پل ریکور: ما از تاریخ دانان میزانی از ذهنیت را انتظار داریم... ذعنیتی که دقیقا برای عینیت مناسب برای تاریخ، لازم باشد»(تاریخ و حقیقت، انشارات سوی، ص. 25).
فیخته: کسی که خود را ارباب دیگری می پندارد، خود یک برده است.[...] تنها کسی را [می توان ] آزاد [دانست] که هر چیزی را در اطرافش می یابد ، آزاد کند ( درباره سرنوشت دانشمند، 1794)
اوگوست کنت: تبعیت واقعی سیاست ار اخلاق نتیجه مستقیم آن خواهد بود که تمام انسان ها نه خود را به مثابه موجوداتی حدای از یکدیگر بلکه همچون اندام هایی از یک موجود واحد بزرگ بدانند( نظام سیاست اثبات گرا، 1851)
فردینان دوسوسور: زبان را [...] می توان به برگ کاغذی تشبیه کرد که یک روی آن اندیشه و روی دیگرش صدا است؛ ما نمی توانیم یک سوی کاغذ را پاره کنیم بی آنکه سوی دیگرش را دست ناخورده باقی بگذاریم ( دروس زبان شناسی عمومی، 1916)
ایمانوئل کانت : دولت، که امکان ارتباط عمومی اندیشه هایشان را از انسان ها می گیرد، در همین حال آزادی اندیشه را نیز از آنها می رباید( جهت گیری اندیشه چیست؟ 1786)
نیچه: این جهان، جهانی معطوف به قدرت است و نه هیچ چیز دیگر. و خود شما نیز، همین اراده معطوف به قدرتید و نه هیچ چیز دیگر» (اراده معطوف به قدرت، یک، ث. 216، گالیمار، 1995)
فردریش نیچه: تا مدتهایی مدید، اندیشه خود آگاهانه را غالب ترین شکل از اندیشه در نظر می گرفتند: اما امروز است که ما اندک اندک متوجه حقیقت می شویم: اینکه بزرگترین بخش از فعالیت ذهنی ما، به صورتی ناخود آگاه انجام می گیرد( دانش شادمان، 1883)
فرنان برودل: منظور من از تاریخ، پژوهشی است علمی و شاید بتوان در نهایت گفت یک علم، اما علمی پیچیده: ما [در واقع] نه یک تاریخ، یک حرفه تاریخ دان، بلکه حرفه های متعدد تاریخ دان، تاریخ های متعدد، مجموعه ای از کنجکاوی ها، نقطه نظرات و امکان ها را داریم...» (نوشته هایی درباره تاریخ، 1969).
کلود لوی استروس: ما ترجیح می دهیم همه چیزهایی را که با هنجارهایی که درونشان زندگی می کنیم، سازگار نیستند، از فرهنگ بیرون رانده و درون طبیعت بیاندازیم(نژاد و تاریخ، 1968).