(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

کاربردی کردن فرهنگ مردمی (فلکلور) : راهی برای مدرنیته ایرانی

نزدیک به صد سال است که برای سامان یافتن موقعیتی که اغلب نابسامان قلمداد می شود و هر کس به فراخور وضعیت خود و خط مشی یا سلایق و سبک زندگی اش، آن را دچار کاستی های بسیار(ولی همواره متناقض) می پندارد و یا در واقع از آن رنج می برد، رسیدن به مدرنیته و «تجدد» به عنوان راه حلی معجزه آسا پیشنهاد می شود. راه رسیدن به این مدرنیته نیز که ظاهرا برای آن یک الگوی جهانشمول متصور است، پای گذاشتن در راهی عنوان می شود که پیش از ما «کشورهای پیشرفته» بر آن قدم گذاشته اند و امروز از ثمره آن صاحب دولت های ملی و قانونیت و عقلانیتی شده اند که در سایه آنها می توانند زندگی آسوده و مرفه ای را تجربه کنند. و این باز هم ظاهرا همان گونه از زندگی است که بخش بزرگی از مردمان دنیا، که این راه را نپیموده و «در جا زده اند» و یا به تعبیر گروهی دیگر «عقب نگه داشته شدند»، از آن به بی بهره اند.

با این وصف، امروز نظریات انسان شناسی فرهنگی و فرهنگ شناسی جدید بیش از هر زمان دیگری بر این نکته تاکید دارند که اصولا این تصور که «راه واحد» و جهانشمولی برای رسیدن به موقعیت های سامان یافته تمدنی وجود دارد، نه تنها تصوری بی پایه است، بلکه تصور خطرناکی نیز هست، زیرا نتیجه مستقیم آن ، این است که همچون در چارچوب نظریه های توسعه مبتنی بر نوسازی، هر اندازه ما در تخریب و از میان برداشتن «سنت ها» و «اشکال پیشین سازمان یافتگی» جوامع انسانی غیر غربی، به صورت ریشه ای تر و پر شتاب تری عمل کنیم و پس از آن هر چه سریعتر و با دقت بیشتری دیکته تجدد را از «روی دست دیگران» بهتر تقلید کنیم، به نتایج مفید تر و موثرتری هم خواهیم رسید.
اما نتیجه بیش از 50 سال اجرای چنین سیاست هایی، امروز در تمام کشورهای در حال توسعه و از جمله در کشور خود ما در پیش رویمان است: تخریب سنت ها و از میان رفتن وجدان های جمعی و حافظه ها و میراث فرهنگی و مناسک و رسوم و آیین ها و ساختارهای جوامعی که قرنها و بلکه هزاران سال، بر اساس همین سازوکارها زیسته اند، نه فقط به شکلی خودکار به ایجاد تجدد و تمدن و مدرنیته و عقلانیت و سازمان یافتگی نمی انجامد و نیانجامیده است، بلکه می تواند دوزخی از بی سامانی و بی هویتی و سردرگمی فرهنگی با مصیبت های بی شمار اجتماعی در کوتاه و دراز مدت به وجود بیاورد که شاید نسل های متمادی نیاز به زمان وجود داشته باشد تا بتوان آنها را جبران کرد و راه به سوی بهبود برد.
در باور بسیاری از روشنفکران دوران مشروطه، که متاسفانه تفکرشان در برخی از موارد تا امروز نیز تداوم یافته و خود از دلایل اصلی واکنش های متحجرانه در سطح کل جامعه نیز بوده و هست، دلیل تمام مشکلات و دردهای کشوری مانند ایران در سنت های «خشک» و «غیر قابل انعطاف» جستجو می شد. در حالی که از آن زمان تا امروز، این پرسش بدون پاسخ مانده است که اگر ما دائما از عدم عقلانیت در سیستم های اجتماعی، از بی قانونی، از عدم توانایی «ایرانیان» به کار مشترک و عدم همبستگی میان آنها و یا از سقوط اخلاقی و وجدان کاری سخن می گوئیم، آیا باید ریشه ها را در سنت جست؟ اگر چنین است که ظاهرا با ابزارهای کلان نظری و نظریه های مبتنی بر «روایت های بزرگ» به سهولت می توان چنین ادعایی کرد، چگونه می توانیم نبود یا لااقل کمبود چنین آسیب هایی را در جوامع سنتی خود( به ویژه جوامع روستایی مان) توضیح دهیم: در این جوامع برغم فقر زیاد، شرایط اقلیمی بسیار سخت و شرایط اجتماعی باز هم سختتری که حاصل بی عدالتی های نظام های سیاسی حاکم در طول هزاران سال در این کشور بوده است، سیستم های اجتماعی مختلفی تنظیم روابط انسانی و اقتصادی و حتی سیاسی را در سطح خرد بر عهده داشته اند، سیستم های آموزشی و روابط حرفه ای بازهم بر اساس سازوکارهای سنتی عمل می کرده اند و مردمان روزگار خود را، نه چندان با مصیبت، می گذرانده اند. و البته این به هیچ رو به معنی آن نیست که چنین سیستم هایی فاقد بی عدالتی، و عناصر منفی بوده اند، اما همین بی عدالتی ها و عناصر منفی را در ابعادی بسیار بزرگتر و غیر قابل جبران تر در تمام جوامع امروزی نیز شاهدیم. اصل اساسی که ما بر آن تاکید داریم این است که بازگشت به گذشته ناممکن است و بنابراین توقف و تامل بر اینکه چنین بازگشتی چقدر مطلوب یا نامطلوب است اصولا مطرح نیست: بحث بر سر آن است که چگونه می توان «حال» بهتر و مطلوب تری داشت و نه اینکه چگونه می توان از این «حال» واقعی به «گذشته» ای خیالین( زیرا پشت سرگذاشته شده) گذر کرد. در واقع بحث به هیچ رو به دنبال آن نیست که به سنت نوعی تقدس ببخشد و آن را عاری از عیب و نقص بداند و یا حتی بر آن باشد که این سنت نباید تغییر می کرد و باید تا به ابد به همان صورت باقی می ماند. بحث بر سر آن است که این سنت ها ، همچون همه سنت های دیگر حاصل سالیان درازی از تجربه روزمره و تغییر ترکیب با سنت ها و فرهنگ های دیگر بودند و به تدریج در چرخه های زمانی – تجربی صیقل خورده بودند و به همین دلیل نیز می توانستیم و هنوز هم می توانیم ، در مواردی که چیزی از آنها باقی مانده باشد، به مثابه ابزارها و عناصری برای گذار به مدرنیته ای قابل تداوم یافتن در کشورمان از آنها استفاده کنیم.
اما متاسفانه حقیقت در آن است که ما نخواسته ایم و یا نتوانسته ایم با واقع بینی به سنت ها و میراث غنی فرهنگی مان نگاه کنیم و از آنها بیاموزیم و حتی در عرصه های فناورانه نیز امروز در موقعیتی به مراتب ضعیف تر از حوزه سنتی قرار داریم، صدها سال پیش در بدترین موقعیت های اقلیمی نیاکان ما می توانستند سیستم های آبیاری پیچیده ای بسازند و از آنها برای گذران زندگی خود استفاده کنند ولی امروز ما در کوچکترین نیازهای خود وابسته به مراکزی هستیم که هیچ کنترل و دخالتی در شکل گیری و تحول آنها نداریم.
اما در این میان، انسان شناسی یا مردم شناسی مسئولیتی سنگین تری بر عهده داشته و دارند. اگر صد سال است که در این دیار بسیاری بر این باورند که راه رسیدن به سعادت دنیوی گذار به مدنیت متجددانه است، نیم قرن است که بسیاری از مردم شناسان، تا اندازه ای بدون توجه به این محور اساسی بحث ها و دلایلی که این بحث ها را به وجود آورده است، از جمله تغییر جهان و الگوهای زیستی در آن که خواسته یا ناخواسته ما را ناچار به تبعیت از فرایند عمومی اروپایی شدن جهان کرده است، به دنبال آن بوده اند و هستند که میراث و فرهنگ مردمی یا فلکلور را تنها در قالب هایی موزه شناسانه ببینند و درک کنند و تمام انرژی خود را صرف ثبت و ضبط این میراث و یا گرد آوری و گذاشتن اشیا آن در موزه های مردم نگاری بکنند. البته نمی توان این کار را دست کم گرفت سهم بزرگانی چون هدایت، انجوی شیرازی، جمال زاده، آل احمد، ساعدی، و بسیاری دیگر در این عرصه بی شک و برای همیشه قابل قدردانی است. این را نیز نباید ناگفته گذاشت که برخی از برجسته ترین مردم شناسان ایرانی همچون دکتر بلوکباشی اندیشه ای همواره پویا در این زمینه داشته و جسورانه از نیاز به بازسازی سنت ها برای حفظ آنها دفاع کرده اند. اما سخن نه از آغازگران یک رویکرد یا یک علم در ایران، و یا موارد استثنایی، بلکه از کسانی است که امروز به شکلی متعرف و در اکثریت موارد سکوهای تصمیم گیری را در دست داشته و داعیه این علم را دارند. آیا می توان امروز نیز پذیرفت که ما همچنان با رویکری موزه نگارنه در این زمینه ها ادامه دهیم و چشم خود را بر جامعه ای جوان ، آکنده از انرژی و متمایل به تغییرات گسترده که ابعاد حیات خود را دیگر نه فقط در یک روستا و یک حتی یک شهر، بلکه در جهان تعریف می کند ببندیم؟ و اگر نخواسته باشیم چنین کنیم آیا بار دیگر چاره ای جز آن داریم که به سخن مدعیان لزوم از میان بردن سنت و بنا کردن مدرنیته ای تقلیدی بر خاکسترهای آن سنت و براساس الگوهای جهان شمول داشته باشیم؟
پاسخ ما به این پرسش، پاسخی روشن و خوش بینانه است: ساختن مدرنیته ای ایرانی یعنی مدرنیته ای بر اساس نیازها و ویژگی های جامعه ایرانی امروز با تمامی تنوع های فرهنگی، قومی، محلی، زبانی و غیره اش کاری است ممکن ، هر چند بسیار بسیار دشوار. اما برای انجام این کار باید توجه داشت که آنچه ساده ترین راه ، به نظر می رسد بی شک نادرست ترین راه نیز هست: تقلید و الگوداربرداری از سیستم های ناهمگون با ما، که با شتابی بی امان در سالهای قبل از انقلاب اسلامی به انجام رسید، نمی توانست با واکنشی به شدتی که با آن برخورد کرد، روبرو نشود. هم از این رو امروز باید بار دیگر به اندیشه نشست و برای رسیدن به چنین مدرنیته ای، به سراغ سنت ها رفت، اما با توشه و کوله باری نه فقط از تجربه تاریخی بلکه همچنین از نظریه ها و ساختارهای فکری تازه و جدیدی که تنها از خلال دانش جدید انسان شناسی می توان بدان دست یافت.
شاخه دانش بومی در انسان شناسی و همچنین شاخه انسان شناسی کاربردی این هدف را دنبال می کنند که با استفاده از ساختارهای سنتی و با کاربردی کردن آنها راه را برای استقرار نظام های مدرنی که با شرایط ویژه فرهنگی هر کشوری انطباق داشته باشد، بگشایند. این امری است که در هر زمینه ای می توان به انجام رساند و ما امیدواریم در مقالاتی که در آینده در همین نشریه به انتشار خواهیم رساند نشان دهیم که چگونه می توان در زمینه هایی بسیار متفاوت و متنوع از شاهنامه شناسی و فلکلور روستایی گرفته تا باورهای مردمی، دانش های محلی و بومی و غیره به جدیدترین ابداع ها در زمینه های کاربردی دست یافت.
امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز بدان داریم که چشمان خود را بگشاییم و با نگاه کردن دوباره برجهان امروز ببینیم تنها کشورهایی در گذار به مدرنیته خود موفق بوده اند که توانسته اند سنت ها و میراث فرهنگی خود را در بازتولیدی ابتکاری و هوشمندانه کاربردی کنند. و برعکس تمام کشورهایی که تصور کرده اند می توانند با خط بطلان کشیدن بر میراث گذشته خویش و با تقلید کورکورانه از الگوهایی از پیش آماده در جوامع دیگر برای خود مدرنیته ای دست پا کنند در نهایت به موقعیتی بسیار بدتر از آن گذشته ها سقوط کرده اند.

این یادداشت نخستین بار در نشریه فرهنگ مردم ، تابستان 1386 به انتشار رسیده است.

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.