(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

هویت اجتماعی

مريم رفعت‏جاه
ketab- Hoviat .jpg

هویت اجتماعی، نوشتة ریچارد جنکینز، ترجمه ی تورج یاراحمدی، تهران: نشر شیرازه، 1381
بدون هویت اجتماعی، یعنی بدون وجود چارچوب‌های مشخصی که شباهتها و تفاوتها را آشکار می‌سازد، افراد یک جامعه امکان برقراری ارتباطی معنادار و پایدار با یکدیگر نخواهند داشت و در نتیجه نمی‌توان از وجود اجتماع

سخن گفت. نهادهای گوناگون اجتماعی اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، دولتی و یا غیردولتی و باورها و سنتها و حتی نحوه احساس تعلق و پیوندهای گروهی همه و همه در ایجاد و دگرگونی هویت اجتماعی نقش دارند، به علاوه در برابر هویتها یا هویتهای غالب اجتماعی همواره مقاومتهایی صورت می‌گیرد.
به نظر ریچارد جنگینز برای فهم هویت فردی و اجتماعی، می‌توان از یک الگوی هویت‌شناسی واحد استفاده کرد. الگویی که روند هویت‌یابی را شامل دو وجه «درونی» و «برونی» می‌داند. جنکینز با طرح مفاهیم و مقولاتی چون «دربرگیرندگی» و «تفاوت» و «رده‌بندی» و «مقاومت» تلاش می‌کند الگوی واحد خویش را به روندهای هویت‌یابی در گروههای اجتماعی و رده‌بندی‏های گوناگون و جماعتهای محلی و قومی تعمیم دهد تا روشن سازد که هم هنگامی که افراد بدون مقاومت، رده‌بندیهای از پیش تعیین شده اجتماعی را می‌پذیرند و تلاش می‌کنند تا خود را با آن هماهنگ سازند و هم هنگامی که سعی در شکستن این چارچوبها و ایجاد رده‌بندی‏ها و گروه‌بندی‏های جدید و کسب هویت‏های نوین دارند، در حیطه‌ای قرار دارند که وجوه درونی و برونی هویت، همچون دوسویة یک واقعیت واحد عمل می‌کند. واقعیتی که در آن واحد، هم هویت فردی آنها را تعیین می‌کند و هم هویت اجتماعی آنها را. هویت‏هایی که اگر چه می‌توان میزان تخیلی یا واقعی بودن آنها را مورد سنجش یا داوری قرار داد، اما نمی‌توان به دلیل کم‌وبیش تخیلی بودن، آنها را واهی تصور کرد.
نویسنده در فصول شانزده‌گانه کتاب که حول موضوعاتی چون خویشتن و هویت، خودهای اجتماعی، تأثیر رده‌بندیها و گروه‌بندیهای اجتماعی در هویت‌یابی، پیش‌بینی‌پذیری، هویتهای نهادی و سازمانی و مدرنیته، عقلانیت و هویت سامان یافته است به طرح و نقد نظریه‌های مید، گافمن، گیدنز، برگر و لاکمن، شوتز و فوکو پرداخته و سپس الگوی نظری خود را در تحلیل و تبیین هویتهای فردی و اجتماعی ارائه نموده است. وی در عین حال از بخش عمده‌ای از نظریات شارحان پسامدرنیته و از جمله استوارت هال و رویکرد گفتمانی به هویت صرف‌نظر کرده است، زیرا از دید وی اغلب این نظریه‌پردازان این وظیفه تاریخ‌باورانه را تحت عناوین مختلف بر خود فرض دانسته‌اند که قصه قدیمی پیشرفت را با فراروایت چندپارگی [سوژة و هویت] جایگزین کنند و در تعقیب چنین مضامین بلندی احتمالاً مسائل معمولی از نظر دور می‌ماند. جنکینز می‌گوید: «کانون توجه کار من به طور قطع مسائل معمولی است، یعنی ترکیب تعاملی هویت و این که هویت اجتماعی چگونه عمل می‌کند» (ص 20)
چنانکه در فصل اول آمده هویت اجتماعی تعریفی است که فرد از خود در رابطه با دیگران می‌کند و بر اساس عضویت در رده‌ها و گروه‌های گوناگون اجتماعی شکل می‌گیرد. هویت افراد وابسته به برداشت دیگران است و شناسایی دیگران لازمة تثبیت هویت ا ست. دو معنای اصلی هویت، تشابه و تمایز مطلق است. همة هویتهای انسانی حتی هویت فردی که در خویشتنی (selfhood) تجسم می‌یابد و بر اساس نحوة ارتباط با دیگران و تجربه‌های دوران حیات شکل می‌گیرد، اجتماعی‌اند چون به معنا مربوط می‌شوند و معنا نتیجة توافق و عدم توافق و موکول به جمع است. به علاوه، هویت اجتماعی شخص هیچ‌گاه تمام شده نیست و مدام در معرض تغییر و تحول و بازنگری است.
در فصل دوم، جنکینز این استدلال را که گفتارهای مربوط به هویت، نسبتاً جدید و از مباحث پسامدرنیته یا مدرنیته متأخراست، قانع‌کننده نمی‌داند. زیرا به نظر او تأمل و بازاندیشی دربارة هویت منحصر به دوران مدرنیته نیست هرچند ممکن است بحثهای جدید وعلایق فعلی ناشی از دگرگونیهای سریع و تماسهای فرهنگی و بحرانهایی باشد که در هویت رخ نموده است. یکی از این مباحث متعلق به گیدنز است که وجوه گوناگون خویشتنی و دگرگونیهای آن را در پایان قرن بیستم تحلیل می‌کند و «خودشناسایی» (self identity) را پروژه‌ای مدرن می‌داند که توسط آن افراد قادر می‌شوند به گونه‌ای بازاندیشی روایتی شخصی از زندگی خود بسازند. از نظر گیدنز هویت شخصی یا خودشناسایی چیزی نیست جر آگاهی و تأمل بر خویشتن و این تأمل و بازاندیشی ویژگی مدرنیته به ویژه مدرنیته متأخر است. اما از نظر جنکینز خودآگاهی دربارة هویت اجتماعی در همه دورانها وجود داشته و منحصر به دوران مدرن نیست.
در دو فصل سوم و چهارم نویسنده به شرح اجمالی و نقد برخی از نظریات جامعه‌شناسی دربارة هویت پرداخته و در عین حال برخی از محورهای نظریه خود از جمله دیالکتیک درونی و برونی هویتها را مطرح کرده است. نقطه قوت دیدگاه جنکینز، اتخاذ رویکردی بینابین رویکرد مدرن و رویکرد پسامدرن به هویت است: هویت، نه امری ثابت و تمام شده و دارای انسجام و نه امری کاملاً سیال و چند پاره است.
نکته ظریف و مهمی که جنکینز در فصل سوم کتاب (تحت عنوان عقل سلیم و هویت اجتماعی) مطرح کرده آن است که هویت را نه می‌توان با برجسته کردن جامعه، به هویتهای جمعی به ویژه هویت فرهنگی یا قومی فرکاست، مثل آنچه سارا دلامونت در کتاب میلها و هویتها انجام داده است، و نه مانند گیدنز می‌توان میان هویت شخصی و هویت اجتماعی تفاوت قائل شده و مرز روشنی ترسیم کرد. هویت فردی و هویت جمعی را نمی‌توان از هم متمایز کرد چرا که تمایز فرد و جامعه را نمی‌توان بدیهی انگاشت. (ص 26)
به نظر جنکینز، دلامونت و گیدنز، تقسیم‌بندی سپهر اجتماعی را که عمدتاً متأثر از سنت دروکیم و طیفهای گوناگون پوزیتیویسم است مسلم فرض می‌کنند. از نظر آنها در یک طرف افرادند و در طرف دیگر فرهنگها و جوامع.
در روایت دیگری که از نسبت امر فردی- شخصی و امر اجتماعی، فرهنگی سخن می‌گوید، نوعی هستی‌شناسی عرضه می‌شود که بنابر آن شخص و فرد در قیاس با جامعه شأنی متمایز دارد. به نظر جنکینز این دیدگاه تشابه زیادی به ویژگی عقل سلیم دارد و گیدنز گاه به این روایت نزدیک شده است. هر چند برخی از جامعه‌شناسان از فردگرایی روش‌شناختی حمایت می‌کنند- یعنی داده‌های مربوط به گروهها و جمعها را باید با مراجعه به افراد کسب کرد- اما غالب دانشمندان علوم اجتماعی فردگرایی نظری ریشه‌ای را رد می‌کنند و بر وجود چیزی به نام جامعه اتفاق نظر دارند. دیدگاهی که جنکینز در سرتاسر این کتاب برای فهم هویت اجتماعی عرضه می‌‌کند، دیالکتیک هویتها و دیالکتیک فرد و جامعه است (ص 30)
 مید، گافمن و فردریک بارث افرادی‌اند که جنکینز نظریه هویت خود را با الهام از کار آنها ساخته و پرداخته است. به نظر او هویت، شرط ضروری حیات اجتماعی است اما هویت فردی نیز که در «خویشتنی» تجسم یافته، به طور کامل در جامعه ساخته می‌شود. یعنی در فرایندهای اجتماعی شدن اولیه و فرآیندهای جاری تعامل اجتماعی که در چارچوب آنها افراد در طول عمرشان خود و دیگران را تعریف و بازتعریف می‌‌کنند. «خود» ترکیبی است جاری و پویا که حاصل تعریف خود (درونی) و تعاریفی است که دیگران از خود عرضه می‌کنند (بیرونی). جنکینز روی الگوی واحدی از خویشتنی تأکید می‌گذارد که ترکیبی دیالکتیکی از تعریفهای درونی و بیرونی است. اما خودآگاهی یا شناخت زمانی حاصل می‌شود که فرد خود را در جای یک دیگری تعمیم یافتة اجتماعی بگذارد. معمولاً در سپهر اجتماعی تعریف کسانی (دگرانی) بر کرسی می‌نشیند که واجد قدرت باشند.
البته بر چسب‏ها و تعاریف دیگران ممکن است موجب برانگیختن مقاومت شود. قدرت و سیاست در مسائل مربوط به هویت مهم‌اند. در اینجا جنکینز بر روی نقش رده‌بندی و هویتهای اسمی متعاقب آن تأکید نموده و یادآور می‌شود که رده مستلزم شناسایی دیگران و موجد هویت اسمی است اما چه بسا درونی شده و به هویتی واقعی تبدیل شود. اما برای رده‌بندی اشخاص لازم است مرجعی وجود داشته باشد و مراتب و آیینهای عضوگیری نهادها (چه رسمی و چه غیررسمی) در رده‌بندی اجتماعی دارای اهمیت زیادی است آن هم در دوره مدرن که نهادهای مسلط و به ویژه نهادهای انضباطی گسترش یافته‌اند. ساخت مراتب و توزیع آنها حاصل روابط و مبارزات سیاسی در داخل و خارج سازمان است. آنچه جنکینز روی آن تأکید دارد یعنی قدرت آمرانة نهادها و سازمانهای مدرن در تحمیل هویتها، اینجا برجسته می‌شود: شیوه‌های نهادینه عضوگیری نهادها و سازمانها باعث تخصیص آمرانه هویتهای ویژه به افراد می‌شود. این کار به نوع‌بندی بیشتر هویتها می‌انجامد. در نتیجه هویتهای اسمی و واقعی در یکدیگر دخیل می‌شوند(صفحة 43).
اینجا، بار دیگر برجستگی تحلیلهای جنکینز درباره هویت و تأثیر متقابل و درهم تنیدگی هویتهای فردی و اجتماعی و تأثیر دیگران مهم و به ویژه دیگران قدرتمند در ایجاد هویتهای اسمی و واقعی به خوبی نمایان می‌شود. به بیان جنکینز ماندگارترین مضمون در نظریه اجتماعی، تلاش در پل زدن بر شکاف تحلیلی میان فرد و جامعه (کنش و ساختار) است و هویت اجتماعی به چند دلیل مفهومی راهبردی در جهت رفع این شکاف است.
در فصلهای پنجم تا هفتم رابطه «خود» و هویت و مؤلفه‌های آنها تشریح شده و از آنجا که در همه معناهای خویشتن، استقلال و خودمختاری کنشگر وجود دارد، پس خود یا خویشتن، موازی معنای عمومی «هویت» شمرده شده است. در هر دو مفهوم [خود و هویت] چهار ویژگی شباهت، تفاوت، تأملی بودن و فرآیند نهفته است. مطابق تعریف نویسنده، فهم تأملی هر فرد از هویت خودش در رویارویی با دیگران و از لحاظ شباهت یا تفاوت ساخته می‌شود و بدون آن ما قادر به شناسایی خود و عمل نخواهیم بود.
خود»، تجربة خصوصی فرد از خودش است و شخص (person)، به چیزی که از فرد در جهان خارج به جله درمی‌آید، اطلاق می‌شود، مثل نژاد، ویژگیهای ظاهری و جنسیت، همیشه آنچه ما در خود می‌بینیم با آنچه دیگران در ما می‌بینند منطبق نیست، اما خویشتن و شخصیت  (به طور کامل و عمیقاً در یکدیگر دخیل‌اند. دلیل دشواری تمایز از شخصیت، در هم بافته بودن امر درونی و امر بیرونی است. از این رو ما در گفت‌وگوهای روزمره غالباً میان «خود» و «شخص» فرق نمی‌گذاریم.
در قرائتی که جنکینز از کولی و مید دارد، «خود» از نظر مید به اندازة «خود آینه‌سان» کولی توسط صدای درونی شدة دیگران تعیّن نمی‌یابد. تأملی بودن شامل گفت‌وگوی من فاعلی با من مفعولی است، اما در وضعیت مطلوب «من مفعولی» بیشتر از «من فاعلی» عهده‌دار امور است. یعنی سرچشمة یک شخصیت منسجم است. به نظر جنکینز، این‏جاست که ، مید قدرت و سلطه را به حساب نمی‌آورد و جامعه را امری اجماعی [مورد توافق عامه] و ساده می‌بیند. به علاوه نقد دیگر وارد به مید و فروید آن است که «خود» را به صورت نظامی از تکه‌های مختلف ترسیم می‌کنند، اما خود غالباً یکپارچه ادراک می‌شود و خود تکه‌پاره، بیمارگون محسوب می‌شود (صص 72 تا 78).
در هر حال «خود» یک هویت اجتماعی اولیه و بنیادی و الگویی برای فهم همة هویتهای بعدی است یعنی ساختاری برای پیوند زدن آن هویتهاست. جنسیت به تجربه فرد سامان می‌دهد و آن را در خویشتن ادغام می‌کند. به علاوه جنسیت آشکارترین وجه هویت فردی است که در تعامل با دیگران ساخته می‌شود و قطعاً هویتی جمعی نیز هست زیرا می‌توان بر اساس آن رده‌بندی کرد. جنکینز چندپارگی وسیال بودن خود و هویت را نمی‌پذیرد و در عوض، چون گیدنز معتقد است، اغلب مردم خویشتن یکپارچه و سازگار را به طور مداوم تجربه می‌کنند و در نتیجه کمابیش از امنیت وجودی برخوردارند. با این حال با بلاتکلیفی و احساس عدم امنیت نیز بیگانه نیستند. اما چنانچه گاهی امنیت درونی ما در مخاطره قرار ‌گیرد به این معنی نیست که [خودهای ما چند پاره و] عوامل درونی شناسایی ما آسیب‌پذیر یا هویت ما متزلزل است، ممکن است سپهر اجتماعی دیگران [یا عامل بیرونی شناسایی] پیش‌بینی‌ناپذیر، دشوار و ناهمدلانه باشد (صص 102 تا 107).
جنکینز در فصل هشتم کتاب خود، تحت عنوان «تصویر خود و تصویر اجتماعی» بار دیگر بر دیالکتیک شناسایی تأکید کرده و با شرح نسبتاً مفصل دیدگاه گافمن، آن را رویکردی باریک‌اندیشانه و سودمند ارزیابی می‌‍‌کند. در فصل نهم به تشریح تأثیر رده‌بندیها و گروه‌بندیهای اجتماعی در شکل‌گیری هویتها می‌پردازد و به ویژه نقش آن را در حفظ و تداوم قدرت انضباطی در جامعة مدرن یادآور می‌شود و بر قدرت‏مدارانه و جانبدارانه بودن غالب آنها تأکید می‌ورزد، در حالی که رده‌، مستلزم شناسایی عامل بیرونی و موجد هویت جمعی است، گروه مستلزم شناسایی درونی اعضا و موجد هویت اجتماعی است. بر این اساس می‌توان «طبقة در خود» مارکس را یک ردة فاقد آگاهی اعضا دانست و «طبقة برای خود» را که آگاه از جایگاه و منافع خود است، یک گروه به شمار آورد (صص 141 تا 149).
در فصل دهم الگوی نظری فردریک بارث در تبیین صورتبندی‌های اجتماعی جمعی و به ویژه هویتهای قومی معرفی شده است. به نظر بارث هویتهای قومی اگر به کلی سیال نباشند، در هر حال انعطاف‌پذیرند. او به جای آن که تفاوتهای برخاسته از هویت را بدیهی بینگارد و سپس به نحوة اثرگذاری آن بر تعامل اجتماعی بپردازد می‌خواهد دریابد که چگونه هویت و تفاوت به طور اجتماعی ساخته می‌شود. به علاوه همچون گافمن سعی می‌کند میان هویتهای افراد و شیوه سلوک آنها و صورتبندی‌های کلان اجتماعی و هویتهای جمعی پل بزند (صص 155 و 170).
به نظر جنکینز ایدئولوژی و سیاست در رده‌بندیهای نهادی نقش موثری دارند. او همچون برگرو لاکمن نهادها را الگوهای رفتاری می‌داند که در طول زمان به عنوان شیوة انجام دادن امور، اعتبار یافته‌‍‌اند. شیوه‏های بایستة انجام کارها، به مرور توسط نهادها، جا افتاده و سبب پیدایش تعقیب و مجازات می‌شود. در نتیجه نهادها ابزاری برای نظارت اجتماعی و در عین حال فرآورده‌های اجتماعی و تاریخی‌اند.
یکی از نهادهای اجتماعی زبان است که شاخصی از نظم ساختگی و تحمیلی است و به شکل مقررات، قواعد و روایتها رخ می‌نماید. نهادها سرچشمه‌ها و پایگاهی برای هویت و به وجود آورندة هویتهای جمعی‌اند. در درون نهادهای اجتماعی، نقش‌ها و مسئولیتها و پایگاهها زمینه‌ای برای ایجاد هویتهای فردی و جمعی می‌شوند مثل هویت جمعی استاد دانشگاه بودن یا هویت فردی مطلقه یا مجرد بودن. سازمانها گونة خاصی از نهادها هستند که دارای اهداف مشخص، ملاک‏های عضوگیری و تفویض وظایف‌اند (فصل پانزدهم).
نویسنده در فصل نهایی کتاب، ضمن نتیجه‌گیری، خویشتن تأملی را نه از علایم بالینی مدرنیته و منحصر به جهان مدرن، بلکه ویژگی رایج انسان بودن می‌شمارد. از نظر جنکینز مشخصة جهان مدرن، قدرت رده‌بندی اجتماعی یعنی انقیاد عامل درونی شناسایی توسط عامل بیرونی آن است، اما بر خلاف نظر وبر، عقلانیتهای رسمی [صوری] و بوروکراتیک با مقاومت انسانها نیز مواجه بوده‌اند و گاه مردم سایر عقلانیتهای غیرسازمانی را دنبال و از پذیرش رده‌بندیهای سازمانی امتناع کرده‏اند. با این حال همه مردم توان مقاومت در برابر رده‌بندیهای تحمیلی از سوی سازمانها را ندارند. توان مقاومت آنها به سرمایه و منابع مادی و فرهنگی‌شان وابسته است. قدرت عقلانیت و قدرت افسونها ناچیز نیستند. اما حتی در زندگی اجتماعی مدرن جایی برای استقلال فردی وجود دارد. بنابراین در توان سازمانها و دولتها برای تحمیل رده‌بندی‌هایشان محدودیت درونی وجود دارد.
انسانها در هر صورت، با سماجت در برابر رده‌بندیها مقاومت می‌کنند و این خود جلوه‌ای از خویشتن تأملی آنها است. برخلاف نظر وبر و فوکو، افراد و گروهها بر تعبیر خود از این که چه کسی‌ هستند و چکاره‌اند پافشاری می‌کنند گو اینکه همواره در این کار کامیاب نمی‌شوند.
در نهایت، دیالکتیک درونی- برونی، سازنده هویت است. مقاومت خودجوش جمعی شکلهای بسیاری به خود می‌گیرد مثل جنبشهای اجتماعی زنان که مقاومتی در مقابل تحمیل هویتهای بیرونی است. آنچه ابزار وجود یا «روح انسان» نامیده می‌‌شود در کُنه مقاومت در برابر سلطه جای دارد و روح آدمی همان‌قدر ذاتی و ضروری زندگی اجتماعی است که جباریت اجتماعی شدن بر اساس رده‌بندی.
 
نقد و بررسی: الگوی نظری جنکینز برای فهم هویتهای فردی و جمعی نقاط قوت فراوانی دارد. یکی از آنها این است که او هویتهای فردی وجمعی یا به عبارت دیگر تعاریف درونی و بیرونی را صرفاً به لحاظ تحلیلی از هم متمایز می‌داند و آنها را دو فرآیند از شناسایی متقابل می‌‍‌شمارد که همچون من فاعلی و من مفعولی در یک قالب واحد اجتماعی عمل می‌کنند نه دوش به دوش یکدیگر ولی از نظر تحلیلی ضروری است که میان انواع گوناگون هویتهای جمعی- گروهها و رده‌ها- به لحاظ اهمیت نسبی‌ای که در رابطه با هر یک از عاملهای درونی و برونی شناسایی دارند فرق گذاشته شود و این موضوع بستگی به آن دارد که شخص تا چه حد بر کدام یک تأکید می‌ورزد.
نقطة قوت دیگر کار جنکینز آن است که در تحلیل هویتها- علاوه بر تأکید روی تعاریف فردی و اجتماعی که نشانه موضع تفسیرگرایانة اوست، به نقشی که نهادها و سازمانها در رده‌بندی‌ و گروه‌بندی و هویت‌سازی دارند توجه کرده است در نتیجه هم زمینه‌های فرهنگی و هم زمینه‌های ساختاری را در فرآیندهای هویت‌یابی و هویت‌سازی در نظر گرفته است.
از نظر او معانی و هویتها طی فرایندهای تعاملی و در زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی صورت می‌گیرند و مناسبات قدرت و سلطه و ایدئولوژیها، هم در جزئیات و زبان کنش متقابل و هم در نهادها و سازمانهای نوین عمل کرده و سبب انقیاد عوامل درونی شناسایی می‌شوند.
با این حال موضع جنکینز در این میان برخلاف وبر و فوکو موضعی امیدبخش است. او همواره روی مقاومت انسانها در مقابل هر گونه انقیادی تأکید گذاشته و آن را خصلت انسان بودن می‌داند. او همچون کاستلز معتقد است که مقاومت در برابر رده‌بندیها و هویتهای تحمیلی از سوی نهادها و سازمانهای انضباطی دوران مدرن، تنها برای افرادی میسر است که منابع مادی و فرهنگی بیشتری در اختیار داشته باشند و هویتهای مقاومت و برنامه‌دار بیشتر توسط نخبگان جامعه است که تحقق می‌یابد.
در هر حال مطالعه این کتاب برای علاقمندان و دانشجویان جامعه‌شناسی، مطالعات فرهنگی و مردم‌شناسی بسیار سودمند خواهد بود.
rafatjah@ut.ac.ir

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.