(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

راه بردگیِ هایک

پل سوئیزی ترجمه ی مهرداد امامی
TheRoadToSerfdom-600x338.jpg

این متن نقد رسالة مشهور ضد-سوسیالیستی هایک، راه بردگی (لندن، 1944، شیکاگو 1945) است که با نام مستعار در بریتانیا در طول جنگ انتشار یافت (در نیو لفت نیوز، اُرگان باشگاه کتاب چپ، برای سپتامبر 1944). دلیل اینکه متن را بدون نام منتشر کردم این بود که در آن هنگام به شاخة پژوهش و تحلیل دفتر خدمات استراتژیک در لندن پیوسته بودم و نیز اینکه محدودیت‌هایی برای انتشار مطالب وجود داشت. خواه نقد کتاب ممنوع می‌شد یا نه، نه می‌دانستم و نه فکرش را می‌کردم که ارزش اثبات کردن داشته باشد- احتمالاً هیچ‌کس نمی‌دانست و اگر مسئله‌ای به وجود می‌آمد، می‌توانست تبدیل به موضوع یادداشت‌ها، کنفرانس‌ها، ارتباط با واشنگتون و خدا می‌داند چه چیزهای دیگری شود.
**
حملة روشنفکرانه به سوسیالیسم دو شکل اصلی دارد: اینکه سوسیالیسم موفقیت‌آمیز نخواهد بود و هر تلاشی برای به کار انداختن آن منتهی به آشوب و مستمندسازی (impoverishment) خواهد شد. یا اینکه سوسیالیسم ممکن است کارساز شود، اما باید به صورت گریزناپذیر منجر به شکل سبعانه‌ای از توتالیتاریسم گردد. پروفسور هایک، یکی از معدود منتقدان کاربلدی است که در هر دو سمت حملة روشنفکرانه به سوسیالیسم با پشتکار و اشتیاقی یکسان حضور دارد. هایک در برخی از نوشته‌های اولیه‌اش، برای خوشنودی خود و معدودی از سایر فردگرایان ثابت‌قدم و با اراده، اثبات نمود که برنامه‌ریزی اقتصادیْ ناممکن، و مسیری حتمی به سمت تباهی اقتصادی است. در راه بردگی، هایک لباس فیلسوف سیاسی به تن می‌کند تا به معاصران خود در مورد خطرات وحشتناک توتالیتاری که در پشت وعده‌های عادلانة برنامه‌ریزان سوسیالیست کمین کرده‌اند، هشدار دهد.
به کوتاه سخن، مورد پروفسور هایک چیزی است که در ادامه می‌آید. اگر به گذشته بازگردیم، در قرن نوزدهم جهان جای مناسبی بود. مالکیت خصوصی، رقابت و آزادی (liberty) پیروزمندانه به پیش می‌تاختند و در پی خود ثروت و فرهنگ به دنبال داشتند. این به خاطر گسترش اندیشه‌های لیبرال، از انگلستان به عنوان مرکز انتشار آن‌ها، بود که با رشد بازرگانی در ابتدای دوران مدرن آغازید. حدود 1870، بنا به دلیل مبهمی که پروفسور هایک آن را آشکار نمی‌کند، جریان لیبرال شروع به فروکش کرد. جنبش نوین اندیشه‌ها، که این بار در آلمان پا گرفت، آغاز به درنوردیدن جهان غرب نمود. اسم رمز این جنبش روشنفکری نوین «سوسیالیسم» و «سازماندهی» بود. بیشتر نقاط اروپا، از جمله خود آلمان و روسیه تسلیم آن شدند. از 1931 به بعد، خود انگلستان، موطن لیبرالیسم، در امتداد راه تباهی با سرعت حرکت می‌کرد و تمام نشانه‌ها حاکی بودند از تسریع حرکت در سال‌های پیش رو. مگر آنکه ... خوب، مگر انگلستان احتمالاً به واسطة قانون اراده («ارادة انسانی جهان را تبدیل به آنچه که هست کرده است») تصمیم بگیرد که از تمام این اندیشه‌های برنامه‌ریزی و سازماندهی صرف‌نظر کند و اقتصاد آزاد و رقابت اَتُمیستی را مستقر گرداند.
در اختیار داشتن روایتی منسجم از نظریة علیّت تاریخی که مبنای این تز است، جالب می‌نماید. پروفسور هایک تصدیق می‌کند که اندیشه‌های مدرن فردگرایی و لیبرالیسم، آغاز و بسط‌شان را مدیون گسترش بازرگانی هستند. این می‌تواند سرنخ ارزشمندی برای ادامة ماجرا باشد. احتمالاً این امر هایک را بر آن داشته تا دگرگونی‌های متأخرتر در ایدئولوژی را با جریانات اقتصادی بنیادی یکپارچه سازد. و همین امر به نوبة خود، هایک را واداشته تا به وقایعی نظر افکند که در صد سال گذشته یا همان حدود در جهان به وقوع می-پیوستند و نیز وی را مجبور ساخته که تاریخ روشنفکری آن زمان را در قالب نوعی بستر معنادار بگنجاند. اما پروفسور هایک چنین می‌نماید که باور دارد در طول قرن نوزدهم، واژگونی کامل نقش اندیشه‌ها در فرآیند تاریخی به وقوع پیوست. اندیشه‌ها به صورت تمام و کمال شکوفا شدند، مانند مینروا که از سر ژوپیتر زاده شد (1)، و تأثیری سرنوشت‌ساز بر مسیر تحول تاریخی گذاشتند. به زعم پروفسور هایک، به نظر می‌رسد صرفاً از روی بدشانسی بوده که اندیشه‌هایی که رویشان حساب می‌شده، تماماً ضد-فردگرایانه بودند، زیرا همین اندیشه‌ها بودند که «ما» را ترغیب می‌کردند تا سیاست‌هایی را بپذیریم که رقابت را فرو می‌نشانند- و تنها بدیل رقابت، توتالیتاریسم است. از این رو، وضعیت کنونی جهان «نتیجة خطای فاحشی است از جانب خودمان.» باید گورنبشته‌ها را به خاطر داشت:
اینجا من و سه دختراکانم خفتگانیم
چرا که از آب‌های شنتلهام نوشیدیم
اگر در نمک‌های فرنگی (Epsom Salts) گیر کرده بودیم
اینجا در این مقبره‌ها دراز نمی‌کشیدیم.
اما نباید چنین فکر کرد که می‌توان تمام این‌ها را به مثابة خزعبلاتی بی‌ضرر نگاشت. در واقع امر، همین «نظریه» است که مبنای گمراه‌کننده‌ترین و شیطانی‌ترین آموزة پروفسور هایک است. یعنی انتخاب لیبرالیسم- به معنای فردگرایی و رقابت- به عنوان معیار قضاوت که انحراف از آن را باید به منزلة خطا نگریست. این به هایک اجازه می‌دهد تا تمامی اندیشه و سیاست ضد-فردگرایانه را روی‌هم‌رفته به مثابة آرایی توتالیتر یکپارچه سازد. چنین بر می‌آید که سوسیالیسم و فاشیسم، بلشویسم و نازیسم، همگی «یکسان»اند، به بیان دیگر، همة آن‌ها ضد-فردگرایانه هستند. پروفسور هایک می‌توانست برای اثبات این گزاره‌ها، خود را از تلاش‌های مذبوحانه نجات دهد- برای مثال، به واسطة نقل قول کردن از مقاماتی چون ماکس ایستمن، اف. ای. وُیت و پیتر دراکر!- زیرا در واقع این مقامات به لحاظ منطقی از پیش‌فرض‌های هایک پیروی می‌کنند.
به راحتی می‌توان مشاهده کرد که این آموزه، از طریق وضع آنتی‌تزهایی نامربوط و اشتباه، تنازعات اساسی دورة تاریخی کنونی را نادیده می‌گیرد یا حقیقتاً انکار می‌کند. فردگرایی و رقابت واقعاً موضوعات مهمی نیستند، و هیچ میزانی از اثبات از جانب پروفسور هایک یا هر شخص دیگر، نمی‌تواند آن‌ها را حائز اهمیت سازد. مسئلة اساسی این است که آیا نیروهای تولیدی صنعت مدرن، به خاطر سرمایه، که معنای آن سودزایی و گسترش سرمایه‌گذاری‌هاست، کنترل و سازماندهی می‌شوند یا نه، و اینکه آیا آن‌ها، همان‌طور که مارکس بیان نموده، به سبب «بسط فرآیند حیات جامعة تولیدگران» مهار و سازمان‌یافته می‌گردند یا خیر. شیوة نخست منجر به بحران‌ها، آنارشی بین‌المللی، محروم‌سازی، و نهایتاً جنگ می‌شود؛ دومین شیوه منتهی به افزایش معیارهای زندگی و فرهنگ، همیاری میان افراد، و دست آخر حدودی از آزادی می‌شود که حتی در طول دوران شکوفایی لیبرالیسم در قرن نوزدهم نیز هیچ‌کس به جز افراد معدودی از طبقات بالای هرم اجتماعی از آن بهره نمی‌بردند. شکست قریب‌الوقوع آلمان نازی، ظهور فاتحانة اتحاد شوروی از دل ناملایماتی که هیچ کشور دیگری جان سالم از آن به در نبرده است، و جوش و خروش مردم در سرتاسر قارة اروپا- این‌ها نشانه‌هایی انضمامی‌اند مبنی بر اینکه تاریخ در حال نزدیک شدن به نقطة چرخشی سرنوشت‌ساز است و جهان به زودی با موقعیت‌هایی بی‌سابقه رو در رو خواهد شد.
البته پروفسور هایک نسبت به این چشم‌انداز خیره‌کننده، که هم اکنون در پیش چشم‌مان در حال گشوده شدن است، کاملاً بی‌اعتناست. به زعم هایک- هر چند هرگز جرأت نداشته که این را آشکارا به زبان آورد- اتحاد شوروی همان اندازه بد است که آلمان نازی. نمایش الهام‌بخشی که سوسیالیسم مبدع آن بوده و سبب شده که انبوهه‌ای از نژادها و ملیت‌ها بتوانند همراه با هم در جوّ هماهنگی و هم‌یاری متقابل به سر برند، کاملاً از دیدة هایک مغفول مانده است. هایک حتی تا آنجا پیش می‌رود که یهودستیزی نازی‌ها را با انحلال گولاک‌های اتحاد شوروی مقایسه می‌کند. البته این دو مورد مطلقاً هیچ ربطی به یکدیگر ندارند. یهودی یک یهودی باقی می‌ماند؛ گولاک‌ها می‌تواستند تبدیل به کشاورزی اشتراکی شوند، دقیقاً به همان معنایی که هایک مدّ نظر دارد، و اغلب آن‌ها چنین شدند(2). رنج‌ها و جان‌فشانی‌هایی که مردم اتحاد شوروی متحمّل شدند تا به واسطة آن بنیان‌های سوسیالیسم را پی‌ریزی کنند و از آن در برابر خطر همیشگی تجاوز بیگانه محافظت نمایند- این‌ها تنها نشانه‌هایی برای پروفسور هایک هستند مبنی بر اینکه شهروندان شوروی همان‌قدر بَرده‌اند که آلمان‌ها تحت لوای رژیم ددمنش و ویرانگر نازی. با این حال، ضرورتی ندارد که موضوع را تکرار کنیم و آن را طول و تفسیر دهیم؛ خوشبختانه، اکنون یا هر زمان دیگر در آینده‌ای قابل پیش‌بینی، تعداد بریتانیایی‌هایی که اعتقاد دارند شباهت زیادی میان آلمان نازی و اتحاد شوروی وجود دارد، زیاد نیست؛ ]آن هم[ آلمانی که قصد داشت آن‌ها را به بردگی درآورد و اتحاد شوروی که نقش به‌سزایی در فرو نشاندن نازیسم، یک بار و برای همیشه، داشت.
علاوه بر مباحث کلی در مورد تاریخ، پروفسور هایک مخالفت‌های مشخص‌تری نیز با سوسیالیسم و سوسیالیست‌ها دارد. شاید ارزشش را داشته باشد که چندی از این مخالفت‌ها را مورد بررسی قرار دهیم.
پروفسور هایک سوسیالیست‌ها را به خاطر ترویج اسطورة «فراوانی بالقوه» (potential plenty) سرزنش می-کند. به زعم این کارشناس اقتصاددان، «خوانندگان ممکن است تصور کنند که هر کسی که در مورد فراوانی بالقوه صحبت می‌کند، یا فریب‌کار است یا نمی‌داند دربارة چه چیزی سخن می‌گوید. با این حال، همین امید کاذب، به اندازة سایر موارد، است که ما را در امتداد مسیر منتهی به برنامه‌ریزی هدایت می‌کند.» پشتوانة این استدلال، طرفندی است که در عوض آنکه به بی‌طرفی نویسنده‌اش اعتبار دهد، از آن می‌کاهد. فراوانی بالقوه با وضعیتی از چیزها شناخته می‌شود که در آن، هیچ مشکل اقتصادی‌یی وجود نداشته باشد و همة افراد بتوانند هر چه دل‌شان می‌خواهد داشته باشند و نیازی به گزینش میان بدیل‌ها نباشد. گفته می‌شود که این موضوع تقریباً به طور کامل ناممکن است. و در نهایت چنین نتیجه گرفته می‌شود که فقر گریزناپذیر است! البته هیچ-گاه سوسیالیست‌ها در مورد فراوانی بالقوه به چنین نحوِ انتزاعی و با کلماتی نامربوط نیندیشیده‌اند. آنچه سوسیالیست‌ها از فروانی بالقوه مراد می‌کنند، معیشتی شایسته برای تمام افراد است- و این هدفی کاملاً تحقق‌یافتنی است. اجازه دهید پروفسور هایک در مورد این واقعیت مسلّم تأمل کند که درآمد ملی زمان جنگ در ایالات متحده برای فراهم ساختن 1000 دلار میانگین درآمد خانواده در سال (با فرض اینکه هر خانواده چهار عضو دارد) کفایت می‌کند. چه تعداد افراد در جهان نسبت به 1000 دلار میانگین سالیانة درآمد خانواده به عنوان معیار فراوانی بالقوه اعتراض دارند؟ و آیا دلیلی وجود دارد که چرا آن‌ها نمی‌توانند آن مقدار پول را داشته باشند- به طور قطع نه فردا، بل هنگامی که ما برای سازماندهی استفادة عقلانی از منابع تولیدی جهان زمان داشته باشیم؟
مخالفت دیگری که پروفسور هایک با سوسیالیسم دارد و آن را بارها و بارها تکرار کرده، این است که برنامه-ریزی اقتصادی مستلزم آن است که هر فردی که تابع‌اش قرار می‌گیرد، باید دقیقاً همان مجموعه از اصول و ارزش‌های اخلاقی را داشته باشد. بدون این مجموعه باورها، افراد با اهداف برنامه‌ریزی مخالفت خواهند کرد و در غیاب غایت‌های پذیرفته‌شده، برنامه‌ریزی ناممکن می‌شود. هایک می‌گوید از آنجا که افراد در واقع ارزش‌های همسانی ندارند، برنامه‌ریزی تنها به واسطة مجبور ساختن افراد به هم‌رنگ شدن و تنها از طریق تحت فشار قرار گرفتن سخت‌گیرانه عملی می‌شود.
البته رگه‌ای از حقیقت در این استدلال وجود دارد. هدف از برنامه‌ریزی سوسیالیستی، بهبود سطح مادی و فرهنگی تمام افراد است. اگر تعداد قابل توجهی از افراد با خشم و غضب کافی با این برنامه‌ریزی مخالفت دارند، باید در آینده مهار شوند. هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند که مراحل اولیة سوسیالیسم شامل میزان قابل توجهی از تحت فشار قرار دادن (regimentation) سرمایه‌داران پیشین و ذی‌نفعان‌شان می‌شد. این امر یقیناً مایة تأسف است، اما این مشخصاً مسئلة مربوط به دوران گذار است، و مسلماً به سرمایه‌داران پیشین فرصت داده می‌شود تا خود را بازآموزی کنند و بنابراین از تحت فشار قرار گرفتن، نجات یابند. این تمام تز پروفسور هایک است. این حکم که همة افراد گردن خواهند نهاد به واپسین جزئیات آنچه که می‌خواهند، بی-معناست. برنامه‌های اقتصادی بر مبنای مجموعه‌های آماری طراحی می‌شوند، نه مبتنی بر ذوائق فردی. افراد می‌توانند در بسیاری موارد تغییر کنند و ذائقه‌های خود را به طور دلخواه، بدون تأثیرگذاری بر پایداری اساسی مطالبات اجتماعی، عوض نمایند. اگر این حرف درست نمی‌بود، سرمایه‌داری همان‌قدر ناممکن می‌شد که سوسیالیسم. علاوه بر این، برای استفادة پروفسور هایک، ما نیز شهادت می‌دهیم که برنامه‌ریزان سوسیالیست گاهی اوقات اشتباهاتی انجام می‌دهند. برای مثال، ممکن است در مورد نرخ زاد و ولد و نظم تولید تعداد زیادی کالسکة بچه غلو کنند. اما می‌توانیم به پروفسور هایک اطمینان دهیم که برنامه‌ریزان سوسیالیست، حتی یک مرتبه هم حکم افزایش در فعالیت تولیدی را نخواهند داد، زیرا چیزی به وقوع پیوسته که «برنامه راهکاری برای آن ندارد.» [البته] چارة ساده‌تری هم وجود دارد- کالسکه‌های اضافی را به انبار اضافه کنید و تولید را به واسطة مقدار مورد نیاز برای سال بعد، کاهش دهید.
پروفسور هایک، همان‌طور که تا کنون انتظار می‌رفت، به گسترش برنامه‌ریزی به حیطة بین‌المللی با سوءظنی شدید می‌نگرد. آیا مردمان کشورهای فقیرتر نسبت به مردمان کشورهای ثروتمندتر حسادت نخواهند کرد؟ آیا این «گسترش یک‌دست و گریزناپذیرِ آموزة سوسیالیستی نیست که مبارزة طبقاتی تبدیل به مبارزه‌ای بین طبقات کارگر کشورهای گوناگون می‌شود؟.» پروفسور هایک، لیبرال خوش‌طینت، به نظر می‌رسد که آموزة مقدس مزیت نسبی (comparative advantage) را فراموش کرده است. تمامی احزاب می‌توانند از خلال مبادلة عقلانی کالاها و خدمات منتفع شوند. برنامه‌ریزی سوسیالیستی بین‌المللی، چنین پیشرفت همه‌جانبه و همگانی‌ را ممکن خواهد کرد. در مقایسه با این برنامه‌ریزی، تفاوت در سطوح مطلق چنان که میان کشورهای گوناگون، مسئله‌ای ثانویه است؛ می‌توان به عقل سلیم یک انسان عادی، هنگامی که فرصت بیان خویش را در سیاست‌گذاری اقتصادی می‌یابد، اعتماد کرد که بهبود مداوم را به مستمندسازی کلی به واسطة یک جنگ، که در پی غایت انتزاعی برابری در گرفته است، ترجیح دهد. علاوه بر این، دلیل دیگر این است که فرض کنیم ملت‌های عقب‌مانده‌تر می‌توانند بیشتر از ملل ثروتمند انتظار پیشرفت سریع‌تر را داشته باشند. این امر در مورد اتحاد شوروی آشکارا صدق می‌کند، جایی که بزرگ‌ترین پیشرفت نسبی از زمان انقلاب در آنچه که عقب-افتاده‌ترین بخش‌های اتحاد شوروی بود، ایجاد شده است. آیا پروفسور هایک تا کنون چیزی در مورد «مبارزة طبقاتی» میان مردمان جمهوری‌های شوروی در آسیای مرکزی و مردم روسیة کبیر شنیده است؟ آیا پروفسور تصور می‌کند که اگر بریتانیا قرار می‌بود نقش مترقیِ اصیلی در هند ایفا کند، مردمان هند نیز نسبت به معیارهای عالی‌تر کارگر بریتانیایی دربارة عدم پذیرش همیاری، بسیار خشمگین می‌شدند؟
در پایان، نمی‌توانم از نقل قول کردن جمله‌ای که فکر می‌کنم لایق است تا بیشترین حد ممکن در ملأعام خوانده شود، خودداری نمایم.
پروفسور هایک با صحبت در مورد «به اصطلاح توقیف حقوق انحصاری سودمند»، در ادامه چنین می‌گوید (تأکید از خود هایک است): «شرایطی که تحت آن، توقیف یک حق انحصاری (patent)، که باید در راستای منفعت اجتماعی استفاده شود، سودمند باشد، شرایطی بسیار استثنایی است، تا جایی که خواه در هر نمونة مهمی روی داده باشد یا نه، اتفاق مشکوکی است.»
منبع:
Paul M. Sweezy, The Present as History: Essays and Reviews on Capitalism and Socialism, Monthly Review Press, New York, 1953, pp. 283-90.    
                
یادداشت‌ها
1. اشاره دارد به مینروا الهة خرد و نگهبان هنرها، تجارت و دفاع که همراه با اسلحه از سر پدر خود، ژوپیتر متولد شد. مینروا در اساطیر رومی معادل آتنا در اساطیر یونانی است. م. (برگرفته از جهان اسطوره‌ها، ترجمه عباس مخبر، 1383، نشر مرکز)
2.این مقایسه بسیار روشنگر است و ارزش بررسی دقیق دارد. پروفسور هایک با انجام چنین مقایسه‌ای در واقع بیان می‌دارد که ساختار مفروض طبقات اجتماعی، به یک نحو بخشی از نظم طبیعت به مثابة الگوی معیّن نژادهای بیولوژیک است- این واقعیت مسلّم که حقیقتاً چیزی به عنوان نژاد یهود وجود ندارد، خدشه‌ای به ماهیت بحث وارد نمی‌کند، زیرا یهودستیزی مدرن فرض خود را بر این امر قرار می‌دهد که چیزی با عنوان نژاد یهود وجود دارد. البته به طور کلی، این انگارة اساسی اندیشة بورژوایی است. هایک و دیگران برهان‌های عدم اعتقاد به امکان سوسیالیسم دموکراتیک را بسط دادند، عدم اعتقادی که عمدتاً ناشی از عقیدة راسخ (غالباً ناخودآگاه) به این امر بود که ساختار طبقاتی سرمایه‌داریْ طبیعی، همیشگی و گریزناپذیر است. سرمایه‌داری در جهت برنامه‌ریزی تولید بنا به منافع مردم، با چه چیز سازگار خواهد شد؟ بحث این گونه ادامه می‌یابد که منافع مردم باید بالاجبار سرکوب شوند. برای این مردم پیش نمی‌آید که بتوانیم کارها را به طور خوشایند بدون حضور سرمایه‌داران انجام دهیم و ما هم نیاز نداریم برای اینکه از دست سرمایه‌داران خلاص شویم، به همه آن‌ها شلیک کنیم. کاری که باید انجام دهیم این است که سرمایه را از چنگ‌شان درآوریم. یک سرمایه‌دار را نشانم دهید که هیچ سرمایه‌ای نداشته باشد!      

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.