نیچه : نه تردید که قطعیت است که ما را به جنون می کشاند.
"نظریه اجتماعی اسلامی" همان "جامعهشناسی اسلامی" است
مقالهی "تمایز نظریهی اجتماعی و نظریهی جامعهشناختی" نوشته دکتر حسن محدثی، به ویژه از آن حیث که به دنبال حل مشکل اسلامی سازی علوم اجتماعی است، نه تنها گامی به پیش برنمیدارد، بلکه گرهای دیگر بر این کلاف سردرگم میافزاید. زیرا علاوه بر آن که در نهایت چیزی بیش از همان جامعهشناسی اسلامی و مشکلات حل نشدهی آن ارائه نمیکند، مشکل آشفتگی زبان را نیز بر آن میافزاید. به بیان بهتر آنچه محدثی از "نظریهی اجتماعی اسلامی" مراد میکند همان چیزی است که دیگران "جامعهشناسی اسلامی" میخوانند. در واقع جدال او با کسانی که آنها را "مدعیان جامعهشناسی اسلامی" میخواند، از حد بحث بر سر لفظ تجاوز نمیکند و مدلول هر دو یکی است. برای توضیح این مطلب، منظور و معنای "جامعهشناسی اسلامی" و "نظریهی اجتماعی اسلامی" را از نگاه قائلان بدانها، با یکدیگرمقایسه میکنیم.
با مطالعهی دقیقتر "تمایز نظریهی اجتماعی و نظریهی جامعهشناختی" میتوان دریافت که فرض اعلان نشده اما نهفته در مقالهی مذکور بر(1) تعارض میان علم و دین استوار است، از این حیث که دین دربارهی "آنچه باید باشد" سخن میگوید(هنجارین) و علم دربارهی "آنچه هست" (توصیفی)،. بعلاوه(2) بر امکان نوعی تفکر اجتماعی تاکید میکند، که نه تنها داعیهی "علمی بودن" ندارد، بلکه آشکارا بر ارزشی بودن و وجودِ گرایشهای خاص در نظریهی خویش اصرار میورزد. بر مبنای این مفروضات محدثی نتیجه میگیرد که اگر میان دین و علم تعارضی اساسی مشاهده میشود، در عوض میان دین و نظریههای اجتماعیای که عموما در دوران اخیر باب شدهاند ـ و یا دست کم اخیرا غیر علمی بودن آنها اثبات شده است ـ قرابتی اساسی وجود دارد. از این رو با صرف نظر کردن از نظریهی جامعهشناسی اسلامی که در هر حال جمع نقیضین است، میتوان نظریهی اجتماعی دینی پروراند. این نظریهی اجتماعی دینی از تعارضِ جمع دین و علم فارغ است. بعلاوه همچون نظریهی انتقادی میتوان از مواهب حضور زندهی آن در عصر حاضر بهرهمند شد.
" در هر حال نتیجهی ارزشمندی که از تمایز نظریهی اجتماعی و نظریه جامعهشناختی حاصل میشود، یکی آن است که به جای سخن گفتن از تعبیر متناقض جامعهشناسی اسلامی (علمِ دینی) و در دستور کار قرار دادنِ تولید آن، میتوانیم از نظریهی اجتماعی دینی یا به طور خاص از نظریهی اجتماعی اسلامی سخن بگوییم و بکوشیم از یک سو، نظریهی اجتماعی اسلامی مطلوبی را بر شرایط جدید، به نحوی که مبین و پاسخگوی مسائل و شرایط زندگی اجتماعی مسلمانان عصر حاضر باشد، بپروریم. بنابراین مفهوم "جامعهشناسی اسلامی" همانند مفهوم "جامعهشناسی انتقادی" متناقض است و موجب خلط دو نوع معرفت (در مورد اولی، معرفتهای علمی و دینی و در مورد دومی معرفتهای تحلیلی ـ تجربی و رهایی بخش) میشود." (1390؛103)
حال اگر منظور "مدعیان جامعهشناسی اسلامی" را از ادعایشان یعنی "جامعهشناسی اسلامی" مورد توجه قرار دهیم، آشکارا درمییابیم که هم نظریهی اجتماعی اسلامی و هم جامعهشناسی اسلامی بر یک چیز دلالت میکنند. ابتدا باید میان دو گونه استدلال دربارهی امکان جامعهشناسی اسلامی تمییز قائل شویم. نوع اول که عیناً معادل آن چیزی است که محدثی "نظریهی اجتماعی اسلامی" مینامد و در توضیح حسین کچوئیان آن را مییابیم و نوع دوم متعلق به حسین ابوالحسن تنهایی است.
ابتدا توضیح کچوئیان را دربارهی امکان جامعهشناسی اسلامی بررسی میکنیم؛ در خلال آنچه او دربارهی امکان "جامعهشناسی اسلامی" گفته و نگاشته یک موضوع بیش از همه برجستهتر است؛ پایان عصر علم. از همین رو آنچه کچوئیان را متقاعد میکند تا از امکان "جامعهشناسی اسلامی" سخن بگوید، از قضا "غیرعلمی بودن" آن است. در واقع جامعهشناسی اسلامی کچوئیان همصدا با "نظریهی اجتماعی اسلامی" معتقد است اگر نظریههای جامعهشناختی همچون نظریههای انتقادی و یا نظریه فوکو (او این نظریهها را به نامی دیگر نمیخواند) میتوانند وجود داشته باشند که اتفاقا بر نظریههای سنتی جامعهشناختی انتقاداتی اساسی وارد میکنند و ویژگی اصلی آنها ارائهی نظریههایی هنجارین است، چرا جامعهشناسی اسلامی نمیتواند وجود داشته باشد. برای مثال او به تصریح میگوید:
"والرشتاین، تعبیری نزدیک به این مضمون دارد که ما (جامعهشناسان) داعیهی "علمی بودن" به معنای علوم طبیعی نداریم، زیرا زمان آن گذشته و تمام شده است، تنها ادعایی که میتوانیم داشته باشیم این است که صاحب یک "گفتمان" هستیم، یعنی شکل و طریق خاصی از گفت و گو در جهان اجتماعی که قواعد خاصی نیز برای تولید کلام در مورد جهان اجتماع، سیاست، زن و مرد دارد."(روزنامه ایران؛10/8/1388)
بنابراین آنچه کچوئیان "جامعهشناسی اسلامی" میداند، از آنجا که "علمی" نیست ولی میتواند داعیهی مطالعهی جامعه را، همچون سایر نظریههای اجتماعی غیرعلمی داشته باشد، بنابراین جامعهشناسی اسلامی "ممکن" است. به دیگر سخن به نظر او وقتی "علم" دیگر آن حیثیت و احترام پیشین خود را در غرب از دست داده، چرا ما باید سنگ آن را به سینه بزنیم. پس ما نیز میتوانیم نظریهای متناسب با اصول و مبادی اسلامی خود بپرورانیم که هیچ ادعایی در باب علمی بودن ندارد. این نظریه، "جامعهشناسی اسلامی" است. تنها تفاوت این استدلال با استدلال دربارهی "نظریهی اجتماعی اسلامی" در لفظ آن است. وگرنه محتوای هر دو یکی است. کچوئیان برای این دسته از نظریات بدیل نامی جدید انتخاب نمیکند ولی روشن است که او نیز به همان تفاوتها نظر دارد. در مناظرهای که وی در مقابل یوسف اباذری از "مرگ جامعهشناسی" سخن گفت، بر تفاوت میان این انواع جامعهشناسی تاکید کرد، بدون آنکه برای بدیلهای نظریهی جامعهشناسی مرسوم نامی دیگر انتخاب کند. او برای دفاع از رای خود مبنی بر "مرگ جامعهشناسی" به نکتهای اشاره کرد که نشان از تاکید بر تمایز میان نظریههای سنتی جامعهشناسی و نظریههای بدیلی دارد که ویژگی آنها انتقاد از جامعهشناسی سنتی و ارائهی نظریههای هنجارین است. او میگوید:
"بحث من این است که یک معنای دقیق برای جامعهشناسی در دستگاه معرفتی موجود است. وقتی علم جامعهشناسی نتواند خود را با آن معنا وفق دهد، جز مرگ چه فرجام دیگری میتوان برای آن در نظر گرفت؟ در واقع در چنین وضعیتی دستگاه جامعهشناسی دیگر قابلیت جوابگویی را به آنچه برای آن به وجود آمده، ندارد. با یک بررسی تاریخی میتوان دریافت که زمانی جامعهشناسان به درستی ادعا میکردند که زبان جهان مدرن، زبان جامعهشناسی است. اما آنچه به طور مجمل و روشن میتوانم بیان کنم این است که اکنون به تعداد مکاتب موجود سرمشق جامعهشناسی داریم. امروز نه با یک جامعهشناسی که با جامعهشناسیها مواجه هستیم." (مهرنامه؛شماره8،دی ماه 89)
نام این جامعهشناسیهای دیگر را محدثی "نظریۀ اجتماعی" گذاشته است. در واقع تنها چیزی که مقالۀ «تمایز نظریۀ اجتماعی و نظریۀ جامعهشناختی» بر نظر کچوئیان افزوده است، یافتن نامی برای نظریههای بدیل جامعهشناسی مرسوم است. نتیجه آنکه کچوئیان نیز همچون محدثی به قرینۀ ظهور جامعهشناسیهای دیگر (یا همان نظریههای اجتماعی) بر امکان ظهور " جامعهشناسی اسلامی" صحه میگذارد و در این باب هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند. تنها اختلاف احتمالی این است که آیا آن نظریههایی را که هر دو "علمی" میدانند، باید منسوخ شده دانست و از مرگ جامعهشناسی سخن گفت؟ یا اینکه این نظریهها همچنان اعتبار خود را حفظ کردهاند؟ که این موضوع هیچ ارتباطی به نظریه اسلامی ندارد. در واقع اختلاف آنها بر سر نظریه اسلامی نیست، بلکه دعوا بر سر نظریههای مرسوم جامعهشناسی است. و البته چه روزگار جامعهشناسی علمی به سر آمده باشد و چه هم اکنون حضوری زنده و فعال داشته باشد، هیچ چیزی را درباره نظریه اسلامی عوض نمیکند. زیرا نظریه اسلامی نیازی به علمی بودن ندارد.
اما رای حسین تنهایی نیز با اندکی تغییر در شیوۀ استدلال به همان نتایج میرسد. یعنی او نیز "جامعهشناسی اسلامی" را بدین دلیل مشابه "ممکن" میداند که میتواند و باید "هنجارین" سخن بگوید. او برخلاف دو رای قبلی ویژگی هنجارین بودن یک نظریه را متضاد با علمی بودن آن نمیداند. بر مبنای این استدلال نظریۀ انتقادی همان قدر جامعهشناسی است که نظریۀهای دورکیم، وبر و مرتن. به عبارت دیگر به عقیدۀ تنهایی نیازی به سخن گفتن از"جامعهشناسی ها" نیست، آنچنان که کچوئیان میگوید. و البته به طریق اولی نیازی به یافتن نامی ویژه برای این جامعهشناسیهای متفاوت نیست، آنچنان که محدثی برآن است. زیرا به نظر تنهایی نظریههای جامعهشناسی مرسوم نیز در نهایت نباید و نمیتوانند خود را از قضاوت دربارۀ آنچه باید باشد (هنجارین) برکنار بدانند. یعنی همۀ جامعهشناسان دارای تصوری ویژه از جامعه آرمانی هستند و بر مبنای آن به قضاوت میپردازند. و این ویژگی نه تنها تعارضی با علمی بودن آن ندارد، بلکه وجود آن برای تبیین علمی ضروری است. برای نمونه او با نقل قولِ یک شارح آراء مرتن نشان میدهد که حتی مرتن نیز وقتی به تحلیل انواع کج روی میپردازد، به ناچار باید تصوری از جامعه آرمانی داشته باشد تا بر مبنای آن به قضاوت بپردازد:
«جامعۀ آرمانی یا کامل مرتن آن جامعهای است که در آن توافقی بین شایستگی و دستاوردهای آن وجود داشته باشد. وسایل نیل به موفقیت محترم نگه داشته شود و فرصتها برای تمام کسانی که شایستگی کافی دارند، فراهم باشد. انگیزش رقابت و فرصت برای موفقیت، میزان قشربندی فردی به نحوی که برای کارکرد جامعه ضروری است در تناسب باشد...»(1389؛53)
در اینجا نمیخواهیم و نمیتوانیم وارد بحث دربارهی ویژگیهای "گزاره علمی" شویم. زیرا هدف تنها نشان دادن معنای واحد "نظریه اجتماعی اسلامی" و" جامعهشناسی اسلامی" است و این که نظریههای سنتی هنجارین هستند یا نه موضوع ما نیست. به عبارت دیگر ما نمیخواهیم درباره اینکه براستی کدام توضیح درباره جامعهشناسی مرسوم درست است بحث کنیم، بلکه مساله اساسی این است که همگی بر سر ماهیت نظریه اسلامی توافق دارند. یعنی ، چه بگوییم "هنجارین بودن" تعارضی با "علمی بودن" یک نظریه ندارد و بنابراین نظریههایی همچون نظریه انتقادی نیز نظریهای جامعهشناختی هستند و بر این اساس جامعهشناسی اسلامی نیز "ممکن" است و چه بگوییم اگرچه نظریه اسلامی یک نظریه علمی نیست، اما علمی نبودن آن، همچون نظریه انتقادی مانعی بر امکان آن ایجاد نمیکند و نظریه اجتماعی اسلامی امروز میتواند مثل دیگر نظریههایی که در "مرحله پسارشتهای[1]" به وجود آمدند، حیاتی سرزنده و پرثمر داشته باشد.
در واقع از نظر تنهایی تمامی نظریههای موجود در باب جامعه داری وجهی هنجارین هستند، از جمله جامعهشناسی اسلامی و انتقادی. اما از نظر محدثی و کچوئیان بخشی از نظریهها هنجارین هستند، از جمله جامعهشناسی اسلامی و انتقادی (یا نظریه اجتماعی اسلامی یا انتقادی). از اینرو اگر بحثی هم وجود داشته باشد بر سر ماهیت نظریههای اسلامی نیست، بلکه مربوط به نظریههای مرسوم جامعهشناسی مثل نظریه مرتن و دورکیم است؛ یعنی آیا نظریههای آنها نیز داری وجهی هنجارین است یا نه؟ که البته باز هم هیچ چیزی را درباره نظریه اسلامی تغییر نمیدهد. زیرا هر سه بر سر اینکه نظریه اسلامی نوعی نظریه هنجارین است توافق دارند.
سابقه این بحث که آیا ماهیت نظریههای جدیدی مثل نظریه انتقادی منجر به تولید چیزی یکسره متفاوت از نظریههای مرسوم میشود، به چند دهه پیش برمی گردد. یعنی زمانی که انقلابیهای دهه شصت با انتقاد از نظریه سنتی، آن را توجیه کننده وضع موجود میدانستند. آلوین گولدنر در اثر مشهور خود "بحران جامعهشناسی غرب" با اشاره به همین بحث، میکوشد تا نشان دهد که جامعهشناسی معادل نظریههای مرسوم نیست، بلکه جامعهشناسی میتواند در جهت رهایی بخشی و آزاد کنندگی حیات اجتماعی مورد استفاده قرار بگیرد، نه توضیح و توجیه آنچه هست، همچنان که از نظریه انتقادی چنین انتظاری میرود. او مینویسد: «این واقعیت که اغلب خود جامعهشناسان از خصلت محافظه کاری جامعهشناسی انتقاد میکنند، حاکی از این است که جامعهشناسی هم افراد محافظه کار تربیت میکند و هم افراد رادیکال.» (گولدنر،30:1383) در این دعوا محدثی و کچوئیان مثل جوانان انقلابی فکر میکنند و تنهایی مثل گولدنر. جالب آنکه تنهایی از نتایج همین بحث گولدنر برای توضیح نظریههای جامعهشناسی سود میجوید.(تنهایی،11:1389) بهرحال وقتی تعریف و تصور همه از نظریه اسلامی، از این حیث که هنجارین سخن میگوید، شبیه تصور ایشان به نظریهی انتقادی است، چه فرقی میکند که آن نظریه را اجتماعی بنامیم یا جامعهشناختی؟ و به عبارت بهتر آیا با اجتماعی خواندن آن دیگر مانع تولید نظریه اسلامی برطرف شده است؟
شریعتی و پرسمان جامعهشناسی اسلامی
یکی از نمونههای جامعهشناسی اسلامی آراء علی شریعتی است. با توجه به بحث حاضر پرسشی که درباره آراء او میتوان مطرح کرد این است که آیا تعارض اندیشههای شریعتی با نظریههای جامعهشناختی در هنجارین بودن آن است؟ و اگر آن را نظریهای اجتماعی بنامیم مشکل حل میشود؟ برمبنای آنچه در بالا گفته شد، اگر چنین باشد که اساسا مشکلی وجود نداشته که بخواهیم آن را حل کنیم. زیرا تصور همه قائلان به جامعهشناسی اسلامی از نظریه اسلامی تولید چیزی شبیه به نظریه انتقادی است.
برخلاف تصور، پرسمان یا مشکل جامعهشناسی اسلامی به طور عام و جامعهشناسی شریعتی به طور خاص در هنجارین بودن آن نیست. بلکه مشکل اساسی آن است که چگونه میتوان جامعهشناسی اسلامی ـ خواه چون نظریه مرتن خواه همچون نظریه انتقادی ـ تولید کرد؟ به عبارت دیگر مسأله بر سر این نیست که نمیتوان نظریهای اسلامی همچون نظریه مرتن تولید کرد، اما این امر درباره چیزی شبیه به نظریه انتقادی "ممکن" است. بلکه با توجه به تلاش شریعتی برای تولید نظریهای همچون نظریه انتقادی، پرسش اساسیتر آن است که آیا میتوان حتی نظریهای اسلامی شبیه به نظریههای انتقادی پرورش داد؟ این پرسش از آن رو اهمیت دارد که در خلال توضیح آن میتوان نشان داد که "جامعهشناسی اسلامی"، با توجه به تجربه شریعتی، برای متولد شدن با مشکلات پیچیدهتر و حادتری مواجه است و نمیتوان به صرف تغییر عنوان آن، مسأله را حل کرد.
اما مشکل جامعهشناسی شریعتی چیست؟ و چرا او نتوانست نظریهای اسلامی بپروراند؟ اگر آنچه او ارائه کرده، لزوما دارای مبنایی اسلامی نیست پس نظریه او بر چه چیز استوار است؟ از رهگذر انتقاداتی که به نظریه شریعتی وارد میشود، پرسشهای فوق را میتوان این گونه شرح داد: به سبب عقب ماندگی تاریخی "اندیشه" در حوزه تمدنهای غیر غربی، هر گونه تلاش برای بازسازی سنت و یا ارائه نظریهای جدید بر پایه سنت، شبیه آن چه شریعتی تولید کرد، لاجرم بازپرداختی غربی خواهد بود. به بیان دیگر همهی تلاشهای شریعتی برای تولید نظریهی اصیل اسلامی و متناسب با شرایط امروزین ما، به ناگزیر، حتی اگر دارای صورتی اسلامی بود، اما محتوایی از اساس غربی داشت. (طباطبایی،1374شایگان،1386) برای مثال تلاش شریعتی برای ارائه اسلامی انقلابی، اگرچه دارای صورتی اسلامی است، اما محتوای آن چیزی جز همان مارکسیسم غربی نیست. طباطبایی با زبانی کنایه آمیز در این خصوص مینویسد:
«... آنان، از سویی، نسبت به ماهیت اندیشه قدیم بیتوجه میمانند و از سوی دیگر، منطق علوم اجتماعی جدید بر آنان نامکشوف میماند. در چنین شرایطی و در جهل نسبت به این دو حیثیت طرح مشکل پیوند میان سنت و منطق علوم اجتماعی جدید، اهل "ایدئولوژیهای جامعهشناسانه"، به ناچار، با تکیه بر دریافتی از علوم اجتماعی جدید که به هر حال، به رغم جهل مضاعف به آنان تحمیل شده است، بازپرداختی آرمانی از اندیشه سنتی عرضه میکنند که در نهایت، راه طرح مشکل تأمل در مبانی و سرانجام، تأسیس علوم اجتماعی جدید را مسدود میکند.»(طباطبایی،130:1379)
بر این اساس مشکل تعارض نظریهی شریعتی با جامعهشناسی، هنجارین بودن آن نیست. بلکه مشکل اصلی در این است که چنین تفسیری رادیکال، چیزی جز همان مارکسیسم غربی ارائه نمیکند. زیرا اسلام انقلابی شریعتی« بر پایهی دریافتی ایدئولوژیکی از اندیشه جدید غربی و تجدد ممکن شده است و نه چنانکه بر حسب عادت گفته میشود، با تکیه بر سنت.»(همان؛64) دلیل اینکه امروزه نمیتوان نظریهای بر پایه سنت ارانه داد این است که ما در تولید کلیت تمدن جدید نقشی نداشتهایم و تمام بنیادها و مفاهیم آن در جای دیگری تولید شده است. میان این تولیدات جدید و اندیشه سنتی گسستی اساسی ایجاد شده است و هر گونه تلاش برای جبران این عقب ماندگی معرفتشناختی، به ویژه از راه میانبر زدن[2]- چنانکه شایگان میگوید ـ غیر ممکن است. رضا داوری در عباراتی تأمل برانگیز در اینباره مینویسد:
« دوره تاریخ ما به سر آمده بود و هیچ قومی از قهر تمدن غربی نمیتوانست برکنار باشد... ما در تماس با غرب مختار نبودیم و اکنون هم با چشم غربی میبینیم و با گوش غربی میشنویم و با زبانی که آشفتگی تفکر آن را آشفته و پریشان کرده است سخن میگوییم.»(1357)
بنابراین پرسش اصلی این است که چگونه، وقتی با چشم غربی میبینیم و با گوش غربی میشنویم، میتوان نظریهای تولید کرد که مبنایی غربی نداشته باشد؟ به دیگر سخن چگونه میتوان از تاریخی که دوره آن به سر آمده است، مبنایی استوار برای معرفتی جدید فراهم کرد.؟ آنچه مانع اصلی تولید نظریهای اجتماعی در باب جامعه است، ناتوانی ما برای پاسخ به پرسشهای فوق است. از شوربختی شریعتی است که در این راه اولین بود. او شانس آن را نداشت که به شکلی جدیتر با پرسشهای فوق مواجه شود. بعد از کوشش نافرجام او، همه تلاش جامعهشناسان مصروف اثباتِ امکانِ جامعهشناسی اسلامی شده است. ولی چنان که محدثی به درستی اشاره میکند «بهترین دفاع زایاندن این نوع خاص جامعهشناسی است.»(به نقل از وبلاگ زیر سقف آسمان) و صد البته این گفته دربارهی هرگونه نظریه اسلامی دربارهی جامعه صدق میکند. اما گویی همه میدانند که هر تلاشی در سدّ سدید پرسشهای فوق گرفتار خواهد ماند. آری شریعتی درس عبرتی برای دیگران شد. زیرا بیگدار دل به دریای نظریهپردازی زد. و حالا بعد از گذشت سه دهه از مرگ او، کمتر کسی پا در کوره راه تاریک و باریک نظریه پردازی می نهد. پس بهتر است تا فرا رسیدن روزی که شریعتی دیگری پا به میدان نظریه پردازی بگذارد، دیگر قلمها در باب امکان یا امتناع جامعهشناسی اسلامی فرسوده نشوند.
در آن روز موعود اما، میتوان نظریهی تعیّن یافته دیگری را به مسلخ پرسشهای فوق برد. به هر حال تا وقتی چنین پرسشهایی، پاسخی درخور نیابند، مشکل تولید نظریهای جدید با مبانی اسلامی نیز حل نخواهد شد، خواه این نظریه را اجتماعی بخوانیم، خواه جامعهشناختی.
منابع
- تنهایی، حسین (1389) "جامعهشناسی نظری" تهران، انتشارات بهمن برنا چاپ دوم.
- داوری اردکانی، رضا " وضع کنونی تفکر در ایران" تهران، انتشارات سروش،1357
- شایگان، داریوش و رامین جهانبگلو(1386) " زیر آسمانهای جهان"، ترجمه نازی عظیما، تهران، نشر فرزان روز، چاپ چهارم.
- طباطبایی، جواد (1379) "ابن خلدون و علوم اجتماعی؛ وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی"، تهران، طرح نو، چاپ دوم.
- کچوئیان حسین، "مرگ یا زندگی جامعهشناسی؟؛ مناظره یوسف اباذری و حسین کچوئیان" مجله مهرنامه، شماره 8، سال اول دی ماه 1389
- کچوئیان، حسین(1388) "جامعهشناسی، الهیات سکولار است: گفتگویی درباب جامعهشناسی سکولار و جامعهشناسی اسلامی با حسین کچوئیان، روزنامه ایران شماره 4351، 10، 10/8/1388
- گولدنر، آلوین(1383) "بحران جامعهشناسی غرب" ترجمه فریده ممتاز، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ سوم.
- محدثی، حسن "تمایز نظریه اجتماعی و نظریه جامعهشناختی؛ راه حلی برای مشکل اسلامی سازی جامعهشناسی" مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره پنجم، شماره چهارم، زمستان 1390.
- محدثی، حسن "جامعهشناسی دین یا جامعهشناسی دینی" وبلاگ زیر سقف آسمان.
1 مقاله "تمایز نظریه اجتماعی و نظریه جامعهشناختی" با اشاره به نظر هیلبرون سه مرحله پیشا رشته ای، رشتهای و پسارشتهای را در جامعهشناسی از یکدیگر تشخیص میدهد.
[2] - شایگان با اشاره به تلاش نافرجام شریعتی مینویسد: "در کشورهایی که مثل ما در ضیافت مدرنیته غربی مشارکت نداشته اند و به هنگام رنسانس ایتالیا در قرن پانزده و اصلاحات دینی در قرن شانزده و عصر روشنگری در قرن هجده و عصر انقلاب صنعتی در قرن نوزده در خواب بوده اند و به یکباره با کشتیهای بیگانه در سرزمین خود مواجه و با خبر حضور آنها از خواب بیدار شدند، میانبر زدن گویی تنها راه پنهان کردن این غیبت تاریخی است." مصاحبه با داریوش شایگان؛"چه بخواهم چه نخواهم شرقی ام" مهرنامه، شماره دوم، سال اول، اردیبهشت 1389،
hamidnaderi15@yahoo.com
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید
http://anthropology.ir/node/11294