نیچه: رنج دیگری، چیزی است که باید آن را دریافت و هرگز نمی توان به صورت کامل این کار را انجام داد
ویژه چهره ماه: درباره «چپ نو»
من مسئول نامی که نیویورک تایمز به من میدهد نیستم (1). هرگز ادعا نکردهام که رهبر ایدئولوژیک چپ هستم و فکر نمیکنم که چپ نیازی به یک رهبر ایدئولوژیک داشته باشد. و یک چیز وجود دارد که چپ به آن نیاز ندارد، و آن تصویری دیگر از یک پدر است، از یک بابایی (daddy). و من مطمئناً نمیخواهم که یک «پدر» باشم.
چیز دیگری هم در میان است: مایلم آنچه که کارل ]اوگلسبی[ زمانی گفته بود را ادامه دهم. ما نمیتوانیم منتظر شویم و نباید انتظار بکشیم. من یقیناً نمیتوانم صبر کنم. و نه فقط به علت سن و سالم. فکر نمیکنم که باید صبر داشته باشیم. و حتی ]خود[ من، من هیچ انتخابی ندارم. زیرا به معنای واقعی کلمه نمیتوانم بیش از این تحمل کنم اگر هیچ چیز تغییر نکند. در واقع دارم خفه میشوم.
امروز میخواهم به شما تا جایی که میتوانم به آن بیاندیشم، تصویری واقعگرایانه از وضعیت چپ ارائه دهم. این کار به تأملات نظرییی نیاز خواهد داشت که برای آنها حقیقتاً پوزش نمیخواهم زیرا اگر چپ در برابر تعمقهای نظری حساسیت پیدا کند، یک جای کار آن میلنگد.]کف زدن حضار[
اجازه دهید کارم را با اشاره به دو تناقضی آغاز کنم که جنبش ما- و میگویم جنبش «ما»- با آنها مواجه است. از یک سو، ما همگی احساس و تجربه میکنیم و با تمام وجودمان مطمئنیم که این جامعه در رابطه با ظرفیتهای انسانی و طبیعی برای آزاد بودن، برای تعیین ]نحوة[ زندگی هر فرد، برای شکل دادن به زندگی فرد بدون استثمار دیگران، بهطور فزایندهای سرکوبگر و مخرّب است.
و ما- بگذارید منظورمان از «ما» افراد حاضر در این جلسه نباشند، «ما» به معنی تمامی آن افرادی است که سرکوب شدهاند، کسانی که بردة شغلهایشان هستند، بردة نمایشهای غیرضروری و همواره بسیار ضروریای که ملزم به انجام آن هستند، بردة اخلاقیاتی که باید به آن تن در دهند، تمامی کسانی که سیاست استعمار درونی و بیرونی این کشور، آنها را استثمار کرده- این «ما»ی بزرگ، نیاز بسیار شدیدی به تغییر دارد، اما فکر میکنم که باید اعتراف کنیم که بخش زیادی، اگر نگوییم اکثریت این جامعه، حقیقتاً احساس نمیکند، هشیار نیست، و از لحاظ سیاسی نسبت به این نیاز به تغییر، آگاهی ندارد. این مورد آنطور که من در نظر دارم، بیانگر نخستین مسئلة عظیم استراتژی ماست.
دومین مسئلة عظیم برای استراتژی ما- ما دائماً با خواستهها مواجه میشویم، «بدیل ]فُلان چیز[ چیست؟ چه چیزی میتوانی به ما بدهی که بهتر از چیزی که داریم باشد؟» اعتقاد ندارم که میتوانیم بهراحتی با گفتن اینکه «آنچه که لازم است، تخریب کردن است؛ پس از آن، آنچه که در پی میآید را خواهیم دید» از پاسخ به این سوال طفره رویم. تنها به یک دلیل ساده نمیتوانیم چنین کنیم. زیرا اهداف ما، ارزشهایمان، اخلاقیات جدید و خاص خودمان، باید از پیش در کنشهای ما قابل مشاهده باشد. انسانهای جدیدی که میخواهیم به ایجاد آنها کمک کنیم- ما باید از پیش کوشیده باشیم که درست همینجا و اکنون، خودمان همین انسانها باشیم.]کف زدن حضار[
و به همین دلیل است که نمیتوانیم بهراحتی از پاسخ به پرسش در مورد ارائة بدیل طفره برویم. باید بتوانیم حتی به شکلی حداقلی، الگوهای بشریتی که روزی وجود خواهد داشت را نشان دهیم. اما ]در مورد[ بدیل دقیقاً در این معنا، هنوز اعتقاد دارم که بدیلْ سوسیالیسم است. اما نه سوسیالیسم گونة استالینیستی، و نه سوسیالیسم مربوط به دوران پس از استالین، بلکه سوسیالیسمی آزادیخواه که همواره مفهومی اساسی در رابطه با سوسیالیسم بوده است، سوسیالیسمی که همچنین سرکوب و توقیف شده است.
اکنون، اگر بدیل سوسیالیسم است، ما چگونه آن را منتقل میکنیم، زیرا افراد دور و برشان را نگاه میکنند و خواهند گفت: «نشانمان بدهید، این نوع سوسیالیسم در کجاست؟» ما پاسخ خواهیم داد، احتمال دارد یا شاید که چنین سوسیالیسمی در کوبا شکل بگیرد. شاید در چین شکل گرفته باشد. یقیناً این سوسیالیسم در ویتنام ]علیه[ هیولای بزرگ ]آمریکا[ در حال نبرد است. با این حال، افراد ]باز هم[ دور و برشان را نگاه خواهند کرد و گفت، «نه، این سوسیالیسم نیست. سوسیالیسم، آنطور که ما میدانیم، آن چیزی است که در اتحاد شوروی داریم. سوسیالیسمْ تهاجم چکاسلواکی است.» به عبارت دیگر، سوسیالیسم جنایت است.
و چگونه میتوانیم با این تناقض مواجه شویم؟ فکر میکنم، دو تناقضی که بهطور خلاصه به آنها اشاره کردم، میتوانند در قالب یک تناقض ادغام شوند. تغییر ریشهای بدون مبنایی تودهای، غیر قابل تصور مینماید. اما فراهم آوردن یک مبنای تودهای- حداقل در این کشور- و در آیندة قابل پیشبینی- به نظر میرسد به یک اندازه غیر قابل تصور باشند. قرار است که با این تناقض چهکار کنیم؟
پاسخ بسیار آسان مینماید. باید بکوشیم تا این پشتیبانی ]تودهای[ را بهدست آوریم. باید تلاش کنیم تا این مبنای تودهای را فراهم آوریم. اما در اینجا به محدویتهای متقاعدسازی دموکراتیک میرسیم که امروزه با آنها مواجه هستیم. چرا محدودیتها؟ زیرا بخش زیاد، چه بسا بخش سرنوشتسازی از اکثریت، یعنی طبقة کارگر تا حد بسیار زیادی درون نظام ادغام شده است؛ و ]این امر[ بر یک مبنای مادی بیشتر مستحکم، نه صرفاً بر مبنای روبنا، صورت پذیرفته است. طبقة کارگر مطمئناً برای همیشه ]درون نظام[ ادغام نشده است.
هیچ چیز در تاریخ برای همیشه نیست.
و تناقضات سرمایهداری بُنگاهی جدیتر از هر زمان دیگری است. اما این امر نمیتواند و نباید این توهم را رواج دهد که چنین ادغامی، ادغام موقت، در واقع بهوقوع پیوسته است و میتواند سست شود، اگر تنها تناقضات درون نظام تشدید شوند. چنین اتفاقی میافتد، ما چنین چیزی را در طول سالیان گذشته مشاهده کردهایم و این وظیفة ماست- زیرا چنین تجزیهای هرگز بهطور خودکار اتفاق نمیافتد- این وظیفة ماست که روی این موضوع کار کنیم.
مورد دوم- دلیل اینکه چرا ما در اینجا با محدودیتهای متقاعدسازی دموکراتیک روبهرو میشویم- این واقعیت محض است که چپ، دسترسی کافی به رسانههای ارتباط جمعی ندارد.
امروزه رسانههای ارتباط جمعی، افکار عمومی را شکل میدهند. اگر شما نتوانید زمان و فضای کافی و یکسانی بخرید، چگونه قرار است که افکار عمومی را تغییر دهید، افکار عمومییی که بدین شکلِ انحصاری، ساخته میشوند؟
نتیجه: ما در این شبه-دموکراسی با اکثریتی مواجه میشویم که به نظر میرسد خود-نگهدارنده باشد، که چنین مینماید که خود را بهمثابة اکثریتی محافظهکار، ایمن نسبت به تغییر ریشهای، بازتولید میکند. با این وجود شرایط یکسانی که علیه متقاعدسازی دموکراتیک عمل میکند، بر طبق الگوی سنتی، علیه تحول یک حزب تودهای انقلابی و متمرکز نیز میستیزد. شما نمیتوانید امروزه چنین حزبی داشته باشید، نه تنها صرفاً بدین دلیل که تودههای انقلابیای برای متمرکز شدن وجود ندارند، بلکه همچین بدین خاطر که ساز و برگهای سرکوب، بیاندازه تأثیرگذارتر و نیرومندتر از هر آن چیزی است که تا کنون وجود داشته، و اینکه حتی بیش از این و در بیشترین حالت، امروزه به نظر نمیرسد که مرکزیت یافتن، شیوة بسندهای برای عمل بهمنظور تغییر و فراهم آوردن آن تغییر باشد. پس از چند دقیقه دوباره به این موضوع باز خواهم گشت.
در اینجا میخواهم چیز دیگری هم اضافه کنم. گفتم که تناقضات سرمایهداری بنگاهی امروزه جدیتر از هر زمان دیگری است، اما بیدرنگ باید اضافه کنیم که امروز، منابع سرمایهداری بنگاهی به یک اندازه نیرومند هستند و روز به روز توسط همکاری یا همدستی میان ایالات متحده و اتحاد شوروی تقویت میشوند. آنچه با آن مواجه میشویم، و فکر میکنم که این یکی از قدیمیترین اصطلاحاتی است که باید آن را حفظ کنیم و در خاطر نگه داریم، تثبیت موقت نظام سرمایهدارانه است، تثبیتی گذرا؛ وظیفة چپ وظیفة روشنگری است، وظیفة آموزش و گسترش آگاهی سیاسی.
مایلم که تحت سه عنوان بهطور بسیار متخصر در مورد هدف استراتژی چپ نو، روشها و سرانجام سازماندهی چپ نو بحث کنم. نخست، دربارة هدف: ما با چیز بدیعی در تاریخ مواجه هستیم، یعنی با نوید یا با نیاز به تغییر ریشهای، انقلاب در و علیه جامعة صنعتی بسیار توسعهیافته و از لحاظ تکنیکی پیشرفته که در عین حال جامعهای خوش-کار و منسجم است. این امر بدیع تاریخی، بررسی مجدد یکی از ارزشمندترین مفاهیم ما را میطلبد. البته در اینجا تنها میتوانم به شما نوعی فهرست از چنین بررسی مجددی ارائه دهم.
نخست، انگارة تصرف قدرت. در اینجا الگوی قدیمی هیچ کاری از پیش نمیبرد. مثلاً اینکه در کشوری مانند ایالات متحده، تحت رهبری یک حزب متمرکز و اقتدارطلب، تودههای عظیم متمرکز شوند بر واشنگتون، پنتاگون را تصرف کنند و دولتی جدید بهوجود آورند، به نظر میرسد تا حد زیادی غیرواقعگرایانه و تصویری اوتوپیایی باشد. ]خندة حضار[
خواهیم دید که آنچه باید در نظر خود مجسم کنیم نوعی از پراکنده شدن و تجزیة ناپیوستة نظام است که در آن، منفعت، تأکید و فعالیت به حیطههای محلی و منطقهای تغییر جهت میدهند.
مفهوم دومی که باید مجدداً بررسی شود نقش طبقة کارگر است. و در اینجا مایلم کلماتی چند در مورد یکی از بدنام شدهترین انگارههای این روزها بگویم، یعنی مفهوم طبقة کارگر جدید. میدانم چه چیزی در برابر این مفهوم میتواند گفته شود و گفته شده است. برای من چنین مینماید که مفهوم طبقة کارگر جدید، دربرگیرنده و تسریعکنندة گرایشاتی است که در مقابل چشمان ما، در فرآیند مادی تولید در سرمایهداری جریان دارد، یعنی اینکه کارمندان حقوقبگیر با صلاحیت بالا، تکنیسینها، متخصصان و از آن قبیل، بیشتر و بیشتر موقعیتی سرنوشتساز را در فرآیند تولید مادی تصرف میکنند. و حتی بنابر واژگان مارکسی ارتدکس، افرادی که ذکرشان رفت تنها بدین طریق تبدیل به اعضای طبقة کارگر صنعتی میشوند. آنچه مشاهده میکنیم، بسط پتانسیل مبنای تودهای در آن سو و فراتر از طبقة کارگر صنعتی سنتی به طبقات کارگری است که خشم شدید استثمارشدگان را گسترش میدهد.
اکنون این گسترش که نشانگر مبنای تودهای عظیم اما بسیار پراکنده و متفرق است، رابطة میان آنچه ما اقلیتهای عمده یا هستههای گروه چپِ از لحاظ سیاسی مبارز و تودهها مینامیم را دگرگون میکند. آنچه میتوانیم در نظر خود مجسم کنیم، همانطور که گفتم، این جنبش عظیم متمرکز و هماهنگ نیست، بلکه کنش سیاسی محلی و منطقهای علیه نارضایتیهای مشخص است- مثل عصیانها و شورشهای زاغهنشینانه و مواردی از آن دست، یعنی یقیناً جنبشهای تودهای که تا حد زیادی فاقد آگاهی سیاسیاند و بیش از پیش بر کنکاش و ادارة سیاسی توسط اقلیتهای اصلی ستیزهجو تأکید خواهند داشت.
چند کلمه هم در مورد استراتژی چپ نو. تا حدی که فرآیند شبه-دموکراتیک در آن بههمراه انحصار ناتمام مربوط به رسانههای جمعی محافظهکار، جامعهای یکسان و اکثریت بسیار نفوذناپذیری را خلق و پیوسته آن را بازتولید میکند، آموزش و تدارک سیاسی باید تا همان حد فراتر از اَشکال سنتی لیبرالیستی پیش برود. فعالیت و آموزش سیاسی باید ورای بحث و نوشتار حرکت کند. چپ باید شیوة بسندة مربوط به نقض سپهر همسانگر و تباه زبان و رفتار سیاسی را بیابد. چپ باید بکوشد تا آگاهی و وجدان دیگران را برانگیزاند، و الگوی زبان و رفتار متعلق به سپهر فاسد سیاسی را دگرگون کند، الگویی که تماماً بر فعالیت سیاسی تحمیل شده، چنین کاری تقریباً وظیفهای اَبَر-انسانی است و در واقع نیاز دارد به تخیل اَبَر-انسانی، یعنی تلاش بهمنظور یافتن یک زبان و سازماندهی کردن کنشهایی که جزء جدانشدنی رفتار سیاسی آشنا و مأنوس نیستند، و نیز کنشهایی که شاید بتوانند ارتباط برقرار کنند مبنی بر اینکه آنچه اینجا در کار است، انسانهایی با نیازها و اهداف متفاوت هستند که هنوز همرنگ ]جماعت[ نشدهاند و امیدوارم هرگز چنین نشوند.
برحسب امر استقرار یافته و عقلانیت معطوف به آن، چنان رفتاری باید احمقانه، کودکانه و غیرعقلانی به نظر برسد اما آن رفتار ممکن است نشانة این باشد که در اینجا تلاشی صورت میگیرد و دستکم تلاش موقتاً موفقی از حیطة سرکوبگر رفتار سیاسی استقراریافته فراتر میرود و آن را دگرگون میکند.
اکنون در پایان، سخنی هم در باب سازماندهی چپ نو میگویم. پیش از این، کهنگی اَشکال سنتی سازماندهی را ذکر کردم، برای مثال حزب پارلمانی. امروز میتوانم تصور کنم که هیچ حزبی نیست که در زمانی بسیار کوتاه، قربانی فساد سیاسی فراگیر و توتالیتری که ترسیمکنندة سپهر سیاسی است، نشود. نه تنها هیچ حزب سیاسیای، بلکه هیچ مرکزگرایی انقلابی و مخفیانهای هم نمیتواند چنین نباشد- زیرا هر دوی آنها قربانیان بس آسانی برای ساز و برگهای تشدیدشده و تر و تمیز سرکوب هستند.
در مقام مقایسه با این اَشکال ]سنتی سازماندهی[، آنچه که بهبودبخش بهنظر میرسد، یک سازمان تماماً آشکار، پراکنده، متمرکز در گروههای کوچک و پیرامون فعالیتهای محلی است، گروههای کوچکی که بسیار منعطف و خودمختار هستند.
میخواهم چیزی در اینجا اضافه کنم که ممکن است تا حدودی بدعتآمیز به نظر برسد- هیچ وحدت اولیهای در باب استراتژی ]وجود ندارد[. چپ شکاف یافته است! چپ همواره شکاف داشته است! تنها راست، که ایدههایی برای جنگیدن بهخاطر آنها ندارد، یکپارچه است! ]خندة بیشتر حضار[
اکنون نقطة قوت چپ نو ممکن است کاملاً و بهطور دقیق در این گروههای کوچک ستیزهگر و رقیب وجود داشته باشد. گروههایی که در عین حال در نقاط بسیاری فعال هستند، نوعی نیروی چریکی سیاسی در حالت بهاصطلاح صلح. فکر میکنم مهمترین نکته این است که این گروههای کوچک متمرکز بر سطح فعالیتهای محلی هستند که میتوانند بدین طریق نشانة آن چیزی باشند که تقریباً بهطور یقین سازمان بنیادی سوسیالیسم آزادیخواهانه است. یعنی انجمنی از کارگران یدی و اندیشمند و شوراهای محلی، اگر هنوز بتوان از این اصطلاح استفاده کرد و به بلایی که سر شوراهای محلی ]در شوروی[ آمد فکر نکرد، نوعی از آنچه که مایلم آن را خودانگیختگی سازمانیافته بنامم و بهطور جد روی آن تأکید میکنم.
اجازه دهید اندکی هم در مورد اتحادی سخن بگویم که فکر میکنم باید در چپ نو در مورد آن بحث شود. البته من اتحاد با شیطان ]امر شر[ را آن گونه که لنین میگفت پیشنهاد نمیکنم، زیرا امروز شیطان بسیار قدرتمند شده است. شیطان ما را خواهد بلعید. البته اتحاد با لیبرالها را هم پیشنهاد نمیکنم، کسانی که پیشة کمیتههای ضد-آمریکایی را بر عهده گرفتهاند. ]خندة حضار[ کسانی که پیشة کمیتههای ضد-آمریکایی را بهمنظور محکوم کردن چپ عهدهدار شدهاند و در حال انجام کاری هستند که کمیتهها هنوز آن را انجام ندادهاند، و فکر میکنم که نباید به ذکر اسامی بپردازم، شما بهخوبی آنها را میشناسید. اما در عوض، اتحاد با کسانی را پیشنهاد میکنم، چه بورژوا یا نه، که میدانند دشمن در جناح راست قرار دارد، و کسانی که این دریافت را نشان دادهاند.
بگذارید به خلاصهای از چشماندازها برای چپ نو برسم. اعتقاد دارم، و این اعتراف به گناه نیست، که چشماندازها برای چپ نو تا حد زیادی مبتنی بر آن چیزی است که ممکن است تحلیل امور واقع بنامید. باور دارم که چپ نو امروزه تنها امیدی است که ما داریم. وظیفة چپ نو- آماده ساختن خود و دیگران، نه انتظار کشیدن یا مهیا ساختن امروز، دیروز یا فردا، در اندیشه و در عمل، بهطور اخلاقی و سیاسی است برای زمانی که تعارضات سرمایهداری بنگاهی، انسجام سرکوبگر آن را از میان ببرد و فضایی را بگشاید که در آن کار حقیقی در جهت سوسیالیسم آزادیخواهانه بتواند آغاز شود. چشماندازها برای سال آینده، چشماندازها برای چپ نو خوب است اگر تنها بتواند فعالیت کنونی خود را حفظ نماید. همیشه مقاطع پسرفت وجود دارند. هیچ جنبشی نمیتواند با سرعت یکسان پیشرفت کند؛ حفظ و ادامة فعالیتمان یک موفقیت خواهد بود.
و کلامی هم در مورد دوست یا دشمن در جناح چپ. کسانی که مخصوصاً نوپایی چپ نو را که برای امتناعی عظیم مبارزه میکند، و پیروی نمیکند از بُتانگاری و مفاهیم بُتانگارانة مربوط به چپ و لیبرالهای قدیم-افرادی که چپ نو را بهمثابة رادیکالهای کودکمانند و روشنفکران مغرور محکوم مینمایند، و آنهایی که برای نکوهیدن چپ نو متوسل به جزوة مشهور لنین میشوند: به شما میگویم که این یک جعل تاریخی است. لنین علیه رادیکالهایی که با حزب تودهای انقلابی و پر قدرت مقابله کردند، وارد عمل شد. چنین حزب تودهایِ انقلابیای امروز وجود ندارد. حزب کمونیست، آنگونه که خودش خود را مینامد، به حزب نظم و ترتیب تبدیل شده و در حال تبدیل شدن است. به بیان دیگر، امروزه وضعیت بهکلی چیز دیگری است. در غیاب یک حزب انقلابی، عقیده دارم که این اصطلاحاً رادیکالهای کودکمانند، ناتوان و سر در گم هستند، اما وارثان تاریخی حقیقی سنت عظیم سوسیالیستیاند.
شما همگی میدانید که شأن و مرتبه چپ نو بههمراه عاملان، ابلهان و افراد بیمسئولیت به جایی نفوذ میکند. اما آنها شامل افراد بشر میشوند، مردان و زنان، سیاه پوستان و سفید پوستانی که بهقدر کافی از خواستههای غیرانسانی پرخاشگرانه و سرکوبگر و آرمانهای جامعة استثمارگر رهایی یافتهاند، و به اندازة کافی آزاد هستند تا برای عملِ مهیا کردن جامعهای بدون استثمار ]بکوشند[. مایلم که همکاری با آنها ]چپ نو[ را تا زمانی که میتوانم، ادامه دهم.
«دربارة چپ نو» متن پیاده شدة سخنرانی مارکوزه در تاریخ 4 دسامبر 1968 به مناسبت بیستمین سالگرد روزنامة رادیکال گاردین است. این متن در پایگاههای بسیاری انتشار یافته است، از جمله: The New Left: A Documentary History, ed.. Massimo Teodori (New York: Bobbs .Merril, 1969) pp. 468-73
دربارة چپ نو
یادداشتها:
1. نیویورک تایمز مارکوزه را «پدر چپ نو» نامیده بود. م.
منبع:
Marcuse, Herbert, (2005), The New Left and The 1960s: Collected papers of Herbert Marcuse, volume three, London and New York: Routledge, p.p 122-7
ایمیل مترجم: Me_ir_06@yahoo.com
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید
http://anthropology.ir/node/11294