(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

سناریوی کامل فیلم «جامعه شناسی یک هنر رزمی است» پیر کارل

مرکز اسناد انسان شناسی و فرهنگ
Sans titre_220.jpg

فیلم «جامعه شناسی یک هنر رزمی است» ساخته پیر کارل یکی از برجسته ترین فیلم های مستند و بهترین  روایت از زندگی پر تحرک و سراسر فعال پیر بوردیو جامعه شناس معروف فرانسوی است، این فیلم که به وسیله انسان شناسی و فرهنگ به فارسی  ترجمه شده است منبعی بسیار خوب برای مطالعه بر اندیشه و زندگی   بوردیو به حساب می آید. در زیر سناریوی فیلم  را می خوانیم.

 

جامعه شناسی یک هنر رزمی است

La Sociologie est un Sport de Combat

 

پیر بوردیو

Peirre Bourdieu

 

کارگردان: پیر کارل

Pierre Carles

 

مدت فیلم: 2 ساعت و 19 دقیقه

 

ترجمه ی

سعیده بوغیری

زیر نظر ناصر فکوهی

با همکاری سعید بهجت

 

سکانس اول : کنفرانس بوردیو برای دانشگاه شیکاگو

از ثانیه ی 50 تا دقیقه ی 3:25

جامعه شناسی یک ورزش رزمی است

 

ادوارد سعید در شیکاگو

 

ا.س: پیر... شب بخیر ...بهتراست بگوییم صبح بخیر

اول به طور مختصر معرفی ات  می کنم و بعد از تو می خواهم که صحبت کنی

اجازه بدهید او را به اختصار معرفی کنم... شاید به عنوان برترین چهره ی جامعه شناسی در سطح جهان. او فارغ التحصیل دانشسرای عالی فرانسه ( اکول نرمال سوپریور) و هم اکنون رئیس کرسی جامعه شناسی در کلژ دو فرانس است. او نویسنده ی 29 کتاب و ده ها مقاله و تک نگاری است. بسیار خوب، پیر می توانید شروع کنید.

ب: ابتدا می خواهم برای دعوتتان در شرکت در این گفتگو تشکر کنم وهمینطور برای سخنان محبت آمیزی که در معرفی من گفتید . متاسفم که امروز نمی توانم  با شما در شیکاگو باشم...

 

(...)

 

ب: این  ترس وحشتناک است ... دهانم کاملا خشک شده. خوشبختانه یک لیوان آب همراه داشتم. باورنکردنی است

  • بدترین قسمتش تمام شد

ب: آره،  واقعا وحشتناک است که آدم انقدر عصبی شود. البته  نداشتن امنیت زبانی وضعیت را بدتر می کند. اگر به زبان فرانسه بود فرق می کرد. ولی زندگی همین است.

 

سکانس دوم: سخنرانی ژوزه بووِ در خیابان

از دقیقه ی 3:26 تا دقیقه ی 4:59

 

  •  ژوزه بووِ: ما چنین منطق غیر قابل تحملی را رد می کنیم.

 منطق پول که دارد همه چیز را خرد می کند

این منطق پول که در حال تبدیل همه ی شهروندان به یک آدم حاشیه ای  بالقوه است

 امروز ما اینجا هستیم تا به استبداد پول بگوییم : نه.  بگوییم که شهروندان باید قدرت را دوباره به دست بگیرند. قبل از آنکه به دادگاه برویم [برای تعطیل کردن یک رستوران مک دونالد]، ما، در مقام متهم همگی با هم سوگند می خوریم که اگر دادگاه  فرانسه اجازه ندهد که این مناظره انجام شود، اگر شاهدان اجازه نیابند که صحبت کنند، اگر کشاورزان آمریکای جنوبی، آفریقا، آسیا، یا ایالات متحده ی آمریکا نتوانند اظهارات خود را بیان کنند ، ما دادگاه را ترک خواهیم کرد. ماهیچ کاری با این شکل از عدالت نداریم.

  • [شعار جمعیت]: همه با هم! همه با هم

سکانس سوم: در خیابان، دختری در حال گفتگو

4:60 تا 6:42

  • من سوال های زیادی دارم. جامعه شناسی خوانده ام. همیشه مرا متحیر می کرده است. الان 32 سال دارم. سوال این است که انسان چگونه باید زندگی کند؟ این خیلی متحیرکننده است اما من این وضعیت را به شما مدیون هستم. همیشه به خودم می گویم که شما بودید که به من انگیزه دادید. چیزی که درباره ی شما که مرا تا این حد شگفت زده می کند این است که چرا از اول  انقدر نوشته های شما را دوست داشتم. من همیشه فکر می کردم در زندگی کاملا با اراده ی خودم دارم عمل می کنم، اما می بینم که اصلا آزاد نبودم، خشونت نمادین و همه ی این ها. من در تمام این پانزده سال گذشته نوشته های شما را تجربه کردم. و خیلی وقت ها کارهای شما را دوست داشتم و می خواهم از شما تشکر کنم.  گاهی وقت ها شور و هیجان زیادی داشتم، گاهی وقت ها هم از دستتان عصبی می شدم.

ب: بله، حق داشتید عصبی شوید

  • بله من خیلی عصبی می شوم از چیزهایی که در رسانه ها درباره ی شما گفته می شود .

ب: رسانه به من ناسزا می گوید

  • امروز شما آنقدر رسانه ای شده اید که ...یادم است که 15 سال پیش، کسی بوردیو را نمی شناخت ولی امروز اگر کسی بوردیو را نشناسد خنده دار است. تحلیل این موضوع باید برای شما جالب باشد. به هر حال شما  دارید کاری "انقلابی" انجام می دهید همین آدم هایی که ساخته اید، همین آدم هایی که اینجا هستند...

ب : اگر کمی صبر کنید ، کارهایی داریم انجام می دهیم که خواهید دید.

  • من به حرف های شما درباره ی فرهنگ گوش داده ام

ب: ببخشید من باید بروم

  • در ضمن سه سال پیش در آن جلسه در گرونوبل شما آنجا بودید و ما درباره ی اینها صحبت کردیم. آن برای من لحظه ی بزرگی بود، شما سخنرانی کردید، 2 یا 3 نفر بودند. برای من در زندگی دو اسطوره ی زنده وجود دارند ، کاوانا [نویسنده ی فرانسوی] و بوردیو، ممنون

ب: خداحافظ

 

 

 

سکانس چهارم: در استودیوی رادیو ، در رادیوی جوانان عرب تبار

6:43 تا 18:36

 

  • سلام، چطوری؟ خیلی مشغول هستی؟...خوبی؟
  • آره، ممنون 
  • می توانم صدا رو بررسی کنم؟... موزیک است
  • [صدای گوینده ]: جامعه- جامعه- جامعه شناسی: جامعه شناسی، مطالعه ی علمی پدیده های اجتماعی در میان انسان ها
  • آماده هستید؟
  • پنجشنبه، اول دسامبر، از ساعت 6 تا 7 بعد از ظهر روی موج اف ام ،ردیف 95.5 با مهمان ویژه پیر بوردیو
  • پیر بوردیو، من احساس می کنم که یک امر اضطراری برای ما وجود دارد ، یک امر ضروری، ما نباید اجازه دهیم که کلمات به وحشتمان بیندازند و طبیعی باقی بمانیم

پس به من خیلی سریع بگویید که جامعه شناس چه کار می کند؟ و شما چه می کنید؟ و اگر اجازه  بدهید این سوال را بپرسم؛ کار شما به چه مصرفی می آید؟

 ب:  بله ، من تعریفی را که داده شد شنیدم، که تا اندازه ای کنایه آمیز هم بود. من آن را یادداشت کردم: جامعه شناسی، مطالعه ی علمی پدیده های اجتماعی در میان انسان ها

  • دقیقا 

ب:  البته شک دارم کسی آن را فهمیده باشد. من هم نفهمیدم! مثل بسیاری از تعاریف لغت نامه ها، این هم یک تکرار مکررات است که چیزی را تعریف می کند فقط برای اینکه تعریفی داده باشد. خوب من سعی می کنم که کمی بهتر توضیح دهم که البته کار ساده ای نیست. مثل تمام دانشمندان، یک جامعه شناس هم سعی می کند که قوانینی را پیدا کند تا به قواعد و الگوهای زیستن، دست یابد،  اصول آنها را تعریف کند: چرا مردم کارهایی را انجام می دهند که ما می بینیم؟ برای مثال چرا فرزندان معلم ها نسبت به فرزندان کارگران شاگردان ممتاز تری هستند؟ منظورم از "چرا"  این است که " چطور چنین چیزی اتفاق می افتد؟..." چرا چیزها به این شکل هستند؟ چرا در جامعه مسائل به این شکل هستند و نه به شکل دیگری؟

  • به همه ی کسانی که هم اکنون به ما پیوستند خوش آمد می گوییم.  برنامه ی ویژه ی ما مربوط به پیر بوردیو است او امروز با ما است و برنامه به صورت مستقیم پخش می شود. پیر بوردیو! درونمایه ی اصلی آثار شما "بازتولید اجتماعی" است. همچنین شما ابزارهای بسیار موثر و کارآمدی را برای تفسیر به وجود آورده اید. در یک کلام، ممکن است برای همه ی ما که لزوما با آثارتان آشنا نیستیم توضیح دهید که نابرابری اجتماعی چیست و چرا وجود دارد؟ به عبارت دیگر هدف آن چیست و چگونه با مشروعیت یافتن خاتمه می یابد؟

ب:  این سوال بسیار بزرگ و البته مشروعی است

  • آیا نابرابری هدفی را دنبال می کند؟

پ ب- این مسئله ی  بحث برانگیزی است، موضوعی که بسیار بر سر آن بحث است و بسیار دشوار است. شما به بازتولید اجتماعی اشاره کردید و من با همین شروع می کنم. فکر می کنم مسئله ی مهمی که تلاش کرده ام نشان دهم، این است که جهان اجتماعی یک جریان دائما در حال تغییر نیست. زمانی که من کار خودم را در جامعه شناسی آغاز کردم یکی از واژه های مورد علاقه ی برخی از "جامعه شناسان" واژه ی "جهش" بود. آنها می گفتند: "همه چیز دچار جهش می شود". حتی امروز هم آنها می گویند مردها تغییر می کنند چون زن ها تغییر می کنند و از این چیزها... در حالیکه من فکر می کنم که ثبات و ایستایی هم وجود دارد. برای همین سعی کرده ام تا با استفاده از فنون آماری ، این ایستایی را ثبت کنم و این واقعیت های ثابت را نشان دهم، واقعیت هایی که علم را هم بر اساس آنها می سازند.  همینطور من سعی کردم توضیح دهم که چرا ما  به چنین موقعیت هایی می رسیم که نابرابری را هم دائمی می کنند.  عوامل ثبات  نابرابری، اول از همه شما انتقال سرمایه را دارید. یک پدر ثروتمند می تواند برای پسرش پول باقی بگذارد تا مثلا با آن یک کار تجاری را شروع کند، اگر در مدرسه موفق نباشد، حتی  اگر در همه ی موارد شکست خورده باشد، حتی اگر مثل بچه پولدارهای امروزی نتوانسته باشد در مدارس خصوصی بازرگانی هم موفق بشود، باز هم پدرش می تواند دستش را بگیرد و به او فرصتی بدهد که کاری را شروع کند.  و به این طریق او می تواند خود را " بازتولید"  کند. او از نردبان ترقی اجتماعی به پایین نخواهد افتاد،  کارگر نمی شود. اما امروز، هرچه بیشتر و بیشتر، شکل دیگری از سرمایه وجود دارد که من نام آن را "سرمایه ی فرهنگی" می گذارم.

  • سرمایه ی فرهنگی چیست؟

ب: توضیحش خیلی سخت است. اول از همه زبان است، نوعی از مهارت در زبان، مثل فرانسه ی "سلیس" صحبت کردن، البته تاکید می کنم منظور من همانطور که گفتم فرانسه ی سلیس است، چون همه می توانند فرانسه صحبت کنند، حتی مهاجرانی که یک سال است به فرانسه آمده اند هم فرانسه صحبت می کنند. اما آنها فرانسه ای را صحبت می کنند که در بازار آکادمیک فاقد ارزش است. و اگر شما به آن شکل فرانسه صحبت کنید صفر می گیرید. بنابراین زبان و تمام چیزهایی که همراه آن است. این چیزی است که شما در یک خانواده ی "فرهنگی " به دست می آورید.  از پدرتان که برایتان داستان تعریف می کند، با خواندن کتاب ها، حتی کتاب های کودک. همه این ها سرمایه هستند: این ها منابع کمیابی هستند که به صورت نابرابر توزیع شده اند و به دلیل اینکه نابرابر توزیع شده اند منافعی را ایجاد می کنند که با کمیاب بودنشان تناسب دارد. اگر همه همین اندازه از سرمایه را داشتند ، اگر همه می توانستند زبان فرانسه را به خوبی و بدون لهجه صحبت کنند دیگر سودی در فرانسه صحبت کردن به این شکل وجود نداشت. به دلیل همین تفاوت هاست که  صحبت کردن به فرانسه ی "سلیس" ایجاد ارزش می کند.  مطالعه ی جالبی توسط یک جامعه شناس آمریکایی انجام شده است که نشان می دهد کودکان طبقه ی متوسط یا همان کودکانی که در آمریکا به آنها طبقه ی بورژوا می گویند،  به خوبی می دانند که چطور به آموزگارشان همان چیزی را که آنها می خواهند بگویند. به دلیل اینکه این کودکان هم  از همان پیش زمینه  ی اجتماعی بیرون آمده اند، مادرانشان شبیه آموزگارانشان هستند. و معلم آنها را با کلماتی چون "عزیزم" و "قشنگم" خطاب می کنند و آنها از اینکه می دانند چطور واکنش نشان دهند خوشحال می شوند. برای همین آنها به خوبی درک می شوند. آنها نمره های خوب می گیرند پس خوشحال می شوند. پس شما برخی از عوامل را دارید که وابسته به شناخت  قبلی است، که لزوما از مدرسه بیرون نیامده است  ولی به همان اندازه مهم است. اینکه چطور رفتار کنی، کیف مدرسه ات را روی زمین نیندازی، چطور دفترهایت را تمیز نگاه داری و غیره. یکی این و مورد دیگری که به همین مرتبط می شود عاملی است که در میان افرادی با سرمایه ی فرهنگی مساوی دیده می شود. عامل دیگر نابرابری، تمایل نسبت به نظام مدرسه است که "حرف شنوی" [فرمانبرداری] نامیده می شود، docilité (فرمانبرداری)  یک واژه ی لاتین است.   یعنی " کسی که خود را در جریان آموزش قرار می دهد". برای نمونه به نظر من تفاوت میان دستاوردهای دخترها و پسرها در مدارس ابتدایی این است که...

مصاحبه کننده: دخترها موفق تر از پسرها هستند.

ب:  بله، همینطور هستند. دست کم تا سطوح آخر مدرسه ی راهنمایی و این به خاطر این است که تمایل بیشتری نشان می دهند. نه اینکه این در طبیعت آنها باشد، بلکه به این دلیل که اینطور تربیت شده اند که علاقه ی بیشتری از خود بروز بدهند. برای همین دلیل بهتر می توانند با نظام مدرسه کنار بیایند و آنچه که از آنها خواسته شده را انجام دهند، که این یک خواست فرهنگی است. به معلم به همان شکلی که باید، نگاه کنند و خوب این هم پاداشی دارد. و البته پاداش، انگیزه ی  مضاعف را هم در بر دارد. به همین دلیل، تنها چندین عامل وجود دارد اما بسیار قضیه پیچیده تر است.

  • و پسرها برعکس آنها هستند؟

ب: آنها تمایل کمتری نشان می دهند، و رفتارهای خود را دارند. به عبارتی مدرسه برای آنها سخت تر است. یعنی برای آنها طولانی تر است. نمی خواهم موضوع را بیش از اندازه ساده کنم. اما سرمایه ی فرهنگی، عنصر بسیار مهمی است. فکر می کنم امروزه، هر چه بیشتر، نه تنها در جوامع معاصر و کشورهای توسعه یافته، بلکه در جوامع دیگر هم، بازتولید نابرابری از طریق انتقال سرمایه ی فرهنگی بیشتر و بیشتر شده است. نمونه ی دیگر اینکه، وقتی من شروع به کار کردم، در ایالات متحده، از تحرک اجتماعی و اینکه " تا نسل دیگر، مردهای خودساخته خواهید داشت" زیاد صحبت می شد. خوب این بی معنا بود. بررسی هایی انجام شده که تا اندازه ای از مطالعات من در فرانسه تاثیر گرفته است، که نشان می دهند در ایالات متحده نابرابری های منتج از سرمایه ی فرهنگی، حتی از فرانسه هم بیشتر است. زیرا پذیرش در دانشگاه های معتبر دوبرابر سخت تر از فرانسه است و از طریق سرمایه کنترل می شود: اول با سرمایه ی اقتصادی چون دانشگاه گران است و دوم با سرمایه ی فرهنگی، که مانند اینجا، از طریق خانواده منتقل می شود. در ژاپن یکی از دانشجویان من، پژوهش هایی را در دانشگاه تودای انجام داده و در آن نشان داده است که پسران سامورایی... برای اینکه به سوال شما برگردم،  نابرابری وجود دارد و این نابرابری ها گرایش به تداوم دارند،  البته من نمی گویم که این ها به طور نظام مند ادامه می یابند.

  • اما شما به پرسش من پاسخ ندادید:  آیا این نابرابری ها کارکردی را دنبال می کنند؟

ب: خوب این مسئله ای است که به متافیزیک مربوط می شود و جامعه شناس زیاد نمی تواند در مورد آن موضع گیری کند. ما می دانیم جوامعی وجود دارند، دست کم یکی وجود دارد که دوست انسان شناس من مری داگلاس آن مطالعه کرده است، این یک جامعه ی کوچکی است که تقریبا در آن تفاوتی بین افراد وجود ندارد. این یک جامعه ی باستانی است و خیلی خوب هم کار می کند. به هر حال این هم یک جواب است که واقعیت دارد. اما من ترجیح می دهم که این سوال را کنار بگذارم، چون موضوع بحث جداگانه ای  است و فکر نمی کنم اینجا بتوانیم به این سوال پاسخ بدهیم

  • چون خیلی پیچیده است؟

ب: نه، به دلیل اینکه در اینجا جای پاسخ دادن به آن نیست.

  • چرا انقدر پیچیده است؟ آیا می توانید به زبان ساده توضیح دهید؟

ب: چون در اینجا مسائل سیاسی مهمی وجود دارد  و این یک پرسش سیاسی است و نه لزوما پرسش علمی. برای مطرح کردن پرسش های علمی صحیح، ابتدا باید سیاست را کنار گذاشت. ما در اینجا با مسائل سیاسی روبرو هستیم و مخصوصا مسائلی مربوط به "مشروعیت"، واژه ای که شما به کار بردید. افرادی هستند که مایل اند به اینکه چگونه چیزها در آخر مشروعیت می یابند، مشروعیت ببخشند.

  • این همان سوالی بود که قبلا پرسیدم

ب: ببخشید؟

  • این سوالی بود که قبلا پرسیدم
  • بله، افرادی هستند، اغلب آدم هایی که در موقعیت سلطه بر دیگران قرار دارند،  که نابرابری را توجیه می کنند. آنها دوست دارند بگویند که نابرابری چیز خوبی است. آنها این را یک اصل اساسی می دانند که از لحاظ تجربی ثابت شده است. مردم تمایل دارند بگویند که همه ی چیزهایی که برای آنها خوب است، درست هم است. که این یک قانون اجتماعی ساده است که حقیقت دارد. دانستن این نکته برای دفاع از خود مهم است، وقتی که کسی در بحثی چیزی به شما می گوید، فقط از خودتان بپرسید: " دلایل اجتماعی او برای گفتن این مطلب چیست؟" اگر یک کشیش به شما بگوید که خارج از دین هیچ رستگاری دیگری وجود ندارد، بله مشخص است: چون شغل او وابسته به این امر است. البته من دارم بیش از اندازه مطلب را ساده می کنم، اما غالبا چنین است. این یک قانون ساده است اما برای دفاع از خود چیز مفیدی است. و من اغلب می گویم که جامعه شناسی یک ورزش رزمی است..........
  • جامعه شناسی یک ورزش رزمی است؟

ب: بله، یک ورزش رزمی که مثل تمام ورزش های رزمی شما از آن برای دفاع از خود استفاده می کنید و استفاده ی نادرست از آن کاملا ممنوع است.

  • از شما تشکر می کنیم پیر بوردیو

 

سکانس پنجم: در خودرو

(موزیک)

سکانس ششم: کلژ دو فرانس: دفتر پیر بوردیو

19:20 تا 22

  • مشکلی نیست، یک کپی هم می گیرم. من را در جریان لورو و روآنه قرار خواهید داد؟

ب: باشد

  • ماری کریستین گفت که همه روز به جز دوشنبه ها آزاد هستید، دوشنبه صبح ها سمینار دارید

ب: بعد از ظهر، اول وقت، برای من خوب است

  • هر روزی که بود، بعد از ظهر اول وقت؟

ب: بله

  • باشد

ب: باشد

  • در را ببندم؟

ب: نه، باز بگذارید، اینطور می توانم ببینمتان

 

ب: فقط اولش را انجام بدهید که ببینیم به درد می خورد یا نه. می توانم کنارت بنشینم ماری کریستین؟

-بله، بله

  • آه، این برای [عبدالملک] صیاد است؟ آن را که داشتید...

ب: نه، فقط می خواهم یک نگاهی بیندازم

  • بد نیست ولی...

ب- ساعت چند است؟

  • پنج...می دانید که مارتین هم اینجاست تا بر روی آرشیوها کار کند

ب: (...)

  • شما اعتصاب قطار را تایید می کنید؟

ب: بله، بله

  • این روزها خیلی اسباب زحمتتان می شوم

ب: من خیلی شاکی شدم

  • [با خنده] چه عجیب

ب:  اما من هم قربانی بودم. من در ورسای بودم که اعلام کردند: "دیگر قطار نداریم". خیلی خوب درک کردم. حق با آنها بود

  • بله

ب: اولش هم بود، اما اگر این هر صبح اتفاق بیفتد...

  • آره، خسته می شویم

ب: بله،  شایدعصبی ام کند

  • بستگی به این دارد که برای کار می روید یا برای تفریح کردن؛ می روید کاخ شاه را بازدید کنید یا سرکارتان می روید

ب: منظورم غر زدن نبود (...)، ساعت کاری تان تمام شده خانم کریستین

  • ممنون

ب: می توانید به خانه برگردید

  • خوب از فصل اول شروع کنیم؟

ب: آه او همیشه زاغ سیاه مرا چوب می زند، خیلی بد نیست به نظرت؟  خوب چه چیز را باید نگاه کنم؟

ب: مثل شیطان است. فقط مرا دست می انداخت. راستش ما چنین رابطه ای داریم. همیشه به هم ناسزا می گوییم. چطور بگویم؟ دفعات زیادی با هم مشاجره می کنیم، سر چیزهای ساده، البته خوب است چون هیچ وقت خشونت آمیز نمی شود ولی احترام قلابی هم برای هم قائل نیستیم . من که خوشم می آید. فکر نمی کنم او هم اذیت شود.

 

 

سکانس هفتم، اسپانیا

از 22:03 تا 30:42

 

[ پوستر کتاب " سلطه ی مردانه " ی بوردیو]

 

ب: نام خانوادگی تان فرانسوی است؟

  • بله، نام خانوادگی ام. از طرف پدر پدر بزرگم.

ب: نام دستیار من ریویر است

  • جداً

ب: بله

  • با علاقه ی فراوان به استادی بزرگ

ب: اُه خیلی زیاد است

  • نه به هیچ وجه، راستش یکی از دلایلی که شروع به نوشتن کردم این بود که به مردم انگیزه بدهم.
  • چرا می گویند که شما از باسک های فرانسوی هستید؟

ب: نه ، من اهل بِه آرن هستم؛ بِ آ رِ ن که شهرستان کوچکی در نزدیکی پیرنه است. این خیلی نزدیک به باسک است؛ اغلب آنها را با هم اشتباه می گیرند، اما کاملا با هم تفاوت دارند. در آنجا به گاسکونی که خیلی شبیه به کاتالانی است صحبت می شود.

  • و اینکه در چه جور خانواده ای متولد شدید؟

ب: پدرم در ابتدا کشاورز بود و بعد از آن نامه رسان، یک کارمند رده ی پایین دولت بود.

  • چرا در رشته ی جامعه شناسی تحصیل کردید؟

ب: خوب، نمی دانم، اینطور شد، کم کم

  • وقتی کتاب "سلطه ی مردانه" را می خوانیم ممکن است به ذهنمان خطور کند که مردها هم قربانی تسلط هستند.

ب: بله

  • می توانید توضیح دهید که چرا آنها تغییر نمی کنند؟ به خاطر این است که نمی توانند؟
  • بگذارید اغراق نکنیم. آنها فقط به صورت نسبی قربانی هستند. جمله ای است که فکر می کنم از ویرجینیا وولف  است که می گوید مردها [در این نمایش] "نقش خوب" را دارند. در زبان فرانسه می گوییم که: " آره، نقش خوبه مال اوست". یعنی آنکه آنها تو چشم هستند، درست مثل یک نمایش تئاتر. مردها نقش های اصلی را هدایت می کنند. این منافع زیادی به همراه دارد. آنها تو چشم هستند درحالی که خانم ها  دیده نمی شوند. صحبت می کنند در حالیکه زن ها ساکت می مانند. البته برای داشتنِ نقش خوب، باید بهایی را هم پرداخت. حالا چرا این تغییر نمی کند؟ [جواب این است که] البته که تغییر می کند، اما خیلی کمتر از چیزی که تصور می شود. به این دلیل که اینها در سطحی ژرف و ناخودآگاه اتفاق می افتد. در فرانسه ما همیشه می گوییم "ازدست ما کاری ساخته نیست".
  • این سرنوشت است

ب: نه دقیقا، " ازدست ما کاری ساخته نیست " یعنی اینکه نمی توانم کاری کنم.  یادم می آید مادرم پیر شده بود و وقتی از او انتقاد می کردم، او به من گفت: " من در این سن وسال دیگر تغییر نمی کنم". یعنی ازدست من کاری ساخته نیست

  • اما تمام این ها را چطور تجربه کردید؟

ب: من؟

  • چون شما فکر می کنید که یک مرد زورگو هستید، اینطور نیست؟

ب: خوب تا اندازه ای، این اجتناب ناپذیر است

  • در ساختارتان...

ب: بله در ساختار همیشه رد پایی هست، وگرنه، چیزی که می گفتم اشتباه بود.

 

 

  • برای صرفه جویی در وقت پیشنهادی دارم. اگر موافق هستید من سئوال هایم را به کاستیلانی می پرسم و شما به فرانسه جواب بدهید. آیا درست است که شما گفته اید که من از زنی که دامن بر تن دارد نمی توانم  انتظار یک رفتار عادی را داشته باشم؟

ب: این حرف خود من نبوده است؛ [این صحبت] بر اساس مطالعه ی جالبی بوده که یک خانم آمریکایی انجام داده است. او به یک مرد می گوید " تصور کنید که یک دامن نسبتا کوتاهی به تن دارید و مجبورید چیزی را از روی زمین بر دارید." او تصور چنین حرکاتی را در مردها به وجود می آورد.  این کار فوق العاده ای است که بسیاری از مسائل را روشن می کند. کارهایی که حتی زن ها هم از انجام دادن و یا انجام ندادن آنها آگاه نیستند.

  • می خواهید بگویید که زنان کاملا از این حقیقت که تحت تسلط هستند آگاه نیستند؟

ب: بله، و این همان چیزی است که من به آن "سلطه ی نمادین" می گویم. این شکلی از سلطه است که فرد کاملا تحت سلطه قرار دارد اما نسبت به این امر آگاه نیست . و به همین دلیل، او خود هم تا اندازه ای در این سلطه مشارکت می کند.

  • آقای بوردیو آیا شما فکر می کنید که مردها باید رفتار خود را تغییر بدهند؟

ب: بله اما من نمی خواهم مسئله را از این دیدگاه مطرح کنم...این مشکل جامعه شناس هاست. به دلیل همین است که من همیشه غمگین، بدبین، و یا جبرگرا به نظر می رسم.

  • شما؟

ب: بله، من هیچ وقت نگفته ام  که " باید کاری کرد" بلکه می گویم " باید راهی پیدا کرد که کسی ناچار به انجام کاری شود "... همین! مردهایی هستند که نیت خوب دارند [که می خواهند تغییر کنند]. بسیاری از مردها کتاب مرا خوانده اند و گفته اند: " خواندن این چیزها سخت است". اما آنها هم از موضوع آگاه نیستند. یک فصل کامل این کتاب را به ویرجینیا وولف اختصاص داده ام زیرا او نظریه پرداز بزرگ فمینیسم است. به نظر من او آثار فوق العاده ای را راجع به، رنج کشیدن سلطه گر، نوشته است. یک فمینیست بزرگ این را گفته پس من هم می توانم بگویم. جمله ای از مارکس است که خیلی خوب به مردها مربوط می شود. مارکس می گوید " سلطه گر، با سلطه ی خود، خود را نیز به زیر سلطه در می آورد.". این جمله ی زیبایی است. به نظر من سلطه گر مرد-  در یک کشوری مثل اینجا- از این شووینیسم مردانه  رنج می برد؛ از اینکه باید نقش یک مرد زورگو را ایفا کند، من فکر می کنم که این بار سنگینی برای یک مرد باشد.

  • شما هم همینطور فکر می کنید؟ شما هم یک مرد شووینیست هستید؟

ب: گمان نمی گنم، اما فکر می کنم این بار سنگینی است، اگر فهرستی از تمام کارهایی که مردها مجبورند برای خود و دیگران انجام دهند و از آن ها رنج می برند، ترتیب بدهید  فهرست بلند بالایی خواهد شد؛ برای نمونه در جوامع باستانی، جنگ، کاری مردانه بود.

  • انتقادی بر شما وارد شده است، و آن اینکه شما بر روی ارزش های مردانه بیش از ارزش های زنانه نظر داده اید. آیا می توانید ارزش های " زنانگی جاودان" را برای من خلاصه کنید؟ ارزش های زنان چیستند؟

ب: اینجا دوباره ، موضوعی است که نمی خواهم به آن بپردازم زیرا من هیچ وقت نگفته ام " ارزش های مردانه"

  • [نظرتان را] نه به عنوان یک جامعه شناس، بلکه به عنوان یک مرد [بفرمایید]

ب: آه، به عنوان یک مرد؟ اینجا یک مشکل بزرگ وجود دارد. من به آن چیزی که " ارزش های زنانه" نام دارد بسیار علاقه مندم، اما نباید فراموش کنیم که تا اندازه ی زیادی این ارزش ها تولید سلطه ی مردانه هستند.

  • یعنی این ها ارزش های خود زنان نیستند؟

ب: چرا...چرا، [ولی] این ها بخشی از طبیعت زنانه نیستند. در وضعیت موجود زن ها، زنان صاحب توانایی ها و مشخصاتی هستند که به نظر من خیلی جالب تر از مشخصات مردها است. این یک ترجیح شخصی است.

  • مشخصات؟

ب: مشخصات، خصلت ها. آنها متواضع تر و با ملاحظه تر هستند. شهود آنها قوی تر است و دقت بیشتری دارند. به دیگران علاقه مندی بیشتری نشان می دهند. البته بهتر است بگویم که " زنان، در شرایط مساوی با مردان، فرصت بیشتری برای چنین موقعیت هایی دارند ". باید همیشه آماری فکر بکنیم. این دقیق تر است. به نظر می رسد که آنها این ویژگی ها را بیشتر از مردها دارا باشند. و این خیلی خوب است. همینطور آنها بیشتر دوست دارند که در مدرسه فرمانبردار باشند. کلمه ی docile  از   docilis لاتین گرفته شده و به معنی " کسی است که به خوبی یاد می گیرد". در زبان فرانسه docile به معنای "زیر سلطه" است. و آدم مهربان کسی است که طغیان نمی کند.

  • یک سوال راجع به خوشبختی. شما چندین بار راجع به آن بحث کرده اید. برای خوشبخت بودن باید چه کار کرد؟
  • خوشبخت بودن؟ نمی دانم، راستش، هیچ جوابی برای آن ندارم
  • نه؟ پس یک جامعه شناس نمی تواند [به این سوال] پاسخی بگوید، نمی تواند امیدی هم بدهد، فقط می تواند به قوانین اشاره کند؟

ب: او می تواند چندین جواب بدهد ولی اینها فقط نظر شخصی هستند و نه جامعه شناسانه

  • پس نظر شخصی تان را [می شنویم]...می توانیم برای ساعت ها صحبت کنیم
  • بله، نظر شخصی ... باید هر کار کوچکی که از دستمان بر می آید، برای تغییر دادن چیزها انجام دهیم. بله، اینطور فکر می کنم. همه ی ما حاشیه ی باریکی از آزادی داریم، و هر کدام از ما باید هر کار کوچکی را که درتوانمان است برای گریز از قوانین، الزامات، و جبرها انجام دهیم. من توانسته ام تا اندازه ای جلو بروم
  • خیلی ممنون

 

 

سکانس هشتم: سکانس کلژدوفرانس (بالکن 1868)

30:50

تنها محض خاطرنشان کردن می گویم: این نخستین تابلوی نقاشی بود که دیدم. خیلی کوچک بودم. در یکی از شماره های مجله "ایلوستراسیون" بود که تصویر این نقاشی را چاپ کرده بودند. تابلویی که همواره برایم بسیار عزیز ماند و اینکه بتوان دنیا را این طور به تصویر کشید، مرا به شدت مبهوت کرد. خوب، من به سرعت به سراغ بقیه مطالب می روم، وقت زیادی نداریم، در واقع فکر نمی کنم مدت زیادی درباره موضوعی صحبت کنم که می توان ساعت ها در مورد آن سخن گفت: "میکده ای در فولی برژه"، فقط به سرعت از کنار آن عبور می کنم. و چقدر حیف! این راه آهن است. در اینجا خوانش فرمالیستی، خود را تحمیل می کند. در نگاه اول، نرده آهنی به ترکیب کار، شکل مادی میدهد. اما آنچه جالب به نظر می رسد این است که این نرده، در فضای اجتماعی نیز تقسیماتی پدید می آورد. در این جا ما در کنار زن های وقت تلف کن بورژوا هستیم. زن که کتابی می خواند، در کنار دخترکی نشسته، آیا او پرستار جایی است؟ یا ... به هر حال، ما در دنیای بوژوازی هستیم. نرده، ما را از دنیای کار جدا می کند، دنیایی که در آن سوی نرده قرار دارد. من فکر می کنم این ادبیات نیست، واقعیت است. این تخریب چهره مادری است. تصویر مادری حواس پرت که جایی دیگر را نگاه می کند، شاید به رهگذری چشم دوخته، اما به هر حال حواس او به نقش مادریش نیست. این یک خوانش فمینیستی است که البته تنها از ذهن من نشات نمی گیرد. اما به نظرم بسیار درست رسیده. حالا می بینیم مدل نظری من چطور در اینجا پیاده می شود... ما همیشه در مورد یک تابلوی نقاشی باید در ارتباط با فضای تابلوهای ممکن دیگر فکر کنیم که در آن زمان نقاشی شده اند، انجام دوباره کاری که قبلا انجام شده باید به روشی صورت گیرد که دیگران انجام نداده اند، بدون  آنکه تلاش کنیم لزوما این تابلوها را از هم متمایز کنیم. به هرحال برای درک علت کاری که کسی انجام داده باید درک کرد چرا طور دیگری این کار را انجام نداده، به همین سادگی. این درسی از مکتب ساختار گرایی است. برای درک یک واژ باید آن را در نظام واژها قرار داد. بعد از این حرفها به سراغ "مانه" می روم که تابلویی ملموس دارد. به سرعت از آن یادی می کنم تا به یک سری چالش ها جواب بدهم. آیا او واقعا ضدآکادمی گرایی و ضد رمانتیسم است؟ ضد "دولاکروا" که از آن تقلید می کرد؟ ضد سنت و سرانجام حتی ضد امپرسیونیسم؟ او مدتها به کندن این برچسب ها از خود مشغول بود- همان طور که فوکو هم می گوید- اما نه با هدف متمایز ساختن خود، اصلا و ابدا. او به خودی خود متمایز هست.

سکانس نهم : در دفتر کار

(33:40)

بله، این تاریخ چاپ اثر را نشان می دهد.

  • یا شاید هم تاریخ بازبینی را؟
  • بله.
  • نه. این تاریخ بازبینی ست.
  • مارتن دوگار قدیمی ترست، مولینیه قدیمی ست، موریاک نه، پانیول قدیمی ست، سواره قدیمی ست، یورسنار قدیمی ست، فایه جدیدترست، گیو، درباره این یکی خیلی مطمئن نیستم.
  • موریاک، گراسه، فایار،
  • کی این کارها را کرده؟ چرا حرفی از "بکت" یا "سیمون" نیست؟ این چیست؟ نه اسمی از بکت هست نه سیمون. هی، هی، هی... این چه کاریست!
  • صبر کن، شاید چیزی را از قلم انداختیم..
  • من باید همه کارها را خودم انجام بدهم؟
  • نه، اینقدر ادا درنیاورید! (می خندند...)
  • اوه، او افتضاح است، می بینی چطور سوء استفاده می کند؟! وحشتناک است!
  • برایتان مشکل ساز نمی شود که ...
  • من با کسی کار می کنم که اینقدر حیله گر و پیچیده نباشد تا تصویر بهتری ارائه بدهم.
  • این برایتان مشکل ساز نیست که این کتاب در سال 1984 به چاپ رسیده؟
  • نه بابا! این تنها چیزی ست که به دست آوردیم. مساله ای نیست. چاره ای نداریم.
  • باید جدیدترش هم باشد.
  • ما نداریم. فرضیه من اینست که افرادی که اینجا هستند و ... (در می زنند)
  • یک نامه از "گدار".
  • اوه. خیلی ممنون. همین الان باید جواب بدهم؟
  • نه. فکر نمی کنم.
  • باشد . ممنون
  • از کیست؟ ژان لوک گدار؟
  • دوباره شروع کرده. هوم!
  • کارهایش کمی اسرارآمیزست. برگزیده هایی از فیلم اوست . می دانید...
  • تاریخ سینما..
  • تاریخ های سینما.  جمع بسته... حتما در این یک نبوغی هست، باید پیدایش کرد... هیچی نمی فهمم. کلافه کننده ست. بیشتر می توان گفت زیباست. اما چیزی ازآن نمی فهمم. من شاعر نیستم.
  • این درسته که شعر تنها راه ادراک ذاتی چیزهاست.
  • بله بله. من فکر می کنم این یک معنایی دارد. شک ندارم. این حتما باید معنایی داشته باشد. اینجا یک اتوبوس هست که روی آن یک آگهی "دختر من {مای گرل}" هست. او درحال نگاه کردن به این آگهی و نشان دادن مردم در شبکه حمل و نقل عمومی می گوید "من در شگفتم از اینکه آیا هردوی ما باید به یه چیز نگاه کنیم و آیا در نتیجه بعدا می تونیم ادعا کنیم سعی کردیم قصه ای مشابه را تعریف کنیم؟ قصه واقعیت را؟ به نظر می رسد جای افسوس زیادی برای ما وجود دارد و همین طور برای "کوزووارزها". چون نمی تونیم این کار را به انجام برسانیم." مای گرل می گوید: "قرارهای رمانتیک، با صداقت تدارک دیده نشده نبود. به قول حرف مفت زن های "بر بادرفته"، شب بخیر خواب آلودگان! این نجیب زاده فیلمی است که بیشتر ما در آن متوجه نشدیم شما چه چیزی را به عنوان "بحث سیاسی" توصیف می کنید."
  • شما چیزی سردرمی آورید؟
  • واقعیتش نه.... اما من همه نامه را نخواندم.
  • اما همه ش همین است. چیز دیگری نیست. همه ش را خواندم.
  • او شما را امتحان می کند. اگر شما نتوانید چیزی را درک کنید که او درک می کند، نمی توانید...
  • نه. این را فهمیدم. اما بعدش جایی که می گوید "چه چیزی" را نمی فهمم.
  • می توانید در مهمانی ناهارتان دراین باره باهم صحبت کنید.
  • از همان اولش. سخت ست.... آه بوردیوی بینوا...

 

 

سکانس دهم در موزه

 (38:28)

 

بوردیو

  • نه نه نه، اگر این کار را انجام بدهید من را شرمنده می کنید. واقعا همین طورست. مراقب باشید، اوضاع وحشتناک می شود اگر آدم افراد کمرو را آزمایش کند. وقتی آدم خودش خجالتی ست، دیگران را در معرض شرمندگی قرار بدهد. این خوب نیست. مراقب باشید.
  • باشد. این کار را نمی کنیم.
  • خیلی خوب.
  • خوب. می توانیم دوباره این را ببینیم؟ عکس مربوط به سال 1954 را؟
  • عکس به سال 1954 مربوط می شود. من آن موقع معلم بودم. معلم فلسفه.
  • دانشسرای عالی (اکول نرمال) بود؟
  • نه. اولین سال کاریم بود. به عنوان معلم فلسفه در دبیرستان تدریس می کردم. شاگردانم تقریبا همسن و سال خودم بودند. این یکی به سال 1968 مربوط می شود، اما خوب یادم نیست چه خبر بود.
  • حالا یک اعلامیه داریم. درباره حق نافرمانی مدنی است.
  • آهان. به جنگ الجزایر مربوط می شد.
  • آن موقع اعزام شده بودید؟
  • بله. آن وقت در الجزایر بودم. به جنگ اعزام شده بودم. این یکی باید به دهه 60 مربوط باشد.
  • در آن سال کار پژوهشی هم انجام داده بودید؟
  • بله. من بین سال های 1955 تا 1962 در الجزایر بودم.
  • این یکی خیلی قدیمی ست.
  • بله. اینجا خیلی جوان تر بودم. خودمانیم. جذاب بودم ها! می توانید درک کنید چرا الان دوست ندارم ازمن عکس بگیرند؟!
  • اینجا شما در کنا بیکارها هستید؟
  • درست ست. با بیکارهاست.
  • چرا با آن ها همراهی کردید؟ می خواستید به آن ها دلگرمی بدهید؟
  • بله. موضوع دلگرمی بود. بله. چون که فکر می کردم این یک جنبش جالب ست و خواستم آنجا باشم.
  • و این یکی؟
  • این تیم راگبی ست. در پاریس. این منم.
  • درست است. شما چه پستی بازی می کردید؟
  • دفاع. می خواهید برایتان بنویسم؟
  • خوب. می خواهید همین جا تمامش کنیم؟ ممنون.
  • این مال 1942 ست. یک بورس گرفته بودم.
  • برای پاریس بود؟
  • نه. نه. برای یک دبیرستان در "پو" بود.
  • در پو.
  •  بله. و بعد از آن تا آخر تحصیلاتم بورسیه شدم. در قرن نوزدهم برای دریافت بورس رقابت وجود داشت. وارثان بورسیه داشتیم و این رقابت بین نویسندگان بود. اگر کسی زرنگ بود می گفتند این وارث بورسیه ست. من در دسته بورسیه ها قرار داشتم.
  • پس بورسیه بودید؟
  • بله. جامعه شناس ها همیشه در دسته زرنگ ها قرار دارند.
  • ممنون.

سکانس یازدهم: تاکسی. بروکسل

(41:35)

  • من از انزوا به شدت رنج می برم. در فرانسه خوشبختانه امکانات بهتری هست. اما بلژیک یک کشور کوچک است که به دلیل ساختار اقتصادیش به شدت وابسته ست. در سال 1981 ما از تاثیر "تاچر" صاحب یه دولت اولترالیبرال شدیم، تمام ساختارهای پژوهشی از بین رفت و ما تقریبا تنها به پول کمیسیون اروپا وابسته شدیم. مثلا در بودجه ملی... من هم یک سیاست شناسم. حقوق می گیرم و می دانم تا همین قدر هم جای شکرش باقی ست. اما هیچ گونه امکانات مالی پژوهشی ندارم. پول تلفنم را خودم باید بدهم. شما می توانید به من تلفن بزنید اما من نمی توانم به شما تلفن بزنم مگر اینکه خودم پولش را بدهم. پول خودکار و کاغذم را هم خودم باید بپردازم. این ها همه به خاطر نظام مالی موجود در بلژیک است. برای روشنفکر بودن، برای اینکه آدم یک روشنفکر باشد، باید جزو اشراف باشد. باید پول داشته باشد، هزینه امکانات خودش را پرداخت کند و مستقل باشد.
  • بله بله. من ده سال قبل شاگردانی داشتم که به آن ها می گفتم "شما مثل هنرمندان 20 سال پیش هستید، باید یک پدر پولدار یا یک زن ثروتمند داشته باشید که از شما حمایت کند. دیگر آدم نمی تواند جامعه شناس باشد، درست است، مگر اینکه جامعه شناسی در خدمت قدرت باشد. اگر آدم، جامعه شناسی باشد که به خواست های غالب اجتماعی پاسخ بدهد، می تواند زندگی کند. در مرکز ملی پژوهش های علمی، پست هایی هست ... و حتی اعتباراتی هم وجود دارد. اما اگر به جامعه شناسی غیرانتقادی یعنی جامعه شناسی بی خطر بپردازد، خوب... باید بداند به کار هنرمند شبیه می شود و باید تمام هزینه ها را خودش بپردازد. قلم، خودکار، رایانه شخصی و... من باید بروم. پس این کار را می کنیم: اگر کاری داشتید برایم بفرستید. من هم اگر اجلاسی داشتم به شما خبر می دهم. و به محض اینکه کارتان پیشرفت کرد به من خبر بدهید تا  سعی کنم به سرعت اوضاع را به همراه افرادی که در همان مسیر کار می کنند، سازمان دهی کنم.
  • خیلی خوب است. خوشحالم از اینکه اوضاع این طوری تمام بشود. چون این خود شما بودید که 15 سال پیش ویروس پژوهش را به من سرایت دادید، این یک جور پدری کردن عالی ست.
  • لطف دارید. به امید دیدار
  • خداحافظ خانم. به امید دیدار.

 

 

 

 

سکانس دوازدهم

 (44:10)

 

اعلامیه روی تابلو:

دوسال بعد از چپ متکثر، ثروتمندان ثروتمندتر شده و بر شمار فقرا افزوده شد. (آرلت لاگیه) حزب مبارزات  کارگری

  • خوب، بازهم سوالی هست؟
  • آیا شما دراصل، کار خودتان را با تکیه بر تجربه های شخصی تان انجام می دهید؟
  • نه در اصل. اما به هرحال آن هم نقشی ایفا می کند. اما این فقط تجربه شخصی خام نیست. من سی سال پیش می دانستم چکار می کنم و حالا هم می دانم. اغلب تجربه شخصی من است که من را نسبت به اوضاعی حساس می کند که شاید دیگران اصلا متوجه آن نباشند. من را نسبت به چیزهایی کلافه و عصبی می کند که شاید به نظر دیگران کاملا عادی باشد. فکر می کنم تجربه شخصی من هم در این بین نقشی ایفا می کند. اما بگذارید درباره خودم جواب ندهم. بهترست با یک مثال از فوکو جواب بدهم. فوکو یکی از بزرگ ترین فیلسوف های معاصرست که در زمینه های مختلف، کارهای بزرگی انجام داده. در ایالات متحده، افرادی بودند که به خاطر رفتار انقلابی فوکو از او عصبانی بودند. او در دانشگاه های آمریکا به یک بت تبدیل شده بود و این محافظه کارهای هرجایی را عصبانی می کرد، مثلا محافظه کارهای آکادمیک، سیاسی و فرهنگی ... به همین خاطر آن ها خواستند فوکو را خراب کنند. کتابی به نام "فوکوی مقدس" درآمد.  بعضی ها او را منزوی کردند و بعضی هم سعی کردند او را خراب کنند. آن ها گفتند او یک سادیست- مازوخیست است، همجنس گرا و فلان و بهمان... خلاصه سعی کردند تمام تفکرات فوکو را خراب کنند به خاطر مسیر جنسی و حتی به خاطر تمایلات خاص جنسی او. واقعیت اینست که برای درک کارهایی که فوکو انجام داده باید درک کرد که او همجنس گرا بوده. به نظر من، اگر همجنس گرا نبود کار دیگری انجام می داد، مسیر دیگری را دنبال می کرد، فکر می کنم خیلی از مشکلات او - زندگینامه ای را بخوانید که "دیدیه اریبون" از او نوشته و چند سال پیش انتشارات "فایار" چاپ کرده- وقتی فوکو در اکول نرمال بود حتی خودکشی کرد. او مشکلات بزرگی داشت که به همجنس گراییش مربوط می شد. این مساله در آن زمان، به شدت بدنام کننده بود، حتی بین روشنفکران. من فکر می کنم خیلی از سوالات او درباره هنجاربودن، پزشکی و غیره به مشکلات ناشی از همجنس گرایی او مربوط می شد. اما همجنس گراهای زیادی وجود دارند و ما این مساله را تنها در فوکو می بینیم. او بود که مشکلات وجودی، رنج ها و سوالاتش را به عنوان یک همجنس گرا منتقل کرد، او این مشکلات را به مشکلات علمی تبدیل کرد. او تمام زندگیش را فکر کرد تا این مسائل را مطرح کنه... به عبارت دیگر، این تنها تجربه همجنس گرایی نیست که فلسفه خوب تولید می کند، به همین ترتیب این تنها تجربه خام نیست – هرچیزی که باشد- که جامعه شناسی خوب به دست می دهد. مساله اینست که چطور باید بر روی تجربه شخصی خود کار کرد تا محصولی از آن به دست آورد. فکر می کنم بهتر است همین جا بحث تمام شود. من دائم گفتم همیشه باید تحلیل های "بازتابنده" (رفلکسیو) انجام داد. جامعه شناس ها باید جامعه شناسی خودشان را ارائه بدهند، جامعه شناسی تحلیلی خودشان را. این خیلی مهم است. تنها با تحلیل های اجتماعی تجربه های شخصی ست که انسان می تواند آن را به صورت جامعه شناختی به کار بگیرد. حتی انجام کارهای پژوهشی هم یک جور تحلیل اجتماعی ست. مسائل به سمت انسان برمی گردند اما در این روند برگشت، شکل دیگری به خودشان می گیرند. انسان وقتی روی سیستم آموزشی کار می کند، درباره خودش خیلی چیزها یاد می گیرد. به نظر من یک معلم با مطالعه این ها در کنار آثار فروید، مطالب زیادی درباره ناخودآگاه خودش یاد می گیرد. خوب اینجا بحث را تمام می کنیم. لطف کردید. ممکن است کاری برای من انجام بدهید؟ لطف می کنید اگر امروز خجالت کشیدید چیزهایی را مطرح کنید، چه به صورت فردی و چه جمعی آن ها را برای من یادداشت کنید.

 

 

سکانس سیزدهم: کلژ دوفرانس

(49:15)

 

  • الو؟ بله. من گرفتارم بعدا زنگ می زنم. باشد؟
  • حاضرید؟
  • بله.
  • خوب، پس نوعی سرمایه شناختی در مورد دنیای اجتماعی وجود دارد که انسان از پیرامون خود به ارث می برد، از تجارب خودش و غیره. این دقیقا همان چیزی ست که قبلا گفتم، اینها برای پرداختن به جامعه کافی نیست، البته داشتن اینها خوبست، اما این تنها یک نقطه شروعست و شما باید بدانید چطور اینها را تغییر و تبدیل کنید به مسائل علمی، به هشدارها و ... تجربه اجتماعی من که می توان تا اندازه ای آن را از این دست شمرد، این بود که دنیا به دنیای روشنفکران پاریسی محدود نمی شود، و این تجربه با زندگی من در الجزایر تکرار شد. در آنجا من در شرایط خطرناکی پژوهش می کردم، دو یا سه بار برای من اتفاق افتاد که جوابی که می دادم می توانست به مرگ یا زندگی من منجر بشود. بنابراین می بایست شیوه سوال را تغییر می دادم، محافظ دیگری نداشتم، چون یک جنگ داخلی در بین بود، جنگی برای آزادی، و من حفاظی غیر از به کار انداختن مغزم و احتیاط کردن نداشتم، این به من خیلی چیزها یاد داد. خیلی چیزها که در کتاب های روش شناسی هست و خیلی چیزها که در این کتاب ها نیست. چون خیلی چیزها گفته نشده و من اینطوری آن ها را یاد گرفتم. چون که می بایست به همه چیز فکر می کردم، توجه می کردم، ما تقریبا همیشه بحث های متافیزیکی درباره مثلا معنای متافیزیک داشتیم تا علمی در این زمینه خلق کنیم. همیشه و هرروز مشکلاتی وجود داشت. این به انسان کمک می کند تا همیشه مغزش را به کار بیندازد و تعادلش را حفظ کند، خوب و زیاد فکر کند. من فکر می کنم تجربه های زیادی در زمینه شناخت جمع آوری کردم. به سرعت پیر شدم... در مقایسه با یک جامعه شناس جوان که فقط به پژوهش های جزیی مثلا کار بر روی معلمان یک مدرسه می پردازد، واقعا مجرب شدم. واقعا مشکلات زیادی پیدا می شد، پرسش های فراوان، و من نه با سرمایه ایده ها بلکه با سرمایه این سوالات که در آن زمان جمع آوری کردم، مجرب شدم. فکر می کنم این مهم بود. آهان! یک نکته دیگر که فکر می کنم برای کار شما خیلی خوب باشد. من یک ایده دارم و چون در منطقه "قبایلی" مطالعه می کردم و شباهت های زیادی بین آنجا و "بئارن" دیدم، در ساختارهای خانوادگی، روابط بین دو جنس، و... برای اینکه از تجربه قبلیم بدون هدف استفاده نکنم، با خودم گفتم "باید دهکده خودم را مطالعه کنم، همون طور که منطقه قبایلی را مطالعه کردم." من  دو هدف داشتم : اول اینکه تجربه هایم را کنترل کنم و دوم اینکه به مطالعه گذشته این تجربه بپردازم، یعنی تجربه بومی که به زایش تجربه علمی انجامید. آن موقع همان زمانی بود که لوی استروس "گرمسیریان اندوهبار" را می نوشت و همه آن را می خواندند. با خودم فکر کردم "من برعکس کار او را انجام می دهم. یعنی به جای اینکه به جاهای خیلی دور بپردازم، به زادگاهم برمی گردم . به جای اینکه رویکرد بیگانه گرا داشته باشم کمترین رویکرد بیگانه گرا را انتخاب می کنم و درباره زادگاه خودم مشغول تحقیق می شوم. بعدا برای کسب این تجربه پیش پاافتاده خارجی فرصت دارم." به همین خاطر با افراد دهکده خودم مصاحبه می کردم و اغلب اوقات، جواب را می دانستم و می دانستم. بله درست است. خوب، پرسیدن یک سوال وقتی آدم جواب را می داند چه کاریست؟ این یعنی در شرایط عادی، آدم وقتی جواب را نمی داند سوال می پرسد. این باعث شد من خوب فکر کنم و به سرعت متوجه شدم این افراد، موضوع اصلی رو می دانستند و می دانستند چطور توضیح بدهند، اما این مثل جوابی که من می دانستم، نبود. از نظر انتزاعی با هم فرق داشت. دخترها دیگر نمی خواستند در شهرستان بمانند و... به هر حال این امر من را در مورد دو چیز به شدت به تفکر واداشت. مردم شناس شدن و یک چیز دیگر، که الان می توانیم درباره آن حرف بزنیم. کسی که از یک ناحیه دورافتاده یا کشوری با فرهنگ مغلوب آمده، قطعا نوعی شرم فرهنگی در خود احساس می کند. من وقتی به اکول نرمال رفتم، به خاطر لهجه ام شرمسار بودم و آن رو اصلاح کردم. وقتی به زادگاهم برمی گشتم – پی یر کارل هم این را درک می کند- و به "داکس" می رفتم و لهجه آنجا را می شنیدم به وحشت می افتادم. الان هم هنوز وقتی بعضی لهجه ها را از رادیو می شنوم به شدت مشمئز می شوم. چون وحشتناک، لهجه من بود. اخیرا در رادیو صدای "تیلی ناک"، نویسنده زمان ژاک شیراک، را شنیدم. او لهجه ناحیه "بریو" را داشت. دلم می خواست او را بکشم. لهجه اش بود که من را به وحشت انداخت، نه فقط چیزی که به زبان می آورد. این دقیقا یک فرم از خشونت نمادین است. مدتی قبل هم در تولوز صدای خواننده ای آوانگارد را شنیدم که اشعار آوانگارد را با لهجه تولوزی می خواند، وحشتناک بود، وحشتناک، تولوووز! وحشتناک بود، اما می نمی بایست نسبت به این قضیه واکنش نشان می دادم. این حرفه من بود و می بایست این را درک می کردم. این لهجه خود من است و هنوز از آن وحشت دارم. آدم نمی تواند یک شعر آوانگارد را با این لهجه بخواند. خوب، نزدیک بود اهالی جنوب فرانسه من را بکشند. خوب.
  • من می توانم گاهی میان حرف شما بیایم تا اینطوری کار کمی برایتان راحت تر بشود؟
  • بله. بستگی دارد. اگر مشغول توضیح یک خط فکری باشم، این کار نگرانم می کند. چون ممکن است سررشته کلام از دستم خارج بشود. اما در موارد دیگر می توانید.
  • بله. شما مفصل جواب می دهید و من چندین سوال دارم که بعضی ها را هرگز نپرسیدم.
  • می دانم، می دانم.
  • این طوری باید آن ها را بعدا بپرسم.
  • درست است. اما در واقع موضوع اینست که من چیزی را که شروع می کنم، تا آخر می گویم تا دوباره به نقطه شروع برگردم. این کار راحتی نیست... من یکی دارم، می توانید این را بردارید.
  • ممنون
  • موضوع را کلا عوض می کنیم.
  • بله. یک موضوع دیگر.
  • از زنان صحبت می کنیم. موضوع خشونت نمادین، یکی از موضوعاتی بود که شما به آن پرداختید. می توانید کمی در این باره صحبت کنید؟
  • بله.
  • سلطه مردانه.
  • در واقع مساله سلطه مردانه در روابط جنسیتی وجود دارد. برای نمونه در پژوهشی که از آن صحبت کردم این بخش کوچکی را به خود اختصاص داده بود. یک جامعه شناس آمریکایی به استفاده ازتلفن بین زنان و مردان پرداخته بود. او می گفت زن ها خیلی بیشتر از مردها از تلفن استفاده می کنند و بر اساس شایعات عوامانه، بیشتر صحبت می کنند، وقت پای تلفن می گذارند. او با آمار این امر را نشان داد. این کاملا طبیعی ست. چون در تقسیم کار در خانه، زن ها کارکردی ناخوداگاه دارند که، حفظ روابط خانوادگی ست، چیزی که من آن را سرمایه اجتماعی می نامم. آن ها این کار را هم در مورد خانواده خود و هم خانواده همسر انجام می دهند. آن ها اغلب به اقوام تلفن می زنند، هدیه می دهند، مهمانی تولد ترتیب می دهند و بقیه را دعوت می کنند... این یک مثال کوچک بود. اما مشکل اصلی، جمع آوری این مشاهدات است، رفتار میان یک زن و متخصص زنان او... البته کارهایی از این دست انجام شد اما بیشتر به دست مردان بود تا زنان. کارهای خوبی هستند. من خواستم نشان بدهم نوعی انسجام بین این ها وجود دارد. این انسجام، تسلط بعضی انواع خاص است که این طور که گفته می شود، بر خشونت فیزیکی تکیه ندارد. البته زنانی هستند که مورد آزار قرار گرفتند و من در این مورد آماری دارم. اما این امر تنها بر خشونت اقتصادی تکیه ندارد. موضوع این است که زن ها کمتر شاغل هستند، کمتر آزادی دارند تا از منزل بیرون بروند... چیزی که من آن را خشونت نمادین می نامم، خشونت نتیجه این امرست که مردم در ذهن خود بعضی اصول ادراک را دارند. شیوه نگرش به چیزها، که حاصل روابط سلطه جویانه ست. به بیان دیگر، خود زن ها به نوعی در این مغلوب بودن خود "همکاری" دارند. اما این به آن معنا نیست که آن ها ابله هستند یا اینکه .... بلکه واقعیت اینست که تمام ساختارهای اجتماعی از کودکی در خانواده، مدرسه و... آن ها را به سمت همکاری و درونی کردن ارتباط زنانه/مردانه سوق می دهد. بنابراین برای زیرورو کردن شرایط، شما اول باید به آن بپردازید. حالا هم که به این محافظه کاری گفته می شود، در مورد آموزش هم همینطور. مردم می گویند بوردیو محافظه کارست، او می گوید زن ها محافظه کار هستند، آن ها خود در... می گویند بوردیو طرفدار مردهاست... نه. باید به این مساله پرداخت که واقعیت امر اینطورست تا بتوان راه هایی مناسب پیدا کرد...کجا این سلطه بازتولید می شود؟ در کلیسا، دولت، مدرسه ... بنابراین محل هایی برای مبارزه وجود دارد. باید اهداف را آماده کرد به جای اینکه حرف زد... فمینیست ها می گویند میدان مبارزه، منزل است. می گویند مرد باید ظرف بشوید! البته این بد نیست، اما این تنها راه مبارزه نیست. محل های بسیار مهم دیگری هم هست. مثلا نبرد سیاسی برای به دست آوردن امنیت اجتماعی، سلامت ... مثال دیگری که به تازگی بعد از نوشتن کتابم مشاهده کردم، این بود که در دولت همیشه دست راست و چپ هست. دست راست دولت، پول و بودجه ست... خلاصه هرچیزی که شاهانه و مردانه ست. و همین طور دست چپ، که زنانه ست، بیمارستان، مدرسه، شیرخوارگاه، حمایت های اجتماعی. روشن است که در سلسله مراتب وزارتخانه ای هم مثل هرجای دیگری، مذکر غالب است. وزیر دارایی بر وزیر امور اجتماعی غالب است. کنترل گر بودجه بر همه غالب است. این یعنی- در حالا حاضر من از کشف این موضوع خیلی خوشحالم- وقتی مردم می گویند ما درحال خراب کردن بخش دولتی هستیم، این یعنی جایی که زن ها در آن کار می کنند، بیمارستان ها، و همین طور محل هایی که بیشتر به زن ها بهره می رسانند مثل تامین اجتماعی، خدمات درمانی، شیرخوارگاه ... این به فرد یک خط سیاسی می دهد. و من به شما اطمینان می دهم اگر جنبش فمینیست به جای این حرف های بی ربط و تکراری، یک خط سیاسی را دنبال کرده بود ... آن ها می گویند "نفع ما زنان به دست دولت محدود شده. این در واقع به دست وضعیت اجتماعی صورت می گیرد و مضاعف می شود. چرا که وقتی ما زن ها در آن وارد می شویم، بیشتر از مردها شانس به دست آوردن شغل هایی مثل پرستاری و معلمی را داریم. امروزه تقریبا تمام معلم ها زن هستند. پس باید از این وضعیت دفاع کنیم. چون ما شانس بیشتری برای به دست آوردن این موقعیت داریم و بیشتر از آن بهره مند می شویم. چون به آن نیاز داریم..." این مثالی بود برای حرف های قبلیم. اما اینها بی تردید فکرهای قالبی و نگرش های عادی نیستند... خوب تا همین جا کافی ست.

 

 

سکانس چهاردهم : مصاحبه با لوییک وکان

(1:01:06)

 

لوییک وکان، استاد جامعه شناسی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، پژوهشگر مرکز جامعه شناسی اروپای کلژ دوفرانس است. اثر او "زندان های درماندگی" به تازگی منتشر شده.

  • خوب، شما مدافع افزایش کمک هزینه اجتماعی برای  زندانی ها هستید؟
  • بله. من در فرانسه بحثی در مورد افزایش حقوق زندانیان مطرح کردم. آن ها به صورت نظام مند از این برنامه اجتماعی طرد شدند. این کار می تواند امکان کاهش اخاذی در زندان را فراهم کند. می دانیم که بخش زیادی از زندانی های فرانسه از چنین فقری رنج می برند و ممکن است به خودفروشی بیفتند تا بتوانند برای مثال صابون بخرند و خود را بشویند،یا لباس و ظرف بشویند. دلیل دیگر، اینکه زندانی شدن آن ها مسولیت سنگینی روی دوش خانواده هایشان می گذارد که اغلب اهل دورافتاده ترین و محروم ترین مناطق هستند. بنابراین، این کار به کاهش فشار اقتصادی شدید وارد بر این خانواده ها کمک می کند که اگرچه جرمی مرتکب نشده اند، اما به نوعی در مجازات سهیم هستند. و آخرین دلیل که دلیلی نمادین و به نظرم به خودی خود کافی ست، دادن این امکان به زندانی هاست که بیرون از زندان هم این حق را داشته اند. این کار باعث می شود آن ها به عنوان بخشی از جامعه مدنی به زندگی ادامه بدهند و از جامعه طرد نشوند. آن ها وقتی بیرون بودند حقی داشته اند، چرا وقتی در زندان هستند این حق را نداشته باشند؟ بنابراین با این کار جدایی بین آن ها، نقره داغ پیشانی، نشان بی آبرویی که روی دوش آنان سنگینی می کند، به حداقل می رسد و باعث می شود پیوستن آن ها به جامعه ای که از آن خارج شده اند، به راحتی بیشتری انجام بشود.
  • خوب درست است، اما کسی نگران پیوستن زندانی ها به جامعه نیست.
  • بله. قطعا همین طورست.
  • [تنها] سازمان های کوچکی برای این منظور وجود دارند...
  • وحشت عظیمی از به نتیجه رساندن این بحث هست.
  • افزایش کمک هزینه اجتماعی؟
  • بله. اتفاقا این بحث اصلی این کتاب بود، من مجبور شدم با بوردیو بحث کنم تا این را ثابت کنم، به خاطر همین کتاب خیلی طولانی شد. اما بالاخره او متقاعد شد. زمان چاپ کوتاه آمد ... نه نه این طور نگویید. ما پذیرفتیم. اگر بخواهم درباره کتاب یک تعریف بکنم، آن اینست که کتاب به این مسیر کمک می کند و بنابراین ارزشش را داشت.

 

 

 

 

 

 

سکانس پانزدهم: دفتراستادان

(1:03:33)

 

تابلو: کرسی استادان

  • برای این کتاب 50 فرانک حرام شده!
  • من هم از راه می رسم و سرزنش تان می کنم.
  • خوب من هم مجبورم.

زن: درست است

  • خانم کریستین، شما ساکتید.
  • شما بعد از بحث می رسید، همین.
  • شما فقط یک جمله ش را برداشتید. همین؟ نمی شود دوتا پاراگرافش را انتخاب کنید؟
  • نه. نمی شود.
  • این طوری نمی شود.
  • ببین، فقط یک سانتی مترست. ما صبح هم سعی کردیم.
  • نمونه ساز می گفت" امیدوار باشید آن ها این کار را شروع نکنند. شما الگوی نامناسبی را ایجاد می کنید. هرکاری که انجام می دهید یک فاجعه است." او به شما نمی گوید، اما نمونه ساز که مرد خوبی ست و شما را هم نمی شناسد، به من گفت "حواستان جمع باشد، این ها خط های قرمز هستند. بعد از آن به مشکل برمی خوریم."
  • دیگر چیزی نمی خواهی؟ دیگر به بقیه چیزها فکر نمی کنی؟
  • درست است. اما آخر من نمی خواهم دوباره آن را بخوانم.
  • نه. تو دست نوشته ات را دادی و بوردیو باید تصمیم بگیرد، او رییس است...
  • می دانم اما می خواهم یک جایی برایش میکروفن نامحسوس بگذارم ... ابلهانه ست اگر اسامی داخل کتاب غلط املایی داشته باشند.
  • ما هر کاری بتوانیم انجام می دهیم، اما در واقع دیوانه کننده ست.
  • درک می کنم. این شما نیستید که ژانویه گذشته را به عنوان فرصت آخر انتخاب کردید یا گفتید "تا آخر ماه!"
  • معلوم نبود من تا آخر ژانویه بتوانم کارم را تمام کنم.
  • نه. من واقع گرایانه به قضیه نگاه می کردم. شما برای سمینار من یک مقاله داشتید که می توانست در این کتاب چاپ بشود.
  • من تسلیم. نظرم عوض نشده.
  • فکر می کنم این به نفع شماست. به نظر "فرنچی" چه اهمیتی دارد شما "موره" را فهمیده باشید. این طوری خودتان را خسته می کنید... من فکر کردم جمع شدن چند چهره خیلی خوب است. وقتی شما در قضیه ای قرار دارید که ناممکن به نظر می رسد، ممکن است به زیاده روی، ضد آمریکایی بودن، خودرای بودن... متهم بشوید، اما وقتی می خواهید نشان بدهید مردک "موره" یک فاشیست است که از اقیانوس اطلس گذشته،... خوب، ما هم درک می کنیم. پس جمع کردن نقل قول های بیش از اندازه، ...
  • من منظورتان را می فهمم. الحاق "موره" به انگلستان برای اینکه که از او مثل یک پرنس استقبال شود.
  • این هم خوبست و هم القاگرایانه.
  • بوردیو به من اعتماد کنید. مطمئن باشید. من ویرایش تصادفی انجام ندادم، دقیق کار کردم.
  • من هم به فرد دیگه ای اعتماد ندارم.
  • من دقیق کار کردم.
  • فکر می کنم تاثیری که من از کتاب شما درک می کنم خارق العاده ست و شما فکر می کنید "این امکان نداره!" چه می گویند؟ واقعیت ورای تخیل است. همین طور فکر می کنم با دیدن اینهمه نقل قول، خواننده احساس اشباع بودن می کند و پیش خود فکر می کند "ما می فهمیم". این مردم هیولاوار هستند. آن ها هرچیزی که دلشان می خواهد می گویند "چرا او در این مورد این قدر سرسختی به خرج می دهد؟ خوب. باشد. قبول کردیم. قانع شدیم."

 

 

 

سکانس شانزدهم: کنفرانس

(1:07:07)

 

کنفرانس: موقعیت شکننده تحت نظر

  • می گویند یک روشنفکر متعهد، روشنفکریست که به سیاست بپردازد. درست است، چنین روشنفکری است که در حوزه عمومی دخالت می کند که البته ممکن است فضایی سیاسی هم باشد، اما بدون اینکه الزامات رایج را کنار بگذارد – وگرنه به یک دلقک تبدیل می شود- و با رعایت همین الزامات به عنوان یک پژوهشگر به فعالیت عادی ادامه می دهد. اگر پرداختن به فعالیت های سیاسی به معنای گفتن هر سخن بی معنایی باشد او دیگر یک روشنفکر نخواهد بود. من اینجا سخنم را به پایان می برم.
  • چه کسی می خواهد صحبت کند؟
  • این به تفکر بیشتر نیاز دارد چون اوایل قرن پیش، سرمایه داری، سوال همه کسانی بود که کارخانه دار بودند یا درآن سهمی داشتند. و امروز مشغله ذهنی مدیران است که به دانشگاه ها کشیده شده. آن ها مسوول هیچ چیز نیستند، چون اهداف کوتاه مدت دارند و این افراد دیگر هستند که این کار را انجام می دهند. با اینهمه ما باید بدانیم زمینه ای که در آن هستیم، زمینه ای حساب شده ست که در دانشگاه ها طراحی می شود. همان استادها، همان افراد دانشگاهی هستند که در ایجاد دو طرف نقش دارند. ممنون.
  • من نمی توانم این طرز صحبت را بپذیرم، یک جامعه شناس نمی تواند این کلی گویی ها و تعمیم ها را بپذیرد. نباید این طور استدلال کرد. نمی توان گفت دانشگاه منبع تمام چیزهاست. چنین چیزی نیست. این مثل حرف زدن از یک لاک پشت 68 متریست که نمی تواند وجود داشته باشد. باید منظور دقیقا مشخص شود، کدام دانشگاه؟ آیا حرف از یک مدرسه فنی حرفه ایست؟ مدرسه مدیریتی؟ بازرگانی؟ آمریکایی؟ ام آی تی ؟ باید وارد جزییات شد. من فکر می کنم در کارهایی که "فردریک لوبارون" انجام داد این الگو دنبال شده بود. می توانید همه چیز را آنجا پیدا کنید. او تنها برندگان جایزه اقتصادی نوبل را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. این یک بحث سیاسی جدیدست. او به طور مفصل فنون پیچیده آماری را برای این تجزیه و تحلیل ساختار حاکم بر تولیدکنندگان این بحث مورد استفاده قرار داد. بحثی اقتصادی که به نام آن، به ما گفته می شود ما به انعطاف کار نیاز داریم و... او یک تحلیل بسیار دقیق ارائه می دهد و به شدت به ساختارهای قدیمی نقد سیاسی و کلی گویی هایی مثل برخی مفاهیم مارکس حمله می کند. هدف اصلی به کل گم شده. چیزی که ما برای مبارزه با این امر به آن نیاز داریم، جراحی بسیار ریزاست. و این گفتن حرف هایی مثل حرف های شما را ممنوع می کند. نمی توان گفت همه دانشگاه ها و همه استادها و ... ما استادهای راست و چپ داریم، رشته های گوناگون ... من فکر می کنم – این سانسور نیست- اما دیگر نباید اجازه داد کسی اینطوری صحبت کند یا اینکه باید جواب داد "آقا من تا حدی با این حرف موافقم، اما ... نه کاملا."

 

 

 

سکانس هفدهم: پای تلفن

 (1:09:45)

 

  • بله درست است، باشد، اما شاید اگر دوتایی به آن بپردازیم موفق بشویم. شما یک کپی از آن در منزل ندارید؟ نگاهی به آن بیندازید. بله من در حال رفتن هستم. چه می خواستم بگویم؟ آهان یک چیز دیگر که می خواستم به شما بگویم این بود که مصاحبه ای که با برنده انتشارات "سوی" انجام دادید هم می تواند برای این کتاب مفید باشد. نه؟ باشد باشد. اوه ... اگر بین کارهایتان مصاحبه ای با خانم های مجلات زنانه داشتید، می توانیم یک روز از آن استفاده کنیم. همین.

 

سکانس هجدهم : مصاحبه با خانم گزارشگر

 (1:11:04)

                      

  • تقریبا تمام شد.
  • شما به دنبال نوعی اقتصاد خوشبخت هستید... کمی در باره اقتصاد خوشبختی توضیح بدهید.
  • می دانید، پنداری وجود دارد که امروز شاید کمی بدیع و آرمانی قلمداد شود. اما در واقع خیلی خیلی پیش پاافتاده ست و می گوید دراقتصاد فعلی بر اساس تعریف غالب، وارد بحث هزینه و سود می شویم، اما چون سود و هزینه های اجتماعی را نادیده می گیریم، یعنی هرچیزی که کمی نباشد، هرچیزی که قابل شمارش نباشد، امکان پیشی گرفتن بر آن وجود نداشته باشد، وارد نظام حساب و کتاب نشود... با این روش ارزش آن ها نادیده گرفته می شود و به این ترتیب هزینه های اجتماعی دست کم گرفته می شود و رابطه هزینه- سود [اقتصادی] بیش از اندازه براورد می شود. برای نمونه اگر در واقع، چه مثالی بزنم، هر مثالی می توان ارائه داد. مثلا اگر خشونت شهری را درنظر بگیریم، وقتی دولت های ملی یا اروپایی از جامعه شناسان می خواهند درباره خشونت در مدرسه ها یا حومه های شهری مطالعه کنند – که همیشه برای این امر تقاضا هست و هزینه ای در نظر گرفته می شود- باید چکار کرد؟ باید نسخه ای برای جلوگیری از خشونت پیچید؟ آیا به پلیس بیشتری نیاز داریم؟ یا به کارگران اجتماعی یا معلم های بیشتر؟ آیا مدارس در امر خشونت نقش دارند؟ چطور باید آن ها را از این کار برحذر داشت؟ این ها سوالاتی هستند که مطرح می شوند. در واقع آن ها به صورت  نظام مند این نکته را نادیده می گیرند که بخش از دلایل خشونت در خارج از فضای خود خشونت قرار دارد. در مسائلی که کاملا روشن هستند، مثلا نرخ بیکاری، شغل های موقت، امنیت شغلی، آینده نامطمئن، حذف مدارس، این واقعیت که بعضی بچه ها به خاطر منشا اجتماعی یا قومی متفاوت، از نظام آموزشی حذف می شوند، در تمام این ساختارها می توان دلایل خشونت را یافت. یک چیزی که آن ها متوجه نیستند، اینست که وقتی می گویند "باید هزینه ها را کاهش داد، باید طرح های اجتماعی تهیه کرد، باید دوهزار نفر را بازخرید کرد تا هزینه های تولید پایین بیاید، باید در بازار جهانی وارد رقابت شد..." چیزی که از یک طرف صرفه جویی می شود، باید بهایی از طرف دیگر برای آن پرداخت. این دو هزار نفری  که بیکار می شوند– به خصوص اگر جوان باشند- به سمت مصرف آرام بخش و الکل، مخدر و بزهکاری و قتل روی می آورند. پلیس را سرکار می گذارند، اگر ما هزینه ها را تنها در اقتصاد کاهش هزینه، متعادل نگه داریم، به راحتی می توانیم ببینیم این چه اقتصاد نامناسبی است. به نظر من کاری که ما انجام می دهیم اقتصاد خیلی بدیست و بر اساس تفکیک اقتصاد و جامعه بنا شده. در حالی که اجتماع جزیی از اقتصادست. در واقع هیچ چیز وجود ندارد که بشود با این اقتصاد توجیه کرد، افسردگی، شادی، خوشبختی، لذت زندگی، لذت گردش در خیابان بدون اینکه متعرض انسان شوند، کیفیت هوایی که تنفس می کنیم، ... همه این ها بخشی از اقتصاد هستند. اما با مطرح شدن طرفداری از محیط زیست کم کم درباره این مسائل صحبت می شود... آن هم با چه زحمتی! یک قانون اجتماعی دیگر هست که می گوید هزینه های اجتماعی هستند که هر کسی را تحت تاثیر قرار می دهند، در واقع این حرف بر اساس پژوهش یک جامعه شناس هلندی گفته شده. او نشان داد در قرن های هجده و نوزده، پیشرفت بهداشت، به دلیل اپیدمی های بزرگی مثل طاعون از مرزهای  طبقه های گوناگون اجتماعی عبور می کرده است. در واقع اپیدمی طاعون دیگر به طبقات پایین منحصر نبود و همه طبقات از جمله بورژواها را هم درگیر کرد. به همین خاطر شروع به ساختن شبکه فاضلاب و ارائه انواع خدمات بهداشتی به نفع عموم مردم کردند. اما این نفع عمومی به نفع بالایی ها هم بود، امروز برای مثال در چرنوبیل، ابر رادیواکتیو در مرز "اودرنایس" نمی ایستد، در "راین" هم همینطور، در مرز منطقه شانزدهم پاریس هم به همین ترتیب. در این هنگام است که ما باید به فکر محیط زیست به "نفع عموم" بیافتیم. اما پزشکان که در هیچ کشوری یک عنصر پیشرفت کننده به شمار نمی روند، کم کم می گویند "اوه، میزان آلودگی برای افراد دارای ناراحتی قلبی و آسم خیلی بالاست و آمارها هم این را نشان می دهند." اما هیچ کس نمی داند، نتیجه آن ها در بیست سال آینده چه خواهد بود؟ بیست سال دیگر می گویند "ارتباطی بین میزان سرطان و زندگی شهری وجود دارد" اما آن موقع خیلی دیرست. چیزی که من همیشه می گویم اینست که علوم اجتماعی از همین حالا به ما می گوید، اقداماتی که امروز از نظر اقتصادی به شدت منطقی به شمار می آیند... - برای مثال "ما با فولاد کمتر، تویوتای بیشتری تولید می کنیم!" همان طور که لایبنیتز می گفت "ما سگ های بیشتری با سوسیس کمتر ببندیم!"- چنین اقتصادی تاثیرات وحشتباری خواهد داشت که ما به آن ها می گوییم "ثانوی"، اما در واقع "پایه ای" هستند. چون به سلامت عموم چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی مربوط می شوند؛ به تعادل شخصیتی، مثلا اعتیاد به الکل که حالا به یک پدیده اجتماعی تبدیل شده. به نظر من تمام این اقدامات که باعث رشد بورس می شوند – آن ها هروقت اقداماتی از این دست انجام می دهند، بورس رشد پیدا می کند- اما هزینه آن از سوی برخی افراد و در نهایت جامعه پرداخت می شود. این کمی به مثال شبکه فاضلاب قرن هجده می ماند که عموم مردم هزینه آن را می دادند. چیزی که من می گویم آموزش معنای سود است. من به دولتمردان می گویم "شما می توانید بدذات و عیب جو باشید. اصلا برایتان اهمیت ندارد چه به سر مردم می آید، اما این ابلهانه ست و نه فقط بد جنسانه. به هر حال من معلم اخلاق نیستم. اگر دلتان می خواهد می توانید این طور باشید، اما این ابلهانه ست! چون شما آخرش مثل کالیفرنیا در یک شهرک دربسته با نگهبان گرفتار می شوید که بدون سگ نگهبان نمی توانید از آن بیرون بیایید. باید دوروبرتان را پر از سیستم دفاعی کنید. در یک قلعه محصور در میان خشونتی زندانی می شوید که خودتان خلق کردید." البته سیستم خیلی قدرتمندست، اما تاکنون تحت کنترل بوده... آن ها نمی دانم چند میلیون سیاه پوست در زندان دارند... خوب، همین. تمام شد.

 

 

سکانس نوزدهم: مدرسه عالی علوم انسانی، جلسه

(1:18:38)

 

گزارش

  • این یک گزارش است. تعداد زیادی رونوشت از آن هست. اما او معمولا با ایمیل آن ها را می فرستد. در هر حال یک کپی از این دست شما باشد.
  • همه چیز در آن هست؟
  • بله همه چیز هست.
  • این چیزیست که روزنامه ها به آن می گویند شاخص نفوذ. این نوعی شاخص نفوذ لیبرالیسم است. خوب ما "خودکشی" را داریم، خوبست، اینجا "مواد مخدر" را داریم، "مرگ با مواد مخدر"، "داروهای ضدافسردگی"، دیگر چه داریم؟ تعداد قتل ها چه؟
  • با اینهمه این چند عاملی است. در حال حاضر در ایرلند یا اسپانیا شمار قتل ها بیشتر از کشورهای دیگرست، به خاطر وضعیت سیاسی شان است.
  • بله اما موقع خواندن می توان تصحیح شان کرد. همین طور هم  که من نگاه می کنم، در جدول، اسپانیا و ایرلند بالاتر از بقیه کشورهای هستند.
  • من فکر می کنم بزهکاری وابسته به نئولیبرالیسم، دلیل اصلی قتل نیست.
  • درست است، قبول.
  • از طرف دیگر ما تحول نرخ زندانی شدن را بر اساس شاخص های جنسی و سن داریم. اینجا یک علامت سوال در ذهن به وجود می آید. اما اگر این جدول باشد موضوع می تواند گویاتر باشد.
  • باشد، قبول.
  • نمی شود از "بیکاری" یا "کار نیمه وقت" یا چیزی شبیه به این استفاده کنیم؟ چون این ها نشانه های عدم ثبات هستند ما باید یکی شان را داشته باشیم، ما یک "کار نیمه وقت تحمیلی" داشتیم. زیر مورد "بازارکار": نرخ کار نیمه وقت تحمیلی ... در سال 1996.
  • این درست نیست که اگر شاخص ها را بر اساس دسته شغلی از هم جدا نکنیم، یکی از مهم ترین ویژگی های خط مشی نئولیبرال را حذف می کنیم؟ خط مشی طبقه اجتماعی را؟ مثلا همان طور که "دویزنبرگ" به تازگی گفته "اگر دستمزدها بالا برود، میزان بهره نیز فورا بالا می رود"؟
  • آماری در این باره هست؟
  • می توانیم تهیه کنیم. برای امید به زندگی هنگام تولد، اینجا داریم رشد فاصله امید به زندگی  بین گروه شغلی کارگرها و مشاغل آزاد. یک شاخص مناسب در دراز مدت.
  • اینجا مشکلی پیدا می شود. من کمی دراین باره می دانم. این که تفاوت ها به سمت کاهش تمایل پیدا می کنند. نمی خواهم بگویم شاخص هایی که ما استفاده می کنیم در برابر این نظریه قرار می گیرند، اما واقعیت اینست که نظام سلامت امروز از گذشته کارآمدترست.
  • البته در درازمدت.
  • این طوری این خطر وجود دارد که ما چیزهایی را که فقط نتایج یک خط مشی بهداشتی هستند به تاثیرات نئولیبرالیسم نسبت بدهیم.
  • در زمینه آموزش، تاثیرات را در بیست سال آینده می توان پیدا کرد. بعضی تاثیرها به آینده مربوط می شوند، ما همیشه این را می گوییم. یکی ازنقاط قوت خط مشی نئولیبرالی، رازها و تاثیراتی هستند که تنها بعد از مدتی طولانی پیدا می شوند. فعلا مردم فهمیده اند خط مشی یعنی چه. آن ها پشت سر (خط مشی ها) سازمان بهداشت جهانی قرار دارند. وقتی آن ها تاثیرات این خط مشی را درک کنند، زمان زیادی گذشته، به همین خاطر شاید در اینجا جایگزین ما ساده لوحانه باشد.
  • می توانیم اینطور متقاعد شویم که عدم ثبات های گوناگونی وجود دارد و برای آن تعبیر و تفسیر های تو را مطرح کنیم. ابلهانه ست که بگوییم ... تسلیم می شویم.
  • بله.
  • در قسمت کوتاه مدت/درازمدت، چیزی که نوشته شده کمی متحیرکننده ست. به نظر می رسد ما تقریبا می توانیم مقایسه ای با حرف های "کینز" درباره اقتصاد پیدا کنیم. او گفت "چرخه ها همدیگر را به حالت تعادل درمی آورند." و همین طور "در طولانی مدت، همه ما می میریم." و ما باید دوره ای را که در آن هستیم مدیریت کنیم. ما می توانیم بگوییم در یک رویکرد جامعه شناختی، "در بلند مدت می توان با همه چیز سازگار شد." اما کوتاه مدت هم وجود دارد و شاید همین است که زیر سوال است. این مرحله ایست که در آن به خاطر فاصله افتادن بین ساختار های اقتصادی با بعضی منطق های خاص خود و منطق های اجتماعی که آنقدرها کوتاه مدت نیستند، زمان بندی یکسانی ندارند، عدم سازگاری های شدیدی وجود دارد. و این است که زیر سوال می رود. معلوم است که در صد سال آینده هر کسی ممکن است نئولیبرال یا هرچیزی باشد. الان اینطور نیست و همین است که وضعیت های به شدت خشونت باری به وجود می آورد.
  • من به اول جلسه نرسیدم. متاسفم. اما اگر شما درباره کوتاه مدت و بلندمدت صحبت می کنید، آیا ده سال گذشته برای ما نمی توانست یک "فاصله" مناسب به شمار بیاید؟
  • مشکل ضمنی ما این است که ارتباط بین نئولیبرالیسم و بی هنجاری را بالا می بریم. از سال های 1980 خط مشی جدیدی پیدا شد. آیا ما تاثیرات آن را در این شاخص ها می توانیم ببینیم؟ کاری که ما انجام می دادیم روشن نبود، در واقع این "رمی" بود که مساله بلندمدت را مطرح کرد و حواس ما را به آن معطوف کرد. خوب. حالا باید چکار کرد؟ شاید خیلی هم خوب باشد، اما این فعلا یک ضربه به ذهنم وارد کرده، اینطور نیست؟
  • چرا. اما این در حال حاضر اوضاع را در سطح فکری، جالب تر می کند.
  • بله. چون ما تمام ایرادها را حذف کردیم. "شامپانی"، می گوید ما می توانیم اینها را درباره تمام  شاخص ها بگوییم. اگر هرکدام از ما موتور انتقادی خود را در رابطه با توانایی های خودش به کار بیندازد، می توانیم همه چیز را جمع و جور کنیم و در دست بگیریم. شما به جمعیت شناسی حمله می کنید... (می خندند) جدی می گویم، واقعیت دارد، من به آموزش، شامپانی با الکلیسم گلاویز می شود، (می خندند) جدا می گویم! او با الکلیسم درافتاده، البته باید به "فرانتز" بگویم او آدم خیلی خوبی ست. او گفت الکلیسم یک شاخص برتر به نفع نئولیبرالیسم است. چون کاهش پیدا کرده.
  • البته آن کاهش پیدا می کند، اما یک شاخص خوب مربوط به پیوستن به بازار کارست.
  • درهر حال این یک شاخص خیلی روشن نیست.
  • نه، اما افزایش مصرف کوکاکولا یک شاخص خوب مربوط به پیشرفت نئولیبرالیسم است. افزایش چاقی در بین کودکان هم همینطور.
  • همین طور محصولات مک دونالد.
  • باید فهرستی از فروش میکی ماوس و مک دونالد هم تهیه شود... و یک کارتون هم باآن بسازیم!
  • خوب، ما بیشتر در مورد شاخص میکی ماوس صحبت کردیم تا فهرست مربوط به همکارمان "نیکی"! ساعت چندست؟ قرارمان چه ساعتی ست؟ ... در رستوران؟ در کولژ؟ دیگر بهترست برویم.

 

سکانس بیستم: در سالن کنفرانس

(1:26:26)

 

  • من سعی دارم چیزی شبیه به یک تحلیل دقیق به شما ارائه بدهم که در مورد این کتاب انجام شده. نمی خواهم به شما اطلاعات بیش از اندازه آماری بدهم. چون فکر می کنم "سرژ" سهمیه آمار امشبمان را تکمیل کرد. من با یک مقاله شروع می کنم که اسمش هست "امنیت: درس هایی از زندگی نیویورکی". این را یک جرم شناس بزرگ به نام "فیلیپ دوستوبلازی" نوشته. نماینده و شهردار لورد، رییس گروه اتحاد برای دموکراسی فرانسه [حزب راست طرافدار شیراک] در مجلس ملی، که با عکس های بسیار زیبا در حالیکه با چهره ای گرفته با یک پلیس نیویورکی مصاحبه می کند، برایمان داستان را تعریف می کند. بعد او را در خیابان می بینیم – دلم می خواست می توانستم این عکس را به شما نشان بدهم- چند بچه در پیش زمینه عکس بادکنک بازی می کنند و می خندند. پشت سرشان، یک پلیس و یک پژوهشگر اجتماعی با یک گرمکن کار می کند. او در حالی که یک کراوات زیبا بسته، به بچه ها خیره شده. در همین حال به ما می گوید" امنیت اشخاص و اموال موضوعی ست که سیاستگزاران از مطرح کردن آن ابا دارند." چیزی نمانده آدم شاخ دربیاورد بس که روزنامه و تلویزیون از این حرف ها پراست! "با این حال نباید تعجب کرد که دراین فضا، ناامنی در فرانسه دایم در حال افزایش است. آخرین ارقام منتشر شده برای حکومت فعلی فاجعه بارست..." ازشما می خواهم به ساختار نحوی این جمله توجه کنید "اما درست به دلیل این که  سیاست با تسلیم  شدن مخالف است، من تصمیم گرفتم تابستان امسال به نیویورک بروم." این معرکه ست! "من تصمیم گرفتم تابستان امسال به نیویورک بروم تا به مطالعه راهکارها و دلایل چیزی بپردازم که در تمام دنیا به عنوان نمونه ای بی نظیر از امنیت معرفی شده." ما اینجا مثالی عالی از این ایدئولوژی امنیتی داریم. این «باور» (دوکسا) جدید، این "عقل سلیم" نئولیبرال جدید درباره امر تنبیه و جزا که از ایالات متحده می آید و توسط یک گروه "اتاق فکر" مطرح شده. این موضوع بر اساس ایده "کرانه شرقی" ایالات متحده درقالب جنگ آن ها با دولت رفاه شکل گرفت و پیش از همه در پایان سال های دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد مطرح شد. او تخریب خط مشی خدمات اجتماعی را دستاویز قرار داد. آن ها موفق بودند تا سال 1996 که یک رییس جمهور دموکرات، خدمات اجتماعی را در آمریکا لغو کرد و یک برنامه کار اجباری را برای دریافت کنندگان خدمات، جایگزین کرد. این گذر از "رفاه" به "کار اجباری" بود. کار اجباری در شرایط تخطی کننده از قانون کار و محروم شدن از دستمزد عادی استاندارد. و بعد از دفاع از استدلال حمایت دولتی اجتماعی و اقتصادی کمتر، همین موسسه و مدافعان آن، همین کشورها، همین استادها که این ایدئولوژی را منتشر کردند، ده سال بعد، واماندگی دیگری را دستاویز قرار دادند و گفتند "دخالت بیشتر دولت در امور جزایی و تنبیهی"! و چیزی که من می خواهم به شما بگویم اینست که تناقضی بین تقاضای دخالت کمتر دولت از یک طرف و تقاضای دخالت بیشتر دولت از طرف دیگر وجود ندارد. نوعی هماهنگی بین این دو وجود دارد، چون از درمان اجتماعی نابرابری ها و ناامنی ایجاد شده، به نوعی درمان پلیسی و جزایی رسیدیم. در کل، ما از درمان بی ثباتی در طبقه کارگر در دست چپ دولت - که به قول بوردیو در کتاب "واماندگی دنیا"، دستی که به ما خوراک می دهد، آموزش می دهد، کمک می کند، خدمات اجتماعی و درمانی ارائه می دهد- به دست راست دولت می رسیم، دست تنبیه، پلیس، قاضی، نگهبان زندان ... تحقق آرمان شهر نئولیبرال به معنای دخالت کمتر دولت و از بین رفتن دولت نیست، بلکه دخالت کمتر دولت در امور اقتصادی و اجتماعی، هرج و مرج و افسارگسیختگی در بازار کار، در تنظیم بازار کار، به کار انداختن سرمایه هاست. اما از طرف دیگر به معنای تقاضای دخالت بیشتر دولت و ایجاد دولتی متجاوز و پدرسالارست که با کاهش و محروم کردن از آزادی به خصوص برای افراد محکوم به دستمزدهای موقتی همراه است، عامل مهم پرت و پلاهایی که هرروز درباره خشونت های شهری می شنویم. اینها بزهکاری نیستند، بلکه عامل اصلی این وضعیت و ناامنی که افزایش پیدا می کند، مشروعیت بخشیدن به درمان اجتماعی، به جای درمان جزایی فقر و بیچارگی است که هدف آن، هنجاری کردن و جاانداختن دستمزدهای موقتی است. همان طور که در پایان قرن نوزدهم یک انقلاب فرهنگی و نهادینه در امور اجتماعی انجام شد تا نظام مزدبری تحمیل شود، امروز باید اصلاحاتی فکری و ذهنی و تشکیلاتی صورت بگیرد تا موقعیت های شغلی شکننده را به عنوان افق عادی شغل طبقه کارگر مردمی تحمیل کند. و این یعنی افزایش این حالت پدرسالارانه و لیبرال برای طبقه بالا و کارفرما،و پدرسالار بر سر طبقه مردمی و به خصوص برای بخش های شکننده شده پرولتاریای نوین بخش خدمات. این چهره دولتی است که ما امروز داریم، تا اجازه پیدایش این اقتصاد را بدهد. بنابراین، وقتی شما از اقتصاد جدید می شنوید، از کسی که از این اقتصاد صحبت می کند بپرسید از کدام اقتصاد صحبت می کند؟ اقتصاد جدیدی که از آمریکا آمده؟ اقتصاد جدید مایکروسافت، کامپیوتر و اینترنت؟ یا اقتصاد جدید زندان ها و بنگاه تادیبی – تنبیهی آمریکا؟ ممنون.

 

 

 

سکانس بیست و یکم: دفتر بوردیو

(1:32:11)

 

 

  • شما خیلی وقت می کشید. خیلی طفره می روید. این درست نیست، این خوب نیست. البته این ها از نظر روان شناختی می تواند خوب باشد، اما ...
  • این یک جور طفره رفتن از...
  • بله درست است .
  • ...از غل و زنجیرشدن به کاریست که آدم باید انجام بدهد. نوعی تکنیک پشت گوش اندازی.
  • بله، درست است. اما این خوب نیست. شما الان فقط یک کار ضروری دارید: شما در سه سال آینده باید سه کتاب بنویسید. خودتان را این طرف و آن طرف مشغول نکنید.
  • می دانم. متوجه هستم، شروع کردم: یکی از آن ها را در دست گرفتم.
  • منظورم اینست که خیلی بهتر باید پیش بروید. شما از طریق کلاس های من می توانستید خیلی سریع تر پیش بروید. می توانستید یک کتاب کوچک مثل کتاب "تلویزیون" من بنویسید. کوتاه و سبک. بعد کتاب دوم که می تواند وقت بیشتری از شما ببرد. مثل همان کتابی که الان روی آن کار می کنید. البته این کاری که شما انجام دادید به هیچ کدام از کارهایی که گفتم شبیه نیست، این بیشتر یک کتاب پر از مبارزاتی است که از نظر علمی سنگین است. شاید بهتر باشد بعضی بخش های آن حذف و اضافه شود. چه بدتر! اما به همین خاطرست که ازشما می خواهم حدومرزی برای کارتان تعیین کنید. این یک راه مقید کردن خودتان به کارست. برای نمونه "چشم اندازها"، در صورتی که شما حدی برایش تعیین نکنید، مقدمه اش به 150 صفحه می رسد... و بعد کتاب از دست رفته ست.
  • بله. من خودم متوجه این مشکل شدم. اینکه چه استاندارهای عجیب و غریبی در نظر گرفتم. می بایست "چشم اندازها" را در سال 1994 تمام می کردم. اما باید یاد گرفت. این شغل انسان است که باعث تنزل او می شود.
  • بله. اما زمان می گذرد. واقعیت اینست که زمان می گذرد، شما نباید... من نمی خواهم شما را ناراحت کنم، اما بعدا به وحشت می افتید و می گویید...
  • نه. من متوجه این موضوع هستم که تنها یک کار باید انجام بدهم: بنشینم و کتابم را بنویسم. نه صدجور مقاله دیگر. این هیچ ارزشی ندارد.
  • لااقل یک سال باید وقت بگذارید و تمامش کنید. نمی خواهم ناراحت تان کنم. اما برای من انجام یک ویرایش دقیق، سه ماه زمان می برد. چون باید هزار تصمیم ریز و درشت گرفت :"باید این را اینجا بگذارم؟ این کار را انجام بدهم؟ آن طوری کنم؟" و برای این کار انسان به هیچ چیز دیگری نباید فکر کند. مثلا من برای کتاب بزرگم، خوب، تقریبا تمام کارهای اصلی آن انجام شده، و این کار اغلب در تابستان انجام می شد که روزها بلند بود و من از ماه ژوئن تا آخر سپتامبر آزاد بودم. البته فقط به این کار نمی پرداختم، تنیس بازی می کردم و به استخر می رفتم. اما درواقع به چیزی جز این کتاب فکر نمی کردم و اغلب هم به کوچک ترین جزییات مثلا تغییر تیترهای فرعی فکر می کردم. گاهی اوقات فکر انسان بسته می شود. با خود فکر می کند آن جایی که حالا یک بخش است می بایست در اصل یک فصل می بود و گاهی اوقات تمام کتاب را باید عوض کرد.
  • دقیقا
  • شما دایم درباره ش فکر می کنید، این به نوعی وسواس تبدیل می شود. دایم به کتاب تان فکر می کنید. اما اگر سفری یا وقفه ای در این بین اتفاق بیفتد همه چیز خراب می شود. رشته افکارتان بریده می شود. دوباره باید شروع کرد. من وقتی سه چهار روز کار نمی کنم، وقتی برمی گردم همه چیز را فراموش کرده ام.
  • باید همه چیز را دوباره خواند تا به نقطه اول رسید.
  • این همان کاریست که من وقتی در کارم وقفه می افتد انجام می دهم. حتی اگر این وقفه یک شب تا صبح باشد و من تنها چند سطر نوشته باشم. چون خیلی برایم پیش می آید که جملاتی را که خودم می نویسم نمی توانم به پایان ببرم و در این بین ...مثلا در عرض هشت روز سه تا کنفرانس دارم. صدجور آدم مختلف را می بینم و به سه زبان با آنان حرف می زنم. این تاثیر منفی عجیبی بر ذهن انسان می گذارد. به همین خاطر فکر می کنم شما باید دو سال وقت بگذارید...
  • فکر می کنم سال آینده از نیویورک به برکلی برگردم و یک سال تمام از جمله تابستان در برکلی بمانم. چون باید همه چیز را تمام کنم، از جمله مطالعه بر روی "بوکس" را. بعد هم باید کار دیگری را شروع کنم چون نمی توانم تا آخر عمرم فقط یک کار را با خودم بکشم.
  • فکر می کنم این خیلی مهم است که شما یک کتاب را تا فوریه تمام کنید. یک کتاب واقعی و مهم را. برای 2001 باید کتاب بوکس حاضر باشد، برای 2002 کتاب "گتو" یا لااقل بیلان آن باید تا وقتی در آمریکا هستید حاضر شود.
  • من تا قبل از آن موقع تمامش می کنم.
  • حتما این کار را انجام بدهید.

 

 

 

سکانس بیست و دوم: مصاحبه بوردیو و گونتراس

1:37:20 تا 1:41:53

 

  • آقای بوردیو، صدای مرا می شنوید؟ صدای مرا می شنوید؟ صدای مرا می شنوید؟
  • شما نباید بلند صحبت کنید، صدایتان از میکروفن توی گوش گونتر گراس منعکس می شود.
  • خوب، همکارم به من می گوید آرام صحبت کنم تا صدایم از میکروفن گوش گراس را آزار ندهد. من احساس می کنم کم کم وقتش رسیده شروع کنیم. یکی از سوالاتی که دوست دارم از شما بپرسم و یادداشت کردم و ممکن است تا اندازه ای جزو رشته جامعه شناسان باشد، اینست که در این کتاب از طنز خبری نیست، مثلا "کمدی شکست" که در کتاب های من نقش مهمی ایفا می کند، پوچی ای که از رویارویی برخی تناقضات ایجاد می شود، دراین کتاب وجود ندارند.

 

گ: اشتباه نکنید، منظور من این نبوده که تراژدی و کمدی با یکدیگر ناسازگارند

بلکه مرزهای میان این دو همیشه خیلی نامحسوس بوده است

اما امروز ما آنها را دیگر با ارزش های روشنگری ارزیابی نمی کنیم

ب: بله، اما من فکر می کنم این احساسی که داریم؛ اینکه سنت روشنگری را از دست داده ایم

 مربوط می شود به واژگونی کل نگرش نسبت به جهان

 که توسط  دیدگاه نولیبرال بر ما تحمیل شده است

و همیشه هم مسلط است

فکر می کنم که اینجا در آلمان می توانم این مقایسه را انجام دهم؛

فکر می کنم انقلاب نولیبرال یک انقلاب محافظه کارانه است.

به این معنا که وقتی از " انقلاب محافظه کارانه" ی آلمان در سال های  1930 صحبت می شود، " انقلاب محافظه کارانه" چیز خیلی عجیبی است؛

 انقلابی که به نظر می رسد گذشته را روی کار می آورد

به گذشته بر می گردد

و با این حال خود را پیشرو جلوه می دهد

ارتجاع تبدیل به پیشرفت می شود

بنابراین کسانی که با این ارتجاع مبارزه می کنند

خودشان هم ارتجاعی تلقی می شوند

کسانی که با ترور مبارزه می کنند، خودشان هم تروریست تلقی می شوند

به نظرم این چیزی است که همه ی ما مشترکا از آن رنج می بریم

با ما غالبا به مثابه آدم های قدیمی رفتار می شود

که در فرانسه به آن قدیمی و عقب افتاده گفته می شود

گ: دایناسورها

ب: دقیقا ! دایناسورها

این همان قدرت زیاد آنهاست

به نظرم،حتی مطلبی که الان گفتید،

می توانم بگویم که از همین اندیشه می آید

به ما می گویند: " شما شاد نیستید"

اما این عصر واقعا عصر شادی نیست

و چیزی هم برای خندیدن به آن وجود ندارد

 

گ: من این را نگفتم

من نگفتم که ما در دوره ای شاد زندگی می کنیم.

بلکه

خنده ی کنایه آمیز، طعنه آمیز، شیطنت آمیز

که ادبیات می تواند به وجودش بیاورد

نیز شیوه ای برای اعتراض است

اما در مورد انقلاب محافظه کارانه ای که همین الان از آن صحبت کردید

چیزی که امروز با عنوان"نو لیبرالیسم" به ما عرضه می شود

تنها بازگشت به روش هایی است مثل لیبرالیسم منچستر که در قرن 19 به کار برده می شدند

آنها فکر می کنند که می توانند تاریخ را به عقب بازگردانند که البته تا حدی هم حق دارند.

 

ب: اما قدرت نولیبرالیسم این است که دست کم در اروپا

توسط افرادی که خود را سوسیالیت می نامند به اجرا در آمده

چه شرودور باشد، چه بلر، چه ژوزپن؛

اینها افرادی هستند که سوسیالیسم را مطرح می کنند برای اینکه نولیبرالیسم را اجرا کنند.

و این، موجب تحلیل ها و انتقادهای بسیار سنگینی شد

به خاطر آنکه یکباره همه چیز زیر و رو شده و چطور بگویم، انتقاد...

 

ک: در واقع ما خود را تسلیم اقتصاد کردیم

امروزه، دولت تا اندازه ای از قدرت خود کنار کشیده است

تا حدی که آنارشیست ها حتی تصورش را هم نمی کردند.

من هیچگاه فکر نمی کردم که در زندگی ام روزی را ببینم که

از دخالت بیشتر دولت دفاع کنم

اما این حقیقت دارد، امروز من در جایگاه واقعا عجیبی قرار گرفته ام

زیرا باید بپرسم اگر ما مسئولیت بیشتر به دولت بدهیم

آن هم می تواند نقشش را به عنوان تنظیم کننده ایفا کند

 

ب: این نوعی از وارونه شدنی است که همین الان از آن صحبت کردم

به طور متناقضی، ما باید از چیزهایی دفاع کنیم که کاملا قابل دفاع نیستند

آیا می توانیم خود را محدود کنیم به

 گفتن اینکه باید به دخالت بیشتر دولت بازگشت

به نظرم می رسد که اگر نخواهیم در تله ی انقلاب محافظه کارانه بیفتیم

لازم است بگوییم که باید دولت جدیدی را به وجود آوریم،

در غیر این صورت آنها به ما خواهند گفت

" شما ارتجاعی هستید"

 

مصاحبه کننده: برنامه به اتمام رسید

مثل هواپیمای چارتری که بر زمین فرود آمده است... خیلی خوب

 

 

 

سکانس بیست و سوم: در هواپیما، همه در حال روزنامه خواندن

از 1:41:41 تا 1:42:16

 

به ما می گویند: " شما شاد نیستید"

اما این عصر واقعا عصرشادی نیست

و واقعا چیزی هم برای خندیدن در آن وجود ندارد (پیر بوردیو)

 

 

 

 

سکانس بیست و چهارم : در سالن پر از جمعیت، بوردیو پشت میز

از 1:42:16 تا 1:43:48

 

ب: بله، شما باید توصیف کنید

می توانم من آن را انجام دهم؟

می توانم من آن را انجام دهم؟

فکر نمی کنم

من حدود یک ساعت صحبت کردم

  • حدود ده دقیقه ی دیگر

ب: خوب، باید  دوباره برگردیم

من آنجا چیزی گفتم که باید به طور جدی راجع به منظور ما از "امر محلی"، "محلی شدن"، "جابجایی محلی"

فکر کنیم

که نمی توانم انجامش دهم

واردشدن به جزئیات آن، وقت زیادی می گیرد

پرداختن به مسائل اصلی موضوع کار آسانی نیست

نه... نمی توانم

عذرخواهی می کنم

 

 

 

سکانس بیست و پنجم: پس از سخنرانی، شب، در راه برگشت به هتل

---

 

ب: می بایست نیم ساعت دیگر درخواست می کردم تا اول یادداشت هایم را مرور  کنم

  •  طبق برنامه اول باید به هتل بریم

ب: من دقیقه ی آخر گرفتار بودم

  •  و وقتی یادداشت های قدیمی ای مثل این داشته باشید

 اما، از همه ی این ها بگذریم، خیلی خوب مدیریت کردید

و قسمت بحث هم خیلی خوب پیش رفت

در مجموع موفقیت آمیز بود

ب: تماشاگرها خیلی مهربان بودند

  •  بله، بله، آنها منتظرتان بودند

 

 

 

سکانس بیست و ششم: در مهمانی. مردی در حال گیتار زدن

از 1:41:43 تا 1:45:60

 

 

  •  برای فیلم پیر بوردیو، ما دنبال یک عنوان می گردیم

یک اسم برای فیلم

زن:همینطوری چیزی به ذهنم نمی رسد

نمی دانم، شاید اینکه او چطور به شما نگاه می کند

چیزی مربوط به خیره شدن او

او یک نگاه بسیار نافذ و دقیقی دارد

ب: یادم است که در مدرسه همیشه به خاطر گستاخ بودن تنبیه می شدم

در واقع این به خاطر چشم هایم بود

زن: اما برای یک جامعه شناس، همه چیز در نگاه اش است

چیزی که مربوط به چشم ها می شود

مصاحبه کننده: "نگاه از گوشه ی چشم"؟

ب: چی؟

مصاحبه کننده:

ب: اُه نه، اون برای سارتر بود

مصاحبه کننده: " سر و ته یک کرباس اند"

ب: نه، "یکی طلبت" ، خیلی خوب به نظر نمی یاد

امشب، امشب خیلی عاقل نیستم

 

 

 

سکانس بیست و هفتم: در ماشین، پیر بوردیو صندلی عقب نشسته است

1:45:60 تا 1:46:41

 

 

[صدای ژوزه بووِ از رادیو]

در بحثی که اینجا با کشاورزان داشتیم

به ویژه با کشاورزان هندی

که در اینجا با ما هستند

آنها خسارات زیادی را به شرکت های چند ملیتی کشاورزی شیمیایی وارد کرده اند

کشاورزان هندی، همان هایی بودند که از کار شرکت های کارگیل و، بعد از مونسانتو سر در آوردند

و شرکت های غذایی چند ملیتی

مثل جوجه ی سرخ شده ی کنتاکی

در واقع آنها انتقاد شدیدی از تولید انبوه داشتند

بنابراین دیدگاه آنها از این زاویه که بوم شناسی، سیاسی است و با تولید در ارتباط است

 بسیار بوم شناختی است

  • [دانیال مرمه، خبرنگار رادیویی] در رابطه با غذاهای حاضری

شما سعی کرده اید که رابطه ی میان اقتصاد پول محور و تغذیه را نشان دهید

اما در حوزه های دیگر ژوزه بووِ

برای نمونه در سلامت

آیا تو شاهد جنبش های دیگری در سی آتل بوده ای؟

جنبش هایی که توانسته باشند این رابطه را ایجاد کنند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

سکانس بیست و هشتم: در سالن، سخنرانی ، یکی از حاضرین میکروفون را به دست دارد

1:46:41 تا 2:14:05

 

 

ژوزه... ببخشید... بوردیو

خوب برای آدم های هم نسل ما

ما را از سال های 1970 تشویق کردند

کارهایی را یاد بگیریم

که مشاورین مدرسه و بعضی از معلم ها

می دانستند به زودی از بین خواهند رفت

به این دلیل است که امروز آدم های 35 ساله ای را می بینیم که مدارکی دارند که به هیچ دردشان نمی خورد.

شما از نسل جدید صحبت کردید ولی فرقی نمی کند

از سال 2000 و درباره ی مشکل Y2K صحبت می شود

از اینکه بیکاری کم می شود

درباره ی "بی فرهنگی"

تمام این کلمات برای ما...

انگار که داریم روی سیاره ی دیگری زندگی می کنیم

20 هزار فرسنگ زیر زمین و نه در زیر دریا

ب: واقعا نمی دانم چطور پاسخ دهم

خواهش می کنم که کف نزنید

زیرا حقیقت را با "کف زدن سنج" نمی توان اندازه گیری کرد، بسیار خوب؟

آن را برای تلویزیون بگذارید

- جواب من را نمی دهید؟

ب: منظورم این نبود

-"رسانه دوست" یعنی چی؟

شما خیلی خوب می دانید

به جماعت امشب نگاه کنید

ب: خواهش می کنم... بیایید کمی جدی باشیم

از آنجایی که من سوژه و ابژه ی همان چیزی هستم که شما از آن حرف می زنید

پاسخ دادن به این سوال برایم دشوار است

اما معلوم است که "رسانه دوست بودن" به معنای

جذب کردن بسیاری از مردم به بحثی در وال فورِ نیست

بلکه به معنای این است که هر روز با رسانه باشیم...

ممنونم آقا، یعنی ابزار رسانه بودن

خدمتگزار کوشای رسانه بودن

رسانه از نخبگان "دوستدار رسانه" اش می خواهد که حرف بزنند

یعنی آنکه بیشتر اوقات چیزی نگویید

که بدون اینکه چیزی بگویند، حرف بزنند

که توضیحات اشتباه بدهند

که بگویند " اُه باز هم یک شورش دیگر در وال فورِ"

...نمی دانم...یعنی با قدرت و اعتماد، مزخرف بپرانند

و بابت آن هم پول بگیرند و دعوت بشوند

این یعنی دوستدار رسانه

- این یک  بحث روشنفکرانه است

ب: درست است

- نه، صبر کنید، مایلم که بگویم...می خواهم چند کلمه بگویم، اجازه بدهید

ما اینجا یک مشکل داریم، متاسفم ولی ما امشب در اینجا یک بحث روشنفکرانه داریم

یعنی اینکه همراه هم به آن می اندیشیم

از نظر من، " روشنفکرانه " یک واژه ی توهین آمیز نیست

این اول از همه

بنابراین می خواهم که سعی کنیم که ... منیر، آسان است که اینجا بایستیم و به بوردیو حمله کنیم

و احساس باهوش بودن کنیم

می دانم که می توانی، همین الان هم توانسته ای، پس شروع کن

فقط می خواهم چند کلمه بگویم،

نه، اجازه بدید، دستتان را بالا نبرید، می خواهم چند کلمه ای صحبت کنم

من از یک چیزی کمی ناامید شدم

مضمون این بحث " اندیشه ای با بوردیو" است 

و " درباره ی نابرابری های مربوط به آموزش و فرهنگ" است

ما با صحبت درباره ی آموزش شروع کردیم

که فکر می کنم حرف های ناگفته ی زیادی در این باره باقی مانده است

چیزی که می خواستم بگویم این است  که

من امیدوار بودم که منیر و دیگران، چیزهایی در این رابطه بگویند

و نه اینکه به  بوردیو حمله کنند

از تجربیات خودشان درباره ی نابرابری بگویند

نه اجازه بده، می توانی فقط یک ثانیه گوش بدهی؟

من امیدوار بودم که مسائل را مطرح کنی، برایمان موارد جالبی رو بگویی

که به ما از اندیشه ی نبوغ آمیزت

که سال هاست با توست، سودی برسانی

 

- من امشب اینجا آمده ام تا حرف های یک جامعه شناس را بشنوم

- فکر می کنم امشب در این سالن آدمهای دیگری هم باشند

تا از نابرابری در فرهنگ و آموزش صحبت کنند

و مایل باشند تا درباره ی آنها با کسی مثل پیر بوردیو بحث کنند

اما بدون بی احترامی به او، این ما را به جایی نمی رساند

چه کسی می خواهد صحبت کند؟

- بزرگ شدن در بافتی که ما در آن بزرگ شدیم کار سختی است

چون از وقتی که محیط ما شروع به تغییر کرد، نابرابری ها هم شروع شد

نسل ما

من سال 1967 متولد شدم و دوران کودکی ام را خوب به یاد دارم

[خاطره ای ] که جوانان امروز ندارند چون دیگر آن فضا وجود ندارد

آن فضای گشوده، گیاهان سبز، زمین های خالی...

بعد آدم ها آمدند و شروع به ساختن ساختمان های بلند کردند

و از اینکه تمام کودکی ما در آنجا بوده خم به ابرو نیاوردند

ساختمان های بیشتری ساختند

و حالا شما در صف، منتظر می مانید تا 100 فرانک یا کوپن های غذا بگیرید

من فکر می کنم هر روز به ما توهین می شود

و بسیاری از آدم ها هستند که این را می دانند و دم بر نمی آورند

و کسانی که از همه ی آنها آگاه هستند ...

راحت تر هستند که بگویند " بله، می دانید من در منطقه ی خاص کار می کنم، واقعا سخت است"

اما آخر سر، آنها...

حقیقت این است که ما معلم هایی داریم که 22- 20 سالشان است

آنها کله شان را از این چیزها پر کرده اند

"اگر می خواهید به جای خوبی منتقل شوید اول باید از منطقه ی وحشی بگذرید"

"بعد از آن می توانید به خانه، تولوز، و یا کانتال تان و یا هر جای دیگری برگردید"

 

و بچه ها فریب نمی خورند، آنها می توانند همه ی آن را احساس کنند

ما مراکز فرهنگی خواسته ایم آنها به ما ایستگاه های بزرگ پلیس را داده اند

با مجسمه هایی در بیرون از آن

برای آنکه ادعا کنند خیلی از فرهنگ سر در می آورند

اما اگر مجسمه ها را کنار بیندازید

اگر این مجسمه ها را کنار بیندازید

می دانید چه می بینید؟

هیچ چیز جز ایستگاه پلیس و خشونتی که ابراز می کنند

آدم هایی هستند که می خواهند ما را پایین بکشند

اما فایده اش چیست؟

بوردیو اینجاست

او می تواند درباره ی سی آتل صحبت کند. بعد هم بنگ، او رفته است

ما از سی اتل چه می دانیم؟

مردم هنوز در فهمیدن یورو مشکل دارند. حالا سال 2000 است

سال 2000 قرار است برای ما چه کار کند؟

راستی، راستی ، این چه چیزی برای ما دارد؟

ما صاحب مغازه هایی می شویم که همه چیز در آن 10 فرانک است

ساندویچ می گیریم با 10 فرانک

ما 10 فرانک می ارزیم

غذاهای حراجی را می گیریم

همه چیز زیرقیمت است، ما هم زیر قیمتیم

به ما تخم مرغ می فروشند، کجا چنین چیزی می بینید:

20 فرانک برای 60 تخم مرغ

و بعد آنها از باکتری سالمونِلا حرف می زنند

اما مردم اینجا آن را نمی گیرند

و آنها می دانند که ما آن را نمی گیریم

من از نابرابری هایی که در اینجا به عنوان یک کارگر اجتماعی  تجربه کرده ام حرف می زنم

من نقش خود را بازی کرده ام، درست همین جایی که شما نشسته اید

ما این مکان را ساخته ایم

اما این جا همیشه خالی بوده چون مردم از وال فورِ می ترسیدند

امشب بوردیو اینجاست؛ برای همین همه اینجا هستند

برای همین می گویم که درباره ی نابرابری هیچ چیز تصادفی ای وجود ندارد

ما اینجا در حومه ها منبع سلامت هستیم

خوب، شما، والدین و پدرمادربزرگ هایمان را فریب دادید

و در مورد ما جداً دیگر وقتش به سر آمده

ما همه ی آن ها را داشته ایم

خشونت پلیس، وکیل ها

ما همیشه وکیل تسخیری گرفته ایم، شما یکی گرفته اید و ......

همین، پاپن ( افسر پلیس دولت ویشی فرانسه)،

-ببخشید که عبارت زشتی را به کار می برم-

او به ریخت بعضی از آدم ها گند زده است

و ما هم اجازه بدهیم که او در برود؟

چطور از ما انتظار دارید که چیزهایی را باور داشته باشیم؟

به ما می گویند که نظام عدالت، صلح را فقط برای حافظان صلح، حفظ می کند

این راست است. چه تعداد پلیس مرتکب قتل می شوند؟ فقط یک تصادف است؟

در مانت ، یک گلوله در پشت گردن. در سن دنی پشت گردن، در تراپ پشت گردن

اجازه بدهید، چه کسی از ما حمایت می کند؟ هیچ کس!

جنبش هایی داشتیم ولی از آنها سوء استفاده شد.

برای پاسخ به پرسش شما، چون آنها تمام شدند

در موقعیت ما، در هر متر مربع، یک گروه پلیس ویژه است

ما هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم

پلیس ها حتی اسم های مستعار ما را هم می دانند

آنها همه چیز را راجع به ما می دانند

برای همین ما این جا هستیم،

برده و زندانی به دست گونه ی خودمان

یعنی اگر بخواهیم فیلمی بسازیم یا از دوربینی استفاده کنیم

تا کاری کنیم، تا حقیقت را نشان دهیم

مردم خودمان همان هایی هستند که می پرسند:

"چرا این کار را می کنید؟"

در حالی که از طرف دیگر، آنها هر کاری که دلشان بخواهد انجام می دهند

حالا، همه چیز مدت هاست که وارونه است

من فکر می کنم، وقتش است که همه بیدار شوند

به ما آموزش صحیح و آدم هایی کارآمد بدهند

آدم هایی که اینجا نمی آیند تا فقط به رخ بکشند و هر چه می توانند از ما بگیرند

و وقتی که از مانت-لا-ژولی یا سن دنی بیرون رفتند بگویند:

"آره، من در حومه ی شهر کار کرده ام، خیلی سخت است"

من با خیلی از آدم های این شکلی کار کرده ام

من 10 سال معلم بودم و حالم به هم خورد و ولش کردم

دیگر صحبتم تمام شد

حالا اگر می خواهید با بوردیو صحبت کنید، این بوردیو است و نه خدا! اشتباه نگیرید

 

-  بسیاری از چیزهایی که او گفت درست است

اما یک چیز است که سعید، اشتباه است

این مرکز فرهنگی...وقتی که تو می گویی

"لطف کردید با آمدن بوردیو به اینجا آمدید"

" اما به هر حال اینجا خالی است"

می توانم بگویم که درست است

وقتی شما برای تماشای فیلمی می آیید و دو یا سه نفر هستید، اتاق واقعا بزرگ است.

اما این ربطی به کسانی که می آیند ندارد. این به ما محلی ها مربوط می شود، تا بیاییم

منیر بوردیو را "ژوزه" خطاب کرد

به این دلیل که او را نمی شناسد. این عادی است،

اما منیر من می توانم خیالت را راحت کنم که....

نه نه، سعید من دارم جواب سئوالت را می دهم، درباره ی آمدن مردم به اینجا

انتظاری نیست که آنها بیایند، این ما هستیم که باید بیاییم

وظیفه ی ماست که تکانی بخوریم، کاری کنیم

نمی توانیم منتظر دیگران بمانیم که برای ما کاری کنند

این همیشه ما هستیم که باید به تمام کوشش ها و امتیازات شکل می دهیم

وقتی که هیچ انتخابی ندارید باید آن ها را ایجاد کنید

 

- وقتی ما به پاریس می رویم، اگر هنرمند نمی بودیم، نمی توانستیم به بعضی از جاها برویم،... جداً...

 اما وقتی آنها به اینجا می آیند هرکاری دلشان بخواهد انجام می دهند

من حالم از این به هم می خورد که به پاریس بروم و جوابم کنند.

و برعکسش را اینجا ببینم

از ما می خواهند که امتیازات زیادی را ایجاد کنیم

همیشه و همیشه

مدارس ما در زپ (منطقه ی تحصیلی ویژه) بوده است

چرا من باید به زپ بروم؟

"مناطق برتری تحصیلی"، مزخرف است!

این به "فقر تحصیلی" بیشتر شبیه است،

 

- ما از دیگران بیش از اندازه انتظار داریم

ما باید مسئولیت بر عهده بگیریم

 

-  من فقط می خواهم به منیر بگویم

- صحبت را دو طرفه نکنید

؟- باشد ولی این فقط اختلاف نظر نیست. من در آخر سوالی هم می پرسم

این تصویر خوبی است که به بوردیو بدهیم

منیر یکی از فعالان اجتماعی این محله است

و با این همه او شما رو نمی شناسد

  • می خواهی بدانی چرا نمی شناسم؟

- ولی منیر تو می توانستی چیزهای زیادی از بوردیو یاد بگیری

  • من سی سال است که می بینم جامعه شناس ها به اینجا می آیند

من 100 تا جامعه شناس دیده ام

  • باشد ولی بعضی از کاراهایشان را هم بخوان ، به تو اطمینان می دهم که می تواند در فکر کردن کمکت کند
  • من فکرم را از خدا می گیرم
  • باشد، شما ادامه بدهید،  می توانم سوالم را بپرسم؟
  • بپرس، وگرنه نمی توانیم ادامه دهیم
  •  او گفت که جامعه شناس های بد و جامعه شناس های خوب وجود دارد، و بنابراین او یکی از آن خوب ها است

همه چیز بستگی به پول دارد، از نظر بعضی از آدمها ما "بز قربانی" هستیم

برای بعضی دیگه ما فقط یک بهانه ایم

  • حداکثر فقط 15 دقیقه ی دیگر برای بحث باقی مانده، فقط یه لحظه، بعدش نوبت شما.

شما 5 دقیقه است که بین خودتان دارید حرف می زنید و هیچ کس هم متوجه نمی شود

بحث تان را بعدا ادامه دهید، ما فقط 15 دقیقه وقت داریم. پس سئوالاتتان رو بپرسید و پیر بوردیو جواب می دهد

و شاید برای یک جلسه ی دیگه وقت داشته باشیم. و به زودی تمامش می کنیم

 

  • باشد، این یک بحث با بوریو است اما یک بحثی هم بین خود ما وجود دارد
  • می فهمم
  •  ما از پیش داوری های گذشته می گفتیم

که از نظام آموزشی یاد گرفتیم

این چیزی است که باعث نابرابری می شود

ما اینجا آمده ایم تا راز آن را بشناسیم

و هیچ کس اینجا تمام راه حل ها را ندارد

هیچ کس نمی تواند بگوید که " ما باید این کارها و آن کارها را بکنیم"

درست است که بگوییم: " ما تجربه ی این و آن را داریم"

اما نباید او رو سرزنش کنیم. بخاطر اینکه مقصر او نیست

  •  داری با من حرف می زنی؟
  •  نه، دارم با همه حرف می زنم

ب: تمام چیزهایی که امشب گفته شد- نمی دانم که باید آن ها را بگویم یا نه- برایم خیلی جالب بود

فکر می کنم که –شاید اشتباه کنم- اگر حضور من دست کم به مطرح شدن مسائل گفته شده کمکی کرده، پس کاری انجام شده است

نمی دانم شاید من موقعیتی را فراهم کرده ام که این حرف ها زده شوند

به هر صورت، خیلی خوشحالم که برخی از موارد را شنیدم

برخی از آنها با موارد دیگر، تناقض زیادی داشت

با یکدیگر در تضاد بودند

با این حال ، همه ی آنها جالب و مهم بودند

من آن ها را اینطور شنیدم

مخصوصا در صحبت سعید، حقایق بی شماری وجود داشت

به همین ترتیب فردی هم که آن طرف بود حقایقی را مطرح کرد

وقتی که گفت...چطور بگویم

"همیشه یک طرفه است، همیشه این ما هستیم که باید کوتاه بیاییم"

او نکته ی خیلی مهمی را گفت

با این همه، مشکل، نتیجه گیری بدبینانه است

پس الان به او می گویم: چرا انقدر بدبینانه نتیجه گیری می کنی ؟

چرا به آنچه اینجا در سمت چپ من گفته شده گوش ندهیم؟

" این بستگی به ما دارد که بخواهیم وارد عمل شویم"

" بستگی به ما دارد که چیزها را به جریان بیندازیم- که من به آن واژه ی جمعاً را اضافه می کنم"

"این دستِ ما است که حرکت کنیم "

"و شاید لازم باشد به یکدیگر امتیازات بیشتری بدهیم"

تا به آنهایی که می خواهیم رو در رویشان قرار بگیریم، امتیاز کمتری بدهیم

من مروج برادری به هر قیمتی نیستم

همه جا درگیری هایی وجود دارد و این جا هم همینطور

من فکر می کنم که درگیری ها تا اندازه ای بیانگر و یا نتایج سرکوبی هستند

که آنهایی که در این جا سخن گفتند از آن رنج برده اند

تناقض این است که- تناقضی که همسن و سال قله هاست- سلطه گر، افراد مورد سلطه را تقسیم می کند

و آنها حتی نباید برای آن تلاش هم کنند

مثل این ضرب المثل که: " تفرقه بینداز و حکومت کن"

اما آنها حتی لازم نیست این کار را بکنند چون بین خود ما اختلاف نظرها و تناقض در اهداف وجود دارد؛علایق متناقض، خصومت ها، پیش داوری ها

یک نفر خیلی خوب به پیش داوری اشاره کرد

متاسفم ولی من فکر می کنم که او کاملا حق دارد

همه ی ما مملو از پیش داوری ها هستیم

یکی از دلایل سخت بودن کار جامعه شناس این است که

خود او هم حاملِ پیش داوری هایی است

و او بیش از اینکه با دیگران در تلاش باشد با خودش در تکاپوست

من این بحث را خیلی پویا دیدم

و از صمیم قلب خوشحالم که این بحث انجام شد

و شاید- البته این خوشبینی است- شاید این سرآغازی باشد

یک نفر با شیطنت خیلی خاصی به درگیری اخیر در رادیو فرهنگ فرانسه

-البته آنها اسمی از من نبردند ولی واضح است که منظورشان من  بود- اشاره کرد،

که من تعدادی تبلیغات چی پروپگاندیست (آژیتپروپ) را در رادیو فرهنگ فرانسه مطرح کرده ام

برای جوان هایی که معنی " agitprop" را نمی دانند

این اصطلاح [در شوروی] به تبلیغات چی های سیاسی حرفه ای گفته می شد.

این ها افرادی هستند که وظیفه شان این بود که

به میان مردم بروند و انقلاب را ترویج کنند

بنابراین اگر من هم در اینجا کمی مثل آن تبلیغات چی ها رفتار کرده ام

که باید اذعان کنم تا اندازه ای هم نیت من بوده است

و اگر ذره ای ثمر بخش بوده است، واقعا خوشحالم

یک مشکل این است که چطور به این agitprop ادامه دهیم؟

با ایجاد انجمن ها، آیا باید گروه بحث راه اندازی کرد؟

این بحث ها را چطور ادامه دهیم؟

این تا اندازه ای بسیار آسان است

بوردیو عذر و بهانه ی شما می شود

این یک  شیوه ی قدیمی عملکرد است

تحلیل گر را نابود کن

این ساده است: شما او را دست می اندازید

و خودتان را مطرح می کنید

اما وقتی بوردیو خارج می شود

اگر تاثیری که امشب ایجاد شده ، بتواند ادامه یابد

و مبلّغ ، خود را مدیریت کند

و اگر وظیفه تبلیغات چی ، به خود مردم منتقل شود،

یعنی کسانی که باید با تبلیغات  تحریک شوند، کار تبلیغات را در دست بگیرند،

 آنوقت من واقعا خوشحال خواهم شد

و کاملا بی فایده نبوده ام

مردم غالبا با دلایل خوبی به جامعه شناس ها توهین می کنند

برخی هستند که...یادآوری نمی کنم که چه کسی آن را گفت

" متخصصان اجتماعی بخشی از این مشکل اند"

اما در کاری که ما انجام می دهیم

خوب، اینجا آن را نمی گویم

کار یک متخصص اجتماعی ، هر روز کار ساده ای نیست

بلکه رابطه ی آنها با افرادی که با آنها کار می کنند بسیار پیچیده است

روابطی که همیشه در آن ها اعتماد وجود ندارد

اگر کتاب " فقر جهان" را بخوانید می بینید که

مددکاران اجتماعی خیلی خوب می دانند که مصرف چندانی ندارند

و نیمی از عمرشان را صرف متقاعد کردن خودشان می کنند که

کار آنها فایده ای دارد

و درحالیکه با افرادی کار می کنند و آنها را پرورش می دهند، معتقد هم هستند که به دردی نمی خورند

معلم های بسیاری هستند که می دانند درمانده اند و غیره

شاید خیلی از چیزهایی که گفتم به نظر ساده لوحانه بیایید.

اما واقعا تحت تاثیر قرار گرفته ام

و شاید این تنها نور کوچکی در تاریکی باشد

شاید این اتاق یا اتاق دیگر

مکانی شود که در آن مردم مسائل را به دست بگیرند

امشب، اینجا شاید محلی باشد که ما خود را بسیج کنیم

البته به نظر می رسد که من کمی بحث را اخلاقی کرده باشم.

اما باید سرنوشت خود را به دست خود بگیریم

باید خودمان را بسیج کنیم

یادم می آید که – خیلی از این موضوع نگذشته است- در پایان بحثی شبیه به همین

در استراسبورگ با سندیکاهای آلمان

همان چیزهایی که توضیح دادم

4 مرد جوان عرب من را مورد خطاب قرار دادند که:

"فایده ی این حرف ها چیست؟ پدر من، پدر بزرگ من...آنها هم استثمار می شدند و از این حرف ها"

 و آخر سر من به آنها گفتم:

" چرا جنبشی را از تمام مهاجران با ملیت های مختلف شروع نمی کنید؟

خوب، این چیزی نیست که در سالن دانشگاه مطرح کنید

من گفتم: " چرا که نه؟ چرا که نه؟"

به خاطر همین تنها چیزی که در گفته های سعید نمی توانم با آن موافق باشم، آن نتیجه ی بدبینانه است

من فکر نمی کنم دلیلی وجود داشته باشد که...

بله، نتیجه گیری شما کمی بدبینانه بود، باید این را بپذیرید

بله، نظارت...

  • موقعیتی که ما در آن قرار داریم

بدبینانه است

وقتی شما اینجا را ترک می کنید، مشکلات سر جایشان هستند

ب: قبول است، من منکر آن نمی شوم

من می گویم که دیدگاه، بدبینانه است و ...

اما نتیجه گیری تا اندازه ای ... – دست کم این آنچیزی ست که من شنیدم-

" ما کاری نمی توانیم انجام دهیم" من فکر می کنم این صحیح نیست

من فکر می کنم که مسائلی که طرح کردید درست بودند اما نتیجه گیری بدبینانه بود.

فکر می کنم درست نیست و از این هم بدتر...فکر می کنم که این یک تفکر کلیشه ای باشد.

فریب کار ترین ساختارها هم، ساختارهای دست کاری شده، ساختارهای مدیریتی، ساختارهای نظارتی

می توانند منحرف شوند، دور بگردند...

من اینجا نیامده ام تا انقلاب را ترویج کنم

  •  دو سوال آخر و بعد هم نتیجه گیری پیر بوردیو
  • امشب سیاستمدارها چندان در جلوی صحنه نبودند،  به طور کلی تمام کمیسیون هایی

که توسط سیاستمدارها برگزار می شوند همیشه یک جامعه شناس هم دارند

سیاستمدارها جوهر آن چیزی را که شما در گزارش هایتان می نویسید را می گیرند

این مسئله ی اولی بود که می خواستم مطرح کنم

زیرا به عنوان ساکن این محله، فکر می کنم یک جامعه شناس بیشتر شبیه به یک روان پزشک حومه های فقیرنشین است

هر زمان که مشکلی پیش می آید

ببخشید ولی ما آنها را اینطور می نامیم

ب: "روان پزشک حومه های فقیر" این فقط یک توهین است و حقیقت ندارد.

شاید افرادی باشند که ...

  • از بحث های درونی خودداری کنید، از بحث های بین خودتان
  •  ما شما را اینطور می بینیم. با حقیقت روبرو شوید!

ب: درست است که جامعه شناس...

"جامعه شناس" گونه های مختلف انسان ها را پوشش می دهد

شاید جامعه شناس به الهام بخشیدن برخی از سیاستمدارها مرتبط شود

از این هم بدتر

آنها مجوز قدرت برای سیاستمداران را صادر کنند

که بسیار جدی تر است

برخی از جامعه شناسان، متاسفم که این را می گویم...

من آنها را به عنوان همکاران خود در نظر نمی گیرم

آنها نوعی ننگ هستند و شان این حرفه را پایین می آورند

متاسفم اما مجبورم که بگویم

چون نمی توانم این آدم ها را همکار بدانم

من هیچ اهمیتی به وجود آنها نمی دهم.

اصلا برایم مهم نیستند مگر به دلیل اینکه

همان ها به برخی از ضدیت های عمومی علیه گفتمان های جامعه شناسان مشروعیت می دهند

و به نوعی ضد روشنفکرگرایی دامن می زنند.

من از شنیدن تمام این ضد روشنفکری ها رنج می برم.

جنبش کارگران فرانسه به خاطر همین گرایش های  ضدروشنفکری از بین رفت

و برعکس تمایل به کارگر گرایی

همین بود که به رهبران این جنبش اجازه ی قدرت می داد تا تحت عنوان قانون حزب

احمق باشند و خواستار حماقت مردم هم باشند

به خاطر همین است که من باید از این آدم ها فاصله بگیرم

و آن ها را محکوم کنم، این ها آدمهایی منفور و " تو زرد" هستند. این ها آدم هایی هستند که

تظاهر به انجام حرفه ای می کنند در حالیکه کار دیگری را انجام می دهند

رک و پوست کنده، آنها شکلی از نیروی پلیس نمادین هستند

فکر می کنم یک عامل توضیح دهنده که چرا جنبش اجتماعی نمی تواند نظام مند شود همین ضد روشنفکر گرا بودن است

یکی گفت – اجازه بدهید حرفم تمام شود- که شما می توانید از کتاب های من بیاموزید

شما به وضوح ابزار شناخت را به دست می آورید

این یک جور تبلیغات است که من اهمیتی به آن نمی دهم

دقت کنید که خشمِ مشروع شما که کاملا هم قابل توجیه است

چشمان تان را نابینا و شما را از ابزارهای شناخت محروم کند

چون یک نفر گفت که "بوردیو می تواند  چیزی به تو بیاموزد"

این حقیقت دارد، من چیزهای بسیاری می دانم

من سال های بسیاری بر روی آفریقای شمالی پژوهش کرده ام، سال هایی که بیشتر شما هنوز متولد نشده بودید

برای همین می توانم بگویم که کتاب عبدالملک صیاد- فردی که سال های 1960 با او کارمی  کردم و او در سال آخر از دنیا رفت- و یکی از بزرگ ترین جامعه شناسان مهاجرت به درون و بیرون بود و کسی که "تو زرد" نبود و در میدان تا پایان عمر خود کار کرد و مصاحبه های فوق العاده ای را انجام داد ، کسی که می دانست چطور به حرف مردم گوش دهد

خوب، ما با او کتابی را منتشر کردیم

با نام "غیبت دو گانه" [رنج مهاجران]

که در آن او شرایط مهاجران را تحلیل کرد و در آن سعی کرد

پیش از مرگش، از من خواست که کتابش را تمام کنم

او این کتاب را برای  آدم هایی مثل شما نوشت

اگر شما آن را رد می کنید، چون او یک روشنفکر بوده و از واژه های دشواری مثل "یکسان سازی" و" یکپارچه شدن" صحبت می کند،  باید بگویم که آدم های کودنی هستید. ممکن نیست. این واقعا ممکن نیست، نمی توانید این کار را بکنید

متاسفم، ولی مجبورم که این را بگویم

  • دست نزنید
  • نه، دست نزنید، بنابراین این عبدالملک صیاد است " غیاب دو گانه"، انتشارات سوی

قیمت آن 140 فرانک است ، کمی گران است اما نمی توانستم کمترش کنم

او مردی بود با درک حساس و شناخت تحلیلی مسائل

و آثارش شاید بتواند به مردم کمک کند

تا بتوانند هویت های تاریخی خود ، رنج پدران و مادران  و نیاکان خودشان را درک کنند.

رنج از زبان شان، و رنجی که از تغییر ملیت برده اند،

رنج از شهروند تغییر ملیت داده، که نمی تواند از اصل و نسب خود فرار کند

و رنج از ننگی که همیشه به همراه دارند.

شما امشب به من چیزی نیاموختید

متاسفم که مجبورم با نوعی غرور و نوعی نخوت این را بگویم

متاسفم، من صیاد را خوانده ام

البته من نمی توانم چیزی درباره ی زندگی شخصی تان به شما بیاموزم،

حتی اگر این مغرورانه هم به نظر برسد برایم مهم نیست

زیرا ، زیرا به آن

  • زیرا به آن باور دارم 

ب: زیرا به آن باور دارم و فکر می کنم درست باشد

من خوب بودن را برای شما تبلیغ نمی کنم

اهمیتی هم نمی دهم

اما خودتان را از این منابع روشنفکرانه محروم نکنید

روشنفکر بودن، یک بیماری نیست

 

  • فکر می کنم در این جا باید تمام کنیم

در اینجا تمام می کنیم

این بحث می تواند تا ساعت 2 صبح ادامه داشته باشد اما ما نمی توانیم تا دیر وقت بمانیم

و این غیر ممکن است.

پس از همه ی شما تشکر می کنم. ما بحث را بین خودمان ادامه می دهیم. همدیگر را خواهیم دید

چی؟ بله، ولی...

-باز هم ممنون

- از همه ممنونیم و درمورد دو سوال آخر عذرخواهی می کنم

اما تقریبا ساعت 11 است

از همه به خاطر آمدنشان تشکر می کنم

از کسانی که تنظیم کننده بودند ممنون هستیم

ممنون از پیر بوردیو که امشب به اینجا آمدند

فکر می کنم که جلسه ی ساده ای نبود

اما به هیچ وجه هم بیهوده  نبود

  • آقای بوردیو، متاسفم اما نمی توانستم همه اش رو بگویم

می خواستم بعضی از حقایق را به مردم بفهمانم

ب: خوب است، خیلی خوب است

  •  به خاطر همین هم گفتم "بوردیو خدا نیست"

ب: شرط می بندم این را قبلا هم گفته اند. نه، خوب کاری کردید گفتید

  •  وقتی ما مجبور می شویم که آدم هایی مثل شما را مجبور کنیم تا به ما گوش بدهند

شما می توانید از آن بگذرید یا حداقل سعی کنید

تا شما را در جریان قرار بدهیم.

تمام چیزهایی که گفتیم برای شما مفید خواهد بود

ب: تمام چیزهایی که گفتیم خیلی خوب بود

دوست داشتم بیشتر ادامه بدهم

  • چطور می توانیم بیشتر با شما در ارتباط باشیم، یا برایتان بنویسیم

ب: شماره ی 52، خیابان کاردینال لوموآن

  • باید برویم دیگر چون دارند درها را می بندند
  •  ببینید، به هر حال ما با شما تماس می گیریم

ب: من در کولژ دو فرانس به شما نشانی را می دهم

  • ما سعی می کنیم که جامعه شناس باشیم، اما جامعه شناس های مردمی
  • یادتان باشد، جامعه شناس های مردمی
  • یک روزی ازش استفاده می کنم

همانطور که دوستم سعید گفت... جامعه شناس مردمی ، یک روزی

 

 

 

 

 

 

 

سکانس بیست و نهم: بعد از سمینار، در راه برگشت

سکانس آخر

سعید حرف های درستی می زد

این حقیقت زندگی روزمره است

ب: بله، عالیه، خیلی خوب، همه ی این پسرها عالی بودند

و اون یکی که صحبت کرد، اسمش را یادم رفته است

  • امه

ب: بله، و اون یکی که به سعید گفت

  • عبدالله
  • بله، همشان عالی بودند

من فکر می کنم که ایده ی جنبش اجتماعی تنها راه است

تا زمانیکه آنها ماشین ها را آتش می زنند ، آنها هم پلیس می فرستند

ما برای سوزاندن ماشین ها هم نیازمند یک جنبش اجتماعی هستیم، البته جنبشی که هدفمند باشد.

 

 

 

تیتراژ پایانی فیلم

 

پرونده ی «پیر بودیو» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/11314

 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.