(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

ویژه چهره ماه: درباره «چپ نو»

هربرت مارکوزه ترجمه ی مهرداد امامی
images1.jpg

من مسئول نامی که نیویورک تایمز به من می­دهد نیستم (1). هرگز ادعا نکرده­ام که رهبر ایدئولوژیک چپ هستم و فکر نمی­کنم که چپ نیازی به یک رهبر ایدئولوژیک داشته باشد. و یک چیز وجود دارد که چپ به آن نیاز ندارد، و آن تصویری دیگر از یک پدر است، از یک بابایی (daddy). و من مطمئناً نمی­خواهم که یک «پدر» باشم.

چیز دیگری هم در میان است: مایلم آنچه که کارل ]اوگلسبی[ زمانی گفته بود را ادامه دهم. ما نمی­توانیم منتظر شویم و نباید انتظار بکشیم. من یقیناً نمی­توانم صبر کنم. و نه فقط به علت سن و سالم. فکر نمی­کنم که باید صبر داشته باشیم. و حتی ]خود[ من، من هیچ انتخابی ندارم. زیرا به معنای واقعی کلمه نمی­توانم بیش از این تحمل کنم اگر هیچ چیز تغییر نکند. در واقع دارم خفه می­شوم.

امروز می­خواهم به شما تا جایی که می­توانم به آن بیاندیشم، تصویری واقع­گرایانه از وضعیت چپ ارائه دهم. این کار به تأملات نظری­یی نیاز خواهد داشت که برای آن­ها حقیقتاً پوزش نمی­خواهم زیرا اگر چپ در برابر تعمق­های نظری حساسیت پیدا کند، یک جای کار آن می­لنگد.]کف زدن حضار[

اجازه دهید کارم را با اشاره به دو تناقضی آغاز کنم که جنبش ما- و می­گویم جنبش «ما»- با آن­ها مواجه است. از یک سو، ما همگی احساس و تجربه می­کنیم و با تمام وجودمان مطمئنیم که این جامعه در رابطه با ظرفیت­های انسانی و طبیعی برای آزاد بودن، برای تعیین ]نحوة[ زندگی هر فرد، برای شکل دادن به زندگی فرد بدون استثمار دیگران، به­طور فزاینده­ای سرکوب­گر و مخرّب است.

و ما- بگذارید منظورمان از «ما» افراد حاضر در این جلسه نباشند، «ما» به معنی تمامی آن افرادی است که سرکوب شده­اند، کسانی که بردة شغل­هایشان هستند، بردة نمایش­های غیرضروری و همواره بسیار ضروری­ای که ملزم به انجام آن هستند، بردة اخلاقیاتی که باید به آن تن در دهند، تمامی کسانی که سیاست استعمار درونی و بیرونی این کشور، آن­ها را استثمار کرده- این «ما»ی بزرگ، نیاز بسیار شدیدی به تغییر دارد، اما فکر می­کنم که باید اعتراف کنیم که بخش زیادی، اگر نگوییم اکثریت این جامعه، حقیقتاً احساس نمی­کند، هشیار نیست، و از لحاظ سیاسی نسبت به این نیاز به تغییر، آگاهی ندارد. این مورد آن­طور که من در نظر دارم، بیانگر نخستین مسئلة عظیم استراتژی ماست.

دومین مسئلة عظیم برای استراتژی ما- ما دائماً با خواسته­ها مواجه می­شویم، «بدیل ]فُلان چیز[ چیست؟ چه چیزی می­توانی به ما بدهی که بهتر از چیزی که داریم باشد؟» اعتقاد ندارم که می­توانیم به­راحتی با گفتن اینکه «آنچه که لازم است، تخریب کردن است؛ پس از آن، آنچه که در پی می­آید را خواهیم دید» از پاسخ به این سوال طفره رویم. تنها به یک دلیل ساده نمی­توانیم چنین کنیم. زیرا اهداف ما، ارزش­هایمان، اخلاقیات جدید و خاص خودمان، باید از پیش در کنش­های ما قابل مشاهده باشد. انسان­های جدیدی که می­خواهیم به ایجاد آن­ها کمک کنیم- ما باید از پیش کوشیده باشیم که درست همینجا و اکنون، خودمان همین انسان­ها باشیم.]کف زدن حضار[

و به همین دلیل است که نمی­توانیم به­راحتی از پاسخ به پرسش در مورد ارائة بدیل طفره برویم. باید بتوانیم حتی به شکلی حداقلی، الگوهای بشریتی که روزی وجود خواهد داشت را نشان دهیم. اما ]در مورد[ بدیل دقیقاً در این معنا، هنوز اعتقاد دارم که بدیلْ سوسیالیسم است. اما نه سوسیالیسم گونة استالینیستی، و نه سوسیالیسم مربوط به دوران پس از استالین، بلکه سوسیالیسمی آزادی­خواه که همواره مفهومی اساسی در رابطه با سوسیالیسم بوده است، سوسیالیسمی که همچنین سرکوب­ و توقیف شده است.

اکنون، اگر بدیل سوسیالیسم است، ما چگونه آن را منتقل می­کنیم، زیرا افراد دور و برشان را نگاه می­کنند و خواهند گفت: «نشانمان بدهید، این نوع سوسیالیسم در کجاست؟» ما پاسخ خواهیم داد، احتمال دارد یا شاید که چنین سوسیالیسمی در کوبا شکل بگیرد. شاید در چین شکل گرفته باشد. یقیناً این سوسیالیسم در ویتنام ]علیه[ هیولای بزرگ ]آمریکا[ در حال نبرد است. با این حال، افراد ]باز هم[ دور و برشان را نگاه خواهند کرد و گفت، «نه، این سوسیالیسم نیست. سوسیالیسم، آن­طور که ما می­دانیم، آن چیزی است که در اتحاد شوروی داریم. سوسیالیسمْ تهاجم چک­اسلواکی است.» به عبارت دیگر، سوسیالیسم جنایت است.

و چگونه می­توانیم با این تناقض مواجه شویم؟ فکر می­کنم، دو تناقضی که به­طور خلاصه به آن­ها اشاره کردم، می­توانند در قالب یک تناقض ادغام شوند. تغییر ریشه­ای بدون مبنایی توده­ای، غیر قابل تصور می­نماید. اما فراهم آوردن یک مبنای توده­ای- حداقل در این کشور- و در آیندة قابل پیش­بینی- به نظر می­رسد به یک اندازه غیر قابل تصور باشند. قرار است که با این تناقض چه­کار کنیم؟

پاسخ بسیار آسان می­نماید. باید بکوشیم تا این پشتیبانی ]توده­ای[ را به­دست آوریم. باید تلاش کنیم تا این مبنای توده­ای را فراهم آوریم. اما در اینجا به محدویت­های متقاعدسازی دموکراتیک می­رسیم که امروزه با آن­ها مواجه هستیم. چرا محدودیت­ها؟ زیرا بخش زیاد، چه بسا بخش سرنوشت­سازی از اکثریت، یعنی طبقة کارگر تا حد بسیار زیادی درون نظام ادغام شده است؛ و ]این امر[ بر یک مبنای مادی بیشتر مستحکم، نه صرفاً بر مبنای روبنا، صورت پذیرفته است. طبقة کارگر مطمئناً برای همیشه ]درون نظام[ ادغام نشده است.

هیچ چیز در تاریخ برای همیشه نیست.

و تناقضات سرمایه­داری بُنگاهی جدی­تر از هر زمان دیگری است. اما این امر نمی­تواند و نباید این توهم را رواج دهد که چنین ادغامی، ادغام موقت، در واقع به­وقوع پیوسته است و می­تواند سست شود، اگر تنها تناقضات درون نظام تشدید شوند. چنین اتفاقی می­افتد، ما چنین چیزی را در طول سالیان گذشته مشاهده کرده­ایم و این وظیفة ماست- زیرا چنین تجزیه­ای هرگز به­طور خودکار اتفاق نمی­افتد- این وظیفة ماست که روی این موضوع کار کنیم.

مورد دوم- دلیل اینکه چرا ما در اینجا با محدودیت­های متقاعدسازی دموکراتیک روبه­رو می­شویم- این واقعیت محض است که چپ، دسترسی کافی به رسانه­های ارتباط جمعی ندارد.

امروزه رسانه­های ارتباط جمعی، افکار عمومی را شکل می­دهند. اگر شما نتوانید زمان و فضای کافی و یکسانی بخرید، چگونه قرار است که افکار عمومی را تغییر دهید، افکار عمومی­یی که بدین شکلِ انحصاری، ساخته می­شوند؟

نتیجه: ما در این شبه-دموکراسی با اکثریتی مواجه می­شویم که به نظر می­رسد خود-نگه­دارنده باشد، که چنین می­نماید که خود را به­مثابة اکثریتی محافظه­کار، ایمن نسبت به تغییر ریشه­ای، بازتولید می­کند. با این وجود شرایط یکسانی که علیه متقاعدسازی دموکراتیک عمل می­کند، بر طبق الگوی سنتی، علیه تحول یک حزب توده­ای انقلابی و متمرکز نیز می­ستیزد. شما نمی­توانید امروزه چنین حزبی داشته باشید، نه تنها صرفاً بدین دلیل که توده­های انقلابی­ای برای متمرکز شدن وجود ندارند، بلکه همچین بدین خاطر که ساز و برگ­های سرکوب، بی­اندازه تأثیرگذارتر و نیرومندتر از هر آن چیزی است که تا کنون وجود داشته، و اینکه حتی بیش از این و در بیشترین حالت، امروزه به نظر نمی­رسد که مرکزیت یافتن، شیوة بسنده­ای برای عمل به­منظور تغییر و فراهم آوردن آن تغییر باشد. پس از چند دقیقه دوباره به این موضوع باز خواهم گشت.

در اینجا می­خواهم چیز دیگری هم اضافه کنم. گفتم که تناقضات سرمایه­داری بنگاهی امروزه جدی­تر از هر زمان دیگری است، اما بی­درنگ باید اضافه کنیم که امروز، منابع سرمایه­داری بنگاهی به یک اندازه نیرومند هستند و روز به روز توسط همکاری یا هم­دستی میان ایالات متحده و اتحاد شوروی تقویت می­شوند. آنچه با آن مواجه می­شویم، و فکر می­کنم که این یکی از قدیمی­ترین اصطلاحاتی است که باید آن را حفظ کنیم و در خاطر نگه داریم، تثبیت موقت نظام سرمایه­دارانه است، تثبیتی گذرا؛ وظیفة چپ وظیفة روشنگری است، وظیفة آموزش و گسترش آگاهی سیاسی.

مایلم که تحت سه عنوان به­طور بسیار متخصر در مورد هدف استراتژی چپ نو، روش­ها و سرانجام سازمان­دهی چپ نو بحث کنم. نخست، دربارة هدف: ما با چیز بدیعی در تاریخ مواجه هستیم، یعنی با نوید یا با نیاز به تغییر ریشه­ای، انقلاب در و علیه جامعة صنعتی بسیار توسعه­یافته و از لحاظ تکنیکی پیشرفته که در عین حال جامعه­ای خوش-کار و منسجم است. این امر بدیع تاریخی، بررسی مجدد یکی از ارزش­مندترین مفاهیم ما را می­طلبد. البته در اینجا تنها می­توانم به شما نوعی فهرست از چنین بررسی مجددی ارائه دهم.

نخست، انگارة تصرف قدرت. در اینجا الگوی قدیمی هیچ کاری از پیش نمی­برد. مثلاً اینکه در کشوری مانند ایالات متحده، تحت رهبری یک حزب متمرکز و اقتدارطلب، توده­های عظیم متمرکز شوند بر واشنگتون، پنتاگون را تصرف کنند و دولتی جدید به­وجود آورند، به نظر می­رسد تا حد زیادی غیرواقع­گرایانه و تصویری اوتوپیایی باشد. ]خندة حضار[

خواهیم دید که آنچه باید در نظر خود مجسم کنیم نوعی از پراکنده شدن و تجزیة ناپیوستة نظام است که در آن، منفعت، تأکید و فعالیت به حیطه­های محلی و منطقه­ای تغییر جهت می­دهند.

مفهوم دومی که باید مجدداً بررسی شود نقش طبقة کارگر است. و در اینجا مایلم کلماتی چند در مورد یکی از بدنام شده­ترین انگاره­های این روزها بگویم، یعنی مفهوم طبقة کارگر جدید. می­دانم چه چیزی در برابر این مفهوم می­تواند گفته شود و گفته شده است. برای من چنین می­نماید که مفهوم طبقة کارگر جدید، دربرگیرنده و تسریع­کنندة گرایشاتی است که در مقابل چشمان ما، در فرآیند مادی تولید در سرمایه­داری جریان دارد، یعنی اینکه کارمندان حقوق­بگیر با صلاحیت بالا، تکنیسین­ها، متخصصان و از آن قبیل، بیشتر و بیشتر موقعیتی سرنوشت­ساز را در فرآیند تولید مادی تصرف می­کنند. و حتی بنابر واژگان مارکسی ارتدکس، افرادی که ذکرشان رفت تنها بدین طریق تبدیل به اعضای طبقة کارگر صنعتی می­شوند. آنچه مشاهده می­کنیم، بسط پتانسیل مبنای توده­ای در آن سو و فراتر از طبقة کارگر صنعتی سنتی به طبقات کارگری است که خشم شدید استثمارشدگان را گسترش می­دهد.

اکنون این گسترش که نشانگر مبنای توده­ای عظیم اما بسیار پراکنده و متفرق است، رابطة میان آنچه ما اقلیت­های عمده یا هسته­های گروه چپِ از لحاظ سیاسی مبارز و توده­ها می­نامیم را دگرگون می­کند. آنچه می­توانیم در نظر خود مجسم کنیم، همان­طور که گفتم، این جنبش عظیم متمرکز و هماهنگ نیست، بلکه کنش سیاسی محلی و منطقه­ای علیه نارضایتی­های مشخص است- مثل عصیان­ها و شورش­های زاغه­نشینانه و مواردی از آن دست، یعنی یقیناً جنبش­های توده­ای که تا حد زیادی فاقد آگاهی سیاسی­اند و بیش از پیش بر کنکاش و ادارة سیاسی توسط اقلیت­های اصلی ستیزه­جو تأکید خواهند داشت.

چند کلمه هم در مورد استراتژی چپ نو. تا حدی که فرآیند شبه-­دموکراتیک در آن به­همراه انحصار ناتمام مربوط به رسانه­های جمعی محافظه­کار، جامعه­ای یکسان و اکثریت بسیار نفوذناپذیری را خلق و پیوسته آن را بازتولید می­کند، آموزش و تدارک سیاسی باید تا همان حد فراتر از اَشکال سنتی لیبرالیستی پیش برود. فعالیت و آموزش سیاسی باید ورای بحث و نوشتار حرکت کند. چپ باید شیوة بسندة مربوط به نقض سپهر همسان­گر و تباه زبان و رفتار سیاسی را بیابد. چپ باید بکوشد تا آگاهی و وجدان دیگران را برانگیزاند، و الگوی زبان و رفتار متعلق به سپهر فاسد سیاسی را دگرگون کند، الگویی که تماماً بر فعالیت سیاسی تحمیل شده، چنین کاری تقریباً وظیفه­ای اَبَر-انسانی است و در واقع نیاز دارد به تخیل اَبَر-انسانی، یعنی تلاش به­منظور یافتن یک زبان و سازماندهی کردن کنش­هایی که جزء جدانشدنی رفتار سیاسی آشنا و مأنوس نیستند، و نیز کنش­هایی که شاید بتوانند ارتباط برقرار کنند مبنی بر اینکه آنچه اینجا در کار است، انسان­هایی با نیازها و اهداف متفاوت هستند که هنوز هم­رنگ ]جماعت[ نشده­اند و امیدوارم هرگز چنین نشوند.

برحسب امر استقرار یافته و عقلانیت معطوف به آن، چنان رفتاری باید احمقانه، کودکانه و غیرعقلانی به نظر برسد اما آن رفتار ممکن است نشانة این باشد که در اینجا تلاشی صورت می­گیرد و دست­کم تلاش موقتاً موفقی از حیطة سرکوب­گر رفتار سیاسی استقراریافته فراتر می­رود و آن را دگرگون می­کند.

اکنون در پایان، سخنی هم در باب سازماندهی چپ نو می­گویم. پیش از این، کهنگی اَشکال سنتی سازماندهی را ذکر کردم، برای مثال حزب پارلمانی. امروز می­توانم تصور کنم که هیچ حزبی نیست که در زمانی بسیار کوتاه، قربانی فساد سیاسی فراگیر و توتالیتری که ترسیم­کنندة سپهر سیاسی است، نشود. نه تنها هیچ حزب سیاسی­ای، بلکه هیچ مرکزگرایی انقلابی و مخفیانه­ای هم نمی­تواند چنین نباشد- زیرا هر دوی آن­ها قربانیان بس آسانی برای ساز و برگ­های تشدیدشده و تر و تمیز سرکوب هستند.

در مقام مقایسه با این اَشکال ]سنتی سازماندهی[، آنچه که  بهبودبخش به­نظر می­رسد، یک سازمان تماماً آشکار، پراکنده، متمرکز در گروه­های کوچک و پیرامون فعالیت­های محلی است، گروه­های کوچکی که بسیار منعطف و خودمختار هستند.

می­خواهم چیزی در اینجا اضافه کنم که ممکن است تا حدودی بدعت­آمیز به نظر برسد- هیچ وحدت اولیه­ای در باب استراتژی ]وجود ندارد[. چپ شکاف یافته است! چپ همواره شکاف داشته است! تنها راست، که ایده­هایی برای جنگیدن به­خاطر آن­ها ندارد، یکپارچه است! ]خندة بیشتر حضار[

اکنون نقطة قوت چپ نو ممکن است کاملاً و به­طور دقیق در این گروه­های کوچک ستیزه­گر و رقیب وجود داشته باشد. گروه­هایی که در عین حال در نقاط بسیاری فعال هستند، نوعی نیروی چریکی سیاسی در حالت به­اصطلاح صلح. فکر می­کنم مهم­ترین نکته این است که این گروه­های کوچک متمرکز بر سطح فعالیت­های محلی هستند که می­توانند بدین طریق نشانة آن چیزی باشند که تقریباً به­طور یقین سازمان بنیادی سوسیالیسم آزادی­خواهانه است. یعنی انجمنی از کارگران یدی و اندیشمند و شوراهای محلی، اگر هنوز بتوان از این اصطلاح استفاده کرد و به بلایی که سر شوراهای محلی ]در شوروی[ آمد فکر نکرد، نوعی از آنچه که مایلم آن را خودانگیختگی سازمان­یافته بنامم و به­طور جد روی آن تأکید می­کنم.

اجازه دهید اندکی هم در مورد اتحادی سخن بگویم که فکر می­کنم باید در چپ نو در مورد آن بحث شود. البته من اتحاد با شیطان ]امر شر[ را آن گونه که لنین می­گفت پیشنهاد نمی­کنم، زیرا امروز شیطان بسیار قدرت­مند شده است. شیطان ما را خواهد بلعید. البته اتحاد با لیبرال­ها را هم پیشنهاد نمی­کنم، کسانی که پیشة کمیته­های ضد-آمریکایی را بر عهده گرفته­اند. ]خندة حضار[ کسانی که پیشة کمیته­های ضد-آمریکایی را به­منظور محکوم کردن چپ عهده­دار شده­اند و در حال انجام کاری هستند که کمیته­ها هنوز آن را انجام نداده­اند، و فکر می­کنم که نباید به ذکر اسامی بپردازم، شما به­خوبی آن­ها را می­شناسید. اما در عوض، اتحاد با کسانی را پیشنهاد می­کنم، چه بورژوا یا نه، که می­دانند دشمن در جناح راست قرار دارد، و کسانی که این دریافت را نشان داده­اند.

بگذارید به خلاصه­ای از چشم­اندازها برای چپ نو برسم. اعتقاد دارم، و این اعتراف به گناه نیست، که چشم­اندازها برای چپ نو تا حد زیادی مبتنی بر آن چیزی است که ممکن است تحلیل امور واقع بنامید. باور دارم که چپ نو امروزه تنها امیدی است که ما داریم. وظیفة چپ نو- آماده ساختن خود و دیگران، نه انتظار کشیدن یا مهیا ساختن امروز، دیروز یا فردا، در اندیشه و در عمل، به­طور اخلاقی و سیاسی است برای زمانی که تعارضات سرمایه­داری بنگاهی، انسجام سرکوب­گر آن را از میان ببرد و فضایی را بگشاید که در آن کار حقیقی در جهت سوسیالیسم آزادی­خواهانه بتواند آغاز شود. چشم­اندازها برای سال آینده، چشم­اندازها برای چپ نو خوب است اگر تنها بتواند فعالیت کنونی خود را حفظ نماید. همیشه مقاطع پسرفت وجود دارند. هیچ جنبشی نمی­تواند با سرعت یکسان پیشرفت کند؛ حفظ و ادامة فعالیت­مان یک موفقیت خواهد بود.

و کلامی هم در مورد دوست یا دشمن در جناح چپ. کسانی که مخصوصاً نوپایی چپ نو را که برای امتناعی عظیم مبارزه می­کند، و پیروی نمی­کند از بُت­انگاری و مفاهیم بُت­انگارانة مربوط به چپ و لیبرال­های قدیم-افرادی که چپ نو را به­مثابة رادیکال­های کودک­مانند و روشنفکران مغرور محکوم می­نمایند، و آن­هایی که برای نکوهیدن چپ نو متوسل به جزوة مشهور لنین می­شوند: به شما می­گویم که این یک جعل تاریخی است. لنین علیه رادیکال­هایی که با حزب توده­ای انقلابی و پر قدرت مقابله کردند، وارد عمل شد. چنین حزب توده­ایِ انقلابی­ای امروز وجود ندارد. حزب کمونیست، آن­گونه که خودش خود را می­نامد، به حزب نظم و ترتیب تبدیل شده و در حال تبدیل شدن است. به بیان دیگر، امروزه وضعیت به­کلی چیز دیگری است. در غیاب یک حزب انقلابی، عقیده دارم که این اصطلاحاً رادیکال­های کودک­مانند، ناتوان و سر در گم هستند، اما وارثان تاریخی حقیقی سنت عظیم سوسیالیستی­اند.

شما همگی می­دانید که شأن و مرتبه چپ نو به­همراه عاملان، ابلهان و افراد بی­مسئولیت به جایی نفوذ می­کند. اما آن­ها شامل افراد بشر می­شوند، مردان و زنان، سیاه پوستان و سفید پوستانی که به­قدر کافی از خواسته­های غیرانسانی پرخاشگرانه و سرکوب­گر و آرمان­های جامعة استثمارگر رهایی یافته­اند، و به­ اندازة کافی آزاد هستند تا برای عملِ مهیا کردن جامعه­ای بدون استثمار ]بکوشند[. مایلم که همکاری با آن­ها ]چپ نو[ را تا زمانی که می­توانم، ادامه دهم.

«دربارة چپ نو» متن پیاده شدة سخنرانی مارکوزه در تاریخ 4 دسامبر 1968 به مناسبت بیستمین سالگرد روزنامة رادیکال گاردین است. این متن در پایگاه­های بسیاری انتشار یافته است، از جمله: The New Left: A Documentary History, ed.. Massimo Teodori (New York: Bobbs .Merril, 1969) pp. 468-73

دربارة چپ نو

یادداشت­ها:

1. نیویورک تایمز مارکوزه را «پدر چپ نو» نامیده بود. م.

منبع:

Marcuse, Herbert, (2005), The New Left and The 1960s: Collected papers of Herbert Marcuse, volume three, London and New York: Routledge, p.p 122-7    

ایمیل مترجم: Me_ir_06@yahoo.com

     

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

             

             

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.