(Go: >> BACK << -|- >> HOME <<)

سرآغاز

دو گانه ی شهر و روستا از نگاه مارکس

ناصر عظیمی
Giuseppe Pellizza da Volpedo's famous oil painting Il Quarto Stato, (The Fourth Estate - 1901).jpg

تصویر: تابلوی معروف «طبقه چهارم» اثر جیوزپه پلیتزا دا ولپدو(1901) 
طرح موضوع: یکی از شگفتی های کار مارکس در طول بیش از چهار دهه تحقیق مداوم در حوزه های مختلف اقتصادی و اجتماعی و قلم زدن در این عرصه ها این است که او به رغم اهمیت شهر به عنوان بستر و خاستگاه جغرافیایی بورژوازی یعنی مقوله ی محوری تحقیق او، اشاره های اندک، گاه تکراری و موجز و حتا مبهم به پدیده ی شهر و عملکرد تاریخی آن در تمدن بشر کرده است. در اهمیت تاریخی شهر برای توسعه ی نظام سرمایه داری کافی است بگوییم که دیوید هاروی جغرافیدان و شهر شناس در کتاب«شهری شدن سرمایه : مطالعاتی پیرامون تاریخ و نظریه شهری شدن سرمایه داری»[1] که در ایران با نام« شهری شدن سرمایه» منتشر شده، او با اتکا به قانون انباشت، فرایندهای چرخه های نخست سرمایه(تولید کالا و خدمات)، چرخه ی دوم (خلق فضای مصنوع از طریق رشد سرمایه ی ثابت) و چرخه ی سوم سرمایه (تولید فن آوری دانش و اطلاعات) را تماماً بر بستر جغرافیای شهر متحقق دانسته است(نک:دیوید هاروی، 1387). همچنین نیازی به گفتن نیست که شهر، بستر و جایگاه اولیه ی نشو و نمو بورژوازی در جهان محسوب می شود و واژه ی بورژوازی نیز از قرون ۱۲ و ۱۳میلادی که متداول شد از واژه ی « بورگ » یعنی شهرهای دارای قلعه و بارو اقتباس شده بود. زیرا از این دوره بود که «بورگ»ها یا همان محدوده های آزاد در فضاهای خارج از کنترل فئودال ها در اروپا بوجود آمده و به طور مستقل به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه می دادند و در نتیجه شهروندان بورگ ها آزاد از قیمومیت فئودال ها به کسب وکار خود پرداخته و از دست اندازی فئودال ها در امان بودند . در واقع در پرتو همین آزادی حاصل شده در بورگ ها بود که شهرها به انباشت اولیه ی سرمایه ی تجاری و تبدیل آن به سرمایه صنعتی نائل شدند و به قول مارکس آن میوه ی ممنوعه ی تاریخ عصر جدید را در همین جغرافیا بود که خوردند و گناه نخستین را مرتکب شدند و عصری نوین را پایه گذاری کردند که تا کنون ادامه یافته است. بنابراین از این زمان ساکنان بورگ ها و به ویژه طبقه ی مرفه ی آن به بورژوازی یعنی کسانی که در بورگ ها ساکن هستند، اطلاق  می شد.

  اما در همان اندک اشاره های مارکس به شهر، او بیش از همه به شهرهای پیشا سرمایه داری پرداخته است. در خصوص شهرهای سرمایه داری و کارکردهای آن تنها می توان به اشاره هایی جسته وگریخته در لابلای بحث های او نکاتی را پیدا کرد که تنها به صورت حاشیه ای و به اعتبار بحث اصلی بدان توجه شده است.

در مورد روستاها نیز مارکس گویی تعمدی داشته تا آن را همه جا به عنوان آنتی تز در نقطه ی مقابل شهرها به صورت مفهومی «دو گانه» مورد بحث قرار دهد. این واقعیت از همان نخستین اشاره های مارکس در ایدئولوژی آلمانی و سپس بیش از همه در انقلاب 1848 تا 1850 فرانسه است که جوهره ی اندیشه مدرنیتی خود را در ارتباط با این دوگانه بروز می دهد. در جایی که سخت او در ضمیر آگاه و ناآگاهش غلیان کرده و در مدتی کوتاه یعنی طی دوسال دوکتاب نوشته و در یکی از آن ها یعنی هیجدهم برومر لویی بناپارت به گفته ای شاهکار زندگیش را به تحریر در آورده، به تقابل شهر و روستا در عرصه ی سیاسی یعنی تبلور مواضع اقتصادی واجتماعی روستا در برابر شهر تاکید کرده و از ورای کلماتی که سخت هم شگفتی و هم خشم او را به رخ می کشد، هیجان دورنش را بازتاب داده و  ضمن آن که روی کار آمدن لویی بناپارت را در انتخابات 10 دسامبر1848 کودتای دهقانان  نامیده، بدین گونه معنا کرده است:« واکنش روستا در مقابل شهر».

دراین نوشته دیدگاه های مارکس در باره ی شهر و روستا و عملکرد آن ها با استناد از نوشته های او به صورت تاریخی از ابتدا تا پایان بررسی شده است. بررسی نظرات او در خصوص روستا و عملکرد ساکنان آن در تقابل با مدرنیته و تکامل اجتماعی یکی از ویژگی های شخصیت مارکس است که  او آن را در طول حیات و در تحقیقاتش به صورت یک دیدگاه روشن و پی گیر در مقابل سنت قرار می دهد و بررسی ها نشان می دهد که به این وجه از شخصیت او تا کنون توجه اندکی شده است.

به طور کلی  باید گفت  که تاکنون دست کم در ایران حتا یک نوشته از این منظر در باره ی مارکس انتشار نیافته و بنابراین این نوشته می تواند نقطه عزیمت باشد، ضمن آن که به اغماض اندیشمندان از کمبودهای آن در اثر همین نو بودن موضوع تحقیق نیز نیازمند است.

نخستین دیدگاه ها

نخستین اشاره ی مارکس به پدیده ی «شهر» و «روستا» در نوشته ای با نام «ایدئولوژی آلمانی» دیده می شود که با کمک انگلس در سال 1845میلادی یعنی زمانی که مارکس تنها 27 سال داشت نوشته شده و به گفته انگلس آن ها پس از سال ها گرایش خود به هگل و فویرباخ می خواستند با خود وگذشته ی خود تسویه حساب کنند[2]. در این نوشته مارکس شهر و روستا را به  صورت یک دوگانه ی همراه و همزاد هم محصول اولین تقسیم کار اجتماعی بشر به حساب آورده است: « تقسیم کار در درون هر کشور در آغاز به جدایی شهر و ده و برخورد منافع آنها منجر می گردد. توسعۀ بیشتر، به جدایی کار بازرگانی از صنعتی می انجامد. در عین حال از رهگذر تقسیم کار درونِ این شاخه های گوناگون، تقسیمات گوناگون در میان افرادی که در انواع معینی از کار مشارکت دارند توسعه می یابد» (مارکس و انگلس1379ص288-289).

چنان که پیداست مارکس معتقد است که شهر و روستا  محصول و نمادی کالبدی و فضایی از تفکیک تقسیم کار ابتدایی بشر یعنی تفکیک فعالیت صنعت و بازرگانی از فعالیت کشاورزی محسوب می شود و تاکید می کند که هر چه جامعه توسعه یافته تر می شود، در فعالیت های درون شهری یعنی بین بازرگانی و صنعت نیز  تقسیم کار و جدایی بیشتری حاصل می گردد. بنابراین از نظر مارکس هستی یافتن شهر و روستا در آغازِ تکامل اجتماعی بشر به عنوان دو پدیده ی اقتصادی – اجتماعی متضاد و دو فضای جغرافیایی تفکیک شده، از جدایی و تقسیم کار فعالیت های بخش های سه گانه ی  اقتصادی یعنی صنعت و بازرگانی از یک طرف و فعالیت کشاورزی از طرف دیگر بوده است.

مارکس سپس با متناظر دانستن تکامل تقسیم کار اجتماعی با اشکال گوناگون مالکیت، نخستین شکل مالکیت را مالکیت قبیله ای و اشتراکی می داند و آن را به گونه ای با شروع فعالیت انسان در بخش کشاورزی مرتبط می نماید:«نخستین شکل مالکیت، مالکیت قبیله ای است. این با مرحله توسعه نیافته تولید مطابقت دارد که در آن قومی با شکار، ماهیگیری، دامپروری یا حداکثر کشاورزی گذران می کند. مورد آخر مستلزم مساحت بزرگی از قطعات اراضی بایر است(همان ص289). بدین ترتیب فعالیت انسان در بخش کشاورزی در آغاز با اولین نوع مالکیت ملازمت داشته که حداکثر در جایی که شرایط طبیعی یعنی قطعات بزرگ زمین برای کشاورزی فراهم بود به فعالیت کشاورزی ختم می شد. بنابراین می توان گفت که به نظر او در این شکل از مالکیت هنوز شهر به عنوان یک فضای کالبدی با کارکرد اقتصادی معین نمی توانست هستی یابد . در این مرحله تنها روستا و ده بوده که هستی اولیه ی خود را از نوع فعالیت بخش اول اقتصادی و مالکیت مورد نظر مارکس به دست آورده است.[3]

اما از نظر مارکس شهر فقط زمانی هستی یافته که شکل دوم مالکیت یعنی  مالکیت اشتراکی و دولتی پدید آمده است:« شکل دوم مالکیت اشتراکی ودولتی باستانی است که به ویژه از ایجاد چند قبیله داخل یک شهر با توافق یا با فتح و غلبه آغاز می شود. این شکل هنوز با برده داری همراه است. در کنار مالکیت جمعی، مالکیت خصوصی منقول و سپس غیر منقول وجود دارد، البته به مثابۀ شکلی ناهنجار که تابع مالکیت جمعی است. شهروندان تسلط خود را بر بردگان تنها در جماعت حفظ می کنند و حتا فقط بدین علت آنان تابع شکل مالکیت جمعی هستند...تقسیم کار اکنون توسعۀ بیشتری یافته است. ما دیگر شاهد تقابل شهر و ده هستیم؛ آنگاه تضاد میان ایالاتی که نماینده منافع شهر هستند و ایالاتی که منافع روستا را نمایندگی می کنند و نیز درون خود شهرها تقابل میان صنعت و بازرگانی دریایی را مشاهده می کنیم. روابط طبقاتی میان شهروندان و بردگان اینک کاملاً توسعه یافته است»(همان صص289-290).

 بدین ترتیب بر اساس روش شناسی دیالکتیکی مارکس که آن را از هگل به ارث برده، هنگامی که شهر هستی می یابد در تقابل با روستا قرار می گیرد و در نتیجه در دوران باستان و کلاسیک  بر اساس این تضاد بین ایالاتی که نماینده ی شهر بودند  با ایالاتی که نماینده ی روستا بودند تقابل  پدید می آید . این تضاد همچنین بین فعالیت های درون شهری یعنی بین فعالیت بازرگانی و صنعت نیز رشد می کند.

لازم است یادآوری کنیم که مارکس هنگامی که در مراحل تاریخی از واژه های کلاسیک و باستان سخن به میان آورده، منظور او دوره های یونانی – رومی بوده است که به باور او مرحله ی برده داری بر آن حاکم بوده است.

 اما به گفته ی مارکس با توسعه ی بیشتر، شکل سوم مالکیت در تکامل بشر از راه می رسد و به مالکیت خصوصی یا همان مالکیت فئودالی گذر می کند. شهر به نظر مارکس در این دوره از تاریخ بشر که آن را در اروپا و در سرزمین ژرمنی سراغ می گیرد، نقش مهمی ایفاء نمی کند بلکه  قلب تاریخ در این دوره در روستا می تپد و از روستا آغاز می شود:«سومین شکل مالکیت،[مالکیت ] فئودالی یا ملکداری است. اگر دوران باستان[همان شیوه ی تولید برده داری در یونان و روم]از شهر و اراضی کوچک اش آغاز می شد، سده های میانه[قرون وسطای فئودالی] از روستا پاگرفت. این آغازگاه متفاوت ناشی از پراکندگی جمعیت در آن زمان بود که در اراضی پهناوری سکونت داشتند و از سوی فاتحان نیز چندان رشد نیافت. بنابراین به خلاف یونان و روم، توسعۀ فئودالی در قلمرو بسیار وسیعتری آغاز می شود که با فتوحات رومی و گسترش کشاورزی که در آغاز به همراه آورد، فراهم شد. در آخرین سده های انحطاط امپراطوری روم و مغلوب شدن آن به دست بربرها، بخش قابل ملاحظه ای از نیروهای مولد نابود شد؛ کشاورزی زوال یافته بود، صنعت بر اثر رکود بازار روبه انحطاط گذاشته بود، تجارت فرومرده یا به زور قطع شده بود، جمعیت شهر و روستا رو به کاهش رفت. این شرایط و شیوه سازماندهی فتوحات زیر تاثیر آنها، همراه با شکل نظامی ژرمنها، به توسعه مالکیت فئودالی منجر شد. مالکیت مزبور همچون مالکیت قبیله ای و اشتراکی مبتنی بر قبیله است؛ اما طبقۀ تولید کننده مستقیم در مقابل آن نه همچون در زمان باستان، بردگان بلکه خرده دهقانان بودند که به سِرف تبدیل شده بودند. به محض آنکه فئودالیسم کاملاً توسعه می یابد؛ تضاد با شهرها نیز به وجود می آید»(همان صص290-291).   

بدین ترتیب با سقوط امپراتوری روم، فئودالیسم در قرون وسطا توسعه یافت و نوع مشخصی از تقسیم کار در شهر و روستا پدید آمد که به نظر مارکس با تمایز و تقسیم کار چندانی همراه نبود هر چند که تضاد شهر و روستا به قوت خود باقی ماند:«در اوج شکوفایی فئودالیسم از تقسیم کار چندانی خبری نبود. [البته]تضاد شهر و ده در ذات هر کشور بود؛ تقسیم بندی قشرها و زمره ها[گروه ها] البته کاملاً مشخص بود؛ اما جدا از تمایز امیران، اشراف، روحانیان و دهقانان در روستا[از یک طرف]، وکارفرمایان،استادکاران، کار آموزان و به زودی خیل کارگران فصلی در شهرها[از طرف دیگر]، تقسیم مهم دیگری وجود نداشت...تفکیک صنعت و بازرگانی در شهرهای قدیمی قبلاً وجود داشت، در شهرهای جدیدتر این امر فقط بعدها هنگامی که شهرها وارد روابط متقابل با یکدیگر شدند، صورت گرفت»(همان، صص291-293). چنان که پیداست مارکس با شناخت محدودی که در این سال ها از تاریخ جهان دارد، در بررسی تقسیم کار وتحول شهر و روستا تنها به دوره ی فئودالی اروپا نظر دارد و در اوج شکوفایی این دوره از تاریخ بشر، گروه ها و قشرهای عمده را در شهر و روستا بر شمرده و معتقد است که به جز این تقسیم بندی قدیمی از گروه ها و قشرهای اجتماعی ، تقسیم کار جدید و مهم دیگری پدید نیامد و حتا تاکید می کند که  تقسیم کار بین صنعت و بازرگانی نیز همان بود که در شهرهای قدیمی یعنی در دوره ی کلاسیک بوجود آمده و در نتیجه معتقد است که  دراین دوره تفاوت زیادی پیدا نکرده است مگر در پایان این دوره که شهرهایی توانستند در پرتو نشانه هایی از ظهور سرمایه داری با هم روابط متقابلی پیدا کنند و زمینه های تفکیک و تقسیم کار بین صنعت از بازرگانی و تجارت را در شهرها فراهم کنند[4]:« با مراودۀ مستقر در طبقه ای خاص، با گسترش تجارت به دست بازرگانان بیرون از محدودۀ شهر، بی درنگ میان تولیدو مراوده همکنشی پدید می آید. شهرها وارد مناسباتی با یکدیگر می شوند، ابزارهای جدیدی از شهری به شهر دیگر آورده می شود و جدایی میان تولید و مراوده به زودی تقسیم تولید جدید میان شهرهای جداگانه پدید می آورد که هر یک از آنها به زودی شاخۀ مسلطی از صنعت را مورد بهره برداری قرار می دهند. محدودیتهای محلی دوران پیشین تدریجاً بر داشته می شود»(همان،ص323).

مارکس در همین نوشته پس از بررسی مفصل ایده ی اصلی نویافته اش یعنی ماتریالیسم تاریخی، دوباره در جایی که به تقسیم کار مادی و ذهنی اشاره می کند، بر روی دو گانه ی شهر و روستا مکث می کند و مهمترین تقسیم کار مادی و ذهنی بشر در آغاز را همان تفکیک شهر و روستا می داند که در گذر تاریخ تا امروز ادامه یافته است:«مهمترین تقسیم کار مادی و ذهنی، تفکیک شهر و روستاست. تضاد میان شهر و روستا با گذار از بربریت به تمدن، از قبیله به دولت، از محلیت به ملت آغاز می شود و در کل تاریخ تمدن تا به امروز ادامه دارد(همان ص339). شاید بتوان گفت این اولین نشانه های بروز دیدگاه مدرنیتی مارکس در تقابل شهر با روستاست. به روشنی پیداست که در اینجا او تضاد میان شهر و روستا را در گذار از جهان بربر یعنی روستا به جهان تمدن یعنی شهر(همان مدینه) و همین طور گذار جهان قبیله ای در روستا به جهان دولت پرورِشهر و گذار از محلیت به ملت متناظر می کند. این همان نکته ای است که معتقدیم در دیدگاه مارکس تاکنون مغفول مانده است. بعداً خواهیم دید که این دیدگاه مارکس تا پایان عمر همچنان همراه اوست.

مارکس سپس به فرمولبندی مشخصی از شهر و روستا و تقسیم کار پدید آمده می پردازد و شهر را محل نه فقط تمرکز جمعیت و وسایل تولید و سرمایه بلکه تمرکز لذت ها و نیازها نیز ارزیابی می کند و دوباره روستا را با پرورش حیوان دست وپا بسته در مقابل حیوان شهری آزاد در نقطه ی مقابل  هم قرار می دهد و می نویسد:«[در تاریخ بشر] نخست تقسیم جمعیت به دو طبقه بزرگ نمودار شد که مستقیماً بر تقسیم کار و بر وسایل تولید استوار است. شهر در واقع محل تمرکز جمعیت، وسایل تولید وسرمایه، لذت ها ونیازهاست، در حالی که روستا درست واقعیت معکوس، انزوا و جدایی را نشان می دهد. تضاد میان شهر و روستا فقط می تواند در چارچوب مالکیت خصوصی به پیدایی آید. این بارزترین مظهر انقیاد فرد تحت تقسیم کار، تحت فعالیت معینی است که به او تحمیل شده است، انقیادی که انسانی را به حیوانی شهری و دیگری را به حیوانی روستایی دست و پا بسته تبدیل می کند و روز به روز تضاد تازه ای میان منافع آنها ایجاد می نماید. در اینجا بار دیگر کار عامل عمده است، قدرتِ بالای سر افراد، وتا زمانی که قدرت وجود دارد، مالکیت خصوصی باید وجود داشته باشد.الغای تضاد میان شهر و روستا یکی از نخستین شرایط زندگی اشتراکی است، شرطی که با انبوهی پیش گزاره های مادی بستگی دارد که نمی توان آنها را با اراده محض متحقق ساخت». پیداست اگر چه مارکس هم ساکنان شهر و هم روستا را به نوعی به حیوان شهری و روستایی تقسیم می کند لیکن حیوان روستایی را دست و پا بسته و ناآزاد معرفی می نماید. او همچنین با مبنا قراردادن متدولوژی دیالکتیکیش در اینجا معتقد است که تضاد شهر و روستا به عنوان تز وآنتی تز یکدیگر تنها هنگامی به سنتزی واحد و الغای این تضاد می رسند که جامعه ی اشتراکی پدید آید و البته یکی از نخستین شرایط آن پیشنهاد می شود.

 اما مارکس در همین نوشته قدمی به جلوتر بر می دارد و  معتقد است که جدایی شهر از روستا در واقع جدایی و استقلال سرمایه که به نظر او فقط بر کار و مبادله استوار است از مالکیت ارضی وکشاورزی  است:«جدایی شهر و روستا را می توان به مثابۀ جدایی سرمایه و مالکیت ارضی نیز تلقی کرد، به مثابۀ آغاز پیدایی و تکامل سرمایۀ مستقل از مالکیت ارضی - آغاز مالکیتی که فقط بر کار و مبادله استوار است»(همان، صص339-340).

این  اولین دیدگاه های مارکس در باره ی شهر و روستا بود که به گفته ی انگلس آن ها در اولین نوشته ی خود برای تسویه حساب با گذشته اشان بدان پرداخته اند و باید گفت که تفصیلی ترین مباحث آنان در باره ی شهر و روستا بوده است. چنان که پیداست آنان بیشتر در این مباحث به شهر و روستا در روابط پیشا سرمایه داری  و حول محور تقسیم کار اجتماعی بشر پرداخته اند و از بحث  شهر در روابط سرمایه داری در مجموع طفره رفته اند لیکن مارکس سه سال بعد در «مانیفست» اشاراتی به شهرِ دوران بورژوازی می کند که بخشی از نگاه مارکس به شهر مدرن و جدید را نیز نشان می دهد و در واقع تداوم همان دیدگاه مدرنیتی مارکس در طرفداری از شهر در مقابل روستاست.

رهانیدن روستا توسط شهر

 چنان که گفته شد مارکس سه سال بعد از نوشتن ایدئولوژی آلمانی در سال 1848 زمانی که اروپا سراسر برخاسته و شورش و قیام ها از اقیانوس اطلس تا مرزهای روسیه همه جا را فراگرفته بود و به قول مارکس شبح کمونیسم همه ی حاکمان اروپا را تهدید می کرد ، در مانیفست کمونیست دوباره به موضوع شهر و روستا باز می گردد و در جایی که نقش انقلابی و دگرگون ساز بورژوازی را در تمام سطوح زندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در جهان بر می شمرد، با خوشحالی آشکاری به نقش بورژوازی در ایجاد شهرهایی مسلط بر روستا و رهانیدن  بخش بزرگی از جمعیت روستا از بلاهت زندگی روستایی سخن به میان آورده است:« بورژوازی روستا را تابع سلطه شهر کرده است. شهرهای عظیمی آفریده، برجمعیت شهری نسبت به جمعیت روستایی به نحو چشمگیری افزوده و بدین سان بخش قابل توجهی از جمعیت را از بلاهت زندگی روستایی رهانیده است. همان طور که روستا را به شهر وابسته کرده، کشورهای نامتمدن و نیمه متمدن را به کشورهای متمدن، ملت های زراعت پیشه را به ملت های بورژوا و شرق را به غرب وابسته کرد»(مارکس، مانیفست1379ص281 تاکید از ماست).

 پیداست که مارکس اینجا در نقش کسی ظاهر می شود که میراث دار تفکر زمانه ی خود ، سخت به مدرنیته و پی آمدهای مثبت آن دل بسته است. از این رو است که در دوگانه ی شهر و روستا به طور آشکاری روستا را تحقیر و باشندگان آن را به بلاهت متهم می کند که شهر بورژوازی آن را از این بلاهت رهانیده و یا قرار است که برهاند. این نگاهی است که در ایدئولوژی آلمانی نیز بر آن به نوعی دیگر تاکید شده بود.چنان که دیدیم مارکس در ایدئولوژی آلمانی نیز ضمن آن که مهمترین تقسیم کار مادی و ذهنی تاریخ بشر را تفکیک شهر و روستا ارزیابی می کرد، همچنین تاکید می کرد که تضاد میان شهر و روستا با گذار از بربریت به تمدن، از قبیله به دولت، از محلیت به ملت آغاز می شود و در کل تاریخ تمدن تا به امروز ادامه می یابد.

 در چارچوب همین تفکر مدرن و به گفته ی بسیاری اروپا مدار است که مارکس به نقش مثبت بورژوازی در تبدیل کشورهای بربر و نامتمدن به کشورهای متمدن، ملت های زراعت پیشه  به ملت های بورژوا ناخرسند  نشان نمی دهد. «اندی مریفیلد» در نوشته ای تحت عنوان کارل مارکس، کالا و شهرها از بی زاری و نفرت او از مناطق پیرامونی و روستایی سخن گفته و تایید می کند که چگونه در روانشناسی مارکس جوامع حاشیه ای و روستایی زمانه اش، نزد او همچون سکونت گاه هایی بربر نشین با انزوا ، سکوت و بی تحرکی نمادی از تاریکی و پوچی جلوه می کرد:« مارکس عاشق روبنای فرهنگی شهرها ، موزه ها ، کتابخانه ها و کتابفروشی های دست دوم هم بود، و به سختی می توانست کار خود را بدون وجود این منابع ذهنی غنی ( و مقدمتاً شهری) مانند موزه ی بریتانیا تصور کند. حتی وقتی در سال ۱۸۵۸ با خانواده اش به بخش حاشیه ای لندن و به منطقه ی سرسبز Kentish Town  رفتند، مارکس شکایت می کرد و آنجا را “منطقه ای بربرنشین” ، مملو از تاریکی و پوچ و تیره می خواند»(اندی مریفیلدwww.google.com (. در همین راستا بود که مارکس در نظریه ی شیوه ی تولید آسیایی، روستاهای خودبسنده ی شرقی را منشاء وخاستگاه استبداد شرقی می دانست و معتقد بود که همین روستاهای خودبسنده و بی آزار سبب بی تحرکی و نبود تحول تاریخی در شرق شده و بیش از همه نیز به صورت لجوجانه تر ثابت می ماند[5].

مارکس سپس در مانیفست اقداماتی را که لازم است نظام  نوین و جایگزین بورژوازی به مورد اجرا گذارد در ده مورد بر می شمرد و اقدام نهم را برای یک نظام آلترناتیو بورژوازی در کشورهای پیشرفته از جمله«تلفیق کشاورزی با صنایع تولیدی، محو تدریجی تمایز شهر و روستا با توزیع یکنواخت تر جمعیت در سراسر کشور» پیشنهاد می کند(همان ص 302). پیداست که محو تدریجی تمایز شهر و روستا همچنان در محور اندیشه ی او از ابتدا جای داشته و او برای انجام چنین عملی، دو اقدام یعنی «تلفیق کشاورزی با صنایع تولیدی» و« توزیع یکنواخت تر جمعیت در سراسر کشور» را چنان که در این پیشنهاد  طرح کرده قابل تحقق می دانست.

 عملکرد سیاسی روستا در مقابل شهر

می دانیم که مانیفست در سال 1848 و در آستانه ی قیام های اروپا  نوشته وانتشار یافت که از نظر مارکس ملت های این قاره به پاخاسته بودند تا نظام سرمایه داری را براندازند. اما چنین نشد. مارکس توجه ی ویژه ای به این انقلاب ها داشت. قیام در تمام کشورها با شکست روبرو شد. آخرین امید مارکس به فرانسه بود که او آن را کشور انقلاب ها می دانست و سخت دلبسته ی تحولات در آن بود. اما در فرانسه نیز انقلاب با بازی گری تاریخ که مارکس را در شگفت انداخت به پایان رسید. در اینجا لویی بناپارت برادر زاده ی ناپلئون بناپارت ابتدا با کمک و رای و پشتیبانی دهقانان روستایی در دسامبر 1848به ریاست جمهوری انتخاب شد و سپس با تحکیم قدرتش با کودتایی بازهم در دسامبر اما در سال 1851جمهوری را برانداخت و سلطنت را دوباره برقرار کرد و خود را همانند عمویش امپراتور اعلام کرد. مارکس که سخت ناامید شده بود دیگر جایی در اروپای قاره ای نداشت و به ناگزیر در اواخر سال 1849و اوایل سال 1850به لندن رفت(و در واقع فرار کرد) که دوست نزدیکش انگلس نیز در همان کشور در شهر منچستر در کارخانه ی پدرش کار می کرد. مارکس در آنجا بلافاصله دو کتاب ابتدا «نبردهای طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1850» و سپس «هیجدهم برومر لویی بناپارت» را در باره ی همین تحولات نوشت.

مارکس در کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه (از1848تا1850) هنگامی که به بررسی تحولات انقلاب 1848 در فرانسه می پردازد و روی کار آمدن ناپلئون بناپارت را محصول رای باشندگان روستا به او، کار ساز و موثر می داند، بازهم چارچوب بحث خود را در همان دیدگاه مدرنیتی خود در نواختن روستا و باشندگان آن دریغ نمی کند و حتا می گوید که در انتخابات 10 دسامبر 1848 که در آن لویی بناپارت با رای روستائیان پیروز شد در واقع کودتایی بود که دهقانان در پشت سر آن قرار داشتند[6]:«[این بود که ] دهقانان،پرچم به دست، پشت سر دستۀ  نوزاندگانِ موسیقی، به سوی صندوق های رای گیری رفتند، در حالی که فریاد می زدند:« مالیات موقوف»، مرگ بر ثروتمندان، مرگ بر جمهوری، زنده باد امپراتور». پشت امپراتور جنگ های دهقانی خوابیده بود. آن جمهوری یی که دهقانان با آراء خودشان جاروب اش کردند، جمهوری ثروتمندان بود. 10 دسامبر[1848]، کودتای دهقانان بود که حکومت مستقر[در فرانسه] را برانداخت» (مارکس1387 ص66). در جای دیگری در همین نوشته به نقش رئیس جمهور شدن لویی بناپارت توسط دهقانان و ساده لوحی آنان در انتخاب لویی به ریاست جمهوری سخن می گوید و لویی را « رئیس جمهور منتخب دهقانان» می داند:«[لویی] بناپارت، برای آن که رئیس جمهور منتخب دهقانان شود، نیازی به پاپ نداشت، ولی نیاز به این داشت که هوای پاپ را داشته باشد تا دهقانانِ رئیس جمهوری را با خودش داشته باشد. ساده لوحیِ همین دهقانان اسباب رئیس جمهوری شدن وی شده بود«(همان، ص87). بعداً خواهیم دید که او این رویکرد دهقانان به لوی بناپارت را در واقع واکنش روستا در مقابل شهر ارزیابی می کند.

 اما مارکس در نوشته دوم یعنی در کتاب هیجدهم برومر لویی بناپارت که کودتای او را به هیجدهم برومر[7] یعنی تاریخ کودتای ناپلئون بناپارت عمویش تشبیه کرده ، به شهر و روستا  از منظر نقشی که در سیاست ایفاء می کنند با تفصیل بیشتری می پردازد. او در ابتدای کتاب برای تحقیقر لویی بناپارت به نقل از هگل می نویسد:« هگل، در جایی، براین نکته انگشت گذاشته است که همۀ رویدادها و شخصیت های بزرگ تاریخ جهان، به اصطلاح دو بار به صحنه می آیند؛ وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی [ مثل ناپلئون بناپارت] و بار دوم به صورت نمایش خنده دار[لویی بناپارت برادر زاده ی ناپلئون بناپارت]»(مارکس 1390ص10).[8] او در کتاب هیجدهم برومر به قول سید جواد طباطبایی همه ی فحش هایی را که بلد بود نثار لویی بناپارت می کند. از جمله  او را کرم خاکی خطاب می کند که به صورت مضحکه ای به جای ناپلئون سر از خاک برآورده است.[9] ازآنجایی که مارکس از منظر مدرن و شهرگرایی به این تحولات می نگرد، منشاء روستایی بودن رای به ناپلئون بناپارت را ناشی از تقابل روستا در مقابل شهرتفسیر می کند و سخت به روستائیان و دهقانان ساکن در آن می تازد و معنای دقیق انتخابات دسامبر 1848 را که در آن لویی بناپارت با کسب شش میلیون رای در مقابل پنج میلیون رای رقیب چپ گرای او(راسپای) پیروز میدان شد می نویسد که این رای «واکنش روستا در مقابل شهر بود»(مارکس1390ص41).

  از این رو مارکس بیش از همه  در حیرت از رای اکثریتی که  لویی بناپارت در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه آن هم در اوج قیام انقلابی در کشور انقلاب ها از دهقانان به دست آورد ،در نفرت از روستا که همیشه همراه و همزاد او بود، دوباره نفس تازه می کند و پیروزی لویی بناپارت را به رای روستائیان، خشمگینانه سرزنش می کند و لویی بناپارت را که در همین کتاب به هزار اصطلاح می نوازد نماینده ی این گروه از جامعه ی فرانسه می داند که  اکثریت آن روز جامعه ی فرانسه را تشکیل می داد و به تعبیر او همانند کیسه ای پر از سیب زمینی«تودۀ عظیم ملت فرانسه» را می سازند. او دهقانان روستایی را به سبب نوع ویژه ی شرایط تولیدیشان در دفاع از منافع خود، ناتوان می یابد و در نتیجه معتقد است که آنان می بایست نماینده ای همانند لویی بناپارت داشته باشند که ضمن آن که نماینده ی سیاسی اشان است ضمناً اربابشان نیز باشد:«دهقانان خرده مالک، تودۀ عظیمی را تشکیل می دهند که تمامی اعضای آن در وضعیت واحدی به سر می برند بی آنکه روابط گوناگونی، آن ها را به هم پیوند داده باشد. شیوۀ تولیدشان به جای پدید آوردن روابط متقابل در بین آنان، سبب جدایی آن ها از یکدیگر می شود. وضع بد ارتباط در فرانسه و فقر دهقانان این جدایی را شدیدتر هم می کند. بهره برداری از قطعه زمین فردی هیچ گونه تقسیم کار، هیچ گونه استفاده از روش های علمی و ، در نتیجه، هیچ گونه تنوع در توسعه، هیچ گونه تنوع در استعدادها، وهیچ گونه غنای روابط اجتماعی را موجب نمی شود. هر یک از خانواده های دهقانی، به تقریب، خود به وجه کامل از عهدۀ نیازمندی های خویش بر می آید، خود به طور مستقیم مهم ترین بخش خویش را بیشتر از راه مبادله با طبیعت به دست می آورد تا از طریق مبادله با جامعه. قطعه زمین است و دهقان و خانواده اش، و در کنار آن ، قطعه زمینی دیگر با دهقانی دیگر و خانواده ای دیگر. تعدادی از این خانواده ها یک ده را تشکیل می دهند، وتعدادی از این دهات یک یک بخش را، بدین سان، تودۀ عظیم ملت فرانسه از کنار هم نهادن مقادیری که نام واحدی دارند به وجود آمده، به تقریب به همان نحوی که کیسه ای پر از سیب زمینی تشکیل یک کیسه سیب زمینی را می دهد. تا آنجا که میلیون ها خانوادۀ دهقانی در شرایط اقتصادی به سر می برند که آن ها را از یکدیگر جدا می سازد، و نوع زندگی، منافع و فرهنگ آن ها را با زندگی، منافع و فرهنگ دیگر طبقات جامعه در تضاد می گذارد، می توان آن ها را طبقه ای واحد دانست. اما این خانواده ها از آن جا که بین دهقانان خرده مالک فقط پیوند عملی وجود دارد، و از آنجا که شباهت منافع آنان موجب هیچ گونه اشتراکی، هیچ گونه ارتباط ملی یا سازمان سیاسی در بین آنان نیست، طبقه محسوب نمی شوند. به همین دلیل اینان از دفاع از منافع طبقانی خود به نام خویش ناتوان اند و نمی توانند این کار را از طریق مجلس یا با وساطت آن انجام دهند. آنان قادر نیستند خود نمایندۀ خویش باشند و دیگری باید نمایندگی آنان را به عهده بگیرد. نمایندگانشان نیز باید در عین حال در نظر آنان در حکم ارباب شان، به مثابه اقتداری برتر، در حکم نیروی حکومتی به معنای مطلق کلمه باشند که از آنان در برابر دیگر طبقات حمایت کند و باران و هوای مساعد را از آسمان بر آنان نازل می سازد»(مارکس1390صص167-168 تاکید از ماست).

مارکس در همین کتاب تصویری از روستا یعنی جایگاه اصلی دهقانان ارائه می کند که در راستای نگاه ویژه ی او به این جامعه است:« در روستاها برعکس، ارتجاعی است کوته بین، بی نزاکت، حقیر، زله کننده، مردم آزار، و، خلاصه ژاندارم»(مارکس 1390 ص83). اما سرانجام، مارکس حرف دلش را در رابطه با شهر و روستا می زند و نشان می دهد که او چرا این چنین  روستا را در مقابل شهر تحقیر می کند. او نشان می دهد که با دهقانان انقلابی و تحول خواه روستایی نه فقط مخالف نیست بلکه آنان را دست در دست شهروندان برای توسعه جامعه ی مدرن همسو و هم راستا می بیند ومعتقد است که این گروه از روستائیان می خواهند « جامعۀ کهن را با نیروی خود و به یمن همکاری نزدیک با شهرها براندازند» اما دهقان سنتیِ محافظه کار روستایی را ترمزکننده ی پیشرفت و تکامل جامعه ی مدرن می داند:«ولی بهتر است دچار اشتباه نشویم. خاندان بناپارت نمایندۀ دهقانان انقلابی نیست بلکه نمایندۀ دهقانان سنتیِ محافظه کار است؛ نه آن دهقانی که خواستار رهایی از قید شرایط اجتماعی هستی خویش است که در همان قطعه زمین خرده مالکی خلاصه می شود بلکه آن دهقانی که ، برعکس،خواهان تقویت این شرایط است؛ نه آن دسته از مردم روستاها که می خواهند جامعۀ کهن را با نیروی خود و به یمن همکاری نزدیک با شهرها براندازند، بلکه بر عکس، آن دهقانی که به دلیل مقید بودن اش در این نظام کهن، خواستار آن است که خود و خانواده اش در پرتو شبحی که از امپراتوری[ناپلئون بناپارت] در ذهن او است، از همۀ آفات مصون بمانند و همواره جزو  بهره مندان باشند. خانوادۀ سلطنتی بناپارت نمایندۀ بیداری نیست، نمایندۀ موهوم پرستی دهقانی است»(مارکس1390 صص168 -169).سید جواد طباطبایی در درس گفتارهای «اندیشه ی سیاسی مارکس» می گوید که مارکس، لویی بناپارت را نماینده ی گروه های بی هویت روستایی و به عنوان ارباب آن ها در فرانسه می داند :« تاریخ جای شخصیتهای بزرگ است و آنجا‌ها که کسی جرات نمی‌کند قدرت را به دست بگیرد دلقک‌ها [همانند لویی بناپارت]ظاهر می‌شوند و قدرت را در دست می‌گیرند، پرولتاریا از آنجا که هنوز آماده انقلاب نبود و بورژوازی هم از پرولتاریا می‌ترسید و در نتیجه کسی وارد صحنه شد که هیچ هویتی نداشت، لویی بناپارت نماینده تمام کسانی است که نماینده‌ای ندارند. مارکس در جمله بسیار جالب توجه می‌گوید روستاییان توان اینکه نماینده‌ای داشته باشند را ندارند و باید کسی نمایندگی آن‌ها را بر عهده بگیرد .چون روستاییان به لحاظ بیرونی به دلیل اینکه تحت یک نظام واحد بهره کشی هستند یک طبقه محسوب می‌شوند اما به لحاظ آگاهی طبقاتی یک طبقه به شمار نمی‌آیند. البته کسی که نمایندگی طبقه‌ای که خود توان نمایندگی از خود را ندارد برعهده می‌گیرد، آقا و سرور آن‌ها هم هست، در واقع روستاییان اربابشان را به عنوان نماینده انتخاب کردند»(سید جواد طباطبایی www.google.com  ).

 

 کشف شهر آسیایی  و مقایسه ی آن با شهر اروپایی

 شهر آسیایی کشف جدید مارکس در دهه ی 1850 بود. با اقامت مارکس در لندن یعنی پایتخت بزرگترین کشور استعماری که در آن زمان خورشید در امپراتوریش غروب نداشت، این اندیشه به ذهن مارکس رسید که نقش مستعمرات و انتقال مازادی که از این کشورها به متروپل سرازیر می شود در قدرت و تداوم حیات بورژوازی در این کشورها در مقابل مقاوت انقلابی نقش مهمی دارد. از این رو مارکس برای مطالعه ی تاریخ و زندگی کشورهای شرقی و از جمله هند که بزرگترین مستعمره ی انگلستان بود اهمیت به مراتب مهمتری قائل شد. مارکس در مطالعات شرقی به ویژه گزارش ها و نوشته های مربوط به هند یعنی مستعمره ی اصلی بریتانیا به ایده های جدیدی در خصوص فرماسیون های اقتصادی خود و از جمله  خاستگاه شهرها در جهان وآسیا دست یافت. با دریافت ایده های جدید در باره ی شرق او در دوم ژوئن سال 1853 به انگلس نامه ای نوشت که مورد استناد فراوان بوده  لیکن به جنبه های شهر شناسی مارکس به آن اصولاً توجهی نشده است: « در مورد ساخت شهرهای شرقی، کسی قادر نیست اثری روشن تر، درخشان تر، موثرتر در نوشتۀ «فرانسوا برنیه»ی کهن سال(که نه سال پزشک مخصوص ارونگ زیب بود)،یعنی کتاب«سفرنامه شامل توصیف قلمروهای مغول کبیر»و غیره بخواند» (مارکس 1380 ص79 ).

مارکس از نوشته های برنیه این برداشت را می کند که گویا شهرهای آسیایی و شرقی تنها از طریق ارتش است که امرار معاش می کنند و موجودیتشان تنها به این نهاد وابسته به قدرت مطلق و حکمران مستبد وابسته است و از این رو این شهرها چیزی جز اردوگاه های نظامی پادشاهان نیستند. مارکس  در نامه ی خود به انگلس با لحن تایید آمیزی با استناد به نوشته ی برنیه تاکید می کند که :«او[برنیه] همچنین سیستم  نظامی و شیوه های تغذیه ی این ارتش های بزرگ را نیز به طور ارزنده ای تشریح می کند. در مورد این دو مساله[شهرها و ارتش] او از جمله چنین می نویسد:«سواره نظام بخش اصلی را تشکیل می دهد. پیاده نظام آن قدرها که در بین عموم شایع است بزرگ نیست، مگر این که کسی سربازان را به معنی دقیق آن با خدمت کاران و پیشه وران و تجاری که به دنبال ارتش حرکت می کند اشتباه نماید. در آن صورت می توانم به خوبی حرف آن هایی را بپذیرم که شمار ارتشیانِ همراهِ شاه را هنگامی که مسلم است او برای مدتِ طولانی از پایتخت غایب خواهد بود تا 200 و 300هزار و حتی در بعضی موارد بیش تر تخمین می زنند. و این برای کسانی که به مشکلات عجیب چادرها، آشپزخانه ها، البسه، اثاثیه و چه بسا زنان و هم چنین فیلها، شترها، گاوها، اسبها و باربران، مامورانِ علوفه، سورسات چی ها، انواع تجار و خدمتگزارانی که این ارتش با خود همراه دارند، واقفند، آن چنان حیرت انگیز نخواهد بود. این همچنین برای آن هایی که شرایط ویژه و حکومت یک کشور را درک می کنند یعنی جایی که شاه به تنهایی مالکِ کلیه ی زمین های قلمرو به حساب می آید، تعجب آورنخواهد بود. بنابراین نتیجه می شود که از آن جهت که تمامی اهالی پایتختی چون« دهلی» و یا «آگرا» تقریباً از طریق ارتش امرار معاش می نمایند، بالاجبار(مردم شان) موظف می شوند که حتی برای مدت طولانی همراه با شاه ، شهر را به قصد میدان جنگ ترک نمایند. بنابراین، این شهرها با پاریس شباهتی نداشته و نمی توانند داشته باشند، چه در حقیقت چیزی به جز اردوگاه های نظامی نیستند. یعنی کمی بهتر و مناسب تر از آن اردوگاه هایی هستند که در صحرای باز برپا می شوند»(مارکس1380،صص79-80 تاکید از ماست). نمونه ای از این توصیفی که مارکس از شهر پایتختی هند در وابستگی به حکم ران مطلق از قول برنیه نقل می کند در ایران دوره ی قاجاری نیز نقل شده است:« جمعیت تهران[در آغاز پایتختی اش] با حضور یا غیبت شاه در شهر بستگی دارد و بالا وپائین می رود. به گفتة «کی نیر»، وقتی شاه در تهران نباشد، جمعیت آن تنها ۱۰۰۰۰ تن است ولی وقتی شاه به تهران باز می گردد، جمعیت آن ۶۰۰۰۰ تن می شود.  « هالینگبری» نیز به همین پدیده اشاره کرده ولی تخمین اش تفاوت داشت. در نبود شاه در تهران، جمعیت ۱0۰۰۰-۱2۰۰۰ تن و در هنگام اقامت شاه، بین 7۰۰۰۰-8۰۰۰۰ تن نوسان داشت.i. چند سال بعد، دراواخر سلطنت فتحعلیشاه، فریزر نوشت، « جمعیت تهران با نقل و مکان ادواری شاه تغییر می کند. وقتی شاه در تهران است، جمعیت آن ۱۰۰۰۰۰ تن است و وقتی شاه درتهران نباشد،  دوسوم جمعیت کمتر می شود»( احمد سیف1392).

 در هرحال  مارکس با نقل قول بالا از برنیه که مورد تاییدش است و بعدها در نوشته های بعدیش نیز به طور کامل و مکرر و البته بدون ارجاع به برنیه نقل می شود، شهرهای بزرگ شرقی را به جز اردوگاه های نظامی نمی داند. از جمله او در نوشته ای که پنج سال بعد از نامه ی فوق با عنوان« صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری» انتشار یافته و او آن را قبل از نوشتن اثر جدی اقتصادیش تحت عنوان« نقدی بر اقتصادی سیاسی» در سال 1857-1858 نوشته، عیناً(البته بدون ذکر ماخذ) انعکاس یافته است. مارکس در صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری همانند ایدئولوژِی آلمانی به اشکال تاریخی مالکیت تاکید می کند اما این بار برخلاف ایدئولوژی آلمانی برای  نخستین بار از شکل آسیایی آن نیز سخن به میان می آورد و پیداست طبق متدولوژیش آن را با وجود شهر آسیایی نیز متناظر می کند. چنان که می دانیم او از این زمان نظام آسیایی را(که بعدها از آن با نام شیوه ی تولید آسیایی نام می برد)، فرماسیون جدیدی به فرماسیون های مشهور سه گانه اش یعنی برده داری، فئودالی و سرمایه داری که مارکس آن را در مانیفست پبشنهاد کرده بود، می افزاید[10]. مارکس با تاکید تمام تا پایان عمر بر وجود نظام آسیایی به فقدان مالکیت خصوصی در این نظام معتقد است و آن را کلید تاریخ شرق اعلام می کند:« بدین طریق فرد در شرق و آسیا در حقیقت مالک چیزی نیست. یا به نظر می رسد که مالکیت به عنوان یک عطیه از طرف وحدت کل[حکم ران مطلق]،از طریق آن اجتماع خاص، در اختیار فرد قرار می گیرد. در این حال، حکم ران مطلق به صورت پدر همه ی اجتماعات کوچک تر بی شمار جلوه می کند و بدین طریق وحدت عمومی همه را تحقق می بخشد»(مارکس 1381ص30).چنان که پیداست این همان ایده ای است که مارکس از پیشینیان خود به ویژه «برنیه» گرفته است.برا اساس همین دیدگاه است که او شهر آسیایی را نیز در سلطه ی حکم ران مطلق این نظام می بیند وآن را در نظام آسیایی در دو شکل مشخص تعریف می کند:« شهرها به معنای واقعی کلمه، فقط در نقاطی در جوار دهکده هایی بر پا می شوند که موقعیت آن به طور خاص برای تجارت خارجی مناسب است و یا در مکان هایی که رئیس دولت و فرمادارانش(satrap) درآمدهای خود(اضافه محصول) را با کار که به عنوان کارمایهLabour-Funds) )خرج می کنند، مبادله می نمایند»(مارکس1381ص31).

مارکس که اکنون به وجود نظامی تحت عنوان شیوه ی تولید آسیایی پی برده بود، نظرات خود را در مورد شهرهای پیشا سرمایه داری اندکی تغییر داد. چنان که در بررسی ایدئولوژی آلمانی دیدیم مارکس تنها به شهر باستانی(یونانی– رومی) تاکید داشت لیکن در نوشته ی صورت بندی های اقتصادی او به شهر آسیایی با ویژگی های معین نیز اشاره  می شود. از این رو هنگامی که در همین نوشته به شکل مالکیت ژرمنی می پردازد و به شهرهایی که دراین شکل از مالکیت بوجود آمده است را معرفی می کند به شهر آسیایی نیز توجه نشان می دهد و آن را با شهر ژرمنی که در دوره ی میانه وجود داشت و همچنین شهر کلاسیک و باستانی در یونان و روم مقایسه می کند:«اجتماع ژرمنی در شهر متمرکز نیست، - تمرکزی که به اجتماع یک موجودیت خارجی و مجزا از فرد فردِ اعضای اش می دهد- شهر مرکز زندگی روستایی، محل سکونت کارگران زمین، همین طور مرکز جنگی است. تاریخ عهد کهن کلاسیک[یونانی – رومی]، تاریخ شهرهاست ولی شهرهایی که مبتنی بر زمین داری و کشاورزی است؛ تاریخ آسیا یک نوع وحدت افتراق نیافته ی شهر و روستا است(یک شهر بزرگ را درمعنای صحیح باید صرفاً یک اردوی شاهانه دانست که بر روی سامان اقتصادی واقعی قرار گرفته است)؛ قرون وسطی (دوران ژرمنی) با مناطق روستایی به عنوان جای گاه تاریخ آغاز می شود که تکامل بعدی آن به تضاد شهر و روستا می رسد؛ تاریخ جدید، شهری شدن مناطق روستایی است و نه بر خلاف عهد کهن[یونانی – رومی]، روستایی شدن شهر»(مارکس1381صص38-39).

مارکس در اینجا از سه شکل مالکیت  پیشا سرمایه داری یعنی مالکیت در نظام آسیایی که هنوز قبیله ای و اشتراکی یا به عبارتی فاقد مالکیت خصوصی است، مالکیت باستانی و کهن در یونان و روم که مالکیتی اشتراکی – دولتی است و سرانجام در شکل ژرمنی که مالکیتی است فئودالی . به نظر می رسد که مارکس پیشتر  یعنی در ایدئولوژی آلمانی هنوز نتوانسته بود برای شکل مالکیت قبیله ای و اشتراکی خود مصداق جغرافیایی پیدا کند اما گویا با بررسی دقیق تر تاریخ شرق و با ارجاع مجددش به هگل اکنون  یعنی در اواخر دهه ی 1850شکل مالکیت قبیله ای و اشتراکی خود را با شکل آسیایی مالکیت انطباق داده است. همان شکلی که انگلس با شگفتی معتقد بود که قادر به فرارویدن به شکل مالکیت فئودالی نشد. در هرحال مارکس بر اساس این اشکال مالکیت، سه نوع شهر نیز در تاریخ پیشا سرمایه داری در جهان پیشنهاد می کند که در آسیا عموماً به صورت اردوگاه های فرمانروایان، در دوران کلاسیک یونان و روم به صورت شهر مبنتی بر کشاورزی و مازاد حاصل از آن و سرانجام در دوره ی فئودالی اروپای قرون وسطا که آن را همانند هگل ژرمنی می نامد، شهرهایی که مرکز زندگی روستایی محسوب می شوند و تاریخ  در این دوره از آن آغاز می شود:«در عهد کهن کلاسیک، شهر با قلمرو و اطرافش یک کل اقتصادی را تشکیل می داد و در دنیای ژرمنی هر یک خانه که خود صرفاً به صورت یک نقطه در زمینی که متعلق به آن است، ظاهر می شود، یک کل اقتصادی را تشکیل می دهد، تمرکزی از مالکان متعدد وجود ندارد بل که خانواده یک واحد مستقل است»(همان،ص40).

با کشف و شناخت شیوه تولید آسیایی، مارکس حالا شکل اول مالکیت یعنی همان مالکیت  قبیله ای و اشتراکی را مصداقی برای نظام آسیایی قرار می دهد که در آن استبداد شرقی محصول آن و خاستگاه آن جماعت های روستایی بی آزار هستند که به صورت جمهوری های خودکفا در چرخه ای  بسته خود را بازتولید می کنند:«به نظر می رسد که استبداد شرقی منجربه فقدان مالکیت می شود ولی در حقیقت اساس آن همان مالکیت قبیله ای و اشتراکی است که در اکثر موارد از طریق ترکیبی از مانوفاکتور و کشاورزی در اجتماع کوچک [روستا]که بدین ترتیب کاملاً خود بسنده شده و تمام شرایط تولید و اضافه تولید را در بر می گیرد، به وجود می آید«(مارکس همان، ص 30).مارکس در اینجا به توصیف و تبیین روستای شرقی می پردازد که در آن یک اجتماع کوچک خودبسنده و فاقد مالکیت یا به قول او مالکیت قبیله ای و اشتراکی بوجود می آید که در آن در اثر ترکیبی از مانوفاکتور(صنایع دستی) و کشاورزی تمام نیازهای این اجتماع کوچک یا چیزی که مارکس آن را جمهوری های خودکفا می نامد بوجود می آید . مارکس همین اجتماعات خود کفای روستایی  بی آزار شرقی را که در آن تاریخ متوقف شده و بی تحرک مانده، منشاء وخاستگاه استبداد شرقی می داند. از نظر او به همین دلیل« شکل آسیایی لزوماً از همه بیش تر و لجوجانه تر دوام می آورد. این به خاطر اصل اساسی ای است که [ این شکل] بر پایه ی آن بنا شده است یعنی این که فرد از اجتماع مستقل نمی شود؛ این که دایره ی تولید[در روستا] خودبسنده است، اتحاد کشاورزی و حِرف مانوفاکتوری و غیره«(همان ، ص43). مقاومتی را که از نظر مارکس در جوامع شرقی مانعی برای گذار مالکیت از قبیله ای و اشتراکی به فئودالی پدید آمده بود، انگلس در اقلیم و آب و هوای شرقی جستجو می کند. انگلس در نامه ی سوم ژوئن سال 1853 به مارکس بر همین نکته تاکید کرده است:« عدم وجود مالکیت بر زمین حقیقتاً کلید تمام شرقی است. تاریخ سیاسی و مذهبی آن[ جوامع شرقی] نیز در همین نکته نهفته است ولی دلیل آن چیست که شرقی ها حتی به شکل فئودالی مالکیت زمین دست نیافته اند؟ من فکر می کنم که عمدتاً به دلیل آب وهواست»(مارکس و انگلس 1380ص82). انگلس آب وهوای خشک که ضرورتاً کشاورزی را تنها به مدد آبیاری مصنوعی میسر می نماید دلیلی بر فقدان مالکیت خصوصی می داند. بدین ترتیب از نظر مارکس شهرهای آسیایی به دو صورت هستی می یابند. یکی برای مبادله ی مازاد روستایی با جهان بیرون از منطقه  و در شکل دیگر به صورت اردوگاه  حکم ران مطلق ظاهر می شود و روستا نیز به صورت یک واحد اقتصادی که ترکیبی از مانوفاکتور وکشاورزی به صورت جهان بسته  و خودکفا  رخ می نماید که فاقد تحرک و پویایی است.

چنا که گفته شد با بررسی جهان شرقی از طریق منابع و گزارش های هندی وآسیایی، مارکس به فرماسیون اقتصادی – اجتماعی جدید در دهه ی 1850 دست یافت و این زمانی بود که او در لندن اقامت داشت و چنان که می دانیم او به مدت 33 سال هیچگاه از انگلستان خارج نشد و تا پایان عمر در همان کشور اروپای جزیره ای به سر برد. او در صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری(1857) برای نخستین بار به نظام آسیایی اشاره کرد . درگروندریسه نیز که آن را درسال های 1857-1858 تدوین کرد، همچنان به نظام آسیایی اشاره دارد اما در پیش گفتاری که برای کتاب در سال 1859 نوشت دیگر از شیوه ی تولید آسیایی برای اولین وآخرین بار در پاراگرافی کوتاه از آن نام برده است[11] :« به طور کلی شیوه تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوازی جدید را می توان به عنوان دوران هایی بشمار آورد که موید پیشرفت در توسعه اقتصادی جامعه بوده است. شیوه تولید بورژوائی آخرین شکل تضاد آشتی ناپذیر روند اجتماعی تولید است». یرواند آبراهامیان با اشاره به این تقسیم بندی جدید فرماسیون ها می نویسد که :« مارکس تا قبل از این تخقیق[گروندریسه]، در بیانیۀ حزب کمونیست(سال1848میلادی)، فقط سه دورۀ تاریخی را مشخص کرده بود: دوره های باستان، فئودالیسم و بورژوازی. ولی بعد از تحقیق، در مقدمۀ نقدی بر اقتصاد سیاسی که در سال1859 میلادی به چاپ رسید، یک دورۀ چهارم[شیوۀ تولید آسیایی] نیز اضافه کرد»(آبراهامیان، 1387ص5).

    بنابراین با توجه به دیدگاه جدیدی که مارکس در باره ی مراحل تاریخی پیدا کرده بود، در کتاب گروندریسه نیز شهرهای آسیایی به همراه شهرهای کلاسیک و ژرمنی در دوره ی پیشا سرمایه داری جایگاهی پیدا کردند:« تاریخ دوران کلاسیک باستان، تاریخ شهرهاست اما شهرهایی که بر مالکیت زمین و کشاورزی بنا شده اند. تاریخ [نظام] آسیایی نوعی وحدت نامتمایز شهر و روستاست(شهرهای واقعاً بزرگ در اینجا باید صرفاً به عنوان اردوگاه های سلطنتی، زائده های مصنوعی نوعی سازمان خاص اقتصادی تلقی می گردند)؛ سده های میانه(دوره ژرمنی) با زمین[کشاورزی] به عنوان مرکز تاریخ آغاز می شود که تحول بیشتر آن به تضاد شهر و روستا می انجامد؛ عصر جدید، دوران شهری شدن روستاست و نه روستایی شدن شهر، آن چنان که در عهد باستان بود»(مارکس،گروندریسه جلد اول  1363ص479). پیداست که مارکس در گروندریسه همانند صورت بندی های اقتصادی برای آخرین بار دیدگاه خود نسبت به شهر و روستا را تکرار می کند و چیز زیادتری به دست نمی دهد.

آخرین دیدگاه ها

 مارکس در نوشته های بعدی خود بازهم در نسبت به اصلی ترین خاستگاه بورژوازی همچنان  به صورت تفصیلی بی اعتناء باقی می ماند. به ویژه در بزرگترین پروژه تحقیقاتیش یعنی سرمایه که جلد نخست آن در زمان حیاتش در سال 1867 انتشار یافت به جز اشاره های کوتاه چیزی دستگیر خواننده در زمینه ی شهر و نقش وکارکردش در باره این پدیده ی محوری دوران نوین به دست نمی دهد.او از جمله در بخش انباشت بدوی سرمایه در پایان کتاب اشاراتی هر چند اندک به نقش خلع ید تولید کنندگان روستایی در آغاز سرمایه داری می کند که زمینه های انباشت بدوی و اولیه را سبب می شود و در اثر چنین فرایندی روستائیان خلع ید شده از زمین به عنوان نیروی کار مزدی و پرولتاریا به صنایع شهری و به شهر روی می آورند . بدون آن که نقش شهرها وساختار عملکردی آن ها در ساماندهی و توسعه ی سرمایه صنعتی و نیروهای اجتماعی نقش آفرین آن در این مرحله از روند رشد سرمایه داری نکته ی مشخصی ابراز داشته باشد(نک: مارکس، سرمایه1379فصل 24).

 مارکس در جلد دوم سرمایه بازهم برای ایضاح بحث اصلی خود به شهر و جایگاه آن در فراهم کردن تمرکز تولید سخنی به میان می آورد و می نویسد که پیشرفت های وسایل حمل ونقل نیز «بازارهای موجود یعنی مراکز بزرگ تولید و جمعیت، بنادر صادراتی و نظایر آنها را در پیش گرفت ...تسهیلات عظیم رفت و آمد وتسریع متعاقب در بازگشت سرمایه...به تمرکز در مراکز تولید وبازارها شتاب بخشید»، در نتیجه« شتاب تمرکز انبوه انسان های وسرمایه در نقاط معین»شدیدتر شد. زیرا تمامی شاخه های تولید نظیر کارخانه های آبجوسازی که بنا به ماهیت محصولاتشان شدیداً به مصرف محلی وابسته بودند تا آنجایی که امکان داشت در مراکز اصلی جمعیت[شهرها] توسعه... یافتند»(مارکس، جلد دوم سرمایه، به نقل از هاروی1387ص75). هاروی سپس نتیجه می گیرد که «آنچه مارکس عملاً ترسیم کرده است نیروهای تجمعی قدرتمندی هستند که به درک چگونگی تولید شهری شدن در نظام سرمایه داری کمک می کند»(همان،ص 75).

مارکس پس از انتشار جلد اول سرمایه ، کار پژوهشی مهمی در زمان حیاتش انتشار نداد به جز برخی نوشته های کوتاهی که عمدتاً به مسائل سیاسی روز ارتباط پیدا می کرد. از جمله در واکنش به جنبش کمون پاریس در سال 1871، او در لندن سه سخنرانی مبسوط برپا کرد که در آن ها نشان داد که با چه دقت شگفت آوری تحولات این جنبش و فرانسه را زیر زره بین نگاه از راه دور خود دارد[12]. با این حال برخلاف هیجدهم برومر او در این بررسی ها دیگر به شهر و روستا  و نقش آنان در تحولات سیاسی روز اشاره ای ندارد. مگر در راستای همان  نگاه تحقیر آمیزش به روستا این بار در چند جا از واژه ی «دهاتی» برای نمایندگان مجلس فرانسه استفاده می کند که آشکارا حاکی از نگاه ویژه ای است که پیشتر بدان اشاره کرده ایم:« دهاتی ها[منظور نمایندگان مجلس ملی فرانسه که در ورسای مجلس خود را برپا کرده بودند] خوب می دانند که سه ماه رفت و آمد میان پاریسِ دستخوشِ انقلاب کمون و ولایات کافی است تا دهقانان سربه شورش بردارند...»(مارکس1380ص2124). مجدداً در جای دیگری با همین عنوان نمایندگان مجلس را می نوازد:« او[ آدولف تی یر رئیس دولت که مجلس ملی فرانسه او را به این سمت برگزیده بود] سرگرم از پا در آوردنِ جمهوری در لیون و مارسی،آن هم به نام جمهوری بود در حالی که در «ورسای» حتی ذکر نام جمهوری امکان پذیر نبود و عرعرهای دهاتی هایش[منظور همان نمایندگان مجلس]نمی گذاشت که این کلمه به گوش کسی برسد» (همان،ص 136).

.........................................................................................................

  • این مقاله برای نخستین بار در سایت انسانشناسی و فرهنگ (www.anthropology.com)انتشار می یابد. بنابراین استفاده از آن بدون ارجاع به ماخذ و مشخصات مقاله اخلاقاً مجاز نیست.

منابع:

  1. آبراهامیان   یرواند(1387)، استبداد شرقی: بررسی ایران عصر قاجار، در مجموعه ای با عنوان مقالاتی در جامعه شناسی شناسی ایران، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی ، شیرازه
  2.  سیف  احمد(1391) ، شهر و شهر نشینی در نظام آسیایی، سایت شخصی احمد سیف، 4فوریه 2013
  3. طباطبایی سیدجواد(1390)،  اندیشه های سیاسی مارکس، بخش دوازدهم، هیجدهم برومر wwww.google.com) )
  4. عظیمی  ناصر(1391) ، نظام آسیایی و یک مطالعه ی موردی در ایران ، نشر ژرف
  5.  مارکس  کارل(1379)، ایدئولوژی آلمانی(در مجموعه ی لودویک فویر باخ و ایدئولوژی آلمانی) ترجمه پرویز بابایی، نشر چشمه
  6.  مارکس  کارل(1380)، مانیفست کمونیست(در مجموعه ی مانیفست پس از 150 سال) ، ترجمه ی حسن مرتضوی ، انتشارات آگاه
  7.  مارکس  کارل(1381)، نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمه ی باقر پرهام ، نشر مرکز
  8.   مارکس  کارل(1377)، هیجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمه ی باقر پرهام ، نشر مرکز
  9.   مارکس  کارل(1380) در باره تکامل مادی تاریخ ، دو رساله و 28 نامه مارکس وانگلس، ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر

10 - مارکس کارل(1381)، صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری، ترجمه ی خسرو پارسا،نشر دیگر

  1. - مارکس  کارل(1363)، گروندریسه ج1،ترجمه ی باقر پرهام و احمد تدین، آگاه
  2. - مارکس  کارل(1379)، سرمایه ج1،ایرج اسکندری، انتشارات فردوس
  3. - مارکس  کارل(1380)،  جنگ داخلی در فرانسه 1871، ترجمه ی باقر پرهام ، نشر مرکز
  4. - مری فیلد  اندی، کارل مارکس، کالا و شهر، ترجمه امین قضایی www.mindmotor.info
  5.  هاروی  دیوید(1387)، شهری شدن سرمایه، ترجمه ی عارف اقوامی مقدم، نشر اختران

 

 

[1] . , The Urbanization of Capital: Studies in the History and Theory of Capitalist Urbanization

2- انگلس در پیش گفتارش بر چاپ این کتاب در سال 1888 یعنی پنج سال پس از مرگ مارکس می نویسد که این نوشته « تصفیه[تسویه] حسابی با آگاهی فلسفی پیشین خودمان نیز بود»،(ایدوئولوژی آلمانی،1379 ، پیش گفتار). ما در این بررسی همه جا این نوشته را از آن مارکس به حساب آورده ایم که در واقع نیز همانند مانیفست از ذهن و اندیشه ی مارکس تراوش کرده و انگلس تنها به او کمک کرده است.

3. لازم است یادآوری شود که مارکس دراین زمان تنها به گذار و تجربه ی بشر از سه شکل  مالکیت پیشا سرمایه داری رسیده بود. او در این زمان معتقد بود که بشر ابتدا مالکیت قبیله ای و اشتراکی و سپس باستانی که آن را در یونان و روم سراغ می گرفت و سرانجام مالکیت فئودالی در نزد ژرمن ها بوده است. در این زمان او سخت تحت تاثیر هگل و تقسیم بندی جهانی او از مراحل تاریخی مورد نظر او بود. پیدا شدن شکل آسیایی مالکیت نزد مارکس بعدها و پس از دهه ی 1850در ذهن او شکل گرفت(نک:ناصر عظیمی:1391).

4. لازم است یادآوری کنیم که در همین دوره ی مورد نظر مارکس  به ویژه در ایران شهرهای بسیار بزرگ با تقسیم کار بسیار پیچیده ای بوجود آمده بودند که تمام آن ها در حمله ی مغولان فروخفتند و هیچگاه فرصتی برای شکوفایی  دوباره چون گذشته نیافتند.

5. جمله ی معروفی در همین رابطه از مارکس در دست است که او آن را از هگل اخذ کرده و آن این است که هند تاریخ ندارد(ن: عظیمی 1391).

6. مارکس از پیروزی لویی بناپارت در  انتخابات سال 1848 فرانسه که دآن لویی با جناح چپ رقابت می کرد و رقابت آن ها بسیار نزدیک بود، هم سخت در شگفت است وهم خشمگین. شگفتی و خشمگینی مارکس به ویژه در هیجدهم برومر لویی بناپارت با نبوغ نویسندگی مارکس جلوه ای نو پیدا می کند.

. برومر از ماه های قدیمی فرانسه و به معنی مه آلود و برابر ماه های اکتبر نوامبر است. 7

8. ظاهراً مارکس به نقل از هگل به حافظه ی خود رجوع کرده و نقل قول دقیقی از هگل بیان نکرده است. بنا به زیر نویس متن انگیسی کتاب هیجدهم برومر واز قول مترجم آن  آمده است که احتمالاً مارکس این گفته ی هگل را از نامه ی سوم  دسامبر 1851 انگلس به یاد آورده است ولی نه دقیق. انگلس در آن نامه به مارکس نوشته بود:« به راستی چنان می نماید که هگل پیر،در نقش روح تاریخ، در گور خویش دست اندار کار است و به تاریخ جهان جهت می دهد، تاریخی که مقدر است همه چیز آن به آگاهانه ترین وجهی دوبار پیش آید، بار اول به عنوان تراژدی بزرگ و بار دوم به صورت کمدیِ فلاکت بار»( همان ، ص10). بنابراین هگل فراموش نکرده بود که بگوید بار اول به صورت تراژیک و بار دوم به صورت کمیک.

9. برای تفسیر طباطبایی نگاه کنید به «اندیشه های سیاسی مارکس»، بخش12  که به صورت درس گفتار ها انتشار یافته است 

(www.google. Com)

[9]

- برای توضیح بیشتر نگاه کنید به : ناصر عظیمی، نظریه ی نظام آسیایی ویک مطالعه ی موردی در ایران، نشر ژرف1391  10

11. به باور نویسنده به نظر می رسد که مارکس در فاصله ی خاتمه ی گروندریسه تا نوشتن پیش گفتار این کتاب،  شیوه ی تولید آسیایی به اندیشه ی مارکس راه یافته است و گویی جرقه ای بوده که دیگر هیچگاه تکرار نشده است. چرا که همان طور که گفته شد او برای اولین و آخرین بار از این واژه استفاده کرده است.

. این سه سخنرانی به صورت کتابی با عنوان «جنگ داخلی در فرانسه1871 با ترجمه باقر پرهام به فارسی ترجمه شده است. 12

 

دکتر ناصر عظیمی، پژوهشگر افتصاد و جغرافیدان سیاسی، مدیر گروه فرهنگ گیلان در انانسان شناسی و فرهنگ است.

Nazimi54@yahoo.com

 

پرونده ی «کارل مارکس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/10313

پرونده ی «ناصر عطیمی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9859
 

 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.