(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

سناریویی مشترک برای افغانستان و سریلانکا

سمیه امیری
DBG262_SRILANKA-WAR-_0422_1.jpg

امروزه تحقیق و بررسی پیرامون آسیب های ناشی از جنگ و خشونت های ساختارمند،بیش از همه با تاکید بر روی فرد به مثابه یک واحد تحلیل صورت پذیرفته و اختلالات روانی و رفتاری ناشی از چنین خشونت هایی از لحظه شروع

،نه به عنوان عملی فیزیکی بلکه در جایگاه نوعی فشار روحی و تهدید روانی مخرب مورد توجه قرار می گیرد.
در حال حاضر بیش از 40 جنگ و تعارض نظامی در سراسر جهان درحال اتفاق است که در میان آنان،افغانستان ،عراق و سریلانکا در جایگاه جوامعی با تجربه چند دهه تنش های سیاسی،قومیتی و نظامی ،عواض و پیامدهای روانی ناشی از  چنین تنش هایی را در کالبد سیاسی خود شاهد بوده و زمینه مساعدی برای بازتولید بیمارگونه چنین آسیب هایی را در طی چندین نسل،به صورت مستقیم یا غیر مستقیم فراهم ساخته اند.
در این میان مواجهه کودکان  با حجم وسیعی از رویدادهای ناخوشایندی چون: از دست دادن افراد مورد علاقه،بی مکانی،کمبود تغذیه ،اختلال در تحصیل و سایر پیامدهای ذاتی جنگ در یک برش کوتاه زمانی، آسیب های روانی طولانی مدت و مخربی را به دنبال خواهد داشت که هریک به تنهایی می تواند مانعی جدی برای رشد سالم یک کودک و وقوع بحران های هویتی در وی حتی پس از توقف کامل پروسه خشونت آمیز باشد.
پژوهش های صورت گرفته درمورد آثار روانی جنگ بر کودکان،حاکی از رشد بالای اختلالات روانی بویژه اختلالات استرس پس از این آسیب هاست.چنین اختلالی به عنوان نوعی اختلال دوره ای که می تواند در مراحل پیش رونده، مقدمه ای بر وقوع آسیب های جدی روانی  باشد،قابل شناسایی بوده و با علائمی چون هجوم افکار ناخودآگاه،بازگشت به گذشته،کابوس یا رفتارهای کناره گیری از دیگران با اثرات پایداری در رشد شناختی،عاطفی و اجتماعی کودکان همراه خواهد بود.این درحالی است که مطالعات بسیاری در پهنه های سیاسی درگیر در جنگ در سراسر دنیا از درصد بالای چنین اختلالاتی در کودکان خبر می دهد که افغانستان و شمال شرقی سریلانکا به عنوان دو حوزه اصلی تراکم چنین آسیب هایی قابل شناسایی اند.
در این راستا،نتایج یک تحقیق میدانی که با رویکرد تطبیقی به مطالعه اختلالات پس از جنگ در میان کودکان گروه سنی 7 تا 14 ساله افغانی و 9 تا 15 ساله سریلانکایی پرداخته است، وجود رابطه منطقی میان خشونت های  مشروع جنگی و خشونت های زیان بار خانوادگی را مورد بررسی قرار می دهد.داده های تحقیق حاضر که  در نخستین مرحله، وجود استانداردهای نسبی فقر در هر دو گروه مورد مطالعه را مورد تایید قرار می دهد، با ملاحظه اثرات و تجارب پس از جنگ در این دو گروه،از وجود تفاوت ها و یا شباهت های چشمگیر در میان کودکان گزارش می دهد.بر این اساس،39% از کودکان در افغانستان و تقریبا نیمی از مصاحبه شوندگان در سریلانکا حداقل یک نمونه از وقایع آسیب زای مرتبط با جنگ را در طی دوران زندگی خود را تجربه کرده و در بقیه موارد به نحوی از انحاء،از اتفاقات به وقوع پیوسته در طی تنش های نظامی دچار آسیب شده و نشانه های اختلال استرس را از خود نشان داده اند.این درحالی است که علاوه بر تجارب جنگی،تجربه متناوبی از خشونت خانگی در هر دو نمونه پژوهش به شکل محسوسی به چشم می خورد ،گو اینکه  کودکان افغانی به طور متوسط،گونه های متفاوتی ازبرخوردها و کنش های توام با خشونت را در خانه تجربه کرده یا شاهد بوده و به طور تقریبی نیمی از آنان سه یا بیش از سه مورد از مصادیق چنین خشونت هایی را گزارش داده اند.در عین حال بررسی تطبیقی آمارهای چنین قسم آزارهایی با  گروه کودکان سریلانکایی حاکی از شیوع بیشتر این خشونت در میان آنان بوده است به گونه ای که به طور متوسط 2/ 5تیپ متفاوت خشونت خانگی توسط این کودکان تجربه شده است.این درحالی است که چنین  تیپی از خشونت های پاتولوژیک در قالب درون خانوادگی، ضمن برخورداری از روندی رو به افزایش در هر دو گروه،نه تنها کودکان بلکه سایر اعضای خانواده بویژه مادران را نیز مورد تهدید قرار می دهد.
تداوم مکانیزم های اعمال خشونت علیه کودکان در جوامع فوق بویژه در قالب استفاده از نیروی کار کودکان، بنابر یافته های این پژوهش میدانی ،تنها در افغانستان به شکلی مشخص قابل شناسایی است،چنانچه در حالی که در سریلانکا نمونه ای از کار جدی کودکان به منظور مشارکت در کسب درآمد سرانه خانوارها به چشم نمی خورد،کار به عنوان یکی از جدی ترین فعالیت های کودکان در کابل با 49% فراوانی در میان پسران و 29% در میان دختران قابل تشخیص بوده است.
بر این اساس به نظر می رسد در عین آنکه خشونت خانگی در جایگاه کنشی مخرب با سوء اثرات روان شناختی و آسیب شناختی در سراسر جهان و صرف نظر از تقسیم بندی های کلاسیک توسعه ای میان کشورها به عنوان تجربه ای مشترک قابل واکاوی است،پدیده جنگ به مثابه نوعی بحران اجتماعی،سیاسی و فرهنگی که با در هم ریختگی بافت ها و زیر ساخت های سیاسی قابل تعریف است،با کمیت و کیفیت وقوع خشونت خانگی در ارتباطی جدی است به گونه ای که وقوع تجارب جنگی با عوارض و اثرات مرتبط با آن،بستری مناسب برای اعمال خشونت های پنهان در خانواده و یا به فعلیت رسیدن پتانسیل های خشونتی است که پیش از این کمتر نمود بیرونی یافته بود،از اینرو خشونت خانگی در زنجیره ای از پدیده های معلول آن از جمله فقر و کار کودکان در افغانستان و از هم پاشیدگی روابط خانوادگی و اعتیاد پدران در سریلانکا بیش از پیش به  موقعیت نامطمئن و مبهم جامعه کودکان درگیر در جنگ دامن زده و آنان را در  شبکه ای از مناسبات پیچیده و اشکال نهادینه خشونت با درجه های بالایی از تنش های روانی و نابسامانی هویتی روبرو می کند.
منبع:

Claudia Catani ,Elisabeth Schauer ,Frank Neuner; BEYOND  INDIVIDUAL WAR TRAUMA:DOMESTIC VIOLENCE AGAINST CHILDREN IN AFGHANESTAN AND SRI LANKA . journal of  Marital and Family Therapy oxford :Apr 2008.vol.34

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.