(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

دیدار بلوچ

صدیق حسین زاده
Ketab- Balutch - dolatabadi.JPG

اندیشمندان و مورخان برداشت های متفاوتی از تاریخ داشته اند ، ولی با همه تعاریف که درستی بیشتر آنان ثابت است ، تاریخ همواره  راه خود را می رود ، شاید ملتی همگام و یا  سوار بر ارابه تاریخ با آن هماهنگ و در حال حرکت رو به جلو باشند و ملتی دیگر از قافله جا مانده و راه خود را در لابه لای ماهها و سالها گم کرده باشد.
محمود دولت آبادی در سالهای اول دهه پنجاه سفری به زاهدان و آن حدود داشته و مشاهدات خود را در قالب سفرنامه کوتاهی به نام «دیدار بلوچ» در سال 1353 به چاپ رسانده و امروز این کتاب به بخشی از تاریخ معاصر منطقه تبدیل شده است.  هدف از نگارش این متن، تازه کردن این دیدار و نگاه  صرف تاریخی به آن است ، نگارنده سعی دارد با زاویه و دیدی متفاوت بخش هایی از این کتاب را برای نسل جوان مورد اشاره قرار دهد تا خواننده مقایسه ای انسان شناختی با آن دوره داشته باشد ، درست چهار دهه از آن سالها می گذرد  و به عبارتی اگر هر نسل سی سال در نظر گرفته شود،  نسل جوان دهه پنجاه پا به سن گذاشته و نسل امروز در اوج جوانی است.
«در سطر های آغازین کتاب نویسنده سعی دارد خواننده را با مردم  بلوچ و ظاهر و پوشش بلوچ آشنا کند و به ما بفماند بلوچ ها چطور مردمی هستند :  زنها غیبی و دور از نگاه هستند و مردان ، بیشتری ها موقر و آرام و متکی به درون و کم توجه به بیرون از خود ، در پوشاک های سنگین و پسندیده – از نظر من  راه می روند ، می نشینند ، لم می دهند و نگاه می کنند. من این پوشش را خیلی دوست میدارم . نجابت و اصالتی دارد. این دستار آویخته بر سینه این پیراهن بلند و این تنبان خوش حالت که بهنگام گام برداشتن این چنین زیبا غلبیرک می خورد و تاب بر می دارد و این چهره ها را من خیلی دوست میدارم. این پوست های تیره ، عصاره آفتاب را و طعم خاک را و تهاجم باد و شوق به آب را در خود حل و هضم کرده اند . این چهره ها از فراسوی تاریخ با انسان سخن می گویند. این سفری های راهور تاریخ ، هنوز همچنان بر اطمینان و و به آرامی گام برمیدارند. اینان پیروزمندان بر فقر و بی تابی هستند. بر ناخوشی ها ، بر مرض ها ، حقارت ها و عذاب ها غالب آمده اند، با ابزاری ؟ با آرامش و بردباری و ژرف نگری ذاتی که خود بازتابی بوده است از موقعیت مکانی و تاریخیشان. اینان ، این یعقوبان ، رویگران سرگردان خیابان های امروزی ، چنین اطمینانی به انسان می دهند که قادرند با نان و پیازی روزگار بگذرانند.
 دولت آبادی در جای جای کتاب به خصوصیات و خلقیات مردم منطقه پرداخته و سعی و تلاشی که وی برای معرفی درست آن می کند در کلمات بکار رفته آن کاملا" مشهود است .
در صفحات آغازین چشمان کنجکاو دنبال نویسنده چیزی را که منتظرش بوده را پیدا می کند و آنجا که می نویسد : بوی شیره تریاک فضای پیاده روی را که من در آن قدم می زنم پر کرده است. نگاه می کنم تا تا منشا دود تریاک را بشناسم. سوراخی در دیوار می بینم که جلویش را پرده ای پوشانده است . از روبرویم زنی می آید .حجاب بر سر اما روی گشاده ، عرق کرده و سیگار بر لب ، سیه چرده و کوتاه قد. همو باید صاحب شیره خانه باشد.
نوسینده در بخش دیگر کتاب از کارمندهای بازنشسته ی بومی شده و غیر بومی های ماندگار شده در زاهدان می گوید و  کسبه های زاهدان که بیشتر مهاجرند و کارگرانی آذربایجانی که احتمال می دهد کارگر یکی از این شرکت های راه و ساختمان باید باشند.
دولت آبادی بعد از شناخت و مشاهده قومیت های مختلف زاهدان از نکته ای آزار دهنده سخن می گوید ، بیگانگی مردم ولایات  نسبت بهم ، و گاهی بدبینی های توام با تحقیرهای کینه توزانه. اینکه کمتر به یکدیگر نظر خوش دارند . جوری دشمنی بیهوده و دردناک . وقتی فکرش را می کنم می بینم ، می باید کار ضمنی و موذیانه روی فرهنگ ما شده باشد .
نویسنده بعد از دیدن  روابط روشن و در عین حال عجیب مردم از بازار و بازاری سخن به میان می کشد : کسبه بازار غالباً بومی هستند ، نقطه ی غائی سیر قاچاقچی گری . واسطه های اسکان یافته ی کالای قاچاق . وگرنه در سایر واحدهای اقتصادی – چه خرد و چه کلان – کمتر چهره بلوچ بچشم می خورد. دستشان به کارهای عمده بند نیست . در همه گاراژها مثلا یک بلوچ دست به کار نمی بینی . دو تاشان را دیدم که در خط میرجاوه کار می کردند و این ظاهراً از آن روست که غیر بلوچ از رفتن به میان بلوچ ها پرهیز دارد . کسبه غیر بازاری ، کسبه خیابانی که در این پانزده سال اخیر پیدا شده اند غالباً غیر بومی هستند. بیرجندی ، مشهدی ، یزدی و کارکنان دولت هم به همین قرار .
 محمود دولت آبادی در بهره های پایانی کتاب دوباره از خود می پرسد، بلوچ کیست ؟ و خود به آن پاسخ می دهد : نمی دانم شما در پیکره ی آرام ، زمخت ، خاموش و افراشته یک نخل دقیق شده اید؟ نخلی بر گستره ی بیکران و پر آفتاب کویر ؟ هر بلوچ یک نخل است و روح هر بلوچ یک بیابان پر آفتاب . بلوچ خوی شتر را دارد . مهربان ، آرام بردبار ، مقاوم و پرتوان . اما پر کینه . ژرف کینه . همچو کینه ی شتر . بلوچ نیروئی بکر و خالص است . شیره و جوهر طاقت و توانائی ست. بلوچ ، دروغ به آن معنی که میان ما رواج دارد ، نمی گوید. دله دزدی نمی کند. بلوچ ، دعوا – به معنای خروس جنگی ش – چاقو کشی ، قداره کشی و عربده جوئی – به معنای جلف و خودنمایانه اش – نمی کند . هم به این لحاظ زود از کوره در نمی رود.به این و آن نمی پرد . فحش نمی دهد . پیشه بلوچ کار و قناعت است . سماجت بلوچ ، نجابت نخل را دارد در چمپره بیابان و آفتاب و شن.»
سالها از نگارش کتاب دیدار بلوچ گذشته و حوادث بسیار بزرگی از تاریخ بعد نگارش این کتاب در کشور ما اتفاق افتاده ، حکومت شاهنشاهی سقوط کرده و  32 سال از استقرار نظام اسلامی گذشته ، کشور ما هشت  سال جنگ تحمیلی را با موفقیت پشت سر گذاشته وخیلی از اتفاقات و حوادث که مجال پرداختن به آن در این مقال نیست.  نکته ای قابل تأمل این است که ما چقدر تغییر کرده ایم ؟ ‌منظور از ما نگرش و بینش ما و طرز فکری که نسبت به هم و مسائل اطرافمان داریم ، با ذره ای درایت  می فهیم که کجای تاریخ ایستاده ایم.

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.