«کالج لندن» یک موزه دیدنى بود. در هرگوشه اش عکس نیوتن، داروین وخلاصه بزرگ وبزرگانى را زده بودند که فلانى اینجا کار مى کرده است. درسهاى رشته کتابدارى نوین هم دیگر ذهن پرشور پسرقدبلند اصفهانى را ارضا نمى کرد. بورس شده بود تا برود، بیاموزد وبرگردد ومگر تأثیرى درکتابدارى ایران بگذارد…
«اى مردمان ارفالس ، شما مى توانید دهل را در پلاس بپیچید وسیم هاى ساز را باز کنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟ »این جمله بخشى از کتاب پیامبر و دیوانه، نوشته جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریابندرى است…
بهتر است از آخر شروع کنیم. غروب آویزان شاخه ها بود کهدکتر «ناصرکاتوزیان» جمله آخرش را گفت. جمله اى کوتاه، پرمغز و ماندنى. حکایت آینه و جوان و پیر و خشت خام. «به جوانها مى گویم اگر از چیزى عصبانى هستید مراقب باشید، میراث گرانبهاى چندین و چندساله پدرانتان را از روى عصبانیت به زمین نزنید...» و این تمام پختگى و حوصله پیرمردى سفیدموى و مرتب را نشان مى دهد که شمرده سخن
میراث دارى «تار»، شاه سازهاى موسیقى دستگاهى ایران، در دو حوزه شهرنشینى مهم ـ تهران و اصفهان ـ به دست دو خانواده بوده است: شهنازى و شهناز. خاندان اول در تهران ابتدا به نام «فراهانى» شهرت داشتند و با مرگ استاد بزرگ، حاج على اکبر خان شهنازى در بیست سال پیش، تاریخ حیات ظاهرى آنها به پایان رسید. اما خاندان قدیمى شهناز در اصفهان هنوز به برکت وجود هنرمند برگزیده اى چون جلیل...
چو نو کردى نواى مهرگانى / ببردى هوش خلق از مهربانى
یک دهه از آخرین پروژه مطبوعاتی ام گذشته است. پروژه ای تحت عنوان مهرگان که در موسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران و بیش از ده سال پیش با دبیری اینجانب آغاز به کار کرد و در قالب صفحه ای روزانه منتشر شد. این صفحه به شرح زندگانی و عرصه تاثیر گذاری نسل سوم نخبگان در قید حیات ایرانی اختصاص داشت و پس از سه سال ،با معرفی نزدیک به هزار تن از مهمترین چهره های اثرگذار در سه
منتسکیو: قانون به طور عام یعنی عقلانیت انسانی به مثابه عقلانیتی که [بتواند] بر تمام مردمان جهان حکم براند و قوانین سیاسی و مدنی هر ملتی نباید جز مواردی خاص باشند که این عقلانیت انسانی حکم می راند. (روح تلقوانین)