشتر در راستای تخریب فرهنگی استفاده مینمودند تا سازندگی فرهنگی. بطور مثال میتوان گفت که کنش سیاسی طیفهای سیاسی جریانات چپ در ایران مسبوق برگفتمان فرهنگی انقلابی بود تا ساختن و برپا کردن نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی؛ آنگونه که مدنظر کوشندگان سیاسی و فرهنگی نظیر محمدعلی فروغی بود و یا اینکه کنش سیاسی اسلامگرایان بیشتر معطوف به مقوله فرهنگی تکبُعدی یعنی اسلام ـ اسلام بود.
یکی از نکات بسیار جالب در ارتباط با تاسیس فرهنگستان ایران این است که فروغی پیریزی فرهنگستان ایران را از روی اساسنامه آکادمیهای اروپا، ریخت. و این به نوبه خود دال براین واقعیت است که فروغی چگونه از عناصر فرهنگی مدرن استفاده مینمود تا به یک نوزایش فرهنگی از راستای زبان و ادبیات، کمک کند. فروغی نه تنها از دیدگاه نهادسازی یک مهندس اجتماع بود بلکه از راستای تعریف پدیدههای فرهنگی و جا انداختن آنها به عنوان خاستگاه فرهنگی مردم ایران، بسیار زبده و کاردان بود.
|
بسیاری از ما ایرانیان دریافتمان از شاهنامه بسیار سطحی و در حد نقالی بود. محمدعلی فروغی با برگذاری جشن هزاره فردوسی و تعریف جایگاه فردوسی در نزد مستشرقان و ایرانشناسان در اهمیت تعریف جایگاه فردوسی در فرهنگ ایرانزمین، نقش بسزائی را ایفاء نموده است و تشکیل انجمن آثار ملی برای احیای فرهنگ ملی ایران در جهت نهادینه کردن اهمیت پاسداری از میراث فرهنگی بوده است. فروغی به عنوان یک روشنفکر عملگرا تمامی دلمشغولیش این بود که عناصر از یاد رفته فرهنگی و یا فراموش شده فرهنگی را در قالب نهادهای جدید برای مردم ایران تعریف کرده و لذا تداوم فرهنگی آن عناصر را تضمین نماید. یکی از کارهای با اهمیت سیاسی ـ فرهنگی محمدعلی فروغی برای نهادینه کردن یک فرهنگ سیاسی پارلمانی در ایران بررسی و معرفی این گونه از فرهنگ سیاسی در اثر «آداب مشروطیت دول» است. فروغی در این اثر به نکات ریز و پیچیده دمکراسیهای پارلمانی در مغرب زمین میپردازد و مولفههای کلیدی آن را در این کتاب به جامعه روشنفکری ایران عرضه میدارد. جای بسی تعجب است که معادل این اثر بعد از ۷۰ سال هنوز نگاشته نشده است و از همه تاسفبارتر که هنوز این اثر در حوزه سیاستگران ایرانی نه به جد و نه به نقد گرفته شده است. فروغی در اثر فوقالذکر در پی نهادینه کردن یک گونه از فرهنگ سیاسی میباشد که براساس و بنیان معرفت سیاسی نوین و تجدد، استوار میباشد. به جرأت میتوان ادعا کرد که این اثر در تلاش برای جاانداختن یک فرهنگ سیاسی متجددانه از آثار کلاسیک سیاسی میباشد که ضرورت رجوع به آن حتی امروز برای پالایش فرهنگ سیاسی سنتی از مبرمات است.
|
پایان سخن
قصد ما در این مقال بررسی دوره ای از سنت روشنفکری ایران بود که تلاش داشت جایگاه خود را با توجه به نقشش در تحولات عینی و عملی تعریف نماید. ویژگی این دوره از روشنفکری ایران بیشتر متمایل به واقعبینی و بصیرت و شکیبائی سیاسی بود.
در همین راستا بود که محمدعلی فروغی با داشتن این ویژگیهای شخصیتی، علمی و فرهنگی توانست از جمله کسانی باشد که در پیریزی اساس و زیربنای ساختمان سیاسی و فرهنگی ایران، نقش پراهمیتی را بازی نماید. او در این دوران چون معماری توانست همراه با دیگران نهادهای سیاسی و فرهنگی ایران را برطبق الگوی تمدن نوین غربی پیریزی کند و زمینه لازم را برای یک تحول عظیم ساختاری در ایران آینده فراهم آورد. اما جای بسی تأسف است که تلاشهای این دوره از روشنفکران نه تنها به جد گرفته نشد بلکه مورد زنندهترین مسخرات، مثل «روشنفکر درباری»، «روشنفکر قربانگو» و خلاصه پدران «شبه مدرنیسم» ایران، قرار گرفت. و پایان کار این بود که مفهوم روشنفکری در ایران در دام معماهای غیرقابل حلی مثل ملی ـ مذهبی و روشنفکر دینی و اخیراً روشنفکران اصلاحطلب، افتاد.
بازخوانی آثار روشنفکرانی چون محمدعلی فروغی، از این حیث قابل اهمیت است که دارای ویژگیهایی است که دوره اول سنت روشنفکری ـ عصر مشروطه ـ و دوره آخر سنت روشنفکری ـ دوره ایدئولوژیهای بومی و عرفانی ـ از آن برخوردار نبودند. یکی از این ویژگیهای بنیادین رویکرد به اصلاحات اجتماعی و تحولات گام بگام در جامعه بوده است.
http://iranshahr.org/?p=1125
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
http://www.aftabir.com/articles/view/politics/political_science/c1c1232441692_mohammad_ali_foroghi_p1.php/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C
یکشنبه 10 دی 1391 9:24:27
فروغی، نیاز به نهادسازی و دولت پهلوی
گفتوگو با علی قیصری، استاد تاریخ دانشگاه سندیهگو
تاریخ ایرانی: دلایلی که موجب شد تا روشنفکران ایرانی ۱۵ سال بعد از انقلاب مشروطه به رضاخان دل ببندند چه بود؟ علی قیصری، استاد تاریخ دانشگاه سندیهگو در کتاب خود «روشنفکران ایرانی در قرن بیستم»، عصر فروغی را عصر روشنفکران و ناسیونالیسم دولتی میداند. او در پاسخ به پرسشهای «تاریخ ایرانی» معتقد است لزوم وجود دولت کارآمد برای حفظ تمامیت ارضی و ایجاد نهادهایی برای تحقق آرمانهای مشروطه، روشنفکران ایرانی را به همکاری با رضاشاه متقاعد کرد.
***
به نظر میرسد یکی از دغدغههای اصلی روشنفکران ایرانی در آغاز قرن بیستم تلاش برای شناساندن عقلانیت و مدرنیته به ایرانیان و آمیختن آن با فرهنگ ایرانی است. تکاپوهای محمدعلی فروغی نمونه بارز این دیدگاه است. به نظر شما این تکاپوها در معرفی اندیشه غرب به ایرانیان تا چه میزان موثر بوده است؟
بخش نخست پرسش شما دارای جنبهای کلی است که نمیتوان پاسخ آن را نیز بر نهج تعمیم بیان نمود. اما میتوان گفت که روشنفکران عموما خواهان بهبود اوضاع سیاسی، اقتصادی و قضایی و همچنین خواهان پیشرفت سطح زندگی فردی و اجتماعی مردم بودند، و هر یک نیز بسته به صرافت و توانایی ذهنی و زبانی و البته پشتیبانی اجتماعی خود، در بیان این مهم میکوشید. در مورد بخش دوم پرسش، کاملا با شما موافقم که فروغی در شناساندن اندیشههای عصر جدید، چه از نظر حقوقی و اجرایی و چه از دیدگاه نظری، بسیار مصمم و کوشا بود. حال اگر جامعه به راه دیگری افتاد کوتاهی از فروغی نیست.
شما در کتاب خود، روشنفکران و نویسندگان در عصر ناسیونالیسم دولتی را دارای دغدغه جدی برای حفظ تمامیت ارضی و لزوم وجود دولت نیرومند مرکزی در جهت پیشرفت میدانید. فروغی یکی از این روشنفکران است که در قامت یک سیاستمدار نیز به صحنه وارد میشود تا اندیشه سیاسی مورد نظرش را جامه عمل بپوشاند. این اندیشه سیاسی که فروغی به دنبال آن است و در کتاب «آداب مشروطیت دول» مفصلا تشریح شده چه مولفههایی دارد و تا چه میزان نهادینه میشود؟
فروغی و همنسلان او انقلاب مشروطیت را تجربه کرده بودند و بعضا نیز با آرمانهای آن همداستان بودند. همچنین بسیاری از آنان بر حفظ تمامیت ارضی متفقالقول بودند و دولت کارآمد را از لوازم اصلاحات میدانستند. از دیدگاه آنان خطوط کلی حکومت ملی بر پایه قانون، مدتی بود که ترسیم گشته بود ولی جامه عمل نپوشیده بود. وجه باریکتر دیدگاه آنان نیز این بود که دولت مرکزی و مقتدر را در شرایط آن روز لازمه حفظ تمامیت ارضی و زمینهساز حکومت قانون میدانستند تا فرجهای به وجود آورد که مصلحین بتوانند با توسل به آن نهادسازی کنند، اما هیچ تضمینی نداشتند که دولت مقتدر به حکومتی آمرانه و نافی آزادیهای مدنی تبدیل نشود؛ تنها امیدشان همان نهادسازی بود. تجربه تاریخ سیاسی ایران در سده گذشته نیز به خوبی نمودار این فرآیند است که در تشکیل و تثبیت حکومت قانون همواره یکی از مشکلات اساسی ما سستی و کاستی نهادهای ارزشی، رفتاری و سازمانی بوده است.
اساسا چرا روشنفکران ایرانی در آستانه برآمدن پهلوی و سقوط قاجار به این میزان بر لزوم شکلگیری دولت- ملت و حفظ تمامیت ارضی به کمک دولت مرکزی نیرومند تاکید داشتهاند؟
برای اینکه مساله بسیار مهمی بود. پافشاری آنان بر حفظ تمامیت ارضی و لزوم تشکیل دولت مدرن آن طور که مثلا در منشور «جامعه ملل» نیز عنوان شده بود، بینش سیاسی و تدبیر ایشان را به خوبی نشان میداد. البته توجه داشته باشیم که در اجرای این مهم نظام پادشاهی وسیله بود و نه هدف؛ تحولی که تبلور نظری و حقوقی آن را میتوان به روشنی در نهضت مشروطیت ایران و متن قانون اساسی و متمم آن دید.
فروغی موسس فرهنگستان زبان فارسی و از کوشندگان در جهت معرفی و رشد زبان فارسی است. اگر فروغی را روشنفکری با دستگاه فکری منسجم بدانیم که هدفش در آمیختن مدرنیته با فرهنگ ایرانی است، تلاشهای او در جهت تقویت زبان فارسی چگونه تعریف میشود؟
اگر اجازه بفرمایید باید عرض کنم که گزاره این پرسش دو ایراد اساسی دارد. اولا از نظر علوم اجتماعی کوشش در تعیین انسجام دستگاههای فکری، آنگونه که مثلا میان ارزش ذاتی مقولات و سبک ابراز آنان هماهنگی پیوسته و مستمر برقرار باشد، توجیه منطقی و امکان حصولی ندارد (وانگهی، مساله امکان ابراز افکار که معمولا تابعی از متغیرات سیاسی میباشد، هرچند فرع بر موضوع شناخت است اما خود میتواند پدیدآورنده معضلات دیگری نیز باشد). دوم اینکه در تجربه تاریخی دوره مورد نظر، تجدد فرنگی و فرهنگ ایرانی فرآیندهایی مسجل و پرداخت شده و صیقل یافته نبودند که روشنفکران خواسته یا توانسته باشند در موردشان داد و ستد تاریخی داشته باشند. در این زمینه، از دیدگاه تجربه زنده عامل شناسایی، ما با دو ذات مستقل از یکدیگر روبرو نیستیم بلکه سنت و تجدد همزمان در نظر و عمل آورده میشوند و حیثالتفاتی یا همان برداشتی که از سنت و تجدد وجود دارد نیز خود، به سبب متغیرات تجربه، دستخوش دگرگونی است. فروغی چون مصمم به بهبود و اصلاح امور بود با عطف به واقعیت موجود، تحول ذهن و زبان را توامان از لوازم کار میدانست، و هم از این رو بود که تنها به معرفی تصنعی و ترجمه صوری اندیشه تجدد بسنده نمیکرد بلکه به اهمیت زبان و غنای آن التفات و اشراف داشت. از این دیدگاه مثلا کتاب تاثیرگذار او «سیر حکمت در اروپا» گذشته از اینکه گزارش مفیدی از موضوع خود به دست میداد، نمونه بسیار خوبی نیز از کوشش او در پرداخت فارسی فلسفی در دوران جدید بود.
گروهی کنش سیاسی فروغی را محافظهکارانه و در عین حال اصلاحطلبانه میدانند و گروهی دیگر او را شریک جرم و چه بسا مسبب روی کار آمدن دو مستبد خودکامه. کدام دیدگاه عملا به واقعیت نزدیکتر است؟
با بخش نخست پرسش شما موافقم که فروغی را میتوان اصلاحطلب و در نیمه دوم حیاتش دولتمردی محافظهکار دانست. عنایت میفرمایید که هنوز مدت زیادی از انقلاب مشروطیت نگذشته بود و اهم خواستههای آن نهضت برآورده نشده بود و خبرگان سیاسی آن نسل افقی نمیدیدند که در شرایط موجود، انقلابیگری مجدد بتواند راهگشا باشد. اما در مورد بخش دوم پرسش، راجع به نظر آنان که فروغی را شریک جرم بلکه مسبب استبداد میدانند، باید گفت معمولا این گونه پیشداوریهای سیاه و سفید نشانه چشمپوشی از واقعیات و جزماندیشی است و به خودی خود موجب پاسخگویی نیستند، اما به عنوان پرسش، به ویژه هنگامی که شیوع یافته باشند، کاملا قابل بررسی و به تعبیر رایج سزاوار «آسیبشناسی» هستند، که این نیز خود بحث دیگری است و نیازمند «پرونده» و مجالی دیگر.
چهارشنبه 22 آذر 1391 15:48
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/588/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D8%8C.%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2.%D8%A8%D9%87.%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C.%D9%88.%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA.%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C%E2%80%8C.html
محمدعلی فروغی و طرح اندیشههای جدید
محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد
موسی غنینژاد
میرزا محمدعلی فروغی، ملقب به ذکاءالملک: نویسنده، ادیب، فیلسوف، سیاستمدار و اولین رییس فرهنگستان ایران به سال 1294ق./ 1254ش. در تهران دیده به جهان گشود. پدرش میرزا محمدحسین ذکاءالملک اول، متخلص به «فروغی» پسر آقا محمد مهدی ارباب اصفهانی بود که از دانشمندان و شعرای بلندپایه عصر ناصری و مظفری به شمار میرفت. وی با مراقبت و تربیت پدر از اوان کودکی با مقدمات علوم آشنا شد، سپس به مدرسه دارالفنون وارد شد و در رشته طب به تحصیل اشتغال ورزید.
اما دیری نگذشت که ذوق فطری او به ادبیات و فلسفه سیاسی باعث شد که طب را رها کند و در رشته ادبیات و فلسفه به تجربه و کسب دانش بپردازد. تا آن جایی که توانست پس از اتمام تحصیلاتش به تدریس و استادی مدرسه دارالفنون و نیز مدرسه عالی علوم سیاسی تهران نائل شود.
در سال 1326ق. با درگذشت پدرش، لقب ذکاءالملک (ثانی) را دریافت داشت. محمدعلی به زبان فرانسه و انگلیسی و آثار ادبی و فلسفی تسلط کافی داشت و حدود 40سال از عمر خود را در مهمترین مناصب سیاسی، دولتی و کرسیهای تدریس و تحقیق سپری کرد.
به گواهی مورخان، ذکاءالملک ثانی، یکی از شاخصترین و برجستهترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران بوده که از دوران انقلاب مشروطیت تا پایان عمر شصت و هفتسالهاش از بازیگران و تاثیرگذاران سیاستهای داخلی و خارجی ایران محسوب میشده است. وی علاوهبر وکالت و ریاست مجلس، پنجبار وزیر خارجه، چهار بار وزیر دارایی، سه بار وزیر عدلیه، چهار بار وزیر جنگ، یک بار وزیر اقتصاد ملی (پیشه، هنر و تجارت) یک بار وزیر دربار و چهار بار به نخستوزیری ایران برگزیده شده است. عاقبت محمدعلی فروغی در ششم آذرماه سال 1321 ش.، ساعت 10شب بر اثر بیماری ممتد قلبی، جهان را بدرود گفت و در ابن بابویه در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد.
محمدعلی فروغی (ذکاءالملک دوم) را میتوان اولین مترجم و نگارنده کتابهای آکادمیک (درسی) در زمینه حقوق اساسی و اقتصاد و سیاسی دانست. اولین کتاب آکادمیک درباره علم اقتصاد، در سال 1323 هجری قمری یعنی یک سال پیش از مشروطه، تحت عنوان «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلیتیک»، با ترجمه و نگارش محمدعلی فروغی منتشر شده است. همین نویسنده، اولین کتاب درسی درباره حقوق اساسی را یکسال پس از مشروطه (1325ق)، تحت عنوان «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» به رشته تحریر کشیده است. هر دوی این کتابها برای تدریس در «مدرسه علوم سیاسی» (تاریخ تاسیس 1317ق) آن زمان نوشته شدهاند. بهرغم اینکه کتابهای مورد اشاره از منابع فرانسوی زبان ترجمه و اقتباس شده و همانند منابع اصلی در واقع آثار آکادمیک و درسی به شمار میروند اما نظر به تازگی و کیفیت علمی مطالبی که در آنها آمده و اهمیت حیاتی آنها برای ایران در حال غلیان و تحول آن دوران، انتشار آنها را میتوان نقطه عطفی در طرح اندیشههای مدرن سیاسی، اقتصادی در کشورمان به حساب آورد. تسلط مترجم و نگارنده به موضوعات مطرح شده در این دو اثر و معادلیابیهای کاملا به جا و ظریف برای اصطلاحات علمی که اغلب برای اولین بار به فارسی برگردانده شده، نشاندهنده فرهیختگی، وسعت معلومات و دقت نظر وی است. در برگرداندن و طرح اندیشههای مدرن علوم اجتماعی جدید، آغاز فروغی درخشان و پرفروغ بود اما متاسفانه به دلایلی تداومی متناسب با آن پیدا نکرد.
محمدعلی فروغی در سال 1294 هجریقمری (1256هجریشمسی مطابق با 1877میلادی) در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را نزد پدر خود آموخت و سپس وارد دارالفنون شد. از سال 1312ق یعنی زمانی که هیجده سال داشت وارد خدمت دولت شد و همزمان به معلمی و تدریس (در دارالفنون) نیز پرداخت. به هنگام پیروزی نهضت مشروطه (1324) از سوی صنیعالدوله، اولین رییس مجلس شورای ملی، به عنوان مسوول امور دبیرخانه مجلس انتخاب شد. او در سالهای بعد به نمایندگی مجلس، ریاست مجلس و دیگر مقامهای مهم دولتی و اجرایی از جمله مسوولیت وزارتخانههای مختلف برگزیده شد. در کنار مسوولیتهای مهم و سنگین دولتی، او به فعالیتهای گسترده فکری و تحقیقاتی نیز میپرداخت که حاصل آنها رسالات، کتابها وتصحیح متون ادبی است که کارنامه فرهنگی پرباری را برای وی فراهم آورده است. وی در سال 1321 شمسی در سن 65سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.(1)
نسلهای متعددی از روشنفکران ایرانی، به ویژه آنها که به زبان خارجی تسلط نداشتند، آشنایی با اندیشههای فلسفی غربی را با خواندن کتاب معروف فروغی در این خصوص یعنی «سیر حکمت در اروپا» آغاز کردهاند. این کتاب هنوز هم، پس از گذشت بیش از هفتاد سال از تالیف آن، خواندنی و پربار است. فروغی مبدع اندیشههای جدیدی نیست و هیچگاه چنین ادعایی نداشته است، اما او را میتوان یکی از تواناترین ایرانیان در درک اندیشههای مدرن غربی و انتقال درست و بدون اعوجاج آنها به زبان فارسی دانست.
نه تنها «سیر حکمت در اروپا» بلکه دو کتاب اولیه وی یعنی «اصول علم ثروت ملل» و «حقوق اساسی» شاهدی بر این مدعا است.
رساله «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» را محمدعلی فروغی به توصیه پدر خود محمد حسین فروغی ذکاءالملک که مدیر مدرسه علوم سیاسی بود، نوشته است. همزمانی تالیف این اثر و تدوین قانون اساسی مشروطه (1324ق) و متمم قانون اساسی (1325ق) از این جهت قابل تامل است که برخی نکات بسیار مهمی که در این رساله به ویژه در باب «حقوق ملت» آمده، هیچگونه انعکاسی در قانون اساسی و متمم آن پیدا نکرده است. پیش از پرداختن به این موضوع لازم است یادآوری کنیم که اصطلاح «حقوق» به معنایی که امروز به کار میبریم از ابداعات لغوی آن دوره است و قبل از آن چنین اصطلاحی به این معنا وجود نداشت. فروغی در این خصوص خود تذکر میدهد که حقوق از اصطلاحاتی است که در زبان ما تازه است و شاید بتوان گفت که تقریبا از همان زمان که مدرسه علوم سیاسی تاسیس شد (1317ق) این اصطلاح هم رایج گردید و آن به تقلید و اقتباس از فرانسویان درست شده است و در همه ممالک اروپا برای این معنی این قسم اصطلاح ندارند. فرانسویان مجموع قوانین و مقررات الزامی را که بر روابط اجتماعی مردم حاکم است droit (دروا) میگویند و ما چون این کلمه را حق، ترجمه کرده بودیم لفظ جمع آن را گرفته برای آن معنی اصطلاح کردیم. مناسبتش هم این است که قوانین و مقررات الزامی وقتی که میان قومی برقرار باشد مردم نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا میکنند که باید رعایت نمایند. حاصل اینکه «حقوق» که میگوییم مقصود قوانین کشور است.(2)
منظور از «حقوق اساسی»، همچنانکه در مقدمه رساله به آن اشاره شده، شعبهای از علم حقوق است که «اساس دولت را معین میکند و حد آن را تحدید مینماید... حقوق اساسی یا قانون اساسی شعبهای است از حقوق داخلی که شکل دولت و اعضای رییسه آن را تعیین میکند و اندازه اختیارات ایشان را نسبت به افراد ناس معلوم مینماید.» (3)
رساله «حقوق اساسی» فروغی از یک مقدمه و دو باب تشکیل شده است. باب اول درباره اختیارات دولت است و در آن از ساختار تشکیلات حکومتی اعم از قوه مقننه و اجراییه و نیز اختیار محاکمه (قوه قضائیه) و روابط میان آنها سخن رفته است. اما باب دوم که بخش کوچکتری از کل رساله را به خود اختصاص داده، درباره حقوق ملت است و دو فصل دارد که عبارتاند از آزادی و مساوات. مقدمه باب دوم با تکرار این موضوع آغاز میشود که ماموریت دولت نگهبانی عدل و حفظ جامعه از طریق وضع قوانین و اجرای آنها است و دولت مشروطه آن است که دو هیات جداگانه این دو وظیفه را انجام میدهند. اما آنچه به دنبال این تذکر اولیه مورد تاکید قرار میگیرد بسیار حائز اهمیت است: «اکنون باید دانست که ترتیبات سابقالذکر برای مشروطه بودن دولت کفایت نمیکند و شرط دیگر هم لازم است به این معنی که دولت نباید مختار باشد که هر قسم قانونی میخواهد و منع کند و باید مقید به بعضی قیود و حدود باشد. توضیح آنکه افراد ناس بالفطره و بالطبیعه بعضی حقوق عمومی دارند که دولت باید آنها را رعایت کند. به طوری که وضع قوانین و اجرای آنها منافی حقوق مزبوره نشود زیرا که بنای دولت برای حفظ همین حقوق نهاده شده و اگر غیر از این کند از وظیفه خود خارج و متعدی شده است.»(4) در واقع، نکته بسیار مهمی که اینجا به روشنی بیان شده این است که برای مشروطه بودن دولت، صرف تفکیک قوا کافی نیست، شرط لازم دیگر این است که دولت مشروط و مقید به رعایت حقوق مردم (افراد ناس) باشد.
اما برای «حقوق افراد ملت» هیچ حدی نمیتوان تصور کرد مگر به سبب دو امر: «یکی اینکه اجرای حق یک نفر مضر و منافی اجرای حق دیگری نباید بشود. دیگر اینکه در بعضی مواقع نفع عموم مقدم بر نفع خصوصی است. حقوق عمومی ملت مجموعا تحت دو عنوان در میآید، اول آزادی، دیوم، مساوات.»(5) آزادی عبارت است از اختیار انجام هر کاری به شرط آنکه ضرری به دیگران وارد نیاید، به سخن دیگر حد آزادی یک شخص «قیودی است که به جهت آزاد بودن سایر مردم لازم است.»
این قیود در واقع همان قوانینی است که حکومت برای رعایت آنها تشکیل شده است. فروغی تصریح میکند آزادی بدون قید قانون معنا ندارد زیرا فقدان قانون به هرجومرج و استبداد میانجامد،» پس باید اطاعت قانون کنیم تا به بندگی مردم مبتلا نشویم.»(6) بنابراین حکومت مشروطه در نهایت حکومت قانون است و البته قانونی که خود مقید به رعایت حقوق افراد و در درجه اول آزادی است. فروغی مصداقهای آزادی را از «اختیار نفس و مال» تا «اختیار اجتماع و تشکیل انجمنی» نام برده و هر کدام را بهروشنی و اختصار توضیح میدهد.دومین حق عمومی ملت در کنار آزادی عبارت است از مساوات. منظور از مساوات، یکسان بودن همه در برابر قانون است و اینکه برای هیچکس استثنا و مزیتی قرار داده نشود. فروغی در تصریح این مفهوم مینویسد، «مساوات حقوق غیر از مساوات احوال است و این نوع مساوات صورت گرفتنی نیست زیرا که مردم بالفطره و باالطبیعه از حیث قوه و توانایی و قابلیت و اخلاق و خیالات تفاوت دارند و این اختلافات ناچار منجر به اختلاف احوال میشود.»(7) از نظر فروغی مصداقهای مساوات حقوقی عبارتاند از: «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» به این معنا که دادگاههای خاص نباشد، «مساوات در مشاغل و مناصب» یعنی هیچ شغلی مخصوص طایفه یا طبقه خاصی نباشد، «مساوات در مالیات» یعنی هیچکس بیجهت معاف نشود و هرکس به نسبت قوه و استطاعت خود مالیات بدهد.(8)
همچنانکه ملاحظه میشود، محمد علی فروغی در رساله «حقوق اساسی» خود در حقیقت اصول اساسی حکومت قانون یا نظام حکومتی دوران مدرن را به اختصار اما به روشنی و دقت توصیف مینماید. هم زمانی تالیف این رساله و تدوین قانون اساسی و متمم آن در مجلس شورای ملی، و نیز نقشی که محمدعلی فروغی جوان به عنوان مسوول دبیرخانه مجلس اول به عهده داشت طبیعتا این فکر را به ذهن متبادر میکند که اصول بنیادی مطرح شده در رساله «حقوق اساسی» را میتوان در اسناد حقوقی دولت مشروطه تازه تاسیس ایران ردیابی نمود. اما به نظر میرسد که واقعیت غیر از این باشد.
البته درست است که آنچه تحت عنوان قانون اساسی مورخ 14 جمادیالاخر 1324 قمری از آن یاد میشود در حقیقت «نظامنامه» مجلس شورای ملی است و ناظر بر قانون اساسی یا حقوق اساسی به معنای عام کلمه نیست. این نظامنامه شامل 51 اصل است که تقریبا همگی آنها درباره چگونگی تشکیل مجالس قانونگذارِی، وظایف و حقوق این مجالس و روابط آن با قوه مجریه است. همانگونه که در محل امضای پایانی این 51 اصل ذکر شده، آنها همگی «قوانین اساسی» مجلس شورای ملی و مجلس سنا است، و ذکری از حقوق اساسی، قانون اساسی به طور کلی و یا حقوق ملت در آن نشده است (9) برای رفع این نقیصه بود که مشروطهطلبان دستاندرکار تدوین «متمم قانون اساسی» مورخ 29 شعبان 1325 قمری شدند. موضوع حقوق افراد که بنیادیترین اصل هرگونه قانون اساسی یا حقوق اساسی است، در «متمم قانون اساسی» مشروطیت، تحت عنوان «حقوق ملت ایران» آمده است. در این بخش، ابتدا مساوات در برابر قانون مورد تاکید قرار گرفته و سپس از حفظ حقوق «افراد مردم» از حیث جان و مال و مسکن و شرف سخن رفته است (10).
مقایسه آنچه در رساله «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» درباره حقوق و آزادیهای افراد آمده و اصولی که تحت عنوان حقوق ملت ایران در متمم قانون اساسی مشروطه ذکر شده، نشان میدهد که چگونه اصل اساسی مشروطیت یعنی مقید بودن حکومت (اعم از مجلس قانونگذاری و قوه مجریه) به رعایت حقوق «افراد ناس» و به تبع آن آزادیهای فردی، در سند مشروطیت ایران مغفول واقع شده و یا بسیار کمرنگ و کم فروغ جلوه میکند.
در رساله سخن از این رفته که افراد مردم از حقوق فطری و طبیعی برخوردارند که حکومت حتی با وضع قوانین نمیتواند متعرض آنها شود چرا که «بنای دولت برای رعایت همین حقوق نهاده شده و اگر غیر از این کند از وظیفه خود خارج و متعدی شده است». اما در اسناد قانون اساسی مشروطه، هیچجا نمیتوان از حقوق فطری و طبیعی افراد و الزام و تکلیف حکومت به رعایت این حقوق سراغ گرفت.
هیچجا تعریف کلی و مستقلی از آزادی ارائه نشده است. از اصل هشتم تا بیست و پنجم «متمم قانون اساسی» که به موضوع «حقوق ملت ایران» اختصاص دارد، مفاد اصول طوری نوشته شده که گویا به حکم قانون میتوان همه حقوق و آزادیهای افراد را تعطیل نمود. این سبک نوشته که حکم قانونی را بالاتر از حقوق افراد قرار میدهد در تضاد با سبک بیان و مضمون حقیقی رساله «حقوق اساسی» است که شانی برای قانون جز رعایت حقوق افراد قائل نیست. اگر در رساله قانونی مقید به رعایت حق شده در مقابل مشاهده میکنیم که در متمم قانون اساسی این حق است که با حکم قانونی مقید شده است و با کمال تعجب هیچ قیدی برای حکم قانون، به جز آنچه در اصل دوم درباره قواعد مقدسه اسلام آمده، نمیتوان مشاهده نمود.
واقعیت این است که هرگونه قرائتی از اسناد قانون اساسی مشروطه ناگزیر به مبسوطالیه دانستن حکومت و حکم قانونی نسبت حقوق «افراد ناس» منجر میشود و بنابراین با روح «قانون اساسی گرایی»، حکومت قانون و مقدم دانستن حقوق مردم بر اختیارات حکومتی، ناسازگار است. وجود اندیشمندانی مانند محمدعلی فروغی و رساله تالیف شده توسط او نشان میدهد که به احتمال زیاد آگاهی به این تفاوتها و بعضا تضادها کم و بیش وجود داشته و این موضوع مهم نمیتوانسته سهوا مغفول واقع شده باشد. حال پرسش اینجا است که کدام عامل فکری ایدئولوژیک یا سیاسی موجب شده که بهرغم همه تلاشها،حقوق مردم همچنان تحتالشعاع قدرت حکومتی قرار گیرد و «حکم قانونی» جای حکومت قانون را بگیرد. با پاسخ به این پرسش شاید بتوان تحولات بعدی نهضت مشروطه و پیداش قدرت سیاسی متمرکز و اقتدارگرا و نیز اقتصادهای دولت مدار بعدی را توضیح داد.
1 - حقدار، علی اصغر (1384)، محمد علی فروغی و ساختههای نوین مدنی، انتشارات کویر، صص 29-28
2 - فروغی، محمدعلی (1315)، خلاصه سخنرانی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی، نشریه «تعلیم و تربیت» شماره 20، دیماه 1315 به نقل از پهلوان، چنگیز (1383)، ریشههای تجدد، نشر قطره، صص 3-322
3 - فروغی، محمد علی (1325ق) «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول»، به نقل از چنگیز پهلوان، اثر پیشین، ص 118.
4 - همان اثر، ص 178.
5 - همان، ص 179.
6 - همان، ص 180.
7 - همان، ص 191.
8 - همان، صص 193-192
9 - قانون اساسی، مورخ 14 جمادیالاخر 1324 قمری، به نقل از رحیمی، مصطفی (1357)، قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی، انتشارات امیر کبیر، ص 222.
10 - اثر پیشین، ص 224.
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=6966
شخصیت علمی:
در پی خودآگاهی تاریخی ایرانیان
بحثی در باب تأثیر محمدعلی فروغی در تاریخنگاری جدید
داریوش رحمانیان /استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران
در تاریخ تجدد ایرانی یا به سخن دقیقتر در تاریخ ورود و گسترش و رواج فکر و علم جدید در ایران، محمدعلی فروغی نامی آشناست. نخستین رساله مستقل حقوقی در زبان فارسی که با نام «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول اول» در 1326 ق. در تهران چاپ و پخش شد به قلم اوست. همچنین نخستین کتاب در علم و ثروت و نخستین کتاب درسی اقتصاد در ایران را او با ترجمه و اقتباس اثر پل بوگار فرانسوی نوشت و با عنوان «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک» در سال 1323 ق. نشر داد. «آئین سخنوری» نیز که او درباره فن خطابه نوشت و در 1316 ش به چاپ رساند، نخستین کتاب فارسی در آن فن بود. اما از همه مهمتر کتاب «سیر حکمت در اروپا» است که نخستین جلد آن در سال 1310ش چاپ شد و نشر یافت که نخستین تاریخ فلسفه غرب به زبان فارسی بود.
جلد نخستین سیر حکمت در اروپا در حقیقت مقدمهای بود که فروغی بر ترجمه فارسی رساله «گفتار در روش راه بردن عقل» اثر رنه دکارت فرانسوی نوشت. رساله دکارت پیش از آن دو بار دیگر به فارسی ترجمه شده بود. یکی در عصر ناصری در سال 1279ق - گویا حتی پیش از آن در 1270ق چاپ شده بود. اما نسخههای آن را سوزانده بودند!!- که با هدایت کنت دوگوبینو، وزیر مختار وقت فرانسه در ایران و همکاری امیل برنه و العازار رحیم موسایی همدانی مشهور به ملالالهزار با عنوان «حکمت ناصریه» یا «کتاب دیاکرت» انجام شد و دیگری در سال 1322ق توسط شیخ محمود افضلالمالک کرمانی برادر کوچک شیخ احمد روحی.
فروغی افزون بر آن چهار رساله از رسالههای افلاطون را نیز به پارسی برگرداند و تحت عنوان «حکمت سقراط» به چاپ رساند. او در پی آن بود تا به سهم خود در اخذ و اقتباس دانش و معرفت جدید کار کند و در شمار اندک اندیشهگران و دانشمندان ایرانی آن روزگار بود که دانسته بود در برخورد با غرب نیاز اساسی جامعه ایرانی شناخت مبانی فکری و فلسفی تمدن جدید غربی است و در این راه ضرورت و فوریت دست یازیدن به ترجمه متون اساسی فکر و فلسفه و علم غربی امری بدیهی است. به بیان فروغی که جایگاهی والا و برجسته در روند نهضت ترجمه دوره قاجاریه داشت «پسندیدهتر آن است که فکر اروپایی را به زبان و بیان اختصاصی ایرانی درآوریم.»
آنچه تا اینجا گفته شد نکته تازهای در برندارد و همان است که دیگران نیز به انحاء گوناگون بارها درباره فروغی و جایگاه و اهمیت کارهای علمی و فلسفی و ادبی او به تکرار و تفصیل گفته و نوشتهاند. آنچه که گفته نشده یا بسیار کم گفته شده و تقریباً مورد غفلت قرار گرفته است، جایگاه فروغی در روند پیدایش و رشد و گسترش تاریخنگری و تاریخنگاری جدید است و این آماج ما در گفتار کنونی است. نخست باید اشاره کرد که فروغی از پیشگامان آموزش تاریخ یا تاریخآموزی در ایران است. در روزگار جوانی –در عصر مظفری- یکی از کارهای او آموزگاری در پارهای از مدارس جدید بود که درس تاریخ را نیز به عنوان یک ماده درسی در برنامههای خود جای داده بودند. فروغی که پدر و پدربزرگش اهل فکر و ادب و علاقمند به تاریخ بودند، در همین سالها که به تاریخ خوانی روی آورده بود و با توجه به تسلط بر زبان فرانسه و انگلیسی، به ترجمه و اقتباس پارهای کتابهای تاریخی نیز مبادرت کرده بود.
از آن میان بخش ساسانیانِ کتاب هنری راولینسون را به فارسی برگرداند و با نام «تاریخ ساسانیان» در سال 1315ق به چاپ رساند. همچنین در همان سال با اخذ و اقتباس از چند اثر تحقیقی غربی کتابی به نام «تاریخ اسکندر کبیر» به نگارش درآورد. از نظر آموزگاری درس تاریخ و ترجمه و نگارش آثار تاریخی، برپایی مدرسه سیاسی نه تنها در زندگی علمی فروغی بلکه به طور کلی در تاریخ آموزش و پرورش ایران و بالاخص در تاریخ تاریخنویسی ایرانی، یک نقطه عطف بسیار مهم بود. مدرسه سیاسی که در سال 1317ق توسط میرزا حسن شیرالملک پیرنیا (مشیرالدوله بعدی) با پشتیبانی پدرش میرزا نصرالله مشیرالدوله نائینی وزیر خارجه وقت برپاشد، یک مدرسه عالی بود که هدف از برپایی آن تربیت نیروی انسانی مورد نیاز وزارت امورخارجه ایران بود. فروغی پدر و پسر یکی بعد از دیگری در سالهای بعد به ریاست مدرسه سیاسی برگزیده شدند اما آنچه که از نشر گفتار کنونی ما اهمیت دارد جایگاه فروغی پسر یعنی محمدعلی فروغی در مدرسه سیاسی به عنوان آموزگار و نیز به عنوان نویسنده کتابهای درسی بود.
یکی از مواردی که او در این مدرسه درس میداد تاریخ بود و هم او بود که با توجه به نیاز شاگردان آن مدرسه نخستین کتابهای درسی تاریخ را به نگارش درآورد که پارهای از آنها در همان سالها به چاپ رسیدند و در زمره کتابهای درسی رایج برای درس تاریخ درآمدند و در سالهای بعد نیز به مثابه الگویی برای نگارش این گونه کتب پیش روی نویسندگان بعدی قرار گرفتند و پارهای از آنها نیز به شکل دست نوشته باقی ماندند. این وجه از اهمیت کار فروغی پیش از این در مقالهای با عنوان «تاریخ نویسی درسی در ایران از دارالفنون تا برافتادن فرمانروایی قاجاریان» نوشته دکتر منصور صفت گل مورد توجه قرار گرفته است. نخستین کتاب درسی تاریخ در مدرسه سیاسی، کتابی بود که برپایه اثر شارل سینوبس مورخ نامدار فرانسوی سده 19م با عنوان «تاریخ ملل قدیمه مشرق» در سال 1317ق به چاپ رسید. پس از آن محمدعلی فروغی که طرحی برای نگارش یک دوره ابتدایی از تاریخ عالم ریخته بود، کتابی را با عنوان «تاریخ ایران» به عنوان جلد اول از آن طرح تألیف کرد که به انشای پدر او محمدحسین فروغی پرداخته شد و در سال 1317ق به چاپ رسید.
تاریخ ایران قدیم 1319ق، تاریخ مختصر دولت قدیم روم بر پایه تاریخ قدیم روم اثر سینوبوس 1327ق و دوره تاریخ مختصر ایران 1328ق، از جمله کتابهای دیگری بودند که در سالهای بعد به خامه فروغی به نگارش در آمده و انتشار یافتند و نیاز دانشجویان مدرسه علوم سیاسی را برای خواندن تاریخ ایران و جهان تا حدودی پاسخ میگفتند. در همین سالها فروغی بر پایه چند کتاب تحقیقی در خصوص تاریخ عرب و اسلام جزوهای نیز درباره مباحث تاریخ اسلام و مسلمین تدوین کرد. همچنین دو کتاب درباره تاریخ قرون وسطی و تاریخ جدید (1789-1453م) به عنوان جزوه درسی در سال 1337ق/ 1297ش تدوین کرد که به شکل دستنوشته باقی ماندند و به چاپ نرسیدند. در سال 1324 ق کتاب ابوالغازی بهادرخان با عنوان «شجره اتراک» توسط او ترجمه و چاپ شد.
تا اینجا یک جنبه اساسی و مهم از نقش و جایگاه و تأثیر فروغی در تاریخنگاری و تاریخنویسی جدید ایران آشکار شد. برای اینکه اهمیت مسأله بهتر و بیشتر آشکار شود، باید به این نکته اشاره کنیم که آموزش تاریخ به مثابه یک رشته مستقل از علم و معرفت، پدیدهای کاملاً جدید و از مقتضیات فکر و فرهنگ و زندگی مدرن است. پیش از عصر مدرن و به دیگر سخن پیش از پیدایش و چیرگی مدرنیته، تاریخ و آموزش تاریخ در هیچ یک از نهادهای آموزشی تمدنهای بشری از شرق گرفته تا غرب و از یونان و روم گرفته تا ایران و اسلام مورد توجه نبود یا نمیتوانست باشد. در جاهایی چون تمدن مسلمانان و در نهادهایی چون نظامیهها و ربع رشیدیها و حوزههای علمیه دینی اگر فلسفه تحریم و فیلسوف تکفیر میشد و تدریس و آموزش فلسفه کاری کافرانه و شیطانی تلقی میگردید، تاریخ تحقیر و به کلی نادیده گرفته میشد.
غزالی مدرس بزرگ نظامیه بغداد، خواندن تاریخ را کاری مکروه که باعث خسران و هدر دادن فرصت و وقت در زندگی ایمانی و مؤمنانه بود، تلقی میکرد. اگرچه استثناهایی چون ابن خلدون داشتیم که در حلقه درساش به عنوان فقیه مالکی به شاگردان از تاریخ نیز چیزهایی میگفت. اما قاعده کلی نادیده گرفتن تاریخ در مواد و برنامههای درسی نهادها و حوزههای علمی سنتی بود. پیش از آن، این قاعده در آکادمی افلاطون و لیسئوم ارسطو و مدارس روم و جاهای دیگر کاملاً حکمفرما بود. اهمیت یافتن آموزش تاریخ به مثابه یک ماده درسی و سپس به عنوان یک رشته مستقل به عصر جدید –از قرون 17 و 18م به بعد به تدریج و گام به گام- و به ویژه به سده 19 م که به «قرن تاریخ» معروف شد، بازمیگردد و در حقیقت به آن شرایط تاریخی چسبیده است که با پیدایش «دولت و ملت» و رشد ناسیونالیسم و برنامه «ملتسازی» مشخص میشود و در پیوند است. از اواسط سده 19م به این سو بود که تاریخ به مثابه یک رشته مستقل دانشگاهی کم کم در محافل آکادمیک غرب (اروپا و آمریکا) جا باز کرد و تاریخ حرفهای و آموزش رسمی و حرفهای و دانشگاهی تاریخ نیز از محصولات آن بود اگرچه همانگونه که اشاره شد، ریشهها و پیشینههای این پدیده به قرون 17 و 18م و به ویژه به عصر روشنگری برمیگردد و توضیح همه جزئیات و دقایق آن، بیرون از حد و حوصله این گفتار است.
در ایران و کشورهای شرقی و مسلمان نیز مسأله تاریخ و تاریخآموزی و به طور کلی آگاهی یا خودآگاهی تاریخ به رویارویی با روند سلطه طلبی نیروهای استعماری و جریان بیداری و نوگرایی و اصلاحطلبی برمیگردد. از اوایل دوره قاجار و سده 19م که جریان اصلاحات و تجددگرایی ایرانی آغاز شد و مرحله به مرحله پیش رفت و گسترش یافت، تاریخ نیز به مثابه یک منبع معرفتی مهم و ارزنده مورد توجه مصلحان و نوگرایان ایرانی قرار گرفت.
تاریخ از سویی میتوانست به پرسشهای آنان از علل و عوامل پیشرفت و اقتدار و نیرومندی اروپا و غرب و انحطاط و عقبماندگی و ضعف ایرانیان و مسلمانان و به طور کلی آسیا و شرق پاسخ گوید و هم از سوی دیگر میتوانست با یادآوری مفاخر و میراثهای درخشان تاریخ گذشته، خودباختگی و نومیدی در برابر نیروی بنیانکن غربی را چاره کند. همچنین در برنامه ملتسازی و استحکام بخشیدن به مبانی وحدت ملی تاریخ و آموزش آن چیزی بود که باید به طور جدی مورد توجه و تأکید قرار میگرفت. به همین سبب بود که ترجمه متون تاریخی در نهضت ترجمه ایران دوره قاجار و نزد مصلحانی چون عباس میرزا، قائم مقامها، امیرکبیر و... جایگاهی درخور داشت. ایرانیانی نیز که در آن روزگار به اروپا سفر میکردند بعضاً به جایگاه تاریخ و آموزش تاریخ در سرزمینهای غربی اشاره داشتند و گاه مثل میرزا صالح شیرازی، بخش مهمی از سفرنامههای خود را به شرح تاریخ ترقی کشورهای اروپایی اختصاص میدادند.
در سفرنامه میرزا صالح شیرازی، شرح تاریخ روسیه، انگلیس و عثمانی جایگاه مهمی را به خود اختصاص داده است و میرزا صالح به ویژه درباره انگلیس تأکید میکند که اگر به تفصیل از تاریخ انگلیس سخن میگوید به این سبب است که میخواهد راز ترقی انگلیسیان را دریابد. نواندیشان ایرانی عصر ناصری به بعد نیز هریک به درجات، به اهمیت تاریخ و خودآگاهی تاریخی در تربیت و بیداری ملت ایران تأکید داشتند. آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و به ویژه سیدجمالالدین اسدآبادی از نخستین منتقدان تاریخنگاری سنتی بودند که به انواع خرافات و موهومات آمیخته و تا حد قصهها و افسانههای کودکانه تنزل یافته بود. میرزا ملکمخان ناظمالدوله که در آثار و نوشتههای خود بارها و بارها ضعف یا نبود علوم انسانی و اجتماعی را از عمده علل و اسباب انحطاط و عقبماندگی ایرانیان و شرقیان عنوان میکرد، به تاریخ نیز توجه داشت و برای نمونه در قانون اساسی پیشنهادی که به ضمیمه «کتابچه غیبی یا دفتر تنظیمات» آورد، در فقره سوم قانون چهلویکم که ناظر بر اصلاح وضع تعلیم و تربیت بود «علوم تاریخی» را در کنار علوم دیگر در زمره موادی نشاند که باید در برنامههای درسی «مدارس فضلیه» (متوسطه) ایران گنجانده میشدند.
میزا آقاخان کرمانی نیز که از پیشگامان تاریخنگاری جدید ایرانی بود، در دیباچه کتاب «آئینه اسکندری» پس از انتقاد از عقبماندگی تاریخنگاری در ایران و آسیا و آمیختگی آن به خرافات و افسانهها، به پیدایش «حکمت تاریخ» (فلسفه تاریخ) در اروپا اشاره کرد که علم شناخت علل و عوامل ترقی و انحطاط دولتها و ملتها را در اختیار بشر قرار داده است. او میخواست تا با به کارگیری حکمت تاریخی، علل و عوامل انحطاط و عقبماندگی جامعه ایرانی را شناسایی کند و از این راه موجبات حرکت بیداری جامعه ایرانی را فراهم آورد. میرزا آقاخان تأکید میکرد که اگر خودآگاهی تاریخی در ملتی از میان برود، مرگ و نابودی او قطعی و حتمی خواهد بود و بالعکس چنانچه خودآگاهی در ملتی پدید آید و افزایش یابد، به جاده پیشرفت و تعالی خواهد افتاد. چنین اندیشههایی را به فراوانی و به انحاء و درجات گوناگون در آثار و گفتارها و نوشتههای بسیاری از نواندیشان و نوگرایان آن عصر مییابیم. فروغی نیز چه در آثار اولیه تاریخی خود و چه در پارهای از گفتارها و نوشتههای بعدیاش، از همین زاویه به معرفت تاریخی مینگرد و ضرورت و اهمیت آن را خاطرنشان میکند.
در مقدمهای که میرزا محمدحسین فروغی (ذکاء الملک اول) بر کتاب تاریخ ایران تألیف و ترجمه فرزند خود محمدعلی فروغی نوشته است، مینویسد: «...چون مملکت به علم تاریخ مجرب شود و مرد به تجربه، دانا و مهذب گردد یعنی تاریخ خزانه و انباری است از تجارب سلف و خانی گسترده برای تنعم خلف... بیست بلکه سی سال در خیال بودم که... ایران... را به درستی از این علم بهرهمند نمایم... در سالهای آخر بندهزاده محمدعلی را نیز در این کار نظری بود و به مناسبت همراهی مینمود تا چندی پیش عمارت مدرسه مبارکه خیریه که مخصوص اطفال فقرا و ایتام است... حرف تاریخ به میان آمد... به اقتضای وقت و حال تألیف منظور را بر گردن وی [محمدعلی فروغی] انداختم. اما شرح این مجموعه و... و تجارب یک عمر و سررشته کامل به بانگ بلند میگوید که مجمل را درست شرح دهد... اینک باید چند چیز را به خاطر داشت.
اول آنکه در این تاریخ مطلب بیسند و محض قول اصلاً و مطلقاً نیست آنچه نگاشته شده مأخذ صحیح دارد. دیگر به سبک مورخین قرون وسطی، تاریخ را فقط قصه و حکایت نپنداشتهایم... و عمده سعی ما این بوده که وضع تمدن و اخلاق و حالات و عادات مردم را در هر زمان با علت ترقی و تنزل و ظهور و زوال هر سلسله، ظاهر سازیم. به عبارت اخری به حکمت تاریخ بپردازیم.» نزد فروغی تاریخ مهمترین و اساسیترین رکن ملیت ملتها بود و عوامل دیگر از قبیل زبان، مذهب و حتی خاک و سرزمین، در برابر آن فرع به شمار میآمدند. از نظر او در روند بینالمللی شدن مناسبات ملتها و کشورها در عصر جدید، خودآگاهی ملی ملتها شرط بقا و استمرار و استقلال فرهنگی ملتها بود.
به همین سبب او در آثار و گفتارهای تاریخی و ادبی خود از آغاز تا انجام بر ضرورت تدوین روایت ملی از تاریخ مختصر ایران پای میفشرد و به قول مجتبا مینوی جمله نخست کتاب تاریخ مختصر ایران فروغی که میگفت: «مملکت ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بودهاند» نزد شاگردان مدرسه ضرب المثل شده بود. در روزگار جدید که پیرامون ایران، کشورها و ملتهای جدید در حال ظهور بودند او نگران آینده استقلال فرهنگی ایران بود و برآن بود که «باید کاری کرد که ملت ایران ملت شود.» اما در عین حال از گذشتهگرایی افراطی و تفاخر و غرور بیجا نسبت به تاریخ گذشته نیز گریزان بود.
در مقدمه بر خطابه بهرام گور تهمورس انگلساریا میگوید: «اقوام کهنسال اگر به تاریخ گذشته خود به این چشم نظر کنند که موجبات عجب و غرور و تکبر و تفاخر بیابند و به استخوان پوسیده نیاکان تکیه کرده برای خویش تن آسانی روا دارند. البته چندی نمیگذرد که ذلت دامنگیر ایشان میشود و نظر به عزتی که پیشینیان آنها داشتند تباهی روزگارشان بیشتر از مذلت اقوام گمنام بر عالمیان آشکار میشود. فرزند ناخلف شمرده میشوند و همهکس به زبان حال یا مقال به ایشان میگوید: گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل»
از نظر فروغی آگاهی تاریخی ایرانیان در تمام طول تاریخ یکی از عمده علل و اسباب استمرار و پایداری آنان در برابر انواع بحرانها و مصایب و بلایا بوده است و اهمیت فردوسی و کار بزرگ او در سرودن شاهنامه را از همین دریچه مینگرد و میگوید: «نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد، احیاء و ابقای تاریخ ملی ماست.» بهترین و مهمترین عامل اتفاق و اتحاد و همدلی یک جامعه، اشتراک در یادگارهای تاریخی گذشته است و «یکی از موجبات اهمیت تاریخ و تعلیم آن برای اقوام ملل این جهت است که وقتی تاریخ را خواندند، پی میبرند و بر میخوردند به آن وحدت و موجبات یگانگی که بین آنها هست.» در عین حال خودآگاهی تاریخی و تذکر دورههای درخشان گذشته، ایمان و امید و اطمینان را که شرط اول گام برداشتن در راه ترقی است در ملت پدید میآورد «... و حق این است که تاریخ ایران اقتضای آن دارد که از روی این نظر و بر این اساس با شرح و بسط تمام نگاشته شود تا از آغاز به انجام، آئینه عبرت و گنجینه حکمت گردد.»
نکته جالب و درخور أمل اینکه فروغی از خودباختگی در برابر غرب و تقلید افراطی شکایت میکند و یکی از سودمندیهای تاریخ و آگاهیهای تاریخی را این میداند که میتواند خودباختگی و فریفتگی در برابر بیگانگان را چاره سازد. در پیام به نمایشگاه صنعتی ایران در لنینگراد در سال 1314ش ضمن اشاره به ذوق و استعداد سرشار ایرانیان در هنر و صنعت میگوید: «بیان تاریخ صنعت ایرانیها از گنجایش یک مقاله بیرون است... در صنعت ایرانیها مثل همه ملل دیگر، دورههای ترقی و تنزل طی کردهاند. من جمله مائه سیزدهم هجری قمری برای ایرانیها یکی از دورههای انحطاط کلی در هر رشته از رشتههای امور زندگانی و تمدنی بوده است و این انحطاط البته به امور صنعتی هم عارض شده و تا چند سال پیش... آن انحطاط مداومت داشت. اگر بخواهیم وارد علل این انحطاط شویم باز مطالب طولانی میشود. البته اوضاع سیاسی این مملکت دخالت تامه در این امر داشته است لیکن از ذکر یک علت که به عقیده من بالاختصاص در انحطاط صنعتی ما تأثیر عظیم داشته است نمیتوانم خودداری کنم.
شک نیست که در هر مملکت و همه وقت صنعت مانند سایر متعلقات تمدن هم تحت نفوذ ملل خارجه واقع شده و هم به تعلقات ملل خارجه نفوذ و تأثیر بخشیده است. صنایع ایران هم از این قاعده مستثنی نبوده است... اما تأثیر تمدن اروپایی در صنعت ایرانی در مائه سیزدهم هجری و مخصوصاً نصف اول مائه چهاردهم امر عجیبی بوده چرا که علت بزرگ انحطاطی که به آن اشاره کردم، واقع شده است. این تأثیر که بر حسب ظاهر غیرمترقب میآید اگر درست در اطراف و جوانب امر دقت کنیم چندان مایه شگفتی نخواهد بود و خواهیم دانست که امری طبیعی بوده است به این معنی که مائه دوازدهم و سیزدهم هجری برای مملکت ما دوره اغتشاش و هرجومرج و بدبختی و جهل و ظلمت بود و در همان مدت ممالک اروپا رو به ترقی رفته، مراحل بزرگ در هر خط از خطوط زندگانی پیمودند و چون در اواخر مائه سیزدهم و اوایل مائه چهاردهم هجری... ایرانیها بغتتا چشم خود را به سوی مغرب زمین باز کردند و روشنایی ترقیات اروپا چنان چشمهای ایشان را خیره کرد که به قوای آنها یک نوع فلج عارض شد و به کلی از کار بازماندند.
البته اوضاع سیاسی و سایر مناسبات مملکت با ممالک اروپا که مایه ضعف و سستی ما بود نیز به این حالت مدد کرد و مدت چندین سال ایرانیها هرچه از اروپا بود حسن میدانستند و هرچه در مشرق زمین و مملکت خودشان میدیدند عیب تصور میکردند. این بود که در ارتباط ایران با اروپا در این دوره، آن تأثیر عجیب را بخشید که به جای اینکه در صنعت ایران تجدد و ترقی حاصل شود تنزل بلکه مرگ روی داد...» میبینیم که در انحطاطشناسیِ فروغی خودباختگی در برابر غرب، جایگاهی برجسته و بنیادی مییابد و اگر فقره فوق را در کنار فقره ذیل که سالها پیش از آن در کتاب تاریخ ایران چاپ 1317 ق درج شده است بخوانیم و معنی کنیم اهمیت بنیادین معرفت و آگاهی تاریخی در نگاه او و پدرش (ذکاء الملک اول) بهتر نمایان میشود.
در خاتمه کتاب یادشده که تألیف محمدعلی فروغی اما به نگارش و انشای پدر او محمدحسین فروغی است. چنین آمده است: «این کتاب دستورالعمل یا نمونهای است از شاهکارهای تتبع و تبحر وقت و زمان مشتمل بر حکمت تاریخ جهانی و تجارب فراوان. که اگر برادران عالی گوهر مدنظر گیرند و از مسطورات آن پند پذیرند باز به مقام اصلی و جایگاه اول رجعت نمایند و به استقامت از عهده کارهای خطیر برآیند... خیلی کارها میتوانستیم بکنیم و نکردیم و موقع آن گذشت، انشاءالله در این وهله آخری غفلت را کنار خواهیم گذاشت و برای آنکه هیچ حرف نگفته نداشته باشیم عرض میکنم تمدن جدید یا به عبارت اخری، تمدن فرنگی با دین منافات ندارد بلکه حالا دین اسلام به واسطه ضعف تمدن در انظار خارجه بیوقع و عظم شده و اگر دول اسلامی خدای نخواسته مضمحل شوند دین اسلام چگونه محفوظ میماند.
آخرالامر هر کس غیرت اسلامی دارد و عزت ایران را میخواهد باید بداند واجبتر از همه کارها این است که به زودی تمدن وقت در این مملکت منتشر گردد و مدار کارها، عدل و داد و حرف حسابی شود. تخم فضل و دانش بکارند و فاضل دانا به عمل آرند. گویندگان با خبر و نویسندگان با هنر که با شیپور طلاقت لسان کار نفخ صور کنند و مردهها را زنده و بلند نمایند و این منفعت عمومی است و برای احدی مضر نیست و البته ملتی که بیش از دو هزار سال در میان تمام ملل سرافراز بوده و با تقدم آبرو در عالم سر مینموده، راضی نخواهد شد که جزء وحشیان محسوب شود و دیگران به چشم حقارت در او بینند و در کارهای این جهان وی را از حساب خارج دانند و داشته را از دست دادن یا سر را دم کردن هنر نیست بلکه منتهای بیهنری است!»
اما چند کلامی نیز درباره پارهای اشارات مهم دیگر به مباحثی از علم و فلسفه تاریخ که در آثار فروغی بطور جسته گریخته مندرج است: یک نکته مهم اعتقاد و باورمندی عمیق و قاطع و آشکار فروغی به اندیشه ترقی و مفهوم تکامل –به ویژه به روایت داروینی آن- است که در بسیاری از نوشتهها و گفتارهایش مندرج است. بهترین سند و نمونه در این باره کتاب کوچک «اندیشههای دور و دراز» اوست که در سال 1306 ش در استانبول به چاپ رسیده است. در مقدمات آن کتاب فروغی از امکانات بالقوهای که در فن و صنعت نهفته است و پیشرفتهای بزرگ و دائمی بشر را در آینده نوید میدهد سخن میگوید، برای نمونه، از امکان اختراع کتابهای صوتی و امکان پیدایش آموزشهای از راه دور و بینیاز به مدرسه و معلم و...: «...فکر کنید که با ترقیات دائم علم و صنعت چه استبعاد دارد ورقه نازکی مانند کاغذ اختراع کنند که روی آن بتوان سخن را ثبت کرد؟»
نمیبینید همین گرامافون به چه سرعت تکمیل میشود؟... پس... چه مانعی دارد همچنانکه امروز نغمات را در گرامافون ضبط میکنند رسالات و مؤلفات را ثبت نمایند و به صورت طومار سینما یا اوراق کتاب درآورند و هرکس میخواهد کتابی مطالعه کند به جای اینکه به چشم میخواند به گوش بشنود؟... فکر میکنم بعد از آنکه تلفون بیسیم کامل و سهل و ارزان شد... لزوم نخواهد داشت متعلمین برای استماع درس معلمین در جای مخصوص... جمع شوند... در خانه خود میمانند و در موقع معین با تلفون بیان معلم را میشنوند... حتی ممکن است به وسیله تلگراف بیسیم عکس و صور را به شکل تلگرافی ارسال کنند که در آن صورت معلم نه تنها با تلفون بیانات خود را به متعلمین میشنواند بلکه حرکات و اشارات خود و تصاویر و اشکال را که باید ببینند میتواند به ایشان بنماید...» در بخش پایانی کتاب، فروغی به شرح فلسفه تکامل میپردازد و تأکید میکند که اعتقاد به آن با انکار صانع ملازمه ندارد.
نکته دیگر اشارات مکرر فروغی به تفاوت دانش تاریخ جدید با تاریخ کهنه و سنتی است. برای نمونه در سخنرانیای با عنوان «حقوق در ایران» که در سال 1315ش در دانشکده حقوق دانشگاه تهران ایراد کرد ضمن اشاره به رویدادهایی که در طول سی و هشت سالی که از تأسیس مدرسه سیاسی میگذرد در ایران و جهان روی داده و تحولی که در احوال و عادات و آداب مردم و طرز لباس پوشیدن و غذاخوردن و دیگر رفتارهای اجتماعیشان پدید آمده، قصههایی برای نمونه نقل میکند و سپس میگوید: «...تصور نفرمایید که این قصهها خارج از موضوع است اینها تاریخ است و تاریخ مفید همین است.
البته میدانید که امروز در تعلیم تاریخ بیشتر نظر دارند به چگونگی اموال و اخلاق و آداب و رسوم مردم و تفاوتهایی که به مرور زمان میکند و به جنگ و صلح و شرح زندگانی رجال کمتر اهمیت میدهند...» در ترجمه کتاب، گفتار در روش دکارت آنجا که دکارت به تاریخ و مورخان نقد وارد میکند، فروغی در پانوشت توضیح درخور توجه ذیل را میآورد و انتقاد دکارت را چنین توجیه میکند: «این سرزنش بیجا نبوده است زیرا که آن زمان تاریخ فقط نقل وقایعی بوده است راست یا دروغ و ناقص و بیشتر راجع به سلاطین و جنگهای آنها و چندان با قصه و افسانه تفاوتی نداشته است. لیکن امروز تاریخ گذشته از اینکه در صحت و سقم قضایا تحقیق عمیق میکند، اکتفا به محاربات و اعمال ملوک نکرده و کلید احوال اقوام و ملل و ترقی و تنزل آنها را از جهت علم و ادب و صنعت و تجارت و سیاست و دیانت و افکار و عادات و رسوم ظاهر میسازد و علل و اسباب و فلسفه آنها را جستجو میکند و میتوان گفت مجموعه و خلاصه کلید معلومات انسانی و مخصوصاً اساس سیاست مدن است.»
نزد فروغی علوم انسانی و اجتماعی ابزار اصلاح جامعه هستند و بزرگان و رهبران ملت میتوانند و باید با بهرهگیری از آنها زمینههای اصلاح و پیشرفت جامعه را فراهم آورند. وی در سخنرانیای که با عنوان «مردم شناسی چیست؟» انجام داده و در شماره 9 مجله آموزش و پرورش در آذرماه 1317 ش به چاپ رسیده است ضمن اشاره به ضرورت استفاده از مردمشناسی و دیگر علوم انسانی از قبیل تاریخ، جغرافیا، اقتصاد، حقوق، فلسفه، علم اجتماع و غیره، برای شناخت و دریافت جهت وحدت و انسجام جامعه و راه ترقی و تعالی و تکامل سریع آن و اصلاح عادات و آداب و اخلاق و عقاید مردم، این نکته مهم را نیز مورد اشاره قرار میدهد که از آنجا که موضوع همه این علوم انسان است، همکاری آنها با هم الزامی است. به عبارت دیگر او به ضرورت و فایده همکاریهای رشتههای علمی با هم در علوم انسانی توجه و تفطن یافته بود. همین معنی در شرحی که پیرامون فلسفه تحققی اگوست کنت در کتاب سیر حکمت در اروپا آورده نیز مندرج است آنجا که گوید: «علم مدنیت هم یک علم است که تاریخ و سیاست و اقتصاد و روانشناسی و غیر آنها فصول و ابواب آن است.»
اما یکی از مهمترین، ارزندهترین و با معنیترین اشارات فروغی به تفاوت فکر و دانش تاریخی جدید امروزی، با تلقی کهنه و سنتی از تاریخ آن است که در یکی از سخنرانیهای او با عنوان «موزه چیست و برای چیست؟» درج شده است. در آنجا فروغی توضیح میدهد که در قدیم تاریخ را همانگونه تلقی میکردند که قصه و افسانه را، تنها تفاوت این بود که تاریخ را راست و افسانه را دروغ میدانستند. مورخان نیز برای خوش آمد ارباب قدرت یا مردمان، تاریخ مینوشتند. «و فرضاً آن قسم که ادعا میکردند تاریخ برای عبرت و تنبیه بوده باشد. از این نوع تاریخدانی آنقدرها عبرت و تنبیه برای کسی دست نمیدهد. شاید بتوان گفت برای این مقصود خواندن کتاب گلستان و کلیله خیلی سودمندتر از روضه الصفا و حبیب السیر است.»
اما از حدود 200 سال پیش به این سو، دانستند که این نوع تاریخنویسی علم نیست. در عصر جدید به تحول و تکامل احوال بشر پی بردند و برخلاف قدما که گمان میکردند بشر از آغاز خلقت تا کنون به همین شکل و با همین حالات و اطوار کنونی بوده، دانشمندان عصر جدید پی بردند که آدمی از توحش به تدریج به تمدن و فرهنگ گراییده و هنوز نیز برای ترقی و کمال راه درازی در پیش دارد. «و چون این معنی را در نظر بگیریم یک اندازه به حل معمای جهان نزدیک میشویم.» و میدانیم وظیفه هر فرد و جماعتی این است که به ترقی و تکامل نوع بشر یاری برساند و ادای این وظیفه در گرو علم و معرفت به چرایی و چگونگی سیر تکاملی بشر است. «از این راه قواعد کلی به دست میآوریم تا بتوانیم در راهی که در آینده میپیماییم پیش پای خود را بهتر ببینیم. این علم است که امروز تاریخ نامیده میشود و به عبارت دیگر تاریخ سودمند تاریخ تمدن است.
یعنی بیان اینکه دانش و هنر و اوضاع زندگانی مردم چگونه ترقی کرده و میکند و البته تصدیق میفرمایید که این قسم تاریخ واقعاً علم است و ربطی به قصه و افسانه ندارد...» فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا در شرح آراء و اندیشههای منتسکیو، آگوست کنت، هربرت اسپنسر و هگل نیز اشارات مهمی به دیدگاههای فلسفی تاریخی آنان دارد و تأکید میکند که نزد اینان علل و عوامل رویدادهای تاریخی و پیشرفت و تکامل بشریت را باید در شرایط عینی زندگی زمینی و طبیعی او جستوجو کرد. جدای از آن نکته بامعنی و قابل تأمل اشارهای است که او به مردمگرایی مندرج در آثار اسپنسر درباره تاریخ آینده دارد و از آن چنین سخنانی گوید: «... مردم به جای اینکه در هر مورد منتظر باشند که از غیب خبر برسد در امور به تحقیق از علت و معلول میپردازند، تاریخ به جای اینکه سرگذشت امرا و جنگجویان باشد، بیان رفتار و کردار مردم و شرح اختراعات جدید و افکار تازه خواهد بود، از عالم اجبار به عالم اختیار خواهیم رفت و دانسته خواهد شد که مردم برای دولتها آفریده نشدهاند بلکه دولتها برای مردم تشکیل میشود لیکن امروز از این مرحله دوریم و تا وقتی دول اروپا کشورهایی را که در تمدن از آنها پستترند میان خود تقسیم و تملک میکنند و اعتنایی به حقوق مردم آن کشورها ندارند، امید وصول به آن مقام ضعیف است.»
امیدوارم نقل این نمونهها در نوشته شتابزده حاضر، تا حدودی روشن کرده باشد که فروغی در پیدایش و گسترش تاریخنگری و تاریخنگاری جدید در ایران چه نقشی و چگونه اثری داشته است.
http://www.mehrnameh.ir/article/3119/%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D9%8A-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%8A-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%AE%D9%8A-%D8%A7%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%AD%D8%AB%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D8%A3%D8%AB%D9%8A%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%AE%E2%80%8C%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%8A-%D8%AC%D8%AF%D9%8A%D8%AF
دغدغهی زبانِ فارسی
هرمز همایونپور
دوستان این گرامینامه که وجودش در شرایط کنونی نعمتی است بزرگ، لابد به این مناسبت از من خواستهاند درباره مرحوم ذکاءالملک فروغی بنویسم که امسال در خدمت شادروان ایرج افشار کتابی درباره آثار سیاسی فروغی منتشر کردیم («سیاستنامه ذکاءالملک». انتشارات کتاب روشن، چاپهای اول و دوم 1390). امر این دوستان را با کمال میل و اشتیاق اطاعت کردم. چون همانطور که در مقدمه آن کتاب نوشتهام، هر کاری را درباره مرحوم فروغی نوعی ادای دین اخلاقی میدانم و از آن احساس سبکی و راحتی وجدان میکنم و گمان دارم که نوعی جبران مافات است و شاید گناهم را که در ایام نوجوانی و جوانی، بر اثر تلقینات و تبلیغات سوء جماعتی «خاص»، نسبت به جمعی از دولتمردان خدمتگزار و ایراندوست بدبین شده و آنان را عامل بیگانه و خائن به مملکت میپنداشتم، تا اندازهای پاک کند. در همین آغاز، باز تکرار میکنم که به تفکر سیاسی و جهانبینی فروغی و رجال امثال او کاری ندارم. ضمن محترم دانستن عقاید مختلف، در این قسمت جای اختلافنظر باز است.
توجه من عمدتاً به وجوه فرهنگی- اجتماعی و خدمات این رجال در این زمینهها معطوف است. به گمان من، حتی اگر فروغی در مرحلهای دچار خطای سیاسی شده و تصمیمی نادرست گرفته باشد، موجه نیست که خدمات مسلم او را در سایر زمینهها انکار کنیم. مگر زندگی بزرگان جوامع دیگر یکسره پاک و منزه و عاری از هرگونه خطا و گام ناصواب بوده که اینچنین آنان را بزرگ میدارند و در مقالات و کتابها و تاریخنامههای خود با ستایش از آنها یاد میکنند؟ روشن و مسلم است که نه.
اما هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. مارشال پتن در جنگ دوم رسماً با نازیهای اشغالگر همکاری کرد و در رأس دولت دستنشانده آنها نشست (که البته نیت او نه جاه و مال و مقام که حفظ موجودیت فرانسه تا جای ممکن بود)، اما پس از جنگ، ژنرال دوگل که عوامل دولت ویشی اگر دستشان به او رسیده بود کلکش را کنده بودند، با آنکه دادگاه هم حکم به خیانت و مجازات اعدام مارشال پتن داده بود، به خاطر خدمات پتن در جنگ اول، او را عفو کرد. امیدوارم این مثال گویا، تأییدکننده عرضم باشد و دیگر به ذکر نمونهها و مثالهای مشابه و بیشمار دیگر نیازی نباشد. باری، فرمودند که درباره فروغی و زبان فارسی بنویسم. با آنکه در این زمینه آگاهی چندانی ندارم و بیتردید استادان مسلمی داریم که بسیار بهتر و جامعتر از من مینویسند، به خاطر همان ادای دین و راحتی وجدان، از فرصت پیش آمده استقبال میکنم و مختصری مینویسم.
فروغی و زبان فارسی
بار اول سالها پیش بود که با دغدغه زبان فارسی، با محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) برخورد کردم. به گمانم در مجله آینده بود که متن بخشنامهای را دیدم که مرحوم فروغی در یکی از ادوار تصدی وزارت مالیه (دارایی کنونی) به ادارات و دوایر تابع آن وزارت صادر کرده بود (فروغی از سال 1290 تا 1304 شمسی جمعاً 4 بار در کابینههای مختلف وزیر مالیه شد). او در آن بخشنامه تذکر داده بود که چون «این اوقات بعضی اصطلاحات جدید میان نویسندگان شایع شده که با طبع زبان فارسی و فصاحت منافی است.... لازم است ادارات وزارت مالیه از استعمال آنها احتراز کنند و از این جهت از فاسد شدن و تغییر شکل بیجا یافتن زبان فارسی جلوگیری نمایند.» و بعد، ضمن ذکر نمونههایی از نثرهای «بیجا تغییر شکل یافته»، اخطار داده بود که «بعدها اگر این قسم عبارات در مراسلات دیدم امضا نخواهم کرد.»
بعدها از این گونه تلاشهای مرحوم فروغی برای پیراستن زبان و خط فارسی نمونههای بسیار دیدم. از جمله، در تجدید چاپ «نامه فرهنگستان»، که در خرداد 1329 منتشر شده بود به «بعضی معادلها که ممکن است به جای پارهای از ترکیبات عربی اختیار شود» برخورد کردم (ص 706). برای مثال، به جای علی ای حال: به هر حال، در هر حال، در هر صورت؛ به جای فی حد ذاته: به خودی خود؛ به جای کما اینکه: مثل اینکه، به طوری که، چنانکه و ...
اما کار اصلی محمدعلی فروغی در حوزه زبان فارسی از این حدود تجاوز میکرد. چنانکه میدانیم، او در زمینههای علم اقتصاد، فلسفه و تصحیح انتقادی متون کلاسیک ادب فارسی از دانشمدان ایرانی پیشگام بود. «سیر حکمت در اروپا» (سه جلد، 1320- 1310) که هنوز هم برای اهل حکمت و فلسفه آموزنده و قابل استفاده است، فلسفه غرب را از یونان باستان تا دنیای معاصر با زبانی پاک و روشن و ساده به فارسیزبانان معرفی کرد.
فقط به یک نمونه از نثر دلپذیر و گویای او در این کتاب اشاره میکنم: «اگر فصلهای پیشین این کتاب را به درستی مطالعه فرموده باشید، برخوردهاید به اینکه درآغاز امر چون متفکران در امور عالم تأمل و در وجود موجودات جهان نظر کردند و حرکات و تغییر و تبدیل دائمی آنها را دیدند، کمکم متوجه شدند که این تغییر و حرکت دائمی بیقاعده و بینظام نیست و رابطه علت و معلولی در کار هست؛ در عین اینکه هیچ چیز و هیچ حالت، ثابت و پایدار نیست، دوام و بقایی هم در کار هست؛ و نیز در عین اینکه موجودات بسیار، بلکه بیشمارند، از وحدت و یگانگی هم نمیتوان غافل شد...» (فصل 14، زندگی و آثار لایبنیتس).
به قول یکی از نویسندگان و ویراستاران «امروز که واژهنامههای فلسفی فراوان دمِ دست داریم، شاید بیدرنگ درنیابیم که مرحوم فروغی برای برگرداندن صدها اصطلاح و مفهوم و مضمون فلسفیِ فرنگی به فارسی چه مشکلها داشته و چه رنجها برده است.» (از پیشگفتار امیر جلال الدین اعلم بر تصحیح و تحشیة یکی از چاپهای «سیر حکمت در اروپا»، انتشارات نیلوفر، 1375). چرا از این بابت راه دور برویم. کافی است نثر فروغی را در کتاب مزبور یا بسیاری از کتابهای فلسفی کنونی، اعم از تألیف و ترجمه، مقایسه کنید تا به حکمت سخنهای اعلم پی ببرید. استادی صاحبنظر در فلسفه غرب و اسلامی داشتیم به نام دکتر منوچهر بزرگمهر که چندین سال بعد از «سیر حکمت در اروپا» در مجلة سخن و نیز در چندین کتاب به شناساندن فلسفة غرب به فارسی زبانان همت گماشت.
از او، که روانش شاد باشد و خیلی به ما آموخت، یاد میکنم که خدای ناکرده به زندهها برنخورد. اگر آثار او را با نوشتههای فروغی بسنجید، به آسانی و روشنی در خواهید یافت که در اینجا چه میخواهم عرض کنم. از میان مترجمان کنونی کتابهای فلسفی شاید فقط عزتالله خان فولادوند و چند تن دیگر باشند که آثارشان را بتوان خواند و درک کرد و لذت برد. «سیر حکمت» مربوط به هفتاد، هشتاد سال پیش است. اما مرحوم فروغی کتابی دارد که سابقهاش به حدود 110 سال پیش باز میگردد: «اصول علم ثروت، یعنی اکونومی پلیتیک، ترجمه و نگارش میرزا محمدعلی خان بن ذکاءالملک، مخصوص مدرسة مبارکة علوم سیاسی، سنة 1323 هجری.»
اقتصاد، رشتهای بود که در آن زمان از حکمت و فلسفه غرب هم در ایران ناشناختهتر بود. چه سندی از این گویاتر که واژه «اقتصاد»، در معنایِ علمی که امروز میشناسیم، حتی در کتابهای فارسی وجود نداشت؛ و از همین رو بود که اولین کتاب علم اقتصاد را در ایران که مرحوم فروغی ترجمه و نگارش کرد، به نام «اصول علم ثروت ملل» خواند. وی در آخر دیباچه این کتابش چنین نوشت: «میرزا محمدعلی خان اطاعت امر نموده این کتاب را به عبارتی سهل و ساده که از اشکال دور و به فهم نزدیک باشد ترجمه کرده، ساخت و بپرداخت.»
آری، «به عبارتی سهل و ساده که از اشکال دور و به فهم نزدیک باشد»، یعنی مرحوم فروغی از همان زمانهای دور به اینکه آثارش «از اشکال دور و به فهم نزدیک باشد» توجه داشت، و «مطالب را موجز یعنی به لفظ اندک و معنی بسیار» مینوشت. رمز توفیق فروغی در این بود که علاوه بر آموختن فرهنگ و ادب و علوم اروپایی و آشنایی با شیوه کار (متدولوژی) اروپاییان، از ادب و فرهنگ فارسی بهرهای ژرف و توشهای پرمایه داشت؛ بنابراین، نثرش استوار، رسا، خوشآهنگ و دلنشین بود.
نکته جالبنظر دیگر اینکه فروغی خود به دشواری کارش در ترجمه و نگارش کتابهایش آگاه بود، چنانکه در دیباچة کتابِ پیشگامانه و مهم دیگری که نوشت و چاپ سنگی آن در 1325 قمری منتشر شد فروتنانه نوشت: «چون این اولین کتابی است که در این موضوع نوشته میشود البته در ترتیب نگارش و بیان مسائل و ترجمة اصطلاحات و غیره نواقصی خواهد ماند و مثل سایر کارها در بدو امر کمال و تکمیل آن متصور نمیباشد.»
(«حقوق اساسی یا آداب مشروطیت دول». تأکیدها در همهجا از ماست). و در دنباله، «از صاحبان دانش و آگاهی» درخواست میکند «هرجا به نقص و قصوری برخوردند ما را مطلع سازند تا به رفع آن مبادرت نماییم و از آن خیرخواهان، شاکر و ممنون شویم و از اظهار آن نیز چیزی فروگذار نکنیم.» نمونة نمایان اخلاق و انصاف در هر کار علمی و تألیف و ترجمه و این که از ذکر نام و کیفیت مشارکتکنندگان و تذکردهندگانِ موارد نقص و کمبود کوتاهی نخواهد شد. برای نشان دادن و اثبات دغدغهای که فروغی نسبت به زبان فارسی و پیشرفت کمی و کیفی آن داشت، از همین چند کتابی که نام بردیم میتوان مثالها و نمونههای بسیار آورد و صفحاتی حجیم به آنها اختصاص داد- و ضرورتی ندارد که به آثار دیگر او و بهخصوص متونی از کلاسیکهای فارسی و شاعران نامدار ایرانی که یا تصحیح کرد یا تلخیص (مثل منتخب شاهنامه، کلیات سعدی، رباعیات خیام، زبده دیوان حافظ و ...) اشاره شود؛ به ویژه که بیشتر خوانندگان با آنها آشنا و مأنوساند. فقط دلم نمیآید از این اظهارنظر استاد مجتبی مینوی درباره ترجمة «شفا»ی ابنسینا بگذرم: «کوتا کس دیگری بیاید و کار ترجمة [1316] «شفا»ی ابنسینا را به همان شیوایی به پایان برساند.» (دکتر باقر عاملی، «ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320»، فصل 8، مقالات دیگران درباره فروغی، انتشارات علمی، 1367).
اوج دغدغه و دلبستگی فروغی را در زمانی میبینیم که پس از برکناری از ریاست وزرایی و ریاست فرهنگستان (اول)، که همزمان هر دو سِمت را داشت، «همین که احساس کرد آن مؤسسه به تدریج از وظایف اصلی خود منحرف میشود و حتی در امر انتخاب معادل برای الفاظ عربی و فرنگی غالباً برخلاف اصول و قواعد صحیح عمل میکند (همان، مقالة دکتر رعدی آذرخشی). نامهای مفصل به نام «پیام من به فرهنگستان» مینویسد (1315) و به سهم خود دلسوزانه میکوشد تا حد امکان از آن وضع و انحراف جلوگیری کند- و این در زمانی بود که مغضوب رضاشاه شده و خانهنشین گشته بود. در هر کدام از این آثار، چه تألیف و ترجمه و چه تصحیح و تلخیص، معادلها و برابر نهادهها و واژههای فارسی که مرحوم فروغی وضع کرده است (از جمله در «آیین سخنوری») به قول مرحوم مینوی «از ابتدا تا انتها به نثر بسیار ساده و پخته و فصیح و زیبای فروغی نوشته شده است.» (همان) چه بسیار معادلهای رسا و دلاویزی که یادگار ذوق او و همکارانش در فرهنگستان اول و دانشگاه تهران و وزارت فرهنگ است، به زمان تصدی مرحومان دکتر سیاسی و علیاصغر حکمت.
وقت خوانندگان را با ذکر این برابر نهادهها که اکنون همه اصحاب نظر از آنها آگاهاند و مردم عادی در گفتوگوهای روزمره خود به صورتی خیلی عادی و طبیعی از آنها استفاده میکنند نمیگیرم (برای مثال، واژههایی چون دادگستری، دادیار، بازپرس، یا دانشگاه، دانشکده، دانشجو و ...) اما در اینجا مایلم بر دو موضوع و نقش فروغی در آنها تأکید کنم که به گمانم در حفظ هستی و بقای زبان و ادب فارسی احتمالاً از اهمیتی همتراز یا حتی فراتر از واژهسازی و نوشتن کتابهای پیشگام در حوزههای فلسفه و ادبیات و علوم انسانی برخوردارند.
دو مشارکت حیاتی
خوانندگان آگاهاند که همزمان و همگام با ورود تجدد و مدرنیسم در دوره قبل از انقلاب مشروطیت و به ویژه بعد از آن، در ایران نیز نظیر عثمانی- ترکیه، ورود این تجدد با برآمدن احساسات قومی و ناسیونالیستی همراه شد. این احساسات، از سویی، سیری در جهت پالایش خط و زبان از عربی داشت که به هر حال از هزار سال پیش با فارسی تداخل کرده و در خط، جایگزین خط قدیمی ایرانیان شده بود. بر این پایه، گروهی معتقد بودند که فارسی سره و خالص را باید جانشین لغات و اصطلاحات دخیل از زبان عربی کرد و از سویی دیگر، گروههایی بر این باور بودند که الفبا و خط فارسی باید یکسره عوض شود و الفبای غربی (همراه با همسازی و انطباق با خصوصیات الفبا و خط فارسی) جایگزین آن گردد.
این دو گرایش در دورههایی روز به روز تقویت میشد و رسالات و مقالاتی متعدد در توجیه ضرورت آنها به طبع و نشر میرسید. الگوی غالب در این زمینه، تجربه ترکها در ایام زمامداری کمال آتاتورک و بعد از آن بود و به ترقیات مفروضی که از این جهات نصیب ترکها شده بود استناد میشد (این گرایشها کم و بیش هنوز هم در ایران وجود دارد ولی از شدت و حدت آنها بسیار کاسته شده است). در اینجا نمیخواهم نسبت به درستی یا نادرستی این مقولات بحث کنم، چون صلاحیت آن را هم ندارم. قصدم بازگو کردن نقشی است که مرحوم فروغی (البته با یاری صاحب نظرانی دیگر مثل شادروان دکتر محمود افشار یزدی) در بیاعتبار کردن گرایشهای فوق و پاسداری از اعتبار و سرزندگی زبان و خط فارسی بازی کرد.
در مورد اول، یعنی فارسی سرهنویسی، فروغی برای بیان مخالفت خود با این گرایش، در سخنانی خطاب به سومین دوره فارغالتحصیلان کالج آمریکایی در سال 1333 قمری، چنین گفت: «جمعیتی به این خیال افتاده و سعی میکنند الفاظ عربی را از زبان ما بیرون کرده فارسی صرف را رواج دهند، غافل از اینکه این کار ممکن نیست، مگر اینکه دایرة تعبیر و بیان خودمان را تنگ و محدود کنیم. زیرا بسیاری از معانی هست که الفاظ فارسی نداشته یا اگر داشته از میان رفته و بسیاری دیگر هست که امروز فارسی آن از عربی غریبتر و وحشیتر است و استعمال آنها جز اینکه عبارت را غیرمفهوم کند و از فصاحت بیندازد ثمری ندارد. و بعد در همان مقاله، با روش و طبع معتدل و منطقی خود، این طور ادامه میدهد:
... استعمال الفاظ عربی در صورتی که شایع و رایج شده و همه کس میفهمد چه ضرری دارد. مقصود از استعمال الفاظ ادای معانی است به طوری که طرف مقابل بفهمد و به گوش هم خوشآیند باشد. کدام زبان است که کلمات خارجی در آن داخل نشده باشد. زبان انگلیسی را ملاحظه کنید اقلاً نصف الفاظ آن خارجی است. زبان فرانسه اساساً خارجی است، یعنی اصلاً تحریفی است از زبان لاتینی که رومی قدیم باشد. به علاوه، در همین حال، باز الفاظ خارجی از انگلیسی و فارسی و عربی و غیره در آن بسیار است.
و به دنبال آن میرسد به بعضی بیانات و استدلالهای حکیمانه که طرفداران فارسی سره احتمالاً کمتر به آنها توجه داشتهاند: «اختلاط السنه با هم نتیجه اختلاط اقوام و ملل است، هیچ علاج ندارد، مضر هم نیست، بلکه نافع است و الباب توسعة زبان میشود. و نکته لطیف اینکه زبان فارسی امروز همین زبان مخلوط به عربی است که از دیرگاهی در ایران متداول شده و فصحای ما خیالات و افکار خود را با این زبان ادا نموده و آن را ورزیده و پخته کردهاند و حالا برای تعبیر همه قسم فکر و خیالی مستعد شده است. چه حاجت که تازه زحمت بکشیم و زبان جدیدی برای خود اختراع کنیم و سالها بلکه قرنها آن را بورزیم تا پخته شود و عاقبت هم معلوم نیست چه نتیجه خواهیم گرفت.»
در تأیید این استدلال فروغی میتوان به پیشرفتی که زبان فارسی در طول سی، چهل سال اخیر از طریق وضع برابر نهادهها و اصطلاحات جدید پیدا کرده، به صورتی که در قیاس با گذشته اکنون توانایی بس بیشتری برای بیان و تفهیم موضوعها یافته و در این راه تقریباً خود بسنده شده است، اشاره کرد و این مسیری است که روزمره ادامه دارد و راه بهبود و تکامل میپوید.
و اما در مورد دوم، یعنی تغییر یکسره الفبا و خط فارسی و نه اصلاح و تکمیل و رفع پارهای نواقص کمابیش نمایان آن، فروغی با استناد به تاریخ پرشکوه ادب فارسی باورهایی دارد که احتمالاً در این بیان نامی از او خلاصه میشود: «حفظ هویت ایران و ایرانی مشروط به حفظ زبان- و خط فارسی- است.»
در این حوزه، استدلال اصلی فروغی بر پایه دلبستگی او به فرهنگ و تمدن و ادبیات ریشهدار و تاریخی ایرانی و فارسی است. اگر بعضی ملتها توانستند الفبای خود را با راحتی و سرعت نسبی با الفبای لاتینی عوض کنند به این دلیل بود که به زبان و خط خود ادبیات غنی و ریشهداری نداشتند. هرچه داشتند عمدتاً یا فارسی بود یا عربی. و تازه بعد چه اتفاقی افتاد؟ الفبا و خط را عوض کردند، اما سواد و حافظه ادبی تاریخی را از قوم خود، بهخصوص از نسلهای جوان آن، سلب کردند. مولوی را از آن خود میدانند و همه ساله مراسمی باشکوه به یاد او در قونیه برپا میکنند ولی آثار او را نمیتوانند بخوانند. علاوه بر مراسم سماع و غیره در آرامگاه مولوی در قونیه که صدها هزار توریست را همه ساله به خود جذب میکند، کتیبههای مساجد و بناهای زیبا و تاریخی آنها نیز اسباب اعتبار و آبروی فرهنگ و تمدنشان در سراسر دنیاست اما افسوس که اندکی از مردمان آن دیار توانایی خواندن و فهم آن کتیبهها یا آثار مکتوبِ باقیمانده از گذشته را دارند. مردم آنجا تا حدود زیادی بیهویت تاریخی شدهاند.
ادای اروپاییها را در آوردن هم نتوانسته است واقعاً برای آنان هویتی روشن و قابل شناخت فراهم کند؛ سرچشمه بسیاری از دشواریها و سردرگمیها و تضادهای داخلی و منطقهای آنها احتمالاً همین موضوع است. فروغی مینویسد تغییر الفبا و خط: «یک نتیجه مسلم دارد و آن این است که آثار ادبی حالیه ما و آن همه گوهرهای گرانبها که اجداد ما برای ما به میراث گذاشتهاند متروک و برای آیندگان در حکم آثار ادبی یونان و روم قدیم خواهد شد...» نتیجهای که فروغی با ذهن وقاد و نقاد خود از این بحث میگیرد چنین است: «کسانی که میخواهند اسباب تکمیل و ترقی ادبیات ما را فراهم کنند، هیچ لازم نیست مردم را در خط تغییر زبان بیندازند. بهترین زبان برای ما زبان حافظ و سعدی است... که به قدر کفایت برای ادای همه قسم فکر و خیالی وسعت دارد.»
و چون ذاتاً معلم است، راه چاره را هم تا حد ممکن میآموزد:
«... بهتر است که صاحبان طبع و ذوق را راهنمایی کنیم و اسباب برای ایشان فراهم بیاوریم تا اولاً در گفتههای فصحای فارسیزبان تتبع کامل نمایند. ثانیاً ادبیات عربی را که منشأ و مایه ادبیات فارسی بوده است [«زیرا که آثار ادبی قبل از اسلام متأسفانه از بین رفته است»] فرا گیرند و آن را تحقیر نشمارند. ثالثاً از معلومات جدید بهره گرفته و با السنة اروپایی نیز آشنا شوند و لااقل در ادبیات یکی از اقوام معتبر اروپا تتبع نمایند نه اینکه به نظر اجمالی اکتفا کنند. با جمع بودن شرایط مذکور هرگاه ذوق سلیم و سلیقة مستقیم و قوة فصاحت و بلاغت در کسی باشد، تکلیف خود را در شعر گفتن یا نثر نوشتن خواهد دانست.»
برگرفته از سخنرانی «زبان و ادبیات فارسی»، 1333 قمری
و چه بهتر که ما نیز به پیروی از آن ادیب خوشفکر و صاحبنظر برداشت ناچیز خود را با توسل به حافظ بزرگ به پایان بریم:
عشق و شباب و رندی مجموعة مرادست
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
http://www.mehrnameh.ir/article/3115/%D8%AF%D8%BA%D8%AF%D8%BA%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%90-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%8A
این راه رفته...
کوروش کمالی سروستانی
فروغی دلبسته زبان و ادب فارسی بود. ترجمههای روان از کتابهای مختلف به ویژه «سیر حکمت در اروپا» و نیز تصحیح برخی از متون کلاسیک ادب فارسی از جمله کلیات سعدی، گزیده شاهنامه فردوسی، منتخب حافظ و مجموعه رباعیات خیام، مخزنالاسرار نظامی و نیز تأسیس فرهنگستان ایران مؤید این مدعاست. غلامعلی رعدی آذرخشی در این باره مینویسد: «فروغی فرهنگستان را به قصد جلوگیری از اقدامات خودسرانه و شتابآلود چند تن از معتقدان متعصب فارسیِ سره که در دستگاههای دولتی نفوذ داشتند، ایجاد کرد». (اتحاد، 1378: 68).
سعید نفیسی و علیاصغر خان حکمت در خاطرات خود این امر را تأیید کردهاند و فروغی نیز در نامه مفصلی که با نام «پیام من به فرهنگستان» نوشت، به کسانی که به سبب ندانستن زبان عربی یا دشمنی با آن تیشه به ریشه زبان فارسی میزنند، اندرز میدهد (مصاحب، 1356: ج 2، 1887).
رعدی آذرخشی در همین رابطه خاطرهای را نقل میکند و مینویسد: «به یاد دارم که در سال 1314 دو تن از اعضای افراطی فرهنگستان در یکی از جلسات اصرار داشتند که یک کلمه ثقیل و نامأنوس زبان اوستایی به عنوان معادل یک کلمه عربی رایج و ساده مستعمل در فارسی پذیرفته شود. مرحوم عبدالعظیم قریب با این پیشنهاد مخالف بود و میگفت: اولاً این کلمه عربی هزار سال است که در فار سی وارد و معمول شده و جزء دارایی زبان ماست، ثانیاً زبان اوستایی مرده و متروک شده و کلمات آن با کلمات فارسی امروزی هماهنگی ندارد. دو عضو افراطی از این بیان مرحوم قریب برآشفتند و غوغایی به راهانداختند و گفتند شما حق ندارید که به زبان اوستایی که زبان مقدس نیاکان ماست، اهانت کنید و آن را زبانی مرده بخوانید.
در این اثنا مرحوم فروغی که رئیس جلسه بود، بیآنکه یکی از دو طرف بحث را مستقیماً مورد حمایت یا ملامت قرار دهد، ناگهان رشته سخن را به دست گرفت و با متانت تمام از فرد فرد حضار پرسید: آیا پدر او مرحوم محمدحسین فروغی را میشناختند یا نام او را شنیدهاید؟ یکایک اعضای فرهنگستان جواب مثبت دادند و هر کدام شرحی درباره فضایل محمدحسین فروغی بیان کردند. آنگاه مرحوم محمدعلی فروغی گفت: آقایان به شهادت همه شما پدر من مردی دانشمند و ارجمند بوده و من به فرزندی او مفتخرم. با این وصف اگر همه شما به من بگویید که پدرت مرده است، من حق ندارم از شما برنجم، زیرا مسلّم است که پدرم مرده است. زبان اوستایی هم درست است که زبان مقدس نیاکان ما بوده است، ولی چه میتوان کرد، آن زبان هم مرده و متروک شده و انصاف نیست که ما به کسی که این حقیقت واضح را اعلام میکند، بتازیم و در وطنپرستی او تردید روا داریم. این بیان شیوا و این استدلال سقراطیِ فروغی مانند آبی که بر آتش ریخته شود، جلسه را به حال عادی درآورد و بحث در محیطی آرام و دور از هیاهو ادامه یافت. (عاقلی، 1367: 293ـ294).
فروغی این دغدغه را در سخنرانی برای سومین دوره فارغالتحصیلی کالج آمریکایی نیز اینگونه بیان میکند: «مثلاً جمعیتی به این خیال افتاده و سعی میکنند الفاظ عربی را از زبان ما بیرون کرده، فارسی صرف را رواج بدهند، غافل از اینکه این کار ممکن نیست. مگر اینکه دایره تعبیر و بیان خودمان را تنگ و محدود کنیم. زیرا بسیاری از معانی هست که الفاظ فارسی نداشته یا اگر داشته، از میان رفته و بسیاری دیگر هست که امروز فارسی آن از عربی غریبتر و وحشیتر است و استعمال آنها جز اینکه عبارت را غیرمفهوم میکند و از فصاحت بیندازد ثمری ندارد». (افشار، همایونپور، 1389: 259).
سالهای 1314 تا 1320 دوران طلایی زندگی فرهنگی و ادبی محمدعلی فروغی و سالهای خانهنشینی و دوری او از دنیای سیاست بود. سالهایی که «فرهنگستان ایران» را بنیاد گذاشت. واژههای گوناگونی ساخته شد و آثار ماندگار فروغی منتشر شد. استاد حبیب یغمایی درباره این دوران مینویسد: «من از سال 1312 تا هنگام وفات فروغی که در ششم آذرماه 1321 اتفاق افتاد، همه روز صبحها و عصرها و گاهی تا پاسی از شب گذشته در خدمتش بودم... مصاحبتی که به طور متوسط کمتر از ده، دوازده ساعت نبود».
در همین ایام، برای یافتن نسخهای تازه از کلیات سعدی یا گلستان و بوستان عصای خود را بر دوش مینهاد، ملایم راه میسپرد و همراه با حبیب یغمایی در خانه بزرگانی چون دکتر لقمانالدوله و شاهزاده افسر، نسخهها را برانداز میکرد و آنچه را میپسندید، به امانت میبرد تا در کنار نسخههای لردگرینوی انگلیسی (که در سال 720هـ. کتابت شده)، کتابخانه ملک، کتابخانه هند در لندن، کتابخانه پاریس، کتابخانه سلطنتی و نیز نسخ خطی بدیعالزمان، صادق انصاری، مجدالدین انصاری، امیر خیری و نسخههای چاپی هند و اروپا و تبریز و تهران منبعی باشد برای تصحیح کلیات سعدی.
اگرچه فروغی با آثار سعدی از کودکی و جوانی آشنایی داشت، ولی شاید اهمیّت و جایگاه او را در سال 1306 که رئیس هیأت نمایندگی ایران در جامعه ملل و چندی هم رئیس دورهای آن سازمان بود، بیشتر دریافت. در خاطرات او آمده است که: «در مجمع اتفاق ملل، یکی از نمایندگان در کنار من نشسته بود و از من سؤال کرد نماینده چه کشوری هستید؟ هرچه سعی کردم ایران را، پرس را، به او بشناسانم، نتیجه نبخشید. عاقبت خودش گفت شاید آن مملکتی که سعدی از آنجاست، شاعری که گفته بنیآدم اعضای یکدیگرند. او سعدی را میشناخت، اما ایران را نمیشناخت» (عاقلی، 1367: 308).
و پس از آن بود که سخنرانی افتتاحیه جلسهای را که ریاست آن را در جامعه ملل به عهده داشت، با همین بیت سعدی آغاز کرد.
فروغی این نکته را در سخنرانییی که در مهرماه 1308 در سفارت ایران در پاریس ایراد کرد نیز مورد تأکید قرار داد و خاطره دیگری را اینگونه نقل میکند: «در همین سپتامبر گذشته که در ژنو بودم، در یکی از ضیافتها که غالباً برای آشنا شدن نمایندگان دُوّل با یکدیگر واقع میشود، یکی از همقطارهای ایرانی من در سر میز کنار شخص ناشناسی قرار گرفته بود، در ضمن صحبت آن شخص اظهار داشت من یک قطعه شعر فارسی میدانم که حق این است شعار جامعه ملل باشد، پس قطعه معروف را خواند که:
بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی
همقطار من متعجب شد که این کیست که فارسی میداند و شعر سعدی میخواند. معلوم شد نماینده دولت آلبانی است و چون قبل از جنگ اخیر، آلبانی جزء دولت عثمانی بود و عثمانیها غالباً با ادبیات فارسی آشنا بودند، او هم فارسی میداند.
از نقل این حکایات علاوه بر شاهد آوردن بر مقصود، این منظور را هم دارم که متذکر باشید و شادی و تفاخر کنید که مملکت ما چه مردمان بزرگ پرورده و آنها چه آثار نفیس برای ما به میراث گذاشتهاند که به هر موضوع متوجه شوید، میتوانید از کلمات آنها استفاده و به آن استناد کنید و موجبات سرافرازی و آبرومندی خود و ملّت خویش را فراهم آورید به شرط آنکه قدر آن بزرگواران را بدانید و به احوال و کلمات آنها معرفت پیدا کنید». (افشار، همایونپور، 1389: 166).
علاوه بر این به گفته مجتبی مینوی: «در سال 1315 به مناسبت گذشتن هفتصد سال از تاریخ تألیف گلستان، حکومت ایران و رجال علم و ادب بر آن شدند کلیات سعدی را به صورتی شایسته طبع و نشر کنند. قرعه این فال به نام مرحوم فروغی زده شد و از او بهتر کسی نمیشد یافت. دوست ما حبیب یغمایی هم برای همکاری با آن مرحوم برگزیده شد و کلیات سعدی را در مدت پنج سال (1316 تا 1320) از روی قدیمیترین نسخی که در ایران و اروپا به دست آمده بود، تصحیح و در چهار مجلد منتشر کردند». (عاقلی، 1367: 304).
یغمایی در مورد چگونگی این همکاری مینویسد: «با فراهم آمدن نسخهها شروع به کار کردیم. محل کارمان منزل فروغی بود. تابستانها در اتاقی که طرف شمال واقع و نسبتاً سرد بود و میز و صندلی داشت، مینشستیم، فروغی بر سرِ میزِ مخصوصِ خود چند نسخه را میگسترد و بنده بر روی میز دیگر چند نسخه دیگر را. اوراق مخصوص چاپخانه که نیمی از صفحه سفید و برای یادداشتِ حواشی آماده بود، در دسترسم بود، آنگاه با تأمل تمام ابیات را میخواندم و فروغی به دقت گوش میداد و نظر خود را در مورد هر بیت اظهار میفرمود و به این روش، مقابله و تصحیح ادامه مییافت.
زمستانها در اتاق جنوبی زیر کرسی مینشستیم، فروغی در یک طرف کرسی به حال استراحت دراز میکشید، کتابها را بالای سرش میگشود و به قفا سر به بالین میگذاشت که مطالعه آسان باشد و من در طرف مقابل او زیر کرسی به زانو مینشستم و کتابها را روی کرسی میگشودم و ابیات را میخواندم و موارد اختلاف نسخه را مینوشتم و به این روش، روزها، ماهها و تابستانها و زمستانها و سالها از پی هم میگذشت.... نخستین کتابی که به تصحیح آن دست برده شد، گلستان سعدی بود که به مناسبت هفتصدمین سال تصنیف آن کتاب، در سال 1355هـ.ق. / 1316ش، انتشار یافت و چنین مینمود که این کار تعطیل شود، اما شور و شوق فروغی این رشته را نگسیخت.
بعد از گلستان، بوستان و کلیات سعدی؛... از پی هم نوبت یافتند... مقدار ابیاتی که در هر روز مقابله میشد، متفاوت بود. روزها برای جستن یک لغت، ساعتها وقت صرف میشد، از این فرهنگ به آن فرهنگ و از این کتاب بدان کتاب و رشته تحقیق به کتابهای اروپایی نیز میپیوست. مرحوم فروغی در اشعار سعدی و فردوسی حساسیت عجیبی داشت و سخت متأثر میشد، اگر غزلی یا قطعهای او را جذب میکرد، دستور میفرمود مکرر بخوانم و او سراپا گوش بود، گاهی به تبسم نشاط و شادی خود را مینمود و گاهی چنان افسرده و مغموم میشد که اشک به چشم میفشرد». (اتحاد، 1378: 62ـ63).
و همو میافزاید: «با مرحوم فروغی، غزلیات سعدی را تصحیح میکردیم به این غزل رسیدیم:
بختِ آیینه ندارم که در آن مینگری/ خاک بازار نیرزم که بر آن میگذری
چون به این بیت رسیدیم:
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست/ تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری
پیرمرد چنان گریست که بیهوش درافتاد». (آل داود، 1385: 233ـ234)
محمدعلی فروغی اگرچه دانش آموخته فرهنگ جدید بود و با اندیشهها و ساختارهای نوین آشنا و به زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی مسلط و ترجمه آثار فلسفه مدرن را در کارنامه داشت، اما برخلاف «بسیاری از متفکران نسل اول تجددخواهی ایران که گاه مقهور لعاب غربی تجدد بودند، اغلب بر این گمان بودند که تجدد را تنها بر ویرانه سنت ایرانی بنا میتوان کرد و سنت ستیزی را شرط لازم تجددخواهی میدانستند و مانند مجلد تجدد در تبریز شعار میدادند که: نترسید، نوشجات پیشینیان را با آب بیقدری و انتقادی بشوید» (میلانی، 1378: 86ـ85) سنتهای اصیل را ارج مینهاد و با آثار بزرگانی چون سعدی برخوردی در خور داشت. فروغی اگرچه با فردوسی، حافظ، خیام و نظامی آشنا بوده و گزیدهای از آثار آنان را نیز تصحیح و منتشر کرد، اما علاقه و عشقش به سعدی به گونهای دیگر بود. او نیز مانند بسیاری از تجددخواهان اروپا از هوگو گرفته تا دیدرو با سعدی احساس نزدیکی و هم کیشی میکرد و از این روست که در مقدمه کلیات سعدی در رابطه با مذهب سعدی مینویسد:
«سعدی متدیّن و مذهبی بلکه متعصب است، اما تعصب و تدیّن را هیچگاه دستآویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمیسازد و جفاکاری با ایشان را روا نمیداند. سراپا مهر و محبت است و خویش و بیگانه و دوست و دشمن را مورد رأفت و انصاف و مروت میدارد. به راستی انسان دوست و انسانیت پرست است. حس همدردی او با ابناء نوع بینهایت است، جز به مردمآزار و ظالم، با همه کس مهربان است تا آنجا که سزای بدی را هم نیکی میخواهد. رقّت قلب و دلسوزی او جانوران را نیز شامل است. با کمال تقیّدی که به حفظ اصول و فروع دین و مذهب دارد، به زهد خشک و آراستگی صورت ظاهر، اهمیت نمیدهد، معنی حقیقت را میخواهد، صورت هرچه باشد».
و همو در تحلیل و چگونگی برخورد سعدی با پادشاهان و حاکمان مینویسد:
«هیچ کس بهاندازه سعدی پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سیاست و دادگری و رعیتپروری دعوت نکرده و ضرورت این امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است. از سایر نکات کشورداری نیز غفلت نورزیده و مردم دیگر را هم از هر صنف و طبقه، از امیر و وزیر و لشکری و کشوری و زبردست و زیردست و توانا و ناتوان، درویش و توانگر و زاهد و دینپرور و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنیاپرست، همه را به وظایف خودشان آگاه نموده و هیچ دقیقهای از مصالح و مفاسد را فرو نگذاشته است.
از خصایص شگفتانگیز سعدی دلیری و شهامتی است که در حقیقتگویی به کار برده است. در دوره ترکتازی مغول و جبّاران دست نشانده ایشان که از امارات و ریاست جز کام و هوسرانی تصوری نداشتند و هیچ چیز را مانع و رادع اجرای هوای نفس نمیانگاشتند، با آن خشمآوران آتش سجاف که با ایشان به قول مولانا جلالالدین: «حق نشاید گفت جز زیر لحاف» شیخ سعدی، فقیر گوشهنشین، حقایق را به نظم و نثر، بیپرده و آشکار، چنان فریاد کرده که به در هیچ عصر و زمان کسی به این صراحت سخن نگفته است و عجبتر اینکه در همان هنگام تنها به صاحبان اقتدار دنیا نپرداخته، بلکه از تشریح احوال زاهد و عابد ریایی و قاضی فاسد و صوفی دنیادار و پوچ بودن عبادت و ریاضتی که از روی صدق و صفا نبوده و نظر به خیر خلق نداشته باشند، خودداری نکرده است و عجب بصیرتی به احوال مردم و طبایع و افکار ایشان و اوضاع جهان و جریان کار روزگار دارد و با چه زبردستی در این امور نکتهسنجی و دقیقهیابی میکند و چگونه در هر باب رأی صواب را مییابد، گویی شخص او مصداق همان هنرمند خردپیشه است که به قول خود در این روزگار دوبار عمر کرده و تجربه آموخته و اینک تجربه را به کار میبرد».
و در تحلیل ویژگیهای زبان ساحر سعدی و تأثیر و جایگاه آن در تاریخ زبان فارسی مینویسد:
«سعدی سلطان مسلّم ملک سخن و تسلطش در بیان از همه کس بیشتر است. کلام در دست او مانند موم است. هر معنایی را به عبارتی ادا میکند که از آن بهتر و زیباتر و موجزتر ممکن نیست. سخنش حشو و زواید ندارد و سرمشق سخنگویی است. ایرانیان چون ذوق شعرشان سرشار بوده، شیوه سخن را در شعر به نهایت زیبایی رسانیده بودند. شیخ سعدی همان شیوه را نه تنها در نظم، بلکه در نثر به کار برده است، چنانکه نثرش مزه شعر و شعرش روانی نثر را دریافته است و چون پس از گلستان، نثر فارسی در قالب شایسته حقیقی ریخته شده بعدها هر شعری هم که مانند شعر سعدی در نهایت سلامت و روانی باشد، در ترکیب شبیه به نثر خواهد بود. یعنی از برکت وجود سعدی زبان شعر و زبان نثر فارسی از دوگانگی بیرون آمده و یک زبان شده است.
گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اِعجاب میکنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است، ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموختهایم، سخن میگوییم، یعنی سعدی شیوه نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است، وای کاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوه بیان دست از دامان شیخ برندارند که بفرموده خود او: «حد همین است سخنگویی و زیبایی را».
پس از هفتاد سال هنوز کلیات تصحیح فروغی پر مراجعهترین و پرفروشترین نسخه کلیات سعدی است و مطالعات سعدیشناسی در دوران معاصر مدیون کار سترگ اوست. اگرچه ضرورت تصحیح جمعی و انتقادی کلیات براساس نسخههای نویافته و شیوههای علمی تازه بر هیچ یک پوشیده نیست. از سوی دیگر هیچ یک از آثار فروغی بهاندازه تصحیح کلیات سعدی او را در میان اهل فرهنگ و ادب ایران زمین نامبردار نکرد. فروغی با کار خود در سال 1320 فروغی دیگر به آثار سعدی بخشید؛ همانگونه که ده سال پس از آن و در سال 1330 فرزندش مهندس محسن فروغی به یاری مهندس صادق، آرامگاه سعدی را با طراحی خویش آراستند
منابع:
1. آل داود، سیدعلی (1385). ارجنامه حبیب یغمایی، تهران: میراث مکتوب.
2. اتحاد، هوشنگ (1378). پژوهشگران معاصر ایران، تهران: فرهنگ معاصر.
3. افشار، ایرج و هرمز همایونپور (1389). سیاستنامه ذکاءالملک، مقالهها، نامهها و سخنرانیهای سیاسی محمدعلی فروغی، تهران: کتاب روشن.
4. سعدی، مصلح بن عبدالله (1376). کلیات سعدی، تهران: امیرکبیر.
5. عاقلی، باقر (1367). ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، تهران: انتشارات سخن و علمی.
6. میلانی، عباس (1378). تجدد و تجددستیزی در ایران، تهران: آتیه.
http://www.mehrnameh.ir/article/3118/%D8%A7%D9%8A%D9%86-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87
مبنای سیاست مُدُن
فروغی اولین رساله حقوق اساسی را نوشت
مریم باقی
اولین مدرسه حقوق سه چهار سال قبل از آغاز سلطنت رضاشاه توسط وزارت عدلیه تاسیس شد اما چند سال بعد و پس از آنکه مدرسه علوم سیاسی از وزارت خارجه منفک و زیرمجموعه وزارت معارف قرار گرفت با مدرسه علوم سیاسی تلفیق و مدرسه حقوق و علوم سیاسی ایجاد شد. مدرسه علوم سیاسی پیش از انقلاب مشروطه در 1278 ه.ش به فرمان مظفرالدینشاه برای تربیت اعضا تاسیس شده و دومین مدرسه تخصصی بعد از طب و دارالفنون بود. حقوق بینالملل و فقه جزو اولین درسهایی بود که در این مدرسه تدریس میشد. میرزاحسنخان مشیرالدوله که اولین وزیر عدلیه پس از مشروطه بود و برای تدوین قوانین و مقررات عدلیه و اصول محاکمات تلاش بسیار کرد و به او بنیانگذار علیه قرین نیز لقب دادهاند، کار ایجاد مدرسه را پی گرفت و تاسیس آن با فرمان شاه رسمیت یافت.
اولین کتاب حقوق بینالملل را که در مدرسه علوم سیاسی تدریس میشد مشیرالملک پسر مشیرالدوله که از فرنگرفتهها بود نگاشت. حقوق اساسی نیز برای اولین بار در مدرسه علوم سیاسی تدریس شد و اولین کتاب آکادمیک حقوق اساسی به قلم محمدعلی فروغی به رشته تحریر درآمد. محمدعلی فروغی که در رشته ادبیات و فلسفه تحصیل کرده بود و در تاریخ سررشته داشت، رساله حقوق اساسی (آداب مشروطیت دول) را در سال 1286 ه.ش با تحریض پدرش که در آن مقطع، ریاست مدرسه علوم سیاسی را برعهده داشت، نگاشت. پدر و پدربزرگ فروغی هر دو از فضلا به شمار میرفتند. پدر او که ادیب و شاعر و نویسنده بود در دوره ناصری برای انتقاد ا ز وضع ایران به زندان افتاد و موسس نشریه تربیت نیز بود.
محمدحسین فروغی (ذکاءالملک اول) پدر محمدعلی فروغی در دیباچه رساله حقوق مینویسد: «این اولین کتابی است که در این موضوع نوشته شده» و در عین حال تاکید میکند: «مطالب رساله به هیچ وجه با احکام و قوانین مطهره شریعت مخالفت و تناقضی ندارد.» (ریشههای تجدد، ص 116) اما با این وصف فروغی همواره بسیاری او را غربزده و اسلامزدا میخواندند. فروغی ملقب به ذکاءالملک، یکی از اعضای کمیسیونی بود که برای تدوین اصول محاکمات توسط مشیرالدوله تشکیل شده بود. فروغی با وجود توان در تلاشهای علمی از سیاست کناره نگرفت و بعدها در حکومت رضاشاه به مقام وزیرالوزرایی (نخستوزیر) رسید تا بخشی از آنچه برای اداره حکومت و دولت در رساله حقوق خود نگاشته بود تجربه کند اما مقام عمل با نظر تفاوت داشت. نگارش رساله حقوق که با صدور فرمان مشروطیت فاصله زیادی نداشت بسیاری از اصطلاحات حقوق اساسی را که در ایران شکل نگرفته بود جا انداخت.
این رساله با آنکه ناقص ماند و جلد دوم آن که قرار بود شرح و تفسیر قانون اساسی و بررسی تطبیقی با سایر دول باشد هرگز توسط فروغی منتشر نشد و با وجود نقدهایی که به آن وارد میشود اما علم حقوق اساسی و تدریس آن به شیوه امروزی را در دانشکدههای حقوق پایهریزی و در زمان خود شیوه منسجمی از حقوق اساسی که تعیینکننده محدودیتهای قدرت و مهار آن و نحوه اداره حکومت است را ارائه کرد. فروغی که خود نیز مدتی مدیر مدرسه علوم سیاسی بود برای پیوند مدرسه علوم سیاسی و حقوق با یکدیگر تلاش کرد و آموزشگاه علوم سیاسی را بدون آموزشگاه حقوق ناقص میدانست. (همان، ص 20) پدر فروغی در مقدمه رساله حقوق ذکر میکند که پایهگذاران مدرسه علوم سیاسی آن را برای درس حقوق دایر کردند و از روز اول و قدم نخستین تدریس علم مزبور در این مدرسه شروع شد و فروغی خود در جای دیگر ابراز خرسندی میکند از اینکه مدرسه و بالاخره دانشکده حقوق جای مدرسه سیاسی را گرفته است و در مغازلهای با دانشکده حقوق میگوید: «آنجا که بود مستی ایام گذشته/ آنجاست همه ربع و تعال و دمن من». (همان، ص 15)
غیر از فروغی افراد دیگری در مدرسه علوم سیاسی، حقوق اساسی درس میدادند مانند منصورالسلطنه که در زمان ریاست ولیالله نصر در مدرسه، تدریس حقوق اساسی را آغاز کرد یا میرزا عبدالله خان، اما همه از رساله فروغی بهره میگرفتند. برای خاندان فروغی حقوق جایگاه ویژهای داشت چنانکه ذکاء ملک اول، حقوق را مبنای سیاست میدانست. او در دیباچه رساله، علم حقوق را به معنای دانش سیاست مُدُن تعریف میکند و آن را اهم علوم و فنون میداند که «بدون آن احدی به درستی از عهده رتق و فتق امور مملکت برنیاید و پیشرفتی چنانکه باید و شاید ننماید و چون کار ملک و ملت مختل نماید، کار دنیا بیسامان خواهد بود و اختلال کار این جهان البته اسباب اغتشاش کار جهان دیگر خواهد شد. یعنی دنیای هر قوم خراب باشد، آخرت ایشان نیز خراب است.»
پس از گذشت یکصد و چند سال انقلاب مشروطیت، تشکیل عدلیه و مقننه و مجریه و تدوین حقوق ملت و نگارش اولین کتاب حقوق اساسی در ایران و فراز و نشیبهای گوناگونی که پشت سر گذاشته شد، تاکنون علم حقوق اساسی چقدر طریق تکامل و پویایی را طی نموده و در تضمین حقوق ملت موفق بودهایم؟
منابع:
1- پهلوان، چنگیز، ریشههای تجدد، نشر قطره، تهران، 1382
2- زرنگ، محمد، تحول نظام قضایی ایران، جلداول، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1381
http://www.mehrnameh.ir/article/590/%D9%85%D8%A8%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%8F%D8%AF%D9%8F%D9%86-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA
نثر سلیمِ ذُکاء المُلک
تحلیلی از نقش و شیوة فارسینویسیِ محمدعلی فروغی
کامیار عابدی
1. شمهای از آراء فرهنگی فروغی
الف. در نیمة نخست دهة 1290 کتاب تاریخ سالهای پنجم و ششمِ دورة ابتدایی با این عبارت آغاز میشد: «مملکتِ ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بودهاند.» (مجتبی مینوی، پژوهشگران معاصر، ص 56). نویسندة این سخنِ بسیار ساده اما بسیار نغز، محمدعلی فروغی دردشتی (ذُکاءالملک دوم/ پسر، 1321-1256) بود. فروغی را میتوان دولتمردی ایراناندیش و اندیشهوری خردپیشه دانست.
او علاوه بر سیاست، در ادوار مختلف زندگیاش به تدریس، ترجمه، تألیف و تصحیح پرداخت. در همة این ادوار، در مقام روشنفکری درونْحکومتی به لیبرالیسم عقیدهای عمیق داشت. برجستهترین صفت وی، از نظر یکی از آشنایان نزدیکش، «سلامت عقل و اعتدال فکر» بود (عبدالله انتظام، پژوهشگران معاصر، ص 58). خود نیز تأکید میورزید که «در راه احتیاط قدم میزند» و «از اینکه سخنانش گزافه نماید»، پرهیز دارد (نمونههایی از نثر فصیح، ص 82). بدین اساس در مَثَل، میان میهندوستی و انساندوستی جدایی نمییافت. عقیدهاش آن بود که «علاقة ملیت با احساسات بینالمللی و وطنپرستی با حُبّ نوع بشر مُنافات ندارد و به آسانی جمع میشود» (مقالات فروغی، ص 243).
ب. فروغی اِبایی نداشت که «دین زردشتی» را «یکی از بهترین دلایلِ عقل سلیم و سلیقة مستقیم و ذوق لطیف و همّت بلند و طبع ارجمند قوم ایرانی» بداند. علاوه بر این، «مذهب ثَنویت ایرانی» را دلیلی بر «روشنی ذهن و بلندیِ حکمتِ ایرانیان» اعلام میکرد. در واقع، این از «صافی ضمیر ایرانیان بود که به زودی درک کردهاند که جریانِ امور عالم، همانا، به واسطة ضدّیت و مُخالفت دو جنبة نقص و کمال» است. (مقالات فروغی، صص 99-97). اما در همان حال، با توجه به دوره اسلامی ایران، در نوشتهای مربوط به زبان فارسی، چنین نیز گفته است: «دل بستگی ما به اسلام و وظیفهای که نسبت به ترقّی و تکامل آن داریم، مستلزمِ احاطه ما به زبان و ادبیات عرب است.» (مقالات فروغی، ص 123). البته، در رسالة اندیشة دور و دراز (استانبول، 1306) خود را پیرو «فلسفة تکامل یا نشو و ارتقاء» (evolution) میشناسانَد. اما باز در همان حال، تأکید میورزد که «اعتقاد به فلسفة نشو و ارتقاء، به هیچ وجه با انکار صانع، مُلازمه ندارد و من، خود به وجودِ صانع و حقیقتِ عالم ایمان راسخ دارم». (مقالات فروغی، ص 38).
فروغی پس از این عبارت، به شرح و بیان دلیلهای خود در موضوع مورد بحث میپردازد. چنانکه میدانیم، یدالله سحابی (1381- 1284)، استاد زمینشناسی در دانشگاه تهران، با تأیید حجهالاسلام (سپس، آیهالله) علی مشکینی (علیاکبر فیضآلنی، 1386-1300) در نیمة دوم دهة 1330 کوشید تا نظریة تکامل را با قرآن تطبیق و آشتی دهد. به هر روی، وجوه مختلف در شخصیت، آثار و تکاپوهای فروغی سبب شده که ادیب مُتشرّعی مانند جلالالدین همایی (1359-1276) شاید در پاسخ برخی معاصران او را «مردِ تمام» بنامد (به نقل از پژوهشگران معاصر، ص 80).
پ. ناگفته نماند که فروغی در ایران دورة اسلامی علاقهای عاشقانه به شاهنامة فردوسی و کلیّات سعدی داشت. به فردوسی شاید، از آن رو که وی تاریخ و فرهنگ باستانی ایران را در نوع ادبی حماسی و والای خود پایدار نگه داشته و به جاودانگی سپرده است. به سعدی هم، شاید از آن رو که نظم و نثر او لطیفترین و شفافترین آیینه را در مقابل زندگی انسان، به طور عام، و انسان ایرانی، به طور خاص، قرار داده است. آثار سعدی در دورة اسلامی آفریده شده، اما نشانههای در خور توجهی از تجربههای انسانی در این آثار، حاصلِ فرهنگ، زندگی و تاریخ ایرانِ پیش از اسلام است. بدین ترتیب، شگفتآور نیست که در قلم فروغی دربارة فردوسی و سعدی چنین بخوانیم: «فردوسی، شخصاً، نمونه و فرد کامل ایرانی و جامعِ کلّیة خصایل ایرانیت است.
یعنی طبع فردوسی را، چنانکه از گفتههای او برمیآید، از احوال و اخلاق و عقاید و احساسات، چون بسنجی، چنان است که احوال ملّت ایران را سنجیده باشی و من در میان رجال ایرانی جز شیخ سعدی کسی را نمیشناسم که از این حیث قابل مقایسه با فردوسی باشد» (نمونههایی از نثر فصیح، ص 94). در نوشتهای دیگر، تحلیلش از سعدی از این قرار است: «قوم ایرانی در هر رشته از علم و حکمت و ادب و هنرهای دیگر فرزندان نامی بسیار پرورانده و لیکن اگر هم به جز شیخ سعدی کسی دیگر نپرورده بود، تنها این یکی برای جاوید کردن نام ایرانیان بس بود. مداحی از شیخ سعدی را زبانی و بیانی مانند زبان و بیان خود او باید، اما هیهات که چشم روزگار دیگر مانند او ببیند» (مقالات فروغی، ص 257).
2. موقعّیت تاریخی آثارش
ت. نثر فارسی در نیمة دوم سدة نوزدهم میلادی، چه در درونْمرز و چه در برونْمرز، نقشی در خور اهمیت در بیداری یا «خودیابی فرهنگی» ایرانیان ایفا کرد. از نثرنویسان درونْمرز میتوان به علیقلیخان اعتضادالسلطنه، محمد حسین خان اعتمادالسلطنه، محمدحسین فروغی (ذُکاءالملک اول/ پدر، پدر محمدعلی و ابوالحسن فروغی)، محمد طاهر میرزای قاجار و محمدجعفر قراچهداغی اشاره کرد. البته، دو تن نخست، اغلب، نقشی شبیه به سرویراستار را در دورة ناصری برعهده داشتند. از نثرنویسان برونْمرز هم، البته، باید از روشنگرانِ اجتماعی و فرهنگیِ این دوره یادی به میان آورد: میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ناظمالدّوله، میرزا عبدالرحیم طالباوف، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا زینالعابدین مراغهای.
این دو گروه، هر یک، به نوعی، مستقیم یا نامستقیم به برونْرفت از فضای بسته و بیجُنبشِ سنتها و به وجود آمدن تعریفی نو از «منِ» فرهنگیِ ایرانیان یاری رساندند. شک نیست که در این میان، نقش قلمزنان برونْحکومتی، شکلی محسوس و نقش قلمزنان درونْحکومتی شکلی نامحسوس داشته است (از بیداری تا مشروطه، بخش ادبیات). اما روی هم رفته، سهم هر یک به حد خود محفوظ است: نثرنویسان درونْحکومتی، اغلب، حوزههای کم یا بیخطرتری مانند ادب و تاریخ را برمیگزیدند. اما در مقابل، به طبع، نثرنویسان برونْحکومتی علاوه بر ادب و تاریخ به حوزههای جدالانگیزی مانند اجتماع و سیاست و عقیده هم توجه خاصی نشان میدادند. علاوه بر این، نثرنویسان درونْحکومتی، اغلب، قلمرو ترجمه را به مصلحت خود نزدیکتر مییافتند. اما نثرنویسان برونْحکومتی از این مصلحتاندیشی، تا حدی، دور بودند.
ث. با پایان یافتن دورة بیداری، تجدّد پنهانِ نیمة دوم سدة نوزدهم میلادی، جای خود را به تجدّد آشکار (دورة مشروطه) و بسیار آشکار (دورة رضاشاهی) تفویض میکند. البته، در این دو دوره، چند نسل جدیدتر از تجدّدخواهان در صحنة اجتماع، سیاست و فرهنگ ایران ظاهر میشوند. اما نکتة درخور توجّهتر آن است که در دورة مشروطه، مرز میان قلمزنان درون و برونْحکومتی کمرنگ و در دورة رضاشاهی دوباره به تدریج، پُررنگ میشود. بیشک، این نکته، ارتباط مستقیمی با ضعف یا شدت اقتدار/ استبداد حکومت مستقرِ هر دوره دارد. محمّدعلی فروغی در اواخر دورة بیداری کار خود را به عنوان مدرس، مترجم و قلمزنِ درونْحکومتی آغاز کرد. اما استعداد وی، به ویژه، پس از امضاء شدن فرمان مشروطه به دست مظفرالدین شاه در 1+12 مرداد 1285، اندک اندک، شکوفاتر شد. او در این هنگام 29 ساله بود. بنابراین، با وجود آنکه به عنوان دولتمردی خبره مشاغلی در خور اهمیت را برعهده گرفت، اما نثرنویسی در چند موضوع را با علاقه و دقتی خاص دنبال کرد.
وی به لحاظ توانایی ادبی و علاقه به ادب کهن فارسی به نثرنویسان درونْحکومتیِ قبل از خود نزدیک است و از نظر موضوع سخن و سادهنویسی به قلمزنان برونْحکومتیِ پیش از خویش. بیشک، زیستن در دورة مشروطه، به فروغی اجازه میداد که از محافظهکاری گروه نخست دور باشد. همچنین، تجربههای گروه دوم، شاید از جملة دلیلهایی است که وی را به مطالعه وسیع و دقیق در قلمرو نظر و نظریهها کشانْد. احاطة عمیق فروغی به زبان فرانسوی راهش را در این زمینه هموارتر میکرد. البته، شور اجتماعی و سیاسیِ روشنگران دورة بیداری در فروغی مفقود است. اما پُختگی و انسجام ذهنی و زبانی وی بسی بیشتر از آنان است. با این همه، با توجه به بسته شدن تدریجی فضای سیاسی و اجتماعی در دورة رضاشاهی، که به تدریج، حتی دامان فروغیِ درونْحکومتی را هم میگیرد، وی به حوزههای کمخطرترِ ادب و فلسفه روی میآورد. این دوره، اوج پُختگی و انسجامِ فکری و قلمی اوست.
ج. آثار فروغی در چهار دهة نخست سدة بیستم میلادی در سه حوزة اقتصاد و حقوق سیاسی (اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پولتیک؛ حقوق اساسی یا آداب مشروطیت دوَل) و تاریخ (تاریخ مختصر ایرانیان؛ تاریخ ساسانیان؛ تاریخ مختصر دولت قدیم روم؛ تاریخ ملل قدیمة شرق؛ تاریخ اسکندر کبیر) و فلسفه (حکمت سقراط و افلاطون؛ گفتار در روش به کار بُردن عقل؛ فن سماع طبیعی؛ سیر حکمت در اروپا) به او نقش روشنفکرانه و دانشورانة پُراهمیتی در تاریخ فرهنگی ایران عصر تجدّد میبخشد. او در داخل وضعیت موجود، برای عطف توجهِ درس خواندگان جامعه به حوزة علوم انسانی به کوششهای ارزشمندی دست زد. ارزشمندیِ این کوشش ها را هنگامی بیشتر درمییابیم که در نکتهای زندگینامهای تأمّل کنیم: تحصیلات رسمی فروغی هرگز از دارالفنون ایران فراتر نرفت.
در واقع، وی با تلاشی فردی و از طریق زبان فرانسوی، که آن را هم در تهران و نه در فرنگ، آموخته بود، به حوزههای به کلی ناشناخته (مانند اقتصاد و حقوق سیاسی یا فلسفة غربی) پرداخت. توانایی فردی وی در این زمینه در خور احترام جلوه میکند و گامهای اساسیاش برای تألیف کتابهایی درسی یا پایه در این حوزهها در خور اعتنا. در واقع، این آثار، سرآغازی شایسته در دهههای آغازین سدة بیستم میلادی در شاخة غیرداستانیِ نثر فارسی محسوب میشود. چراکه نوگرایی زبان در آثارش از پشتوانه سنتی بسیار عمدهای بهرهمند بود. فروغی با این آثار، که به تدریج پُختهتر و پُختهتر میشد، سرمشقی کمبدیل در نثر غیرداستانی به دست میداد. در این حوزه، از نظر زبانیِ صِرف هم باید نثر او را شاخصترین نثر معیار فارسی در نیمة نخست سدة بیستم میلادی دانست. اما با توجه به شتاب نوگرایی در زبان فارسی در نیمة دوم این سده، کمابیش، میتوان نثر پرویز ناتل خانلری (1369-1292) را شاخصترین نثر معیار دورة اخیر دانست. (پیش از این در مقالهای به این نکته اشاره کردهام: نثرنویسان معاصر، صص 144-130).
چ. محیط فرهنگی و ادبیِ خانوادة ذُکاءالمُلک اول/ پدر و علاقة شخصی فروغی سبب شد که او از دورههای کودکی و نوجوانی با شعر و ادب فارسی اُنسی گسترده یابد. علاوه بر تأثیرِ این اُنس در نثرش، فروغی در دهة پایانی زندگیاش فرصتی یافت تا به طور اختصاصی به شعر کهن فارسی بپردازد. تصحیح و تلخیصِ آثار فردوسی و خیّام و سعدی و حافظ، اندکی با دستیاریِ مجتبی مینوی (1355-1282) و اغلب با دستیاریِ حبیب یغمایی (1363-1280) حاصل این دوره است. به ویژه، کوشش وی در احیاء کلیات سعدی، در حالی که چه در آن دوره و چه در ادوار بعد، اغلب استادان ادبیات فارسی در دانشگاهها، به استثناء غلامحسین یوسفی (1369-1306) و یکی- دو تن دیگر به غفلت از آن گذشتهاند، در خور اهمیت فراوان است.
با این همه، مجموعِ مقالهها و یادداشتهایی که او دربارة بخشهایی از شعر و ادب فارسی، مانند فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ، نثر فارسی و حتی سبک هندی، نوشته است، نشان از نکتهای پُراهمیت دارد: او این توانایی را داشت که در مرحلههای تصحیح و شرحِ واژهها و عبارتها نماند و به بررسی و تحلیلِ اثر هم بپردازد. این بررسیها و تحلیلها، اغلب، همزمان با چهارچوب پژوهشی یافتنِ نقد ادبی سنتی (سخن و سخنوران، بدیعالزمان فروزانفر، 1312-1308) و شکلِ نهایی یافتنِ نقد ادبی نو (ترانههای خیام، صادق هدایت، 1313؛ ارزش احساسات، نیما یوشیج، 1317) همراه بود. از این رو، شاید به حد کافی مورد دقت قرار نگرفته باشد. اما واقعِ مطلب آن است که آثار باقی مانده از فروغی در این زمینه، علاوه بر امتیاز زبان معیار، بینشی ادبی را نیز در اختیار خوانندة خویش قرار میدهد.
این بینش، البته، حاصل آشنایی او با دانشهای جدید غربی، به ویژه، حوزههایی از علوم انسانی بود. فروغی، خود، به درستی پیشبینی میکرد که «بعدها اُدبای ما در خط تحقیق و نقد شعر،به قسمی که نزد سایر ملل معمول است»، خواهند افتاد (نمونههایی از نثر فصیح، ص 95). یکی از کسانی که در بخشی از آثارش به این خط افتاد، محمدعلی اسلامی نُدوشن است. او به تعبیر خویش، به دنبال «روح مطلب» یا «جوهر آثار» یا «دید تحلیلی» در ادب فارسی بوده است. وی به عنوان سرمشق از مقالههای فروغی نام میبرد. بدین ترتیب که این آثار برایش «گواراتر و سَبُکتر» جلوه کرده و از «دید روانترِ» فروغی «نسبت به ادبیات»، حکایت دارد (زندگی، عشق و دیگر هیچ، صص 561-560).
ح. فروغی در احاطه به علوم و فرهنگ دورة اسلامی یا فرهنگ ایران باستان یا تاریخ ایران یا ادب فارسی یا ادب عربی یا فقهاللغة فارسی و عربی و مانند آنها، به هیچ روی به همنسلان خود یا نسل بعد از خود نمیرسد. مقصودْ دانشورانی مانند حسن پیرنیا (مشیرالدّوله، 1314-1251)، محمد قزوینی (1328-1256)، سید حسن تقیزاده (1348-1257)، علیاکبر دهخدا (1334-1257)،احمد بهمن یار(1334-1262), ابراهیم پورداوود (1347-1263)، محمدتقی بهار (ملکالشعراء، 1330-1265)، احمد کسروی (1324-1269)، عباس اقبال آشتیانی (1334-1275)، بدیعالزمان فروزانفر (1349-1276) و جلالالدین همایی است. اما در جذب متعادل و متوازن فرهنگ ایرانی و فرهنگ اروپایی، هیچ از یک اینان را نمیتوان همآورد وی شناخت.
فروغی در جوِ پُرهیجان تجددخواهیهایِ آشکار و بسیار آشکار دورههای مشروطه و رضاشاهی، که شماری در خور توجه از فرهیختگان تجددخواه را به سوی تُندیها یا تندرویهای کوتاه یا درازمدت پیش میبُرد، آرامش خود را به طور کامل حفظ کرد. البته، در این میان، باید اشاره کرد که توانایی فارسینویسیِ شگفت آورش، به آنچه از شرق و غرب جذب کرده، تشخصِ خاصی میبخشید. از این رو، در مَثَل، جلال متینی، گرد آورندة مجموعة دوجلدی ارزشمند نمونههایی از نثر فصیح فارسی معاصر (1357-1338؛ البته، انتشار این نمونهها با اجازة نویسندگان یا بازماندگان آنان صورت گرفته) از آوردنِ نثر بسیاری از ادیبان و دانشوران بالا در مجموعة خود خودداری ورزیده و به درستی، نثر فروغی را به عنوان سرسلسلة نثر فصیح فارسی در سدة بیستم میلادی نقل کرده است. در مثالی دیگر، کریم کشاورز (1365-1279)، گردآورندة مجموعة پنج جلدی ارزشمند هزار سال نثر پارسی (1346-1345) با آنکه به سبب چپگرایی خود نتوانسته مخالفت ضمنیاش را با فروغیِ دولتمرد پنهان کند، مُنصفانه، نثر او را «شیوا، استوار و درست» (هزار سال نثر پارسی، ص 1391) دانسته است.
3. برخی ویژگیهای نثر ذُکاءالمُلک
خ. فروغی دقیق و روشن مینویسد. هر موضوعی در قلم او، هم از نظر لفظ و هم از لحاظ تداوم جملهها و عبارتها، به دقت و روشنی پرورده میشود. ساختار نثر فروغی مُنسجم و منطقی است. گویی زبان در قلم او روشنایی مییابد. به عبارت دیگر، او در چهارچوبهایی روشن از دانستگی خود قرار دارد و نه در سایه- روشنهایی از آن. بدین ترتیب، گرایش اصلی در نثر فروغی به سوی دقیق/ علمی شدن زبان است. کوشش فروغی در این زمینه، نه تنهاعلاقه متخصصان علوم انسانی که حتی نظر ادیبان را هم به خود جلب کرده است. چنانکه در مَثَل، یغمایی در شعر رثایی خود، او را «دقیقْ فکرْ نویسندهای به معنی و لفظ» (مقالات فروغی، ص سی وچهار) دانسته است.
د. فروغی میداند که چه میگوید و چگونه باید آن را با کمترین کلمهها بگوید. یعنی هم در ساختار نوشته و هم تا حد امکان، در واژگان روی به ایجاز دارد. دربارة واژگان از تعبیر «تا حد امکان» بهره بُردم. زیرا همه میدانیم که زبان فارسی به سبب نوعِ کاربرد و شکل ادبی وسیع خود در طول سدهها، دارای شمارِ شگفتآوری از واژگان مترادف بدون مرزهای معناییِ آشکار از همدیگر شده است. شاید به جرأت بتوان گفت که نخستین کوشش «جدی» در این زمینه در قلم فروغی آغاز شد. البته، از نقش «آغازینِ» روشنگران ایرانیِ نیمة دوم سدة نوزدهم میلادی نباید غافل بود.
ذ. نثر فروغی به خلاف نثر قلمزنانی مانند کسروی یا فریدون آدمیت (1387-1299) از توفندگی و بُرّایی تهی است. البته در نثر او جنبة حسی، اغلب، بسیار ملایم و وجه خردگرایانه، اغلب، بسیار آشکار است. فروغی میکوشد تا از هر نوع طغیان قلم(که گاه حتی آثار برخی از برجستگان ادب وفرهنگ مارا به مخاطره افکنده است ومی افکند) خود را دور نگه دارد. علاقه دارد تا نثرش راه خود را، به آرامی در ذهن مخاطب بیابد. توانایی وی در هدایت ایدههایش به حسی جویباری، شیوهای خاص به قلم او میبخشد. فروغی، گاه از «منِ» درونی خود سخن میگوید. اما قلمش روی به «خود» خواهی، چه از نوع مقبول و چه از نوع مذموم آن، ندارد؛ روی به احترام به «دیگر»ی دارد. چراکه او به تمامی، بر قلم خود چیره است. بیشک، هالهای بسیار آشکار از شخصیت فروغی، چنانکه دوستان و دوستدارانش در نوشتههایشان گفتهاند، در نثرش جلوه یافته است.
ر. فروغی ذوق نوشتن دارد. نثرش بسیار روان و طبیعی است. توانایی او در این زمینه در خور اهمیت فراوان است. فارسیاش روان و طبیعی است، اما قلمانداز و باری به هر جهت نیست. از توانایی خود در این زمینه، مانند برخی از قلمزنان، سوءاستفاده نمیکند. یعنی در مَثَل نکتهای که باید در سه جمله نوشته شود، در همان سه جمله مینویسد و نه در چندین و چند جمله! فروغی از نوع نگارشِ پدرش در «انطباعات» قاجار و نشریة تربیت هم، که بنابر رسم معمول، تا حدی لفظ قلم است، به کلی، دوری میگزینَد. راهِ او از شیوة فُضَلایی دوستش، محمد قزوینی هم جداست. فروغیِ جوان دربارة قزوینیِ جوان چنین گفته است: «نمیدانم چه سری است که آقا شیخ محمد [قزوینی] نمیتواند خوب ترجمه کند، به طوری که گاهی مطلب را غیرمفهوم مینویسد، با اینکه ذوق او در عبارت و شعرشناسی خوب است» (یادداشتهای روزانه، صص 47-46).البته، باید توجه داشت که دانشور بودن، به الزام، به قلمزن خوب بودن نمیانجامد. به هر روی فروغی فقط به مخاطبان خاص یا بسیار خاص نمیاندیشد. او مینویسد تا خوانده شود. نمینویسد تا خوانده- نخوانده به بایگانی سپرده شود.
ز. چنانکه گفتیم، نثر فروغی روان و طبیعی است. اما باید بیافزاییم که نثر روان و طبیعی او از لحاظ گنجینة زبان فارسی نیز بسیار غنی است. او به زبان گفتار بیتوجه نیست. اما بهرهاش از زبانِ ادب فارسی بسیار است. او بیآنکه به سوی شاعرانه نویسی رود، شعر فارسی را به قدم فریفتگی خوانده و آموختههای خود را در نثرش گوارده است. بیشک، نثر روان و طبیعی از نظر انتقال مطلب، به جای خود، بسیار در خور احترام است. اما چنین نثری اگر غنای زبانِ ادب و زبان گفتار را به خود نپذیرد، در گذرِ زمان تاب نمیآورد. نثر فروغی هم از روانی (فصاحت) بهرهای گسترده دارد و هم از رسایی (بلاغت).
ژ. مرامنامة (Manifesto) ذوق نثرنویسی و دانشِ زبانپژوهی فروغی را میتوان در پیام من به فرهنگستان (1315) یافت. او در این رسالة کوتاه اما ممتاز ضمن برشمردن چهارچوبهای علمی و عَمَلی بسیار مناسب برای زبان نثر فارسی، در این زمینه هم از عربیگرایان فاصله گرفته است و هم از سرهپردازان. او با احترام و دقت، هر دو گروه را در خور نقد دانسته است. البته، به اقتضای نسل/ زمان، هنوز تأثیر واژگان عربی در نثر فروغی دیده میشود: چنان که در قلم وی، «مائه» میخوانیم نه «سده» یا «قرن»؛ «بِعباره اُخری» میخوانیم نه «به عبارت دیگر». اما او در مجموع، فارسیگرایی معتدل است.
شاید از عبارتهای زیر بتوان حد و حدودِ فارسینویسی وی را تا اندازهای دریافت: «این جانب به فارسینویسی مایل بوده و هستم ولیکن معتقدم که شیوة نویسندگی نباید ناگهان تغییر کند و باید تدریجاً تحول یابد که بر اَبناء زمان محسوس نشود. بیست سال پیش [تر از 1316] هم نوشتههای این جانب از اکثر نویسندگان، فارسیتر بود. اکنون در نویسندگی خود باز تغییر شیوه میدهم که از آن فارسیتر ممکن نشود. یعنی قید فارسینویسی، مُخلِ فصاحت نگردد. چه عقیدة راسخ دارم که آنجا باید ایستاد و به عشق فارسی، زبانْ بسته نباید شد» (پژوهشگران معاصر، ص 67).
س. داریوش آشوری، پژوهشگر صاحب نظرِ حوزة اصطلاحها و زبانِ علوم انسانی، فروغی را «از جمله نخستین کسان انگشتشماری» میداند که «مشکل زبان نوشتاری فارسی را در برخورد با دنیای مدرن و خواستههای زبانی آن فهمید و با دید روشن در پی چارهاندیشی برای آن بود». از نظر آشوری، «فروغی از سویی کورمال نمیرفت و برای کار پیش آهنگانة زبان خود نظریة پرداختهای داشت. در نتیجه، هوشیار بود که چه میخواهد و چه میکند. از سویی دیگر، مایة ذوقیِ پرورده و دانش ادبی استادانه نیز برای کار خود داشت.» البته، «سترگیِ کاری که فروغی کرد، بیش از همه در گُسستِ سبکی او بود.
او در سیر حکمت در اروپا کوشید که در راستای دگردیساندنِ زبان نوشتاری فارسی در جهت خواستههای زبانی مدرن در قلمرو فلسفه، از جمله، سادگی و روشنی زبان، گسستن از زبان مَدَرسیِ حکمت الهی و عرفان نظری، از نظر سبکی و بلاغی، زبان فلسفه را از سویی به سادگی و آسان فهمیِ زبان گفتاری و از سوی دیگر به روشنی و شیواییِ زبان ادبی در فارسی شاعرانه از نوع زبان سعدی نزدیک کند» (علوم انسانی و مسألة زبانی آن، نسخة تارنما؛ نیز برای آشنایی با نظری دیگر دربارة نثر فروغی: نثر فروغی، ابزاری استاندارد، صص 31-30).
4. پایان سخن: دو آرزو
ش. میگویند که عقل سالم در بدن سالم است. نمیدانیم که فروغی جسم سالمی داشت یا نه. اما از برخی اشارههای پراکنده دربارة او میتوان دریافت که در پیِ بیماری سلِ ممتدِ همسرش و درگذشت وی قبل از میانسالی، فروغی با شش فرزند تنها ماند. گویا به لحاظ روحی و جسمی لطمة فراوانی دید. شصت و پنج سال بیشتر نزیست. اما از ورای آثار مختلفی که به زبان فارسی سپرده، به آسانی، میتوان دریافت که بهرهاش از عقل سلیم به کمال بود و به طریق اولی از نثر سلیم نیز.
ص. از این رو، به خود اجازه میدهم که به خلاف معمولِ نوشتههایی از نوع نوشتة حاضر، سخن خود را با دو آرزو دربارة آثار او به پایان بَرَم. آرزوی نخست، این است که کوشندهای، ناشری، مؤسسهای، پژوهشکدهای دامن همت به کمر بندد و همه آثار او را، از آغاز تا پایان، به صورت مجموعهای در چند جلد در کنار هم گرد آورد و منتشر کند. آرزوی دوم، این است که یادداشتهای روزانة او، که شاهرخ مسکوب (1384-1304) به واسطة هوشنگ کشاورز صدر به نقل از بازماندگان فروغی از آن خبر داده (روزها در راه، صص 705، 709) نیز، برای نخستین بار، در این مجموعه نشر یابد. این یادداشتها، گویا باید به دورههای پایانی (یا میانی) زندگی فروغی مربوط باشد و با یادداشتهای دورة جوانی وی، که در نزد حسن رهآورد محفوظ مانده بود و به کوشش ایرج افشار (1389-1304) نشر یافت، فرق دارد
* کتابشناسی منابع و مآخذ
- از بیداری تا مشروطه (تلاش ایرانیان برای خودیابی فرهنگی، کامیار عابدی، شهروند امروز، ش 58، مرداد 1387، بخش ادبیات).
- پژوهشگران معاصر ایران (ج 1، به کوشش هوشنگ اتحاد، فرهنگ معاصر، چ 2، 1382).
- روزها در راه (ج 2، شاهرخ مسکوب، خاوران: پاریس، 1379).
- زندگی، عشق و دیگر هیچ (گفتوگو با محمدعلی اسلامی ندوشن، به کوشش کریم فیضی، انتشارات روزنامة اطلاعات، 1389).
- علوم انسانی و مسألة زبانی آن (بخش 2، گفتوگو با داریوش آشوری، تارنمای «رادیو زمانه»، 24 دی 1389).
- مقالات (ج 1، محمدعلی فروغی، به کوشش حبیب یغمایی، توس+ مجلة یغما، چ 2، 1354).
- نثر فروغی، ابزاری استاندارد (در شناخت مسأله، محسن خیمهدوز، شرق: روزنامه، 29 تیر 1390).
- نثرنویسان معاصر (در مکتب سعدی، کامیار عابدی، سعدیشناسی، ج 12، به کوشش کوروش کمالی سروستانی، مرکز سعدیشناسی: شیراز، 1388).
- نمونههایی از نثر فصیح فارسی معاصر (ج 1، به کوشش جلال متینی، زوار، چ 2، 1347).
- هزار سال نثر پارسی (ج 5، به کوشش کریم کشاورز، جیبی، چ 2، 1355).
- یادداشتهای روزانه (1322-1321 ق، محمدعلی فروغی، به کوشش ایرج افشار، کتابخانه و موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی ایران، 1388)
27 آذر 1390، اوساکای ژاپن.
http://www.mehrnameh.ir/article/3117/%D9%86%D8%AB%D8%B1-%D8%B3%D9%84%D9%8A%D9%85%D9%90-%D8%B0%D9%8F%D9%83%D8%A7%D8%A1-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%8F%D9%84%D9%83-%D8%AA%D8%AD%D9%84%D9%8A%D9%84%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%82%D8%B4-%D9%88-%D8%B4%D9%8A%D9%88%D8%A9-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%8A%E2%80%8C%D9%86%D9%88%D9%8A%D8%B3%D9%8A%D9%90-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A
فروغی در آینه فروغی
به بهانه انتشار یادداشتهای روزانه محمد علی فروغی
محمد علی فروغی در روزهای پایانی دی ماه 1282 آهنگ آن میکند تا وقایع روزانهای که بر او میگذرد را در دفتری روایت کند، تا شاید چنان که خود میپندارد «مرآت حیات» او شود. سه سال پیش از وقوع مشروطه، در روزگار مظفری، محمد علی فروغی جوانی است 28ساله که هنوز پای به دربار نگذاشته است و آنچنان که با مرور دست نوشتههای وی درخواهیم یافت از بام تا شام را به تدریس، روزنامه نگاری و تالیف و ترجمه میگذراند. خواندن شرح زندگی روزمره فرهنگیترین سیاستمدار تاریخ این سرزمین گرچه به خودی خود هیجان انگیز است اما حظ اصلی از آن باب است که ضمن آشنایی با نگاه متفاوت فروغی به اوضاع اجتماعی و سیاسی همچنین با اوضاع مطبوعات، مدرسه سیاسی، احوالات مردم طهران، دربار بیدر و پیکر مظفرالدین شاه و اوضاع بینالملل از نگاه ادیب جوان آشنا میشویم.
مصائب ژورنالیستهای عصر قجر
فروغی که آن روزها در روزنامه «تربیت» که متعلق به پدرش – فروغی بزرگ- بود قلم میزد، از سه چیز نالان است، نخست توقیف روزنامهها به هر بهانهای، این بهانه میتواند شکایت انگلیسها از روزنامه محلی «مظفری» در بوشهر باشد که مسبب میشود صاحب آن را به چوب بسته و بیهوش کنند و به زندان کشند یا گوشمالیهایی که جراید دیگری همچون خود «تربیت» شامل حال آن میشوند بیدلیل مشخصی چند صباحی توقیف میشوند و بعد با پایمردی شاهزادهای آزاد. غصه دوم فروغی از روزنامههایی چون «ثریا» است که صاحبان آن افرادی بی اطلاع از امور دنیا که دست نویسندگی هیچ ندارند و نوشته جاتی مضحک تحویل میدهند، فروغی نیز به کنایه مینویسد: «باری وضع حالیه مملکت ما اقتصای همین قسم روزنامه میکند، روزنامه خوب درین سرزمین نخود و شله زرد است.» مصیبت سوم دخل و خرج روزنامه «تربیت» است که با هم نمیخواند و فروغیها –پدر پسر- ناگزیر از آنکه از جیب بگذارند تا که روزنامه تعطیل نشود، روزنامهای که سال روی هم رفته «هزار تومان» خرج دارد و در بهترین صورت شاید هفتصد تومان از مشترکین وصول شود، چنان است که نزدیکان به آنها پیشنهاد میکنند قیمت روزنامه را قدری بالا برند: «جهتی ندارد که این روزنامه نمرهای (شمارهای) سیصد دینار باشد، نمرهای ده شاهی به خوبی میارزد.»
بیزاری فروغی از دربار قاجار
فروغی نفرت خود از آنچه در کاخ مظفرالدین شاه میگذرد و رفتارهای غریب جنسی وی را بیوقفه و بیپرده اعلام میدارد. فروغی میپندارد تنها آنان در دستگاه پادشاه جای دارند که یا از زیبایی بهرهمنداند یا قوادی پیشه شان است یا اهل مسخرگی. فروغی بی پرده از بیماری حاد جنسی مظفر میگوید که دلداده این است که به تماشای «لواط جمعی» بنشیند: «این است شاه ما و ذوق و سلیقه و تفنن و عیش او و اینها هستند رجال ما و این است مملکت ما» او با جگری خراشیده از بیکفایتی رجال و درباریان، در فراق مردانی چون امیر کبیر است که او خود نیز «مربای» قائم مقام (فراهانی) بود میگوید: «سبحان الله چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند.»
جامعه طهران در نگاه فروغی
خطوط فروغی میگویند در طهران دهه هشتاد قرن قبلی، کسانی بودند که با ادعای شفای مردم توسط حضرت عبدالعظیم دکان باز کرده بودند، فروغی یک روز جمعه در هنگام پیاده روی با جماعتی روبرو میشوند که میگویند یک نفر افلیج شفا یافته است: «هنگامه غریبی بود، تا باز چه شعبده کرده باشند»، حادثهای که جمعه هفته بعد نیز برای او تکرار میشود و گویا باز زنی افلیج شفا مییابد: «گویا مساله جمعه گذشته زیر دندان اهل شاهزاده عبدالعظیم مزه کرده به تجدید و تکرار آن پرداختهاند.» شیوع تریاک کشی در بین مردم از دیگر ناهنجاریهای آن زمان طهرانیان از نگاه فروغی است، کار به آنجا میرسد که مختار السلطنه (احتمالا ژنزال کریمخان، حاکم تهران) استعمال تریاک در قهوه خانهها و معابر را غدغن میکند. گرچه فروغی از قول یکی از نزدیکانش، ممانعت از مسکر را سبب استقبال طهرانیان از تریاک عنوان میکند. فروغی همچنین از بیاعتمادی ایرانیان به یکدیگر دلمرده است که به فرنگیها بیش از خودمان معتمد هستند و «همین مساله است که تمام امور ما را معوق دارد و کار فرنگی را پیش میاندازد.»
احوالات فروغی
روزنوشتهای فروغی حکایت از مردی دارد که لحظهای را به بطالت نمیگذارند. نیمه شب میخوابید و صبح زود به مدرسه مظفری و علمیه و خرد و سیاسی میرفت و در تمام آنها تدریس میکرد، تاریخ قرون وسطی و تدرس فرانسه. در همان مدرسه به تالیف فرهنگ لغت فرانسه به فارسی مشغول بود، به خانه که میآید یا مطاله میکند یا به تالیف تاریخ اسلام مشغول میشود. تفنن اصلیاش نیز نرده بازی است. اوضاع مالیه فروغی با تمام سخت کوشیهای فرهنگیاش در بهترین حالت متوسط بوده است و همیشه هشتش گروی نه، فروغی آنچنان که خود مینوسید «مرض کتاب» داشته است. بیشتر پولی که در میآورده صرف خرید کتاب میکرده است، روزی که ازاوضاع مالیه شکوه داشته است به یکی از دوستان میگوید: «عمده مانع من از پول جمع کردن خرید کتاب است که در من مرض است و نمیتوانم جلو آن را بگیرم.» فروغی میگوید منکر خدا نیست اما یقینا شخصیتی اساسا مذهبی نیست، او کسانی که دین و مذهب و انبیا و اولیا را استهزا میکنند را نقد میکند اما خاطرنشان میکند معتقد به خرافات نیز نیست: «هرگز مقید و مجبور به تقدس و اعتقاد به مهملات نبودهام و چقدر ازوضعیت تربیت خود متشکر میباشم.» فروغی آنگونه که میگوید از غلظت خون رنج میبرد و گوش چپش نیز در بچگی با پاره شدن پرده صماخ کر شده است.
زنان و فروغی
فروغی دردمند از نگاه جامعه به زنان در ایران است، روزی در منزل یکی از دوستان طبیبش با زنی مواجه میشود که صدای خوبی دارد و بعد افسوس خود را از مملکت «استعداد ضایع کن» چنین مینویسد: «اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع علیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آن که حالا ضعیفه است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل». در روزگاری که مردان همسران خود را «ضعیفه» و «منزل» مینامیدند فروغی جوان همه جای یادداشتهای روزانهاش از زنش با نام «پاینده خانم» یاد میکند و تمام ترس و لرزش این است که همسرش از او پول بخواهد و او نداشته باشد
یادداشتهای روزانه از محمد علی فروغی
به کوشش ایرج افشار
چاپ اول: 1388
ناشر: مرکز اسناد مجلس
http://www.mehrnameh.ir/article/498/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%8A%D9%86%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D9%8A%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A
فروغی شایستهی تکریم نیست
گفتوگو با فریدون جنیدی دربارهی فعالیتهای ادبی محمدعلی فروغی
علیرضا غلامی
فریدون جنیدی در کارشاهنامه و زبانهای پهلوی و اوستایی است. جنیدی 32سال یک بنیاد را هم برای این کار راه انداخته و سرجمع چهار واژه ساخته است او محمدعلی فروغی را شخصیتی میداند که نوکرِ انگلیسیها بوده و از آنها خط میگرفته است. او فروغی را شایسته تکریم نمیداند و خدمات فرهنگیاش را سطحی میداند. تنها کار قابل دفاع او را تلاش برای جلوگیری از تغییر خط فارسی میداند. از نگاه جنیدی این تنها فروغی نیست که شخصیتی سطحی و گوشبهفرمان انگلیسیهاست. مجتبی مینوی هم از نگاه او کاری نکرده است. نیما یوشیج یا فریدون مشیری به گفتهی او در حال فراموشی از ذهنِ مردم هستند. او میگوید درباره خیام یکی محمدعلی فروغی کار کرده و بعد از او صادق هدایت که هیچکدام هم خیام را نمیشناختند. بعد از آنها این تنها فریدون جنیدی بوده که چهره واقعی خیام را شناخته و قصد دارد آن را به زودی به دیگران نشان بدهد.
شما محمدعلی فروغی را شخصیتی ضد ایرانی میدانید و او را شایسته تکریم نمیدانید. چرا؟
برای اینکه نوکر انگلیس بود. برای اینکه فراماسون بود و برای اینکه هر کاری میکرد به فرمان آنها بود.
شما این مسائل را در کل دوره زندگی او میبینید یا فقط با کاری که در شهریور 1320 کرد به این نتیجه رسیدهاید؟
در کل زندگیاش همواره همینطور بود. در کلاس درس به دانشجویانش گفته بود شما تا به حال رفتهاید سَرداری به خیاط سفارش داده باشید که بدوزد؟ گفته بودند بله. گفته بود وقتی سرداری را گرفتید و پوشیدید آستینش تکان میخورد؟ گفته بودند بله. گفته بود چی آن را تکان میداد؟ گفته بودند دستمان. گفته بود ایران مثل آستین است و انگلیس مثل دست. اگر دست تکان نخورد این آستین هیچ وقت تکان نمیخورد. کسی که چنین اندیشهای داشته باشد و سر کلاس آن را به دانشجویانش تعلیم بدهد دانشجویان او هم معلوم است چه خواهند شد.
بنابراین شما با گرایشهای سیاسی فروغی مخالف هستید؟
نمیشود گفت گرایشهای سیاسی. اندیشه او این بود و روال کار او این بود. او برای ایران کاری نکرد. او اصلاً فردوسی و شاهنامه را نمیشناخت.
ولی من معتقدم او خدمات فرهنگی زیادی کرده و شایستهی تکریم است.
خدمات فرهنگی او به صورت ظاهر بود و عمیق نبود. نمیشود کسی که پدرش میرزاحسین فروغی بوده و در دستگاه اعتمادالسلطنه کار میکرده و زیر تربیت او اندیشهاش انگلیسی بوده و اولین فراماسون ایران را تشکیل داده کار فرهنگی خوب انجام بدهد. البته در طول زندگیاش رئیس فرهنگستان بوده یا رئیس مدرسه علوم سیاسی بوده و بارها چنین ریاستهایی داشته.
ولی فقط ریاست تنها نبوده.
شما چرا وسط حرف من میپرید؟ این چه شیوه خبرنگاری است؟
بفرمایید.
من جدی گفتم.
خواهش میکنم. شیوه مصاحبه این است که وقتی علامت سؤالی آخر جمله میگذاریم باید جواب آن را بشنویم و نه یک سخنرانی را.
بنده نوکر هیچ روزنامهای نیستم.
خواهش میکنم.
شما آمدهاید پیش استادی که همه دنیا او را به استادی قبول دارند. بعد به من میگویید آقای جنیدی. من میتوانم الآن مصاحبه را قطع کنم.
بسیار خب. ببخشید. از این به بعد شما را استاد خطاب میکنم.
شما لااقل این حداقل را یاد بگیرید.
این گفتوگو خارج از فضای آکادمیکی انجام میشود. درست است که من خدمت یک استاد رسیدهام، اما دو آقا در فضایی خارج از فضای آکادمیک نشستهاند و دربارهی یک مسأله گفتوگو میکنند که قبلاً سر آن قول و قراری گذاشتهاند. همین. به هرحال باید ببخشید.
من الآن فراموش کردم که چه میگفتم. شما در ذهنتان یادداشت کنید.
گفتید رئیس مدرسه علوم سیاسی بوده و کارهایی انجام داده.
به ناچار کسی که پدرش هم آدمِ ادیبی بوده در بین کارهایش کارهایی انجام داده ولی اینکه بگوییم کارهایش خدمت به ایران بوده، نه. فرض بفرمایید کسی که شاعر باشد عادت دارد شعر بگوید. آیا عادت به شعر گفتنِ او همان اندازه ارزش دارد که سعدی برای ایران ارزش داشت؟ نه. یکی از مهمترین کارهای فروغی کتاب «سیر حکمت در اروپا»ست. چرا او نیامد سیر دانش در ایران را بیاموزد؟ «فن سماع طبیعی» را نوشته. من میخواهم بدانم چند نفر در ایران از «فن سماع طبیعی» محمدعلی فروغی درس گرفتهاند و چیزی از آن فهمیدهاند؟ بازی با الفاظ است. خب خیلیها پُست سازمانی دارند.
مثلاً فرض بفرمایید آقای شهید رجایی معاون یک دبیرستان بود و خودش در خاطراتش میگوید وقتی بیکار شد ظرف پلاستیکی میفروخت. آیا او وقتی شد وزیر آموزش و پرورش توانست خدمتی به آموزش و پرورش ایران بکند؟ به نظر من نه. چنین کسی نمیتواند خدمتی به آموزش و پرورش ایران بکند. کار فروغی هم چنین چیزی است. نمیخواهم بگویم فروغی ظرف پلاستیک میفروخت. بلکه اصول عقاید زندگیاش این بود که منافع انگلیسیها را در ایران تأمین کند؟ شما سرتاسر نوشتههای او را ببینید. کدام کارش به درد میخورد؟
پس یکییکی سراغ کارهای او برویم و درباره آنها صحبت کنیم. به مدرسه علوم سیاسی اشاره کردید. آیا پایهگذاری چنین مدرسهای که الآن شده دانشکده حقوق و علوم سیاسی در آن دوره کار کوچکی بود؟
پایهگذاری کرده. منتها ببینید سیاستمداران ایران در دورهای که او متصدی بود به کدام سو تمایل داشتند؟
به رضاخان. اما او در همان سالها کتابی درباره حقوق نوشت و درباره مملکتداری گفت «در بعضی ممالک، سلاطین مدعی بودند که مِن جانبالله هستند. اما حالا متجاوز از 100 سال است که حکما و دانشمندان بلکه اکثر عوام از این رأی برگشته و معتقد شدهاند که هیچ وقت یک جماعت حق ندارد صاحب اختیار یک قوم و یک ملت بشود و صاحب اختیار باید خود ملت باشد.» چنین اندیشهای را برای سیاستمدارانِ آن موقع مطرح کرد.
وقتی خودش گفت دست، انگلیس است و آستین، ایران همه چیز از آن دیدگاه برخاسته. اولاً زمان رضاشاه ظلالله نبود.
اما دوره قاجار که گفت، ظلالله بود.
ببینید سیاستمداران قاجار چه کار کردند برای ملت. یک مشت بودند که عدهایشان نوکر انگلیس بودند و عدهایشان نوکر روسیه و اینها ایران را به بین روس و انگلیس تقسیم کردند و بزرگترین امتیازات را به این دو کشور دادند.
این حرف که ایران، آستین است و انگلیس، دست آیا یک واقعیت را در آن شرایط بیان نکرده؟ رضاخانی که به انتخاب انگلیسها برگزیده میشود و شاهِ مملکت میشود.
اگر واقعیت را هم بیان کرده باشد شما میدانید رضاخان خودش بیشتر عامل بود. بعد از رضاشاه هم که انگلیس میخواست قاجاریه را برگرداند او باز عامل بود که محمدرضا، پادشاه بشود. نامه نوشته بود که این را ما با تربیت خودمان بزرگ کردهایم و تأییدش میکنیم و این بهتر است از مثلاً محمدحسن میرزا قاجار. شما خودتان دیدید که پسر رضاشاه چه بلایی سر ایران آورد. خودتان دیدید.
اما خود آن انگلیسیها چند گزینه را در شهریور 1320 پیشنهاد دادند که یکی از آنها تشکیل حکومت جمهوری بود و محمدعلی فروغی را برای ریاست آن جمهوری در نظر گرفته بودند. گزینه دیگر هم برگرداندن قاجارها بود. اما فروغی که به قول شما نوکر انگلیسیها بود با هیچکدام از آن ایدهها موافقت نکرد و استمرار سلطنت پهلوی را در آن شرایط تاریخی تأیید کرد.
فکر نمیکنید او چون شخصیتِ پهلوی دوم را میشناخت، که واقعاً یک عروسک بود و از خودش هیچ چیز نداشت، تشخیص داد وجود این شخص برای اربابش انگلیس بهتر است؟
محمدعلی فروغی زمانی که به دربار احضار شد یک آدم فرتوت و مریض بود که دو نفر باید این طرف و آن طرف او را میگرفتند. کما اینکه یک سال و اندی بعد هم فوت کرد. بنابراین نمیتوانسته تا این حد بلندپرواز باشد و فکر کند محمدرضا میتواند نوکر خوبی برای انگلیسیها باشد.
انسان تا وقتی زنده است امید به بقا دارد. یعنی فکر نمیکند که دارد میمیرد. من که روبهروی شما نشستهام دو، سه سال از زندگیام دردِ پایی داشتم و دو نفر مرا میگرفتند و راه میبردند. اما من برای فرهنگ ایران داشتم کار میکردم. بنابراین انسان امید به آینده دارد. اما اگر همین را هم بگیریم که فرتوت بود، اگر تشخیص داده بود که ممکن است بمیرد، پس فکر کرده بهتر است کس دیگری به جای او باشد که بتواند روال او را ادامه بدهد. در هر صورت ما الآن نمیتوانیم درباره اندیشههای او داوری کنیم که چه فکری کرد و مهم این است که او انگلیسها را حاکم میدانست بر ایران.
اگر شما جای فروغی بودید از آن سه گزینه کدام یک را انتخاب میکردید؟
تردید ندارد که جمهوری را انتخاب میکردم و نه برای خاطر خودم.
حتی اگر تصمیم شما منجر میشد به تجزیه بخشهایی از ایران در آن شرایط؟
تجزیه هم اگر میشد باز فرمانِ فرمانروای انگلیس بود.
شما گفتید خدمات فرهنگی فروغی سطحی بود و خیلی عمیق نبود.
آخه اصلاً ایرانی نبود. چه کسی از «فن سماع طبیعی» چیزی میفهمد؟
بقیه کارهاش را ببینیم.
اینکه کسی در مدرسهای مسوولیت داشته باشد این مسوولیت عصاره زندگی او نیست. عصاره زندگی انسان کتاب است. دو کتاب بزرگ او یکی «سیر حکمت در اروپا» و یکی «فن سماع طبیعی» است. چه دلیلی دارد که ایرانی بیاید بخواند که فردی در یونان باستان گفته حرکت وجود ندارد. به دلیل اینکه اگر ما راهی را بخواهیم بپیماییم تا نصف آن راه را بپیماییم زمان نصف میشود. بعد نصفه آن بقیه را بپیماییم باز زمان نصف میشود و همینطور به ترتیب ادامه دارد و بالاخره چون هیچ وقت به فکر نمیافتد این شخصی هیچ وقت به مقصد نخواهد رسید. شخص سوار کشتی شد و به آتن آمد تا ثابت کند حرکت در جهان نیست. این چه اهمیتی دارد که ملت ایران بخواهد از یک چنین دیوانهای آگاه بشود و از بزرگان کشور خودش آگاه نشود. چرا شیخ اشراق را معرفی نکرد. چرا نتوانست پایگاه فردوسی را بشناسد. فکر میکنید این کتاب «فن سماع طبیعی» چند سال کتاب درسی بود و در دانشگاهها درس میدادند؟ وقتی دانشجوی ایرانی اندیشهاش متوجه چنین چیزهایی بشود دیگر نمیتواند فکر بلندتری کند.
بخشی از کتابهای درسی آن موقع کتابهای فروغی بودند. از جمله تاریخ مختصر ایران که ظاهراً بر ایراندوستی تأکید میکرد و کسانی مثل مجتبی مینوی میگفتهاند در کلاس پنجم و ششم که درس میخواندهاند خاطرات خوبی از آن کتاب دارند و ایران دوستی را به آنها یاد میداده.
شما میدانید که مجتبی مینوی گوینده رادیو بیبیسی بود و حقوق از انگلیس میگرفت.
گرفته باشد. یعنی شما این را...
من این را خیلی زشت میدانم. یعنی کسی که او تا آخر عمرش از دولت انگلیس حقوق گرفته باشد. اینجا باز در دوره پهلوی دوم برای اینکه نرود در خارج از ایران سروصدا کند یک بنیادی تشکیل دادند به نام بنیاد شاهنامه فردوسی. مدیرعاملی گذاشتند و حقوق کلانی هم به او میدادند. از گفتارهای او بر میآید که بزرگترین کاری که کرد این بود که گفت اول کاغذ بخریم. رفتند مقدار زیادی کاغذ خریدند و انبار کردند. فروغی هم از جنس خود او بود. او غیر از ترجمه نامه تنسر که آن هم به کمک دیگران بوده چه کار کرده. هی میگویند فروغی و مجتبی مینوی. به من نشان بدهید که چه کتاب مهمی نوشته و چه کار کرده. من هم وقتی دبیرستان میرفتم در کتاب ما هم مقالهای از فروغی گذاشته بودند که ایران را چرا باید دوست داشت. این را ما هم میخواندیم. این دلیل نمیشود. کسی که از خارج دستور میگیرد اگر همه گفتار و کردارش خارجی باشد مردم میفهمند. باید رنگ و لعابی به کارهایش بدهد تا مردم توجه کنند. فروغی چهره خوبی داشت. یعنی چهرهاش مهر برمیانگیخت. اگر شما ملیت ایرانی را در گفتارها و زندگی روانشاد دکتر محمد مصدق ببینید، میبینید که در مجلس نطق کرد و فروغی را محکوم کرد. من پیرو دکتر مصدق هستم نه مجتبی مینوی.
شما خدمات فرهنگی مجتبی مینوی را هم سطحی میدانید؟
چه کار کرد؟ به من بگویید او چه کرد؟ غیر از نامه تنسر چه کار کرد؟
کلیله و دمنه یا مثلاً نسخههای خطی که در ترکیه شناسایی کرد و به ایران فرستاد اهمیتی نداشت؟
این یک چیزهای ظاهری است. باطن این است که ببینیم خود اثر چیست. شاعری مثل سعدی کتابش موجود است. هشتصد سال است، که غیر از فردوسی که کارش خیلی بلندتر است، شاعر برتر ایران شناخته میشود و هنوز که هنوز است مردم دارند اشعار او را میخوانند. ولی فرض کنید شاعری مثل فریدون مشیری یا نیما یوشیج، که در زمان خودش حزب توده او بزرگ میکرد، الآن تقریباً دارد فراموش میشود. باید ببینیم برای ایران چه کار کرده که به خاطر آن کار ارج و قرب داشته باشد. به من بگویید مینوی از خودش چه نوشته است. رفته ترکیه کتابی دیده عکس گرفته و فرستاده اینجا. کار بزرگتر از او را مرحوم قزوینی کرده بود. حالا قزوینی بهاندازه مجتبی مینوی اسم و رسم دارد؟ نه. به هر حال من این را میدانم که مجتبی مینوی سخنگوی رادیو بیبیسی لندن بود و تا پایان عمرش از آنجا حقوق میگرفت. من نمیتوانم مجتبی مینوی را مأخذ قرار بدهم.
فقط به خاطر اینکه از بیبیسی حقوق میگرفت؟
کسی که از بیبی سی حقوق میگیرد در حقیقت یعنی عامل آنهاست.
فروغی کاری که در فرهنگستان کرد و لغاتی را که وضع کرد و الآن به راحتی همه از آنها استفاده میکنند خدمات کمی بوده است؟
او بالاخره کارهایی هم در زندگیاش کرده و آن کارها برگرفته از سواد و اطلاعاتی بود که از پدرش میرزا فروغی به او رسیده بود و خودش هم درسخوانده بود. انسانی که درس خوانده باشد بالاخره خواهی نخواهی یک کارهایی هم باید بکند. ولی عمده کار فروغی این بود که در تمام مدت زندگیاش، یعنی از وقتی که به مرحلهای رسید که شد چراغ محفل فراماسونها، درگیر سیاست بود و کار سیاسی اجازه نمیدهد انسان عمیق وارد مسائل فرهنگی بشود. به همین دلیل او نتوانست عمیق وارد مسائل فرهنگی بشود و کتاب خیلی خیلی عمیقِ معتبری از او بر جای نمانده. کسی که اندیشه سیاسی داشته باشد نمیشود او را ادیب گفت.
آیا این عمیق نیست که واژههایی که او حدود هشتاد سال پیش وضع کرد الآن به راحتی در زبان فارسی استفاده میشوند؟
او نکرد. فرهنگستان کرد.
بالاخره او پیشنهاد کرد.
فرهنگستان کرد و رعدی آذرخشی هم دبیرش بود و شعری مفصل گفت در وصف برادرش که لال بود و همهاش فارسی بود و گفت من هم میتوانم فارسی بگویم ولی مخالفم با بیرون راندن واژهای عربی از زبان فارسی چون اینها به زبان فارسی غنا میدهند. حالا ما برعکسش را میبینیم که بسیاری از واژهها از فرهنگ ایران به آنجا رفتهاند و آنها با فرهنگ ایرانی به زبان خودشان غنا دادهاند. دبیر فرهنگستانی که دارای این اندیشه باشد بالاخره واژه ساخته. آن موقع وقتی که واژه را ساختند مخالفت با آنها خیلی بود ولی مردم کمکم پذیرفتند. مثلاً یک واژه در زمان رژیم گذشته، فرهنگستان دوم، ابداع کردند به نام «همایش». «همایش» واژه نادرستی است چون ما «آیش» نداریم. «رَوِش» داریم ولی «آیش» نداریم. فرض کنید اگر کسی از روبهرو به سوی شما بیاید شما او را میبینید که دارد میآید. اما اگر از خودش بپرسید که چه کار میکند، او میگوید دارم میروم.
بنابراین ما نمیتوانیم «آیش» بگوییم. روز اول که این واژه را ساختند فرح پهلوی گفت به به چه واژه خوبی. یک روز من یک آگهی دیدم که نوشته بود همایش کامیونداران به ناهار. حالا زمان گذشته و همه همایش میگویند. من همان موقع نوشتم که این واژه نادرست است. مردم که همه محقق نیستند. یکبار، دهبار از رادیو گوش میکنند و از آن واژهها استفاده میکنند. ما چرا باید واژههایی را بسازیم که خودمان آنها را در گذشته داشتهایم. چون اعضای فرهنگستان اول کسانی نبودند که ریشهها را بدانند. از بین اعضای فرهنگستان باید از شخص بزرگواری به اسم ایرانپرست، صاحب فرهنگ نظام دعوت میکردند که ریشه واژهها را میشناخت. منتها کسی فرهنگ نظام را نمیشناسد. این از فرهنگ دهخدا هم بهتر است. برای فرهنگ دهخدا تبلیغ شد.
دهخدا وقتی نمیداند ریشه واژهها در اوستا و پهلوی چیست حق ندارد فرهنگ چاپ کند. من وقتی برنامه بنیاد نیشابور را مینوشتم، نوشتم دهخدا و همکارانش تلاش زیادی کردند ولی این فرهنگ احتیاج به بازنگری دارد. سال 58 که من این را گفتم هیچ کس جرأت نداشت از فرهنگ دهخدا ایراد بگیرد. اما من آن را در برنامه بنیاد نیشابور نوشتم. الآن خودتان میبینید که خود لغتنامه دهخدا دارد این کار را میکند. نه معین ریشهها را میشناخت و نه دهخدا. الآن شما در همین فرهنگستان سوم نگاه کنید و ببینید چقدر واژههای بیربط درست میکنند. میدانید آن فرهنگستان در طول سال چند میلیارد برای ایران خرج برمیدارد؟ با آن انبوه کارمندان آنجا چه درست میکنند؟ من خواندم که به جای «آباژور» گذاشتهاند «نورتاب». خُب کرم شبتاب هم نور میتاباند و اصلاً هر چراغی نور میتاباند. ما نمیتوانیم این را برای آباژور استفاده کنیم.
من یک روز یکی از این دوستان را دیدم و گفتم شما شرمتان نیامد که واژهای مثل «حساسیت» را که الآن همه مردم هفتاد، هشتاد سال است استفاده میکنند مقابل «آلرژی» انتخاب کردهاید. گفت حساسیت خوب است. گفتم اگر خوب است مردم انتخاب کردهاند شما که انتخاب نکردهاید. او گفت شما چه انتخاب میکنید؟ گفتم شما حقوقها را میگیرید و بعد از من میپرسید. به او گفتم من انتخاب میکنم «انگیزش». شما به هر طریقی نگاه کنید انگیزش یک واژه درست است در برابر آلرژی. حتی اگر انگیزش پوستی باشد، انگیزش روان باشد و هر چیز دیگری. فرهنگستان ما به این واژهها نمیرسد چون ریشهها را نمیداند. من خواندهام که آن موقع مردم چه واکنشهایی به واژههای فرهنگستان اول داشتند. مثلاً دانشکده. دانشکده غلط است. ما روشکده نداریم. منشکده نداریم. پس نمیتوانیم دانشکده هم داشته باشیم. من به یاد ندارم ولی شنیدهام که یکی از استادان ادبیات برای این واژه دانشکده میخواست خودش را از پنجره پرت کند بیرون که این چه واژههایی است انتخاب میکنند. اما مردم کمکم عادت میکنند.
یعنی شما میگویید واژهها را باید از همان متون کهن بیرون بیاورند؟
بله. فرض بفرمایید به جای «همایش» میشود گفت «انجمن». در تمام شاهنامه مدام گفته میشود انجمن کردن. چرا واژهای را که داریم، باید کنار بگذاریم و واژه تازه بسازیم. کار فرهنگستان اول و دوم و سوم این بوده که واژه اختراع کردهاند. درحالیکه گستردهترین فرهنگ، فرهنگ ایران است. اگر هم واژهای نیاز است آن را بر پایه ریشههای باستان بسازیم. مثلاً فرض بفرمایید که در تاجیکستان «هلیکوپتر» را گذاشتهاند «بالگرد». خیلی قشنگ است بالش میگردد. هلیکوپتر در زمان باستان نبوده ولی بالگرد را بر اساس زبان باستان درست کردهاند و گفتهاند بالگرد. الآن هیچ کس در ایران نیست که با دانشکده مخالف باشد ولی این را بدانید که نمیشود دانشکده درست کرد.
خود شما چند تا واژه درست کردهاید؟
این همه من کار کردهام در زبانهای اوستایی و پهلوی و فارسی چهار تا واژه بیشتر پیشنهاد نکردم. یکی «دورنگار». فرهنگستان گفته بود «نَمابر» مقابل «فاکس». بعداً فرهنگستان دورنگار را انتخاب کرد و نگفت از کی گرفته. ملت ایران هم پذیرفت. هفتاد، هشتاد درصد کسانی که با این دستگاه سروکار دارند دورنگار را ترجیح میدهند. یکی هم «دورواژ» برای تلفن است. بعد «دورنمای» برای تلویزیون و «دورآواز» برای رادیو. میدانید که همه بر پایه فرهنگ گذشته است. اگر شما شاهنامهای را که من کار کردهام دیده باشید در مقدمهای که 480 صفحه رحلی پیشگزار آن است یک واژه عربی و خارجی به کار نبردهام و یک واژه هم از خودم نساختهام. برای اینکه من معادل اینها را در زبان باستان میدانم. فرهنگستان برای کشوری که مهد فرهنگ و دانش است درست نیست این کارها را بکند. میشود فرهنگستانی باشد که واژهها را معرفی کند و بگوید در فرهنگ باستان این واژهها را استفاده میکردهاند. وقتی واژه تازه میسازیم معنایش این است که ما فرهنگ نداریم.
شما ظاهراً موافق سرهگویی و سرهنویسی هم هستید.
من به یاری یزدان اولین کسی هستم که توانستهام هزاران صفحه بنویسم که یک واژه تازی درش نباشد و از خودم هم واژهای اختراع نکرده باشم.
شاید یکی از اختلافهای بین شما و فروغی درباره استفاده از زبان این باشد که او فرد معتدلی بود و در سیاست و فرهنگ و جامعه همیشه این اعتدال را رعایت میکرد و فکر میکنم دلنشینی کلامش بعد از هشتاد سال برای منِ جوان هنوز هم در همین مسأله باشد. ولی من احساس میکنم شما آن اعتدال را ندارید. یک نوع تعصب در مسأله زبان در شما میبینم که میشود اسمش را سرهگویی گذاشت و اصرار بر استفاده از کلماتی که فقط و فقط در فرهنگ گذشته هست.
خُب اگر من جانبدار فرهنگ ایران باستان باشم این گناه دارد از نظر شما؟
گناه نیست ولی من این را تعصب میدانم و این باعث میشود ما نتوانیم زبان زندهای داشته باشیم و کلمات جدید را بپذیریم و مدام مثل حفارها در زمین گذشته کندوکاو کنیم.
شما چطور میگویید که زبان فارسی زبان زنده نیست؟
شما اگر ادبیات امروز...
وسط حرف من نپرید.
بسیار خب میخواستم جواب بدهم.
من یک مقالهای از مجله اکونومیست به شما خواهم داد که ببینید ایران نخستین زبان بینالمللی جهان را داشته و او پیشبینی میکند که زبان انگلیسی در آینده نزدیک از این کرسی خواهد افتاد. این مقاله را گفتم که بگویم اکونومیست هم حتی این را گفته است. اما من به خودتان میگویم نخستین دستور زبان فارسی را در چین نوشتند که ما کپی آن را اینجا داریم. باید پرسید که چین در خودش چه احساس نیازی میکرده. یک میلیارد جمعیت هندوستان، که الآن یک میلیارد شده ولی اول استعمار 500 میلیون بود، همهشان فارسی میخواندند و همهشان فارسی میدانستند. بزرگترین مخازن کتاب فارسی در جهان الآن در هندوستان است. با یک حرکت استعمارگرانه انگلیس فارسی از آنجا رخت بربست و بهجای آن انگلیسی آمد.
خُب این قسمت شمالی ما را که روسیه گرفت و همه را مجبور کرد به زبان روسی صحبت کنند. من دست انگلیس را هم در اینجا میبینم. برای اینکه ما کتابی چاپ کردیم درباره واژههای فارسی در اویغور چین که آنجا حتی تابلوی مغازهها به زبان فارسی است. ما عکس آنها را چاپ کردهایم. انگلیسیها برای اویغوریها خطی اختراع کردند که همان خطی است که برای کردی اختراع کردند. در این کارها دست انگلیس است. برای اینکه اینها را از ایران جدا کنند.
برای اینکه از ایران میترسیدند. اولین چاپخانه و روزنامه به زبان فارسی در استانبول درست شد و بلافاصله بعد از آن در قاهره. مدتها بعد هم زبان فارسی در قاهره از بین رفت. تمام کتابها در قفقاز به فارسی بود. ما شخصی داریم به اسم سُودی که در یوگسلاوی بود. این شخص 24 جلد کتاب نوشته در تفسیر مثنوی. اگر در قلب اروپا خواننده فارسی نمیداشت برای چه باید 24 جلد کتاب در شرح مثنوی مینوشت؟ همه اینها نشان میدهد که در بخش اعظم جهان باستان زبان فارسی رایج بوده است. این تعصب به سوی چیزِ بد نیست. این گرایش به سوی یک چیزِ خوب است. این زبانی بوده که نخستین زبان بینالمللی جهان بوده است. ما آنجاها را از دست دادهایم بعد میآییم واژههای تازه میسازیم. این درست نیست.
حرف من هم همین است. همه اینها که گفتید نشان میدهد حلقه زبان فارسی روزبهروز تنگتر میشود. آمدن واژههای تازه نشانه روابط ملل است که روی یکدیگر تأثیر میگذارند. یکی از نظرات فروغی این بود که نمیشود در مملکت را بست و مثل قلعه با آن رفتار کرد. او میگوید «امروز دول و ملل همه داخل در یک حوزه و اجتماع خواهند بود و اوضاع زندگی آنها بر یکدیگر تأثیر کلی خواهد داشت.»
اجازه بدهید. همین سخنش نشان از ناآگاهی او از زبان فارسی است. میگوید امروز خواهد بود. باید بگوید امروز هست. شما به اینها توجه نمیکنید چون شیفته فروغی هستید. من سردم هست و از سرما میلرزم. اگر پالتو بپوشم از سرما نمیلرزم. اگر از پالتوی خودم استفاده کنم بهتر نیست؟ منتها اگر خودم نداشته باشم عیبی ندارد پالتوی همسایه را قرض کنم. وقتی زبان فارسی این همه پهنه دارد ما برای چه نباید از آن استفاده کنیم و گذشته خودمان را فراموش کنیم. کاری که انگلیس میخواهد بکند این است که ایران با ریشه خودش وداع کند. کسی باید درباره زبان صحبت کند که بداند زبان چی هست.
شما فروغی را نوکر انگلیسیها میدانید ولی او مخالف تغییر خط فارسی بود. اگر او میخواست تبانی کند یا گوش به حرف انگلیسیها باشد اجرای این مسأله بهترین فرصت بود.
این یک کار خوب بود. من که او را بیرون نینداختهام. من گفتم او چهره دلانگیزی داشت. نمیشود این چیزها را انکار کرد. نمیشود گفت او زشت بود. نه زشت نبود. بالاخره در جمع کارهایی که دارد انجام میگیرد کارهای خوب هم کرده. منتها بت نیست. آنطور که شما میگویید.
من نگفتم او بت است و میخواهیم نقد کنیم.
خب بگذار من نقد کنم. چرا نمیگذاری من نقد کنم. مدام وسط حرف من میپری.
خواهش میکنم. بفرمایید ولی من سؤال میکنم و منتظر جواب هستم نه سخنرانی. یا مثلاً شما حرفی میزنید که باید دربارهاش بحث کرد.
باید یادداشت کنی. مصاحبه خوب این است. معلوم است که کتابهای مرا نخواندهای وگرنه داوریات درباره من جور دیگری بود. در جنگ رستم و اسفندیار که حدود 2800 سال پیش اتفاق افتاده، وقتی رستم صحبتش تمام میشود، اسفندیار میگوید «بمان» یعنی اجازه بده. «بمان تا بگویم هر آن را که هست / یکی گر دروغ است بنمای دست» یعنی دستت را بلند کن. وسط صحبت من میخواهی وارد بشوی دستت را بلند کن. ما چنین کشوری هستیم که متأسفانه از آن دور افتادهایم و فکر میکنیم، باید دریوزه کنیم و از جمله باید واژه بگیریم. این خیلی مهم است که 2800 سال پیش باید برای وارد شدن به سخن دیگری کف دستت را نشان بدهی. خب وقتی ما این فرهنگ را نمیشناسیم، باید چه کار کنیم. من معتقدم یک درخت عبارت است از ریشه، تنه و ساقه. مثلاً یک درخت گردوی چند هزار ساله داریم که جوانهای از آن میزند و جهان را میبیند و شادمان میشود و میگوید من هستم.
دو سال دیگر از روی آن یک شکوفه میزند و میشود گردو. این با خودش میگوید من درخت گردو هستم. هر آینه این جوانه و شاخه جدید پیوند خودش را با ریشه و تنه قطع کند، خشک میشود اما اگر پیوند خودش را حفظ کند سالهای بعد بزرگتر و بزرگتر میشود. این جریان ملت ایران است که از گذشته پرافتخار خودش جدا شده است. کار من این است که بیدار کنم ایرانیها را تا بدانند ریشهشان چه بوده است. ما اگر بخواهیم ریشه درختمان را آب بدهیم کار بدی نکردهایم. پیوند آن شاخهها را با تنه و ریشه حفظ کردن کار بدی نیست. این کاری است که من میکنم و چون شما هیچگونه آشنایی با کار من ندارید جبهه میگیرید.
شما مثال درخت را زدید. اما آن درخت تحت تأثیر درخت کناریاش است. تحت تأثیر تغییرات جوی است. در بهار یک شکل دارد و در زمستان یک شکل دیگر. یک بهار نارنج تنها در یک حیاط هیچ وقت نمیتواند شکوفه بزند و بار بگیرد. باید یک بهار نارنج دیگری هم در حیاط بغلی یا چند حیاط آن طرفتر باشد. فرهنگها تأثیر اینطوری روی هم میگذارند.
بله من یک درخت مثال نزدم. گفتم هزار درخت هم که باشند باید این احساس را داشته باشند. ما نباید پیوند بین ریشه و جوانه را از دست بدهیم.
من فکر میکنم نگاه شما به مسأله فرهنگ و زبان بیشتر متمرکز بر یک تکدرخت است و نگاه...
نه. من مثال زدم یک درخت که یک جوانه روی آن است. حالا توی این باغ صدتا درخت هست، صدتا دویستتا هم جوانه. آنها همه باید پیوند خودشان را با ریشه حفظ کنند. در ضمن وقتی این باغ وجود دارد یک زیبایی خاصی دارد. هم بوته هست و هم درخت و هم گل و هم شبنم و هم چمن. همه اینها با هم جامعه بشری را تشکیل میدهند. اما هر جوانهای باید به ریشه درخت خودش متصل باشد.
من فکر میکنم فروغی هم این توجه را به ریشه و تنه و شاخه و جوانههای یک تکدرخت نشان داده است با کاری که برای احیای متون کلاسیک کرده است. حالا ممکن است شما آنها را سطحی بدانید ولی به نظر من حق تقدم در مطالعات مربوط به سعدی و خیام و فردوسی با اوست. هفتاد سال بعد از مرگ فروغی کارهای بهتری انجام شده ولی در مواردی هم چیزی به نکتههای فروغی اضافه نشده است. در دورهای که چیزی از ملت، حقوق ملت و رأی ملت نمیدانستند و امثال او حرف از دموکراسی میزنند اهمیت زیادی دارد. اینکه در آن دوره افراطگرایی ناسیونالیستی تأکید میکند نیازی به تغییر خط فارسی نیست اهمیت دارد.
دوباره داری تکرار میکنی. گفتم این کارش خوب بوده.
به هر حال او با این کارها جوانهها را به ریشه وصل کرده. حرف فروغی هم همین بود که میگفت اگر این خط تغییر کند شکاف با گذشته زیاد میشود و گذشته از بین میرود. منتها او از دوروبر خودش هم غافل نبود. فرق بین نگاه شما با فروغی نسبت به فرهنگ و جامعه را در این میبینم که شما به یک درخت نگاه میکنید و او به درختها.
درباره تغییر خط، کسانی که در اینباره کوشش کردند از جمله گرایشی از جامعه روحانیت بودند. این کار خوب از آن سو هم حمایت میشد. میگفتند خط قرآن است، اما درباره تصحیح متون بد نیست شما بروید و ببینید ملکالشعرای بهار که در زمان او بود و ادیب و سیاستمدار هم بود چقدر در تصحیح متون و آثار گذشته کار کرده است. مقایسه کنید و خواهید دید مردان بزرگتر از فروغی بودهاند در ایران.
حدود هشتاد سال از تصحیحی که فروغی روی رباعیهای خیام و کلیات سعدی انجام داد میگذرد. چه چیزی به آن اضافه کردهاند؟
من یک شعر را میخوانم که فروغی جزو شعرهای خیام آورده و خواهش میکنم حتماً چاپ شود.
حتماً.
من وقتی بچه بودم این شعر را خیلی میخواندم و میگفتم بهبه. از اجزای این شعر با آنکه بچه بودم خوشم میآمد. «روزیست خوش و هوا نه گرمست و نه سرد ـ ابر از رُخ گلزار همی شوید گَرد / بلبل به زبان پهلوی با گل زرد ـ فریاد همی زند که میباید خورد» این شعر از خیام نیست. واژه فریاد را میشکافیم تا ببینیم چرا این شعر از خیام نیست. «فریاد» در زبان اوستایی «فِرَدادَ» بوده است. در زبان پهلوی شده «فِرَیاد» و در زبان فارسی «فریاد». این واژه به معنای یاری خواهی است. یعنی کسانی را به داد و نزد خود خواندن. در شعر فردوسی میبینیم که میگوید «یکایک بیامد به دربار شاه ـ غریوان و نالان و فریادخواه» فریادخواه یعنی کمکخواه. در شعر سعدی میبینیم که میگوید «شنیدم که سالی به زندان بماند ـ نه شکوت نوشت و نه فریاد خواند.» هنوز به فریادم برس در زبان ما به معنای یاری است. تا زمان شیخ شبستری من درآوردم که فریاد به معنای یاری است. فریاد زدنی نیست.
فریاد خواستنی است. بنابراین این شعر که فروغی آن را از خیام دانسته نه تنها از خیام نیست بلکه متعلق به زمان خیام هم نیست. دو کس در ایران خیلی مورد حمله قرار گرفتهاند. یکی فردوسی که هر چه دلشان میخواست به شاهنامه او اضافه کردند. یکی هم خیام است که او را خیلی از خود میدانستند. هر کسی هر چه توانست به اسم او نوشت. من دیوان خیام فروغی را خواندهام. فروغی خیام را نمیشناخته. همانطور هم که صادق هدایت ما نمیشناخته. در بزرگداشتی که از طرف یونسکو در نیشابور برای خیام گذاشته بودند سخنرانی کردم و اشعار او را با توجه به اندیشههای ریاضی و فلسفی خیام و شیوه زندگی او و همینطور شکافتن واژهها بررسی کردم و گفتم از نظر ادبی این شعر مال خیام نیست. اینها را که شکافتم 14 رباعی ماند که این 14 رباعی میتواند از زبان خیام باشد یا از زمان خیام باشد.
خب به هر حال کار شما بعد از فروغی و هدایت است. متونی که شما الآن در دست دارید آن دوره نبودهاند.
شما گفتید بعد از خیامِ فروغی چه کسی کار کرده است. بعد از او صادق هدایت کار کرد و بعد از صادق هدایت من کار کردم. منتها متأسفانه هنوز کتاب نشده است. من داستان ایرانم به پایان برسد قول دادهام که یکی چهره واقعی خیام را نشان بدهم و یکی چهره واقعی عطار را. همه درباره عطار یا دارند روی سیمرغش قضاوت میکنند یا روی هفت شهر عشقش ولی خود او در پیری سیمرغ و هفت شهر عشق را نفی کرد. من این دو کتاب را به زودی به نظر جوانان ایرانی میرسانم.
پینوشت مهرنامه: رباعی خیام که در تصحیح فروغی چاپ شده این است «روزیست خوش و هوا نه گرم و نه سرد ـ ابر از رُخ گلزار همی شوید گرد / بلبل به زبان حالِ خود با گل زرد ـ فریاد همی کند که میباید خورد»
http://www.mehrnameh.ir/article/3116/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A-%D8%B4%D8%A7%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%8A-%D8%AA%DA%A9%D8%B1%D9%8A%D9%85-%D9%86%D9%8A%D8%B3%D8%AA-%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D9%8A%D8%AF%D9%88%D9%86-%D8%AC%D9%86%D9%8A%D8%AF%D9%8A-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D9%8A-%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D9%8A-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%8A
جلالالدین کزازی و کوروش کمالی از آثار ادبی فروغی میگویند
یادگاران پر فروغ فروغی
تاریخ ایرانی: محمدعلی فروغی همان قدر که در سیاست چهرهای شناخته شده است، در ادبیات هم زبردست است و از ادیبان بهنام ایرانی است. فروغی فرهنگستان ایران را تاسیس کرد و نقشی بهسزا در نوسازی زبان فارسی ایفا کرد. آن گونه که خودش در پیامی به فرهنگستان زبان فارسی بعد از کنارهگیریاش گفته به زبان فارسی دلبستگی تام داشت و آن را آیینه فرهنگ قوم میدانست. در این میان دو وجه کاری فروغی یکی تصحیح منتخب شاهنامه و تصحیح کلیات سعدی از اهمیت و نامآوری زیادی برخوردار است و لذا از دکتر میرجلالالدین کزازی، استاد زبان و ادبیات فارسی و شاهنامهپژوه و کوروش کمالی سروستانی عضو هیات مدیره بنیاد سعدیشناسی و رییس دانشگاه حافظ خواستیم که توضیح مختصری درباره این وجه از زندگی فکری محمدعلی فروغی را با «تاریخ ایرانی» در میان بگذارند.
***
پیشرو در ویراستاری متون ادبی
میرجلالالدین کزازی؛ استاد ادبیات و شاهنامهپژوه
محمدعلی فروغی هرچند یکی از مردان سیاست بود اما کارهایی که در شمار توانکاهترین و زمانبرترین کارها هستند او را از پرداختن به کارهای فرهنگی و ادبی باز نمیداشت. به دیگر سخن در میانه کارِ گل میتواند به کار دل هم بگراید و بپردازد. از این روی فروغی چند شاهکار ادب پارسی را ویرایش کرد و به چاپ رسانید که نامآورترینشان «شاهنامه فردوسی» است که گزیدهای از آن نیز فراهم آورده است. دو دیگر دیوان سعدی است. افزون بر ویرایش متنهای ادبی، فروغی که با زبان فرانسوی آشنایی داشت از آبشخورهای نوشته به این زبان در پژوهش و نگارشهای خویش بهره میبرد و بدین سان بود که اثری ارزشمند، پرسود و ماندگار را پدید آورد که پس از چندین دهه هنوز اثری است که ارزشمند خواندن مانده است: «سیر حکمت در اروپا». درباره ویرایشهای فروغی از شاهکارهای ادب پارسی آنچه سخت کوتاه میتوانم گفت این است که این ویرایشها در آن روزگار کارهای ادبی بسیار ارزنده شمرده میشدند، زیرا هنوز ویرایش متن در ایران زمین به شیوه امروزی رواج نیافته بود. فروغی را میتوان یکی از پیشگامان در این زمینه دانست. بیگمان اگر ما امروز به متنهای ویراسته فروغی دانشورانه یا روشنتر بگویم پَچینشناسانه بنگریم، پارهای از ریختها در آن متن هست که جای چند و چون دارد. اما این گونه کارهای ادبی فروغی در آن روزگار کارهایی کمابیش نوآیین شمرده میشد که راه را برای ویرایشگران و سخنسنجان هموار میگردانید. به هر روی فروغی از چهرههایی است که میتوان آنان را همهسویه دانست و در زمینهها و قلمروهای گوناگون که گاه سخت از یکدیگر دور یا حتی ناساز هستند. فروغی به تلاشهایی در خور دست یازید و در این تلاشها کامکار و بختیار بود؛ از سیاست کار دیوانی گرفته تا کارهای فرهنگی و ادبی.
***
کاملترین تصحیح کلیات سعدی
کوروش کمالی سروستانی؛ عضو هیات مدیر مرکز سعدیشناسی
استاد فروغی دلبسته زبان و ادب فارسی بود. ایشان در دورهای که از سیاست دوری کرد به ترجمه کتابهایی چون «سیر حکمت در اروپا» و بررسی برخی از آثار کلاسیک فارسی به خصوص گزیده شاهنامه، منتخب دیوان حافظ، بخشی از مخزنالاسرار نظامی، رباعیات خیام و به ویژه کلیات سعدی پرداخت. در همین دورانها است که فروغی فرهنگستان را هم بنیانگذاری میکند؛ محلی که باز در خدمت زبان و ادب فارسی قرار میگیرد و نوعی مقابله با استعمال واژگان جدید غربی انجام بدهند. اما در مجموع کارهای ادبی ذکاءالملک فروغی آنچه او را نامدارتر کرد تصحیح کلیات سعدی بود که در میان سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ که فروغی خانهنشینی شدن را تجربه میکند بر روی این آثار کلاسیک کار کرد و تصحیح کلیات سعدی را انجام داد. در سال ۱۳۱۶ بزرگداشتی برای سعدی برگزار شد که همزمان با هفتصدمین سال تدوین گلستان بود. در این کنگره تصمیم گرفته شد که گلستان سعدی را تصحیح کنند و به چاپ برسانند که اهل فرهنگ آن زمان یعنی شادروان مجتبی مینوی و دکتر غنی این کار را به مرحوم ذکاءالملک میسپارند. این کار را ایشان به خوبی انجام داده است و همین باعث میشود که با همکاری مرحوم یغمایی به مدت پنج سال یعنی تا سال ۱۳۲۰ کلیات سعدی را تصحیح کنند. این تصحیح بر اساس نسخه چسترفیلد و با استفاده از نسخی که در دسترسشان بود، انجام میشود. در سال ۱۳۲۱ تصحیح کلیات سعدی یعنی آنچه امروز در دسترس ما هست در چهار جلد انجام میشود. از آن زمان یعنی از ۱۳۲۱ تا امروز به مدت هفتاد سال هنوز همین تصحیح از کلیات سعدی بیشترین رجوع و بیشترین مرجع تحقیقات سعدیپژوهی قرار گرفته است. البته در سالهای نزدیکتر به ما شادروان استاد یوسفی کارهایی در تصحیح گلستان و بوستان انجام داد. دکتر مظاهر مصفا کلیات سعدی را از روی کلیات شوریده شیرازی منتشر کرده است. مرحوم حبیب یغمایی تصحیحشان از غزلیات سعدی را منتشر کردهاند.
با اینکه گروههای دیگری هم تصحیحهایی بر کلیات سعدی انجام دادند هنوز میزان ارجاع به تصحیح مرحوم فروغی به نسبت ارجاعهای دیگر بیشتر است. این امر هم به دو دلیل اتفاق افتاده است. یکی اینکه در آن زمان تصحیح ذکاءالملک و مرحوم یغمایی با دقتی که داشتند اثر قابل قبولی را گردآوری کردند و واژهگزینیهای مناسبی را در مقابل واژههای کتاب جایگزین کردند. دوم اینکه در تمام این کتابها کلیات کامل تصحیح شده کم داریم و اگرچه برخی تصحیح گلستان و بوستان دیگر ترجیح دهند؛ اما کلیات کامل همین نسخه تصحیح شده مرحوم فروغی است. در بسیاری از نسخهها گلستان و بوستان بوده و غزلیات و قصاید و مجالس وجود نداشته است. اما نسخه مرحوم فروغی نسخهای است که همه اینها به علاوه هزلیات و باقی اجزای کلیات سعدی را در بر دارد. به همین خاطر این کتاب تنها یک بار کامل منتشر شده است. یک نکته دیگر اینکه زمانی که کار استاد فروغی منتشر شد تنها نسخه بود و حالا که هفتاد سال از انتشار آن گذشته ناشران بدون کمترین هزینهای و حق کپیرایت بیشتر چاپ میکنند. اما این از ارزشهای این نسخه کم نمیکند. هر چند که نباید حضور کسی چون استاد یغمایی را در کنار ذکاءالملک در این تصحیح فراموش کرد و تاییدی که علمای فرهنگ در آن زمان داشتند نشان دهنده دقت علمی این کار هم هست. نسخههای اساسی را که دیدند هنوز هم بهترین نسخه کلیات سعدی بود.
این نسخههایی که جدیدا در تاجیکستان یا در مجلس پیدا شده و میتواند در بخشی از تکههای این کتاب راهگشا باشد جای آن نسخههایی که کتاب مرحوم فروغی برگرفته از آنهاست نسخههای بسیار خوبی است. البته ایشان نسخههای زیادی داشتند اما نسخه چسترفیلد مهمترین نسخه او بود و این نسخه مبنای این تصحیح بوده است. این نسخه در کتابخانه بریتانیا در لندن نگهداری میشود و نسخه اساسی بوده و با نسخههای دیگر بررسی کردهاند. از جمله اینها میتوانم به نسخه لرد ویمبلی اشاره کنم. این نسخه در سال ۷۲۰ کتابت شد و نسخه کتابخانه لندن و کتابخانه ملی فرانسه و کتابخانه سلطنتی و چند نسخه خصوصی که در اختیار خودشان بوده مربوط به صادق انصاری است و ایشان در دیباچه کتاب مفصل به آنها پرداخته است. این نسخهها هم در عرض پنج سال با روزی دوازده ساعت کار گردآوری شده و مقابله کردهاند و کلیات مرحوم فروغی را پدید آوردهاند. اصل نسخه باید در دسترس خانواده مرحوم فروغی باشد و هر چه در دسترس است نسخههای ترجمه شدهای است که از این اثر در دسترس هست.
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/57/bodyView/592/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86.%D9%BE%D8%B1.%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA.%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.html
مترجمان بزرگ معاصر ایران (زبان فرانسه): محمدعلی فروغی
تهیه و تنظیم : سعیده بوغیری
محمدعلی فروغی دردشتی (ذکاءالملک دوم) پسر محمدحسین فروغی اصفهانی ملقب به ذکاءالملک، در سال 1256 شمسی در خانواده ای سرشناس، بازرگان و اهل دانش در تهران متولد شد. پدر او از نویسندگان و فضلای عهد ناصری و با تسلط به زبان های فرانسه و عربی، از نخستین کسانی بود که ادبیات پربار فرانسه را به ایران معرفی کرد. همچنین بنیانگذار روزنامه "تربیت" در عهد مظفرالدین شاه بود، چه در این زمان از اختناق موجود در عهد ناصری کاسته شده بود و نویسندگان و روزنامه نگاران می توانستند از واژه هایی مانند آزادی، قانون و حقوق استفاده کنند. محمدعلی فروغی در تحریر این روزنامه و هفته نامه به عنوان مترجم با پدر همکاری داشت.
محمدعلی تحت تربیت پدر، تحصیلات خود را در رشته پزشکی در دارالفنون آغاز کرد، اما به خاطر نبود امکانات علمی و پزشکی کافی و نیز عدم تناسخ این رشته با روحیات خود، آن را رها کرد و به ادبیات روی آورد. او در مدارس دیگری از جمله مدرسه مروی و سپسهالار نیز به مطالعه فلسفه، فرانسه و انگلیسی و ادبیات خارجی پرداخت. به این ترتیب بود که با دنیای فلاسفه اروپا آشنا شد. او در نقاشی شاگرد کمال الملک بود و در ازای آن به او فرانسه یاد می داد.
از آنجا که پدر او در عهد ناصری، مترجم وزارت انطباعات و دارالترجمه اعتمادالسلطنه و در آخرین سال های آن رئیس دارالترجمه و مترجم شاه بود، با رسیدن زبان فرانسه پسرش به سطح مطلوب پای او را نیز به دارالترجمه باز کرد. او که در سال 1312 ق به عنوان مترجم فرانسه و انگلیسی، به استخدام وزارت انطباعات درآمد، روسی و عربی نیز می دانست، اما کمبود امکانات یادگیری و افزودن بر دانش در دارالترجمه یک بار دیگر اشتیاق او را سرد کرد.
فروغی مدتی در آنجا مشغول بود، اما با گشوده شدن مدارس ملی به دست نوگرایان در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه این کار را ترک کرد و به معلمی روی آورد. او ابتدا در مدارس کوچک تر مانند مدرسه مدرسه ادب، علمیه و دارالفنون، تاریخ و فیزیک و فرانسه تدریس می کرد، اما سرانجام وارد مدرسه علوم سیاسی شد که از بهترین مدارس پایتخت به شمار می رفت. در زمستان 1325 ق با مرگ پدرش، پادشاه لقب ذکاء الملک را با ریاست مدرسه علوم سیاسی به او واگذار کرد. او در آنجا به تربیت سیاستمداران زیادی همت گماشت. این مدرسه بعدها به دانشکده حقوق دانشگاه تهران تبدیل شد.
فروغی به موازات تدریس در مدارس مختلف، همچنان قلم خود را به دست داشت و به عنوان مترجم و نویسنده، در انتشار روزنامه تربیت و شناساندن اندیشه های نوین به یاری پدر می شتافت. با ورود به مدرسه علوم سیاسی نیز این وضعیت ادامه یافت و فروغی هم به عنوان معلم و هم به عنوان مترجم در آنجا مشغول بود که ترجمه های او، کتاب های درسی آن زمان را تشکیل می داد. به شهادت برخی منابع، نیمی از کتاب های درسی که در آن زمان منتشر می شد به قلم فروغی و پدرش مهیا شده بود. کتاب هایی از قبیل "اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلی تیک"، "تاریخ ملل مشرق زمین" و "حقوق اساسی آداب مشروطیت دول" که فروغی آن ها را در عنفوان جوانی به فارسی برگردانده و پدرش بر آن ها نظارت داشت، کتاب هایی که در شناساندن اندیشه های مدرن اقتصادی و سیاسی به ایران زمان، نقش کلیدی داشت. از آنجا که فروغی در برگردان این کتاب ها به گونه ای عظیم و حرفه ای به واژه سازی پرداخت و واژگانی تخصصی را ارائه داد که هنوز مورد استفاده قرار می گیرند، در ادامه این تلاش، سرانجام فرهنگستان ایران را تاسیس و ریاست آن را نیز بر عهده گرفت.
ورود زودهنگام فروغی به زندگی سیاسی پرفراز و نشیب اش، او را از کار تحقیق و نوشتن بازمی داشت. او نخستین بار به عنوان نماینده استان تهران در مجلس شورای ملی انتخاب شد، سپس به ریاست مجلس، نیابت ریاست مجلس، وزارت مالیه، وزارت عدلیه، ریاست دیوان عالی تمیز، عضویت هیات نمایندگی ایران درکنفرانس صلح پاریس پس از جنگ جهانی اول، وزارت امور خارجه در کابینه سردار سپه، نخستین نخست وزیری دوره پهلوی اول، وزارت جنگ، نمایندگی ایران در جامعه ملل، سفارت کبرای ایران در ترکیه و وزارت اقتصاد ملی رسید.
در شهریور 1312 اندکی پیش از تاسیس فرهنگستان ایران (خرداد 1314) با استعفای کابینه مخبر السلطنه، فروغی دوباره به نخست وزیری رسید و تا آذرماه آن سال و ناآرامی های مشهد و تغییر کلاه در نخست وزیری باقی بود، سپس تا شهریور 20 خانه نشین شد و تمام این سال ها را به مطالعه و تحقیق گذراند. در همان سال ها بود که به شهادت مجتبی مینوی، مکرر اظهار می کرد آرزویی نداشته الااینکه او را به حال خود بگذارند و از خدمات دولتی معاف کنند تا در کنج آرام خود بنشیند و به تالیف و ترجمه و تحشیه متون قدیمی قلم بزند. فروغی به عنوان آخرین تحریر خود، آثاری درباره فلاسفه غرب به فارسی ترجمه کرد که به شاهکار او، مجموعه سه جلدی کتاب "سیر حکمت در اروپا" تبدیل شد.
نیز در زمان برگزاری کنفرانس صلح پاریس با آنکه به دلیل ناهماهنگی های سیاسی، خسارات سنگین ایران در جنگ جهانی اول پرداخت نشد، فروغی در هنگام اقامت دوساله خود در اروپا کارهای فرهنگی بسیاری در زمینه شناساندن ایران به اروپا در محافل فرهنگی فرانسه و آلمان صورت داد. او و پدرش از فراماسون های ایران بودند و به خصوص، او را از فراماسون های دانشمند، هوشمند و تحصیلکرده و صاحب کلام می دانند، با اینهمه این ها سبب غره شدن او به خود نشد.
فروغی اصولا فردی محترم، اخلاق گرا، با اندیشه های فلسفی و بلندنظر بود و همین سبب می شد، موقعیت های گذرا و پرزرق و برق دنیا برای او اهمیت چندانی نداشته باشد. نیز به قلم برخی نویسندگان درعین ملی گرایی روشن بینانه و گرایش به سرمشق برداشتن در مدرن سازی به روش غرب، میانه رو بود و به سنت های دینی احترام می گذاشت. همچنین کنارگذاشتن نهادهای سنتی را شرط پیشرفت نمی دانست. او دارنده نشان درجه اول افتخار کشور، نشان تاج از سوی رضاشاه نیز بود.
فروغی ساده و روان می نوشت و سخن می گفت. در جهت فارسی تر کردن زبان بسیار همت می کرد، اما موافق تغییر تدریجی – و نه یکباره- زبان متکلف قدیم به فارسی روان بود. چه اظهار می داشت قید فارسی نویسی نباید مخل فصاحت شود و "به عشق فارسی نویسی زبان بسته نباید شد". مخالف سرسخت جنگ در جهان بود و به شدت می خواست سازمانی جهانی به این منظور ایجاد شود. دوست داشت در زمینه اقتصاد، بهداشت، فرهنگ و تغذیه به دنیا خدمت کند.
اما در شهریور 20 با ورود متفقین به ایران برای آخرین بار و به فرمان رضاشاه، نخست وزیری او را به عهده گرفت. فروغی با این کار در آن برهه زمانی حساس انتقال سلطنت به پهلوی دوم، نقش بسزایی در پیشگیری از تجزیه ایران ایفا کرد. پس از استعفای شاه از سلطنت و ترک ایران، آخرین خدمت مهم خود که شامل امضای قرارداد سه جانبه ایران و روس و انگلیس بود انجام داد و بعد در نیمه اسفند ماه همان سال از نخست وزیری کناره گرفت، سپس به وزارت دربار و چندماه بعد به سفارت کبرای ایران در واشنگتن منصوب شد. در نهایت یک سال بعد 5 آذر 21 (17 ذی القعده 1361) به دلیل ایست قلبی در تهران درگذشت.
آثار محمدعلی فروغی
تاریخ ملل قدیمه مشرق، ترجمه از سنیو بوس، تهران، 1318ق
اصول علم ثروت ملل، تهران، 1323 ق
تاریخ مختصر ایران، تهران، 1323ق
حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول، با مقدمه میرزا محمد حسین فروغی، تهران، 6/1325 ق
تاریخ مختصر دولت قدیم روم بر اساس تاریخ رم اثر سنیو بوس، تهران، 1327 ق
دوره مختصری از علم فیزیک، تهران 1328ق
حکمت سقراط، دوجلدی، تهران، 1304
اندیشه های دور و دراز، استانبول، 1306
مشاهدات فروغی درباره آثار ملی اصفهان، تهران، 1306
خلاصه شاهنامه فردوسی با همکاری مجتبی مینوی، دوجلدی، تهران 1313
ایین سخنوری یا فن خطابه، دوجلدی، تهران، 1316/1318
پیام من به فرهنگستان، تهران، 1316، (ترجمه به فرانسه توسط هانری ماسه 1939)
فن سماع طبیعی، ترجمه از کتاب شفای ابن سینا با مشارکت فاضل تونی، تهران 1316
کلیات سعدی، چهار جلدی
زبده دیوان حافظ با مشارکت برادرش ابوالحسن فروغی، تهران، 1316
رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری، با همکاری دکتر قاسم غنی، تهران، 1321
منتخب شاهنامه برای دبیرستان ها، با مشارکت حبیب یغمایی، تهران، 1321
سیر حکمت در اروپا، سه جلدی، تهران، 1320-1310 (ترجمه "گفتار در روش درست راه بردن عقل" دکارت را در پایان جلد اول آورده است.)
www.anthropology.ir/node/15190
مقالاتی از محمد علی فروغی:
نامه خصوصی به محمود وصال (وقار السلطنه) از پاریس 17 دسامبر 1919
http://www.ensani.ir/fa/content/280570/default.aspx
تربیت ملی
http://www.ensani.ir/fa/content/280493/default.aspx
دولت و روزنامه ها
http://www.ensani.ir/fa/content/279728/default.aspx
حقوق در ایران
http://www.ensani.ir/fa/content/279406/default.aspx
نامه محرمانه
http://www.ensani.ir/fa/content/279282/default.aspx
فارسی نویسی
http://www.ensani.ir/fa/content/279140/default.aspx
استقلال فرهنگی ملت ها
http://www.ensani.ir/fa/content/279109/default.aspx
در مجمع اتفاق ملل
http://www.ensani.ir/fa/content/278837/default.aspx
در وزارت خارجه ترکیه
http://www.ensani.ir/fa/content/278780/default.aspx
گزارش محرمانه
http://www.ensani.ir/fa/content/278758/default.aspx
اقلیت های کشورها
http://www.ensani.ir/fa/content/278709/default.aspx
اختلافات سرحدی ایران و شوروی
http://www.ensani.ir/fa/content/278694/default.aspx
امان از ترکها
http://www.ensani.ir/fa/content/278671/default.aspx
زبان فارسی: شاعری اندیشه ور
http://www.ensani.ir/fa/content/258415/default.aspx
زبان فارسی: اثر بزرگ فردوسی
http://www.ensani.ir/fa/content/258403/default.aspx
دیدارها و یادگارها: یاد کمال الملک
http://www.ensani.ir/fa/content/256219/default.aspx
انتخابات
http://www.ensani.ir/fa/content/255661/default.aspx
نطق رادیویی محمدعلی فروغی در ۱۵ مهر ۱۳۲۰
http://fa.wikisource.org/w/index.php?oldid=68043
تاریخچه حقوق: خلاصه کنفرانس جناب آقای محمد علی فروغی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی
http://www.ensani.ir/fa/content/227782/default.aspx
اندرز به آموزگاران
http://www.ensani.ir/fa/content/227755/default.aspx
مردم شناسی چیست؟
http://www.ensani.ir/fa/content/227713/default.aspx
ادبیات ایران (به مناسبت کتاب آقای بدیع الزمان در شرح احوال مولانا جلال الدین)
http://www.ensani.ir/fa/content/227665/default.aspx
ابن سینا ، بزرگترین حکما و اطبای ایران
http://www.ensani.ir/fa/content/213887/default.aspx
اصول علم ثروت ملل یعنی اکونوی پلیتیک مخصوص مدرسه مبارکه علوم سیاسی
http://www.ensani.ir/fa/content/159541/default.aspx
ایران نه دولت دارد و نه ملت!
http://www.ensani.ir/fa/content/18830/default.aspx
ایران را چرا باید دوست داشت؟
http://tarikhirani.ir/fa/news/10/bodyView/2847/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86.%D8%B1%D8%A7.%DA%86%D8%B1%D8%A7.%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF.%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA.%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%9F.html
تاریخ بازدید کلیه مطالب: چهارشنبه 13 دى 1391
مریم مولایی
بنیاد ایرانشناسی
molaeimaryam2012@gmail.com
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید
http://anthropology.ir/node/11294