(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

احساسات ساده و خالصانه حیوانات

کارتین جونسو و تامپل گراندن ترجمه و تلخیص آرش محرمی
images -last.jpg

شباهت های بین احساسات حیوانات و افراد اوتیست (در خود مانده)
تفاوت اصلی بین احساسات حیوانات و احساسات انسان این است که حیوانات احساسات آمیخته مانند آنچه در انسان وجود دارد ندارند. حیوانات دمدمی نیستند؛ آنها با یکدیگر یا با انسانها روابط [همزمان] عشق و نفرت ندارند. این یکی از دلایلی است که انسانها حیوانات را خیلی دوست دارند؛ حیوانات وفادار هستند. اگر حیوانی شما را دوست دارد، مهم نیست چرا، ولی واقعا شما را دوست دارد. برای او اینکه ظاهر شما چگونه است یا چقدر پول در می آورید اهمیتی ندارد.
یکی دیگر از شباهت های افراد درخودمانده با حیوانات این است که: افراد درخودمانده هم مانند حیوانات احساسات ساده ای دارند. و به این خاطر است که مردم عادی ما را بی گناه می دانند. ما(افراد اوتیسمی- نویسنده مطلب:م) احساسات خود را پنهان نمی کنیم، و دمدمی هم نیستیم. من حتی نمی توانم تصور کنم چگونه می شود نسبت به یک نفر احساس عشق و همینطور نفرت داشت.
بعضی احتمالا فکر میکنند من، مردم درخودمانده را مسخره میکنم، اما یکی از چیزهایی که من درمورد اوتیسمی بودنم به آن افتخار میکنم این است که من مجبور نیستم با این دیوانگی های احساسی که شاگردانم دارند درگیر باشم.
من دانشجوی فوق العاده ای داشتم که به خاطر بهم خوردن رابطه اش با دوست پسرش از دانشگاه انصراف داد. چنین نمایشهای احساسی در زندگی مردم زیاد اتفاق می افتد. حیوانات هیچ وقت چنین چیزی ندارند.
بچه ها هم اینگونه نیستند. از نظر احساسی بچه ها بیشتر شبیه حیوانات و افراد درخودمانده هستند، چون لوبهای پیشانی(frontal lobes) آنها هنوز در حال رشد است و تا زمان شروع بلوغ، کامل نمی شود. من قبلا اشاره کردم که لوب پیشانی یک کورتکس مجتمع بزرگ است که همه چیز را بهم مرتبط می کند، از جمله احساساتی مانند عشق و نفرت که شاید جدا ماندن آنها بهتر باشد. دلیلی دیگر بر اینکه چطور یک سگ می تواند مانند بچه ی کسی باشد این است که: احساسات بچه ها بی پرده و صادقانه است مانند آنچه سگ دارد. یک پسر یا دختر 7 ساله برای خوشامدگویی به پدرش که تازه از سر کار برگشته به سمت او می دود، همانگونه که یک سگ چنین خواهد کرد. من فکر میکنم حیوانات، بچه ها و افراد درخودمانده احساسات ساده تری دارند چون مغز آنها توانایی کمتری برای ایجاد ارتباط دارد، بنابراین احساسات آنها مجزاتر و به شکل جدا از هم می ماند.
البته کسی نمی داند چرا افراد بالغ درخودمانده برای ایجاد ارتباط مشکل دارند، چون لوبهای پیشانی ما اندازه نرمالی دارند. همه ی چیزی که ما در این مورد می دانیم این است که دانشمندان کشف کرده اند" ارتباط کمتری میان نواحی کورتیکال و نیز بین کورتکس و زیرکورتکس وجود دارد". تصور من این است که یک مغز نرمال مانند ساختمان دفتر کار یک شرکت بزرگ است که دارای تلفن، فکس، ایمیل، پیک است و مردمی که هر کدام به سمتی می روند و در حال حرف زدن هستند – در یک شرکت بزرگ راههای بسیار زیادی برای فرستادن پیام از جایی به جای دیگر دارند. مغز یک فرد در خودمانده، مانند همان دفتر کار بزرگ است که تنها راه ارتباطی آن برای صحبت کردن با دیگری از طریق فکس است. در آنجا هیچ تلفن، ایمیل، پیک، و هیچ کسی که در آن اطراف راه برود و صحبت کند وجود ندارد. فقط فکس. بنابراین موارد بسیار کمتری به عنوان نتیجه در پی خواهد داشت. و همه چیز شروع به ازهم پاشیدگی خواهد کرد. بعضی پیامها به درستی فرستاده می شوند؛ تعدادی دیگر هنگام فکس خراب می شوند؛ برخی هم کلا فرستاده نمی شوند.
نکته اینجاست که با وجود اینکه افراد درخودمانده نئوکورتکسی(neocortex) با اندازه عادی شامل لوبهای پیشانی نرمال دارند ، مغزهایشان طوری کار میکند که گویی لوبهای پیشانی خیلی کوچکتر از اندازه نرمال است یا اینکه به اندازه کافی رشد نکرده است. مغز ما بیشتر مانند مغز کودکان یا حیوانات کار میکند، اما با دلایلی متفاوت از آنها.
زمانی که قسمت های جداگانه مغز نسبتا از هم جدا می شوند و به درستی باهم ارتباط ندارند، شما احساساتی ساده و شفاف خواهید داشت که به دلیل همین بخش بخش شدن است. بچه ممکن است یک لحظه با مادر یا پدر خود پرخاشگر باشد، و سپس به کلی آن را فراموش کند، به خاطر اینکه عصبانی بودن و خوشحال بودن دو حالت جداگانه هستند. یک بچه بسته به شرایط از یک احساس به احساس دیگر می پرد.
شما دقیقا چنین چیزی را در حیوانات شاهد هستید. احساسات قوی حیوانات معمولا مانند طوفان ناگهانی است، آنها ناگهان حمله می کنند و سپس ناگهان رهایتان می کنند. دو سگ که در یک خانه زندگی میکنند می توانند در ثانیه اول به هم پارس کنند، و سپس کمی بعد بهترین دوستان هم باشند. افراد عادی زمان بسیار بیشتری نیاز دارند تا بتوانند به احساس خشم خود غلبه کنند، و حتی افراد بالغ نرمالی که می توانند به احساس بد خود غلبه کنند، بازهم ارتباطی پایدار با آن احساس خشم و آن شخص یا موقعیتی که باعث ایجاد آن حس خشم شده بود ایجاد می کنند. وقتی یک انسان عادی از شخصی که عاشقش بوده بسیار عصبانی می شود، مغز او خشم و عشق را در کنار هم به خاطر می سپارد. به خاطر این لوب پیشانی رشدیافته ی انسان، که همه چیز را به هم مرتبط می کند، مغز او یاد می گیرد چگونه احساسات مرکب و تلفیقی در رابطه با آن شخص یا موقعیت داشته باشد.

برگرفته از فصل 3 کتاب Animals in Translation نوشته Temple Grandin  و  Catherine Johnso
منبع: http://www.grandin.com/inc/animals.in.translation.ch3.html
مترجم – arash.moharrami@gmail.com
 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.