(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

دستورالعملی برای انقلاب: آیا مه 68 امروز می‌تواند اتفاق افتد؟

رابرت ژیلدا ترجمه ی مهرداد امامی
may 68.jpg

*مقدمه‌ی مترجم: مقاله‌ی پیش رو، که به قلم یکی از تاریخ‌نگاران مشهور تاریخ قرن بیستم فرانسه نگاشته شده، هر چند سعی دارد صحبت از «می 68» و میراث‌داران آن را با نگاهی تردیدآمیز نسبت به دستاوردهای جنبش روایت کند، اما خود از تردید و دودلی در ارائه‌ی همین روایت رنج می‌برد. ژیلدا یک‌جا از نامربوط بودن مطالبه‌ی «بدیل» به واقعیات در جهان لیبرال/نولیبرال کنونی می‌گوید و جای دیگر از «امید» به الگوگیری‌ جهت ایجاد جنبش‌های مشابه می 68. جدای از این، طرح مبحث پیرامون الگوبرداری جنبش‌های امروز با مختصات جهان کنونی از جنبش‌های قرن پیش، آن هم جنبشی مانند می 68، و ترسیم نقاط افتراق و هم‌گرایی در شیوه‌های مبارزه، مطالبه و سرکوب آن‌ها می‌تواند برای درک ما از چیستی جنبش‌های رو به فزونی امروز راه‌گشا باشد.
**  
افراد کمی توجه داشته‌اند که می 2013 چهل‌و‌پنجمین سالگرد وقایع انقلابی 1968 بود. واژه‌ی «می 68» تصاویر آشنای شورش در کرتیه لاتین پاریس را به یاد می‌آورد، اما این فقط یکی از جنبش‌های متنوع جوانانی بود که می‌خواستند خود و جهان‌شان را تغییر دهند. در میانه‌ی دهه‌ی 1960 و ابتدای دهه‌ی 1970 این موج اعتراضی سرتاسر جهان را درنوردید، از اسپانیا گرفته تا اتحاد شوروی و از یونان تا ایسلند، همچنین در ایالات متحده، ژاپن و سایر نقاط. امروز به نظر می‌رسد که تمام آن وقایع مدت‌ها پیش در جهان اشتغال کامل، موقیعت اجتماعی و جوانیِ متغیر روی دادند. با این حال، نخست پرسش از چیستی وقایع می 68 و سپس چگونگی وقوع مجدد آن- اگر ممکن باشد- در شرایط امروز جالب توجه است.
 

شکل‌گیری یک نسل انقلابی
نسل جوانی که 1968 را رقم زد اندکی پیش از جنگ جهانی دوم، در طول آن یا کمی پس از آن متولد شدند. آن نسل زیر سایه‌ی جنگ دوم زندگی کرد: والدین آن‌ها دربرابر نازیسم و فاشیسم مقاومت کرده، با آن همکاری نموده یا از روی سادگی کنار آن ایستاده بودند. بسیاری از آنان خود را به‌مثابه‌ی ادامه‌دهندگان مقاومت دربرابر نازیسم و فاشیسم می‌دانستند، به عنوان بخشی از مبارزه‌ای که لازم بود کامل شود. آن‌ها در گیرودار جنگ سرد رشد یافتند، در بین دو طرز فکر، یکی اینکه کمونیسم می‌تواند جهان را تغییر دهد و دیگری نفرت از استالینیسمی که بر کشورهای بلوک شرق و احزاب کمونیستی در بعضی از نقاط اروپای غربی حکومت داشت. الهام‌بخش‌تر از آن، هیاهوی جهان سوم بود که از خلال جنبش‌های رهایی‌بخش ملی در کوبا، آمریکای لاتین، ویتنام، فلسطین و چینِ انقلاب فرهنگی مشاهده می‌شد.
در این برهه، جوانان زبان مشترک اعتراض را به کار گرفتند. اولیویه رالین، مائوئیست فرانسوی می‌گوید: «چیزی که اکنون درک آن مشکل است، این است که در آن زمان مارکسیست بودن برای روشنفکران جوان امری خودبه‌خودی بود». «احتمالاً محدود می‌شدید اگر عضو حزب کمونیست بودید، هرچند این موضوع اصلی نبود. می‌توانستید یک تروتسکیست، مائوئیست یا کاستروئیست باشید، اما مارکسیست نبودن خیلی عجیب می‌نمود». در واقع، مارکسیسم تنها زبان آماده برای اعتراض نبود: تظاهرات 22 مارس دنی کوهن-بندیت در دانشگاه نانتر پاریس، نوعی آنارشیسم به بار آورد، در حالی که در سرتاسر اروپای جنوبی، «الهیات رهایی‌بخش» آمیزه‌ای نیرومند از مسیحیت رادیکال و مارکسیسم فراهم آورده بود. در واقع امر، مارکسیسم انبوه معترضان را اغوا نکرده بود. در عوض، معترضان خواهان رهایی‌بخشی در متنوع‌ترین صور آن، از اَشکال شخصی گرفته تا سیاسی، بودند. آن‌ها علیه خانواده‌ی هسته‌ای (nuclear family) (1) ، اخلاقیات بورژوایی، و ریاکاری مذهبی شوریدند. ناجا رینگارت، دانشجوی جامعه‌شناسی سوربن در 1968، رویای «رهایی‌بخشی در تمامی جبهه‌ها، چه سیاسی و چه شخصی» را داشت. «جامعه به‌کلی طاقت‌فرسا بود. به نظرم علیه اخلاقیات شورش کردم. آن موقع می‌اندیشیدم که رهایی، ارزشی بنیادین در خط‌سیر من است، حتی اساسی‌تر از برابری. امور جنسی، شخصی، سیاسی و همه‌چیز خود-تحقق‌بخشی مردم بود.»
اُل ویند، فعال دانشجویی دانمارکی که شبکه‌ی «جامعه‌ی نوین» (New Society) را بنیاد گذاشت، به‌خاطر می-آورد که: «هسته‌ی اشتیاق من مشخصاً در مورد انقلاب مارکسیستی نبود، بلکه درباره‌ی چیز دیگری بود. بیشتر به یک انقلاب در سطح آگاهی، یک انقلاب فرهنگی نزدیک بود. شعار پاریس در می 68 چنین بود: «واقع‌بین باش، ناممکن را طلب کن». فقدان تخیل به معنای تخیل داشتن برای درک آنچه که از دست رفته، نیست.»
پس از سرکوب شورش در پاریس در ژوئن 1968 و تهاجم شوروی به پراگ در ماه آگوست، فعالین آموختند که بهترین راه برای تغییر مناسبات قدرت تسخیر و آزادسازی فضاها از دست مراکز قدرت است. این امر شامل تجارب کنترل کارگران در کارخانه‌ی ساعت‌سازی لیپ در بسانکون نیز می‌شد: همچنین دفاع از دام-داران لارزاک در برابر سلب مالکیت از جانب پایگاهی نظامی؛ تخلیه‌ی تیمارستان تریست؛ و تجارب بی‌شمار در زندگی اشتراکی و ضد-فرهنگ در ساختمان‌های غصبی شهری و جاهای دنج روستایی. رهایی جنسی، فمینیسم معاصر، حقوق هم‌جنس‌خواهان و گروه‌های مردان همگی از 1968 به بعد به گسترده‌ترین شکل خود پدیدار گشت.
 

میراث 1968
اگر وقایع می 68 تا حد زیادی از یاد رفته‌اند به خاطر نحوه‌ای است که متعاقباً در جامعه و سیاست مد نظر قرار گرفته شده‌اند. روایت مشهوری از 68 وجود دارد که از فکر رهایی شخصی و سیاسی‌یی که آن وقایع به ارمغان آورد، لذت می‌برد. اما روایت قوی‌تر و اعتباربراندازی نیز وجود دارد که می 68 را به سبب پرتاب کردن جامعه به دره‌ی لذت‌گرایی، نسبی‌گرایی اخلاقی، خشونت و حتی توتالیتاریسم متهم می‌کند. در عصر تاچر، ریگان و کول، همان وقت که کمونیسم در حال افول بود، شصت‌وهشتی‌های سابق در مطبوعات و تلویزیون مسخره می‌شدند و مورد انتقاد قرار می‌گرفتند. در سال 2007، کاندیدای ریاست‌جمهوری فرانسه، نیکولا سارکوزی با وعده‌ی «برچیدن میراث 68» به قدرت رسید.
به همین دلایل، شصت‌وهشتی‌هایی که اخیراً با آن‌ها مصاحبه شده، قاطعانه نسبت به گذشته‌ی خود تردید دارند. برخی به داستان‌سرایی‌هایی ادامه می‌دهند که هم روایت مشهور را انعکاس‌ می‌دهند و هم آن را جاودانه می‌سازند. دومینیک گرانژ، که سرود مائوئیستی «پارتیزان‌های جدید» را در 1969 نوشت و همچنان نیز آهنگ‌های اعتراضی می‌خواند، اظهار داشته: «زمانی که حقیقتاً فکر می‌کردم می‌توانیم جهان را دگرگون کنیم، زیباترین زمان بود. بی‌شک ساده‌اندیشی اما اتوپیایی بود و فکر می‌کنم که مطلقاً و ضرورتاً نیازمند یک اتوپیا هستیم. اگر اتوپیایی در کار نباشد رویایی وجود نخواهد داشت و صرفاً با تفکر جامعه‌ی لیبرال که تنها شیوه‌ی ادامه‌ی زندگی است، تطبیق می‌یابیم.»
جفری ویکس، فعال حقوق هم‌جنس‌خواهان و تاریخ‌نگار سکسوالیته می‌گوید: «بر این باورم که دستاورد انتقادی آن جنبش‌ها، بسط این معنا از عاملیت یعنی توانایی بازسازی زندگی‌هایشان بود. من با نگاهی نوستالژیک نسبت به وقایع 1968 نمی‌نگرم. به واقع آن را به‌مثابه‌ی گشایش‌گر امکان‌هایی می‌دانم که هم‌اکنون نیز ادامه دارند.»
به‌طور خاص در بلوک کمونیستی سابق، داستانی در مورد دموکراتیک‌سازی وجود دارد که مستقیماً 1968 را به فروپاشی کمونیسم در 1989 ربط می‌دهد. گابور دمسکی، که پس از 1990 شهردار لیبرال بوداپست شد، می-گوید: «به لحاظ تاریخی 1968 آغاز دوره‌ای ضد-اقتدارگرا بود و در تاریخ زندگی شخصی من تأثیر بسیار نیرومندی داشت. پس از آن بود که جهان به مسیری بافرهنگ و خوشبختانه بیشتر غربی‌شده چرخید و دیگر نه لزومی داشت و نه ممکن بود که بدین َشکال قدیمی زندگی یا فکر کرد. این پایان نظام شوروی شرقی بود.»
سایر فعالین با این حال داستان سرخوردگی‌های خود را به دلایل سیاسی و شخصی بیان می‌کنند، آن هم در پاسخ به نظرات پیرامون‌شان که 1968 را محکوم می‌نمایند. لیلیانا اینگارجیولا، فمینیست ایتالیایی که سال‌های زیادی از عمر خود را وقف جنبش زنان کرده، در ابتدای دهه‌ی 1980 متوجه شد که نخ زندگی شخصی‌اش را در تجربه‌ی جمعی فمینیسم مبارز گم کرده بود. «من 6-35ساله بودم و در سنی قرار داشتم که اهمیت مشخصی برای یک زن داشت. در آن موقع مجرد بودم و فرزندی نداشتم و هرگز در مورد بچه‌دارشدن فکر نمی‌کردم. در نهایت مجبور شدم به سمت تحلیل روی آورم زیرا ترسیده بودم.»
عجیب آنکه برخی از فعالین احساس می‌کردند با فردگرایی‌شان به رشد جامعه‌ی مصرفی و حتی به پیشرفت سرمایه‌داری مالی و به تقسیمات و نابرابری‌هایی که آن ایدئولوژی به وجود آورده، کمک می‌کردند. کسانی که همبستگی با انقلاب‌های جهان سوم را علیه امپریالیسم غربی احساس می‌کردند، از اینکه ببینند این وقایع منجر به رژیم‌هایی وحشی مانند رژیم پُل‌پوت در کامبوج و منگیستو در اتیوپی می‌شوند، وحشت داشتند. میشل-آنتوان برنیه، که سردبیر مجله‌ی اکسیون در 1968 بود، دوست نزدیک مائوئیست سابق، برنارد کوشنر سردبیر پزشکان بدون مرز بود. برنیه به یاد دارد که چگونه سرنوشت «مردمان قایق» ]پناهجویان ویتنامی[ (boat people) در 1975، افکارشان را در مورد حمایت از ویتنام شمالی تغییر دارد.
«تنها در مورد ویتنام بود که کار حقیقتاً سرزنش‌باری انجام دادیم و کوشیدیم به بهترین شکل جبرانش کنیم. در آن زمان، هنگامی که کوشنر قایق «جزیره‌ی روشنایی» (L’Île de lumière) را سازماندهی می‌کرد تا به ویتنام برود و مردم را از دریای چین بیرون آورد، بی‌درنگ به عنوان یک فعال به قایق پیوستم و گفتم که باید کاری که کرده‌اید را بی‌اثر کنید.»
 

خیزش دوباره‌ی شصت‌وهشتی‌ها؟
آیا 1968 یا چیزی شبیه به آن امروز می‌تواند روی دهد؟ جهان امروز البته جایی بسیار متفاوت است. داستان-هایی که امروز در مورد جنگ جهانی دوم گفته می‌شوند کمتر درباره‌ی مقاومت مخفیانه در برابر نازیسم و فاشیسم و بیشتر در باب وحشت‌های آشویتس و جنگ‌های متحدان غربی برای آزادی است. جنگ سرد پایان یافته و همراه با آن بدیل کمونیستی دست‌کم غرب را مجبور کرده بود که به مسائل نابرابری و استثمار پاسخ دهد. نیروهای بازار و سرمایه‌داری جهانی به پشتیبانی ایدئولوژی نولیبرالیسم که برای آن‌ها نابرابری‌های عمیق‌تری میان ثروتمندان و فقیران، بین شمال و جنوب جهانی به همراه آورده، فاتح میدان‌اند. شبح تغییرات آب‌وهوایی و بحران اکولوژیک در حال سربرآوردن است. انقلاب‌های جهان سوم که الهام‌بخش شصت-وهشتی‌ها بودند در قالب دیکتاتوری‌های خاورمیانه، آفریقا و آسیا، اغلب با حمایت آمریکا، قدرت‌های اروپایی یا روسیه رو به انحطاط گذاشته‌اند. موج‌های شورشی که پس از انقلاب 1979 ایران به‌واسطه‌ی اسلام به آن دامن زده شد، اکنون 30 سال بعد در نتیجه‌ی بهار عربی دچار لکنت شده و مبهم گشته‌اند.
گفته می‌شود که صحبت از یک مبارزه‌ی نسلی جدید، مانند مبارزه‌ی 1968 در میان است که این‌بار شامل جوانان متولد پس از 1979 می‌شود. این جوانان در مورد نسل والدین خود عصبانی‌اند- نسل پس از جنگ دوم که شامل شصت‌وهشتی‌ها می‌شود- و آن‌ها را انحصارگر مشاغل، مسکن و حقوق‌های خوب می‌دانند که ماشه‌ی بحران اقتصادی را کشیده‌اند و خشاب آن را با بدهی‌های درسی، اجاره‌های زیاد و چشم‌انداز بی‌کاری پر کرده‌اند. این نسل خشم خود را در سرمایه‌داری جهانیِ با نابرابری‌های فزاینده و بحران اکولوژیک بیان کرده است. ضد-جهانی‌سازی با جنبش عدالت جهانی که نشست WTO در سیاتل 1999 و نشست G8 در جنووا 2001 را مختل کرد، تبدیل به نیرویی قدرتمند شده است. اعتراضات دانشجویی در سال 2010 به بریتانیا و در 2011 به چین بازگشتند. جنبش‌های ضد کاهش هزینه‌های عمومی (Uncut movements) در بریتانیا و ایالات متحده به کاهش بدهی مالیاتی بر شرکت‌های سهامی حمله کرده‌اند، در حالی که قربانیان اقدامات ریاضتی در یونان و اسپانیا میادین شهرها را تسخیر کرده و دست به شورش زده‌اند. تمامی این‌ها منجر به جنبش تسخیر شد که در پاییز 2011 در وال‌استریت آغاز گشت و طنینی جهانی یافت، چیزی که دیوید گرابر در کتاب پروژه‌ی دموکراسی قدرتمندانه به آن پرداخته است.
این جنبش‌ها تاکتیک‌های سبْک 68 را به کار گرفته‌اند: تسخیر و آزادسازی فضاها و تمرین «دموکراسی مستقیم» از طریق انجام امور به‌واسطه‌ی اجماع نظر. این جنبش‌ها با تکنولوژی جدید اینترنت سازماندهی و حمایت می‌شوند. نقد اجتماعی پشتیبان جنبش تسخیر نگرش مبارزه‌ی طبقاتی مارکسیستی نیست بلکه گفتار «مردم عادی علیه ثروتمندان» است که به عنوان 99% علیه 1% ثروتمند و قدرتمند تعریف شده است. 1 درصدی که بینش آن‌ها یک فئودالیسم مالی جدید است که به صورت بی‌وقفه بدهی به بار می‌آورد در عوضِ آنکه کالا تولید کند، و بنابراین توده‌های مردم را به بردگی می‌کشد.
با وجود این سوالی که باید پرسیده شود این است که این جنبش‌ها چگونه تأثیرگذار بوده‌اند. گرابر معتقد است که جنبش‌های تسخیر موفقیت‌آمیز بودند و دست‌کم از فئودالیسم مالی پرده برداشتند و دست به بسیج انرژی‌ها و ایجاد یک برنامه‌ی کاری جدید زدند. با این حال، مقایسه این جنبش‌ها با جنبش می 68 نشان می-دهد که اعتراضات امروز به قدر کاقی دشوارتر از اعتراضات 45 سال پیش هستند.
واقعیت‌های اعتراضات مدرن
نخست، به‌رغم جذابیت این جنبش‌ها در اروپای شمالی-غربی و آمریکای شمالی، قابل اثبات است که این جنبش‌ها به چه نحو، خواه از خلال مواجهات فیزیکی یا همبستگی خیالین با معترضان در یونان و اسپانیا یا با «جهان سوم» جدید یعنی انقلاب‌های موسوم به بهار عربی یا جنبش راه دهقانان (Via Campesina) در آمریکای لاتین، مرتبط بوده‌اند.
دوم، حتی با فرض قبول ادعای اولیویه رولین مبنی بر اینکه در 1968 همه مارکسیست بودند، زبان مشترک نقد اجتماعی و اعتراض میان فعالین آن زمان وجود داشت. در برابر، شناسایی زبان مشترک اعتراضات امروز کار دشواری است. مارکسیسم مشروعیت خود را پس از پایان جنگ سرد از دست داده است؛ آنارشیسم بیشتر با خشونت یکسان پنداشته می‌شود تا لیبرتاریانیسم؛ مسیحیت به‌طور شدیدی محافظه‌کار است. نولیبرالیسم اِعمال هژمونی می‌کند و مباحثی مبنی بر اینکه باید بدیلی در برابر سرمایه‌داری جهانی وجود داشته باشد به سرعت به سبب نامربوطی‌شان به واقعیت کنار گذاشته می‌شوند.
سوم، صحت دارد که بسیاری از شصت‌وهشتی‌ها از تحصیل آکادمیک محروم شده یا شغل خود را از دست داده‌ یا از کشورهای خود در نتیجه‌ی اعتراض اخراج شده‌اند؛ اما تعداد کمی به زندان رفتند. با این وجود، فضای پیش از 1973 از اشتغال و امکان اجتماعی بالایی برخوردار بود. سطوح بدهی‌هایی که بر گرده‌ی جوانان نسل امروز قرار دارد و محدودیت موقعیت‌های پیشاروی آن‌ها منجر شده تبدیل به بردگان یا رعایای جدید شوند. این مخمصه ممکن است اعتراضات مشخصی درمورد شهریه‌ها و وام‌های دانشگاهی به وجود آورد، اما شاید نه با نگرشی گسترده‌تر.
چهارم، ولو آنکه اعتراض یک «گزینه» باشد، به ندرت یک «حق» به حساب می‌آید. حق اعتراض آرام ممکن است در نظریه تأیید شود اما در عمل به محض آنکه مالکیت را به خطر اندازد، بدون توجه به آزار و اذیت مردم، به‌وسیله‌ی سیاست‌مداران و رسانه‌ها از مشروعیت ساقط می‌شود. خصوصی‌سازی فضاهای عمومی حوزه‌ی اندکی برای تسخیر یا آزادسازی چنین فضاهایی به منظور اعتراض باقی می‌گذارد. رسانه‌های جمعی به سرعت تصاویر و گزارشات خشونت در پی اعتراضات دانشجویی دسامبر 2010 را منتشر کردند در حالی که سیاست‌مداران بی‌دغدغه‌ی خاطر، شورشیان اوت 2011 را «وحشی‌ها» نامیدند.
در نهایت، مشخص نیست که آیا جوانان ابتدای قرن بیست‌ویکم رویای رهایی را در همان سطح و تنوعی می‌بینند که شصت‌وهشتی‌ها می‌دیدند یا نه. میل به رهایی شخصی از میل به رهایی سیاسی جدا شده است. 1968 به عنوان یک انقلاب سیاسی شکست‌خورده اما انقلاب فرهنگی موفقیت‌آمیز توصیف شده است. به-واقع، غالب برنامه‌‌ی کاری شصت‌وهشتی‌ها- رهایی جنسی، فمینیسم، حقوق هم‌جنس‌خواهان- تحقق یافته است. امروز فمینیست‌ها کجایند؟
ترس برخی از رادیکال‌های گذشته- مبنی بر اینکه فردگرایی می‌تواند مومی در دستان مصرف‌گراییِ تحت حمایت سرمایه‌داری جهانی باشد- به وقوع پیوسته است. به زعم بسیاری از مردم، رضایت شخصی از طراحان بعدی لباس یا گجت (iGadget) حاصل می‌شود. رهایی سیاسی، غیر از اندیشه‌هایی در باب دموکراسی مستقیم، برابر با چیست؟ شمایل‌های رهایی سیاسی کجایند تا جایگزین چه‌گوارا یا مارتین لوتر کینگ شوند؟ اُل ویند می‌گفت که «فقدان تخیل به معنای تخیل داشتن برای درک آنچه که از دست رفته، نیست». امروز مردم تصور می‌کنند چه چیزی در زندگی‌هایشان از دست رفته و چگونه می‌توانند به‌صورت جمعی آن را در جهانی مطالبه کنند که، به قول گرابر، «مبارزه‌ای وقفه‌ناپذیر علیه تخیل انسان و کشتار رویاها» وجود دارد؟
تاریخ‌نگاران نمی‌توانند آینده را پیش‌بینی کنند. آن‌ها گذشته را در پرتو اکنون می‌کاوند و اکنون را در شعاع گذشته اندیشه می‌کنند. 1968 پس از سقوط پرده‌ی آهنین به نسبت قبل متفاوت‌تر به نظر می‌رسد و به ما می-آموزد که در یک آن، اعتراض جهان را دگرگون کرد. عناصر جادویی، برای هر آنکه چیزی مشابه 1968 را برنامه‌ریزی می‌کند، شامل ارتباط، زبان، امید، تخیل، توانایی متقاعد ساختن مردم به اینکه حق با آن‌هاست، و شگفتی می‌شود.

12 ژوئیه  2013

یادداشت
1. منظور شکل سنتی خانواده است که در آن هسته‌ی خانواده شامل زن و مرد و فرزند(ان) می‌شود. خانواده‌ی هسته‌ای در مقابل خانواده‌ی گسترده قرار می‌گیرد که در آن علاوه بر هسته‌ی مذکور، مادربزرگ یا پدربزرگ یا هر دو در کنار خانواده زندگی می‌کنند. م.

*رابرت ژیلدا استاد تاریخ مدرن در دانشگاه آکسفورد و نویسنده‌ی چندین کتاب تأثیرگذار درباره‌ی تاریخ قرن بیستم فرانسه است.    
منبع:
http://www.opendemocracy.net/ourkingdom/robert-gildea/recipe-for-revolut...

 

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.