ارسطو: داشتن دوستان زیاد، یعنی نداشتن هیچ دوستی.
با ورود به قرن بیستم گمان بر این بود که مدرنیتة سیاسی میتواند به صورتی فراگیر حضور داشته و شرایط بهتری را رقم بزند، اما با وقوع جنگ جهانی اول و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی آن، کشورهای اروپایی دولتهای توتالیتری را به چشم دیدند که از دیگر انواع حکومتهای «سلطه» متفاوت بودند: فاشیسم در ایتالیا، نازیسم در آلمان و استالینیسم در روسیه.
هانا آرنت در کتاب «توتالیتاریسم» با چشمپوشی از فاشیسم، سطح تحلیل خود را بر نازیسم و استالینیسم متمرکز کرده است و تلاش کرده این دو نوع حکومت را به موازات هم تبیین نماید. آرنت با ارجاعات متعدد به رویدادها و اسناد فراوانِ بهجایمانده از این دو حکومت، و با گذر از گزارههای انتزاعی، تحلیلی مستند ارائه کرده است.
نخستین سؤالی که مخاطب این کتاب با آن مواجه خواهد شد این است که تفاوت بین یک حکومت توتالیتر با یک حکومت استبدادی در چیست؟ در علم سیاست حکومتهای استبدادی را خاص دوران کلاسیک میدانند که در ارتباط با آن میتوان نمونههایی چون «امپراتوری اینکا، یا مصر در زمان بطلمیوس» را شاهد آورد. اما حکومت توتالیتر زادة دوران مدرن است، به این معنا که سلطه در اشکال بسیار پیچیده و متمرکز، جلوه کرده است. در دیکتاتوریهای کلاسیک ما شاهد طبقاتی شدن جامعه هستیم، حال آنکه در توتالیتاریسم، دولت به سوی برچیدن طبقات و یکدست و همگن کردن جامعه پیش میرود. «چیرگی تام میکوشد تا انسانها را به صورتی سازمان دهد که تکثر و تمایز نامحددشان از بین برود و کل انسانیت، به فردی واحد درآید. این امر تنها زمانی امکانپذیر است که یکایک افراد انسانی به صورتی تبدیل شوند که در برابر برخی کنشهای معیّن، واکنشهای معیّن و ثابت از خود نشان دهند. دشواری تحقق چنین چیرگی، ساختن چیزی است که وجود ندارد، یعنی ساختن یک نوعِ انسانی که با انواع حیوانی دیگر همانند باشد و «آزادی»اش تنها به «ابقای نوع» منحصر شود» (ص 262). نکتة مهمی که بسیاری از اصحاب علم سیاست ازجمله کارل دیتریچ در شناخت توتالیتاریسم بر آن تأکید دارند این است که «توتالیتاریسم بهعنوان پدیدهای مختص به قرن بیستم در درجة نخست محصول و معلول تکنولوژی و صنعتگرایی مدرن در عصر تودهها قلمداد میشود» (فرهنگ تاریخ اندیشهها، تهران: سعاد، جلد دوم، ص1099). نکتهای که آرنت نیز بر آن صحه میگذارد، و ظهور هیتلر و استالین را نشئتگرفته از ارادة تودهها در یک فضای انتخاباتی میداند. «طبق معیارهای حکومت اکثریت، به قدرت رسیدن هیتلر رویدادی قانونی بود. چه او و چه استالین، نمیتوانستند بدون اعتماد تودهها، رهبری جمعیتهای بزرگی را در دست داشته باشند؛ و بحرانهای داخلی و خارجی بسیاری را به سلامت پشت سر گذارند و با خطرهای گوناگون ناشی از کشمکشهای فروکشناپذیر درون حزبی، مقابله کنند» (ص 39).
این فرایندِ کسب قدرت از طریق مجرای انتخاباتی و به دنبال آن تأکید مکرر هیتلر (و نیز موسوسلینی) بر نمایندة ملت بودن، نظریهپردازان سیاسی را به تأمل بر رابطة ابهامآمیز توتالیتاریسم و دموکراسی مدرن که تضاد بنیادینی با نظامهای کثرتگرا و پارلمانی دارند سوق داد. از اینرو آنها به دنبال پاسخ این سؤال رفتند که چه رابطهای بین دموکراسی و دیکتاتوری وجود دارد؟ و در چه زمان و چگونه این دو نسبتی با هم برقرار میکنند؟ نخستین و برجستهترین مصداقی که تحلیلگران علم سیاست به آن رجوع کردند «جمهوری ویامار» بود. جاییکه سوسیالـ دموکراتها در 1919 (دو سال بعد از انقلاب اکتبر روسیه) با وعدههای آزایهای مدنی و نظام پارلمانی سقوط خاندان سلطنتی باواریا را جشن گرفتند. اما با شروع «رکود اقتصادی» در 1929 دولت وایمار با بحرانی اساسی روبرو شد. افزایش بیشمار بیکاران موجب شد که در انتخابات مردم از کمونیستها و نازیها حمایت کنند. سیر نزول جمهوری وایمار ادامه داشت تا اینکه در 1932 که نازیها 37 درصد و کمونیستها 14 درصد آرا را به دست آوردند، جمهوری وایمار از نظر سیاسی فلج شد. شرایط آشفته سیاسی وایمار هیندبورک را واداشت تا به خیال آرام کردن اوضاع با صدراعظمی هیتلر موافقت کند. هیتلر نیز بعد از قبضه قدرت نام جمهوری وایمار را به رایش سوم تغییر داد، سپس فعالیت کلیة احزاب سیاسی را ممنوع کرد، کل سیستم اقتصاد را در انحصار دولت درآورد و دست به پاکسازی نژادی زد. در چنین اوضاعی بود که «توتالیتاریسم» از خاکستر «جمهوری» برخاست.
اما توتالیتاریسم دارای چه ویژگیها یا شاخصهایی است؟ آرنت بر این باور است که جهانگرایی، مشارکت اجباری، سرکوب انجمنها، خشونت، پیشبینیناپذیری و هدف واحد، از شاخص های اصلی یک نظام توتالیتر محسوب میشود. شاخصهایی که در چارچوب آن، سلطه بر فرد امری طبیعی جلوهگر شده، و تکثر و فردیت، و در چشماندازی کلیتر حوزة عمومی (مربوط به دولت) و حوزة خصوصی (مربوط به جامعة مدنی) معنا و مفهومی نخواهند داشت، چراکه همگن و همشکل بودن افکار و اعمال، آن هم در قالب و مجرایی که قوانین توتالیتر دم و بازدم آن را تنظیم میکنند، معیار محسوب شده و مشروعیت مییابند. آرنت بر این باور است که برای رسیدن به چنین سطحی، توتالیتاریسم از دو ابزار تبلیغات و ارعاب سود میبرد تا بتواند تودهها را با خود همراه سازد، البته با این تفاوت که تبلیغات بعد از تثبیت حکومت توتالیتر قطع میشود، اما ارعاب در هیئت پلیس مخفی با شدت هرچه بیشتر به راه خود ادامه میدهد. «تبلغات بخشی از جنگ روانی است؛ اما ارعاب... حتی پس از آنکه رژیم توتالیتر به اهداف روانشناختیاش دست مییابد، همچنان به کار گرفته میشود... در جاییکه فرمانروایی ارعاب به کمال خویش میرسد ــ مانند اردوگاههای کار اجباریــ تبلیغات یک سره ناپدید میشود؛ تا اندازه ای که حتی در آلمان نازی آشکارا ممنوع میشود» (ص 106).
در این میان سؤال اساسی این است که چگونه یک نظام توتالیتر بهوجود میآید؟ چه سرچشمههایی را میتوان برای آن متصور شد؟ آیا در هر نظام سیاسی، خطر سقوط به ورطة دیکتاتوری و خودکامگی توتالیتر وجود دارد؟ هربرت اسپیرو، در مقام پاسخ، اشاره میکند که یافتن سرچشمههای توتالیتاریسم، بسته به نوع و نگرشی که به آن وجود دارد، متفاوت است. از اینرو، وی چهار برداشت را برمیشمارد: برداشت اول مربوط است به «آن دسته از تبیینها که بر سلطة تام و مستمر تأکید میکنند، و پیچیدگیهای جوامع مدرن و مهم تر از آن اقتصادهای مدرن را مدنظر دارند... نوع دوم تبیین، توتالیتاریسم را با ظهور تودهها در مشارکت سیاسی و با مصائب نظامی و اقتصادی بزرگ قرن بیستم مرتبط میکند... دستة سوم تبیین، منشأ توتالیتاریسم را در قلمرو فلسفة سیاسی جستجو میکنند... چهارمین نظریه، منشأ توتالیتاریسم را در یهودستیزی و امپریالیسم نژادی، بهویژه در افریقای جنوبی میجوید» (اسپیرو و دیگران، توتالیتاریسم، تهران: شیرازه، صص 17-16). البته ناگفته پیداست که این چهار تبیین از سرچشمههای توتالیتاریسم، ناقص بوده و جای بحث زیادی دارند. به عنوان نمونه رابرت نیزبت، در مقالة «اجتماع تام»، توتالیتاریسم را برخاسته از یک نوع تفکر خاص نمیداند، بلکه براین باورست که در هر نوع تفکر، خطر سقوط به دامان خودکامگی وجود دارد. در نتیجه «نمیتوان منبع مؤثر توتالیتاریسم را به یک طبقه یا بخشی از جمعیت محدود کرد... ما باید بدانیم که توتالیتاریسم را میتوان به آسانی نتیجه کار مدیران صنعتی، کسانی که خودشان علیه سرمایهداری شورش کردند، یا رهبران کارگری، اندیشمندان، رهبران کلیسا یا هر گروه روشنفکری دانست که ممکن است خودشان به لحاظ استراتژیک روند گذار از جامعه آزاد به توتالیتاریسم را... به انجام رسانند» (همان منبع، ص 188).
بنابراین با کنار هم قراردادن دادههای آرنت و دیگر فیلسوفان سیاسی میتوان چنین نتیجه گرفت که ساختار سیاست توتالیتر براساس چهار شاخص اصلی پایهریزی میشوند: (1) ایدئولوژی رسمی انحصارطلب و تمامیتخواه؛ (2) جنبش تودهای یکپارچه؛ (3) کنترل همهجانبه بر وسایل ارتباط جمعی؛ و (4) هدایت بوروکراتیک اقتصاد و روابط اجتماعی از طریق کنترل دولتی.
از نظریة توتالیتاریسم آرنت انتقاداتی صورت گرفته است. بخشی از انتقادات برمیگردد به نادیده گرفتن فاشیستهای ایتالیا و عدم قرار دادن آنها در کتاب خود. حال آنکه بسیاری از نظریهپردازان توتالیتاریسم، سرآغاز توتالیتاریسم در قرن بیستم را از قدرت گرفتن بنیتو موسولینی در ایتالیا میدانند. دستة دیگر از انتقادات برمیگردد به ساختارهای دولت روسیه که مبتنی بر آموزههای مارکسیستی بود، در صورتی که ساختار آلمان نازی مبتنی بود بر بورژوازی مدرن. آرنت در این مورد پاسخ منتقدان را داده است و بر این باور بود که ساختار دولت راستگرای نازی با دولت چپگرای روسیه در عمل تفاوت چندانی با هم ندارند، زیرا هر دو در یک نکتة اصلی وجه مشترک دارند و آن نابودی فردیت انسان و بیریشه کردن و انزوای اوست. «تنهایی، به عنوان زمینة عمومی ارعاب و گوهر حکومت توتالیتر و نیز زمینة نوعی ایدئولوژی یا منطقی که انسانها را برای ایفای نقش قربانی یا دژخیم آماده میسازد، با بیریشگی و زاید بودن انسانها بستگی نزدیک دارد... بیریشه شدن، به معنای از دست دادن هرگونه جایی در جهان است، جایی که از سوی دیگران به رسمیت شناخته و تضمین شده باشد؛ و زاید بودن به معنای از دست دادن هرگونه تعلق به جهان است» (ص 330)
با وجود اینکه نگاه آرنت به توتالیتاریسم که با ارجاعات مکرر به اسناد و رودیدادهای مستند، فضایی سرد و به شدت تلخ در پیش چشمان مخطباش ترسیم میکند، اما در نهایت، به آینده امیدوارانه است. این نگاه امیدوار، وجه تمایز او از تمام نظریهپردازان توتالیتاریسم است. «این... حقیقت دارد که هر پایانی در تاریخ، ضرورتاً آغازی در بر دارد:... این آغاز پیش از آنکه یک رویداد تاریخی شود، همان استعداد برین انسان است... این آغاز با هر زایش نوینی تضمین میشود. به راستی که هر انسانی یک آغاز است» (ص 336).
پرونده ی «هانا آرنت» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/4498