(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سه شنبه ٢  مهر   ١٣٩٢
مديريت
Hamshahri Magazines Group
  تعرفه هاي آگهي   کافه نویسندگان   اشتراک مجلات href="http://hmg.ir/archive/2-frontpage/181-sub.html
جستجو : 
  گفت و گو    
  چهره ها    
  پيشخوان    
  پرونده    
  ميهمان    
  عکس    
  فيلم    
  پادکست    
کد مطلب:27145 | تاريخ: ۱۳۹۲/۶/۲۳ | ساعت:۱۱:۳۰









  سرقت‌گوشی‌درایران،فروش‌درافغانستان فرید، جوانی افغانی بود که به اتهام زورگیری تحت تعقیب پلیس قرار داشت اما وقتی دستگیر شد، خودش را با هویت جعلی معرفی کرد تا کسی نفهمد که او تحت تعقیب بوده است. با این حال افسر کلانتری با توجه به اینکه چهره او را به خاطر داشت، وی را شناخت و به این ترتیب راز جوان افغانی فاش شد

همشهری سرنخ/شماره 203/مرجان همایونی

فرید که 20 سال دارد، یکی از مخوف‌ترین باندهای زورگیری تهران را اداره می‌کرد. باندی 10 نفره که به صورت دسته‌جمعی راهی محل سرقت می‌شدند و در یک روز از 20 تا 25 نفر سرقت می‌کردند.
 

اعضای این باند طی چند ماه فعالیت، از بیش از 500 نفر سرقت کردند و در بیشتر سرقت‌هایشان به دنبال گوشی‌های مدل بالا بودند، آنها در این مدت 150 گوشی آیفون دزدیدند و همه آنها را به مالخری افغانی فروختند تا وی آنها را به افغانستان ببرد و در آنجا به قیمت بالایی بفروشد.
 

اعضای این باند که ماه‌ها تحت تعقیب پلیس بودند، مدتی قبل از سوی کارآگاهان پایگاه پنجم پلیس آگاهی پایتخت، دستگیر شدند و اعتراف کردند که بعد از سرقت موتورسیکلت، با آنها راهی خیابان‌های شهر می‌شدند تا از مردم زورگیری کنند. هم اکنون متهمان دستگیر شده در بازداشتگاه پلیس آگاهی هستند و تلاش ماموران برای شناسایی تمامی مالباختگان ادامه دارد.
 

به خاطر رفیق
فرید، سردسته این باند است. او به همراه 9 همدستش، سوار موتورهای مسروقه می‌شدند و نقشه سرقت‌های خود را اجرا می‌کردند. سردسته باند که 20 سال دارد، بیش از 500 سرقت مرتکب شده است اما پس از دستگیری مدعی است که چیزی جز بدبختی نکشیده است. او عامل تمام بدبختی‌هایش و افتادن در مسیر کارهای خلاف را رفیق ناباب می‌داند.


این مرد جوان، سال‌ها قبل به همراه خانواده‌اش از افغانستان به ایران آمد و با وجود اینکه مدت‌ها در مغازه ساعت‌فروشی مشغول به کار بوده و درآمد نسبتا خوبی داشته، اما زیاده‌خواهی باعث شده که از چند ماه قبل همراه هم‌محلی‌هایش به خفتگیری و زورگیری بپردازد. گفت‌وگو با این سارق جوان را بخوانید. 


 به چه جرمی بازداشت شده‌ای؟
زورگیری و خفتگیری.


 چطوری این کار را انجام می‌دادی؟
هر وقت 6 تا 10 نفر می‌شدیم، هر دو نفرمان، سوار یک موتور می‌شدیم. گاهی وقت‌ها ممکن بود 10 نفر نباشیم، اما هیچ‌وقت از 6 نفر کمتر نبودیم. یعنی 6 نفر پای ثابت سرقت‌ها بودیم و گاهی وقت‌ها به تعدادمان اضافه هم می‌شد، ما به صورت اکیپی در خیابان‌ها راه می‌افتادیم.

با دیدن سوژه‌ای که تنها بود و از یک کوچه یا خیابان خلوت عبور می‌کرد، به سراغش می‌رفتیم. دو نفر به او حمله می‌کردند و سد راهش می‌شدند، دو نفر چند متر پایین‌تر و دو نفر هم چند متر بالاتر توقف می‌کردند. در حقیقت ما راه را می‌بستیم تا دو نفری که قصد سرقت داشتند به‌راحتی بتوانند نقشه‌شان را اجرا کنند. بعد از سرقت، دوباره راه می‌افتادیم و سوژه بعدی را شناسایی می‌کردیم. ولی هر بار برای اینکه از سوی مالباخته‌ها شناسایی نشویم، وظیفه گروه‌ها عوض می‌شد و یک گروه دیگر دست به سرقت می‌زدند. 
 

 نقش تو در سرقت‌ها چه بود؟
فرقی نمی‌کرد. گفتم که همه ما جابه‌جا می‌شدیم. حتی راننده‌های موتور هم جابه‌جا می‌شدند تا گیر نیفتیم. برایم فرقی نداشت که چه کار می‌کردیم. یک روز خفتگیری می‌کردم و یک روز هم پشت فرمان موتور می‌نشستم. 
 

 در کدام محدوده، سرقت‌هایتان را انجام می‌دادید؟
مسیر ما خیابان انقلاب به سمت میدان تجریش بود. البته برای اینکه شناسایی نشویم یا در دام پلیس نیفتیم، راه‌های دیگری را هم برای رسیدن به میدان تجریش انتخاب می‌کردیم. مثلا یک روز از انقلاب به سمت فاطمی، ولیعصر و در نهایت تجریش می‌رفتیم و روز بعد از یک مسیر دیگر. در راه به هر فردی می‌رسیدیم، از او زورگیری و خفت‌گیری می‌کردیم.
 

 چرا این محدوده را برای سرقت‌هایتان انتخاب کردید؟
ما این محدوده را خوب بلد بودیم، دلیلش برمی‌گردد به زمانی که بچه بودیم. آن موقع‌ها در این منطقه دستفروشی می‌کردیم و فال می‌فروختیم، به همین دلیل، خیابان‌ها را خیلی خوب بلد بودیم و راه‌های فرار آن را هم می‌دانستیم.


 هر چند وقت یک‌بار برای زورگیری و خفتگیری می‌رفتید؟
معمولا هفته‌ای یک یا دوبار می‌رفتیم. 
 

 روزهایی که دزدی نمی‌رفتید چه کار می‌کردید؟
من در یک ساعت‌فروشی کار می‌کردم، هر کدام از ما برای خودمان کار و شغلی داشتیم.
 

 چه ساعتی برای سرقت می‌رفتید؟
از 6 یا 7 بعدازظهر به بعد، کارمان را شروع می‌کردیم و معمولا تا 11 شب ادامه می‌دادیم.
 

 شما که کار داشتید پس چرا می‌رفتید سرقت؟
همه‌اش به خاطر وسوسه پولدار شدن بود. همه ما دوست داشتیم مثل ایرانی‌هایی که سوار ماشین‌های مدل بالا می‌شوند، زندگی کنیم و هر چه که دوست داریم بخریم.
 

روزهایی که برای سرقت می‌رفتید، چند سرقت انجام می‌دادید؟
از 20 تا 25 نفر سرقت می‌کردیم و معمولا هم گوشی می‌زدیم. اگر طرف گردنبند یا حلقه طلا داشت، آن را هم سرقت می‌کردیم. 
 

 آنها را می‌قاپیدید؟
نه. جلوی افرادی که داخل ماشین نشسته بودند را می‌گرفتیم و با چاقو آنها را تهدید می‌کردیم که حلقه‌شان را به ما بدهند. زنجیرهایشان را هم چه زمانی که پیاده بودند چه وقتی سوار ماشین بودند، سرقت می‌کردیم. 
 

 موتورهایی که در سرقت‌ها استفاده می‌کردید را از کجا می‌آوردید؟
موتورها را هم از مردم می‌دزدیدیم.
 

 چطوری؟
پشت چراغ قرمز با دیدن موتورسواری که منتظر بود تا چراغ سبز شود، می‌رفتیم کنارش و دعوا راه می‌انداختیم، در این گیر و دار، سوئیچ موتور را به این بهانه که صاحب موتور تا آمدن پلیس فرار نکند برمی‌داشتیم و او هم چون موتورش خاموش شده بود، به ناچار آن را به کنار خیابان می‌کشاند. ما هم در این مرحله، چاقو و قمه‌مان را درمی‌آوردیم و با تهدید، موتور را سرقت می‌کردیم، هر موتور سرقتی را حدود 20 روز نگه می‌داشتیم و بعد برای اینکه شناسایی نشویم، آن را در خیابان رها می‌کردیم و می‌رفتیم سراغ موتوری دیگر. 
 

 تا حالا چند مورد زورگیری داشتید؟
سرجمع 150 تا گوشی آیفون به مالخرها فروختیم.
 

 اما سرقت‌های دیگری هم داشتید. درست است؟
بله. کلی طلا و گوشی‌هایی با مارک غیر از آیفون هم دزدیده بودیم.
 

 همه را به یک نفر فروختید؟
مالخرها با هم فرق داشتند. هر مدل گوشی یک مالخر خاص داشت. ما گوشی‌های مارک آیفون را به مالخر افغانی می‌فروختیم. اما مارک‌های HTC و گلکسی و مارک‌های دیگر را به مالخر ایرانی می‌فروختیم.
 

 گوشی مارک آیفون را مالخر افغانی چه کار می‌کرد؟
گوشی‌ها را داخل یخچال جاسازی می‌کرد و می‌برد افغانستان. آنجا دو برابر قیمتی که از ما خریده بود می‌فروخت.
 

 اولین‌باری که رفتید سرقت را به خاطر داری؟
بله. اولین‌بار با یکی از همدستان ایرانی‌ام رفتیم. او گوشی نمی‌دزدید، فقط کیف‌قاپی می‌کرد ولی ما چون می‌ترسیدیم گیر بیفتیم رفتیم سراغ گوشی دزدی.
 

 اموال دزدی را چطور تقسیم می‌کردید؟
یک پارک بود که پاتوق ما بود در سمت افسریه. بعد از اینکه سرقت‌ها را انجام می‌دادیم همه در پارک جمع می‌شدیم و همه گوشی‌ها را از اعضای باند می‌گرفتم. حتی جیب‌های اعضای باند را می‌گشتم. چون ممکن بود که یک نفرشان گوشی را قایم کند و بخواهد بالا بکشد. برایم افت داشت که از من سرقت کنند، بعد از جمع‌آوری گوشی‌ها، آنها را برحسب مارکشان تقسیم می‌کردم. مثلا اگر 10 گوشی آیفون سرقت کرده بودیم، هرکدام را به یک نفر می‌دادم و بعد می‌رفتم سراغ گوشی‌های مدل‌های دیگر.
 

 چند وقت بود که سرقت می‌کردید؟
از اواخر پارسال سرقت‌هایمان را شروع کردیم. دقیقا خاطرم نیست که دی بود یا بهمن. 
 

 سوژه‌هایتان را چطور انتخاب می‌کردید؟
اصلا انتخابی در کار نبود. برایمان فرقی نمی‌کرد که از چه کسی داریم سرقت می‌کنیم. هر عابری را می‌دیدیم به سراغش می‌رفتیم.
 

 یعنی برای شما فرق نمی‌کرد که طرف چیزی داشته باشد یا نه؟
بله. فقط از زن‌ها و سربازها سرقت نمی‌کردیم، سربازها که چیزی نداشتند که سرقت کنیم، زن‌ها هم چون ضعیف بودند، سراغشان نمی‌رفتیم. 
 

 با هیچ‌کدام از مالباخته‌ها درگیر نشدید؟
نه، ما چاقو داشتیم و کسی جرأت نمی‌کرد مخالفتی کند.
 

 ممکن بود به فردی برخورد کنید که چیزی برای سرقت نداشته باشد؟
بله، گاهی اوقات سوژه ما نه پولی داشت و نه طلایی برای سرقت. به همین دلیل مجبور می‌شدیم که او را رها کنیم و به سراغ سوژه بعدی برویم.
 

چطور دستگیر شدی؟
در میدان ونک، با یکی از اعضای باند سوار موتور بودیم که خودروی پلیس جلوی ما پیچید، من هم که فراری بودم و می‌دانستم پلیس دنبالم است، با دیدن ماشین پلیس ترسیدم. من پیاده شدم در رفتم و و همدستم گازش را گرفت و رفت، ماموران هم به ما شک کردند و مرا دستگیر کردند.
 

زمانی که دستگیر شدی، به سرقت‌هایت اعتراف کردی؟
نه، با اینکه همان شب چند نفر مرا شناسایی کرده بودند اما به سرقت‌هایم اعتراف نکردم و خودم را با هویت جعلی معرفی کردم. 
 

 پس چطور شناسایی شدی؟
افسر پرونده‌ام که تصویر مرا قبلا دیده بود، دائم پرونده‌ها را رصد می‌کرد و با دیدن تصویرم در سیستم کلانتری مرا شناسایی کرد و فهمید که تحت تعقیب هستم. راستش از هویت جعلی استفاده کرده بودم که فکر کنند بار اول است که دستگیر می‌شوم و سابقه‌ای ندارم. 
 

 چرا پلیس دنبالت بود؟
قبلا سه نفر از همدستانم دستگیر شده بودند و همه، از ماجرای دستگیری آنها با خبر شدیم. حتی در آن زمان برای اینکه گیر نیفتم رفتم افغانستان و مدتی آنجا ماندم. با این خیال که آب‌ها از آسیاب افتاده و دیگر پلیس دنبال من نیست برگشتم ایران و سرقت‌ها را از سر گرفتم اما می‌دانستم که پلیس در تعقیبم است و عکسم را دارد. 
 

 تو که می‌دانستی لو رفته‌ای چرا دست از سرقت‌ها و زورگیری‌هایت برنداشتی؟
چون یکی از آنهایی که دستگیر شده بودند، دوست صمیمی‌ام بود. رفتم دزدی تا برای او پول جور کنم و رضایت شاکی‌هایش را بگیرم. 
 

موفق شدی این کار را انجام بدهی؟
نه، نمی‌دانستم چقدر پول می‌خواهد. برای همین سرگرم سرقت بودم که دستگیر شدم. 
 

 پس ردمال، بهانه‌ای برای سرقت‌هایتان بود. درست است؟
هر طور می‌خواهید فکر کنید. 
 

 با افراد گروهت چطور آشنا شدی؟
همه ما به غیر از سه نفرمان افغانی بودیم و بچه محل. آن سه نفر ایرانی هم در محل ما زندگی می‌کردند.
 

 چطور باهم یک اکیپ شدید برای دزدی؟
من به دوستم گفتم، او هم به دوستش و همینطوری همدیگر را پیدا کردیم و شدیم یک گروه.
 

 با پول‌های دزدی چکار می‌کردید؟
لباس می‌خریدیم، ماشین و خیلی چیزهای دیگر.
 

 شما که ایرانی نیستید چطور ماشین خریداری می‌کردید؟
به صورت وکالتی.
 

 ماشین‌هایی که خریدی چه بود؟
پراید و پرشیا. 
 

 چند سال داری؟
20 سالم است.
 

 چند سال است که ایران هستید؟
خیلی وقته، از زمانی که بچه بودم به همراه خانواده‌ام به ایران آمدیم. فکر کنم 15 سالی می‌شود شاید هم بیشتر.
 

 برای چه به ایران آمدید؟
چون توی افغانستان کار نبود آمدیم اینجا که هم کار کنیم و هم زندگی. 
 

 وضع مالی‌ات چطور بود؟ درآمدت خوب بود؟
از درآمدم راضی بودم، اوایل در یک مغازه که صاحبش افغانی بود کار کردم و بعد جایم را تغییر دادم و درآمدم بد نبود. اما مشکلات مالی ما زیاد بود. چون بعد از مرگ پدرم، من شدم مرد خانواده و خرج و مخارج زندگی روی دوش من افتاد. برای همین تصمیم گرفتم سرقت کنم تا بتوانم مخارج زندگی‌مان را تامین کنم. 
 

 از اینکه به‌عنوان مهمان به ایران آمدی و حالا تو و دوستانت از صاحبخانه دزدی می‌کردید خجالت نمی‌کشیدید؟ فکر می‌کنی که سزای مهمانی که خیانتکار است چیست؟
پشیمانم.
 

 فکر می‌کنی علت اینکه این راه را انتخاب کردی چه بود؟
رفیق بد باعث شد دزد شوم. دوستم آنقدر مرا وسوسه کرد و از لباس‌های خوب و ماشین‌های مدل بالا گفت که وسوسه شدم و تصمیم گرفتم سرقت کنم.
 




  

نام

آدرس ايميل

نظر


ارسال