(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

پرونده ی «احمد تفضلی»

Taffazoli.jpg

تهیه و تنظیم: عطیه نیک اندیش
احمد تفضلی (زادهٔ ۱۳۱۶ در اصفهان – درگذشتهٔ ۲۴ دی ۱۳۷۵ در تهران) زبان‌شناس، ایران شناس، پژوهشگر، مترجم و متخصص زبان پهلوی و استاد زبان‌های باستانی در دانشگاه تهران بود. تفضلی در زمینهٔ زبان‌های ایرانی میانه به ویژه پهلوی (فارسی میانه) و پارتی، در پهنهٔ بین‌المللی یکی از معدود صاحب نظران به شمار می‌آمد.

احمد تفضلی (زادهٔ ۱۳۱۶ در اصفهان – درگذشتهٔ ۲۴ دی ۱۳۷۵ در تهران) زبان‌شناس، ایران شناس، پژوهشگر، مترجم و متخصص زبان پهلوی و استاد زبان‌های باستانی در دانشگاه تهران بود. تفضلی در زمینهٔ زبان‌های ایرانی میانه به ویژه پهلوی (فارسی میانه) و پارتی، در پهنهٔ بین‌المللی یکی از معدود صاحب نظران به شمار می‌آمد.احمد تفضلی در آذر سال ۱۳۱۶ در اصفهان زاده شد. تحصیلات مقدماتی را در تهران گذراند و در سال ۱۳۳۵ با دریافت مدال درجهٔ اول فرهنگ از دارالفنون دیپلم ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۸ دانشکدهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران را با احراز رتبهٔ اول به پایان برد. در سال ۱۳۴۰ به انگلستان رفت و وارد رشتهٔ فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران در مدرسهٔ زبان‌های شرقی دانشگاه لندن شد و در سال ۱۳۴۴ فوق لیسانس گرفت. پیش از بازگشت به ایران دورهٔ تحقیقی کوتاهی را هم در پاریس گذراند. در ۱۳۴۵ در رشتهٔ زبان‌های باستانی از دانشگاه تهران درجهٔ دکتری گرفت. از ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۵ ضمن تحصیل، به عنوان پژوهشگر در استخدام ادارهٔ فرهنگ عامه بود. از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ در بنیاد فرهنگ ایران، به تحقیق پرداخت. در ۱۳۴۷ به تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد. در ۱۳۷۰ عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و از سال ۱۳۷۳ معاون علمی و پژوهشی این فرهنگستان بود. تفضلی علاوه بر اینکه یکی از صاحب نظران در زمینهٔ زبان‌های باستانی ایران بود، به زبان عربی کاملاً آشنا بود و به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و ادبیات فارسی تسلط کامل داشت و همچنین با روسی نیز آشنا بود. تفضلی در ساعت ۱۲ و نیم روز ۲۴ دی ماه ۱۳۷۵ دفتر کارش را در دانشگاه تهران ترک کرد و راهی منزلش در شمیران شد اما هرگز به منزل نرسید. او در همان روز به طرز مشکوکی در خیابان به قتل رسید.

فهرست مطالب:

مقدمه / ویکی پدیا

درباره:

احمد تفضلی/ راسخون

استاد زبان وفرهنگ کهن ایرانی/ ایرانشهر

تفضلی ایرانشناس برجسته / راسخون

دکتر احمد تفضلی / دانشنامه

دانشمند تفضلی / ویستا

استاد ادبیات وزبان پهلوی/ وبلاگ سیستان

پیرامون درگذشت:

درگذشت احمد تفضلی/ تبیان

پیرامون درگذشت / ایچتو

گفت وگوباجلیل دوستخواه / وبلاگ وهومن

یاد استاد / ایرانشهر

آثار ـ  درباره آثار:

درباره اثاردکتر تفضلی / مجله بخارا

کتاب اسطوره زندگی زرتشت / وبلاگ ایران اساطیر

اسطوره زندگی زرتشت / ویکی پدیا

درباره کتاب / (بخوان)

توضیح کتاب / ایران فرهنگ

کتاب مینوی خرد /ویکی پدیا

مینوی خرد چاپ سوم / مجله نور

گزیده ای ازکتاب مینوی خرد /جزیره دانش

جامعه ساسانی / نشرنی

توضیحاتی از کتاب / آیوپی

جامعه ساسانی / وبلاگ مقدم

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام / ویکی پدیا

همان / مردم سالاری

کتاب نامه فارسی تاریخ ادبیات .../وبلاگ اکلس

زبان پهلوی ادبیات ودستوران / ویکی پدیا

پهلوی / کلوپدیا

شناخت اساطیرایران / ویکی پدیا

همان / مجله نور

اسطوره ها / طنین

مباحث اسطوره ای درکتاب پنجم دینکرد/ دین بهی

دینکرد چیست؟/ وبلاگ خرم دین

مقدمه تفضلی بر../ وبلاگ زرتشت

فهلویات / مگ ایران

یاد داشت های پهلوی / مگ ایران

نمونه های نخستین انسان ونخستین شهریار/ ایران فرهنگ

مقالات استاد تفضلی / مجله نور

تحقیقات ایرانشناسی چند واژه اصیل / مگ ایران

یکی قطره باران / ویکی پدیا

کارنامه علمی استاد تفضلی:

کتا ب ها / جزیره دانش

عضویت در مجامع / ویکی پدیا

سوابق تحصیلی / راسخون

دکترتفضلی / کلوپدیا

 

احمد تفضلی / راسخون

احمد تفضلى، فرزند اسماعیل، فارغ‏التحصیل رشته‏ى زبان و ادبیات فارسى از دانشگاه تهران بود. وى سپس در رشته‏ى فرهنگ و زبان‏هاى باستانى ایران در دانشگاه لندن در انگلستان به تحصیل پرداخت و موفق شد کارشناسى ارشد و دکتراى خود را در همین رشته کسب نماید. وى استاد دانشگاه تهران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسى بود.
آثار وى عبارتند از: تألیف واژه‏نامه مینوى خرد؛ ترجمه‏ى مینوى خرد؛ تألیف شناخت اساطیر ایران (با همکارى دکتر ژاله آموزگار یگانه، چاپ سوم، 1373)؛ ترجمه نمونه‏هاى نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‏اى ایرانیان (اثر آرتور کریستن سن، دو جلد، ترجمه با همکارى دکتر ژاله آموزگار یگانه؛ این کتاب در هشتمین دوره‏ى کتاب سال در سال 1369 در موضوع تاریخ و جغرافیا در بخش ترجمه‏ى برنده‏ى جایزه‏ى کتاب سال شده است)؛ گزیده‏هاى زاد اسپرم (به فرانسوى؛ با همکارى دکتر فیلیپ ژینیو، پاریس، 1993، این کتاب برنده سومین دوره‏ى جایزه‏ى جهانى کتاب سال جمهورى اسلامى ایران شده است). از وى مقاله‏هایى در مجلات «سخن»، «دانشکده‏ى ادبیات تهران»، «دانشکده‏ى ادبیات تبریز»، «راهنماى کتاب» و «کلک» به چاپ رسیده است.
دکتر تفضلى در دى 1375 درگذشت و پیکرش در بهشت زهرا در قطعه 88 به خاک سپرده شد.

 

http://rasekhoon.net/mashahir/show-118287.aspx

 

استاد زبان وفرهنگ کهن ایرانی/ ایرانشهر

احمد تفضلی در ۱۶ آذر ۱۳۱۶ در اصفهان زاده شد و در ۲۴ دی ۱۳۷۵ در تهران مظلومانه جان باخت.تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و در سال ۱۳۳۵ دیپلم خود را از دارالفنون دریافت کرد. سپس در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. در سال ۱۳۳۸، در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی لیسانس گرفت و در سال ۱۳۴۵ دکترای خود را در زمینه‌ی فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران، دریافت کرد. در فاصله‌ی سال‌های ۴۴ – ۴۰ به لندن و پاریس سفر کرد و از جمله دوره‌ی فوق لیسانس مدرسه زبان‌های شرقی دانشگاه لندن را با موفقیت گذراند. احمد تفضلی از آن پس به ترتیب در ادره‌ی فرهنگ عامه، بنیاد فرهنگ ایران و دانشکده‌ی‌ادبیات دانشگاه تهران به کار تدریس و تحقیق پرداخت و در ۱۳۴۷ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران شد. او از سال ۱۳۷۰ به عضویت پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد و از سال ۱۳۷۳ به معاونت علمی و پ‍ژوهشی همین فرهنگستان پذیرفته شد. دکتر احمد تفضلی در سال‌های دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ در کنگره‌های گوناگون ایران‌شناسی شرکت فعال داشت و بارها به عنوان پژوهنده یا استاد میهمان به دانشگاه‌های سوربون، توکیو، هاروارد، پکن و سن‌پترزبورگ دعوت شد. احمد تفضلی در بسیاری از نهادهای پژوهشی جهانی عضویت پیوسته داشته است. به گفته‌ی دکتر آموزگار، از استادان مستقیم او در ایران می‌توان به دانشمندانی چون شادروانان عبدالعظیم قریب، بدیع‌الزمان فروزانفر، جلال همایی، ابراهیم پورداوود، محمد معین، پرویز ناتل خانلری، ذبیح‌الله صفا و صادق کیا اشاره کرد و نیز استاد احسان یارشاطر که عمرش دراز باد. از شادروانان مجتبی مینوی،‌ زریاب خویی و محمدتقی دانش‌پژوه به عنوان استادان غیر مستقیم خود نام می‌برد و از میان استادان خارجی او می‌توان به هنینگ، بویس، مکنزی، بیوار، بنونیست و دومناش اشاره کرد. نگارش ۱۰ جلد کتاب، گردآوری دو مجموعه (یادنامه‌ی دومناش و جشن‌نامه‌ی استاد زریاب خویی)، ۶۴ مقاله و نقد کتاب به زبان فارسی و ۸۶ مقاله و نقد کتاب به زبان انگلیسی و فرانسه در نشریات معتبر علمی ایران و جهان ازجمله کارهای ارزنده و کارنامه‌ی ‌درخشان او در زندگی نستا کوتاهش است.

http://iranshahr.org/?p=1087

احمد تفضلی ایرانشناس برجسته/ راسخون

دکتر احمد تفضلی (۱٣۱۶ اصفهان - ۲۴ دی ۱۳۷۵ تهران ) - استاد ایران‌شناسی دانشگاه تهران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی در بنیاد شاهنامه همکار استادانی چون مجتبی مینوی و دکتر عباس زریاب خویی بودند. نیز سابقهء همکاری با دانشنامه ایرانیکا و دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی را داشت.
دیپلم ادبی از دارالفنون، کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران با احراز رتبهء اول، شروع دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و ادامهء آن در رشته ی فرهنگ و زبان‌های باستانی در مدرسهء زبان‌های شرقی و مطالعات افریقایی دانشگاه لندن، دوره‌ای در پاریس در محضر دومناش و اخذ دکترای فرهنگ و زبان‌های باستانی در تهران، خلاصه‌ای از کارنامه ی تحصیلی اوست.
تفضلی در سال ۱٣۴۷ پس از پژوهش‌گری در اداره ی فرهنگ عامه و در بنیاد فرهنگ ایران، رسماً به هیئت علمی دانشگاه تهران پیوست و در حقیقت خانه‌اش را بازیافت. معلمی دانش‌مند و موفق که همیشه به استادی دانشگاه تهران افتخار می‌کرد و در حقیقت افتخار دانشگاه تهران بود. او در سال ۱٣۷۰ به عضویت پیوسته ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد و در همان حال عضویت چندین مجمع علمی داخل و خارج را به عهده داشت. سه جلد از کتاب‌هایش جوایز کتاب سال را به دست آورد. از طرف آکادمی فرانسه جایزه معروف گیرشمن به او اهدا گردید و دانشگاه سن‌پترزبورگ در سال 1996 به او دکترای افتخاری داد.
افزون بر این، احمد تفضلی ویژگی‌هایی برجسته نیز از لحاظ اخلاقی، علمی و عملی داشت که او را بدل به یک شخصیت فرهنگی کم نظیر می‌کرد: اندیشه و روشی عالمانه داشت، برنامه‌ریز بود و سازنده، سخت‌کوش و پرکار و همیشه با روی‌خوش پاسخ‌گو و سایه‌دار بود، «جوان پرور» و دوست داشت استعدادهای جوان را ببالاند. در مسائل علمی کمال طلب بود و در این زمینه به‌هیچ‌وجه به کم و ناقص بسنده نمی‌کرد. در جلسات کم سخن می‌گفت، ولی همیشه آخرین و منطقی‌ترین نظر را می‌داد. در مقاله‌های خود به اختصار قایل بود و تنها اگر سخنی تازه برای گفتن و مطلبی نو برای نوشتن داشت، لب می‌گشود و قلم بر می‌گرفت. انسانی خردگرا بود ولی به‌موقع، احساساتی به لطافت باران بهاری داشت. از شعر خوب لذت می‌برد و درجوار کارهای علمی، رُمان می‌خواند و با موسیقی دم‌ساز بود و آهنگ دیلمان آهنگ محبوب او. به علم و عالم احترام خاصی می‌گذاشت و دانش‌مندان و استادان خود را سخت بزرگ می‌داشت و خود نیز همیشه مورد احترام بزرگان بود.
در روز ۲۴ دی ماه ۱۳۷۵ هنگامی که با اتومبیل خود از دانشگاه تهران به سوی خانه‌اش در حرکت بود، حدود ساعت ۲ بعد از ظهر در شمیران ناپدید شد و حدود ساعت ۹ شب ماموران گشت پاسگاه انتظامی باغ فیض، جسد او را در کنار اتومبیلش پیدا کردند. وی از قربانیان قتل های زنجیره ای به شمار می رود.

h://rasekhoon.net/article/show-18492.aspx ttp

دکتراحمد تفضلی/ دانشنامه

 

احمد تفضلی(1316- 1375) استاد زبان‌های باستانی در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران بود و جدا از تبحر در زبان فارسی با زبان عربی به‌‌ خوبی آشنا بود و به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و آلمانی تسلط کامل داشت. زبان روسی را نیز به اندازه‌ای که در مطالعاتش به آن نیاز داشت، می‌دانست. وی هوشی سرشار، تحصیلاتی درخشان، تربیت علمی، مطالعاتی گسترده و دقت و پشتکاری چشمگیر داشت. او دانشمندی به معنای واقعی بود و برای سه اثر خود از جمله کتاب «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام» جایزه‌ی کتاب سال را دریافت کرد.

  احمد تفضلی در 16 آذرماه 1316 در اصفهان به دنیا آمد. او دوران دبستان و دبیرستان را در تهران گذراند و دیپلم ادبی خود را از دبیرستان دارالفنون در سال 1335 گرفت. دوره‌ی کارشناسی زبان وادبیات فارسی را در سال 1338 در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران با رتبه‌ی اول به پایان رساند و در همان سال دوره‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی را در همان دانشگاه آغاز کرد.

  تفضلی در سال 1340 وارد دوره‌ی کارشناسی ارشد مدرسه‌ی زبان‌های شرقی دانشگاه لندن شد و در سال 1344 این دوره را با موفقیت به پایان رساند و پیش از بازگشت به ایران دوره‌ای را برای پژوهش در پاریس گذراند. او در سال 1345 درجه‌ی دکتری در زبان‌های باستانی را از دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد(موضوع پایان‌نامه: تصحیح و ترجمه‌ی سوتکرنسک و ورشت مانسرنسک از دینکرد و سنجش این دو نسک با متن‌های اوستایی، به راهنمایی دکتر صادق کیا.)

  احمد تفضلی از سال 1337 تا 1345 در استخدام اداره‌ی فرهنگ عامه(از ادارات وزارت فرهنگ و هنر سابق) بود. از سال 1345 تا 1347 به عنوان پژوهشگر در بنیاد فرهنگ ایران به مدیریت پرویز ناتل خانلری به خدمت مشغول بود و به این هم‌کاری حتی پس از آغاز خدمت در دانشگاه تهران نیز ادامه داد.

  تفضلی از سال 1347 با سمت استادیار فرهنگ و زبان‌های باستانی به طور رسمی به هیئت علمی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران پیوست. در سال 1352 به رتبه‌ی دانشیاری و در سال 1357 به رتبه‌ی استادی نائل شد و تا واپسین روزهای زندگیش به خدمت صادقانه در دانشگاه تهران ادامه داد.

  تفضلی در ده سال پایانی خدمتش در دانشگاه تهران ریاست بخش دانشجویان خارجی دانشکده‌ی ادبیات را نیز برعهده داشت. هم‌چنین از سال 1370 به عضویت پیوسته‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد و از سال 1373 معاونت علمی و پژوهشی فرهنگستان را نیز برعهده داشت.

  سرانجام، در شامگاه 24 دی 1375 وجود ارزنده‌اش نابه‌هنگام خاموش شد، در حالی که گام‌های نخستین را به سوی شصتمین سال زندگیش برداشته بود.             

http://www.jazirehdanesh.com/find-19.613.954.fa.htm

 

دانشمند تفضلی/ ویستا

گفت وگو با علی اشرف صادقی :

در مهر و آبان ۱۳۳۸ که در سال اول رشته ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پذیرفته شده بودم با جوان ریزه‌نقش سعید چهره‌ای که تازه دوره لیسانس را تمام کرده و شاگرد اول دوره خود شده بود آشنا شدم. در سال‌های قبل از انقلاب دانشگاه‌ها به فارغ‌التحصیلان رتبه اول هر رشته برای ادامه تحصیل در خارج از کشور بورس تحصیلی می‌دادند و او هم منتظر دریافت این بورس بود. آن زمان هنوز پول نفت به شکلی که چند سال بعد به کشور سرازیر شد وجود نداشت و دولت برای اینگونه مخارج امکانات زیادی در اختیار نداشت و در نتیجه اعزام دانشجویان به خارج حدود دو سال بعد از فراغت آنها از تحصیل انجام می‌گرفت. بنابراین وی در اداره فرهنگ عامه اداره کل موزه‌های هنرهای زیبای کشور استخدام شد. اداره هنرهای زیبا بعدا از وزارت فرهنگ تفکیک شد و به وزارت فرهنگ و هنر مرسوم شد. وزارت فرهنگ سابق هم نام وزارت آموزش و پرورش گرفت. ریاست اداره فرهنگ عامه در دست دکتر صادق کیا، استاد زبان پهلوی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. دکتر کیا، تفضلی را به سبب استعدادش و به علت علاقه‌ای که به زبان پهلوی پیدا کرده بود به اداره فرهنگ عامه برده بود، اما تفضلی مرتبا سر کلاس دکتر کیا و بعضی کلاس‌های دیگر دانشکده حاضر می‌شد و من هم که شاگرد اول دوره خود بودم و به زبان‌شناسی و زبان پهلوی علاقه داشتم طبعا با او انس بیشتری پیدا کردم. در سال دوم دانشکده بودم که کیا مرا هم به اداره فرهنگ عامه برد و من دو سالی قبل از عزیمت به خارج در آنجا خدمت کردم و طبعا هر روز تفضلی را می‌دیدم و با او دوستی بیشتری پیدا کردم. با درست شدن کار بورس او وی به لندن رفت و در رشته فوق‌لیسانس زبان‌های میانه و باستانی ایران ثبت‌نام کرد و من گاه‌گاهی از طریق دوستان مشترکی که داشتیم از حال او باخبر می‌شدم. پس از دو سال من هم موفق به دریافت بورس شدم و به پاریس رفتم و در رشته زبان‌شناسی عمومی ثبت‌نام کردم. اندک‌اندک مکاتبه بین ما شروع شد و من یک تابستان برای آموختن زبان انگلیسی به لندن رفتم و با او بیشتر معاشرت پیدا کردم و روحیات او را بهتر شناختم. او پس از اتمام تحصیلاتش در لندن و گرفتن مدرک فوق‌لیسانس دو سالی به پاریس آمد تا هم زبان فرانسه بیاموزد و هم در درس‌های بنونیست و دومناش شرکت کند. در این ایام ما هفته‌ای چند بار همدیگر را می‌دیدیم. او در آن هنگام تازه با دخترخاله خود ازدواج کرده بود.
من وقتی به پاریس رفتم، علاوه بر رشته زبان‌شناسی عمومی که رشته اصلی من بود، به صورت مستمع آزاد در کلاس‌های زبان‌های ایرانی نیز شرکت می‌کردم و با ایران‌شناسان آشنا شدم. به‌زودی فهمیدم که اینان علاوه بر تدریس و تحقیق در ایران‌شناسی، وظیفه اصلی دیگری دارند که به شدت با عقاید و گرایش‌های ملی من در تضاد بود. بیشتر آنها وابسته به دستگاه‌های اطلاعاتی کشور خود بودند و تعلیمات خاصی برای تحقیر شرقی‌ها دیده بودند. به همین سبب من به شدت با آنها درگیری پیدا کردم.
من پس از فراغت از تحصیل وظیفه خود را در این دانستم که هر چه زودتر به ایران برگردم و آنچه را آموخته‌ام در اختیار هموطنانم قرار دهم و این رشته را از تیول آنها به درآورم. آنها همیشه چنین تبلیغ می‌کردند که استاد مسلم این رشته‌ها ما هستیم و شرقی‌ها از این رشته‌ها چیزی نمی‌دانند و اساسا استعداد یاد گرفتن آنها را هم ندارند.
اما عقاید تفضلی با من همسو نبود. اولا ظاهرا آن حس ناسیونالیستی به آن صورت که در من بود در او وجود نداشت. ثانیا او ایران‌شناسان را در حد پرستش دوست داشت و آنها را عاشقان ایران و ایران‌شناسی و وارستگان وادی علم و حقیقت می‌پنداشت. گویی او از همان زمان تصمیم گرفته بود که هر چه می‌نویسد و تحقیقاتی که می‌کند به زبان‌های آنان باشد تا آنان او را به عنوان محقق بشناسند. البته ناگفته نباید بگذارم که منابع رشته‌ای که او در آن مطالعه می‌کرد، یعنی زبان‌ها و فرهنگ ایران قبل از اسلام به زبان‌های غربی بود و اگر کسی تحقیقی در این باره به فارسی چاپ می‌کرد غربی‌ها به علت ندانستن زبان فارسی از آن بی‌خبر می‌ماندند. همین امر موجب شده بود که او برای اینکه در جریان تحقیقات رشته خود باشد با همه آنان ارتباط برقرار کند، نوشته‌های خود را که غالبا به انگلیسی و گاه به فرانسه بود برای آنان بفرستد تا آنها هم نوشته‌های خود را برای او بفرستند و البته برکات این امر نصیب بنده هم که تقریبا ارتباطی با آنها نداشتم یا ارتباطاتم با آنها بسیار ضعیف بود می‌شد و من از طریق او با بسیاری از کارهای جدید آنها آشنا می‌شدم و یک کپی از مقاله‌هایی از آنها که به کارم مربوط می‌شد و به دست او می‌رسید از او می‌گرفتم. کتاب‌هایی را هم که از آنها منتشر می‌شد از طریق کتابفروشی‌های خاص کتاب‌های شرقی در اروپا سفارش می‌دادم. البته امروز اینترنت همه کارها را آسان کرده است و اطلاع از تحقیقات جدید خیلی سریع‌تر صورت می‌گیرد. سرنوشت چنین بود که این نوع ارتباط‌های او سرنوشت آینده او را رقم بزند. هر کدام از ایران‌شناسان که به ایران می‌آمدند حتما یک شب در منزل او مهمان بودند. من هم گاه‌گاه به آنجا دعوت می‌شدم. با این همه او هیچ‌گاه حاضر به ترک ایران نشد و پس از بازنشسته شدن ریچارد فرای از دانشگاه هاروارد و پیشنهاد استادی کرسی ایران‌‌شناسی آنجا به او آن را نپذیرفت. رفته‌رفته مقام علمی او بالا رفت و مقداری از بهترین نوشته‌های خود را در مجلات و جشن‌نامه‌ها و یادنامه‌های ایران‌شناسان غربی منتشر کرد. پس از راه افتادن دانشنامه ایرانیکا نیز یکی از همکاران آن دائره‌المعارف شد و به بسیاری از سمینارهای بین‌المللی دعوت می‌شد و دوبار هم جایزه بین‌المللی از سوی آنان به او تعلق گرفت. شاید این امر موجب اندکی عجب در او شده بود، اما علم او همیشه برای من احترام‌برانگیز بود. من همیشه در مسائل علمی با او مشورت می‌کردم. روش علمی او در میان اقران خود بی‌نظیر بود و هیچ‌کدام از هم‌رشته‌های او از این نظر به پای او نمی‌رسیدند. از این نظر نیز که منتهای کوشش خود را به کار می‌برد تا در جریان آخرین تحقیقات رشته خود باشد بی‌قرین بود. در سال‌های آخر چندین کتیبه و سنگ قبر تازه‌یافته پهلوی را قرائت کرده و در نشریات ایران‌شناسی غربی به چاپ رساند. بسیاری از مقالات مربوط به ایران دوره ساسانی در دانشنامه ایرانیکا نیز به قلم او بود. او حداقل بیست سال دیگر می‌توانست در این راه گام بزند و مایه افتخار ایران باشد. افسوس که قدر او در ایران ناشناخته ماند و زودهنگام از جمع ما به آسمان پرواز کرد. هنگام تدریس در دانشگاه تهران بعضی شاگردان خوب تربیت کرد که راه او را ادامه می‌دهند و باید گفت وجود و ذهن علمی او را باید اکنون در آنان ببینیم.
از نظر روحیات شخصی او بسیار اهل معاشرت و مهربان و دوست‌داشتنی و اهل کمک به همنوعان نیازمند خود بود که ظاهرا این امر برای او شگونی هم نداشت. یادش گرامی‌باد.
● به‌سوگ سیاوش سیه‌پوشد آب...
گفت وگوبا میلاد عظیمی:
۱-) قرن بیستم برای فرهنگ ایران پر از تجربه و فراز و فرود بوده است. یکی از پردستاوردترین شاخه‌های فرهنگ ایران در قرن اخیر، «ایران شناسی» است که ایرانیان در این عرصه تلفیق کامیابی از معارف عمیق سنتی با روش‌های تحقیق مدرن ارائه کرده‌اند.
البته همه کسانی که در این وادی گام زده‌اند [حتی بسیاری از نام‌آوران] نتوانستند پایه تحقیقات خود را تا آنجا ارتقا دهند که قابل عرضه و توجه و ارجاع در مجامع شرق‌شناسی – که پایه‌گذار و پیشاهنگ ایران‌شناسی بوده‌اند – باشد. در میان انبوه محققان ایرانی، شاید بتوان از محمد قزوینی، سیدحسن‌تقی‌زاده، بدیع‌الزمان فروزانفر، مجتبی مینوی، عباس زریاب، محمدتقی دانش‌پژوه، احسان یارشاطر، ایرج افشار، بدرالزمان قریب و محمدرضا شفیعی کدکنی (و چند تن دیگر) نام برد که در «برخی» از آثارشان پایه تحقیق را به جایگاهی رسانیده‌اند که مورد اعتنا و مراجعه مبرزترین محققان جهان قرار بگیرد. همچنین باید اشاره شود که کار در عرصه مطالعات مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام، به سبب اینکه پژوهشگر ایرانی باید مقدمات علمی فراوان‌تری – که آشنایی کامل با چند زبان بیگانه از آن زمره است – فراهم آورد، دشوارتر است و جز معدودی موارد استثنا این شیوه ختم است بر دیگران. یکی از تابناک‌ترین این موارد استثنا، استاد بزرگ احمد تفضلی (۱۳۷۵-۱۳۱۶) است که به تعبیر استاد یارشاطر «در پیشبرد تحقیقات مربوط به زبان پهلوی و آثار فرهنگ ساسانی در ایران اسلامی سهمی بسزا داشت.» نگارنده دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی است و می‌دانیم که بسیاری از تحقیقات دکتر تفضلی خارج از حیطه تحصیلات متداول و رسمی گروه زبان و ادبیات فارسی قرار دارد اما به دلیل اینکه مدتهاست با آثار استاد مأنوس هستم امیدوارم ابراز نظر شخصی و غیر تخصصی بنده در این یادداشت پای از گلیم خویش فراتر کشیدن تعبیر نشود و بیانگر فوایدی باشد که «عموم» دانشجویان و علاقه‌مندان به فرهنگ ایران، از آثار دکتر تفضلی می‌توانند به دست آورند.
۴) ‌ بزرگداشت تفضلی، بزرگداشت ایران و فرهنگ ایران و دانش و روحیه علمی است... چراغ خدا بود خامش نگشت

http://vista.ir/article/299485 سه شنبه 9ابان

استاد ادبیات وزبان پهلوی/ وبلاگ سیستان

گفت وگوبا دکترجلال خالقی مطلق:

علیرضا غلامی:جلال خالقی‌مطلق، غیر از چند بار دیدار حضوری در ایران و خارج از ایران کمتر ملاقات حضوری با احمد تفضلی داشته. شناخت او از احمد تفضلی از روی آثارش است. تصوری که خالقی مطلق از آن استاد ادبیات و زبان پهلوی در ذهن دارد بی‌شباهت به آثار مستند و دقیق تفضلی نیست. تفضلی از 20 سالگی به زبان و ادبیات پرداخت و در این رشته با دقت و وسواس علمی‌اش شد استادی صاحبنظر. خالقی‌مطلق هم از همان سال‌ها که به آلمان رفت و پایان‌نامه‌اش را درباره شاهنامه نوشت عمر و وقت خود را گذاشت روی تصحیح و پژوهش روی حماسه فردوسی. 

خالقی‌مطلق داوری‌ها و برداشت‌های خود را به صورتی منطقی و نقادانه و به دور از احساسات و عواطف غیرعلمی درباره احمد تفضلی و ارزش کارهای باقیمانده از او ابراز می‌کند. گفت‌وگو با او از طریق تلفن صورت گرفت. وقتی گفت‌وگو تمام شد چندین بار تاکید کرد بر دقت در پیاده کردن نوار. اصرار او به این خاطر بود که درباره یک دانشمند بزرگ حرف زده و به قول خودش می‌خواست ادای دینی کند به زحمات آن استاد از میان برداشته شده.

من نمی‌دانم حشر و نشر دیداری و حضوری شما با احمد تفضلی تا چه اندازه بود.
به طور اتفاقی چند بار همدیگر را دیده‌ایم. پیش از این‌آشنایی نزدیکی نداشتیم.

در آلمان این دیدارها بود یا در ایران؟
وقتی به ایران می‌آمدم در مسافرت‌هایم و یا ایشان گاهی در مسافرت‌هایشان به خارج می‌آمدند همدیگر را گاهی می‌دیدیم.

احمد تفضلی با توجه به حوزه کاری‌اش که زبان پهلوی و ادبیات دوره ساسانی بود و در نزد مبرزترین استادان ایرانی و خارجی تحصیل کرده بود، در بین ایران‌شناسان اعتبار خاصی داشت. او دوره‌ای در پاریس نزد دومناش تحصیل کرده بود و در ایران هم نزد کسانی مثل ابراهیم پورداوود و صادق کیا درس خوانده بود. تحصیل نزد این استادان سرشناس و هوش و ذکاوت او باعث شده بود که ایران‌شناسان حوزه ایران باستان حساب خاصی را برای احمد تفضلی باز کنند.
بله اینطور بود. کارهای ایشان نزد ایران‌شناسان شناخته شده بود. در زمینه زبان و ادبیات پهلوی و فرهنگ ساسانی مورد قبول ایران‌شناسان بود و کارهایش ارزش داشت. او با ایران‌شناسان تماس داشت و با آنها کار می‌کرد. خب دو تا از همکاران ایشان هم هنوز خوشبختانه در حیات هستند.

یکی از اهمیت‌های کاری احمد تفضلی آن دقت و حوصله‌ای بود که برای کارهای تحقیقی صرف می‌کرد. خانم آموزگار جایی نوشته‌اند که برای دینکرد پنج، چیزی حدود بیست سال وقت صرف شده بود که به تدریج و باحوصله به صورت مشترک کار کرده بودند.
اهمیت کار ایشان یکی در این زمینه بود که به عادت بعضی ایرانی‌ها خیلی کلی صحبت نمی‌کرد بلکه در زمینه‌های فنی و علمی کار خودش صحبت می‌کرد و مقاله می‌نوشت و تحقیق می‌کرد و به اصطلاح غربی‌ها در زمینه کاری خودش خیلی دقیق بود و بدون مرجع و دلیل سخن نمی‌گفت. البته خب در کار هر کس ممکن است مواردی پیش بیاید که دیگران نظر دیگری داشته باشند. در کار ایشان هم ممکن است عقاید مختلفی باشد.

ولی روی هم رفته براساس مرجع سخن می‌گفت و نوشته‌هایش براساس مرجع بود. دیگر اهمیت کاری او تربیت دانشجو بود که در ایران این موضوع خیلی مهم است. چون زبان‌های باستانی و به خصوص زبان پهلوی سابقه چندانی نداشت و کاری بود که با مرحوم پورداوود تازه شروع شده بود و اساس درستی پیدا نکرده بود. از این جهت کار این چند نفر که مثل مرحوم تفضلی شاگرد می‌پروراندند در زمینه زبان‌های ایران‌باستان خیلی اهمیت داشت. خب این رشته برجا ماند در ایران و هنوز هم در ایران کسانی کار می‌کنند که بعضی‌هایشان شاگردان مرحوم تفضلی بودند.

وقتی احمد تفضلی سال 75 از دنیا رفت فکر می‌کنم آن موقع شما در آلمان بودید...
بله.

اشاره کردید به دقت علمی و دقت نظر احمد تفضلی در کارهای تحقیقی که بسیار موجز به جزئیات می‌پرداخت. از این دقت‌ها در برخوردهای حضوری چیزی به خاطر دارید؟
من چون با مرحوم تفضلی در هیچ یک از سخنرانی‌ها یا کلاس‌هایشان شرکت نکرده بودم. از این جور خاطرات چیزی ندارم. آنچه از ایشان گفتم براساس نوشته‌های ایشان بود که بیشتر کارهایش براساس سند و مرجع بود و نه عقاید کلی. این مساله‌ای است که در ایران کمتر به آن توجه می‌شود. در حالی که کارهای علمی دقیق باید خیلی کوتاه و مستند و بی‌طرفانه و بدون حب و بغض باشد. اینها چیزی بود که در اغلب آثار مرحوم تفضلی وجود داشت. البته ممکن است هر کس دچار طغیان قلم شود ولی ما به طور کلی می‌گوییم، چون گفت «گل بی‌خار خداست». به هر حال هر کسی را می‌شود بر کارش انتقاد وارد کرد ولی باید به طور کلی عرض کنم کار ایشان از این جهت کمتر مورد انتقاد است.

دعوت‌های مکرری دانشگاه‌ها و کرسی‌های ایران‌شناسی فعال در کشورهای مختلف از احمد تفضلی برای تدریس و مطالعات تحقیقی می‌کردند ولی او بارها گفته بود که دوست دارد در ایران بماند و در همین جا هم ماند و در خیلی از نهادها، کلاس‌ها و فرهنگستان‌ها کار کرد. احمد تفضلی با تمام شرایطی که در ایران برای او به وجود آمده بود، باز هم در ایران ماند؟
اینها را من دقیقا اطلاع ندارم. فقط این را می‌دانم که اگر از او دعوتی کرده بودند در کنگره‌ها یا دانشگاه‌ها برای صحبت کردن و تدریس کردن به خاطر مستند بودن کارهایش بود. ضمن اینکه مقدار زیادی از کارهایش را به زبان‌های انگلیسی و فرانسه می‌نوشت و ایران‌شناسان هم آنها را می‌خواندند. در واقع آنها او را می‌شناختند و کارهایش را می‌دیدند. کسان دیگری هم هستند که چون به زبان فارسی می‌نویسند کمتر مورد اطلاع ایران‌شناسان هستند. در بقیه مواردی که شما گفتید چون من در خارج از ایران زندگی می‌کنم کمتر اطلاع دارم.

خب احمد تفضلی بخشی از تحصیلات خود را در زمینه ایران‌باستان در فرانسه خواند و در نزد کسانی مثل دومناش تحصیل کرد که نشان می‌داد کرسی‌های ایران‌باستان در دهه‌های قبل رونق و اعتبار خاصی داشتند در دانشگاه‌ها و مراکز علمی اروپا. وضعیت این کرسی‌ها الان چگونه است؟
زیاد تعریفی ندارد. به خاطر مشکلاتی که غرب در مسائل مالی این رشته‌ها که رشته‌های کوچکی هستند دارد، برای این رشته‌ها دیگر کمتر پول دارند و دانشگاه‌هایی که رشته‌های ایران‌شناسی دارند گاهی حتی تعطیل می‌شوند و استاد یکی، دو تا شاگرد بیشتر ندارد. الان خیلی‌ها به دوران معاصر و به هر حال دوران اسلامی می‌پردازند. در دوران باستان کمتر شاگرد هست و کمتر پول و بودجه وجود دارد.

خب کمیت که پایین آمده، کیفیت چگونه است؟
کیفیت هم به همان اندازه آمده پایین. ایران‌شناسی بعد از جنگ جهانی دوم در حال نزول است. ایران‌شناسی‌ای که الان هست در همین حوزه واقعا دانشمند هنوز هم هست ولی خب تعداد زیادی هم تازه آمده‌اند و تازه‌کار هستند و هیچ چیزی درباره فرهنگ و زبان ایران‌باستان نمی‌دانند و آن ایران‌شناسی که ما از آن صحبت می‌کنیم و از آن یاد می‌کنیم مربوط به اوایل سده بیستم و قبل از جنگ جهانی اول و دیگر قبل از جنگ جهانی دوم است. بعد از جنگ جهانی دوم دیگر رونق زیادی ندارد.

اصلا چقدر از تحقیقات احمد تفضلی در بین این مراکز و محفل‌ها هنوز استفاده می‌شود. با توجه به اینکه نزدیکی و دوستی تفضلی با عده‌ای از ایران‌شناسان بود که الان ممکن است در قید حیات نباشند؟
باید این را اضافه کنم که اهمیت مرحوم تفضلی در آن حد که شما تصور می‌کنید نیست. ایشان متخصص زبان پهلوی و ادبیات ساسانی بود و این مقدار کوچکی از فرهنگ و تمدن ایران‌باستان است و آگاهی ایشان در این زمینه بسیار خوب است ولی خب دوره پهلوی تنها بخشی از این فرهنگ و تمدن است و بیشتر از آن نیست.

با این حال یکی از کارهای مهم احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام است که آخرین کتابی هم بود که در آخرین لحظات حیاتش روی آن کار غلط‌گیری را انجام می‌داد. خب برای دوره اسلامی ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیاتی نوشته در چند جلد که توانست روایت مفصلی از یک دوره طولانی تاریخ ادبیات فارسی را به دست دهد و فاصله زیادی هم با روایت تذکره‌ها پیدا کند.
کتاب تاریخ ادبیات ایران‌باستان از احمد تفضلی را نمی‌شود با تاریخ ادبیات مرحوم صفا مقایسه کرد چون برای آن تاریخ ادبیات دوران باستان ما اینقدر مرجع نداریم که برای دوران اسلامی.

بنابراین همانطور هم که شما این کتاب را دیده‌اید، حجمش کم است ولی برای دانشجویان و کسانی که در این راه تحقیق می‌کنند یک کتاب مرجع خوبی است که به آنها خیلی کمک می‌کند. نواقصی هم به این کار هست که در گفت‌وگوی تلفنی وارد این جزئیات نمی‌توانم بشوم. ولی خب در نوع خودش نخستین اثری بود که به فارسی نوشته شده بود و کمک زیادی برای دانشجویانی است که می‌خواهند در این زمینه تحقیق کنند.

داوری‌تان درباره کتاب «نمونه نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان» که کرستین سن آن را نوشت و احمد تفضلی با همکاری ژاله آموزگار آن را ترجمه کردند، چیست؟
بسیار کتاب ارزنده‌ای بود. هم اصل کتاب که خود کریستن سن‌ نوشته و هم ترجمه مرحوم تفضلی و خانم آموزگار. بسیار ترجمه فنی و خوبی است. مترجمان شرایط کامل را برای ترجمه کتاب دارند. چون هر دو در زمینه‌ای که ترجمه می‌کنند خودشان دانشمند بودند و هستند. این ترجمه، یک ترجمه فصیح، ساده، علمی و خوب است.

یاد دو استاد
جلال خالقی مطلق: روانشاد دکتر احمد تفضلی استاد زبان‌های ایران باستان بود و به‌خصوص در زبان پهلوی و فرهنگ ساسانی دست کاملی داشت و تالیفات متعدد و متنوعی به زبان‌های فارسی و انگلیسی و فرانسه تالیف کرد. کارهای او در میان ایران‌شناسان شناخته و مورد قبول است. او همچنین شاگردان چندی تربیت کرد که بعضی از آنها اکنون خود استادند و به کار تدریس و تالیف مشغول‌اند.

این را هم اضافه کنم که وقتی از مقام علمی مرحوم تفضلی سخن می‌گوییم کار دو تن دیگر را نباید فراموش کنیم؛ یکی کار بانو دکتر ژاله آموزگار، استاد زبان پهلوی که در بعضی از تالیفات مرحوم تفضلی با او همکاری داشت و پس از مرگ او با کوشش و دقت و امانت بعضی از کارهای منتشر نشده او را به مرحله چاپ و انتشار رسانید. دیگری دکتر علی‌اشرف صادقی که دوست نزدیک آن مرحوم بود و پس از مرگ او یادنامه‌ای برای او منتشر کرد و او نیز در انتشار برخی از آثار آن مرحوم به سهم خود اقدام نموده و می‌کند.

http://sebestan.blogfa.com/post-215.aspxچهارشنبه 10 ابان

 

پیرامون درگذشت:

درگذشت احمد تفضلی:/ تبیان

مرگ دکتر احمد تفضلی ایران‌شناس و زبان‌شناس برجسته ایرانی در سال ۱۳۷۵ هجری شمسی واقع گردید. دکتر احمد تفضلی در روز بیست و چهارم دیماه سال ۱۳۷۵ هجری شمسی هنگامی که با اتومبیل خود از دانشگاه تهران به سوی خانه‌اش در حرکت بود، حدود ساعت ۲ بعدازظهر در شمیران ناپدید شد و حدود ساعت ۹ شب مأموران گشت پاسگاه انتظامی باغ فیض، جسد او را در کنار اتومبیلش پیدا کردند.

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=670179

پیرامون درگذشت:/ ایچتو

ایرج افشار پژوهنده معروف می گوید:" مرگ احمد تفضلی در جهان ایران شناسی، طنینی بلند داشته است زیرا که همه ایران شناسان می دانند که دانشمند توانایی از دست رفته است، آن هم در سالهای بهره دهی. او می بایست ومی توانست دست کم بیست سال دیگر دانشجویان ودانشورزان فرهنگ ایران باستان را از گنجینه پهناور آگاهی های ژرف خود بهره ور سازد."

علی اشرف صادقی گرد آورنده یادنامه دکتر تفضلی نیز در ابتدای این کتاب می نویسد:" میان من وتفضلی سی وهفت سال پیوند دوستی برقرار بود تا آن که پایان غم انگیز زندگی او این پیمان را گسست.او از معدود پهلوی دانان طراز اول بود که در محیط غیر علمی ایران با ارتباطات وسیعی که با همکاران خود در سراسر جهان برقرار می کرده ودانش خود را به روز نگه می داشت."

دکتر ژاله آموزگار، همکار ویار دیرینه دکتر تفضلی می گوید:" دانشمندان بسیاری زاده شده اند، عمری سپری کرده ودر گذشته اند.انسانهای واقعی وارزنده ای نیز بوده اند که برخی از عمر جهان را به خود اختصاص داده اند.اما کم بودند آنهایی که هم دانشمند بوده اند وهم انسان.احمد تفضلی یکی از این نوادر بود با علمی سرشار ووجدانی آگاه.احمد تفضلی ویژگی هایی برجسته نیز از لحاظ اخلاقی، علمی وعملی داشت که او را بدل به یک شخصیت فرهنگی کم نظیر می کرد.اندیشه وروشی عالمانه داشت.برنامه ریز بود وسازنده.سخت کوش وپرکار وهمیشه با روی خوش پاسخ گو وسایه دار بود.جوان پرور بود ودوست داشت استعداد های جوان را ببالاند.در مسائل علمی کمال طلب بود ودر این زمینه به هیچ وجه به کم وناقص بسنده نمی کرد.در جلسات کم سخن می گفت، ولی همیشه آخرین ومنطقی ترین نظر را می داد.در مقاله ها ی خود به اختصار قایل بود وتنها اگر سخنی تازه برای گفتن ومطلبی نو برای نوشتن داشت، لب برمی گشود وقلم بر می گرفت.انسانی خرد گرا بود ولی به موقع.احساساتی به لطافت باران بهاری داشت.از شعر خوب لذت می برد ودر جوار کارهای علمی، رمان می خواند وبا موسیقی دمساز بود وآهنگ دیلمان آهنگ محبوب او.به علم وعالم احترام خاصی می گذاشت ودانشمندان واستادان خود را سخت بزرگ می داشت وخود نیز همیشه مورد احترام بزرگان بود."

کتابهای او عبارتند از : واژه نامه مینوی خرد(1348)، ترجمه مینوی خرد(1354)، دو جلد ترجمه وتحقیق نمونه نخستین انسان ونخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان نوشته کریستس سن با همکاری ژاله آموزگار(1368)، اسطوره زندگی زردشت با همکاری ژاله آموزگار(1370)، زبان پهلوی ادبیات ودستور آن با همکاری ژاله آموزگار(1373)، Anthologie de Zadspram با همکاری فیلیپ ژینیو(1993) وتاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام به کوشش ژاله آموزگار.
 

 http://www.ichto.ir/Default.aspx?tabid=1420سه شنبه 9ابان

گفت وگوبا جلیل دوستخواه/ وبلاگ وهومن

 

4دی 1375: درگذشت دکتر احمد تفضلی ایران شناس و زبان شناس برجسته ایرانی. دکتر تفضلی از چهره های علمی و ممتاز ایران بود که در حوزه زبان های ایران باستان و میانه به ویژه فارسی پهلوی شهرتی جهانی داشت. دکتر احمد تفضلی از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود و در این مدت خدمات شایان توجهی به زبان و ادب فارسی کرد.

یازده سال پیش در چنین روزی (۲۴ دی) بود که احمد تفضلی، از چهره ها‌ی منحصربه فرد شناخت فرهنگ و ادبیات باستانی ایران به طرز مشکوکی در تهران کشته شد. درباره‌ی فعالیت‌ها، آثار و خدمات فرهنگی احمد تفضلی گفت‌وگویی کرده‌ام با دکتر جلیل دوستخواه، از دیگر پژوهشگران برجسته‌ی فرهنگ ایران.

 

 

جلیل دوستخواه در آغاز از جایگاه فرهنگی زنده یاد تفضلی سخن گفت:

زنده‌یاد دکتر احمد تفضلی با دریغ بسیار در سال ۱۳۷۵، در تهران در یک رویداد یا بهتر گفته بگویم در یک سانحه ساختگی کشته شد و در واقع به‌قتل رسید. این فاجعه‌ای بود در فرهنگ ایرانی و در عرصه‌ی کوشش‌ها و پژوهشهای دانشگاهی. ایشان متخصص ادبیات باستانی ایران، بویژه در دوره‌ی میانه، یعنی در دوره‌ی ادبیات پهلوی بود. ادبیاتی که معروف است به ادبیات زبان فارسی میانه (پارسی میانه) یا به تعبیر دیگر، پهلوی که در دوره‌های اشکانی و ساسانی در تاریخ ما رواج داشت و بویژه از دوره‌ی ساسانیان که ما سند، مدرک و یادگار بیشتری داریم تا از دوره‌ی اشکانیان. احمد تفضلی بویژه بیشتر متخصص پژوهش در فرهنگ و ادبیات این دوران بود ولی احاطه‌ی بسیار گسترده‌ای به دیگر بخش های فرهنگ ایرانی (پیش و پس از این دوران) هم داشت. چنانچه در نوشته‌هایش همواره می‌بینیم که در فرهنگ، ادب و دانش دوران پیش از این دوران میانه، یعنی دوران هخامنشیان و دوره مادها هم صاحب‌نظر بود و اشاره‌های بسیار روشن و علمی به آن دوران ها هم دارد. ولی نقطه مرکزی توجه‌ و کارش، همانطور که گفته شد، در دوره میانه، یعنی دوره اشکانیان و ساسانیان است. آثار ایشان متعدد است و در دو دسته می‌شود خلاصه‌شان کرد. یک‌دسته کتابهایی‌ که یا خود ایشان گردآوری و تالیف کرده یا کتابهایی که از ادبیات فارسی میانه ترجمه کرده است، از جمله ترجمه‌های بسیار ارزشمند و مهم ایشان کتاب معروفی‌ست که در ادبیات فارسی میانه به زبان پهلوی نوشته شده بود به نام «مینوی خرد». این کتاب بسیار کلیدی و مهم را از پهلوی به فارسی ترجمه کرد که هم پیش از درگذشت‌اش و هم پس از آن، این کتاب چاپ و منتشر شد و اهل پژوهش با آن آشنا هستند.

فعالیت‌های آموزشی زنده یاد احمد تفضلی به چه صورت بود؟ پژوهشگرانی فرصت پیدا کردند که در محضر ایشان پرورش پیدا کنند و در زمینه ‌هایی که ایشان فعال بودند فعالیت‌هایشان را ادامه بدهند؟

البته ایشان استاد زبان فارسی میانه در دانشگاه تهران بودند و در این زمینه شاگردان خوبی را پروردند که هم‌اکنون آنها در دانشگاههای ایران مشغول کار هستند و از دانش و فضلی که در محضر زنده‌یاد تفضلی یاد گرفته‌اند بهره‌ می‌رسانند به دانشجویانی که در این زمینه درس می‌خوانند و واحدهای درسی ادبیات فارسی میانه را دارند. زنده یاد احمد تفضلی سنت دانشگاهی «از استاد به شاگرد» را با توفیق بسیار ادامه داد و افسوس که آن ستم و بیدادی که بر ایشان رفت و از میان برد، اجازه نداد که این ده سال اخیر را که در اوج پختگی‌اش بود کارش را ادامه بدهد. اما تا آنجا که در حیات خود فرصت داشت آن کار را کرد. من و ایشان و بسیاری دیگر با هم همدوره بودیم و در محضر استادان بزرگ پیش از خودمان درس خواندیم. من و تفضلی هردو شاگرد استادان بزرگ آن زمان مانند زنده‌یاد استاد پورداود و زنده‌یاد دکتر صادق کیا بودیم واستاد کیا که اصلاً استاد مستقیم ادبیات پهلوی بود. در واقع می‌شود گفت که تفضلی جانشین شایسته‌ی او شد و کار و کوشش او را ادامه داد. البته تفضلی غیر از اینکه شاگردان شایسته‌ای را پرورد، همکارانی هم داشت، چه در دانشگاه و چه بیرون از دانشگاه، از جمله زنده‌یاد دکتر مهرداد بهار که او هم در ادبیات فارسی میانه استاد بود از همکاران و دوستان تفضلی بود. خانم دکتر ژاله آموزگار نیز که در همین رشته متخصص هست و کار می‌کند، هم‌اکنون هم استاد کرسی زبانها و ادبیات باستانی ایران در دانشگاه تهران است. او با تفضلی همکاری بسیار نزدیکی داشت و بسیاری از کارهای سالهای اخیر عمر تفضلی، به ویژه ترجمه‌ها و برخی از تالیف‌ها را این دو با همدیگر انجام دادند؛ از جمله کتاب دو جلدی بسیار ارزشمندی به‌نام «نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایران» که اثری‌ست از کریستن سن (ایرانشناس نامدار دانمارکی) که زنده یاد تفضلی و خانم آموزگار بطور مشترک این کتاب دو جلدی را ترجمه کردند که در تهران منتشر شد و اکنون یکی از پشتوانه‌های بسیار درخشان برای شناخت ادب باستانی هست و داستان آفرینش و نخستین انسان و همچنین نخستین شهریار را کریستن سن بر پایه‌ی آنچه در پشتوانه‌های ادب باستانی ما آمده است، در این کتاب بررسیده است. این کتاب اکنون از جمله کتابهای پشتوانه برای همه پژوهشگران در این زمینه است. این یکی از کارهایشان بود، و چندین کار دیگر هم مشترک با دکتر آموزگار انجام دادند و بعضی از کارهای ناتمام تفضلی را، از جمله کتاب بسیار مهم‌اش به‌نام «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام» - که با دریغ بسیار کشتند‌گان او نگذاشتند که صورت چاپ‌شده‌اش را ببیند - خانم آموزگار با دلسوزی و مراقبت تمام در غیاب تفضلی که از دست رفته بود این کتاب را آماده کرد و خوشبختانه به چاپ رسید و این آخرین یادگار بزرگ آن مرد فرهیخته و دانشمند برجا ماند.

از کارهای پژوهشی که ایشان در دست داشتند، اثری هست که همچنان منتشرنشده باقی مانده باشد؟

دقیق نمی‌دانم و یادم نیست اینکه کار ناتمام دیگری از او هست که منتشر نشد باشد. احتمالاً این موضوع را خانم آموزگار می‌داند؛‌ اما من در جایی نخوانده‌ام

پس از درگذشت استاد تفضلی دو مجموعه یادبود برایشان منتشر شد. سپاسگزار می‌شویم در مورد محتوای این دو مجموعه هم برایمان توضیحاتی بدهید. آیا مقالات صرفا مقالاتی هستند که به یاد ایشان نوشته شده‌اند یا برای علاقمندان به فعالیت‌های پژوهشی در این رشته هم موثر و مفید هستند؟

هر دو. دو یادنامه برای ایشان منتشر شد. یکی به زبان فارسی در ایران که به کوشش استاد ارجمند دکتر علی اشرف صادقی که باز از هم‌دوره‌های دانشگاهی من بودند و الان نیز استاد دانشگاه تهران هستند. ایشان یادنامه‌ دکتر تفضلی را در تهران گردآوری و منتشر کردند، که در این یادنامه کسانی که یا هم‌دوره، همکار و یا دوست نزدیک دکتر تفضلی بودند و یا از دانشورانی بودند که فضل و دانش زنده‌یاد تفضلی را می‌شناختند مقاله دارند.

مجموعه‌ای هم به زبان انگلیسی توسط انتشارات «مزدا» در کالیفرنیا منتشر شد، در مورد محتوای این مجموعه هم سپاسگزار می‌شویم توضیحاتی برایمان بدهید.

متاسفانه این مجموعه هنوز به دست من نرسیده و جای تاسف است که این مجموعه را ندارم. اما از آن اطلاع دارم و گردآورنده‌‌اش آقای دکتر محمود امیدسالار (استاد دانشگاه در کالیفرنیا) از شاهنامه‌پژوهان و از ادیبان سرشناس و بنام ایران هستند که البته با تاسف در غربت زندگی می‌کنند. مجموعه یادبود به‌زبان انگلیسی را هم در واقع ایشان بانی و باعث فراهم‌آوردنش بودند. این مجموعه همانطور که گفتید توسط انتشارات مزدا در کالیفرنیا منتشر شده است. من از درونمایه‌ی یکایک مقاله‌های آن کتاب به دلیل اینکه هنوز به‌دستم نرسیده اطلاع ندارم ولی باید دورد و آفرین گفت بر دکتر محمود امیدسالار که این خدمت را به‌ موازات آنچه دکتر صادقی در تهران کرد، ایشان در کالیفرنیا انجام دادند. یعنی تفضلی را که دانشمندی جهانی بود را در بیرون از ایران به تمام جهانیان معرفی کرد. البته او معروف و شناخته بود، اما برای معرفی بیشتر و ادای دین و ادای احترام به او این یادنامه را هم ایشان منتشر کرد که بسیار جای خوشحالی‌ست.

 

http://vahoman.blogfa.com/post-52.aspx

یاد استاد:/ ایرانشهر

دکتر ژاله آموزگار: وقتی در ساعت ۱۲:۳۰ روز دوشنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۷۵ احمد تفضلی دفتر کارمان را در دانشکده‌ی ادبیات ترک می‌کرد، هنوز نامه‌ای و کاری نیمه‌تمام روی میز بود. با اطمینان به این که فردا صبح زود این در را خواهد گشود، بر سر این میز خواهد نشست و کارها را به انجام خواهد رساند، خندان و پر از ذوق زیستن خداحافظی کرد. با بازگشت کوتاهی، آخرین نامه‌اش را به دخترش که به تازگی او را پدربزرگ کرده بود، نوشته بود، روی میز گذاشت و از من خواست که بدهم آن را پست کنند. شاد و سرشار از غرور. نمونه‌ی چاپی آخرین کتاب در دست انتشارش (تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام) را در کیف چرمی با خود می‌برد که چند مورد بازمانده را بازبینی کند تا در قراری که فردای آن روز، یعنی ساعت ۱۰ روز سه‌شنبه ۲۵ دی، با ناشرش داشت، کار را تمام شده تحویل دهد.

در آن ساعت شلوغ دانشکده که رفت و آمد همکاران و دانشجویان راهروی جلوی دفترمان را پرسروصدا کرده بود. در میان سلام‌ها و خداحافظی‌ها، کی می‌توانست فکر کند که او دیگر باز نخواهد گشت، او دیگر در این راهرو قدم نخواهد گذاشت، این پله‌ها را که آن روز چندین بار تا کتابخانه پائین رفته و بالا آمده بود، طی نخواهد کرد. کی می‌توانست فکر کند که در شامگاه آن روز بر اوراق زندگی پرافتخار این دوست، دردآورانه کلمه‌ی پایان نقش خواهد بست. او راهی منزل شد ولی هرگز به منزل نرسید. گرچه در طی عمر پربار و نسبتاً کوتاهش منزلگه‌های بسیاری را درنوردید. بسیاری از راه‌های این منازل را ما با هم طی کرده بودیم.

محبت و احترام متقابل، همکاری مداوم، هم‌زبانی و همدلی پشتوانه بیش از ۳۰ سال دوستی بی‌وقفه و ناگسستنی من و احمد تفضلی بود که از کلاس درس زبان پهلوی استاد فقید «دومناش» در پاریس شروع شد و بالا گرفت و تا لحظه مرگ او غباری بر بلندای آن ننشست. ما پنج کتاب را با هم به نگارش درآوردیم و به چاپ رساندیم. در تجدیدنظر سطر به سطر چاپ‌های بعدی «شناخت اساطیر ایران»، «اسطوره‌ی زندگی زردشت» و «زبان پهلوی» ساعت‌ها و ساعت‌ها به طور جدی و مداوم با هم کار کردیم.

آخرین کار مشترک آماده به چاپمان ترجمه و آوانویسی و واژه‌نامه دینکرد پنج به زبان فارسی است که کم‌کم روی آن کار کرده بودیم و به مراحل پایانی رسانده بودیم. فیش‌های واژه‌نامه را مرتب می‌کردیم و قرار بود آماده شده‌ی آن را در تابستان ۷۶ به پاریس ببرم. چون قرار بر این بود که این کتاب جزء انتشارات دانشگاه پاریس به چاپ برسد. به یاد دو هفته پیش از این ماجرا می‌افتم که آخرین مقاله‌ی فیلیپ ژینیو را که برایش فرستاده بود نشانم داد. بر بالای آن ژینیو نوشته بود: «دینکرد پنج چه شد؟» در دفتر کارمان سعی می‌کنم چشمم را از مسیر فیش‌های دینکرد پنج بدزدم. دانش او به کنار، آیا از لحاظ عاطفی یارای آن را خواهم داشت که بدون او این کار را به انجام برسانم و کارهای دیگر را که بارها درباره‌شان با هم حرف زده بودیم و برنامه‌ریزی کرده بودیم.

به پاس دوستی و به پاس علاقه او به علم، کار شاقی را به عهده گرفتم و در شرایط روحی بسیار نابسامان سعی کردم زندگی‌نامه‌ی علمی و فهرست آخرین کارهایش را که شک دارم به این صورت کامل در دسترس دیگران باشد فراهم کند و در این ضمن حیفم آمد که از خود او، هرچند کوتاه چیزی نگویم. شاید بتوانم تصویر روشن‌تری از روحیات او را، آن‌گونه که من شناخته‌ام برای دیگر دوستانش مجسم کنم:

او این سرزمین دوست‌داشتنی را دوست داشت و با تحقیقات و سخنرانی‌های عالمانه‌ی خود در جای‌جای جهان، برای ایران افتخار و نام آورد. به یاد کلام رئیس انجمن ایران و فرانسه می‌افتم که تسلیت صمیمانه‌اش را با این عبارت تکمیل کرد: «احمد باعث شد من ایران را بیشتر دوست بدارم» و یاد سخن خانم دبیری از دانشجویان سابقمان می‌افتم که در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد گفت: «ایران یکی از حامیان خود را از دست داد» احمد تفضلی دین خود را به سرزمین خود بسیار خوب پرداخت؛ باشد که این زمین مهربانانه او را در آغوش خود پذیرایی کند.

او همیشه به استادی دانشگاه تهران افتخار می‌کرد. تعمدی داشت که در پایان اغلب مقالات خارجی خود، عبارت دانشگاه تهران را بیفزاید. او سعی کرد و موفق شد مقام والای استادی را در سطح جهانی نگاه دارد، تفکر عالمانه و روش عالمانه داشت. برنامه‌ریز بود و سازنده، سخت‌کوش و پرکار و خوشبختانه بسیار موفق. کارنامه‌ی علمی او آئینه این موفقیت است. او جاه‌طلبی علمی داشت و در مسائل علمی کمال‌طلب بود. در این زمینه به هیچ‌وجه به کم و ناقص قانع نبود. در کارهای علمی‌اش کمال‌ِ کمال را می‌جست و به این کمال و به عرضه‌ی آن در سطح بین‌المللی علاقه‌مند بود و بسیار خوشحال می‌شد وقتی مشاهده می‌کرد که به عنوان دانشمند در سطح جهان مطرح است. ولی با همه‌ی دانشش، در کلاس‌های درس، با دانشجویان مؤدب بود و مهربان، خنده و شوخی را چاشنی مطالب مشکل درس می‌کرد، برای کارهای دانشجویانش وقت می‌گذاشت. درست چند روز پیش از این حادثه بود که پابه‌پای دانشجویی که با او پایان‌نامه‌اش را می‌گذارند به مخزن کتابخانه رفت و با تک‌تک کتاب‌ها آشنا کرد، بالا که آمد دست‌هایش از خاک کتاب‌ها سیاه بود. صورت ماتم‌زده این دانشجو در روز تشییع مرا بسیار متأثر کرد. دانشجویان دوستش داشتند و چشمان گریان و حالت غم‌آلود و بهت‌زده دانشجویان فعلی و بیشتر دانشجویان سال‌های پیش ما، در مراسم دردآور خاکسپاری او بهترین مدعای این گفتار من است.

بر احترام دانشمندان سالخورده نسبت به خود می‌بالید. از این که استاد فروزانفر او را در ۲۰ سالگی بر صفحه‌ی کتابی دوست عزیز خطاب کرده بود و در مقدمه‌ی کتاب عطار از این دانشجوی دکتری آن دوران با آن لحن مهربانانه یاد کرده بود، با افتخار سخن می‌گفت. از لطف‌های شادروانان مینوی و دکتر خانلری نسبت به خود خاطره‌ها تعریف می‌کرد. از این که مرحوم دکتر صدیقی به او لطف خاصی داشت، از این که استاد مهدوی او را متولی برخی از کارهایش کرده بود و از لطف‌های دیگر بزرگان علم این آب و خاک با غرور یاد می‌کرد. برای دو استاد تازه درگذشته، احترام و ارادتی بی‌پایان داشت. استاد زریاب را هم چون مراد و استاد دانش‌پژوه را همچون پدری دوست داشت.«.پاسخگو» بود. با هوش و سرشار، پرکاری، تفکر علمی، بهره‌مندی از محضر استادان برجسته‌ی داخل و خارج، درک مکتب‌های گوناگون علمی، ارتباط گسترده‌ای که با مجامع علمی بین‌المللی داشت و در جریان انتشار آخرین کتاب‌ها و مقاله‌ها بود، باعث می‌شد که پاسخگوی پرسش‌های همه باشد. چه همکار، چه دانشجو، چه دوست، چه آشنا و حتی ناشناسان دور و نزدیک. به راحتی کتاب و مقاله‌های نادری را که در کتابخانه کم‌نظیرش داشت در اختیار دیگران قرار می‌داد. یاد گفته‌ی دانشجویی از دوره‌ی دکتریمان می‌افتم که می‌گفت: «وقتی پیکر او را در خاک می‌گذاشتند گفتم پاسخ پرسش‌های ما زیر خاک رفت». «سایه‌دار» بود و «جوان‌پرور». کمکش به همه می‌رسید و اگر می‌توانست کاری برای کسی انجام دهد دریغ نمی‌کرد. دوستان جوانی که به پشتیبانی او درهای بسته به رویشان باز شده، گره‌هایشان گشوده شده و کار و موقعیتی به دست آورده‌اند به خوبی می‌توانند گواه صادق این گفته‌ی من باشند.

در جلسات کم سخن می‌گفت ولی همیشه آخرین و منطقی‌ترین نظر را می‌داد. می‌توانست سکوت کند. علی‌رغم زودرنجی‌هایش بسیاری اوقات تحمل زیادی داشت. در مقالات خود به اختصار قایل بود. بیش از آنچه می‌بایست بگوید، نمی‌گفت. گاهی به اصرار من اضافاتی بر نوشته‌هایش افزوده است. اگر سخنی تازه برای گفتن و مطلبی نو برای نوشتن داشت می‌گفت و می‌نوشت. به مقاله‌نویسی بیش از نوشتن کتاب علاقه نشان می‌داد و ارزش قایل بود.

از همه استادان ایرانی و خارجی خود با احترام بسیار یاد می‌کرد. از کلاس‌های درس هنینگ و مری بویس بسیار آموخته بود ولی از کلاس‌های درس و دوران همکاری با دوستانش با لحن عاطفه‌آمیزتری یاد می‌کرد. نشانه این محبت عمیق را در مقاله‌ای که به یاد این استاد نوشته است می‌توان دید. بسیار خوشحال بود که در پائیز ۱۳۷۴، استاد باگالیویف استاد دانشگاه خاورشناسی دانشگاه سن‌پترزبورگ به دعوت فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای تدریس زبان خوارزمی به ایران دعوت شد. این اقامت او در ایران و سپس اخذ درجه‌ی دکترای افتخاری از دانشگاه سن‌پترزبورگ، رشته عاطفی عمیقی، علی‌رغم تفاوت سن میان این دو دانشمند به وجود آورد.

به روابط خوب و گسترده‌اش با دانشمندان و ایران‌شناسان خارج بسیار اهمیت می‌داد. با اکثر آنان ارتباط علمی و تبادل مقاله و کتاب داشت.

همکاری بسیار ارزنده، انسانی مهربان، مؤدب و بااخلاق و با مناعت بود. به خصوص در مورد مسائل مالی مناعت خاصی داشت و سعی در نشان دادن آن می‌کرد. از اظهار و تظاهر به نداشتن و حرص‌زدن برای مال بی‌زار بود و در دیگران نیز این صفت را به هیچ‌وجه نمی‌پسندید. دانش خود را به بهای مادی نمی‌فروخت.

انسانی خردگردا بود ولی دورباد که او را خشک و بی‌احساس فرض کنیم. به موقع احساساتی لطیف همچون باران داشت، از شعر خوب لذت می‌برد و در جوار کارهای علمی «رمان» می‌خواند، موسیقی داروی آرام‌بخش گرفتاری‌های روحی او بود. غالباً به موسیقی اصیل ایرانی گوش می‌داد. با نوارهای بنان عشق می‌کرد، بنابه گفته‌ی خودش آهنگ‌های بنان و به خصوص «دیلمان» او حالت خاصی در او به وجود می‌آورد.

زندگی پربار علمی، به‌هیچ‌وجه او را از خانواده‌اش دور نکرده بود. پای‌بند موازین اخلاقی و اصول و قراردادهای اجتماعی بود. به همسر و دو دخترش علاقه بسیار داشت حرمت خانواده را نگاه می‌داشت. با احترام و علاقه از بستگانش یاد می‌کرد، شخصیت دامادش را می‌ستود. شاید کاملاً تصادفی که ۱۰ روز پیش از این ماجرای تلخ، وقتی با خوشحالی خبر تولد نوه‌اش را به من داد، ناگهان این جمله را به زبان آورد: «این‌ها می‌آیند که ما برویم!»

شاید باز کاملاً تصادفی بود: دو هفته پیش از حادثه، وقتی دانشجویان سال آخر فوق لیسانس زبان‌های باستانی دانشگاه تهران عکس‌های یادگاری را که از همه‌ی استادان گرفته بودند نشان می‌دادند، در مدتی به عکس تنهای خود خیره شد. بسیاز این عکس خوشش آمده بود. وقتی به شوخی او را به «نارسیسم» متهم کردم، گفت: «برای این خوشم می‌آید که عکس مناسبی برای مراسم یادبود پس از مرگ است.» بزرگ‌شده‌ی این عکس به لطف و کوشش «نشر چشمه» زینت‌بخش اولین صفحه‌ی چاپ چهارم کتاب «شناخت اساطیر ایران» شد که درست روز درگذشت غمگینانه‌ی او، یعنی دوشنبه ۲۴ دی ۷۵ آماده‌ی پخش بود.

ولی علی‌رغم این دو گفته که ناخودآگاه بر زبانش جاری شد به هیچ روی خیال مرگ نداشت، پر از زندگی بود. پر از برنامه. بارها و بارها از برنامه‌های دور و دراز علمی‌اش سخن گفته بود. او هنوز بسیار سخن برای گفتن داشت و دریغ و دریغ و دریغ که بسیار زود رفت… ناباورانه، دردآلود، حسرت‌بار و غم‌انگیز و این اولین مقاله‌ی من است که او پیش از چاپ آن را نخواند

 

احمد سمیعی (گیلانی(-  : روز سه شنبه ۲۵ دی، در دبیرخانه شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، منتظر رسیدن دوستان دیگر و تشکیل جلسه هفتگی بودم که زنگِ تلفن به صدا درآمد و معلوم شد مهندس فیروزان، رئیس شورا، پشت خط است و می‌خواهد با من صحبت کند. ایشان در فرهنگستان حضور داشت. گوشی را برداشتم. صدای آرام او را شنیدم که می‌گفت برای دکتر تفضلی حادثه‌ای پیش آمده و خواهش کرد خودم را به فرهنگستان برسانم و دکتر صادقی را هم اگر هست با خود بیاورم و به دوستان هم اطلاع بدهم که جلسه تشکیل نخواهد شد. خبر را، برخلاف آرامشی که برای رساندن آن به کار رفته بود، دلهره‌انگیز یافتم، بخصوص که تشکیل نشدن جلسه شورای عالی ویرایش پی آمد آن شده بود. جریان را به دوستان ابلاغ و از آنان خداحافظی کردم و راه افتادم. سر کوچه به دکتر صادقی برخوردم. جویا شد، جریان را گفتم و با هم به سمت فرهنگستان، که با دبیرخانه شورا فاصله کوتاهی دارد، روانه شدیم. در دفتر دبیرِ فرهنگستان با فضایی غیرعادی روبرو شدیم و دیری نگذشت که از فاجعه‌ای که دل بر آن گواهی می‌داد باخبر گشتم. خبر باورنکردنی بود و اثرش صاعقه آسا. استاد احمد تفضلی برای همیشه از دست رفته بود. چگونگی حادثه‌ای که به مرگ او منجر شده بود برایم اهمیتی نداشت. هر چه بود، ما از وجودش محروم شده بودیم. مهم خود این وجود بود. مهم خود این شاخ پربار بود که هنوز زود بود به تیغ مرگ بریده شود. مهم درخت وجود او بود که هنوز سالیان سال می‌توانست میوه‌های آبدار خوشگوار نثارِ جهان دانش کند. مهم آن سیره علمی و اخلاقی ستودنی بود که می‌توانست الهام‌بخشِ نه تنها شاگردان بلکه همکاران و هم طرازانش گردد.

استاد تفضّلی محقّقی بود جدّی و سخت‌کوش و موشکاف و خبیر، با فرهنگی عمیق و ظریف. وسعت معلومات او با فراست و تیزبینی و ذوق سلیم قرین گشته دستاوردهایی بدیع پدید آورده است. تفضّلی، در مصاحبت، بسیار صمیمی، یک رنگ، خوش محضر و ظریفه‌گو بود. او با همه مایه و پایه‌ای که داشت زیاده فروتن بود. ذره‌ای کبر و عجب در وجودش نبود. هیچ‌گاه در صدد فضل‌فروشی برنیامد. حتی در فرصت‌هایی که همه منتظر بودند عرضِ وجود کند سکوت می‌کرد و اگر به اظهار نظر در بابی که در حوزه تخصص او بود وادارش می‌کردند چنان عمل می‌کرد که گویی ورود او در جریان مذاکره اهمیتی ندارد و اصولاً مطلبْ مهم نیست. این رفتار از روی ریا نبود، پرتوِ ضمیر آگاه او بود که در برابر بی‌کرانی اقیانوس علم، دانسته‌های خود را ناچیز می‌دید. هیچ‌گاه ندیدم در جلسه‌ها و مجالس صدرنشین و شاخص باشد، همواره در صفِّ نعال یا در میان انبوه جمعیت گم بود. حتی در مجامعی که جای شایسته‌اش در صدر بود از اشغال آن اکراه داشت. جاه‌طلب نبود و از نمایش هم بیزار بود. استاد تفضّلی در رشته تخصصی خود، زبان پهلوی، تبحّر کم‌نظیر داشت و می‌توان گفت مرجعیت جهانی پیدا کرده بود و از این حیث مایه فخر و مباهات جامعه فرهنگی ما در جهان دانش بود. کرسی دانشگاهی او به این آسانی و راحتی شاید نتواند وارثِ شایسته‌ای پیدا کند. وجود او مایه نازشِ دانشگاه تهران و شورای فرهنگستان بود که با از دست دادن او وزنه‌ای را از دست دادند.

دامنه معارفِ استاد، در عین تخصص در فرهنگ و زبان‌های باستان و میانه، محدود نبود. در تحقیقات خود از آشنایی پروسعت با منابع اسلامی بهره می‌جست و به یمنِ آشنایی با زبان‌های انگلیسی و فرانسه و عربی و آلمانی و روسی می‌توانست از مآخذِ متنوّع بهره گیرد. در تحقیق سعی داشت استقصا را به حد کمال برساند و با احاطه بر سوابق و تازه‌ترین اطلاعات، دعوی‌های علمی خود را عرضه دارد. از این حیث، تفضّلی٬ به راستی اُسوه بود.

استادْ وقت‌شناس و منظم و منضبط بود. اگر از این فضیلت‌ها بهره‌مند نمی‌بود، نمی‌توانست ظرف عمر نسبتاً کوتاه علمی خود این همه آثار پرارزش و بکر نثار جهانِ علم و تحقیق کند. شاگردان مستعد خود را صمیمانه و با خوش‌رویی تشویق و راه‌نمایی می‌کرد. مقاله‌ی آن‌ها را می‌خواند و درباره‌ی آن اظهارنظر می‌کرد. اگر عیب و نقصی بود یادآور و رفع آن‌ها را خواستار می‌شد. در عین ملایمت و رفق، در مسائل علمی سختگیر و پرتوقع بود. در کار علمی تعارف نداشت و دربندِ خوش‌آمدِ دیگران نبود. با صراحتِ لهجه، مخالفت و موافقت خود را ابراز می‌کرد و همه می‌دانستند که از  غرض مصون است و تلخ و شیرین او را، می‌چشیدند. تلخش دارو بود و شیرینش نوشدارو.

http://iranshahr.org/?p=11166چهارشنبه 10 ابان

 

آثار_درباره اثار:

دربارة‌ آثار و شیوة‌ کار دکتر تفضلی‌ / بخارا

 الف‌. احتمالاً برجسته‌ترین‌ اثر تفضلی‌  تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ پیش‌ از اسلام‌  است‌؛ شاهکاری‌ که‌ به‌ گفته‌ استاد احسان‌ یارشاطر «در زبان‌های‌ اروپایی‌ هم‌ تألیف‌ جامعی‌ مانند آن‌ وجود ندارد». امتیاز این‌ کتاب‌ یکی‌ ماهیت‌ شدیداً عالمانه‌ و محققانه‌ آن‌ است‌ که‌ از رهگذر احاطه‌ شگرف‌ مؤلف‌ بر مجموعه‌ منابع‌ و تحقیقات‌ قدیم‌ و جدید حاصل‌ شده‌ و دیگری‌ ساختار پیراسته‌ و به‌ غایت‌ کارآمد کتاب‌ است‌. در این‌ اثر خوشخوان‌ مؤلف‌ دقیقاً لب‌ لباب‌ مطالب‌ متقن‌ مستدل‌ بایسته‌ را در قالب‌ و تبویبی‌ راهگشا عرضه‌ کرده‌ و از ورود به‌ مباحث‌ فرعی‌ و جزئیات‌ درازدامن‌ کم‌ نادیده‌، پرهیز نموده‌ و توانسته‌ در حجمی‌ محدود چکیده‌ای‌ از انبوه‌ معلومات‌ و تتبعات‌ قدیم‌ و جدید در دسترس‌ خواننده‌ قرار دهد، تا جایی‌ که‌ خواننده‌ غیرمتخصص‌ نیز پس‌ از مطالعه‌ دقیق‌، ارزیابی‌ و معرفت‌ منسجم‌ و روشنی‌ از موضوع‌ به‌ دست‌ می‌آورد. این‌ کتاب‌ نقطه‌ اوج‌ خردمندی‌، اشراف‌ علمی‌ و روش‌دانی‌ استاد است‌ و به‌ عقیده‌ من‌ یکی‌ از گرانبهاترین‌ آثار تحقیقی‌ ایران‌ در سده‌ بیستم‌ محسوب‌ می‌شود و پاسخی‌ قاطع‌ و پذیرفتنی‌ است‌ در برابر غفلت‌ و تغافل‌ کسانی‌ که‌ خط‌ بطلان‌ بر بخش‌ بزرگی‌ از تاریخ‌ ایران‌ می‌کشند. ای‌ کاش‌ تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ پس‌ از اسلام‌ نیز به‌ همین‌ اتفاق‌ و روشمندی‌ نوشته‌ می‌شد.

 ب‌. تفضلی‌ به‌ دلیل‌ حضور مستمر در دانشگاه‌ تهران‌، برآوردی‌ سنجیده‌ از نیازهای‌ علمی‌ جامعه‌ دانشجویی‌ و فرهنگی‌ داشت‌ از این‌ رو در کنار آثار شامخ‌ علمی‌، به‌ تألیف‌ و ترجمه‌ آثاری‌ که‌ سطح‌ معلومات‌ دانشجویان‌ و عموم‌ علاقه‌مندان‌ را نسبت‌ به‌ زبان‌ و ادبیات‌ پهلوی‌ و فرهنگ‌ ایران‌ پیش‌ از اسلام‌ تعالی‌ می‌بخشد، پرداخت‌.

 ایشان‌ با همکاری‌ استاد ژاله‌ آموزگار با تألیف‌ دو زبان‌ پهلوی‌، ادبیات‌ و دستور آن‌، خودآموزی‌ بسیار سودمند و کارآمد در اختیار هر کس‌ که‌ می‌خواهد «پهلوی‌ کتابی‌» بیاموزد، قرار داد.  اسطوره‌ زندگی‌ زردشت‌  چهره‌ اسطوره‌ای‌ پیامبر ایران‌ باستان‌ را از خلال‌ مهمترین‌ متون‌ پهلوی‌ و برخی‌ منابع‌ فارسی‌ و عربی‌، انعکاس‌ می‌دهد، مؤلفان‌ در این‌ کتاب‌ به‌ تصحیح‌ انتقادی‌ برخی‌ متون‌ پهلوی‌ و ترجمه‌ مفهوم‌ آن‌ به‌ فارسی‌ پرداختند و شرح‌ موجزی‌ از سیمای‌ تاریخی‌ زردشت‌ نیز به‌ کتاب‌ افزوده‌اند. همچنین‌ ترجمه‌ شناخت‌ اساطیر ایران‌  جان‌ هینلز نیز به‌ خاطر طرح‌ جامع‌ و ساده‌ آن‌ مورد عنایت‌ تفضلی‌ ـآموزگار قرار گرفته‌ است‌.

 ج‌. کسانی‌ که‌ ترجمه‌های‌ تفضلی‌ از متون‌ پهلوی‌ را  {  مینوی‌ خرد ،  شهرستان‌های‌ ایران‌ ، اندرز بهزاد فرخ‌ پیروز ، متن‌های‌ مندرج‌ در اسطوره‌ زندگی‌ زردشت‌ و پاره‌های‌ متنوع‌ از متون‌ مختلف‌ که‌ در مطاوی‌ کتب‌ و مقالات‌ او پراکنده‌ است‌ }  خوانده‌اند، انصاف‌ می‌دهند که‌ «نثر» ترجمه‌های‌ او بسیار ساده‌، مفهوم‌ و امروزی‌ است‌ و از باستان‌گرایی‌، سره‌نویسی‌ و کاربرد لغات‌ پهلوی‌ پیراسته‌ است‌. مثلاً نثر ترجمه‌  مینوی‌ خرد  را با نثر ترجمه‌  بندهشن‌ از مهرداد بهار و یا حتی‌ ترجمه‌ خانم‌ آموزگار از  ارداویراف‌ نامه‌  و  کتاب‌ پنجم‌ دینکرد{ که‌ مقدمه‌ و تعلیقات‌ و واژه‌نامه‌ و ترجمه‌ متن‌ به‌ فارسی‌ از آموزگار است‌ و همکاری‌ دکتر تفضلی‌ تا مرحله‌ تصحیح‌ و ترجمه‌ به‌ فرانسه‌ و آوانویسی‌ بوده‌ است‌ } مقایسه‌ کنید تا تفاوت‌ها آشکار گردد. چکیده‌ روش‌ و پسند تفضلی‌ در ترجمه‌ متون‌ پهلوی‌ را در این‌ عبارت‌ می‌توان‌ یافت‌: «وظیفه‌ مترجم‌ برگردانیدن‌ متنی‌ است‌ از زبانی‌ که‌ دریافت‌ آن‌ برای‌ خواننده‌ ناممکن‌ یا دشوار است‌، به‌ زبانی‌ که‌ آن‌ را می‌داند. به‌ کار گرفتن‌ واژه‌های‌ مهجور و توضیح‌ آنها زیر هر صفحه‌ خواننده‌ را خسته‌ و وازده‌ می‌کند و از توجه‌ به‌ مفهوم‌ باز می‌دارد. البته‌ علاقه‌مندان‌ به‌ یافتن‌ اصل‌ کلمات‌ و متخصصان‌ زبان‌شناسی‌ همیشه‌ می‌توانند به‌ متن‌ اصلی‌ یا آوانویسی‌ یا واژه‌نامه‌ کتاب‌ مراجعه‌ کنند.»  {  مینوی‌ خرد  / ۱۳ }

 د. یکی‌ از ویژگی‌های‌ بارز تفضلی‌ تخصص‌گرایی‌ و استقرار کلیه‌ فعالیت‌های‌ پژوهشی‌  {دست‌کم‌ در حوزه‌ آثار انتشار یافته‌ }  در محدوده‌ موضوعات‌ خاص‌ و مشخص‌ است‌. تا آنجا که‌ دیده‌ام‌ و دقت‌ کرده‌ام‌، ایشان‌ چند مقاله‌ دارد که‌ تقریباً خارج‌ از محدوده‌ مطالعات‌ زبان‌های‌ باستانی‌ و فرهنگ‌ ساسانی‌ است‌؛ مدخل‌های‌ «بنیاد فرهنگ‌ ایران‌»، «دانشکده‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ دانشگاه‌ تهران‌» و «بنیاد شاهنامه‌ فردوسی‌» را به‌ سبب‌ سالها همکاری‌ و عضویت‌ در مؤسسات‌ مزبور و آگاهی‌ از زیر و بم‌ اهداف‌ و ساز و کارهای‌ آنها نوشت‌  { ایرانیکا }و دو مقاله‌ نیز به‌ خاطر سال‌ها آشنایی‌ و دوستی‌ راجع‌ به‌ استاد زریاب‌ خویی‌ نوشت‌  { ایران‌شناسی‌ و  یکی‌ قطره‌ باران‌  (جشن‌نامه‌ زریاب‌) که‌ کتاب‌ اخیر که‌ به‌ همت‌ تفضلی‌ گردآوری‌ شده‌ بی‌گمان‌ از بهترین‌ جشن‌نامه‌های‌ ایرانی‌ است‌. } همچنین‌ در یادداشتی‌ به‌ مقایسه‌ نسخه‌ چاپی‌  لسان‌ التنزیل‌  با نسخه‌ مورخ‌ ۶۵۵ پرداخته‌ است‌. نگارنده‌ کمتر دانشمند ایرانی‌ را دیده‌ که‌ مثل‌ تفضلی‌ این‌ همه‌ تخصصی‌ کار کند.

 ه. یکی‌ از امتیازات‌ مهم‌ نوشته‌های‌ تفضلی‌  { اعم‌ از کتاب‌ و مقاله‌ }  انسجام‌ و استحکام‌ ساختاری‌ آنهاست‌؛ چه‌ در گستره‌ بزرگی‌ چون‌  تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ پیش‌ از اسلام‌  و چه‌ در مقالات‌ فشرده‌ای‌ مانند «باختر» { ایرانیکا } ، «آتش‌، آدم‌، آخرالزمان‌ در ایران‌ باستان‌»  { هر سه‌ در دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ }  و... نوعی‌ نظم‌ استوار در سراسر نوشته‌ به‌ چشم‌ می‌خورد؛ به‌ عبارتی‌ مؤلف‌ کاملاً بر موضوع‌ احاطه‌ دارد و دقیقاً می‌داند چه‌ باید بنویسد و لاجرم‌ در نوشته‌هایش‌ از پراکندگی‌ و از این‌ شاخه‌ به‌ آن‌ شاخه‌ پریدن‌ نشانی‌ نیست‌. استاد شفیعی‌ کدکنی‌ این‌ ویژگی‌ را در نوشته‌های‌ استاد خانلری‌ گوشزد کرده‌اند. به‌ اعتقاد ما از این‌ حیث‌ نوشته‌های‌ تفضلی‌ بر خانلری‌ برتری‌ دارد.

 و. تفضلی‌ دانشمندی‌ بود که‌ در مباحث‌ علمی‌ استقلال‌ رأی‌ و نگاه‌ انتقادی‌ داشت‌. ایشان‌ اگرچه‌ برای‌ اساتید فن‌ احترام‌ فراوان‌ قایل‌ بود اما همواره‌ نظریات‌ آنها را با معیارهای‌ علمی‌ و منطقی‌ ارزیابی‌ و نقد می‌کرد. در ۲۷ سالگی‌ در «شعری‌ در رثای‌ مرزکو» که‌ به‌ یاد استاد محبوبش‌ هنینگ‌ ترجمه‌ کرده‌ بود، بر ترجمه‌ آن‌ استاد اعجوبه‌ نکته‌ گرفت‌ و در ۳۱ سالگی‌  { یادداشت‌های‌ پهلوی‌،  نامه‌ فرهنگستان‌  آذر ۱۳۸۳ }  به‌ سنجش‌ و نقد نظر فحول‌ اساتید پرداخت‌ و رأی‌ متین‌ خویش‌ را اظهار کرد. این‌ سجیه‌ تا پایان‌ عمر نوشته‌های‌ استاد را بارور می‌ساخت‌.

 ز. تفضلی‌ زمانی‌ می‌نوشت‌ که‌ حرف‌ تازه‌ای‌ برای‌ گفتن‌ داشت‌ و همان‌قدر می‌نوشت‌ که‌ لازم‌ بود؛ درازگویی‌ و انشانویسی‌ در قاموس‌ علمی‌ تفضلی‌ جایی‌ نداشت‌. مقاله‌ «دژ بهمن‌ و آذرگشنسب‌»  { مهروداد و بهار }  موجز اما پر نکته‌ است‌. در مدخل‌ «دماوند در اسطوره‌ ایرانی‌»  { ایرانیکا }  زبده‌ وقایع‌ اساطیری‌ مرتبط‌ با این‌ کوه‌ درج‌ آمده‌ است‌. یا مثلاً در «یادداشت‌های‌ پهلوی‌» ذیل‌ مبحث‌  sard  ایشان‌ در نهایت‌ اقتدار علمی‌ و ایجاز با منطقی‌ متقن‌ نظر محققانه‌ خویش‌ را ابراز کرده‌ است‌. نثر تفضلی‌ در مقالات‌ و کتاب‌هایش‌ بی‌شک‌ یکی‌ از نقاط‌ اوج‌ نثر علمی‌  { = نثری‌ که‌ شایسته‌ مباحث‌ علمی‌ است‌ }  به‌ شمار می‌آید. نثر ایشان‌ لحنی‌ محتشم‌ و موقر دارد و حامل‌ رسا و شیوایی‌ برای‌ محتوای‌ آثار اوست‌. تفضلی‌ در انتخاب‌ لغات‌ و صفات‌ بسیار دقیق‌ است‌ و از اینکه‌ لحن‌ نثرش‌ عاطفی‌ و خطابی‌ شود، اکیداً پرهیز دارد؛ به‌ عبارت‌ دیگر تفضلی‌ می‌کوشید تا خوانندگانش‌ را اقناع‌ علمی‌ و عقلی‌ کند نه‌ اقناع‌ ادبی‌ و هنری‌ و عاطفی‌.

 ح‌. یکی‌ از مزیت‌های‌ آثار تفضلی‌ پشتوانه‌ تحقیقی‌ و علمی‌ آن‌ است‌. از آنجایی‌ که‌ ایشان‌ با زبان‌های‌ آلمانی‌، فرانسوی‌، انگلیسی‌ و روسی‌ که‌ دربر دارنده‌ مهمترین‌ تحقیقات‌ مربوط‌ به‌ ایران‌ پیش‌ از اسلام‌ است‌، آشنایی‌ کامل‌ داشت‌ و به‌ دلیل‌ اینکه‌ با زبان‌ عربی‌ و متون‌ کهن‌ عربی‌ مأنوس‌ و در ادب‌ فارسی‌ صاحب‌نظر بود و به‌ علت‌ اینکه‌ بسیارخوان‌ و کمال‌جو بود  { تا جایی‌ که‌ مثلاً در مقاله‌ برخی‌ عبارات‌ فارسی‌ میانه‌ در متون‌ کهن‌ فارسی‌ و عربی‌ به‌ دستنویس‌های‌ البدء والتاریخ‌ و محاضرات‌ راغب‌ مراجعه‌ کرد }  و عطش‌ علمی‌ داشت‌ و به‌ خاطر مراودات‌ و ارتباطات‌ مستمر با مجامع‌ علمی‌ در چهار گوشه‌ عالم‌، نوعی‌ احاطه‌ و اشراف‌ بر منابع‌ و مآخذ به‌ دست‌ آورده‌ بود که‌ اوج‌ آن‌ را در کتابنامه‌ «تاریخ‌ ادبیات‌» می‌توان‌ ملاحظه‌ کرد  { همچنین‌ گزارش‌ سفر علمی‌ به‌ پترسبورگ‌ که‌ در  نامه‌ فرهنگستان‌  منتشر شد، نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ بزرگمرد چقدر بر منابع‌ ایران‌شناسی‌ اشراف‌ داشت‌.}  اما می‌بینیم‌ که‌ استاد در ارجاع‌ به‌ مآخذ اندازه‌ نگه‌ می‌دارد و با ارجاعات‌ غیرلازم‌ خواننده‌ را مرعوب‌ نمی‌کند و به‌ ضروریات‌ اکتفا می‌نماید. همچنین‌ امانت‌ علمی‌ ایشان‌ شایان‌ توجه‌ است‌ که‌ مثلاً در مدخل‌ لهجه‌ آمُره‌ای‌ { دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ }  به‌ پایان‌نامه‌ چاپ‌ نشده‌ دانشجویی‌ ارجاع‌ داده‌ است‌.

 ط‌. بخشی‌ از کارنامه‌ دکتر تفضلی‌ را مقالاتی‌ که‌ ایشان‌ برای‌ دانشنامه‌های‌ مختلف‌ { =ایرانیکا، دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌، دانشنامه‌ ایران‌ و اسلام‌ و دانشنامه‌ جهان‌ اسلام‌ }  نوشته‌ تشکیل‌ می‌دهد. تعدادی‌ از این‌ مدخل‌ها، مقالات‌ تحقیقی‌ مهمی‌ محسوب‌ می‌شوند؛ مثلاً مقالات‌ «دهقان‌»  { ترجمه‌ ابوالفضل‌ خطیبی‌  نامه‌ فرهنگستان‌}  و «فهلویات‌» { ترجمه‌ فریبا شکوهی‌،  نامه‌ فرهنگستان‌} که‌ هر دو در ایرانیکا درج‌ است‌ سرشار از استنباطات‌ تازه‌ مبتنی‌ بر جمیع‌ منابع‌ قابل‌ اعتناست‌؛ به‌ گمان‌ من‌ به‌ خصوص‌ مقاله‌ فهلویات‌ که‌ در این‌ حجم‌ محدود با این‌ طبقه‌بندی‌ منظم‌ این‌ همه‌ معلومات‌ عرضه‌ شود، شاهکار مسلمی‌ است‌ و یا مقاله‌ آیین‌نامه‌  { دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ و بعد منتشر شده‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ }  که‌ حد نقاست‌ است‌؛ در باب‌ مدخل‌ «آیین‌نامه‌» این‌ نکته‌ گفتنی‌ است‌ که‌ تفضلی‌ این‌ مدخل‌ را پیش‌ از دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌، برای‌ دانشنامه‌ ایران‌ و اسلام‌ هم‌ نوشته‌ بود که‌ مقایسه‌ این‌ دو مقاله‌ نشان‌ می‌دهد تفضلی‌ در این‌ سال‌ها تحقیق‌ کرد و مآخذ تازه‌ و دریافت‌های‌ تازه‌ای‌ به‌ مقاله‌ خود افزود و در نهایت‌ مقاله‌ای‌ منسجم‌تر و پراطلاع‌تر نوشت‌.

 ی‌. باید به‌ویژه‌ یاد کنم‌ از مقاله‌ نفیس‌ «چند واژه‌ عالمانه‌ از پهلوی‌ در شاهنامه‌» { نامه‌ فرهنگستان‌}  که‌ با همه‌ کوتاهی‌ یکی‌ از مقالات‌ مهم‌ شاهنامه‌پژوهی‌ محسوب‌ می‌شود و نمایانگر چگونگی‌ استفاده‌ از پهلوی‌دانی‌ در شاهنامه‌پژوهی‌ است‌. نمی‌دانم‌ استاد خالقی‌ مطلق‌ در باب‌ نظریات‌ استاد تفضلی‌ در این‌ مقاله‌ چه‌ نظری‌ دارند ولی‌ به‌ نظر می‌رسد حدس‌های‌ تفضلی‌ پذیرفتنی‌ باشد. همچنین‌ دانشجویانی‌ چون‌ نگارنده‌ باید مکرر مقاله‌ «هرزبد در شاهنامه‌ فردوسی‌»  { نامه‌ فرهنگستان‌ }  را بخوانیم‌ تا «روش‌ تحقیق‌» و «اسلوب‌ مقاله‌نویسی‌ تحقیقی‌» را بیاموزیم‌.

 ک‌. دکتر تفضلی‌ درباره‌ عصر ساسانی‌ مقالات‌ ممتعی‌ دارد که‌ بسیار جذاب‌ و سودمند و خواندنی‌ است‌؛ مقالاتی‌ است‌ چون‌ «فهرستی‌ از صنایع‌ و پیشه‌های‌ عصر ساسانی‌» که‌ با استفاده‌ از منابع‌ متعدد روشنی‌ بر کار و بار طبقه‌ پیشه‌ور جامعه‌ ساسانی‌ نظر می‌افکند یا مقاله‌ «چهار کتیبه‌ کردیرموبد» یا «کرتیر و سیاست‌ اتحاد دین‌ و دولت‌ در دوره‌ ساسانی‌» که‌ شاهکار است‌ و مقاله‌ خواندنی‌ «باربد یا پهلبد» که‌ قاعدتاً باید کامل‌ترین‌ مطلب‌ موجود باشد و در این‌ اواخر کتابچه‌ «جامعه‌ ساسانی‌» ] نشر نی‌ [  که‌ ترجمه‌ سخنرانی‌ استاد است‌ که‌ در این‌ خطابه‌ اطلاعات‌ را از متون‌ مختلف‌ برگرفته‌ و با هوشمندی‌ در کنار هم‌ نهاده‌ و خطابه‌ای‌ بی‌بدیل‌  ] طبق‌ گفته‌ اولیای‌ مربوطه‌ در دانشگاه‌ هاروارد [  به‌ دست‌ داده‌ که‌ باید چون‌ شیر تازه‌ لاجرعه‌اش‌ سر کشید و از آن‌ حظ‌ برد.

 ۳٫ یازده‌ سال‌ از درگذشت‌ استاد تفضلی‌ می‌گذرد و متأسفانه‌ هنوز مجموعه‌ مقالات‌ ایشان‌ گردآوری‌ نشده‌ است‌. کاش‌ استاد آموزگار دوست‌ و همکار دیرین‌ تفضلی‌، نظارت‌ علمی‌ می‌فرمود تا این‌ مهم‌ انجام‌ شود. برخی‌ از مقالات‌ تفضلی‌ به‌ زبان‌های‌ فرنگی‌ تاکنون‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ و کاش‌ همکاران‌ و شاگردان‌ تفضلی‌ همت‌ می‌کردند و این‌ مقالات‌ را ترجمه‌ می‌کردند. دوستان‌ تفضلی‌ نوشته‌اند و مقالات‌ تفضلی‌ نیز همین‌ را نشان‌ می‌دهد که‌ او اهل‌ فیش‌برداری‌ بوده‌ است‌؛ چه‌ بر سر یادداشت‌های‌ چاپ‌ نشده‌ و فیش‌های‌ تحقیقی‌ او آمده‌ است.

http://bukharamag.com/1388.12.53.htmlسه شنبه 9ابان

کتاب اسطوره زندگی زرتشت:/وبلاگ ایران اساطیر

نویسندگان:احمد تفضلی، ژاله اموزگار

این کتاب شرحی است از زندگانی تاریخی و اساطیری زرتشت. نویسندگان کتاب که از محققان و پژوهشگران برجسته تاریخ و ادبیات ایران باستان بودند، شالوده کار را بر متن های پهلوی نهاده و از منظومه فارسی «زراتشت نامه» و روایات عربی که در این زمینه از اهمیتی برخوردارند، نیز غافل نبوده اند. آنان در میان متن های پهلوی، به بخش هایی نظر داشته اند که در بردارنده زندگی اساطیری زرتشت بوده است. این بخش ها عبارتنداز: «کتاب هفتم دینکرد»، «کتاب پنجم دینکرد»، «کتاب نهم دینکرد»، «گزیده های زادسپرم» و دو فصل از روایات پهلوی. در بخش نخست کتاب که شخصیت تاریخی، زمان واقعی و جایگاه زندگی زرتشت مورد بررسی قرار گرفته،‌از اطلاعات «گاهان اوستا» که از زبان خود زرتشت است و از تاریخ هایی که در کتاب های پهلوی و فارسی و یونانی و عربی آمده استفاده شده است.

درباره ی زندگی «زرتشت» تاکنون تحقیقات فراوانی توسط نویسندگان و پژوهشگران ایرانی و خارجی انجام گرفته. پژوهش هایی که هر چند بخش های مختلفی از زندگانی این پیامبر ایران باستان را روشن کرده اند، اما باز نکات فراوان ناشناخته ای درباره ی وی – زرتشت- وجود دارد. یکی از تحقیقات بسیار جالب در این باره، پژوهشِ «ژاله آموزگار» و «احمد تفضلی» به نام «اسطوره زندگی زردشت» است. در این کتاب، پس از پیشگفتار، نویسندگان به بررسی متون و نوشته های کهن پهلوی و یونانی درباره ی زندگی و افکار «زرتشت» پرداخته، و با مقایسه نوشته های کهن و دیدگاه های نویسندگان جدید سعی در روشن نمودن زمان، مکان، افکار و عقاید و سرانجام شخصیت «اشو زرتشت» نموده اند. در ادامه، و در فصل بعدی به بررسی زندگی «زرتشت» پرداخته، و درباره او و خانواده اش و عقاید و دینی که او به ارمغان آورد به بررسی اقدام کرده اند. همچنین در فصل چهارم، نویسندگان برخی از منابع کهن پهلوی درباره «اشو زرتشت» را آورده اند که نشان گر دید نویسندگان روزگار باستان درباره پیامبرشان می باشد که از این میان متن بخش پنجم، «زراتشت نامه» مجموعه شعری است که پس از اسلام توسط زراتشت بن بهرام پژدو سروده شده و خلاصه ای از این کتاب، به صورت نثر در این بخش آمده است. در بخش ششم، نیز کتابی که معرفی شده نوشته ای جغرافیایی است که بعد از اسلام به دست شهرستانی نویسنده ی نامی سده ی ششم هجری به رشته تحریر در آمده است که در قسمت هایی از آن به «زرتشت» و «زرتشتیان» پرداخته شده.

http://iranasatir.persianblog.ir/post/42

اسطوره زندگی زرتشت/ ویکی پدیا

اسطوره زندگی زردشت نام کتابی است که در آن دربارهٔ شخصیت تاریخی زردشت، زندگی اساطیری وی و کشف حقیقت از خلال منابعی نظیر دینکرد هفتم و یا زراتشت‌نامه پژوهش و بحث شده‌است. مولفان کتاب دو تن از چهره‌های دانشگاهی شناخته شده در حوزهٔ تاریخ و اساطیر ایران احمد تفضلی و ژاله آموزگار هستند{1} منابع مورد استفاده در این کتاب، بندهایی از کتاب پنجم دینکرد، کتاب هفتم دینکرد، بخش کوتاهی از کتاب نهم دینکرد، فصل‌هایی از گزیده زادسپرم و دو فصل از روایات پهلوی بوده‌است. افزون بر این بخش‌هایی از وجرکردینی و خلاصه ای از زراتشت نامه نیز به فارسی برگردانده شده‌است. همچنین بخشی از کتاب عربی ملل و نحل اثر محمد بن عبدالکریم شهرستانی نیز بر این مجموعه افزوده شده‌است.

این کتاب برای اولین بار در پائیز سال ۱۳۷۰ خورشیدی در ۲۱۱ صفحه از سوی نشر چشمه و کتابسرای بابل چاپ شد {3}{2} و شامل بخش‌های زیر‌است:

  • پیشگفتار
  • شخصیت تاریخی زردشت، آخرین‏ پژوهش‌ها با نتیجه‏گیری دربارهٔ زمان، مکان و زندگی تاریخی و حقیقی پیامبر مزدیسنایی ذکر شده‌است.
  • چکیده‌ای از زندگانی اساطیری زردشت
  • معرفی منابع

بخش نخست:

  1. دینکرد هفتم
  2. دینکرد پنجم
  3. دینکرد نهم
  • بخش دوم: گزیده های زادسپرم
  • بخش سوم: روایات پهلوی
  • بخش چهارم: وجرکرد دینی
  • بخش پنجم: زراتشت نامه
  • بخش ششم: ملل و نحل{4}

زیرنویس ها:

  1. خطیبی، اسطوره زندگی زردشت.
  2. کتابناک، اسطوره زندگی زردشت.
  3. آموزگار، نقد و نظر: اسطوره زندگی زردشت، ۳۳.
  4. آموزگار، اسطورهٔ زندگی زردشت، ۳ و ۴.

 

http://fa.wikipedia.org/wiki

درباره کتاب / بخوان

درباره زندگی زردشت پیامبر ایران باستان و سرگذشت او علاوه بر روایات تاریخی موجود به علت فاصله زمانی بسیار روایتهای دیگری نیز هست که بیشتر پیرامون شخصیت اسطوره ای او شکل گرفته است. دراین  کتاب  درباره شخصیت تاریخی زردشت، زندگی اساطیری وی و کشف حقیقت از خلال منابعی نظیر دینکرد هفتم و یا زارتشت‌نامه پژوهش و بحث شده است. مولفان کتاب دو تن از شناخته‌شده‌ترین چهره‌های دانشگاهی در حوزه‌ی تاریخ و اساطیر هستند.

:فهرست مطالب: پیشگفتار
شخصیت تاریخی زردشت
چکیده ای از زندگانی اساطیری زردشت
معرفی منابع
بخش نخست: 1- دینکرد هفتم
2- دینکرد پنجم
3- دینکرد نهم
بخش دوم: گزیده های زادسپرم
بخش سوم: روایات پهلوی
بخش چهارم: وجرکرد دینی
بخش پنجم: زراتشت نامه
بخش ششم: ملل و نحل

http://www.bekhan.com/main/index.php?page=30&bi=1103776

توضیح کتاب:/ایران فرهنگ

گرچه در اوستای موجود جای جای اشاره های پراکنده ای به نام و خانواده و برخی حوادث زندگی «زرتشت» می شود، ولی زندگی نامه او منظم و پیوسته عرضه نمی گردد. متن های مورد استفاده مولفین در تدوین این کتاب، بخش گسترده ای از کتاب هفتم «دینکرد»، چند بندی از کتاب پنجم «دینکرد»، بخش کوتاهی از کتاب نهم «دینکرد»، فصل هایی از گزیده های «زاد سپرم» و دو فصل از روایات پهلوی بوده است. افزون بر این، بخش هایی از « وجرکرد دینی» نیز به فارسی ترجمه شده است. این اثر از زبان «میدیوماه» عموزاده زرتشت نقل شده است. منظومه فارسی «زراتشت نامه» نیز خلاصه و در قالب نثر بازگویی شده است. ترجمه بخشی از کتاب عربی «الملل و النحل» اثر «شهرستانی» - که شرح جالب توجهی از اسطوره زندگی زرتشت را در بردارد- با این مجموعه همراه است.

http://www.iranfarhang.com/books.asp

کتاب مینوی خرد:/ویکی پدیا

ترجمه:احمد تفضلی

دادستان مینوی خرد یا به اختصار مینوی خرد کتابی به زبان پارسی میانه است که صورت پهلوی و پازند آن و نیز ترجمه‌هایی به سنسکریت و فارسی کهن (هم نظم و هم نثر) باقی مانده‌است. این اثر به صورت مجموعهٔ پرسش‌هایی است که «دانا» نامی از مینوی خرد (روح عقل) می‌کند و پاسخ‌هایی که مینوی خرد به پرسش‌های وی می‌دهد. واژهٔ دادستان که در نام کامل کتاب دیده می‌شود به معنی حکم، رأی یا فتواست.

اثر در ۶۳ فصل (یک دیباچه و ۶۲ پرسش و پاسخ) تدوین شده‌است. مینوی خرد به دلیل اشتمال بر نکات و اشاره‌های اساطیری اهمیت دارد. زمان تألیف کتاب را به احتمال در اواخر دوران ساسانی دانسته‌اند.[۱] در کتاب کوچک‌ترین اشاره‌ای به تازیان یا دین اسلام نشده‌است، ولی به نبردهای ایرانیان با ترکان و رومیان اشاره شده‌است. تأثیر زبان پارسی نو چه از لحاظ دستوری و چه از لحاظ واژگانی در کتاب دیده نمی‌شود.[۲]

کتاب مینوی خرد را احمد تفضلی به فارسی امروزی ترجمه کرده است و در سال ۱۳۵۴ چاپ شده است. تفضلی پیش از ترجمهٔ کتاب، برای آن واژه‌نامه‌ای در سال ۱۳۴۸ منتشر کرده است.

بخشی از کتاب:

ترجمهٔ بخشی از پرسش ۳۷ از مینوی خرد:

«پرسید دانا مینوی خرد را که مردمان به چند راه و بهانهٔ کرفه به بهشت بیش رسند؟

مینوی خرد پاسخ کرد که:

  • نخست کرفه رادی
  • و دیگر راستی
  • و سدیگر سپاسداری
  • و چهارم خورسندی
  • پنجم نیکی کردن باید به نیکان و دوست بودن به هر کس ...»[۳]

زیرنویس ها:

  1. تفضلی ۱۹۸
  2. تفضلی ۱۹۸
  3. ابولقاسمی، محسن، تاریخ زبان فارسی، سازمان سمت، ۱۳۷۳. (ص ۲۳۰-۲۲۹)

http://fa.wikipedia.org/wiki

مینوی خرد به بهانه چاپ سوم ان:/مجله نور

 در این کتاب پرسشگر یک شخصیت مینویی‌ و نمادین به نام«دانا»است این«دانا»در جست‌وجوی حقیقت،سفرهای زیادی کرده‌ و از کیش‌ها و نحله‌های گوناگون و از دانش‌ علماء بهره برده و سرانجام «خرد»را می‌پذیرد و از این رو «مینوی خرد»بر او تجلی‌ می‌یابد و«دانا»سؤالات خویش را از او می‌پرسد

هفده سال پس از چاپ دوم و بیست و شش سال پس‌ از چاپ اول کتاب مینوی خرد،چاپ سوم در حالی منتشر شده است که استاد بزرگ پهلوی‌دانن ایران،دکتر احمد تفضلی در گیتی نیستند.این کتاب هم به کوشش پرتوان‌ استاد فرزانه دکتر ژاله آموزگار چاپ شده است.کتاب حاضر از مهم‌ترین متن‌های بازمانده پهلوی است که در بردارندهء اندرزهای دینی،وقایع اساطیری و تاکید بر خرد است.

در چاپ حاضر،یک«کوتاه نوشتنی از کارنامهء علمی‌ دکتر تفضلی»و پیشگفتار چاپ سوم و بعضی از زیرنویس‌ها از دکتر آموزگار افزوده‌های تازه کتاب است.

کتاب دادستان مینوی خرد]حکم و رای‌های مینویخرد/روح عقل‌]از جمله اندرزهای پهلوی ساسانی است. کتاب دارای یک دیباچه و 62 پرسش و پاسخ است. پرسشگر یک شخصیت مینویی و نمادین به نام «دانا»است.این«دانا»در جست‌وجوی حقیقت سفرهای زیادی‌ کرده و از کیش‌ها و نحله‌های گوناگون و از دانش علماء کیش‌ها بهره برده و سرانجام«خرد»را می‌پذیرد و از این‌ رو«مینوی خرد»بر او تجلی یافت و«دانا»سؤالات خویش‌ را از او می‌پرسد.

اندرزهای بیشتر جنبه عملی و تجربی دارد.در بعضی‌ پرسش‌ها،اندرزهای دینی است مثل پرهیز از سخن گفتن‌ در هنگام غذا خوردن(پرسش 1 بندهای 43 و 34)،درباره‌ پرهیز ازراه رفتن بدون کستی و سدره(پرسش 1 بندهای‌ 38 و 38)درباره آیین‌های دینی مثل گاهنبار و هماگ دین‌ (پرسش 3 بند 5)،در بارهء نثار( زوهر)به آب و آتش در

مراسم دینی به نام یسنا(پرسش 4 بند 13)،اعتقاد به‌ ثنویت(پرسش 41)و اعتقاد به آفریدگاری اورمزد و نابود کنندگی اهریمن(پرسش 62)و...

بجز مطالب بالا،پرسش‌هایی از کتاب اختصاص به‌ مطالب اساطیری،داستان‌های قدیمی ایران و کیهان‌شناسی دارد)تفضلی،1376:196-198  ( ،

از ویژگی‌های کتاب تاکیدی است که بر کم توجهی به‌ دنیای مادی و توجه به دنیای معنوی،نقش تقدیر و بخت‌ و ستارگان در سرنوشت آدمی دارد.از این رو،کسانی‌ از جمله رنر،برآنند که کتاب تحت تأثیر عقاید زروانیه است. اما دکتر تفضلی این نظر را نمی‌پذیرند و معتقدند چون در این کتاب مظالبی که مشخصهء عقاید زروانیان باشد نیامده‌ است،و«تاکید بر کم توجهی به امور دنیایی و پرداختن به‌ امور روحانی و رضا دادن به قسمت را باید از مشخصات نوع‌ ادبی اندرزنامه‌ها به شمار آورد(تفضلی،پیشین،ص 198( بنابراین کتاب فاقد عقاید زرواینه است.در کتاب از جنگ‌ میان ترکان و رومیان با ایران سخن گفته شده که از این رو زمان تدوین کتاب را اواخر دورهء ساسانی،و دوران‌ خسرو انوشیروان،می‌دانند.نثر کتاب ساده و روان و جمله‌ها کوتاه و روشن است.به نظر دکتر تفضلی چون تأثیر دستوری و واژگان فارسی دری در آن دیده نمی‌شود،دلیلی‌ دیگر بر ساسانی بودن زمان تدوین کتاب است(پیشین، ص 198(.

برای آگاهی بیشتر برگردان پرسش 50 آورده می‌شود. پرسید دانا از مینوی خرد که:به چه سبب است که مرد کاهل و نادان و ناآگاه به احترام و نیکی بزرگ می‌رسد و مرد شایسته و دانا و نیک،گاهی به رنج گران و سختی و نیازمندی می‌رسد؟

مینوی خرد که پاسخ داد که:مرد کاهل و نادان و بد هنگامی که بخت با او یار شود،کاهلی‌اش به کوشش‌ همانند شود و نادانی‌اش به دانایی و بدی‌اش به نیکی؛و مرد دانا و شایسته و نیک هنگامی که بخت با او مخالف‌ است،دانایی‌اش به نادانی و ابلهی تغییر می‌یابد و شایستگی‌اش به ناآگاهی،و دانش و هنر و شایستگی‌اش‌ بی‌تحرک جلوه می‌کند.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/65650

گزیده ای ازکتاب مینوی خرد:/جزیره دانش

 مینوی خرد اندرزنامه‌ای به زبان پهلوی است که افزون بر پندهای نیکو و اندرزهای دینی، دانستنی‌هایی درباره‌ی آفرینش، رویدادهای اسطوره‌ای و رستاخیز در خود دارد. این نوشته دارای یک دیباچه و شصت و دو پرسش و پاسخ است. پرسش‌ها را شخصیتی خیالی به نام «دانا» می‌پرسد و پاسخ‌ها را از «مینوی خرد» (= روح عقل) دریافت می‌کند. این کتاب به کوشش احمد تفضلی به زبان فارسی امروزی برگردانده شده است.

  برپایه‌ی آنچه در دیباچه‌ی کتاب آمده است، دانا می‌خواست بداند که چرا بیش‌تر مردمان دارای کیش‌ها و گرایش‌های بسیارند و برای دست‌یافتن به این پرسش بنیادی به سفرهای فراوان پرداخت و با آگاهان از هر کیش و آیین به گفت و گو نشست و سرانجام دریافت که: «این کیش‌‌‌ها و گرایش‌ها که در این جهان با یکدیگر چنین ناسازگارند، نمی‌توانند از آفرینش یزدان باشند.» از این رو، در پی کسانی رفت که در دین داناتر و آگاه‌تر بودند و از آنان پرسید برای نگهداری تن و روان چه چیزی بهتر و برتر است و آنان بنابر آنچه در دین آمده بود، گفتند: «از همه نیکی‌هایی که به مردمان می‌رسد، خرد بهتر است، زیرا که گیتی را به نیروی خرد می‌توان اداره کرد و مینو را هم به نیروی خرد می‌توان از آن خود کرد.»

  گزیدهای از کتاب

  پرسش دهم، پرسید دانا از مینوی خرد که خرد بهتر است یا هنر یا نیکی؟

  مینوی خرد پاسخ داد که خردی که با آن نیکی نیست آن را خرد نباید شمرد و هنری که خرد با آن نیست، آن را هنر نباید شمرد.

  پرسش چهاردهم، پرسید دانا از مینوی خرد که درویشی بهتر است یا توانگری؟

  مینوی خرد پاسخ داد که درویشی همراه با درستی بهتر است از توانگری از دارایی دیگران. چه گفته شده است که درویش‌ترین و بینواترین کس چون اندیشه و گفتار و کردارش درست باشد و آن را در کار ایزدان دارد، از هر کار نیکی که مردم در جهان می‌کنند او را هم بهره‌ای است.

  و مرد توانگر بسیار خواسته اگر خواسته از درستی گرد نکرده باشد حتی اگر آن را در کار نیک هم بپردازد، آن کار نیک از او نباشد. چه کار نیک از آن کسی است که از وی آن خواسته ربوده شده است.

  و مرد بسیار خواسته که از کوشش درست، دارایی اندوخته است و با کار نیک و شادی بخورد و نگاه دارد، او را مهتر و بهتر و برترین باید شمرد.

  پرسش شانزدهم، پرسید دانا از مینوی خرد که آن شادی کدام است که از غم بدتر است؟

  مینوی خرد پاسخ داد که آن کسی که خواسته از گناه اندوخته است و بدان شاد است، پس آن شادیش از غم بدتر است.

  پرسش هجدهم، پرسید دانا از مینوی خرد که با بیم و سخن دروغ زیستن بدتر است یا مرگ؟

  مینوی خرد پاسخ داد که با بیم و سخن دروغ زیستن از مرگ بدتراست زیرا هر کسی برای زندگی به شادی و خوشی گیتی نیاز دارد و اگر شادی و خوشی گیتی را ندارد و بیم و سخن دروغ نیز با اوست، چنین زندگی از مرگ بدتر دانسته شده است.

  پرسش بیست و پنجم، پرسید دانا از مینوی خرد که کورچشم بدتر است یا کوردل؟

  مینوی خرد پاسخ داد که کورچشم هنگامی که شناسایی به چیز دارد و آموزش گیرد باید او را درست چشم به شمار آورد. و درست چشم هنگامی که دانش و شناسایی ندارد و آنچه را آموزند نپذیرد، پس او از کورچشم بدتر است.

  پرسش شصت و دوم، پرسید دانا از مینوی خرد که کدام کار نیک از میان کارهای نیک بزرگ‌تر و بهتر است و هیچ هزینه‌ای در کار آن نیاز نیست؟

  مینوی خرد پاسخ داد که به ایزدان سپاسگزار بودن و برای همه نیکی آرزوکردن و اورمزد را به آفریدگار و اهریمن را به نابودسازی در اندیشه داشتن و یادکردن و به رستاخیز بی‌گمان بودن.

  رستاخیز در مینوی خرد

  پرسش نخستین «دانا» از مینوی خرد این است که «چگونه می‌توان نگهداری و آسایش تن را خواست بدون زیان رسانیدن به روان و نجات روان را بدون زیان رساندن به تن؟» پاسخ این پرسش که بسیار دراز است به سرنوشت نیکان و بدان پس از مرگ می‌انجامد. مینوی خرد می‌گوید که کردار نیک پارسایان به سیمای دوشیزه‌ای به پذیره‌ی روان آن‌ها می‌آید که از هر دوشیزه‌ای در جهان زیباتر و نیکوتر است. روان پارسیان می‌گوید که تو که هستی که هرگز زیباتر و نیکوتر از تو در گیتی ندیده‌ام و دوشیزه پاسخ دهد که: «من دوشیزه نیستم، بلکه کردار نیک تو هستم ای جوان نیک‌اندیش و نیک‌گفتار و نیک‌دین.» سپس شرح می‌دهد که این به سبب آن است که تو در گیتی دیدی که مردم ستم و دزدی کردند و خواسته از بزه فراهم آوردند و تو بر آفریدگان اورمزد ستم و دزدی روا نداشتی و با آن که دیدی کسی داوری دروغ و رشوه‌ستانی کرد و گواهی به دروغ داد، تو سخن راستی و درستی گفتی.

  مینوی خرد می‌گوید که چون بدکاری بمیرد روانش سه شبانه روز بر سر آن کافر می‌دود و می‌گرید که: «به کجا روم و اکنون که را به پناه بگیرم؟» و هر گناهی که کرده در آن سه شبانه روز می‌بیند و دوشیزه‌ای که به دوشیزه نمی‌ماند به پذیره‌اش می‌آید و روان بدکار می‌گوید که تو که هستی که هرگز در گیتی از تو زشت‌تر و بدتر ندیده‌ام. و پاسخ می‌شنود که: «من دوشیزه نیستم، بلکه کردار تو هستم ای زشت بداندیش بدگفتار بدکردار بددین.» سپس شرح می‌دهد که این به سبب آن است که تو در گیتی دیدی که کسی مردم نیک را پذیرایی کرد، چه به آن که از نزدیک آمده و چه به آن که از دور، اما تو مردم نیک را کوچک شمردی و پذیرایی نکردی و در خانه‌ی خود را ببستی. دوشیزه بانگ می‌زند که بی‌آبرو بودم مرا بی‌آبروتر کردی، خوار بودم مرا خوارتر کردی و رسوا بودم مرا رسواتر کردی.

  اسطورهها و آفرینش

  در مینوی خرد در کنار پرسش‌های اخلاقی از آفرینش گیتی و جانداران و اسطوره‌ها نیز سخن به میان می‌آید. برای مثال، دانا در پرسش بیست و ششم از کامکاری مردمان به روزگار کیومرث و هوشنگ و گشتاسب می‌پرسد و مینوی خرد پاسخ می‌دهد که از کیومرث سودهای فراوان به مردم رسید، از جمله از تن او فلز آفریده شد و تهمورث هفت گونه خط دبیری را پدید آورد و جمشید مردمان را از درد و پیری و آفت رهانید و کی ‌ لهراسب خوب پادشاهی کرد و دیگر فرمانروایان اسطوره‌ای چه دیوها را که از مردم دور کردند و اورمزد را خشنود ساختند.

  در پرسش چهل و سوم از چگونگی سازمان‌یافتن آسمان و زمین پرسیده می‌شود و مینوی خرد می‌گوید که آسمان و زمین و هر چیزی که درون آن است چونان تخم مرغ بزرگی است که زمین زرده‌ی آن و آب در میان زمین و آسمان چون آب در تخم است. پرسش پنجاه و پنجم درباره‌ی کوه‌ها و دریاهاست و پاسخ چنین است که برخی کوه‌ها برانگیزاننده‌ی باد و برخی بازدارنده‌ی باد هستند و برخی جایگاه ابر بارنده.

  در پرسش پانزدهم از خوراک و پوشاک مردمان پرسیده می‌شود و مینوی خرد شیر گوسفندان را بهترین خوراک و گندم را سرور غلات می‌داند. خرما و انگور را بهترین میوه‌ها و پنبه را بهترین پوشاک گفته است. از این خوراک‌ها و پوشیدنی‌ها در دیگر کتاب‌های برجای مانده به زبان پهلوی مانند بندهش و اوستا نیز یاد شده است. برای مثال، گندم هم در بندهش و هم در اوستا به عنوان سرور غلات معرفی شده است. (با توجه به این‌که آثار کشت گندم در ایران از هشت هزار سال پیش از میلاد کشف شده است می‌توانیم ایران را خاستگاه این محصول ارزشمند و راهبردی بدانیم. هم چنین است پرورش گوسفند و بز که آثار آن در خوزستان و انگور و خرما که آثار آن در شهر سوخته یافت شده است. شاید از همین روست که در این نوشته و دیگر نوشته‌های پهلوی به این آفریده‌ها ارزش وی‍ژه داده شده است.(

  تک گفته‌هایی از مینوی خرد

  •  نادان نادانی خویش را در اندیشه‌اش چنان نیک می‌پندارد که دانا دانایی خویش را.

  •  به نیرو کسی شایسته‌تر است که چون او را خشم گیرد، بتواند خشم را بنشاند و گناه نکند و خویشتن آرام گرداند.

 •  آنچه درباره‌ی هر کسی سزاوار است به کار برده شود، آشتی و دوستی است و آنچه درباره‌ی هیچ ‌ کسی نباید به کار برده شود، کین و دشمنی است.

 •  دانایی است که کسی از آن سیری ندارد و فرهنگ و هنر است که کسی نمی‌تواند آن را برباید.

 •  هر انسانی که از خرد بهره‌وری بیش‌تری دارد، بهره‌اش از بهشت بیش‌تر است.  

http://www.jazirehdanesh.com/find-19.612.952.fa.html

 

جامعه ساسانی / نشرنی

نویسنده:احمد تفضلی

کتاب شامل سخنرانی‌هایی است که استاد فقید دکتر احمد تفضلی از اول تا پنجم آوریل 1996 در مرکز مطالعات خاورمیانهٔ دانشگاه هاروارد دربارهٔ طبقات اجتماعی ایران در دوران ساسانی در قرون سوم تا هفتم میلادی، ایراد کرد. روانشاد تفضلی در این سه سخنرانی با استفاده از متون زبان‌های ایرانی پیش از اسلام و نیز متون فارسی و عربی، تحقیق مبسوطی در مورد سه طبقهٔ سپاهیان، دبیران و دهقانان انجام داده است. دکتر تفضلی فرصت نیافت تا سخنرانی‌های خود را برای چاپ آماده سازد، چه در زمستان 1376 نابهنگام درگذشت. این اثر مفصل‌ترین و مستندترین پژوهش در این زمینه است. متن این کتاب به همت روی متحده استاد دانشگاه هاروارد و به یاری پروفسور مکنزی و استاد شاپور شهبازی بازبینی شده است.

 

 

توضیحاتی از کتاب:/ آیوپی

 

شادروان دکتر احمد تفضلی استاد فقید دانشگاه تهران که یکی از برجسته‌ترین متخصصان و استادان فرهنگ و زبانهای باستانی ایران بود در واپسین ایام زندگی پربارش دربارۀ طبقات اجتماعی ایران دورۀ ساسانی در دانشگاه هاروارد سخنرانیهایی ایراد کرد که به اذعان و تصدیق صاحب‌نظران از جامع‌ترین و دقیق‌ترین تحقیقات در این زمینه است. سه طبقۀ ارتشتاران، دبیران و منشیان و دهقانان، در کنار روحانیان، طبقات ممتاز تشکیل‌دهندۀ جامعۀ ایران در دورۀ ساسانی بوده‌اند. این کتاب، که فراهم آمدۀ همان سخنرانیهاست، ضمن بررسی ریشه‌های معنایی و دلایل وجودی، این طبقات ممتاز اجتماعی، جایگاه، اختیارات، نقش، مناسبات و موقعیت این طبقات را در نظام ساسانی، براساس متون و منابع دستِ اول دینی و تاریخی بازگو و بازکاوی کرده است. از آنجا که ضعف درونی تشکیلات اداری و نظامی ساسانیان همواره یکی از علل موفقیت سپاه اسلام در حمله به ایران شمرده شده است این کتاب به درک موقعیت واقعی گردانندگان آن شاهنشاهی در آستانۀ سقوط‌شان کمک می‌کند.

http://iup.ac.ir/index.aspx?pid=297&productID=1167

 

 جامعه ساسانی / وبلاگ مقدم

 

وجود طبقات اجتماعی شبه کاست در دوره ساسانی، بررسی تاریخ اجتماعی و روابط اجتماعی این دوره را لازم و ضروری می‌کند. مرحوم احمد تفضلی (1375-1316) طی سخنرانی‌هایش در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد در آوریل 1996 که به مناسبت بزرگداشت استاد یارشاطر برپا شده بود، طبقات اجتماعی دوره ساسانی را مورد بررسی قرار داد. لیکن از طبقه دین‌مردان و موبدان سخنی به میان نیاورد و متأسفانه پیش از آنکه خود، موفق به آماده نمودن آنها برای چاپ شود، دست اجل مهلتش نداد و فرهنگ ایرانی را از نعمت داشتن یکی از پر مایه‌گان، محروم ساخت. هنگام چاپ این اثر و در فقدان این استاد، پروفسور مکنزی و شاپور شهبازی در ویراستاری آن همکاری نمودند. بهرحال آنچنانکه آمد، این اثر تنها به بررسی سه طبقه از طبقات اجتماعی دوران ساسانی می‌پردازد. در اینجا مروری داریم بر سه فصل کتاب که هر یک، طبقه‌ای را مورد بررسی قرار می‌دهد.

 

فصل اول: سپاهیان:

تفضلی اشاره می‌کند که اصطلاح سپاهی که در پهلوی «ارتشتار» به کار رفته، به معنی «ایستاده بر گردونه» است که در شاهنامه بصورت «نیساریان» آمده است. بر اساس متون دینی پهلوی، سپاهیان حکم دستهای جامعه را دارند؛ آنچنانکه موبدان حکم سر، کشاورزان حکم شکم، و پیشه‌وران حکم پاهای آنرا دارند (ص: 14). و از همینجاست که مردم طبقات پایینتر، باید سپاهیان را احترام بگذارند. سپاهیان بر اساس نوشته‌های کتاب پهلوی «مینوی خرد»، وظیفه‌شان «ستیز با دشمن است تا کشور و سرزمین خود را امن و آرام نگاه دارند» (ص: 15). در ادامه کتاب، با واژه‌های مترادف یا مرتبط با سپاه در متون کهن آشنا می‌شویم: «گُند»، «کاروان»، «زاوَر»، «لشکر»، «اسبان و مردان»، و... .

سپس مناصب سپاهی توضیح داده شده است. «سپاهبد» که فرمانده و رییس سپاه است؛ «اِران سپاهبد»، «سپاهبدان سپاهبد»، و «ارتشتاران سالار» هر سه احتمالا به معنی فرمانده فرماندهان؛ «گُند سالار» به معنای رییس سپاهیان؛ «دِزبِد» که فرماندار قلعه است؛ «ارگبِد» که مقامی شبیه دزبد دارد و البته به اعتقاد تفضلی، مقامی بالاتر از دزبد دارد؛ «پشتیبانان» که محافظان شخصی شاه بوده و به فرمانده ایشان «پشتیبانان سالار» گفته می‌شد (صص: 24-20).

اما سپاهیان در یک دسته‌بندی کلی به دو دسته سواره‌نظام و پیاده‌نظام تقسیم می‌شوند. سواره‌نظام که اصل پهلوی آن «اسوار» است و به فرمانده ایشان «اسواران سالار» گویند. پیاده هم از واژه «پَیگ» یا «پَیادَگ» گرفته شده که فرمانده آنها را «پَیگان سالار» می‌گفتند. سواره‌نظام نسبت به پیاده‌نظام مزایای بیشتری داشت (ص: 25).

ظاهرا سپاهیان ساسانی، غیر از سواره و پیاده نظام بودن، دارای مراتب هفتگانه‌ای بودند که این مراتب بعدها وارد ساختار سپاه اموی شد. گفته‌اند که: «هیچکس به مرتبه‌ای بالاتر ره نمی‌یافت مگر اینکه از میان مناصب فروتر گذر کند. ایرانیان را به این سبب بس ستوده‌اند» (ص: 26).

در پایان این فصل، فهرستی الفبایی از واژه‌های مربوط به جنگ آورده شده است.

 

فصل دوم: کاتبان و دبیران:

از نگاه ریشه‌شناسی، «tipira» از عیلامی بصورت «دِپیره» وارد فارسی باستان شد و از آنجا بصورت »دِبیر« به فارسی میانه و پهلوی آمد. دبیری و نهاد دیوانی، همانند دیگر نهادهای اداری ساسانی، از پارتیان گرفته شد (ص: 37). دبیران در کنار پزشکان و منجمان، گروه مهمی (و بلکه مهمترین گروه) از طبقه سوم جامعه ساسانی بودند. تفضلی در اینجا توضیح می‌دهد که «بنیان نهادن طبقات، در بیشتر منابع دوره اسلامی که همگی از ترجمه عربی «خدای نامگ» که در اصل به زبان پهلوی بوده است، گرفته شده‌اند، به جمشید، شهریار افسانه‌ای نسبت داده شده است» (ص: 39). اما هنر دبیری در برخی گزارشها به طهمورث منسوب می‌شود (ص: 40). برخی از این دبیران دارای چنان قدرت سیاسی‌ای بودند که نام‌شان در کتیبه‌ها آمده است. ضمن آنکه دبیران اجازه داشتند نام‌شان را در آخر کتیبه‌ها بیاورند. «آنها ظاهرا وظیفه داشتند که متن کتیبه‌ها را از روی فرامین شفاهی شاهان یا بزرگان تهیه و در صورت نیاز، این کتیبه‌ها را به دیگر زبانها، برای مثال پارتی یا یونانی ترجمه کنند» (ص: 43). شاهان ساسانی در بسیاری موارد، تصمیمات مهم را با افرادی در میان می‌گذاردند که دبیران نیز در زمره آنان بودند. اما این جایگاه بلند می‌توانست برای آنها دشواریهایی هم در بر داشته باشد؛ چه اینکه گاهی دبیران مورد غضب واقع شده و جان‌شان را از دست می‌دادند (ص:45). عامه مردم اجازه اینکه دبیر شوند را نداشتند. چنانکه تفضلی در اینجا به ذکر داستان مشهوری می‌پردازد که کفشگری می‌خواست  پسرش را در برابر درم بسیاری که به شاه می‌دهد، دبیری بیاموزند، اما شاه موافقت نکرد. دبیران خود در چهار گروه دسته‌بندی می‌شوند: «فَرَوَردَگ» یا «نامَگ دِبیر» که کاتبان نامه‌ها بودند؛ «هامار دِبیر» که همان آمارگران باشند و به اموری چون مالیات، خزانه، گردآوری خراج، آمارگری آخور شاهی، آمارگری آتشکده‌ها، آمارگری موقوفات و... می‌پرداختند؛ «داد دِبیران» که مسئول ثبت تصمیمات قضایی بودند؛ و بالاخره دبیرانی که مسئول ثبت وقایع روزانه و در واقع، وقایع‌نویس بودند. غیر از اینها باید به نساخ هم اشاره کرد که در گسترش ادیان دوره ساسانی نقش عمده‌ای داشتند. «دین دِبیره» به آن دسته از نویسندگانی گفته می‌شد که کتابهای دینی زردشتی، بویژه ساسانی را رونویسی می‌کردند. اما ناگفته نماند که «دبیران مانوی که از طبقه برگزیدگان به شمار می‌آمدند، نقش مهمی در گسترش دین خود ایفا می‌کردند»  (ص: 54). بویژه با مهارتهای‌شان در هنر خوشنویسی. نهایتا پس از شکست ساسانیان از اعراب، دبیران ایرانی از کار خود برکنار نشدند، بلکه در دستگاه حکام مسلمان، با حفظ سمت خود، از ارج و احترام خاصی برخوردار گشتند (ص: 56).

 

فصل سوم: دهقانان:

واژه »دهقان« که از صورت پهلوی «دهگان» گرفته شده، معنای «متعلق به ده» را می‌دهد که در اینجا منظور از ده، سرزمین و کشور است (ص: 63). بنیان دهقانی در برخی منابع به «وَیگِرد» پیشدادی، برادر هوشنگ، و در برخی دیگر به منوچهر بازگردانده می‌شود (ص:66). بر اساس برخی شواهد، تفضلی حدس می‌زند که «دهقان به عنوان یک طبقه اجتماعی، در نتیجه اصلاحات ارضی خسرو اول پدیدار شدند» (ص: 67). دهقانان وظیفه اداره امور ده را بر عهده داشتند و رعایا ناچار به اطاعت از دستورات ایشان بودند. دهقانان در دوران اسلامی نیز از قدرت و نفوذ چشمگیری برخوردار بودند. بسیاری از ایشان هنگام حمله اعراب، با ایشان پیمان بسته و در قبال پرداخت مالیات، جان رعایای بسیاری را نجات دادند (صص: 71-68). البته برخی از ایشان هم در رویارویی و حتی در خدمت اعراب، جان خویش را از دست دادند. ظاهرا در برخی مناطق، دهقان همان «مرزبان» و در واقع فرمانروای محلی بود. چه اینکه در منابع، لقب برخی دهقانان «شاه» و «امیر» است. «پیداست که اصطلاح دهقان به صورت گروه فرودست آزادان در جامعه ساسانی، به تدریج تغییر یافت و پس از فتح اعراب و از هم گسیختن دستگاه طبقات اجتماعی ساسانی، معنای آزاده ایرانی یافت» (ص: 73). دهقانان در دستگاه سیاسی و اجتماعی اعراب مورد مشاوره قرار می‌گرفتند و حتی گاهی می‌توانستند سنگینی قدرت را به نفع یکی از رقبا تغییر دهند. تفضلی در ادامه، با توجه به منابع موجود به برخی ویژگیهای دهقانان از جمله آداب غذا خوردن، پوشاک و آرایش، و... ایشان می‌پردازد. سپس به ابعاد اهمیت این گروه در انتقال فرهنگ و دانش ایرانی اشاره دارد. دهقانان از مهمترین آگاهان به تاریخ و فرهنگ ایران بودند؛ برخی از ایشان دانشمندان و ادیبان نامداری شدند؛ بیشتر داستانهای ملی و افسانه‌ای ما بواسطه دهقانان زنده نگاه داشته شد؛ چنانکه فردوسی نیز خود دهقان بود. تا آنجا که اصطلاح دهقان، معنای «مردم تاریخی» و «تاریخدان» یافت (ص: 81). البته بسیاری از ایشان پس از ورود اعراب، در ظاهر اسلام آورده، اما در واقع بر دین خود ماندند. دهقانان که تنها بازماندگان بزرگان ایرانی پیش از اسلام بودند، به عنوان بهترین سازندگان و می‌شناسان شناخته می‌شدند. چه اینکه می در آیین زردشتی جای ویژه‌ای داشت. حتی «حاکمان مسلمان که [خود] حکم منع باده‌نوشی را زیر پا می‌نهادند، از دهقانان شراب می‌ستدند» (ص: 83).

نهایتا با تغییر نظام اقطاع، از اهمیت طبقه دهقانان کاسته شد و واژه دهقان تنها برای کشاورز بکار می‌رفت.

پایان کتاب دارای کتابنامه‌ای است که در آن، نام اشخاص و آثار مهمی که در متن اصلی به کار رفته، به همراه توضیح کوتاهی آورده شده است.

کتاب فوق را می‌توان یکی از بهترین منابع در معرفی کوتاه طبقات اجتماعی دوره ساسانی دانست. البته معلوم نیست که چرا مرحوم، استاد فرزانه احمد تفضلی، در سخنرانی‌هایی که متنش بصورت کتاب مذکور در آمد، از معرفی «دین‌مردان»، این مهمترین طبقه اجتماعی دوران ساسانی که عمده‌ترین نقشها را در تحولات این دوره بازی کرده، چشم پوشیده است. شاید اگر دست اجل ایشان را مهلت می‌داد و متن آن سخنرانیها به دست و همت خودشان به کتاب تبدیل می‌شد، این کاستی را از آن می‌زدود.

http://moghaddames.blogfa.com/post-109.aspx

تاریخ ادبیات ایران پیش ازاسلام/ ویکی پدیا

نویسنده:احمد تفضلی

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام کتابی از احمد تفضلی در باب تاریخ ادبیات ایران اعم از ادبیات مادی، فارسی باستان، اوستایی، پهلوی، و مانوی تا پیش از ظهور اسلام است. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۷۶ شمسی به چاپ رسیده‌است و برندهٔ جایزهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران بوده‌است. در این کتاب که مستندترین و جامع‌ترین تحقیق در این زمینه به شمار می‌آید، آثار بازمانده از زبان‌های باستانی ایران چون اندرزنامه‌ها و رساله‌های تعلیمی اعم از دینی و فلسفی و کلامی و اخلاقی و علمی و فقهی و حقوقی و تاریخی و داستانی مورد بحث و بررسی قرار گرفته‌است1.

زیرنویس:

  1. شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی‌، ۳۸۰.

http://fa.wikipedia.org/wiki/

کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام/ مردم سالاری

ژاله آموزگار در پیشگفتار کتاب -که خود آرزو می کند: ای کاش هرگز "من" آن را نمی نوشتم- می نویسد: "کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام مجموعه کاملی است همچون دائره المعارفی که نویسنده دانشمند آن با تبحر علمی و روش درست و عالمانه و با احاطه و دسترسی کاملی که به منابع داشته است، آثار ادبی پیش از اسلام ایران را معرفی می کند.
در این کتاب نه تنها درباره آثاری که در دسترس هستند بحث می شود بلکه از هر موردی نیز که به نحوی با ادبیات پیش از اسلام ایران پیوند می خورد، سخن به میان می آید. مثلا اگر اشاراتی در نوشته های مورخان یونانی و رومی دوران باستان یا در کتاب های عربی و فارسی دوران اسلامی به این آثار شده است و یا اگر ترجمه هایی به عربی و فارسی و دیگر زبان ها، از اصل گمشده نوشته های پیش از اسلام موجود بوده است، همه مورد بررسی قرار گرفته اند و آثار بازمانده سینه به سینه و روایت های شفاهی هم در ضمن مدنظر بوده است و ذکر نمونه هایی از این آثار بر غنای کتاب افزوده است. برخی از سرفصل های کتاب عبارتند از: 1) ادبیات مادی 2) ادبیات فارسی باستان 3) ادبیات اوستایی 4) ادبیات دوره اشکانی 5) کتیبه های دوران ساسانی 6) ادبیات پهلوی (که خود زیرفصل های گوناگون دارد و در آن به ابعاد مختلف ادبیات پهلوی پرداخته شده است، از جمله: اندرزنامه ها، متون تالیف شده براساس زند و...) 7) نسخه های خطی پهلوی 8) ادبیات مانوی 9) ادبیات زبان های ایرانی میانه شرقی (سغدی، سکایی، بلخی، خوارزمی و...)

http://www.mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=96619                                       

 

کتابنامه فارسی تاریخ ادیبات ایران پیش از اسلام / وبلاگ اکلس

نویسنده: احمد تفضلی

 1ـ آبی، نثر الدرر، ج 7، به تصحیح منیره محمد المدنی و حسین نصار، قاهره، 1990 م.

2ـ آل احمد، شمس: نک به طوطی نامه( جواهرالاثمار)

3ـ آموزگار، ژاله، 1348:«ادبیات زرتشتی به زبان فارسی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، س 17، ش 1 و 2، 172 تا 179.

4ـآموزگار،ژاله، 1370:« دو گانگی نیکی ها و بدی ها و برادران دروغین نیکی ها در اخلاق زرتشتی»، یکی  قطره باران، جشن نامۀ استاد دکتر زریاب خویی، به کوشش احمد تفضلی، تهران، 659 تا 669 .

5 ـ آموزگار، ژاله. نیز نک به ژینیو و کریستین سن.

6ـ آموزگار، ژاله و تفضلی، احمد، 1370 (چ2، 1372، چ3، 1375): اسطورۀ زندگی زردشت، تهران.

7ـ آموزگار، ژاله و تفضلی، احمد، 1373 (چ2، 1375)، زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن، تهران.

8ـ آیتی، محمد ابراهیم نک به یعقوبی.

9ـابن بلخی، فارسنامه، به سعی و اهتمام و تصحیح گای لیسترانج و رینولد الن نیکلسون، لندن، 1921.

10ـ ابن حوقل، صورة الارض، به کوشش دو خویه(De Goeje)، لیدن، 1939.

11ـ ابن خرداذ به، مختارٌ من کتاب اللهو و الملاهی، به تصحیح اغناطیوس، بیروت، 1961.

12ـ ابن سینا(؟)، رساله فی لغة ابی علی سینا، به تصحیح احسان یارشاطر، تهران، 1332 .

13ـ ابن سینا(؟)، ظفر نامه، به تصحیح غلامحسین صدیقی، تهران [1348].

14ـ ابن عبد ربّه، عقد الفرید، به تصحییح احمد امین، احمد الزین، ابراهیم الابیاری، افست از روی چاپ قاهره، بیروت، 1402 ه/ 1982م.

15ـ ابن فقیه همدانی، البلدان، به تصحیح دو خویه(De Gouje ) ، لیدن، 1885.

16ـ ابن قفطی، تاریخ الحکماء، به کوشش لیپرت(J.Lippert) ، لایپزیک، 1903.

17ـ ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبد الله بن مسلم، عیون الاخبار، بیروت، 1343ه/ 1925م.

18ـ ابن مرتضی، احمد بن یحیی، المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، تحقیق محمد جواد مشکور، بیروت 1399ه/ 1979م.

19ـ ابن مسکویه، ابو علی، احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش کیتانی(Caetani)، لیدن، 1909.

20ـ ابن مسکویه، ابو علی احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، ج1و 2، تهران1366/1987.ترجمه فارسی، ج1، تهران، 1369.

21ـ ابن مسکویه، بو علی احمد بن محمد، جاویدان خرد[الحکمه الخالده]، به تصحیح عبدالرحمان بدوی، قاهره، 1952.

22ـ ابن مسکویه، بو علی احمد بن محمد، جاویدان خرد، ترجمه شرف الدین عثمان بن محمد قزوینی، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران، 1359.

23ـ ابن مسکویه، بو علی احمد بن محمد، جاویدان خرد، ترجمه تقی الدین محمد شوشتری ارجانی، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1355.

24ـ ابن مسکویه، بو علی احمد بن محمد، جاویدان خرد، ترجمۀ فارسی، به کوشش درویش فانی، بمبئی، 1294ه.

25ـ ابن مسکویه، بو علی احمد بن محمد، جاویدان خرد، ترجمه و تألیف سید محمد کاظم امام، تهران، [1350].

26ـ ابن مقفع، کتاب التاج، نک به1966 , Grignaschi

27ـ ابن ندیم، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، 1352. نیز نک به Dodge.

28ـ ابو حاتم، احمد الرازی، کتب الزینه، ج1، قاهره، 1957.

29ـ ابوالقاسمی، محسن، 1374، شعر در ایران پیش از اسلام، تهران.

30ـ ابوالمعالی، محمد الحسین العلوی، بیان الادیان، به تصحیح عباس اقبال، تهران، 1312.

31ـ ابوالمعالی، نصرالله منشی، کلیله و دمنه، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، تهران، 1343.

32ـ ابو نصر قمی، حسن بن علمی، المدخل الی علم احکام النجوم، به کوشش جلیل اخوان زنجانی، تهران، 1375.

33ـ ابو هلال صابی، ابوالحسن محمد، الهفوات النادرة، به کوشش صالح الاشتر، دمشق، 1387ه/1967م.

34ـ ابو هلال عسکری،«التفضیل بین بلاغتی العرب و العجم»، التحفه البهیه، قسطنطنیه، 1302، 213 تا 221.

35ـ ابو هلال عسکری، دیوان المعانی، ج2، قاهره، 1352ه.

36ـ  احد زادگان، منیجه، 1365:« آیینِ نامه نویسی»، چیستا، س 3، ش8،9،609تا611.

37ـ ارجانی. نک به ابن مسکویه.

38ـ ارداویراف نامه. نک به ژینیو/ آموزگار.

39ـ استخری. نک به به اصطخری.

40ـ اسدی طوسی، گرشاسپ نامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1317.

41ـ اسدی طوسی، لغت فرس، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1336.

42ـ اسکندر نامه(روایت فارسی کالیستنس دروغین)، به کوشش ایرج افشار، تهران،  1343.

43ـ اصطخری، ابو اسحاقاتبراهیم بن محمد، مسالک الممالک، به کوشش دو خویه De Gouje)) ، لیدن، 1927.

44ـ افشار شیرازی، نک به تقی زاده و افشار شیرازی.

45ـ افشار، نک به اسکندر نامه.

46ـ امام، سید محد کاظم، 1350: جاویدان خرد، تهران.

47ـ امام شوشتری، نک به عهد اردشیر.

48ـ امامی، نک به ابن مسکویه.

49ـ امیر معزی، دیوان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1318.

50 ـ انجوی، ابوالقاسم، عروسک سنگ صبور، تهران.

 51 ـ اینوسترانتسف، 1351: تحقیقاتی دربارۀ ساسانیان، ترجمۀ کاظم کاظم زاده، تهران.

52ـ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ج1، ترجمۀ علی پاشا صالح، تهران، 1333.

53ـ بغدادی، «کتاب الکُتّاب» نک به Sourdel .

54ـ بغدادی،«کتاب الکُتّاب»، به کوشش ناجی، المورد، ج2 ، ش2، 1973.

55ـ بلعمی، ابو علی محمد، تاریخ بلعمی، به تصحیح محمد تقی بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران، 1341.

56 ـ بنداری، الفتح بن علی، الشاهنامه، قاهره، 1351ه/ 1932م.

57 ـ بهار، محمد تقی: 1316« شعر در ایران»، مهر، س 3، ش5، 219 تا 220.

58ـ بهار، محمد تقی، 1347: ترجمۀ چند متن پهلوی، تهران.

59ـ بهار، مهرداد، 1352، اساطیر ایران، تهران.

60ـ بهار، مهرداد1362، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران.

 61ـ بهار، مهرداد، 1362. بندهشن، تهران.

62ـ بهزادی، رقیه، 1368، بندهش هندی، تهران.

63ـ بویس، مری، 1369:« گوسان پارتی و سنت نوازندگی در ایران»، ترجمۀ مسعود رجب نیا، 27 تا 64، کتاب توس[2]، 27 تا 64.

64ـ بیرونی، ابو ریحان، آثار الباقیه، به کوشش زاخو(Sachau) لایپزیک، 1923.

65ـ بیرونی، ابو ریحان، ساقطات آثار الباقیه، نک به Fuck .

66ـ بیرونی، ابو ریحان، تحقیق ماللهند، به کوشش زاخو(Sachau)، لایپزیک،1923.

67ـ بیرونی، ابو ریحان، کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر، حبدر آباد، 1355ه.

68ـ بیرونی، ابوریحان، قانون مسعودی، حیدر آباد، 1273ه/ 1954م.

69ـ بیرونی، ابوریحان، ماللهند.

70ـ بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن و المساوی، به کوشش شوالی(Schwally )، کیسن، 1902.

71ـ بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن و المساوی، بیروت، 1390ه/ 1970م.

72ـ پور داود، ابراهیم، 1310: خرده اوستا، 1310.

73ـ تاریخ سیستان، یه تصحیح محمد تقی بهار، تهران، 1314.

74ـ تاریخ طبری، نک به طبری.

75ـ تاوادیا، جهانگیر، 1348: زبان و ادبیات پهلوی، ترجمۀ سیف الدین نجم آبادی، تهران.

76ـ تجارب الامم فی اخبار الملوک العرب و العجم، نک ب نهایة الأرب.

77ـ تحفة الغرایب، به تصحیح جلال متینی، تهران، 1371.

78ـ تحفة الملوک، [به تصحیح سید حسن تقی زاده]، تهران، 1317.

79ـ ترجمۀ تفسیر طبری، به تصحیح حبیب یغمایی، ج1، تهران، 1339.

80ـ تفضلی، احمد،1347:« جوسان، جواسنه»، راهنمای کتاب، س 11 ، ش 7، 410 و 411.

81ـ تفضلی، احمد، 1348 (الف): مینوی خرد، تهران.

82ـ تفضلی، احمد، 1348(ب): « نقدی بر فرهنگ هزوارشهای پهلوی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران، س17 ، ش 2، 102 تا 110.

83ـ تفضلی، احمد، 1354(الف)، «دو اثر تازۀ ایرانشناسی» راهنمای کتاب س 18، ش3ـ1، 113 تا 117.

84ـ  تفضلی، احمد، 1354(ب): «آیین نامه»، دانشنامۀ ایران واسلام، ج1، تهران؛ همو، 1368،: دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج3 تهران.

85ـ تفضلی، احمد، 1354(ج)« اذر باد مهر سپندان» دانشنامۀ ایران واسلام، ج 1، تهران.

 86ـ تفضلی، احمد، 1354، (د): «آرش»، دانشنامۀ ایران و اسلام، ج1، تهران.

 87 ـ تفضلی، احمد، 1354(ه):«طین المختوم: گل اوشتگ»، جشن نامۀمحمد پروین گنابادی، تهران.

88ـ تفضلی، احمد، 1354(و): ترجمۀ مینوی خرد، تهران. چاپ 2، تهران، 1364.

89ـ تفضلی، احمد، 1361:« وندیداد»، پیشگفتار کتاب وندیداد، ترجمۀ داعی الاسلام، چ 2، تهران، 3تا5.

90ـ تفضلی، احمدف 1367(الف): «آرامی» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1، تهران، 287 تا 289.

91ـ تفضلی، احمد، 1367(ب):«باربد یا پهلبد»، ناموارۀ دکتر محمودافشار، ج 4،تهران، 2222تا2235؛ همو، 1371:«باربد»، دانشنامۀ جهان اسلام، جزء 2، تهران 213تا 217.

92ـ تفضلی، احمد، 1368( الف)، «آیین نامه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 2، 289 تا 290.

93ـ تفضلی، احمد،(ب): « شهرستانهای ایران»، شهرهای ایران، به کوشش محمد یوسف کیانی، ج2، 332تا 349، تهران.

94ـ تفضلی، احمد، 1368(ج):« ابالیش» ، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج2 ، 342.

95ـ تفضلی، احمد، 1370:«کرتیر و سیاست اتحاد دین و دولت در دورۀ ساسانی»، یکی قطره باران، تهران، 721 تا 737.

96ـ تفضلی، احمد، 1371:« اندرز بهزاد فرخ پیروز»، هفتاد مقاله، ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی گردآوردۀ یحیی مهدوی ـ ایرج افشار، تهران، 527 تا 542.

97ـ تفضلی، احمد، 1374: «جاویدان خرد و خرد نامه»، تحقیقات اسلامی، س 10، ش1و2،503 تا 507 .

98ـ تقی زاده، سید حسن، 1920:« تدوین داستان ملی در شکل کنونی ومآخذ کتبی آن»، کاوه، س3، ش10، 12تاا14.

99ـ تقی زاده، سید حسن، 1316: گاه شماری در ایران قدیم، تهران.

100ـ تقی زاده، سید حسن، 1346: بیست مقاله.              

101ـ تقی زاده، سید حسن و افشار شیرازی، احمد، 1335، مانی و دین او، تهران.

102ـ تنّوخی، ابو علی المحسّن بن علی، الفرج بعد از الشدّة، تحقیق عبّود الشالجی، ج1، بیروت، 1398ه/ 1978م.

103ـ توحیدی، ابو حیان، الامتاع و المؤانسة، به کوشش احمد امین و احمد الزین، ج2، قاهره، 1942.

104ـ توحیدی،ابو حیانف ابصائر و الذخائر، تحقیق ابراهیم الکیلانی، ج4، دمشق، 1385ه ق/1966م.

105ـ توقیعات کسروی انوشروان. نک به دستور نامۀ کسروی.

106ـ ثعالبی، ابو منصور عبد الملک، آداب الملوک، تحقیق جلیل العطیّه، بیروت، 1990م.

107ـ ثعالبی، ابو منصور عبد الملک، الاعجازو الایجاز، بیروت،[بی تا]

108ـ ثعالبی، ابو منصور عبد الملک، التمثیل و المحاضره، تحقیق عبد الفتاح محمد الحلو، قاهره، 1381ه ق/ 1961م.

109ـ ثعالبی، ابو منصور عبد الملک، غرر اخبار ملوک الفرس یا غرر السیر، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، 1900م، ترجمۀ به فارسی از محمد فضائلی، تهران 1368.

۱۱۰ـ ثعالبی، ابو منصور عبد الملک، یتیمة الدهر، به کوشش محمد عبد المجید، قاهره، 1375ه ق/ 1956م؛ چ دمشق 1302ه ق/ 1884م.

111ـجاحظ، عمربن بحر، الآمل و المأمول، تحقیق رمضان ششن، بیروت، 1972م.

112ـ جاحظ، عمربن بحر، البیان و التبیین، تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون، ج3، قاهره ـ بغداد1380/1960.

113جاحظ، عمر بن بحر ، کتاب التاج فی اخلاق الملوک، تحقیق احمد زکی پاشا، قاهره، 1322ه ق/ 1914م.

114ـ جاحظ، عمربن بحر، رسایل، به کوشش محمد هارون، قاهره، 1384ه ق/ 1965م.

115ـ جاحظ، عمربن بحر، المحاسن و الاضداد، به کوشش فان فلوتن(Van Vloten)، لیدن، 1898.

116ـ جعفری، محمود: 1365: ماتیکان یوشت فریان، تهران.

117ـ جواهر الاسمار نک به طوطی نامه.

118ـ جهشیاری، ابو عبدالله محمد، الوزراء و الکتّاب، تحقیق مصطفی السقا، ابراهیم لابیاری و عبد الحفیظ شلبی، قاهره، 1357ه ق./ 1938م؛ ترجمۀ فارسی از ابو الفضل طباطبائی، تهران، 1348.

119ـ حاتمی،حسن، 1365:« کتابۀ تازه یاب خط پهلوی در کازرون»، آینده، س 12، ش،11و 12، 761و 847.

120ـ حکمت، علی اصغر، 1337: نقش پارسی بر احجار هندی، تهران.

121ـ الحکمة الخالده، نک به ابن مسکویه.

122ـ حمد الله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبد الحسین نوائی، تهران، 1339.

123ـ حمزه اصفهانی، سنی الملوک و الارض و الانبیاء، چ بیروت، 1961.

124ـ خالقی مطلق، جلال، 1369:« بیژن و منیژه و ویس و رامین»، ایران شناسی، س2، ش2، 273تا 298

125ـ خالقی مطلق، جلال،1374:«کیخسرو و کورش»، ایران شناسی، س7، ش1، 158تا 190.

126ـ خرد نامه، به کوشش منصور ثزوت، تهران، 1367.

127ـ خروموف، آلبرت لئونیدویچ، 1987: از رستم تا دیو استیچ، دوشنبه.

128ـ خوارزمی، مفاتیح العلوم، ابو عبدالله محمد، به کوشش فان فلوتن(Van Vloten)، لیدن، 1895.

129ـ خیام(؟)، نوروز نامه، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، 1312.

130ـ در سدن، مارک((M.Dresden:1353، « زبانهای ایرانی میانه»ترجمۀ احمد تفضلی، مجلۀ بررسی های تاریخی، س9،ش6، 13تا 54.

131ـ دستور نامۀ کسروی، به قلم محمد جلال الدین طباطبائی زواری، به سعی و اهتمام حاج حسن نخجوانی، تبریز، 1334.

132ـ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء از روی چاپ براون به تصحیح محمد عباسی، تهران[بیتا].

133ـ دهخدا، لغت نامه.

134ـ دهدشتی، آذریمدخت، 1363، پژوهشی در متن پهلوی سی روزۀ کوچک و سی روزۀ یزرگ، تهران.

135ـ دیاکونوو، 1344: اشکانیان، ترجمۀ کریم کشاورز.

136ـ دینکرد نک به Den Kard

137ـ دینوری، ابو حنیفه احمد، اخبار الطوال، به کوشش گرگاس(Gurigass)، لیدن، 1888.

138ـ راشد محصل، محمد تقی، 1366: گزیده های زادسپرم، تهران.

139ـ راشد محصلف محمد تقی، 1370، زند بهمن یسن، تهران.

140ـ راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین، محاضرات الادباء، بیروت، 1961، نیز نک به نوادر.

141ـ راوندی، محمد بن علی، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، لیدن، 1921.

142ـ رحیم زادۀ صفوی، 1310: یاد داشت های خسرو اول انوشیروان، تهران.

143ـ رشید یاسمی. نک به یاسمی.

144ـ رضایی، جمال ـ کیا، صادق، 1330: گزارش ها و نوشته ها و پیکرهای کال جنگالف ایران کوده، ش14.

145ـ رضایی باغ بیدی، نک ب مورانو.

146ـ روایات پهلوی نک به Dhabhar.

147ـ روایات داراب هرمزد یار، به کوشش مودی(Modi)، بمبئی، 1922.

148ـ روح الامینی، محمود، 1369:« جستاری مردم شناختی از منظومۀ درخت آسوریگ»، هفتاد مقاله، ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقیف گرد آوردۀ یحیی مهدوی و ایرج افشار، ج1، تهران،323تا336.

149ـ زر شناس، زهره، 1375:«زبان خوارزمی»، نامۀ فرهنگستان، س2،ش1، 53تا65.

150ـ سلیم، عبد الامیر، 1353:« تطبیق روزهای ماه در فرهنگ ایرانی و احادیث اسلامی یا سی روزه در حدیث شیعه»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، س 26، 251 تا 286.

151ـ سید مرتضی رازی، تبصرة العوام، به تصحیح عباس اقبال، 1313.

152ـشفیعی کدکنی، محمد رضا، 1342:« کهنه ترین نمونۀ شعر فارسی»، آرش،ش6.

153ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا نیز نک به مقدسی.

154ـ شکند گمانیگ وزار. نک به De Menasce

155ـ شکی، منصور، 1369:« ساسان که بود؟»، ایران شناسی، س2، ش1، 1369، 77 تا88.

156ـ زمخشری، محمودبن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، افست از روی چاپ بغداد، ج4، قم، 1369.

157ـ زند خرده اوستا، نک به Dhabhar

158ـ ژینیو، فیلیپ،(ph.Gignoux)، 1372: ارداویراف نامه(ارداویرازنامه)،  ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، تهران.

159ـ ساقطات آثار الباقیه، نک به بیرونی.

160ـ سروشیار، جمشید، 1347:« حوسیان»، راهنمای کتاب، س11، ش 5. 269 تا 271.

161ـ سروشیار، جمشید، 1353: «حوسیان، حوساز»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات اصفهان، س9، ش10، 17 تا20.

162ـ شهرستانی، محمدبن عید الکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد بدران، قاهره، 1370ه ق/ 1950م.

163ـ شهمردان بی ابی الخیر، نزهت نامۀ علایی، به تصحیح فرهنگ جهانپور، تهران1362.

164ـ صادقی، علی اشرف، [1357]، تکوین زبان فارسی، تهران.

165ـ صفا، ذبیح الله، 1339: تاریخ اذبیات در ایران، ج2، چ2، تهران.

166ـ صفا، ذبیح الله، 1333: حماسه سرایی در ایران، تهران.

167ـ طاووسی، محمود، 1365: واژه نامۀ شایست نشایست، شیراز.

168ـ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، به کوشش دو خویه(De Goeje)، لیدن، 1879 تا 1901.

169ـ طرطوشی، سراج الملوک، قاهره،[بیتا].

170ـ طوطی نامه(جواهر الاسمار)، از عماد بن العبری به اهتمام شمس آل احمد، تهران، 1352.

171طوطی نامه، تألیف ضیاء نخشبی، به تصحیح فتح الله مجتبائی و غلامعلی آریا، تهران، 1372.

172ـ طوطی نامه، از محمد قادری، لندن، 1801.

173ـ ظفر نامه، نک به ابن سینا.

174ـ عامری، ابو الحسن، محمد، السعادة و الاسعاد، به کتابت و مباشرت مجتبی مینوی، تهران، 1336

175ـ عریان، سعید، 1371: متون پهلوی، تهران.

176ـ عثمانوف، نک به نوری عثمانی.

177ـ عفیفی، رحیم، 1342: ارداویراف نامه، مشهد.

178ـ عماد الدین محمد النعری، نک به طوطی نامه.

179ـ عنصر المعالینک به قابوس نامه.

180ـ عنصری، دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران1342.

181ـ عنصری، وامق و عذرا، تصحیح محمد شفیع، لاهور، 1967.

182ـ عوفی، محمد، جوامع الحکایات، قسم سوم، ج1، باب هشتم، به تصحیح بانوکریمی، تهران، 1352.

183ـ عهد اردشیر، تحقیق احسان عباس، بیروت، 1378هق/ 1967م؛ ترجمۀ فارسی محمدعلی امام شوشتری، تهران، 1348.

184ـ غزالی طوسی، محمد، نصیحة الملوک، به کوشش جلال الدین همایی، چ2، تهران، 1351.

185ـ غضنفر تبریزی، فهرست کتابهای رازی و نام های کتابهای بیرونی، به تصحیح و ترجمه و تعلیق مهدی محقق، تهران،1371.

186ـ غیبی، بیژن، 1375: یادگار زریران، بیلفلد.

187ـ فخر الدین گرگانی، ویس و رامین، به کوشش ماگانی تودوا و الکساندر گواخارایا، تهران،1349؛ به کوشش محمد جعفر محجوب، ترهان، 1337.

188فرای، ریچارد، 1345:« سنگنبشتۀ پارتی کل جنگ گاه»، نشریۀ انجمن فرهنگ ایران باستان، ش1، 38 تا 1.

189ـ فردوسی، ابو القاسم، شاهنامه،چمسکو، 1960 تا 1971.

190ـ فره وشی، بهرام،1354: کارنامۀ اردشیر بابکان.

191ـ فضائلی، نک به ثعالبی، غررالسیر.

192ـ قابوسنامه،تألیف عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر، به اهتمام و تصحیح غبلامحسین یوسفی، چ2، تهران، 1352.

193ـ قرآن قدس، به کوشش علی رواقی، 1364.

194ـ قریب، بدر الزمان، 1348:«طلسم باران از یک متن سغدی»، نشریۀ فرهنگ ایران باستان، فروردین، 1348، 12 تا 24.

195ـ قریب، بدرالزمان، 1357:«رستم در روایات سغدی» شاهنامه شناسی، ج1، تهران، 44تا 53.

196ـ قریب، بدرالزمان، 1374؛ فرهنگ سغدی، تهران.

197ـ قزوینی، نک به ابن مسکویه،

198، قزوینی، محمد صالح، نک به نوادر.

199ـ قزوینی، عجایب المخلوقات،به کوشش و وستنفلد((F.Wustenfeld، لایپزیک، 1848.

200ـ قلقلشندی، ابوالعباس، احمد، صبح الاعشی، ج1، قاهره، 1383ه ق/ 1963م.

201ـ کامبخش فرد، سیف الدین،1346:« کتیبه ای از شاپور دوم شاهنشاه ساسانی در مشکین شهر»، هنر و مردم،ش61 و 62، 6تا9.

202ـ قیصری، ابراهیم: 1356:«منظومه ای به شعر دری نظیر درخت آسوریک»، هفتمین کنگرۀ تحقیقات ایرانی، ج2، تهران، 362تا 378.

203ـ کُرد علی، رسائل البلغاء، چ4، قاهره،1374ه ق/ 1954م.

204ـ کریستین سن، آرتور، 12ـ1312:« داستان بزرجمهر حکیم»، ترجمۀ عبد الحسین میکده،س1،ش12ـ6، 1312و1313.

205ـ کریستین سن، آرتور،1332: ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی،چ2، تهران.

206ـ کریستین سن، آرتور، 1336،(الف):« ملاحضاتی در بارۀ قدیم ترین عهود آیین زردشتی»، مزدا پرستی در ایران قدیم، ترجمۀ ذبیح الله صفا، تهران.

207ـ کریستین سن، آرتور، 1336(ب): کیانیان، ترجمۀ ذبیح الله صفا، تهران.

208ـ کریستین سن، آرتور، 1350:کارنامۀ شاهان، ترجمۀ باقر امیر خانی و بهمن سرکار آتی، تبریز.

209ـ کریستین سن، آرتور،1368(الف): نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان، ج2، ترجمه و تحقیق ژالۀ آموزگار و احمد تفضلی، تهران.

210ـ کریستین سن، آرتور،1368(ب)،«شاهزاده خانم و برگ مورد و شاهزاده خانم و برگ نخود»،ترجمۀ ژاله آموزگارکتاب سخن[2]، 102 تا 117.

211ـ کسروی، احمد، 1342، کارنامک اردشیر پاپکان،چ2، تهران.

212ـ کلیله ودمنه،نک به ابو المعالی نصرالله منشی.

213ـ کلیما،اُو نجم آبادی، سیف الدین، 1348:« متن پهلوی اشکانی حاجی آباد»، هنر و مردم،ش86و 87و 74تا 85.

214ـ کِندی، محمدبن ابراهیمف بیانالشرع، ج5،عمان،1405ه ق/ 1984م.

215ـ کیا، صادق،1335: ماه فروردین روز خردادف چ2، ایران کوده ش16، تهران.

216ـ کیا، صادق، 1353: واژه های گویشی ایرانی در نوشته های بیرونی، تهران.

217ـ گردیزی، زین الاخبار، به تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، 1347.

218ـ گزنفون، کوروشنامه، ترجمۀ رضا مشایخی، تهران، 1342.

219ـ لباف خانیکی رجبعلی بشاش، رسول، 1373: سنگ نگارۀ لاخ مزار(بیرجند)، سلسله مقالات پژوهشی1، تهران.

220ـ ماهیار نوابی، نک به نوابی.

221ـ مبرّد، ابوالعباس محمد، الفاضل، تحقیق عبد العزیز المیمنیف قاهره، 1375ه ق/1956م.

222ـ مجتبایی، فتح الله،1363:« ملاحظاتی دربارۀ اعلام کلیله ودمنه»، مجلهزبانشناسی،س1، ش2، 33تا 63.

223ـ مجتبایی و آریا. نک به طوطی نامه.

224ـ مجمل التواریخ والقصص، به تصحیح محمد تقی بهار، تهران، 1318.

225ـ محبوب قسطنطین، کتاب العنوان به نقل احمد شیرازی. نک به تقی زاده و افشار شیرازی.

226ـ محجوب، محمد جعفر، 1336، دربارۀ کلیله و دمنه، تهران.

227ـ محجوب، نیز نک به فخر الدین گرگانی، ویس و رامین.

228ـ محقق، مهدی، 1339:«تأثیر زبان فارسی در زبان عربی»(2)، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران،س7، ش4، 91تا110.

229ـ محقق، مهدی، 1344، تحلیل اشعار ناصر خسرو، تهران.

230ـ محقق، مهدی، 1371: نک به غضنفر تبریزی.

231ـ محمد شفیع، وامق وعذرا، نک به عنصری.

232ـ محمدی، محمد، 1338(الف):«کتاب التاج للجاحظ و علاقته بکتب تاجنامه فی الادب الفارسی الساسانی»، الدراسات الادبیة، س1، ش1، 29 تا 67.

233ـ محمدی، محمد، 1340:«کتاب التاج فی سیرة انوشیروان»، الدراسات الادبیه، س1، ش2و3، 15تا 39و 109تا 122.

234ـ محمدی، محمد، 1340:«کتاب التاج فی سیرة انوشیروان»، الدراسات الادبیه،س3، ش2، 237 تا 264؛ س3،ش3، 345تا 378.

235ـ محمدی، محمد،1343:«دربارۀ یکی از تاجنامه های ساسانی»، الدراسات الادبیه، س6،ش3و4، 185تا 207.

236ـمحمدی، محمد، 1356: فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، تهران.

237ـ محمدی، محمد، 1372، تاریخ و فرهنگ ایران، تهران.

238ـ محمدی، محمد، 1964، الترجمه و النقل عن الفارسیة، بیروت.

239ـ محیط طباطبائی، سید محمد، 1310:«کارنامۀ انوشیروان»، مجلۀ شرق، 552تا 602و 719و 720.

240ـ مرزبان راد، علی، 1356: خسرو انوشیروان در ادب فارسی، تهران.

241ـ مزداپور، کتایون، 1368:«اندرز کودکان»، چیستا، س6، ش7و8.

242ـ مزداپور، کتایون، 1369، شایست ناشایست، تهران.

243ـ مستوفی، نک به حمدالله مستوفی.

244ـ مسعودی ابو الحسن علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دو خویه((De Goeje، لیدن، 1894.

245ـ مسعودی، ابو الحسن علی،  مروج الذهب، به کوشش شارل پلّا(Ch. pellat  )، بیروت 1965 تا 1979

246ـ مشکور، محمد جواد، 1346، فرهنگ هزوارش های پهلوی، تهران.

247ـ مشکور، محمد جواد، 1369: کارنامۀ اردشیر بابکان، تهران.

248ـ مشکویه، رازی، نک به ابن مسکویه.

249ـ مصطفوی، محمد تقی، 1343: اقلیم پارس، تهران.

250ـ معین، محمد، 1323:«خسرو قبادان و ریدک وی»، آموزش و پرورش،س14، ش1، 68تا 74، ش3، 145تا 147، ش5، 155 تا 159، ش8، 426، 523؛ مجموعۀ مقالات، ج1، 1368، 80 تا 102.

251ـ معین، محمد، 1324: یوشت فریان و مرزبان نامهف تهران.

252ـ معین، محمد، 1325،« روزشماری در ایران باستان»، مجموعۀ انجمن ایرانشناسی،(1)، تهران، 1تا 85.

253ـ معین، محمد، 1338: مزدیسنا و ادب پارسیف تهران.

254ـمقدسی، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار(C.Huart)، پاریس، 1899 تا 1919. و ترجمۀ فارسی آن از محمد رضا شفیعی کدکنی، آفرینش و تاریخ، چ2، تهران، 1374.

255ـ مقربی، مصطفی، نک به مینورسکی.

256ـ ملکی، ایرج، 1344: خسرو و ریدک، انتشارات مجلۀ موسیقی، تهران.

257ـ مکری کیوان پور، محمد، 1326: اندرز خسرو قبادان، تهران.

258ـ مورانو، انریکو، 1371:« ترجمۀ نو از دو کتیبۀ دو زبانۀ یونانی ـ پارتی مجسمۀ هرکول در سلوکیه» ترجمۀ حسن رضایی باغ بیدی، مجلۀ زبان شناسی،س9، ش2، 51تا60.

259ـ موسی خورنی(موسی خورناسی)، تاریخ ارمنستان، ترجمۀ گئورگی نعلبندیان، یروان، 1984.

260ـ میرزای ناظر، 1373: اندرز اوشنر دانا، تهران.

261ـ میر فخرایی، مهشید، 1367، روایت پهلوی، تهران.

262ـ میر فخرایی، مهشید، 1371، بررسی هادخت نسک، تهران.

263ـ مینورسکی، ولادیمیر، 1335:«ویس و رامینف داستان عاشقانۀ پارتی»، ترجمۀ مصطفی مقربی، فرهنگ ایران زمین، س4، ش1و2،3تا 73.

264ـ مینوی، مجتبیف 1333:« یکی از فارسیات ابو نواس». مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران،س1،ش3، 62تا 77.

265ـ مینوی، مجتبی، 1346: پانزده گفتار، تهران.

266ـ مینوی، مجتبی، نک به کلیله و دمنه، نامۀ تنسر و نوروز نامه.

267ـ ناجی، 1973:« کتاب الکتاب»، المورد2/2، 59، 77.

268ـ ناصر خسرو، دیوان، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، 1353.

269ـ نالینو(نلّینو)، کرلو الفونسو، 1349: تاریخ نجوم اسلامی، ترجمۀ احمد آرام، تهران.

270ـ نامۀ تنسر به گشنسپ، به تصحیح، مجتبی مینوی، چ2، تهران، 1354.

271ـ نامه های منوچهر، نک به      .Dhabahar

272ـ نجم آبادی، سیف الدین، 1348. نک به کلیما ونجم آبادی و نیز به تاوادیا.

273ـ نخجوانی، حاج حسین، 1334: نک به دستور نامۀ کسروی.

274ـ نخجوانی، محمد بن هندوشاه، صلاح الفرس، به اهتمام عبد العلی طاعتی، تهران، 1341.

275ـ نخشبی، ضیاء، نک به طوطی نامه.

276ـ نصیحة الملوک،[ به تصحیح سید حسن تقی زاده]، تهران، 1317.

277ـ نظامی، هفت پیکر، به تصحیح وحید دستگردی، تهران، 1315.

278ـ نلینو، نک به نالینو.

279ـ نوابی ماهیار، یحیی: 1346: درخت آسوری، تهران.

280ـ نوابی ماهیار، یحیی: 1355: مجموعۀ مقالت، به کوشش محمد طاووسی، شیراز.

281ـ نوابی ماهیار، یحیی، 1374: یادگار زریران، تهران.

282ـ نوادر(نک به راغب اصفهانی)، ترجمه و تألیف محمد صالح قزوینی، به اهتمام احمد مجاهد، تهران، 1371.

283ـ نوروز نامه، نک به خیام(؟).

284ـ نوری عثمان، محمد، 1354:« خدای نامه ها و شاهنامه های مآخذ فردوسی»، جشن نامۀ محمد پروین گنابادی، زیر نظر محسن ابوالقاسمی، تهران، 287تا 332.

285ـ نولدکه، تئودور، 1327، حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران.

286ـ نولدکه، تئودور، [1358]، تاریخ ایرانیان و عرب ها، ترجمۀ عباس زریاب، تهران.

287ـ نهایة الارب فی اخبار الفرس و العرب، به تصحیح محمد تقی دانش پژوه، تهران، 1374؛ ترجمۀ فارسی آن با عنوان تجارب الامم فی اخبار ملوک العرب و العجم، به تصحیح رضا انزابی نژاد و یحیی کلانتری، مشهد، 1373.

288ـ وهمن، فریدون، 1343:« داروی خرسندی»، فرهنگ ایران زمین، س12، 198تا 217.

289ـ وهمن، فریدون، 1355: واژه نامۀ ارنای ویراز نامک، تهران.

290ـ ویس و رامین. نک به فخر الدین گرگانی.

291ـ هاشمی نژاد، قاسم، 1369، کار نامۀ اردشیر بابکانف تهران.

292ـ هجویری، کشف المحجوب، به تصحیح والنتین ژوکوفسکی، چاپ افست، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1336.

293ـ هدایت، صادق، 1332: زند وهومن یسن و کار نامۀ اردشیر پاپکان، تهران.

294ـ هنینگ، و.ب:« کتاب اخنوخ» ترجمۀ کیکاووس جهانداری، نامۀ فرهنگستان، س2، ش1، 25 تا 35.

295ـ یار شاطر، احسان، 1332:« چند نکته دربارل زبان خوارزمی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، س1، ش2،41تا 48.

296ـ یار شاطر، احسان، 1331،«رستم در زبان سغدی»، مهر، ش6،7،4تا411.

297ـ یاسمی، رشید، 1313:«اندرز اوشنر دانا»، مهرس2، ش7تا 9.

298ـ یاسمی، رشید، 1314:«ارداویراف نامه»، مهر، س3، ش1تا4.

299ـ یعقوبی، تاریخ، به کوشش هوتسما(Houtsma)، لیدن،1883؛ ترجمۀ فارسی از محمد ابراهیم آیتی، تاریخ یعقوبی، تهران، 1342، 1343.

http://www.acls.blogfa.com/post-15.aspx

زبان پهلوی ادبیات ودستور ان/ ویکی پدیا

نویسنده:احمد تفضلی وژاله آموزگار

زبانِ پهلوی، ادبیات و دستورِ آن کتابی است اثر ژاله آموزگار و احمد تفضلی که برای نخستین بار در سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات آگاه در تهران در ۱۵۳ صفحه چاپ شد. بخش عمدهٔ نوشته‏های این زبان کتاب‌هایی است که به زبان پهلوی باقی مانده‌است اما این بخش عمده، چنان که نویسندگان یادآوری کرده‌اند، قسمت اعظم آن، پس از اسلام و تا حدود قرن چهارم هجری قمری نوشته شده‌است و مطالب نوشته‏ها روایات و سنت‌های دینی و ادبی و کتبی و شفاهی زرتشتیان دورهٔ ساسانی است. کتاب با وجود حجم کمی که دارد جامع تمام نیازمندی‌های کسانی است که می‏خواهند زبان پهلوی را فراگیرند و از تاریخ ادبیات آن زبان و نیز دستور آن، در عین حال، آگاهی یابند.

 

http://fa.wikipedia.org/wiki

پهلوی:/ انسی کلوپدیا

پَهلَوی ، زبان و ادبیّات ، زبان فارسی میانه و ادبیات آن . واژة پهلوی منسوب به پَهْلَو ، و برگرفته از صورت ایرانی باستان ava par است . این واژه در اصل به سرزمین پارت اطلاق می شده و منسوب به آن ، در نوشته های مانوی ، پهلویگ و پهلوانیگ بوده است (آندره آس و هنینگ ، ص 301ـ303). پهلوی از نظر اشتقاق به معنای زبان پارتی است (لازار، 1995، ص 52)، و در این مفاهیم نیز به کار رفته است : لهجه های محلی غرب ایران ، یعنی لهجه های منطقة فهله یا پهله ؛ در این مفهوم ، بیشتر به صورت فهلوی آمده است که در متون عربی به صورت فهلویه است و جمع آن به فهلویات معروف بوده است (صادقی ، 1357 ش ، ص 11؛ لازار، 1995، ص 68). در سده های نخستین اسلامی ، هاله ای از معانی دیگر، مانند اشرافی و باستانی و باشکوه ، نیز یافته است که بازتاب آن را در شاهنامه می توان ملاحظه کرد. در آنجا واژة پهلوی و پهلوانی در معانی گوناگونی به کار می رود (لازار، 1995، ص 89 ـ 105؛ همو، 1357ش ، ص 47ـ61): گاهی کلمه ای وصفی است به معنای عالی ، شاهوار، دلیر، توانا و باستانی ؛ گاهی نام نژاد ایرانی است ، و گاهی نیز نام نوعی آهنگ ؛ همچنین نام زبان یا خطی است که معمولاً پهلوی و برخی مواقع پارتی یا لهجه های مشتق از آن است (لازار، 1995، ص 99؛ همو، 1357ش ، ص 56). اما آنچه اکنون از زبان پهلوی اراده می شود زبان فارسی میانة غربی جنوبی و بخصوص زبان نوشته های زردشتیان به زبان فارسی میانه است .

قدیمیترین مأخذی که در آن زبان فارسی میانه ، پهلوی (فهلوی ) نامیده شده است روایت جاحظ (متوفی 255؛

ج 3، ص 10) است . بنابر این ، احتمالاً اطلاق پهلوی (فهلوی ) به فارسی میانه ، یعنی زبان متنهای زردشتی که به زبان متداول دورة ساسانی نوشته شده است ، از قرن سوم هجری است که اصطلاح پهلوی ( پهلویگ ) به جای پارسی ( پارسیگ ) به کار رفته است .

پارسی یا فارسی ، منسوب به پارس است که از صورت ایرانی باستان rsa ¦ Pa گرفته شده که به سرزمین فارس اطلاق می شده است و منسوب به آن در زبان فارسی میانه بوده است . در متنهای فارسی میانه (پهلوی )، پارسیگ برای نامیدن زبان فارسی میانه به کار رفته است ؛ به عنوان مثال در کتاب پهلوی روایاتِ اِمیدِ اَشَوَهِشْتان (آنکلساریا، ج 1، ص 46) و خسرو و ریدک (جاماسپ آسانا، ص 31(

اما در سده های نخستین دوران اسلامی ، اصطلاح فارسی را برای فارسی نو که از فارسی میانه متحول شده بود به کار برده اند که در متنهای عربی به صورت فارسیه آمده است (صادقی ، 1357 ش ، ص 13؛ آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 14). در نتیجه ، اطلاق آن به زبان پارسیگ (فارسی میانه )، یعنی زبان متداول دورة ساسانی ، موجب ابهام می شد. ازینرو زبان فارسی میانه در تقابل با فارسی نو، پهلوی نامیده شد که از میان زبانهای

ایرانی میانه پس از فارسی میانه از همه معروفتر بود. در این زمان ، زبان پارتی (پهلویگ / پهلوانیگ ) دیگر زبان زنده نبود تا موجب ابهام گردد.

در دورة ساسانی ، پهلویگ / پهلوانیگ (پهلوی / پارتی ) در تقابل با پارسیگ )فارسی میانه )، و در دوران اسلامی پهلوی (فارسی میانه ) در تقابل با فارس)فارسی نو) قرار دارد.

دانشمندان کنونی ، معمولاً پهلوی را برای زبان فارسی میانة زردشتی ، و فارسی میانه یا فارسی میانة مانوی یا فارسی میانه تورفانی را برای نوشته های مانویان به زبان فارسی میانه به کار می برند و نوشته های مانوی به پهلوی اشکانی را پهلوی اشکانی مانوی یا پارتی مانوی می نامند (نیبرگ ، بخش 2، ص 233). گاهی نیز اصطلاح فارسی میانة زردشتی برای زبان متنهای زردشتی به زبان فارسی میانه به کار می رود.

زبان پهلوی در مفهوم فارسی میانة غربی جنوبی ، دنبالة فارسی باستان است ، و قلمرو اصلی آن سرزمین فارس بوده است . زمان آن از اواخر دورة هخامنشی شروع می شود و تا چند سدة اول دوران اسلامی ادامه می یابد. از نخستین مراحل آن ، اثر مکتوبی در دست نیست . قدیمیترین نشانه از آن در فاصلة پایان دورة هخامنشی و آغاز حکومت ساسانیان ، سکه های برخی از امرای محلی است که فرَتَرَکَه یا فرتکره frataraka/ fratakara نامیده شده اند (درسدن ، ص 17؛ صادقی ، 1357 ش ، ص 12(.

نخستین آثار مکتوب زبان پهلوی از دورة ساسانی است و آنها را به این صورت می توان دسته بندی کرد: 1) آثار کتیبه ای پهلوی ؛ 2) کتابهای پهلوی ؛ 3) زبور پهلوی ؛ 4) آثار مانوی ؛ 5) جملات و لغات پراکنده در کتابهای عربی و فارسی .

سه گروه نخست به گونه هایی از خط پهلوی ، که مقتبس از خط آرامی است ، نوشته شده اند. خط پهلوی معمولاً دو صورت اصلی دارد: الف ) خط کتیبه ای ، که سنگنوشته های ساسانی و سکه های اوایل دوران ساسانی بدان نوشته شده اند. این خط دارای نوزده حرف است و از راست به چپ نوشته می شود. در این الفبا حروف به هم متصل نمی شوند؛ ازینرو آن را اصطلاحاً خط منفصل یا خط پهلوی کتیبه ای می نامند (آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 45(

ب ) خط متصل یا شکسته یا کتابی ، خطی است مخصوص نوشتن کتابها و نوشته های روی پوست ، پاپیروس ، کتیبه ها و سکه های متأخر. این خط از راست به چپ نوشته می شود و در آن حروف به هم متصل می شوند و دارای گونه های مختلف است . یکی از آنها خطی است که کتابهای پهلوی بدان نوشته شده اند، و نویسندگان اسلامی آن را «رَم { = آم} دبیره » یا «هام دبیره » ( h â ¦ r â ¦ deb ) یعنی خط مردم یا همگان نامیده اند (همانجا؛ برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به صادقی ، 1348 ش ؛ همو، 1349 ش ؛ ایرانیکا ، ذیل «دبیره »). این خط دارای چهارده حرف اصلی است و ویژگیها و ابهاماتی دارد: یک حرف نمایندة چند آواست ؛ ترکیب حروف با یکدیگر موجب ابهام می شود؛ مصوتهای کوتاه گاه نوشته می شوند و گاه نوشته نمی شوند (آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 59(

یکی از ویژگیهای نگارشی مهم خط پهلوی (کتیبه ای و کتابی ) به کار بردن هزوارش است . هزوارشها کلمات آرامی الاصلی هستند که به خط پهلوی نوشته می شدند و معادل پهلوی آنها به تلفظ درمی آمد (همان ، ص 60(

یکی دیگر از ویژگیهای خط پهلوی املای تاریخی است ؛ یعنی صورت مکتوب کلمات ، نشان دهندة تلفظی است که آن کلمات هنگامی که نخستین بار به آن خط نوشته شده اند، دارا بوده اند. بنابر این ، صورت مکتوب و ملفوظ کلمات با یکدیگر اختلاف دارند (همان ، ص 46(

زبور پهلوی هم به گونة خاصی از همین خط نگاشته شده است و شاید بتوان آن را حدفاصل میان خط پهلوی کتیبه ای و خط پهلوی کتابی دانست (ابوالقاسمی ، ص 148). در این خط هم ، مانند خط پهلوی کتیبه ای و کتابی ، هزوارش و املای تاریخی وجود دارد.

آثار مانوی به خط خاص مانویان نوشته شده است که خطی روشن و خواناست ؛ بسیاری از ابهامات خط پهلوی را ندارد، هزوارش و املای تاریخی نیز در آن نیست . این خط از خط تدمِری اقتباس شده که خود از خط آرامی گرفته شده است و با خط سریانی خویشاوندی دارد (همان ، ص 151، 153ـ 158(

گروه پنجم آثار پهلوی ، یعنی جملات و لغات پراکنده در کتابهای عربی و فارسی ، به خط فارسی ـ عربی است .

شرحی اجمالی از آثار بازمانده به زبان پهلوی . 1) این آثار شامل نوشته ها بر روی سنگ ، دیوار، سفال ، پاپیروس ، سنگهای قیمتی و چوب است . از این میان ، سنگنوشته ها از اهمیت بیشتری برخوردارند.

کتیبه ها یا سنگنوشته های اصلی به زبان پهلوی ، شامل کتیبه های شاهان و بزرگان ساسانی است . کتیبه هایی که در اوایل دورة ساسانی نوشته شده اند غالباً با ترجمة پارتی و یونانی همراه اند؛ برخی تنها ترجمة پارتی دارند و برخی از آنها یک زبانه اند (برای توضیحات کامل دربارة کتیبه ها و منابع مهم رجوع کنید به تفضلی ، 1376 ش ، ص 83 ـ106؛ نیز رجوع کنید به ژینیو، 1972(

مهمترین این کتیبه ها عبارت اند از: الف ) دو کتیبة اردشیر اول (224ـ242 میلادی ) به زبان پهلوی و پارتی و یونانی در نقش رستم که اولی شامل نام و نسب اردشیر و دومی شامل نام اورمزداست .

ب ) کتیبه های شاپور اول (242ـ272 میلادی )، در نقش رستم ، در حاجی آباد فارس ، در تنگ براق در صد کیلومتری شمال غربی حاجی آباد. این کتیبه ها دوزبانه اند. کتیبة معروف شاپور بر دیوار کعبة زردشت که سه زبانه است ، نوشتة مفصّلی است که در آن شاپور پس از معرفی خود استانهای کشور را نام می برد و سپس به شرح سه لشکرکشی خود به سوی رومیها می پردازد و سرزمینهایی را که به تصرف درآورده است نام می برد و از آتشکده هایی که برپا داشته و موقوفاتی که به آنها اختصاص داده است سخن می گوید. از شاپور اول کتیبه ای نیز در بیشابور کازرون و در دورااُروپوس به دست آمده است .

ج ) چهار کتیبة منسوب به کرتیر/ کردیر، موبدان موبد اوایل دوران ساسانی ، در سرمشهد، در جنوب کازرون ؛ در نقش رستم ؛ در کعبة زردشت ، زیر سنگنوشتة بزرگ شاپور؛ و در نقش رجب . این کتیبه ها در شمال تخت جمشید به دست آمده و همگی به زبان پهلوی است و مضمون آنها تقریباً به هم شبیه است و مشتمل بر معرفی کرتیر، ذکر القاب و عناوین اوست . در آنها فهرستی از ایالات ساسانی ذکر می شود که از لحاظ تاریخی اهمیت دارد، و سپس شرح سفر آسمانی کرتیر آمده است .

د) سنگنوشتة نرسی (293ـ302 میلادی ) در پایکولی (پایقلی ) در جنوب سلیمانیة عراق و شمال قصر شیرین که به زبان پهلوی و پارتی است . متن این سنگنوشته که از سنگنوشته های مهم دورة ساسانی است ، منبع تاریخی مهمی به شمار می آید و در آن از رویدادهایی که موجب به قدرت رسیدن نرسی شده است ، و نام کسانی که در این راه نرسی را یاری کرده اند ذکر می گردد.

ه ) کتیبة مهر نرسی ، وزیر معروف ساسانیان ، از زمان یزدگرد اول (399ـ421 میلادی ) تا یزدگرد دوم (439ـ457 میلادی ) در فیروزآباد فارس به دست آمده است . این نوشته بر روی سنگ یادبود بنای پلی است و از لحاظ تاریخی آخرین کتیبة منسوب به فرمانروایان ساسانی است .

علاوه بر اینها، کتیبه هایی را از هرمز، شاپورِ سگان شاه ، سلوک ، شاپور دوم و سوم و... در میان آثار کتیبه ای این دوره می توان برشمرد.

جز این سنگنوشته ها، کتیبه های متأخری نیز از قرن ششم میلادی به بعد، در دست است که شامل گورنبشته ها، آرامگاهها، یا کتیبه های یادبود بنا و یادگاری و یا کتیبه هایی است که موضوع آنها هبه و وقف است . این دسته سنگنوشته ها به خط پهلوی کتابی نوشته شده اند. آثاری نیز به خط پهلوی کتیبه ای بر روی سفالینه ها و به خط کتابی بر روی پوستها و پاپیروسها و فلزها و مهرها نوشته شده اند (آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 24ـ26). بر روی سکه های ساسانی نیز خط پهلوی دیده می شود. خط این سکه ها تا زمان خسرو انوشیروان ، خط پهلوی کتیبه ای است و از آن به بعد، به خط کتابی نزدیک می شود (همان ، ص 26ـ27(

2) کتابهای پهلوی . رساله ها و متنهایی که به زبان پهلوی در دست است بیشتر در سده های نخستین دورة اسلامی (خصوصاً سده های سوّم و چهارم ) تدوین شده اند. همة این آثار براساس روایات و سنتهای دینی و ادبی و کتبی و شفاهی زرتشتیان در دوران ساسانی است (همان ، ص 27(

این متون عبارت اند از: الف ) واژه نامه ها؛ ب ) ترجمه ها و تفسیرهای اوستا؛ ج ) دانشنامه های پهلوی ؛ د) متون فلسفی و کلامی ؛ ه ) متون مبتنی بر الهام و پیشگویی ؛ و) اندرزنامه ها؛ ز) مناظرات ؛ ح ) متنهای حماسی و تاریخ و جغرافیا؛ ط ) رساله های قوانین دینی و حقوقی ؛ ی ) رساله های کوچک تعلیمی (همان ، ص 27ـ44(

در این مقاله به این آثار فقط اشاره می شود (برای توضیحات کامل رجوع کنید به تفضلی ، 1376 ش ، ص 113ـ295؛ تاوادیا، 1956؛ همان ، ترجمة فارسی ، 1348 ش (

1. از واژه نامه ها یکی فرهنگ اوئیم است که در آن واژه های اوستایی با برابر پهلوی آنها ذکر شده است ؛ و دیگری فرهنگ پهلویگ که شامل هزوارشها با برابر پهلوی آنهاست .

2. ترجمه ها و تفسیرهای اوستا به پهلوی ، متونی هستند که براساس اوستای مدون مکتوب ساسانی تنظیم شده اند. ترجمه و تفسیر اوستا به پهلوی را زند * می گویند. زند همة اوستا در دست نیست . امروزه فقط زند یسن ها و گاهان ، ویسپَرَد، وَندیداد/ ویدیوداد، نیرنگستان و بعضی از بخشهای یشتها باقی مانده است .

3. از دانشنامه های دینی می توان به کتاب دینکرد اشاره کرد که در اصل نه کتاب را شامل می شده است . کتاب اول و دوم و بخشی از کتاب سوم آن از میان رفته است . این کتاب به منزلة دانشنامة زرتشتی است . کتاب بندهش * به معنای آغاز آفرینش یا آفرینش اصلی است ، با سی وشش فصل در اسطوره های آفرینش ، که جدال اورمزد و اهریمن و تاریخ اساطیری ایرانیان را بیان می کند و مطالبی دربارة جغرافیای اساطیری و موجودات گوناگون و نجوم در آن دیده می شود. گزیده های زادسپرم ، دادستان دینی ، نامه های منوچهر و روایات پهلوی از جمله دانشنامه های دینی هستند.

4. از میان متون فلسفی و کلامی ، به کتاب شِکَند گُمانیگ وزار ، به معنای گزارش گمان شکن ، می توان اشاره کرد که فقط تحریر پازند است و ترجمة سنسکریت آن باقی است و در دو قسمت اصلی و عمده شامل شانزده بخش است . در قسمت نخست ، به اثبات عقاید زردشتی می پردازد و در بخشهای بعد، که جنبة جدلی دارد، دینهای دیگر را رد می کند. در این کتاب ، از سلاح استدلال منطقی در مبارزه با دینهای دیگر استفاده شده است . دو کتاب چم کُستی و گجسته ابالیش نیز از زمره کتابهای فلسفی و کلامی اند.

5. از میان متون مبتنی بر الهام و پیشگویی ، می توان به اردادویراف نامه ( ار داویرازنامه ) اشاره کرد که شرح معراج دینْمردی به نام ویراف (ویراز) است که در سفری آسمانی راهی بهشت و دوزخ و برزخ می شود و در بازگشت مشاهدات خود را بیان می کند. زندِ وَهْمَن یَسْن ، جاماسب نامه ، یادگار جاماسبی ، و آمدن شاه بهرام وَرجاوند از زمرة کتابهای الهام و پیشگویی اند.

6. از میان اندرزنامه ها می توان به کتاب مینوی خرد اشاره کرد که شامل یک مقدمه و شصت ودو پرسش است ، و در آن اندرزهای بسیاری آمده و از خرد ستایش شده است . کتاب ششم دینکرد ، اندرزهای آذرباد مهر سپندان ، یادگار بزرگمهر ، و اندرز پوریوتکیشان از زمرة اندرزنامه ها هستند.

7. مناظراتی نیز در میان کتابهای پهلوی وجود دارد، از آن جمله رسالة یوشْت فریان و آخْت که مناظره ای است میان آخت جادوگر و یوشت فریان ، که در آن یوشت فریان به سی وسه پرسش آخت پاسخ می دهد. درخت آسوریگ ، مناظره ای است منظوم میان نخل و بُز که در آن هر کدام به ذکر فواید خویش می پردازند. این رساله در اصل پارتی بوده است و در دورة ساسانی در آن دستکاریهایی صورت گرفته و به پهلوی برگردانده شده است .

8. از متنهای حماسی می توانیم از کتاب یادگار زریر نام ببریم . این رساله نیز در اصل به زبان پارتی و به شعر بوده است و صورت کنونی آن آمیزه ای از پارتی و پهلوی ساسانی است . در این اثر، از جنگهای ایرانیان با خیونان پس از گرویدن گشتاسب به دین زردشتی و از دلاوریهای زریروبستور سخن می رود.

از متنهای تاریخی و جغرافیایی کارنامة اردشیر بابکان و شهرستانهای ایران در خور ذکر است .

9. در میان کتابهای قوانین دینی و حقوقی ، می توان از شایست نشایست نام برد که در آن از گناهان و تاوان آنها و نیز ثوابها و اعمال و آیینهای دینی سخن رفته و مطالب بسیاری به ناپاکی و تطهیر اختصاص داده شده است . در این زمینه ، می توان به روایاتِ اِمیدِ اَشْوَهشتان و مادَیانِ هَزاردادستان نیز اشاره کرد.

10. رساله های کوچک دیگری نیز در دست است که دربارة مطالب مختلف به زبان ساده تدوین شده اند؛ مانند رسالة ماه فروردین روز خرداد که دربارة حوادثی است که در روز خرداد (روز ششم ) از ماه فروردین رخ داده یا رخ خواهد داد. رسالة گزارش شطرنج کتابی است که در آن چگونگی آمدن بازی شطرنج از هندوستان به ایران در زمان خسرو انوشیروان و نیز اختراع نرد به دست ایرانیان روایت شده است . رسالة شگفتیها و برجستگیهای سیستان ، خسرو وریدَگ و رساله سورِ سخن از زمرة این رساله های کوچک اند.

اشعار نسبتاً کمی به زبان پهلوی در دست است و آنچه باقی مانده دچار تحریف و دستکاریهایی شده است . از میان متنهای پهلوی ، کتاب درخت آسوریگ و یادگار زریر، بخشی از اندرزهای منظوم محسوب می شوند. وزن این شعرها ضربی یا تکیه ای است (آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 40(

3) زبور پهلوی که جزو آثار باقی مانده به زبان پهلوی شمرده می شود، بخشی از متن زبور است که از سریانی به پهلوی ترجمه شده است . این متن را در میان آثار تورفان به دست آورده اند. کتابت آن به قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم میلادی تعلق دارد، ولی قراین زبانی بر قدمت بیشتر این ترجمه دلالت می کند. برخی ویژگیهای دستوری و واژگانی که در این اثر دیده می شود، با دیگر متنهای پهلوی زردشتی تفاوتهایی دارد (ابوالقاسمی ، ص 148؛ آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 41).

4. آثار مانوی به زبان فارسی میانه (پهلوی )، جزو آثاری است که در اواخر قرن سیزدهم هجری شمسی / آغاز قرن بیستم از واحة تورفان در ترکستان چین به دست آمده است . این آثار را مانی و پیروان او از قرن سوم میلادی به بعد نوشته اند. این نوشته ها هم ، مانند نوشته های پارتی مانوی ، قطعه قطعه اند و جز در برخی موارد بیقین نمی توان گفت که این قطعه ها به کدام یک از کتابهای مانی یا پیروان او تعلق دارند.

مانی احتمالاً آثار خود را، جز شاپورگان ، به زبان آرامی شرقی نوشته است ؛ و این آثار در زمان حیات او به پهلوی و پارتی و دیگر زبانها ترجمه شده اند.

هیچ یک از آثار مانوی به زبان آرامی به دست نیامده است . (ابوالقاسمی ، ص 151؛ آموزگار یگانه و تفضلی ، 1375ش ، ص 42). این آثار مشتمل بر هفت کتاب است (ابن ندیم ، ص 598 ـ599؛ تفضلی ، 1376ش ، ص 335ـ343).

الف ) انجیل زنده (به فارسی میانه : ndag ¦ i z ¦ i n ¦ Ewangelyo ) که شامل 22 فصل بوده است . بخشهایی از این کتاب به زبانهای فارسی میانه و سغدی در دست است .

ب ) گنجینة زندگان (به فارسی میانه : n ¦ ndaga ¦ i z ¦ i n ¦ Niya ، سِفْر الاَحیاء). اثری از این کتاب در دست نیست .

ج ) فرقماطیا به معنای رسائل . نام ایرانی آن را در دست نداریم .

د) رازها (به فارسی میانه : n ¦ ga ¦ Ra ، سِفْرالاسرار). هیچ قطعه ای از آن در دست نیست .

ه ) غولها (به فارسی میانه : n ¦ Kawa ، سِفر الجبابِره ). قطعاتی از این کتاب ، به زبانهای فارسی میانه و سغدی در دست است .

و) نامه ها (به فارسی میانه : n ¦ Diba ، الرسالات ). عبارت از نامه هایی است که مانی نوشته است و قطعاتی از آن به فارسی میانه و سغدی در دست است .

ز) زبور . مجموعة دعاهاست و قطعاتی از آن در دست است .

علاوه بر اینها، مانی کتاب مصوری به نام اَرْدَهنگ (در فارسی : ارژنگ ، ارتنگ و غیره ) داشته است که در آن هستی را آنگونه که می پنداشته ، تصویر کرده است . خود این اثر در دست نیست اما قطعاتی از تفسیری که به زبان پارتی بر آن نوشته اند بر جای مانده است . کتاب دیگر مانی شاپورگان است که مانی آن را به زبان فارسی میانه برای شاپور اول ساسانی نوشته است . قطعاتی از آن ، دربارة آفرینش و پایان جهان ، در دست است .

شاگردان مانی روایاتی از او جمع کرده بودند که تحریر قبطی (مصری قدیم ) آن با عنوان کِفالایا ، به معنای خطابه ها، در دست است . قطعاتی از آن به زبانهای ایرانی است .

از پیروان مانی نیز آثاری به زبانهای فارسی میانه بر جای مانده است .

5) لغات و جملات پراکنده ای به زبان پهلوی در کتابهای عربی و فارسی بر جای مانده است ( رجوع کنید به تفضلی ، 1974، ص 337ـ 349(

ویژگیهای دستوری زبان پهلوی . زبان پهلوی جزو زبانهای دورة میانة زبانهای ایرانی ، و دنباله زبان فارسی باستان است . تحول این زبان از دورة باستان به دورة میانه بسیار جالب است . این تحول هم در آواها و هم در صرف ونحو دیده می شود. در فارسی باستان (همانند اوستایی )، اسم و صفت و ضمیر در حالتهای گوناگون صرف می شد و نقش این کلمات در جمله با تغییر آخر کلمات و اضافه شدن شناسه های تصریفی معین می گردید. اسم و صفت ، سه جنس مذکر و مؤنث و خنثی ، و سه شمار مفرد و تثنیه و جمع داشته اند. در تحول از دورة باستان به دورة میانه ، و در زبان پهلوی ، تمایز جنس از میان رفته و شمار کلمات به مفرد و جمع تقلیل یافته است . حالت تصریفی اسم و صفت و ضمیر (در فارسی باستان هفت و در اوستا هشت ) نخست به دو حالت فاعلی و غیرفاعلی (در متنهای اولیة فارسی میانة مانوی ) تقلیل یافته و سپس تمایز میان این دو حالت نیز از میان رفته است . صفت و موصوف و عدد و معدود، برعکس دورة باستان ، هیچگونه مطابقتی ندارد. دستگاههای فعلی

نیز کاملاً تحول یافته و بسیار ساده شده است ، و ماده فعلهای متعدد دورة باستان به دو ماده مضارع و ماضی تقلیل یافته

است (دربارة توضیحات دستوری رجوع کنید به نیبرگ ، بخش 2، ص 275ـ 284؛ ابوالقاسمی ، ص 165ـ183؛ آموزگار یگانه و تفضلی ، ص 63ـ 85(

منابع : ژاله آموزگار یگانه و احمد تفضلی ، زبان پهلوی : ادبیات و دستور آن ، تهران 1375ش ؛ ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، ترجمة محمدرضا تجدد، تهران 1346ش ؛ محسن ابوالقاسمی ، تاریخ زبان فارسی ، تهران 1373ش ؛ جهانگیر تاوادیا، زبان و ادبیات پهلوی : فارسی میانه ، ترجمة سیف الدین نجم آبادی ، تهران 1348ش ؛ احمد تفضلی ، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، چاپ ژاله آموزگار یگانه ، تهران 1376ش ؛ عمروبن بحر جاحظ ، البیان و التبیین ، چاپ حسن سندوبی ، قاهره 1351/1932؛ مارک ج . درسدن ، «زبانهای ایرانی میانه »، ترجمة احمد تفضلی ، بررسی های تاریخی ، سال 9، ش 6 (بهمن و اسفند 1353)؛ علی اشرف صادقی ، تکوین زبان فارسی ، تهران 1357ش ؛ همو، «دربارة خطوط ایرانیان باستان »، سخن ، دورة 19، ش 10 (اسفند 1348)، ص 1037ـ1047؛ همو، «ذیل بر مقالة ' خطوط ایرانیان باستان ، »، سخن ، دورة 20، ش 2 (تیر 1349)، ص 140ـ142؛ ژیلبر لازار، «پهلوی ، پهلوانی در شاهنامه »، ترجمة ژاله آموزگار یگانه ، سیمرغ ، ش 5 (تیر 1357)؛

F. C. Andreas and W. B. Henning, "Mitteliranische Manichaica, II", Sitzungsberichte der Preuss. Akad. der Wissenschaften, Phil.-hist. klasse (1933); Behramgore T. Anklesaria, ed., Rivہyat- i ª Hءm i ª t- i ª Asavahistہn , vol. 1: Pahlavi text , Bombay 1962; Encyclopaedia Iranica , s.v. "Dab ¦ â re" (by Ahmad Tafaz z ol ¦ â ); Philippe Gignoux, Glossaire des inscriptions pehlevies et parthes , London 1972; J.M. Jamasp - Asana, The Pahlav i ¦ texts , Bombay 1913; Gilbert Lazard, La formation de la langue persane , Paris 1995; Henrik Samuel Nyberg, A manual of Pahlavi , pt. 2, Wiesbaden 1974; A. Tafazzoli, "Some Middle Persian quotations in classical Arabic and Persian texts", in Mإmorial Jean de Menasce , ed. Ph.Gignoux and A. Tafazzoli, Louvain and Tehran 1974; J.C. Tavadia, Die mittelpersische Sprache und Literature der Zarathustrier , Leipzig 1956.

http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=2899

شناخت اساطیرایران/ ویکی پدیا

ترجمه:احمد تفضلی وژاله اموزگار

شناخت اساطیر ایران کتابی است اثر جان هینلز که توسط احمد تفضلی و ژاله آموزگار ترجمه و در سال ۱۳۶۸ خورشیدی برای نخستین بار توسط کتاب‌سرای بابل-نشر چشمه‌ در ۲۱۱ صفحه در تهران منتشر شده‌است. کتاب در اصل به نام Persian Mythology ، نوشتهٔ John Rossell Hinnells استاد انگلیسی دانشگاه منچستر و صاحب آثاری در زمینهٔ پژوهش در«عهد جدید» و مطالعه‌ در تأثیرگذاری باورهای ایرانی در آن و پژوهش‌سنجی در دین‌ها و شناخت دین‌های‌ ایرانی، از جمله «مهرآیینی» است. نخستین چاپ کتاب در سال ۱۹۷۳ میلادی از سوی‌ THe Hamlyn Publishing Group Limited در ایالات متحده آمریکا منتشر شده‌است. مأخذها و منبع‌های ایرانی کار مؤلف، به‌طور عمده اوستا و ادبیات دینی فارسی‌ میانه و تا حدی شاهنامه بوده‌است.

http://fa.wikipedia.org/wiki

شناخت اساطیرایران/ مجله نور

اساطیر ایران»بخش مهمی از فرهنگ کهن این سرزمین است که برای شناخت و تجزیه‌ و تحلیل آن،نیازمند گفتارها و کتاب‌های هرچه بیشتر در زبان فارسی هستیم.مأخذهایی که‌ می‌توان اصل اسطوره‌های ایرانی یا ردّ پایی از روایتهای اساطیری را در آنها یافت،گوناگون‌ و بیشتر به زبانهای باستانی ایرانی(مانند اوستایی و پهلوی)و یا زبانهای زندهء اروپایی است. غالب اسطوره‌های ایرنی،چنان با سرودها و نیایشها و دادگذاریهای دین زرتشتی درآمیخته‌ است که بازشناخت عنصرهای کهن اساطیری از روایتهای افسانگی و نیمه تاریخی و مذهبی‌ پسین در آنها کاری است دشوار و نیازمند کاردانی و مهارت بسیار و تاکنون در این باره، کوشش بسنده‌ای نشده است و هنوز راه درازی در پیش داریم.

پژوهندگان اروپایی و در پی آنان،دانشوران پارسی هندوستان از سدهء هفدهم میلادی به‌ بعد و بویژه در سده‌های نوزدهم و بیستم و استادان ایرانی در چند دههء اخیر،کوششهای فراوان‌ در راه شناخت و ویرایش و تجزیه و تحلیل واژگانی و تعبیر و تفسیر دینی-فلسفی متنهای‌ باستانی بازماندهء ایرانی کرده‌اند؛به طوری‌که می‌توان گفت امروزه خوشبختانه اکثر متنهای‌ اوستایی و پارتی و مانوی و پهلوی و پازند موجود را می‌شناسیم و کم‌وبیش در دسترس داریم. اما در بیشتر پژوهشهایی که شده،توجه به اساطیر به معنی ویژه و جداگانهء واژه،در طرح‌ اصل کار قرار نگرفته و پرداختن بدین امر،جنبهء ضمنی و حاشیه‌ای داشته است.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/363635

اسطوره ها:/ طنین

اسطوره ها آیینه هایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزاره ها منعکس می کنند و آن جا که تاریخ و باستان شناسی خاموش می مانند اسطوره ها به سخن درمیآیند و فرهنگ آدمیان رااز دوردست ها به زمان ما می آورند و افکار بلند و منطق گسترده ی مردمانی ناشناخته ولی اندیشمند را در دسترس ما می گذارند.
اساطیر ایران باستان در این دنیای پر رمز و راز جایی والا دارد و شناخت آن رهنمون ما در شناخت فرهنگ غنی و پرارزش این سرزمین است و کتاب شناخت اساطیر ایران تالیف هینلز مجموعه ی جامع و ساده ای از این اسطوره ها را در اختیار ما می گذارد.

http://www.irtanin.com

نمونه ای ازمباحث اسطوره ای درکتاب پنجم دینکرد/ دین بهی

ترجمه:احمد تفضلی،ژاله اموزگار

سرانجام تصحیح،آوانویسی،ترجمه،تعلیقات و واژه‌نامهء کتاب پنجم دینکرد پس از سال‌ها«آغاز»به‌ فرجام رسید.کاری که از سال 1348در«بنیاد فرهنگ‌ ایران»که مدیریت آن را شادروان دکتر پرویز ناتل‌ خانلری برعهده داشت،شروع شده بود.تهیه واژه‌نامه‌ این کتاب را من به‌عهده گرفته بودم.پس از تهیه‌ برگه‌های اولیهء واژگان آن،به دلیل اهمیت کتاب‌ دینکرد و تازگی‌هایی که در این متن بود با دوست و همکارم،زنده‌یاد احمد تفضلی تصمیم گرفتیم کار اساسی‌تری بر روی آن انجام دهیم و متن انتقادی آن‌ را با ترجمهء کامل و واژه‌نامه و یادداشت‌های مناسب‌ فراهم کنیم.دوست و هم‌درس پیشین ما فیلیپ‌ ژینیو،استاد برجستهء مدرسهء مطالعات عالی دانشگاه‌ پاریس پیشنهاد کرد که این کتاب به فرانسه و جزء انتشارات Studia Iranica منتشر شود.

آوانویسی و ترجمهء آن به اتمام رسیده بود که‌ مرگی نابهنگام سررسید و وجود ارزندهء احمد تفضلی را راهی دیار خاموشان کرد.

چه سخت بود به تنهایی به پایان بردن این‌ کار سترگ،با بار غمی بزرگ...

دینکرد1به معنی«اعمال و کارهای دینی»یا تالیف دینی است.این کتاب در اصل مجموعه‌ای از نه کتاب بوده است که کتاب اول و دوم و بخشی از کتاب‌ سوم از میان رفته است.مجلدهای بازماندهء این اثر ارزنده از مهم‌ترین آثار ادبیات پهلوی هستند و دینکرد به منزلهء دانشنامه‌ای است برای دست‌یابی به‌ اندیشه‌های مزدیسنایی.تدوین مطالب آن براساس‌ نوشته‌های پیشین زردشتی است.نام دو تن از تدوین‌ کنندگان:آذر فرنبغ فرخ‌زادان و آذر باد ایمیدان در کتاب دینکرد ذکر شده است که هردو در سدهء سوم‌ هجری می‌زیسته‌اند.

متن مشکل و سبک خلاصه‌نگاری آن باعث‌ شده است که پژوهشگران کمتر از متن‌های دیگر پهلوی،اشتیاق به ترجمهء آن داشته باشند.

کتاب پنجم دینکرد2را می‌توان به دو بخش‌ تقسیم کرد3:

بخش نخست

 که فصل‌های 1-22 را دربرمی‌گیرد4.شامل پاسخ‌هایی است که آذر فرنبغ‌ فرخ‌زادان در کتاب موسوم به سمرا(-سمران)به‌ پرسش‌های شخصی به نام یعقوب خالدان می‌دهد که از مردم«سمرا5»است.در این بخش پس از شرح کوتاهی در بارهء سابقهء مردم این ناحیه و همکاری آنان با ایرانیان در زمان لهراسب،از سرگذشت دین مزدیسنایی پیش از زرتشت و سپس‌ از آغاز زندگی زردشت تا درگذشتش سخن به میان‌ می‌آید.

بخش دوم کتاب

 که فصل 23 و 24 را شامل‌ می‌شود6شرح پاسخ‌هایی است که آذر فرنبغ فرخ‌زادان‌ به پرسش‌های شخصی به نام بخت ماری مسیحی‌ می‌دهد.در این پرسش و پاسخ‌ها بیشتر به جنبهء آیینی‌ دین زرتشت پرداخته می‌شود و از مطالب مربوط به‌ ماوراءالطبیعه،از«پرهیز7»آب،زمین،آتش،گیاه،فلز و...و هم‌چنین از جشن‌ها و مسائل روزمره سخن به‌ میان می‌آید.

اکنون برگرداندن بندهایی از بخش نخستین‌ کتاب پنجم دینکرد که بیشتر جنبه اساطیری دارند نقل‌ می‌گردد:

فصل یک-بندهای 7-9

7-در باره این‌که چگونه پیامبران پیش از زردشت‌ این دین را پذیرفتند و زردشت سپیتمان پاک که دارای‌ فروهر نیک است چگونه ظهور کرد و در باره کسانی‌ که بعدها می‌آیند و آورندگان این دین به پاک هستند8 .

8-که از پیامبران و فرستادگان و کسانی‌که دین‌ را پذیرفتند،بودند کسانی‌که آن را به تمامی و کامل‌ پذیرفتند9مانند کیومرث بودند کسانی‌که بخشی از آن را پذیرفتند مانند مشی و سیامک و هوشنگ و تهمورث و جم و فریدون و منوچهر و سامان‌10و کیانیان و نیز پیشوایان بسیار دیگری که در هردوره‌ بودند.

9-آنچه را پذیرفته بودند به شایستگی،در زمان‌های گوناگون به عمل درآوردند،با آن دشمن‌ آفریدگان را دور کردند.سود و فراخی خواستند،جهان را اداره کردند و آفریدگار و آفریدگان خوب را خشنود ساختند.

فصل دو-بندهای 1-14

1-زردشت در آن روشنی پاک همانند امشاسپندان، از همان آغاز آفرینش به صورت«مینو»11آفریده و پرداخته شد،تا دین را هم به کمال و هم به تفصیل و به تمامی و بی‌آن‌که چیزی از آن را فرو گذارد بپذیرد و در جهان رواج دهد.

2-هنگامی‌که فرستاده شد تا در جامه خاکی‌12و هستی«گیتیی»13متجلی شود،فره بزرگ و روشنی در او چنان نمایان بود که در تخمهء14جم.از زمانی‌که پدر او پوروشسب با مادر او دوغدو پیوند کرد تا زمانی‌که‌ زردشت زاییده شد.در درازنای زندگی،هرگاه مادرش‌ از خانه خویش به جایی می‌رفت،آن فّره مانند شعلهء آتش بلند دستبر به سرزمین‌های دور،روشنی و نور و فروغ می‌داد.

3-جادوگران،پریان،ستمگران،کوی‌ها.کرپان، بدکاران دیگری که به هنگام زایش و کودکی او،با قصد نابودی بر او تاختند.بر برخی مرگ رسید و بر برخی ناتوانی،چنان‌که برخی را دست خشک شد و برخی را افلیجی رسید و این بر همگان آشکار و پیدا شد.

4-خویشاوندان جادوگر و دیوپرست پوروشسب،از روی چاره‌خواهی و نیز برای آزمایش،او را حتی پیش‌ گرگ‌ها و دیگر ددان افکندند.

5-هم‌چنین پیداست که چون بهمن در و جایگزین شده بود،به هنگام زایش خندید.

6-چون به هم سخنی اورمزد آمد و دین را پذیرفت،اهرمن،دیوان و دروجان بسیار را برای‌ ترساندن و آسیب‌رسانی و ستیزه‌جویی و کشیدن او به‌ سوی خویش،به نزد وی فرستاد و همگان،که زردشت‌ آن‌ها را نپذیرفته بود،سرکوب و مغلوب،از نزد او بازگشتند،درحالی‌که وی این سخن پاک را به زبان‌ اوستایی اعلام کرده بود15:خواست اورمزد برترین‌ است،و دین او آراسته به زین‌افزار است،در آن پاداش‌ آشکار است،نیروی فرمانروایی دارد و در آن،راه از میان بردن زیان ناشی از متجاوز(-اهریمن)و پیروزی انجامین ایزدان و آنچه در بارهء این امور است‌ نشان داده شده است.

7-دیوان که پیش از آن در جهان آشکارا راه‌ می‌رفتند،کاهش یافتند،درحالی‌که کالبدشان شکسته‌ شده بود و پراکنده،بدین‌گونه در زیر زمین پنهان‌ شدند16.گمراهان،فریفتگان،فریبندگان،اهل جدل‌ سخت،با این‌کار ایمان آوردند.

8-چون زردشت دین را از اورمزد به کمال‌ پذیرفت به نزد کی گشتاسب رام شاه‌17و جهانیان رفت‌ تا آنان را به دین آورد.بسیار گونهء فره‌کاری و پیروزی‌ بر دیوان و دروجان از او نمایان شد.بسیار چیزهای‌ نهفته‌ای را که در اندیشهء گشتاسب شاه و بسیاری‌ دیگر بود آشکارا بیان کرد.بخشی از تن جانداری را که‌ «بی‌تن»18بود.علیرغم بسیاری از جادوگران، دیوپرستان و کسانی‌که با دیوان هم‌سخنی دارند و فریبندگان و فریفتگان و کسانی‌که اهل جدل سخت‌ بودند دو باره جان داد19.

9-او بر دوازده ستاره شماری که نام آن‌ها از دوازده اختر بود و همهء فرزانگان بابلی و آن‌هایی که‌ برای پرسیدن پرسش‌هایی از سوی خدایان‌ خونیرس‌20آمده بودند در جدل پیروز شد.با چنین‌ معجزه‌های شگفت‌انگیز مینویی و گیتیی که از زمان‌ جمشید،مانند نداشت بهمن،اردیبهشت،آذر و چندین‌ مینوی‌21خوب دیگر به عنوان گواه همراه او نمایان‌ شدند.

10-پس از آن‌که همهء گفتار دین اورمزد را با در نظر گرفتن اندازه و با سنجش به گشتاسب و جهانیان با محاسبه‌ای هرچه شگفت‌تر عرضه داشت،آنگاه‌ در برابر هم‌بیکاران‌22که بسیار خصمانه در برابر سخن‌ او بودند ایستادگی کرد.

11-زمانی‌که زردشت با فّره‌کاری و از راه غلبه‌ در بحث و نشان دادن نشانه‌هایی که ویژه پیامبران‌ و وخشوران است و به دلیل چنین گواه راستین،مردم بدو گرویدند.رام شاه کی گشتاسب با وجود بیم از خیونان‌23 که دشمن دین بودند،پس از آن‌که فّره و راز بزرگ را دید رواج دین را پذیرفت.

12-زریر اسفندیار،فرشوشتر،جاماسب و چند تن‌ از بلندپایگان نیکوکردار کشور،نیکان،خواص و مردم‌، خواستهء اورمزد و امشاسپندان و آرزوی آفریدگان را در رواج دین،آشکارا دیدند.

13-سرانجام زردشت دید که در پی تحریک و انگیزش دیوان،دیوپرستان بیشماری ستیزه‌جویانه به‌ مقابلهء او ایستادند و نبرد و کشتار بسیار روی داد و با وجود این،دین گاهی به پاکیزگی و گاهی به آمیختگی‌ در جهان رواج یافت.

14-برای این دین پاک او،اوشیدر و اوشیدرماه و سوشیانس پیدا شوند که آن را از نو عرضه دارند و آن‌ را به کمال رواج دهند و با رواج کامل این دین اورمزد، همهء آفریدگان نیک،آسوده از دشمن و در آسایش‌ کامل باشند.

زیرنویس ها:

(1)-آموزگار ژاله-تفضلی احمد،زبان پهلوی،ادبیات و دستور آن،چاپ دوم،1375،انتشارات معین،ص 28 به‌ بعد و نیز:

تفضلی،احمد.تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام،به‌ کوشش ژاله آموزگار،چاپ اول،1376،انتشارات سخن، ص 128 به بعد.

(2)-صفحات 433-470 دینکرد چاپ مدن:

1911 Madan.D.M.Dinkart Bombay

(3)-در سنت ایران‌شناسی معمولا شماره‌ گذاری‌های پیشینیان تا حد امکان رعایت می‌گردد.

کوشش ما نیز در این کتاب بر این بوده است که در حد توان شماره‌های فصل‌ها،برطبق نمونه‌های چاپ‌ سنجانا و دومناس باشد،ولی در برخی موارد اجبارا تغییراتی داده‌ایم،نک:

Sanjanna.P.Dinkart Bombay ,1874-1928 D Menasce.J.P. ,Une encyclopedie mazdeenne, Ie Denkart,paris 1958.

(4)-صفحات 433-454 دینکرد چاپ مدن

(5)-احتمالا نامی برای تسمیه«حمیر»یا«هاماوران» (-یمن)

(6)-صفحات 455 تا 470 دینکرد چاپ مدن.

(7)-به معنی محافظت و نگاهداری

(8)-منظور موعودان زردشتی هستند که بعدا ظهور خواهند کرد:اوشیدر،اوشیدرماه،سوشیانس.

(9)-پیش از زردشت،سخن ایزدی به پیام‌آوران‌ دیگری نیز ابلاغ گردید اما زردشت بود که آن را به کمال‌ پذیرفت و تبلیغ کرد فهرستی از این پیامبران در آغاز کتاب هفتم دینکرد آمده است(ص 592 دینکرد چاپ‌ مدن).

(10)-منظور از سامان شاید گرشاسب است.نک:

آموزگار.ژاله«گرشاسب در پیشگاه اورمزد». مجله کلک،شماره پنجاه و چهارم 1371.ص 9-16 و نیز:سرکاراتی بهمن.«بازشناسی بقایای افسانه‌ گرشاسب در منظومه‌های حماسی ایران»،نامه‌ فرهنگستان،سال سوم و شماره دوم،تابستان 1376. ص 5-38

(11)-صورت«مینو»یعنی صورت آن جهانی‌ غیرملموس،نامرئی

(12)-یعنی به صورت انسان

(13)-صورت«گیتی»یعنی صورت این جهانی، ملموس،مرئی.

(14)-یعنی خاندان

(15)-منظور دعای«اهونور»است که مهم‌ترین‌ دعای دین زردشتی است.

(16)-به محض این‌که دعای«اهونور»خوانده شود. دیوان پنهان می‌شوند.

(17)-رام شاه لقب کی گشتاسب است،یعنی شاهی‌ که موجب شادی می‌گردد.

(18)-یعنی فلج

(19)-اشاره به داستان اسب گشتاسب است که‌ دست‌ها و پاهایش فلج شده بود و زردشت بدو شفا بخشید.

(20)-خونیرش Xwaneras ،کشور میانی هفت‌ کشور است که ایران‌وین یا ایران‌ویچ و رودخانه‌ اساطیری داییتی در آن قرار دارد.

(21)-منظور ایزدان مینویی است.

(22)-منظور رقیبان و متخاصمان است.

(23)-خیونان یا هیونان همان هیاطله هستند.

http://www.dinebehi.com/pe/index.php/

 

«دین‌کرد»(Dēnkart)چیست؟/ وبلاگ بابک خرم دین

دینْ‌کرد یا دینکرت کتاب سترگی است به زبان پارسی میانه (پهلوی)، که آن را به‌درستی "دانشنامهٔ مَزْدَیَسْنی" و یا "درسنامهٔ دین مزدایی (زرتشتی)" خوانده‌اند. واژهٔ "دینْکرد" (dēnkart در پارسی میانه) را می‌توان به "کرده‌ها (کارها)ی دینی" و نیز "نوشتهٔ دینی" برگردانید.
این گردآوردهٔ بزرگ خود دارای ۹ نسک است، که از آن میان نسکهای نخست و دوم و نیز پاره‌ای از نسک سوم آن به دستان ما نرسیده است. دینْکرد فراهم‌آمده از نوشته‌هایی است که زمان نگارش و نیز نویسندگان آنها سراسر شناخته نیستند، و نسکی که در دستان ماست بر پایهٔ این نوشته‌ها در سده‌های نهم و دهم پس از میلاد به دست دو تن از فرهیختگان تاریخ فرهنگ ایران‌زمین، به نامهای آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان و آذربادِ امیدان گردآوری و سامان‌بندی (تنظیم) شده است. آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان همان فرزانه‌ای است که در دربار مأمون، خلیفهٔ عباسی، با زرتشتی به‌اسلام‌گرویده‌ای به گفتگو پرداخت و از این گفتگو پیروز بیرون آمد. (گزارش این گفتگو در ماتیکان ساله‌ی) گجستگ ابالیش آمده است.
در این دانشنامه- که بهرام فره‌وشی آن را "یک دانش‌نامه علوم دینی و عقلی"، و فریدون فضیلت آن را "گرانْسنگ‌ترین بُنْنوشتِ پهلوی از دانایان پیشین" می‌خواند - در زمینه‌های زیر سخن به میان آمده است: الهیات، فلسفه، اسطوره‌شناسی، کلام، عرفان، اخلاق، آداب دینی، زندگانی زرتشت، پیدایش جهان، سزاشناسی (حقوق)، سیاست، شهرداری و کشورداری، منطق، ریاضیات، هندسه، فیزیک، اخترشناسی، پزشکی، و دانش‌ها و شاخه‌های دیگر.

دینکرد (Dēnkard) به صورت تحت اللفظی به معنای تألیف دینی است. دین در اینجا به معنی روایات و کتابهای اوستا و زند است فلذا نام­گذاری این کتاب بیانگر آن است که دینکرد کتابی مبتنی بر اوستا و تفسیرهای آن بوده است. برخی نیز از این کتاب به دانشنامه مزدیسنی تعبیر کرده­اند.[1]
این اثر بزرگ شامل نُه کتاب بوده که کتابهای یک، دوو همچنین قسمتی از جلد سوم آن از بین رفته است. دینکرد را همانند بندهش، باید نوعی تألیف به شمار آورد که محصول تعلیمات سالیان داراز است.دینکرد در نهایت توسط آذر فرنبغ فرخزادان و سپس توسط آذر باد امیدان گردآوری شده است. نویسنده­ی اخیر این کتاب را برخاسته از الهام دین مزدیسنی می­داند.

مهمترین نسخه­های موجود از این کتاب
این کتاب بنا به گزارش "وست" 169000واژه دارد و کامل­ترین نسخه آن به دست نویس B (دست نویس بمبئی شماره 55) معروف است و امروزه در مؤسسه شرقی ک. ر. کاما نگهداری می­شود این دست­نویس در سال 1659 میلادی به قلم "ماه ونداد ترک آبادی"نوشته شده و در سال 1783 میلادی از ایران به سورات هند برده شده است. ظاهراً این نسخه، از روی نسخه­ای که در سال 1020 میلادی در بغداد نوشته شده است استنساخ گردیده است. نسخه­های دیگری نیز وجود دارند که البته ناقص هستند مانند نسخه K430 که کتاب ششم و فصلهای 158 و 285 کتاب سوم را دارا است. نسخه ناقص دیگری نیز وجود دارد که به K43 b معروف است و شامل دو فصل آخر کتاب سوم و تمام کتاب پنجم و بخشی از کتاب نهم است. یک نسخه دیگرنیز وجود دارد که به DH منسوب به دستور هوشنگ است. این نسخه شامل چند سطر آخر فصل 417 و تمام فصل 419 و 420 کتاب سوم و همه کتاب پنجم و بخش زیادی از کتاب نهم می باشد.

تدوین و جمع آوری
پس از بر افتادن ساسانیان آذر فرنبغ فرخزادان[2]که در زمان مأمون عباسی می­زیسته است این کتاب را جمع آوری نمود اما اندکی بعد کتاب دچار آشفتگی و پراکندگی شد و در نهایت آذرباد امیدان[3]آن را جمع آوری کرد و نام "دینکرد هزار فصل"را بر آن نهاد. نویسنده سرگذشت تدوین این کتاب را درست همانند تدوین اوستا می­داند و می­گوید که این کتاب، الهام ایزدی به زرتشت است که نسل به نسل و سینه به سینه با وجود فشار ها و مصائب مختلف به وی رسیده است.[4]
محققین بسیاری بر این عقیده­اند که تدوین نهائی این کتاب در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) صورت پذیرفته است. برخی نیز معتقدند که کتابهای سوم و چهارم و پنجم دین­کرد که جنبه جدلی و فلسفی کلامی آنها بیشتر است توسط آذر فرنبغ فرخزادانتألیف شده و آذر باد امیدانآنها را ویرایش نهائی کرده و نام خود را در آخر کتاب سوم آورده است.[5] اما برخی دیگر دینکرد را میراثی از چندین مؤلف می دانند.[6]

محتوا
این کتاب در تلاش است تا رابطه­ای را میان دین و دولت و مردم ترسیم نموده تا از این راه هم به زرتشتیانی که تحت سیطره قرار گرفته بودند ایدئولوژی بدهد و هم در مقابل صاحبان ادیان و مذاهب دیگری نظیر اسلام، مسیحیت، یهودیت، و فرقه­های دیگری همچون مانی و مزدک ایستادگی نماید. برخی نیز معتقدند که می­توان رگه­های زروانی را در این کتاب پیدا نمود.

کتاب سوم
این کتاب نسبت به دیگر کتابها بیشترین حجم را دارد و حاوی 420 فصل است که هر فصلی پس از عنوان، با عبارت "بنابر تعلیم دین به (زرتشتی)" آغاز می­شود.البته در برخی از فصول واژه­ی دین نیامده است - این عبارت تأکیدی است بر آنکه این کتاب بر اساس عقائد زرتشتی و کلام ایزدی است.[7] برخی از فصول کتاب کوتاه و برخی دیگر به نسبت طولانی­تر هستند. گاه دیده می­شود که بعضی فصول تکرار می­گردند که ظاهراٌ این امر بیانگر استفاده از ادبیات شفاهی است. در اکثر این فصول ارتباطی با مابعد دیده نمی­شود؛ تنها به نظر می­رسد که گاه جمله یا کلمه­ای در یک فصل موجب بحثی در فصل بعدی است[8]ظاهراً مؤلف از ادیان دیگر خصوصاً اسلام و مذاهب آن نظیر معتزله، اطلاع داشته و به آنها انتقادهائی را وارد می­آورد. در فصل 135 به پیامبراسلام اشاره دارد و از واژه پیامبران آویشت (payāmbarānāvišt) استفاده شده است که به معنی خاتم پیامبران می­باشد.
مطالب این کتاب در بردارنده ثنویت و مقابله با ادیان و مذاهب دیگر، مسئله انتساب شرور به خداوند، مباحث اخلاقی و فلسفه اخلاق، مسائل مربوط به الهیات و مبداء و معاد، شیوه حکومت­داری، دستورهای فقهی و حقوقی، اندرزها، امشاسپندان، مردم شناسی و انسان شناسی، تاریخ و جغرافیا، کیهان شناسی و اسطوره شناسی، پدیده های طبیعی و موضوعات بسیار دیگر است.

کتاب چهارم
این کتاب به لحاظ حجم کوچکترین کتاب از مجموعه دینکرد است و به نظر فهم این کتاب از دیگر کتابها مشکل­تر می­باشد. دینکرد چهارم،منتخبی از کتاب "آئین­نامه" تألیف آذر فرنبغ فرخزادان است. این کتاب انسجام کتاب سوم را دارا نیست و جنبه جدلی و منطقی کمتری در آن به چشم می خورد.[9]
کتاب با توصیف فلسفی از چگونگی خلقت امشاسپندان و تجلی هر یک از دیگری و در نهایت تجلی از اهوره­مزدا آغاز می­شود.[10] سپس مؤلف به نقش پادشاهانی که به رواج دین مزدیسنی کمک کرده­اند می­پردازد و از داریوش سوم، بلاش اشکانی، اردشیر بابکان، شاپور پسر اردشیر ساسانی،همچنینشاپور ساسانی و در نهایت از خسرو انوشیروان نام می­برد.[11] در این کتاب از چند عنوان کتاب هندی و یونانی نام برده شده که خود، نمایانگر حضور اندیشه­های آنان در ایران بوده است.همچنین کتاب دینکرد چهارم شامل مطالب دیگری همچون خویشکاری موجودات گیتی، موسیقی، مفاهیم انتزاعی مابعدالطبیعه، مسائلی پیرامون هوا شناسی و رصد ستارگان، جغرافیا و پزشکی نیز آمده است. سپس کتاب، همان سیاق دین کرد سوم را در پیوند دین و پادشاهی را ادامه می­دهد و از قوانین حقوقی و چهار کیفیت سردی، گرمی، تری و خشکی که در عناصر وجود دارد سخن می­گوید. در فرجام سخن نیز به نقش ایران در شکوفائی جامعه بشری تأکید می­کند.

کتاب پنجم
احتمالاٌ این کتاب تألیف آذربادامیدان است.[12]این کتاب با این که از لحاظ فلسفی به کتاب سوم شبیه است اما استدلالهای آن ضعیفتر است[13]و از آنجا که دینکرد پنجم بیان دین مزدیسنی به دو نفر غیر زرتشتی است، این کتاب جنبه جدلی بیشتری دارد و رویکرد ملی­گرایانه در آن به وضوح دیده می­شود.
این کتاب را می­توان به دو بخش اصلی تقسیم نمود.بخش اول پاسخهایی است که آذرفرنبغ فرخزادان در جواب پرسشهای شخصی به نام یعقوبخالدان می­دهد. این بخش از کتاب خود دارای بیست و دو فصل است و درباره­یزرتشت، الهام دین زرتشتی ، برتری نژاد ایرانیان، اندرزهای اشو زرتشت، خشنودی و ناخشنودی آفریدگار، مسائلی پیرامون محافظت کردن، بهشت، دوزخ و رستاخیز، نام نیک در این جهان و بهره­مندی از نعمتها در دنیای دیگر و پاداش در هر دو جهان، تاوان گناهان، توبه­کردن و گناهان، پاک شدن از نسا(مردار)،پیشوایان دینی، خوردنی­ها و آشامیدنی­ها، لباسپوشیدن، زن داشتن، سخاء و بخشش، ازدواج با نزدیکان (خُوَیده)، نیایش­هائی همچون نیایش گاهَنبار، فَروَردیگان و روزگاری (سالگرد مردگان) و مراقبت مردم از جانوران، آتش، فلزات، آبها،زمین، گیاهان و ایزدان، برحذر داشتن از انسان و سگ مرده، احترام گزاردن به مردمان، حقانیت دین زرتشتی و پیروان آن و عدم حقانیت پیروان ادیان و مذاهب دیگر است.[14]
بخش دوم کتاب، پاسخهائی است که آذرفرنبغ فرخزادان به شخصی به نام بُخت ماری مسیحی می­دهد. یازده فصل به مابعدالطبیعه، سه فصل به چگونگی الهام ایزدی، چهار فصل به پرستش، سیزده فصل به تطهیر آئین اختصاص دارد.

کتاب ششم
این کتاب را باید نوعی اندرزنامه پهلوی به شمار آورد که در ضمن بزرگترین اندرز نامه پهلوی نیز می­باشد و حدوداً 35000 واژه دارد. این کتاب را باید تألیفی دانست که نویسنده واحدی نداشته است. دینکرد ششم به لحاظ نوشتاری ساده­ترین کتاب از مجموعه دین کرد است و شامل اندرزهائی است که به دانایان کهن نسبت داده شده است[15]. احتمالاً این کتاب شرحی بر یکی از بخشهای اوستا به نام بَرِش نَسک است که خلاصه­ای از آن نیز در کتاب هشتم آمده است. این کتاب به شش بخش تقسیم می­شود.
بخش اول به موضوعات دینی با تاکید بر پرهیزکاری و تعبد در برابر ایزدان است. بخش دوم به موضوعاتی چون آفرینش اهوره­مزدا و اهریمن، خرد، دانائی، اعتدال، افراط و تفریط می­پردازد. برخی معتقدند که منبع این بخش، اخلاقیات ارسطو بوده است[16] بخش سوم همان موضوعات بخش دوم را دنبال می­کند اما تکیه آن بر اخلاق عملی است. بخش چهارم پیرامون صفات و اعمال مختلف می­باشد. بخش پنجم در بر دارنده­ی نام نویسندگان و همچنین حکایاتی اخلاقی است و بخش ششم نیز حاوی جملات قصار با درون مایه­های گوناگون دینی است.
این کتاب به نسبت کمتر از کتابهای دیگر به مسائل اعتقادی نظر دارد و بیشتر تکیه خود را بر اخلاق نظری و عملی گذارده است. و در این میان به رفتار و سلوک انسان نیز مفصل پرداخته است. لذا می­توان این کتاب را از جمله کتاب­های اخلاقی - عرفانی دین زرتشتی به شمار آورد. شاکد می­گوید: در این کتاب به نوعی عرفان توجه داده شده است اما این عرفان از سنخ عرفانهای به اصطلاح ریاضتی نیست و تکیه بر اعتدال و میانه­روی دارد.[17]از موضوعات این کتاب لزوم شناخت مبداء و معاداست که به شناخت دین منجر می­شود و دین نیز به نوبه خود به معرفت منتهی می­گردد تا جائی که جهان از حضور دیوان خالی بشود.همچنین نویسنده به مسائل دیگری چون استحکام نظام خانواده، مشورت و مصاحبت با نیکان می­پردازد. نیز آمده است که شخص برای نیل به پرهیزکاری می­بایست فرائض دینی را انجام داده و همیشه سه حکم پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را مد نظر قرار دهد. راه تحقق سعادت آگاهی و از برخوانی متون مقدس است .همچنین در این کتاب از مسئله سرنوشت نیز سخنی به میان آمده است.

کتاب هفتم
این کتاب در واقع تاریخ دین زرتشتی از آغاز تا پایان است و براساس سه نسک اوستائی سپَند نسک، چهرداد نسک و ویشتاسپ نسکتدوین شده است.[18] اصل این سه نسک امروزه از میان رفته است و فقط خلاصه­ای از آنها در کتاب هشتم دینکرد آمده است. مطالب این کتاب پیرامون اسطوره زرتشت با بخش دوم دینکرد سوم، فصل های 2-26 زاداسپرم، و 47 روایت پهلوی قابل مقایسه است. فصول این کتاب چنین است: کسانی که پیش از زرتشت - از کیومرث تا گشتاسپ- توانسته بودند الهام ایزدی را دریافت دارند. سپس به بیان نسب­نامه و افسانه زرتشت می­پردازد و از انعقاد نطفهاو، تولد، برانگیخته شدن به پیامبری، دشمنی عده­ای بدخواه با وی، آزمایش وَر، آشکارگری او، درمان بیماران و مرگ او به تفصیل سخن گفته شده است. سپس به بیان وقایع بعد از زرتشت مانند روشن شدن چشم جان گشتاسپ به عالم مینوی، معجزاتی که تا پایان هزاره و ظهور اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانت روی می­دهد، می­پردازد. بعد از آن به بیان مسائلی که در 57 سال بعد از ظهور سوشیانت تا فرشگرد است می­پردازد.[19]

کتاب هشتم
خلاصه ای از اوستای ساسانی است که برخی از نسک­های آن امروزه از بین رفته است. گردآورنده این اثر احتمالاً آذرباد امیدان بوده است. وی مطابق دعای اَهُونَوَر کتاب را به سه بخش اصلی و هرکدام از بخشها را به هفت بخش و هر بخش را به فصلهایی تقسیم نموده است. این سه کتاب عبارتند از گاهانیک (هفت نسک از متون گاهان) هادگ مانسریک ( مجموعه­ای از قوانین که به آیین­ها اختصاص دارد) و دادیگ (که به مسائل حقوقی نظر دارد) . بخش دادیگ مهمترین بخش کتاب هشتم است که بیشتر با قوانین جزایی و زمینهای کشاورزی ارتباط دارد.[20]

کتاب نهم
شرح سه نسکِ "سوتکَر نسک"، "وَرَشت مانسریک" و "بَغ نسک"است. این سه نسک شرح و تفسیری بر سه دعای مهم زرتشتی یعنی اهونَوَر، اَشَم وَهو و ینگه هاتام است. سوتکرنسک دارای 22 فصل است . از فصل 1 تا 13 جنبه اندرزی دارند، از فصل چهاردهمبه بعد مطالب گوناگون اسطوره­ای مانند داستان گرشاسب، آتش و هفت شهریار بی مرگ، جمشید، ضحاک، فریدون، کاووس و کیخسرو است. ورشت مانسریک نیز 23 فصل دارد و بطور خلاصه با زندگی زرتشت شروع شده و از سخنان اورمزد با وی سخن به میان رفته است. همچنین از نزدیکان وی نیز ذکری به میان آمده است. رد عقیده زروانیه که معتقد بودند اهوره مزدا و اهریمن از یک مادر متولد شده­اند نیز از دیگر بخشهای این نسک است. موارد دیگری چون اشاره به مانی و بخش از داستان کیومرث نیز در این بخش از کتاب آمده است. همچنیننویسنده داستان عرضه دین به جمشید، فریدون، کیارش و گرشاسپ و عدم پذیرش آنها نیز سخنانی را آورده است. بغ نسک نیز دارای بیست و سه فصل است و بیشتر پیرامون مسائل اعتقادی دین زرتشتی است. در خاتمه این کتاب فصلی با عنوان گزیده­ای از تمام یشت­ها که احتمالاً از نسک بیست و یکم بر گرفته شده است گرفته شده است و مطالب آن با گاهان و یسن های هفت فصل شباهتهایی دارد.[21]
نظر به اهمیت این کتاب ترجمه­هایی از این کتاب صورت پذیرفته است. "کاسارتلی" فصلهایی از کتاب سوم را برای نخستین بار ترجمه نمود. "دومناش" نیز تمام کتاب سوم را ترجمه نموده است. "وست" نیز قسمتی از کتاب پنجم و کتابهای هفتم و هشتم و نهم را ترجمه نموده است. همچنین "موله"، کتاب هفتم و بخشی از کتاب پنجم را ترجمه نموده است. خانم ژاله آموزگار و مرحوم احمد تفضلی نیز دینکرد پنجم را ترجمه نموده­اند. "سنجانا"هم کتاب پنجم را ترجمه نموده است. "شائول شاکد" نیز کتاب ششم را ترجمه نموده است. "فلیپ ژینو"هم پیرامون دینکرد تحقیقات ارزنده­ای را صورت داده است. فریدون فضیلت نیز کتاب سوم را به فارسی ترجمه نموده است.

[1]- De manasce, Uneencyclopediemazdaeene le dinkart, 1958,
[2]- Aturfarnbag
[3]- Ādurbād Ēmēdān
[4]- ژاله آموزگار و احمد تفضلی، دینکرد پنجم،تهران، انتشارات معین، تهران، 1386، چاپ اول،صفحه 17،
[5]- همان صفحه 18
[6]- " EncyclopediaIranica, VII/ 3. P284-289Gignx, ph.,1994, " Dēnkard
[7]- احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایرانپیش از اسلام،تهرانف انتشارات سخن، 1383 چاپ چهارم، صفحه 131
[8]- همان
[9]همان، صفحه 133
[10]- Gignx, ph. Ibid
[11]احمد تفضلی، همان
[12]ژاله آموزگار، زبان فرهنگ و اسطوره، تهران، انتشارات معین، 1386 اول، صفحه 140
[13]ژاله آموزگار و احمد تفضلی، دینکرد پنجم، صفحه 20
[14] ژاله آموزگار، زبان فرهنگ و اسطوره، صفحه 140 و 141
[15]دوشن گیمن، دین ایران باستان، رؤیا منجم، تهران، انتشارات فکر روز، 1375، چاپ اول، صفحه 86
[16]- Gignx, ph. Ibid
[17]-Shaked, Sh., ‘Esoteric Trends in Zoroastrianism quotation in Gignx, ph. Ibid
[18]احمد تفضلی،تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، صفحه135
[19]- Gignx, ph. Ibid
[20]احمد تفضلی، همان، صفحه138
[21]احمد تفضلی، صفحه 138- 140

 

http://babakekhoramdeen.blogfa.com/post-32.aspx

 

مقدمه استاد تفضلی برنخستین چاپ کتاب «سه هزارسال دروغ ....»/وبلاگ زرتشت

((به نام ایزد یکتا))

افسوس که انسان عمری را درپای ایده و آرمانیکه به آن سخت معتقد است،می گذراند؛ برای آناز اندیشه ی دل و نیروی تن و وقت گرانمایه یخود، و از دارایی و اموال و دیگر چیزهـایی که به آسانی به دست نمی آید، مایه گذاشته و هـزینه می کند؛ آنگاه پس از یک عمر، ناگهان می فهمد که همه چیز در مورد آن آرمان و ایده، از بیخ و بن وازریشه واساس، دروغ وافسانه بـوده است! دردآور تر اینکه، انسان دریابد که نه تنها خودش بلکه هـم میهنانش در برهه ای دراز از زمان، با بافتهای افسانه ویافت های دروغ سرگرم شده اند. خواننده گرامی ، اکنون نمی تواند آنچه را که دردل من خـَلـَجان می کند و سالها است آرام وقراررا ازمن ربوده است، دریابد، مگرپس ازخواندن کتاب حاضر، که ثمره ی عمری ژرف نگری وباریک اندیشی شادروان دکتر منوچهر اقبال، درتاریخ میهن مـا ایران و اسطوره های کهـن آن وباورهای دینی مردم آن است.این کتاب گرانسنگ، طی مدت هشت ماه، توسط مؤلف فقید آن، در1355خورشیدی نگارش یافته وکتـابی است در نوع خود بی نظیر و بی سابقه، که زیر سایه سنگین تعصبات کهن ایرانی، حدود بیست سال است که از چاپ بی بهره مانده، و هرناشری به بهانه ای، یا به پندار ترس وهراسی ازفلان وبَهمان،تاکنون ازچاپ آن سرباز زده است؛ البته این جانب در طول ایـن مدت، هرگاه فرصت داشتم، علاوه بر مرور ایـن اثر، پاورقیها و نتایج تحقیقات شخصی خودم را در کنار برگه های آن- که بنابـر وصیت خود مؤلف، نزد بنده به امانت بود - اضافـه نموده وچندین بار در ویراستاری یا درمحتوای پاورقی های خودم تجدید نظر و حکّ و اصلاحی به عـمل آورده ام. بیست سال گذشت، تا اینکـه سرانجام جناب آقای <.........> مدیریت محترم انتشارات <.........>، بـه این کار بزرگ همت گمارده و جـرأت و شجاعت خود را در راه افشای حقایقی تلخ بر مردم ایران زمین، سرلوحه امر چاپ و نشر، و سـرمشـق دیگر ناشران قرار داد؛ و در این زمسـتان سـرد، گرمای همکاری و هم جوشی را دررگهای ما به جریان آورد. جــای دوست دانشمـند فقیدم، شادروان حمیدرضا پهلوی اکنون خالی اسـت، تا نظاره گر به بار نشستن آن درختی باشـد که دکتـر اقبال را درکاشتن نهال آن به هـمـراهی خواهـرزاده ی نابـغـه اش شادروان  شهریار شفیق -که بتلخی،چراغ فروزان جوانی او در پاریس (در1358خ) به خاموشی گرایـید- یاری نـموده بود. یاد ایـن هر سه بزرگمرد میدان دانش و بینش، پیوسته خجسته باد! در ضمن، از دوست دیریـنه و هـمکار ارجمندم، دکتر<.............> که ازآموزگاران باتجـربه و پژوهشگران با سابقه در متون اوستایی و پهلوی هستنـد، و در طول این سالها محرم راز من بوده و درتحقیق و ویرایش کتاب نقش مهمی داشته اند کمال سپاسگزاری را دارم. گفتنی است که برای حفـظ حق هریک ازچهار پاورقی نویس این اثر، در پایان هـر پاورقی، با رمزی دوحرفی، اشاره به نام نویسنده ی آن پاورقی کرده ایم؛ که ذکرآن در اینجا بایسته است: ح پ: شادروان حمید رضا پهلوی ش ف : شـــادروان شهریار شفیق   .. / ... : استاد دکتر ............. ا ت:خود این جانب، احمد تفضلی نیز لازم به ذکر است که نامه های محرمانه ای که خوانندگان در ابتدای کتاب مشاهده می نمایند توسط خود دکتر اقبال و یا شاهزاده حمید رضا، دراختیار این جانب به رسم امانت قرار گرفته و در کنار برگه های اصـل کتاب، نزد من موجود می باشد؛ و آمـادگی دارم تا آنها را به محققان و نویسندگان بـی طرفی که در تاریخ معاصرایران به کنکـاش منصفانه می پردازند، عرضه کـنم یا عکس متون اصلی آنها را دراختیار ایشان قــرار بدهم. در پایان، توصیه ی این جانـب به اهل قلم و نویسندگان تاریخ ایران - اعم از تاریخ باستانی یا میانه ویا معاصر- این است که دست کم، یک یا دو مرتبه این کتاب را با دقت بخوانند و سعـی نداشته باشند که فوراً قلم تکـذیب و ناسزاگویی و افترا و بدگویی را بر ما و بر این کتاب بی نظیر به جریان اندازند؛ بلکه مانند خود این جانب –که عمـری است در تاریخ ایران باستان، تحقیـقات و آثاری را ارایه داده ام، و با این وجود، به خطایا واشتباهات فراوان خود درآنها اذعان می کنم- با چشم بی طرفی وانصاف، این کتاب را مورد نقد و بررسی قرار دهند و اگر پی بردنـد که عمری تابع دروغها و افسانه ها بوده اند، وحشت نکنند، ومانـند این جانب - با کمال خونسردی – درمورد اشتباهات خودشان و ریشه یابی آنها بیاندیـشـند و نگـذارند که نونهالان و نوجوانان عزیز ایران ما نیزمانند پدرانشان فریب تاریخ موهوم و دروغین نیاکان چند هزارساله ی خود را بخورند. اگـرهم این تاریخ را موهوم و دروغ ندانستند، دست کم، در انتقال بسیاری از دانسته ها و پیـش فرض ها و پندارهای تعصب آمـیز ایرانی، به نسل پس از خود، کمال احتیاط وتردید را به عمل آورند؛ که: به گِردِ دروغ آنکه گردد بسی از او راست باور ندارد کسی! احمد تفضلی - دی ماه١٣٧۵.

http://zartosht3000.persianblog.ir/چهارشنبه10ابان

 

فهلویات:/ مگ ایران
نویسنده:احمد تفضلی

چکیده:

فهلویات (مفرد آن: فهلویه، معرب صورت فارسی پهلوی به معنای اولیه آن یعنی «پارتی»)، نامی که به ویژه بر دو بیتی ها و توسعا بر اشعاری اطلاق شده که به طور کلی به گویش های کهن نواحی پهله/ فهله سروده شده اند. به روایت ابن مقفع )در الفهرست، چاپ تجدد، ص 15؛ (The Fihrist, tr. DodϞE, Vol. I, p. 24، فهله پنج ناحیه اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان، یعنی سرزمین ماد را در بر می گرفت )قس خوارزمی، ص 117، که این کلمه را به صورت بهله ضبط کرده است(. ابن خرداذبه )ص 57 ( پهله یا فهله را شامل ری، اصفهان، همدان، دینور، نهاوند، مهرجان کذک، ماسبذان و قزوین دانسته است. کاربرد فهله )فارسی میانه: (pahlav برای سرزمین ماد به اواخر دوران اشکانی می رسد (cf. HENNiNϞ, p. 95). نمونه هایی از فهلویات که در متون فارسی آمده بیشتر به مناطق یاد شده منسوب است. با این همه، از نظرگاه زبان شناختی، سرزمین فهله را می توان تا گیلان گسترش داد. بدین ترتیب فهلویات شامل اشعاری است که به گویش های غربی، مرکزی، و شمالی ایران سروده شده است. شاهدی وجود دارد حاکی از آنکه پاره ای دو بیتی های غنایی عامیانه را صوفیان ایرانی بغداد در قرن سوم هجری در مجالس سماع، به آواز، می خواندند. این دو بیتی ها بعید است که به زبان عربی بوده باشند و به احتمال قوی همه به گویش های محلی ایران بوده اند )شفیعی کدکنی، ص (2339-2335. قدیم ترین نمونه دوبیتی فهلوی، ظاهرا به گویش نهاوندی، به ابوالعباس نهاوندی نامی )وفات: (331 منسوب است )فصیح خوافی، ج 2، ص 54 بدون ذکر نام فهلوی، ← ریاحی، ص 1928 و بعد(. همین دوبیتی را سروری )ج 1، ص 300( نیز با اندک اختلافی نقل کرده و گفته که این قطعه «به طریق شروه» به آواز خوانده می شده است ←) دنباله مقاله(. این دو بیتی، هرچند در قرن چهارم سروده شده، چندان به صورت فارسی درآمده که به سختی ویژگی های کهن فهلویات قرن چهارم را در آن می توان یافت.

 

5http://www.magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=35582

 

یادداشت های پهلوی:/ مگ ایران
نویسنده:احمد تفضلی

چکیده:
Sard. 1
بنا بر متون پهلوی زردشتی درباره جهان پس از مرگ، روان همه درگذشتگان، در سپیده دم چهارمین روز پس از مرگ، به سوی پل چینود می روند – جایی که رشن راست، در آن، با ترازوی مینوی خود، اعمال آنان را می سنجد. اگر روانی درستکار باشد، بی هیچ خطری از پل می گذارد و، از آسمانهای سه گانه که نماد اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک است، به بهشت عروج می کند. این عروج مینوی روان درستکار، چنان که در عباراتی از دادستان دینیگ (xxx,2) آمده است، همچون سفر با شکوه شاهانه، با گردونه ای باشکوه و مجلل صورت می گیرد. اما، کیفیت عروج همیشه چنین مساعد نیست؛ چون، همان گونه که از عبارت زیر می آید، روان عموما باید از وسیله ای محقرتر به نام slt بالا برود:
بندهش بزرگ 203، 12 – 44 (TD1, fol. 86 V ; DH. Fol. 218 V):
u-s an Kanlg pad rah nimaylh o slt – e bared ke – s se payag padis, ud pad an slt o garodman sawed pad se gam ast I humat, huxt ud huwarst. و آن دوشیزه آن [روان] را به سوی slt برد دارای سه پایه و از آن slt با سه گام اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار به گرودمان (= بهشت) رود.
بر اساس عبارت دیگری از گزیده های زاد سپرم (43.35)، درباره رستاخیز، سه پایه آسمانی به صورت شاخه های درخت شبیه slt ی سه پایه وصف شده است. در این عبارت چنین آمده است:
An tagan pad homakaglh l slt – e bawed l se – payag l zarren homanag, u – s ahlawan padis a bar o wahist sawend.
آن شاخه ها همانند sltی بود سه پایه و زرین که اهلوان (= پرهیزگاران) از آن به بهشت روند.
در این دو عبارت، معنای درست slt، فرائت و اشتیاق آن چیست؟ تاکنون چند تفسیر ازاین واژه شده است که به اختصار آنها را نقل می کنیم:
ه. و. بیلی هوشمندانه قرائت srat را برای این واژه پیشنهاد کرده و آن را با لاتینی strata و یونانی ?vpxux و عربی صراط (راه) خویشاوند شمرده است. می توان گفت که مدلول راه مناسب فحوای متن نیست. کسانی دیگر از محققان درباره هویت و قرائت این واژه حدسهایی زده اند که به این استواری نیست؛ مع الوصف، با بررسی بافت متون برای این واژه مدلولی ظاهرا پذیرفتنی به دست داده اند. انکلساریا این واژه را در عبارتی از بندهشن nart خوانده و معنی نردبان را برای آن پیشنهاد کرده، اما نتوانسته است در گزیده های زاد سپرم آن را بخواند و معنی کند ...

 

.

http://www.magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=249347

نمونه های نخستین انسان ونخستین شهریار/ ایران فرهنگ

ترجمه:احمد تفضلی وژاله اموزگار

کتاب حاضر در دو جلد تدوین شده است. جلد اول متشکل از سه بخش است: بخش اول و دوم به زندگی «کیومرث»، نمونه انسان نخستین، و «مشی» و «مشیانه» اولین جفت بشر و فرزندان آنان اختصاص دارد. بخش سوم، افسانه هایی در مورد «هوشنگ» و «تهمورث» را باز می نمایاند. نویسنده در جلد دوم، از اسطوره های «جم» و «جمشید» سخن به میان آورده است. «آرتور کریستن سن» در این کتاب، نخست روایت هایی از متون اوستایی، پهلوی، عربی و فارسی نقل می کند، سپس هر یک را طبقه بندی کرده، با احاطه بر اسطوره های هندی، اروپایی و سامی، نوعی اسطوره شناسی تطبیقی را تبیین می کند

http://www.iranfarhang.com/Books.aspx?BID=1525

 

آرش کمان‌گیر/مجله نور

نویسندگان:احمد تفضلی و ویلیام هنوی

ترجمهء حبیب برجیان

نشریه:زبان وادبیات

افسانهء آرش و تیر دورپروازش در کهن‌ترین لایه‌های کتاب اوستا مورد اشاره قرار گرفته و بنابراین‌ از کهن‌ترین داستان‌های ایرانی است.مقالهء«آرش»در دانشنامهء ایرانیکا در دو بخش نوشته‌ شده است.در بخش نخست ابتدا به نام و نشان این شیواتیر ایرانی در اوستا پرداخته می‌شود.آنگاه ردّپای داستان تیرافکنی آرش در منابع گوناگون پهلوی و عربی و فارسی پی گرفته می‌شود.اختلاف این منابع در شیوهء بیان نام آرش و این‌که وی در عهد کدام پادشاه کیانی،در چه روز و ماهی از سال و از کجا تیر سرنوشت را افکند و خود به چه سرنوشتی دچار شد و آن تیر را چه‌ نیرویی بر فراز پهن‌دشت خراسان بال پرواز داد و آن گردوبن تناور که تیر بر او فرو نشست در کدامین سامان دوردست بود،همه یک به یک به یک به قلم زنده‌یاد احمد تفضلی و با ایجازی که‌ مرسوم مقالات دانشنامهء ایرانیکاست،گرد آمده است.

در بخش دوم مقاله،از ویلیام هنوی،استاد ممتاز ادبیات فارسی دانشگاه پنسیلوانیا،معلوم‌ می‌گردد که در چه زمانی غبار فراموشی هزار ساله از پیکر این افسانهء کهن سترده شد و این داستان‌ دلکش دگرباره وارد ادبیات فارسی گشت و سپس کدام شاعران و نویسندگان معاصر و هریک با چه انگیزه‌ای داستان حماسی آرش را دستمایهء آفرینش ادبی خود قرار دادند.

آرش در ادبیات قدیم

قدیم‌ترین مأخذی که از آرش یاد کرده یشت هشتم یا تشتریشت اوستاست که به تیریشت‌

نیز مشهور است.بند ششم از این یشت به تیری اشاره می‌کند که آرش از کوه ایریو خشوثه‌1به کوه خونونت‌2پرتاب کرد.صورت اوستایی نام این پهلوان رخشه‌3است و همراه با صفات«تیزتیر»4و«تیزتیرترین ایرانیان»5از او یاد شده است.چنین می‌نماید که‌ افسانهء آرش در زمان تدوین تیر یشت،همچون بسیاری از افسانه‌های دیگر که در یشت‌های اوستا آمده،به حدّی زبانزد بوده که مورد تمثیل قرار می‌گرفته و تنها اشاره‌ای‌ بدان برای شنونده کفایت می‌کرده است.

از آرش در ادبیات پهلوی نشان بسیاری بر جای نمانده است.تنها در رسالهء ماه‌ فروردین روز خرداد(بند 22)6آمده است که در روز خرداد(روز ششم)از ماه فروردین‌ منوچهر و«ایرش شیباگ تیر»7زمین‌[ایران‌]را از افراسیاب باز ستدند.

اهمّ اطلاعات ما از تاریخ و فرهنگ ساسانی،از طریق کتاب‌های عربی و فارسی‌ سده‌های نخستین هجری است و در مآخذ این دوره آگاهی بیش‌تر از آرش به دست‌ می‌آید.نام او در تاریخ طبری‌8و در کامل التواریخ ابن اثیر9به شکل«ایرش»و نیز در تاریخ‌ طبری‌01به صورت«ارششباطیر»(همان آرش شیباتیر یا شباتیر)و در مجمل التواریخ و القصص‌11به صورت«آرش شواتیر»آمده است.شباطیر یا شواتیر برگردانیدهء صورت‌ پهلوی است،که خود ترجمهء صفت‌ khshviwi ishu (-تیزتیر)اوستایی است.در مآخذ دیگر صورت ارش(-آرش)21و آرش‌31ذکر شده است.«آرش»صورت نوتر«ایرش»است.

داستان تیراندازی آرش از روی منابع اسلامی بر ما آشکار می‌شود.دربارهء این افسانه‌(1). airyo?.khshaotha

(2). khvanvant

(3).. rkhsha

(4). khshviwi.ishu

(5). khshviwi.ishvatmo?airyana?m

(6).متون پهلوی،ص 401.

(7). e?rashi she?ba?g-ti?r

(8).تاریخ طبری 534/1؛799/2.

(9).الکامل،661/1.

(01).تاریخ طبری،534/1؛299/2.

(11).مجمل التواریخ،ص 09.

(21).غرر السیر،ص 701؛آثار الباقیه،ص 022.

(31).البدء و التاریخ،641/3؛ترجمهء تاریخ طبری،ص 63؛مجمل التواریخ،ص 34؛شاهنامه،66/8 و /9 372؛ویس و رامین،بیت 033.

میان نویسندگان این دوره اتفاق رأی هست،مگر در جزئیات که اختلافاتی به چشم‌ می‌خورد.براساس این منابع شرح واقعهء کمان‌گیری آرش چنین است:پس از آن‌که‌ افراسیاب تورانی،منوچهر پادشاه پیشدادی را در طبرستان محصور کرد،سرانجام هردو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد که به اندازهء یک تیر پرتاب از خاک او را به وی برگرداند.افراسیاب این درخواست را پذیرفت.فرشته‌ای که نامش در آثار الباقیه‌1«اسفندارمذ»یاد شده است،حاضر شد و به منوچهر امر کرد که تیروکمان‌ خاصی بسازد.بنابر روایت غرر السیر2چون و پر و پیکان این تیروکمان،هرکدام از جنگل و عقاب و معدن معیّنی تهیه شد.چون تیروکمان آماده گشت به آرش،که تیرانداز ماهری بود،دستور دادند تیری بیفکند.بنابر روایت بیرونی‌3آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:«بنگرید که تن من عاری از هر جراحت و بیماری است، لیکن پس از افکندن این تیر نابود خواهم شد.»پس بی‌درنگ کمان را کشید و خود پاره‌ پاره شد.

خداوند باد را فرمان داد تا تیر آرش را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان،میان‌ فرغانه(احتمالا فرخار)و طبرستان(ظاهرا طخارستان یا طالقان)برساند.تیر رفت تا بر درخت گردوی تناوری نشست.بنابر روایت ثعالبی‌4این تیر که افراسیاب بر آن نشانه‌ای‌ از خود نهاده بود،در هنگام طلوع آفتاب رها شد و از طبرستان به بادغیس رسید.همین‌ که نزدیک به فرود آمدن بود به فرمان خداوند فرشته‌ای(«باد»بنابر روایت بیرونی و مقدسی)آن تیر را به پرواز درآورد تا به زمین خلم در بلخ رسید و آنجا در محلی به نام‌ کوزین(مصحّف گوزبن)در هنگام غروب آفتاب فرود آمد.سپس تیر را از خلم به‌ طبرستان نزد افراسیاب باز آوردند،و بدین‌سان مرز ایران و توران معیّن شد.

در رسالهء پهلوی ماه فروردین روز خرداد و در همهء منابع اسلامی مذکور در فوق،واقعهء تیراندازی آرش در زمان منوچهر ذکر شده است،مگر در غرر السیر5که براساس روایت‌ دیگری این رویداد به زمان زو پسر طهماسپ منسوب شده است،اگرچه به روایت‌ معروف دیگر نیز اشاره رفته است.

جایی که آرش تیر خود را از آنجا پرتاب کرد در اوستا کوه ایریوخشوئه است که جای‌(1).آثار الباقیه،ص 022.

(2).غرر السیر،ص 331.

(3).آثار الباقیه،ص 022.

(4).غرر السیر،همان‌جا.

(5).غرر السیر،صص 801 و 331.

آنان را به درستی نمی‌توان معین کرد.در مآخذ اسلامی چند مبدأ متفاوت برای افکنده‌ شدن تیر ذکر شده است:بنابر قول طبری و ثعالبی مرغنی و مقدسی و ابن اثیر تیر از طبرستان،بنابر نوشتهء بیرونی و گردیزی‌1از کوه رویان،بنابر نوشتهء مجمل التواریخ از قلعهء آمل،بنابر قول بلعمی از کوه دماوند و بنابر قول فخر الدین اسعد گرگانی از ساری‌ پرتاب شده است.

در باب محل فرود آمدن تیر اختلاف منابع بیش‌تر است.در اوستا تیر آرش به کوه‌ خونونت می‌رسد.مینورسکی‌2احتمال می‌دهد که این نام با کوه هماون که در شاهنامه و ویس و رامین آمده است و ظاهرا یکی از قلّه‌های خاوری رشته کوه‌های شمال خراسان‌ است،برابر باشد.بنابراین ظاهرا جای فرود آمدن تیر آرش در اصل در حوالی ناحیهء هریرود تصور می‌شده است.در مجمل التواریخ محل نشستن تیر عقبهء مزدوران،میان‌ نیشابور و سرخس،ذکر شده است.3

بعدها که مرز ایران از سوی جیحون توسعه یافت،در باب جغرافیای این افسانه نیز تغییراتی مطابق با وضع زمان پیش‌آمد،به‌طوری که در ویس و رامین‌4،که اصل اشکانی‌ دارد،و نیز در تاریخ طبرستان مرعشی‌5تیر آرش به مرو می‌رسد.ولی در منابع دیگر دورهء اسلامی که به احتمال قوی براساس روایت‌های عهد ساسانی تدوین یافته‌اند،جای‌ فرود آمدن تیر در(کنار رود)بلخ(بنابر روایت طبری و ابن اثیر)یا زمین خلم از نواحی‌ بلخ(بنابر نوشتهء ثعالبی)یا طخارستان(بنابر قول مقدسی و گردیزی)یا لب جیحون(بنا بر نوشتهء بلعمی)ذکر شده است.بنابر روایت بیرونی تیر آرش به اقصای خراسان،میان‌ فرغانه و طبرستان،رسیده است.این دو نام را مینورسکی‌6تصحیف فرخار و طالقان‌ دانسته است که خاور طخارستان است.از آنجا که به جای طبرستان در البدء و التاریخ‌(1).تاریخ گردیزی،ص 342.

(2).. Minorsky,BSOAS 11,p.760

(3).-المسالک و الممالک،ابن خردادبه،ص 202.

(4).ویس و رامین،بیت 033:

از آن خوانند آرش را کمانگیر که از رویان به مرو انداخت او تیر

(5).تاریخ طبرستان،ص 81.

(6).. Minorsky,Hudud...,p.330

مقدسی و زین الاخبار گردیزی،طخارستان آمده است،احتمال بیش‌تر این است که‌ طبرستان تصحیف این نام باشد.محل کوزین که در غرر السیر به‌عنوان جای نشستن تیر ذکر شده است،تصحیف گوزبن است که احتمالا ناحیه‌ای است میان گوزگان و جیحون.1در کتاب پهلوی مینوی خرد2بدون اشاره به تیراندازی آرش آمده است که منوچهر از پدشخوارگر(طبرستان)تا بن گوزگ را از افراسیاب باز ستد.بن گوزگ مسلّما همان گوزین‌ مذکور در فوق است.3شایان توجه است که بنابر روایت بیرونی تیر بر درخت گردوی‌(جوز)بزرگی فرود آمد.به ظنّ قوی تشابه نام جغرافیایی گوزین با درخت گردو سبب‌ پیدایش این روایت اخیر شده است.

دربارهء روز انداختن تیر دو روایت در دست است:یکی روایت رسالهء پهلوی ماه‌ فروردین روز خرداد و دیگر روایت مذکور در آثار الباقیه‌4و زین الاخبار.5بنابر روایت‌ نخست،آرش در روز ششم ماه فروردین تیر خود را افکند.در روایت آثار الباقیه این‌ رویداد در روز سیزدهم از تیرماه(که مطابق با جشن تیرگان کوچک است)اتفاق‌ افتاده است.و روزی که خبر جای فرود آمدن تیر را آوردند روز چهاردهم تیر(روز گوش‌ یا تیرگان بزرگ)بوده است.به احتمال قوی روایت نخست قدیم‌تر است و روایت دوم بر اثر تشابه اسمی«تیر»(اندازی)و روز و ماه«تیر»پیدا شده است.ذکر نام آرش و تیراندازی او در تیر یشت اوستا نیز در پیدایش این روایت بی‌تأثیر نبوده است.

بنابر روایت ثعالبی مرغنی و بیرونی،آرش پس را رها کردن تیر بی‌درنگ جان‌ می‌دهد؛امّا در تاریخ طبری و طبقات ناصری‌6آمده است که آرش پس از آن به ریاست‌ تیراندازان منسوب می‌شود.این روایت نیز متأخر به نظر می‌رسد.

در پشت عموم سکّه‌های اشکانی تمثال مردی کمان در دست نقش بسته است.لوکونین حدس می‌زند که این نقش با تیراندازی آرش ارتباط دارد.7

(1).. id.p.331

(2).مینوی خرد،پرسش 62،بند 44.

(3).. -Markwart,14

(4).آثار الباقیه،ص 022.

(5).تاریخ گردیزی،ص 342.

(6).طبقات ناصری،041/1.

(7).. Lukunin,3,683

آرش کمانگیر را با کی‌آرش نباید اشتباه کرد.کی‌آرش از خاندان کیانیان است و نامش در اوستا به صورت کوی ارشن‌1آمده است.2وی ظاهرا نوادهء کی‌قباد و برادر کی‌کاووس بوده است و همان آرش است که فردوسی،بنابر قول دهقان چاچ،اشکانیان‌ را ازنژاد او به شمار آورده است.3

آرش در ادبیات معاصر

برخلاف اکثر مضامین ادبی عهد باستان که ادب فارسی دری به میراث برد،داستان‌ آرش نه در ادبیات حماسی و عاشقانهء فارسی آمده و نه در ادبیات عامه بر جای‌ مانده است.در حقیقت این داستان در قلمرو ادبیات فارسی فراموش شده بود تا آن‌که در سال 6331 ش به نثری شیوا در داستان‌های ایران باستان تحریر شد و معاصران از وجود چنین داستانی آگاه شدند.از آن تاریخ به بعد افسانهء آرش زمینه‌ساز آثار نویسندگان و شاعران ایران شد و فقط در طی نه سال پس از انتشار آن کتاب،چهار اثر ادبی براساس‌ آن به وجود آمد.

نخستین از آن ارسلان پوریا با عنوان آرش تیرانداز(تهران،8331)4است که با قصیده‌ای هفتاد بیتی آغاز می‌شود،سپس نمایشنامه‌ای در یک پرده می‌آید و سرانجام‌ داستان به نثر نقل می‌شود.اثر دیگر،از سیاوش کسرایی،شعری است موزون و بلند به‌ نام آرش کمان‌گیر،که نخستین‌بار در سال 8331 ش به چاپ رسید.سوم داستانی است‌ کوتاه از نادر ابراهیمی با نام آرش در قلمرو تردید(تهران،2431 ش).چهارم یک مثنوی در بحر رمل از مهرداد اوستاست تحت عنوان حماسهء آرش(مشهد،4431 ش).همچنین در سال 0431 ش یک مجلهء ادبی به نام آرش در تهران بنیاد گرفت و انتشار آن هشت سال‌ دوام یافت.

از این آثار،سه اثر،آرش را منجی ایران از استبداد افراسیاب تصویر کرده‌اند.در سنوات رکود سیاسی پس از دوران مصدق،داستان آرش برای بسیاری ایرانیان نمادی از آرمان‌های سیاسی آنان بود،در حالی‌که داستان نادر ابراهیمی که در آن آرش به علّت‌(1). Kavi arshan

(2).فروردین‌یشت،بند 231؛زامیادیشت،بند 17.

(3).شاهنامه،151/7 و 531.

(4).چاپ دوم این کتاب با عنوان آرش شیواتیر در سال 7531 ش منتشر شد.

نداشتن ارادهء کافی از انجام کار خود باز می‌ماند،مبیّن شکست این‌گونه آرمان‌هاست.

کتابنامه:

آثار الباقیه،بیرونی،به کوشش زاخائو،لیپزیگ،3291 م.

البدء و التاریخ،مقدسی،به کوشش هوار،پاریس،9981 م.

الکامل فی التاریخ،ابن اثیر،بیروت،5691 م.

تاریخ الرسل و الملوک،طبری،به کوشش دخویه و...،51 جلد،لیدن،109-9781 م.

تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،مرعشی،ظهیر الدین،به کوشش درن،سن پطرزبورغ،0581 م.

ترجمهء تاریخ طبری،بلعمی،به کوشش محمد جواد مشکور،تهران،7331 ش.

زین الاخبار(تاریخ گردیزی)،گردیزی،به کوشش عبد الحی حبیبی،تهران،7431 ش.

شاهنامه،فردوسی،مسکو،17-0691 م.

طبقات ناصری،منهاج سراج،به کوشش عبد الحی حبیبی،کابل،2431 ش.

غرر السیر،ثعالبی مرغنی،به کوشش زوتنبرگ،پاریس،0091 م.

کتاب المسالک و الممالک،ابن خردادبه،به کوشش دخویه،لیدن،9881 م.

متون پهلوی،به کوشش جاماسپ آسانا،بمبئی،3191 م.

مجمل التواریخ و القصص،به کوشش ملک الشعرای بهار،تهران،8131 ش.

مینوی خرد،به کوشش تهمورث انکلساریا،بمبئی،3191 م.

 

 

مقاله‌ چند واژهء اصفهانی/مجله نور

نویسنده: احمد تفضّلی

نشریه:زبان وادبیات

ترجمهء میترا فریدی(فرهنگستان زبان و ادب فارسی)

اصفهان،مانند بسیاری از شهرهای دیگر ایران،در قدیم،گویش ویژهء خود را داشته که‌ نمونه‌هایی از آن حفظ شده است.قدیم‌ترین نمونه‌ها شامل واژه‌ها و جمله‌هایی هستند که به تأیید مافرّوخی در محاسن اصفهان‌1رسیده است.این کتاب که به زبان عربی است بین‌ سال‌های 564-584 هجری قمری نوشته شده است.ترجمهء فارسی آن به قلم حسین بن‌ محمد بن ابی الرضا آوی‌2در سال 927 هجری قمری انجام شد که،افزون بر مثال‌های‌ روایت عربی،تعداد دیگری از واژه‌های اصفهانی را دربر دارد.دو جمله و تعدادی واژهء اصفهانی نیز در کتاب حکایة ابی القاسم البغدادی(قرن پنجم،تصحیح متز)حفظ شده و از (*)این مقاله ترجمه‌ای است از: A.TAFAZZOli(1991)."Some Isfahani Words".Corolla Iranica.Papers in Honour of Prof.Dr.David Neil MACKENZiE on the Occasion of his 65th Birthda on April 8th 1991.(eds.)Ronald E.EMERiCK Dieter WEbER.Frankfurt am Main,Bern,New York,Paris:Lang,207-210.

(1)مافرّوخی،مفصل بن سعد(213 ق).محاسن اصفهان.تصحیح جلال الدین حسینی طهرانی،تهران:مطبعهء مجلس.

(2)مافروخی،مفضل بن سعد(2131 ق).محاسن اصفهان.ترجمهء حسین بن محمد آوی،به کوشش عباس‌ اقبال آشتیانی،تهران:شرکت سهامی چاپ:

E.G.BROWN,(1901)."Acount of a Rare Manuscript History of Isfaha?n".JRAS.1-91.

قرن هشتم هم سه غزل از اوحدی‌3به این گویش باقی مانده است.با ارتقاء اصفهان به‌ پایتختی صفویان در 0001 هجری قمری،به تدریج گویش پیشین اصفهان تحت تأثیر زبان‌ فارسی به فراموشی سپرده شد و تنها شماری واژه و عبارت از آن به جای ماند.اکنون در اصفهان گونه‌ای از فارسی به لهجه‌ای خاص صحبت می‌شود(اسمیرنوا 8791؛دادمان 5531) که از دیدگاه واج‌شناسی و ساختواژی تفاوت چندانی با فارسی معیار ندارد،فقط به‌ لحاظ آوایی دارای برخی ویژگی‌هاست(مثلا، ]dz[/j/ و ]ts[/c/ تلفظ می‌شود).شاید این گویش از نظر واژگانی جالب توجّه‌تر باشد.هدف مقالهء حاضر،که به پرفسور مکنزی، به سبب سهم ارزنده‌اش در پیشبرد گویش‌شناسی ایرانی،تقدیم می‌شود،فهرست کردن‌ شماری از واژگان جالب توجّه است که از گویش پیشین اصفهان به جای مانده است.

.bdas(t) «نوعی جامهء بلند آستین‌دار مردانه» upa-dasta-< ،قس.یدغه‌ avla?sto «آستین» upa-dast.< *(مورگنسترنه 8391:491).کرمانی‌ .bdast (ستوده 5331:1).گویش‌ زردشتیان کرمان‌ owdas?t (سروشیان 5331:21).

b.fe «بافه» w.paka-< *.زبور پهلوی‌ w'py ،پارتی‌ w'b ،شغنی‌ (*w.pÒ-<)wa?b (مورگنسترنه 4791:78)از wap «بافتن».

bas?n «قد و بالا»معمولا به صورت ترکیب‌ bar o bas?n ،فارسی نو bas?n .قس. فارسی میانهء مانوی‌ bs?n'y ،پارتی‌ bs?n'n ،اوستا bare?s?nu- .

bo(w)sÝre «پدرزن یا پدر شوهر» b.b-*bawxsÝra-< «پدر»+اوستا x?asÝra- «پدر شوهر»(قس. x.rsÝ )(-آیلرس 9791:546 و 896).

d.yze «خاله» d.y< +پسوند مؤنث‌ Òza .قس. (d.yÒ<)d.y «دایی»، t.ye ( (d.yag<d.ye<) «دایه».پیشنهاد آیلرس(9791:256)مبنی بر اشتقاق واژه از ترکی‌ توجیه‌ناپذیر است. d.y یک واژهء شناخته شدهء اصیل ایرانی است.قس.دینوری:« d.y در فارسی واژه‌ای برای مادر است»(تصحیح گیرگاس 8881:06).

fas?ang «پاشیدن،پشنگ»،فارسی نو pas?ang ،پهلوی‌ pas?anj?ag ،قس.یزدی‌ pas?afte .

(3)ترجمه و تصحیح ادیب طوسی(-ادیب طوسی 2431)؛برای آگاهی بیشتر-احمد تفضلی 0531.

hombe «شکم»(با بار منفی) xumbag< «خم».قس.اصفهانی‌ hob «خم بزرگ» xumb< (-آیلرس 6791:853).

horc?Òn «چنگک بادافشانی»،پارتی‌4 'r[c?wwn .قس.قمشه‌ای(شهرضا) howc?Òn ، یزدی‌ afc?Òn/owc?Òn (برای مثال‌های دیگر نگاه کنید به آیلرس 9791:136).

J?Òl «تاج»(خروس).

kalle J?ang «خرچنگ»،فارسی نو kalc?ang (بجز xarc?ang )،پهلوی‌ klc?ng (Karc?ang/karzang) ،فارسی میانهء مانوی‌ kyrzng .

katÝne «لانهء مرغ» kark< «مرغ»+ d.nag «جا».

naxrÒ «فرزند اول»،فارسی نو naxrÒ ، naxÒrÒ ،فارسی میانهء مانوی‌ nxwryg ،زبور پهلوی‌ nhwlyk (-بنونیست 0391:712،492-592).قس.نیز فارسی نو noxr.z ، noh.z «بزی که پیش رو(گله)است»(آیلرس 9791:371)،خوارزمی‌ nx'w'z (هنینگ 6591:534).

orÒt «جوجهء پرکنده شده در آب گرم» .b< «آب»+ *rÝta «پرکنده»؛پهلوی‌ rÝdan ، ro?n (-گایگر 2691:07-57).

osbol «طحال» spul< ، spuhl (زاد اسپرم،03.51،61)،اوستا spe?re?za- ؛قس.فارسی نو uspurz ، sepurz .

segorg «سگ‌گرگ»(حیوانی که از جفت‌گیری سگ و گرگ حاصل می‌شود)،پهلوی‌ sag-gurg< در دینکرد(دینکرد مدن،8/57):

c?eo?n sag-gurg*Ò*ne?-z go?spand-rub. bawe?d c?eo?n gurg ne? gurg-o?zan c?eo?n sag,ud ne?-z kerb Ò drust d.re?d ne? .n Ò?sag همچون«سگ‌گرگ»که نه می‌تواند چون گرگ گوسفند شکار کند،و نه چون سگ‌ گرگ‌کش،و نیز نه بدن سالم دارد،نه آن(بدن)سگ‌5(دومناش 3791:78)).قس.فارسی نو gurg-sag .

sobord ، sovord «سنگ سخت»،مجازا«هر چیز سخت»،ترکیبی مشتمل بر sag (4) (M499 R6-8)quored by C.J.BRUNNER(1977).A Syntax of Western Middle Iranian.p.82.

(5)دومناش این ترکیب را به معنای دقیق کلمه تأیید نمی‌کند.ترجمهء او با آنچه اینجا داده شده فرق می‌کند.

«سنگ»+ ward «سنگ سخت»6.قس.پهلوی‌ ward (بندهش بزرگ،51/821)،پارتی حالت‌ بایی‌ <wrt اوستا ve?re?ta- (به نقل از ژینیو 2791:66؛مکنزی 8791:705).

t.se «آرزو و اشتیاق زن آبستن» tafsa< (-فارسی نو).

v.ye «آرزو،مراد»(فارسی نو)،احتمالا از ab.y- .

x.rsÝ «مادرزن یا مادر شوهر» *x?ars-Ý< ایرانی باستان‌ *hwasrÝ- ،سنسکریت‌ s?vas?rÝ- «مادر شوهر»(-بنویست 9691:942)،فارسی نو x?arsÝ (میبدی 8331:554)، xusrÝ و غیره.قس.اوستا x?asÝra- «پدر شوهر»؛نک‌ bo(w)sÝre در همین مقاله.

y.d «زن برادر شوهر»<ایرانی باستان‌ *y.t.< از *y.tar- ،سنسکریت‌ y.tr?- (-بنونیست 9691:152؛مورگنسترنه 7291:001).قس.فارسی نو y.rÒ ،فارسی تهرانی‌ J?.rÒ *y.?rÒ< ،خوانساری‌ ey. 7؛کاشانی‌ y.de ؛اراکی،قمی‌ y.ye ؛مشهدی‌ J?.rÒ ،محلاتی‌ *y.diya ؛سنگسری‌ yerÒ ؛سمنانی‌ yeyrÒ ؛نائینی‌ y.y و غیره.8

zed «صمغ»<پهلوی‌ zadag (بندهش بزرگ،8/811)، zadÝg (بندهش بزرگ،7/611)، ایرانی باستان‌ *J?ata- ، *J?atu- ،قس.سنسکریت‌ jatu- ،فارسی نو zadÝ بجز z?ad ، angz?ad و غیره،اوستا J?atara- (بارتلمه 4091).

(6)پیشنهاد آیلرس(9791:537)دربارهء ارتباط این واژه با فارسی نو supurdan توجیه‌ناپذیر است.

(7)مقایسهء این واژه با فارسی نو xay.zana ، x.zana «خواهرزن»توسط آیلرس(6791:353)چندان ضرورتی‌ ندارد.

(8)دیگر واژه‌های ایرانی«زن برادر شوهر»(جاری)عبارت‌اند از:

الف)لری‌ hambeyÒ ،قزوینی‌ hamavÒ ،همدانی‌ hambo? ،قائنی‌ ho?mva? ،خوری‌ h.mgahÒ ،زردشتیان کرمان‌ hamgodu? ،زردشتیان یزد hemdvÒ ،سیستانی‌ envak و غیره.این واژه‌ها همه بازمی‌گردند به‌ h.?m +ایرانی باستان‌ *vadu- (سنسکریت‌ vadhu- «عروس»)،تحت اللفظی«همراه عروس،ساقدوش عروس»،قس.پهلوی‌ wayÝdag.n «جشن عروسی»؛قس.همچنین شیرازی‌ hamro?s ،زرقانی‌ ham.rÒs ( ham< +عربی‌ arÝs «عروس»)؛

ب)کردی‌ havar-z?en ،الویری‌ hivar-zana ،قس‌ hivar «برادر شوهر»؛

ج)گروه شغنی‌ *hama-kata-<muJ?ad «هم‌خانه»(مورگنسترنه 6791:44).

 

زبان و ادبیات فارسی‌ زبان و ادبیات ایران باستان/مجله نور

نویسنده:دکتر احمد تفضلی

نشریه:زبان وادبیات

1-درآمد

زبان‌هایی که در ایران از قدیمی‌ترین روزگاران تاکنون متداول‌ بوده است،از نظر ویژگی‌هایی زبانی،وجوه مشترکی دارند،هرچند که این زبان‌ها در سرزمین‌های گوناگونی در ایران کنونی،یا خارج‌ از مرزهای فعلی آن،معمول بوده‌اند یا هستند.این مجموعه زبان‌ها را اصطلاحا«گروه زبان‌های ایرانی»می‌نامند که خود منشعب از زبانی فرضی به نام«هند و ایرانی»است که اصل زبان‌های اقوام‌ هندی و ایرانی،پیش از جدا شدن از یکدیگر و سکوت در هند و ایران بوده است.شاخه‌ی هند و ایرانی نیز خود یکی از شاخه‌های‌ زبان فرضی دیگری به نام«هند و اروپایی»است که مادر اغلب‌ زبان‌های اقوامی است که در سرزمین‌های واقع در شبه قاره هند تا شمال اروپا به‌سر می‌برند یا به سر می‌برده‌اند.

2-ادوار تاریخی زبان‌های ایرانی

از نظر تاریخی،زبان‌های ایرانی را به سه دسته عمده تقسیم‌ می‌کنند:زبان‌های دوره‌ی باستان،زبان‌های دوره‌ی میانه و زبان‌های دوره‌ی نو.از دوره‌ی باستان آثار مکتوب دو زبان برجای‌ مانده است:یکی زبان اوستایی که در سرزمینی از نواحی شرق ایران‌ بدان سخن می‌گفته‌اند و قدیم‌ترین آثار آن احتمالا متعلق به زمانی‌ میان قرن هشتم تا دهم قبل از میلاد است و دیگری زبان فارسی‌ باستان که زبان ناحیه‌ی فارس بوده و کتیبه‌های شاهان هخامنشی‌ بدان نوشته شده و قدیم‌ترین آن‌ها از قرن پنجم ق.م و متأخرین‌ آن‌ها ازقرن سوم ق.م است.از زبان‌های دیگر این دوران،یعنی‌ مادی و سکایی،تنها اطلاعات اندکی در دست است.

زبان‌های دوره‌ی میانه در فاصله‌یی میان حدود 300 ق.م تا حدود 700 م است.اگرچه برای سهولت تقسیم‌بندی آغاز اسلام را پایان دوره‌ی میانه و آغاز دوره‌ی نو می‌دانند؛اما لازم به تذکر است‌ که تا چند قرن پس از ظهور اسلام به بعضی از زبان‌های این دوره‌ آثاری تألیف می‌شده و بعضی از آن‌ها تا آن‌زمان زبان‌های رایجی‌ بوده‌اند.زبان‌های این دوره را به دو گروه زبان‌های ایرانی میانه‌ی‌ غربی و ایرانی میانه‌ی شری تقسیم می‌کنند.از گروه زبان‌های‌ ایرانی میانه غربی،از دو زبان آثار عمده‌یی در دست است:زبان‌ پارتی(یا پهلوانیگ یا پهلوی اشکانی)و فارسی میانه یا پهلوی.

زبان پارتی زبان رایج دوره‌ی اشکانیان(از حدود 250 ق.م.تا حدود 224 م)بوده که تا اوایل دوره‌ی ساسانی نیز بدان آثاری تألیف‌ می‌شد.این زبان در شمال و شمال شرقی ایران متداول بود.

زبان فارسی میانه(یا پهلوی)زبان جنوب و جنوب غربی ایران‌ بود و زبان رسمی دوران ساسانی به‌شمار می‌رفت.از آن‌جا که این‌ زبان از نظر ساختمان زبانی در مرحله‌یی میان فارسی باستان و فارسی نو(-دری)قرار دارد،محققان جدید آن‌را«فارسی میانه» نامیده‌اند.در آثار بازمانده از این زبان آن‌را پارسیک(-پارسی، فارسی)نامیده‌اند.اصطلاح پهلوی(یا فهلوی در متون عربی)را

که در اصل به معنی«پارتی»است،نویسندگان دوران اسلامی برای‌ تمایز این زبان از فارسی نو(-دری)به‌کار برده‌ند.امروزه‌ دانشمندان اصطلاح«پهلوی»را غالبا برای آثار فارسی میانه‌ زردشتی به خط پهلوی و«فارسی میانه»را برای آثار مانوی به این‌ زبان و به خط خاص مانویان به‌کار می‌برند.

دوره‌ی نو زبان‌های ایرانی شامل زبان فارسی و لهجه‌ها و زبان‌های ایرانی فراوانی است که در ایران و خارج از ایران رایج بوده‌ و از میان رفته‌اند یا آن‌هایی که هم‌اکنون بدان‌ها سخن می‌گویند.

3-سنت شفاهی

نکته‌یی که در این‌جا ذکرش لازم است،این است که در ایران‌ پیش از اسلام سنّت به کتابت درآوردن آثار دینی و ادبی چندان‌ معمول نبود،به‌طوری‌که این آثار قرن‌ها سینه‌به‌سینه حفظ می‌شد و ثبت آن‌ها را لازم نمی‌دانستند.تنها اسناد دولتی و سیاسی و اقتصادی(مانند مطالب کتیبه‌های فارسی باستان و پهلوی و چرم‌نوشته‌ها و سفال‌نوشته‌ها)را در خور نگارش می‌دیدند.نکتاب‌ اوستا قرن‌ها سینه‌به‌سینه حفظ می‌شد تا این‌که سرانجام در دوره‌ی ساسانی به کتابت درآمد و پس از آن‌هم،موبدان برای‌ اجرای مراسم دینی به ندرت بدان رجوع می‌کردند و می‌کنند و آن‌چه مهم است،از حفظ خواندن آن است.

در کتاب‌های پهلوی غالبا به روایات افسانه‌آمیزی در مورد کتاب‌ اوستا برمی‌خوریم.بر طبق این روایات،اسکندر کتاب اوستا را که‌ بر روی پوست نوشته شده بود،سوزانید و پس از او دوباره آن‌را گردآوری کردند.نظیر همین‌گونه روایات به کتاب‌های نویسندگان‌ دوران اسلامی نیز راه یافته است؛اما در میان همین گفته‌ها به‌ اهمیت سنّت‌های شفاهی برمی خوریم.در کتاب‌های پهلوی غالبا از موبدانی یاد شده است که همه‌ی اوستا و ترجمه و تفسیر آن‌را از حفظ می‌دانستند.توجه به سنّت شفاهی تا آن‌جاست که در «دینکرد»آمدهاست که:«بخت ماری مسیحی می‌پرسد که:«چرا ایزد این دین را به زبان ناآشنای نهفته‌یی به نام اوستا گفت و برای‌ آن متن نوشته کاملی نیندیشید،بلکه فرمود آن‌را به صورت شفاهی‌ (-به گفتار)حفظ کنند؟»و در جواب آمده است که:«به دلیل‌ بسیار،منطقی است که سخن شفاهی زنده را از صورت مکتوب‌ مهم‌تر بدانیم.»

همین توجه به روایات سینه‌به‌سینه تا دوران‌های بعد از اسلام‌ نیز ادامه یافت؛چنان‌که مدونان اسطوره‌ها و داستان‌های حماسی‌ ایران مانند فردوسی،علاوه بر روایات مکتوب خدای‌نامه،از روایات‌ شفاهی نیز بهره می‌جستند.اکنون نیز بیش‌تر ادبیات عامه‌ی‌ نواحی گوناگون از شعر و ترانه و چیستان و قصه سینه‌به‌سینه حفظ می‌شود و کم‌تر اتفاق می‌افتد که کسی آن‌ها را از روی نوشته یاد گرفته باشد.

یکی از علل عمده‌یی که سبب شد زردشتیان در دوره‌ی ساسانی‌ به کتابت آثار خود توجه کنند،ایراداتی بود که ملل صاحب کتاب‌ خصوصا مسیحیان برآن می‌گرفتند.در قرون اولیه‌ی اسلامی که‌ بیش‌تر آثار پهلوی در آن‌زمان تألیف نهایی یافته است،بیم از میان‌ رفتن این آثار در برابر پیشرفت سریع اسلام و تقلیل موبدان از علل‌ عمده دیگر تألیف آن‌ها محسوب می‌گردد.برخلاف زردشتیان، مانی و پیروان او که با ادیان و فرهنگ سامی آشنایی داشتند،به‌ کتابت آثار خود اهمیت می‌دادند.

4-زبان پارسی باستان

فارسی باستانی که نیای فارسی امروز به‌شمار می‌رود،زبانی‌ است که در دوره‌ی هخامنشیان(669 تا 330 پ.م)در پارس بدان‌ تکلم می‌شد و تنها آثار مکتوب آن کتیبه‌های شاهان هخامنشی‌ است که به خط میخی نوشته است؛اما زبان دیوانی و مکاتبه‌ شاهنشاهی ایران آرامی بود.1نامه‌های دولتی را دبیران آرامی‌زبان‌ یا آرامی‌دان از گفته‌ی شاه یا فرمانروایان دیگر که به فارسی باستان‌ بیان می‌شد،یا از گفته فرمانروایی که زبان دیگری داشت،به زبان‌ آرامی می‌رسید،برای شاه به فارسی باستان یا برای حکمرانی که‌ نامه خطاب به او بود،به زبان خود او ترجمه کرده،می‌خواندند. تعدادی از این مکاتبات متعلق به قرن پنجم ق.م.به زبان آرامی بر روی چرم در مصر به‌دست آمده که متعلق به شهربان(-ساتراپ) مصر به نام ارشام است.این اسناد با این‌که به آرامی نوشته شده،اما از نظر سبک تحت تأثیر فارسی باستان است و لغات این زبان و جمله‌هایی که عینا ترجمه‌ی فارسی باستان است،در آن بسیار دیده‌ می‌شود.در تخت جمشید تعدادی از اشیا که احتمالا در مراسم دینی‌ به‌کار می‌رفته با نوشته‌هایی به خط و زبان آرامی کشف شده است.

همچنین از کتیبه‌ی داریوش در بیستون تحریری آرامی نیز در دست است.پس از دوران هخامنشی،زبان آرامی به عنوان زبان‌ مکاتبات به تدریج در ایران منسوخ شد و زبان‌های دوره‌ی ایرانی‌ میانه جای آن‌را گرفت؛ولی این زبان‌ها بیش‌تر به خطوطی که‌ مقتبس از خط آرامی بود،نوشته می‌شد.در این خطوط(پهلوی،

پارتی،سمرقندی و خوارزمی)تعدادی از کلمات آرامی الاصل همراه با تغییراتی نوشته می‌شد؛ولی در تلفظ معادل معنایی آن‌ها در زبان‌های ایرانی به‌کار می‌رفت.2این کلمات را در زبان پهلوی‌ «هزواش»می‌نامیدند.احتمالا حفظ سنّت آرامی‌نویسی،در میان‌ دبیران ایرانی موجب بازمانده هزوارش‌ها شد.

علاوه بر پاپیروس و چرم،لوحه‌های سفالی نیز برای مکاتبات‌ در میان پارس‌ها به‌کار می‌رفت.آثار به‌دست آمده در خزانه و استحکامات سلطنتی تخت جمشید که مربوط به دوره‌هایی میان‌ 492 و 458 و 509 و 494 پ.م است،به زبان عیلامی نوشته شده‌ است،شاید به این دلیل که کاتبان آن‌ها عیلامی زبان بودند.کتیبه‌ بزرگ بیستون و بعضی کتیبه‌های دیگر علاوه بر فارسی باستان به‌ اکدی(بابلی)و عیلامی هم نوشته شده است و تحریر مصری قدیم‌ بعضی از کتیبه‌های فارسی باستان نیز در دست است.

شاهدی در دست نیست که براساس آن بتوانیم استناد کنیم که‌ فارسی باستان به صورت مکتوب جز در کتیبه‌های شاهان‌ هخامنشی که به خط میخی است،در جای دیگر نیز به‌کار رفته‌ باشد.تنها کتیبه‌یی که به نظر می‌رسد به زبان فارسی باستان و به‌ خط آرامی نوشته شده و احتمالا متعلق به بعد از دوره‌ی هخامنشی‌ است،در نقش رستم است که تنها چند کلمه‌ی آن تاکنون خوانده‌ شده به قطعیت درباره‌ی آن نمی‌توان سخنی گفت.

5-مهم‌ترین کتیبه‌های فارسی باستان

مهم‌ترین کتیبه‌های فارسی باستان عبارتند از:

کتیبه‌ی اریارمنه(حدود 640 تا 590 پ.م):این کتیبه که بر روی لوح‌یی از طلا نگاشته شده و در همدان کشف گردیده،مشتمل‌ است بر معرفی شاه و نسب او و این‌که اهورا مزدا این سرزمین را بدو عطا کرده است و به خواست او شاه این سرزمین است و سرانجام‌ درخواست حمایت از اهوره‌مزدا.

کتیبه‌ی ارشام(حدود 590 تا 559 پ.م):این کتیبه نیز که‌ بر روی لوحه‌یی از طلا نگاشته شده و در همدان کشف گردیده، شامل این مطالب است:معرفی شاه و نسب او،ستایش اهوره‌مزدا و درخواست حمایت از او.

کتیبه‌های کوروش(559 تا 530 پ.م.):سه کتیبه‌ی کوچک‌ آسیب‌دیده از کوروش در دشت مرغاب به‌دست آمده است که در آن‌ها کوروش خود را معرفی کرده است.دانشمندان عموما اعتقاد دارند که کتیبه‌های نام برده پس از زمان شاهان فوق به دستور جانشینان‌شان نوشته شده است.

کتیبه‌های داریوش(522 تا 486 پ.م):از داریوش‌ کتیبه‌هایی در بیستون،فارس(تخت جمشید و نقش رستم)، شوش،سوئز،الوند و همدان برجای مانده است.

کتیبه‌های بیستون،مهم‌ترین کتیبه‌ی داریوش در بیستون‌ است که در آن چگونگی به سلطنت رسیدن و غلبه‌ی خود را به‌ «بردیا»ی غاصب و شورشیان بیان کرده است.این کتیبه که‌ مفصل‌ترین کتیبه‌ی فارسی باستان است،دارای پنج ستون به سه‌ زبان فارسی باستان،اکدی و عیلامی است.علاوه بر این کتیبه‌ی‌ بزرگ،ده کتیبه‌ی کوچک که هر کدام دارای چند کلمه بیش نیست‌ و در آن‌ها نام شورشیان ذکر شده و یک کتیبه 18 سطری که‌ مشتمل بر معرفی داریوش است،در بیستون کشف گردیده است.

کتیبه‌های فارس:الف.تخت جمشید.از داریوش هفت کتیبه‌ در تخت جمشید برجای مانده یا به‌دست آمده است که بعضی از آن‌ها کتیبه‌های کوچکی هستند مشتمل بر معرفی داریوش.بعضی‌ از آن‌ها مفصل‌ترند مانند کتیبه‌ی dpd که دارای این مطلب است: مدح اهوره‌مزدا،توصیف سرزمین پارس و n عا.کتیبه دیگر مشتمل‌ است بر:معرفی داریوش،سرزمین‌هایی که خراج‌گذار او بودند و اندرز به فرمانرویان آینده و دعا.کتیبه‌ی سوم بر روی لوحه‌ی طلا و نقره درباره‌ی تصرف قلمرو سکاهاست.

ب.نقش رستم:از داریوش در نقش رستم(در چند فرهنگی‌ شمال تخت جمشید)چند کتیبه‌ی بسیار کوچک در معرفی درباریان‌ خود و مردان سرزمین‌های دیگر و دو کتیبه‌ی بزرگ برجای مانده‌ است.کتیبه‌ی dna دارای 60 سطر است.مشتمل بر مدح‌ اهوره‌مزدا،معرفی داریوش،برشمردن سرزمین‌های خراج‌گزار ایران،درباره‌ی فرونشاندن شورش‌ها،شکرگزاری از اهوره‌مزدا و دعا برای خود و خانواده‌اش و اندرز به فرمانروایان آینده.کتیبه‌ی‌ دیگر دارای 60 سطر مشتمل بر این مطالب است:مدح اهوره‌مزدا معرفی خود و روش فرمانروایی و خصوصیات هنرها و فضایل او و اندرز به دیگران.

کتیبه‌های شوش:در شوش 19 کتیبه از داریوش باقی مانده‌ است که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:کتیبه‌یی در 52 سطر مشتمل‌ بر:مدح اهوره‌مزدا،معرفی داریوش،نام سرزمین‌های خراج‌گذار، روش حکومت و شرح بعضی از کارهای داریوش،دعا به خود.

کتیبه‌ی دیگر در 58 سطر مشتمل بر:مدح اهوره‌مزدا،معرفی‌ داریوش و ستایش اهوره‌مزدا که پادشاهی را به او عطا کرده است،

درباره‌ی ساختن کاخ شوش و مواد ساختمانی که در آن به‌کار رفته‌ است و دعا به خود و پدر و کشورش.کتیبه‌های دیگر کتیبه‌های‌ کوچکی هستند و غالبا در معرفی داریوش یا به یادبود بنایی نگاشته‌ شده‌اند.

کتیبه‌های سوئز:سه کتیبه از داریوش در سوئز کشف شده که‌ مفصل‌ترین و مهم‌ترین آن‌ها در 12 سطر مشتمل بر این مطالب‌ است:مدح اهوره‌مزدا،معرفی داریوش و دستور حفر ترعه سوئز،دو کتیبه‌ی دیگر کوچک‌اند،مشتمل بر معرفی این شاه.

کتیبه‌ی الوند،در الوند در جنوب غربی همدان کتیبه‌یی منسوب‌ به داریوش در 20 سطر برجای مانده است،مشتمل بر مدح‌ اهوره‌مزدا و معرفی داریوش.احتمالا این کتیبه به دستور «خشایارشا»نگاشته شده است.

کتیبه‌ی همدان:کتیبه‌یی بر روی لوحه‌یی طلا و نقره مشتمل‌ بر معرفی داریوش و سرزمین‌های تحت سلطه‌ی او.

کتیبه‌های خشایارشا(486 تا 485 ق.م)

از خشایارشا کتیبه‌هایی در تخت جمشید،شوش،الوند و همدان‌ برجای مانده است.

کتیبه‌های تخت جمشید:از خشایارشا 12 کتیبه در تخت‌ جمشید در دست است.یک کتیبه در 20 سطر مشتمل بر مدح‌ اهوره‌مزدا،معرفی خشایارشا،ذکر ساختن دهلیزی در تخت جمشید و بنای ساختمان‌های دیگر و دعا.کتیبه‌ی دوم در 30 سطر مشتمل‌ است بر مدح اهوره‌مزدا،معرفی شاه،ذکر بنا کردن ساختمان‌هایی در تخت جمشید و جاهای دیگر و دعا.کتیبه‌ی سوم در 15 سطرح ذکر ساختن کاخی به فرمان داریوش پدر خشایارشا را به اضافه‌ی مدح‌ اهوره‌مزدا و دعا دارد.کتیبه‌ی دیگر در 19 سطر مشتمل است بر مدح اهوره‌مزدا،معرفی شاه،ذکر بنای کاخی توسط خشایارشا و دعا، کتیبه‌ی xpf در 48 سطر مشتمل است بر مدح اهوره‌مزدا،معرفی‌ شاه،ذکر داریوش به عنوان پدر و گشتاسب به عنوان جد خود و این‌که داریوش از میان همه‌ی فرزندانش خشایارشا را جانشین خود قرار دادهاست و نهایتا دعا.کتیبه‌ی ششم در 60 سطر مشتمل است‌ بر مدح اهوره‌مزدا،معرفی خشایارشا،ذکر سرزمین‌های زیر سلطه‌ی‌ او،ذکر فرونشاندن شورش‌ها در این سرزمین‌ها و ذکر خراب کردن‌ پرستشگاه‌های خدایان مطرود(دیوه‌ها)و اصلاح کارهای نادرستی‌ که در آن مکان‌ها انجام گرفته بود و اندرز و دعا.این کتیبه از جهت‌ پی بردن به سیاست دینی این پادشاه نسبتبه پیروان ادیان و مذاهب دیگر اهمیت داد.کتیبه‌ی xpi در 56 سطر تقلیدی است‌ از یکی از کتیبه‌های داریوش در نقش رستم.بقیه‌ی کتیبه‌های‌ تخت جمشید کتیبه‌های کوتاهی هستند که در معرفی شاه یا به‌ یادبود بنای کاخی یا ساختمانی نگاشته شده‌اند.

کتیبه‌های شوش:از خشایارشا سه کتیبه‌ی کوچک در شوش‌ باقی مانده است و هر سه کتیبه‌های یادبود بنای کاخ هستند.

کتیبه‌ی الوند:از خشایارشا یک کتیبه در الوند در سمت راست‌ کتیبه‌ی داریوش در 20 سطر باقی است مشتمل بر مدح اهوره‌مزدا و معرفی شاه.و از او یک کتیبه در وان در 27 سطر بر دیوار قلعه‌یی‌ وجود دارد که مشتمل است بر مدح اهوره‌مزدا،معرفی شاه،ذکر بنایی که داریوش ساخته و خشایارشا کتیبه‌یی به یادبود آن نگاشته‌ است و دعا.

کتیبه‌ی همدان:از او در همدان کتیبه‌یی در یک سطر بر روی‌ جامی نقره‌یی با این مضمون که این(جام)در خانه‌ی خشایارشا ساخته شده،به‌دست آمده است.

کتیبه‌های اردشیر اول(465 تا 4/425 ق.م)

از اردشیر اول کتیبه‌یی در 11 سطر در تخت جمشید باقی است‌ مشتمل بر مدح اهوره‌مزدا،معرفی شاه،اتمام کاخی که خشایارشا شروع کرده بود و این شاه به اتمام رسانیده است.از دیگر فرمانروایان‌ هخامنشی مانند داریوش دوم(424 تا 4/405 ق.م)در شوش، اردشیر دوم(4/405 تا 8/359 ق.م)در شوش و همدان،اردشیر دوم یا سوم(8/359 تا 7/338 ق.م)در تخت جمشید کتیبه‌های‌ کوچکی که تقلیدی از کتیبه‌های شاهان قبلی است،به‌دست آمده‌ است و مضمون آن‌ها غالبا ستایش اهوره‌مزدا،معرفی شاه و ذکر بنای کاخی یا اتمام بنای ناتمام آن است.

باستان طبعا از تخیلات ادبی و صور خیال عاری است.کتیبه‌های‌ داریوش قدیم‌ترین اسناد مکتوب ایرانی است که در زمان تألیف به‌ نگارش درآمده است.این کتیبه‌ها،به جز برخی از کتیبه‌های‌ کوتاهی که در بعضی ساختمان‌ها به عنوان یادبود بنای آن‌ها نگاشته‌ شده،از نظر ساختمان و محتوا دارای سبک خاصی است.نخست‌ مقدمه‌یی آمده است،پس از آن موضوع اصلی کتیبه و سپس خاتمه.

داریوش در مقدمه‌ی قدیم‌ترین کتیبه‌ی خود یعنی«بیستون» نخست به معرفی خود می‌پردازد.اما در برخی دیگر مانند دو کتیبه‌ی‌ نقش رستم مقدمه با ستایش اهوره‌مزدا آغاز می‌گردد.خاتمه‌ی‌ کتیبه‌ها غالبا در ستایش اهوره‌مزدا و به همراه این درخواست که‌ داریوش را حمایت کند و آن‌چه او کرده و ساخته است،بپاید.

در چهار کتیبه(بیستون،تخت جمشید،شوش و نقش رستم) متن اصلی با برشماری کشورهایی که فرمانبردار داریوش بوده‌اند، آغاز می‌شود.در کتیبه‌ی بیستون پس از شمارش کشورها،داریوش‌ به ذکر وقایعی که در آغاز دوره‌ی سلطنت وی اتفاق افتاده است، می‌پردازد و از بردیای غاصب و شورش‌هایی که در نواحی گوناگون‌ اتفاق افتاده و عاملان آن‌ها یاد می‌کند و سپس از خوانندگان‌ می‌خواهد که آن‌چه وی کرده است،برای همه آشکار کنند و کتیبه‌ی او را محفوظ دارند.در پایان،شش همکار خود را نام می‌برد که در غلبه بر بردیای غاصب او را یاری کردند و از شاهان آینده‌ می‌خواهد که آنان و خانواده‌شان را حمایت کنند.در کتیبه‌ی تخت‌ جمشید فقط از کشور پارس که دارای اسبان نیک و مردان نیک‌ است،یاد می‌کند و در کتیبه‌ی سوئز بحث از فتح مصر است و کندن‌ ترعه‌یی که نیل را به دریای سرخ می‌پیوندد.از میان کتیبه‌هایی که‌ برای یادبود بنای ساختمان‌ها نگاشته شده،کتیبه‌ی داریوش در شوش قابل ذکر است.

 

6-منابع دیگر

علاوه بر کتیبه‌ها و لوح‌ها،بر روی سنگ وزنه و روی سکه‌ها و گل‌های پخته و بعضی ظروف نیز نوشته‌هایی به فارسی باستانی‌ برجای مانده است.کتیبه‌های فارسی باستان به خط میخی از نظر تاریخی و زبان‌شناسی اسناد بسیار پرارزشی به‌شمار می‌روند،ولی‌ از جهت ادبی از اهمیت اندکی برخوردارند.در این کتیبه‌ها جملات‌ غالبا کوتاه و موجز و ساده‌اند و عینا در قسمت‌های مختلف همان‌ کتیبه یا کتیبه‌های دیگر تکرار می‌شوند و کتیبه‌های پس از داریوش‌ غالبا استساخ‌گونه یا التقاطی از کتیبه‌های اوست.کتیبه‌های فارسی

باستان طبعا از تخیلات ادبی و صور خیال عاری است.کتیبه‌های‌ داریوش قدیم‌ترین اسناد مکتوب ایرانی است که در زمان تألیف به‌ نگارش درآمده است.این کتیبه‌ها،به جز برخی از کتیبه‌های‌ کوتاهی که در بعضی ساختمان‌ها به عنوان یادبود بنای آن‌ها نگاشته‌ شده،از نظر ساختمان و محتوا دارای سبک خاصی است.نخست‌ مقدمه‌یی آمده است،پس از آن موضوع اصلی کتیبه و سپس خاتمه.

داریوش در مقدمه‌ی قدیم‌ترین کتیبه‌ی خود یعنی«بیستون» نخست به معرفی خود می‌پردازد.اما در برخی دیگر مانند دو کتیبه‌ی‌ نقش رستم مقدمه با ستایش اهوره‌مزدا آغاز می‌گردد.خاتمه‌ی‌ کتیبه‌ها غالبا در ستایش اهوره‌مزدا و به همراه این درخواست که‌ داریوش را حمایت کند و آن‌چه او کرده و ساخته است،بپاید.

در چهار کتیبه(بیستون،تخت جمشید،شوش و نقش رستم) متن اصلی با برشماری کشورهایی که فرمانبردار داریوش بوده‌اند، آغاز می‌شود.در کتیبه‌ی بیستون پس از شمارش کشورها،داریوش‌ به ذکر وقایعی که در آغاز دوره‌ی سلطنت وی اتفاق افتاده است، می‌پردازد و از بردیای غاصب و شورش‌هایی که در نواحی گوناگون‌ اتفاق افتاده و عاملان آن‌ها یاد می‌کند و سپس از خوانندگان‌ می‌خواهد که آن‌چه وی کرده است،برای همه آشکار کنند و کتیبه‌ی او را محفوظ دارند.در پایان،شش همکار خود را نام می‌برد که در غلبه بر بردیای غاصب او را یاری کردند و از شاهان آینده‌ می‌خواهد که آنان و خانواده‌شان را حمایت کنند.در کتیبه‌ی تخت‌ جمشید فقط از کشور پارس که دارای اسبان نیک و مردان نیک‌ است،یاد می‌کند و در کتیبه‌ی سوئز بحث از فتح مصر است و کندن‌ ترعه‌یی که نیل را به دریای سرخ می‌پیوندد.از میان کتیبه‌هایی که‌ برای یادبود بنای ساختمان‌ها نگاشته شده،کتیبه‌ی داریوش در شوش قابل ذکر است.

 

7-ادبیات شفاهی

آن‌چه در کتیبه‌ها ذکر شده،اصولا مطالب مربوط به سیاست و حکومت است؛اما از اقوال و نویسندگان یونانی معلوم می‌شود که‌ در فارسی باستان ادبیات حماسی نیز احتمالا به صورت شفاهی‌ وجود داشت.استرابو strabo نقل می‌کند که معلمان فرزندان‌ پارسی عادت داشتند که تعلیمات خود را با افسانه‌هایی که مضمون‌ آن‌ها«شرح حال اعمال خدایان و مردان بزرگ»بود،بیامیزند. احتمالا در دوره‌ی هخامنشیان،علاوه بر اسناد بایگانی دولتی‌ مجموعه‌یی از روایات حماسی همانند خدای‌نامه‌ی پهلوی یا شاهنامه،احتمالا به صورت شفاهی و با گونه‌های مختلف،وجود داشت که نویسندگان یونانی از آن‌ها استفاده کرده‌اند.روایات‌ مربوط به کوروش که هردوت آن‌ها را نقل کرده،مانند این داستان‌ که این شاه را سگی در کودکی پرورده بود،احتمالا متعلق به این‌ حلقه‌ی روایات بوده است.

هم‌چنین شباهت‌هایی میان جزییات بعضی داستان‌های‌ مربوط به کودکی کوروش با داستان‌های دیگر ایرانی دیده‌ می‌شود:داستان خوابی که حاکی از برافتادن سلسله‌یی و روی‌ کارآمدن سلسله‌ی دیگر است(داستان ضحاک،افراسیاب، اردشیر)،دستور کشتن کودک نوزاد که به اجرا درنمی‌آید(داستان‌ کیخسرو)،سر راه یا بر آب نهادن کودک(داستان کیقباد،دارا)، پرورش کودک توسط یک حیوان(داستان فریدون،زال)و ظهور آثار بزرگی و هوشمندی کودک در هنگام بازی و ورزش(داستان‌ کیخسرو،اردشیر و شاپور).هم‌چنین داستان‌های بردیا،در روایات یونانی،افسانه‌وار حکایت شده است.داستان حیله‌ی‌ فداکارانه زوپیروس zopyrus نیز از روایات حماسی هخامنشیان‌ بودهاست.بر طبق این داستان هردوت نقل کرده است، هنگامی‌که داریوش از فتح بابل نومید شده بود،یکی از درباریانش‌ به نام ژوپیروس داوطلبانه گوش و بینی خود را برید و موی خود را تراشید و تن خود را با تازیانه مجروح کرد،گویی که مکافات‌ جنایتکارانه را دیده است.سپس به سپاه دشمن گریخت و وانمود کرد که از ظلم داریوش به پناهندگی آمده است و پس از جلب‌ اعتماد آنان،بر طبق نقشه‌یی پیش‌بینی شده،دروازه‌های بابل را بر داریوش گشود.نظیر این داستان را در روایت(خشنوار،شاه‌ هیاطله و پیروز،شاه ساسانی)نیز می‌یابیم.

پی‌نوشت‌ها:

(1)-آرامی از زبان‌های سامی است و زبان قومی است که پیش از سده‌ی 12 پ. م به تدریج به شام و بین النهرین و آشور و بابل راه می‌رفت.دبیران آرامی زبان در دستگاه‌های اداری دولت آشور به خدمت مشغول بودند و پس از تأسیس دولت‌ هخامنشی به خدمت پادشاهان این سلسله درآمدند.آرامی در جهان باستان تا قرن‌ها به عنوان زبان میانجی در مکاتبات به‌کار می‌رفت.خطوطی که اغلب‌ زبان‌های ایرانی بدان نوشته شده،مقتبس از خط آرامی است.

(2)-مثلا کلمه‌ی آرامی«من»به معنی«از»(حرف اضافه)،به خط پارتی یا پهلوی یا سغدی نوشته می‌شد و در تلفظ به ترتیب از (az) از (az) و چن (can) تلفظ می‌شد.

هیربدستان و نیرنگستان /مجله نور

معرف:احمد تفضلی     نشریه:علوم انسانی

جلد دوم:نیرنگستان،فرگرد 1 the herbedestan and nerangestan vol.ii:nerangestan,fragard 1 edited and translated by firoze m.kotwal and philip g.kreyenbroek with contribtion by james r.russel studia iranica,cahier 16 paris,1995.144 pages دو کتاب هیربدستان و نیرنگستان با این‌که موضوعشان تا حدی متفاوت است،در دو نسخهء خطی موجود باهم آمده و پیش از این تواما به چاپ رسیده‌اند.هردو متن در اصل به زبان اوستایی نوشته شده،اما به پهلوی ترجمه شده و بر ترجمهء پهلوی نیز جای‌ جای تفاسیری افزوده گشته است.هردو نسخهء خطی کتاب قبلا به صورت عکسی،یکی‌ در سال 1894(نسخه hj )و دیگری در سال 1980(نسخهء td )به چاپ رسیده و کار پژوهش در این دو متن دشوار را تا حدی آسانتر کرده است.هیربدستان به معنی مجموعهء قواعد و آداب مربوط به تعالیم دینی(هیربدی)و نیرنگستان مجموعهء قواعد و دعاهای‌ مرتبط با آیینهای دینی زردشتی‌ست.دربارهء متن اوستا تحقیقات بیشتری انجام گرفته،اما متن پهلوی به سبب دشواریهایش و نیز به علت موضوعاتش کشش کمتری برای محققان‌ داشته است.تصحیح انتقادی این دو متن و ترجمهء آنها علاوه بر دانستن زبان پهلوی و مهارت در خواندن نسخه‌های خطی این زبان،نیاز به آگاهی دقیق از چگونگی آیینهای‌ دینی زردشتی دارد.از این‌رو،همکاری دو دانشمند را می‌طلبیده است:فیروزه کوتوال، دستور پرآوازهء پارسیان هند که کتابها و مقالات پیشین او و نیز مقالاتب که به اشتراک‌ خانم مری بویس( boyce )،ایران‌شناس نامی عهد ما،نوشته نمایانگر تبحر او در ریزه‌کاریهای آیین زردشتی‌ست،و فیلیپ کرینبوروک که کتاب او دربارهء ایزد سروش‌( sraosa )و مقالاتش دلالت بر علاقهء او به پژوهشهای دینی زردشتی و متون پهلوی دارد.این دو دانشمند در سال 1992 متن انتقادی آوانویسی شدهء هیربدستان را همراه با ترجمهء انگلیسی و تعلیقات و واژه‌نامه به چاپ رسانیدند و بر آن بودند که نیرنگستان را نیز به صورت بخشهای جداگانه منتشر کنند و اکنون بخش اول آن‌که مشتمل بر فرگرد نخست این کتاب است،در مجموعهء انتشارات انجمن پیشبرد مطالعات ایرانی در سال

1995 در پاریس منتشر شده است.علاوه بر دو دانشمند نامبرده،جیمز راسل نیز که در ابتدا با کوتوال در آماده‌سازی متن همکاری داشته در این پژوهش سهیم است.

در مقدمهء کتاب مؤلفان به توصیف کتاب و سوابق پژوهشهای انجام یافته،خصوصا تحقیقات دارمستتر و بارتولومه دربارهء متن اوستایی و کتاب پرارزش( waag )که ترجمهء پهلوی نیرنگستان را در بردارد،پرداخته و به دنبال آن خلاصه‌ای از مطالب 22 فصل از فرگرد نخست این کتاب را ذکر کرده‌اند تا خواننده پیش از خواندن متن پهلوی و ترجمهء انگلیسی با موضوعات مورد بحث آشنا شود(صفحات 13 تا 18).در این فصول مطالبی‌ از این قبیل بحث شده است:شرکت غیر روحانیان در مراسم دینی گاهنبارها(-جشنهای‌ ششگانهء سال)و گناه عدم حضور آنان(فصل 1)؛عدم محدودیت تعداد دستیاران روحانی‌ اصلی اجراکنندهء مراسم دینی(یزش)(فصل 2).روحانی اصلی اصطلاحا«زوت»و روحانی دستیار وی«راسپی»نامیده می‌شود؛چگونگی همکاری متقابل و هماهنگی زوت‌ و راسپی‌ها در اجرای مراسم دینی(فصل 3)؛در مورد این‌که در چه شرایطی راسپی‌ می‌تواند بخشهایی از دعا را نخواند(فصل 4)؛چگونگی دعا خواندن زوت و راسپی و هماهنگی آنان در خواندن و فاصلهء زمانی بین خواندن آنان(فصل 5)،در مورد این‌که دو«زوت»باهم به خواندن دعا بپردازند(فصل 6)؛حضور شخص روحانی به نیابت از فرد غیر روحانی بی‌آن‌که در خواندن دعا شرکت داشته باشد.در تفسیر متن این قسمت‌ مطلب جالب توجهی دربارهء«خرفستران»(خزندگان و حشرات موذی)که کشتن آنها در دین زردشتی ثواب محسوب می‌گردد،آمده است.از متن چنین استنباط می‌شود که‌ روحانیانی بوده‌اند که این‌گونه جانوران را نگاه می‌داشته‌اند تا آنها را به مؤمنانی که‌ قصد رسیدن به ثوابی را داشته‌اند،بفروشند.چنین کسانی آنها را می‌خریده و می‌کشته‌ اند و ثواب آن هم به فروشنده و هم به خریدار می‌رسیده است.اما مسأله‌ای که مطرح‌ شده این است که برای نگاهداشتن این جانوران اهریمنی بایستی به آنها غذا داد و این‌ کار طبعا مستلزم ارتکاب گناهی‌ست.بنابراین در این‌باره قوانینی ذکر شده است(فصل‌7)؛خواندن اوستا با صدای رسا(فصل 8 و 9)،مراسم«درون»(فصل 10)؛مسألهء نوشیدن مسکرات و مستی در هنگام خواندن گاهان(فصل 11 و 12)؛روحانیان در اجرای‌ مراسم دینی به دو گروه تقسیم می‌شوند و نیز دربارهء مقررات اجرای مراسم دینی مختلف‌ مانند«ویسپرد»،«هوماست»،«ستوش»،«گیتی خرید»و مانند آنها(فصل 13)؛ آداب خواندن اوستا(فصل 14)؛دربارهء تعدا دفعاتی که دعا باید خوانده شود(15،16،17،18)؛مطالبی دربارهء چگونگی آیینی که روحانی مجری آن در هنگام اجرا نیاز

به قضای حاجت پیدا کند و نیز دربارهء خطاهای محتمل«زوت»در هنگام اجرای اعمال‌ دینی(فصل 19)؛دربارهء«زوت»و«راسپی»هایی که شرایط لازم برای اجرای مراسم‌ دینی را نداشته باشد(فصل 20،21)؛دربارهء این‌که مرد و زن و بچه(این دو با شرایطی)می‌توانند به‌عنوان«زوت»مراسم دینی را برگزار کنند(فصل 22).

می‌دانیم که در کتاب هشتم دینکرد مطالب اوستای موجود در عهد ساسانی خلاصه و فهرست‌وار آمده است.مؤلفان بخش مربوط به نیرنگستان را در مقدمهء کتاب(ص 19 تا23)به صورت آوانویسی نقل کرده و به انگلیسی برگردانیده و مطالب آن را تا آن‌جا که‌ میسر بوده با نیرنگستان موجود تطبیق داده‌اند.چند نکته در قراءت و ترجمهء کلمات و جملات به نظر نگارندهء این سطور رسیده است:

در بند( o )کلمهء madayan را«اساسا»( essentially )ترجمه کرده‌اند.در این مورد و نظائر آن در کتاب هشتم دینکرد،این کلمه به معنی«کتاب،رساله»است.

در بند(6)کلمهء«سامان»را علائم مرزنما( boundary markers )ترجمه کرده و در حاشیهء 5 ص 22 حدس زده‌اند که شاید کلمه«نظم و ترتیب»( arrangment )معنی‌ دهد.به نظر نگارنده این کلمه در این‌جا به معنی«حد و میزان»است.واژهء ربط«و»را که پس از آن آمده باید به i (نشانهء اضافه)تصحیح کرد و ترجمهء جمله چنین می‌شود:«دربارهء میزان صدا در خواندن اوستا در هنگام اجرای آیین دینی».مطلب دربارهء بلند یا آهسته خواندن(زمزمه)است.همین معنی را«سامان»در بند(12)دارد،یعنی«حدّ و حدود و میزان»(هریک از اوقات پنجگانهء شبانه‌روز).مؤلفان آن را«ترتیب»( order )معنی کرده‌اند.

کملهء ewenag در پهلوی چندین معنی دارد یکی از آنها معادل آیین(-رسم)فارسی‌ و معنی دیگر«نوع»است.در بند(13)مؤلفان کلمه را که به صورت جمع آمده به معنی‌ اول( customs )گرفته و جمله را چنین ترجمه کرده‌اند: "on the customs of giving something of one''s own for the gahambar and other . meritorious purposes being authorised" به نظر نگارنده معنی دوم در این‌جا مناسبتر است و جمله را باید چنین ترجمه کرد:«دربارهء انواع مایملکی‌<که‌>شخص مجاز است برای(مراسم)گاهنبار یا کارهای خیر دیگری بدهد».

بند(40)را چنین ترجمه کرده‌اند: "on the need to carry out acts of worship,deeds and judgments with a good

beginning and a good result in view..." در این ترجمه چندین اشکال هست:1)کار و دادستان در پهلوی یک ترکیب مزجی‌( hendiadys )است به معنی«امور»نه دو کلمه به معنی«اعمال»و«قضاوتها»ست و-ان در آخر«کاران»را باید احتمالا سهو القلم کاتب به شمار آورد.2) ezisn...kunisn در این‌جا اسم مصدر لزومی‌ست و باید آن را«لازم است به اجرا درآورد»ترجمه کرد.3) ray حرف اضافهء موخر است به معنی«بر ای:به این منظور که».جمله را باید چنین‌ ترجمه کرد:«دربارهء این‌که برای خوب آغاز کردن(تحت اللفظی«پی افکندن»)و خوب به انجام رسانیدن امور،باید آیین دینی( ezisn :یزش)را اجرا کرد...».

تعلیقات عالمانهء کتاب پر است از مطالب جالب‌توجه و دو واژه‌نامهء پایان آن‌(اوستایی و پهلوی)همگان را به کار آید.مؤلفان با انتشار این متن دشوار گام بزرگی را در پیشبرد مطالعات ایرانی باستان برداشته‌اند.علاقه‌مندان در انتظار جلدهای بعدی‌ کتاب‌اند.

دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی،دانشگاه تهران

ج.پری

ایرانیان استانبول‌ زیر نظر ثییری زرکن و فریبا زرین باف شهر

انجمن ایران‌شناسی فرانسه،انجمن‌ فرانسوی‌ مطالعات آسیاس صغیر، پاریس-تهران-استانبول 1372/1993 john perry les iraniens d''istanbul sous la direction de the.zarcone et f.zarinr-baf shahr institut francais de recherches en iran, institut fancais d''etudes anatoliennes paris-te?he?ran-istanbul,1993,pp.xii+280 ایرانیان-از بازرگانان ارمنی و ترک آذربایجانی گرفته تا آزادیخواهان گریختهء تبریز و تهران-از اوایل صفویه تا سدهء بیستم میلادی در پایتخت عثمانی می‌زیسته‌اند، کار تجارتی و مذهبی آنها و تماس با روشنفکران عثمانی به مرور در قرن نوزدهم افزایش‌ یافته است و کوشش سیاسیشان در دورهء مشروطیت و انقراض قاجاریه به اوج رسیده.

 

"سوورای‌"جمشید و"سوورای‌"ضحاک:/مجله نور

نویسنده:احمد تفضلی

در فرگرد دوم و ندیداد(ویدیو داد)بند 6(و به تکرار در بندهای 01 و 03 و 83)از دو افزار یا سلاحی‌ (zaya-) که اهوره مزدا به جمشید اعطاء کرده سخن رفته است.نام یکی از این دو"اشترا" (as?tra?-) "شلاق،تازیانه‌"است که در مورد معنی آن تردیدی‌ نیست و دیگری‌"سوورا" (suwra?-) یا سوفرا (sufra?-) که با صفت‌"زرین‌"آمده و در مورد معنی آن حدسهای مختلفی زده شده است از قبیل‌"انگشتر خاتم‌"،"حلقه‌"،"تیر"،"خیش‌"یا"سیخونک‌"که از میان آنها نظر آخر که از بیلی‌ (Bailey) است و براساس توجیه اشتقاقی کلمه قرار دارد بیشتر مورد قبول قرار گرفته است‌1.

مترجمان اوستا"سوورا"را در پهلوی به‌"سوراک اومند یا"سورک اومند"برگردانیده‌اند.از آنجا که در گزیده‌های زاد سپرم(فصل 53 بند 02)گاودم(-نفیر)سوشیانس که با آن مردگان را در پایان جهان برمی‌انگیزاند به‌"سوراک اومند"زرین تشبیه‌ شده است،اخیرا معنی‌"نفیر"نیز برای این افزار جمشید پیشنهاد شده است‌3.اگرچه به‌ قرینهء"اشترا"(-شلاق)معنی‌"نفیر"در بافت عبارت اوستایی چندان مناسب نیست، اما به احتمال قریب به یقین مترجمان و مفسران اوستا در دورهء ساسانی‌"سوراک اومند"را به معنی‌"نفیر"می‌دانسته‌اند.

اما"سوورا"تنها به جمشید اختصاص نداشته است.در کتاب نهم دینکرد(فصل‌12 بند 31،چاپ مدن ص 218 س 7 به بعد)که برمبنای متنهای اوستایی تدوین شده است به‌"سوراک اومند"ضحاک و مورد استعمال آن اشاره شده است:

(1)-در مورد حدسها و نظرهای مختلف رک به‌ C.Bartholomae,Altiranisches Worterbuch,1583. H.W.Bailey,Zoroastrian Problems,oxford,1943,P.219 ff. شهرام(م)هدایتی،نشریه انجمن فرهنگ ایران باستان،سال هشتم،ش 2(9431)،ص 801به بعد؛

مهرداد بهار،اساطیر ایران،تهران،2531،ص 431.

(2)-سوراک/گ‌ su?rak/g و su?ra?k/g دوگونه از یکدیگراند و معادل و هم‌معنی‌"سوراخ‌"در فارسی.

(3)-هدایتی،همان مأخذ،بهار،همان مأخذ.

e?n-iz Ku? Ka-s? zan ud Xwa?stag I-s aba?yis?ni?g sahist da?s?tan a?ga?hi?h mad,e?g-is? Pad su?rago?mand1I zarre?n andar a?hixt ud a?n bandag e?raxt,Pad me?no?g gya?gi?h o? gristag be?mad I Az I Daha?g.

«این نیز که چون به او آگاهی می‌رسید که به نظر می‌رسد که کسی زن و خواستهء شایسته‌ای‌ دارد،وی(-ضحاک)او را با"سورک اومند"زرین(به سوی خود)درمی‌کشید،آن بنده‌ را محکوم می‌کرد،به جای پنهانی،به لانهء(خویش)می‌آمد."نظیر این قطعه را در کتاب‌ البدء و التاریخ مقدسی‌2می‌یابیم که مسلما براساس سنتهای ساسانی قرار دارد و از نظر توصیفی‌ که دربارهء این افزار ضحاک دارد،از اهمیت خاصی برخوردار است:

"انهم قالوا ملک الأقالیم السبعة و کان عمل فی محلّته و هو نازل فیها سبع مشارات‌ لکل اقلیم مشارة و هی منفخة من ذهب فکلما اراد ان یرسل سحره علی اقلیم موتا او رزیة او مجاعة نفخ فی تلک المشارة فأصاب ذلک الاقلیم من معرته بقدر نفخه و کان إذا رأی فی تلک‌ الاقلیم جاریة حسنة او دابة فارهة نفخ فی المشارة فاجترها الیه بسحره.".

"و گفته‌اند که وی(-ضحاک)فرمانروای هفت اقلیم بود و در همان جایی که نشسته‌ بود،هفت‌"مشاره‌"ساخته بود،برای هر اقلیمی مشاره‌ای و آن عبارت بود از دمی زرین.و هرگاه می‌خواست افسون خویش را به منظور وارد کردن مرگ یا بلا یا گرسنگی به اقلیمی‌ بفرستد،در آن مشاره می‌دمید و به اندازهء دمیدن وی آن اقلیم را آسیب می‌رسید.و هرگاه‌ در اقلیمی زنی زیباروی یا ستوری فربه می‌یافت،در آن مشاره می‌دمید و با افسون خویش آن‌ را به سوی خود می‌کشانید."تشابه میان عبارت دینکرد و البدء بسیار زیاد است،گویی که هر دو از یک روایت‌ مشترک سرچشمه گرفته‌اند.به جای کلمهء"سورک اومند زرین‌"دینکرد در البدء"مشارة"3آمده‌ و نوعی‌"منفخة من ذهب‌"دانسته شده است.در برابر"چرادیگ‌"(زن جوان،دختر) "جاریة حسنة"و به جای‌"اندرآهخت‌"فعل اجترّ"آمده است.این عبارت نیز می‌رساند(1)-این کلمه در متن مدن به غلط d'lk'wmnd (که شاید غلط چاپی باشد)آمده است.اما در سه نسخهء خطی دینکرد swlk'wmnd است.

(2)-به کوشش کلمان هوار،پاریس،3091،ج 3،ص 141 و ترجمهء فارسی تحت عنوان‌"آفرینش و تاریخ‌"از شفیعی کدکنی،ج سوم،تهران،9431،ص 221.

(3)-تشابه لفظی میان‌"مشارة"و"سوورا"این اندیشه را به ذهن می‌آورد که شاید مترجم عربی‌ کلمهء"مشارة"را از همین کلمهء پهلوی ساخته باشد.اما اثبات آن محتاج دلائل بیشتری است.

که‌"سوراک اومند"را افزاری می‌پنداشته‌اند که در آن دمیده می‌شده است.کلمهء"سوراک اومند"پهلوی که به معنی‌"(افزار)سوراخ‌دار"است،اصولا از نظر ساخت صفتی است که به جای‌ موصوف خود نشسته و صورت اسمی یافته است.چنین به نظر می‌رسد که در اصل‌"سوورا"اختصاص به جمشید داشته و ضحاک که حکومت او را غصب کرده بوده،این افزار سحرآمیز را نیز از او ربوده است.نگارنده برآن است که‌"سوورا"که در کنار"اشترا"(-شلاق، تازیانه)در اوستا به کار رفته است در این زبان معنی‌"نفیر"نداشته است و فقط در دورهء ساسانی است که مترجمان اوستا چنین معنایی برای کلمه تصور کرده‌اند.محتمل است که‌ در آن زمان در افسانه‌ها و روایات دینی یا عامیانه به جمشید"نفیری‌"نسبت داده می‌شده‌ است‌1و مفسران اوستا که معنی‌"سوورای‌"اوستایی را به درستی نمی‌دانستند، آن را همان‌"نفیر"جمشید تصور کرده و کلمهء"سوراک اومند"را که از نظر صورت ظاهر با کلمهء اوستایی شباهت دارد2و ضمنا صفتی است مناسب با"نفیر"برای ترجمهء آن‌ برگزیده‌اند تا محملی برای این تصور خود داشته باشند.

(1)-در ریگ ودا به جمشید"نایی‌"نسبت داده شده است.رک‌ K.Gelaner,Der Rig-Veda,3,P.369. رک به هدایتی و بهار همان مآخذ مذکور.

(2)-مترجمان اوستا غالبا وقتی کلمه‌ای را در اوستا نمی‌شناخته‌اند،آن را به کلمه‌ای پهلوی‌ که از نظر صوتی با آن مشابهت داشته،برمی‌گردانیدند.

 

معرّفی کتاب/مجله نور

معرف:احمد تفضلی    نشریه:زبان وادبیات

H.W.BAILEY:Indo-Scythian Studies.Khotanese Texts Volume VI,Prolexis to the Book of Zambasata.xix,462 pp. Cambridge University Press,1967. زبان سکائی یکی از زبانهای ایرانی میانهء شرقی است که نوشته‌های آن بر روی پوست‌ و چوب و کاغذ در حدود پنجاه سال پیش در ترکستان چنین بدست آمد.این آثار که متعلق‌ به دوره‌ای بین قرن هفتم تا دهم میلادی است،به دو لهجهء ختنی و تمشقی (Tumshuq نوشته شده است.زبان و آثار دستهء دوم قدیمتر است.شناسائی زبان سکائی را ایرانشناسان‌ بیش از همه مدیون استاد هرالدوالتر بیلی (H.W.Bailey) هستند که قریب سی سال‌ همهء وقت خود را صرف مطالعهء این آثار کرده و تاکنون در چندین جلد کتاب و تعداد بسیاری مقالات آثار ختنی را منتشر ساخته است.متونی را که استاد بیلی در کتابهای خود بنام‌ «متون ختنی»و«متون بودائی ختنی»چاپ کرده شامل آوانویسی لاتین آثار سکائی است‌ و ترجمه‌ای از این آثار همراه ندارد(بجز جلد چهارم که همراه با مقدمه و ترجمه یادداشتهای‌ چاپ شده است).هدف از این کار این بوده است که هرچه زودتر آثار ختنی چاپ و متنشر شود و برا مطالعه در دسترس همهء دانشمندان قرار گیرد.در مقالات متعدد استاد بیلی بعضی از متون سکائی را ترجمه کرده و همراه با یادداشتهای گرانبهائی منتشر کرده است.

کتاب متون ختنی جلد ششم شامل یادداشتهای استاد بیلی است بر کتاب زامبستا (Zambasta) .در این کتاب استاد بیلی هر لغتی را به خط لاتینی آوانویسی کرده و آن را

مورد بحث قرار داده و معادلهای آ را در زبانهای دیگر ایرانی مانند اوستا،فارسی باستان، پهلوی،فارسی میانه ترفان،پارتی،سغدی،خوارزمی و فارسی دری ذکر کرده است. به سبب حاطهء بی‌نظیری که نویسنده در همهء این زبانها و زبانهای دیگر مانند سنسکریت‌ و چینی و غیره دارد،در مورد وجه اشتقاق بسیاری از لغات ایرانی پیشنهادهای تازه‌ای داده‌ یا برای بسیاری از لغاتی که وجه اشتقاق آنها معلوم نبوده است برای نخستین بار نظر عالمانه‌ای‌ ابراز داشته است.در مورد آن‌گونه لغات سکائی که ریشهء آنها معلوم نیست استاد بیلی‌ از فحوای عبارت معنائی حدس زده است تا شاید روزی وجه اشتقاق آنها نیز معلوم گردد. تا آنجا که ممکن بوده است برابر لغاتی که در عبارتی آمده که از آنها ترجمه‌ای به زبان دیگر در دست است،ذکر شده است تا معنی لغت را روشن‌تر سازد.فهرستهای متعدد پایان کتاب‌ استفادهء از آن را بسیار آسان کرده است.

خلاصه این کتاب که یکی از باارزش‌ترین و علمی‌تری کتابهائی است که اخیرا دربارهء یکی از زبانهای ایرانی نوشته شده است برای همهء متخصصا زبانهای ایرانی و نیز برای کسانی که در زبانشناسی تطبیقی مطالعه می‌کنند بسیار مهم و ارزشمند است.

 

دو واژهء پارتی از«درخت آسوری»و برابر آنها در فارسی/مجله نور

نویسنده:احمد تفضلی   نشریه:زبان وادبیات

«درخت آسوری»1متنی است به زبان پارتی یا پهلوی اشکانی‌2و به خط پهلوی.موضوع آن مناظره‌ای است میان«درخت خرما»و«بز».هریک از این دو در ضمن‌ برشمردن فوائد خود،بر دیگری فخر می‌کند.در بخش نخست این متن،«درخت خرما»از فوائد خود سخن می‌گوید و در همین بخش است که واژهء در جملهء زیر آمده است:

«...از من کنند( سازند)که(در آن)کوبند جو و برنج.»

انکلساریا این واژه را در ترجمه‌ای که در پیشگفتار کتاب«متنهای پهلوی»4داده،« Thrashing-pin »معنی کرده است.اونوالا5آن را« gavaz »خوانده و(1)- Pahkavi Texts,ed.J.Asana,(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

(2)-در مورد پارتی بودن این متن نگاه کنید به:

C.Bartholomae,Zur Kenntniss der mitteliranischen Mundarten,IV, ,P.23 (3)-متنهای پهلوی ص 901،س 9.

(4)-متنهای پهلوی ج 2،پیشگفتار،ص 73.

(5)- J.M.Unvala,Draxt-i Asurik,BSOS II(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ),P.(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

Wooden mortar »معنی کرده است.مودی‌1آن را« gavaz »به معنی«چوبی که‌ با آن گاو را می‌زنند»2خوانده است.ملک الشعراء بهار3آن را«گوازم»خوانده‌ و«برنج کوب و دنگ»معنی کرده.آقای دکتر فرهاد آبادانی‌4آن را gavazam خوانده و دسته هاون چوبی معنی کرده است.بنظر می‌رسد که تاکنون خواندن و معنی دقیق و وجه اشتقاق‌ این واژه روشن نشده و آنچه خوانده و معنی شده از روی حدس و به قرینه بوده است.نگارنده‌ گمان می‌کند که این واژه را باید« yawaz »5خواند که صورت فارسی میانهء آن جواز« jawaz »خواهد بود که در فارسی به صورت«جواز:1-هاون چوبی 2-افزاری که‌ در آن روغن از غلاّت می‌کشند.»در فرهنگها6آمده است.این بیت فرخی برای این‌ واژه در معنی نخست شاهد آورده شده:

ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت‌ چون گرنجی که فرو کوفته باشد به جواز

در کتاب«آداب الحرب و الشجاعه»7(ص 372)نوشتهء مبارکشاه معروف به فخر(1)- J.J.Modi,A Few Notes on the Pahlavi Treatise of Draxi-i Asurik,The Journal of the K.R.Cama.Oriental Institute,No.(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)p.83.

(2)-در فارسی گواز به معنی«چوبی که با آن گاو را می‌رانند»آمده است ولی در اینجا مناسب‌ با عبارت نیست.

(4)- Journal of the K.R.Cama.Oriental Institute,.(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)p.9 and (ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ).

(5)-«ی»های آغازی باستانی در پارتی به صورت(ی)باقی می‌ماند ولی در فارسی میانه به(ج)تبدیل می‌شود.مثال:

پارتی‌ yawed ،فارسی میانه‌ jayedan (جاوید،جاویدان)،از اوستا yavatat .پارتی‌ yawar ،فارسی میانه‌ jar (دفعه).نک: P.Tedesco,Monde Orienal,VX,p.I (ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ).

در پارتی واژهء yardaw بمعنی«غله»آمده که بخش نخست آن همان«جو»فارسی است.از اوستا yava .نگاه کنید به‌ W.Henning,BSOS,IX,p.90.

(6)-لغت فرس اسدی،صحاح الفرس.

(7)-این کتاب را آقای سهیلی خوانساری تصحیح کرده‌اند و اکنون در زیر چاپ است.این بخش‌ با اجازهء محبت‌آمیز ایشان در اینجا نقل می‌شود.

مدبّر که در قرن هفتم هجری تألیف شده به این واژه به معنی«هاون»برمی‌خوریم:

«دیگر اسبی را که از ماش سبز شکم درد بگیرد یکدسته کنجد سبز...در جواز افگند،بکوبد و آب گرم بیفگند تا نیکث کوفته شود،پس از جواز بvآرد...»

در فرهنگ منتهی الأرب واژهء«مهراس»چنین شرح شده است:«هارون و جواز که بدان گندم کوبند».

برای معنی دوم در فرهنگ آنندراج این دو بست شاهد آورده شده:

جای تنبول همی خوردی گنجارهء تلخ‌ پرز گنجاره دهانش چو جواز روغن

«خسرو»

کنجد که ز کام آسیا جست‌ اندر لگد جوازه شد پست

این واژه در فارسی عامیانهء افغانستان اکنون به صورت«جواز:ظرفی که در آن‌ روغن از حبوبات کشند.»1به کار می‌رود.مترادفی که در فرهنگی آنندراج و جهانگیری‌ برای واژهء«جواز»داده شده«جوغن»است که واژهء شیرازی یاد شده است و اکنون‌ در لارستان به صورت«جوغن2و در کرمان«جوغن»3به معنی«هاون»به کار می‌رود.از سنجش دو واژهء«جواز»و«جوغن»روشن می‌شود که بخش نخست هر دو واژه همان«جو»است که از واژهء اوستائی« yava به معنی‌«غلّه»مشتق شده است.بخش دوم این واژه شاید از ریشهء اوستایی4(فشار دادن)باشد.می‌توان در اوستا صورت (1)-لغات عامیانهء فارسی افغانستان،گردآوردهء عبد اللّه افغانی نویس،7331،ص 651.

(2)-فرهنگ لارستانی،گردآوردهء احمد اقتداری،تهران،4431،ص 68.

(3)-فرهنگ کرمانی،گردآوردهء منوچهر ستوده،تهران،5331،ص 35.بخش دوم این واژه‌ از ریشهء gan (زدن)است.واژهء«غن و غنک»بعنی چوب«تیرعصاران»در شعر رودکی‌ آمده است(لغت فرس).

(4)- C.Bartholomae,Altiranisches Worterbuch p.(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

140

را تصویر کرد که صورت‌ yawaz در پارتی می‌تواند از آن مشتق شده باشد(سنج«نیاز»فارسی وفارسی میانه اوستا).از همین ریشه است واژهء اوستایی- به معنی«تنگی،فشار،سختی،مشقّت».بنابراین به نظر می‌رسد که«جواز»اصلا افزاری بوده است برای کشیدن روغن از غّلات‌ روغن‌دار با فشار و سپس به هاون نیز اطلاق شده است.

اگر بپذیریم که بخش نخست واژهء«جواز»همان«جو»است باید صورت‌«گواز»را نیز که در برخی از فرهنگهای متأخّر فارسی‌1به همین معانی یاد شده است، توجیه کرد.در این فرهنگها«جواز»معرّب«گواز»دانسته شده،بنابراین شاید بتوان‌ گمان برد که فرهنگ‌نویسان به تصوّر اینکه کلمهء«جواز»معرّب است صورت‌«گواز»را برای آن در فارسی درست کرده باشند.در فرهنگهای قدیمی مانند لغت فرس‌ و صحاح الفرس واژهء گواز به این معنی نیامده است و فقط واژهء جواز به معنی هاون است.در فرهنگهای دیگر نیز شاهدی برای«گواز»برای این معنی یاد نشده است.2

برای توجیه»(م)که در پایان واژهءآمده است دو حدس می‌توان زد.نخست اینکه شاید اشتباه املائی (ک)باشد و در این صورت‌ باید آن راyawazay دانست که صورت فارسی آن«جوازه»در فرهنگهای‌ فارسی آمده است.حدس دوم که شاید درست‌تر باشد،این است که حرف بر اثر دوباره‌نویسی حرف نخست واژهء بعدی پیش آمده است،بدین معنی که رونویسگر(1)-برهان قاطع،فرهنگ جهانگیری و فرهنگ آنندراج.در لغت فرس و صحاح الفرس،قدیمترین‌ و معتبرترین فرهنگهای فارسی،گواز به این معنی نیامده است.

(2)-در لغت‌نامهء دهخدا نیز شاهدی برای آن نیامده است.از نظر فرم«جواز»می‌تواند معرب‌«گواز»به معنی«چوبی که برای راندن گاو به کار می‌رفته»،باشد.

خواسته است ( az )بنویسد وآن را به اشتباه در پایان‌ واژهء پیشین گذاشته و د وباره آن را نوشته است و اشتباه نخست خود را برای اینکه خط خوردگی‌ در نسخه پیدا نشود،از میان نبرده است.

در همین متن بز به خود می‌بالد که برخی از افزارهای جنگ از او ساخته می‌شود مثلا:

«زه از من کنند( سازند)که بندند بر درون‌2( کمان)»

«شکنج( بند)(؟)از من کنند( سازند)که(با آن)بندند زینها(را).»

در دنبالهء همین بخش واژهء4(ص 211 س 7)در متن مصحّح‌ جاماسپ آسانا آمده که خواندن و معنی آن تاکنون دانسته نشده است.اگرچه این بخش‌ از متن بطور کلی چندان روشن نیست ولی شاید بتوان این واژه را روشن کرد.در سه نسخهء(1)-ص 211،س 2.

(2)-برای واژهء«درون»که به معنی«کمان»در گویشهای ایرانی به کار رفته نگاه کنید به‌ H.W.Bailey,BSOAS XXIV,(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

(3)-ص 211 س 3.

(4)-اونوالا آن را به صورت تصحیح کرده است،ولی این واژه‌ها را نخوانده است.نک: Unvala,BSOS,II,(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

( JE,Ta و DP )به این واژه افزوده شده است.بنابراین در این سه نسخه‌ این واژه به صورت آمده است.این سه نسخه معمولا صورتهای درست یا بهتری را از این متن به دست می‌دهند.برای‌ اثبات این موضوع مثالهایی در زیر یاد می‌شود:

 (نسخه‌های دیگر)1.

 (نسخه‌های دیگر)2.

3«آیین،مانند»(1)-نک. W.Henning,A Pahlavi Poem,BSOAS,XIII,(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

(2)-برای جملهء (تا روز جاوید برای همیشه)نگاه کنید به شمارهء 7 ایران کوده،از آقای دکتر صادق‌کیا،تهران 5131 یزد گردی،ص 86.نیز نگاه کنید به مقالهء نامبرده از هنینگ.

(3)-سنج.ص 211،س 21 (شهر ایران).در پارتی‌ حرف اضافهء(ی)به کار نمی‌رود و گاهی بجای آن به کار می‌رود.نک: P.Tedesco,Monde Oriental,XB,p.(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ) .در متنهای پارتی تورفان بجای (آیین)در فارسی میانه،دو صورت (نک: W.Henning,A List of Middle-Persian and Parthian Words,BSOS,IX,p.79 ) (نک‌ Andreas-Henning,Mir.Man.III,p.47 آمده است.شایدصورت کهنه‌تری باشد یا اینکه واژهء اصلی پارتی را

( DP,JE,Ta )بجای (نسخه‌های دیگر).

ص 111 س 5«بغ ورجاوند» Ta بجای (نسخه‌های دیگر).

ص 211 س 9«آرد»1( DP,JE,Ta )بجای‌ (نسخه‌های دیگر).

ص 211 س 93«شیرینی»( DP,JE,Ta )بجای (نسخه‌های دیگر).

ص 211 س 114 ( DP,JE,Ta )بجای (نسخه‌های دیگر).

ص 211 س 61 واژهء در متن زائد و در این سه نسخه هم‌ نیامده است.

Z رونویسگران به که یک واژهء پهلوی است تبدیل کرده‌اند.در این متن تأثیر فارسی میانه را کم و بیش می‌توان ملاحظه کرد.

(1)-نک‌ B.Benveniste,JA.,(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

(2)-در فارسی«پست»آمده(نک برهان قاطع،لغت‌نامهء دهخدا).در پهلوی (کارنامهء اردشیر بابکان در 01)آمده است.نک:واژه‌نامهء طبری از آقای دکتر صادق کیا، تهران،6131 یزد گردی،ص 78.

(3)-در متنهای پهلوی آسانا ص 03 س 7 صورت پهلوی این واژه‌ آمده است.

(4)-نک‌ W.Henning,BSOAS,XIII,(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

در همهء این مثالها تنها این سه نسخه صورتهای درست را به دست می‌دهند.بنابراین‌ به نظر می‌رسد که واژهء که در این سه نسخه آمده صورت‌ درستی باشد1.نگارنده این واژه رامی‌خواند که در برهان‌ قاطع به صورت کشکنجیر(به فتح اول)به معنی«فلاخن)و همچنین(به ضم اول)به معنی«توپ کلان که بدان دیوار قلعه را سوراخ کنند و بشکنند و خراب سازند»آمده است‌2.در برهان قاطع این واژه مخفّف«کوشک انجیر»دانسته شده بمعنی‌«سوراخ کنندهء کوشک».بنابراین«کشکنجیر»به ضم اول خوانده شده است.اکنون‌ باید دید که معنی اصلی این واژه چیست و آیا به فتح اول درست است یا به ضم.در نوروزنامهء منسوب به خیام‌3آمده است:«و وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده‌اند و مر آن را کشکنجیر خوانده‌اند،و آن مر قلعه‌ها را بود.»بنابراین کشکنجیر نوعی کمان‌ بوده است که با آن تیرهای بزرگ را پرتاب می‌کرده‌اند.از بیتهای زیر نیز همین معنی‌ بدست می‌آید:

داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد خدنگ‌4

***

که کشد گوئی در شعر کمان چو منی‌ من که با قوّت بهرامم و با خاطر تیر من کمان را و خداوند کمان را بکشم‌ گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر5

***

چنان شود سوی دشمن شهاب کینهء او که تیر تاب گرفته جهد ز کشکنجیر6

(1)-«l»در آغاز این واژه همانطور که اونولا حدس زده است باید حرف ربط« ud »(و)باشد.

(2)-در صحاح الفرس و آنندراج و فرهنگهای دیگر فارسی نیز این واژه به همین معنی آمده است.

(3)-چاپ استاد مجتبی مینوی،تهران،2131،ص 03 س 01.

(4)-منوچهری به نقل از حواشی برهان قاطع چاپ آقای دکتر معین.

(5)-سوزنی به نقل از صحاح الفرس،آنندراج،مجمع الفرس و فرهنگ نظام.

(6)-شمالی قهستانی به نقل از آنندراج.

***

نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق‌1

***

بر آدمی زره امن حلقه‌حلقه شود در آن دیار که قهرت گشاد کشکنجیر2

نگارنده گمان می‌کند که این واژه باید به فتح باشد.نخست به این دلیل که در خط پهلوی«واو»کوتاه یا بلند معمولا نوشته می‌شود و اگر این واژه به ضم بود باید پس از«ک»،«واو»در خط پهلوی نوشته میشد3.دوم اینکه سوزنی در دو بیت پشت‌ سرهم«کشک»و«انجیر»و«کشکنجیر»را جناس آورده است:

من کمان را و خداوند کمان را بکشم‌ گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر4 شعر من هست چو انجیر همه مغز و لطیف‌ و آن تو کشک غلیظ است و به از کشک انجیر

سوم اینکه برای واژهء«کوشکنجیر»شاهدی در فرهنگها یاد نشده است.چهارم‌(1)-انوری به نقل از صحاح الفرس و آنندراج.

(2)-جمال الدین اصفهانی،دیوان،چاپ وحید دستگردی تهران،0231،ص 871.

(3)-در پهلوی واژهء کوشک( کاخ)به صورت (متنهای پهلوی آسانا ص 02س 11)و واژهء کشک به صورت (متنهای پهلوی آسانا ص 311 س 7)آمده است.

(4)-این بیت در فرهنگها چنین یادداشت شده ولی در دیوان سوزنی چاپ آقای دکتر ناصر الدین‌ شاه حسینی،تهران،8331،ص 44 به صورت زیر آمده است:

من کمان را و خداوند کمان را بکشم‌ گر خداوند کمان زال و کماندار حجیر

مصراع دوم درست به نظر نمی‌رسد.«کماندار حجیر»بی‌شک تحریف دو واژهء«کمان»و«کشکنجیر»است که رونویسگران معنی آن را نفهمیده و آن را بدین صورت تحریف کرده‌اند زیرا در مصراع اول«کمان»و«خداوند کمان»ذکر شده و در مصراع دوم بهترین نمونه از هریک‌ باید ذکر شود.«زال»بهترین و شجاع‌ترین«خداوند کمان»و«کشکنجیر»قوی‌ترین نوع‌ کمان است.در دو نسخهء دیوان که در حاشیه داده شده واژهء«کشکنجیر»آمده است.

اینکه در کهن‌ترین فرهنگی که این واژه در آن آمده،یعنی صحاح الفرس،بدون و او ضبط شده.بنابراین شاید بتوان گفت که واژهء«کوشکنجیر»را فرهنگ‌نویسان بر پایهء وجه اشتقاقی که‌ برای«کشکنجیر»گمان کرده‌اند ساخته و وارد فرهنگهای خود کرده‌اند.

یادداشت مربوط به صفحهء 041

از ریشهء(به تصویر صفحه مراجعه شود)در فارسی میانهء تورفان واژهء hanzugih و در پارتی‌ anjugift (سختی،فشار)آمده است.نک: Mir.Man.,III,49. از همین‌ ریشه در ارمنی لغت‌ anj-ku به همین معنی به کار رفته است.نک:

Hubschmann,Armenische Grammatik,p.(ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)

 

کمر هفت چشمه/مجله نور

نویسنده:احمدتفضلی    نشریه علوم انسانی

به فریدون وهمن‌ به نشانهء دوستی دیرین

در بیان تاریخچهء تخت طاقدیس در شاهنامه آمده است که فریدون سه شی‌ء گرانبها را به ایرج بخشید.ابیاتی که در این‌باره آمده،در چاپ مسکو1چنین است:

جهاندار شاه آفریدون سه چیز بر آن پادشاهی بر افزود نیز یکی تخت و آن گرزهء گاوسار که مانده‌ست زو در جهان یادگار سدیگر کجا هفت چشمه گهر همی خواندی نام او دادگر

در چاپهای دیگر شاهنامه نیز با اختلافاتی همین ابیات آمده است‌2و بنداری نیز در ترجمهء عربی خود نظیر همین مضمون را داد:و خلف افریدون بعده ثلاثة اشیاء مذکورة:احدها هذا التخت و الثانی و الجرز المعمول علی صورة رأس الثور و الجوهرة المعروفة بذات‌ العیون السبع.3

آنچه در این مقاله مدّ نظر است سومین شی‌ء گرانبهاست که در شاهنامهء چاپ‌ مسکو براساس بعضی نسخه‌های شاهنامه و ترجمهء بنداری«هفت چشمه گهر»ضبط شده‌ است.امّا«هفت چشمه گهر»یا«گهر هفت چشمه»چه معنایی دارد؟برای پی بردن‌ به صحّت یا خطای این ضبط نخست باید به نسخه‌های خطی شاهنامه و سپس به منابع‌ دیگر رجوع کرد.

در نسخهء فلورانس که قدیمترین نسخهء شناخته شدهء شاهنامه است و فقط شامل نیمهء نخست کتاب است،طبعا این بیت نیامده است.در نسخهء موزه بریتانیا(مورخ 675)4

کلمهء گهر به صورتی مانند«مکر»ضبط شده که کسانی از این نسخه استفاده‌ کرده‌اند،از جمله مصححان چاپ مسکو آن را گهر خوانده‌اند.مسلما این صورت‌ نمی‌تواند درست باشد،زیرا نگارش کلمهء گهر در موارد دیگر در این نسخه با شکلی که‌ این کلمه در این بیت دارد،متفاوت است.5در نسخه‌های معتبر دیگر نیز این واژه‌ به صورت کمر آمده است،از جمله در نسخهء توپقاپو سرای(مورخ 731)،6نسخهء I لنین گراد(پطرز بورگ مورخ 733)،7نسخهء پاریس(مورخ 844)،8نسخهء دوم لندن‌(مورخ 891)9و نسخهء VI انستیتوی خاورشناسی لنین گراد(پطرز بورگ از قرن نهم‌ هجری)10و نیز در نسخهء بایسنغری.11امّا بی تردید در بعضی نسخه‌های قدیم نیز کلمهء کمر به گهر تصحیف شده بوده است،از جمله در نسخه‌ای که مأخذ ترجمهء بنداری بوده‌ است.این ترجمه در سال 620 هجری انجام گرفته است.باید توجه داشت که ترجمهء بنداری با این‌که در موارد بیاری به حل مشکلات شاهنامه کمک می‌کند.امّا در استفاده از آن باید به معیارهای دیگر تصحیح نسخه نیز توجه داشت،تصحیف کلمهء کمر به گهر موجب نامفهوم شده بیت شده و سبب گردیده است که بعضی نسخه برداران‌ کلمهء«درفش»را جایگزین آن کنند و به ناچار مصراع را تغییر دهند.از جمله،در نسخهء IV انستیتوی خاورشناسی لنین گراد(پطرز بورگ،مورخ 849)12:

همان تخت و آن کرزهء کاوسار سه دیگر درفشست ازو یادکار

و نیز در نسخه‌ای متعلق به کتابخانهء دائرة المعارف بزرگ اسلامی‌13:

همین تخت و آن کرزهء کاوسار سه دیگر درفشست ازو یادکار

در بعضی نسخه‌ها نیز بیت موردنظر یکسره حذف شده است.از جمله در نسخهء قاهره(مورخ 741)14و نسخهء دوم قاهره(مورخ 796)15و نسخهء سوم لندن(مورخ 841)16و غیره.17

تردیدی نیست که«هفت چشمه کمر»که در نسخه‌های قدیمی و معتبرآمده ضبط درست است و کلمهء کمر به گهرکه از نظر نگارش بدان نزدیک است،صورت مصحّف‌ است.چنین ضبطی را منابع دیگر که در آنها«کمر هفت چشمه»آمده است،تأیید می‌کند:

تاج بر فرق سر نهاندش‌ کمر هفت چشمه دادندش‌18 کمر هفت چشمه را بربست‌ بر سر تخت هفت پایه نشست‌19 شه هفت کشور به رسم کیان‌ یکی هفت چشمه کمر بر میان‌20

علاوه بر منابع فارسی،در متن پهلوی«مادیان شترنگ»نیز این اصطلاح به کار

رفته است.در این متن ضمن هدایایی که خسرو انوشروان برای پادشاه هندوستان‌ می‌فرستند:دوازده هزار کمر هفت چشمگ‌21است.22

حال ببینیم کمر هفت چشمه به چه معنایی ست،زیرا در مورد معنی«هفت چشمه»نیز اتفاق‌نظر دیده نمی‌شود.در لغت نامهء دهخدا با ذکر دو بیت از نظامی به‌عنوان شاهد آن را«آنچه دارای هفت سوارخ باشد»معنی کرده‌اند.امّا این اصطلاح در فرهنگ‌ آنندراج با ذکر بیتی از نظامی به درستی چنین معنی شده است:«کمر هفت جواهر مرصّع‌ به مناسبت هفت سیارا و این مخصوص سلاطین کیان بوده.»نظیر همین معنی در فرهنگ‌ فارسی معین آمده و شاهدی از نظامی بر آن نقل گردیده است.23دانشمندانی که با متن‌ پهلوی مذکور نیز سروکار داشته‌اند،هرکدام آن را به‌گونه‌ای معنی کرده‌اند از جمله‌ تاراپور،24پالیاور،25نیبرگ‌26و برونر.27مسلّم است که معنی«دارای هفت جواهر»درست است،زیرا داشتن سوراخهای متعدد چه امتیازی می‌تواند برای کمر باشد.

می‌دانیم که کمر که همچون کلاه،از نشانه‌های شاهی،پهلوانی،اقتدار و افتخار در ایران باستان بوده است،از چرم ساخته می‌شد،امّا آن را با پلاک‌ها یا پوششهایی از طلا یا نقره می‌پوشانیدند و بر این لوحها جواهر می‌نشاندند.اصطلاح کمر زر،کمر زرین و کمر سیم مکرر در ادبیات فارسی به کار رفته است.همچنین به کمر مرصّع‌ به جواهر بسیار برمی‌خوریم:

زده بر میان گوهر آگین کمر درآورده پولاد هندی به سر28 کمر خواست پر گوهر شاهوار یکی خسروی جامهء پرنگار29 در و دشت گفتی که زرّین شدست‌ کمرها ز گوهر چو پروین شدست‌30

از گوهرهایی که بر کمر ترصیع می‌کرده‌اند،در شاهنامه یاقوت و پیروزه یاد شده است:

یکی جامهء شهر یاران به زر ز یاقوت و پیروزه تاج و کمر31

در منابع دیگر نیز از کمرهای پیروزه‌نشان حق رفته است:«کمری از هزار مثقال پیروزه‌ در او فشاند.»32

کمر کن قدح را ز انگشت کو خود کمرها ز پیروزهء کان نماید33

نظامی نیز از کمر لعل سخن گفته است:

کله لعل و قبا لعل و کمر لعل‌ رخش هم لعل بینی لعل در لعل‌24

به نظر ابوریحان بیرونی‌35گوهرهای گرانبها در اصل سه بوده است:یاقوت و زمرد و مروارید.می‌توان حدس زد که هفت گوهری که در ترصیع به کار می‌رفته از این‌گونه‌ بوده‌اند:مروارید،یاقوت،پیروزه،الماس،زمرد،بسّد(مرجان)و عقیق و غیره.البته باید

رفته است.در این متن ضمن هدایایی که خسرو انوشروان برای پادشاه هندوستان‌ می‌فرستند:دوازده هزار کمر هفت چشمگ‌21است.22

حال ببینیم کمر هفت چشمه به چه معنایی ست،زیرا در مورد معنی«هفت چشمه»نیز اتفاق‌نظر دیده نمی‌شود.در لغت نامهء دهخدا با ذکر دو بیت از نظامی به‌عنوان شاهد آن را«آنچه دارای هفت سوارخ باشد»معنی کرده‌اند.امّا این اصطلاح در فرهنگ‌ آنندراج با ذکر بیتی از نظامی به درستی چنین معنی شده است:«کمر هفت جواهر مرصّع‌ به مناسبت هفت سیارا و این مخصوص سلاطین کیان بوده.»نظیر همین معنی در فرهنگ‌ فارسی معین آمده و شاهدی از نظامی بر آن نقل گردیده است.23دانشمندانی که با متن‌ پهلوی مذکور نیز سروکار داشته‌اند،هرکدام آن را به‌گونه‌ای معنی کرده‌اند از جمله‌ تاراپور،24پالیاور،25نیبرگ‌26و برونر.27مسلّم است که معنی«دارای هفت جواهر»درست است،زیرا داشتن سوراخهای متعدد چه امتیازی می‌تواند برای کمر باشد.

می‌دانیم که کمر که همچون کلاه،از نشانه‌های شاهی،پهلوانی،اقتدار و افتخار در ایران باستان بوده است،از چرم ساخته می‌شد،امّا آن را با پلاک‌ها یا پوششهایی از طلا یا نقره می‌پوشانیدند و بر این لوحها جواهر می‌نشاندند.اصطلاح کمر زر،کمر زرین و کمر سیم مکرر در ادبیات فارسی به کار رفته است.همچنین به کمر مرصّع‌ به جواهر بسیار برمی‌خوریم:

زده بر میان گوهر آگین کمر درآورده پولاد هندی به سر28 کمر خواست پر گوهر شاهوار یکی خسروی جامهء پرنگار29 در و دشت گفتی که زرّین شدست‌ کمرها ز گوهر چو پروین شدست‌30

از گوهرهایی که بر کمر ترصیع می‌کرده‌اند،در شاهنامه یاقوت و پیروزه یاد شده است:

یکی جامهء شهر یاران به زر ز یاقوت و پیروزه تاج و کمر31

در منابع دیگر نیز از کمرهای پیروزه‌نشان حق رفته است:«کمری از هزار مثقال پیروزه‌ در او فشاند.»32

کمر کن قدح را ز انگشت کو خود کمرها ز پیروزهء کان نماید33

نظامی نیز از کمر لعل سخن گفته است:

کله لعل و قبا لعل و کمر لعل‌ رخش هم لعل بینی لعل در لعل‌24

به نظر ابوریحان بیرونی‌35گوهرهای گرانبها در اصل سه بوده است:یاقوت و زمرد و مروارید.می‌توان حدس زد که هفت گوهری که در ترصیع به کار می‌رفته از این‌گونه‌ بوده‌اند:مروارید،یاقوت،پیروزه،الماس،زمرد،بسّد(مرجان)و عقیق و غیره.البته باید

رفته است.در این متن ضمن هدایایی که خسرو انوشروان برای پادشاه هندوستان‌ می‌فرستند:دوازده هزار کمر هفت چشمگ‌21است.22

حال ببینیم کمر هفت چشمه به چه معنایی ست،زیرا در مورد معنی«هفت چشمه»نیز اتفاق‌نظر دیده نمی‌شود.در لغت نامهء دهخدا با ذکر دو بیت از نظامی به‌عنوان شاهد آن را«آنچه دارای هفت سوارخ باشد»معنی کرده‌اند.امّا این اصطلاح در فرهنگ‌ آنندراج با ذکر بیتی از نظامی به درستی چنین معنی شده است:«کمر هفت جواهر مرصّع‌ به مناسبت هفت سیارا و این مخصوص سلاطین کیان بوده.»نظیر همین معنی در فرهنگ‌ فارسی معین آمده و شاهدی از نظامی بر آن نقل گردیده است.23دانشمندانی که با متن‌ پهلوی مذکور نیز سروکار داشته‌اند،هرکدام آن را به‌گونه‌ای معنی کرده‌اند از جمله‌ تاراپور،24پالیاور،25نیبرگ‌26و برونر.27مسلّم است که معنی«دارای هفت جواهر»درست است،زیرا داشتن سوراخهای متعدد چه امتیازی می‌تواند برای کمر باشد.

می‌دانیم که کمر که همچون کلاه،از نشانه‌های شاهی،پهلوانی،اقتدار و افتخار در ایران باستان بوده است،از چرم ساخته می‌شد،امّا آن را با پلاک‌ها یا پوششهایی از طلا یا نقره می‌پوشانیدند و بر این لوحها جواهر می‌نشاندند.اصطلاح کمر زر،کمر زرین و کمر سیم مکرر در ادبیات فارسی به کار رفته است.همچنین به کمر مرصّع‌ به جواهر بسیار برمی‌خوریم:

زده بر میان گوهر آگین کمر درآورده پولاد هندی به سر28 کمر خواست پر گوهر شاهوار یکی خسروی جامهء پرنگار29 در و دشت گفتی که زرّین شدست‌ کمرها ز گوهر چو پروین شدست‌30

از گوهرهایی که بر کمر ترصیع می‌کرده‌اند،در شاهنامه یاقوت و پیروزه یاد شده است:

یکی جامهء شهر یاران به زر ز یاقوت و پیروزه تاج و کمر31

در منابع دیگر نیز از کمرهای پیروزه‌نشان حق رفته است:«کمری از هزار مثقال پیروزه‌ در او فشاند.»32

کمر کن قدح را ز انگشت کو خود کمرها ز پیروزهء کان نماید33

نظامی نیز از کمر لعل سخن گفته است:

کله لعل و قبا لعل و کمر لعل‌ رخش هم لعل بینی لعل در لعل‌24

به نظر ابوریحان بیرونی‌35گوهرهای گرانبها در اصل سه بوده است:یاقوت و زمرد و مروارید.می‌توان حدس زد که هفت گوهری که در ترصیع به کار می‌رفته از این‌گونه‌ بوده‌اند:مروارید،یاقوت،پیروزه،الماس،زمرد،بسّد(مرجان)و عقیق و غیره.البته باید

متذکر شد که ذکر عدد هفت در این ترکیب و در موارد شابه آن بیشتر جنبهء نمادین‌ داشته و براساس تقدس عدد هفت بوده است.

«چشمه»در این ترکیب در معنی«دانهء گوهر»است به مناسبت شباهت آن از جهت گردی و درخشندگی به چشم.در شعری از نظامی این معنی به خوبی آشکار است‌ که گوهر چشم را به گوهر کمر همردیف آورده است:

گوهر چشم و گوهر کمرش‌ هردو بردی و سوختی جگرش‌36

نه تنها چرم اصلی کمربند را با طلا می‌پوشانیدند و با جواهرات ترصیع می‌کردند، بلکه بر بندهای آن نیز که برای آویختن شمشیر و خنجر و غیره بود،مهرهایی‌(دکمه‌هایی)از طلا مرصع به جواهر نصب می‌کردند،چنان‌که از داستان زیر معلوم‌ می‌شود:خسرو پرویز هنگامی که سپاه بر او شورید و قصد عزل او را داشت،کاخ خود را رها کرد و پنهانی در باغی‌37اقامت گزید.چون نیمروز به غذا احتیاج پیدا کرد به خدمتکاری که در آن باغ بود و او را نمی‌شناخت،گفت:

پرستنده را گفت خورشیدفر که شاخی ببر زین گرامی کمر38 بر آن شاخ بر،مهرهء زرّ پنج‌ به گوهر ز مهره بسی دیده رنج‌ چنین گفت با باغبان شهریار که این مهره‌ها تا کت آید به کار به بازار شو بهره‌ای گوشت خر دگر نان و بی راه جایی گذر مر آن گوهران را بها سی هزار درم بد کسی را که بودی به کار

باغبان شاخ را به نزد نانوا برد و وی که قیمت آن را نمی‌دانست،به شک افتاد و باغبان را به نزد جواهر فروشی برد:

چو داننده آن مهره‌ها را بدید بدو گفت کاین را که یارد خرید چنین شاخ در گنج خسرو بدی‌ بدین‌گونه هر سال صد نو بدی

سپس جواهر فروش همراه با دو مرد دیگر نزد زاد فرّخ،سپهبد شورشی،رفتند و او آن‌ شاخ را به نزد شیرویه برد:

به شیروی بنمود زان سان گهر بریده یکی شاخ زرّین کمر

سرانجام باغبان داستان را برای شیرویه شرح داد که«صاحب آن شخصی همانند توست‌ و اکنون در باغی نشسته است.»:

فرو هشته از شاخ،زرّین سپر یکی بنده در پیش او با کمر38 برید این‌چنین شاخ گوهر ازوی‌ مرا داد و گفتا کز ایدر بپوی

کلمهء شاخ را بنداری«علاقه»(علاقة من علائق منطقة المرصعة)و«العلاقا

المرصعة»39ترجمه کرده و آن بندی بوده است که شمشیر و غیره را از کمربند بدان‌ می‌آویخته‌اند.این شاخ دارای مهره‌هایی از طلا و مرصّع به جواهر بوده است و از این‌جا معلوم می‌شود که لغت«شاخ»معادل فارسی کلمهء«علاقهء»عربی بوده است.

یادداشتها:

(1)-شاهنامه،تصحیح آ.برتلس،زیر نظر ع.نوشین ج‌9،مسکو،1971،ص 220،ب 3529 به بعد.

(2)-چاپ بروخیم،به توسط سعید نفیسی،ج 9،تهران 1314،ص 2877،ب 3579 به بعد؛چاپ رمضانی،تهران،1312،ج‌5،ص 232،ب 5671 به بعد؛تصحیح محمد دبیر سیاقی،تهران،1335 ج 5،ص 2485،ب 3698 به بعد؛ چاپ مول( Mohl )،پاریس،1878،ج 7،ص 308،ب 3645 به بعد.

(3)-بنداری،الشاهنامه،به کوشش عبد الوهاب عزّام،ج 2،قاهره،1932 میلادی،ص 239.

(4)-به نشانهء Add.21103 .

(5)-در مورد املای گهر،نک.به این ابیات:چ مسکو،ج 1،ص 41،ب 38(-خالقی،ج 1،ص 43،ب 39)و چ‌ مسکو،ج 1،ص 84،ب 87(-خالقی،ج 1،ص 95،ب 93)؛در مورد املای کمر مثلا نک به این بیت:

به مردی رسد برکشد سر به ماه‌ کمر جوید و تاج و تخت و کلاه

(ج مسکو،ج 1،ص 56،ب 93؛چ خالقی،ج 1،ص 61،ب 95)

(6)-به نشانهء H.1479 .

(7)-به نشانهء 317-316 Dorn .

(8)-به نشانهء. Supp.pers .

(9)-به نشانهء Add.18 188 .

(10)به نشانهء S.822 .

(11)-تهران،1350،ص 658.

(12)-نسخهء S 1654 .

(13)-نسخهء شمارهء 111.نک،به فتح الله مجتبائی،«نسخه‌ای کهن از شاهنامه»،آینده،سال 19،ش 4-6،1372، ص 291 تا 301.به نظر نگارنده این نسخه از لحاظ صحت ضبط از نسخه‌های درجهء دوم شاهنامه است و تاریخ کتابت آن‌ از سدهء نهم هجری پیشتر نمی‌رود.

(14)-به نشانهء 6006 س.

(15)-به نشانهء 73.

(16)-به نشانهء Or.1403 .

(17)-از دوست عزیز شاهنامه شناسم دکتر جلال خالقی مطلق که فتوکپی بعضی از نسخه‌های خطی را در اختیارم‌ گذاشت،سپاسگزارم.برای بعضی نسخه‌ها به میکروفیلمهای کتابخانهء مرکزی دانشگاه تهران مراجعه کرده‌ام.

(18)-نظامی،هفت پیکر،به کوشش وحید دستگردی،تهران،1315،ص 82.

(19)-نظامی،همان کتاب،ص 101.

(20)-نظامی،شرف‌نامه،به کوشش وحید دستگردی،تهران،1316،ص 256.

کمر هفت چشمه

(21)-در پهلوی به وضوح Kama ir haft-c?a?smag

(22)-. Jamasp-Asana Texts,Bombay,1897-1913,11932

(23)-فرهنگ فارسی معین،ج 4،ص 5151.

(24)-. J.C.Tarapore,Vija?rishn i Chatrang,Bombay,1932,14.25n..19:''Seven-eyed''i.e . ''Sockets for swords,dagers etc''

(25)-. A.pagliaro''"II testo pahlavico sul giuoco degli scacchi",Miscellanea Galbiati,vol.III,1951,109:"cinture a sette borchie."

(26)- H.S.Nyberg,Manual of pahlavi,II,Wiesbaden,1974,53:"With seven ( ''eye''(Plaques

(27)- Chr.Brunner,"The Middle persian Explanation of Chess and Invention of Backgammon",INES,10,1978,50:"seven-eyed]studded[belts."

(28)-نظامی به نقل فرهنگ آنندراج.

(29)-شاهنامه،چ مسکو،ج 6،ص 385،ب 74.

(30)-شاهنامه،چ مسکو،ج 8،ص 302،ب 4261.

(31)-شاهنامه،چ مسکو،ج 2،ص 73،ب 167؛به کوشش خالقی،ج 1،ص 355،ب.15.

(32)-تاریخ بیهقی،به تصحیح غنی و فیاض،تهران،1324،ص 155 به نقل از لغت نامه(از چاپ ادیب).

(33)-خاقانی به نقل از لغت نامهء دهخدا.دیوان به تصحیح ضیاء الدین سجادی،تهران‌[1338]،128.

(34)-نظامی به نقل از لغت نامهء دهخدا.

(35)-الجماهر،چ حیدآباد،1355 هـ.ق.،81.

(36)-نظامی،هفت پیکر،289.

(37)-نام این باغ در شاهنامه نیامده است.امّا بنداری،همان مأخذ،ص 250،آن را«هندوان»ذکر کرده است.

(38)-شاهنامه،چ مسکو،ج 9،ص 250،ب.402 به بعد.بنا به ضبط سه نسخهء لنین گراد و نسخهء قاهره.در نسخهء لندن بت چنین آمده است:

پرستنده را گفت خورشیدفش‌ که شاخی گهر زین کمر بازکش

فک.به بیت 4033 و 4040.بنداری نیز،همان جا،آن را چنین ترجمه کرده است:فقطع علاقهء من علائق منطقة المرصمة.

(39)-همان مأخذ،همان جا.

 

http://www.noormags.com/view/fa/creator/5667پنج شنبه1

تحقیقات ایران شناسی چند واژه اصیل فارسی و معادل آن در ایرانی میانه/ مگ ایران

نویسنده: احمد تفضلی
مترجم: جمیله حسن زاده
 

چکیده:
از آنجا که در درس زبان های ایرانی باستان و میانه افتخار شاگردی پروفسور مری بویس را داشتم، به عنوان سهم ناچیزی در مجموعه مقالات اهدایی به ایشان، درباره چند واژه جالب فارسی، که در متون کلاسیک فارسی عمدتا چاپ شده در سال های اخیر آمده اند، بحث می کنم. در فرهنگ های فارسی، غالب این واژه ها یا نیامده اند یا تحریف شده اند.
اندمیدن «حسرت خوردن»: مرد همواره به اول کار خود می گردد و به آن می اندمد و از خوشی ها باز می خواهد... (طبقات الصوفیه، 45). قس فارسی نو اندمه «به یاد آوردن غم گذشته» (لغت فرس). این فعل متناظر است با پارتی ’ndm- «آه کشیدن». (GHilAiN 1939, 56; BoycE 1977,12)
بدست / پدست بستن «تهدید کردن، مرعوب کردن»: بدست می بندی ترجمه توعدون عربی «تهدید می کنید» (تفسیر شنقشی، 186). این واژه همچنین در ترجمه چاپ نشده ای از قرآن مجید به کار رفته است (نسخه خطی شماره 54 آستان قدس، سوره 54 آیه های 16، 18، 21، 30، 37، 39) در ترجمه نذر «بیم، هراس». این واژه مطابق است با پهلوی padist burdan «تهدید کردن» (Bûndahishn 5. 15; 6.5. etc.)؛ padist-bar «تهدید کننده» (D?nkard, 105. 14padist?g «تهدیدآمیز» (Ibid, 228.20padist burd?r?h «تهدیدآمیزندگی» (Ibid, 228. 22padist?dan «تهدید کردن» (Ibid, 283. 4; 391. 5padist?dan «تهدیدکردن» (Z?dspram, 1. 7padist?h «تهدید، ارعاب» (Datistan-i Dinik, 79. 12paêwast[an] «تهدید، ارعاب» (?kand- Gum?n?k Vi??r 11. 124paêwast[an] «تهدید می کند» (Ibid, 11. 268). برخی از عبارت های دینکرد و شکند گمانیک به آیه هایی از قرآن مجید که در آنجا کافران تهدید به عذاب الهی شده اند اشاره می کند (BAUSANi 1957 , 455-462). در باره واژه پهلوی ZAEHNER, BSOS IX, 582 ?padist. این واژه مرتبط است با پارتی و فارسی میانه ترفانی pdyst «قول، وعده» (SUNdERMANN 1973..., IV, 130)، زبور پهلوی ptst(131. 2) [y]، پارتی و فارسی میانه ترفانی pdyst''w- «قول دادن»؛ پارتی pdystwd «موعود» و جز آن (BoycE 1977, 69). در مورد تحول معنائی این واژه قس عربی وعده «قول» و وعید «تهدید، ارعاب»، نذر «عهد، قول» و نذر «بیم» ...

 

 

http://www.magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=146357           ...

 

یکی قطره باران:/ویکی پدیا

نویسنده:احمد تفضلی

یکی قطره باران جشن‌نامه‌ای است که به مناسبت هفتاد سالگی استاد دکتر عباس زریاب خوئی و به کوشش احمد تفضلی منتشر شده‌است. چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۷۰ هجری در تهران در ۷۳۸ صفحه و توسط نشر نو بوده‌است. مجموعهٔ مقالات این کتاب به استاد زریاب تقدیم شده‌است و در این مجموعه‌ گروهی از استادان و محققان فرهنگ و ادب فارسی مقالاتی ارائه داده‌اند. نویسندگانی‌همچون:احمد تفضلی، رضا رضازاده لنگرودی، محمد محیط طباطبایی، محمد امین ریاحی، علی اصغر سعیدی، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، منوچهر ستوده، ناصر تکمیل همایون، ایرج افشار، منصوره اتحادیه (نظام مافی)، یوسف رحیم‌لو، برادران شکوهی، جعفر شعار، رسول پورناکی، قدرت الله روشنی زعفرانلو، کیکاووس جهانداری، عنایت الله رضا، محمدتقی دانش‌پژوه، علی نقی منزوی، شرف‌الدین خراسانی، محمدعلی اسلامی، آذرتاش آذرنوش، محمدقلی جوانشیر خوئی، سید جعفر شهیدی، محمد دبیر سیاقی، مصطفی مقربی، علی‌اشرف صادقی، احمد اقتداری، عبدالرحمن عمادی، ژاله آموزگار، بهمن سرکاراتی و جلیل‌اخوان‌ زنجانی در این جشن‌نامه مشارکت کرده‌اند.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%DA%A9%DB%8C

کارنامه علمی استاد تفضلی:

الف. کتاب‌ها / جزیره دانش

1. واژه‌نامه‌ی کتاب پهلوی مینوی خرد، 1348

2. ترجمه‌ی کتاب پهلوی مینوی خرد، 1354

3. ترجمه و تحقیق جلد اول کتاب نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان( نوشته‌ی کریستین سن)، با هم‌کاری ژاله آموزگار، 1364

4. ترجمه و تحقیق جلد دوم کتاب نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان( نوشته‌ی کریستین سن)، با هم‌کاری ژاله آموزگار، 1368

5. ترجمه‌ی کتاب شناخت اساطیر ایران(نوشته‌ی هینلز)، با هم‌کاری ژاله آموزگار، 1368

6. اسطوره‌‌ی زندگی زردشت، با هم‌کاری ژاله آموزگار، 1370

7. زبان پهلوی: ادبیات و دستور آن، با هم‌کاری ژاله آموزگار، 1373

8. ترجمه و تحقیق کتاب پهلوی گزیده‌های زادسپرم به فرانسه با هم‌کاری فیلیپ ژینیو، 1993

9. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام( پس از درگذشتش به کوشش ژاله آموزگار انتشار یافت)، 1376

10. یادنامه‌ی دومناش، گردآوری با هم‌کاری فیلیپ ژینیو، 1974

11. یکی قطره باران، جشن‌نامه‌ی استاد زریاب خویی، 1370

ب. مقاله‌ها

از احمد تفضلی تاکنون پنجاه و سه مقاله به زبان فارسی در دانشنامه‌ی ایران و اسلام، دایره المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه‌ی جهان اسلام و در نشریات معتبر علمی و جشن‌نامه‌ها و یادنامه‌های دانشمندان منتشر شده است. هم‌چنین از وی هشتاد و سه مقاله به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی در نشریات معتبر خارجی هم‌چون مجله‌ی آسیایی، مجموعه‌ی شرق‌شناسی، مطالعات ایرانی، مطالعات ایرانی، دانشنامه‌ی ایرانیکا و در مجموعه‌ها و یادنامه‌های ایران‌شناسان بزرگ به چاپ رسیده است. از وی پانزده نقد کتاب به زبان فارسی، دو نقد کتاب به زبان انگلیسی در BSOAS در 1973 و 1974 و یک نقد به زبان فرانسه در مجله‌ی مطالعات ایرانی در 1992 به چاپ رسیده است.

پ. همایش‌های علمی

دکتر احمد تفضلی عضو چند مجمع علمی داخلی و خارجی بود و در دوران خدمات علمی و دانشگاهی خود علاوه بر شرکت در کنگره‌ها و نشست‌های ایران‌شناسی، چندبار نیز به دعوت دانشگاه‌های معتبر خارجی برای سخنرانی و هم ‌ چنین تدریس به کشورهای دیگر دعوت شد:

در تابستان 1363 و 1364 به دعوت دانشگاه کپنهاک به دانمارک، در پاییز 1367 به دعوت دانشگاه توکیو به ژاپن، در اسفند 1370 و فروردین 1371 به دعوت مدرسه‌ی مطالعات عالی دانشگاه سوربون پاریس به فرانسه، در تابستان 1371 به دعوت دانشگاه پکن به چین، در تابستان 1373 به دعوت دانشگاه سن پترزبورگ به روسیه و در اسفند 1374 و فروردین 1375 به دعوت دانشگاه هاروارد به امریکا.

ت. جایزه‌ها

به آثار و فعالیت‌های علمی استاد تفضلی جایزه و تقدیرنامه‌هایی اهدا شده که عبارتند از:

1. مدال درجه اول فرهنگ، 1335

2. جایزه‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه و تحقیق کتاب نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان، 1370

3. جایزه‌ی کتاب برگزیده دانشگاه‌های کشور برای همان کتاب، 1370

4. جایزه‌ی گیرشمن از فرهنگستان کتیبه‌ها و ادبیات فرانسه(یکی از پنج فرهنگستان تشکیل دهنده‌ی انستیتوی فرانسه)، اسفند 1372/ مارس 1994(این نخستین‌بار بود که این فرهنگستان از دانشمندی ایرانی قدردانی کرد)

5. جایزه‌ی کتاب سال بین المللی جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه‌ی گزیده‌های زادسپرم به زبان فرانسه، 1374

6. اهدای دکتری افتخاری ایران‌شناسی دانشگاه دولتی سن پترزبورگ، شهریور1375 (او نخستین استاد از کشورهای شرقی بود که موفق به دریافت این درجه‌ی علمی شد)

7. جایزه‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای تالیف کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، 1377

http://www.jazirehdanesh.com/find-19.613.954.fa.html

عضویت در مجامع:/ ویکی پدیا

  1. عضویت در انجمن آسیایی پاریس از سال ۱۳۵۰
  2. عضویت در انجمن بین‌المللی کتیبه‌های ایرانی (انگلستان) از سال ۱۳۵۱
  3. عضویت در کمیتهٔ بین‌المللی آکتا ایرانیکا (بلژیک) از سال ۱۳۶۰
  4. عضویت در هیئت موسس انجمن آثار ملی از سال ۱۳۵۹
  5. عضویت در شورای علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی از سال ۱۳۶۶
  6. عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی از سال ۱۳۷۰[۷]

جوایز:

جوایز و تقدیرنامه‌هایی که به طور رسمی دریافت کرده‌است، به شرح زیر است:

  1. مدال درجهٔ اول فرهنگ ۱۳۳۵
  2. تقدیر نامه و جایزهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ۱۳۶۹ برای ترجمهٔ کتاب نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایران با همکاری ژاله آموزگار استاد دانشگاه تهران
  3. لوح تقدیر و جایزهٔ کتاب برگزیدهٔ دانشگاه‌های کشور ۱۳۷۰ برای همان کتاب.
  4. در ۴ مارس ۱۹۹۴ (اسفند ماه ۱۳۷۲ خورشیدی) آکادمی کتیبه‌ها و ادبیات که یکی از پنج آکادمی تشکیل‌دهندهٔ انستیتوی فرانسه‌است، از خدمات تفضلی قدردانی کرد و جایزهٔ گریشمن را به او اختصاص داد. این نخستین باری بود که این آکادمی به این صورت از یک دانشمند ایرانی قدردانی می‌کرد.
  5. تقدیر نامه و جایزهٔ کتاب سال بین‌المللی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۷۴ برای ترجمهٔ کتاب گزیده‌های زادسپرم Anthologie of Zadspram به زبان فرانسوی با همکاری Prof. Ph. Gignoux استاد ایران‌شناس مدرسهٔ عالی سوربون.
  6. روز ۲۲ شهریور ۱۳۷۵ دانشگاه دولتی سن‌پترزبورگ طی مراسمی درجهٔ دکترای افتخاری ایران شناسی را به احمد تفضلی اهدا کرد. او نخستین استاد از کشورهای شرقی بود که موفق به دریافت این دکترای افتخاری شد.[۸]
  7. در سال ۱۳۷۶ کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام برندهٔ جایزهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد.[۹]

زیرنویس ها:

  1. شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی‌، ۴۲۷.
  2. آموزگار، زندگی‌نامهٔ علمی احمد تفضلی، ۵۳۲.
  3. شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی‌، ۴۲۷.
  4. شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی‌، ۴۲۷.
  5. آموزگار، زندگی‌نامهٔ علمی احمد تفضلی، ۵۰۷.
  6. شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی‌، ۴۲۷.
  7. آموزگار، یادنامه دکتر احمد تفضلی، ۱۶.
  8. آموزگار، زندگی‌نامهٔ علمی احمد تفضلی، ۵۱۵.
  9. شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی‌، ۴۲۷.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF

سوابق تحصیلی:/ راسخون

دکتر احمد تفضلی (۱٣۱۶ اصفهان - ۲۴ دی ۱۳۷۵ تهران ) - استاد ایران‌شناسی دانشگاه تهران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی در بنیاد شاهنامه همکار استادانی چون مجتبی مینوی و دکتر عباس زریاب خویی بودند. نیز سابقهء همکاری با دانشنامه ایرانیکا و دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی را داشت.
دیپلم ادبی از دارالفنون، کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران با احراز رتبهء اول، شروع دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و ادامهء آن در رشته ی فرهنگ و زبان‌های باستانی در مدرسهء زبان‌های شرقی و مطالعات افریقایی دانشگاه لندن، دوره‌ای در پاریس در محضر دومناش و اخذ دکترای فرهنگ و زبان‌های باستانی در تهران، خلاصه‌ای از کارنامه ی تحصیلی اوست.
تفضلی در سال ۱٣۴۷ پس از پژوهش‌گری در اداره ی فرهنگ عامه و در بنیاد فرهنگ ایران، رسماً به هیئت علمی دانشگاه تهران پیوست و در حقیقت خانه‌اش را بازیافت. معلمی دانش‌مند و موفق که همیشه به استادی دانشگاه تهران افتخار می‌کرد و در حقیقت افتخار دانشگاه تهران بود. او در سال ۱٣۷۰ به عضویت پیوسته ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد و در همان حال عضویت چندین مجمع علمی داخل و خارج را به عهده داشت. سه جلد از کتاب‌هایش جوایز کتاب سال را به دست آورد. از طرف آکادمی فرانسه جایزه معروف گیرشمن به او اهدا گردید و دانشگاه سن‌پترزبورگ در سال 1996 به او دکترای افتخاری داد.
افزون بر این، احمد تفضلی ویژگی‌هایی برجسته نیز از لحاظ اخلاقی، علمی و عملی داشت که او را بدل به یک شخصیت فرهنگی کم نظیر می‌کرد: اندیشه و روشی عالمانه داشت، برنامه‌ریز بود و سازنده، سخت‌کوش و پرکار و همیشه با روی‌خوش پاسخ‌گو و سایه‌دار بود، «جوان پرور» و دوست داشت استعدادهای جوان را ببالاند. در مسائل علمی کمال طلب بود و در این زمینه به‌هیچ‌وجه به کم و ناقص بسنده نمی‌کرد. در جلسات کم سخن می‌گفت، ولی همیشه آخرین و منطقی‌ترین نظر را می‌داد. در مقاله‌های خود به اختصار قایل بود و تنها اگر سخنی تازه برای گفتن و مطلبی نو برای نوشتن داشت، لب می‌گشود و قلم بر می‌گرفت. انسانی خردگرا بود ولی به‌موقع، احساساتی به لطافت باران بهاری داشت. از شعر خوب لذت می‌برد و درجوار کارهای علمی، رُمان می‌خواند و با موسیقی دم‌ساز بود و آهنگ دیلمان آهنگ محبوب او. به علم و عالم احترام خاصی می‌گذاشت و دانش‌مندان و استادان خود را سخت بزرگ می‌داشت و خود نیز همیشه مورد احترام بزرگان بود.

http://rasekhoon.net/Article/Show-18492.aspx

دکتر احمد تفضلی / کلوپدیا

تفضّلی ، احمد، ایران شناس ، استاد زبانهای ایرانی دانشگاه تهران و عضو پیوستة فرهنگستان زبان و ادب فارسی . در 16 آذر 1316 در اصفهان به دنیا آمد، دوران دبستان و دبیرستان را در تهران گذراند و در 1335 ش از دبیرستان دارالفنون دیپلم ادبی گرفت . دورة کارشناسی زبان وادبیات فارسی رادر 1338ش در دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران با رتبة اول به پایان رساند و بلافاصله دورة دکتری زبان و ادبیات فارسی را در همانجا آغاز کرد. در 1340 ش وارد دورة کارشناسی ارشد مدرسة مطالعات زبانهای شرقی و افریقایی دانشگاه لندن شد و در 1344 ش این دوره را با موفقیت به پایان رساند. پیش از بازگشت به ایران ، در پاریس دوره ای برای تحقیق گذراند (تفضّلی ، «زندگی نامة خودنوشت »؛ صادقی ، ص 527 ـ 529). در 1345ش با پایان نامة «تصحیح و ترجمة سوتْکَرْنَسْک و ورشْت مانْسَرنَسْک از دینکرد 9 و سنجش این دو نَسْک با متنهای اوستایی »، به راهنمایی دکتر صادق کیا، در رشتة زبانهای باستانی ، از دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران دکتری گرفت (آموزگار یگانه ، ص 15). او با زبان عربی کاملاً آشنا بود و به زبانهای انگلیسی ، فرانسه و آلمانی نیز تسلط کامل داشت و روسی را به آن اندازه که در مطالعاتش بدان نیاز داشت می دانست (آموزگار یگانه ، همانجا). با اینکه رشتة تخصصیِ تحصیلات عالی او فرهنگ و زبانهای باستانی ایران بود، به ادبیات فارسی تسلط کامل داشت و همین موضوع برغنای نوشته های علمی وی افزوده است .
تفضّلی از 1337 تا 1345 ش در استخدام ادارة فرهنگ عامه (از ادارات وزارت فرهنگ و هنر سابق ) بود. از 1345 تا 1347 ش به عنوان پژوهشگر در «بنیاد فرهنگ ایران » به تحقیق پرداخت و به این همکاری تا سالهای نخستین خدمتش در دانشگاه تهران ادامه داد. در 1347 ش استادیار فرهنگ و
زبانهای باستانی و رسماً عضو هیئت علمی دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران شد. در همان سال به مدت یک سال به فرانسه رفت و در تهیة ترجمة دینکرد سوم به زبان فرانسه با ژان دومناش همکاری کرد. در 1352 ش به رتبة دانشیاری و در 1357 ش به رتبة استادی نایل شد و تا واپسین روز زندگیش به خدمت در دانشگاه تهران ادامه داد. در 1354 ش نیز فرصت
مطالعاتی خود را به مدت یک سال در آلمان گذراند. حدود ده سال ریاست بخش دانشجویان خارجی دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران را بر عهده داشت . از 1370 ش عضو پیوستة فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، و از 1373 ش به بعد معاون علمی و پژوهشی آنجا بود (تفضّلی ، همانجا؛ آموزگار یگانه ، ص 15ـ16).
تفضّلی عضو چندین مجمع علمی داخلی و خارجی بود، از جمله : انجمن آسیایی (فرانسه ، از 1350 ش /1971)؛ انجمن بین المللی کتیبه های ایرانی (انگلستان ، از 1351 ش /1972)؛ کمیتة بین المللی آکتاایرانیکا (بلژیک ، از1360 ش /1981)؛ هیئت مؤسس انجمن آثار ملی (ایران ، از 1359 تا 1360 ش )؛ و شورای علمی مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی (ایران ، از 1366 ش ).
احمد تفضّلی طی خدمات علمی و دانشگاهی خود، جز شرکت در همایشهای متعدد ایران شناسی در داخل و خارج از کشور و عرضة مطالب ارزنده در آنها، چندبار نیز به دعوت دانشگاههای معتبر خارج برای ایراد سخنرانی یا تدریس به کشورهای دیگر سفر کرد، بدینقرار: در تابستان 1363 و 1364 ش به دعوت دانشگاه کپنهاک به دانمارک ، در پاییز 1367 ش به دعوت دانشگاه توکیو به ژاپن ، در اسفند و فروردین 1370ـ 1371 به دعوت مدرسة مطالعات عالیِ دانشگاه سوربون پاریس به فرانسه ، در تابستان 1371 ش به دعوت دانشگاه پکن به چین ، در تابستان 1373 ش به دعوت دانشگاه سن پترزبورگ به روسیه و در اسفند و فروردین 1374ـ1375 به دعوت دانشگاه هاروارد به امریکا.
تفضّلی در 24 دی 1375 به ناگاه درگذشت آثار وی ــ که برخی از آنها بارها به چاپ رسیده ــ عبارت اند از: واژه نامة مینوی خرد (تهران 1348 ش )؛ ترجمة مینوی خرد (چاپ اول : تهران 1354 ش ، چاپ سوم با بازبینی و تصحیحات ژاله آموزگار: تهران 1379 ش )؛ ترجمه و تحقیق جلد اول و دوم کتاب نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان ، نوشتة آرتور کریستن سن ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران 1364 ش )؛ ترجمة کتاب شناخت اساطیر ایران ، نوشته جان هینلز ، با همکاری ژالة آموزگار (چاپ اول : تهران 1368 ش )؛ اسطورة زندگی زردشت ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران 1370 ش )؛ زبان پهلوی ، ادبیات و دستور آن ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران 1373 ش )؛ > گزیده های زادسپرم < به زبان فرانسه ، با همکاری فیلیپ ژینیو (پاریس 1993)؛ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، به کوشش ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران 1376 ش )؛ گردآوری > یادنامة ژان دومناش < ، با همکاری فیلیپ ژینیو (تهران 1353 ش )؛ و گردآوری یکی قطره باران ، جشن نامة استاد دکتر زریاب خویی (تهران 1370 ش ).
از احمد تفضّلی تاکنون پنجاه وسه مقاله به زبان فارسی در دانشنامة ایران و اسلام ، دایرة المعارف بزرگ اسلامی ، دانشنامة جهان اسلام و در نشریات معتبر علمی و جشن نامه ها و یادنامه های دانشمندان از 1341 ش به بعد منتشر شده و برخی در دست انتشار است . همچنین از وی هشتادوسه مقاله به زبانهای انگلیسی و فرانسوی در نشریات معتبر خارجی همچون > مجلة آسیایی < ، > مجموعة شرق شناسی < و > مطالعات ایرانی < ، در > دانشنامة ایرانیکا < و در مجموعه ها و جشن نامه ها و یادنامه های ایران شناسان بزرگ به چاپ رسیده و مقالاتی نیز تألیف کرده است که بتدریج در > دانشنامة ایرانیکا < به چاپ خواهد رسید.
از احمد تفضّلی پانزده نقد کتاب به زبان فارسی ، از 1345 ش به بعد باقی مانده است . دو نقد کتاب نیز به انگلیسی در BSOAS در 1352 ش /1973 و 1353 ش /1974 و یک نقد به فرانسوی در > مطالعات ایرانی < در 1371 ش / 1992 از وی به چاپ رسیده است (برای فهرست مقاله های فارسی و انگلیسی و فرانسوی تفضّلی رجوع کنید به آموزگار یگانه ، ص 19ـ 25). به آثار و فعالیتهای علمی تفضّلی تاکنون جوایز و تقدیرنامه هایی اهدا شده که عبارت اند از: مدال درجه اول فرهنگ در 1335 ش ؛ تقدیرنامه و جایزة کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه و تحقیق کتاب نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان و لوح تقدیر و جایزة کتاب بر گزیدة دانشگاههای کشور برای همین کتاب در 1370 ش ؛ تقدیر فرهنگستان کتیبه ها و ادبیات (یکی از پنج فرهنگستان تشکیل دهندة انستیتوی فرانسه ) از خدمات احمد تفضّلی بخصوص در مطالعات زبان پهلوی و اهدای جایزة گیرشمن به او در اسفند 1372/ مارس 1994 ( رجوع کنید به ژینیو، ص 151، این نخستین بار بود که این فرهنگستان از دانشمندی ایرانی قدردانی می کرد)؛ اهدای تقدیرنامه و جایزة کتاب سال بین المللی جمهوری اسلامی ایران برای ترجمة گزیده های زادسپرم به فرانسوی در 1374 ش ؛ اهدای دکتری افتخاری
ایران شناسی دانشگاه دولتی سن پترزبورگ در شهریور 1375 (او نخستین استاد از کشورهای شرقی بود که موفق به دریافت این درجة علمی شد)؛ و تقدیرنامه و جایزة کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای تألیف کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، به کوشش ژاله آموزگار، 1377 ش .

http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=3726

تاریخ انجام کار:از9/8/91تا11/8/91

 

پایگاه اینترنتی احمد تفضلی
http://tafazzoli.ilssw.com/

 

ایمیل  تهیه کننده پرونده
nikandishata@gmail.com

 

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.