(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

نگاهی به فیلم «آخرین نبرد» ساخته ی لوک بسون: روشنایی های غار افلاطون

محمد هاشمي
234.preview.jpg

فیلم «آخرین نبرد» (به زبان انگلیسیThe Last Battle و به زبان فرانسه Le Dernier Combat)، محصول سال 1983 و اولین ساخته لوک بسون، فیلم ساز مطرح فرانسوی، و به عقیده برخی بهترین فیلم او تا به امروز است:
پس از بروز یک فاجعه نامشخص، گروه‌های کوچک بازماندگان در حالی میان خرابه‌ها زندگی می‌کنند که قدرت تکلم خود را از دست داده‌اند، مرد جوانی یک هواپیمای ابتدایی می‌سازد که می‌تواند او را دور از دسترس سردسته آدم‌های خبیث محلی دور نگه دارد. این سردسته با در اختیار گرفتن ذخیره آب، کنترل منطقه را در دست گرفته است...

شاید اولین سؤال که در برخورد با «آخرین نبرد» ذهن را به خود مشغول می دارد، این باشد: جهان عجیب و غریبی که لوک بسون جوان با ظرافت طبع تحسین برانگیزی در این فیلم تصویر کرده، چگونه جهانی است؟! بهترین پاسخی که بتواند به ذهن برسد، شاید این جهان را پیامد یک جنگ جهانی بسیار عظیم بداند. همه خرابه ها و ویرانه هایی که در طول فیلم تمام زمینه های جغرافیایی فیلم را فرا گرفته اند، نمی توانند به چیزی جز این شهادت دهند: جنگی که بیشتر منابع طبیعی را بر باد داده است و آدم هایی که از آن جان سالم به در برده اند، با بقایای ناچیزی که از این منابع مانده به سختی زندگی می گذرانند. این موجب شده که انگار آدم ها پس از بیست قرن زندگی دوباره به زمانی شبیه عصر حجر پرتاب شده اند. نشانه جالب این موضوع هم جایی است که دکتر دارد روی دیوار یک نقاشی می کشد: نقاشی چند گاومیش را، شبیه به همان نقاشی ها که در غار لاسکو یافت شده و انسان های اولیه نقاش آنها بوده اند. گفته اند که این نقاشی ها نشانه تنها دغدغه انسان بدوی، یعنی شکار و یافتن غذایی برای خوردن بوده است. پیدا کردن غذایی برای سیر کردن شکم، برای  آدم های فیلم «آخرین نبرد» هم یکی از مهم ترین دلمشغولی هاست. اما این عصر حجر، در درون خود و بنا به مقتضیاتش، قواعد جدیدی را هم می پرورد. شکل جدیدی از مناسبات ارباب و رعیتی شروع به تشکیل و تکوین کرده است: مردی به یکی از آبراه های مهم دست پیدا کرده و توانسته با توسل به حربه زور و امتیاز در اختیار داشتن این آبراه، آدم هایی را مطیع، بنده و برده خود سازد: ریشه تشکیل حکومت های با مقتضیات امپریالیستی و سلطه گرانه می تواند به اندازه قدمت حضور آدم ها روی زمین باشد. اما حضوری که پس زمینه اش ویرانی های ناشی از یک جنگ غول آسا و مهلک است. در این اجتماع بدوی باید حتماً انگشت هایی بریده شود تا بتوان با وحشی گری دیگران را تحت سلطه خود گرفت. نیروی کار هم که در قامت پسرکی کم بینا تصویر شده است، چاره ای ندارد جز اینکه زنجیر بر گردن، در زندان تاریک و تنگ صندوق عقب ماشینی منتظر بماند، تا ارباب کی دوباره نیاز به بهره کشی از او پیدا کند. با این وجود، فیلم تنها نمایان گر میل ازلی و ابدی بخش شریر اجتماع انسانی به ویرانگری نیست. میل همیشگی نیمه خیر وجود آدمی به آبادان کردن ویرانی ها در شخصیت دکتر فیلم نمود یافته است. این شخصیت، در زمینه های مختلف هنری و صنعتی تبحر دارد و با توسل به همین توانایی هایش هم هست که خود را از گزند خطرات دنیای بیرون مصون و محفوظ داشته است: درهای اضطراری چندگانه جلوی هجوم مرد وحشی را به درون خانه می گیرند و این نمودگار مهارت صنعتی دکتر است. اما از سوی دیگر، او با هنرش که نقاشی کشیدن روی دیوار است، می تواند مهم ترین امکان ارتباطی را با پسر جوان به دست آورد. پس شاید خط بطلانی هم بر تمثیل غار افلاطون کشیده شده است. تمثیلی که حاصلش برتر داشتن صنعت بر هنر است. دکتر این فیلم هم در غاری زندگی می کند، اما این غار را از همان آغاز با تصویرگری اش بر دیوار، سرشار از روشنی امکان ارتباط ساخته است، در جایی که دیگران هیچ گونه امکانی برای برقراری ارتباط انسانی سالم با هم ندارند. در این جا آدم ها در رقابت بر سر منابع محدود طبیعی، برای رفع نیازهای غریزی انسانی چون خوردن و نوشیدن و تشکیل خانواده، بر هم سلطه گری می کنند و خصومت می ورزند. تنها دلیل ارتباط انسانی آنها همین علت مخرب است. اما دکتر، مرتبه بالاتری از ارتباط انسانی را به رخ می کشد. او از جوان پرستاری می کند و او را پرورش می دهد و به تدریج راه و رسم بازگشت وی را به تمدن و خروج از بدویت و وحشی گری را به او می آموزد. او به پسر جوان می آموزد که چگونه با تنفس از دستگاهی قدرت حرف زدن پیدا کند. دستگاهی که انگار این دو از آن اکسیژن استنشاق می کنند. به این ترتیب، نیاز به ارتباط انسانی از طریق زبان، از نظر میزان اهمیت و حیاتی بودن، با نیاز انسان به تنفس اکسیژن برابر داشته شده است که در جهان فیلم «آخرین نبرد» نایاب است. اصلاً به همین خاطر است که هیچ کدام از آدم های این فیلم نامی هم ندارند و مجبور می شویم با ویژگی های سنی یا ظاهری آنها را از هم متمایز کنیم (کسی هم که به او دکتر می گوییم، بیشتر به یک همه فن حریف می ماند). دنیای فیلم «آخرین نبرد» یک دنیای پسازبانی است، که انگار همچون آینه ای است قناس و زنگاربسته در برابر دنیای پیشازبانی: انسان ها به زمانی بازگشته اند که نمی توانستند با نام گذاشتن بر چیزها آنها را متمایز کنند. چراکه آنها به تدریج امکان استفاده از زبان را برای برقراری ارتباط از دست داده اند. ارتباط، که در واقع، کارکرد اصلی زبان هم هست.

گفتیم که شخصیت دکتر به تدریج به جوان آداب متمدنانه زیستن را می آموزد. مهم ترین نشانه این موضوع در فیلم، آیینی است که دکتر به جا می آورد تا پسر به تدریج بتواند به یکی از معدود دخترانی که در این سرزمین باقی مانده، ابراز علاقه کند. آیینی که به نوعی خواستگاری با مراسم ویژه اش شباهت دارد و برای آن نیاز به مقدماتی محترمانه است. انگار باید جوان به تدریج شایستگی خود را برای این ازدواج فرخنده ثابت کند. شایستگی این را که می تواند نماینده بقای نسلی باشد که نیمه خیر جهان آینده را تضمین می کند. اما در مسیر این میل انسانی به بقای نسل آدمی بر روی زمین یک مانع بسیار بزرگ قرار دارد: یک مرد وحشی افسار گسیخته که در طول فیلم شاهد منتهای تلاشش هستیم، برای نفوذ در مقر دکتر و از بین بردن وی و دختری که او در پناه خود قرار داده است. انگار این مرد وحشی یک تنه عزم خود را جزم کرده است تا جلوی دوام و بقای نسل نیمه خیر بشریت را بر روی زمین بگیرد. از دلیل این میل افسارگسیخته مرد وحشی هیچ گاه کاملاً آگاه نمی شویم و آنچه می ماند امکان هایی برای حدس و گمان است. شاید قریب ترین حدس به یقین آن باشد که او تمام منابع باقی مانده بر روی زمین را تنها برای گسترش شر بر روی زمین می خواهد. او هیچ کاری به آن مرد تبهکار سلطه گر ندارد و تنها در پی نابودی دکتر و کسانی است که دکتر در پناهشان گرفته است. این، البته خیلی هم چیز عجیبی نیست. تمام آنان که در طول قرن ها تنها به انگیزه کسب منفعت شخصی یا گروهی به ویرانی و تباهی دنیای دیگران روی آورده اند، تنها دیوانگانی وحشی بوده اند که بیهوده آب در هاون می کوبیده اند. آنان متوجه نبوده اند که این منابع و منافعی که تباه کرده اند، در واقع برای خود آنان بوده است، که شیخ سخن چه نیکو گفته است: «بنی آدم اعضای یکدیگرند».

«آخرین نبرد»، اولین فیلم لوک بسون، و در واقع شکل گسترش یافته فیلم کوتاه وی با نام «قبل از آخرین» است که نوید تولد یک کارگردان بزرگ دیگر را به سینمای جهان داد. فیلمسازی که بعدها حتی او را اسپیلبرگ فرانسه هم نام گذاری کردند. اما بسون نتوانست یا نخواست که از این محبوبیتی که «آخرین نبرد» برایش به ارمغان آورده بود، بیشترین استفاده را بکند. شاید تنها «لئون»(«حرفه ای»(1995) بود که بسون را یک بار دیگر در حد «آخرین نبرد» مطرح کرد. «نیکیتا» و «ژاندارک» و «عنصر پنجم»، در خوش بینانه ترین تحلیل ها فیلم های خوب و خوش ساختی بودند. بگذریم از فیلمنامه های کم ارزشی که بسون در مدت کوتاهی فیلم نامه شان را می نوشت و تولیدشان می کرد، مثل مجموعه فیلم های «تاکسی» و ... کم نبوده اند استعدادهای بزرگی که با جذبه پول و شهرت دنیای سینما، خود را هدر داده اند و شاید لوک بسون یکی از آنها باشد.

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید:

http://anthropology.ir/node/11294

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.