(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

نوروزنامه 1386

ناصر فکوهی
Grass.jpg

دراینجا بر آنیم که نوروز را از زبان سه شاعر تبریک بگوئیم. این تبریک اما، به شیوه ای خاص با دعوتی به تفکر و اندیشه و ژرف نگری در موقعیت کنونی و آینده مان انجام می گیرد: سه شعر با سه زبان و از سه دوران، که هر سه دعوت به بهاری فرهنگی در اندیشه و اندیشیدن هستند

و نه لزوما وصفی و فراخوانی به  بهار و جشنی طبیعی

امیدهایی به تاملی هر چه ژرف تر و تلاش برای دگرگون ساختنی که از «خود» آغاز کند تا به «دیگری» برسد و نه همچون همیشه در مسیری واژگون و بی فایده از «دیگری»  به «خود»

نورزوتان خوش و پر شادی
 
و

سال نوتان پر بار و سرشار باد

ناصر فکوهی

------------------

آرزوی نخست

الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پر دود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب از او، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو بغایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه راز
ز گنج راز در هر کنج سینه
نهاده خازن تو سد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به سد رنج
پشیزی کس نیابد زان همه گنج
چو در هر کنج، سد گنجینه داری
نمی خواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می باید، دگر هیچ

(وحشی بافقی)

----------------------------

آرزویی دیگر

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد، کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفرست و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا بهم هر دو به دست آری
ترا آن باشد و این هم، ولی نه آن نه این باشد
یقین می دان که هم هر دو بود هم هیچ یک نبود
یقین نبود گمان باشد، گمان نبود یقین باشد
درین دریا که من هستم، نه من هستم نه دریا هم
نداند هیچکس، این سر، مگر آن کو چنین باشد
اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی
نشانی نبودت هرگز، چو نفست همنشین باشد
اگر صد سال روز و شب ریاضت می کشی دایم
مباش ایمن، یقین می دان که نفست در کمین باشد
چو تو نفسی ز سر تا پای ، کی دانی کمال دل؟
کمال دل کسی داند که مردی راه بین باشد
تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک، خون می خور
که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
نداند کرد صاحب نفس کار هیچ صاحبدل
وگر گوید توانم کرد، ابلیس لعین باشد
اگر خواهی که بشناسی که کاری راستین هستت
قدم در شرع محکم کن، که کارت راستین باشد
اگر از نقطه تقوی بگردد یک دمت دیده
سزای دیده گردیده، میل آتشین باشد
تو ای «عطار» محکم کن قدم در جاده معنی
که اندر خاتم معنی، لقای حق نگین باشد

(فرید الدین عطارنیشابوری)

-----------------------------------

 و آنگاه با آفتابی بهاری زیر سایه

بهارا، تلخ منشین ، خیز و پیش آی
گره واکن از ابرو، چهره بگشای
بهارا، خیز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزه نو
سرورویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
برآر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی بر انگیز

(هوشنگ ابتهاج)

نوروزنامه 1387

نوروزنامه 1388

نوروزنامه 1389

 

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.