(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

هشت گفتار از داریوش صفوت

پیشگفتار استاد صفوت و ناشر بر جلد نخست و دوم
Hasht-goftar-1.jpg

با نگاهی به خدایان اساطیری و ارتباط آنان با موسیقی، تأکید بر وجه الهی موسیقی بارز می‌شود؛ مثلاً در یونان باستان اختراع موسیقی به آپولون خدای شعر، موسیقی و غیبگویی، و مظهر روشنی و زیبایی نسبت داده شده بود، معبدی به نام او در دلفی شهر باستانی یونان بر پا بود و پیروان کیش او با نواختن ساز و با آوازهای دسته جمعی به عبادت مشغول بودند؛ و یا به اورفئوس موسیقیدان، آوازه‌خوان و شاعر

 

پیشگفتار ناشر بر  جلد نخست

با نگاهی به خدایان اساطیری و ارتباط آنان با موسیقی، تأکید بر وجه الهی موسیقی بارز می‌شود؛ مثلاً در یونان باستان اختراع موسیقی به آپولون خدای شعر، موسیقی و غیبگویی، و مظهر روشنی و زیبایی نسبت داده شده بود، معبدی به نام او در دلفی شهر باستانی یونان بر پا بود و پیروان کیش او با نواختن ساز و با آوازهای دسته جمعی به عبادت مشغول بودند؛ و یا به اورفئوس موسیقیدان، آوازه‌خوان و شاعر، همو که به دنبال همسرش ائورودیکه به عالم ارواح رفت، اما نتوانست شرط را نگاه دارد و به پشت سر ننگرد، و جبراً‌ به زمین بازگشت، که رفتن او به عالم ارواح و بازگشت او به زمین، تمثیلی از برای حکمت باطنی و زندگی‌های متوالی شد. در مصر، اختراع موسیقی به تحوت، خدای مصری عالم غیب، و وکیل خدای مصری خورشید (رع) در شب، ایزد ماه و ستارگان، و به اوزیریس خدای اصلی هرم خدایان مصر، پسر آسمان و زمین، منسوب بود. و یا در میان هندوان، اختراع موسیقی به برهما، خدای خدایان، آفریدگار عالم و دیگر خدایان و تمامی موجودات، و در میان عبرانیان به یوبال، از شخصیت‌های تورات قبل از طوفان نوح منتسب بود.

لکن تاریخ تدوین‌شدة موسیقی، اول از همه از فیثاغورث یاد می‌کند، که سازی یک سیمه برای تعیین روابط اصوات از طریق ریاضیات اختراع کرده بود و از لاسوس که حدود 540 ق. م. اولین رسالة خود را در باب نظریة موسیقی تألیف کرده بود. غالباً فرهنگ غربی واژة موزیک را از واژة « موسیکه » یونانی، و در ارتباط با موساها (موزها) دختران زئوس می‌داند که سرپرست هنرها و الهامات شاعرانه بودند، حال این که فرهنگ ایرانی، و فرهنگ‌های متأثر از فرهنگ ایرانی، واژة موزیک را از ریشة « مغ » می‌داند، که زمزمة مغان به صورت ذکر، در سراسر جهان ادامه یافت و زبورخوانی در هر یک از ادیان از این زمزمه نشأت گرفته است. در واقع قبل از استادان یونانی، چینیان، هندوان و ایرانیان با نوعی موسیقی آشنا بودند که در حد کمال بود، و تاریخی چند هزار ساله را گواهی می‌دهد.

در طول تاریخ به هر کجا سر بکشیم وجهی الوهی و باطنی از موسیقی رخ می‌نماید، از جمله تروبادورها، شاعران و خنیاگران قرون وسطا (بین قرون 11 تا 13 م) که در جنوب فرانسه، شمال ایتالیا و شرق اسپانیا پراکنده بودند. مضمون آوازهای آنان اغلب عشق معنوی، مدح خالق، نعت مریم عذرا و غیره بود. به عبارت دیگر در اساطیر که مذاهب باستانی‌اند، و مفاهیم و معانی آنها در تاریخ گمشده و جز با تفسیری نمادین قابل فهم نیستند، تنها موسیقی است که به وضوح همواره به عنوان یک عنصر الوهی لحاظ شده است؛ چرا که در اساطیر، چه خدایان و چه فانیانی که با موسیقی پیوند داشته‌اند، دارای جنبه‌ای مثبت بوده‌اند، که این جنبة مثبت خود نشانی است از الوهیت. در تاریخ نیز موسیقی ابزار ادیان و نحله‌های باطنی بوده است، زیرا به زعم باطنیون موسیقی زبان روح است، و مگر به عبادت خداوند به حرکت نمی‌آید.

مع‌ذلک از آن جا که نمی‌توان دو وجه گزیده‌باور و مردم‌پسند را در هنر نادیده گرفت، و آنها را از یکدیگر متمایز نساخت، بخصوص که آنچه هنر گزیده‌باور نام گرفته، غالباً به عمق و باطن می‌پردازد، و از این رو صبغه‌ای قدسی و عرفانی دارد، به عبارت دیگر هنر گزیده‌باور برای جاودانگی، رصد بسته، از زمان می‌گذرد، و اگر در زمان حیات اقبالی به دست آورد، به یقین به انتخاب و معرفی دیگر گزیده‌باوران بوده، حال این که هنر مردم‌پسند در زمان حرکت می‌کند و باقی نمی‌ماند و چیزی بر فرهنگ نمی‌افزاید.

در واقع هنری که از قدیم به جای مانده، و امروزه به دست ما رسیده، به یقین در زمرة هنر گزیده‌باور بوده است، زیرا از غربال زمان گذشته و دست‌چین شده است. پس می‌توان گفت: « هنر دو نوع است، هنری که علت فاعلی آن روح ملکوتی است، و آن را هنر معنوی یا قدسی می‌نامیم، و یکی هم هنری که علت فاعلی آن روح بشری، و هوی و هوس نفس امارة شرور و طاغی است. این نوع هنر را که متأسفانه در عصر ما بر سپهر هنرها پنجه افکنده است، هنر نفسانی و مادی‌گرا می‌توان نامید. » (168)[1]

حال از میان هنرها، مقام موسیقی کجاست، که مصالح آن یعنی نت‌ها، امواجی نامرئی هستند، و بدین ترتیب نوعی مجردات نسبی، که در کنار ریح و روح می‌نشینند. بر بنیان همین تفکر است که داریوش صفوت در کتاب « فلسفة موسیقی » خود، موسیقی را به دو بخش موسیقی معنوی و موسیقی دنیوی تقسیم می‌کند، و موسیقی معنوی را با رهروی در مسیر عرفانی قیاس می‌کند و موسیقیدان را با رهرو این راه، چرا که موسیقی « نقش واسط را ایفا می‌کند و تا حد ارتباط با مرز الوهیت بسط می‌یابد. »

صفوت با این که از کودکی با موسیقی آشنا بود، و پدرش ویولون می‌زد و اصرار داشت او هم ویولون بزند، تن به نواختن سازی نداد تا این که « در سن چهارده سالگی در زندگی من اتفاق خاصی افتاد که به موسیقی عشق پیدا کردم. پدرم سه‌تار مخصوصی داشتند که صدای خوشی داشت، شبی که در حال کوک کردن آن بودند ناگهان متوجه صدای آن شدم، به نظرم صدای موزون و حیرت‌انگیزی بود. تا آن زمان موسیقی در من چنین اثری نکرده بود، از آن صدا که به گوشم رسید، مانند سازی که شروع به ارتعاش کند، من هم مرتعش شده بودم. در آن شب من یک یقظة موسیقایی داشتم. »[2]

بکارگیری واژة « یقظه » یعنی بیداری برای بیان نخستین مرحلة عشق او به موسیقی است، گویی تلنگری به بلور دل او خورده و بیدارش کرده، این بیداری در طول زندگی‌اش ادامه یافته، که خود می‌گوید: « خوشه‌چین بستان عرفانم » (153) جای دیگر می‌گوید: « مگر این که کسی استعداد روحی داشته باشد و دچار یقظه‌ای شود، و به دنبال قضایای روحی برود، و آن وقت است که می‌فهمد دنیای دیگری غیر از این دنیا در کار است. »[3]

این یقظه، ضربة اولیه‌ای بود که نمایی از معنویت را به او نمود، و از آن زمان عبادت او موسیقی شد، و کلام او، ترکیب نت‌ها و عبارات موسیقی.

او در محضر حبیب سماعی سنتور آموخت و از 1326 تا 1336 در محضر استاد ابوالحسن صبا سه‌تار و سنتور را کامل کرد، در 1332 در اولین جشنوارة سراسری موسیقی ایران با حضور هیأت انتخاب، که مرکب از استادانی چون صبا، نی‌داود و برکشلی بود، صفوت 25 ساله برندة جایزة‌ اول سه‌تار نوازی شد. ابوالحسن صبا در مورد او گفته بود: « آقای داریوش صفوت جوانی بسیار با استعداد هستند و چندین ساز را بسیار خوب می‌نوازند ... میان دوستان و شاگردان من آقای صفوت چپ و راست را در سه‌تار خیلی خوب می‌فهمد و تکیه‌ها را از همه بهتر اجرا می‌کند. » بعد از فوت صبا، صفوت برای تدریس موسیقی ایرانی به « مرکز مطالعات موسیقی شرقی » در پاریس معرفی شد. در اقامت 5 ساله‌اش در پاریس، علاوه بر ادامة تحصیل در رشتة‌ حقوق و اخذ درجة دکتری در رشتة حقوق بین‌الملل، به تدریس و تحقیق موسیقی در « مرکز مطالعات موسیقی شرقی » پرداخت. در همین ایام بود که به همراه نلی کارون شرق‌شناس و موسیقیدان فرانسوی کتابی دربارة موسیقی ایرانی نوشت. این همه در زمانی بود که موسیقی مردم‌پسند، جای موسیقی سنتی و علمی را گرفته بود، و استادان قدیم موسیقی آخرین روزهای حیات را می‌گذراندند، در وضعیت مالی نامطلوبی به سر می‌بردند، و شاگردان انگشت‌شمار آنان درست نمی‌دانستند به کدام سوی متمایل شوند.

با سیطرة‌ این ناکامی بر موسیقی سنتی و علمی ایران بود که صفوت در صفحة آخر کتاب « موسیقی ایران » چاپ 1345 می‌نویسد: « همانگونه که سازمان‌هایی مسئول حفظ آثار تاریخی هستند، ... ایجاد سازمانی که بتواند بقای چند شخصیت موسیقی سنتی را تضمین کند، ضروری است، مشروط بر این که این موسیقیدانان نیز تمام همّ خود را مصروف حفظ این موسیقی نمایند. این موسیقیدانان به برکت کنسرت‌ها و با وسایل سمعی ـ بصری می‌توانند موسیقی واقعی ایرانی را در دسترس عموم قرار دهند ... بدین طریق این موسیقی که در قدیم شنیدن آن مختص اشراف بود، در لایه‌های مختلف جامعه نفوذ خواهد کرد و به هر کسی امکان می‌دهد زیبایی آن را کشف و تحسین کند ... امروزه که کشورهای غربی به تدریج با اشکال و قوالب مختلف موسیقی شرقی آشنا می‌شوند، اکنون که خصوصاً جامعة هنری اروپایی، با اشتیاق موسیقیدانان سنتی ایران را پذیرا شده‌اند، ما وظیفه داریم برای رسیدن به این منظور کوشش کنیم »[4]

این سطور اولین اشاره است به ایجاد « مرکز حفظ و اشاعة موسیقی ایران » که سرانجام به همت صفوت در 1347 بنیان گذارده شد. اما چه شد که داریوش صفوت، این سه‌تار نواز طراز اول به نواختن موسیقی، مگر برای دل خود، ادامه نداد، و آن را به عنوان حرفه برنگزید؟ او خود را، عشق خود را، و عرضة هنر خود را که جزء لایتجزای خلاقیت هنری است، فدا کرد زیرا می‌گفت: « بیایید این جوانان عاشق موسیقی را که سرگردان هستند نجات دهید؛ اجازه دهید مرکزی درست کنیم و این جوانان را این جا بیاوریم تا مجبور نشوند در مجالس طرب ساز بزنند. اجازه دهید بیایند این جا و به صورت آکادمیک کار کنند و پیشرفت بکنند ... »[5]

این از خود گذشتگی به مثابه عمل پدری است که از هیچ فداکاری برای زنده ماندن فرزندش فروگزار نکرد. او از جان خود زد، از هنر خود زد تا موسیقی ایرانی بر جای بماند. مواجهة او با موسیقی بر این باور استوار بود که: « موسیقی غذای روح است، پس انسان باید برای روحش ارزش قائل باشد تا به آن غذا بدهد ... »[6] او چه بسیار جوان را در غذای روح خود شریک کرد.

اما این عمل او هم در چارچوب فلسفة اوست، زیرا چنان که می‌گوید چهار دستور را آویزة گوش کرده است: پاکی، راستی، خدمت به خلق و نیستی. پاکی و راستی او زبانزد عام و خاص است، اما این ایثار، خدمتی بود به خلق، به جوانان عاشق موسیقی که نمی‌دانستند کجا و چگونه تعلیم بگیرند؛ و بدین‌گونه بود که او از خود گذشت و در این بخش از هستی خود به نیستی رسید.

« مرکز حفظ و اشاعة موسیقی ایران، که به عقیدة بسیاری از هنرمندان موسیقی، رنسانس تاریخ معاصر موسیقی دستگاهی محسوب می‌شود، بیشترین نقش را در به وجود آوردن جریان جدی و هنری موسیقی در ایران داشته »[7] قبل از آن موسیقی دستگاهی ایران کاملاً منزوی شده بود، رسانه‌ها فقط موسیقی مردم‌پسند پخش می‌کردند، و آخرین نسل از موسیقی قدیم ایران و هنرشان به تدریج محو می‌شد. افرادی چون علی‌اکبر‌خان شهنازی، نوازندة تار، و اصغر بهاری، نوازندة کمانچه، و چند تن دیگر را از تنهایی و انزوای‌شان به در آورد، و آنان را در « مرکز حفظ و اشاعه » به تدریس گمارد، و از سوی دیگر شاگردان مستعد و علاقه‌مند آن روز چون طلایی، علیزاده، ذوالفنون، کیانی، و ... را به این مرکز کشاند تا در خدمت این استادان قدیم موسیقی بیاموزند. به همت صفوت پلی میان نسل قدیم و جدید بسته شد. هر آنچه ما امروز از ردیف موسیقی دستگاهی ایران در اختیار داریم، در « مرکز حفظ و اشاعة موسیقی ایران » ضبط شده است.

شاگردان آن روز مرکز، امروز خود استادان موسیقی هستند، و همگی متفق‌القولند که علاوه بر موسیقی، آنچه در « مرکز حفظ و اشاعه » بر آنان تأثیر داشته اخلاق و معنویت صفوت بوده است:

مشکاتیان استاد سنتور می‌گوید: « من به عنوان کسی که سال‌ها در محضر استاد داریوش صفوت به تلمذ نشسته‌ام، بی‌هیچ گمانی بر آنم که ایشان از برگزیدگان خداوند هستند. از شهر جانان‌اند و از تبار راستینان این سرزمین، بی‌هیچ اغراقی ... » او همیشه « صحبت از جایگاه معنوی هنرمند، اخلاق هنرمند و واصل شدن به مبدأ و مأخر و مرکز زیبایی‌ها و به طریق اولی چشم‌پوشی از مادیات و ملموسات دنیا می‌کرد »[8]

ذوالفنون استاد سه‌تار می‌گوید: « دکتر صفوت شخصیتی است مرکب از دانش و هنر و اخلاق، همراه با قلبی آکنده از عشق و ایمان به موسیقی ایرانی که مدام در طپش است. »[9]

آذرسینا، استاد کمانچه و آهنگساز می‌گوید: « دکتر صفوت اندیشمندی است که در اثر سال‌ها ریاضت و تعمق برای درک زیربنا و اصول موسیقی دستگاهی ایران، به جایگاهی پر قدر و بالا دست یافت … در تمام رشته‌های موسیقی کسانی تربیت شدند که بعدها زمام اشاعة موسیقی نوین ایران را به عهده گرفتند ... و این همه اتفاق نمی‌افتاد مگر به همت جناب استاد داریوش صفوت ... »[10]

گنجه‌ای استاد کمانچه می‌گوید: « من از دکتر صفوت مطالب اخلاقی بسیاری آموخته‌ام. وی مرتب برای ما از اخلاق و دوستی‌های عارفانه می‌گفت ... »[11]

کیانی استاد سنتور و مدیر فعلی مرکز می‌گوید: « مهم‌ترین نکته‌ای که در آموزش‌های ایشان رعایت می‌شد. اهمیت دادن به معنویت در هنر موسیقی بود، تا ما جوان‌های قدیم را به این سو بکشاند، که برای حفظ موسیقی ایرانی، اخلاق از همه مهم‌تر است، تا این هنر بتواند جایگاه معنوی خودش را بیاید. »[12]

داریوش صفوت در سال 1358 از مدیریت « مرکز حفظ و اشاعة موسیقی ایران » کناره گرفت، اما همچنان سرپرست بخش موسیقی دانشگاه تهران بود و به تربیت هنرجویان ادامه می‌داد. در سال 1381 پس از 50 سال کار در دانشگاه تهران به مقام بازنشستگی نایل شد. در 1385، وزیر فرهنگ فرانسه نشان شوالیة هنر را به او اعطا کرد.

اما کار پژوهش او در باب موسیقی مستدام، و آخرین اثر او کتاب « فلسفة موسیقی » نتیجه تفکرات و تأملات اوست. محور اصلی کتاب « فلسفة موسیقی » که از هشت مقاله ترکیب شده، ارتباط میان موسیقی، معنویت و اخلاق را نشان می‌دهد، او به ثمرة غائی فلسفه، یعنی عرفان و معنویت پرداخته، و موسیقی را در این بُعد نگریسته. صفوت در فلسفة عرفانی خود، اساس خلقت عالم را عشق و شناخت خدا می‌داند ... ]66[ و هنر را « مخلوق غیرمستقیم خداوند، که به ارادة خداوند، به وسیلة روح انسان به وجود آمده و می‌آید »، (168) یعنی هنر را در حیطة اشراق و الهام بررسی می‌کند، و بدین ترتیب توصیة او برای رسیدن به هنر واقعی آن است که: « باید با گام اول از زیبایی ظاهری گذشت تا با گام دوم بتوان به زیبایی باطنی که پیام راستین همة هنرها و یا به تعبیر دیگر بن مایة هنر است واصل شد » (73) لکن به زعم او « محبت یا عشق انگیزه می‌خواهد، انگیزة محبت یا عشق زیبایی است » (66) این زیبایی یا جمال خداوند، همان صفتی از خداست که خداوند ریزنگاره‌ای از آن را در عالم هستی بارز کرده، و آن را با ریزنگاره‌ای دیگر از صفات خود، یعنی خلاقیت، از طریق نفس ملهمه به انسان الهام کرده، و « هنر » به منصة ظهور رسیده است. او به تأکید می‌گوید: « بین عرفان و موسیقی ایران، از همه جهت پیوندی ناگسستنی وجود دارد. » حال اگر عرفان شناختِ خود و از این طریق رسیدن به شناختِ خداوند است، پس اولین مرحلة رسیدن به کمال موسیقی برای موسیقیدانان نیز شناختِ خود خواهد بود، که آدابی دارد، ابتدا پاکی و صداقت موسیقیدان مطرح می‌شود، گویی موسیقیدان می‌باید وضویی دایمی داشته باشد، وضویی به مفهوم واقعی کلمه یعنی روشنی و روشنایی، « اگر موسیقیدان خودش پاک و پرهیزگار نباشد، محال است در موسیقی‌‌ای که عرضه می‌کند معنویتی وجود داشته باشد » (42) و سپس نیت موسیقیدان مطرح می‌شود، چه در فراگیری موسیقی و چه در اجرای آن، « قصد و نیت موسیقیدان از عوامل اصلی ایجاد کیفیت در موسیقی است. » (41) باید موسیقیدان بداند وظیفه‌اش در مقابل هنرش چیست، و با ادای این وظیفه است که حقی برایش ایجاد می‌شود، حق تأثیر گذاردن، و مهم‌تر از همه « ایجاد نوعی کمال هنری تا ذهن ـ (چه ذهن خود موسیقیدان و چه ذهن شنونده‌اش) ـ پذیرای مفهوم بزرگ و نهایی کمال به طور مطلق گردد » (184) یعنی اگر « موسیقیدان به نیت پرورش جان و روان به موسیقی بپردازد، آن گاه خود به خود حال دایمی ایجاد می‌شود » (100 ـ 99). صفوت می‌گوید حال عنصر اصلی هنر است، قابل تعریف نیست زیرا از مقولة کیفیات است اما از آثار آن می‌توان آن را شناخت: « فرح و شادی درونی ... تمرکز، افزایش خلاقیت و غیره » (99) یعنی اگر حالی نباشد، اثری نیز نخواهد بود، اما حالی که صفوت بدان اشاره دارد « ثمرة اصالت انسان است. موسیقیدان اصیل کسی است که تحت تأثیر انگیزش قوی و محکم درونی می‌نوازد یا می‌خواند »، (223 ـ 222) در عین حال بالصراحه می‌گوید: « حال آمدنی است نه آموختنی. » (99) و در این جا نیز همچنان تکیه بر الهام و اشراق دارد، نه این که گمان بری « حال » خودجوش است و خود‌به‌خود، بل از منبعی علوی می‌آید، از این روست که اثر آن آمادگی برای درک « مفهوم بزرگ و نهایی کمال » خواهد بود. (184) از آن جا که او موسیقی اصیل ایرانی را بالذاته مقوله‌ای از شناخت و عرفان می‌داند ]99[ لذا معتقد است که با کمک موسیقی می‌توان هر نوع تغییری را در روح ایجاد کرد (191) برای این تغییر « هنرمند باید طی سال‌ها ممارست به قدری در هنر خود غرق شده باشد که حتی وضع ظاهری او هم با نوع هنرش مطابقت پیدا کند، و احیاناً تغییراتی در اعضای وی پدیدار شود » (185) در واقع روح موسیقی، و با عبارت خود او در مورد ردیف نوازی، روح ردیف، چنین تعریف می‌شود: « ردیف غیر از گوشه‌ها و الحان، دارای یک عنصر معنوی هم هست و آن را اصطلاحاً می‌توان « روح ردیف » نامید. اصلاً گوشه‌ها را یاد می‌گیریم که روح ردیف را به دست آوریم. » (107) یعنی وقتی هنرمند به « حال » می‌رسد، موسیقی او دارای آن روح شده، و بالاترین اثر را بر شنونده، بر اشیاء و ذرات خواهد داشت. این جا دیگر مسئلة تأثیر بر اتم‌هایی است که در محدودة امواجِ صدایِ این موسیقی قرار گرفته‌اند، و از طریق این امواج است که روح موسیقی، در دُور و بر خود ایجاد حالت می‌کند؛ اثر موسیقی بر جانداران مرئی است ـ چه حزن باشد و چه شادی، چه بی‌تابی باشد و چه رخوت ـ اما این اثر بر اشیاء و ذرات هوا نامریی است، و تنها کسانی آن را می‌بینند که به دیدن ذرات اشراف دارند. از این جاست که می‌گوید: « در موسیقی سنتی ایرانی سبک نواختن بسیار مهم‌تر از آهنگی است که می‌نوازند، و روش نواختن مشروط به حال نوازنده است » (222) و بر این مبنا تکنوازی در موسیقی ایرانی معنا پیدا می‌کند « موسیقی اصیل ایرانی بر اساس تکنوازی بنا نهاده شده و همنوازی اهمیت زیادی ندارد» (211) بدین ترتیب مسئلة تکنوازی در موسیقی ایرانی، در قیاس با عرفان، شبیه است به چگونگی رهروی یک شاگرد در سفر معنوی‌اش، چرا که حساب اعمال او را به پای دیگری نمی‌نویسند، و حساب دیگری را برای او نمی‌نویسند، او باید به تنهایی تصمیم بگیرد و به تنهایی عمل کند ]43[ همچون نوازندة موسیقی اصیل ایرانی که به تنهایی می‌نوازد، و همنوازی چندان اهمیت ندارد.

در مورد تزیین و آرایة موسیقی ایرانی نیز می‌گوید: « تقریباً هیچ نتی به حالت ساده اجرا نمی‌شود، همة نت‌ها تزییناتی متناسب با حالت آهنگ دارند. مسئلة تزیین در موسیقی ایرانی را باید بیشتر از راه حس و تجربه دریافت. » (211) این نکته نیز شباهت تام با منطق عرفانی او دارد، چرا که در سلوک، هیچ عملی مجرد و منفرد نیست، و هر عملی نکات و گوشه‌هایی دارد و بسیاری چیزها دست به دست هم می‌دهند تا عملی صورت گیرد و اگر به ظرافت و مهارت انجام گیرد، درست است و درستی آن مگر با حس و تجربه قابل درک نیست.

او فلسفة موسیقی را از اهم وظایف اندیشمندان موسیقی می‌داند، و می‌گوید تا این رشته به سامان نرسد، کار موسیقی نیز به سامان نخواهد رسید ]130[‌ چرا که موسیقی فقط مهارت در فن آن نیست، اندیشه باید کرد بر این ارتباطی که میان روح موسیقی و نوازندة آن برقرار می‌شود و حالی را موجب می‌شود که به ذهن شنونده القاء می‌شود و تجسم و تصوری را ایجاد می‌کند که آن را تجسم ذهن یا ذهنیت موسیقی می‌نامیم ]43[ و باید با سرشت انسان هماهنگ شود تا مطبوع باشد، و در خمیره و سرشت انسان نفوذ کند تا مؤثر گردد ]82[ این جاست که موسیقیدان به چنان درجه‌ای از وارستگی می‌رسد که می‌گوید « به هیچ موسیقی‌ای نباید تعصب ورزید و یا آن را به نظر تحقیر نگاه کرد. » (40)

داریوش صفوت در سخنانی به یاد استاد موسیقی‌اش ابوالحسن صبا می‌گوید در کنار کلمة استاد می‌باید کلمة حکیم را هم به نام صبا اضافه کرد ]35[، اما آیا داریوش صفوت خود نیز شایستة لقب حکیم موسیقی نیست؟

                 

پیشگفتار  ناشر بر جلد دوم

 

 

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
 

 

وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
 

 

تاریخِ « عقل » و « عشق » ایران‌زمین را که ورق بزنیم، نام فرهیختگان ستُرگی چشم را نوازش می‌دهد و خواننده را به فکر فرو می‌برد که چطور ممکن است سرزمینی چنین بضاعتی داشته باشد، که متفکرانی بزرگ چون فارابی، ابن‌سینا، شیخ ابوالحسن خرقانی، امام محمد غزالی، سهروردی، ملاصدرا و دیگر بزرگان را در بطن خود پرورش داده باشد. اینان همان‌اند که جلوه‌ای از فروغ « عشق » و « مستی » را نه فقط در این سرا، که در عرصه‌ی گیتی « هستی » ‌بخشیده‌اند.

این مجلد، دومین جلد از مجموعه گفتارهای فلسفی دکتر داریوش صفوت درباره‌ی موسیقی است. عبارت « فلسفی »، که در عنوان این مجموعه قرار دارد، به معنای حقیقی کلمه به‌‌کار رفته و لذا برای درک بهتر مطلب، نیاز به توضیح مختصری است. گرچه این توضیحات تکراری به نظر می‌رسد، اما به جهت نتیجه‌گیری صحیح و جلوگیری از اختلاط معانی لازم است.

« فلسفه » ریشه‌ی یونانی دارد و از ترکیب دو کلمه‌ی « فیلو » به معنی دوستداری و « سوفیا » به معنی دانایی تشکیل شده. بدین واسطه به متفکران بزرگ یونانی، از قبیل: سقراط و افلاطون « فیلوسوفِس »، یعنی دوستدار دانایی، اطلاق می‌شود. این کلمه به زبان عربی وارد شده و به « فلسفه »، که مصدر جعلی عربی ا‌ست، مبدل گشته است. پس از ظهور اسلام، مسلمانان نیز از این کلمه استفاده کرده و فلسفه را به معنی جامعِ دانشِ عقلی، در مقابل دانشِ نقلی، از قبیل: لغت، نحو، صرف، معانی، عروض، تفسیر و ... به‌کار برده‌اند.

در تقسیم‌بندی فلسفه و حکمت، دانشمندان اسلامی فلسفه را به سه قسم اصلی تقسیم کرده‌اند: 1. الهیات یا فلسفه‌ی عُلیا 2. ریاضیات یا فلسفه‌ی وُسطی 3. طبیعیات یا فلسفه‌ی سُفلی.

الهیات یا فلسفه‌ی علیا مقدم و رئیس است بر سایر اقسام فلسفه. در کتب فلسفی از این قسم، گاه آن را فلسفه‌ی اُولی، فلسفه‌ی علیا، علم اَعلی، علم کلی، الهیات و مابَعد‌الطبیعه نامیده‌اند. محور اصلی این فلسفه، یافتن جوابی‌ است برای علت غائی موجودات و جهان هستی، عوالم مادی و غیرمادی، نقش انسان در این جهان و اینکه در نهایت به این سؤال اساسی پاسخ دهد که: این جهان از کجا آمده، برای چه آمده، وظیفه‌ی ما در این میان چیست و غایت مقصود این جهان و موجوداتش کجاست؟

قسم دوم از تقسیمات فلسفه و حکمت اسلامی، ریاضیات است که خود شامل چهار بخش است و هر کدام دانشی جدا اما مؤثر بر هم، که عبارتند از: حساب، هندسه، هیئت و « موسیقی ».

قسم سوم طبیعیات، « علم چیزهاست که به حس تعلق دارد و اندر جنبش و گردشند ».[13]

به این خاطر است که در آثار فلاسفه‌ی بزرگ ایرانی چون معلم ثانی، ابونصر فارابی و شیخ‌الرئیس ابوعلی ‌سینا هم از الهیات و فلسفه‌ی علیا و هم درباره‌ی موسیقی و علم‌النغمات رسالاتی به چشم می‌خورد. با این مقدمه، به اصل موضوع می‌پردازیم.

شوق به آموختن از خصوصیات بارز دکتر داریوش صفوت است. خود در این‌باره می‌گوید: « از کودکی همیشه این سؤال در ذهنم بود که این جهان چگونه به وجود آمده است. خانواده‌ی مادریم از متشرعین بودند و خانواده‌ی پدریم منسوب به یکی از سلاسل طریقت اسلامی. وقتی از مادرم درباره‌ی علت موجودات سؤال می‌کردم، هنگامی که به مسئله‌ی علت جهان هستی می‌رسیدم می‌گفت: {این‌ها را خدا خلق کرده است} و وقتی در مورد خدا می‌پرسیدم در جواب می‌گفت: {این سؤال کفرآمیز است و نپرس!} من هم قانع‌نشده نزد پدرم می‌رفتم. او نیز جواب قانع‌کننده‌ای به من نمی‌داد. تا اینکه از سر ناچاری و همچنین جوِ حاکمِ اندیشه‌ی ماتریالیستی، به فلسفه‌ی مادی‌گرایی گرایش پیدا کردم ». گرچه این مسئله، یعنی جذب به تفکر مادی‌گرایی، با طرز فکر کنونی دکتر صفوت در تضاد کامل است و هرگاه از آن زمان یاد می‌کند، آن دوران
را عمرِ ازدست‌رفته می‌خواند، ولی همان کنکاش دوران نوجوانی
را می‌توان فتح باب تحقیق و پژوهش در او دانست. منابع به‌ظاهر
منطقی و مستدلی که در این گرایش فکری وجود داشت، او را محقق و دانش‌پژوه بار آورد. مبانی فلسفی‌ای را که خود بعدها از آن به‌عنوان سفسطه‌گری یاد می‌کند، آموخت. فن مباحثه و منطق را به‌خوبی فراگرفت، به گونه‌ای که در مکتب مادی‌گرایی رایج در ایرانِ آن زمان، حرفی برای گفتن داشت.

در همان سال‌های جوانی، پس از آشنایی‌ با عرفان اصیلِ الهی، مبانی فکریش بالکل تغییر یافت و الهیات جایگزین مادی‌گرایی شد. اکنون با توجه به آموخته‌هایی که در بخش اول زندگیش فراگرفته بود، می‌توانست مفاهیم اصیل الهی را مستدل، منطقی و قابل فهم بیان کند. همچنین با اخذ مدرک دکترای حقوق بین‌الملل از دانشگاه سوربن پاریس، در اوایل دهه‌ی چهل شمسی، ذهن خویش را بیش از پیش با علم و دانش عجین ساخت.

به جهت تکمیل دانش دینی و عمق‌بخشی به دانش عرفانی خود، دوازده سال درس حوزَوی آموخت. به همین دلیل است که در مُباحثاتی از قبیل مسئله‌ی حُرمَت موسیقی صاحب‌نظر بود و با استناد به فقه و منطق و سایر علوم اسلامی، این استاد دانشگاه در اوایل انقلاب توانست رشته‌ی موسیقی را مجدداً در دانشگاه برقرار کند.

دکتر صفوت معتقد است عرفان حقیقی باید به سه سؤال اساسی پاسخ دهد، یعنی جوابی قانع‌کننده، مستدل، منطقی و عملی ارائه دهد. به قول حضرت مولانا این سه سؤال عبارتند از:

 

از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود
 

 

به کجا می‌روم آخر، ننمایی وطنم
 

 

و به این جهت « عرفان را ثمره‌ی درخت شریعت و نتیجه‌ی غائی فلسفه و حکمت می‌داند ».[14]

یکی دیگر از خصوصیات برجسته‌ی دکتر داریوش صفوت، مهارت در موسیقی اصیل ایرانی است. موسیقی‌ای که از حین تولد (1307 شمسی) تاکنون بدان پرداخته و جزء لاینفک زندگی او به‌شمار می‌آید. ابتدا به تَلَمُّذ نزد پدرش پرداخت و سپس به جهت تکمیل و تعمیق دانش موسیقی خود، نزد استادان بزرگی چون حبیب سُماعی، ابو‌الحسن صبا و حاج‌آقا محمد ایرانی‌مجرد راه یافت. با بزرگان موسیقی معاصر ایران همچون یوسف فروتن، سعید هرمزی، دکتر مهدی برکشلی و موسیقی‌دانان مطرح جهان همچون لُرد یِهودی مِنُوهین، پروفسور تران‌وان‌که، موریس بِژار و نِلی کارُن آمد و شد داشت و به مباحثه و تبادل ‌نظر می‌پرداخت.

از نکات قابل بررسی در شخصیت علمی و هنری دکتر صفوت، اجرای فن و مهارت موسیقی اصیل ایران، همراه با مفاهیم و ارزش‌های اصیل عرفانی ا‌ست. گویی فلسفه‌ی وُسطی را محملی برای فلسفه‌ی اُولی برگزیده است. گرچه در تاریخ عرفان ایران موسیقی‌دانان عارف چون مشتاق‌علیشاه کرمانی کم یافت نمی‌شود، اما در دوران کنونی که عارفِ صادق کمیاب است، وجود موسیقی‌دانی با چنین مشخصه، از افتخارات عصر ما به‌حساب می‌آید.

با توجه به توضیحات بالا، دکتر داریوش صفوت فیلسوفی مُتَألِِه و موسیقی‌دانی اصیل است. وی که بخش اعظم عمر خویش را به تعلیم و تَعَلُّم مفاهیم نغز انسانی گذرانده، حاصل تجربیات و آموخته‌های خویش را طی سخنرانی‌هایی در اختیار عموم قرار داده ‌است. این مجلد حاصل پیاده‌سازی سخنرانی‌های این استاد فرزانه در مراکز علمی و هنری است. به امید آنکه آثار بیشتری از این دانشمند محترم در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد!

ناشر

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
 

 

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
 

 

              (حافظ)

پیشگفتار داریوش صفوت

 

 

کتاب حاضر، جلد دوم از مجموعه‌ی گزارش‌هایی است که نگارنده در طی بیش از پنجاه سال تدریس و تحریر به‌صورت سخنرانی، مقاله، رساله و کتاب عرضه نموده است. جلد اول این مجموعه تحت عنوان هشت گفتار درباره‌ی فلسفه‌ی موسیقی در سال 1386 از طرف « کتاب‌سرای نیک » تقدیم خوانندگان گردید. در آن مجلد، حقیر سبب وجوب تدوین این گزارش‌ها و گفتارها را بیان نموده‌ام و نیازی به تکرار نیست. در کتاب مذکور، چندی از این گزارش‌ها و گفتارها بیان شده است. شماری از این گزارش‌ها مستقیماً با عنوان« فلسفه‌ی موسیقی » عرضه شده و در برخی دیگر، گرچه با عناوینی دیگر، باز وجوهی از فلسفه‌ی موسیقی مطرح و بررسی شده است. از این رو، ممکن است به نظر رسد که تکرار مکررات شده است. ولی چنین نیست، زیرا در هر یک از گزارش‌ها، به اقتضای حال و هوای مخاطبین، توضیحات و توجیهات ویژه‌ای مطرح شده و حتی در پاره‌ای موارد، به تأویلی پرداخته شده که مُستَحدَث و به قول حضرت خواجه « نامکرر » است.

و نیز ناگفته نماند که موضوعات گزارش‌ها یکسان نیست. در تعدادی از آن‌ها فلسفه‌ی موسیقی به بحث گذاشته شده و در تعدادی دیگر، به تاریخ موسیقی پرداخته شده است. در گزارش‌هایی هم به خاطرات و تجربیات حاصل از سیر در دنیای موسیقی و موسیقی‌دانان اشاره گردیده و دست آخر، مبانی و مبادی علمی موسیقی و روش تدریس و تحقیق موسیقی و نیز مبحث کلاسیک آشنایی با موسیقی غربی و شرقی مورد بحث قرار گرفته است. اگر عمری باقی بماند و توفیق الهی مدد نماید، گزارش‌هایی هم در زمینه‌ی فواصل و گام‌ها و روش‌های اندازه‌گیری آن‌ها و تعیین جای دستان‌ها روی سازها و نیز آراءِ صاحب‌نظران درباره‌ی موسیقی شرقی، تقدیم خواهد شد.

به‌هر‌حال، هرچه هست خرده‌پیشکشی است به پیشگاه اهل نظر و اثر.

                          و ما توفیقی الا بالله العلی‌العظیم

                                (داریوش صفوت دی‌ماه 1388)

 

 

1ـ شماره‌های داخل پرانتز به نقل از متن کتاب و شماره‌های داخل کروشه نقل به معنی از متن کتاب است.

1ـ نقل از مجلة روز هفته، 30 آبان 1376، سال سوم، شمارة 137، ص 36.

2ـ همان جا، ص 37.

1- Musique d' Iran, Nelly Caron & Dariouche Safvate, Buchet – Chastel, 2e ed. 1997, P. 240 .

1ـ نقل از روز هفته، ص 37.

2ـ نقل از روز هفته ص 37.

3ـ نقل از روزنامة ایران، 4 آبان 1383، سال دهم، شمارة 2952، ص 9.

1ـ نقل از بانی فیلم، 10 آذر 82، بخش موسیقی، ص 9.

2ـ همان جا.

1ـ نقل از بانی فیلم، 10 آذر 82، بخش موسیقی، ص 9.

2ـ همان جا.

3ـ همان جا.

[13]. نقل از دانشنامه‌ی علائی.

[14]. نورعلی الهی، برهان‌الحق، انتشارات جیحون، ص 6 .

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.