گرد و غبار در نور میدرخشد، دستهایی از درون چاله، مشت مشت خاک میریزد بیرون و صدایی در پسزمینه که سعی دارد فضا را خوفناک کند. کمکم تصویر پیرمردی با کلاه نمدی بر سر نیز نمودار میشود. صدای نفسنفس زدن و درنهایت، پارچه سفیدی که وقتی ناغافل بالا کشیده میشود تازه میفهمی کفن است. این حال و هوا با تصویر کلنگی که بر زمین گورستان میخورد نکمیل میشود.