(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

پرونده روزنامه شرق درباره 29 اسفند، روز ملی شدن صنعت نفت (1390)

mossadegh3.jpg

گروه تاریخ روزنامه شرق در شماره روز 28 اسفند 1390 خود پرونده ای خواندنی و با ارزش درباره  روز ملی شدن صنعت نفت و شخصیت دکتر محمد مصدق منتشر کرده است که انسان شناسی و فرهنگ آن را برای خوانندگان خود به نقل از این روزنامه باز نشر می کند.

پرونده روزنامه شرق بهم ناسبت 29 اسفند و  دکتر مصدق

•    
•    مردانی که در کنار نخست‌وزیر دموکرات ایران ایستادند
•    یاران مردم، یاران مصدق
•    محمود فاضلی

•    
دکتر محمد مصدق در دوران مبارزه با استعمار و ایامی که در راس دولت ملی ایران قرار گرفت، یارانی را همراه خود داشت که هر یک در تاریخ معاصر ایران نام‌های ماندگاری بودند. در این گزارش به زندگی و سرنوشت مهم‌ترین یاران او اشاره شده است:

حسین فاطمی
فاطمی بی‌شک یک از نزدیک‌ترین چهره‌های سیاسی به شخص مصدق بود. با تشکیل جبهه ملی، فاطمی در کنار دکتر مصدق قرار گرفت. بنا به شهادت صریح مصدق، ابتکار پیشنهاد ملی کردن نفت از سوی فاطمی بود. این پیشنهاد نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا به روزگار خود انفجاری بس عظیم آفرید. مدتی پس از شروع به کار دولت مصدق در بهار 1330با تلاش فاطمی، اسناد جاسوسی فراوانی از دخالت‌ها و جاسوسی‌های انگلیس در ایران در خانه مستر سدان کشف شد و با تلاش فاطمی، این مساله به مجامع بین‌المللی کشانده شد. پس از شکایت انگلیس از ایران به شورای امنیت، فاطمی به همراه مصدق به نیویورک سفر کرد و با تمام قوا از حقوق ملت ایران دفاع کرد. در بهمن ماه 1330 و در انتخابات مجلس هفدهم، فاطمی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد اما در 25 بهمن 1330 در حالی که بر مزار روزنامه‌نگار محمد مسعود مشغول سخنرانی و گرامیداشت یاد این روزنامه‌نگار بود، ناگهان صدای گلوله‌ای سخنان او را قطع کرد و او نقش بر زمین شد. در این هنگام جمعیت فداییان اسلام به رهبری نواب صفوی در زمره مخالفان دولت در آمده و بالاخره یکی از اعضای آن عامل سوءقصد به دکتر فاطمی بود. فداییان اسلام او را یکی از عوامل موثر جدایی خط اسلامی نواب صفوی از دولت ملی می‌شناختند. شب 25 مرداد دکتر فاطمی که تازه به منزل آمده بود ناگهان با هجوم وحشیانه ماموران به منزلش روبه‌رو شد. او به‌گونه‌ای اهانت‌آمیز بازداشت شد. با همسر و بچه خردسالش نیز بدرفتاری کردند. در این هنگام از مصدق می‌خواست تا او را وزیر دفاع کند تا قاطعانه با دشمنان برخورد کند. به مصدق پیشنهاد اعلام جمهوری داد اما مصدق که می‌دید همه چیز با آرامش به نفع او خاتمه یافته است او را دعوت به آرامش و میانه‌روی می‌کرد. به دنبال کودتای 28 مرداد 1332، فاطمی از مصدق خواست طی بیانیه‌ای مردم را به کمک بخواهد اما هنگامی که نوار ضبط شده سخن مصدق را به رادیو رساند آنجا را در تصرف کودتاچیان دید و با زحمت به منزل مصدق بازگشت. رژیم همه جا به دنبال دکتر فاطمی می‌گشت. او در 19 آبان 1333 با چشمان باز تیرباران شد.

عبدالله معظمی
معظمی در سال 1330 یکی از اعضای هیات مختلط مامور خلع‌ید از شرکت نفت بود. او در مرداد 1330 گزارش اقدامات هیات خلع ید را به استحضار نمایندگان مجلس رساند و مورد تقدیر قرار گفت. او با جان و دل از دولت دکتر مصدق پشتیبانی می‌کرد و در هر موردی رای موافق به کابینه مصدق می‌داد. بعد از قتل افشار طوس، رییس شهربانی که توطئه‌ای بود علیه دکتر مصدق، توطئه‌گران می‌خواستند با دستگیر کردن پنج نفر از افراد موثر حکومت عدم‌ثبات دولت مصدق را نشان دهند و آن را ساقط کنند اما این توطئه به نتایج موردنظر نرسید. در تیرماه 1332 دکتر معظمی با 41 رای در برابر 31 رای کاشانی، بر کرسی ریاست مجلس نشست. او در دوره 48 روزه ریاست مجلس خود چند کار مهم انجام داد. سرلشکر زاهدی را که در مجلس متحصن بود و مجلس را کانون توطئه بر ضد حکومت مصدق کرده بود از مجلس اخراج کرد و با اتومبیل خود سرلشکر زاهدی را به خانه‌اش فرستاد و به تحصن 46 روزه زاهدی در مجلس پایان داد. معظمی در 11 مرداد 1332 از ریاست مجلس استعفا داد. معظمی پس از کودتای 28 مرداد مدتی مخفی بود و شغل خود را در دانشگاه نیز از دست داده بود.

غلامحسین صدیقی
او در کابینه دوم مصدق در سال 1332 به وزارت کشور منصوب شد و تا کودتای 28 مرداد 1332 در همین سمت باقی بودند. پس از سقوط دولت مصدق و حمله به منزل شخصی او در عصر روز کودتا، صدیقی به همراه مصدق و دیگران از منزل ایشان خارج شده و دو روزی را به حالت اختفا زندگی می‌کند، تا اینکه به اتفاق مصدق و شایگان خود را به دولت نظامیان کودتاچی معرفی کردند و چند روزی در باشگاه افسران و بعد در زندان لشکر دوم زرهی زندانی شدند و همزمان با محاکمه مصدق در دادگاه نظامی او نیز محاکمه و در آبان 1333 پس از 10ماه و نیم از زندان آزاد شد و همچنان به مبارزات سیاسی خود ادامه داد. او در بهمن 1339 به همراه 13نفر از اعضای شورای مرکزی حزب ملی در مجلس سنا تحصن کردند. این تحصن برای اعتراض به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی در زمان دولت شریف امامی صورت گرفته بود، انتخابات مزبور بعد از ابطال در زمان نخست‌وزیری دکتر اقبال مجددا برگزار شد. در تیرماه 1340 به همراه تعدادی از اعضای شورای مرکزی و فعالان جبهه ملی در مراسم بزرگداشت شهدای سی‌ام تیر در ابن‌بابویه دستگیر شد؛ این جریان در نخست‌وزیری امینی روی داد و در بهمن همان سال بر اثر حادثه اول بهمن در دانشگاه تهران به همراه جمع دیگری از فعالان و رهبران جبهه ملی دستگیر شد. در بهمن 1341 بار دیگر به سبب موضع‌گیری جبهه ملی در برابر رفراندوم شاه دستگیر شد. در دی‌ماه 1357 محمدرضاشاه از دکتر صدیقی برای احراز پست نخست‌وزری دعوت کرد، دکتر صدیقی برای پذیرش این منصب شروطی را برای شاه تعیین کرد که این شروط از طرف شاه پذیرفته نشد.

حسین مکی
حسین مکی در دولت مصدق به عنوان یکی از اعضای هیات خلع‌ید، از شرکت سابق نفت برگزیده شد و برای تحقق این امر عازم خوزستان شد و پس از سه ماه مسوولیت امور عمرانی خوزستان را بر عهده گرفت و در ۱۳۳۰ همه تابلوهای شرکت نفت ایران و انگلیس را پایین آورد و پیام تشکری از دکتر مصدق و نیز آیت‌الله کاشانی دریافت کرد. او در همین هیات برای دستیابی به اهداف نهضت ملی به خارج از کشور رفت. او در شمار افرادی بود که تهدید به جلوگیری از صادرات نفت ایران کرد و به همین علت روزنامه‌ها به او لقب «سرباز فداکار وطن» دادند. بعد از واقعه 30 تیر ۱۳۳۱ فاصله او از دکتر مصدق بیشتر شد و با آیت‌الله کاشانی و بقایی به همکاری پرداخت. با این همه در شهریور 1331 بنا به دعوت بانک جهانی از سوی مصدق عازم آمریکا شد تا حمایت بانک جهانی را از موضع دولت ایران در مساله نفت به دست آورد. در همین زمان به پیشنهاد دکتر مصدق از سوی شاه نامزد وزارت دربار شد که مکی نپذیرفت. در روز اول شهریور 1332 مکی طی نامه‌هایی خطاب به شاه و نخست‌وزیر، محاکمه دکتر مصدق را در دادرسی ارتش خلاف قانون دانست و متذکر شد مصدق باید طبق قانون محاکمه وزرا تحت‌تعقیب قرار گیرد. حسین مکی به سبب مشکلات و دشمنی‌هایی که با مصدق در سال‌های پایانی نخست‌وزیری‌اش داشت، از حمایت او دست کشید و به همکاری با کاشانی پرداخت. مکی پس از کودتای 28 مرداد برای همیشه از سیاست کناره گرفت و درخواست مقام‌های مختلف را برای حضور سیاسی اجابت نکرد و مسیر زندگی خود را به سوی تاریخ‌نگاری معاصر تغییر داد.

کاظم حسیبی
مهندس حسیبی نخستین دانش‌آموخته ایرانی پلی‌تکنیک پاریس بود. پس از بازگشت به ایران در سمت دانشیاری دانشکده فنی دانشگاه تهران در ۱۳۲۰ شروع به فعالیت کرد. او همچنین جزو پایه‌گذاران کانون مهندسین ایران در سال ۱۳۲۲ بود، که این کانون سرآغاز تحولات بزرگ اجتماعی شد. حسیبی از بنیان‌گذاران جبهه ملی ایران نیز محسوب می‌شد و در جریان ملی شدن نفت از مشاوران اصلی مصدق در امور اقتصاد و نفت محسوب می‌شد. عموم تصمیمات اقتصادی دولت مصدق بر اساس برآوردهای اقتصادی او انجام پذیرفت. او در حقیقت یکی از پایه‌های ملی شدن نفت ایران محسوب می‌شود. تمامی نطق‌های مکی در دوره 15 درخصوص نفت را حسیبی تهیه کرده است. او در دوره ۱۷ نایب‌رییس مجلس در زمان کودتای 28 مرداد 1332 جزو همراهان دکتر مصدق بود. حسیبی بعد از کودتای ۲۸‌مرداد و ۱۹‌ ماه زندگی مخفیانه در تهران و قم و سرانجام توسط ماموران شهربانی دستگیر شد. در دادگاه به یک ماه حبس و سپس محرومیت از فعالیت‌های اجتماعی محکوم شد.

اللهیار صالح
اللهیار صالح یکی از فعالان سیاسی ایران در سال 1328 به عضویت جبهه ملی درآمد و در همین سال به عنوان نماینده دوره شانزدهم از کاشان انتخاب شد. در سال 1330 در کابینه مصدق وزیر کشور شد و عضو هیات نمایندگی ایران در شورای امنیت و دیوان دادگستری بین‌المللی لاهه نیز بود. در آذر ۱۳۳۰ وزیر کشور شده و در شهریور ۱۳۳۱ سفیر ایران در آمریکا شد تا با روابط دوستانه‌ای که با آمریکایی‌ها داشت موجب عدم‌حمایت آنها از انگلیسی‌ها شود. پس از کودتا هم باوجود اصرار زاهدی استعفا داد و به ایران بازگشت و در سال ۱۳۵۵ با اعلام دکترین آیزنهاور مبنی بر دفاع آمریکا از خاورمیانه که ضمن مبارزه با کمونیسم از تقویت حکومت‌های دیکتاتوری خودداری کرده و به جلب رضایت مردم و تاکید بر دموکراسی تاکید کرده بود، اللهیار صالح این موضوع را جدی گرفت و طی نامه‌ای به آیزنهاور موضع تاییدآمیزی در این‌باره از طرف حزب ایران اعلام کرد و متعاقب این نامه که موجب وحشت شاه و دربار شده بود، صالح بازداشت شد.

مهدی آذر
دکتر آذر پس از شهریور 1320 و زمانی که سکوت ناشی از دوران دیکتاتوری شکسته شد وارد میدان سیاست شد و به کسانی چون دکتر سنجابی که مانند خود او جوان و در آغاز راه سیاست بودند، پیوست. بیشتر اعضای این گروه از دانشیارهای دانشگاه بودند و نام خاصی برای محفل خود برنگزیده بودند. پس از انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی در اسفند 1322 این جمعیت با سه حزب پیکار، حزب استقلال و حزب میهن‌پرستان ائتلاف کرد و نتیجه این ائتلاف حزب میهن بود. پس از واقعه 30 تیر 1331 که یک‌بار دیگر دکتر مصدق به ریاست دولت منصوب شد، طبق توصیه دکتر سنجابی وزیر سابق فرهنگ، دکتر آذر به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) برگزیده شد. او هنگام تصدی این پست تعدادی از فرهنگیان باسابقه را دعوت به همکاری کرد و شورای‌عالی فرهنگی این وزارتخانه را تشکیل داد. این شورا بعدها تصمیمات مهمی اتخاذ کرد و لایحه‌های قانونی را تدوین و ارایه کرد. او همچنین مبتکر مجله آموزش و پرورش و انتخاب روز 31 شهریور به‌عنوان «روز معلم» از ابتکارت او بود. او به‌عنوان وزیر فرهنگ دکتر مصدق مخالفان زیادی در مجلس داشت. شمس قنات‌آبادی او را مناسب این شغل نمی‌دانست، حسین مکی او را متهم به بدرفتاری و بازداشت دانشجویان معترض کرد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و بازداشت دکتر مصدق, وزرای او مخفی شدند. دکتر آذر نیز از جمله این افراد بود و مدتی در اختفا به سر می‌برد. اما سرانجام دستگیر و زندانی شد. او در مراحل مختلف بازجویی همواره بر قانونی بودن دولت مصدق تاکید داشت. دکتر آذر در 27 دی‌ماه 1332 همراه با چند نفر از صاحب منصبان دولت مصدق از زندان آزاد شد. اما از فعالیت سیاسی کناره نگرفت و همچنان به فعالیت در حزب ایران ادامه داد.

علی شایگان
در انتخابات دوره شانزدهم، دکتر شایگان به همراه مصدق به نمایندگی مردم انتخاب شد و در مجلس هفدهم هم از یاران ثابت قدم مصدق بود. دکتر شایگان به همراه دکتر فاطمی از چهره‌های برجسته چپ دولت مصدق بودند که از نزدیک‌ترین یاران او بودند و پس از کودتای ۲۵ مرداد در یک سخنرانی در میدان بهارستان درباره شاه گفته بود، کالایی که قرار بود به تهران بیاید به بغداد رفت که همین جمله بعدها موجب محکومیت او شده بود. در ۲۷ مرداد تا آخرین لحظات همراه مصدق مانده بود و به همراه او هم خود را تسلیم مقامات کرده بود. او در دادگاه هم با افتخار از همکاری خود با دکتر مصدق یاد کرده و تا سال ۱۳۳۴ در زندان ماند و بعد هم به آمریکا مهاجرت کرد.

شمس‌الدین امیرعلایی
شمس‌الدین امیرعلایی در سال ۱۲۷۹ در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات مقدماتی به اروپا اعزام شد و با اخذ درجه لیسانس حقوق به ایران بازگشت و در وزارت دادگستری به کار مشغول شد و در این سمت چنان صادقانه و شجاعانه با افراد متنفذ مبارزه کرد که باوجود آنکه حکم انتظار از خدمت او صادر شد اما به صورت قهرمان مبارزه با فساد درآمد. او از اعضای موسس حزب ایران بود وسپس به جبهه ملی پیوست و در دولت مصدق وزیر اقتصاد ملی شده و با حفظ سمت استاندار خوزستان شد تا بر اجرای خلع‌ید نظارت کند و پس از پایان کار به جای زاهدی وزیر کشور شد. او در این سمت هم افراد ناصالح و مخالف ملی شدن نفت را برکنار کرد و تلگراف‌های مربوط به انتخابات دوره نهم مجلس و دخالت‌های رضاخان به دستور او رمزگشایی شدند که به عنوان اسناد حقانیت ایران در دادگاه لاهه مورد استفاده قرار گرفتند. این اقدامات او سبب جنجال در وزارت کشور شد که در نتیجه مصدق او را به وزارت دادگستری منتقل کرد و در آنجا همچون او به توصیه‌های فراوان کاشانی و فرزندانش ترتیب اثر نمی‌داد و این امر یکی از دلایل اختلاف مصدق و کاشانی شده بود، مصدق به ناچار او را به سمت وزیر مختار ایران در بلژیک منصوب کرد تا فضای کشور را آرام کند. پس از کودتا او از این سمت استعفا داده و تا آخر عمر راه مصدق را در نهضت مقاوت ملی و جبهه ملی دوم ادامه داد و چند بار هم دستگیر شد.

مهدی بازرگان
در دولت مصدق او به عضویت و سپس به ریاست هیات‌مدیره خلع‌ید درآمده و پس از ۹ ماه به تهران بازگشت و به ریاست سازمان آب تهران منصوب شد. پس از کودتای ۲۸ مرداد با امضای نامه اعتراض‌آمیزی از دانشگاه و اداره آب اخراج شد و باز هم فعالیت سیاسی خود را ادامه داد. در جبهه ملی دوم عضو شورای مرکزی شد و سپس با تنی چند از همفکرانش از قبیل دکتر سحابی و آیت‌الله طالقانی با گرایشات اسلامی، نهضت آزادی ایران را تاسیس کرد که در آن بر مسلمان بودن، مصدقی بودن و ایرانیت خود تاکید کرده بودند. در دی‌ماه ۱۳۴۱ آنها از جبهه ملی جدا شده و مستقیما به فعالیت پرداختند تا اینکه به دلیل واکنش تند در برابر رفراندوم شاه همگی به زندان افتادند. جلسات دادگاه سران نهضت آزادی در سال ۱۳۴۲ سروصدای فراوانی برپا کرد.

کریم سنجابی
دکتر سنجابی بعد از شهریور ۱۳۲۰ از بنیان‌گذاران حزب میهن بود که به حزب ایران پیوست و در سال ۱۳۲۵ باوجود میل باطنی‌ او حزب ایران با حزب توده ائتلاف کرد. در تحصن دربار، او با مصدق همراه بوده و از آن پس به عضویت جبهه ملی درآمد و به سمت وزارت فرهنگ در دولت مصدق رسید و در دوران او نشریات آزادی بسیار بالایی پیدا کردند. سنجابی پس از وزارت به نمایندگی مردم کرمانشاه در مجلس رسید و در خرداد ۱۳۳۱ به سمت قاضی اختصاصی ایران در دیوان دادگستری بین‌المللی لاهه تعیین شد و خدمت شایانی به کشور کرد. پس از ۲۸ مرداد او حدود ۱۹ ماه مخفی بود و در نهایت با شفاعت حشمت‌الدوله والاتبار آزاد شده و به دانشگاه بازگشت و تا سال ۱۳۳۸ فعالیت سیاسی نداشت. با تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۴۰، دکتر سنجابی وارد فعالیت شد ولی در نهایت با بروز اختلافاتی میان امینی و جبهه ملی و سرکوب دانشجویان دانشگاه، در نهایت امینی کنار گذاشته شده و سران جبهه ملی هم به زندان افتادند.

محمدتقی ریاحی
ریاحی به دنبال ملی شدن نفت، به ریاست پالایشگاه آبادان منصوب شد و چرخ‌های صنعت را به گردش در آورد. پس از ۹ اسفند و عزل بهارمست از ریاست ستاد ارتش با اعمال نفوذ حزب ایران ریاحی به ریاست ستاد ارتش رسید که موجب انتقاد فراوانی از سوی افسران ملی شد چرا که ریاحی در عین حال که افسری متخصص و باسواد بود ولی فاقد خصوصیات لازم نظامی بود. شب ۲۴ مرداد که شایعه کودتا فراگیر شده بود، مصدق از ریاحی به دلیل عدم‌اجرای صحیح دستوراتش بازخواست کرد ولی در نهایت با واکنش به موقع مصدق و حضور ریاحی در محل کارش کودتا خنثی شد. پس از کودتای ۲۸ مرداد هم ریاحی به نحو مناسبی در دادگاه حضور نیافت و با ضعف برخورد کرد و حتی از اطاعت دستورات دکتر مصدق هم ابراز پشیمانی کرده بود و به زندان کوتاه‌مدتی محکوم شد و پس از مدتی از زندان آزاد شد و به فرانسه رفت.

 

•  دکتر محمد مصدق در آینه‌های بی‌زنگار در گفت‌وگو با محمود مصدق
•  هنوز هم به وصیت مصدق عمل نشده است
•  علی شاملو

•  
گروه تاریخ - گرچه بیست و نهم اسفند نه سالروز تولد دکتر محمد مصدق است و نه سالروز مرگش و نه سالروز نخست‌وزیری‌اش که بخواهیم از زیستن مصدق در آینه‌های بی‌زنگار حرف بزنیم، بلکه سالروز ملی شدن صنعت نفت ایران در سال 1329 است که دکتر مصدق پیش‌قراول سترگ آن بود، اما از نفت چه می‌توان گفت که یک روز سبب شد بیگانگان در ایران کودتا کنند و دموکرات‌ترین دولت تاریخ معاصر را براندازند، روز دیگر بوی گندش شامه محمدرضا پهلوی را پر کرد که خیال برش دارد و دگراندیشان را به بهانه پول‌های نفت مردم در خزانه‌اش به مرگ و حبس و تبعید محکوم کند و روزی دیگر ابزار پروپاگاندیست‌های سیاست دولتی شد. پس چه نیک‌تر که از مصدق سخن به میان بیاید بی‌هیچ زنگاری، آن هم با نواده‌اش که محضر پدربزرگ را از نزدیک درک کرده و با او بسیار زیسته است. مصدق را منتقدانش، نمی‌دانند برای چه نقد می‌کنند، یعنی مصدق را نمی‌شناسند. مصدق، بی‌طرفی برنمی‌دارد، باید طرفدار او بود زیرا او دغدغه مردم این سرزمین را داشت، چه روزی که دست انگلستان را از منابع نفتی بی‌کران ایران قطع می‌کرد و چه روزی که یله بر کرسی صدارت اجازه می‌داد تمام منتقدانش هم آزادانه سخن بگویند و چه روزی که در بی‌دادگاه پهلوی نشست و داد سخن داد که «من نخست‌وزیر قانونی ایران هستم.» آنچه می‌خوانید بخش‌هایی از یک گفت‌وگوی طولانی با دکتر محمود مصدق، نواده رییس دولت ملی ایران در حدفاصل سال‌های 30 تا 32 خورشیدی است.

- آقای دکتر مصدق اگر ممکن است نخست اطلاعاتی در مورد خاندان پدر بزرگ‌تان – مرحوم دکتر مصدق - بفرمایید؟
با توجه به اطلاعاتی که من از دوران طفولیتم دارم ایشان زندگی فوق‌العاده ساده‌ای داشتند و اهل تجملات نبودند. من دو یا سه سالی با دکتر زندگی کردم و می‌دیدم که ایشان همپای مستخدمان منزل زندگی می‌کردند و تجملاتی در زندگی شخصی نداشتند. خاطرم هست زمانی که ایشان به احمدآباد تبعید شدند من پنج یا شش ساله بودم که به همراه پرستار به دیدن ایشان می‌رفتم، آنجا کشاورزی و زراعت انجام می‌دادند و حدود 37 نفر نیز برایشان کار می‌کردند و حدود پنج مشاور کشاورزی داشتند که به مزرعه سرکشی می‌کردند و گزارشات کاری را به دکتر مصدق ارایه می‌کردند. خود دکتر نیز هر روز صبح به مزرعه سری می‌زدند و من نیز گاهی ایشان را همراهی می‌کردم. او علاقه زیادی هم به شکار داشت. آن روزها در احمدآباد خانه دکتر، دو ساختمان کنار هم بود؛ ساختمان اصلی که دکتر در آن زندگی می‌کرد و ساختمان جانبی که محل اسکان مستخدمان بود. من هنوز هم مراقب ساختمان دکتر هستم و در میراث فرهنگی نیز به ثبت رسیده و البته با کمک متولیان محل یک کتابخانه و یک موزه هم در آنجا در حال احداث است. احمدآباد سه قنات داشت که دکتر معمولا از محل درآمد کشاورزی خود ، هزینه‌تعمیر آن را می داد.

خود شما متولد چه سالی هستید؟
من متولد سال 1313هستم. آن روزها من مدرسه نمی‌رفتم و ماه‌ها نزد دکتر در احمدآباد می‌ماندم. برخلاف من که کاملا زندگی درهم و بی‌نظمی دارم زندگی دکتر خیلی ساده و مرتب بود. غذای ایشان خیلی ساده بود، ما دو آشپزخانه داشتیم، یک آشپزخانه برای اندرونی بود، یک آشپزخانه برای بیرونی که آشپزی که برای ایشان غذا درست می‌کردند تا پارسال در قید حیات بودند و پارسال فوت کردند. آشپزی هم که برای مستخدم‌ها بود هنوز در قید حیات هستند و در احمدآباد زندگی می‌کنند و هنوز هم هر کسی که آنجا می‌رود خاطراتش را تعریف می‌کند.

می‌توان ایشان را دید؟
بله، آقایی به نام آقای تک‌روستا، اتفاقا دختر و داماد ایشان الان سرایدار احمدآبادهستند که از من حقوق می‌گیرند. برای این، آنجا سرا‌یدار گذاشته‌ایم که در به روی همه باز باشد و هرکس که می‌خواهد، برود آنجا و محل زندگی دکتر را ببیند. حالا فاتحه‌ای هم خواستند بخوانند. و از این رو در همیشه باز است و دسته‌دسته از تمام نقاط ایران برای بازدید می‌آیند و ادای احترام می‌کنند. تا اینجا قسمت اول زندگی ما بود. قسمت دوم متعلق به زمانی است که بنده سال دوم، سوم تحصیلات متوسطه بودم. آن زمان در تهران زندگی می‌کردم. در تهران، شماره 109 خیابان کاخ، به دلیل اینکه پدرم منزلش در شمیران بود، صبح می‌رفتم شمیران و از آنجاکه طی فاصله بین دو منطقه به‌راحتی امروز نبود، من گاهی به مدرسه هم نمی‌رسیدم و مجبور بودم منزل پدربزرگم زندگی کنم و شب‌های جمعه می‌رفتم خانه خودمان شمیران. من دو سال هم با ایشان در شماره 109 زندگی کردم؛ دو سال به صورت کامل و زیر یک سقف و کاملا با روحیه ایشان و برنامه‌ ایشان آشنا بودم. خب این موقعی بود که ایشان وکیل مجلس دوره‌های سیزدهم و چهاردهم بودند.

شما نوه دکتر مصدق بودید و در زمره نزدیک‌ترین کسان به ایشان. از زندگی با پدربزرگی که نامش بر تارک تاریخ
معاصر ایران می‌درخشد چه خاطراتی دارید؟

ایشان دو ساختمان داشتند که یک قسمت اندرونی بود و بیرون آن به سبک قدیم ساخته شده بود که اتاق ایشان حدفاصل این دو ساختمان به هم متصل می‌شد، یک در به طرف بیرون و یک در هم به طرف داخل. ایشان تمام دوران نخست‌وزیری را همانجا بودند. بعدا هم در 28 مرداد آنجا تخریب شد و آتشش زدند که اکنون چنین ساختمانی وجود ندارد. چند بار هم بعد از انقلاب آمدند و گفتند که ما ساختمان را پیدا کردیم در صورتی که ساختمانی وجود ندارد، تخریب شده بود و به جایش یک ساختمان چندطبقه آپارتمانی ساخته شده است با آجرهای سه‌سانتی واقع در خیابان کاخ، خیابان فلسطین جنوبی، 109 کاخ سابق.

این ساختمان اکنون وجود دارد؟
پلاکش هست، اما آن ساختمان نیست، آن منزل دیگر تخریب شد. 28 مرداد که آنجا را آتش زدند و خراب کردند، مرحوم عموی من مهندس احمد مصدق آنجا را تعمیر کرد. پدربزرگم نیز آنجا را به ایشان داد که او نیز پس از تعمیر و بازسازی آنجا را به هنرستان موسیقی اجاره داد. چند سال آنجا هنرستان موسیقی بود که بعد از فوت عموی من، از آنجا که ایشان فرزندی نداشت به مرحوم برادر من فروخته شد و ساختمانی جدیدی جایش ساختند که اکنون وجود ندارد ولی پلاکش فکر می‌کنم همان 109 باشد.
البته، دو تا ساختمان کنار هم بود. من دو سال در آن ساختمان‌ها زندگی کردم. مرحوم مادر من، خانم زهرا امامی دختر امام جمعه بودند که آنجا زندگی می‌کردند. مادربزرگ من نوه دختری ناصرالدین‌شاه بود و خود دکتر مصدق هم مادر و پدرشان قاجاری بودند. یادگاری که مادرشان از خودشان به جای گذاشتند، بیمارستان نجمیه بود که الان هم هست، به همراه مقداری موقوفات که برای درمان بیماران بی‌بضاعت، وقف کرده بودند که الان هم بنده متولی آنجا هستم. الان 20 سال است که بنده متولی این موقوفات هستم. بیمارستان هم در اجاره سپاه پاسداران است.
گویا سال 75 اجاره‌نامه‌شان تمام شد ولی هنوز در اجاره مانده است؟
به عبارتی در تصرف آنها است. بارها مذاکره کرده‌ایم که اجاره به ما بپردازند که هنوز موفق نشدیم. ما موقوفات و وقف‌نامه خیلی کاملی داریم که اینجا تعدادی بیمار رایگان باید بستری شوند و معالجه شوند، زمانی‌که مرحوم دکتر مصدق خودش متولی بودند، خیلی به این بیمارستان علاقه داشتند چرا که یادگار مادرشان بود و فوق‌العاده هم به مادرشان علاقه‌مند بودند. مدتی که در احمدآباد تبعید بود، از آنجا از فاصله صد کیلومتری با دقت فراوان به این مساله رسیدگی می‌کردند.

در تبعید اول یا دوم؟
در تبعید دوم. البته در تبعید اول هم همینطور بود، برای اینکه ایشان سال‌ها متولی بودند، مقداری‌ هم از اموال خودشان را وقف بیمارستان کردند، که الان هم هست. فوق‌العاده روی این دقت داشتند و یکی از عللی که من خودم طب خواندم به همین علت بود که ایشان علاقه‌مند بود و اصرار داشتند که یکی از نوه‌هایشان در کار پزشکی باشند که بتوانند بیمارستان را اداره کنند. خلاصه که مرحوم پدربزرگم خیلی روی تحصیل من علاقه و اصرار داشتند به عبارت بهتر برای همه نوه‌هایشان چنین اصراری داشتند.

ایشان چند فرزند و نوه داشتند؟
پنج تا فرزند داشتند، دو پسر و سه دختر. خانم ضیااشرف که با آقای عزت‌الله بیات ازدواج کردند، که بعد از انقلاب حدود 20 سال پیش فوت کردند.

اولین فرزند دختر بودند؟
بله، دومین فرزند پسر که عموی من بود، به نام آقای احمد مصدق، که ایشان فرزندی نداشتند. ایشان قبل از عمه‌ام فوت کردند و پدر من در سال 69 فوت شد، ایشان استاد دانشگاه بودند و سالیان دراز از بنیان‌گذاران جراحی زنان در ایران بود. بعد خانم معصومه متین‌دفتری بود که شوهرشان آقای احمد متین‌دفتری بود، نخست‌وزیر زمان رضاشاه و از جوان‌ترین نخست‌وزیرهای ایران.

و فرزند پنجم؟
فرزند آخر دختر بود، خدیجه مصدق.

ایشان هم فوت کرده‌اند؟
بله، در سال 80.

ایشان ظاهرا سال‌ها در بیمارستان روانی بودند. چرا؟
زمان رضاشاه بود، تقریبا سال 1317 که من چهار سال بیشتر نداشتم. خاطرم هست باغی در تجریش داشتیم که به آن باغ فردوس می‌گفتند. تابستان‌ها برای ییلاق آنجا می‌رفتیم. یک روز عمه‌ام بعدازظهری نزد ما آمد که همان روز نظمیه‌چی‌ها ریختند توی باغ که مرحوم دکتر مصدق را با خود ببرند. آن موقع عمه من سال آخر متوسطه، یعنی کلاس 11 بود و چون فرزند آخر بود، پدربزرگ به او خیلی علاقه داشت و عمه‌ هم خیلی به پدرشان علاقه داشتند. وقتی آمدند پدربزرگم را آنجا بازداشت کردند و بردند، یک شوک عصبی شدید به ایشان وارد شد و اختلال حواس پیدا کرد و تا آخر عمر در بیمارستان روانی بود، چه در ایران و چه در واپسین روزهای عمرش در سوییس که برای معالجه به آنجا رفته بود. البته دکتر مصدق دو تا پسر دیگر هم داشتند که در طفولیت فوت شدند، یکی‌شان در نوشاتل تحصیل می‌کردند و آنجا مرحوم شدند، یکی دیگر هم در تهران مرحوم شدند، که اینها را من اصلا ندیدم و خاطره‌ای از ایشان ندارم.
خب آقای دکتر بگذارید کمی مشخصا به زندگی دکتر مصدق بپردازیم. از دوران سفر دکتر مصدق در سال 1288 هـ. ش، سه سال بعد از انقلاب مشروطیت که برای ادامه تحصیل به اروپا و بعد روسیه رفتند چه اطلاعاتی دارید؟
ایشان اول به پاریس برای تحصیل در علوم سیاسی اقدام کرد و بعد به تهران آمد. آنجا حال‌شان بد شد، ناراحتی مزاجی داشت و آب‌وهوای آنجا سازگار با ایشان نبود، پس به تهران برگشت و بعد مجددا به سوییس رفت و سپس برای ادامه تحصیل در رشته حقوق به نوشاتل عزیمت کرد و دکترای حقوق را در آنجا گرفت. پدربزرگم اولین ایرانی بود که دکترای حقوق گرفت و تزشان را هم راجع‌به وصیت در اسلام نوشتند.

وصیت در فقه اسلامی و تشیع؟
بله.

قدری از تحصیلات دکتر مصدق بگویید...
دکتر مصدق تا متوسطه را البته آنچه که متوسطه ما هست، در مدارس قدیمی ایران خوانده بود، یعنی تا سن 15، 16 سالگی در منزل به رسم اعیان آن موقع به اصطلاح معلم سرخونه داشتند و حساب و زبان فرانسه و عربی و ادبیات فارسی و گلستان و اینها را با ایشان کار می‌کردند و بعد که پدرشان فوت می‌کنند و یک چند صباحی منصب دیوانی داشتند، در واقع محاسب خراسان بودند، انقلاب مشروطه که می‌شود و محیط برای کارهای دولتی به سبک قدیم فراهم نبوده و بعد هم استبداد صغیر شروع می‌شود، ایشان برای ادامه تحصیل به اروپا می‌روند و در مدرسه علوم سیاسی پاریس در سن بالای 20 یعنی زمانی که زن و بچه داشتند، مشغول می‌شوند.
آن موقع مدرسه آزاد علوم سیاسی بوده و الان هم جزو مدارس درجه یک فرانسه است، در واقع تمام نخبه‌های سیاست فرانسه تحصیلکرده‌های آنجا هستند. ایشان آنجا درس مالیه عمومی را نیز می‌خوانند. در همان دوران دچار بیماری می‌شوند، در واقع مجبور می‌شود وسط کار تحصیل را رها کند و بیاید ایران و مجدد این بار با شناخت بیشتری که به زبان فرانسه و فرهنگ و تمدن اروپا داشته می‌رود به سوییس و در دانشگاه نوشاتل در رشته حقوق نام‌نویسی می‌کند و اول لیسانس می‌گیرد، آن موقع فوق‌لیسانس نبوده، لیسانس بوده و دکترا، بعد از طی مرحله لیسانس، پایان‌نامه‌ای هم در مورد منع استرداد رژیم سیاسی می‌نویسد.
او بیشتر معتقد بود رژیم سیاسی نباید مسترد شود و تزی که برای دکترا نوشته اند در باب وصیت و فقه شیعه است که در پاریس چاپ می‌شود که بعدا هم در تهران دو بار ترجمه شد؛ یک‌بار همان اوایل سال‌های 1300 توسط دکتر محمد متین‌دفتری که آن موقع هنوز دکتریشان را نگرفته بودند، که توسط نصرالله انتظام و علی معتمدی به فارسی ترجمه می‌شود. فکر می‌کنم زمان قاجار بود، حتی رضاشاه آن موقع شاه نشده بود، قبل از 1304 بود. یک‌بار دیگر هم در سال 1378 آقایی این را به فارسی ترجمه کرد و کتاب حقوقی آن را در باب حقوق خصوصی برگرداند که در واقع تحصیلات حقوقی دکتر مصدق بود. پدربزرگم یک مدت هم در مدرسه علوم سیاسی درس داده است.

دانشگاه علوم سیاسی چه زمانی؟
زمانی که مرحوم دهخدا رییس‌اش بودند.
یک عده می‌گویند آقای محمدعلی فروغی هم از ایشان خواهش می‌کند که در آن مدرسه درس بدهند.
دکتر ولی‌الله خان نصر و بدیع‌الزمان فروزانفر از دکتر خواهش می‌کنند و از آنجایی که دکتر ولی‌الله خان نصر و مرحوم دهخدا هر دو رابطه صمیمی با دکتر مصدق داشتند از ایشان خواسته بودند که بیاید و درس بدهید، که دکتر هم یک ترم می‌روند و درس مدنی را ارایه می‌دهند و آن کتاب دستور در محاکم حقوقی، جزو اولین کتاب‌های آیین دادرسی مدنی ایران است. باز فروغی و یک عده دیگری همچون مرحوم آقای داور و نصرت‌‌الدوله و تعداد دیگری مجله‌ای را در می‌آوردند به نام مجله علمی که چند شماره‌ای هم در می‌آید که ایشان مطالب حقوقی در آن می‌نوشته است.

در کدام دولت؟
در زمان دولت مشیرالدوله بود که ایشان در آن دولت وزیر امور خارجه بودند. دکتر مصدق در کابینه قبلی گویا قرار بود وزیر دادگستری شود که حکمران فارس می‌شود. در دولت بعدی مشیرالدوله که یک مقدار قبل از تغییر سلطنت قاجار و پهلوی هم بود، ایشان وزیر خارجه بود که با ادعای انگلیس‌ها مخالفت می‌کند.

در مساله جزیره ابوموسی؟
بله. آنها می‌خواستند جزیره ابوموسی و شیخ‌شعیب را جزو قلمرو انگلستان قلمداد کنند که دکتر مصدق در نامه‌ای جواب خیلی تندی به آنها می‌نویسد و می‌گوید با استنادات تاریخی (در خاطرات تعلیمات‌شان البته این هست)، اینجا اصلا متعلق به ایران است و این ادعای دولت انگلیس بیهوده است. آن موقع کاپیتولاسیون تازه ملغی شده بود، ایشان رساله‌ای هم در باب کاپیتولاسیون نوشته بودند. یعنی یکی از پیشگامان مبارزه با کاپیتولاسیون هم شخص دکتر مصدق بوده است. ایشان می‌گفتند که ما به اصطلاح مردم وحشی‌ای نیستیم که بیایند در مملکت ما و قضاوت کنسولی راه بیندازند، کنسول روسیه بیاید و بشود قاضی. این خلاف اقتدار ایران است، در رساله کاپیتولاسیون می‌گوید ما باید یک قانون مجازاتی را تصویب کنیم که طبق آن، آن انگلیسی یا آن روسی یا آمریکایی و فرانسوی هم تبعه‌اش را بدهد دست ما تا ما اینجا محاکمه‌اش کنیم، نه اینکه طرف یکی را اینجا بکشد و بعد بفرستندش کشور دیگری که آنها محاکمه کنند. دکتر مصدق جزو کسانی بود که باعث تصویب قانون مجازات عمومی به مثابه اولین قانون مجازات ایران در شکل مدرن شد. ایشان مدتی هم در کمیسیون تدوین قانون مدنی ایران بودند. در مجلس پنجم و ششم هم در واقع از اعضای حقوقی مجلس بودند.

چه خاطراتی از دوران نخست‌وزیری ایشان دارید؟
در دوران نخست‌وزیری ایشان من در ایران نبودم. البته وقتی هم که در خارج درس می‌خواندیم، پدربزرگم خیلی اصرار داشتند که ما زبان فارسی را فراموش نکنیم و به این علت اصرار داشت و پول بلیت هواپیمای ما را شخصا می‌پرداختند که ما تابستان‌ها به تهران بیاییم و برای ما معلم فارسی و عربی در تهران می‌گرفت.

عربی چرا؟
عربی و فارسی، که دستور زبان فارسی‌مان قوی شود و از این رو هر سال تابستان به تهران می‌آمدیم. خاطرم هست که یک‌بار آمدنم به ایران مصادف شد با ورود گروه آقای هریمن به ایران که برای وساطت تمدید قرارداد نفت آمده بودند. خوب به یاد دارم آن روزی را که هریمن به دیدار پدربزرگم آمده بود. مترجم هریمن آن روز نیامده بود. خود او نشسته بود در آن ایوان بالا همان شماره 109، من رفتم دیدن پدربزرگم که دیدم این آقا هم آنجا نشسته و اینها با هم نمی‌توانند خوب صحبت کنند، پدربزرگ فرانسوی می‌دانست و آن آقا هم فرانسه نمی‌دانست، من شدم مترجم، آن وسط یک مدتی صحبت کردند و من ترجمه کردم.

از روز 28 مرداد و وقوع کودتا چه چیزی به یاد دارید؟
28 مرداد بنده در آمریکا بودم و هیچ تماسی با ایران نداشتم. آن موقع انگلیس‌ها در آنجا شایع کرده بودند که دکتر مصدق کمونیست شده و باید برداشته شود و تبلیغات زیادی روی این موضوع می‌کردند، من یکی، دو مصاحبه در بوستون انجام دادم که در روزنامه‌ها چاپ شد و در ایران نوشتند که آقایی پیدا شده به نام محمود مصدق که در آمریکا ادعا می‌کند نوه دکتر مصدق است. و این‌طور گفته، گفتم شما خودتان می‌گویید مالک و زمین‌دار، چطور می‌شود که مالکی کمونیست شود، این اصلا بر خلاف منافع شخصی‌اش است، اگر شما این‌طوری فکر کنید، اصلا ایشان کمونیست نیست، ایشان یک ناسیونالیست است، قهرمان ملی و وطن‌پرست است و کاری به کمونیسم ندارد. مدارکی که بعد از این همه سال پیدا شده جملگی می‌گویند از روزی که مصدق نخست‌وزیری را قبول کرد، دولت انگلستان دست‌اندرکار ساقط کردن ایشان بوده است.

آقای دکتر شما بعد از کودتا به ایران آمدید. آن وقت مرحوم دکتر مصدق در احمدآباد بودند. چه خاطره‌ای از روزهای تلخ تبعید دکتر مصدق در احمدآباد دارید؟
من سال سوم دانشکده علوم سیاسی بودم که برای دیدن پدربزرگ به ایران آمدم و با مرخصی ای که پدر از زندان گرفتند ما برای دیدن پدربزرگ به احمدآباد رفتیم. خاطرم هست ساعت دو بعدازظهر رسیدیم به آنجا، ناهاری درست کردند و ما سر ناهار نشسته بودیم که از بیرون قلعه صداهایی آمد، از آنجایی که زندان ایشان تمام شده بود و هیچ محدودیتی برای زندگی‌ایشان نبود، صدای هیاهویی می‌آمد، دیدیم که دو، سه اتوبوس از اراذل و اوباش آمدند و شعار می‌دادند که ما خون کشتگان‌مان را می‌خواهیم و پول کشتگان‌مان را می‌خواهیم و همین‌طور بیرون قلعه شعار می‌دادند. من آن موقع یادم هست که دیوارهای احمدآباد خیلی بلند بود، من رفتم و آنها متفرق شدند، 10 دقیقه بعد دو سرهنگ ساواک آمدند و گفتند که ما شنیدیم چنین اتفاقاتی افتاده، شما برای امنیت خودتان نامه بنویسید و از دولت بخواهید که برای حفظ جان شما اینجا مامور بگذارند. پدربزرگ دستخطی نوشتند و دادند من خواندمش و من هم اصلاحاتی به نظرم رسید که به ایشان گفتم و نامه را نوشتند و دادند به این آقایان، بعد از آن بود که چهار نفر از طرف ساواک آمدند و آنجا مستقر شدند که ایشان کم‌کم دچار محدودیت حرکت شد و دیگر از قلعه بیرون نمی‌رفتند، به عبارتی داخل قلعه تا آخر عمرشان حبس بودند.
از میان شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی آیا فردی به دیدن و عیادت دکتر مصدق در احمدآباد می‌آمد؟
آنجا ایستگاه پست کنترل داخل قلعه بود، دست راست دستگاه فرستنده و بی‌سیم داشتند. اصلا آنجا کسی را راه نمی‌دادند، فقط خانواده نزدیک. اگر ماشینی می‌خواست به داخل برود ماشین را نگه می‌داشتند و داخلش را بازرسی می‌کردند و بعد ما را راه می‌دادند که برویم داخل، من همیشه به آنجا که می‌رسیدم پا را روی گاز می‌گذاشتم و با سرعت رد می‌شدم و متوقف نمی‌شدم. آن روز هم که به عیادت رفتم، خواهر همسرم هم آمده بود که پدربزرگ را ببیند و ما بدون توقف به داخل رفته بودیم. در حیات نشسته بودیم که دیدیم این مامورها یک نامه به نام من به پدربزرگ دادند که ایشان گفتند محمود این چیست؟ که گفتم والا این آقا می‌پرسند که نفر سوم در ماشین شما کی بوده؟ در صورتی که من توقف هم نکردم و به سرعت از مقابل آنها عبور کرده بودم. پدربزرگ گفتند که تو امسال به اینها عیدی دادی؟ گفتم نه من هیچ وقت به اینها عیدی نمی‌دهم، یک سری بدوبیراه هم می‌گویم بعد ایشان گفتند که نه، مستخدم را صدا کرد و یک نیم‌پهلوی بین آن کاغذی که آورده بود گذاشت داخل نعلبکی و فرستاد برای ماموران و رو به ما گفت اینها این را می‌خواهند.
چه خاطره‌ای از مراسم تدفین و ختم دکتر مصدق و پس از آن در ذهن دارید؟ درخصوص حضور چهره‌ها یا افراد سیاسی حاضر در ختم و...
تا آنجا که به یاد دارم بیمارستان نجمیه اصلا در محاصره کامل ماموران امنیتی بود، وقتی که ایشان مرحوم شد، وصیت کرده بود که در میان شهدای 30 تیر قبرستان ابن‌بابویه باشد که داماد ایشان، آقای متین‌دفتری نزد شاه رفتند و گفتند که ایشان چنین چیزی را خواسته‌اند که شاه گفته بود اجازه نمی‌دهیم و ببرید همان احمدآباد دفنش کنید، که جنازه را بردند آنجا و عده‌ای از جمله مرحوم آیت‌الله زنجانی هم برایشان نماز میت خواندند.

غسل‌شان چطور انجام شد؟
آقای دکتر سحابی همانجا در حیاط کنار نهر آب، ایشان را شستند و قبر و کفن نیز در همان ناهارخوری ایشان که الان هم همانجا هست انجام شد.

دفن موقتی بود؟
به طور موقت، داخل تابوت چوبی گذاشتند و دفن کردند. مرحوم دکتر سحابی سال‌ها بعد، با امام که صحبت می‌کرد اصرار عجیبی داشتند که ایشان حتما باید به صورت شرعی و دایمی دفن شود و این یک چیز موقت است که بعد‌ها نیز وضعیت ایجاب نکرد و ما این کار را نکردیم.

یعنی هنوز دایمی دفن نشده‌اند؟
خیر، اگر چیزی هم بعد از 45 سال باقی مانده، نمی‌دانم (می‌خندد) هنوز آنجا موقت دفن شده است. یعنی هنوز هم به وصیت ایشان عمل نشده است.

مراسمی برای ایشان نگرفتید؟
ما اجازه هیچ مراسمی را نداشتیم.

یعنی تا انقلاب هیچ اجازه‌ای به شما داده نشد؟
بعد از انقلاب 14 اسفند57، آیت‌الله طالقانی در احمدآباد یک سخنرانی طولانی کردند – مصدق هماورد استعمار - که یک میلیون نفر هم حضور داشتند ولی کماکان امکان جابه‌جایی جنازه به وجود نیامد.

 

 

•  مصدق و مقاومت در برابر گفتمان‌های قدرت
•  نفت، بهانه بود
•  مسعود رفیعی‌طالقانی

•  
گرچه نمی‌توان در سیاست و تاریخ جزم‌اندیشانه نگریست و به سطحی‌ترین شکل ممکن – آنچنان‌که عده بسیاری از روشنفکران حرفه‌ای این روزها چنین می‌کنند – حکم صادر کرد اما باید گفت محمد مصدق، هزینه دموکراسی‌خواهی و عدالت‌طلبی و ایده مقاومت در ایران معاصر است. آن هم در عصر سیطره دو گفتمان رایج در ایران؛ اولی پاتریمونیالیسم سنتی قاجار که قائم‌مقام و امیرکبیر را زمین‌گیر کرده بود و در سال‌های پایانی قرن گذشته خورشیدی رو به افول می‌نهاد و دیگری گفتمان تجدد و توسعه آمرانه رضاخانی که خیال می‌کرد اگر کلاه قاجاری را به کلاه فرنگی بدل کند همه چیز عوض خواهد شد. درفش مشروطیت در میانه سیطره این دو گفتمان افراشته شده بود و پیش‌قراولانش همان کسانی بودند که در ایران معاصر هسته‌های مقاومت را شکل دادند و راه مقاومت را تداوم بخشیدند. مصدق پیشقراول ِ پیشقراولان بود.
مرداد ماه سال‌جاری بر نوشته‌ای درباره کودتای 28 مرداد این عنوان را برگزیدم؛ «مصدق در مسلخ حاکمیت مردم!» و در آنجا تاکید کردم که مصدق چون به راه مردم رفت هزینه داد، هزینه شد! و کیست که بگوید جز این است؟ مگر آنان‌که هدف‌شان، وسیله‌شان را توجیه می‌کند یعنی کسانی که عبورشان به سیاست‌های از پیش مردود عصرکالایی شدن و مصرف، حتی از جاده سنگلاخی جسم و روح انسان‌ها هم کاری بعید نیست.
درباره محمد مصدق اما آنچه اهمیت تاریخی دارد، روندی است که در دو دوران حیات و ممات او جریان داشته است؛ یعنی مقاومت، مقاومت و مقاومت. آن هنگام که در احمدآباد بنا به پیش‌بینی خودش در کنج انزوا جان سپرد.
مصدق نمی‌خواست نفت را ملی کند که آن بخش اعظم پولی که به جیب شرکت نفت ایران و انگلیس- بخوانید فقط انگلیس- می‌رفت، روانه جیب دولت شود و از خزانه دربار سردرآورد و فساد ‌برانگیزد که بعد از 60سال کسانی بگویند او پیشگام دولتی‌سازی و نفتی‌سازی اقتصاد ایران بود و امروز هم هرچه آفت هست از روش نادرست اوست! بلکه او به مردم می‌اندیشید و با مردم حرف می‌زد و می‌گفت مجلس میان توده‌های مردم است و باور داشت که سرمایه ملی مردم باید در اختیار آنان باشد. او برای چیزی می‌جنگید که منتقدان امروزینش در تحلیل‌هایشان به هیچ‌وجه آن را لحاظ نمی‌کنند یعنی، قدرت افسارخورده، نظام مشروطه، حاکمیت مردم و خلع ید از استعمار. دردناک اما اینجاست که نهضت ملی شدن صنعت نفت مصدق در امواج هژمونی گفتمان اقتصاد باز و خصوصی (بدون در نظر داشتن لزوم حاکمیت دموکراتیک) با افترازنی سرکوب می‌شود و سعی در نادیده گرفتن، خطا خواندن و پوپولیستی تلقی کردنش می‌شود. حال آنکه وقتی ساخت قدرت دموکراتیک نباشد، فساد، دولتی و خصوصی‌اش به یک محتواست تنها شکلش تغییر می‌کند.
پس دوباره و چندباره باید تاکید کرد که مصدق هزینه دموکراسی‌خواهی مردم است و در زمره پیش‌قراولان

مشروطه‌خواه ایران و اما چرا؟
گفتمان‌های مقاومت از آن رو که اساسا هویت‌شان را در مواجهه با ساخت قدرت می‌یابند اصولا در اقلیت‌اند البته در مناسبات دستگاه حاکمه و نه در بدنه اجتماعی. بدنه اجتماعی در ایران بعد از مشروطه و تا قبل از درگیری امواج انقلابی در دهه‌های 40 و 50 خورشیدی تنها یک‌بار به طور خودخوانده و خودجوش در میانه کارزار دموکراسی‌خواهی و عدالت‌طلبی بوده است و آن هم نیست جز در نهضت ملی شدن صنعت نفت و خاصه در قیام مردمی 30 تیر و نیروهای اجتماعی تنها یک زمان است که احساس بیداری می‌کنند؛ در کنش رادیکال. مصدق ‌برانگیزاننده غرور ملی ایرانیان بوده است و بنابراین بیدارگر آنان در مبارزه با استبداد و استعمار. از سوی دیگر دموکراسی‌خواهی در یک جا به انسداد می‌رسد؛ در وقت فقدان حافظه تاریخی و کنشگری فعال اجتماعی. وقتی مصدق تنها ماند همان هنگامه بود و مرد دموکرات، هزینه دموکراسی‌خواهی‌اش شد و کودتا تنها توانست آتش را زیر خاکستر پنهان کند. نفت، بهانه بود آنچنان‌که تنباکو و... با این تفاوت که این بهانه بسیار گران‌قیمت‌تر از هر بهانه دیگر بود. مصدق با بهانه نفت مردمی را بیدار کرد که دوست داشتند مشروطه و قانون اساسی مشروطیت را کماکان در خواب‌هایشان مرور کنند و با این رویا بیاسایند گرچه ارتجاع و آمریکا و انگلیس مسلح به سلاح‌های خواب‌آور بسیار بودند و مصدق تنها بود. مگر می‌شود طرفدار مصدق نبود؟ مصدق بیطرفی- بخوانید خواب‌آلودگی- نمی‌خواهد.

 

 

• نقدی به نونگاران نولیبرال تاریخ معاصر ایران
•  در برابر حافظه تاریخی یک ملت
•  پرویز صداقت
•  
اقتصاددانان و روشنفکران نولیبرال وطنی دو دهه است بی‌وقفه در تلاشند محل منازعه را مخدوش کنند

گروه تاریخ: فارغ‌ از بحث‌ها، روایت‌ها و قرائت‌های رسمی سه دهه اخیر درباره دکتر محمد مصدق، آنچه طی قریب به 20سال گذشته در میان ناظران سیاسی – اجتماعی و طیف‌های مختلف روشنفکران در نگاه به نهضت ملی شدن صنعت نفت و دوران زمامداری دکتر مصدق رواج دارد، دو دیدگاه است؛ یکی متعلق به روشنفکران پایبند به دموکراسی‌خواهی و عدالت‌طلبی و دیگری متعلق است به بخشی از روشنفکران مستقر در عرصه نظریه‌‌سازی و تئوری‌پردازی نولیبرالیسم و آنان که خود را روشنفکران اولترالیبرال می‌خوانند. نگاه اول که نگاهی ملی، نزدیک‌تر به آرمان‌های مردم ایران بوده است همواره از قدرتی بیشتر در عرصه عمومی برخوردار بوده اما نگاه دوم در طول دو دهه گذشته برای بدل شدن به یک گفتمان، تلاش بسیار کرده است و جالب آنکه جامعه روشنفکری ایران در برابر آن تقریبا سکوت کرده است. با این توضیح نوشته پرویز صداقت که نقدی است بر روشنفکرانی که با انگیزه‌های نولیبرالی به انتقاد عنصر مقاومت در جریان ملی شدن صنعت نفت می‌پردازند و آن را پوپولیستی می‌خوانند، در معرض مطالعه مخاطبان قرار می‌گیرد. نگارنده مطلب این نقد را نه متوجه شخص خاصی که متوجه جریانی فکری می‌داند که وقتی مصدق را نقد می‌کنند –یعنی وقتی دولت ملی و جریان ملی شدن صنعت نفت را نقد می‌کنند- به هیچ‌رو ضربه‌های سازوکار غیردموکراتیک قدرت را به آرمان دموکراسی لحاظ نمی‌کنند و چشم‌شان را روی واقعیت‌های تاریخی می‌‌بندند و مضاف بر آن می‌کوشند تا تاریخ معاصر ایران، خاصه دوران حیات سیاسی مصدق را نونگاری کنند.

سال گذشته در شماره نوروزی یکی از ماهنامه‌ها که قرار شده در آن «کمی تعارف کنار گذاشته و نفت دولتی به نقد کشیده» شود، در گفت‌وگویی مجموعه اتهاماتی در مورد جنبش ملی‌شدن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق‌را مطرح کرده و از این مسیر جریان فکری غالب در میان ایرانیان، اعم از دولت یا مخالفان آن را نقد کرده و کم‌وبیش همه را «به‌تسامح» ناسیونال‌سوسیالیست خوانده و از این زاویه به نقد اقتصادی که در آن منابع نفت در دست دولت است پرداخته شده بود. سخنان مطرح در آن گفت‌وگو البته مانند همیشه یک مضمون اصلی داشت: نقد اقتصاد دولتی و اینکه راه بهروزی ایران از محل بازاری‌کردن اقتصاد و اجتماع می‌گذرد.
در این نوشته قصد نقد تفصیلی تز اقتصاد نفتی در گفته‌های حامیان این تز و روشنفکران نولیبرال را ندارم، در مقابل هسته اصلی گفتمانی را نقد می‌کنم که می‌توان از آن به عنوان گفتمان «روشنفکران هم‌پیمان قدرت» در برابر روشنفکران مدافع مقاومت نام برد.

مقدمه‌ای در مقام نتیجه‌گیری
«من مصدق را نقطه‌عطفی در چند مورد مشخص می‌دانم و بنابراین برای او جایگاه ویژه‌ای قایل هستم. پوپولیسم مصدقی نقطه‌عطف قانون‌شکنی و پشت کردن به نهادهای دموکراسی بود. جریان سیاسی پشتیبان وی را مشوق چماق‌کشی‌ها و بی‌اخلاقی‌های سیاسی می‌دانم و از همه مهم‌تر، مصدق را آغازگر اصلی دولتی کردن نفت در ایران می‌شناسم.» جملات بالا عصاره نظراتی است که در سال‌های اخیر برخی نولیبرال‌ها علیه دکتر محمد مصدق نگاشته‌اند. به نظر می‌رسد اینان، روشنفکر «حرفه‌ای» در مفهومی هستند که ادوارد سعید، صورت‌بندی کرده است. در نزد سعید، روشنفکر حرفه‌ای، بی‌نیاز از بازبینی و وارسی دایمی جهان‌بینی خود، هم‌پیمان قدرت است. او در حقیقت برای نظام قدرت است که نظریه‌پردازی می‌کند. قدرت نیز به نوبه خود این نظریه‌ها را از آن خود می‌کند و از طریق ابزارهای رسانه‌ای آن را می‌پراکند و تعمیم می‌دهد. می‌توان از روشنفکر دگراندیش نام برد که اساسا به مقاومت در برابر قدرت می‌اندیشد، چرا که خود را سخنگو و وجدان بیدار آنانی که سخنگویی ندارند می‌داند. با توجه به تعریف گرامشی از روشنفکران ارگانیک، می‌بینیم که روشنفکری ارگانیک، صرفا فعالیتی نظری یا دانشگاهی نیست، مشارکت و مداخله مستقیم در عرصه عمومی را نیز دربرمی‌گیرد. پس روشنفکر ارگانیک به‌ناگزیر به حوزه سیاست چرخش می‌کند. اگر غرض دیگر تعبیر جهان نیست، که تغییر جهان است، روشنفکران مورد اشاره نیز شاید در پی تغییر جهان باشند، اما آن‌چنان تغییری که جهان بیشتر مقهور قدرت شود. این قدرت می‌تواند قدرت پدرسالارانه، قدرت طبقاتی، قدرت جنسیتی، قدرت ملی، قدرت فراملی، قدرت نژادی و... باشد. در هر حال، استمرار قدرت و مهار مقاومت و گستره بیشتر بخشیدن به دامنه و عمق قدرت، نیازمند نظریه‌پردازی نیز هست. از این رو، بخشی از روشنفکر حرفه‌ای ما نیز هم‌پیمان قدرت، درگیر بازی سیاست است. بنابراین، سخن‌ کوتاه، با کسانی سروکار داریم که روشنفکر حرفه‌ای در مفهومی هستند که ادوارد سعید صورت‌بندی کرد و روشنفکر ارگانیک در همان مفهومی است که گرامشی تئوریزه کرد. آنان به‌سادگی قادرند به دکتر مصدق و نهضت ملی حمله کنند، تا به سهم خود عوامانه‌ترین ایده‌ها را گسترش داده و جامعه را پذیرای بی‌چون‌وچرای آموزه‌های ایدئولوژی شکست‌خورده جهانی‌سازی و نولیبرالیسم کنند.

تاریخ معاصر ایران: مقاومت تخطئه می‌شود
به عنوان مثال، آنها معتقد‌اند که اقتصاد دولتی علت اصلی مشکلات اجتماعی ـ سیاسی ـ و البته اقتصادی است. در نظر ایشان، طبعا نقطه‌عطف مهم در گسترش اقتصاد دولتی، ملی‌شدن صنعت نفت است؛ چرا که انتقال منابع حاصل از صادرات نفت از شرکت نفت ایران و انگلستان به دولت ایران، مقوم اقتصاد دولتی بوده است. اما آنها تاریخ را وارونه می‌خوانند. مایل نیستم در این جا وارد بحث تاریخی شوم، چرا که برخلاف نولیبرال‌ها مسلح به یک دستگاه ایدئولوژیک که پاسخ همه مسایل تاریخی و اجتماعی را پیشاپیش بدانند نیستم، اما صرفا قرائت نولیبرال‌های وطنی از تاریخ ایران را بازخوانی می‌کنم با تاکید بر اینکه برای بحث درباره تاریخ معاصر ایران کم نیستند افراد صاحب‌صلاحیت که بسیار می‌توانند از تناقض‌ها و نادرستی‌ها و ناراستی‌های این گروه را بازگویند. برای مثال برخی از آنان معتقدند دکتر محمد مصدق هیچ برنامه‌ای برای اداره کشور یا حتی اداره صنعت نفت نداشت. آدمی خودخواه و لجوج بود، دموکرات هم نبود چرا که به مردم متوسل می‌شد، به جای آنکه از طریق مجلس قانون‌گذاری اقدام کند. او می‌خواست قهرمان شود، برای همین در اقدامی «غیرقانونی» دستخط شاه برای عزل خودش را نپذیرفت تا بگوید دو ابرقدرت او را از قدرت خلع کردند. حاصل این همه، کودتای ۲۸ مرداد بود، بعد هم ساواک و دیکتاتوری شاه. البته رضاشاه و محمدرضاشاه هم مانند مصدق بودند، با این تفاوت که لااقل رضاشاه کار را به کاردان می‌سپرد و مصدق حتی این کار را هم نمی‌کرد. در ضمن، برخلاف آنچه همه می‌گویند این شعبان بی‌مخ، نبود که دارودسته چماق‌دار راه‌ انداخت، این جبهه ملی بود که پیشگام چماق‌داری در ایران به شمار می‌رود.
به اختصار در پاسخ می‌گویم: اولا تمامی مذاکرات نفتی دولت دکتر مصدق با انگلیسی‌ها و آمریکایی به‌تفصیل کافی در کتاب خواب آشفته نفت، نوشته محمدعلی موحد بیان شده است. سقف امتیازاتی که آنها در آن مقطع می‌توانستند به ملت ایران بدهند نیز کم‌وبیش معلوم است. برای سیستم جهانی سرمایه‌داری در سال ۱۹۵۳ امکان‌پذیر نبود که کشوری به‌سادگی منابع نفتی خود را ملی کند و منافع حاصل از آن را در اختیار بگیرد. به یک دلیل روشن: سامان مناسبات اقتصادی آنها با کشورهای پیرامونی صادرکننده انرژی یا تمامی صادرکنندگان موادخام و اولیه از هم می‌پاشید. از سوی دیگر، دنیای زمان جنگ سرد (لااقل تا اواسط دهه ۱۹۸۰) جهانی نبود که امکان استمرار نظام‌های دموکراتیک در کشورهای بحران‌زده جهان‌سومی به‌ویژه کشوری که در منطقه‌ای سوق‌الجیشی قرار گرفته و صادرکننده نفت، یعنی شریان حیاتی اقتصاد جهانی است را فراهم آورد. از همین روست که سرکوب ۲۸ مرداد در تهران، یک استثنا در کارنامه کشورهای غربی نبود بلکه شاید قاعده رفتاری آنها در قبال جنبش‌های دموکراتیک و عدالت‌جویانه در کشورهای درحال‌توسعه طی دست‌کم سه دهه بعد از جنگ به شمار رود. کافی است تنها انواع و اقسام دیکتاتوری‌های نظامی آمریکای لاتین و شرق آسیا را به یاد آوریم.
دوم این که، اگر آگاهی نولیبرال‌های وطنی از تاریخ معاصر ایران به چند عکس از درگیری‌های خیابانی تظاهرکنندگان موافق و مخالف حزب توده و جبهه ملی محدود نبود، لااقل می‌دانستند که پیشینه چماق‌داران ۲۸ مرداد در تاریخ مدرن ایران دست‌کم به هنگام انقلاب مشروطه و آن‌گاه برمی‌گردد که دسته‌جات چماق‌دار و اوباش طرفدار محمدعلی شاه و... به مشروطه‌خواهان حمله می‌کردند. هرکس می‌تواند دریابد که سازمان‌دهی اراذل و فواحشی که از عوامل دولت انگلستان پول گرفته‌اند تا در خیابان نگذارند کسی نفس بکشد، با درگیری هواداران جوان چهار سازمان و حزب سیاسی در جامعه‌ای که تجربه تکثرگرایی نداشته، فرق دارد. سوم اینکه وقتی مدعی می‌شوند «لااقل رضاشاه کار را به کاردان سپرد، یعنی یک‌بار هم دوره سلطنت او را مرور نکرده‌اند تا بدانند رضاشاه در دهه دوم فعالیتش چه بلایی بر سر همراهانش، همچون تیمورتاش، علی‌اکبر داور و نصرت‌الدوله آورد.» یکی از آنها تند‌تر از بقیه رفته و در جایی دیگر مدعی شده است «من نمی‌گویم مشکلات ما با مصدق شروع شد؛ پیش از آن هم بود اما مصدق به دلایلی تبدیل به نقطه‌عطف شد. او خواه‌ناخواه به نماد ایدئولوژی ناسیونال‌سوسیالیستی تبدیل شد به‌طوری که همه زندگی سیاسی ایران پس از آن تحت‌الشعاع آن قرار گرفت.» باید به ایشان یادآوری کرد که اصطلاحات سیاسی مدلول‌های خود را دارند با گفتن یک «به‌تسامح» چیزی حل نمی‌شود. ناسیونال سوسیالیسم عنوان حزب هیتلر در آلمان نازی بود که مروج ایدئولوژی نژادپرستانه و فاشیستی بود، همان‌قدر می‌توان مصدق را ناسیونال‌سوسیالیست خواند که روزولت را فاشیست خواند یا کینز را نظریه‌پرداز کمونیسم. (البته، راستی بعید نمی‌دانم غنی‌نژاد چنین دیدگاهی داشته باشد! ) در اینجا صرفا به نظر می‌رسد برای تهییج خواننده‌ شاید ناآگاه از تاریخ معاصر ایران و جهان عنوان حزب نازی را به دکتر مصدق می‌بندد؟ منتقدان مصدق چنین ترویج می‌کنند که روی دیگر ملی کردن صنایع، محروم کردن بخش خصوصی از مالکیت و مدیریت است بنابراین تفاوتی میان ملی کردن یا دولتی کردن صنایع وجود ندارد. جبهه ملی همین شعار را به عنوان آرمان اصلی خود برگزید و استدلال کرد که چرا در انگلستان صنایع را ملی کنند و ما در ایران نفت را ملی نکنیم... آقای مصدق و دوستان ایشان در جریان دولتی کردن صنعت نفت ایران ضربه سنگینی به اقتصاد ما زدند که هنوز آثار این ضربه در اقتصاد ما مشهود است. به هر حال، گویا اگر منافع نفت ایران به جیب دولت انگلستان برود و دولت آن کشور بزرگ شود اشکالی ندارد! در پاسخی کوتاه باید قبل از هر چیز گفت به جای حمله به مالکیت دولتی بر نفت باید ببینیم که چرا در «دولت‌های نفتی» شاهد کسب‌وکارهای خانوادگی و قدرقدرتی دولت‌ها هستیم. به عبارت دیگر باید نهادهای دموکراتیک، شفاف و پاسخگو را توسعه دهیم، حقوق شهروندی را تحکیم بخشیم، جامعه‌ای مبتنی بر برخورد یکسان با شهروندان داشته باشیم و... کوچک کردن دولت فساد را از بخش دولتی به بخش خصوصی منتقل می‌کند که نمی‌توان ادعا کرد فسادی کم‌زیان‌تر است اما دموکراتیک‌سازی فرآیندهای تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری موثرترین راهکار برای مقابله با فساد این‌چنینی است. در زمینه نفت ما نیازمند نظام‌های شفاف و پاسخگو هستیم، به مناسبات دموکراتیک در عرصه قدرت نیازمندیم. از این روست که چاره نه در طرح‌های پوپولیستی یا واگذاری مالکیت از بخش دولتی به بخش خصوصی که در دموکراتیک‌سازی فضای تصمیم‌گیری و شفافیت است. دموکراسی نیز تابعی است از توسعه اجتماعی، مبارزات مردمی، متغیرهای فرهنگی، اجتماعی، ژئوپلتیک، اقتصادی، رهبران اجتماعی و بسیاری احتمالات دیگر. تقلیل دموکراسی به تابعی از تنها یک متغیر، صرفا نشان از ناآگاهی از دینامیسم تاریخی تحولات اجتماعی و طیف گسترده عوامل موجد دموکراسی و دیکتاتوری در کشورها است. برخی نولیبرال‌های وطنی معتقدند که دکتر مصدق توده‌ها را بسیج می‌کرد تا پشت آنها سنگر بگیرد و اصولا هیچ اعتقادی به قانون نداشت و با وجودی که حقوقدان بود، کم‌تر براساس چارچوب‌های حقوقی گام برمی‌داشت. او با فشار توده‌ها همه چارچوب‌های قانونی را به هم ریخت. بقیه هم نمی‌توانستند حرفی بزنند چون مردم در خیابان بودند. وقتی مجلس با مصدق به مخالفت برخاست، او به میان مردم رفت و گفت: مجلس اینجاست. مجلس یعنی توده‌ها. اینها مصداق واقعی سیاست‌های پوپولیستی است. به آنها اما باید یادآوری کرد که اتفاقا همین واقعه تاریخی نشان می‌دهد برای مصدق دموکراسی یک «بازی سیاسی» نبود، یک «اصل اخلاقی» بود. مصدق عمیقا به لیبرال‌دموکراسی اعتقاد داشت، اما آیا به صرف فرارفتن از دموکراسی نمایندگی، آن‌هم در کشوری که انتخابات پارلمانی‌اش در تمامی سال‌های بعد از مشروطه همواره در فضایی غیرشفاف و پرتقلب صورت می‌گرفت، می‌توان مصدق را به پوپولیسم متهم کرد؟
به هر تقدیر، چنان‌که یادآوری کردم، در اینجا قصد ندارم چندان به داده‌های ناروای تاریخی عده‌ای بپردازم، بلکه هدفم نقد گفتمان این دسته از روشنفکران است.

قرائت نولیبرالی از مقاومت
به این مضمون دقت کنید: دکتر مصدق یکدنده و لجوج بود برای همین زیربار عزل نرفت، پس کودتا شد، بعد هم دیکتاتوری شد، بعد هم ساواک راه افتاد و... این مضمونی است که تقریبا به‌صراحت در مصاحبه‌ها یا در حقیقت مانیفست‌های سیاسی نولیبرال‌های وطنی بیان شده است. آنها به جای محکوم‌کردن سرکوب، مقاومت را محکوم می‌کنند و می‌گویند اگر مقاومت نمی‌کردید، دیکتاتوری به راه نمی‌افتاد و ساواک درست نمی‌شد. گفت‌وگوهای اخیر حامیان نحله فکری طرفدار جهانی سازی، صرفا بازکردن درب جعبه پاندورایی است که تنها و تنها پلشتی در سرتاسر جامعه می‌پراکند، بدون اندکی امید به تغییر وضع موجود. چرا که این مقاومت است که سرچشمه استبداد می‌شود. گفته‌هایی از این دست در یک کلام، ایدئولوژی تسلیم است؛ تسلیم به قدرت، تسلیم به سرمایه، تسلیم به جهانی‌سازی و... .
اقتصاددانان و روشنفکران نولیبرال دو دهه است بی‌وقفه در تلاش‌اند محل منازعه را مخدوش کنند. برای آنان مهم گسترش بخش خصوصی است بدون در نظر گرفتن ساختار قدرت. حال آنچه که اولویت دارد دگرسانی ساختار قدرت است نه سهم بخش خصوصی در اقتصاد. آیا اهمیتی ندارد که کدام قدرت سیاسی دست به خصوصی‌سازی می‌زند؟ تقلیل دموکراسی به متغیری که تنها و تنها تابع اقتصاد است، ساده‌ترین شکل جزم‌اندیشی است. طبعا و قطعا هرکه گفت‌وگو‌ها. نوشته‌های هواداران این نحله را بخواند صرفا با مجموعه‌ای فحاشی به ملی‌گرایان و عدالت‌طلبان ایرانی از مشروطه تا امروز و نیز تلاش برای نوعی ساده‌سازی افراطی مواجه می‌شود. در مجموع، به نظر می‌رسد این گروه از روشنفکران همزمان، آگاهانه یا ناخودآگاه، از سویی می‌کوشند کل تاریخ معاصر مقاومت در برابر اشکال مختلف سلطه و به طور خاص در برابر سلطه استعماری را نفی ‌کنند و از سوی دیگر به طور متقابل، گفتمان و ایدئولوژی فکری امروز مسلط بر جهان (هرچند متزلزل و پرمخاطره و بدون آینده) یعنی ایدئولوژی جهانی‌سازی، خصوصی‌سازی، آزادسازی اقتصادی، محدود کردن هرچه بیشتر دامنه حقوق دموکراتیک، کالایی‌کردن تمامی مناسبات میان انسان‌ها و... را ترویج می‌کنند. حاصل گفتار آنان همواره در عمل تهیه برنامه کار برای واپس‌گراترین و غیردموکراتیک‌ترین جریان‌های سیاسی یا زمینه‌سازی برای قدرت‌گیری آنان بوده است. از سوی دیگر در این تلاش به نظر می‌رسد نخست نوعی فراموشی جمعی در برابر مداخلات خارجی در تاریخ معاصر ایران را به وجود آورند و به دنبال آن با ترویج راست‌گرایانه‌ترین و ضددموکراتیک‌ترین آموزه‌های اقتصاد نولیبرالی، به مثابه حقیقت‌های مسلم علمی، تصویری باژگونه از حقیقت معضلات اقتصادی - اجتماعی ایران و در پی آن تصویری آرمانی و اتوپیستی از اقتصادهای مبتنی بر عدم مداخله دولت ارایه می‌کنند. روشن است که اینها همه در چارچوب گفتمانی قرار می‌گیرد که درصدد است جهانی‌سازی و اقتصاد نولیبرالی را جبری مقاومت‌ناپذیر، واقعیتی متافیزیکی معرفی کند که نمی‌توان در برابرش مقاومت کرد. از این رو، باید به آن تن سپرد. در پایان، مایلم به نگرانی‌ام اشاره کنم، به نظرم آنچه بیش از هر چیز نگران‌کننده است اظهاراتی از این دست نیست، جزم‌اندیشی و صدور قاطعانه حکم و سفید و سیاه دیدن مسایل مشکل دیرینه جامعه ماست. آنچه نگران‌کننده است سکوت و سکونی است که در برابر چنین گفته‌هایی در جامعه روشنفکری وجود دارد. این سکون در بهترین حالت نشانه انفعال و در بدترین حالت نشانه هژمونی ارعاب‌آور گفتمان روشنفکری رسمی در عرصه عمومی است.

پی‌نوشت:
نقد «اقتصاد نفتی» و مفاهیم مرتبط با آن مانند «دولت رانتیر» و نتایج نادرست برگرفته از آن از جمله اینکه «دموکراسی در اقتصاد نفتی امکان‌پذیر نیست» موضوع مهمی است که البته در فرصتی دیگر دنبال خواهم کرد.

 

 

•  مصدق پس از کودتا
•  مردی برای تمام فصول
•  مهدی غنی

•  
وقتی سخن از مصدق به میان می‌آید همه یاد نهضت ملی‌کردن نفت و اقتصاد ملی بدون تکیه به درآمد نفت و اصلاحات اجتماعی و سیاسی دوران حکومت او می‌افتند و نهایتا نقش او در تاریخ ایران را با کودتای 28مرداد 1332 پایان‌یافته می‌بینند. کمتر از نقش او پس از سقوط سخن رفته است.
معمولا وقتی سیاستمداران از قدرت فرو می‌افتند، جانشینان پرده‌ها را کنار می‌زنند و تخلفات و سوءاستفاده‌های مالی و سیاسی گذشته را برملا می‌کنند و هرچه زمان می‌گذرد مقبولیت و محبوبیت آن سیاستمداران کمتر می‌شود. اما دکتر مصدق از آن دست مردانی است که گذشت زمان و افزونی اسناد آشکار شده نه تنها از حقانیت و سلامتش نکاست بلکه بر آن افزود. پس از سال‌ها یک مورد سوءاستفاده مالی از او و همراهانش کشف نشد. بلکه بعدها مردم فهمیدند که او در دوره زمامداریش نه تنها از خزانه دولت حقوق نگرفت بلکه برای برخی ماموریت‌های دولتی از جیب خود هزینه می‌کرد. مخالفان داخلی و خارجی او تلاش فراوان کردند تا شخصیت او را در اذهان عمومی تخریب کنند. از جمله محمدرضاشاه در کتاب «پاسخ به تاریخش» که پس از انقلاب‌اسلامی نوشت، فصلی را تحت عنوان «مصدق، عوام‌فریبی در رأس قدرت» به بررسی نخست‌وزیری او اختصاص داد. اما در همین فصل بزرگ‌ترین جرمی که توانست به او نسبت دهد، این بود: «مصدق همواره رسما خود را مدافع احساسات ملی ضداستعماری نشان می‌داد و به صورت یک وطن‌دوست سازش‌ناپذیر جلوه می‌کرد که ادعا داشت هرگز هیچ‌گونه امتیاز یا مزیتی نباید به قدرت‌های خارجی داده شود. مصدق این نظریه خود را سیاست موازنه منفی می‌نامید و بزرگ‌ترین عیب او را هم می‌بایست همین «منفی» بودنش دانست». 1

از صدارت تا اسارت
اما مصدق علاوه بر نقش رهبری جنبش ملی‌کردن صنعت نفت ایران و رهایی آن از چنگ امپراتوری بریتانیا، چهره‌ها و نقش‌های دیگری هم داشت. پس از کودتا او از دفتر نخست‌وزیری به کنج سلول رفت. سه سال در زندان و باقی عمر را در حصر و تبعید به سر برد. اما از آنجا که مساله ملی‌شدن نفت همواره ذهن موافقان و مخالفان را به خود مشغول کرده کمتر به مسایل پس از آن توجه شده است. به‌ویژه درباره مصدق پس از کودتا کمتر گفته شده است.
در دوران زندان، او از هر فرصتی برای روشنگری و آگاهی‌بخشی به مردم استفاده کرد. از هر ظرفیت قانونی برای دفاع از حقوق خود و ملت در برابر کودتاگران بهره برد. حتی در ضمن دفاعیات و نامه‌های خود به مقامات، بحث‌های مستدل حقوقی مطرح کرد که در دوران نخست‌وزیری‌اش چنین فرصتی دست نداده بود. همچنان که زمانی در رأس قدرت از حقوق ملت دفاع می‌کرد، در این دوران در کنج زندان این مبارزه را با حربه قانون تداوم ‌بخشید. مثلا زمانی که لایحه فرجامی به دیوان‌عالی کشور نوشت از این امکان استفاده کرده و با دلایل حقوقی و استناد به قانون‌اساسی ثابت کرد که عزل نخست‌وزیر با مجلس است نه با شاه. یعنی تنها دلیل مشروعیت کودتاچیان را از آنان گرفت. صلاحیت دادگاه نظامی برای محاکمه نخست‌وزیر را رد کرد، بی‌بنیانی این عقیده سلطنت‌طلبان را که شاه فوق قانون‌اساسی است نشان داد. در همین لایحه پیشنهاد تفحص درباره پول‌هایی که برای انجام کودتا صرف شده است می‌دهد و...
در این لایحه که در تاریخ ششم شهریور 1333 در زندان لشکر دو زرهی تنظیم شده، دکترمصدق در جواب کسانی که رأی به عدم صلاحیت دادگاه نظامی را توهین به مقام سلطنت تلقی کرده و شاه را مصون از خطا معرفی می‌کردند، می‌گوید: «توجیهی سخیف‌تر از این نمی‌شود زیرا احترام مقام سلطنت در این است که اگر خود آن مقام هم عمل غیرموجهی نمود اظهار ندامت کند. بزرگی و عظمت به این نیست که دادرسان بترسند اگر رأی به صلاحیت ندهند دچار عذاب الیم خواهند گردید.» 2
ایستادگی او بر سر آرمان‌ها و دفاع منطقی، مستدل و قانونی او در زیر تیغ کودتاگران بود که فضای رعب و وحشت پس از کودتا را شکست و اعتراض‌ها و بیانیه‌ها و تحرکات بیرون از زندان را تقویت و تشدید کرد و به همه امید و قاطعیت ‌داد. در آخرین دفاع در دادگاه تجدیدنظر نظامی می‌گوید: 3
«... از آنچه برایم پیش آورده‌اند هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحد امکان انجام داده‌ام. من به حس و عیان می‌بینم که این نهال برومند در خلال تمام مشقت‌هایی که امروز گریبان همه را گرفته به ثمر رسیده است و خواهد رسید.»
«... مبارزه درخشان مردم علیه شرکت سابق نفت که من یکی از رهبران آن بوده‌ام و اکنون به عنایت پروردگار در گوشه زندان اظهار عقیده می‌کنم حلقه زنجیر استعمار خاورمیانه را گسسته و خواهد گسست.»
«... من نه به مال عقیده دارم نه به مقام و هدف من در زندگی یکی است و آن استقلال و عظمت کشور است که به خاطر همین هدف زنده‌ام و کمال سربلندی است که در این راه از بین بروم و...»
«... از مقدمات کار و طرز تعقیب و جریان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم مرد... . از مردم رشید عزیز ایران مرد و زن تودیع می‌کنم و تاکید می‌نمایم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته‌اند از هیچ حادثه‌ای نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آنها خواهد بود.»
مقاومت ملی و احساس خطر آمریکا
استدلال‌های حقوقی او در زندان ضمن اینکه اثبات کرد شاه و حامیانش به اصول مشروطیت پایبند نبوده‌اند، حقانیت و قانونی بودن نهضت ملی را نشان داد. این برتری منطقی و قانونی حامیان نهضت را از تندروی‌های بی‌رویه بازداشت. آنها هم مانند مصدق از هر فرصتی برای احیای حقوق قانونی ملت بهره می‌گرفتند. نهضت مقاومت ملی مرکب از مبارزان ملی و روحانی در این فضا شکل گرفت. چندماه پس از کودتا انتخابات مجلس هجدهم برگزار شد. با وجود کشتار 16آذر، نیروهای ملی اسامی 12 نفر از آزادی‌خواهان را که اغلب در زندان بودند اعلام کردند که مردم به آنها رأی بدهند، با حضور طرفداران مصدق در پای صندوق‌ها نیز توانستند گزارشی مستند از تقلبات گسترده این انتخابات به جامعه ارایه دهند. به مناسبت قرارداد کنسرسیوم و تبلیغات پیرامون آن، آنها با اعلامیه و بیانیه ماهیت این قرارداد را برای مردم روشن کردند. در سال 1334 جزوه‌ای 24 صفحه‌ای معروف به جزوه نفت به همین خاطر منتشر شد که ماهیت استعماری این قرارداد را به‌طور مستدل برملا کرده بود. سال بعد نهضت مقاومت ملی در انتخابات فرمایشی دوره 19 مجلس شورای ملی از مردم درخواست کرد انتخابات را تحریم کنند. 22 فروردین 1335 الهیارصالح برای اعتراض به آزاد نبودن انتخابات در مجلس تحصن و اعتصاب کرد که او و تعدادی دیگر از فعالان را بازداشت کردند. اینچنین بود که چهار سال پس از کودتای انگلیسی - آمریکایی 28 مرداد، فیلیپ کلاک دبیر اول سفارت آمریکا در تهران طی گزارشی به وزارت خارجه در واشنگتن از وضعیت رو به‌رشد نیروهای حامی مصدق در ایران چنین اعلام خطر کرد: 4
«در زمان سقوط مصدق محبوبیت وی حتی در میان طبقه متوسط بسیار ناچیز بود. اکثر ناسیونالیست‌ها به این نتیجه رسیده بودند که مصدق منفی‌گراست و قادر به ارایه برنامه‌های اصلاحی اقتصادی و اجتماعی مورد نیاز ایران نیست. بسیاری از حامیان پیشین مصدق از نحوه برخورد وی با حزب توده
وحشت‌زده شده و افراد تحصیلکرده‌تر تاکتیک وی را در ترسانیدن آمریکا با توسل به حزب توده اوج حماقت او تصور می‌کردند....»
«... درست پس از سقوط مصدق بسیاری از حامیان پیشین وی‌ درصدد حمایت از برنامه‌های شاه برآمدند. لیکن برای جلب حمایت این عناصر و حمایت دیگرانی که اصولا نیروی متخاصم به‌شمار می‌آمدند دولت زاهدی می‌بایست در ابتدای امر نشان دهد که مایل نیست به دوران قبل از مصدق که در آن هیات حاکمه نیروی مسلط بودند بازگشته و ثانیا نشان دهد که این طبقه تحت کنترل بیگانگان نیست. از آنجا که ایرانی‌ها، آمریکا و بریتانیا را مسبب سرنگونی مصدق می‌دانستند، این امر یعنی تحقق هدف ثانوی بسیار دشوار بود. با این وصف زاهدی
هیچ یک از دو هدف فوق را مدنظر قرار نداد. اعضای گروه قدیمی حاکمه به سرعت به قدرت رسیده و افرادی که از نظر مردم آلت دست بریتانیایی‌ها به‌شمار می‌آمدند پست‌های خطیری را اشغال نمودند. شایعاتی مبنی بر فساد گسترده رایج گردید و همه تصور می‌کردند یک دست پنهانی خارجی در همه جا بر طرز تفکر ناسیونالیستی اعمال نفوذ می‌کند... . در نتیجه حتی آنهایی که از منفی‌گرایی مصدق مأیوس شده بودند بار دیگر به جنبش پیوستند. اخلاص و صداقت مصدق و وطن‌پرستی‌اش درست نقطه مقابل تزویر و سرسپردگی زاهدی و رژیم بعدی یعنی دولت علاء نسبت به بیگانگان قرارگرفت. پیدایش تعداد بیشماری از اتومبیل‌های جدید و احداث منازل بسیار مجلل و با‌شکوه در زمانی که هزینه زندگی کمر فرد عادی را خرد می‌کرد سیاست صرفه‌جویی اقتصادی مصدق را از مجذوبیت بسیاری برخوردار ساخت.»
در همین گزارش است که سفارت پیشنهاد می‌کند باید به دولت ایران فشار بیاوریم تا برای جذب برخی ملیون و انزوای جریان مصدق یک سری اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به عمل آورد. در پی همین سیاست است که با فشار آمریکا دولت امینی سر کار می‌آید و پس از آن شاه اصول انقلاب سفید خود را اعلام می‌کند.
 

هوشیاری سیاسی
1338 تا 1341 دوران پرالتهابی بود. مجلس بیستم در اردیبهشت 1340به دلیل تقلبات گسترده و اعتراض مردم و نیروهای ملی به تعطیلی کشانده شد. شاه از برگزاری انتخابات مجدد هراس داشت و برخلاف قانون اساسی که حداکثر مهلت تعطیلی مجلس را سه ماه ذکر کرده بود، انتخابات را تا مهر 1342 به تعویق انداخت. در سال 1341 دولت علم لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را مطرح کرد که منشأ درگیری با روحانیت و به صحنه آمدن آنان شد.
موضعگیری دکتر مصدق در این مقطع نشان می‌دهد او گرچه در حصر و تبعید به سر می‌برد اما به دقت، مسایل را رصد کرده و هوشیارانه ماهیت اقدامات حاکمیت را می‌شناسد. او همواره پایبند اصول انقلاب مشروطیت بود و مبارزه اصولی خود با سلطنت خودکامه را دنبال می‌کرد.
دو هفته قبل از تصویب نهایی لایحه انجمن‌ها، مصدق از تبعیدگاهش در نامه‌ای به تاریخ 28/6/41 چنین موضع گرفت: «... مشروطه باید از پایین به بالا سرایت کند و (اینکه) تا انجمن‌های شهر و ایالتی انتخاب نشوند مردم نمی‌توانند وکلای خوبی انتخاب کنند، عذری است بدتر از گناه، چون‌که در مملکت اول مردم نمایندگان مجلس را انتخاب می‌کنند. چنانچه بعد مجلس قانونی برای تشکیل انجمن‌ها وضع نمود به این کار مبادرت می‌نمایند و تا نیم قرن بعد هم اگر مملکت دچار رژیم دیکتاتوری باشد اعضای انجمن نخواهند توانست به هویت اشخاص پی ببرند.»5
آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان و همفکرانشان در آبان 41 طی اعلامیه‌ای تحت عنوان «دولت از هیاهوی انتخابات انجمن‌های ایالتی چه خیالی دارد؟» با الهام از همین موضع دکتر مصدق طرح لایحه انجمن‌ها را حرکتی انحرافی برای سرگرم کردن مردم و فرار از اعطای آزادی انتخابات دانستند.

حقانیت مصدق از زبان شاه
اما شاه‌بیت این سال‌ها اعترافاتی است که شاه در کتاب انقلاب سفید خود، ناخودآگاه درج کرده و حقانیت راه مصدق را فریاد زده است. او در این کتاب که در سال 1345 چاپ شده و به صورت کتاب درسی دبیرستان درآمد برای بالابردن ارزش کار خود نسبت به گذشته چنین قلمفرسایی کرد:
«... در مشروطیت ما نه فقط نیمی ‌از همه مردم کشور یعنی زنان مملکت حق رأی نداشتند، بلکه از افراد آن نیم دیگر نیز عملا فقط متنفذین و مالکان و صاحبان سرمایه و به‌طور کلی افراد طبقه حاکمه بودند که مجلس یعنی کانون مشروطیت را در دست خود داشتند. مقررات مربوط به انتخابات طوری بود که هیچ‌وقت مثلا یک زارع ساده یا یک خرده مالک کوچک یا یک کارگر به نمایندگی مجلس انتخاب نمی‌شد.
... . کما ‌اینکه دیدیم که چطور بعد از رفتن پدرم مدتی مدید کارها در ظاهر به دست یک عده ایرانی ولی در عمل قسمتی به دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به دست سفارت روس انجام می‌گرفت و به‌طوری که در کتاب ماموریت برای وطنم شرح داده‌ام صبح مستشار سفارت انگلستان با یک لیست انتخاباتی به سراغ مراجع مربوطه می‌آمد و عصر همان روز کاردار سفارت روس با لیست دیگری می‌آمد... متاسفانه من 20 سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنین مجلس‌هایی سروکار داشتم و همیشه می‌دیدم که آنها در برابر هر اقدام اصلاحی که متضمن نفع اکثریت ملت بود ولی به نحوی از انحاء به منافع اقلیت حاکمه لطمه می‌زد سدی از مخالفت‌ها و کارشکنی‌ها پدید می‌آمد که آن اقدام را خنثی و بی‌اثر می‌کرد.»
«... در نتیجه همواره انتخابات با انواع تقلب‌ها و سوءاستفاده‌ها و تهدید‌ها و تطمیع‌هایی همراه بود که نه فقط در جریان انتخابات انجام می‌گرفت، بلکه حتی امر قرائت آرا را نیز شامل می‌شد. به‌خصوص آخرین انتخاباتی که قبل از قیام ملی مرداد1332 انجام یافت گذشته از انواع تهدید و تطمیع و تقلب، با چنان صحنه‌های فجیعی از قتل و کشتار و بی‌نظمی‌ توأم بود که حتی تصور آن دشوار است.»
لازم به ذکر است که منظور شاه از انتخابات قبل از کودتا، همان انتخابات مجلس هفدهم است که مصدق به‌خاطر تقلبات گسترده آن را متوقف کرد و با این مجلس در اصطکاک بود. ضمن اینکه حرکت مصدق و یارانش از اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس پانزدهم شروع شد و همواره بر لزوم آزادی انتخابات تا سال 1340 پای می‌فشردند و دربار با آنان مقابله می‌کرد.
مصدق در 14 اسفند 1345 در حصر خانگی درگذشت، شاه 14 سال پس از آن زنده بود و تا حاکم بود هر ساله سالگرد 28 مرداد را با عنوان قیام ملی جشن و چراغانی برپا کرد. او هرگز اجازه نداد درباره مصدق و کودتا علیه او، به جز روایت حاکم برگی متفاوت منتشر شود. اما او با همه شاهی‌اش نمی‌دانست کار جهان جز با درستی و راستی سازگار نیست و دروغ پایدار نمی‌ماند. چنانکه سرانجام بعد از همه سانسورها او در کتاب پاسخ به تاریخش خود ماهیت قیام ملی 28 مرداد را برملا کرد: 8
«در آگوست 1953 (مرداد1332) پس از کسب اطمینان نسبت به حمایت بی‌دریغ آمریکا و انگلیس- که سرانجام توانسته بودند سیاست مشترکی در پیش بگیرند- و بعد از طرح کردن قضیه با دوستم «کرمیت روزولت»9 تصمیم گرفتم رأسا وارد عمل شوم. روز 13 آگوست (22مرداد1332) به سرتیپ نعمت‌الله نصیری (فرمانده گارد سلطنتی) ماموریت دادم تا فرمان عزل مصدق را به وی ابلاغ کند...»
1- پهلوی محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، 1371، ص122
2- بسته‌نگار محمد، مصدق و حاکمیت ملی، انتشارات قلم، 1381، ص599 تا 633
3- بزرگمهر جلیل، مصدق در محکمه نظامی، کتاب اول ج2، نشرتاریخ ایران، 1363، صص 775- 779
4- احزاب سیاسی در ایران بخش اول، مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا جلد دوم- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، آبان 66، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ص30 و 31، سند شماره1- تاریخ 18 اردیبهشت 1336
5- اسناد نهضت آزادی ایران، جلد1، صفحه 172
6- همان، صفحه171تا173
7- پهلوی محمدرضا، انقلاب سفید، چاپ 1345، صفحات103 تا 106
8- پهلوی محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، 1371، ص 133
9- مامور ویژه سازمان سیا اعزامی برای انجام کودتا در ایران

مطالب دیگری در همین زمینه

29 اسفمد و نزاع «جمامی» ها 
http://anthropology.ir/node/12901

نگاه روان پریش به نفت: آمیزه عشق و نفرت
http://www.anthropology.ir/node/1184

29 اسفند را عزای ملی اعلام کنیم؟
http://www.anthropology.ir/node/587

بیچاره کینز، بدبخت استیگلیتز!
http://www.anthropology.ir/node/513

کافکا و نفت
http://www.anthropology.ir/node/2257

 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.