(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

پروندۀ ابوالقاسم لاهوتی

images.jpg

تهیه و تنظیم پرونده: افشین لطفی
ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۳۰۵ هجری قمری٫برابر با ۱۲۶۴ خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمد. وی نام مستعار میرزا احمد الهام برای خود برگزید و اشعار نخستین وی در روزنامه حبل المتین به چاپ رساند. از نخستین کسانی است که قالب‌های شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعه‌ای شامل قطعه ٫غزل و مقداری تصنیف بر جای مانده‌است.

 

 

 

 

 

 

 

فهرست:

بخش اول- زندگی                                                                                   

ابوالقاسم لاهوتی/ ویکیپدیا

ابوالقاسم لاهوتی/ آفتاب

ابوالقاسم لاهوتی/ بزرگان سرزمین پارس

ابوالقاسم لاهوتی/ ثبوت

ابوالقاسم لاهوتی کیست؟/ باشگاه خبرنگاران کرمانشاه

ابوالقاسم لاهوتی/ سفارت جمهوری تاجیکستان

منظومه های خشم/ اطلاعات حکت و معرفت

ابوالقاسم لاهوتی/ مقبره شهر

ابوالقاسم لاهوتی/ شهرهای ایران

ابوالقاسم لاهوتی/ زبان فارسی

 

بخش دوم- درباره اشعار

ابوالقاسم لاهوتی/ ویکیپدیا

ابوالقاسم لاهوتی/ آفتاب

ابوالقاسم لاهوتی/ بزرگان سرزمین پارس

ابوالقاسم لاهوتی/ ثبوت

ابوالقاسم لاهوتی شخصیت سیاسی و فرهنگی فراتر از یک کشور و منطقه/ دروازۀ کابل

اولین شعر نو فارسی/ ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی/بلوط

یادداشت شاعران- نخستین شعر نو در ایران- ابوالقاسم لاهوتی/وازنا

ایران من/ مجلۀ نور

ترانه/مجلۀ نور

ادبیات معاصر تاجیکستان/ مجلۀ نور

نشر مجدد «کلیات» ابوالقاسم لاهوتی در تاجیکستان/ فرهنگخانه

منظومه های خشم/ اطلاعات حکت و معرفت

ابوالقاسم لاهوتی/ ویستا

شعر فارسی در دوران مشروطیت، زبان شعر مشورطه 4/ تبیان

آواز زنان، پرواز موسیقی/ جدید آنلاین

شعر نیمایی/ نسل فردا

هنرمندان دیارم/ سورۀ مهر

 

بخش سوم- فهرست آثار

ابوالقاسم لاهوتی/ ویکیپدیا

ابوالقاسم لاهوتی/ ثبوت

ابوالقاسم لاهوتی/ شهرهای ایران

ابوالقاسم لاهوتی/ زبان فارسی

 

بخش چهارم-پراکنده

ابوالقاسم لاهوتی و تشکیل جمهوری متحد تاجیکستان/ ایراس

لألی لاهوتی از آثار ادبی ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی/ کتابخانۀ موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

ابوالقاسم لاهوتی/ مقبره شهر

یادداشت: مطالب و علاماتی که در داخل [] آورده شده است،  از گردآورندۀ این پروندۀ اینترنتی می باشد. همچنین علامت [...] دال بر این است که پژوهشگر دخل و تصرفهایی را در مورد استفاده از بخشی یا تمام متن یک مقاله صورت داده است، برای مثال قسمتی از آن مقاله را در بخش زندگی نامه و قسمتی را در بخش اشعار آورده است.

بخش اول- زندگی:

ابوالقاسم لاهوتی/ ویکیپدیا

زادروز

۱۲۶۴
کرمانشاه

درگذشت

۱۳۳۶
مسکو

آرامگاه

گورستان نووودویچی مسکو

محل زندگی

مسکو

نام‌های دیگر

میرزا احمد الهام

پیشه

شاعر

 

نقش‌های  برجسته

 

بنیانگذار تئاتر و اپرا در تاجیکستان، نخستین شاعر پرولتاریای ایران

سبک

رئالیسم سوسیالیستی

منصب

وزیر فرهنگ تاجیکستان شوروی، نفر دوم کانون نویسندگان شوروی

مکتب

مارکسیسم، مارکسیسم-لنینیسم

آثار

اپرای کاوه آهنگر، قصیده کرملین، تاج و بیرق، مجموعه اشعار

همسر

نصرت آق اولی

سسیلیا

فرزندان

دو پسر : گیو، دلیر

دو دختر : لیلی، عطیه

 

 

سرگرد ابوالقاسم لاهوتی (۱۲۶۴ - ۱۳۳۶) شاعر و فعال سیاسی در دوران انقلاب مشروطه. ابوالقاسم لاهوتی از اعضای حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) بود. و در دوران رضاشاه، تحت تعقیب قرار گرفت و غیابا محکوم به اعدام گردید ولی موفق به فرار به شوروی گردید. او در کرمانشاه روزنامه بیستون را منتشر می‌کرد[...]

ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۳۰۵ هجری قمری٫برابر با ۱۲۶۴ خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمد. وی نام مستعار میرزا احمد الهام برای خود برگزید و اشعار نخستین وی در روزنامه حبل المتین به چاپ رساند. از نخستین کسانی است که قالب‌های شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعه‌ای شامل قطعه ٫غزل و مقداری تصنیف بر جای مانده‌است.

وی مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت. در تاجیکستان تئاتر و اپرا را پایه گذاری کرد. وی همچنین معاون ماکسیم گورگی در هییت رییسه کانون نویسندگان شوروی بود.

وی هرگز به ایران بازنگشت و عاقبت در فروردین ماه سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت. وی در گورستان نووودویچی مدفون گشته است.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%...

ابوالقاسم لاهوتی/ آفتاب

ابوالقاسم لاهوتی در روز ۱۹ مهر ماه ۱۲۶۶ در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش، الهامی، پیشه کفش دوزی داشت و پدروپسر هر دو آزادی خواه بودند. ۱۶ سال داشت که به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای ادامه تحصیل به تهران آمد. و دو سال بعد اولین غزل او که لحن سلحشوری وآزادگی داشت، در روزنامه حبل المتین کلکته منتشر شد.

لاهوتی در سال ۱۲۸۴ شمسی در تهران شب نامه واوراق سیاسی پخش می کرد ودر انقلاب مشروطه خواهی در صف فداییان آزادی قرار داشت. او در سال ۱۲۸۷ در رشت با گروه مستبدان جنگیده وبه پاداش جانفشانی های خود نشان ستارخان گرفت.

 نخستین اشعار لاهوتی در روزنامه های آن عهد از جمله ایران نو منتشر می گردید. مجموعه اشعار لاهوتی از سال ۱۹۲۳ تا ۱۹۶۰ میلادی ۳۱ بار به زبان فارسی ، ۳۲ بار به زبان روسی، سه بار به زبان ازبکی وچند بار به زبانهای ارمنی، قرقیزی و.. منتشر شد. روز دوشنبه دهم بهمن ماه ۱۳۰۰ آزادی خواهان آذربایجان به فرماندهی لاهوتی در تبریز قیام کردند وروز دوازدهم بهمن از شرف خانه وارد تبریز شد ومخبرالسلطنه هدایت استاندار آذربایجان را در ژاندارمری توقیف کرد. اما روز نوزدهم آن ماه قوای میاندوآب به تبریز رسید و روز بیستم نزدیک غروب ژاندارمها در جنگ شکست خوردند. لاهوتی با چند تن از رود ارس گذشتند وبه کشور شوروی پناه برد.

شاعر از وطن دور افتاده ایران تا پایان عمر در میان خانواده شوراها به عزت واحترام زیست[...]

سرانجام ابوالقاسم لاهوتی در ۲۶ اسفند ۱۳۳۵ در مسکو درگذشت.

http://www.aftabir.com/lifestyle/view/107825/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9...

ابوالقاسم لاهوتی/ بزرگان سرزمین پارس

ابوالقاسم لاهوتی در سال  1266 در کرمانشاه به دنیا آمد . پدر پیشه کفش دوزی داشت و هر دو شاعر و آزادی خواه بودند . وی در خانه پدر با محیط ادبی کرمانشاه آشنا شد و در شانزده سالگی به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای تکمیل تحصیلات به تهران رفت .

در سال 1284 اولین غزل او که مظمومی آزادی خواهی داشت در روزنامه حبل المتین کلکته انتشار یافت و تا اندازه ایی برای او شهرت به ارمغان اورد شاعر وارد جریانات سیاسی شده و در انقلاب مشروطه در صف فدائیان آزادی قرار گرفته و با مستبدان جنگید .

لاهوتی روزگاری در شمار درویشان بود ولی معلوم نیست در چه سالی و چگونه این راه زرا برگزیده آما بنا بر بعضی از اشعارش در سنین جوانی از حیران علیشاه که از درویشان نامدار کرمانشاه بود پیروی میکرد .

پیدا نیست که او تا چه سنی در جرگه درویشان به سربرده و چرا سرانجام پشت به همه چیز زده

لاهوتی علاوه بر زبان فارسی به زبانهای تازی ، عربی ، فرانسوی ف ترکی و روسی آشنایی داشت و ترجمه های زیادی از آن زبانها به زبان فارسی دارد ..

شورانگیز ترین دیدگاه لاهوتی میهن و میهن پرستی اوست  او با آنکه سالیان دراز دور از ایران به سر میبرد و یک کمونیست بود یک دم از مهینش غافل نشد و همواره به یاد ان بود و به ایرانی بودنش میبالید ...

لاهوتی در ژاندارمری  به صورت غیابی به جرم خراب کاری به اعدام محکوم شد که سبب شد لاهوتی به عثمانی بگریزد در آنجا تحت تاثیر صابر - شاعر به نام قفقاز - قرار گرفت و شیوه رئالیسم - به کار بردن شعر طنز به حربه مبارزه سیاسی - از او آموخت

بعد سه سال به ایران بازگشت و در کرمانشاه بازشت و روزنامه بیستون را انتشار داد بعد از شکست قوای اروپای مرکزی به استانبول بازگشت و مجله ادبی پانزده را انتشار داد.

در سال 1300 با میانجی گری حاجی مخبر السلطنه به ایران بازگشت و در آذربایجان وارد خدمت ژاندارمری گشت . در همان سال با گروهی از افسران ژاندارمری با ملیون تبریز هم پیمان شد و به تبریز حمله کرد . حمله کنندگان کل شهر را گرفتند بجز باغ شمال - مرکز قزاقخانه تبریز - اما یک اتفاق غیر منتظره  سبب شد که لاهوتی به همراه گروهی از افسران به قفقاز بگریزد

سالهای نخست زندگی لاهوتی در بادکوبه و مسکو به دشواری گذشت ولی به زودی زندگیش سرو سامان گرفت و به انجمن های علمی آنجا راه یافت و بسیار زود سرشناس و پرآوازه گشت عنوان شاعر ملی تاجیکستان را گرفت . وی دمی از فرهنگ ایران غافل نبود و هموراه در راه گسترش ان میکوشید . یکی از بزرگترین تلاشهای او برای بالا بردن ارزش زبان فارسی این است که به کمک همسر و ا.ا. استاریکف  - فردوسی شناس بزرگ روس - دست به برگردان شاهنامه از زبان پارسی به زبان روسی بود

در سال 1336دفتر زندگی لاهوتی سراینده انقلابی روز ما پس از 73 سال زندگی پر تلاش بسته شد  . وی که آرزو داشت در خاک میهن جان دهد و در میهن به خاک سپرده شود در غربت جان سپرد و در همانجا به خاک سپرده شد .

http://www.persian-man.ir/senior/poets/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9...

ابوالقاسم لاهوتی/ ثبوت

ابوالقـاسـم لاهـوتی، در سـال ۱۳۰۵ هجـری قمـری برابر با ۱۲۶۴ خورشـیدی در کرمانشـاه به‌دنیـا آمـد.

پدرش کشاورزی ساده، اما اهل شعر و ادب و مردی آزادی‌خواه بود.

به روایت انجمن شاعران ایران، پدرش، پیشه کفش‌دوزی داشت،خودش نیز روایت اخیر را تأیید کرده است:

پدرم که حرفه‌اش کفاشى بود تقریباً سوادى نداشت ولى اشعار مذهبى می‌سرود. او را حکیم (آموزگار یا فرزانه) الهامى می‌خواندند و یکى از بهترین شعراى شهر ما محسوب می‌شد.

به هر حال، ابوالقاسـم در دامـان خانـواده، بـا ادبیـات و شـعر و محیـط ادبی کرمـانشـاه آشـنا شـد.

 ۱۶ سال داشت که به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای ادامه تحصیل به تهران آمد.

دو سال بعد، او نام مستعار میرزا احمد الهام برای خود برگزید و اشعار نخستین خود را در روزنامه حبل‌المتین به چاپ رساند.

از نخستین کسانی است که قالب‌های شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعه‌ای شامل قطعه٫ غزل و مقداری تصنیف بر جای مانده ‌است.

در جوانی به صف مبارزان مشروطیت پیوست و در جریان مبارزه یکی دوبار مجبور به ترک وطن شد، و چند سال در ترکیه به‌سر برد و در آنجا به فعالیت ادبی و سیاسی پرداخت.

در سال ۱۳٠٠ شمسی در قیامی مسلحانه بر ضد حکومت وقت شکست خورد و به اتحاد جماهیر شوروی سابق رفت و تا پایان عمر در آنجا زیست.

وی مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت.

وی هرگز به ایران بازنگشت و سرانجام در ماه حمل سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت و در گورستان نووودویچی مدفون گشت.

http://www.suboot.org.af/index.php?option=com_content&view=article&id=58...

ابوالقاسم لاهوتی کیست ؟/  باشگاه خبرنگاران کرمانشاه

ابوالقاسم لاهوتی اشعار نخستین خود را در روزنامه حبل المتین به چاپ رسانید. وی از نخستین کسانی است که قالب های شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعه‌ای شامل قطعه ٫غزل و مقداری تصنیف بر جای مانده‌است.

وی مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت. در تاجیکستان تئاتر و اپرا را پایه گذاری کرد. وی همچنین معاون ماکسیم گورگی در هییت رییسه کانون نویسندگان شوروی بود.

وی هرگز به ایران بازنگشت و عاقبت در فروردین ماه سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت. وی در گورستان نووودویچی مدفون گشته است.

از آثار وی می توان به کاوه آهنگر ، قصیده کرملین ، تاج و بیرق و مجموعه اشعار اشاره کرد.

سرود انترناسیونال که به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌است اولین بار توسط لاهوتی به فارسی ترجمه شد./س

http://www.yjc.ir/fa/news/4091076/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D...

ابوالقاسم لاهوتی/ سفارت جمهوری تاجیکستان

لاهوتی 70 سال زندگی کرد که نیمی از آن به ایران و حوادث ان مربوط است و نیمه دیگر که از سال 1922م 1301 ه ش آغاز می شود در چار چوب دگرگونیهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیا لیستی به ویژه جامعه فارسی زبان اسیای مرکزی قرار می گیرد.

لاهوتی از آغاز نوجوانی شاعری آزاده خواه به شمار می آمد که در راه ازادی ملتهای خاور میانه و به سود انقلاب مشرطیت ایران می کوشیده و در درگیری سیاسی و نظامی با حکومت ایران در 35 سالگی به شوروی مهاجرت کرد. از آن پس استعداد خود را در خدمت سوسیالیسم و فرهنگ تاجیک به کار انداخت.

به واسطه بروز لیاقت از خود اندک اندک پایه ای بلند یافت تا جایی که به مقام وزارت فرهنگ تاجیکستان رسید. در سال 1935م به نمایندگی از سوی دولت اتحاد شوروی در کنگره دفاع از تمدن در پاریس شرکت کرد. در همان سال نشان لنین را از استالین دریافت کرد. برخی از اثار او بیش از 40 بار چاپ وبه چندین زبان از ازجمله انگلیسی و المانی و... برگردانده شده است.

http://www.tajikistan-embassy.com/news/show_detail.asp?id=66

منظومه‌های خشم(درباره زندگی و شعرهای ابوالقاسم لاهوتی)/ اطلاعات حکت و معرفت

سید مسعود رضوی

بازخوانی

زندگی ابوالقاسم لاهوتی، تنها منحصر به ادبیات نبود. آلایش سیاست نیز گریبان وی را گرفته و سرنوشتی متفاوت و پرحادثه را برای این مرد رقم زده بود. یک دوران از عمر وی در ایران سپری شد (1264 تا 1300 هجری خورشیدی) و یک دوره را نیز در غربت به پایان رساند. او در دو کشور ایران و اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی ـ خاصه در جمهوری‌های تاجیکستان و ازبکستان که فارسی‌زبانان فراوانی در آنجا ساکن‌اند ـ شاعر و ادیبی برجسته به حساب می‌آید. در تاریخ ادبیات این سرزمین‌ها، نمی‌توان از ذکر او و آثارش غفلت کرد. در شعرهای او نیز، ستایش زادگاه کهنسالش ایران، بسیار برجسته و متداوم است، اما تبلیغ کمونیستی و مرامی برای دولت شوروی و حزب و تشکیلات بلشویکی نیز در سروده‌هایش کم نیست. در اینجا نگاهی کوتاه به زندگی و شعر او را به نظر خوانندگان علاقه‌مند می‌رسانیم.

زندگی در ایران زمین

ابوالقاسم لاهوتی در سال 1264 خورشیدی ـ برابر با 1305 قمری در شهر کرمانشاه زاده شد. نام پدر او میرزا احمد الهامی بود که مردی دانشمند و اهل شعر و ادب شناخته می‌شد. گویا اهل سلوک عرفانی و طریقت هم بوده، اما برخی نیز او را مردی متشرع و حتی مخالف صوفیه خوانده‌اند. او از آزادیخواهان عصر بیداری و مشروطه بود و اسماعیل رایین نوشته که عضو مجمع آدمیت نیز بوده است. ابوالقاسم لاهوتی با تربیت چنین پدری، و در اوج بحران‌های تحول‌خواهانه‌ای که به مشروطیت و سقوط سلسله قاجاریه منتهی شد، دوران نوجوانی و جوانی خود را سپری کرد. مصحح دیوان لاهوتی که شرح حال مفصل و دقیقی از وی در مقدمه دیوان آورده، می‌نویسد: «زندگی او به گونه شگفت‌انگیزی تاریک و دور از دسترس است. کمتر کسی را می‌توان جست که درباره او آگاهی‌های خرسندکننده‌ای داشته باشد. از این رو، راه‌هایی که او پیموده است، آنچنان که باید برای ما روشن نیست.» یکی دیگر از محققان معاصر نیز نوشته است: «روح نا‌آرام و پرتلاطم او، هر از گاهی وی را به سویی کشانده و به جلوه‌ای درآورده است. روزی به کسوت دین پیشگان در آمده، در مصائب و مناقب اهل‌بیت حضرت رسول(ص) شعر سروده است، و روز دیگر خرقه خانقاهیان پوشیده، به صف صوفیان اهل حق پیوسته است و به گفته خود در کودکی به یمن پیر مغان در مکتب وحدت به معلای جان رسیده است. زمانی لباس ژاندارمی بر تن کرده، درصدد کسب  قدرت سیاسی از طریق کودتای نظامی برآمده است و بالاخره روزگاری دیگر دل به حزب کمونیست شوروی (سابق) باخته و به عنوان سرسپرده استالین با شور و شوق شاعرانه به تبلیغ تعالیم حزبی پرداخته است. و همه اینها در مدتی کمتر از بیست سال ـ از شانزده سالگی تا سی و پنج سالگی شاعر ـ رخ داده است. این همه دگرگونی در مدتی چنین کوتاه گرچه از بی‌آرامی روح شاعر حکایت دارد که فاصله شریعت و طریقت، و لاهوت و ناسوت را چنین شتابان درنوردیده است. اما در عین حال تصویری از یک دوره پرتلاطم و تحول تاریخ معاصر را نیز در پیش قرار می‌دهد که همه سنت‌ها و ارزش‌های کهن، با وزش تندباد تجددطلبی و نوخواهی در معرض تزلزل تلاش و بحران قرار گرفته بود.»

لاهوتی پس از طی تحصیلات مقدماتی، به حوزه علمیه می‌رود و مدتی دروس دینی خوانده و حتی به کسوت روحانیت در می‌آید. اما درس شریعت راضیش نمی‌کند. به سوی اهل طریقت رو می‌کند و به یکی از پیران تصوف در کرمانشاهان، به نام حیران علیشاه، دست ارادت می‌دهد. می‌دانیم که فرد کنجکاوی بوده و مستعد علم و اطلاع، و بی‌قرار برای پیشرفت بوده است. به کمک یکی از آشنایان پدر، سرانجام از محدوده زادگاهش هجرت کرده و به تهران می‌آید تا ادامه تحصیل دهد، اما از کم و کیف تحصیلات وی در پایتخت اطلاعی نداریم. در این زمان فرمان مشروطیت صادر شده و مملکت در واپسین سال‌های سلطنت مظفری، بوی سیاست و هیجان و باروت می‌دهد. برای جوان مستعدی چون ابوالقاسم که طبع شعر و آزادی فکر و شادابی شباب دارد، چه بهتر و خوشایند‌تر از انقلاب! هنوز سن او به هجده نرسیده است که نشریه ترقی‌خواه تربیت، قصیده‌ای از وی را به چاپ می‌رساند و اندکی بعد، روزنامه پرآوازه حبل‌المتین، غزلی از این جوان وطن‌پرست منتشر می‌کند. مطلع این قصیده چنین است:

کنون بباید می‌خورد در کرانه رود

ز دست ساقی گلچهره با ترانه رود

در این قصیده 27 بیتی، به وضوح نوعی گرایش اجتماعی و سیاسی قابل ملاحظه‌ است و میل شدید شاعر در بیان مسائل عمومی، بر توصیفات غلبه کرده و آن را از مضامین غنایی به شعر سیاسی که خصیصه عصر مشروطه است نزدیک می‌کند. اما آنچه جالب است، تسلط شاعر بر قالب و لوازم شعر کلاسیک فارسی در ابتدای جوانسالی است و این نشانه‌ای بر قدرت و تأثیر سروده‌های او در دوره‌های مختلف است.

یحیی آرین نوشته است: «لاهوتی در سال 1323هـ.ق در تهران شبنامه و اوراق سیاسی منتشر می‌کرده و در انقلاب مشروطیت در صف فدائیان آزادی قرار داشته است. از یک شعر او به نام «نشان» برمی‌آید که در سال 1326هـ.ق در رشت با گروه مستبدان جنگیده و نشان ستارخان گرفته است.»

مرحوم استاد ملک‌الشعرای بهار نیز نوشته که «او در بعد از افتتاحِ مجلس دوم و استخدام ژنرال یالمارسن به عنوان فرمانده ژاندارمری ایران، به عشق خدمت به وطن داخل ادارة ژاندارمری گردید و تا پایة یاوری ترقی کرد.»

با درگرفتن جنگ جهانی اول، لاهوتی از نابسامانی اوضاع ایران استفاده می‌کند و به کرمانشاه که در اشغال سربازان بیگانه بود بازمی‌گردد و به مبارزه با قوای اشغالگر می‌پردازد. او «مدتی در کرمانشاه به انتشار روزنامه بیستون پرداخت. در این هنگام، مخالفت او با حکومت موقت، کارش را به زندان کشاند. پس از آزادی به میان ایل سنجابی رفت و چند سال در میان ایلات آن سامان زیست و به همراه آنان علیه قوای متحدین و متفقین جنگید. بعد از بمباران ایل سنجابی، بار دیگر به سرزمین‌های عثمانی پناه برد و از طریق موصل به استانبول رفت. اقامت او در این شهر چندان به طول نینجامید. پس از مدتی درنگ در آن دیار و همکاری با حسن مقدم در انتشار مجلّه پارس، به آذربایجان بازگشت و از مخبرالسلطنه هدایت که در این زمان والی آذربایجان بود مساعدت طلبید و با یاری و شفاعت او مجدداً با همان درجة یاوری وارد ژاندارمری شد و این در سال 1300ش، مطابق با 1340ق بود.»

مخبرالسلطنه در این زمان والی آذربایجان بود و به مساعدت وی، لاهوتی به ریاست ژاندارمری تبریز می‌رسد. پس از کودتای اسفند 1299 خورشیدی، سیدضیاءالدین و رضاخان تصمیم به ایجاد تغییراتی می‌گیرند. «رضاخان تصمیم می‌گیرد که قزاق‌ها و ژاندارمری را درهم ادغام کرده و لباسشان را هم متحدالشکل کند. ژاندارم‌ها می‌ترسیدند که رضاخان آنها را زیردست قزاق‌ها بکند. لاهوتی به فکر کودتا می‌افتد. برنامه می‌ریزد که ژاندارم‌های تحت فرماندهی‌اش را به بهانة گرفتن حقوق ماهانه‌شان که چند ماه عقب افتاده بود، از شرفخانه به تبریز برده و کودتا را از آنجا آغاز کند. برنامه انجام می‌شود...لاهوتی، شکست خورده به قفقاز می‌گریزد، پس از چندی به نخجوان و از آنجا به تاجیکستان می‌گریزد و دیگر هرگز به ایران برنمی‌گردد.»

زندگی در اتحاد جماهیر شوروی

«لاهوتی با عده‌ای از افسران، اول شب به اتحاد جماهیر شوروی گریخت و مدتی مسلحانه در آذربایجان قفقاز بود تا سرانجام اسلحه را تحویل داد و در شوروی متوطن شد.» این جملات، استعاره‌ای بر تسلیم این مرد ماجراجو به وضعی اسف‌انگیز است. معهذا او همیشه شیفته و دل‌تنگ ایران باقی ماند. احسان طبری از قول لاهوتی نقل می‌کند که «او در آغاز در جمهوری تاجیکستان کار می‌کرد ولی وقتی غفوراف، دبیر اول حزب کمونیست تاجیکستان، به او گفت: اگر تو قبول کنی که تاجیک هستی ما مجسمة تو را با طلا خواهیم ریخت؛ لاهوتی از این حرف خشمگین شد و گفت: بهتر است مجسمة مادرتان را که او هم شاعر است از طلا بریزید. روابط لاهوتی و غفوراف تیره شد...»

لاهوتی در مدت اقامت در شوروی، دست به کارهای زیادی زده و مقامات و مشاغل متعددی را آزموده است. به نوشتة شمس لنگرودی: «می‌گویند وی نخست در تاجیکستان آموزگار دبستان بود و پس از آن‌که به عضویت حزب کمونیست شوروی درآمد، پله‌های پیشرفت را یکی پس از دیگری پیمود. سیر کلّی زندگی لاهوتی در شوروی، علیرغم مناصبی که برعهده گرفت، اوج و فرودهایی داشت. از یک شعر او «که تقریباً در اوایل اقامت در این کشور سروده شده است، چنین برمی‌آید که زندگی او در آغاز با عسرت می‌گذشت، اما پس از پیوستن به حزب کمونیست، نه فقط گشایشی در زندگیش حاصل می‌شود، بلکه مدارج ترقی را به سرعت طی می‌کند. احتمالاً پس از عضویت در حزب کمونیست و بنا به صلاحدید اولیای حزب به تاجیکستان می‌رود و مدت‌های متمادی در آن سرزمین سکونت اختیار می‌کند...»

در اواخر دهة 1930 میلادی که تصفیه‌ها و قتل‌عام‌های سازمان‌ یافتة استالینی شدّت یافت، جمع زیادی از ایرانیان نیز به داس‌ مرگ شوروی سپرده شدند. بابک امیرخسروی نوشته است: «علی شمیده در خاطراتش به نقل از نویسندة شوروی، باروزین، دربارة لاهوتی می‌نویسد: اسم لاهوتی هم جزو لیست سیاه بریا بود...» دربارة‌ رفتارهای ضدونقیض لاهوتی در شوروی، اظهارات ضدونقیضی بیان شده و از وطن‌دوستی تا چاپلوسی در دربار استالین مطالبی گفته شده، اما شاید هر دو را می‌باید پذیرفت، زیرا زندگی او در ایران و در دوره‌های بحرانی و مسئولیت‌هایی که برعهده داشت، با طغیان احساساتش، سمت و سویی غیرمنطقی می‌گرفت. احسان طبری نوشته که پس از اقامت لاهوتی در مسکو، مدتی استالین به او محبت نشان داد و به مولوتف امر کرد آپارتمان بزرگی در اختیارش بگذارد. اما مسائلی پیش آمد که او مغضوب مولوتف، سرکمیسر وقت شوروی شد. لاهوتی درسال 1336 خورشیدی در مسکو درگذشت[...]

منابع:

1ـ دیوان ابوالقاسم لاهوتی، به‌کوشش احمد بشیری، انتشارات امیرکبیر،‌ چاپ اول. 2ـ مفهوم ملیت در شعر ابوالقاسم لاهوتی، باقر صدری‌نیا، مقالة مندرج در مجله ایران شناخت (نامه انجمن ایران‌شناسان کشورهای مشترک‌المنافع و قفقاز، شمارة دوم، تابستان 1375. 3ـ از صبا تا نیما، یحیی آرین‌پور، جلد دوم، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، چاپ اول 1350. 4ـ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، محمدتقی بهار، جلد اول، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم،1356. 5 ـ حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده، اسماعیل جمشیدی، تهران، انتشارات زرین، چاپ اول 1373. 6 ـ خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدایت، انتشارات زوار، چاپ دوم 1344. 7 ـ تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، نشرمرکز، چاپ سوم 1378. 8 ـ کژراهه ـ خاطراتی از تاریخ حزب توده، احسان طبری، امیرکبیر، چاپ چهارم 1373. 9ـ شرح زندگانی من ـ سندی از توطئه‌های کمونیسم، به قلم ابوالقاسم لاهوتی، بی‌نا، تهران 1357. 10ـ مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، بابک امیرخسروی و محسن حیدریان، نشر پیام امروز، چاپ دوم 1382. 11 ـ خاطرات سیاسی، دکتر انورخامه‌ای، نشر گفتار، چاپ اول 1372. 12ـ گشتی بر گذشته ـ خاطراتی از سفیر کبیر ایران در شوروی، انتشارات کتاب سرا، چاپ اول 1368. 13ـ یا مرگ یا تجدد ـ دفتری در شعر و ادب مشروطه، ماشاءالله آجودانی، نشر اختران، چاپ دوم 1383. 14ـ ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما، محمدرضا شفیعی کدکنی، ترجمه حجت‌الله‌ اصیل، نشر نی، چاپ اول 1378.

http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/new/index.php?option=com_content&...

ابوالقاسم لاهوتی/ مقبره شهر

تاریخ تولد، محل تولد، هنگام تولد:

در سـال ۱۲۶۴ خورشـیدی برابر با ۱۳۰۵ هجـری قمـری در کرمانشـاه به‌دنیـا آمـد.

پدر: حکیم الهامى

مادر:-
برادر: -

خواهر:-
همسر: نصرت آق اولی سیسیلیا

فرزندان: گیو، دلیر، لیلی، عطیه

شهرت ، کنیه و لقب:

شهرت: میرزا احمد الهام

حوادث دوران زندگی:

پدرش کشاورزی ساده، اما اهل شعر و ادب و مردی آزادی‌خواه بود. به روایت انجمن شاعران ایران، پدرش، پیشه کفش‌دوزی داشت،خودش نیز روایت اخیر را تأیید کرده است: «پدرم که حرفه‌اش کفاشى بود تقریباً سوادى نداشت ولى اشعار مذهبى می‌سرود. او را حکیم (آموزگار یا فرزانه) الهامى می‌خواندند و یکى از بهترین شعراى شهر ما محسوب می‌شد.» به هر حال، ابوالقاسـم در دامـان خانـواده، بـا ادبیـات و شـعر و محیـط ادبی کرمـانشـاه آشـنا شـد. ۱۶ سال داشت که به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای ادامه تحصیل به تهران آمد. دو سال بعد، او نام مستعار را برای خود برگزید و اشعار نخستین خود را در روزنامه حبل‌ المتین به چاپ رساند. وی از نخستین کسانی است که قالب‌های شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعه‌ای شامل قطعه٫ غزل و مقداری تصنیف بر جای مانده ‌است. در جوانی به صف مبارزان مشروطیت پیوست و در جریان مبارزه یکی دوبار مجبور به ترک وطن شد، و چند سال در ترکیه بسر برد و در آنجا به فعالیت ادبی و سیاسی پرداخت. لاهوتی در سال ۱۲۸۴ شمسی در تهران شب نامه و اوراق سیاسی پخش می کرد و در انقلاب مشروطه خواهی در صف فداییان آزادی قرار داشت. او در سال ۱۲۸۷ در رشت با گروه مستبدان جنگیده و به پاداش جانفشانی های خود نشان ستارخان گرفت. وی در سال 1921 با میانجیگیری حاجی مخبر السلطنه فرماندار تبریز به ایران بازگشت و در همانسال با گروهی از افسران ژاندارمری دسته یی از رزمندگان انقلابی تشکیل داده و با همیاری ملی گرایان تبریز قیام دوم تبریز (1920-1921) را که همچنان بنام "قیام لاهوتی خان" شهره داشته و ملهم از انقلاب اکتبر روسیه بود، رهبری کرد. مگر قیام توسط رضا خان (بعدها شهنشاه و دیکتاتورایران) شکست خورده و لاهوتی در رأس دسته ی 150 نفری اش به خاک شوروی داخل شد. دولت ایران برای سرِ لاهوتی و عده یی دیگر از رهبران قیام جایزهء بزرگ گذاشته بود. او تقریباً یکسال را در نخجوان، تفلیس و باکو سپری کرد. در مدت زندگی در نخجوان او به اهداف کمونیستی بیشتر آشنا گردید. او پس از ان با شاعرهء روسی سیسلی بانو ازدواج کرد. لاهوتی از جملهء معدود کمونیستان و انقلابیان ایرانی بود که در اتحاد شوروی به عنوان پناهنده و شهروند کامل الحقوق آن پذیرفته شد. چه بسا ایرانیان دیگر که به اتحادشوروی در آن زمان پناهنده شدند، توسط پلیس و نیروهای ویژهء استخبارات (موسوم به چِ. کا.) به زندانها افگنده شده و بجرم بی بنیاد جاسوسی روانهء زندانهای شوروی در سایبریا منجمله تبعیدگاه مخوف مجمع الجزایر گولاگ شدند. ابو القاسم لاهوتی ماه اپریل سال 1922 در شهر باکو غزل معروف خویش «نوشم به شادمانیِ آن دم شراب سرخ» را میسراید که در تاجیکستان با استقبال پرشوری مواجه می شود. بالاخره او در آغاز سال 1923 به مسکو آمد، جایی که زمینهء کار در مطبعهء خلق هاى اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى به عنوان حروفچین برایش مهیا شد. او در سال 1924 به عضویت حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی درآمد. نظر به خواهش شخصی لاهوتی او در سال 1925 برای کار به جمهوری خودمختار تاجیکستان که در آنوقت جزء جمهوری ازبکستان شوروی بود، رفت. او در آنجا با عرفای نامور تاجیک چون صدرالدین عینی آشنا شده و شیفتهء فضای گرم تاجیکستان و مهماننوازی تاجیکها شده و آنرا به مثابهء میهن دومش برگزید. چنانچه وی در این باره نوشته است:

  • فخر دارم که ملک شورائی،
  • داده اینسان بمن توانایی.
  • فخر دارم، که این شریف وطن،
  • تکیه گاه منست و خانهء من.
  • فخر دارم که اندرین خانه،
  • نیستم من درخت بیگانه،
  • فخر دارم که تودهء تاجیک،
  • میشمارد مرا رفیق و شریک.
  • کز نخستین قدم که او آزاد،
  • در ره زندگی نو بنهاد.
  • تا به این دم که شد قرین کمال،
  • همرهش بوده ام بهر احوال.
  • شاکرم من که روس خصم افگن،
  • حامی ام گشته چون برادر من....

از همان آغازِ آمدن لاهوتی به تاجیکستان او شاهد مبارزهء شدید تاجیکها برای حفظ هویت فرهنگی، قومی و زبانیشان بود، در حالیکه روسهای عظمت طلب و ازبکهای شووینیست بشدت از ایجاد جمهوری مستقل متحدهء تاجیکستان و بویژه برسمیت شناختن زبان آنها بنام زبان فارسی جلوگیری میکردند. آنها زبان فارسی را بیگانه (ایرانی- افغانی)پنداشته (چیزی که اکنون یک عده عظمت طلبان بنیادگرا دربارهء فارسی- دری در افغانستان میگویند که گویا فارسی و دری دو زبان بیگانه اند!) و میگفتند که این زبان از خود الفبأ و گذشته ندارد، بنابراین نخست الفبای فارسی را (که گویا اصلاً عربی بوده و خیلی دشوار است!) در تمام آسیای میانه ازبین بردند و سپس سرزمینهای تاجیک نشین را شامل ازبکستان ساخته و تا توانستند جلو رشد فرهنگی و خودشناسی تاجیکها را گرفتند. روسها از مقاومت تاجیکها، ترکمنها و همچنان ازبکهای شوروی و روابط تاریخی و فرهنگی آنان و بویژه ایجاد همبستگی میان آنها و باشندگان شمال افغانستان سخت در هراس بودند. اما قدرت روز افزون رضا شاه کبیر در ایران، تغیر نام فارس به ایران، اوجگیری پان ترکیسم و پان ایرانیسم که بطور غیر مستقیم از آلمان نازیستی و ترکیهء کمالیستی آب میخوردند و بویژه سرنگونی حکومت شاه امان الله که دوست شورویها بود، وضع را در منطقه جداً دگرگون ساخت. در سال 1929 در افغانستان روستایی عیار مشرب بنام امیر حبیب الله کلکانی (که اصلاً تاجیک تبار بود) به سلطهء عنعنوی پشتونهای درانی (محمد زایی) پایان بخشیده زمام امور را بکف گرفت. این پدیده بر علاوهء رشد خود آگاهی تاجیکان شوروی برای داشتن یک سرزمین و محیط فرهنگی با زبان خودشان، شورویها را بالاخره به آن واداشت تا در سال 1929 جمهوری متحدهء تاجیکستان را در سرزمین کنونی (البته مردم این ناحیهء اساساً بنام تاجیکان کوهستانی یاد میشدند و شهر خجند یگانه شهر تاریخی آن دارای اکثریتِ ازبک تبار بوده و شهر های تاریخی تاجیکان مانند سمرقند، بخارا و ناحیهء فرغانه تاکنون در ترکیب ازبکستان میباشند) برسمیت بشناسند. در مبارزهء دشوار برای تثبیت هویت، زبان و سرزمین تاجیکها نقش فرزانگانی چون عینی، لاهوتی باباجان غفوروف ودیگران خیلی برجسته بود. نخستین اشعار لاهوتی در روزنامه های آن عهد از جمله ایران نو منتشر می گردید. مجموعه اشعار لاهوتی از سال ۱۹۲۳ تا ۱۹۶۰ میلادی ۳۱ بار به زبان فارسی ، ۳۲ بار به زبان روسی، سه بار به زبان ازبکی وچند بار به زبانهای ارمنی، قرقیزی و.. منتشر شد. روز دوشنبه دهم بهمن ماه ۱۳۰۰ آزادی خواهان آذربایجان به فرماندهی لاهوتی در تبریز قیام کردند و روز دوازدهم بهمن از شرف خانه وارد تبریز شد و مخبرالسلطنه هدایت استاندار آذربایجان را در ژاندارمری توقیف کرد. اما روز نوزدهم آن ماه قوای میاندوآب به تبریز رسید و روز بیستم نزدیک غروب ژاندارمها در جنگ شکست خوردند. لاهوتی با چند تن از رود ارس گذشتند و به کشور شوروی پناه برد. شاعر از وطن دور افتاده ایران تا پایان عمر در میان خانواده شوراها به عزت واحترام زیست. لاهوتی از هر نوع شعری دارد: غزل، قطعه، داستان، تصنیف، رباعی، اشعاری به شیوه قدیم و به وزن عروضی، اشعاری به وزن هجایی ومکالماتی، و تر جمه های منظوم از آثار کلاسیک های روس و بزرگان ادبیات جهان. او برای بیان مسائل و مصائب دنیای کنونی بیشتر اسالیب هنری شعر قدیم ایران را به کار می گیرد. ولی چنانکه گفتیم از انتخاب هر شکل و قالبی که برای ادای مقصودش مناسب باشد نیز روگردان نیست، و حتی می توان گفت از سخنوران پارسی گو کسی که پیش از همه در تحت تاثیر گویندگان غرب واقع شده هم اوست. . او در کرمانشاه روزنامه بیستون را منتشر می‌کرد.. وی مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت. در تاجیکستان تئاتر و اپرا را پایه گذاری کرد. وی همچنین معاون ماکسیم گورگی در هیئت رییسه کانون نویسندگان شوروی بود. بیشتر شعرهای او در قالب غزل و قطعه و پیرامون موضوعات مختلف آیینی، انقلابی و اجتماعی سروده شده‌اند. همچنین از شاعران آوانگارد به حساب می‌آید که پیش از نیما به شکست وزن و قالب شعر کهن پرداخته است.

جان دریغ از ره ایران نکند لاهوتی /او از اول سر خود بر سر این خانه نهاد

قطع نظر از دیدگاههای سیاسی-ایدئولوژیک لاهوتی، آنچه به جرات در مورد او می توان گفت، دلبستگی عمیق و بی شائبه وی به ایران و سرنوشت مردم آن است.اگر در راهی که او پیمود جای بحث و چون و چرایی باشد که هست، در اینکه او در طول آن سالهای طولانی همواره به یاد ایران و ایرانی بوده و به رهایی و سرفرازی کشور خود و مردم آن می اندیشیده است، جای گفتگویی نیست. حجم اشعاری که وی درباره میهن خود سروده است، گواه صادق این شور میهن پرستانه اوست.

مسئولیت ها و مقام ها:

  • عضو مبارزان مشروطیت
  • عضو حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی
  • انتشار روزنامه بیستون در کرمانشاه
  • وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان
  • پایه گذار تئاتر و اپرا در تاجیکستان[...]

 

  • تاریخ فوت، محل فوت، هنگام فوت، محل دفن:
  • وی هرگز به ایران بازنگشت و عاقبت در فروردین سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت. وی در گورستان نووودویچی مدفون گشته است[...]
  • منابع:
    ویکیپدیا
    http://www.aftabir.com
    http://rasekhoon.net
    http://www.persian-man.ir
    http://suboot.org.af
    http://www.iraneurasia.ir
    http://www.ibna.ir
    http://archeology.blogfa.com
    http://vista.ir

http://www.citytomb.com/wiki/view/Abolqasem%20Lahouti

ابوالقاسم لاهوتی/ شهرهای ایران

پرشیاسیتیز:  ابوالقاسم لاهوتی شاعر و فعال سیاسی در دوران انقلاب مشروطه در سال ۱۲۶۴ خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمد وی نام مستعار میرزا احمد الهام برای خود برگزید و اشعار نخستین وی در روزنامه حبل المتین به چاپ رساند.وی از نخستین کسانی است که قالب های شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعهای شامل قطعه، غزل و مقداری تصنیف بر جای مانده است. او در کرمانشاه روزنامه بیستون را منتشر می کرد. در فروردین ماه سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت.

http://www.persiacities.com/fa/persons/view/649

ابوالقاسم لاهوتی/ زبان فارسی

زندگی نامه :

لاهوتی کرمانشاهی میرزا ابوالقاسم

وی فرزند میرزا احمد الهامی و متخلص به "لاهوتی" بود. در "کرمانشاه" به دنیا آمد. پس از فراگرفتن علوم مقدماتی در زادگاهش، جهت ادامه ی تحصیل به "تهران" آمد. در جریان انقلاب مشروطه شب نامه و اوراق سیاسی منتشر می‌کرد و در صف فداییان قرار داشت. او در جوانی به تحصیل علوم مذهبی پرداخت و به لباس روحانیون ملبس شد پس از چندی به تصوف روی آورد؛ سپس از کسوت روحانیان خارج گردید و در ژاندارمری مشغول خدمت شد. وی در حدود (1290 هـ.ش.) به اتهام قتل یکی از زیر دستانش به عثمانی (ترکیه) گریخت و در آنجا به تدریس در مدرسه ی ایرانیان پرداخت و پس از چندی به ایران بازگشت و در کرمانشاه اقدام به انتشار روزنامه ی "بیستون" کرد. بعد از مدتی مجدداً به ترکیه رفت و مجله ادبی"پارس" را در دو قسمت، به فارسی و فرانسه، در "استانبول" تأسیس و منتشر کرد. در (1300 هـ.ش.) به ایران بازگشت و در ژاندارمری تبریز به خدمت مشغول شد؛ سپس زمینه کودتایی را در آن جا ترتیب داد و پس از شکست خوردن کودتا به "روسیه" گریخت و تا پایان عمر در آن جا به فعالیت‌های هنری در باره ی زبان و ادبیات فارسی پرداخت. او از نظر مسلکی، شاعری مادی و معتقد به مارکسیسم بود و در شعر خود را ابزاری در خدمت تحقق آرمان های طبقه ی کارگر می‌دید. وی شاعری توانا بود و در غزل سرایی مهارت داشت. در عین حال او را می‌توان از "پیشگامان شعر نو" نیز به حساب آورد. سرانجام لاهوتی در روسیه از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.

http://www.persian-language.org/poetsandauthors-%D9%84-fullcontent-364.html

بخش دوم: دربارۀ اشعار

ابوالقاسم لاهوتی/ ویکیپدیا

ترجمه

سرود انترناسیونال که به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌است اولین بار توسط لاهوتی به فارسی ترجمه شد.

برخیز، ای داغ لعنت‌خورده، دنیای فقر و بندگی!

جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی.

باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند،

آنگه نوین جهانی سازیم، هیچ‌بودگان هر چیز گردند.

روز قطعی جدال است، آخرین رزم ما.

انترناسیونال است نجات انسان‌ها.[۱]

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%...

ابوالقاسم لاهوتی/ آفتاب

[نمونه ای از اشعار]

ترسم آزاد نسازد ز قفس، صیادم
آنقدر تا که ره باغ رود از یادم
بس که ماندم به قفس، رنگ گل از یادم رفت
گر چه با عشق وی از مادر گیتی زادم
آتش از آه به کاشانه صیاد زنم
گر از این بند اسارت نکند آزادم
سوز شیرین وشکر خنده دلداری نیست
ورنه من در هنر استاد تر از فرهادم
ز اولین نکته که تفسیر نمودم از عشق
کرد اقرار به استادی من استادم
گرچه باشد غم عالم به دلم لاهوتی
هیچ کس در غم من نیست، از آن دلشادم

http://www.aftabir.com/lifestyle/view/107825/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9...

ابوالقاسم لاهوتی/ بزرگان سرزمین پارس

یکی از ویژگی های شعر لاهوتی اینست که شاعر خود را در تنگنای قافیه قرار نداده و تا اندازه ای آزاد کرده و اوزان عروضی را هم بیش و کم به هم ریخته تا بتواند سخنش را در کوتاهترین و رساترین کالبد که میشود به گوش مردم رساند[...]

وی شعر های زیادی در راه مشروطه سرود

در ایران ، چون به ضد ظلم شاهی            به پا شد بیرق مشروطه خواهی

مجاهدها ز هر سو دسته دسته                به زیر سرخ پرچم عهد بسته

به دفع خصم ازادیی مردم                    مسلح آمدند اندر تهاجم

کنون از چهل شد سال از آن دم              ولی چون روز پیش آید به یادم

که من هم رهبر یک دسته بودم               به راه خلق پیمان بسته بود[...]

 

http://www.persian-

man.ir/senior/poets/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%84%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%AA%DB%8C/

ابوالقاسم لاهوتی/ ثبوت

[نمونه ای از اشعار]

نشد یک لحظه از یادت جدا دل

زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل

زِ دستش یک دم آسایش ندارم

نمی‌دانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق

مگر برگشت از راه خطا دل؟

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد

فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل

از این دل، داد من بستان خدایا

زِ دستش تا به کی گویم: خدا دل؟

درون سینه آهی هم ندارد

ستم کش دل، پریشان دل، گدا دل

به تاری گردنش را بسته زلفت

فقیر و عاجز و بی‌دست و پا دل

بشد خاک و زِ کویت بر نخیزد

زهی ثابت قدم دل، با وفا دل

ز عقل و دل دگر از من مپرسید

چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل

تو «لاهوتی» ز دل نالی، دل از تو

حیا کن یا تو ساکت باش یا دل...

http://www.suboot.org.af/index.php?option=com_content&view=article&id=58...

ابوالقاسم لاهوتی شخصیت سیاسی و فرهنگی فراتر از یک کشور و منطقه/ دروازۀ کابل

دکتر خلیل وداد

[یادداشت: مطالب ارائه شده در این قسمت، توأمان هم مربوط به بخش اول(زندگی) می شود و هم مربوط به بخش دوم(دربارۀ اشعار)؛ اما از آنجایی که مطالب آن را بیشتر برای تشریح جهان شعریِ لاهوتی مناسب دیدم، آن را در این قسمت آوردم].

ویژگی برجستهء  زبان و ادبیات فارسی- دری همانند بیشتر زبانها جنبهء بین المللی و فراگیر آنست. شخصیتهای نامور زبان فارسی- دری مربوط به یک کشور و قوم نه بلکه متعلق به کشورها، ملتها و اقوام گونه گون اند. چه بسا که شعرای غیر فارسی زبانِ ترک، هندی و منجمله پشتون در پهلوی زبانهای اصلی شان (چون ترکی، هندی، اردو و پشتو) عربی و فارسی را آموخته و به آن به بهترین طرزی شعر سروده اند، چنانچه خوشحال ختک[1]، پسر بزرگش اشرف خان هجری[2] وغیره برعلاوه شعرهای پشتو اشعار نغز و دلکش فارسی نیز داشتند. علاوه براین زبان فارسی- دری سالها زبان اساسی دربارها و رعایای شان و وسیلهء رابطهء مردمان، عرفا و دانشمندان آسیای میانه، ایران و بخشی از قفقاز، ترکیه و هند بود. 

از نمونه های کلاسیک ادب فارسی- دری که متعلق به مردم و اقوام مختلف و افتخار فرهنگی کشورهای بیشمار اند، میتوان چون نمونه  از رودکی، رابعهء بلخی (قزداری)، مولانا جلال الدین بلخی (رومی)، ناصر خسرو بلخی، امیرخسرو دهلوی، شاهان فرهیختهء مغلی هند، عرفای فرغانه، سمرقند و بخارا، صائب تبریزی، خاقانی شروانی، میرزا اسدالله الغالب، بیدل و دیگران نام برد  که زادگاه شان جایی، محل عروج و پخته گی شان جایی و محل درگذشت شان جایی ست دگر. چنین بوده در درازنای تاریخ که هر از گاهی دانشوران و فضلا بنا بر جبر زمانه و یا از روی علاقه مجبور به ترک زادگاه شان، هجرت ناگذیر و سفر شده اند. هرچند که سفر و مهاجرت به این فضلا و عرفا اکثراً توأم با درد و دشواری بوده ولی همزمان در پخته گی و کمال شخصیت شان  و گسترش دانش و همچنان شهرت آنان نقش بسزایی داشته است.

ما نیز در کشور خویش افغانستان چنین نمونه هایی را در سده های گونا گون و بویژه سدهء بیستم داشتیم. شعرا و ادیبان نامور فرا رودی (مهاجران فرغانه یی، سمرقندی، بخارایی و مروزی) چون مولانا قربت، مولانا خال محمد خسته و هاشم شایق جمالِ افندی و دیگران که در رشد و شگوفایی ادبیات دری و معارف افغانستان نقش بارزی داشتند از این نمونه ها اند.

 مگر در زمانی که بدلیل جنگ داخلی و سیاست تبعیضی روسهای عظمت طلب و ازبکهای پان ترکیست خیلهای آوارگان  مهاجر تاجیک به افغانستان سرازیر گردیده، سمرقند و بخارا با وادی فرغانه یکسره به جمهوری ازبکستان داده شده و آسیای میانه از دانشمندان فارسی زبان تهی میشد، جای آنان را ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی با جمعی از روشنفکران آسیای میانه چون استاد عینی، فطرت، منظم، حمدی، اوحدی بخارایی وغیره، در ایالت خودمختار تاجیکستان (و پس از 1929) در جمهوری تاجیکستان گرفتند.

ابوالقاسم لاهوتی (همچنان متخلص به احمد زاده) بروز 4 دسامبر 1887 ترسایی (برابر به 1264 هجری) در کرمانشاه فارس به دنیا آمد.[3] نام اصلی اش ابوالقاسم الهامی بود و تخلص شعری اش لاهوتی که همچنان به کرمانشاهی نیز شهرت داشت. لاهوتی از سوی مادر کُرد بود، بناً زبان کردی را نیز میدانست.[4] پدرش پیشه کفش دوزی داشته و علاقمند به تصوف، شعر، ادب و آزادی بود. وی در خانه پدر با محیط ادبی کرمانشاه آشنا شده شیفتهء ادبیات و شعر شد. او تحصیلات مقدماتی اش را در کرمانشاه به پایان رسانده و در شانزده سالگی به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای ادامهء تحصیلات به تهران رفت.[5]

لاهوتی از شانزده سالگی به سرایش شعر آغازید. او در سنین جوانی مدتی هوادار درویشان بود، چنانچه غزلهای نخستینش تحت تأثیر پدرش و به روحیهء درویشی و تصوفی بود. برمبنای بعضی از اشعارش در زمانی از حیران علیشاه که از درویشان نامدار کرمانشاه بود، پیروی میکرده. او خود در این مورد میگوید:

" پدرم که حرفه اش کفاشى بود، تقریبا سوادى نداشت ولى اشعار مذهبى مى سرود. او را حکیم (آموزگار یا فرزانه) الهامى مى خواندند و یکى از بهترین شعراى شهر ما محسوب مى شد. حالا که به او فکر مى کنم با یادآورى ابیات زیبایش غمگین مى شوم؛ ارزش مضامین بهترى را داشتند.

هنگامى که در مجالس شعرخوانى پدرم و دوستانش حاضر شده و به ابیاتى که از سروده هاى خود یا اشعار زیباى سعدى و حافظ مى خواندند گوش فرا مى دادم ناظر تاثیر هر یک از این اشعار مختلف بر شنوندگان بوده و سعى مى کردم به نیروى مرموز شعر پى ببرم. در سرودههاى خود در عین تقلید از پدرم سعى داشتم بدان ها سرزندگى تاثیر بخشم که دیگر پسران هم سن و سالم نیز آنها را درک کنند."[6]

در این زمان او با فرقهء بهایی نیز آشنایی حاصل میکند، ولی آنرا نمی پسندد.[7]

لاهوتی خود در خصوص اینکه چه انگیزه هایی او را به  شعر و مبارزات انقلابی کشاندند، مینویسد: "هنگامى که از خود مى پرسم که مرا چه به راه شاعرى انداخت و از آن پس نیز در همان طریق رهنمون ساخت، افکارم به گذشته بر مى گردد، به نخستین تصوراتم از زندگى.

دوران کودکى من در ایران فئودالى گذشت؛ دوره اى که در آن شاهد خشونت و ظلم بسیارى بودم و هر گاه مردم بى پناهى را مى دیدم که مورد ظلم و بدرفتارى قرار دارند به نحوى بیش از پیش بر این باور راسخ مى شدم که اشک و نفرین و تهدیدات توخالى در برابر ظالم کارساز نیست، زیرا وى از این ها لذت برده و حتى مى تواند براى وارد آوردن صدمات بیشتر بر قربانیانش از آنها استفاده کند. صحنه اى را در خیابان به یاد مى آورم. در خلال عزادارى هاى عاشورا بود، تظاهرات متعصبانه اى که شیعیان در یادبود حسن و حسین نوادگان کشته شده محمد [ص] بر پا مى کنند.

تاجر چاقى تصادفا پاى کودکى را که سینه زنان در کنار دیگر مسلمان ها این مراسم را همراهى مى کرد، لگدمال کرد. او در پاسخ به اعتراض کودک خشمگین شد و او را کتک زد. کودک که از درد و ناراحتى گریه مى کرد تاجر را به باد دشنام گرفت. جمعیت خشمگینى گرد آمد: "اى نابکار چگونه جرئت مى کنى که در چنین روز عزیزى دشنام بر زبان آورى؟" این گروه که توسط تاجر مزبور تحریک شده بودند بر سر آن کودک ریخته و او را با بى رحمى کتک زدند. تاجر هم با قیافه اى حق به جانب به آن گروه پیوست و وارد کار شد. این صحنه را نگاه کرده و به خود گفتم: "اگر روزى مرا هم کتک بزنند نه خواهم گریست و نه نفرین خواهم کرد، بیفایده است، کار دیگری باید کرد." طولى نکشید که شیوه هاى دیگر مقاومت را کشف کردم. براى فلان پسرِشخص ثروتمندى که معمولا همراه با سه نوکر چماق به دست از کوچه ما مى گذشت، دشوار نبود که ما بچه هاى بى سروپا را اذیت کند. پاسخ خود را در پوست خربزه یافتیم؛ آن را در جایى مى انداختیم که پاى دشمنمان بر آن رود و نقش زمین شود.

حتى در آن روزها نیز به قدرت کلام واقف بودم. جماعاتى را مى دیدم که با تکرار ترجیع بندهایى در باب حسن و حسین از خود بى خود مى شدند. مردمانى را مى دیدم که با شنیدن اشعار شاهنامه – منظومه اى سروده فردوسى در هزار سال پیش که هنوز هم در میان مردم از محبوبیت خاصى برخوردار است – به وجد و شوق مى آمدند. پهلوانان این منظومه سلحشوران دوران باستان بودند که پا به عرصه نبرد گذاشته و سلحشوران اردوى دشمن را به مبارزه فرا مى خواندند. این هماوردطلبى ها که به صورت نظم ادا مى شد گاه لحنى رزمى و غرورآفرین داشتند و گاه نیز جنبه اى سخره آمیز و موهن. این گونه اشعار را رجز مى نامیدند. براى یک سلحشور نه فقط آشنایى با فنون شمشیر بازى که توانایى رجزخوانى نیز لازم بود و من نیز با تقلید از این سلحشوران باستانى براى نبردهاى کودکانه اى که داشتیم رجزهایى ساختم که دوستانم را به مبارزه تشویق مى کرد…[8]

در سال 1284 خورشیدی نخستین غزل او که مظمونی آزادی خواهی داشت در روزنامه حبل المتین کلکته و ایران نو انتشار یافت و در آستانهء  انقلاب مشروطه (1905 – 1911) ایران تا اندازه ایی برای او شهرت به ارمغان اورد، پس از این لاهوتی بمثابهء یک شاعر جوان و با رسالت وارد جریانات سیاسی شده، با اشعار آتشین و پیکار انقلابی خویش در روند آن سهم بسزایی داشت. اشعار انقلابی و میهنپرستانهء لاهوتی در آنزمان در ردیف سروده های میهنی و تبلیغاتی ملک الشعرا بهار، اشرف الدین حسینی (گیلانی)، عارف قزوینی و فرخی یزدی در این دوران سر زبان مردم زحمت کش و ستم کشیده ایران بود. او نه تنها مبلغ و شاعر انقلابی بود، بلکه خود در صف فدائیان مشروطیت وآزادی قرار گرفته و با مستبدان میجنگید. ابوالقاسم لاهوتی از نخستین روزهای پیوستنش به جنبش مشروطه خواهی خط مشی سیاسی خویش را مشخص ساخته، تمام تلاشهای خود را به خاطر آزادی رنجبران و تقویت خودشناسی و خودآگاهی طبقاتی آنها معطوف میداشت. حتی در یکی از نخستین سروده های وطنی اش خطاب به رنجبران کشورش می گوید:

ای رنجبر فقیر معصوم،

تا چند ز حق خویش محروم؟

بیدار بشو، بس است غفلت!

تا کی به مرارت و مذلت؟

مگر بنا بر محدودیت اندیشه یی و سیاسی خویش لاهوتی هنوز در اشعارش از شاه حمایت میکند، که گویا با ارادهء خدا به مردم قانون اساسی را بخشیده است (شعرِ عشق ایمانی به وطن، سال 1907) و یا اینکه او ایران را ملت واحد میداند، در حالیکه هنوز متشکل از طوایف و اقوام گونه گون بود (شعر ندای ملت، سال  1909)، و یا  اینکه وی مبارزهء پارلمانی را  راه اساسی دفاع از منافع توده های مردم میداند (شعر ای رنجبر، سال 1909)

چنانچه لاهوتی در این ایام در مورد مبارزهء پارلمانی گفته است:

این نکته بدان که بی عدیل است،

اسباب نجات تو وکیل است.

گر آن که وکیل از شما شد،

درد تو یقین بدان، دوا شد.

 اما بزودی او به بیهودگی اندیشه هایش پی برده و در سال 1909 در شعر پیامگونهء  (یا هردو) خیانت مجلس (پارلمان) و همهء هیأت حاکمه را افشأ میسازد.

اشرف الدین گیلانی نیز زیر تأثیر حوادث در غم وطن ناله می کند و ملت را به همت و غیرت می خواند:

گردیده وطن غرقه اندوه و محن وای،

ای وای وطن وای!

خیزید، روید از پی تابوت و کفن وای،

ای وای وطن وای!

کو همت و کو غیرت و کو جوش فتوّت؟

کو جنبش ملت؟

دردا که رسید از دو طرف سیل فتن وای،

ای وای وطن وای![9]

همزمان فرخی یزدی نیز از خرابی کشورش به تنگ آمده در آرزوی کاوه ای دیگر فریاد می زند:

خون ریزی ضحاک در این ملک فزون گشت

کو کاوه که چرمی به سر چوب نماید؟

وجه مشترکی که در آثار خلاقانه شعرای متعهد دورهء مشروطیت ایران منجمله لاهوتی به چشم می خورد، موضوع استقبال پرشور آنها از تصویب قانون اساسی ایران از جانب مظفر الدین شاه و امید فراوان از مجلس ملی و وکلای آن بود. اما دیری نپایید که استبداد به پیروزی رسید و مجلس به توپ بسته شد. خون نخستین مبارزان راه مشروطیت و آزادی به زمین ریخت و انقلاب در نیمه راه ماند. شاعران مشروطه خواه امثال لاهوتی، بهار، عارف، فرخی و اشرف الدین گیلانی اشتباه خویش را درک کرده در اشعارشان وکیلان و وزیران خائن و شاه و دستگاه دولت را زیر انتقاد شدید قرار دادند. از این رو، آهنگ میهن پرستی و مضامین ضد استعماری در اشعار و تصنیف های عارف و اشرف الدین گیلانی، قصائد و غزلهای بهار و غزلها و سروده های لاهوتی و  فرخی مقام ویژه ای را کسب می کند. از جمله لاهوتی خطاب به ملت ایران می گوید:

وطن خواهان، وطن ویرانه گردید!

وطن منزلگه بیگانه گردید.

به خاک ما تجاوزهای اغیار

بر اهل جهان افسانه گردید.

در این دوران است که لاهوتی غزل مشهور خویش «یا هر دو» (1909)، علی اکبر دهخدا «یاد آر، ز شمع مرده یاد آر» (1909)، ملک الشعرا بهار مستزاد معروفش «کار ایران با خداست» (1909) و مسمط "وطن در خطر است" (1910)، فرخی «نای انقلاب» (1909) و اشرف الدین گیلانی مستزاد «درد ایران بی دواست» (1908) را ایجاد می کنند.

انقلاب مشروطه اگرچه به شکست مواجه شد، اما ادبیات ایران را به پایه بلندتری ارتقأ داد و جنبه های اجتماعی و سیاسی آن را تقویت بخشید. باینترتیب مضامین، مسائل، ژانرها و اشکال تازهء ادبی به میان آمدند که قبلا در ادبیات فارسی سابقه نداشتند. به تایید ادوارد براون، خاورشناس معروف، محض در دوران انقلابِ مشروطه در ادب فارسی شعر "میهنی" و "سیاسی" عرض اندام کرد.

طبیعی است که در این امر ابتکار عمل در دست شاعران و ادیبان مشروطه خواه مترقی بود. موضوعی که شعرای عهد مشروطه را در یک حلقه پیوند داده و اشعار ایشان را از لحاظ محتوا به هم نزدیک ساخت، مسئله مشروطیت و استقلال کشور بوده است. زیرا سالهای 1909 تا 1911 میلادی ایران دستخوش مبارزات شدید مشروطه خواهان و مستبدین قرار گرفته و تلاشهای توسعه طلبانه روسیه تزاری و انگلستان در مورد تقسیم ایران به اوجش رسیده بود.[10]

یکی از ویژگی های شعر لاهوتی اینست که "شاعر خود را در تنگنای قافیه قرار نداده و تا اندازه یی آزاد گفته و اوزان عروضی را هم بیش و کم به هم ریخته تا بتواند پیام مارکسیستی و انقلابی اش  را بدون تکلف در کوتاهترین و رساترین شکل به گوش مردم برساند. به یقین میتوان لاهوتی را نخستین کسی دانست که با قالب شکسته و غیر عروضی سروده است."[11] بدون شک آشنایی لاهوتی به شعر و ادبیات انقلابی آنزمان شوروی و شناختش از سخنسرایان و نویسندگان نامور شوروی چون مایاکوفسکی، ماکسیم گورکی، سرگی یسینین، انا اخماتوا و دیگران در این امر بی تأثیر نبوده است. دیوان لاهوتی مجموعه ای است از قطعه و غزل و مقداری تصنیف و ترانه ، که عموماً با زبانی ساده و روان سروده شده است. زبان شعرهای اجتماعی او اغلب حماسی و خشن و فاقد تصویرهای شعری است. از نظر مسلکی برروی هم او را باید شاعری مادی و معتقد به مارکسیسم- لنینیسم  قلمداد کرد که شعر خود را سلاحی میدانست برای تحقق آرمانهای طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان.

لاهوتی هرگز به کار شعر و شاعری به معنای هنری و بسیط آن دل نداد و بیشتر روزگارش به کارهای سیاسی و نظامی گذشت. با این حال در فرهنگ و اندیشه قوم تاجیک اثر مثبتی برجای گذاشت، تا آن جا که هم اکنون در تاجیکستان به عنوان یک چهره ادبی و انقلابی  احترام او پس از گذشت چندین دهه پایدار مانده است. 

او انسان حساسی بوده و در مبارزات و در اشعارش انسانهای زحمتکش، زادگاهش ایران، پناهگاهش تاجیکستان و اتحادشوروی همیشه جایگاه مهمی داشتند.

چنانچه پیشتر تذکر رفت، او مدرسهء فراماسونی را ترک گفته و در انقلاب مشروطیت در نواحی رشت و گیلان سهیم شده و بدلیل رشادت در مبارزه مفتخر به مدال ستار خان یکی از رهبران پیشین جنبش ملی ایران شد. چندی پس از شکست انقلاب مشروطیت 1905-1911 لاهوتی که توسط دادگاه محکوم به اعدام شد، ایران را ترک گفته به بغداد رفت.

او در اپریل سال 1915 به وطن برگشته و بیدرنگ به پروسهء انقلابی پیوست. پس از انقلاب فبروری 1917 روسیه نخستین آشنایی لاهوتی با بلشویکهای دسته های - نظامی روسی مستقر در ایران صورت گرفت، که در تکوین پسین شخصیت انقلابی- ادبی لاهوتی نقش بسزایی داشت. پس از پیروزی انقلاب اکتوبر 1917 دولت نوین شوراها تصمیم بازگشت یگانهای نظامی از ایران را گرفت. در نتیجه انگلیس از این خلأ استفاده نموده، واحد های نظامی خودرا در ایران مستقر کرده و به سرکوب آزادیخواهان پرداخت. در نتیجه لاهوتی دوباره از ایران فرار کرده به ترکیهء عثمانی به شهر استانبول (که در آنزمان به اسلامبول شهرت داشت) رفت. در آنجا او تحت تاثیر صابر - شاعرِ به نام قفقاز - قرار گرفت و شیوه رئالیسم  و به کار بردن شعر طنز به مثابهء حربهء مبارزه سیاسی  را از او آموخت. بقول خودش او برای مخارج زندگی در استانبول در بارانداز کار کرده، شاگرد قهوه چى بوده، درس میداده ودبیرى نشریه اى فارسى را بر عهده گرفته بود که اندکى بعد از سوى مقامات ممنوع شد. او توانست در آنگاه چند مجموعهء کوچک از اشعارش را منتشر کند.[12]

 وی در سال 1921 با میانجیگیری حاجی مخبرالسلطنه فرماندار تبریز  به ایران بازگشته در آذرباییجان به  صفوف ژاندارمری که یگانه نیروی مسلح ایران (به اجازهء متحدین انگلیسی و روسی!) بود، شامل شد. او در همانسال با گروهی از افسران ژاندارمری دسته یی از رزمندگان انقلابی تشکیل داده  و با همیاری ملی گرایان تبریز قیام دوم تبریز (1920-1921) را که همچنان بنام "قیام لاهوتی خان" شهره داشته و ملهم از انقلاب اکتوبر روسیه بود، رهبری کرد. مگر قیام توسط رضا خان (بعدها شهنشاه و دیکتاتورایران) شکست خورده و لاهوتی در رأس دسته ی 150 نفری اش به خاک شوروی داخل شد. دولت ایران برای سرِ لاهوتی و عده یی دیگر از رهبران قیام جایزهء بزرگ گذاشته بود.

 او علاقمند رفتن به روسیهء شوروی بود، مگر بعلت بندش راه توسط انگلیسها و ارتش ضد انقلابی سفیدها در مناطق مرزی شوروی جاگیر شده و تقریباً یکسال در نخجوان، تفلیس و باکو سپری کرد. در مدت زندگی در نخجوان او به اهداف کمونیستی بیشتر آشنا گردید. او پسانها با شاعرهء روسی سیسلی بانو ازدواج کرد.

 لاهوتی از جملهء معدود کمونیستان و انقلابیان ایرانی بود که در اتحادشوروی  بحیث پناهنده و شهروند کامل الحقوق آن پذیرفته شد. چه بسا ایرانیان دیگر که به اتحادشوروی در آن زمان پناهنده شدند، توسط پولیس و نیروهای ویژهء استخبارات (موسوم به چِ. کا.) به زندانها افگنده شده و بجرم بی بنیاد جاسوسی روانهء زندانهای شوروی در سایبریا منجمله تبعیدگاه مخوف مجمع الجزایر گولاگ شدند.

ابو القاسم لاهوتی ماه اپریل سال 1922 در شهر باکو غزل معروف خویش «نوشم به شادمانیِ آن دم شراب سرخ» را میسراید که در تاجیکستان به استقبال پرشوری مواجه می شود.

بالاخره او در آغاز سال 1923 به مسکو آمد، جایی که زمینهء کار در مطبعهء خلق هاى اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى به عنوان حروفچین برایش مهیا شد. او در سال 1924 به عضویت حزب کمونیست (بلشویک) اتحادشوروی درآمد.

نظر به خواهش شخصی لاهوتی او در سال 1925 برای کار به جمهوری خودمختار تاجیکستان که در آنوقت جزء جمهوری ازبکستان شوروی بود، رفت. او در آنجا  با عرفای نامور تاجیک چون صدرالدین عینی آشنا شده و شیفتهء فضای گرم تاجیکستان و مهماننوازی تاجیکها شده و آنرا بمثابهء میهن دومش برگزید. چنانچه وی در این باره نوشته است:

فخر دارم که ملک شورائی،

داده اینسان بمن توانایی. 

فخر دارم، که این شریف وطن،

تکیه گاه منست و خانهء من.

فخر دارم که اندرین خانه،

نیستم من درخت بیگانه،

فخر دارم که تودهء تاجیک،

میشمارد مرا رفیق و شریک.

کز نخستین قدم که او آزاد،

در ره زندگی نو بنهاد.

تا به این دم که شد قرین کمال،

همرهش بوده ام بهر احوال.

شاکرم من که روس خصم افگن،

حامی ام گشته چون برادر من....[13]    

از همان آغازِ آمدن لاهوتی به تاجیکستان او شاهد مبارزهء شدید تاجیکها برای حفظ هویت فرهنگی، قومی و زبانی شان بود، در حالیکه روسهای عظمت طلب و ازبکهای شووینیست بشدت از ایجاد جمهوری مستقل متحدهء تاجیکستان و بویژه برسمیت شناختن زبان آنها بنام زبان فارسی جلوگیری میکردند. آنها زبان فارسی را بیگانه (ایرانی- افغانی)  پنداشته (چیزی که اکنون یکعده عظمت طلبان بنیادگرا در بارهء فارسی- دری در افغانستان میگویند که گویا فارسی و دری دو زبان بیگانه اند!) و میگفتند که این زبان از خود الفبأ و گذشته ندارد، بناً نخست الفبای فارسی را (که گویا اصلاً عربی بوده و خیلی دشوار است!) در تمام آسیای میانه ازبین بردند و سپس سرزمینهای تاجیک نشین را شامل ازبکستان ساخته و تا توانستند جلو رشد فرهنگی و خودشناسی تاجیکها را گرفتند.

 روسها از زمان تزار که آسیای میانه را اشغال کردند، تا تمام دوران حاکمیت شوروی تسلط پشتونها در سر زمینهای همسایهء جنوبی خویش را ترجیح میدادند. چون از مقاومت تاجیکها، ترکمنها و همچنان ازبکهای شوروی و روابط تاریخی و فرهنگی آنان و بویژه ایجاد همبستگی میان آنها و باشندگان شمال افغانستان سخت در هراس بودند.[14]  اما قدرت روز افزون رضا شاه کبیر در ایران، تغیر نام فارس به ایران، اوجگیری پان ترکیسم و پان ایرانیسم که بطور غیر مستقیم از آلمان نازیستی و ترکیهء کمالیستی آب میخوردند و بویژه سرنگونی حکومت شاه امان الله که دوست شورویها بود، وضع را در منطقه جداً دگرگون ساخت. در سال 1929 در افغانستان روستایی عیار مشرب بنام امیر حبیب الله کلکانی (که اصلاً تاجیک تبار بود) به سلطهء عنعنوی پشتونهای درانی (محمد زایی) پایان بخشیده زمام امور را بکف گرفت. این پدیده برعلاوهء رشد خود آگاهی تاجیکان شوروی برای داشتن یک سرزمین و محیط فرهنگی با زبان خودشان، شورویها را بالاخره به آن واداشت تا در سال 1929 جمهوری متحدهء تاجیکستان را در سرزمین کنونی (البته مردم این ناحیهء اساساً بنام تاجیکان کوهستانی یاد میشدند و شهر خجند یگانه شهر تاریخی آن دارای اکثریتِ ازبک تبار بوده و شهر های تاریخی تاجیکان مانند سمرقند، بخارا و ناحیهء فرغانه تاکنون در ترکیب ازبکستان میباشند) برسمیت بشناسند. در مبارزهء دشوار برای تثبیت هویت، زبان و سرزمین تاجیکها نقش فرزانگانی چون عینی، لاهوتیباباجان غفوروف وغیره خیلی برجسته بود.

در این مورد دکتر برات شمسا مینویسد: « در این راه یعنی تلاش برای اثبات فرهنگی تاجیکان و اینکه آنان یک هویت دیرینه تاریخی در ماوراء النهر دارند و منافع روسیه در هم پیمانی با ایران و ایرانیان شرقی در افغانستان و هند است، و اصولا فارس ها، تاجیکان، پشتونها، هندوان و روس ها در ریشه های نژادی یگانه اند و می توانند هم زیستی دوستانه و همکاری مداومی با یکدیگر داشته باشند، ضروری بود. برخی از دانشمندان و سیاست مداران شوروی این ضرورت را احساس می کردند که از جمله می توان به چچیرین - وزیر خارجه وقت شوروی در سال 1924- اشاره کرد. رهبران فرهنگی و سیاسی وقت تاجیک از جمله صدر الدین عینی و محمد الدین اف و عبد الرحیم حاجی بای اف برای اثبات موجودیت تاجیکستان که یک ملت جداگانه مستقل‌اند، تلاش های زیادی را انجام دادند.

آنها با این سیاست که تاجیکان نه ترک، نه ازبکند و نه فارس و نه ایرانی، بلکه تاجیکند و دولتی به نام تاجیکستان باید داشته باشند، به نبرد پان ترکیست ها رفتند. آنها خود را در این فضا از ایران جدا گرفتند، چرا که ترس از آن داشتند که از طرف بلشویک ها و رهبران حزب کمونیست به پان ایرانیسم متهم شوند. بدین ترتیب وقتی همان مردان ذکر شده به مسکو رفتند، توانستند با کمک گیورگی چیچرین در مسکو، جمهوری خود مختار تاجیکستان را در تابعیت جمهوری ازبکستان تشکیل دهند، که یک گام به جلو و یک پیروزی بود که بدست آوردند. کاربرد عنوان های تازه ملت تاجیک، زبان تاجیکی، ادبیات تاجیکی، تاجیکستان باعث نجات تاجیکان فارسی زبان شد. به کارگیری این عنوان ها، آنها را از اتهام جاسوسی ایران بر حذر می داشت. استاد صدر الدین عینی و دیگران تلاش زیادی را برای اثبات هستی ملی خود انجام دادند.

در این بحبوحه تلاش های استاد عینی، ابولقاسم لاهوتی که در سال 1922 به شوروی پناهنده شده بود، پس از نخستین ملاقات با استاد عینی در سال 1925 بی چون و چرا به قبول این تز یعنی اصطلاحاتی از قبیل " زبان تاجیکی"، " قوم تاجیکی و ..." رضایت داد و از همان آغاز در کنار صدر الدین عینی در راه احقاق حقوق تاجیکان جنگید. اعلام جمهوری خود مختار تاجیکستان راه را برای پنج سال بعد که تاجیکستان به " جمهوری متحده تاجیکستان" تبدیل شد، هموار کرد. " نمونه ادبیات تاجیک" که صدر الدین عینی آنرا نگاشت، در چنین فضائی خلق شد.»[15]

در سال 1926 نخستین مجموعهء شعری لاهوتی بنام "ادبیات سرخ" در دوشنبه چاپ شد که به شهرتش افزود.

 گرچه تمام عمر لاهوتی در اتحادشوروی و از جمله تاجیکستان گذشت اما در سفر و هجران هیچگاه میهنش را از یاد نبرد، که  این شعرش نمونهء هویدایی از جملهء سروده های بسیارش در مورد ایران و زهر تلخ هجرت است:

سلام صمیمی، ثنای مؤثر

زجسم مهاجر بجان مجاور!

 بضد طبیعت که پیوسته پیکر

بجا ماند و روح گردد مهاجر،-

تو آن روح هستی که ماندی بخانه،

من آن جسم هستم که گشتم مسافر.

خیال دگر کس، بگو، در سر من

نیاید، که این ملک دارد مباشر.

تویی در وجودم چو در گفته معنی،

تویی در سرشتم چو باطن به ظاهر.

نشاید مرا بی تو گفتن که دایم

بود یاد تو با دل من معاشر.

منم- تو، تویی- من، تویی- من ، منم تو،

چه آنجا، چه اینجا، چه غایب، چه حاضر.

 (خجند، 1933، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 65)

شورانگیز ترین جنبهء دیدگاه لاهوتی میهن و میهن پرستی اوست. بویژه شعر آتی اش پیرامون میهن در میان فارسی زبانان و بویژه افغانان ازشهرت زیادی برخوردار است، چنانچه این شعر توسط زنده یاد احمد ظاهر در سالهای 70 میلادی خواندده شده است:

 تنیده یاد تو در تارو پودم میهن ای میهن

 بود لبریز از عشقت وجودم میهن ای میهن

تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی

فدای نام تو بود و نبودم میهن ای میهن

به هر مجلس به هر زندان به هر شادی به هر ماتم

 به هر حالت که بودم با تو بودم میهن ای میهن

به دشت دل گیاهی جز گل رویت نمی روید

من این زیبا زمین را آزمودم میهن ای میهن

 دل لاهوتی همیشه از ویرانی و بی سرو سامانی کشور زادگاهش اندوهگین بود، چنانچه:

 به نامه ات وطنم را نوشته ام آزاد،

به رخ ز دیده ام از شادی آب می آید.

من آن مبارز ایرانم که از وطنم،

فقط به یادم تیر و طناب می آید.

کنم چو فکر از آن خلق و آن ستم کانجاست،

 به دل غم و به تنم اضطراب می آید.

مگر لاهوتی میهن دوم داشت و آن اتحادشوروی و بویژه جمهوری تاجیکستان بود که در اشعارش چنین از آنها یاد میکند:

به وطن شوروی

تا پرتو خورشید بکوه و دمن افتد،

گل باشد و بوی خوش او برچمن افتد!

دستی که بیازد بتو در زیر فلک نیست،

ورهست چنین دست خیانت زتن افتد.

فتوی به فنای تودهد هر دهن شوم،

با مشت پر از قدرت ما از سخن افتد.

هر سر که به نقصان حدود تو کند فکر،

با دست دلیرانهء خلق از بدن افتد.

خواهد کسی ار پاره کند، رشتهء فتحت،

از پارچهء ننگ به رویش کفن افتد،

توتکیه گه رنجبر روی زمینی،

بر پشت زمین زلزله از این سخن افتد.

بدخواه تو، هرکس که بود، نام سیاهش،

بایست که از دفتر اهل زمن افتد.

تو شمع جهانی، نتواند کشدت کس؛

ظلمت زچنین قصه به هر انجمن افتد.

خصم تو کند جهد که دامان شریفت

زیر قدم دشمن بنیانفگن افتد.

شاهین اجل همره آن بوم که خواهد،

این گلشن ما در کف زاغ و زغن افتد.

اینجا که بود عدل و خرد رهبر مردم،

هیهات که دولت به کف رهزن افتد.

بگذار عدو میرد و تو زنده بمانی،

ورمهر تو پرتو به سر مرد و زن افتد.

افتادن بدخواه تو امریست محقق،

خواهد دلم اما که به شمشیر من افتد.

(اشعار منتخب، استالین آباد 1959، ، نشریات دولتی تاجیکستان، مسکو ، ص63-64 . سرودهء سال 1937)

 او در سالهای 30 سدهء گذشته اشعار بیشتر انقلابی و بلشویکی را که اکثراً شهره تمام شوروی شدند، سرود که "گلدستهء به تابوت لنین"، بمناسبت ششمین سالگرد درگذشت لنین، "ما پیروز میشویم"، "پیروزی دنباس"، "قوت اتحادشوروی سوسیالیستی"، "فردا" و "باسماچ" از آن جمله اند.

 دگرگونیهای اجتماعی سوسیالیستی در روستاهای تاجیکستان (قشلاقها)  نیز یکی از موضوعات مهم اشعار لاهوتی در سالهای 30 میلادی بود. چنانچه وی در این سالها اشعار "گذارشات" (سال 1932)، "تاج و بیرق" (سال 1935) را سرود که با استقبال گرم در تاجیکستان مواجه شد.

همچنان شعر "سفر به فرنگستان" (سال 1935) او که پس از سفر خارجی اش سروده شده بود، ارتقا و کمال شعری و سیاسی لاهوتی را انعکاس میدهد. [16]

 لاهوتی همزمان با مبارزهء شدید علیه دشمنان نظام شوروی به کارهای فرهنگی و روشنگرانه نیز میپرداخت. وی مدتی مسئول شعبهء تبلیغ و ترویج کمیتهء ایالتی تاجیکستان بوده پسانها معاون کمیسار مردمی آموزش و پرورش (معاون وزیر معارف) شد.[17] او از آغاز در امر ایجاد بنگاه نشرات دولتی تاجیکستان و نشرات منظم جمهوری نقش فعال داشت. از این پس او پلهء های شهرت و ناموری را چنین پیمود:

 -  وی در سال 1929 به عضویت کمیته مرکزی ح.ک. تاجیکستان شوروی شامل شد.

 -  لاهوتی در سال 1931 خبرنگار روزنامهء پراودا ارگان مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی شد.

 -  در سال 1933 جامعهء ادبی اتحاد شوروی  از 30 سالگی فعالیت خلاق لاهوتی بحیث شاعر و ادیب تاجیکستان تجلیل بعمل آورد. چنانچه ماکسیم گورکی بمثابهء بنیانگذار ادبیات شوروی شخصاً او را تحسین نموده گرامی اش داشت.

 در اینسالها لاهوتی با دل و جان در اعتلا و رشد تاجیکستان بمثابهء کشور محبوبش میتپد. او در تربیهء نسلی از عرفای تاجیک در آنسالها صادقانه کوشیده و در رشد اقتصادی و فرهنگی جمهوری توجه فرهنگیان و دانشمندان شوروی را طلبید. وی در سال 1934 با ایراد بیانیه یی پیرامون ادبیات شوروی تاجیکستان در کنگرهء سراسری نویسندگان شوروی بخوبی درخشید.

 آثار لاهوتی تا پیش از انقلاب اسلامی ایران در ایران ممنوع بوده و بیشتر اهل فرهنگ و همچنان کمونیستهای ایران چون توده یی ها و فدائیان اکثریت بیشتر از وی شناخت داشته و به آثار وی تا حدی دسترسی داشتند. کتب و آثار لاهوتی در ایران پیش از انقلاب نه تنها ممنوع بود بلکه رژیم شاه با شدت فراوان از شهرت وی جلوگیری نموده و حتی به افترأ و جعل متوسل میشد.[18] در حالیکه در افغانستان کتب و آثار ناموران تاجیک چون عینی، لاهوتی،  دهاتی و غیره آزادانه وارد شده و بدسترس علاقمندان قرار میگرفتند. به یقین در افغانستان بیشتر از هرجایی اشعار لاهوتی (عمدتاً از سالهای 60 میلادی بدینسو) توسط  آهنگسازان و خوانندگان نامدار افغانی (چون استاد فرخ افندی، نینواز، ترانه ساز، مسحور جمال، خیال و احمد ظاهر، پرانات، ساربان و دیگران) کمپوز و خوانده شده اند.  نشر نخستین کتب اشعار لاهوتی در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی میسر شده وبعدها خوانندگان ایرانی اشعار لاهوتی را کراراً خواندند. تا جاییکه برای نگارنده آشکار شد، علیرضا افتخاری خوانندهء ایرانی در آلبوم "امان از جدایی" دوشعر لاهوتی را خوانده که عبارتند از "تنیده یاد تو در تار و پودم میهن ای میهن" و " حرام". البته سروده میهن لاهوتی را شاد روان احمد ظاهر پیشتر در افغانستان خوانده بود، که در ایران نیز خوانده شده است. همچنان اکبر گلپایگانی آهنگ "نشد یک لحظه از یادت جد دل را " خوانده که توسط خوانندگان افغان و تاجیک نیز اجرأ شده است.[19]

 گرچه لاهوتی افغانستان را ندیده بود، مگر از یکی دو پارچه شعرش بر میآید که دل در گرو زیبا رویی افغان گذاشته بوده و او را مدام وصف میکرده، چنانچه در اشعار آتی اش مینویسد:

آن دلبر افغان چه سلحشور برد دل،

چشم بد از او دور که مغرور برد دل.

مرغ ار شود و ماهی اگر، از مژه و موی،

با تیر برد راهش و با تور برد دل.

نزدیک بیایید و ببینید چه جانیست،

آن دیده که با یک نگه از دور برد دل.

دل را بده و آبروی خویش نگهدار،

گر خود ندهی، خندد و با زور برد دل.

پیداست که دلدار شدن لذتی عالیست،

اینگونه که مستانهء مغرور برد دل.

بی تیره نفاب آید و صید افگند آزاد،

دزد است، نه جانانه که مستور برد دل.

همچون دل من عبد وفادار که دارد،

پس این همه دیگر به چه منظور برد دل؟

(مسکو 1954، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 141)

یا اینکه:

در جان و دل از نگه ات رخنه و راهیست،

قربان دوچشم سیه ات، این چه گناهیست؟

از دست تو خون گشته دل زار، در این کار،

هر ناخن رنگین تو رخشنده گواهیست.

یک شهر به یک چشم زدن دل بستاند،

نازم به صف مژه ات، این کار ِ سپاهیست.

عاشق که بود شامل لطف تو جسور است،

بی مهر تو دلخستهء بی پشت و پناهیست.

پرسی که چه روزیست مرا بی مه رویت؟

یک حرف: بموی تو قسم روز سیاهیست.

گویی زچه در سنِ جوان موی سفیدم؟

جانم، چه کنم؟ بی تو مرا ثانیه ماهیست.

هرنم به گلو آیدم از هجر تو- دردی،

هردم که برون میرود از سینه ام آهیست.

رنجیدنت انصاف نبود، ای بت افغان،

دل دارم و عاشق شده ام، این چه گناهیست؟!

 (مسکو 1954، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 140)

 و همچنان:

 افغان مرا میشنوی، ای بت افغان؟

از آتش هجران تو است، اینهمه افغان.

وه، وه، چه شبی بود که از دیدن رویت،

شد طالع تاریک من آنگونه درخشان.

گر بهر اسارت کنیش نیم اشارت،

با شوق شود دل به کمند تو شتابان.

اظهار محبت به تو از بی ادبی نیست،

در قالب نظمم خودِ پاکی شده پنهان.

باین سر کافوری و با این دل خرم،

زیبد که بخوانی تو مرا پیر جوانان.

این جسم تو نوریست در اطراف وجودت،

بی شبهه توان گفت که جانی، تو فقط جان!

 (مسکو 1954، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 142)

یکی از بزرگترین دستآوردهای لاهوتی در اتحاد شوروی تلاش خستگی ناپذیر برای بالا بردن شناخت و ارزش زبان فارسی در اتحاد شوروی وقت این است که به کمک دانشمندان فارسی شناس و بویژه همسرش و  آقای و ا.ا. استاریکف - فردوسی شناس بزرگ روس - دست به برگردان شاهنامه از زبان پارسی به زبان روسی زد. لاهوتی بزبانهای فارسی (تاجیکی)، روسی، فرانسوی، عربی، ترکی، کردی و فرانسوی حرف میزد. سالهای پسین او در مسکو بوده و مشغول ترجمه آثار پوشکین، گورکى، مایاکوفسکى و شعراى معاصر شوروى به فارسی بود. لاهوتی اتللو، رومئو و ژولیت و شاه لیر شکسپیر را نیز به فارسی ترجمه نموده و نمایشنامه هاى لوپه دوگا را براى تئاتر استالین آباد وکمدى جاودانى گریبایدوف، «بدبختىِ با فهم بودن» را نیز برگردان کرده است. البته در کار ترجمه فارسى- روسی و برعکس و پژوهشهای لاهوتی همسر و همکارش سسیلى بانو که خود شاعر و مترجم بود، نقش مشاور فعال را داشت. لاهوتی به نوبت خود نیز به همسرش در مورد ترجمه و ویرایش شاهنامه حماسى فردوسى به او مشورت داده بود. [20]  او نخستین فارسی زبانیست که سرود انترناسیونال را به فارسی برگردان کرده است.

پس از مرگ لاهوتی همسرش در میان سالهای 1960-1963 شاهنامهء فردوسی را به روسی ترجمه نموده به نشر رساند.

لاهوتی بتاریخ 16 مارچ  سال 1957 (مطابق 1336 خورشیدی پس از 73 سال زندگی در گذشت . وی که آرزو داشت در خاک میهنش ایران جان دهد و در وطن به خاک سپرده شود در غربت جان سپرد و در همانجا به گور سپرده شد.

آرامگاه لاهوتی در گورستان مشهور مسکو جایی که اکثر نامواران، هنرمندان و دانشمندان روسی- شوروی دفن اند (نوه دیویچیه) میباشد.

لاهوتی به پاس خدماتش به اتحاد شوروی به مدالها و نشانهای زیادی از جمله نشان "افتخار" لنین، نشان درفش سرخ جمهوری تاجیکستان شوروی  وغیرمفتخر شده بود.

بازماندگان مشهور لاهوتی عبارت اند از:

- دلیر قاسمویچ لاهوتی (پسرش، متولد 1934 کیمیا دان و فیلسوف روسی)

- لیلا قاسموفنا لاهوتی ( نواسه لاهوتی دختر دلیر لاهوتی زبانشناس و ایرانشناس روسی) 

در ناحیهء میرآباد تاشکند یک جاده بنام لاهوتی مسما ست.

تیاتر اکادیمیک دوشنبه نام لاهوتی را دارد. یک قسمت خیابان رودکی در دوشنبه  در زمان شوروی نام لاهوتی را داشت. همچنان مدارسی در تاجیکستان بنام او نامگداری شده اند.

اشعار زیر نمونه هایی از آن بیتها و سروده های ماندگار لاهوتی اند که به وسیلهء آهنگسازان سرایندگان نامور افغان و ایرانی و همچنان تاجیکستان تهیه و  اجرأ شده اند که اکنون جزء ثروت و افتخارات فرهنگی منطقه محسوب میشوند:

 بندگی در کار نیست

(سرودهء ماندگارِ جاودان احمد ظاهر)

زندگی آخر سر آید، بندگی در کار نیست،

بندگی گر شرط باشد، زندگی در کار نیست.

گر فشار دشمنان آبت کند، مسکین مشو،

مرد باش ای خسته دل، شرمندگی در کار نیست!

با حقارت گر ببارد بر سرت باران در،

آسمان را گو: برو، بارندگی در کار نیست!

گر که با وابستگی دارای این دنیا شوی،

دورش افگن، اینچنین دارندگی در کار نیست.

گر به شرط پای بوسی سر بماند در تنت،

جان ده و رد کن، که سر افگندگی در کار نیست.

زندگی  ازادی انسان و استقلال اوست،

بهر آزادی جدل کن! بندگی در کار نیست.

 (مسکو 1930، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 65)

 شعر لاهوتی (آهنگ احمد ظاهر)

عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان

سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان

با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب

خواهم آمد من به کویَت، گر نمیدانی بدان

مشنو از بد گو سخن، من سُست پیمان نیستم

...هستم اندر جستجویت، گر نمیدانی بدان

گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من

زنده می گردم به بویت، گر نمی دانی بدان

اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت

بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان

گر رقیب از غم بمیرد، یا حسرت کورش کند

بوسه خواهم زد به رویت، گر نمیدانی بدان

هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟

عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان

عاشقم عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان

سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان

(اسلامبول 1920، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 83)

 شعر لاهوتی (آهنگ احمد ظاهر)

 بت نازنینم، مه مهربانم،

چرا قهری از من، بلایت بجانم،

عزیزم چه کردم که رنجیدی از من؟

بگو تا گناه خودم را بدانم.

زمن عمر خواهی بگو تا ببخشم،

بمن زهر بخشی بده تا ستانم.

فلک مات بود از توانایی من،

که اکنون چنین پیش تو ناتوانم.

زدرس محبت، بجز نام جانان،

بچیزی نگردد زبان در دهانم.

من آخر از این شهر باید گریزم،

که مردم بتنگ آمدند از فغانم.

چه دستان کنم تا روم جای دیگر،

که این مملکت شد پر از داستانم.

(مسکو 1925، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 85)

 شعر لاهوتی (آهنگ احمد ظاهر)

صد ره در انتظارت تا پشت در دویدم،

پایم زکار افتاد آنگه به سر دویدم.

صد ره سرم بدر خورد، چون وفت وعدهء تو،

هر قدر دیر تر شد، من تند تر دویدم.

تا یک صدای پایی زانسوی در شنیدم،

جستم، ترا ندیدم، باری دگر دویدم.

در فکر گفتگویت از خواب و خور گذشتم،

در انتظار رویت، شب تا سحر دویدم.

تو مست خواب راحت، من مضطرب نشستم،

 تو فارغ و من زین بیخبر دویدم.

شب رفت و پیش چشمم دنیاه سیاه گردید،

خورشید من نیامد، من بی ثمر دویدم.

شاید دل تو میسوخت، بهتر! ندید چشمت،

چون با لبان خشک و چشمان تر دویدم.

اکنون، ترا که دیدم، در پای تا سر من،

آثار خستگی نیست، جانم مگر دویدم؟

 (مسکو 1939، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 120)

 شعر لاهوتی (آهنگ احمد ظاهر)

«یار از دل من خبر ندارد،

یا آه دلم اثر ندارد....»

(از آثار قدیمیها)

جز عشق جهان هنر ندارد،

یا دل هنر دگر ندارد.

یا موسم صبر من خزان شد،

یا نخل امید بر ندارد.

یا بر رخ من نمیشود باز،

یا قلعهء بهت در ندارد.

یا وصل تو قسمت بشر نیست،

یا طالع من ظفز ندارد.

یا دامن رحم تو طلسم است،

یا نالهء من شرر ندارد.

یا تیر تو بگذرد نهانی،

یا سینهء دل سپر ندارد.

یا عشق خط امان به او داد،

یا دل زبلا حذر ندارد.

یا چشم تو با دلم رفیق است،

یا شیر سیه خطر ندارد.

یا با دل خسته مهربان باش،

یا جان بستان، ضرر ندارد!

 (مسکو 1939، از مجموعهء اشعار منتخب، صفحات. 122-123)

صیاد

 شعر لاهوتی،

آهنگ احمد ظاهر

ایا صیاد رحمـــی کن مــرنجــانی ، جــــــانــــم را،

پر و بالم بکن امــــــــــا، مســوزان آشیـــــانــــــم را.

به گردن بسته یی چون رشته و در پای زنجیر است،

مــروت کن اجازت ده کــــــه بگشایـــم دهــانــــم را.

در این کنج قفس دور از گلستــان ســـوختم مُردم،

خبــــر کن ای صبـــا از حــال زارم بـــاغـبـــانـم را.

ز تنهــــــایی دلم خــون شــد نــدارم محـــــرم رازی،

کــــه بنویســد بــرای دوستــداران داستانــــــــــم را.

 شعر لاهوتی (آهنگ احمد ظاهر)

 ای دزدیده چشم از آهو،

آموخته افسون به جادو،

تابیده کمند از گیسو،

صد وعده دادی وفا کو؟

می فریبی، جوجه تیهو؟

ای فریبگر ای دروغگو!

 دل شکستن کردی پیشه،

رخ پیش آوری چو شیشه،

چون خواهم بوسه همیشه،

خندی و گویی «نمیشه!»

ای ادا چیست، بچه جادو؟

ای فریبگر ای دروغگو!

من با تو نمیستیزم،

از دو دیده خون میریزم،

وقتی میخواهم گریزم،

میگویی نرو عزیزم!

وه، چه بیرحمی تو مه رو،

ای فریبگر ای دروغگو!

(1940، از مجموعهء اشعار منتخب، صحات 151-152 )

شعر لاهوتی (آهنگ از احمد ظاهر این شعر در تاجیکستان نیز خوانده شده)

 فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند،

غمم را بلبلی کاواره شد از لانه میداند،

نگریم چون زغیرت، غیر میسوزد بحال من،

ننالم چون زغم، یارم مرا بیگانه میداند.

به امیدی نشستم، شکوهء خود را به دل گفتم،

همی خندد بمن، اینهم مرا دیوانه میداند.

بجان او که دردش را هم از جان دوستتر دارم،

ولی میمیرم از این غم که داند یا نمیداند؟

نمیداند، کسی کاندر سر زلفش چه خونها شد،

ولیکن مو بمو این داستان را شانه میداند.

نصیحتگر، چه میپرسی علاج جان بیمارم!

اصول این طبابت را فقط جانانه میداند.

(1918، اسلامبول، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. -79)

سلسله مو

شعر لاهوتی، کمپوز از استاد فرخ افندی، آهنگ کورٌس، اجرای مشترک آوازخوانان بنام افغانستان هریک استاد خیال، روانشاد پرانات،مرحوم  ساربان،استاد ارمان و پیکان (جاز از استاد سلیم سرمست). این اهنگِ ساخته شده در  آغاز سالهای 60  تا هنوز ورد زبان  پیر و برنای افغانستان است.

آن سلسله مو آید اگر بر سر بازار،

بازار شود هر نفسش تازه چه گلزار.

کمان دارد ز ابرو، کمند دارد زگیسو،

شکر در خندهء او، شکر در خندهء او.

به پیشش خم شود سر ها بزانو،

بت ما جادو است، البته جادو.

ای سلسله مو ازاینسو گذر کن،

ماهم عاشقیم برماهم نظر کن.

بدل مهر تو دارم، زعشقت بیقرارم،

دوچشم اشک بارم، بپایت میگذارم.

برای دیدنت، در انتظارم، و گر فرمان دهی جان میسپارم.

 ای گیسو کمند، ای ابرو کمان، تو ما را مترسان،

سر میطلبی، آمده و بستان.

شعر لاهوتی (آهنگ از ساربان)

 دیوانه نمودم دل فرزانهء خود را،

در عشق تو گفتم همه افسانهء خود را.

غیر از تو که افروخته یی شعله بجانم،

آتش نزند هیچ کسی خانهء خودرا،

من زنده ام، آخر دگری را تو مسوزان،

ای شمع، مرنجان دل پروانهء خود را.

از بهر تو سر باختن من هنری نیست،

هر دلشده جان باخته جانانهء خود را.

دل کوچه بکوچه دود و نام تو گوید،

باز آ، ببر این مرغک بی لانهء خود را.

با سنگ زدن از بر دلبر نشود دور،

من خوب شناسم دل دیوانهء خود را.

(مسکو 1937، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 103)

 شعر لاهوتی (آهنگ از ساربان)

 ای درد تو آرام دل من،

ای نام تو الهام دل من،

یادتو سرانجام دل من،

از مهر تو پر جام دل من،

وصلت زجهان کام دل من.

 

من عشق ترا پنهان نکنم،

پیمان ترا ویران نکنم،

با غیر تو من پیمان نکنم،

بهر تو دریغ از جان نکنم،

جان بخشمت و افغان نکنم.

 

دانی تو که من بیمار تو ام،

دلسوختهء گفتار تو ام،

جان باختهء رفتار تو ام،

تو یار منی، من یار تو ام،

من منتظر دیدار تو ام.

 

باز آ ببرم ای دلبر من،

بنشین به کنارِ بستر من،

بر گیر و بدامان نه سر من،

بنگر به دو چشمان تر من،

ای دلبر من، ای دلبر من!

 (1937، از مجموعهء اشعار منتخب، صفحات 145-146)

 

 

فراق

شعر لاهوتی (آهنگ از ساربان)

 فراق آتش بجان افروخت،

جانان کمنما تاکی؟

دل عالم بحالم سوخت،

اینسان چر جفا تاکی؟

جانان کمنما تاکی؟

اینسان پر جفا تاکی؟

چندان بیوفا تاکی.

 

برنجی چون بخندم یار، تو یاری نمیدانی.

بخندی چون بگریم زار، دلداری نمیدانی.

برانی چون بخواهم بار، غمخواری نمیدانی.

بمن عشقت جنون آموخت، آخر این ادا تا کی؟

جانان کمنما تاکی؟

اینسان پر جفا تاکی؟

چندان بیوفا تاکی.

 

همیشه با منت جنگ است، صدقم را نمی بویی،

زخونم ناخنت رنگ است، جرمم را نمی گویی،

چر اینسان دلت سنگ است؟ حالم را نمی جویی.

زدنیا دیده ام را دوخت مژگانت، بلا تا کی؟

جانان کمنما تاکی؟

اینسان پر جفا تاکی؟

چندان بیوفا تاکی.

 

بحالم رحم کن، زین بیش مانم بیتو گر یکدم،

ببرُم از جهان پیوند، جان را هم نمیخواهم.

همه صاحبدلان گویند، لاهوتی در این عالم،

فقط درس وفا آموخت، با او بیوفا تاکی؟

جانان کمنما تاکی؟

اینسان پر جفا تاکی؟

چندان بیوفا تاکی.

(1940، از مجموعهء اشعار منتخب، صفحات 153-154)

 

شعر لاهوتی (آهنگ از ساربان)

 خورشید من

 دور از رخت سرای درد است خانهء من،

خورشید من کجایی؟

سرد است خانهء من.

 

دیدم  تو را زشادی، از آسمان گذشتم،

جانان من که گشتی، دیگر زجان گذشتم،

آخر خودت گواهی: من از جهان گذشتم.

بی تو کنون سرای درد است خانهء من،

خورشید من کجایی؟

سرد است خانهء من.

 

من دردمند عشقم، درمان من تویی، تو.

من پایبند صدقم، درمان من تویی، تو.

امید من تویی، تو، ایمان من تویی، تو.

 

دور از رخت سرای درد است خانهء من،

خورشید من کجایی؟

سرد است خانهء من.

 

غیر از تو من بدنیا یار دگر ندارم،

جز از خیال عشقت فکری بسر ندارم،

سر میدهم و لیکن دست از تو برندارم.

 

دور از رخت سرای درد است خانهء من،

خورشید من کجایی؟

سرد است خانهء من.

(استالین آباد،  1938، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 119)

 

 

شعر لاهوتی

کشتی غم

آهنگ از استاد همآهنگ (این آهنگ در آغاز سالهای 60 میلادی گل کرده و باعث شهرت گسترده همآهنگ در افغانستان شد).

 

چه کرده ام که زجانان خود جدا شده ام؟

چه گفته ام که گرفتار این بلا شده ام؟

بمن نگفته کسی تاکنون، گناهم چیست،

کز ان گناه سزاوار این جزا شده ام.

مگر خدای من است او، که تا از او دورم،

زخود بر آمده غرق «خدا- خدا! »شده ام.

خوشا بحال دل من که پیش دلبر ماند،

خبر ندارد از این غم که مبتلا شده ام.

صبا به محضر جانان سلام من برسان،

بگو که از تو جدا سخت بینوا شده ام.

زآب دیده زمین را نموده ام دریا،

درون کشتی غم بیتو نا خدا شده ام.

به آه و غصه و افسوس و اشک وبیداری،

میان همسفران بی تو آشنا شده ام.

برآید ار زدهانم سخن، فقط اینست:

چه کرده ام که ز جانان خود جدا شده ام؟

(مسکو- استالین آباد، 1937، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 106)

  

شعر لاهوتی

آهنگ از مسحور جمال (غوث نایل آنرا نیز خوانده است)

 

گر تو پنداری دلم را جز تو یاری هست؟-  نیست،

یا غمم را غیر یادت غمگساری هست؟-  نیست.

گر بگویم، سینه از دست تو پرخون نیست؟- هست،

ور بپرسی کز تو در خاطر غباری هست؟ نیست.

از دوصد فرسنگ ره الهام میباری بمن،

مهربانتر از تو در دنیا نگاری هست؟ نیست.

پیش تیرت گربگویی دیده برهم زد؟ نزد،

شیر چشمت را به از این دل شکاری هست؟ نیست.

گر کسی گوید که در دنیا به دوش زندگی،

سخت و سنگین تر زهجر یار باری هست؟ نیست.

دوست شاد است از من و دشمن پریشان، مرد را،

در جهان بالاتر از این افتخاری هست؟-  نیست!

(تاشکند، 1941، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 129)

 

شعر میهنی  "همت کنید ای دوستان" لاهوتی که استاد شجریان آنرا خوانده است.

 

همت کنید!

همت کنید ای دوستان

دشمن به میدان آمده

با حرص خرس گرسنه

با مکر شیطان آمده

آمد به قصد جان ما

بر ضد فرزندان ما

این سگ برای نان ما

نزدیک انبان آمده

هاراست، هار این بیشرف

شمشیر هم دارد به کف

یکصف شویم از هر طرف

جلاد انسان آمده

یکسر شده او را زنیم

شمشیر او را بشکنیم

پامال و نابودش کنیم

کو دشمن جان آمده

 http://zariab.blogfa.com/post-93.aspx

 

"کمر باریک من"

شعر از  لاهوتی، خواننده گان :   فرامرز آصف (ایران) و ظاهر هویدا (افغانستان). ظاهر هویدا این آهنگ را در افغانستان و ایران اجرأ کرده که در ایران، افغانستان و تاجیکستان از شهرت گسترده برخوردار است. او آهنگ کمر باریک را در ایران (سال 1351) یکجا با شهلا، کورش، مهرداد و سامان خوانده بود.

ظاهراً این آهنگ را فرامرز آصف پیشتر اجرأ کرده بود.

کمر باریک من،

شام تاریک من،

بیا به نزدیک من،

صبح، صفا کن، جفا دیگر بس است،

با ما وفا کن، کمر باریک،

با ما صفا کن، کمر باریک.

الهی ماند این دل خانه ی تو،

تو بلبل باشی و دل واله ی تو، کمر باریک،

کتاب کودکان گردد به مکتب،

پر از حرف من وافسانه ی تو،

کمر باریک،

تو شاخ پر گلی،

من برگ زردم، تو شور خنده ای،

من آه سردم کمر باریک،

تو خورشیدی و من سیاره ی تو،

مرا بگذار تا دورت بگردم، کمر باریک.

کسی که عاشق است از جان نترسد،

دِلش از کُنده و زندان نترسد کمر باریک.

دل عاشق مثال گرگ گشنه است،

که گرگ از هی هی چوپان نترسد کمر باریک.

الا دختر بلای آسمانی،

گهی با ما گهی با دیگرانی، کمر باریک.

خدایت داده مو و روی زیبا،

ولی سنگین دل و نا مهربانی، کمر باریک.

http://sherotarane.persianblog.ir/tag/%

  نشد یک لحظه از یادت جدا دل!

شعر از لاهوتی، این شعر در افغانستان و ایران خوانده شده. در افغانستان بشکل گروهی بشرکت ظاهر هویدا و در ایران به آهنگسازی فریدون خشنود و خوانندگی گلپا (گلپایگانی) اجرأ گردیده است.

نشد یک لحظه از یادت جدا دل!

زهی دل آفرین دل مرحبا دل!

ز دستش یکدم آسایش ندارم،

نمی دانم چه باید کرد با دل؟

هزاران بار منعش کردم از عشق،

مگر برگشت از راه خطا دل!...

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد،

فلاکت دل مصیبت دل بلا دل!

ازین دل داد من بستان خدایا،

درون سینه آهی هم ندارد.

 

ستمکش دل، پریشان دل، گدا دل!

ز دستش تا به کی گویم: خدا، دل!

به تاری گردنش را بسته زلفت،

فقیر و عاجز و بی دست و پا دل!

بشد خاک و زکویت بر نخیزد،

زهی ثابت قدم دل،  با وفا دل با وفا دل!

زعقل و دل دگر از من مپرسید،

چو عشق آمد، کجا عقل و کجا دل؟

تو، لاهوتی، زدل نالی، دل از تو،

حیا کن، یا تو ساکت باش یا دل!

(اسلامبول  1918، از مجموعهء اشعار منتخب، ص. 81)

 http://sherotarane.persianblog.ir/tag/%

  شعر لاهوتی ، آهنگ ازاستاد ارمان که با گیتار اجرا کرده است ظاهراً (این آهنگ پسانها در تاجیکستان توسط خرما شیرینوا نیز خوانده شده است. )

دل را ببین، دل را ببین،

در کوی جانان آمده.

سر واژگون، تن غرق خون، افتان و خیزان آمده.

 

خواهد که جان پیشش رود،

جانان در آغوشش دود،

دنیا فراموشش شود...

مست است و مهمان آمده.

دل را ببین، دل را ببین،

در کوی جانان آمده!

 

با انکه راهش تنگ بُد،

هم دور و هم پر سنگ بُد،

با رهزنان در جنگ بدُ،

فاتح ز میدان آمده.

دل را ببین، دل را ببین،

در کوی جانان آمده!

 

گل دیدش و در خنده شد،

بلبل از او شرمنده شد،

طوطی به نطقش بنده شد...

دل نیست این، جان آمده.

دل را ببین، دل را ببین،

در کوی جانان آمده!

 

دل نیست این دیوانه است،

دیوانهء جانانه است،

پر درد و پر افسانه است،

از بهر درمان آمده...

دل را ببین، دل را ببین،

در کوی جانان آمده!

 

ساقی بساطی نو فگن،

مطرب بیا چنگی بزن،

لاهوتی شیرین سخن،

امشب غزلخوان آمده.

دل را ببین، دل را ببین،

در کوی جانان آمده!

 (1937، از مجموعهء اشعار منتخب، صفحات -190-110)...

رویکردها:

 

-                   لاهوتی، اشعار منتخب، استالین آباد 1959، ، نشریات دولتی تاجیکستان.

 www.iras.ir/fa/pages/?cid= 9437- نوشتهء د Http//dic.-  academic.ru/dic.nsf/bse/137765/…., http//ru.wikipidia.org

-  دکتر برات شمسا، ابوالقاسم لاهوتی و تشکیل جمهوری متحدهء تاجیکستان، ایراس-خبری-تحلیلی و پژوهشی و: http//dic. academic.ru/dic.nsf/bse/137765/…., http//ru.wikipidia.org.

 

-                    " http//ru.wikepedia.org… лaxymи

-                    http://www.ashian.ca/topic.php?pid=609

-                    سایت نی، شمارهء هفتم سال سوم 6 اسد (1334)، 28 جولای 2005، مقالهء استاد رهنورد زریاب،  

-                   -  مقالهء ابوالقاسم لاهوتی شاعر ایرانی از دید یک استاد دانشگاه تاجیکستان، دکتر عالم جان خواجه مرادف، استاد ادبیات فارسی،  دوشنبه:

-                    www.ravandno.net/ articles_detail.php? ai……….."سخنوری ذواللسانین در بند  شاه" www.ktiposti.net/msaleha/nai_3/7/p_4.1…      

-                    در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات - http//honari.worldpress.com

-                    aryanaencyclopaedia.blogspot.com/2011/04/blog-post_12.html http://database-ابوالقاسم لاهوتی.

-                    http://www.mashal.org/content.php: نخستین مداخلهء نظامی شوروی به افغانستان، ترجمه و تحشیهء از نگارنده.

-                    youtobe.com/watch?v=، نشد یک لحظه از یادش جدا دل........ اکبر گلپایگانی.....

-                    «در بارهء خودم»، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات - http//honari.worldpress.com

-                    مصاحبهء تلفونی نگارنده با استاد مسحور جمال که در شهر آرنهم هالند زندگی مینماید.

[1] - "خوشحال خان ختک (1613-1696 میلادی):یکی از شاعران بزرگ زبان پشتو می باشد. وی به دلیل حضور فعال در صحنه ی مبارزات سیاسی به «مرد شمشیر و قلم» لقب یافته است. خوشحال خان خود را هم در زبان پشتو و هم زبان فارسی متبحر می داند و می گوید:

په فارسی کلام هم ژبه کو یاد

په پشتو ژبه خلک بهره مند کره

(یعنی می توانم به زبان فارسی و پشتو مردمان را بهره مند سازم.)

و در جایی دیگر می گوید:

په وزن په مضمون په نزاکت او په تشبیه کی    پشتو ویل عین تر فارسی رسولی

(یعنی من از نظر مضمون، نزاکت و تشبیه زبان پشتو را به سطح زبان فا-رسی رسانده ام)"، (ترجمه عینآ نفل شده.)  دیده شود: . http://www.ashian.ca/topic.php?pid=609

[2] - دیده شود، مقالهء استاد رهنورد زریاب:

  "آفرین ای ختک، به نظم دری     نزد ارباب فضل منظوری!

در واقع، می توان گفـت که اشـرف خان، گرویده و مجذوب زبان دری بود. او در گرایش به زبان دری، تا بدان جا جلوس می رود که باری می گوید که اصلاً طبیعت آدمی، بیشـتر به سـرودن به زبان د ری میل و رغبت دارد:

طبیعت هم ندارد میل بر گفتار افغانی

چون اشـعار زبان فـُرس در خاطر میسـر شـد

همان بهتر که نظم فـُرس گویم تا شـود ظاه

که مثل شـعر شـاهی گر نشـد، چیزی فرو تر شـد ..."

سایت نی، شمارهء هفتم سال سوم 6 اسد (1334)، 28 جولای 2005، مقالهء استاد رهنورد زریاب "سخنوری ذوالسانین در بند  شاه" www.ktiposti.net/msaleha/nai_3/7/p_4.1…       

[3] - www.iras.ir/fa/pages/?cid= 9437نوشتهء دکتر برات شمسا، ابوالقاسم لاهوتی و تشکیل جمهوری متحدهء تاجیکستان، ایراس-خبری-تحلیلی و پژوهشی و:

Http//dic. academic.ru/dic.nsf/bse/137765/…., http//ru.wikipidia.org

 [4] ---در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات - http//honari.worldpress.com

[5]- - بگواهی ویکیپیدیای روسی او در سال 1904 بکمک مالی انجمن (لًژ) فراماسونی کرمانشاه موسوم به "آدمیت" که در جستجوی استعداد های جوان بود، به یکی از مکاتب تهران گسیل شد. مگر درسش زمان زیادی دوام نکرد. دیده شود:

" http//ru.wikepedia.org… лaxymи "

[6] --در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات - http//honari.worldpress.com

[7] - لاهوتی خود در این مورد گفته: "یک روز از پدرم خواسته شد که مرا به یکى از مجالس فرقه بهایى ببرد. در این مجلس یک نفر با طمطراق بسیار پیامى را از عبدالبهاء رهبر این فرقه خواند که در آن زمان در عربستان اقامت داشت. در این پیام آمده بود که جوانى ابوالقاسم نام مشمول عنایات الهى گشته و چنین مقرر است که به سطحى از اعجاز و شاگردى شخص عبدالبهاء نائل گردد.
در آن ایام از آنجا که پدرم دیگر دندان چندانى در دهان نداشت، بر آن شدم بى سر و صدا از این نیروى اعجاز خود بهره اى گیرم؛ مى بایست دعا مى کردم که در عرض یک شب مجددا در دهان پدرم دندان بروید. صبح روز بعد در حالى که پدرم هنوز خواب بود خود را به تخت او رسانده و تلخى بر طرف شدن وهم و خیال را آزمودم. از آن به بعد دیگر میل نداشتم یک مبلغ بهایى باشم."  دیده شود مقالهء : ( -در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات- http//honari.worldpress.com)
[8]-همانجا

[9]- - پسانها استاد خلیلی با الهام از این شعر گیلانی در سالهای 80 در زمان باصطلاح اشغال شوروی، شعری سروده بود که با مطلع:

 گویید به نوروز که امسال نیاید           در کشور خونین کفنان ره نگشاید           ای وای، وطن وای..!         

[10] -مقالهء ابوالقاسم لاهوتی شاعر ایرانی از دید یک استاد دانشگاه تاجیکستان، دکتر عالم جان خواجه مرادف، استاد ادبیات فارسی،  دوشنبه:

www.ravandno.net/ articles_detail.php? ai………..

[11] - http://sharabesher.persianblog.ir/post/174 "نخستین شعر نو در ایران را ابوالقاسم لاهوتی در سال 1288 خورشیدی سروده است. هرچند بسیاری این صفت را به تقی رفعت نسبت می­دهند دلیل‌اش هم اینست که رفعت تئوریسین وتحلیل‌گر خوبی برای شعر نو بود و در مقابل مدافعان شعر سنتی به هیچ‌ رو کوتاه نمی­آمد واز طرفی هم، لاهوتی نظامی طغیانگری بود که مدام زندگی­اش در فراز و فرود کودتا و ضد کودتا­ها بود واز این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور در رفت‌وآمد بود و آن‌چنان که باید به شعر نمی­رسید." دیده شود: 

)aryanaencyclopaedia.blogspot.com/2011/04/blog-post_12.html http://database-(. دانشنامه آریانا، لاهوتی

[12]  --در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات- http//honari.worldpress.com

[13]- -ابوالقاسم لاهوتی، اشعار منتخب، نشریات دولتی تاجیکستان، استالین آباد سال 1959 ص. 4

[14] - http://www.mashal.org/content.php دیده شود: نخستین مداخلهء نظامی اتحادشوروی به افغانستان، نوشتهء گ. آقابیکوف،

[15]- www.iras.ir/fa/pages/?cid= 9437،نوشتهء دکتر برات شمسا، ابوالقاسم لاهوتی و تشکیل جمهوری متحدهء تاجیکستان، ایراس-خبری-تحلیلی و پژوهشی.....

 [16] -" http//ru.wikepedia.org… лaxymи

[17]- - در سال 1987 نگارنده مسئولیت سازمانهای س.د.ج.ا. در اتحاد شوروی را داشته و برای بازدید از تاجیکستان به دوشنبه شهر رفتم. در آنجا پیش از رفتن به مدرسه- پرورشگاه  ناحیهء حصار جهت بازدید از کودکان یتیم افغانی مقیم آنجا به وزارت معارف تاجیکستان رفته با وزیر آنوقت که متأسفانه نامش فراموشم شده دیدار کردم. وزیر مذکور ضمن صحبت گفت که مناسبات میان افغانستان و تاجیکستان از کورهء تاریخ گذشته و ما همیشه برادر، همسایهء نیک و همکار بوده ایم. در ضمن اوگفت که سر پرست وزارت معارف تاجیکستان در آغاز ایجادش مدتی یک افغان بوده است. این موضوع برایم ناآشنا بوده و من در هیچ جایی به آن برنخورده بودم. این را بعدها من از اینسو  وآنسو و منجمله دانشمندان آشنای شوروی ام پرسیدم، بالآخره معلوم شد، هدف آن وزیر ابوالقاسم لاهوتی ایرانی الاصل بوده که نامبرده بغلط افغانی اش میپنداشته (نگارنده).

[18] - در سال هاى نخست دهه 1330 هنگامى که در چارچوب تبلیغات ضد کمونیستى آمریکایى ها در ایران، دونالد ویلبر با کمک یکى از همکاران ایرانى اش، على جواهر کلام، کتاب «شرح زندگى من، ابوالقاسم لاهوتى» را جعل و منتشر کرد. مقامات شوروى نیز در مقام مقابله و افشاى این تحریف و تزویر، ضمن پخش بیانات لاهوتى از رادیو مسکو در تکذیب این نوشته، شرحى را نیز درسال 1954 به قلم او تحت عنوان “در باره خودم” در نشریه ء انگلیسى زبان ادبیات شوروى منتشر کردند. (دیده شود: --در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات - http//honari.worldpress.com)

[19] -youtobe.com/watch?v=، نشد یک لحظه از یادش جدا دل...................................................... اکبر گلپایگانی

[20]- --در بارهء خودم، نویسنده ابوالقاسم لاهوتی.ترجمهء کاوهء بیات - http//honari.worldpress.com

 

http://kabulnath.de/Salae_Hashtoum/Shoumare_163/Dr.Khalil%20Wadad-Lahuti.html

 

اولین شعر نو فارسی/ ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی/بلوط

اگر چه سالهاست نام نیما به عنوان پدر شعر نو فارسی زبانزد عام و خاص است ، اما باید دانست که نخستین شعرهای نو فارسی را ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی سروده است . لاهوتی به دو زبان فارسی و کُردی شعر سروده است . این شاعر نام آور بیشتر عمر خود را در کشور اتحاد جماهیر شوروی سابق گذراند و در همانجا چهره در نقاب خاک کشید .

شعر وفای به عهد  (نخستین شعر نو در ایران - ۱۲۸۸ خورشیدی)از ابوالقاسم لاهوتی

وفای به عهد

اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت

برگشت، نه با میل خود، از حمله‌ی احرار

ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار

هی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت

از خوردن اسب و علف و برگ درختان

فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده

آزاده زنی بر سر یک قبر ستاده

با دیده ای از اشک پر و دامنی از نان

لختی سر پا دوخته بر قبر همی چشم

بی جنبش و بی حرف، چو یک هیکل پولاد

بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد

نان را به سر قبر، چو شیری شد. در خشم:

- در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان

 تا ظن نبری آن‌که وفادار نبودم

فرزند! به جان تو بسی سعی نمودم

روح تو گواه‌ست که بویی نبد از نان

مجروح و گرسنه ز جهان دیده ببستی

من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم

اول به سر قبر عزیز تو گذارم

برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم

تشویش مکن، فتح نمودیم، پسر جان!

اینک به تو هم مژده آزادی و هم نان

و آن شیر حلال‌ات که بخوردیم ز سینه

مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی.

 بازگشت به وطن / ۱۲۹۴ خورشیدی

در غم آشیانه پیر شدم

باقی از هستیم همان نامی ست

مُردم از غصه این چه ایامی‌ست

من که از این حیات سیر شدم

گفتم ار چند نیست بال و پرم

نتوانم سوی چمن بپرم

چنگ و منقار و سینه هست و سرم

خز- خزان تا به باغ می¬گذرم

چمن آمد ز دور در نظرم

قوت آمد به زانو و کمرم

لانه یی دید چشم های ترم

چون رسیدم کباب شد جگرم

دیدم این نیست آشیان دامی‌ست

آه...

من باز هم اسیر شدم.

«ابوالقاسم لاهوتی»

 

http://www.balout.ir/poem_today/1391_08/000683.php

 

یادداشت شاعران- نخستین شعر نو در ایران- ابوالقاسم لاهوتی/وازنا

این یادداشت­ها -اگر ادامه‌دار شدند– قرار ندارند که سمت‌وسویی انتقادی یا تحلیلی بگیرند چراکه قرار گذاشته­اند تنها یادآور نام شاعرانی باشند که در مسیر پرداخت صد ساله شعر مدرن فارسی تا به امروز به گونه­ای حضور داشته­اند. (با احتساب کارهای منفرد، منزوی، بی‌برنامه، بی­تفکر و اغلب شکست خورده‌ی پیش ازنیما شعرمدرن ما همان صد سال‌اش هست) اما بنا به دلایل گوناگونی یا از ذهن‌ها پاک شده­اند، یا در حد نام از آن‌ها مانده و توجهی به آثارشان نمی­شود یا هستند هنوز و حتی نام آن‌ها گاه وبی گاه میا ن نام شاعران نامی چشمکی می­زند اما چنان که شعرشان شایسته بوده، قدر ندیده­اند و کم دیده شده­اند به هر حال پرداختن به ریشه­های این دلایل، حکم خودکشی دارد برای هر محقق جوانی  که باید جان‌اش را تا پایان بگذارد ودر نهایت ناموفق.
از آن‌جا که قرار این یادداشت­ها و قرار ما این‌ست که صرفا‌ً رفتاری “جهت اطلاع″ داشته باشیم، سعی نگارنده هم این می­شود حتی المقدور آن‌ها را کوتاه ببندد و کوتاه همراه با نمونه­های شعر، حتی المقدور…
رسول رخشا

نخستین شعر نو در ایران
نخستین شعر نو در ایران را ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۲۸۸ خورشیدی سروده است. هرچند بسیاری این صفت را به تقی رفعت (در یادداشتی به تقی رفعت هم می­پردازیم) نسبت می­دهند دلیل‌اش هم این‌ست که رفعت تئوریسین وتحلیل‌گر خوبی برای شعر نو بود و در مقابل مدافعان شعر سنتی به هیچ‌رو کوتاه نمی­آمد واز طرفی هم، لاهوتی نظامی طغیانگری بود که مدام زندگی­اش در فراز و فرود کودتا و ضد کودتا­ها بود واز این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور در رفت‌وآمد بود و آن‌چنان که باید به شعر نمی­رسید.
ابوالقاسم لاهوتی نام اصلی­اش ابوالقاسم الهامی‌ست، در سال ۱۲۶۴ خورشیدی (جاهایی ۶۵ یا ۶۶ هم آمده است) در کرمانشاه متولد شد و در فروردین ۱۳۳۶ (جایی ۳۵ هم آمده است) در مسکو در گذشت.
پدرش کشاورزی ساده (یا کفش‌دوزی) اما اهل ادب وشعربود.
۱۶ سال داشت که به تهران آمد و یکی دو سال بعد اولین غزل خود را که لحنی آزادی‌خواهانه داشت، چاپ کرد.

نخستین اشعارش در روزنامه­های حبل‌المتین و ایران نو وهفته نامه‌ی هدف منتشر می­شود.
خیلی جوان بود که وارد ژاندارمری شد واین روزها هم‌زمان با دوران مشروطه‌خواهی بود و از آن‌جایی که لاهوتی صاحب اندیشه­های آزادی‌خواهانه بود روابطش را با انقلابیون و روشنفکران مشروطه‌خواه گسترش داد.
او به ریاست ژاندارمری قم و سپس تبریز می­رسد، با طرح کودتایی تبریز را تصرف می­کند و  طرح تصرف تهران را می­ریزد اما با شکست روبرو می­شود ودر بهمن ۱۳۰۰  مجبور می­شود به قفقاز بگریزد و بعد نخجوان وتاجیکستان. در آن‌جا به عضویت حزب کمونیست در می­آید و فعالیت­های نظامی، سیاسی و فرهنگی فراوانی انجام می­دهد. در سال ۱۳۲۶ به ریاست افتخاری آکادمی علوم تاجیکستان می­رسد و حتی دوره­ی کوتاهی وزیر فرهنگ تاجیکستان امروزی می­شود، برای اولین بار او بود که دستگاه چاپ را به دوشنبه برد و در آن‌جا تئاتر حرفه­ای را به صحنه کشاند (هم‌اکنون تئاتر بزرگ دراماتیک تاجیکستان به نام اوست) و دیگر تا پایان عمرش همان‌جا می­ماند و هرگز به وطن باز نمی‌گردد. لاهوتی درتاریخ فرهنگی وسیاسی معاصر تاجیکستان چهره­ی تأثیرگذاری‌ست وتاجیک­ها به پاس خدمت­هایی که لاهوتی برایشان کرده علاقه‌ی زیادی به او دارند. برخلاف آن­چه که در ایران وجود دارد، یعنی از آن احترام  و علاقه به آن شکل خبری نیست که لابد دلایل تاریخی­اش نیز یافت می­نشود!

آثار نوشتاری و شعر به جامانده ازلاهوتی :
- کاوه‌ی آهنگر
- قصیده‌ی کرملین
- تاج وبیرق
- ادبیات سرخ
- ایران‌نامه
- جنگ آدمیزاد با دیو
- مجموعه اشعار
- ترجمه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی به روسی
و ترجمه‌ی سرود انترناسیونال….
سرود جهانی و همبستگی طبقه کارگر در سراسر دنیا، این سرود را اوژن پوتیه در سال ۱۸۷۰ به زبان فرانسه سروده است که بعدتر به اغلب زبان­های دنیا برگردانده شده. سرود انترناسیونال به طور خاص میان کمونیست­ها و جریان­های چپ و کارگران محبوبیت زیادی داشته است، در ایران هم چند بار ترجمه شده است اما ابوالقاسم لاهوتی اولین مترجم آن بوده است :

برخیز­ای داغ لعنت خورده دنیای فقر وبندگی        جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی
باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند     وآنگه نوین جهانی سازیم هیچ بودگان هرچیز گردند
روز قطعی جدال‌است   آخرین  رزم  ما                  انترناسیونال‌ست        نجات  انسان‌ها
وسرود به همین ترتیب با ترجیع بند انترناسیونال‌ست ادامه می­یابد….
لاهوتی به شیوه­های چهارپاره، غزل، شکسته یا همان نیمایی امروز و هجایی شعر می­سروده. دکتر شفیعی کدکنی به اهمیت شعر هجایی لاهوتی و تأثیر آن در شکل‌گیری شعر کردی اشاره می­کند و درباره‌ی این نوع شعر می­گوید: شعر هجایی شاید یکی از گریزگاه­های رهایی از وزن و قوالب کلاسیک شعر ما باشد.
فقیری خری
پیر و تنبل داشت
که پا از زمین
با زور بر می­داشت
….
یا

یادم می­آید، گرسنه بودیم
پیراهنی هم، در برنداشتیم
بجز چشم­تر، بجز درد سر
ما هیچ چیز دیگر نداشتیم

مدل فکری او نسبت به زن در دوران‌اش قابل اهمیت‌ست در شعر «صنم شرق» خطاب به زنان:
برخیز از خواب­ای صنم شرق
برخیز و به  پا کن علم شرق
بی شخص تو در راه ترقی
هرگز نرود یک قدم شرق
منهای تو درجمله عالم
صفری‌ست به جای رقم شرق
ای دختر زحمت‌کش ایران
برخیز و به پا کن علم شرق

شعر وفای به عهد  (نخستین شعر نو در ایران – ۱۲۸۸ خورشیدی)
وفای به عهد
اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت
برگشت، نه با میل خود، از حمله‌ی احرار
ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار
هی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت
از خوردن اسب و علف و برگ درختان
فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده
آزاده زنی بر سر یک قبر ستاده
با دیده­ای از اشک پر و دامنی از نان
لختی سر پا دوخته بر قبر همی چشم
بی جنبش و بی­حرف، چو یک هیکل پولاد
بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد
نان را به سر قبر، چو شیری شد. در خشم:
- در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان
تا ظن نبری آن‌که وفادار نبودم
فرزند! به جان تو بسی سعی نمودم
روح تو گواه‌ست که بویی نبد از نان
 مجروح و گرسنه ز جهان دیده ببستی
من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم
اول به سر قبر عزیز تو گذارم
برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم
 تشویش مکن، فتح نمودیم، پسر جان!
اینک به تو هم مژده آزادی و هم نان
و آن شیر حلال‌ات که بخوردیم ز پستان
مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی.
 بازگشت به وطن / ۱۲۹۴ خورشیدی
 در غم آشیانه پیر شدم
باقی از هستیم همان نامی ست
مُردم از غصه این چه ایامی‌ست
من که از این حیات سیر شدم
 
گفتم ار چند نیست بال و پرم
نتوانم سوی چمن بپرم
چنگ و منقار و سینه هست و سرم
خز- خزان تا به باغ می­گذرم
 
چمن آمد ز دور در نظرم
قوت آمد به زانو و کمرم
لانه یی دید چشم­های ترم
چون رسیدم کباب شد جگرم
دیدم این نیست آشیان دامی‌ست
آه…
من باز هم اسیر شدم.
سنگر خونین، نخستین شعر شکسته­ی (نیمایی) لاهوتی‌ست که ترجمه‌ی یکی از اشعار ویکتور هوگو (۱۳۰۲) که در مسکو نوشته شده است، شعر شکسته‌ی (نیمایی) نخستین بار توسط خانم شمس کسمایی تجربه شده بود.
 سنگر خونین
 رزم‌آوران سنگر خونین شدند اسیر
با کودکی دلیر
به سن دوازده.
 
- آن‌جا بُدی تو هم؟
- بله!
با این دلاوران.
- پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر
تا آن‌که نوبت تو رسد، منتظر بمان!
 
یک صف بلند شد همه لول تفنگ‌ها
آتش جرقه زد
تنِ هم‌سنگرانِ او
غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ­ها.
 
- “اذنم بده به خانه روم تا کنم وداع
با مادر عزیز″ – (به سلطان فوج گفت)
الساعه خواهم آمد.”
- عجب حقه‌ای زدی!
محکوم  کیستی اگر اصلا‌ً نیامدی؟
خواهی زچنگ ما بگریزی به حرف مفت!
- “سلطان نه.” – (داد پاسخ او، کودک شجاع)
- “خانه­ات کجاست؟”
- “پهلوی آن چشمه، این طرف.”
- “­ها… پس برو.”
 
- “چه گول زد او را”
(میان خود، سربازها به مسخره گفتند آن زمان)
 
خِرخِر و ناله دم مرگ دلاوران
با قاه قاه خنده بد آغشته
ناگهان
شوخی شکست، هرکه به حیرت نظرکنان
محکوم خردسال، می­آمد ز پشت صف!
 
آمد
میان کوچه به دیوار تکیه داد
خونسرد و بی­تزلزل و مغرور ایستاد
آن‌جا که پیکر رفقایش به خون فتاد
- “این من!”
(کشید عربده)
“خالی کنید تیر…
وحدت و تشکیلات
 
سرو ریشی نتراشیده و رخساری زرد
زرد و باریک چو نی
سفره‌ای کرده حمایل، پتویی بر سر دوش
ژنده‌ای بر تن وی.
کهنه پیچیده به پا، چونکه ندارد پاپوش
در سرِ جاده ری
چند قزاق سوار از پِیَش آلوده به گرد.
دست­ها بسته ز پس، پای پیاده، بیمار
که رود اینهمه راه؟
مگر آن مرد قوی همت صاحب مسلک
که شناسد ره و چاه.
خسته بُد، گرسنه بُد، لیک نمی­خواست کمک
نه ز شیخ و نه ز شاه
بجز از فعله و دهقان، نه به فکر دیّار.
 
ز سواران مسلح یکی آمد به سخن
که دل‌اش سوخت به او
- “آخر ­ای شخص گنهکار” (چنین گفت به او)
“گنهت چیست بگو!”
بندی از لفظ “گنهکار” برآشفت به وی
گفت: “­ای مرد نکو
گنهم اینکه من از عائله رنجبرم
زاده رنجم و پرورده دستِ زحمت
نسل‌ام از کارگران
حرف من این‌که چرا کوشش و زحمت از ماست
حاصل‌اش از دگران؟
این جهان یکسره از فعله و دهقان برپاست
نه که از مفتخوران
غیر از این من ز گناه دگری بی­خبرم”
 
دیگری گفت که: “گویند تو آشوب کنی
ضد قانون و وطن
دشمن شاهی و بی­دینی و دهری مذهب
جنگ‌جو، فتنه فکن
پرده از کار برانداز و مپیچان مطلب
راستی گوی به من
تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعیدی؟”
 
“تندتر می­دوی از من، اگر آگاه شوی
(دادش اینگونه جواب)
این زمان دولت و دین آلت اشراف بود
رنجبر، لخت و خراب
حیله است این سخنان، کاش که می­فهمیدی.”
این عبارات مُطلّا همه موهومات‌ست
بند راه فقرا.
چیست قانون کنونی، خبرت هست از این؟
حکم محکومیِ ما
بهر آزاد شدن در همه روی زمین
از چنین ظلم و شقا
چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است.
دیوان کامل اشعار لاهوتی را می­توان از طریق سایت­های زیر دانلود کرد:
www.forum.golzarion.com
www.gigamagic.com
 منابع :
تاریخ تحلیل شعرنو/ شمس لنگرودی
ایران در سه قرن اخیر/ علی رضا اوستایی
ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت/ شفیعی کدکنی
دیوان ابوالقاسم لاهوتی/ به کوشش احمد بشیری
وسایت­های آفتاب و آشیان

http://www.vazna.ir/?p=1671

ایران من/ مجلۀ نور

ابوالقاسم لاهوتی

بشنو آواز مرا از دور،ای جانان من، ای گرامی‏ترین ز چشمان،خوبتر از جان من، اولین الهام‏بخش و آخرین پیمان من، کشور پیر من،اما پیر عالی شأن من، طبع من،تاریخ من،ایمان من،ایران من! من جدا افتاده از پیش تو فرزند توام، لیک روحاً پای بند مهر و پیوند توام، دایماً گویا که در آغوش دلبند توام، مخلص تو،عاشق تو،آرزومند توام. آرزومندم که تابد اختر فرخنده‏ات، در عمل آید دوباره روح دایم زنده‏ات، بهتر از بگذشته باشد حالت و آینده‏ات‏ نور پاشاند به دنیا دانش رخشنده‏ات

* (*)بخشی از شعر بلند«ایران من»نقل از آثار منتخب ابو القاسم لاهوتی،مسکو 1946.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/278044

ترانه/مجلۀ نور

تو آن ماهی که حسنت را ضرر نیست‏ تو آن شاهی که ملکت را خطر نیست‏ بدل راحت بمان وز کس میندیش‏ که در این خانه یک جا بیشتر نیست‏ *** پی دل ترک شهر و خانه کردم‏ بباغت مثل بلبل لانه کردم‏ شدم مست و زدم چهچه بعالم‏ گل روی تو را افسانه کردم‏ *** ز راه دیده دل را در خانه کردی‏ سپس این خانه را ویرانه کردی‏ نگویم ز انچه کردی یا نکردی‏ خودت دانی مرا دیوانه کردی

ابو القاسم لاهوتی

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/141403

 

ادبیات معاصر تاجیکستان/ مجلۀ نور

ادبیات نوین تاجیکی و تاریخش با استانداردسازی زبان فارسی تاجیکی در پیوند است. مراکز ادبی تاجیکان شهرهای سمرقند و بخارا هستند که اکنون در کشور ازبکستان جای دارند.

در روزگار شوروی، سبک اصلی ادبی، واقع‌گرایی اجتماعی (سوسیال رئالیسم) بوده است.

در تاجیکستان ادبیات کهن پارسی را ادبیات فارس-تاجیک می‌گویند، بی‌آن‌که به زادگاه آفرینندهٔ اثر توجه نمایند.

سه نویسنده، برترین نویسندگان نخستین نسل ادبیات فارسی تاجیکی شوروی خوانده می‌شوند. صدرالدین عینی (۱۸۷۸ تا ۱۹۵۴)، نویسنده و آموزگار نوگرا که با شاعری آغاز کرد ولی پس از آن آثاری به نثر نیز آفرید. کارهایش دربرگیرندهٔ سه رمان بزرگ است که مسائل اجتماعی منطقه را در روزگار خان‌نشینی بخارا به تصویر می‌کشد. عینی نخستین رئیس فرهنگستان علوم تاجیکستان می‌باشد.

ابوالقاسم لاهوتی (۱۸۸۷ تا ۱۹۵۷) شاعری ایرانی که به دلایل سیاسی به اتحاد شوروی و مشخصاً تاجیکستان مهاجرت می‌کند. او اشعار غنایی و اجتماعی-واقع‌گرایانه می‌نوشت. شاعر دیگر، میرزا تورسون‌زاده (۱۹۱۱ تا ۱۹۷۷) می‌باشد که ادبیات شفاهی فارسی تاجیکی را گردآوری کرد، اشعاری دربارهٔ دگرگونی‌های اجتماعی تاجیکستان سرود و آثاری در زمینه‌های سیاسی روزگار خویش آفرید. از آن نسل تا کنون، شاعران، رمان‌نویسان، نویسندگان داستان‌های کوتاه و نمایش‌نامه‌نوسان فراوانی در تاجیکستان ظهور کرده اند.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%85...

نشر مجدد «کلیات» ابوالقاسم لاهوتی در تاجیکستان/ فرهنگخانه

فرهنگخانه: اخیراً مجلّد دوّم کلیات شاعر شهیر ایران ابوالقاسم لاهوتی، که نیمه دوّم عمر خویش را در تاجیکستان سپری کرده‌اند، به نشر رسید.

به گزارش دکتر نور علی نورزاد خبرنگار فرهنگخانه مجلّد دوّم کلیات ابوالقاسم لاهوتی در بر گیرنده  اشعاریست، که فاصله سالهای ۲۰-۴۰ قرن بیستم سروده شده اند و به عبارت دیگر اشعار تاجیکی این شاعر معروف را فرا می‌گیرد. عبدالرحمان عبدالمنّان، تدوینگر  این کلیات در یک نشست، که به افتخار رونمایی کتاب جریان گرفت، اظهار داشت، که هرچند در مورد مرحله دوّم اشعار استاد لاهوتی نقد و نظرهای مختلفی هستند، امّا با اطمینان می‌توان گفت، که در این فرصت هم او همچون شاعر هنرمند باقی ماند و توانست درونمایه شعر معاصر تاجیکی را تقویت بخشد. وی تأکید کرد:

صرف نظر از برخی سروده‌های سیاسی ، لاهوتی در شعرهای عشقی و اجتماعی همان شیوه اصلی نگارش خود را ادامه‌ داد و همچون شاعر هنرمند و نوگرا برای تاجیکان باقی ماند.

عبدالمنّان عبدالرحمان تصریح کرد مجلّد اوّل این کتاب ۲۳ سالی قبل به نشر رسیده بود، که در بردارنده  شعرهای دوره ای است که شاعر در ایران به سر می برد امّا جلد دوّم کتاب هم بیش از ده سال قبل آماده نشر بود و امروز امکان انتشار یافت .

مدیر شعبه ادبیات معاصر تاجیک این پژوهشگاه دکتر شمس‌الدّین صالح در گفتگو با خبرنگار فرهنگخانه در تاجیکستان اظهار داشت، که با اهتمام این پژوهشگاه نشر کلّیه آثار استاد لاهوتی ادامه‌ خواهدداشت  و در نظر است، که مجموعه منظومه ها  و ترجمه ها و  نامه‌های استاد لاهوتی نیز با دید تازه و از زاویه نگاه امروز به نشر رسند.

همچنین او نیز به مقام این سخنور ممتاز در گسترش ادبیات معاصر تاجیک اشارت کرد و افزود  که شعر نو اصلاً توسط این شاعر صاحبنام ایران به تاجیکستان رسیده است. به این خاطر،   صدرالدّین عینی  ،لاهوتی را یکی از بنیا‌گذاران شعر معاصر تاجیک عنوان کرده  و گفته است: اگر بپذیریم، که ادبیات فارسی به مثابه یک زنجیر است، پس هر دو جانب آن به دست دو ابوالقاسم است، یکی ابوالقاسم فردوسی و دیگر ابوالقاسم لاهوتی.

http://www.farhangkhane.ir/component/content/article/75-1389-07-10-13-50...

منظومه‌های خشم(درباره زندگی و شعرهای ابوالقاسم لاهوتی)/ اطلاعات حکت و معرفت

سید مسعود رضوی

[...]شعر لاهوتی

لاهوتی، پس از اقامت در شوروی، عواطف متفاوتی در شعر خود بروز داده و حال و هوای اشعارش، هم به لحاظ شکل و محتوا،‌ دستخوش تغییراتی اساسی شده بود. شعر او در دوران مشروطیت، به لحاظ محتوا،‌هم‌سنگ شاعران بزرگ آزادی‌خواه ارزیابی شده است. ماشاء‌الله آجودانی معتقد است که:«... بهار بزرگترین شاعر بلامنازع این دوره است و گرچه بعد از او،‌ادیب است که در سخنوری بی‌همتاست، اما خلف‌ترین شاعران این دوره، آنانی هستند که به مقتضیات سیاسی و اجتماعی و ضرورت‌های تاریخی زمان خود پاسخی مناسب داده‌اند. شاعرانی چون اشرف‌الدین حسینی،‌عشقی، عارف قزوینی، فرخی‌ یزدی و لاهوتی از این زمره‌اند.»

هیچ یک از تحلیل‌گران برجسته و مورخان شعر پارسی در عهد مشروطه و پس از آن،‌نتوانسته اهمیت لاهوتی را نادیده بگیرد. آجودانی در صفحات کتاب «یا مرگ یا تجدد»،‌مضمون شعر لاهوتی را در تقریب به مفاهیمی همچون «میهن»،‌ «آزادی»، «تحول»، «مردم» و برخی مضامین سوسیالیستی نظیر «عدالت» و «برابری» و «کارگر» و امثالهم،‌مورد تحلیل وسیع قرار داده و با شاعران همروزگارش تطبیق کرده است.

یحیی آرین، ‌از همین موضع، یعنی توجه به محتوا، شعر لاهوتی را تحلیل و تجلیل کرده و نمونه‌هایی از بهترین اشعار او را به عنوان شاهد مثال آورده است. از جمله شعر معروف و نوگرایانه لاهوتی به مطلع:

اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت

برگشت نه با میل خود، از حملة احرار

ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار

هی وارد تبریز شد از هر درو هر دشت...  «نمونه بسیار جالبی از طرز بیان رئالیستی» دانسته و سپس می‌افزاید: یکی دیگر از قوی‌ترین اشعار لاهوتی در این دوره، قطعه «لالایی مادر» است که در اواخر محرم 1328 ق در روزنامه ایران‌نو انتشار یافت. در این شعر که به سبک و شیوه صابر ساخته شده، شاعر با پرخاش‌جویی شدید میهن‌پرستانه، از نسل جوان دعوت می‌کند که قوای خود را برای حفظ میهن از تجاوزکاران بیگانه تجهیز کند، استعمارگران را از کشور براند و صاحب اختیار خانه و کاشانه خود گردد. قابل توجه است که صفت اصلی اشعار بعدی او، یعنی آنچه وی را بعد از دوران مهاجرت به خاک شوروی، نخستین شاعر فارسی زبان طبقة کارگر معرفی کرده، کمابیش در اشعار نخستین او هم به چشم می‌خورد:

«آمد سحر و موسم کار است بالام لای/ خواب تو دگر باعث عار است، بالام لای / لای لای، بالا لای لای / لای لای، بالا لای لای / ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب / اقبال وطن بسته به کار است، بالام لای / برخیز و سوی مدرسه بشتاب / خاک تن آباء تو با خون شهیدان / برگرد تو از آن خاک حصار است، بالام لای / گردیده غمین مادر ایران / برخیز سلحشور، تو در حفظ وطن کوش / ای تازه‌گل، ایران زچه خوار است؟ بالام لای»

منتقدان و تحلیل‌گران شعر  ایران، لاهوتی را در زمرة نوآوران یا اصلاح‌طلبان یا تحول‌خواهان شعر نو معرفی و در حلقة تحول زبانی ماقبل نیمایی طبقه‌بندی کرده‌اند. ریشة تحول در زبان شعری لاهوتی را در کجا باید جستجو کرد؟ در روح زمانه و تحولات بزرگ عصر مشروطیت، نبوغ و جستجوی شخصی او، پیروی از صابر، آشنایی با ادب اروپایی یا مسائل دیگر؟ هرچه هست، نباید عوامل متعدد دیگر را در پرورش زبان خاص و پرکشش و تجربه‌های موفق لاهوتی در این دوران نادیده گرفت. شمس لنگرودی در این باره نوشته است: «آیا لاهوتی به سبب شغلش و نزدیکی با سوئدی‌ها، خود مستقیماً‌ از ادبیات اروپایی قافیه‌بندی نوین را آموخته بود؟ این نکته بر من معلوم نیست. اما قطعی است که نخستین شعر نو در ایران را، به تاریخ 1288 هـ .ش،‌ ابوالقاسم لاهوتی سروده است. شعری به نام وفای عهد...»

دانشور برجسته ادبیات ایران، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نیز، نقش ابوالقاسم لاهوتی را در جریان تحول شعر پارسی از سنت به نو و از کلاسیک به نیمایی مهم قلمداد کرده و در موارد متعدد بدان اشاره کرده و حتی وی را در کنار نیما یوشیج، پیشگام تغییرات اساسی می‌شمارد. استاد شفیعی کدکنی معتقد است: «در تجارب ایرج میرزا و عشقی، در شعر این دوره و در برخی از اشعار بهار، در اواخر این عصر، کوشش‌هایی برای دستیابی به بیان نو به روشنی دیده می‌شود، و اگر قلمرو نو و ابتکاری نیما یوشیج و ابوالقاسم لاهوتی را که در پایان این دوره قرار دارد، بخشی از شعر این دوره به شمار آوریم، چشم‌انداز تازه‌ای در بیان شعری برای ما نمودار می‌شود...»

وطنها و وطنیه های یک شاعر بی قرار

وطنیه‌های لاهوتی را می‌توان به چند دوره تقسیم و براساس شکل و مضمون آن طبقه‌بندی کرد:

ـ دورة اول: در دوران مشروطه، اشعاری با محتوای دفاع از استقلال مملکت، نبرد با استبداد، نفی استعمار خارجی، تبلیغ میهن‌پرستی، وصف شجاعت ملّت و ستایش مردم، روح پیکارجویی و سرانجام تقبیح فقر و جهل و واپس‌ماندگی و ارادة غلبه بر مظالم را می‌توان در کارنامة لاهوتی دید. شعرهای «بالام لای»، «وطن ویرانه»، «به ملت ایران» و «کعبة ایران» از این جمله است. اشعار این دوران، نوعی پویش واقعی دارد و مستقیماً متأثر از حوادث واقعه و مبارزات جاری است. به اصطلاح رئالیستی و ترجمان خواست‌های روزگار اوست.

ـ دورة دوم: خروج اضطراری شاعر از ایران و حشر و نشر با روشنفکران تبعیدی در استانبول است. در این دوره، نوعی باستان‌گرایی و تفاخر نژادی و ایران‌گرایی رمانتیک بر شعر او سایه می‌افکند. این دوران، سفر نخستین وی به استانبول است و هنوز لاهوتی ایرانی و ایران‌گرا را می‌توانیم بشناسیم و ببینیم. شعر «نوروزیه» او که در جمادی‌الآخر سال 1337 هـ .ق سروده و در جشن سفارت ایران در استانبول به مناسبت عید نوروز خوانده، بیانگر وضع تفکر و عقاید او در این روزگار است. یک بند از این شعر را که در قالب مسدّس سروده شده مرور می‌کنیم:

در آن دوری که از بی‌‌دانشی تاریک بُد دوران

نه از عدل و تمدن بود آثاری، نه از ایمان

در آن دوران عدالت‌پرور و دین‌دار بود ایران

به کیش حضرت زرتشت، یکتا بندة یزدان

ببین آثار زرتشتی و عدل دورة ساسان

نباشد بی‌سبب کاینسان بنان حق‌نویسی‌تان

کند در حق استقلال ایران حکمت اندوزی

ـ دورة سوم: لاهوتی در زمان دومین دورة اقامتش در استانبول، گرایشی سوسیالیستی و مارکسیستی یافت. صدری‌نیا معتقد است: «آنچه او را به سوی سوسیالیسم و سرانجام مارکسیسم ـ لنینیسم سوق داد، دل‌بستگی او به طبقات فرودست جامعه، و ضدیتش با استثمار و بهره‌کشی بود، نه مبانی فلسفی آن. قطع نظر از سطح آگاهی‌های تئوریک او دربارة مارکسیسم، به گواهی شعرش، وی تا پایان عمر مارکسیست باقی ماند. در این دوره، او از منظر آموزه‌های لنینیستی به وطن و ملیّت می‌نگرد. در دورة دوم حیات سیاسی ـ ادبی لاهوتی، ایدئولوژی مارکسیستی از نوع لنینی و استالینی آن بر تلقی میهنی وی سایه می‌افکند...»

ـ دورة چهارم: این هنگامه، همان روزگاری است که وی به سرزمین موعود کمونیستی پای گذاشت. اجبار و تبلیغات مرامی، کارش را به جایی رساند که از بسیاری ادبا و شاعران روس پیش افتاد و شاید به دلیل مهاجر بودن، برای حفظ خود ناچار بود به چنین افراط‌کاری‌ها و مداحی‌هایی تن دهد. طبری در خاطراتش نقل کرده است:

«آن موقع، شاعران معروف مانند بسه‌نین، بلوک و مایاکوفسکی از مدیحه‌سرایی به سود استالین خودداری می‌کردند. لاهوتی به تعریف و توصیف نبوغ و عظمت شخصیت استالین پرداخت. اشعار لاهوتی به فارسی بود و همسرش که یک شاعرة روس بود، غالباً اشعارش را ترجمه می‌کرد و این اشعار، به نظر استالین می‌رسید. از این جهت لاهوتی مورد «تفقد» استالین واقع شد و دستور داد که سمت معاونت گورکی را در «انجمن نویسندگان شوروی» به او بدهند. گورکی در آن موقع غالباً در کاپری (ایتالیا) به سر می‌برد و مسئلة اداره کردن جلسات انجمن برعهدة لاهوتی بود.

دورة پنجم: این دوران، واپسین روزگار حیات لاهوتی است و فشردن روحش به یاد ایران و فشردن قلبش در هوای ایران. مرحوم استاد سعید نفیسی در شرح دیدارش با لاهوتی در سال 1324 خورشیدی، نوشته است: «... او به هتلی که در آن اقامت کرده بودم آمد و همین که در اتاق را بست، بی‌اختیار یکدیگر را در آغوش کشیدیم و او مدتی گریست. گریة او بیشتر به خاطر دوری از وطنش بود. چندین بار به صراحت به من گفت که آرزو دارد بار دیگر به ایران بیاید و در همان‌جا بمیرد...»

فاصلة لاهوتی از ایران، البته تا حدودی موجب تاریخ‌گرایی و نوعی شور حماسی رمانتیک در شعر او بود و یک ایران نیمه خیالی ـ نیمه واقعی در اشعار متأخرش دیده می‌شود. حجم اشعاری که وی در میهن خود سروده است، گواه صادق این شور میهن‌پرستانة اوست. او از آغاز جوانی شیفتة نجات میهن خود بود و تا پایان عمر نیز همچنان در این راه پایدار ماند.

جان دریغ از ره ایران نکند لاهوتی

او از اول سر خود بر سر این خانه فروخت

کلام لاهوتی اگر به شعار هم آمیخته شده باشد، رساتر از هر سخنی، عواطف میهنی او را ترجمان می‌کند...»68

این نمونه‌ای از اشعار او با استناد به علاقه‌های ایرانی و اسطوره‌های کهن است، در زمانی که او در شوروی می‌زیست و عضو حزب حاکم بود، این شعر را در سال 1950 میلادی سرود. ما دو بند از آن را می‌آوریم:

......می‌رسد هر دم به گوش/ بانگ پرشور و خروش،/ روح از آن گیرد نشاط،/ دل از آن آید به جوش،/ صلح از آن آید به حرف،/ جنگ از آن گردد خموش،/ این صدا خصم‌افکن است/ غرش خلق من است/ ....../ خلق من راهش نکوست،/ عاقل است او، صلح‌دوست،/ - مرده بادا جنگ و کین/ وانکه جنگ و کینه جوست/ زنده‌بادا صلح و کار! –/ بشنوید، این بانگ اوست:/ بانگ ایران کهن،/ فخر من، امید من...

در پایان این مقال، بخشی از یک چکامة دیگر این شاعر شوریدة ناکام را نقل می کنم:

در غم آشیانه پیر شدم/ باقی از هستیم همان نامی است / مردم از غصه، این چه ایامی است / من که از این حیات سیر شدم / گفتم ار چند نیست بال و پرم / نتوانم سوی چمن بپرم / چنگ و منقار و سینه هست و سرم / خز ـ خزان تا به باغ می‌گذرم / چمن آمد ز دور در نظرم / قوت آمد به زانو و کمرم / لانه‌یی دید چشم‌های ترم / چون رسیدم، کباب شد جگرم / دیدم این نیست آشیان، دامی‌ست / آه... من بازهم اسیر شدم.

منابع:

1ـ دیوان ابوالقاسم لاهوتی، به‌کوشش احمد بشیری، انتشارات امیرکبیر،‌ چاپ اول. 2ـ مفهوم ملیت در شعر ابوالقاسم لاهوتی، باقر صدری‌نیا، مقالة مندرج در مجله ایران شناخت (نامه انجمن ایران‌شناسان کشورهای مشترک‌المنافع و قفقاز، شمارة دوم، تابستان 1375. 3ـ از صبا تا نیما، یحیی آرین‌پور، جلد دوم، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، چاپ اول 1350. 4ـ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، محمدتقی بهار، جلد اول، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم،1356. 5 ـ حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده، اسماعیل جمشیدی، تهران، انتشارات زرین، چاپ اول 1373. 6 ـ خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدایت، انتشارات زوار، چاپ دوم 1344. 7 ـ تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، نشرمرکز، چاپ سوم 1378. 8 ـ کژراهه ـ خاطراتی از تاریخ حزب توده، احسان طبری، امیرکبیر، چاپ چهارم 1373. 9ـ شرح زندگانی من ـ سندی از توطئه‌های کمونیسم، به قلم ابوالقاسم لاهوتی، بی‌نا، تهران 1357. 10ـ مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، بابک امیرخسروی و محسن حیدریان، نشر پیام امروز، چاپ دوم 1382. 11 ـ خاطرات سیاسی، دکتر انورخامه‌ای، نشر گفتار، چاپ اول 1372. 12ـ گشتی بر گذشته ـ خاطراتی از سفیر کبیر ایران در شوروی، انتشارات کتاب سرا، چاپ اول 1368. 13ـ یا مرگ یا تجدد ـ دفتری در شعر و ادب مشروطه، ماشاءالله آجودانی، نشر اختران، چاپ دوم 1383. 14ـ ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما، محمدرضا شفیعی کدکنی، ترجمه حجت‌الله‌ اصیل، نشر نی، چاپ اول 1378.

http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/new/index.php?option=com_content&...

ابوالقاسم لاهوتی/ ویستا

لاهوتی از هر نوع شعری دارد: غزل، قطعه، داستان، تصنیف، رباعی، اشعاری به شیوه قدیم و به وزن عروضی، اشعاری به وزن هجایی ومکالماتی، وتر جمه های منظوم از آثار کلاسیک های روس وبزرگان ادبیات جهان. او برای بیان مسائل ومصائب دنیای کنونی بیشتراسالیب هنری شعر قدیم ایران را به کار می گیرد. ولی چنانکه گفتیم از انتخاب هر شکل وقالبی که برای ادای مقصودش مناسب باشد نیز روگردان نیست، وحتی می توان گفت از سخنوران پارسی گو کسی که پیش از همه در تحت تاثیر گویندگان غرب واقع شده هم اوست...

ترسم آزاد نسازد ز قفس، صیادم

آنقدر تا که ره باغ رود از یادم

بس که ماندم به قفس، رنگ گل از یادم رفت

گر چه با عشق وی از مادر گیتی زادم

آتش از آه به کاشانه صیاد زنم

گر از این بند اسارت نکند آزادم

سوز شیرین وشکر خنده دلداری نیست

ورنه من در هنر استاد تر از فرهادم

ز اولین نکته که تفسیر نمودم از عشق

کرد اقرار به استادی من استادم

گرچه باشد غم عالم به دلم لاهوتی

هیچ کس در غم من نیست، از آن دلشادم

http://vista.ir/article/107825

 

شعر فارسی در دوران مشروطیت، زبان شعر مشورطه 4/ تبیان

ابوالقاسم لاهوتی

شورشگر ناآرام ، غزلسرای دل بسته به انقلاب که همهء توان و ذوق ادبی خود را در خدمت مبارزه و انقلاب نهاد. در مقام افسر و به عنوان یک نظامی دوبار شورش کرد  و سرانجام به شوروی پناه برد و در آنجا زندگی کرد و اغلب آثارش را در آنجا سرود. (51)
لاهوتی همچون فرخی با غزل آغاز کرد . نخست غزل های سنتی سرود که بعد همزمان با عارف و فرخی شکل و رنگ ِ سیاسی و اجتماعی گرفت  و به غزلیات سوسیالیستی فرخی نزدیک شد.

پیش از این از اهمیت کوشش های نوجویانهء او در زمینهء فرم  سخن گفتیم . وی علاوه بر شیوهء میرزا علی اکبر خان صابر و سید اشرف گیلانی  شیوه های نو دیگر ی در پیش گرفت که می توان آن شیوه را مقدمه یا آغازگر راه نیمایی محسوب داشت.
پیش از نیما لاهوتی مصرع ها را کوتاه و بلند کرد ،  اما از آغاز کوشش های وی تا رسیدن به آستانهء شعر نیمایی هنوز فاصلهء زیادی موجود بود. در بارهء این کوشش های نوجویانهء لاهوتی ، پیش از این سخن گفته ایم

به هر حال ابوالقاسم لاهوتی ، به عنوان یکی از کوشندگان برجستهء تحولات ایران در آن دوران ، شاعری ست کوشا و مبارز که البته ، و علی رغم قریحهء سرشار ، زبان تغزلی،  عواطف ظریف و حساسیت هنری  قابل توجهی که دارد ، شعر را به چشم وسیله ای می نگرد که می باید  در خدمت اهداف و آرمان های سیاسی و اجتماعی او قرار گیرد . برای وی مبارزه و پیکار دردرجهء اول اهمیت قرار دارد:

مبارزه شرف و کار افتخار من است

نجات فعله و محو ستم شعار من است

دمی شدم ز اسارت رها که دانستم

رها کنندهء من دست ِ نامدار من است

چو نیست تیغ به دستم ، کنون به دفع ستم

قلم به کار برم ، شاعری نه کار من است.

روم به کارگــَه اکنون ، بس است شعر امروز

نــُه است ساعت و زحمت در انتظار من است (52)

لاهوتی نیز همچون فرخی به جناح چپِ شعر مشروطیت تعلق دارد.

*** 
تا اینجا کوشیدیم تا با طرح و ارائهء زمینه ها و پیش زمینه های شعر دوران مشروطیت ، تا حدی ویژگی های شعر مشروطه را به لحاظ زبان و فرم باز شناسیم و بر این مبنا از اندیشه های مندرج در آن و ایدآل هایی که شاعران دوران مشروطیت منادی آن بودند سخن گفتیم و کوشیدییم تا خطوط کلی کار و میراث شاعرانهء هریک از آنان را  هم در زمینهء فرم و زبان و هم در حوزهء اندیشه  و فکر بیان داریم.

آنچه را که  در این قسمت به عنوان بخش نهایی شایستهء بیان است ، می توان به ترتیب زیر دسته بندی کرد:

1 ـ آرمان ها و خواست ها و مطالبات شاعران دوران مشروطیت یعنی قانون ، آزادی ، دموکراسی ، عدالت اجتماعی ، حق حاکمیت ملی ،  آموزش و فرهنگ همگانی ، روشن اندیشی و خرافات ستیزی و تحدید قدرت های گوناگون و پیچ درپیچ روحانیت شیعهء اثناعشری که اختاپوس وار به روح و فرهنگ و ثروت  مردم ایران چنگ انداخته بود  ــ و اکنون به شکل مهیبی  همهء توان و نیروی  سیاسی  و انسانی و مادی ملت ایران را یک جا در خدمت این فزونخواهی و جهانخوارگی سیری ناپذیر خود قرار داده ــ همچنان در دستور روز  و آرمان اصلی  و هدف نخستین مردم ایران و آزادی خواهان و تجدد طلبان است.
2 ـ  مضمون و درونمایهء شعر شاعرانی همچون  دهخدا ، بهار ، صابر ، ایرج ، عشقی ، فرخی ، عارف و لاهوتی  که از آزادی سخن می گفت و بر پیکر دنیای کهن می کوبید و تحجّر و استبداد را به شلاّق می کشید ، فریادی ست که همچنان در گلوی ملت ایران گره خورده است و بیان و طرح آنها به حنجره و جسارت و ازخود گذشتگی شاعرانی همچون شاعران دور ان مشروطیت نیازمند است.

بخش مهمی از این آرمان ها که از مشروطیت تا امروز  به همت روشنفکران و نیروهای مبارز جان برکف و با تقدیم هزاران کشته و زندانی ، زمینهء انقلاب اخیر را فراهم ساخته بود ،  به باد غارت رفته و همچنان دست نایافتنی باقی مانده است.
آزادی ،  عدالت اجتماعی ، حاکمیت ملی و قانون ، تحدید سلطه ارتجاع و برداشتن موانع تجدد ،  یعنی آرزو ها و  خواست هایی که مضمون شعر  شاعران دوران مشروطه را تشکیل می داد و  با آن شیفتگی و اصالت و صمیمیت مطرح می شد ، همچنان همچون سیمرغ و کیمیا ، دور از دسترس ملت ایران قرار دارد. سهل است ، ارتجاع مذهبی بر کل هستی ایرانیان چنگال خونین فروبرده است.

 زنان درحجاب رفته اند و روحانیت که قدرت نامحدود و مطلقهء سیاسی و اقتصادی را بر قدرت روحانی و مذهبی پیشین افزوده ، دنیا و آخرت ایرانیان را به زیر مهمیز خود گرفته  و از خدا شلاقی ساخته و بر پیکر مردم ایران می کوبد.
پس سخن ِ آنان (شاعران مشروطیت) سخن همین امروز ما ایرانیان است و شاعران قرن ِ پیشین ما ، به نوعی خود شاعران همین امروز ما نیز هستند.(53)

3 ـ شاعران  عصر مشروطیت ، در کنار بسیاری از متفکران و نویسندگان آن عصر ، پرچمدار آزادی و عدالت اجتماعی و منادیان انسان گرائی و ایدآل های مندرج در افکار و اندیشه های مدرن بودند و شعر آنان به عنوان مهم ترین رسانهء فرهنگی آن دوران در خدمت بیان این اندیشه ها درآمد و روحیه و اخلاق و افکار و فرهنگ خواص ایران و عامهء مردم را شکل و جهت داد.
    جامعهء امروز ایران بی تردید مدیون شور ، آرمان گرایی ، وطن دوستی و از خودگذشتگی آنان است که اکثراً یا ترور شدند ، یا طعم زندان چشیدند و یا غربت و تبعید ـ چه در وطن و چه بیرون از وطن ـ صله و جایزه ای بود که اصحاب قدرت و زور و زر به آنان ارزانی کردند.

نسل امروز و نسل های فردا باید بدانند که :

الف : 
اگر ائتلاف  شوم روحانیت حاکم شیعهء اثناعشری و ارتجاع متحجّر ـ یعنی دلالان بازان سنتی ـ نتوانست زنان ایران را همچون طالبان در خانه ها به زنجیر کشد و به درون نقاب های قرون وسطایی بفرستد، بخش اعظمی از آن را جامعهء ایران مدیون شاعرانی همچون عارف و ایرج و عشقی و فرخی و لاهوتی و دهخدا و بهار است که با شعر های مهیّج و کوبنده و روشنگر خود زمینهء فرهنگی چنین بازگشتی را از میان برداشته و برای همیشه دست سنت گرایان جاهل و متحجر را در جامعهء ایران بسته بودند.
ب :

اگر روحانیت در انقلاب اخیر ، ناگزیر به پذیرش شعار آزادی شد و اگر به هر حال به وجود پارلمان رضایت داد ـ اگرچه بعداً آن را از معنا تهی کردـ  و اگر در برابر بسیاری از خواست ها و آرمان های انقلاب ـ هرچند مزورانه و به طور موضعی ـ عقب کشید و میدان تهی کرد؛ باز هم به واسطهء مبارزه ای ست که این شاعران با حربهء شعر خویش در جامعهء ایران به پیش برده و آزادی ، قانون،  حق حاکمیت ملی و وجود پارلمان را بخش گریز نا پذیر مطالبات مردمی و از خواسته های اساسی مردم ایران کرده بودند.
بنا بر این کوشش شاعران دوران مشروطیت و ـ همچنان که گفته ایم ـ نویسندگان  و اندیشمندان همرزم و همراه آنان در این دوران بوده است که دست و پای تحجر و جهل بومی را به نحو بازگشت باپذیری بسته و آرزو ی بازگشت به جاهلیت ناب ایدئولوژیک و رؤیای خلوص گرائی های اسلامیسم سیاسی و فوندامانتالیسم ضد تاریخی و ضد انسانی را برای همیشه در ایران عقیم کرده است.

ودرست از همین روست که حکومت یافتگان ِ ربع قرتن اخیر در ایران ، با وجود آنکه قدرت مطلقهء  سیا سی و اقتصادی را به طور کامل و انحصاری در اختیار دارند و با آنکه از قساوت و دنائت و بی شرمی هیچیک از دیکتاتور ها  و جانیان ِکل تاریخ ِ  بشری چیزی کم ندارند ، با اینهمه از پی افکندن ِ جامعهء عهد بوقی خود و برپا داشتن تمام و کمال « مدینهء رذیله»  ی خود ، یعنی حاکمیتی از نوع طالبان و عربستان سعودی در ایران برای ابد ناتوان هستند. و این آرزویی است که به طور قطع  با خود به پاشویهء حوض کوثر و سایهء طوبی و سدرهء موهوم و خیالی خود خواهند برد!

یاد شاعران مشروطیت جاودانه باد و شجاعت و جسارت و روشنگری و آزادی خواهی و وطن دوستی آنان سرلوحه و چراغ راهنمای شاعران ِ امروز و هرروز ایران باد!

                                                                                                 محمد جلالی چیمه (م . سحر)
     پاریس ، 5/11/2006            

یادداشت ها

1 ـ پیداست که قید خراسان ، ارتباطی به خراسان فعلی ما و به خصوص مشهد رضا و آستان قدس رضوی ندارد.
2 ــ منظور از «عراق» هم می دانیم که نه عراق امروزی عرب ، بلکه مقصود ری و اصفهان و همدان و فارس و آذربایجان است. این مناطق در آن زمان عراق نامیده می شد و بعد ها اصطلاح عراق عرب و عراق عجم برای تفکیک این سرزمین ها پیدا شد.  گوشه و ملودی معروف «عراق» در دستگاه ماهور و آواز افشاری هم مربوط به همین مناطق مرکزی و غربی ایران است.
3 ــ  دیوان بهار ، انتشارات امیر کبیر ، تهران ، سال2536  ، جلد دوم ، ص.236 .

4  ــ  از :  م.سحر

5  ــ البته بحث نیما جداست . اما تنها به عنوان اشاره همینجا ذکر می کنم که نیما یوشیج از نظر زبان و شیوهء بیان(langage poétique)  ـ و نه از نظر شکل (Forme) و مضمون و نگاه ، چه در شعر هایی که به فرم کلاسیک سروده و چه در شعر های جدید و ابداعی خودش متکی به زبان شعری سبک خراسانی ست و از این بابت نیما نیز همچون دیگران وامدار شعر دورهء بازگشت محسوب می شود.

6 ــ  گفتنی است :« تعهد» ی که شاعران دوران مشروطه پایبند آن بودند به گوهر و در عمل از مفهوم « تعهد» در شعرزمانهء ما و استنباطی که امروزیان از « شعر و هنر متعهد» دارند  بیگانه نبود  هرچند درجامعهء  آن روزگار ازابعاد نظری و فلسفی نظریهء « تعهد در هنر» (آن چنان که از نیمهء دوم قرن بیستم به بعد مطرح شد و قلم های بسیاری را فرسود  و مرکب فراوانی را جاری کرد) سخنی در میان نبود ، با این وجود با مروری در آثار و نگاهی به آفرینش ادبی آن دوران، نا به جا نخواهد بود اگر بگوئیم که شعر مشروطه به معنای امروزین کلمه « شعر متعهد» بوده است. متعهد به آرمان آزادی خواهی و تجدد و ازاین رو متعهد به ایستادن در برابر ارزش ها ی پوسیده جهان کهن و مقابله بااستبداد و تحجر و نیز ایستادگی در برابر قدرت های استعماری و چپاول گری که کشور ما را به روز سیاه نشانده بودند.

عشقی بیتی دارد که دقیقاً روشنگر و مؤید این سخن است:

طبع ِ من مسئول ِ تاریخ است و گر مانم خموش

هان به وجدانم مرا ، تاریخ مدیون می کند !

7 ـ  می دانیم که  تأثیرنثر میرزا ابوالقاسم قائم مقام ( در مُنشآت) ، روزنامه نگاری فارسی را در دوره های آتی دگرگون  ساخته و می دانیم که زبان نثر  دهخدا و امیر نظام گروسی و  منشآت ایرج از او بسیار تأثیر پذیرفته است.

8 ـ مقصود من همان چند شعری ست که دهخدا در کنار مقالات مشهور خود در روزنامهء صور اسرافیل به چاپ رسانید.
این مقالات که به نام چرند و پرند منتشر می شدند طلیعه و پایه گذار نثر مدرن روزنامه نگاری در ایران اند و به عنوان طنز سیاسی  هنوز که هنوز است بی رقیب و بلامنازع باقی مانده و جا دارد کسانی که دست به نوشتن طنز سیاسی می زنند ، همواره به ظرایف و دقایق نثر و نوشته های این استاد بزرگ توجه داشته باشند.

9 ــ این شعر که «رؤسا و ملت» نام دارد  برای نخستین بار در شمارهء 24 روزنامه صور اسرافیل در محرم 1326 قمری انتشار یافته است. رک: دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران 1361. ص.4.

10 ـ  دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران 1361. ص.30

11 ـ همان ، ص. 18

ضمناً نخستین بیت این مثنوی یاد آور شعر نیما و نشانهء تأثیری ست که از دهخدا پذیرفته است ، آنجا که در شعری به نام «باد می گردد»  می گوید:

«پای تا سر شکمان تا شبشان

خوش و آسان گذرد!»

نیما یوشیج ، مجموعهء آثار ، انتشارات  نشر ناشر  تهران ، 1364 ص.  581

12ـ  همان ، ص. 9

 دهخدا  این شعر را به یاد  دوست و همرزم خود میرزا جهانگیر صور اسرافیل سروده است  که به دست ایادی ممدعلی میرزا و کودتا گران دوران استبداد صغیر در باغ شاه به قتل رسید . با این وجود گویی درست برای زمانهء ما سروده شده است زیرا  هم  رسم اِرم و اسم ِ شداد با دریدگی و وقاحت ِ هرچه تمام ترحکمرواست و هم زبان  ژاژخایی بیشتر از همهء دوران های سیاه تاریخ،  بر ایرانیان گشوده  مانده و هولناک تر ازهمه این واقعیت تلخ است که : خدا نیز خدایی خود را  به نفع قدرت سیاسی و اقتصادی روحانیت شیعه به کناری نهاده و در کف آنان به خنجر غدر و سیخ عذاب و صُلابه و شلاق تعزیر و سنگپارهء  میدان های سنگسارِ ایرانیان بدل شده است.

13 ـ دیوان بهار ، انتشارات امیر کبیر ، تهران ، سال2536  ص.   .....

14 ـ هوپ هوپ نامه ، انتشارات : هلال ناصری ، تبریز  1320 ص. 51.

15 ـ همان . ص. 140

16 ـ دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران 1361. ص..16

17 ـ هوپ هوپ نامه ، انتشارات : هلال ناصری ، تبریز  1320 ص. 154.

18 ـ نسیم شمال ، سید اشرف گیلانی ، نشر مطبوعاتی حسینی ، تهران ، 1363 ص281 .

19 ـ کلیات مصور میرزاده عشقی، انتشارات امیرکبیر . تهران ، 1342 . ص. 279.

20 ـ محمد گلبن، بهار و ادب فارسی، ص.35 ،انتشارات امیرکبیر تهران، 2535.

21 ـ دیوان بهار ، انتشارات امیرکبیر . تهران ،2536 ، جلداول ، ص.146 .

22 ـ دیوان بهار ، انتشارات امیرکبیر . تهران ،2536 ، جلد دوم ، ص. 577 .

23 ـ همان . ص 564 .

24 ـ زهره و منوچهر اقتباسی ست  از منظومهء « ونوس و آدونیس» اثر شکسپیر که ایرج میرزا با شیوائی و هنرمندی خاصی به زبان فارسی هدیه کرده است. برای اطلاع بیشتر رک. به مقالهء بسیار سودمند دکتر محمد جعفر محجوب در حاشیهء دیوان کامل ایرج میرزا. انتشارات شرکت کتاب ، کالیفرنیا ، 1365 ، ص.250 .

25 ـ دیوان ابوالقاسم لاهوتی ، به کوشش احمد بشیری انتشارات امیرکبیر، تهران 1358 ، ص689.

26 ـ همان . ص.266 .

27 ـ همان . ص.522 .

 آنچه جالب است  علاوه بر فرم شعر و مضمون اجتماعی و سیاسی و برانگیزانندهء شعر ، روحیه میهن پرستانهء ابوالقاسم لاهوتی ست و این نکته از آن رو بسیار مهم است که لاهوتی یکی از پیشقراولان ِ کمونیسم و سوسیالیسم در ایران بود. و مردی بود که عمر و جوانی و هنر و هستی خود را برخی این آرمان کرده بود و  بیش از 40 سال به انقلاب اکتبر خدمت کرد . با اینهمه عشق به وطن و دوستداری ایران یک لحظه از آثار او رخت برنبست. و باز هم اهمیت این نکته به ویژه در آن است که بسیاری از به اصطلاح «کمونیست» ها و «سوسیالیست»  های دوران های بعدی وبه خصوص بسیاری از مدعیان ِ «جنبش ِ چپ» سال های اخیر ، میهن دوستی و عشق به وطن و زادگاه را معادل شوینیزم خواندند و درعالم نظریه های  سیاسی آن را در ردیف ارزش های منفی قرار دادند، تا آنجا که با تکیه برتئوری های وارداتی مبتنی بر منافع بیگانگان ، مروج ِ «ایدئولوژی تفرّق ِ ملی» در ایران شدند و انواع ملت سازی ها و تفرقه افکنی های قومی را قوام ِ تئوریک دادند به «زینت سوسیالیسم» آراستند و در این میدان تا حدی تاختند که اصل یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران را ِ از ایده های بورژوایی دانستند  ایران را «کشوری مجموعه ملل» گفنتند و تبلیغ چنین افکاری را قرین با بی شرمی نیافتند.

28   ـ دیوان عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمن سیف ازاد. انتشارات امیر کبیر ، تهران 2536 . ص.358

29 ـ همان. ص. 364

30 ـ همان . ص.266

31 ـ همان . ص .234

32 ـ همان . ص .408

33 ـ همان . ص. 376

34 ـ ( بهار در دوره ای از حیات خود تحت فشار استبداد نو بنیاد رضاخانی و به سائقهء غریزهء حفظ حیات به سرودن یکی دو قصیده ناگزیر شد که به هیچ وجه نمایندهء روحیه و اعتقاد باطنی وی نبود . اهمیت و ارزش این شعر ها در آن است که شاعر  و ادیب و محقق بزرگی را از کام مرگ بیرون آورد و مانع مرگ زود رس وی ـ آنگونه که برای عشق و فرخی پیش آمده بود ـ شد.)
35 ـ دیوان بهار ، انتشارات امیرکبیر . تهران ،2536 ، جلداول ، ص. 322

36 ـ

37 ـ

38 ـ در دیوان ایرج ، چاپ دکتر محجوب   دو گزارش متفاوت از شعر «انقلاب ادبی»  چاپ شده که اختلافاتی میان آن دو موجود است . نخست  نسخه ای ست که  در مقدمه  کتاب درج شده و گویا نسخه ای است  کامل تر که پیش از آن به چاپ نرسیده بوده است . ما این ابیات را از نسخهء نخست نقل کردیم اما در نسخهء دوم ، که در متن کتاب (ص. 121) به چاپ رسیده  دو  بیت آخر به صورت زیر درج شده :

آخدا خوب که سنجیدم من

از تو هم هیچ نفهمیدم من

تو گر آن ذات قدیم فردی

..................... نامردی

 در مصراع آخر ، به جز کلمه« نامردی»  باقی عبارت به صورت نقطه چین آمده. یعنی آن که ، یا در اصل متن نقطه چین بوده است و یابه دلایلی از نوع رعایت عرف یا امتناع از درج عبارت «کفرآمیز» یابه  دلائل دیگر خود استاد محجوب از درج اصل ِ عبارت صرف نظر کرده و به جای آن نقطه نهاده اند.

در هر صورت خوانندگان می توانند ( به شرطی که وزن شعر را به هم نریزند ) هرچه خود می پسندند و هر عبارت یا کلامی که با درجهء «ارتداد» و «کافرکیشی»  ایشان انطباق دارد به جای آن بگذارند. و این هم خاصیت جادویی سه نقطه(...) در متون ادبی فارسی ست  و به قول فرنگی ها ویژگی ِ  (interactivité) آن است. خاصیتی  که آراء نویسنده را به کمک تخیل ِ آزاد ِ خوانندگان ، ابعاد گوناگون می بخشد و اثر مؤلف را به جانب «کمال» سوق می دهد! و ای بسا همین روحیه و «اخلاق کمال جویی» (perfectionnisme ) درمیان مأموران وطنی ِ سانسور است که بازار نقطه چینی ها را در آثار ادبی و شعری ما ایرانیان اینچنین رونق داده است !

برای مثال متناسب  با ذوق یا روحیه یا ورزیدگی در بیان عبارات دشنام آمیز ونیزمتناسب  با حد و حدود خشم یا طغیانی که در وجود خود دارید ،  می توانید مصرع نقطه چین شده را  (که  البته به نقل از چاه کنی در ته چاه ادا می شود و شاعر را به استناد این حکم که :«نقل کفر، کفر نیست » ازعواقب وخیم آن تبرئه می کند!)  به صورت های زیر ـ و باز هم از قول چاه کن ـ بخوانید  :

  تُف به گور پدرت ! نامردی !

یا از این هم تند و تیز تر :

  جاکشی ، سگ پدری  ، نامردی!

یا انواع کفریات ِ دیگری که جسارت نقل آن را در خود بیابید.

و البته پیداست که می باید منتظر« تقاص» و پرداختن بهای «گناهی» هم باشید که با نقل ِسخنان «چاه کن» مرتکب می شوید.
39 ـ دیوان کامل ایرج میرزا. به کوشش دکتر محمد جعفر محجوب ، انتشارات شرکت کتاب ، کالیفرنیا ، 1365ص. ش (در پیشگفتار) و نیز ص.121 (درمتن کتاب)

40 ـ همان ص. 93 .

41 ـ همان. ص.13 .

42 ـ همان . ص. 12.

43 ـ البته حساب تعداد معدودی از انسان های پاکدامن و با حسن نیت و روشنفکر را که از این خاندان برخاسته بودند می باید همواره جدا نگاه داشت و همه را به یک چوب نراند. (نمونه اش خود ایرج میرزا) زیرا خدمت  یا خیانت یک امر ژنتیک نیست و انصاف و عدل و دیگر فضایل اخلاقی نیز هرگز به تنهایی در انحصار طبقات فرو دست یا غیر اشرافی نبوده است.ای بسا برکشیدگان و نخبگانی که از اقشار تهی دست یا متوسط جامعه  برخاسته و به موقعیت های مهم اجتماعی دست یافته بودند ، اما نه تنها مصدر خدمتی نشد ه اند بلکه در و دروازه را نیز به روی دشمنان گشوده اند . ومتأسفانه نمونه های آنان در کشور ما کم یافت نمی شود. اینهمه زندانبان و شکنجه گر و دوستاقبان و عملهء تعزیر که تاریخ کشور ما به خود دیده ، همگی از خاندان های اشراف برنخاسته بوده اند!

به قول بهار کشور ما از «عوام»  نیز کمتر از «خواص» ضربه ندیده و لطمه نخورده است.

44 ـ  دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران 1361. ص..21.

45 ـ دیوان فرخی یزدی ، به کوشش حسین مکی انتشارات امیر کبیر ، تهران ، 1357. ص.155 .

46 ـ همان. ص.100 .

47 ـ همان . ص.111 .

48 ـ همان .ص.122 .

49 ـ  این غزل پس ازسال 1357 ،  یکی از مشهور ترین «سرود های های انقلابی» سال های نخستین «انقلاب» اخیر بود که باصدای شجریان و آهنگی ساختهء محمد رضا لطفی  به اجرا درآمده بود ،  اما ،در این سرود ، از این بیت که پرده ء تزویر از چهرهء « شیخ» برمی گرفت  و سیرتِ آزادی کش و ویرانگر او  را نمایان می کرد و فنای آزادی را ضامن بقای  او می دید ، خبری نبود!

گویا کسانی که این سرود را می خواندند و کسانی که این سرود را می شنیدند ، ترجیح داده بودند که اخطار فرخی را ناشنیده بیانگارند و با سر دادن ِ وِردِ «انشالله گربه است» ، چشم خِرَد و آگاهی بر مضمون این بیت ببندند!

50 ـ همان .ص.177 .

51 ـ  مضمون غالب اشعار این دورهء او ستایش از انقلاب اکتبر و هدف های آن است . تهییج  و تشویق مردم ، خصوصاً  کشاورزان به خدمت در جهت پیشبرد هدف  های انقلاب اکتبر به رهبری حزب کمونیست شوروی ، از مهم ترین انگیزه های او در کار شاعری ست.

این قسمت از کوشش های شعری لاهوتی بیرون از حوزهء شعر مشروطیت قابل بررسیست. آنچه در اینجا برای ما حائز اهمیت است ، نقش و جایگاهی  ست که لاهوتی ، قبل از دوران مهاجرت خود  به شوروی در ادبیات مشروطهء ایران داشته است.
52 ـ  دیوان ابوالقاسم لاهوتی ، به کوشش احمد بشیری انتشارات امیرکبیر، تهران 1358 ، ص. 89.

53 ـ خاصه آنکه در بازار شعر معاصر اوضاع چندان دلگرم کننده نیست. در میان تولیدات انبوه و تودهء عظیم ِ عبارات و کلماتی که سالهاست صفحات شعری انواع روزنامه ها و مجلات فارسی زبان را اشغال کرده و می کنند ، متأسفانه آن شور و نیروی جاندار  (élan vital)و آفرینشگر و سخنگو و نغمه پردازی که در شعر مشروطیت حضور دائم داشت و بروز و نمود شخصیت گویا و مؤثر شاعر را در عرصهء ادب و اندیشه و سیاست  و اجتماع ، ظاهر می ساخت نشانهء چندانی مشاهده نمی شود.
متأسفانه بسیاری از کسانی که خود را در «جناح چپ ادبی» یا به اصطلاح «مدرن گرا» ی شعر امروز جا زده و در پناه  موج بازی ها و مکتب سازی ها یی که به راه انداخته اند  ، سیاست زدایی و آرمان زدایی در مضمون، وزن زدایی و زبان زدایی از زبان و در واقع هنر زدایی از هنر و شعر زدایی از شعر را تئوریزه و تجویز می کنند. اینان که غالباَ خود را در از میدانداران و پیشوایان نظری شعریا نثر «مدرن» می شمارند ،خود عباراتی آنچنان بی نمک و خام و سست و بی محتوا می نویسند و به نام «شعرمدرن» و «پُست مدرن» و «پسامدرن» تحویل ِ خلایق می دهند که آدمی بی اختیار به قول ایرج میرزا که گفت : درِ تجدید و تجدد وا شد ، ادبیات شَلَم شوربا شد ؛  به حال شعر و ادب و هنر ، بسیار تأسف می خورَد.

از این رو به گمان من می باید بسیاری از این کالاهای بُنجُل ِ بی مصرف ِ دست و پا گیر و ویروسداری را که با نام های دهان پرکن «پُست مدرن» و «پسامدرن» به ذهن و زبان جامعه و به خصوص  به جوانان ِ نوپا و بی تجربهء ایرانی تحمیل می شود ، نه  «پُست مدرن» که  به قول « م . سحر» متاعی «پَست مُدرن» نامید:

از خواند و نوشت آنچه تو را هست ، مُدرن است

«کیبورد» تو نو ، «ماوس ِ »  تو در دست ، مُدرن است

تا پرت و پلاگوی رَه ِ پُست مدرنی

این « پُست مُدرن ِ»  تو همان « پَست مُدرن » است !

 گرد اوری : گروه شعر و ابیات فارسی

http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/persian_literature/2010/8/29/1820.h...

آواز زنان، پرواز موسیقی/ جدید آنلاین

... نخستین تئاتر حرفه ای در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، سال ۱۹۲۹ گشایش یافت که اکنون آن را با نام تئاتر ابوالقاسم لاهوتی می شناسند. (شاید بسیاری ندانند که ابوالقاسم لاهوتی، شاعر کرمانشاهی، که به تاجیکستان مهاجرت کرده بود، به خاطر گام های بزرگ فرهنگی اش برای تاجیکستان، درشمار نامداران فرهنگ تاجیک شناخته شده است.)

 مسئولان تئاتر لاهوتی در سال های آغازین فعالیت آن با معضل نبود هنرپیشه زن مواجه بودند. حضور زن در هنرهای نمایشی در تاجیکستان، مساوی با کفر تلقی می شد. هیچ زنی یارای آن را نداشت که تعصب جامعه را نادیده بگیرد و روی صحنه برود. اما به تدریج چنین زنان دلیرى پیدا شدند و با تعصب فراگیر به پیکار پرداختند...

http://www.jadidonline.com/story/18092008/frnk/tajik_actress

 

شعر نیمایی/ نسل فردا

... خلاقیت و تلاش مستمر همراه با هوشیاری‌های مداوم نیما یوشیج در نهایت منجر به دگرگونی بنیادین در عرصه‌ شعر روزگار خود شد و او توانست کوشش‌های شاعران پیش از خود؛ یعنی کسانی هم چون: ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت، شمس کسمایی و جعفر خامنه را که شعر و نگاه‌شان برگرفته از روح نوخواهی و تجدد دوران خویش؛ یعنی مشروطه‌طلبی در ایران بود، به سرانجام ممکنی برساند...

به گمان من ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت، شمس کسمایی و جعفر خامنه مربع شعر مدرن ما را پیش از نیما شکل داده‌اند و هر کدام توانسته‌اند یکی از چهار ضلع مربع ترسیم را کنند و سهم قابل توجهی در چگونگی رویکردهای جدید شعری و شکستن اسلوب‌ها و ساختارهای سنتی و کهنه و سنگ شده‌ دوران خویش داشته‌اند...

کسانی هم چون شمس کسمایی، تقی رفعت یا ابوالقاسم لاهوتی به شکلی بنیادی در ظهور و بروز شعر مدرن ما مؤثر بوده‌اند و تلاش‌هایشان زمینه‌ساز کلیتی شده که تفکر و شکل فضای شعر امروز ما را محیا کرده است. به همین سبب تأکید می‌کنم ارزش و اعتبار این شاعران و متفکرانی از این دست شاید تنها به آثارشان در قالب شعر و مقاله محدود نشود و چیزی باشد فراتر از این موضوع. با طرح این موضوع لابد بدیهی می‌نماید که در شعرهای به‌جا‌مانده از این شاعران آثار ضعیف از نظر ارزش‌های زیباشناختی شعر به طور کل و درون‌مایه شعر به طور خاص دیده شود و تأکید من نگارنده این یادداشت‌ها در عباراتی نظیر، نخستین شعر مدرن یا نخستین شعر شکسته و... بیش‌تر به دلیل اهمیت در زمان این رویکردهای متفاوت و خاص بوده است نه ارزش داوری در برابر چیستی آن‌ها...

http://www.nasle-farda.ir/cms4/editorial.asp?id=-1416525001

هنرمندان دیارم/ سورۀ مهر

شهرام اقبال‌زاده (رازآور)

...ابوالقاسم لاهوتی...شاعری پراحساس و میهن‌دوست که در هجران وطن عمر را به پایان برد، میزان سوز و گداز او نسبت به وطن در این ابیات مشخص است:

به صدق و سوزش و شوریدگی در عشق یار خود

من و پروانه و بلبل شدیم افسانه در یک‌جا

دلم خودرأی و یک‌پهلو بود بی‌خود مرنجان‌اش

نمی‌گیرد جز به جز یاد تو باکس لانه یک‌جا

... روزنامه‌ی دیگری که به مدیریت «ابوالقاسم لاهوتی» ـ فرزند میرزا احمد الهامی که در آغاز از وی یاد شد ـ در سال 1296 شمسی منتشر شد «روزنامه‌ی بیستون» بود، به نوشته‌ی شاکری «روزنامه‌ی بیستون... در آن موقع که مستبدین جانی گرفته و آزادی‌خواهان را آماج خدنگ سرزنش و ملامت و تهدید قرار می‌دادند و هر لحظه یکی از جوانان پرشور از طرف مستبدین به خاک هلاک می‌افتاد، با عزمی متین و ثباتی آهنین با نیروی جهل مبارزه می‌کرد و تا 12 شماره انتشار یافت... ولی طغیان دشمنان آزادی موجب تعطیلی این روزنامه گردید و لاهوتی مجبور به ترک کرمانشاه شد».

http://www.iricap.com/magentry.asp?id=806

بخش سوم- فهرست آثار

ابوالقاسم لاهوتی/ ویکیپدیا

آثار

  • سرود جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان (سرود ملی تاجیکستان) در سال ۱۹۴۶ توسط ابوالقاسم لاهوتی سروده شد.
  • کاوه آهنگر (۱۹۴۷)
  • قصیده کرملین (۱۹۲۳)
  • تاج و بیرق (۱۹۳۵)
  • مجموعه اشعار (۶۳-۱۹۶۰)

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%...

ابوالقاسم لاهوتی/ ثبوت

آثار

کاوه آهنگر

قصیده کرملین

تاج و بیرق

ادبیات سرخ

ایران‌نامه

جنگ آدمیزاد با دیو

مجموعه اشعار

ترجمه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی به روسی

http://www.suboot.org.af/index.php?option=com_content&view=article&id=58...

ابوالقاسم لاهوتی/ شهرهای ایران

آثار:  کاوه آهنگر (1947)، قصیده کرملین (1923)، تاج و بیرق (1935)، مجموعه اشعار (63-1960)

http://www.persiacities.com/fa/persons/view/649

ابوالقاسم لاهوتی/ زبان فارسی

 

"ادبیات سرخ"؛ "ایران نامه"؛ "جنگ آدمیزاد با دیو"؛ "لالی لاهوتی"؛ "چند اثر از پوشکین"، ترجمه، منظوم؛ ترجمه "شاهنامه" فردوسی به زبان روسی؛ "دیوان" شعر.

http://www.persian-language.org/poetsandauthors-%D9%84-fullcontent-364.html

بخش چهارم-پراکنده

ابوالقاسم لاهوتی و تشکیل جمهوری متحد تاجیکستان/ ایراس

مدتی بود در پی آن بودم تا درباره این پرسش که ابوالقاسم لاهوتی در مدت حضور در اتحاد جماهیر شوروی تا به مرگش، چه فعالیت های سیاسی، فرهنگی انجام می داد؟ پاسخی بیابم... . این پرسش بیشتر از آن جهت بود که شخصیت لاهوتی، یک شخصیت خاموش نبود. او هم از جنبه علمی و فرهنگی و ادب شناسی اش، مورد توجه محافل روسی بود و هم از جنبه فعالیت های سیاسی اش، اما بدلیل سبقه فعالیت های سیاسی او، شخصیت فرهنگی و ادبی اش کمتر مورد توجه قرار گرفت. و از آنجا که در دوره سلسله های پهلوی مخالفت ایدئولوژیک و سیاسی با اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت، کمتر محققی فرصت و یا جرات پرداختن به این موضوع را یافت.

اما نوشته دوست عزیزم جناب آقای دکتر جهانگیر کرمی، مرا به نوشتن این مطلب راغب کرد. که هرچند سخن کوتاه و مختصر درباره نقش او در شکل گیری جمهوری تاجیکستان که هم ادبی و فرهنگی بود و هم سیاسی به عنوان بابی برای پژوهش بیشتر پیرامون فعالیت های فرهنگی و ادبی لاهوتی در دوران تبعید در شوروی بنگارم. نخست این مطالب را در همان آغاز ذکر کنم که نگاهی که در ایران نسبت به شخصیت ابولقاسم لاهوتی وجود دارد که متاثر از فضای سیاسی دوران پهلوی بود و البته در عصر جمهوری اسلامی نیز ادامه یافت، متفاوت از دیدگاه دانشمندان و صاحب نظران و سیاست مداران تاجیکستان است.
می دانیم که در مارس 1923 نخستین کنفرانس جمهوری های آسیای مرکزی شامل جمهوری سوسیالیستی شورائی ترکستان، جمهوری خلق بخارا و جمهوری خلق خوارزم تشکیل شد و بر هماهنگی برنامه های اقتصادی در منطقه تاکید کرد. در سال 1924 تقسیم بندی های آسیای مرکزی با سازماندهی جدید و بر اساس قومیت انجام گرفت و بر اساس تصمیم کمیته مرکزی در اتحاد جماهیر شوروی، تشکیل دو جمهوری سوسیالیستی ازبکستان و ترکمنستان پیشنهاد شد و تشکیل دو جمهوری خودمختار تاجیکستان و قزاقستان و ایالت خودمختار قرقیز نیز پذیرفته شد.

در سال 1929 بود که جمهوری خود مختار تاجیکستان به مجموعه اتحاد شوروی پیوست. قبل از آن این کشور از توابع ازبکستان بود که در سال 1929 با الحاق منطقه خجند به آن موقعیت جمهوری عضو اتحاد ارتقا یافت. (کولائی/1376/ص29). در واقع نامی از جمهوری تاجیکستان تا به 12 سال بعد از انقلاب اکتبر دیده نمی شود. علی رغم اینکه در این تقسیم بندی جمهورها، تمایزات قومی و زبانی اساسی این مرزبندی را تشکیل می داد. در سال 1924 حدود90 درصد مردم منطقه اسیای مرکزی را 3 گروه قومی اصلی تشکیل داده بود. ازبک - تاجیک - ترکمن، و قبل از ملاک تمایزات قومی، خلقی، در دوره شوروی، ویژگی های قبیله ای و طایفه ای و سرزمینی مبنای تقسیم بندی بود؛ یعنی قبل از ورود روسیه تزاری به ماوراء النهر 3 کانون سیاسی خان نشین بخارا، خیوه و خوقند، ساختار سیاسی و اجتماعی کل منطقه را رقم می زدند که در هر سه خان نشین مردم نه بر پایه شاخص‌های قومی و زبانی، بلکه بر اساس هویت اسلامی خود را می شناختند و آن سه گروه قومی ذکر شده در هر سه خانات با هویت دینی زندگی می کردند.

چگونه است که در ساختار سیاسی بعد از تثبیت مرزهای جنوبی اتحاد جماهیر شوروی در آسیای مرکزی در آغاز نامی از هویت قومی تاجیک و فارس زبان ها دیده نمی شود؟ غالب مورخین معتقدند تاجیک ها از جمله گروه هائی بودند که از تلاش های مسکو برای ایجاد و برجسته سازی تمایزات قومی بیشترین صدمه را دیدند. تاجیک ها شهر های مهمی همچون سمرقند و بخارا را که از مراکز عمده فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی بود، را از دست دادند و آنچه که اینک به نام جمهوری تاجیکستان شناخته می شود، بخش کوچکی از سرزمین این مردم است که باقی مانده و آنهم البته در نتیجه تلاش های فرهنگی و سیاسی "صدر الدین عینی" و مساعدت های دلسوزانه ابوالقاسم لاهوتی ایرانی بود.

آنچنان که ذکر شد، در تصمیمات اجلاس دوم سال 1924 کمیته اجرائی مرکزی اتحاد شوروی نامی از جمهوری تاجیکستان نبود. این منطقه در آغاز جمهوری خود مختار تاجیکستان تابع دیگر جمهوری ها بود. بخشی از دلائل این امر، رفتارهای شوونیستی همراه با تعصبات قومی روس ها و ترک ها بود. در آن دوره برخی بدنبال حفظ خوارزم باستانی بودند و برخی از پان ترکیست ها از ایده تاسیس دولت " ترک " دفاع می کردند . برخی نیز ایده دولت "ازبکستان بزرگ " را پیش گرفته بودند و پاره ای نیز از دولت " قزاقستان بزرگ" سخن می گفتند. آنها حتی با وجود جمهوری " خودمختار تاجیکستان " نیز که ستمی بر تاجیکان ماوراء النهر بود و بخش کوچکی از فارس زبان ها را شامل می شد، هم بشدت مخالفت می کردند.

به طور مشخص در روزنامه ترکستان در دهه سوم سده بیست مقاله ای درباره تقسیم ملی چاپ شده بود که در آن این چنین مخالفت ها ابراز می شد: هدف از استفاده از این زبان ( فارسی- تاجیکی) اولا کوششی است جهت دور شدن از زندگی، زیرا زندگی و روند تاریخ علیه آن قرار دارد و بعدا قبول این زبان هیچ نفعی ندارد. بنابراین تاجیکستان باید ازبکی را پذیرفته از زبان ویژه تاجیکی حمایت نکنند . پیشرفت اجتماعی سرنوشت این مردم را حل کرده است. از تاجیکستان هیچ گاه سودی نخواهد رسید، زیرا کشوری که غیر از کوه چیز دیگری ندارد، چه کاری می تواند انجام بدهد؟ (نیکولایوا1380/ص143)
فشار زیادی از طرف پان اسلاویست ها و پان ترکیست ها در آغاز سده 20 در "مسئله تاجیک ها" وجود داشت. آنها تصور می کردند که چنانچه یک جمهوری به نام تاجیکستان که اغلب فارس هستند شکل گیرد، فارس زبان ها متحدان طبیعی ایران و افغانستان خواهند بود که هر دو در آن هنگام تحت ساختار سلطنتی و نفوذ انگلیسی ها بودند و این با منافع روسیه در تضاد بود. دانشمند ارجمند تاجیک " محمد جان شکوری" که در کتاب " زبان ما هستی ماست" به توضیح این مساله پرداخته است، معتقد است که اصطلاح " تاجیکستان زبان تاجیکی، ادبیات تاجیکی" که جای زبان فارسی و ادبیات فارسی را گرفت، برای حل همین مساله بوده است. که پاسخی به حساسیت ها و فشارهای روز افزون بلشویک ها باشد که آنها دل بستگی فارسی زبانان آسیای میانه را به هم خونان ایرانی و افغانی خود بر نمی تافتند.

در این راه یعنی تلاش برای اثبات فرهنگی تاجیکان و اینکه آنان یک هویت دیرینه تاریخی در ماوراء النهر دارند، و منافع روسیه در هم پیمانی با ایران و ایرانیان شرقی در افغانستان و هند است، و اصولا فارس ها و تاجیکان و پشتوها و هندوان و روس ها در ریشه های نژادی یگانه اند و می توانند هم زیستی دوستانه و همکاری مداومی با یکدیگر داشته باشند، ضروری بود. برخی از دانشمندان و سیاست مداران شوروی این ضرورت را احساس می کردند که از جمله می توان به چچیرین - وزیر خارجه وقت شوروی در سال 1924- اشاره کرد. رهبران فرهنگی و سیاسی وقت تاجیک از جمله صدر الدین عینی و محمد الدین اف و عبد الرحیم حاجی بای اف برای اثبات موجودیت تاجیکستان که یک ملت جداگانه مستقل‌اند تلاش های زیادی را انجام دادند.
آنها با این سیاست که تاجیکان نه ترک و ازبکند و نه فارس و ایرانی، بلکه تاجیکند و دولتی به نام تاجیکستان باید داشته باشند، به نبرد پان ترکیست ها رفتند. آنها خود را در این فضا از ایران جدا گرفتند، چرا که ترس از آن داشتند که از طرف بلشویک ها و رهبران حزب کمونیست به پان ایرانیسم متهم شوند. بدین ترتیب وقتی همان مردان ذکر شده به مسکو رفتند، توانستند با کمک گیورگی چیچرین در مسکو، جمهوری خود مختار تاجیکستان را در تابعیت جمهوری ازبکستان تشکیل دهند، که یک گام به جلو و یک پیروزی بود که بدست آوردند. کاربرد عنوان های تازه ملت تاجیک، زبان تاجیکی، ادبیات تاجیکی، تاجیکستان باعث نجات تاجیکان فارسی زبان شد. به کارگیری این عنوان ها، آنها را از اتهام جاسوسی ایران بر حذر می داشت. استاد صدر الدین عینی و دیگران تلاش زیادی را برای اثبات هستی ملی خود انجام دادند.

در این بحبوحه تلاش های استاد عینی، ابولقاسم لاهوتی که در سال 1922 به شوروی پناهنده شده بود، پس از نخستین ملاقات با استاد عینی در سال 1925 بی چون و چرا به قبول این تز یعنی اصطلاحاتی از قبیل " زبان تاجیکی"، " قوم تاجیکی و ..." رضایت داد و از همان آغاز در کنار صدر الدین عینی در راه احقاق حقوق تاجیکان جنگید . اعلام جمهوری خود مختار تاجیکستان راه را برای پنج سال بعد که تاجیکستان به " جمهوری متحده تاجیکستان" تبدیل شد، هموار کرد. " نمونه ادبیات تاجیک" که صدر الدین عینی آنرا نگاشت، در چنین فضائی خلق شد. استاد ابولقاسم لاهوتی خود این کتاب را در مسکو حروف چینی کرد و به چاپ رساند و خود در سر سخن این کتاب نوشت" اساسا آسیای میانه همیشه یکی از مرکز های بسیار مهم ادبیات فارسی بود، بلکه پس از نابود شدن ادبیات این زبان به واسطه هجوم از حجاز، آسیای میانه قدیمی ترین منبع و سرچشمه ادبیات فارسی است( شکوری، 1996/ص17)

بدین ترتیب تاسیس تاجیکستان با کتاب" نمونه ادبیات تاجیک" صدر الدین عینی و فعالیت های فرهنگی و ادبی او و ابولقاسم لاهوتی، این ایرانی کرمانشاهی تبعیدی در شوروی، برای خودشناسی تاریخی و خودآگاهی ملی فارسی زبانان آسیای مرکزی بسیار سودمند افتاد. هرچند جمهوری خود مختار تاجیکستان در سال 1924 در یک گوشه خرابه زار سرزمین فارسی زبانها تاسیس یافت، که خود گامی به جلو بود، و هنگامی که در سال 1929 جمهوری تاجیکستان تنها با الحاق ولایت خجند به این کشور، خود را به عنوان یک جمهوری متحده در درون اتحاد جماهیر شوروی ( اتحاد پانزده جمهوری) تثبیت کرد، که در آن فضا یک پیروزی بزرگ بود، اما بخش های دیگری از فارسی زبانها در بخارا و سمرقند و حدود ازبکستان از این واحد سیاسی بدلیل فشار پان ترکیست ها جدا افتاد.

بدین ترتیب آنچه را که به نام "جمهوری تاجیکستان" در دوره اتحاد جماهیر شوروی و همچنین بعد از فروپاشی شوروی در صحنه سیاسی و عرصه بین المللی به عنوان یک کشور" فارسی زبان" در ماوراء النهر می شناسیم، مدیون تلاش های اندیشمندانی همچون صدر الدین عینی و مساعدت و کمک های فکری یک شخصیت ایرانی، سیاسی و فرهنگ شناسی همچون ابوالقاسم لاهوتی در آغاز سده بیست بود. برخی از تحقیقات جدید در همان تاجیکستان هم به این نقش اشاره داشته اند، از جمله لاریسانیکولایوا در کتاب تاجیکستان خود (1380/ص35) درباره " نقش ایرانی ها در روند ایجاد تاجیکستان معاصر" اشاره ای هرچند کوتاه داشته و البته پرداخت بدان را نیازمند به تحقیق و پژوهش بیشتر دانسته است. او درباره این نقش بخصوص ابولقاسم لاهوتی می نویسد:

"ابولقاسم لاهوتی در رشد ادبیات تاجیک دوران شوروی و رشد آموزش و پروش در تاجیکستان سهم ارزشمندی داشته است. از نگاه او آثار لاهوتی در تاجیکستان بسیار معروف است. نوشته های او در صفحات مجله ها و روزنامه ها و حتی کتابهای درسی مدارس چاپ می شده است. شعر او تحت عنوان کلمه شهادت رنجبرسرود تمام پیش آهنگان تاجیکستان بود. آثار او از جمله " تاج و بیرق، پل و خش" توصیف کننده دوستی ملت ها بوده"

کلام آخر

این سخن را کوتاه کرده و در پایان به این نکته تاکید می نمایم که بررسی نقش ابولقاسم لاهوتی و دیگر ایرانیان در تاسیس جمهوری تاجیکستان نیازمند واکاوی بیشتری است، که هم به عنوان یک موضوع پژوهشی مستقل و هم به صورت عام، موضوع " نقش و خدمات ایرانیان مقیم تاجیکستان در سده بیست تا به فروپاشی شوروی" می تواند دستمایه پژوهش ارزنده ای گردد.
نویسنده: دکتر برات شمسا

http://www.iras.ir/vdchqqnz.23nvxdftt2.html?10737

لألی لاهوتی از آثار ادبی ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی/ کتابخانۀ موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

 مهدی عباسی

یکی از دوستان کتاب‌شناس طهران به نام آقای خسرو دلیر عبدی که همواره نسبت به این بنده عنایتی دارد چند سال قبل، مجموعه‌ای خریداری نمود که جزو آنها، چند کتاب کمیاب وجود داشت که مؤلفان آنها، کتب مذکور را موشح نموده به دوستان خود هدیه داده بودند. یکی از آنها کتاب لألی لاهوتی است که در حدود سال 1915 میلادی در استانبول به طبع رسیده و نسخة آن در دسترس همگان نیست. صاحب این اثر ابوالقاسم لاهوتی از ادیبان و شعرای کرمانشاه است که به علت فعالیت‌های سیاسی، مطبوعاتی و ادبی از چهره‌های شناخته شدة ایران در قرن چهاردهم هجری محسوب می‌شود.

پیرامون فعالیت‌های سیاسی و نظامی لاهوتی، داستانهایی بر سر زبانهاست، بخصوص در کرمانشاه، قم و آذربایجان حکایات گوناگونی از او نقل می‌کنند و اسنادی هم در دست است که هر کدام در جای خود حایز اهمیت بوده و نیاز به کتابی جداگانه است.

چنانکه گذشت ابوالقاسم لاهوتی، برخی از غزلیات خود را که در دهة 1330 هجری قمری سروده است به نام لألی لاهوتی منتشر ساخت و نسخه‌ای از آن را برای مرحوم شیخ احمد بهار که از مردان خوشنام، درستکار و از شعرای بنام و مدیر روزنامه بهار خراسان محسوب می‌شد، هدیه فرستاد که در این مقاله، علاوه بر شرح حال لاهوتی (به اختصار)، تصویر کتاب مذکور را به پیوست از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرانیم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

ابوالقاسم لاهوتی در بخشی از خاطرات خود گوید: حالا می‌دانم که در جوانی چقدر ساده لوح بوده‌ام، آثار اولیة من همه تقلید بدی از اساتید بزرگ بود و افکار و عقیده انعکاسی از آنچه در آن زمان بنظرم رسم و راه منطقی زندگی می‌رسید بوده در اشعارم بعوض آنکه لزوم بنا کردن دنیای جدیدی را تأکید کنم، تمجید از وضع موجوده می‌کرده‌ام. اما حتی در همان موقع روح سرکش من تسکین ناپذیر‌تر از آن بود که بگذارد هم خود را فقط صرف شاعری کنم....

وقتی بفکر انتخاب حرفه افتادم مدتی بتحصیل علوم دینی پرداختم و شاید هم همان را انتخاب می‌کردم آنوقت تشابه عجیبی بین من و استالین کبیر پیدا می‌شد زیرا او هم در جوانی همین انتخاب را کرده بود ولی فامیل من در طهران برای من فکر دیگر کرده بودند.

برحسب وظیفه انتخاب آنها را قبول کرده و در 1904 بخدمت ژاندارمری وارد شدم، براثر لیاقت شخصی خودم و اعمال نفوذ بستگانم در 1912 بدرجة سلطانی رسیدم و با این که امید ترقی هم داشتم در ته دل زیاد خوش نبودم زیرا صاحب منصبان دیگر را می‌دیدم چون پارتی‌های قوی‌تر یا استعداد بیشتری برای بند و بست دارند مشاغل مهمی پیدا می‌کنند.... از طرفی روابط شخصی من هم با صاحب منصبان و حتی با نفرات زیاد خوب نبود، حقیقت امر این است که می‌دیدیم در همه چیز نسبت به آنها برتری دارم ولی هیچکدام زیر بار نمی‌رفتند و بدون علت مرا صاحب منصب خشن و سختی می‌شناختند و معتقد بودند فقط با چند نفری که مورد نظرم هستند میانه خوب دارم و بس و پیش وجدان خود باید اقرار بکنم که نسبت به نفرات زیر دستم زیاد احساس محبتی نمی‌کردم گاهی پیش خود فکر می‌کردم مشکلات زیادی در پیش خواهم داشت،‌ از قضا زیاد هم طول نکشید و در سال 1912 نگرانیهای من صورت حقیقت پیدا کرد.

چند ماهی بود که اسم من سر زبان‌ها افتاده و این طور شایع شده بود که من از رعایای اطراف قم و کاشان اخاذی‌هائی کرده‌ام، با اینکه تمام شایعات دروغ محض بود ولی چون در این تاریخ فرماندهی پست هر دو منطقه را بعهده داشتم سخت نگران شدم، مدتی مشغول تحقیق بودم تا بالاخره فهمیدم که یکی از مرئوسین خودم که سید ابوالفضل نام داشت در پست قم بود این اتهامات را به من زده است فورا دستور دادم او را توقیف کنند و می‌خواستم شخصا او را تنبیه کنم ولی به همدستی رفقایش از زندان فرار و از شهر متواری شد این عمل او مرا بیشتر از پیشتر متغیر کرده به این جهت او را تعقیب و با این که در حضرت معصومه بست نشسته بود از صحن خارج و چون باز هم نیت فرار داشت اعدامش کردم از این عمل من روحانیون قم به احمدشاه شکایت کردند و بلافاصله خبر رسید هیئتی عبارت از ماژور کنت سوئدی، ماژور حصن السلطنه و سیف‌الله خان برای تحقیقات راجع به موضوع سیدابوالفضل و صحت و سقم اخاذی من از طهران حرکت کرده‌اند، از شنیدن این خبر سخت به وحشت افتادم و دست و پای خود را گم کردم و چون دیدم چارة دیگری ندارم دو نفر از سربازانی که با من صمیمیت کامل داشتند برداشته و به کاروانسرای کوچکی که سر راه قم بود رفتیم و در آنجا کمین کردیم، همین که سوارها نزدیک شدند بطرف آنها شلیک کردیم. کنت و سیف الله ـ خان همانجا کشته شدند و حصن السلطنه سخت مجروح و همان شب در رباط کریم فوت کرد. من امیدوار بودم که این پیش آمد را بگردن سارقین مسلح بگذارند ولی بفاصلة چند روز هیئت دیگری از طهران وارد و فورا مرا توقیف و بطهران اعزام کردند، مدتی در زندان بودم ولی دست تقدیر بفریاد من رسید و بر اثر بی‌احتیاطی قراولی که برای مراقبت من گذاشته بودند موفق شدم از زندان فرار و به کرمانشاه بروم.

البته مصلحت نبود در منزل خودمان بمانم، به این جهت در ملک یکی از منسوبانم مخفی شدم، در آنجا شنیدم که محکمه با صدور حکم غیابی مرا به جرم کشتن صاحب منصبان ژاندارمری محکوم به اعدام کرده است، بشنیدن این خبر دیگر معطل نشدم و بطرف بغداد حرکت کردم و به آخوندهائی که برای من این قدر بدبختی فراهم کرده بودند لعنت فرستادم، فقط غرور و تکبرم مانع شد که اسم خودم را عوض کنم ولی با خود عهد کردم کاری بکنم که اسم لاهوتی باعث ترس و وحشت همه بشود و شدیداً بر علیه مذهب و روحانیون مبارزه کنم، زبان حالم را در این موقع با نوشتن شمع و پروانه بیان کردم:

«ولی من پیکرم سوزان زعشقست»

«دلم، جانم، سرم، سوزان زعشقست»

«زداغ مرگ یاران عزیز است»

«که دائم دیدة من، اشک‌ریز است»

سال بعد از این که 1914 بود به خانقین رفته و از راه حلب و موصل به اسلامبول رسیدم، اقبال من باز هم بلند بود زیرا پرنس ارفع که همیشه بنویسندگان و فضلا اظهار علاقه می‌کرد در اسلامبول بود و از دیدن آثار ادبی من بی‌نهایت ابراز خوشوقتی کرد و برای اینکه بتوانم دور از وطن اعاشه کنم بمن کمک مالی هم کرد تا توانستم دکان کوچک کتاب فروشی باز کنم و از برکت مایه‌ای که به من داد کاسبی من براه افتاد، چون به زبان آذری آشنا بودم در یاد گرفتن ترکی محلی هم برایم اشکالی پیدا نشد و طولی نکشید با محیط، خوب آشنا شدم.

شش سال عمر من به همین منوال گذشت، در محیط کتاب می‌توانستم از قریحه‌ام سرپوش بردارم، بسیاری از غزلیات دیوان را در همین موقع نوشتم ولی فکر می‌کردم وجودم عاطل و باطل مانده و موقع آن رسیده که دست بکار مهم‌تری بزنم، شاعری که برای همیشه کار و کاسبی نمی‌شد!

اسلامبول در این زمان پناهگاه ناراضی‌ها و کسانی شده بود که از کشورهای مختلف بدانجا آمده و همه در سر سودائی داشتند.

برحسب تصادف کتابخانة من درست آن متاعی بود که همه طالب آن بودند و کم‌کم میعادگاه ترک‌ها، ایرانی‌ها، اعراب و روسها شد، اگر پا روی حق نگذارم تربیت حقیقی و معنوی خود منهم در همین جا شروع شد آستان عدالت سوسیالیستی را در همین جا بوسیده و به کمونیزم ایمان آوردم.[1]

حسینقلی شقاقی در خاطرات ممتحن‌الدوله می‌نویسد:

در همین سالها کشور عزیز ما در قبضة سیاست دولت انگلستان و رقیب همیشگی‌اش روسیة تزاری بود و کلیة امور اجتماعی مغشوش و در ملوک الطوایفی و سرکشی و راهزنی یاغیان و سارقین مانند عباس داغداغ آبادی، نایب حسین و ماشاء الله خان کاشی، صولت الدوله قشقائی و غیره با شناخت و مساعدت عوامل مرکز سر به طغیان و آدم‌کشی گذاشته بودند. در سال 1290 شمسی برابر 1911 میلادی شکایات بسیاری از طرف روحانیون و مسافرین و بازرگانان قم، کاشان و اراک از رفتار لاهوتی نایب ژاندارمری که مأموریت حفاظت راههای بین قم و اراک به او محول شده بود به دولت نموده بودند. لذا طبق امر وزارت داخلة وقت ادارة کل ژاندارمری یک هیئت بازرسی به ریاست ماژور حصن‌السلطنه، ماژور کنت لو نهوف مستشار ژاندارمری و نایب سیف الله خان افشار با عده‌ای ژاندارم در تاریخ مردادماه 1331 هجری قمری مطابق 1290 شمسی مأمور رسیدگی به این شکایات و اعمال خلاف رویه و تعدیات لاهوتی می‌شوند. چون لاهوتی قبلا به وسیلة ایادی خود در قم از آمدن این هیئت بازرسی مطلع بوده در بین راه قم به اراک در دهکدة راه جرد یا رانگرد با عدة همدست خود موضع گرفته در حوالی عصر غفلةً از چند طرف به سوی آنها تیراندازی می‌نمایند، در نتیجه ماژور کنت سوئدی و نایب سیف الله خان در همان اولین شلیک مورد اصابت گلوله قرار گرفته به قتل می‌رسند، و ماژور حصن‌السلطنه از ناحیة پهلو و شکم تیر می‌خورد. لاهوتی و یارانش که از نتیجة کار خود و مقتول نمودن این صاحب منصبان اطمینان داشتند متواری می‌گردند چون عدة ژاندارمها که همراه این نظامیان بودند از نظر تعداد کمتر بودند هیچگونه عکس‌العملی نتوانستند بعمل آورند. بالاخره اجساد مقتولین و بدن نیمه جان ماژور حصن‌السلطنه را به قم حمل می‌کنند ولی بعلت خونریزی شدید ماژور حصن‌السلطنه هم بین راه جان می‌سپارد. پس از آوردن همة شهدا به تهران تشییع جنازة رسمی به عمل می‌آید و برادر شهیدم در مقبرة خانوادگی در صفائیه نزدیک حضرت عبدالعظیم (ع) مدفون می‌گردد.[2]

شادروان کیوان سمیعی می‌نویسد: ابوالقاسم لاهوتی کوچکترین پسرهای میرزا احمد الهامی اما معروفترین آنان بود، الهامی فرزندانی به نامهای عبدالحسین متولد سال 1260 و ابوالحسن متولد سال 1274 و ابوالقاسم لاهوتی متولد سال 1276 خورشیدی داشت که همگی از طبع شاعری برخوردار بودند.

عبدالحسین طبیب بود و بنام دکتر الهامی شهرت داشت علاوه بر طبابت بشاعری هم معروف بود مردی آرام و از دوستان نزدیک من بود، مانند پدر الهامی تخلص می‌کرد و نام خانوادگیش هم همین بود.

ابوالحسن خان افسر ژاندارم بود و او را ماژور ابوالحسن خان می‌گفتند ذوق شاعری داشت و سبحانی تخلص می‌کرد، در سال 1301 در حین جنگ با اسماعیل آقا سیمتقوی معروف نزدیک «بوکان» کشته شد و جنازه‌اش را امواج خروشان آب رودخانه برد.

لاهوتی آزادیخواه و فرهنگ دوست و روزنامه‌نویس بود، مدتی روزنامة «بیستون» را که بهترین روزنامه‌های کرمانشاه بود منتشر می‌کرد، در جزر و مدهای سیاسی و اوضاع اجتماعی دخالت مؤثر داشت بهمین علت دارای دوستان و دشمنان زیاد بود. فعالیت او ابتدا بحدود کرمانشاه و غرب ایران محدود می‌شد ولی بتدریج در سیاستهای مربوط به مرکز و قسمتهای دیگر ایران مداخله می‌کرد، زمانی نامش زبانزد سیاست‌بازان و کمیته‌سازان بود و در جرائد منتشره در مرکز و شهرستانها از او و کارهایش زیاد نام برده می‌شد. بیشتر کتابهایی که در شرح حوادث کودتای 1299 نوشته شده از ذکر نام لاهوتی خان و فعالیتهای او خالی نیست، در نتیجة همین امور آخر الامر به روسیه فرار کرد و در آنجا از اعضاء فعال حزب کمونیست شد و چون مردی شاعر و نویسنده و اهل مطالعه بود فعالیت حزبی او در روسیه بیشتر مربوط به امور فرهنگی گردید، در مسکو با دختری اهل تاجیکستان که فارغ‌التحصیل رشتة ادبیات بود و فارسی را می‌دانست ازدواج کرد، از طرف دولت به وزارت فرهنگ تاجیکستان منصوب شد او با همسر تاجیکی خود به تاجیکستان رفت چون زنش تخصص در ادبیات داشت و فارسی را هم خوب می‌دانست و خودش نیز شاعر و نویسنده بود با همکاری یکدیگر در صدد ترجمة «شاهنامة» فردوسی به زبان روسی برآمدند، من از نتیجة کار آنها درین موضوع آگاهی ندارم اما گاهی که با اطلاع دولت بندرت نامه‌هایی بین دکتر الهامی و برادرش مبادله می‌شد از پیشرفتهایی که در امر ترجمة شاهنامه پیدا کرده‌اند مطالبی برای برادرش می‌نوشت و مرحوم دکتر الهامی نامه‌های لاهوتی را به دوستانش ارائه می‌داد و ما از این کار با خبر می‌شدیم.

لاهوتی در کرمانشاه به درویشی نیز معروف بوده و بیشتر اشعارش در آن زمان رنگ و بوی تصوف و عرفان داشته است، مانند پدرش به مرحوم سید صالح حیران‌علی شاه اظهار ارادت می‌کرده و نظر به اینکه با شادروان فرج الله کاویانی مدیر روزنامة ملی کرمانشاه همکار و در امور سیاسی و اجتماعی همفکر و معاشر بود کاویانی بسیاری از غزلیات عرفانی او را از برداشت و برای ما در مجالس انس می‌خواند، کاویانی بارها غزلی را با حال و آهنگ مخصوص می‌خواند که می‌گفت آنرا لاهوتی هنگامی که از بیم هرج و مرج‌طلبان و مخالفین آزادی و فرهنگ به کوه «دالاهو» فرار کرده بودیم ساخت، مقطع آن غزل این بیت است:

بخدا در بر مردان صفتی لاهوتی                   بدتر از خویش پرستی و غرضرانی نیست

لاهوتی در اسفندماه 1335 مطابق سال 1376 قمری در مسکو درگذشت، مکرر مجموعه‌هایی از اشعارش در شوروی و ایران به چاپ رسیده ولی در هیچ یک از آنها من غزلهایی را که کاویانی از او در حفظ داشت و می‌خواند ندیده‌ام، این غزل را مرحوم شاکری از او نقل کرده است:

 نشستـم دوش من بـا بلبل و پروانه در یکجا

سخن گفتیم از بـی‌مهری جانانـه در یکجا

من اندر گریه بلبل در فغان پروانه در سوزش

تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه در یکجا

بصدق و سوزش و شوریدگی در عشق یار خود

من و پروانه و بلبل شدیم افسانه در یکجـــا

دلـم خود رأی و یک پهلو بود بیخود مرنجانش

نمیگیرد بجز یاد تو با کس لانه در یکجـــا

زبیـم غیـر، پـی گم می‌کند از من مشو بد دل

اگر بینی مـرا بـا دلبـری بیگانـه در یکجــا

بـرای آنکـه گویم هرچه در دل دارم از عشقت

چه می‌شد می‌شدم گر بـا تو آزادنه در یکجــا

بهــارست آرزو دارم کـه در طرف گلستـانـــها

من و جانانه باشیم و می و پیمانه در یکجــا

به عشقت صادقـم بــاور نــداری امتحانـم کن

ببین بخشم براهت جان و سر را یا نه در یکجا

همه اسرار من را پیش جانان برده لاهوتی

نمی‌مــانم دگــر با این دل دیوانه در یکجا[3]

 

[1] . شرح زندگانی من ـ ابوالقاسم لاهوتی صفحه 9-6.

[2]. خاطرات ممتحن‌الدوله ص 329.

[3]. زندگانی سردار کابلی ص 293 ـ 290.

http://www.ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=3244:%D9%84%D8%A...

ابوالقاسم لاهوتی/ مقبره شهر

[خاطرات دیگران دربارۀ لاهوتی]

نقل قول و خاطرات:

آنچه سعید نفیسی در باره شرح دیدار خود با لاهوتی در سالهای 1313 و 1324خورشیدی گفته است، میتوان به آرزوی لاهوتی برای بازگشت به وطن پی برد.سعید نفیسی درباره دیدار دوم خود با لاهوتی به سال 1324ش/1946م گفته است: لاهوتی شنید که من به روسیه رفته ام. تقاضا کرد به طور خصوصی با یکدیگر ملاقات کنیم، او به هتلی که من در آن اقامت کرده بودم آمد و همین که وارد اتاق شد بی اختیار یکدیگر را در آغوش کشیدیم و او مدتی گریست. گریه او بیشتر به خاطر دوری از وطنش بود ، چندین بار به صراحت گفت که آرزو دارد بار دیگر به ایران بیاید و در همانجا بمیرد.آیا مانعی از آنسوی در میان بوده است که بازگشت او را به ایران همچنان به یک آرزوی دست نیافتنی مبدل میساخته است؟ یا موانع سیاسی و امنیتی از این سوی؟

http://www.citytomb.com/wiki/view/Abolqasem%20Lahouti

 

مطالب این پرونده اینترنتی در فاصلۀ 15/9/1391 تا 5/10/1391 تهیه شده است.

 

مشخصات: افشین لطفی، دانشجوی رشتۀ ایرانشناسیِ بنیاد ایرانشناسی، گرایش فرهنگ، آداب و رسوم و میراث فرهنگی، ورودی 1391، تحقیق درس روش تحقیق.

Sobhgah.90@gmail.com

[1] -مشخصات کامل پژوهشگر در انتهای تحقیق آمده است.

 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید.

http://anthropology.ir/node/11294

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.