(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

پرش به محتوا

بحث کاربر:دوستدار ویکیپدیا/بایگانی ۷

محتوای صفحه در زبان‌های دیگر پشتیبانی نمی‌شود
افزودن مبحث
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

منبع[ویرایش]

دارید شوخی میکنید؟ منبع که آورده شده!-- بهزاد بحث ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۶:۵۲ (UTC)پاسخ

نه، کدام منبع؟ آخر جملات منبع نمیبینم.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۶:۵۴ (UTC)پاسخ
دوست من آخر هر جمله که نباید منبع بیاید. برای کل مقاله از همان منبع استفاده شده که در انتها آمده. -- بهزاد بحث ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۰۱ (UTC)پاسخ
منابع باید در انتهای جمله ارجاع داده شوند. به علاوه «منبع باید بصورت واضحی آنچه در مقاله آمده و آنگونه که نوشته شده را تأیید کند. منبع دهی باید واضح و دقیق باشد، بگونه‌ای که خوانندگان بتوانند متن مرتبط را بیابند. ویرایشگران باید منابع را کامل ارجاع دهی کرده، شماره صفحات را ذکر کرده، و تا جای ممکن اطلاعات کاملی فراهم آورند.» --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۰۶ (UTC)پاسخ
در ضمن لطفاً [۱] را نیز ببینید. --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۰۷ (UTC)پاسخ
حرف شما کاملاً متین. ببینید خوب شد؟-- بهزاد بحث ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۱۱ (UTC)پاسخ
دو مشکل وجود دارد: 1. بر اساس [۲] «تمام مقاله بر پایه چنین منابعی بنا نشده باشد.»(# the article is not based primarily on such sources; اصل انگلیسی دقیقتر است؛ ترجمه دقیق نیست) به نظر همه این مقاله بر پایه زندگی نامه‌ای است که خود این فرد از خودش نوشته‌است 2. بیم نقض حق کپی رایت میرود (جملات تقریباً با تغییر بسیار اندکی دارند). به علاوه اینکه یک فرد خود بگوید من «تاریخ دانم» و «فیلسوفم» دلیلی بر بودن آن نمیشود. منبع مستقل باید بگوید.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۱۵ (UTC)پاسخ
این منبع خودچاب کرده نیست. منبع خودچاپ کرده آن وبگاه رسمی است که من به صورت پیوند به بیرون آورده‌ام. مورد دوم مبحث دیگری است اما متن آنی نیست که در منبع گذاشته شده. اگر فکر میکنید هست اجازه دهید شخص ثالثی تایید کند تا بیشتر تغییر دهم.-- بهزاد بحث ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۳۸ (UTC)پاسخ

لحن[ویرایش]

دوست گرامی، ظاهرا همیشه شما با این لحن نظرات خود را درمورد مخالفانتان بیان می‌کنید! لطفا وپ:ادب را مطالعه نموده و وپ:نزاکت را رعایت نمایید. مورخین مدرن شما هستید یا کسانی که به آنها دل بسته اید؟؟؟ Bardia666 ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۰:۱۹ (UTC)پاسخ

لحن من هیچ مشکلی ندارد. --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۶:۴۷ (UTC)پاسخ

دوست عزیز، شما به وپ:دبط توجه نمی‌کنید و وپ:ق۳ب را رعایت نمی‌کنید. لطفا وپ:زا را در نظر بگیرید. موفق باشید. AmirAshkan ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۳۲ (UTC)پاسخ

من همه چیز را رعایت میکنم. آن صفحه بحث است و نه صفحه مقاله. وپ:ق۳ب و وپ:دبط نقض نشده اند؛ در واقع من مقاله را ویرایش نکردم. من دلیل خودم را بر اینکه ایشان تاریخ دان نیستند ذکر کردم. این دلیل شامل گفتن اینکه «الّله» در کعبه بتی بود (که نا صحیح است) و اینکه دیدگاه‌های ایشان در مورد انگیزه‌های کاملاً مادی برای پیدایش اسلام مورد پذیرش مورخین معاصر نیست است. اینها نشان میدهد که ایشان تاریخ دان نیستند. همچنین هیچ مدرکی بجز وبگاه خود ایشان برای این حرف‌ها ارائه نشده.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۳۷ (UTC)پاسخ

ببینید دوست عزیز، اینکه شما بخواهید با مساله‌ای مخالفت کنید، مشکلی نیست اما شما با لحن بدی انتقاد می‌کنید که شایسته دانشنامه نیست. AmirAshkan ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۴۴ (UTC)پاسخ

احتمالا منظورتان ویرایش آخر من است (که آن را واگردانی کردید). لطفاً مشخص کنید که کجایش مشکل دارد. --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۴۶ (UTC)پاسخ

« ایشان در یک فضای دیگر سیر می‌کنند» و اینکه استفاده از «کلیه مورخین مدرن» بعنوان تایید کننده شما! یعنی هر مورخ یا تاریخ دانی که اینرا تایید نکند، تاریخ دان یا مورخ نیست! AmirAshkan ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۵۲ (UTC) لطفا لحن خود را اصلاح نموده، سپس مخالفت خود را بگذارید. با تشکر. AmirAshkan ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۵۵ (UTC)پاسخ

مشکلی در آنچه نوشتم نمیبینم. ایشان است که چنین ادعاهایی میکند. اگر نگاهی به نوشته‌های مورخین بیاندازید تفاوت عمده‌ای بین سخنان ایشان و آنها میبینید. مورخین زیادی هستند که خدا باور نیستند و منشأ الهی بودن قرآن را رد میکنند و حرف برای گفتن هم زیاد دارند، ولی به شیوه خودشان. نسبت دادن انگیزه‌های مادی در پیامبر اسلام بعنوان انگیزه اصلی تشکیل اسلام در حرف‌های آنها نیست. --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۸:۰۲ (UTC)پاسخ

باز تکرار می‌کنم، اشکالی در اعتراض شما نیست، اشکال در نحوه بیان شماست. لطفا آنرا اصلاح نمایید. AmirAshkan ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۸:۰۶ (UTC)پاسخ

لطفاً مرا واگردانی نکنید. اگر مجدد مرا واگردانی کنید، شما را بدلیل نقض سه برگردان گزارش خواهم کرد. با تشکر.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۸:۰۷ (UTC)پاسخ

مقاله مردم شناسی[ویرایش]

دوست گرانقدر با سلام و عرض خسته نباشید، لطفاً بفرمایید مقاله «مردم شناسی» با ذکر 7 منبع و 27 پاورقی که کلیه متون عیناً نقل قول مردم شناسان به نام می‌باشد، طبق نظر جنابعالی چگونه می‌تواند غیر قابل اعتماد، نادرست و جانبدارانه باشد و یا قوانین حقوق پدیدآورندگان را نقض کرده باشد؟ پیشاپیش از توضیح جنابعالی سپاسگزارم. مهشا ضیاءپور / بحث ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۲۱:۳۴ (UTC)پاسخ

درود. در صفحه بحث شما پاسخ دادم --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۵ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۰۱:۴۶ (UTC)پاسخ


همکاری هفته جاری[ویرایش]

با سلام، مقاله «کیفیات ذهنی» با پشتیبانی شما به عنوان همکاری هفته انتخاب شده و هم‌اکنون منتظر یاری شما است. می‌توانید با استفاده از منابع معتبر و طبق شیوه‌نامه به بهتر شدن آن کمک کنید.Dernhelm ‏۱۹ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۰:۴۷ (UTC)پاسخ

سلام. نبودی این چند وقت--♦ بهزاد مدرس ♦ ب ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۲:۱۲ (UTC)پاسخ

ممنون از احوال پرسی. امیدوارم که شما هم خوب و خوش باشید.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۲:۲۰ (UTC)پاسخ

داستان آیدا و نظر شیعه پیرامون تکامل[ویرایش]

احتمالا داستان این فسیل تازه یافت شده که آنرا حلقه گمشده نظریه داروین دانسته‌اند را شنیده‌اید و در جریان هستید که ناباوران به خدا خصوصا در فضای فارسی وب دور تازه‌ای از حمله را آغاز کرده‌اند که البته داستان درازی است.

من اخیرا مقاله‌ای از مکارم شیرازی دیدم که طی آن نوشته بود بنا به برخی روایات شیعه در پاسخ به این پرسش که چگونه فرزندان آدم گسترش یافته‌اند ؟ از ازدواج با محارم یا راهی دیگر این پاسخ داده شده‌است که انسانهایی پیش از آدم و فرزندانش در زمین بوده‌اند که فرزندان آدم بجای ازدواج با یکدیگر یبا آنان ازدواج کرده‌اند و نسل انسان گسترش یافت. آیا از این روایت می‌توان برداشت کرد که شیعه با تکامل توافق دارد؟ یعنی ضمن تایید خلقت آنی آدم و حوا و انتقال به زمین تکامل را نیز تایید و گسترش بشر را ناشی از هر دو می‌داسنته است؟ به نظرم موضوع مهمی است که تا کنون کگمتر بدان توجه شده‌است. چون ظاهرا همه ادیان الهی با مسئله تکامل مشکل اساسی دارند. نرسی ‏۲۲ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۹:۴۷ (UTC)پاسخ

با سلام و عذر دخالت. اسلام متحجر با تکامل مشکل دارد و اسلام پیشرو مشکلی با آن ندارد. به این چند بیت از مولوی بنگرید:
آمده اول به اقلیم جمادوز جمادی در نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کردوز جمادی یاد ناورد از نبرد
وز نباتی چون به حیوانی فتادنامدش حال نباتی هیچ یاد
باز از حیوان سوی انسانیشمی‌کشید آن خالقی که دانیش
عقلهای اولینش یاد نیستهم ازین عقلش تحول کردنیست
در مقاله تاریخ فلسفه تکامل بیشتر توضیح داده‌ام. ارادتمند --دانقولا ‏۲۲ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۱۱:۵۶ (UTC)پاسخ

با سلام خدمت دوستان،

امیدوارم حالتان خوب باشد. من نظر شخصی ام را انشاالّله تا چند ساعت دیگر خواهم نوشت. --دوستدار ویکی‌پدیا ‏۲۲ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۲۰:۰۲ (UTC)پاسخ

مقدمه[ویرایش]

خوب، من قبل از اینکه شروع به حرف زدن، این را بگویم که آنچه در زیر می‌آید، نه نظر یک متخصص (من رشته تحصیلی ام ربطی به این موضوع ندارد)، بلکه نظر شخصی پسر بازیگوشی را در رشته‌های مختلف سرک میکشد و بدنبال جواب سؤال‌هایش میگردد، میباشد. دیگر اینکه من خیلی از حرف‌هایی که میزنم لزوماً حرف‌های من نیست؛ ممکن است اینجا و آنجا شنیده باشم، ولی بدون نسبت دادن به منبع بصورت آزاد بیان خواهم کرد. می‌خواهم صحبت‌هایم را به چند بخش تقسیم کنم. در ابتدا کمی سخن کلی راجع به نظریه تکامل؛ سپس راجع به دیدگاه قرآن، برخی از احادیث، و نظر شخصی خودم. هر چه به سمت آخر میرویم، من حرف‌هایم از دیدگاه یک مسلمان خواهد شد. من فرض میکنم که شما بترتیب این بخش‌ها را میبینید، بنابراین لطفاً به ترتیبی که نوشتم بخوانید. چون این موضوع خیلی پیچیده‌است، و من میخواهم چند پاسخ مذهبی را پوشش دهم(غیر از نظر خودم) متن کمی طولانی خواهد شد.

سخن کلی راجع به نظریه تکامل[ویرایش]

فکر کنم اغراق نباشد اگر بگوییم که زیست شناسان بر وجود گونه‌ای از ارتباط تکاملی میان انسان و دیگر حیوانات توافق نظر دارند. چیزی که بیشتر مورد نزاع بوده چگونگی این امر است؛ یعنی دقیقاً قوانین، روند و نیروهای پیشبرنده آن چه بوده‌اند. بقیه این بخش در مورد این نزاع خواهد بود که البته به بحث اصلی ما بسیار مرتبط است همانطور که انشاالّله بعداً توضیح خواهم داد. یکی از توضیحات معروف «انتخاب طبیعی» داروین است؛ زنده ماندن و انتشار موجوداتی که خود را بهتر میتوانند با محیط وفق دهد. اگر چه این توضیح به لحاظ نظری جذاب و هیجان انگیز است ولی منتقدان خود را نیز داشته‌است چنانچه برخی آن را علمی ندانسته و به همان‌گویی متهم کرده‌اند (آنهایی که خود را بهتر وفق دهند، زنده میمانند. آنهایی که زنده مانده‌اند، همان‌هایی هستند که بهتر وفق یافته‌اند). کارل پوپر، فیلسوف برجسته علم، نیز با انتخاب طبیعی به لحاظ فلسفی مشکل داشت. او در طول زندگی اش دو دیدگاه در مورد این قضیه اتخاذ کرد. او در ابتدا قضاوت بسیار خشنی داشت و نظریه داروین را غیر علمی دانست [اگر میخواهید به فارسی ترجمه کنم لطفاً بفرمایید انجام میدهم]:

I have come to the conclusion that Darwinism is not a testable scientific theory, but a metaphysical research programme- a possible framework for testable scientific theories.

استدلال‌های ایشان جالب است که من در پانویس نقل قولی مفصل از ایشان در توضیح دیدگاه اولشان فراهم می‌آورد (فرصت کردید حتماً بخوانید).[۱] اما ایشان بعدها نظرش را عوض کرد. او تعریف [به تفسیر من] جامع تری از انتخاب طبیعی را پذیرفت که نه تنها ابطال پذیر هست، بلکه قبلاً باطل شده است! او انتخاب طبیعی را به عنوان چیزی که همیشه درست نیست، ولی قابل آزمایش است (هرچند خیلی سخت قابل آزمایش است و نمیتوان آن را به دست شدید ترین آزمایش‌ها سپرد) توصیف کرد. مجدد من متن اصلی استدلال دوم پوپر پس از تغییر نظرش را در پانویس فراهم میآورم. خواندنش خیلی جالب است.[۲] البته این را بگویم که فیلسوفان علم دیگری نیز هستند، ولی من از پوپر استفاده کردم چون در این مورد از ایشان خوشم می‌آید. میخواهم این بحث را با نقل قول دیگری از یک کتاب دیگر که سه سال پیش توسط دانشگاه کمبریج چاپ شده و قضیه را اینگونه خلاصه میکند، پایان دهم (اگر چه همانطور که گفتم من به نظر پوپر در این مورد علاقه دارم):

Far from thinking Darwinism irrelevant to philosophy, Popper thought it was philosophy! «I have come to the conclusion that Darwinism is not a testable scientific theory, but a metaphysical research programme- a possible framework for testable scientific theories.» To his credit, Popper tried, he really tried, to take Darwinism seriously as a science, and perhaps toward the end of his long life he succeeded. But one sense that there was always ambivalence. Somehow, Darwinism did not measure up as a proper science - one that was genuinely falsifiable (the Popperian criterion of demarcation)- at least, not by the standards of physics and chemistry, the standards by which all else must be judged. The result was happy neither for science not for philosophy. On the one hand, Popper could not appreciate properly one of the triumphs of modern science. On the other hand, Popper created a bastardized form of Darwinism that corrupted his philosophy.

نظریه تکامل و دین (نگاه مسیحیان)[ویرایش]

امیدوارم که در بخش بالا توانسته باشم نشان دهم که نظریه تکامل دارای بخش‌هایی است که محتمل تر هستند، و بخش‌هایی که بحث برانگیزتر؛ هنوز نظریه جوانی است و هنوز در حال رشد، بمانند برخی نظریه‌های علمی دیگر قدمت زیاد ندارد. امیدوارم که در بخش بالا توانسته باشم نشان دهم که «انتخاب طبیعی» آنچنان که بنظر می‌آید معصوم نیست؛ بجز این نقل قولی که آوردم، اشکالات دیگری هم بر جامعیت انتخاب طبیعی وارد شده‌است.

از آنجایی که مسیحیان بیش از مسلمانان با این قضیه کلنجار رفته‌اند، بد نیست نظرات چند محقق مسیحی را ببینیم: گروهی از مدافعین مسیحیت که اساس نظریه تکامل را پذیرفته‌اند و معتقدند که فرایند تکامل تحت هدایت خدا بوده، دقیقاً از همین نکته ناکافی بودن انتخاب طبیعی استفاده کرده‌اند، و بطور مثال استدلال کرده‌اند که [۳]

But humans are also unique in ways that defy evolutionary explanation and point to our spiritual nature. This includes the existence of the Moral Law (the knowledge of right and wrong) and the search for God that characterizes all human cultures throughout history.

گروهی دیگر از مسیحیان (مانند ویلیام مونتگمری وات) جهت دفاع از دین، تلاش نظری برای برای تعریف حوزه‌ای کرده‌اند که گزاره‌های مذهبی در آن حوزه حقیقت دارند (و در واقع اهمیت نیز در آن حوزه دارند). ولی در عین حال هر کجا که علم به نتیجه قطعی رسید، آن را در حوزه مخصوص به علم باید پذیرفت (به عنوان مثال فصل ۲ کتاب Islam and Christianity Today نوشته ویلیام مونتگمری وات را ببینید). مسلماً این بحث‌ها مجادله آمیز خواهد بود، هم در میان مسیحیان و هم مسلمانان، ولی از طرف دیگر کسانی هستند که به آنها معتقدند. من یک نقل کوتاه از این کتاب را در پانویس فراهم میکنم که فکر کنم مورد کمترین اعتراض باشد، و به مزاق مؤمنین خوش آید و نکته مفیدی است. [۴] من مقاله دیدگاه کلیسای کاتولیک در مورد نظریه تکامل را نیز شروع کردم. نهایتاً تعداد زیادی از مسیحیان به نظریه تکامل اعتقادی ندارند، و تفسیر سنتی عهد عتیق را میپسندند.

نظریه تکامل و قرآن[ویرایش]

اکثر مفسرین مسلمان نظریه تکامل را رد میکنند؛ بگفته دانشنامه قرآن [۵]:

Modern commentators tend not to accept the early ḥadīth reporting that a rational species (al-ṣinf al-ʿāqil) resided on the earth before mankind (e.g. Rashīd Riḍā, Manār, i, ۲۵۸). Some combine this view with their refutation of Darwin's theory of the evolution of man (ʿA.W. al-Najjār, Qaṣaṣ, ۳۱; see also M.J. Kister, Legends, ۸۴-۱۰۰; id., Ādam, ۱۱۵-۳۲; C. Schöck, Adam, ۹۷-۱۰۲).

ترجمه: تفاسیر مدرن گرایش به این دارند که احادیث قدیمی که گزارش از اقامت گونه‌ای از موجودات عاقل (الصنف العاقل) قبل از آدم دارند، را رد کنند (مثلاً صاحب المنار). برخی این دیدگاه را با رد کردن نظریه تکامل انسان داروین ترکیب می‌کنند.

دیدگاه من[ویرایش]

به عنوان یک مسلمان، من هر آنچه در قرآن آمده را بصورت کامل می‌پذیرم و بحثی «درون دینی» خواهم داشت.

تمامی گزاره‌های قرآن قطعی می‌باشد. البته قرآن مکرراً بیان می‌کند که هر کسی توسط آن هدایت نمیشود و اینگونه نیست که همه دسترسی به مفاهیم آن داشته باشند و بفهمند که در واقع چه می‌گوید. ولی به هر حال، خداوند مؤمنین را تشویق به گردش در زمین برای دیدن اینکه چگونه خلقت شروع شده می‌کند (عنکبوت، آیه ۲۰) و بین وحی و علم (اگر درست فهمیده شود) نمیتواند تناقضی باشد. بر اساس این اصول من تلاش میکنم که با استفاده از فهمی که از قرآن دارم، و با توجه به نظریات علمی موجود، روایتی درست کنم که به نظرم معقول ترین است. این اصلا به این معنی نیست که این روایت درست خواهد بود؛ صرفاً حدس و گمان است.

در ابتدا بیان خواهم کرد که به نظر من چه نظریه تکامل چه حرف‌هایی را نمی‌تواند بزند (با توجه به منابعی که در دسترسش است، یعنی مشاهده موجودات امروزی و همچنین فسیل‌هایی که از گذشته برجای مانده)، و چه حرف‌هایی را می‌تواند بزند. سپس آنچه قرآن میگوید و آنچه ممکن است کسی فکر کند که قر آن میگوید، ولی در واقع نمیگوید. سپس با استفاده از شواهد قرانی در مورد اهمیت مسأله زبان در مورد انسان صحبت خواهم کرد، و برای تکمیل روایتم از نظریه زبان شناسی ای که توسط زبان شناس معروف نوآم چامسکی داده شده، استفاده خواهم کرد. نظریات علمی خیلی متغیر هستند و چه بسا چندده سال دیگر همه چیز عوض شود، به همین دلیل باید تأکید کنم که روایتی که خواهد آمد یک تلاش است، و صرفاً حدس و گمان است. و نهایتاً آنچه در زیر می‌آید از خیلی چیزهایی که اینجا و آنجا خوانده‌ام تأثیر پذیرفته، و من لزوماً منابع را ذکر نمیکنم.

روایت

این روایت بصورت عمده بر اساس آیات قرآنی بنا شده و فکر کنم مسلمین نیازی نداشته باشند که به اسرائیلیات و یا بسیاری از احادیث در ساختن تصویرشان وابسته باشند. سازگاری با قرآن ملاک است.

داستان آدم در قرآن در سوره بقره با این جمله آغاز میشود که خداوند میخواهد در روی زمین خلیفه ای[جانشینی] قرار دهد. مفسرین در مورد اینکه آیا این جانشین «جانشین موجوداتی که قبلاً در زمین بوده‌اند» (مثلاً اجنه و یا فرشتگان) میباشد، و یا اینکه «جانشین خدا» میباشد، بحث کرده‌اند. علامه طباطبایی برای جانشین خدا بودن استدلال می‌کند، و من آن را میپذیرم. سپس سؤال این است که آیا این خلیفه بودن مختص به آدم بوده، و یا اینکه جایگاه «جانشین خدا در روی زمین» به تمامی فرزندان آدم انتقال یافته، اختلاف نظر هست. علامه طباطبایی استدلال می‌کند که تمامی فرزندان آدم جایگاه «جانشین خدا در روی زمین» را دارند، و من نیز این را می‌پذیرم. فرشتگان به جانشین بودن آدم اعتراض می‌کنند، و در پاسخ خداوند به انسان تمامی اسمأ را می‌آموزد. چیزی که می‌توان نتیجه گرفت این است که نه تنها فرشتگان بلکه در روی زمین نیز کسی از اسمأ آگاهی نداشته. مفسرین در مورد اینکه منظور از اسمأ چیست اختلاف نظر دارند، چنانچه برخی آن را اسامی اشیائی که در زبان عادی به کار می‌بریم مانند کوه، دشت، ... می‌گیرند (و روایاتی نیز در این زمینه وارد شده) ولی علامه طباطبایی تفسیر دیگری دارند. مستقل از اینکه این اسمأ به چه اشاره کند، می‌خواهم روی «جنبه زبانی» موضوع تأکید کنم. به عبارت دیگر حتی اگر اسمأ چیزی پیچیده بوده‌اند، یادگیری آن تأثیر حداقلی آن از نظر بدنی داشته، افزایش قابلیت زبانی انسان می‌باشد(مانند اینکه کسی ریاضی را یاد بگیرد و به طبع آن جدول ضرب را همچنین). این موضوع در سوره الرحمن بشکل آشکارتری مطرح شده و صریحاً پس از ذکر خلق انسان تعلیم دادن بیان به او (از میان چیزهای دیگر) برجسته شده‌است.

خَلَقَ الانسنَ(۳) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ(۴)

فکر میکنم خداوند به ما میگوید که به موضوع زبان توجه کنید! حال در مورد نحوه پیدایش زبان در انسان فرض کنید که دیدگاهی که نوآم چامسکی داده صحیح باشد:[۶]

Chomsky's view led him to conclude that human language is too complex and unique to have evolved gradually from earlier communication systems. This discontinuity theory of language evolution has been adopted by some of Chomsky's followers. They rest their case on the seemingly abrupt emergence and growth of language, analogous to the big-bang theory of the origin of universe. Thus, discontinuity theorists have argued for rapid emergence of brain structures specialized for creating grammatical languages, a universal language acquisition device that Chomsky even described in biological terms as a language organ. It has been suggested that this syntactic organ resulted from a genetic mutation caused by some catastrophic event, or by a rapid cascade of small changes consistent with the theory of punctuated equilibrium that Eldredge and Gould had proposed as an alternative to neo-Darwinian gradualist views of evolution. Discontinuity theorists could find comfort in recent evidence that a particular gene plays a role in language production, and moreover, that the gene might have resulted from a genetic mutation as recently as ۱۰۰٬۰۰۰ years ago. This gene, FOXP۲, is a member of a class of genes...

اما اگر فرض کنیم که این دیدگاه صحیح است (استدلال‌های خود چامسکی در دفاع از خودش و رد نظریات رقیب را در اینجا [۷] میتوانید بیابید). آنگاه به سختی‌هایی از لحاظ بیولوژیکی میخوریم (که خود چامسکی به آن اذعان دارد) که این مدت زمانی که برای بوجود آمدن زبان پیشنهاد میشود خیلی خیلی کوتاه است: [۸]

No-one should imagine that the development of language relied exclusively on a single mutation in FOXP۲. There are many other changes that enable speech including the profound anatomical changes that make the human supralaryngeal pathway entirely different from any other mammal. The larynx has descended so that it provides a resonant column for speech... Also the nasal cavity can be closed thus preventing vowels from being nasalized and thus increasing their comprehensibility. These changes cannot have happened over such a short period as ۱۰۰٬۰۰۰ years. Furthermore the genetic basis for language will be found to invlove many more genes that influence both cognitive and motor skills.

نقطه قوت روایتی که من میخواهم بیان کنم این است که با دیدگاه چامسکی همخوانی داشته و اشکالی که در بالا بیان شد را مرتفع میکند: خلقتی که قران از انسان ذکر میکند بسیار شبیه معجزه‌ای که حضرت عیسی (ساختن یک پرنده از گل و سپس دمیدن در آن، و جان گرفتن آن بصورت معجزه آسا) دارد. محتملاً اگر بررسی‌های ژنتیکی روی آن کبوتر انجام میشد، شباهت به پرنده‌های دیگر داشت(یعنی قابلیت جفت گیری نیز داشته). خداوند بدین گونه آدم را خلق میکند که او را از گل ساخته و دفعتاً در او میدمد و او را زنده میکند، و البته به او قابلیت‌های زبانی خاصی را اعطا میکند؛ خواصی که از طریق ژنی به فرزندانش منتقل میشود. اینها هستند که خداوند مقرر کرده که خلیفه خدا در روی زمین باشند و زنده بمانند. خداوند از آنها میثاقی گرفته (مشابهت دارد به آنچه خداوند از قوم بنی اسرایل گرفت) که «الست بربکم». اما از آنجایی که بر اساس برخی از روایات عدم ازدواج با محارم در تمامی شریعت‌ها از ابتدا وجود داشته (همانطور که کاربر:نرسی عرض کردند) برخی از روایات صحبت از ازدواج فرزندان آدم با انسان-نماها کرده‌اند. اما این ازدواج پذیری ملزماتی داشته که خداوند آنها را برنامه ریزی کرده بوده: اینکه از نظر بیولوژیکی تعداد کروموزم‌های فرزندان آدم و انسان-نماها یکسان بوده باشد. بنابر تعریف این یعنی «گونه بیلوژیکی» یکسان؛ اما مسلماً آن موجودات از نقطه نظر الاهی جایگاه خلیفه خدا در روی زمین را نداشته‌اند (برای توضیح اینکه منظور من از نقطه نظر الاهی چیست، اشاره به آیه‌ای میکنم که میگوید زمانی که انسان‌ها مال یتیم میخورند، در واقع آتش میخورند. از نظر فیزیکی این درست نیست، ولی از نظر عالم غیب اینچنین هست). بر اساس تعریف قرآنی و دیدگاه الاهی (و نه تعریف از دیدگاه جانورشناسی یا بدن شناسی) چیزی که انسان را از انسان-نماها و بقیه موجودات جدا میکند همین جانشین خدا بودن است؛ اینکه از نظر بیولژیکی شباهت‌هایی داشته باشند، معیار نیست؛ به هر حال حتی در زبان پیامبر هم میدانستند که میمون شباهت‌هایی با آدم دارد، ولی چیزی که بنی-آدم را بنی-آدم کرده، انسان را انسان کرده از دیدگاه الاهی خلیفه خدا در روی زمین بودن است؛ اینکه از نظر جانورشناسی انسان در کدام دسته می‌افتاد مورد بحث قرآن نیست؛ به هدایت انسان ربطی ندارد، و لزومی هم ندارد که قرآن وقتش را صرف توضیح آن بکند(هر کتابی را باید بر اساس هدفی که دارد فهمید).

حال سؤالی که پیش می‌آید این است که چطور ما همه فرزندان آدم هستیم، و نه فرزندان گونه‌های دیگر از انسان-نماهایی که در آن دوران بوده اند؟ چطور شده که همه ما امروزه دقیقاً اگر پدرانمان را دنبال کنیم به حضرت آدم میرسیم، و نه به انسان-نماهای دیگری که در آن زمان بوده اند؟ در اینجا از نظریه انتخاب طبیعی کمک میگیریم و بدلیل وجود برتری ژنی انسان‌ها و مثلاً قدرت زبانی آنها کم کم بقیه انسان نماها از بین رفته‌اند و فقط بنی-آدم باقی مانده‌اند. دقت کنید که یکی از روش‌هایی که در توجیح امکان اتفاق افتادن نظریه چامکسی مطرح شده en:punctuated equilibrium میباشد که بر اساس آن بوجود آمدن گونه جدید تنها زمانی ممکن است که بخشی حاشیه‌ای از موجودات یک گونه از بقیه جدا شده و بس از اتفاق افتادن جهش در میان آنها به بقیه بپیوندند. در اینجا ما نیز روایتی مشابه آن مطرح کرده‌ایم. اما آیا این با نظریه تکامل میتواند در تضاد باشد؟ اصولاً نظریه تکامل هیچگاه آنقدر داده از گذشته ندارد که راجع به آنچه در تک تک موجودات یک گونه اتفاق افتاده صحبت کند. آنچه بیان میکند خیلی کلی و در سطح تغییراتی است که در scale بزرگ اتفاق می‌افتد و در مورد تغییراتی که در تک تک موجودات اتفاق افتاده نظری نمیدهد (و نمیتواند بدهد). باور کردن به خلقت دفعتی به شکل بالا قبولش همانقدر سخت است که قبول معجزات دیگر مانند شکافتن دریا سخت است و برای یک مؤمن اینها از طریق ایمانی کسب شده.

این دیدگاه فوق به نظر من با قر آن کاملاً سازگار است، و از طرف دیگر از نقطه نظر علمی نیز نمیتوان آن را رد کرد (در واقع علم نسبت به ادعاهای معجزه‌ها فقط میتواند agnostic باشد زیرا هیچ روشی تکرار آمیز برای رد کردن آن ندارد، هرچند از نقطه نظر سکولار دلیلی هم برای پذیرشش ندارد).


موضوعات مرتبط

عموماً فکر میشود که ما انسان‌ها بصورت کلی در تمامی دنیا تافته جدا بافته بوده، و رتبه دوم را داریم (پس از خدا). بنابراین نظریه تکامل کمی قضیه را دردناک میکند از این جهت که ما را بگونه‌ای به حیوانات دیگر ربط میدهد و به نظر از قدر و منزلتی که فکر میکنیم ریشه مذهبی هم دارد، میکاهد. در مسیحیت، انسان از این جهت جایگاه خیلی ویژه‌ای دارد که یکی از سه شخصی که خدا در آنها هست، عیسی است، که بصورت انسان بر روی زمین ظهور کرده‌است. این قضیه جایگاهی جهانی به انسان میدهد و بنحوی او را در مرکز دنیا قرار میدهد.

اما در هیچ جا قرآن صحبت از موقعیت انسان در دنیا ندارد؛ حداکثر در مورد زمین صحبت میکند و نه بیشتر، بنابراین این تصور از ظاهر قرآن بدست نمیآید. بر عکس قرآن میگوید:

و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً.

میگوید «کثیر» که به معنی «بسیاری» است، و نه همه. البته از بسیاری بهتر بودن نتیجه نمیدهد که از همه بهتر نیست، ولی از آیات قر آن چنین نتیجه‌ای حاصل نمیشود. سوره غافر آیه ۵۷ میگوید:

لخلق السماوات والارض اکبر من خلق الناس ولکن اکثر الناس لایعلمون

سوره نازعات آیات ۲۷-۲۸ میگوید:

ءَ أَنتُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَمِ السمَاءُ بَنَاهَا(۲۷) رَفَعَ سمْکَهَا فَسوَّاهَا(۲۸)

اگر وجود موجودات باهوش قبل از انسان عجیب است، این را باید ذکر کرد که در قر آن واضحاً آمده که قبل از انسان اجنه خلق شده بودند، و اجنه موجوداتی هستند مختار و هوشمند، که حتی مذهب دارند. خداوند هرچه بخواهد به هرگونه که بخواهد خلق میکند و چیزی محدود کننده او نیست.

دیدگاه‌های دیگر[ویرایش]

از میان افرادی که سعی در نشان دادن سازگاری تکامل و قرآن کرده‌اند، نقل قول زیر را یافتم:[۹]

Muhammad Iqbal, for example, has claimed that the idea of evolution originated in medieval Islam, while the Lebanese scholar Hossein al-Jisr insists that the theory is entirely compatible with the Quranic theology (Majid 2002). In the case of Ahmed Afzaal (1996), who likewise contends that «the theory of evolution sprouts from the Holy Quran itself,» a crucial distinction is prosecuted between Darwinism and evolution. The former he finds unacceptable on account of the limited applicability of natural selection, whereas the principle of evolution «fits perfectly in the overall scheme of God's creation as described in the Holy Book.» Indeed, deploying the standards soul-body dualism, Afzaal argues for an evolutionary account of the human species that allocates physical development to natural processes and the emergence of self-consciousness to divine creation. In this move increasingly humanoid forms - Homo habilis, Homo erectus, and so on - developed to a point where «Almightly Allah (SWT) selected a single pair - a male and a female - and endowed them with their spiritual souls. » Not surprisingly, Afzaal found inspiration in the antimechanisitic accounts of figures like Teilhard de Chardin and Henri Bergson.

همچنین چند وبگاه در این ارتباط جهت مطالعه (ممکن است مفید باشد، یا نباشد؛ جهت کامل بودن بحث ذکر میکنم): [۳] [۴][۵]

پانویس[ویرایش]

  1. But can there be a law of evolution? Can there be a scientific law in the sense intended by T.H. Huxley when he wrote: «... he must be a half-hearted philosopher who ... doubts that science will sooner or later... become possessed of the law of evolution of organic forms - of the unvarying order of that great chain of causes and effects of which all organic forms, ancient and modern, are the links.. .. »?
    I believe that the answer to this question must be 'No', and that the search for the law of the 'unvarying order' in evolution cannot possibly fall within the scope of scientific method, whether in biology or in sociology. My reasons are very simple. The evolution of life on earth, or of human society, is a unique historical process. Such a process, we may assume, proceeds in accordance with all kinds of causal laws, for example, the laws of mechanics, of chemistry, of heredity and segregation, of natural selection, etc. Its description, however, is not a law, but only a singular historical statement. Universal laws make assertions concerning some unvarying order, as Huxley puts it, i.e. concerning all processes of a certain kind; and although there is no reason why the observation of one single instance should not incite us to formulate a universal law, nor why, if we are lucky, we should not even hit upon the truth, it is clear that any law, formulated in this or in any other way, must be tested by new instances before it can be taken seriously by science. But we cannot hope to test a universal hypothesis nor to find a natural law acceptable to science if we are for ever confined to the observation of one unique process.' Nor can the observation of one unique process help us to foresee its future development. The most careful observation of one developing caterpillar will not help us to predict its transformation into a butterfly. As applied to the history of human society - and it is with this that we are mainly concerned here - our argument has been formulated by H.A.L. Fisher in these words: «Men... have discerned in history a plot, a rhythm, a predetermined pattern I can see only one emergency' following upon another..., only one great fact with respect to which, since it is unique, there can be no generalizations... .»

  2. In its most daring and sweeping form, the theory of natural selection would assert that all organisms, and especially all those highly complex organs whose existence might be interpreted as evidence of design and, in addition, all forms of animal behavior, have evolved as the result of natural selection; that is, as the result of chance-like inheritable variations, of which the useless ones are weeded out, so that only the useful ones remain. If formulated in this sweeping way, the theory is not only refutable, but actually refuted. For not all organs serve a useful purpose as Darwin himself points out, there are organs like the tail of the peacock, and behavioral programs like the peacock's display of his tail, which cannot be explained by their utility, and therefore not by natural selection. Darwin explained them by the preference of the other sex, that is, by sexual selection. Of course one can get around this refutation by some verbal maneuver: one can get round any refutation of any theory. But then one gets near to rendering the theory tautological.
    It seems far preferable to admit that not everything that evolves is useful, though it is astonishing how many things are; and that in conjecturing what is the use of an organ or a behavior program, we conjecture a possible explanation by natural selection: of why it evolved in the way it has, and perhaps even of how it evolved. In other words, it seems to me that like so many theories in biology, evolution by natural selection is not strictly universal, though it seems to hold for a vast number of important ones.

  3. en:The Language of God: A Scientist Presents Evidence for Belief
  4. While it is taken as axiomatic in this book that the assured results of science are to be accepted, these assured results have to be carefully distinguished from a body of assumptions sometimes called 'scienticism'. These assumptions are closely associated with science and are thought by some to be proved by it, but they are in fact unproved assumptions belonging more to the sphere of philosophy than to that of science. Three points will specially considered here: (۱) that the objects studied by the sciences are the sole reality; (۲) that the account of the original form of a thing shows what it really is; and (۳) that analysis of a thing into parts shows what it really is.

  5. Schöck, Cornelia. «Adam and Eve.» Encyclopaedia of the Quran
  6. Allan Paivio, Mind and its evolution, p. ۲۹۷-۲۹۸
  7. Noam Chomsky, Language and mind, Cambridge University Press, ۲۰۰۶
  8. Allan Paivio, Mind and its evolution, p. ۲۹۷-۲۹۸
  9. Michael Ruse, Joseph Travis, Edward O. Wilson, Collin (CRT) Allen, Evolution: The First Four Billion Years, Harvard University Press, 2009, p. 361


از توجهتان ممنونم. من همچنان پیگیر نوشته هایتان هستم. نرسی ‏۲۷ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۷:۳۴ (UTC)پاسخ


شیراز[ویرایش]

دوستدار جان. آیا شما به مقاله «شیراز» در دانشنامه اسلام» دسترسی دارید. می‌خواستم مقاله این شهر را گسترش بدهم.--♦ بهزاد مدرس ♦ ب ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۳:۵۱ (UTC)پاسخ

بله دارم. چند دقیقه صبر کنید برای شما میفرستم.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۵:۳۲ (UTC)پاسخ
فرستاده شد.--دوستدار ویکی‌پدیا ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۵:۳۹ (UTC)پاسخ

سپاس. ضمنا من دارم مقاله ختنه زنان را خلاصه تر می‌کنم. اگر ممکن است بخش نظریات «علوم اجتماعی» ختنه زنان را خلاصه کنید و اصل آنرا به مقاله مستقلی منتقل کنید [۶]. می‌خواستم خودم این کار را بکنم. ولی دیدم اگر به آن دست بزنم ممکن است به محتوای آن لطمه بزنم. این کار بهتر است با دستان پر توان خودتان انجام شود--♦ بهزاد مدرس ♦ ب ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۵:۴۳ (UTC)پاسخ