نیچه : نه تردید که قطعیت است که ما را به جنون می کشاند.
هویت و خشونت
هویت و خشونت، آمارتیا سِن، ترجمه فریدون مجلسی، تهران:نشر آشیان،1388
زیستن در فضای تکثیرشده
1 وقتی چالشهایی که توسط خُردهفرهنگهای یک جامه برای فرهنگ مسلط ایجاد میشوند و یا درگیریهای فرهنگهای مهاجر در یک کشور میزبان را مورد مداقه قرار میدهیم، بیشک نخستین موضوعی که جلبنظر
میکند، مسئلة «هویت» است. هویت، حاصل تفکر بر کیستی «خویش» و «دیگری» است. بدون تأمل بر «خود» و نقشی که بهعنوان کنشگر اجتماعی داریم، زندگی اجتماعی معنایی نخواهد داشت. بنابراین نقطة عزیمت در بحث از «هویت»، اثبات وجود فردی و اجتماعی خویش است. امری که موجب شکلگیری دو سطح بسیط و عمیق و متفاوت از هویت میشود: هویت «فردی» و هویت «جمعی».
هویت فردی شامل ویژگیهای مختص به هر فرد است که او را از سایر اشخاص متمایز میکند، زیرا حاصل تجربیات، ارزشها و احساسات فردی است. در مقابل هویت جمعی حاصل تجمیع افراد در یک گروه یا در یک خانواده و یا در یک قوم و غیره است که آن جمع بازتابدهندة خصوصیات مشترکی هستند. حال هرچه ویژگیها و تعلقخاطر اشخاص به این جمع بیشتر باشد، هویت جمعی از همبستگی بیشتر و یا در مرحلة گسیختگی قرار میگیرد. به بیان دیگر هرچه این تعلقخاطر به گروه از طریق بار عاطفی و احساسی درهمتنیده باشد، به اصطلاح وفاق گروهی و، در نتیجه، پایداری هویت جمعی، بیشتر و تضمینشده خواهد بود. چنین امری نشان میدهد که میزان «تعهد» و «تکلیف» در ساخت هویت جمعی، تا چه میزان از ضریب بالایی برخوردار است.
یکی از علومی که درک نسبتاً جامعی از هویت به دست میدهد، جامعهشناسی است. جامعهشناسان معتقدند که تمام پدیدههای پیرامونمان محصول جامعه است. از اینرو، زمانیکه از هویت فردی سخن میگوییم، باید آن را بازتاب هویت اجتماعی بدانیم، زیرا «هویت اجتماعی ترکیب یافتن مضمونهای درهمآمیخته و جداییناپذیرِ شباهت و تفاوت انسانی در خلال عمل اجتماعی است» (جنکینز، هویت اجتماعی، تهران: شیرازه، ص153). جامعهشناسان قائل به دوگونه هویت اجتماعی هستند: (1) هویت اجتماعیای که اعضای آن از کیستی خود آگاهی دارند؛ و (2) هویتهای اجتماعی که اعضا از عضویت در گروه و، در نهایت، از وجود جماعت خویش آگاهی ندارند.
یک نکته اصلی که نباید از یاد برد این است که آنچه ما امروزه از آن به عنوان مسئلة «هویت» یاد میکنیم، خاص جامعة مدرن است. در جامعة سنتی هویت هر فرد از طریق عضویتاش در گروه یا جماعت از پیش مشخص است. در صورتی که در جامعة مدرن و با گسست پیوندهای گروهی سنتی و تأمل بر عقاید و جهانبینیها و کیستی خود، فرد با جهانی متکثر و با هویتهای چندوجهی رودرو میشود. در نتیجه، هر فرد گاه به مرحلهای میسرد که خود هویتی مستقل پیریزی میکند و درصدد اثبات آن برمیآید. اما در این میان، آنچه از اهمیت زیادی برخوردار است چگونگی مواجهه فرد با دیگر هویتهاست. امروزه که در عصر جهانی شدن زندگی میکنیم، اگر هویتهای جمعی در تعامل پیوسته با دیگر فرهنگها باشند، میزان درک و پذیرش و تفاهم آنها از دیگر هویتها افزایش یافته و، در نتیجه، مشترکات فرهنگ جهانی بیشتر خواهد شد. اما اگر تأکید بر هویت «خود» به مثابه هویتی برتر باشد، نهتنها هیچ دیالوگی بین فرهنگها شکل نخواهد گرفت، بلکه مونولوگ هویتی و طبیعتاً طرد و حذف دیگر فرهنگها، بر جای آن خواهد نشست.
2 بحث اصلی و کانونی آمارتیا سِن در کتاب «هویت و خشونت»، متمرکز بر هویت جمعی است. با وجود این، وی از هویت فردی غافل نیست، چراکه هویت فردی را سرچشمة فهم و درکِ هویت جمعی میداند؛ و آن را بسیار هوشمندانه از خلال روایت حادثهای که برای خودش در فرودگاه هیثرو در انگلستان در مواجهه با مأمور ادارة مهاجرت رخ داده بود آغاز میکند. او در تحلیل سؤال آن مأمور که از هویت او پرسش کرده بود، مفهوم هویت را چندوجهی و پیچیده مییابد و مینویسد: «وقتی توجه خودمان را از مفهوم همسان بودن با خود، به مفهوم سهیم بودن در هویت با افرادی دیگر از گروهی خاص معطوف میکنیم (یعنی شکلی که ایده یا فکر هویت اجتماعی غالباً به خود میگیرد)، این پیچیدگی بازهم افزایش مییابد. درواقع، بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی معاصر حول ادعاهای متضاد هویتهای نامتجانسی در چرخش است که شامل گروههای متفاوتی میشود، زیرا مفهوم هویت، از طُرق مختلف، بر افکار و اعمال ما اثر میگذارد» (ص 22). در چنین سطحی است که میتوان با جرج هربت مید همصدا شد و مفهوم «دیگری تعمیمیافته» او را بهکار برد. در فرایند «دیگری تعمیمیافته»، اجتماع رفتار اعضای خود را کنترل میکند، در نتیجه اجتماع به عنوان عامل تعیینکنندة تفکر فرد نقش دارد. مثلاً فرد با عضویت در یک گروه، ابتدا سعی میکند نگرش گروه را بپذیرد، سپس تلاش میکند در موقعیتهای عمومی و در زمانیکه گروه در برابر موقعیت ویژهای واکنش نشان میدهد، او بهمثابه کلِ واحد، تعمیمدهندة نگرش گروه باشد.
اما نسبت هویت با خشونت چیست؟ آیا هویت، در معنای عام، تولیدکنندة خشونت است و یا هویتهای خاصی وجود دارند که خشونتآفرین هستند؟ عدهای بر این باورند که خشونت در ذات فرهنگهایی خاص قرار دارد و، در نتیجه، پیوسته بازتولید و به نسلهای بعدی انتقال مییابد. آمارتیا سن با انتقاد از این نگرش، معتقد است که هویت فرهنگی به تنهایی و به دور از چیزهایی که بر درک و اولویتهای ما اثر میگذارند پایدار نمیماند. او چهار دلیل را برای استدلای خود برمیشمارد: «نخست اینکه، فرهنگ با همة اهمیتی که دارد در تعیین خط زندگی و هویت ما اهمیتی انحصاری ندارد. چیزهای دیگر از قبیل طبقه، نژاد، جنسیت، حرفه و سیاست نیز مهم هستند، و میتوانند اهمیتی مقتدرانه داشته باشند. دوم، فرهنگ ویژگی یکدستی نیست ــ حتی در چارچوب همان فرهنگ عمومی میتواند تنوع بزرگی وجود داشته باشد... همانطور که در آمریکا هم برای مسیحیان «میلاد دوباره» جا هست و هم برای آزاداندیشان تندرو... سوم، فرهنگ آرام نمینشیند. تذکر مختصر دگرگونی آموزشی ژاپن و کره با الزامات فرهنگی عمیق، اهمیت تغییری را نشان میدهد که غالباً با گفتوگو و سیاست عمومی مرتبط است... چهارم، فرهنگ با دیگر عوامل تعیینکنندة ادراک و اقدام اجتماعی تعامل دارد. مثلاً جهانی شدن اقتصاد نه تنها تجارت بیشتر، بلکه موسیقی و سینمای جهانی بیشتری نیز به همراه دارد» (ص 140). برمبنای چنین استدلالی، ادعاهای مبنی بر اینکه هویتهای مذهبی خاص در بطن خود خشونتپرور هستند نقض خواهد شد. آمارتیا سِن این ادعا را طبقهبندی کردن مردم از لحاظ وابستگیهای تکواره نام مینهد. جداسازی مذهبی جهان، موجب عدم شناخت صحیح از یک فرهنگ و هویت آن است. همچنین این خطر را دربر دارد تا فرد با نگرش مذهبی خاص تمام ویژگیها و هویت فرهنگ خود و وابستگیهای دیگر را طرد کند. از اینرو، بحثهایی چون بنیادگرایی خاص یک مذهب یا دین نیست، و ریشه در مسائل دیگری دارد. آمارتیا سِن بر این باور است که خشونتِ برخاسته از هویت، بستگی به معنا و اهمیتی دارد که فرد یا گروه به هویتی که خود را متعلق به آن میداند، میبخشد. در نتیجة چنین نگرشی است که مرزبندیهای هویتی شکل میگیرد، و در پی آن تئوریهایی مانند نظریة برخورد تمدنها بهوجود میآیند. «اگر برخورد تمدنها نظریهای بسیار مهم دربارة درگیریها باشد، مطالبات کوچکتر، اما در عین حال مؤثری، وجود دارد که تضادهای فرهنگها و هویتها را به درگیریها و فراوانی فجایعی ربط میدهد که امروزه در بخشهای مختلف جهان میبینیم» (ص 73). سِن عامل اصلیای که خود را در نظریة برخورد تمدنی نشان میدهد، تأکید بر مذهب، به عنوان وجهه تمایز فرهنگی است. او با رَد و نقد چنین دیدگاهی معتقد است «ردهبندی مذهبی، به سهولت نمیتواند در قالب طبقهبندی کشورها و تمدنها قرار بگیرد» (ص 89). آمارتیا سِن برای تبیین بهتر استدلال خود مورد هند را مثال میزد که جمعیت مسلمان آن تقریباً از هر کشور دیگر بیشتر است (در حدود 150 میلیون نفر) اما فعالیتهای تروریستی و خشونتآفرینی که به نام اسلام صورت گرفته باشد، دیده نشده است. به اعتقاد وی یکی از علتهای این امر «ماهیت سیاستهای دموکراتیک هند، و پذیرش گستردة این ایده در هند که مهاتما گاندی از آن دفاع میکرد قائل شد، حاکی از اینکه گذشته از قومیت مذهبی، هویتهای بسیاری وجود دارند که آنها نیز به خودشناسی فرد و روابط میان شهروندانی با پیشنههای مختلف در درون کشور، وابستهاند.» (ص194-195). بنابراین هویت مذهبی نمیتواند تعیینکنندة صلحدوست بودن و یا خشونتپرور بودن یک فرهنگ باشد. در بین کثیری از طرفداران هر مذهبی قطعاً عدهای صلحدوست و عدهای دیگر طالب خشونت هستند. در نتیجه «اعتقاد مذهبی، به تنهایی پاسخگوی همة تصمیماتی نیست که اشخاص با توجه به اولویتهای سیاسی و اجتماعی زندگی خود و، با توجه به، موضوعات کارگردانی و اقدام مربوط به آن، باید اتخاذ کنند... بنابراین، حیطة مذهبی فرد، همة زمینههای دیگر ادراکی و وابستگی او را درهم نمینوردد» (ص 96). البته این نگرش محدود به سطح مذهب نیست و تأکیدات قومی یا زبانی و در مجموع تأکید بر فرهنگی خاص بهمثابه فرهنگ برتر، نیز در چنین تحلیلی میگنجد. از اینرو، اگر با ریچارد جنکینز موافق باشیم که «معلوم نیست مرز یک هویت خاص کجاست» (هویت اجتماعی، تهران: شیرازه، ص 167)، باید بر فرایندهای هویتیِ مبتنی بر تعامل تأکید کرد تا در بستر این تعامل، بتوان به درک بهتری از دیگری، دستیافت. در سایة چنین نگرشی است که به قول آمارتیا سِن از افتادن به ورطة تکوارگی فرهنگی دور میشویم و با پذیرش اینکه در هویتی جهانی زیست میکنیم، میتوانیم هویتِ خود را نیز محفوظ بداریم. در نتیجه «هویت جهانی میتواند وفاداریی را که درخورِ آن است دریافت کند، بیآنکه سایر وفاداریهای ما را از میان ببرد» (ص 211).